|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>حسن بن علی بن ابیطالب رضی الله عنه > حسن بن علی رضی الله عنه در دوران خلافت پدرش
شماره مقاله : 2786 تعداد مشاهده : 326 تاریخ افزودن مقاله : 27/5/1389
|
حسن بن علی رضی الله عنه در دوران خلافت پدرش
پس از آنکه عثمان بن عفان رضی الله عنه به دست اراذل و اوباش به شهادت رسید، تمام اصحابی که در مدینه بودند، بیدرنگ با علی رضی الله عنه بیعت کردند؛ چراکه در آن زمان، هیچکس بهاندازهی علی رضی الله عنه سزاوار خلافت نبود. البته علی رضی الله عنه هیچ میل و رغبتی به امارت نداشت، اما از آنجا که با اصرار صحابه رضی الله عنهم مواجه گشت و نگران آیندهی امت اسلامی و گسترش فتنه بود، پیشنهاد صحابه را پذیرفت. اهل سنت و جماعت، اتفاق نظر و اجماع دارند که علی رضی الله عنه پس از شهادت عثمان رضی الله عنه ، بیش از همه سزاوار خلافت بود و با بیعت مهاجران و انصار رضی الله عنهم که به فضایل وی آگاه بودند، به خلافت رسید. پیشینهی علی رضی الله عنه در اسلام بر کسی پوشیده نبود و همه، او را عالمترین و داناترین فرد آن زمان میدانستند و به یاد داشتند که او، فضایل و سوابق درخشانی در اسلام دارد و در منش و رفتار، بر روش رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم گامزن است. خلاصه اینکه فضایل والای علی رضی الله عنه بر صحابه رضی الله عنهم آشکار بود؛ از اینرو بهاجماعِ اصحاب ساکن در مدینه، به خلافت رسید و رهبر برحق مسلمانان گردید و بدینسان، اطاعتش بر مسلمانان، واجب شد. بسیاری از علما، به نقل اجماع دربارهی خلافت علی رضی الله عنه پرداختهاند؛ از جمله: ابنسعد،[1] ابنقدامه،[2] ابوالحسن اشعری،[3] ابونعیم اصفهانی،[4] ابومنصور بغدادی،[5] زهری،[6] عبدالملک جوینی،[7] ابوعبدالله بن بطه،[8] غزالی،[9] ابوبکر بنالعربی،[10] ابنتیمیه،[11] و ابنحجر.[12] خلاصه اینکه بر حقانیت خلافت علی بن ابیطالب رضی الله عنه در زمان خودش، اجماع شده و پس از شهادت عثمان رضی الله عنه ، هیچ کس سزاوارتر از علی رضی الله عنه برای ادارهی امور مسلمانان نبود.[13] خروج امیرمؤمنان علی رضی الله عنه ، از مدینه به سوی کوفه تعدادی از صحابه رضی الله عنهم با خروج امیرمؤمنان علی رضی الله عنه از مدینه، موافق نبودند و این امر، زمانی نمایان گردید که علی رضی الله عنه قصد عزیمت به شام را نمود. هنگامی که ابوایوب انصاری رضی الله عنه از تصمیم خلیفه، باخبر شد، او را از این تصمیم منصرف کرد؛ امیر مؤمنان نیز پیشنهاد ابوایوب رضی الله عنه را پذیرفت و تصمیم گرفت در مدینه بماند و آنگاه کارگزارانش را به شهرها و مناطق مختلف فرستاد.[14] البته تحولات سیاسی، خلیفه را به ترک مدینه، ناگزیر ساخت؛ چنانچه قصد عزیمت به کوفه را نمود تا به شام نزدیک باشد.[15] علی رضی الله عنه برای عزیمت به کوفه آماده میشد که خبر خروج عائیشه و طلحه و زبیر رضی الله عنهم به بصره را دریافت کرد؛ بنابراین مردم مدینه را به همراهی با خویش فراخواند؛ البته تعدادی از مردم مدینه که به وجود فتنهگران در سپاه علی رضی الله عنه و نحوهی برخورد با آنان معترض بودند، فراخوان علی رضی الله عنه را نپذیرفتند؛ زیرا آنان، این حرکت را تداوم فتنهی پیشین میدانستند و هرگونه اقدامی را نیازمند بررسی و بازبینی بیشتر موضوع میدانستند تا هیچگونه ابهامی بهجای نماند. دلایل زیادی وجود دارد که نشان میدهد بسیاری از مردم مدینه، درخواست علی رضی الله عنه برای خروج را نپذیرفتند؛ چنانچه سخنرانیهای نقلشده از علی رضی الله عنه ، بیانگر این موضوع میباشد.[16] پیشنهاد حسن بن علی رضی الله عنه به پدرش امیر مؤمنان، مدینه را ترک کرد و در ربذه اردو زد؛ تعدادی از مسلمانان در ربذه به علی رضی الله عنه پیوستند.[17] در ربذه، حسن رضی الله عنه که از بابت اختلاف و چنددستگی مسلمانان، گریان بود و نمیتوانست غم و اندوهش را پنهان کند، نزد پدرش رفت و گفت: «هر چه گفتم، به حرف نکردی…». علی رضی الله عنه فرمود: «تو، همچنان مانند دخترها میگریی![18] مگر تو چه گفتی که نپذیرفتم؟» پاسخ داد: «روزی که عثمان رضی الله عنه را محاصره کردند، پیشنهاد دادم مدینه را ترک کنی تا شاهد کشته شدن عثمان رضی الله عنه نباشی؛ و آنگاه که او را کشتند، از تو خواستم تا زمانی که نمایندگان مناطق مختلف و تمام عربها با تو پیمان نبستهاند و خبر بیعت مردم مصر، به تو نرسیده، از هیچکس بیعت نگیری؛ سپس هنگام خروج طلحه و زبیر از تو خواستم که هیچ حرکتی نکنی تا اگر فسادی روی دهد، تو، در آن نقشی نداشته باشی، اما هیچیک از خواستههایم را نپذیرفتی». علی رضی الله عنه ، عذر خویش را در یکایک مواردی که پسرش، برشمرد، بدین شکل بیان نمود که خود نیز هنگام محاصرهی عثمان رضی الله عنه ، عملاً در محاصره قرار داشته و هیچ کاری، از او ساخته نبوده است؛ اخذ بیعت را هم منوط به مردم مدینه دانست و اظهار داشت که بیتوجهی به این امر، برایش ناخوشایند بوده است؛ وی، ضمن اشاره به رویکردش در قبال خروج طلحه و زبیر رضیاللهعنهما سوگند یاد کرد که از بدو خلافت، به اختیار خویش نبوده و نتوانسته است به برنامههای مورد نظرش برسد. بههر حال، چارچوب گفتمان پدر و پسر، بیانگر تربیت نیکی است که علی رضی الله عنه ، فرزندش حسن رضی الله عنه را نموده بود. علی رضی الله عنه به فرزندش حسن رضی الله عنه ، این فرصت را داد که بدون هیچ نگرانی و یا واهمهای، اعتراضش را مطرح نماید و آنگاه آن بزرگوار، یکایک اعتراضات پسرش را پاسخ داد. از سخنان حسن رضی الله عنه به پدرش، چنین بهنظر میرسد که وی، در ابتدا خواهان حل مسالمتآمیز بحران بهوجودآمده و دوری از هرگونه اقدام نظامی بود، اما امیر مؤمنان، علی رضی الله عنه ، آدم دوراندیشی بود و به فرجام کار میاندیشید و به همین خاطر نیز درصدد فراهم شدن فرصت مناسب برای محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه بود و شتاب در این زمینه را بهمصلحت نمیدانست. از اینرو در پاسخ طلحه و زبیر رضیاللهعنهما که خواهان محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه بودند، از آنان خواست که خویشتندار باشند و صبر نمایند تا اوضاع، بهبود یابد؛ وی، توان و قدرت قابل ملاحظهی شورشیان و عاملان قتل عثمان رضی الله عنه را یکی از دلایل درنگ در محاکمهی آنان برشمرد و شرایط آن زمان را برای انجام این مهم، مساعد ندانست؛ گویا تأخیر در قصاص قاتلان را، بر تفرقه و جنگ، ترجیح داد.[19] امیر مؤمنان، علی رضی الله عنه ، بر این باور بود که مصلحت مسلمانان، در به تأخیر انداختن قصاص است، نه در ترک آن؛ از اینرو در محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه درنگ کرد و منتظر ماند تا وضعیت جامعه، سر و سامان یابد و سپس پروندهی قتل عثمان رضی الله عنه را بهجریان بیندازد.[20] علمای امت، بر این اتفاق نظر دارند که برای حاکم مسلمان، جایز است در شرایطی که قصاص کردن، باعث تفرقه میشود و فتنههایی را به دنبال دارد، قصاص را بهتأخیر بیندازد.[21] تأثیر حسن بن علی رضی الله عنه در خروج مردم کوفه به حمایت از پدرش امیر مؤمنان، علی رضی الله عنه ، تمام توانمندیهای خود را در ادارهی امور بهکار میبست و از اراده و اندیشهای استوار برخوردار بود. زمانی که در ربذه اردو زده بود، برای کوفیان پیام فرستاد و آنان را به نصرت و یاری خویش فرا خواند. فرستادگان علی رضی الله عنه به کوفه، محمد بن ابیبکر و محمد بن جعفر بودند، اما در انجام این وظیفه ناکام ماندند و نتوانستند اهل کوفه را برای یاری علی رضی الله عنه قانع سازند. در آن زمان ابوموسی اشعری رضی الله عنه ، از سوی علی رضی الله عنه ، والی کوفه بود. وی، با استناد به احادیث رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، مردم را از خروج و شرکت در جنگ برحذر می داشت.[22] آنگاه علی رضی الله عنه هاشم بن عتبه بن ابیوقاص را به کوفه فرستاد؛ او نیز بهخاطر تأثیر فراوان ابوموسی رضی الله عنه بر کوفیان، نتوانست نظرشان را برای خروج، جلب کند.[23] سپس علی رضی الله عنه ، عبدالله بن عباس رضی الله عنه را برای این منظور به کوفه فرستاد؛ او نیز توفیق چندانی در انجام مأموریتش نداشت تا اینکه علی مرتضی رضی الله عنه ، عمار بن یاسر و پسرش حسن رضی الله عنهم را به کوفه اعزام کرد و طی فرمانی، ابوموسی اشعری رضی الله عنه را از ولایت کوفه عزل نمود و قرظة بن کعب را جایگزینش کرد.[24] قعقاع بن عمرو رضی الله عنه نقش وافری در قانع کردن مردم کوفه داشت؛ چنانچه در مبان آنان برخاست و فرمود: «ای مردم! من، خیرخواه و دلسوز شما هستم و دوست دارم به راه راست و درست رهنمون شوید؛ سخنی به شما میگویم که حق است…. گفتار درست، این است که حتماً باید امیری وجود داشته باشد که کار مردم را سامان دهد، ظالم را از ظلم کردن باز دارد و مظلوم را یاری رساند؛ اینک علی رضی الله عنه برخاسته و در فراخوانش، انصاف را رعایت کرده و به سوی اصلاح و مصلحت، فرا خوانده است. پس حرکت کنید و در این امر، سهیم شوید».[25] حسن بن علی رضی الله عنه نیز نقش بهسزایی در خروج مردم کوفه و قانع ساختن آنها داشت؛ وی، در میان کوفیان برخاست و فرمود: «فراخوان امیرتان را اجابت کنید و به سوی برادرانتان حرکت نمایید؛ بههر حال کسانی، برای این کار، پیدا خواهند شد. به خدا سوگند، اگر خردمندان، به این کار، دست یازند، برای حال و آینده، بهتر است و فرجام بهتری در پی دارد؛ پس دعوت ما را بپذیرید و ما را در این گرفتاری که در میان ما و شما، مشترک است، یاری نمایید».[26] حدود شش تا هفتهزار نفر از مردم کوفه، فراخوان علی رضی الله عنه را پاسخ گفتند و همراه حسن و عمار بن یاسر رضی الله عنهم ، آمادهی حرکت شدند و سپس دو هزار تن از مردم بصره به آنان پیوستند و دیری نپایید که با پیوستن تعدادی از قبایل، شمار سپاهیان علی رضی الله عنه در میدان نبرد، به حدود دوازدههزار نفر رسید.[27] زمانی که مردم کوفه، در منطقهی ذیقار به حضور علی رضی الله عنه رسیدند، به آنان فرمود: «ای مردم کوفه! شما، پادشاهان عجم را از میان برداشتید و شوکت آنان را در هم شکستید و آنها را پراکنده نمودید، و میراث آنان، به شما رسید؛ من، شما را فرا خواندم تا همراه ما، برادارانمان از مردم بصره را ببینید؛ اگر بازگشتند، ما نیز همین را میخواهیم و اگر در حکم ما وارد شوند، با آنان مدارا میکنیم و چنانچه آغازگر ستم بودند، در برابرشان میایستیم؛ ما، به حول و قوهی الهی، هرگز کاری را که در آن صلاح و مصلحتی هست، ترک نمیکنیم؛ بلکه به خواست خدا، آن را بر کاری که مایهی تباهی است، ترجیح میدهیم».[28] مذاکرات صلح علی رضی الله عنه بهشدت مشتاق حل مسالمتآمیز این مشکل بود و سعی زیادی میکرد که مسلمانان را از پیامدهای برخورد مسلحانه و درگیری با یکدیگر، برحذر دارد؛ طلحه و زبیر رضیاللهعنهما نیز چنین وضعیتی داشتند. تعدادی از صحابه و بزرگان تابعین هم اقداماتی در جهت ایجاد صلح، انجام دادند که از آن جمله میتوان به قعقاع بن عمرو رضی الله عنه اشاره کرد؛ وی، برای این منظور، با طلحه و زبیر و عایشه رضی الله عنهم گفتگو کرد؛ آنان از طرح قعقاع رضی الله عنه استقبال نمودند. عایشه رضیاللهعنها دیدگاه قعقاع رضی الله عنه دربارهی قاتلان عثمان رضی الله عنه را پرسید. وی، پاسخ داد: «دوای این درد و علاج این کار، آرامش و خویشتنداری است و چارهای جز این برای محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه وجود ندارد؛ اگر شما، با علی رضی الله عنه بیعت کنید و با او همراه شوید، این، نشانهی خوبی است و بدینسان میتوان انتقام خون عثمان رضی الله عنه را گرفت، اما اگر این را نپذیرید و همچنان بر جنگ و ستیز و رأی خویش پافشاری کنید، این، نشانهی بدی است. بنابراین در پی عافیت برآیید تا به شما ارزانی گردد و همانطور که در گذشته، کلید خیر و نیکی بودید، امروز نیز اینچنین باشید و ما را در معرض بلا قرار ندهید که خودتان هم گرفتار خواهید شد و بدین ترتیب، خداوند متعال، ما و شما را از پای خواهد افکند؛ بهخدا سوگند این سخن را از آن جهت میگویم که میترسم کار امت، سامان نیابد و خداوند، این امت را که وضعیت نابسامانی دارد، گرفتار سازد؛ مشکل کنونی امت، (در زمینهی قتل عثمان رضی الله عنه ) مسألهی مهم و بزرگی است و چنین نیست که یک نفر، یا یک گروه مشخص، کسی را کشته باشند و یا مسألهی قتل یک قبیله توسط قبیلهای دیگر، در میان باشد. (بلکه مسأله، خیلی پیچیده است). از اینرو سخن مخلصانه و صادقانهی قعقاع را بپذیرید». آنان، پیشنهاد قعقاع رضی الله عنه را پذیرفتند و گفتند: سخن نیک و درستی گفتی؛ باز گرد که اگر علی رضی الله عنه هم نظر تو را داشته باشد، این کار، به خواست خدا، سامان خواهد یافت. قعقاع رضی الله عنه به ذیقار، نزد علی رضی الله عنه بازگشت و موضوع را به او گزارش داد؛ علی رضی الله عنه ، این مسأله را پسندید و بدینسان مردم، خواسته یا ناخواسته، در آستانهی صلح قرار گرفتند.[29] نقش عبدالله بن سبأ و پیروانش در جنگ جمل پس از آنکه قعقاع رضی الله عنه نزد علی بازگشت و گزارش کارش را به او داد، علی رضی الله عنه ، دو نماینده نزد عایشه و طلحه رضیاللهعنهما فرستاد تا نسبت به گزارش قعقاع رضی الله عنه خاطرجمع شود؛ و چون علی رضی الله عنه نسبت به ارادهی صلح از سوی طلحه و عایشه رضیاللهعنهما مطمئن شد، برخاست و طی خطابهای اعلان کرد که رهسپار بصره خواهد شد؛ چنانچه فرمود: «من، فردا حرکت میکنم؛ شما هم حرکت کنید. البته کسی که به هر صورت در تحریک مردم بر ضد عثمان رضی الله عنه و ریختن خونش، نقشی داشته، حق ندارد با ما همراه باشد».[30] پس از آنکه مردم، در جای خود مستقر شدند، علی و طلحه و زبیر رضی الله عنهم گرد آمدند و پیرامون اختلافاتی که با هم داشتند، گفتگو نمودند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که هیچ راهی، بهتر از صلح نیست و باید از جنگ و کارزار با یکدیگر، دوری نمایند. دو طرف، پس از توافق صلح، به اردوگاههای خویش بازگشتند تا اقدامات لازم را در جهت تحقق صلح، انجام دهند. خلاصه اینکه مردم، آن شب را با آهنگ صلح سپری کردند و شکی نداشتند که صلح و سازش، به انجام میرسد؛ البته فتنهانگیزان که با قرار صلح، خود را در معرض نابودی میدیدند، بدترین شب را گذراندند. از اینرو تمام آن شب را با یکدیگر به مشورت و رایزنی پرداختند. یکی از ایشان گفت: ما، نظر طلحه و زبیر را دربارهی خود میدانستیم، اما تا کنون از رأی علی، بیاطلاع بودیم. بهخدا که اینک همهی مردم، دربارهی ما یک اندیشه دارند و اگر با علی صلح کنند، با این شرط خواهد بود که ما را بکشند.[31] ابنسوداء ـ عبدالله بن سبأ ـ گفت: عزت و پیروزی شما، در آشفتگی مردم است و چون فردا، با هم روبرو شوند، شما، جنگ را آغاز کنید و به آنان، فرصت فکر کردن و چارهاندیشی ندهید و چون شما، با علی رضی الله عنه هستید، چارهای جز دفاع از شما ندارد و بدینسان علی و طلحه و زبیر و هوادارانشان، به یکدیگر مشغول میشوند، نه به آنچه که برای شما، ناخوشایند است. بدین ترتیب بر مکر و نیرنگی که لازمهاش، شکستن صلح و وقوع جنگ بود، اتفاق کردند و با همین هدف شوم، به میان گروههای خویش بازگشتند و مردم، از این دسیسه، اطلاعی نداشتند. بنده در تحلیل وقایع زندگی خلیفهی چهارم، بهتفصیل، جنگ جمل را مورد بررسی قرار دادهام.. بههر حال اکثریت قریب به اتفاق علما، به نقش عبدالله بن سبأ و پیروانش در جنگ جمل اشاره کردهاند؛ البته برخی، بهصراحت، از آنان به سبئیه (سبائیان) یاد کردهاند و بعضی هم، با عباراتی چون: اوباش، فسادکاران، آشوبگران، سفلگان و سفیهان، از آنان، نام بردهاند.[32] اینک پارهای از متون مربوط به این موضوع را ذکر میکنیم: 1ـ کسانی که قتل عثمان رضی الله عنه به آنان، نسبت داده شده، از آن جهت که صلح دو طرف را مشروط به کشته شدن خود میدانستند، نیرنگ کردند و جنگ بهراه انداختند.[33] 2ـ امام ابن ابیالعز حنفی میگوید: بدین تریب جنگ جمل بدون خواست علی و طلحه روی داد و فسادکاران و عوامل فسادانگیز، آن را بهراه انداختند.[34] 3ـ باقلانی میگوید: …قرار صلح، گذاشته شد؛ از اینرو قاتلان عثمان رضی الله عنه که خود را در معرض هلاکت و نابودی میدیدند، گرد آمدند و با مشورت و رایزنی به اتفاق نظر رسیدند که دو دسته شوند و سحرگاهان به دو لشکر، حمله کنند و آنان را آشفته سازند؛ بدین ترتیب که در سپاه علی رضی الله عنه فریاد بزنند: طلحه و زبیر، پیمانشکنی کردهاند و در سپاه طلحه و زبیر رضیاللهعنهما، اعلام کنند که علی رضی الله عنه ، عهدشکنی کرده است. آنان، در انجام این نیرنگ موفق شدند و بدینسان جنگ، درگرفت….[35] 3ـ قاضی عبدالجبار، اقوال و سخنان علما دربارهی توافق علی، طلحه، زبیر و عایشه رضی الله عنهم بر صلح را نقل کرده و بهاستناد اقوال علما، گفته است: آنان بر سر اجتناب از جنگ و برقراری صلح، به توافق رسیدند؛ از اینرو آن دسته از قاتلان عثمان رضی الله عنه که در لشکر حضور داشتند، از بیم اینکه دو طرف، بر سر کشتن آنان، یکسو شوند، دسیسهی مشهور خویش را عملی ساختند و به نتیجه هم رسیدند.[36] خلاصه اینکه در متون مختلف، از عوامل جنگافروز واقعهی جمل، به عناوین گوناگون و البته همسان و همردیفی یاد شده است و از مجموع آنها، چنین بهنظر می رسد که در پی دسیسهی عدهای نیرنگباز، کنترل اوضاع از دست علی و طلحه و زبیر رضی الله عنهم خارج شد و جنگ و درگیری روی داد. تعداد کشتهشدگان جنگ جمل دربارهی تعداد کشتهشدگان این جنگ، اختلاف نظر شدیدی وجود دارد؛ مسعودی، این اختلاف را برآمده از هوا و میل فکری و وابستگی مرامی راویان دانسته[37] و خلیفه بن خیاط، به بیان نام آن دسته از کشتهشدگان جمل پرداخته که نامشان، ثبت شده است. در این لیست، حدود یکصد نام، ذکر شده است.[38] اگر تعداد کشتهشدگان جمل را دو برابرِ شمارِ مذکور، فرض کنیم، باز هم تعدادشان از دویست نفر، بیشتر نمیشود. چنانچه دکتر خالد بن محمد الغیث، این رقم را ترجیح داده است.[39] در روایت ابومخنف رافضی، تعداد کشتهشدگان جمل، بیستهزار تن ذکر شده است! ناگفته پیداست که این رقم، عدد مبالغهآمیزی میباشد. این دروغگو، بهگمان خویش کار خوبی نموده که مدعی شده در جنگ جمل فقط از مردم بصره، بیستهزار نفر کشته شدند![40] سیف، شمار کشتهشدگان جمل را دههزار نفر دانسته و مدعی شده که نیمی از این تعداد، جزو سپاه علی رضی الله عنه و بقیه، از سپاه عایشهرضیاللهعنها بودند! در روایت دیگری، گوید: تعداد کشتهها، پانزدههزار نفر، گفته شده که پنج هزار از کوفه و ده هزار از بصره بودند؛ در این روایت آمده است: نیمی از اینها در دور اول جنگ کشته شدند و بقیه در دوم جنگ![41] هر دو روایت مذکور، منقطع میباشد و در هر دو گزافهگویی شده است. در روایت عمر بن شبه، شمار کشتههای جمل، بیش از ششهزار نفر ذکر شده که سند این روایت نیز ضعیف است.[42] یعقوبی، تعداد کشتههای جنگ جمل را سی و چندهزار نفر دانسته است![43] پرواضح است که تمام این آمار و ارقام، مبالغهآمیز است. بنده در تحلیل وقایع زندگی علی مرتضی رضی الله عنه ، عوامل و انگیزههای اینهمه گزافهگویی را بیان نمودهام. فرمان علی رضی الله عنه پس از فروکش کردن آتش جنگ و آنچه انجام داد همینکه شعلهی جنگ فروکش کرد، جارچی علی رضی الله عنه ، جار زد: «هیچ مجروحی را نکشید؛ هر کس، به جنگ، پشت کرده، مورد تعقیب قرار نگیرد؛ وارد هیچ خانهای نشوید؛ هر کس، سلاحش را به زمین گذاشته، درامان است؛ کسی که درب خانهاش را بسته، درامان است. هیچیک از سپاهیان، حق برداشتن غنیمت ندارد جز سلاح و کمانی که به میدان آوردهاند». منادی علی رضی الله عنه در میان اهل بصره نیز جار زد: «هر کس که کالایی از خویشتن را نزد یکی از سپاهیان علی رضی الله عنه ببیند، میتواند آن را بازپس بگیرد».[44] پس از آنکه جنگ پایان یافت، علی رضی الله عنه با تعدادی از یارانش، به میان کشتهها رفت و چون چشمش به محمد بن طلحه رضی الله عنه افتاد، فرمود: $¯RÎ) ¬! !$¯RÎ) علیه السلام r Ïmøs9Î) رضی الله عنه bqãèÅ_¨ علیه السلام � ؛ بهخدا سوگند که جوان نیک و صالحی بود». آنگاه از شدت غم و اندوه، نشست… و برای کشتهها طلب مغفرت نمود و از تعدادی از ایشان، به خیر و نیکی یاد کرد».[45] تأثر علی رضی الله عنه از کشته شدن طلحه رضی الله عنه زمانی که علی رضی الله عنه در میان جنازهها، دور می زد، پیکر طلحه رضی الله عنه را دید و شروع به پاک کردن گرد و غبار، از چهرهی آن بزرگوار نمود[46] و فرمود: «ای ابومحمد! بر من خیلی دشوار است که تو را در حالی ببینم که بر زمین افتادهای» و سپس گفت: «از غم و اندوهی که در وجودم موج میزند، به خدا، پناه میبرم». و آنگاه فرمود: «ای کاش، بیست سال قبل میمردم».[47] موضع علی رضی الله عنه دربارهی قاتل زبیر رضی الله عنه عمرو بن جرموز، پس از آنکه به زبیر رضی الله عنه خیانت کرد و او را به قتل رساند، سرِ آن بزرگوار را از تن جدا کرد و به سوی علی رضی الله عنه بهراه افتاد تا از او پاداش بگیرد؛ وقتی از علی رضی الله عنه اجازهی ورود خواست، علی رضی الله عنه فرمود: «قاتل پسر صفیه را به آتش جهنم بشارت بده». و سپس افزود: «من از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: (لکل نبی حواری و حواری الزبیر)[48] یعنی: «هر پیغمبری، حواریای دارد و حواری من، زبیر است».[49] علی رضی الله عنه همینکه شمشیر زبیر رضی الله عنه را دید، فرمود: «این شمشیر در خیلی از موارد، از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کرد و غم و اندوه را از چهرهاش زدود».[50] در روایتی آمده است که امیر مؤمنان، به ابنجرموز، اجازهی ورود نداد و به دربانش فرمود: «قاتل پسرصفیه را به آتش جهنم، بشارت بده».[51] گفته میشود: ابنجرموز در دوران علی رضی الله عنه خودکشی کرد و نیز گفته شده که وی، تا زمانی که مصعب بن زبیر رضی الله عنه ، امارت عراق را در دست گرفت، زنده بود و چون مصعب بن زبیر، به امارت عراق رسید، ابنجرموز از بیم جانش، پنهان شد. به مصعب گفتند: عمرو بن جرموز، اینجاست و پنهان شده؛ آیا او را میخواهی؟ فرمود: «به او بگویید از مخفیگاهش بیرون بیاید؛ او، درامان است. بهخدا سوگند من، قصد کشتن ابنجرموز را بهقصاص پدرم ندارم؛ زیرا او، کمتر از آنست که او را همسان زبیر قرار دهم».[52] علی رضی الله عنه ، عایشهی صدیقه را با عزت و احترام، باز گرداند امیر مؤمنان، وسایل حرکت عایشه رضیاللهعنها اعم از مرکب و زاد و توشه را چنانکه باید و شاید، فراهم ساخت و آن دسته از همراهانش را که زنده مانده بودند، با او روانه کرد، جز کسانی که خود، قصد ماندن در بصره را داشتند. علی رضی الله عنه برای همراهی امالمؤمنین چهل تن از بانوان برگزیده و نیک بصره را انتخاب کرد. و چون روز حرکت عایشه رضیاللهعنها فرا رسید، علی رضی الله عنه ، نزدش آمد و مردم هم جمع شدند؛ عایشه رضیاللهعنها بیرون آمد و با او وداع کردند؛ عایشهی صدیقه رضیاللهعنها هنگام خداحافظی فرمود: «ای فرزندانم! هیچیک از ما نباید دیگری را سرزنش کند؛ بهخدا سوگند که هیچ کدورتی میان من و علی رضی الله عنه نبوده و آنچه پیش آمده، کاملاً عادی است و میان هر زنی با بستگان شوهرش بهوجود میآید؛ علی رضی الله عنه از نظر من، جزو بهترین بندگان خداست». علی رضی الله عنه نیز فرمود: «ای مردم! بهخدا سوگند که عایشه رضی الله عنها، راست و درست گفت؛ میان من و او، هیچ کدورتی وجود ندارد؛ او، در دنیا و آخرت، همسر رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است». خروج عایشهی صدیقه رضیاللهعنها از بصره، روز شنبه اول ماه رجب سال 36 هجری بود؛ علی رضی الله عنه ، چندین کیلومتر، مادر مؤمنان را بدرقه کرد و به فرزندان خویش دستور داد که بهاندازهی راهپیمایی یک روز، عایشه رضیاللهعنها را همراهی نمایند.[53] ندامت و پشیمانی از جنگ ابنتیمیه رحمهالله میگوید: «…عموم پیشگامان مسلمان، از اینکه وارد جنگ شدند، پشیمان گشتند؛ چنانچه طلحه، زبیر، علی و سایر مسلمانان، اظهار پشیمانی نمودند؛ البته هیچیک از اینها، در آن روز قصد جنگ نداشتند، اما درگیر جنگی ناخواسته شدند».[54] از امیر مؤمنان علی رضی الله عنه نقل شده که فرمود: «ای کاش بیست سال قبل، میمردم».[55] نعیم بن حماد، با سندش که به حسن بن علی رضی الله عنه میرسد، روایت نموده که حسن رضی الله عنه به سلیمان بن صرد گفته است: «هنگامی که جنگ، شدت گرفت، پدرم، با حالتی نگران، لباسم را گرفت و فرمود: «ای کاش بیست سال قبل، میمردم».[56] حسن بن علی رضی الله عنه میگوید: هنگامی که نگاه پدرم، به شمشیرهای برافراشتهی مردم افتاد، فرمود: «ای حسن! آیا همهی اینها بهخاطر ماست؟ ای کاش بیست سال قبل، میمردم».[57] ابنتیمیه رحمهالله میگوید: عایشه رضیاللهعنها نجنگید و از اساس، قصد جنگ نداشت؛ وی، بهقصد اصلاح امور مسلمانان و ایجاد صلح و هماهنگی در میان آنان، خروج کرد و چنین میپنداشت که این کار، به مصلحت مسلمانان است؛ البته بعدها برایش روشن شد که اگر خروج نمیکرد، بهتر بود. از اینرو هر بار که به یاد این کار میافتاد، آنچنان میگریست که چارقدش، خیس میشد. عموم پیشگامان مسلمان نیز از اینکه وارد جنگ شدند، پشیمان گشتند؛ چنانچه طلحه، زبیر، علی و سایر مسلمانان، اظهار پشیمانی نمودند؛ البته هیچیک از اینها، در آن روز قصد جنگ نداشتند، اما درگیر جنگی ناخواسته شدند».[58] ذهبی میگوید: نباید تردید داشت که عایشه رضیاللهعنها بهکلی از عزیمتش به سوی بصره و حضور در واقعهی جمل، پشیمان شد. وی، اصلاً گمان نمیکرد که چنین وقایعی، روی دهد و کار بدانجا بینجامد که اتفاق افتاد.[59] شرح بیشتر این موضوع را میتوانید در کتاب سیرت علی مرتضی رضی الله عنه بنگرید. پیش از آنکه به این موضوع، خاتمه دهیم، اندکی درنگ میکنیم تا مروری بر مهمترین نکتهی عبرتآموز جنگ جمل داشته باشیم، و آن، اینکه همهی ما، باید همواره نسبت به دسیسههای دشمنان اسلام در زمینهی ایجاد اختلاف و تفرقه در میان مسلمانان، هوشیار باشیم و از هیچ راهکار و برنامهای در جهت خنثی کردن توطئههای دشمنان، فروگذار نکنیم و هیچگاه از یاد نبریم که دشمنان در کمیناند و میکوشند تا از هر راه ممکن، به اسلام و مسلمانان، ضربه بزنند. حسن رضی الله عنه این نکتهی مهم را از خلال جنگ جمل آموخت و آن را در برنامهی اصلاحی خویش، مد نظر قرار داد. جنگ صفین یکی از مهمترین رویدادهایی که حسن بن علی رضی الله عنه در دوران خلافت پدرش، تجربه کرد، جنگ صفین بود. البته حسن رضی الله عنه از روابط پدرش با معاویه رضی الله عنه اطلاع کاملی داشت. معاویه رضی الله عنه در دوران عمر و عثمان رضیاللهعنهما، والی شام بود و چون علی رضی الله عنه ، به خلافت رسید، تصمیم گرفت معاویه رضی الله عنه را عزل نماید و عبدالله بن عمر رضی الله عنه را جایگزینش کند. عبدالله بن عمر رضی الله عنه ، از پذیرش این منصب خودداری کرد و ضمن عذرخواهی، خویشاوندی خود با علی رضی الله عنه را یادآوری کرد.[60] علی رضی الله عنه نیز ابنعمر رضی الله عنه را به پذیرش این سِمت، مجبور نکرد. گفتنی است: روایاتی که در زمینهی حملهور شدن علی رضی الله عنه به سوی ابنعمر رضی الله عنه به سبب عدم پذیرش منصب مذکور، نقل شده، بیاساس و ساختگی است.[61] نهایتِ مسألهای که در اینباره، پیش آمد، این بود که علی رضی الله عنه ، به ابنعمر پیام داد که مردم شام، از تو حساب میبرند؛ از اینرو به شام برو که من، تو را به امارت شام، گماشتم. ابنعمر رضی الله عنه پاسخ داد: بهخاطر خدا و نزدیکی و قرابتم با رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و همصحبتیام با او، مرا معاف کن. علی رضی الله عنه همچنان بر خواستهاش پافشاری کرد و سرانجام به حفصه رضیاللهعنها متوسل شد؛ عبدالله بن عمر رضی الله عنه باز هم از پذیرش امارت شام، امتناع کرد و شبانه، عازم مکه شد.[62] این روایت، خود، بیانگر بیعت عبدالله بن عمر رضی الله عنه با علی رضی الله عنه میباشد؛ زیرا چطور ممکن است در حالی که ابنعمر رضی الله عنه ، در بیعتش داخل نشده، علی رضی الله عنه ، او را برای امارت شام، انتخاب نماید؟! وقتی ابنعمر رضی الله عنه از پذیرش امارت شام، خودداری کرد، علی مرتضی رضی الله عنه ، سهل بن حنیف را به عنوان والی، به شام فرستاد. زمانی که سهل، به آبادیهای مرزی شام رسید، سپاهیان معاویه رضی الله عنه ، او را دستگیر کردند و به او گفتند: اگر عثمان رضی الله عنه ، تو را فرستاده، پس خوش آمدی و اگر کسی غیر از او، تو را فرستاده، باز گرد.[63] در سرزمین شام، خشم و غضب شدیدی از بابت شهادت عثمان رضی الله عنه موج میزد؛ پیراهن به خونآغشتهی عثمان رضی الله عنه به اهل شام رسید و داستان غمانگیز شهادتش، قلبها را متأثر کرد و چشمها را گریان نمود. خبر تسلط آشوبگران بر شهر رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، و همچنین گریز بنیامیه به مکه، و سایر اتفاقات پیشآمده، مزید بر علت شد و مردم شام و بهویژه معاویه رضی الله عنه را برانگیخت. زیرا معاویه رضی الله عنه ، مسؤولیت خونخواهی عثمان شهید رضی الله عنه و قصاص قاتلانش را بر عهدهی خویش میدانست و بر این باور بود که او، ولی دم عثمان رضی الله عنه میباشد. چنانچه خدای متعال، میفرماید: { وَمنْ قُتِلَ مظْلُوما فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیه سُلْطَانًا فَلا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّه کانَ منْصُورًا (٣٣)} (الإسراء:33) «و هر کس، مظلومانه کشته شود، به ولی دم او، قدرت و اجازهی قصاص دادهایم؛ اما ولی دم، نباید در کشتن، زیادهروی کند (و رعایت حق را ننماید). بیگمان ولی دم، (از سوی خدا، با دریافت حق قصاص)، یاری میشود». از اینرو معاویه رضی الله عنه ، مردم را جمع کرد و دربارهی فضایل عثمان رضی الله عنه و مظلومیت وی، به ایراد سخنرانی پرداخت و بیان داشت که عثمان رضی الله عنه ، به دست عدهای منافقِ سبکسر در ماه حرام و در حرم رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم،[64] به قتل رسیده است و بدینسان مردم، قیام نمودند و سر و صدا، بالا گرفت؛ تعدادی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز آنجا حضور داشتند؛ یکی از آنان به نام مرۀ بن کعب رضی الله عنه برخاست و گفت: میخواهم حدیثی برایتان بازگو کنم که اگر به خاطر گفتن آن نبود، در اینجا سخن نمیگفتم؛ روزی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم و ایشان، پیرامون فتنهای که امت دچار آن خواهد شد، سخن میگفت. در این اثنا مردی از آنجا رد شد که سر و صورت خود را با عمامه پوشانیده بود. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم با دیدن او فرمود: «این مرد، در آن روز، برحق است». به سوی آن شخص رفتم؛ او، کسی جز عثمان بن عفان رضی الله عنه نبود. پرسیدم: ای رسول خدا! آیا منظورتان همین مرد است؟ فرمود: «آری».[65] یکی دیگر از عواملی که معاویه رضی الله عنه را بیش از پیش برای خونخواهی عثمان رضی الله عنه مصمم کرد و عزمش را جزم نمود تا قاتلان عثمان رضی الله عنه را قصاص کند، حدیثی است که نعمان بن بشیر رضی الله عنه از عایشهی صدیقهرضیاللهعنها روایت کرده است؛ عایشهرضیاللهعنها میگوید: رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، عثمان رضی الله عنه را به حضور خواست و دستش را بر شانهاش زد و آخرین سخنی که (در آن جلسه) به او فرمود، این بود که: «ای عثمان! چه بسا خدای متعال، پیراهنی بر تنت کند؛ اگر منافقان، میخواستند آن را از تنت درآورند، این کار را مکن تا آنکه مرا ملاقات نمایی». راوی میگوید: به عایشهرضیاللهعنها گفتم: ای مادر مؤمنان! چرا تا کنون این حدیث را بیان نکردی؟ فرمود: بهخدا سوگند که آن را فراموش کرده و از یاد برده بودم». راوی میافزاید: این حدیث را برای معاویه بن ابوسفیان رضی الله عنه بازگو کردم، اما او، روایت مرا نپذیرفت و به امالمؤمنین نامه نوشت و از او درخواست کرد که آن حدیث را برایش بنویسد و ارسال کند. عایشهرضیاللهعنها، آن حدیث را برای معاویه رضی الله عنه نوشت و ارسال کرد.[66] پافشاری معاویه رضی الله عنه و مسلمانان شام بر اجرای حکم خداوند سبحانه و تعالی دربارهی قاتلان عثمان رضی الله عنه ، مهمترین عامل عدم بیعت شامیان و در رأس آنان، معاویه رضی الله عنه ، با علی رضی الله عنه بود. معاویه رضی الله عنه از آن جهت با علی رضی الله عنه بیعت نکرد که خواهان محاکمهی زودهنگام قاتلان عثمان رضی الله عنه بود، نه آنکه به ولایت شام چشم بدوزد و یا فکر امارت را در سر، بپروراند؛ زیرا او، بهخوبی میدانست که خلافت، حق یکی از اعضای شورای ششنفره است که هنوز در قید حیات قرار دارد؛ و چه کسی بهتر از علی رضی الله عنه ؟[67] دلیلش، روایتیست که یحیی بن سلیمان جعفی با سند خوبی از ابومسلم خولانی، نقل نموده؛ ابومسلم، از معاویه رضی الله عنه پرسید: آیا تو، از آن جهت با علی رضی الله عنه میجنگی که خود را همسان او میدانی؟ فرمود: «بهخدا سوگند، من، میدانم که علی رضی الله عنه ، از من داناتر است و بیش از من، سزاوار خلافت میباشد؛ اما آیا شما نمیدانید که عثمان رضی الله عنه ، مظلومانه کشته شده و من، پسرعموی او هستم و به خونخواهی او برخاستهام؟ پس نزد علی رضی الله عنه بروید و به او بگویید: قاتلان عثمان رضی الله عنه را به من تحویل دهد…». آنان، نزد علی رضی الله عنه رفتند و درخواست معاویه رضی الله عنه را مطرح نمودند، اما علی رضی الله عنه به درخواست معاویه رضی الله عنه ، ترتیب اثر نداد.[68] در روایتی آمده است که علی رضی الله عنه فرمود: «مشروط به اینکه در بیعت من داخل شود و آنان را برای محاکمه، نزد من بیاورد». اما معاویه رضی الله عنه ، این را نپذیرفت.[69] البته این سؤال وجود دارد که آیا معاویه رضی الله عنه ، به سبب طمعهای مادی و دنیوی، در برابر علی رضی الله عنه قیام کرد؟ در پارهای از روایات، معاویه رضی الله عنه ، به طمعورزی متهم شده است؛ در این روایات، بدین نکته اشاره و بلکه تصریح شده که دشمنی کهنه و دیرینهی بنیامیه با بنیهاشم از دوران جاهلیت، معاویه رضی الله عنه را به سرکشی از علی رضی الله عنه ، واداشت! در این روایات، اصحاب رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، بهشدت مورد طعن و سرزنش قرار گرفته و به اتهامات واهی و بیاساسی متهم شدهاند. متأسفانه، این رویه در برخی از کتابهای معاصر نیز دنبال شده است. باید دانست که این روایات، از هر جهت، ضعیف و بلکه ساختگی، بیاساس و غیر قابل قبول میباشد. برخی از تاریخنگاران مغرض، دامنهی اتهامات بیاساسی را که بناحق بر معاویه رضی الله عنه وارد شده، گسترانده و اختلاف معاویه رضی الله عنه با علی رضی الله عنه را برآمده از طمعش به خلافت دانستهاند؛ آنان، عزل معاویه رضی الله عنه از امارت شام را مهمترین سبب مخالفتش با علی رضی الله عنه برشمردهاند. این روایات، ساخته و پرداختهی عدهای غرضورز است که بیشتر در کتاب الإمامة و السیاسة نقل شده است؛ باید دانست که هرچند این کتاب، منسوب به ابنقتیبهی دینوری رحمهالله میباشد، اما در واقع، رافضی کینهتوزی، آن را به نگارش درآورده است. اینک به بیان مهمترین دلایلی میپردازیم که نشان میدهد انتساب کتاب الإمامة و السیاسة به ابنقتیبه، اشتباه و بلکه هدفمند و مغرضانه است: 1ـ کسانی که به شرح حال ابنقتیبه رحمهالله پرداختهاند، در میان تألیفاتش هیچ نامی از کتابی در زمینهی تاریخ به نام الإمامة و السیاسة به میان نیاوردهاند. تنها کتابی که از ابنقتیبه در موضوع تاریخ میشناسیم، کتاب المعارف است. 2ـ کسی که کتاب الإمامة و السیاسة را ورق بزند، چنین برداشت میکند که ابنقتیبه، در دمشق و مغرب، اقامت نموده است، حال آنکه تنها نقل و انتقالی که ابنقتیبهرحمهالله انجام داده، از بغداد به دینور بوده است. 3ـ شیوهی نگارش نویسندهی الإمامة و السیاسة، بهکلی با سبک نوشتاری کتابهایی که از ابنقتیبه در دسترس است، متفاوت میباشد؛ چنانچه ابنقتیبه، مقدماتی طولانی بر کتابهایش نوشته و هدفش از نگارش کتاب را بیان نموده است، در صورتی که کتاب الإمامة و السیاسة، مقدمهی کوتاهی دارد که در سه سطر خلاصه میشود. ساختار کلی و اسلوب نگارشی این کتاب، تفاوت آشکاری با شیوهی نوشتاری ابنقتیبهرحمهالله دارد. 4ـ مؤلف کتاب مزبور، در نقل روایت از ابن ابیلیلی، بهگونهای عمل نموده که گویا او را دیده است؛ ابن ابیلیلی، همان محمد بن عبدالرحمن بن ابیلیلی است که فقیه و قاضی کوفه بود. وی، در سال 148 هجری درگذشت؛ شایان ذکر است ابنقتیبهرحمه الله در سال 213 هجری یعنی 65 سال پس از وفات ابن ابیلیلی، چشم به جهان گشود. 5 ـ بخش زیادی از روایات کتاب مذکور، با صیغهی تمریض،[70] نقل شده است. چنانچه در خیلی از موارد، نقل روایات، بدون سند و با عباراتی از این قبیل است که: از بعضی مصریها، چنین روایت کردهاند…؛ از محمد بن سلیمان از مشایخ اهل مصر، روایت نمودهاند…؛ برخی از مشایخ مغرب، برای ما این حدیث را نقل کردهاند…. شایان ذکر است به کار بردن چنین عباراتی، با روش علمی نقلِ روایات فاصله دارد و ابنقتیبه در کتابهایش اسلوب علمی نقل روایات را رعایت نموده است؛ از اینرو در هیچیک از کتابهایش، از روش غیرعلمی نقل روایات استفاده نکرده است.[71] 6 ـ ابنقتیبهرحمه الله، از جایگاه و منزلت ویژهای نزد اهل سنت برخوردار است و در دانش و دینش، ثقه و مورد اعتماد میباشد. سلفی میگوید: ابنقتیبه، از رجال مورد اطمینان و از سلک اهل سنت میباشد. ابنحزم میگوید: ابنقتیبه، در دین و علمش، ثقه است؛ خطیب بغدادی نیز همین دیدگاه را دارد. ابنتیمیه میگوید: ابنقتیبه، جزو کسانی است که به احمد و اسحاق، نسبت یافتهاند؛ وی، جزو مدافعان بهنام و مشهور اهل سنت است.[72] بنابراین آیا امکان دارد که شخصیتی همچون ابنقتیبه، با اینهمه جایگاه و منزلت علمی، کتابی همچون الإمامة و السیاسة را به نگارش درآورد که سیمای زشتی از تاریخ اسلام به تصویر کشیده و اتهامات بیاساسی به اصحاب رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد نموده است؟![73] 7ـ نویسندهی کتاب الإمامة و السیاسة، بهشدت بر صحابه رضی الله عنهم ، خردهگیری نموده و عبارات ناشایستی دربارهی آنان، بهکار برده است؛ چنانچه از ابنعمر رضی الله عنه ، سیمای شخصی بزدل، و از سعد بن ابیوقاص رضی الله عنه ، شخصیت حسودی به تصویر کشیده و گفته است: عایشه، دستور قتل عثمان را صادر کرد! همه میدانیم که عیبجویی بر صحابه رضی الله عنهم و خردهگیری از آنان، بارزترین ویژگی روافض است؛ هرچند خوارج نیز دربارهی صحابه رضی الله عنهم ، چنین رویکردی دارند، اما آنان، عموم صحابه رضی الله عنهم را هدف طعن و نکوهش و سب و دشنام، قرار نمیدهند.[74] 8 ـ مؤلف کتاب الإمامة و السیاسة، فقط بیست و پنج صفحه را به خلفای سهگانه یعنی ابوبکر، عمر و عثمان رضی الله عنهم اختصاص داده، اما دربارهی فتنهای که میان صحابه رضی الله عنهم بهوقوع پیوست، دویست صفحه، نوشته است! بدینسان نویسندهی رافضی این کتاب، تاریخ درخشان اسلام را مختصر نموده و صفحات کتابش را با نگارش رویدادها و مسایلی که بیشتر آن، بیاساس میباشد، سیاه کرده است. کاملاً روشن است که چنین رویهای را تنها میتوان در منش و رفتار خصمانهی روافض یافت. 9ـ محمود شکری آلوسی میگوید: یکی از نیرنگهای روافض، این است که هرگاه یکی از موافقان و هممرامان خویش را همنام یکی از رجال و افراد معتبر اهل سنت بیابند، اقوال و روایات همکیش خود را به راوی معتبر سنی نسبت میدهند و بدینسان اهل سنتِ بیاطلاع را دچار چالش فکری میکنند؛ بدین ترتیب که افراد ناآگاه، آن راوی غیرمعتبرِ رافضی را که همنام یکی از رجال نامدار و معتبر اهل سنت است، یکی از امامان و سرآمدان مذهب خویش میپندارند و سخن یا روایتش را معتبر میشمارند. به عنوان نمونه میتوان نام سدی را ذکر کرد؛ دو نفر، به نام سدی نامیده شدهاند: یکی سدی بزرگ و دیگری، سدی کوچک؛ سدی بزرگ از افراد ثقه و قابل اعتماد اهل سنت است و سدی کوچک، یکی از دروغگویان حدیثساز روافض میباشد. نمونهی دیگر، همین نام ابنقتیبه است که یکی، عبدالله بن قتیبه میباشد و دیگری، عبدالله بن مسلم بن قتیبه. عبدالله بن قتیبه، رافضی غالی و گزافکاری بوده و عبدالله بن مسلم بن قتیبه، یکی از رجال ثقه و معتبر اهل سنت بهشمار میرود که کتابی به نام المعارف دارد. ابنقتیبهی رافضی، در راستای نیرنگ مذکور، کتابی به همین نام، یعنی المعارف، به نگارش درآورده است.[75] در مورد کتاب الإمامة و السیاسة نیز همینطور است؛ بنابراین کتاب الإمامة و السیاسة، نوشتهی ابنقتیبهی رافضی میباشد که به سبب تشابه اسمی (و به صورتی هدفمند و مغرضانه) به ابنقتیبهی سنی، نسبت داده شده است.[76] متأسفانه بسیاری از نویسندگان معاصر، به کتاب الإمامة و السیاسة، اعتماد کرده و بدینسان به اشتباهات فاحشی در مورد صحابه رضی الله عنهم مبتلا شدهاند. از اینرو باید با روشی علمی و تحقیقی، این رویکرد نادرست را اصلاح نمود. نویسندهی کتاب الإمامة و السیاسة آورده است که معاویه رضی الله عنه ، ادعای خلافت کرد و به روایتی استناد نموده که ابنکواء به دستور علی رضی الله عنه ، به ابوموسی رضی الله عنه گفت: معاویه، جزو آزادشدگان فتح مکه است و پدرش، در رأس گروههایی قرار داشت که در برابر اسلام صفآرایی کردند؛ اینک معاویه، بدون در نظر داشتن شورای مسلمانان، ادعای خلافت کرده است.[77] بدون تردید، چنین سخنی از امیر مؤمنان علی رضی الله عنه ، به ثبوت نرسیده؛ بلکه این سخن، ساخته و پرداختهی روافض است. کتابهای تاریخ و ادبیات، آکنده از روایات ساختگی و ضعیفی میباشد که انگیزهی اختلاف معاویه رضی الله عنه با علی رضی الله عنه را طمع خلافت و رسیدن به امارت و پادشاهی، دانسته است.[78] صحیح، همین است که اختلاف علی و معاویه با یکدیگر، برخاسته از اختلاف نظر بر سر این بود که آیا بیعت معاویه رضی الله عنه و یارانش با علی رضی الله عنه ، قبل از محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه واجب است یا پس از آن؟ معاویه رضی الله عنه و یارانش، بر این نکته تأکید داشتند که اگر علی رضی الله عنه ، قاتلان عثمان رضی الله عنه را محاکمه کند، با او بیعت میکنند.[79] به عبارتی بیعت با علی رضی الله عنه را مشروط به قصاص قاتلان عثمان رضی الله عنه نمودند. قاضی ابنالعربی میگوید: درگیری اهل شام و اهل عراق با یکدیگر، برخاسته از مواضع متفاوت آنان بود. اهل عراق، بر بیعت با علی رضی الله عنه و ایجاد وحدت ویکپارچگی از طریق انتخاب رهبری واحد تأکید میکردند و اهل شام، خواهان محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه بودند و میگفتند: با کسی که قاتلان را پناه دهد (و در محاکمهی آنان، درنگ کند)، بیعت نمیکنیم.[80] امام الحرمین، جوینی، میگوید: هرچند معاویه رضی الله عنه ، با علی رضی الله عنه جنگید، اما نه منکر امارتش بود و نه ادعای خلافت داشت. معاویه رضی الله عنه ، فقط خواهان محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه بود و نظرش را در این زمینه، درست میدانست؛ ولی اشتباه میکرد[81] و دچار اشتباه اجتهادی شده بود. هیتمی میگوید: اهل سنت و جماعت، بر این باورند که درگیری معاویه رضی الله عنه با علی رضی الله عنه ، بر سر خلافت نبود؛ چراکه بر حقانیت خلافت علی رضی الله عنه اجماع شد. از اینرو انگیزه و خاستگاه جنگ، ریاستطلبی معاویه رضی الله عنه نبود؛ بلکه تنها چیزی که معاویه رضی الله عنه را برانگیخت، خونخواهی عثمان رضی الله عنه بود که مخالفت علی رضی الله عنه را در پی داشت.[82] روایات صحیح، حاکی از آنست که معاویه رضی الله عنه ، فقط خواهان محاکمهی زودهنگام قاتلان عثمان رضی الله عنه بود و با همین پیششرط، برای بیعت با علی رضی الله عنه اعلام آمادگی نمود. چه دلیلی وجود دارد که ادعای معاویه رضی الله عنه در زمینهی محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه ، دستاویزی برای دنبال کردن پارهای از اهداف پشت پرده بهمنظور دستیابی به حکومت و فرمانروایی بود؟ چنانچه علی رضی الله عنه ، با این خواسته، موافقت میکرد، بهطور قطع معاویه رضی الله عنه با علی رضی الله عنه بیعت مینمود. چراکه اگر معاویه رضی الله عنه تحت پوشش خونخواهی عثمان رضی الله عنه ، هدف دیگری را دنبال میکرد، چنین کاری را چیزی جز مکر و نیرنگ نمیتوان نامید و این، از صحابی بزرگواری چون معاویه رضی الله عنه بعید بهنظر میرسد. زیرا معاویه رضی الله عنه در اسلام، دارای سوابق درخشانی همچون کتابت وحی بود و از سرآمدان مسلمان بهشمار میرفت و همین فضیلت، برایش بس که صحابی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است. از اینرو چگونه میتوان قبول کرد که شخصیتی با آنهمه فضایل و سوابق درخشان در اسلام، به طمع دستیابی به حکومت و فرمانروایی، حاضر به جنگ با خلیفه و ریختن خون مسلمانان شود؟! او، خود، فرموده است: «بهخدا سوگند، میان الله سبحانه و تعالی و غیر او مختار نشدم، مگر اینکه الله سبحانه و تعالی را بر غیر او ترجیح دادم».[83] رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم برای معاویه رضی الله عنه دعا کرد و گفت: (اللهم اجعله هادیاً مهدیاً و اهد به)[84] یعنی: «بارخدایا! معاویه را هدایتگر و رهیاب بگردان و او را سبب هدایت قرار بده». همچنین دعا نمود: (اللهم علّم معاویة الکتاب و الحساب و قه العذاب)[85] یعنی: «خداوندا! معاویه را علم قرآن و حساب بیاموز و او را از عذاب در امان بدار». اشتباه معاویه رضی الله عنه در زمینهی خونخواهی عثمان رضی الله عنه ، این بود که بیعت با علی رضی الله عنه را مشروط به محاکمهی زودهنگام قاتلان خلیفهی مظلوم نمود. البته یکی از دلایلی که معاویه رضی الله عنه ، بر محاکمهی هرچه سریعتر قاتلان عثمان رضی الله عنه تأکید میکرد، این بود که از ناحیهی فتنهگران، برای خودش نیز نگران بود و خود را در معرض خطر میدانست. زیرا موضع مشخصی، در مورد آشوبگران داشت و خوب میدانست که آنان، در صدد قتل او هستند؛ لذا با علم به اینکه ولی دم، باید نزد حاکم، اقامهی دعوا نماید و خواهان رسیدگی به دادخواستش شود، خود در صدد قصاص قاتلان عثمان رضی الله عنه برآمد.[86] امامان و پیشوایان فقهی، اتفاق نظر دارند که برای هیچ کس جایز نیست بدون اجازه و دستور حاکم اسلامی و یا نمایندهاش، درصدد گرفتن حقش و یا قصاص کسی، برآید. چراکه این امر، به فتنه و هرج و مرج میانجامد.[87] البته معاویه رضی الله عنه ، مجتهد بود و با این تأویل که حق با اوست، دچار اشتباه مزبور شد. معاویه رضی الله عنه ، مسؤولیت خونخواهی عثمان شهید رضی الله عنه و قصاص قاتلانش را بر عهدهی خویش میدانست و بر این باور بود که او، ولی دم عثمان رضی الله عنه میباشد. چنانچه خدای متعال، میفرماید: { وَمنْ قُتِلَ مظْلُوما فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیه سُلْطَانًا فَلا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّه کانَ منْصُورًا} (٣٣) (الإسراء:33) «و هر کس، مظلومانه کشته شود، به ولی دم او، قدرت و اجازهی قصاص دادهایم؛ اما ولی دم، نباید در کشتن، زیادهروی کند (و رعایت حق را ننماید). بیگمان ولی دم، (از سوی خدا، با دریافت حق قصاص)، یاری میشود». از اینرو معاویه رضی الله عنه ، مردم را جمع کرد و دربارهی فضایل عثمان رضی الله عنه و مظلومیت وی، به ایراد سخنرانی پرداخت و بیان داشت که عثمان رضی الله عنه ، به دست عدهای منافقِ سبکسر به قتل رسیده است. حسن مجتبی رضی الله عنه ، شاهد این اتفاقات بود و به موضع صحابه رضی الله عنهم در قبال رخدادهای مذکور پی برد؛ البته خودش، بر صلح و سازش تأکید داشت و تلاش زیادی در این زمینه نمود. نهی امیرمؤمنان علی رضی الله عنه از ناسزاگویی به معاویه رضی الله عنه و لعن و نفرین شامیان، پس از جنگ صفین جنگ صفین، روی داد و اهل عراق، در میدان نبرد، پیروز شدند و صفوف شامیان، در هم ریخت؛ چنانچه در آستانهی شکست قرار گرفتند. آنجا بود که قرآنها را بالای نیزهها گرفتند و فریاد برآوردند: «کتاب خدا، میان ما و شما حکم کند. مردم، در معرض نابودی قرار گرفتهاند؛ اگر مردم شام کشته شوند، برای مرزبانی آن منطقه، چه کسی باقی میماند؟ و اگر عراقیها کشته شوند، چه کسی، مرزهای آنجا را حفظ خواهد کرد؟» مردم، همینکه قرآنها را دیدند، گفتند: «دعوت به کتاب خدا را میپذیریم».[88] حَکم قرار دادن کتاب خدا، بدون پافشاری بر تحویل قاتلان عثمان رضی الله عنه و نیز پذیرش آن از سوی یاران علی رضی الله عنه ، بدون تأکید بر بیعت معاویه رضی الله عنه با علی رضی الله عنه ، نتیجهی تحولات صفین و پیشامدهایی بود که در این جنگ، بهوقوع پیوست. بهعبارتی این جنگ، به زندگانی بسیاری از مسلمانان، پایان داد، و همین امر، مسلمانان را بر آن داشت که بدون هیچ قید و شرطی، خواهان صلح و پایان جنگ شوند و این، ضرورتی بود که حفظ شوکت و توان امت، آن را ایجاب میکرد و خود، بیانگر سرزندگی و بیداری امت اسلامی و نقش بهسزای آن در تصمیمگیریها و اتخاذ مواضع درست و بههنگام، میباشد.[89] امیر مؤمنان علی رضی الله عنه ، پیشنهاد صلح را پذیرفت و آن را فتح و پیروزی خود دانست و به کوفه بازگشت. از آن پس دولت اسلامی، قوت یافت و وحدت و یکپارچگی، جای اختلاف و تفرقه را گرفت و فتوحات اسلامی، از سر گرفته شد. امیر مؤمنان، علی رضی الله عنه ، پس از پایان جنگ صفین، به میان کشتهها رفت و در میدان ایستاد و برای کشتههای سپاه خویش و معاویه رضی الله عنه ، طلب آمرزش کرد.[90] یزید بن اصم میگوید: زمانی که میان علی و معاویه رضیاللهعنهما، صلح شد، علی رضی الله عنه ، به میان کشتههای سپاه خویش رفت و فرمود: «اینها، بهشتیاند» و سپس به سوی کشتههای لشکر معاویه رضی الله عنه رفت و گفت: «اینها، بهشتیاند و این مسأله، به من و معاویه برمیگردد».[91] علی رضی الله عنه دربارهی کشتهشدگان صفین میفرمود: «آنان، مؤمن و اهل ایمان هستند».[92] سخنان علی رضی الله عنه دربارهی کشتههای صفین، از لحاظ محتوا، هیچ تفاوتی با سخنانش در مورد اهل جمل نداشت.[93] به علی رضی الله عنه خبر رسید که دو تن از یارانش، به اهل شام، دشنام میدهند و آنان را نفرین میکنند.؛ از اینرو به آندو پیام داد که دست از این کار بکشند. آن دو نزد علی رضی الله عنه آمدند و گفتند: «ای امیر مؤمنان! مگر نه اینکه ما، برحقیم و ایشان، بر باطل؟» فرمود: «آری؛ سوگند به پروردگار کعبه که چنین است». گفتند: «پس چرا ما را از نفرین و دشنامشان، باز میداری؟» فرمود: «من، دوست ندارم که شما، کسی را لعنت کنید؛ بلکه بگویید: بارخدایا! خون ما و ایشان را پایمال مکن و روابطمان با یکدیگر را نیک بگردان و آنان را از انحرافشان، دور بدار تا حق و حقیقت، برایشان نمایان گردد و از لجاجت و سرکشی، دستبردار شوند».[94] اینکه گفته شده: علی رضی الله عنه در قنوت، معاویه رضی الله عنه و یارانش را نفرین میکرد و معاویه رضی الله عنه نیز در قنوت، علی، ابنعباس، حسن و حسین رضی الله عنهم را نفرین مینمود، از لحاظ سند، هیچ ثبوتی ندارد. در سند این روایت، ابومخنف، یحیی بن لوط رافضی وجود دارد که دروغگوست و روایاتش، معتبر نیست. علاوه بر این در صحیحترین کتابهای شیعه، از دشنام دادن صحابه رضی الله عنهم نهی شده است. چنانچه در نهجالبلاغه آمده است: «من، دوست ندارم که شما، دشنامدهنده باشید؛ البته اگر اعمالشان را نکوهش کنید و به بیان وضعیتشان بپردازید، این کار، هم در گفتار بهتر است و هم قابل قبول میباشد. به جای دشنام دادن، بگویید: بارخدایا! خون ما و ایشان را پایمال مکن و روابط ما و اینها با یکدیگر را نیک بگردان».[95] به اذعان و تصریح صحیحترین کتابهای شیعه از دیدگاه خودشان، دشنام دادن و تکفیر صحابه رضی الله عنهم ، برای علی مرتضی رضی الله عنه قابل قبول نبوده است. حسن رضی الله عنه شاهد رویدادهای آن زمان بود و از نزدیک، موضع پدرش در قبال شامیان را مشاهده نمود. از اینرو با شناخت دیدگاه درست پدرش دربارهی یاران معاویه رضی الله عنه ، منشور اصلاحی خویش را خیلی خوب تنظیم کرد و با ژرفاندیشی و آگاهی کامل و عمیق از آموزهها و رهنمودهای شرعی، مواضعی سنجیده، اتخاذ کرد و توفیق یافت به فضل خداوند سبحانه و تعالی ، اقدامات اصلاحطلبانهی خویش را به سر منزل مقصود برساند. تأثیر شهادت عمار بن یاسر رضی الله عنه در جنگ صفین بر مسلمانان رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به عمار بن یاسر رضی الله عنه فرمود: (تقتلک الفئة الباغیة) یعنی: «گروه سرکش و یاغی، تو را خواهند کشت». کشته شدن عمار رضی الله عنه در جنگ صفین، تأثیر بهسزایی بر روند جنگ نهاد؛ چراکه عمار رضی الله عنه یکی از اصحاب نامدار و سرآمد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و حکم یکی از رهبران مسلمانان را داشت که مردم، به او اقتدا میکردند. خزیمة بن ثابت، در جنگ صفین حاضر بود، اما شمشیر نمیزد و از جنگیدن خودداری میکرد. همینکه عمار رضی الله عنه به شهادت رسید، شمشیر کشید و با شامیان جنگید؛ زیرا حدیث رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را شنیده بود که دربارهی عمار رضی الله عنه فرموده است: (تقتله الفئة الباغیة)[96] یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت». از اینرو شامیان را مصداق گروه سرکش دانست و با آنان، جنگید تا اینکه کشته شد.[97] شهادت عمار رضی الله عنه ، سپاهیان معاویه رضی الله عنه از قبیل عمرو بن عاص و پسرش عبدالله و همچنین ابوالأعور سلمی را بهشدت متأثر کرد. آنان، در آن هنگام کنار آبشخور بودند وآب مینوشیدند؛ آنجا فقط یک آبشخور وجود داشت که سپاهیان دو طرف، از آن استفاده میکردند. در آن اثنا سخن از کشته شدن عمار بن یاسر رضی الله عنه به میان آمد که عبدالله بن عمرو رضی الله عنه ، به پدرش گفت: ما، این مرد را کشتیم، حال آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارهاش فرموده است: (تقتله الفئة الباغیة)[98] یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت». عمرو رضی الله عنه به معاویه رضی الله عنه گفت: ما، این مرد را کشتیم، حال آنکه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارهاش چنین چیزی فرموده است. معاویه رضی الله عنه گفت: ساکت باش؛ بهخدا سوگند که همچنان پایت، میلغزد و چندان استوار نیستی! آیا مگر ما، او را کشتهایم؟ کسی، عامل قتل اوست که او را به میدان جنگ آورده است».[99] این تأویل معاویه رضی الله عنه ، خیلی زود در میان شامیان پخش شد. در روایت صحیحی آمده است که عمرو بن حزم، نزد عمرو بن عاص رضی الله عنه رفت و گفت: عمار رضی الله عنه کشته شد؛ رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارهاش فرموده است: (تقتله الفئة الباغیة)[100] یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت». عمرو رضی الله عنه در حالی که {إِنَّا لِلّه وَإِنَّا إِلَیه رَاجِعونَ} میگفت، خود را به معاویه رضی الله عنه رساند. معاویه رضی الله عنه پرسید: «چه شده؟» پاسخ داد: «عمار کشته شد؛ حال آنکه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرموده بود: (تقتلک الفئة الباغیة) یعنی: «گروه سرکش و یاغی، تو را خواهند کشت». معاویه رضی الله عنه فرمود: «چندان استوار و پابرجا نیستی! آیا مگر ما، او را کشتهایم؟ علی و یاران او، عامل قتل عمارند که او را مقابل نیزههای ما آوردند». یا گفت: «علی و یاران او، عامل قتل عمارند که او را به میدان نبرد آوردند و مقابل شمشیرهایمان قرار دادند».[101] در روایت صحیح دیگری آمده است که دو نفر، بر سر کشتن عمار رضی الله عنه با هم بگومگو میکردند و هر یک از آنها، مدعی بود که او، عمار رضی الله عنه را کشته است. عبدالله بن عمرو بن عاص رضی الله عنه فرمود: «یکی از شما، از این ادعا چشمپوشی کند و دوستش را شادمان نماید! من، از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: (تقتله الفئة الباغیة) یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت».معاویه رضی الله عنه از عبدالله بن عمرو رضی الله عنه پرسید: «پس چرا ما را همراهی میکنی؟» پاسخ داد: «زیرا پدرم، از من نزد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم شکایت کرد. نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: (أطع أباک ما دام حیا و لاتعصه) یعنی: «از پدرت تا زمانی که زنده است، اطاعت نما و از او نافرمانی مکن». عبدالله رضی الله عنه افزود: «من، با شما هستم، اما نمیجنگم».[102] از روایت مذکور، چنین برمیآید که صحابی فقیه، عبدالله بن عمرو رضی الله عنه ، به گفتن سخن حق، علاقمند بود. چنانچه بدون هیچ ترس و واهمهای عقیدهاش را بیان نمود و اظهار داشت که معاویه رضی الله عنه و سربازانش را مصداق گروه سرکش میداند؛ چراکه عمار رضی الله عنه ، بهدست یاران معاویه رضی الله عنه کشته شد. بههر حال، این حدیث، تأثیر شدیدی بر سپاهیان شام نهاد، اما معاویه رضی الله عنه ، حدیث را تأویل کرد. البته به هیچ عنوان نمیتوان علی رضی الله عنه و یارانش را عامل قتل عمار رضی الله عنه دانست؛ چنانچه واکنش علی رضی الله عنه به سخن رضی الله عنه معاویه رضی الله عنه این بود که فرمود: «پس در این صورت، باید رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را عامل قتل عمویش حمزه رضی الله عنه بدانیم؛ چراکه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، حمزه را با خود به جنگ احد آورد». بدینسان علی رضی الله عنه با قیاسی التزامی، پاسخ دقیق و بیجوابی به معاویه رضی الله عنه داد.[103] شهادت عمار رضی الله عنه ، عمرو بن عاص رضی الله عنه را بهشدت متأثر کرد؛ چنانچه کشته شدن عمار رضی الله عنه ، عمرو رضی الله عنه را بر آن داشت که برای پایان دادن جنگ و برقراری صلح، تلاش زیادی نماید؛[104] او نیز با کشته شدن عمار رضی الله عنه ، سخنی همچون سخن علی رضی الله عنه بر زبان آورد و فرمود: «ای کاش بیست سال قبل، میمردم».[105] ابوسعید خدری رضی الله عنه سخن از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر کدام یک خشت حمل میکردیم، ولی عمار رضی الله عنه دوتا، دوتا حمل مینمود. رسول اکرم ص او را دید. و در حالی که گرد و خاک را از او دور میساخت، فرمود: (وَیحَ عَمارٍ تَقْتُلُه الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ یدْعُوهم إِلَى الْجَنَّةِ وَیدْعُونَه إِلَى النَّارِ) یعنی: «افسوس که عمار( رضی الله عنه )، توسط یک گروه یاغی و سرکش به قتل میرسد. عمار، آنها را به بهشت فرا میخواند وآنها، او را به سوی آتش، دعوت میدهند». راوی میگوید: عمار رضی الله عنه پس از شنیدن این سخن، گفت: «از فتنهها به خدا پناه میبرم».[106] ابنعبدالبر میگوید: این حدیث، از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بهکثرت روایت شده و یکی از نشانههای نبوت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم میباشد و در شمار صحیحترین احادیث قرار دارد.[107] ذهبی، پس از ذکر این حدیث، میگوید: این حدیث، از تعدادی از صحابه رضی الله عنهم روایت شده و حدیث متواتری است.[108] اینک، به بیان قرائت علما از این حدیث میپردازیم: 1ـ ابنحجر میگوید: در این حدیث، یکی از نشانههای نبوت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، و نیز فضیلت آشکار علی و عمار رضیاللهعنهما بیان شده و رد آشکاری بر نواصب[109] میباشد که معتقدند علی رضی الله عنه در جنگهایش، برحق نبود.[110] ابنحجر، علاوه بر این، میگوید: این حدیث، بیانگر آنست که علی رضی الله عنه در آن جنگها، برحق بود؛ چراکه عمار رضی الله عنه بهدست یاران معاویه رضی الله عنه به شهادت رسید.[111] 2ـ نووی میگوید: نگاه صحابه رضی الله عنهم ، در روز صفین، به عمار رضی الله عنه بود؛ چراکه بر اساس این حدیث، معتقد بودند که گروه عادل، همان گروهی است که عمار رضی الله عنه ، با آنها همراه شود.[112] 3ـ ابنکثیر میگوید: علی رضی الله عنه و یارانش، نسبت به یاران معاویه رضی الله عنه ، به حق و حقیقت، نزدیکتر بودند؛ زیرا یاران معاویه رضی الله عنه ، بر یاران علی رضی الله عنه شوریده بودند.. آنگاه ابنکثیر رحمهالله، به حدیث مزبور استناد کرده است.[113] همچنین میگوید: عمار بن یاسر رضی الله عنه علی بن ابیطالب رضی الله عنه را همراهی کرد و توسط اهل شام، به شهادت رسید. بدینسان کنه فرمودهی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نمایان گشت که علی رضی الله عنه ، برحق است و این، یکی از نشانههای نبوت بنی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میباشد.[114] 4ـ ذهبی میگوید: منظور از گروه مورد اشاره در این حدیث، گروهی از مؤمنان هستند که بر امام علی رضی الله عنه شوریدند. چنانچه نص فرمودهی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بر این نکته دلالت میکند.[115] 5 ـ قاضی ابوبکر بنالعربی، ضمن اشاره به آیهی9 سورهی حجرات، میگوید: این آیه، پایه و رکن اصلی حکم جهاد با مسلمانانی است که رو به سرکشی نهاده و یاغی گشتهاند…. چنانچه در حدیث رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز، همین مفهوم، مد نظر میباشد، آنجا که دربارهی عمار رضی الله عنه فرمود: «گروه سرکش و یاغی، او را بهقتل می رسانند».[116] 6 ـ عبدالعزیز بن باز، ضمن اشاره به این حدیث، میگوید: عمار رضی الله عنه در جنگ صفین، توسط یاران معاویه رضی الله عنه ، به شهادت رسید؛ از اینرو معاویه رضی الله عنه و یارانش، مصداق این حدیث هستند؛ البته علما، بر این باورند که در زمینهی خوانخواهی عثمان رضی الله عنه ، حق با معاویه رضی الله عنه و یارانش بود.[117] 7ـ سعید حوی میگوید: از آنجا که در حدیث، تصریح شده که عمار رضی الله عنه ، توسط گروه سرکش و یاغی، کشته میشود، لذا همینکه عمار رضی الله عنه به شهادت رسید، برای (همه و از جمله) گروه سرکش روشن شد که علی رضی الله عنه ، برحق است و یاریاش واجب میباشد. از اینرو ابنعمر رضی الله عنه که از جنگ خودداری کرده بود، به سبب بازماندن از این جنگ، تأسف میخورد؛ و دلیلش، چیزی جز این نبود که از وظیفهی شرعیاش در زمینهی یاری دادن حاکم برحق، باز ماند. چنانچه، دیدگاه فقها نیز همین است که نصرت و یاری حاکم برحق، واجب میباشد.[118] حسن رضی الله عنه ، هیچ شکی نداشت که پدرش، برحق میباشد. موضع حسن رضی الله عنه در قبال این جنگها حسن رضی الله عنه در مورد جنگهایی که میان صحابه رضی الله عنهم روی داد، دیدگاه اهل سنت را داشت؛ اهل سنت، بر این باورند که باید دربارهی مشاجرات صحابه رضی الله عنهم با یکدیگر، سکوت کرد و تنها سخنانی بر زبان آورد که شایستهی آن بزرگواران میباشد. زیرا وارد شدن نابجا و غیر عالمانه به این مباحث، سبب ایجاد بدبینی به یکی از طرفهای درگیر میشود. اهل سنت، معتقدند که بر هر مسلمانی واجب است تمام صحابه را دوست داشته باشد و هیچگاه سوابق درخشان آنان در خدمت به اسلام را از یاد نبرد و همواره از آنان، بهنیکی یاد کند و بداند که اختلافات و مشاجرات صحابه رضی الله عنهم با همدیگر، اجتهادی و مبتنی بر اختلاف در اجتهاد بوده است و از اینرو همهی آنها ـ چه در اجتهادشان، بر صواب بوده و چه بر خطا و اشتباه ـ سزاوار اجر و پاداش الهی هستند؛ چنانچه در حدیث آمده است: (إِذَا حَکم الْحَاکم فَاجْتَهدَ ثُم أَصَابَ فَلَه أَجْرَانِ، وَإِذَا حَکم فَاجْتَهدَ ثُم أَخْطَأَ فَلَه أَجْرٌ)[119] یعنی: «اگر حاکم، اجتهاد کند و حکمی صادر نماید که درست باشد، دو پاداش به او میرسد. و اگر اجتهاد کند و حکمی صادر نماید، ولی در آن، دچار اشتباه شود، یک پاداش مییابد». اینک به بیان پارهای از نصوص شرعی میپردازیم که نشان میدهد درگیری مسلمانان با یکدیگر، به معنای کافر شدن آنان نیست؛ خدای متعال، میفرماید: { وَإِنْ طَائِفَتَانِ منَ الْمؤْمنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهما فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهما عَلَى الأخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمرِ اللَّه فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَینَهما بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّه یحِبُّ الْمقْسِطِینَ (٩)} (حجرات:9) «هرگاه دو گروه از مؤمنان، با یکدیگر جنگیدند، در میان آنان، صلح برقرار سازید؛ اگر یکی از آنان، در حق دیگری، ستم کند و تعدی ورزد، با آن دستهای که تعدی میورزد، بجنگید تا آنکه به سوی فرمان خدا بازگردد و حکم او را پذیرا شود. و چون بازگشت و پذیرای فرمان الهی گردید، در میان ایشان با عدل و انصاف، صلح و سازش برقرار نمایید و عدالت ورزید؛ همانا حداوند، عادلان را دوست دارد». ابوسعید خدری رضی الله عنه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (تَکونُ فِی أُمتِی فِرْقَتَانِ فَتَخْرُجُ منْ بَینِهما مارِقَةٌ یلِی قَتْلَهم أَوْلاهم بِالْحَقِّ)[120] یعنی: «امت من، دو دسته خواهند شد؛ در آن هنگام از میان آنان، گروهی خروج خواهد کرد که نزدیکترین آن دو دسته به حق، با این گروه خواهد جنگید». در این حدیث، به دوران اختلاف علی و معاویهرضیاللهعنهما و پدیدار شدن خوارج در آن زمان، اشاره شده است. چنانچه از الفاظ حدیث برمیآید هر دو دسته، یعنی هم دستهی علی رضی الله عنه و هم دستهی معاویه رضی الله عنه مسلمان بوده، با حق و حقیقت، پیوند دارند. این حدیث، یکی از نشانههای نبوت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و ردی بر پندار روافض میباشد که اهل شام (معاویه رضی الله عنه و یارانش) را تکفیر میکنند. همچنین از این حدیث، معلوم میشود که از میان دو دستهی مذکور، علی رضی الله عنه و یارانش، به حق و حقیقت، نزدیکتر بودند. چنانچه اهل سنت، همین عقیده را دارند. حسن بن علی رضی الله عنه ، پدرش را برحق میدانست و البته بر این باور بود که معاویه رضی الله عنه با وجود آنکه در اجتهادش، دچار اشتباه شده، سزاوار یک اجر میباشد و پدرش، مستحق دو پاداش. زیرا در حدیث آمده است: (إِذَا حَکم الْحَاکم فَاجْتَهدَ ثُم أَصَابَ فَلَه أَجْرَانِ، وَإِذَا حَکم فَاجْتَهدَ ثُم أَخْطَأَ فَلَه أَجْرٌ)[121] یعنی: «اگر حاکم، اجتهاد کند و حکمی صادر نماید که درست باشد، دو پاداش به او میرسد. و اگر اجتهاد کند و حکمی صادر نماید، ولی در آن، دچار اشتباه شود، یک پاداش مییابد». ابوبکره رضی الله عنه میگوید: رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در حال سخنرانی بود که در این اثنا حسن رضی الله عنه آمد؛ نبی اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: (ابنی هذا سید و لعل الله أن یصلح به بین فئتین من المسلمین) یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست؛ چهبسا خداوند، او را واسطهی صلح و سازش دو گروه از مسلمانان بگرداند».[122] در این حدیث، رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به مسلمان بودن اهل عراق (هواداران علی و حسن) و اهل شام (یاران معاویه)، گواهی داده و این، رد آشکاری بر پندار خوارج است که علی و معاویه و یارانشان را تکفیر میکنند. از اینرو سفیان بن عیینه میگوید: اینکه فرمود: دو گروه از مسلمانان، ما را به شگفت وامیدارد. بیهقی میگوید: این حدیث، از آن جهت که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم همهی آنان را مسلمان نامید، شگفتآور و درخورِ توجه میباشد و این، خبری از سوی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بود که با کنارهگیری حسن رضی الله عنه از خلافت، پس از وفات پدرش و واگذاری زمام امور به معاویه رضی الله عنه ، بهوقوع پیوست.[123] در احادیثی که بیانش گذشت، رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، به یاران عراقی علی رضی الله عنه و طرفداران شامی معاویه رضی الله عنه اشاره کرده و آنان را مسلمان خوانده است. همچنین به پیوندشان با حق و حقیقت اشاره فرموده و دربارهی آنان گواهی داده است که به سبب جنگیدن با هم، کافر نشده و از ایمان و اسلام، جدا نگشتهاند؛ چنانچه آیهی 9 سورهی حجرات نیز، مؤید این مطلب است. شهادت امیر مؤمنان، علی رضی الله عنه جنگ نهروان، زخم کاری و عمیقی از کینه در قلوب خوارج ایجاد کرد که نه تنها با گذر ایام، بهبود نیافت، بلکه روز به روز، شدیدتر شد. از اینرو تعدادی از آنان، تصمیم گرفتند علی رضی الله عنه را ترور کنند و انتقام کشتههای خویش در نهروان را بگیرند. قاتل علی مرتضی رضی الله عنه ، یکی از خوارج به نام عبدالرحمن بن ملجم مرادی بود. محمد بن حنفیه، داستان شهادت امیر مؤمنان را اینچنین بازگو میکند: بهخدا سوگند، شبی که علی رضی الله عنه ضربت خورد، من، در مسجد اعظم در حال نماز بودم؛ تعدادی زیادی، نزدیک منبر به نماز ایستاده و در حال قیام و رکوع و سجده بودند و از عبادت شبانگاهی، خسته نمیشدند تا اینکه علی رضی الله عنه برای نماز صبح، از خانهاش بیرون شد و میگفت: «ای مردم! نماز؛ نماز». محمد بن حنفیه در ادامه میافزاید: چشمم، به برق شمشیری افتاد و این صدا به گوشم رسید که: «ای علی! حکم از آنِ خداست؛ نه از تو و یارانت». آنگاه شمشیری دیدم؛ یک بار دیگر نیز فرود آمدن شمشیر را دیدم. در این اثنا صدای علی رضی الله عنه به گوشم رسید که میفرمود: «این مرد را بگیرید». مردم، از هر سو، راه را بر ابنملجم بستند تا اینکه او را گرفتند و نزد علی رضی الله عنه آوردند. من نیز همراه مردم، به آنجا رفتم. علی رضی الله عنه میفرمود: «(به حکم خدا) انسان، در قصاص انسان، کشته میشود؛ لذا اگر مردم، او را به قصاص من، بکشید و اگر زنده ماندم، خودم دربارهاش تصمیم خواهم گرفت».[124] مردم که برای علی رضی الله عنه نگران بودند، نزد حسن رضی الله عنه رفتند و ابنملجم، دستبسته آنجا بود؛ در این اثنا امکلثوم دختر علیرضیاللهعنهما در حالی که میگریست، خطاب به ابنملجم فرمود: «ای دشمن خدا! پدرم، هیچ مشکلی ندارد و خداوند، تو را رسوا میکند». ابنملجم گفت: «پس چرا میگریی؟ بهخدا سوگند، شمشیرم را به هزار درهم خریدم و با هزار درهم، زهرآگین نمودم؛ اگر این ضربه، بر تمام مردم شهر تقسیم شود، هیچیک از آنان، زنده نخواهد ماند».[125] روزی که علی رضی الله عنه ضربت خورد، اطبا و پزشکان را جمع کردند؛ اثیر بن عمر سکونی که طبیب ماهر و سرآمدی بود و پیشتر، در دربار خسرو (شاه ایران)، طبابت میکرد، ریه (جگر سفید) گوسفندی را که همان دم کشته بودند، گرفت و رگی از آن بیرون کشید و آنگاه آن را وارد زخمی کرد که در سرِ علی رضی الله عنه ایجاد شده بود و در آن، دمید و چون آن را درآورد، متوجه شد که سفیدی مغز، به آن چسبیده و بدینسان معلوم شد که جراحت علی رضی الله عنه ، عمیق و کاری است. اثیر بن عمر گفت: «ای امیر مؤمنان! وصیت کن که از این جراحت، جان سالم بِدَر نمیبری».[126] جندب بن عبدالله، نزد علی رضی الله عنه رفت و گفت: «ای امیر مؤمنان! اگر تو را از دست بدهیم ـ و اصلاً چنین مباد ـ آیا با حسن، بیعت کنیم؟» علی رضی الله عنه فرمود: «نه شما را بدین کار دستور میدهم و نه از آن باز میدارم. شما خود، بهتر میدانید».[127] از اینروایت معلوم میشود که علی رضی الله عنه ، این حق را برای امت قایل بود که خودشان، حاکم خویش را انتخاب نمایند. وصیت علی به حسن و حسین رضی الله عنهم امیر مؤمنان، حسن و حسین را به حضور خواست و فرمود: «شما را وصیت میکنم که تقوای الهی پیشه سازید و در طلب دنیا نباشید؛ هرچند دنیا در طلب شما باشد. بهخاطر از دست دادن چیزی بیقراری نکنید؛ سخن حق بگویید؛ به یتیمان مهر و شفقت بورزید و ستمدیدگان را یاری دهید؛ برای آخرت خویش تلاش نمایید؛ دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید؛ به احکام و آموزههای قرآن، عمل کنید و در راه خدا، از هیچ سرزنشی نهراسید». آنگاه به محمد بن حنفیه نگاه کرد و فرمود: «آیا وصیتی را که به برادرانت، کردم، بهخاطر سپردی؟» پاسخ داد: «آری». سپس علی مرتضی رضی الله عنه خطاب به محمد بن حنفیه فرمود: «همان وصیتی را به تو میکنم که به برادرانت، کردم؛ و به تو سفارش میکنم که احترام برادرانت را نگه داری؛ زیرا آنان، حق بزرگی بر گردنت دارند. بنابراین گوش به حرفشان باش و هر کاری که میکنی، با صلاح و مشورت آنان، بکن». سپس به حسن و حسین فرمود: «به شما نسبت به او (محمد بن حنفیه) سفارش میکنم؛ او، برادرِ پدری شماست. شما خود، میدانید که من، او را خیلی دوست دارم». و خطاب به حسن رضی الله عنه ادامه داد: «به تو سفارش میکنم که تقوای الهی، پیشه سازی، نماز را سر وقتش، به جای آوری، زکات مالت را در جایش بپردازی و در وضو گرفتن، دقت کنی و خوب، وضو بگیری؛ چراکه هیچ نمازی بدون وضو و طهارت درست نیست و نماز کسی که زکات مالش را نپردازد، قبول نمیشود. تو را وصیت میکنم که از بدیهای دیگران، بگذری، خشمت را فرو گیری، پیوند خویشاوندی را حفظ کنی، در برابر جهل، شکیبایی ورزی، علم دین بیاموزی، استوار و ثابتقدم باشی، به قرآن (و احکامش) پایبندی نمایی، به همسایگان نیکی کنی، از امر به معروف و نهی از منکر غافل نشوی و از بدیها و گناهان، بپرهیزی».[128] هنگامی که لحظات وداع نزدیک شد، در وصیتش فرمود: «ÉOó¡Î0 «!$# Ç`» علیه السلام H÷q§9$# ÉOÏm§9$#؛ این، وصیت علی بن ابیطالب است که گواهی میدهد هیچ خدای برحقی، جز الله وجود ندارد، یکتا و یگانه و بدون شریک است. و محمد(ص) بنده و فرستادهی خداوند است که او را با هدایت و دین راستین فرستاده تا آن را بر تمام ادیان غالب گرداند؛ هرچند که برای مشرکان ناخوشایند باشد». آنگاه این آیه را تلاوت کرد: { قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمحْیای وَمماتِی لِلّه رَبِّ الْعَالَمینَ(162) لاَ شَرِیک لَه وَبِذَلِک أُمرْتُ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمسْلِمینَ(163)} «بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من، از آن خداست که پروردگار جهانیان میباشد (و) هیچ شریکی ندارد؛ و به همین دستور داده شدهام. و من، نخستین مسلمانم». و در ادامه افزود: «ای حسن! تو و تمام فرزندان و خانوادهام را وصیت میکنم که تقوای الهی پیشه نمایید و همواره بر اسلام، ثابتقدم باشید تا اگر مرگتان بناگاه فرا رسد، مسلمان بمیرید.. به دین خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید. من، از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: (داشتن روابط نیک و محبتآمیز با یکدیگر، از نماز و روزهی فراوان، بهتر است). رعایت حال اقوام و خویشاوندان را بکنید و با آنان، رابطه داشته باشید تا خدای متعال، حسابتان را آسان بگیرد؛ از خدا، دربارهی یتیمان بترسید؛ نگذارید که گرسنگی بکشند و در حضور شما، تباه شوند. از خدای متعال دربارهی همسایگان، بترسید؛ چراکه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم آنقدر دربارهی همسایگان، سفارش نمود که ما، گمان کردیم آنان را میراثبر یکدیگر قرار خواهد داد. از خداوند، دربارهی قرآن بترسید و بکوشید که از دیگران در زمینهی عمل به قرآن، جلوتر باشید. از خدا دربارهی نماز بترسید؛ زیرا نماز، ستون دین شماست. از خدا دربارهی حج خانهاش بترسید؛ مبادا از آن غافل شوید. از خداوند دربارهی جهاد با جان و مال بترسید و بهخاطر خدا، زکات اموالتان را بپردازید که این کار، خشم پروردگارتان را دور میکند. از خدا دربارهی اصحاب پیامبرتان بترسید؛ زیرا خداوند، سفارش آنان را کرده است. بهخاطر خدا به فقیران و بینوایان رسیدگی نمایید و آنان را در آنچه دارید، سهیم بدانید. از خداوند، دربارهی غلامان خویش بترسید. تأکید میکنم که به نمازِ سرِ وقت، توجه کنید و در راه خدا، بیم هیچ سرزنشی را نداشته باشید که خداوند، برای شما، کافی و بسنده است. همانطور که خداوند، دستور داده، سخن نیک و شایسته بگویید. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که خداوند، بدترینها را بر شما مسلط میگرداند و آنگاه دعا میکنید و دعایتان، پذیرفته نمیشود. یا یکدیگر ارتباط داشته باشید و به هم، بذل و بخشش نمایید. شما را از تفرقه و قطع رابطه با یکدیگر، برحذر میدارم». سپس این آیه را تلاوت کرد: {وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْم وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّه إِنَّ اللّه شَدِیدُ الْعِقَابِ} «در راه نیکی و پرهیزگاری، همدیگر را یاری رسانید و در راه تجاوز و ستم، با یکدیگر همکاری نکنید و تقوای الهی پیشه نمایید و بدانید که عقوبت و مجازات الهی، سخت و سنگین است». آنگاه سخنی جز لااله الا الله نگفت تا آنکه چشم از جهان فرو بست.[129] در روایتی آمده است که علی رضی الله عنه فرمود: «… ای فرزندانم! به شما سفارش میکنم که در نهان و آشکار، از خدا بترسید؛ در خوشی و ناخوشی، سخن حق بگویید؛ در ناز و نعمت، و در تنگناها و سختیهای زندگی، از خدا خشنود باشید؛ در فقر و توانگری، قناعت پیشه کنید؛ نسبت به دوست و دشمن، عدالت را رعایت نمایید؛ در نشاط و کسالت، کوشا و اهل عمل باشید. ای فرزندانم! آنچه که ما، آن را بد می پنداریم و بهشت را به دنبال دارد، بد نیست و آنچه که ما، خوب می پنداریم و عاقبتش، جهنم است، هیچ خوب نیست؛ هر نعمتی جز بهشت، کوچک و ناچیز است و هر سختی و بلایی جز جهنم، عافیت و سلامتی. ای فرزندانم! کسی که به عیوب خویش پی ببرد، دیگر به عیوب دیگران نمیپردازد و کسی که به قسمت الهی، راضی باشد، بهخاطر چیزی که از دست بدهد، غم نمیخورد؛ کسی که شمشیر بغاوت بکشد، خودش با آن کشته میشود و کسی که برای دیگران، چاه بِکند، عاقبت، خودش در آن میافتد؛کسی که درصدد ریختن آبروی دیگران باشد، سرانجام رسوا میگردد و آبروی خودش میرود؛ کسی که اشتباهات خودش را از یاد ببرد، اشتباهات دیگران را بزرگ میپندارد؛ آدم خودرأی، گمراه میشود و کسی که تمام تکیه و اعتمادش بر عقلش باشد، دچار لغزش و اشتباه میگردد؛ کسی که تکبر ورزد، زبون و ذلیل میشود؛ کسی که با فرومایگان، همنشینی نماید، خوار و حقیر میگردد و کسی که به محلهای سؤالبرانگیز وارد شود و یا اقدامات سؤالبرانگیزی نماید، مورد اتهام قرار میگیرد؛ کسی که با علما، همنشینی کند، حرمت و احترام مییابد؛ کسی که شوخی نماید، سبک و ناچیز میشود؛ هر کسی با چیزی شناخته میشود که زیاد، بدان میپردازد؛ آدم زیادهگوی، زیاد، اشتباه میکند و کسی که اشتباهاتش، زیاد شود، شرمش، کاهش مییابد و کسی که شرمش، کم شود، از تقوایش کاسته میگردد. و کسی که تقوایش کاهش یابد، قلبش، میمیرد و کسی که قلبش، بمیرد، وارد جهنم میشود. ای فرزندانم! ادب، بهترین میراث است و اخلاق خوش، بهترین همنشین. ای فرزندانم! عافیت، ده قسمت دارد که نُه قسمتش در سکوت است مگر آنکه یاد خدا بر زبان، جاری شود، و یک قسمت باقیمانده، در پرهیز از همنشینی با سبکسران میباشد. ای فرزندانم! زیور فقر، صبر و شکیبایی است و زیور توانگری، شکر و سپاسگزاری. ای فرزندانم! هیچ شرافتی والاتر از اسلام نیست و هیچ کرامتی بزرگتر از تقوا نمیباشد. هیچ دژ و پناهگاهی، محکمتر از پرهیزگاری و پارسایی، وجود ندارد و بهترین شفاعتگر، توبه است؛ هیچ لباسی، زیباتر از عافیت نیست. حرص و آز، کلید رنج و اندوه میباشد؛ تدبیر و چارهاندیشی قبل از انجام هر کاری، انسان را از ندامت و پشیمانی، حفظ میکند؛ بدترین باری که انسان، با خود به آخرت میبرد، دشمنی با بندگان خداست؛ خوشا بهحال کسی که در علم و عمل، حب و بغض، مؤاخذه و بخشش، سخن گفتن و سکوت کردن و نیز در گفتار و کردارش، اخلاص میورزد و قصدی جز رضای الله سبحانه و تعالی ندارد». نهی امیرالمؤمنین از مثله کردن قاتلش امیر مؤمنان علی رضی الله عنه فرمود: «این مرد را زندانی کنید؛ اگر مُردم، او را بکشید و اگر زنده ماندم، جراحتها، قصاص دارد».[130] در روایتی آمده است که فرمود: «به او آب و غذا بدهید و تا اسیر شماست، با او رفتار خوبی داشته باشید؛ اگر بهبود یافتم، خودم، ولی دم خویش هستم؛ اگر بخواهم او را خواهم بخشید و اگر خواسته باشم، قصاص خواهم کرد».[131] علی رضی الله عنه ، حسن رضی الله عنه و سایر فرزندانش را از مثلهکردن قاتلش، نهی نمود و فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلب! مبادا بانگ برآورید: امیر مؤمنان کشته شد، امیر مؤمنان کشته شد و غرق کشتن مسلمانان شوید؛ ای حسن! او را آنگونه قصاص نما که مرا کشت و او را مثله مکن؛ زیرا من، از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: (از مثله کردن بپرهیزید، حتی از مثله کردن سگِ هار و درنده)».[132] روایات زیادی در زمینهی وصیت امیر مؤمنان دربارهی قاتلش روایت شده که برخی، ضعیف، و برخی دیگر، صحیح است. در روایتی آمده که علی رضی الله عنه ، دستور داد پس از آنکه قاتلش را کشتند، او را بسوزانند. سند این روایت، ضعیف و غیر قابل قبول است. روایات صحیح، بیانگر این است که علی رضی الله عنه ، فقط به قصاص کردن قاتلش دستور داد و خانواده و یارانش را از اِعمال هر گونه مجازات دیگری دربارهی ابنملجم، نهی نمود؛ البته امیر مؤمنان علی رضی الله عنه ، از بابت قصاص، دستور قتل ابنملجم را صادر کرد، نه آنکه او را مرتد و از دینبرگشته، قلمداد نماید؛ چنانچه فرمود: «او را نکشید؛ اگر خوب شدم، او را در ازای جراحتهایم، قصاص میکنم و اگر مردم، او را بکشید».[133] در روایتی آمده است: پس از آنکه علی رضی الله عنه ، درگذشت، ابنملجم، به حسن رضی الله عنه گفت: «آیا ممکن است پیشنهادم را بپذیری؛ بهخدا سوگند، من، هر پیمانی که با خدا بستهام، بدان عمل نمودهام. من، کنار کعبه سوگند یاد کردم که علی و معاویه را خواهم کشت، اگر چه در این راه کشته شوم. اینک اگر میخواهی مرا رها کن تا بروم و معاویه را بکشم؛ خدا را گواه میگیرم که اگر نتوانستم او را بکشم و یا او را کشتم و زنده ماندم، باز میگردم و خود را تسلیم میکنم». حسن رضی الله عنه فرمود: «نه، بهخدا سوگند» و آنگاه او را کشت. مردم، جنازهاش را بردند و سوزاندند.. گفتنی است: این روایت، منقطع میباشد.[134] آنچه از روایات صحیح برمیآید و شایستهی حسن و حسین و سایر اهل بیت میباشد، این است که آنان، با ابنملجم مطابق وصیت امیر مؤمنان، رفتار کردند. بدینسان رهنمود اخلاقی اسلام، نمایان میگردد که از مثله کردن نهی نموده و قصاص را مشروع قرار داده است. روایت بیاساسی بدین مضمون نقل شده که: پس از خاکسپاری علی رضی الله عنه ، بلافاصله ابنملجم را آوردند و مردم، جمع شدند؛ و آنگاه ابنملجم را در حصیر پیچیدند و خواستند آتش بزنند که محمد بن حنفیه، حسین و عبدالله بن جعفر بن ابیطالب آمدند و گفتند: بگذارید ما، حساب این مرد را برسیم. و سپس عبدالله بن جعفر، دستها و پاهای ابنملجم را بُرید، اما ابنملجم، هیچ سر و صدایی نکرد؛ عبدالله، در چشمان ابنملجم میله کشید، ولی او بیتابی نکرد و گفت: تو، در چشمان عمویت میله میکشی و شروع به خواندن سورهی علق نمود و آن را تا آخِرش، خواند، در حالی که خون، از چشمانش سرازیر بود. عبدالله، دستور داد زبانش را از حلقومش بیرون بکشند؛ آنجا بود که ابنملجم، آه و فغان سر داد. علتش را از او پرسیدند؛ گفت: این، از بیتابی نیست؛ بلکه من، دوست ندارم زبانم را بکشند و من، لحظهای بدون ذکر خدا، زنده بمانم. بدین ترتیب زبانش را بریدند و او را آتش زدند. وی، دارای چهرهای گندمگون و زیبا بود و دندانهایش با هم فاصله داشت و موهایش، به نرمهی گوشش میرسید و در پیشانیاش، اثر سجده، نمایان بود.[135] ابنملجم، از دیدگاه روافض، نگونبختترین مخلوق در آخرت است، و ما اهل سنت، ضمن آنکه او را سزاوار آتش جهنم میدانیم، بر این باوریم که جنایتش، مانند سایر گناهانی است که امید عفو و بخشش، برایش وجود دارد؛ حکم ابنملجم، همانند حکم قاتل عثمان، قاتل زبیر، قاتل طلحه، قاتل سعید بن جبیر، قاتل عمار، قاتل خارجه و قاتل حسین است؛ از اینرو ما از همهی این قاتلان بیزاریم و کارشان را به خداوند سبحانه و تعالی واگذار میکنیم.[136] سخنرانی حسن رضی الله عنه پس از شهادت پدرش عمرو بن حبیش میگوید: حسن بن علی رضی الله عنه پس از شهادت پدرش برای ما سخنرانی کرد و گفت: «دیروز، مردی، شما را ترک گفت که نه پیشینیان، در علم و دانش از او پیشی گرفتند و نه آیندگان به علم و دانش او خواهند رسید. چه بسا رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم علی رضی الله عنه را برای جهاد، اعزام میکرد و برای او، لوای جنگ را میبست و علی رضی الله عنه در حالی از جهاد باز میگشت که فتح و پیروزی، نصیبش شده بود. علی رضی الله عنه هیچ درهم و دیناری از خود برجای نگذاشت مگر هفتصد درهم که آن را به منظور یک خدمتگزار برای خانواده اش نگه داشته بود».[137] واکنش معاویه رضی الله عنه نسبت به خبر شهادت علی رضی الله عنه زمانی که خبر شهادت علی مرتضی رضی الله عنه ، به معاویه رضی الله عنه رسید، شروع به گریستن نمود. همسرش به او گفت: «تو با علی جنگیدی و اینک بهخاطر او میگریی؟!» فرمود: «وای بر تو! تو چه میدانی که مردم، چه فضیلت و فقه و دانشی را از دست دادهاند». هر مشکلی که برای معاویه رضی الله عنه پیش میآمد، آن را در قالب نامهای با علی رضی الله عنه در میان مینهاد. زمانی که خبر شهادت علی رضی الله عنه به معاویه رضی الله عنه رسید، فرمود: «با مرگ پسر ابوطالب، فقه و دانش، از میان ما رفت». برادرش عتبه به او گفت: «مبادا مردم شام، این سخن را از تو بشنوند». فرمود: «از جلوی چشمانم برو».[138] خوبست شخصیت علی رضی الله عنه را از زبان ضرار صدائی بشناسیم؛ معاویه رضی الله عنه در دوران حکومتش، از ضرار صدائی درخواست کرد که اوصاف علی رضی الله عنه را برایش بیان نماید. ضرار گفت: «ای امیر مؤمنان! مرا معاف کن». اما معاویه رضی الله عنه پافشاری کرد تا اینکه ضرار گفت: باشد؛ حال که اصرار میکنید، میگویم. بهخدا سوگند که علی رضی الله عنه ، دورنگر و نیرومند بود؛ سخنان راست و درست، میگفت و به عدل و عدالت، حکم مینمود؛ علم و دانش، از وجودش تراوش میکرد و از او، حکمت و فرزانگی میبارید؛ او از دنیا و دلبستگیهای دنیوی، هراسان و گریزان بود و با شب و تاریکیهای شب (و عبادتهای شبانگاهی)، انس میگرفت. بسیار میگریست و پیوسته در تفکر و اندیشه بود؛ به لباسی ساده و غذایی نه چندان مرغوب، بسنده میکرد و در میان ما، همانند یکی از ما بود؛ هرگاه از او چیزی میپرسیدیم، پاسخمان را میداد و چون از او پیرامون موضوعی سؤال میکردیم، ما را از آن موضوع، باخبر میساخت؛ بهخدا سوگند که هرچند رابطهی تنگاتنگ و نزدیکی با هم داشتیم، اما هیبتش، ما را میگرفت و خیلی کم، در حضورش سخن میگفتیم؛ اهل دین را گرامی میداشت و بینوایان را به خود نزدیک میکرد و به آنان مهر میورزید؛ هیچ توانمندی، فکر این را هم نمیکرد که در راستای هدفی باطل و ناروا، به علی رضی الله عنه چشم بدوزد و هیچ ناتوانی از عدل و داد او، ناامید نمیشد؛ یکبار که تاریکی شب، همه جا را گرفته بود و ستارهای در آسمان دیده نمیشد، علی رضی الله عنه را دیدم که ریشش را گرفته، در محراب عبادت، همچون آدم مارگزیدهای به خود میپیچید و گریهای همانند گریهی غمزدگان، سر میداد و میگفت: «ای دنیا! به من، روی کردهای و خودت را برایم آراستهای؛ هی! هی! از من دور شو و کسی جز مرا فریب بده؛ من، تو را سهطلاقه کرده و از تو جدا شدهام و هیچ رجوعی، در کار نیست؛ چراکه عمرت، کوتاه است و هیچ شرافت و ارزشی نداری. آه و افسوس که سفر طولانی و وحشتناکی در پیش است و زاد و توشهی اندکی دارم». معاویه رضی الله عنه گریست و فرمود: «خداوند متعال، ابوالحسن را بیامرزد؛ بهخدا سوگند که او، همینگونه بود. ای ضرار! از بابت شهادت علی رضی الله عنه چقدر، اندوهگینی؟» پاسخ داد: «بهاندزهی مادر غمگینی که فرزندش را در دامانش، ذبح کردهاند».[139] عمر بن عبدالعزیز رحمهالله میگوید: رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم و ابوبکر و عمر رضیاللهعنهما کنارش نشسته بودند؛ سلام کردم و نشستم. در این اثنا علی و معاویه رضیاللهعنهما را آوردند و وارد خانهای کردند و در را بستند. دیری نپایید که علی رضی الله عنه ، بیرون آمد و میگفت: سوگند به پروردگار کعبه که به نفع من، قضاوت شد.. پشت سر، معاویه رضی الله عنه ، بیرون آمد و میگفت: سوگند به پروردگار کعبه که مورد بخشش قرار گرفتم.[140] ابنعساکر از ابوزرعهی رازی روایت کرده که شخصی، به او گفت: «من، بغض معاویه را در دل دارم». پرسید: چرا؟ پاسخ داد: «زیرا با علی رضی الله عنه جنگید». ابوزرعه به او فرمود: «وای بر تو! پروردگار معاویه، مهربان است و کسی که با معاویه رضی الله عنه ، طرف میباشد، خیلی بزرگوار؛ پس چرا تو، خودت را در میان آن دو، وارد میکنی؟»[141]
[1]- طبقات (3/31). [2]- منهاج القاصد في فضل الخلفاء الراشدين، ص77؛ نقل از: عقيدة أهل السنة في الصحابة (2/689). [3]- نگا: الإبانة عن أصول الديانة، ص78؛ مقالات الإسلاميين (1/346). [4]- نگا: الإمامة و الرد علي الرافضة، ص360. [5]- نگا: أصول الدين، ص286. [6]- نگا: الإعتقاد، ص193. [7]- الإرشاد إلي قواطع الأدلة في أصول الإعتقاد، ص362. [8]- لوامع الأونار البهية، سفاريني (2/246)؛ عقيدة أهل السنة (2/692). [9]- الإقتصاد في الإعتقاد، ص154. [10]- العواصم من القواصم، ص142. [11]- نگا: الوصية الكبري، ص23. [12]- فتح الباري (7/72). [13]- ر.ك: عقيدة أهل السنة في الصحابة الكرام (2/693). [14]- ر.ك: الثقات از ابنحبان (2/283)؛ الأنصار في العصر الراشدي، ص161. [15]- استشهاد عثمان و وقعة الجبل، ص183 [16]- نگا: طبقات (3/237)؛ الأنصار في العصر الراشدي، ص163. [17]- نگا: أنساب الأشراف (2/45)؛ خلافة علي بن أبيطالب، ص143. [18]- تاريخ طبري (5/482). [19]- نگا: همان (5/460). [20]- نگا: تحقيق مواقف الصحابة (2/156). [21]- أحكام القرآن، از ابنالعربي (2/1718). [22]- نگا: تاريخ طبري (5/514)؛ مصتف ابن ابيشيبة (15/12) با سند حسن. [23]- خلافة علي بن أبيطالب، ص44؛ سير أعلام النبلاء (3/486). [24]- فتح الباري (13/25)؛ التاريخ الصغير (1/109). [25]- تاريخ طبري (5/516). [26]- تاريخ طبري (5/516) [27]- مصنف عيدالرزاق (5/456)، با سند صحيحي كه به زهري ميرسد. [28]- تاريخ طبري (5/519). [29]- البداية و النهاية (7/739)؛ تاريخ طبري (5/521). [30]- تاريخ طبري (5/525). [31]- تاريخ طبري (5/526). [32]- عبدالله بن سبأ و أثره في أحداث الفتنة في صدر الإسلام، ص194. [33]- نگا: فتحالباري (13/56). [34]- شرح العقيدة الطحاوية، ص546. [35]- التمهيد، ص233. [36]- تثبيت دلائل النبوة، ص299. [37]- مروج الذهب (3/367). [38]- نگا: تاريخ خليفة، صص187-190. [39]- ر.ك: استشهاد عثمان رضی الله عنه و وقعة الجمل، ص215. [40]- تاريخ خليفة، ص186. [41]- ر.ك: تاريخ طبري (5/542). [42]- تاريخ خليفة بن خياط، ص186، با سند منقطع. [43]- نگا: مصنف ابن ابيشيبة (7/546)؛ فتحالباري (13/62). [44]- استشهاد عثمان رضی الله عنه و وقعة الجمل، ص202. [45]- مصنف ابن أبيشيبة (15/261)؛ المستدرك (3/103،37،104) با سند حسن لغيره؛ خلافة علي بن أبيطالب، ص169. [46]- البداية و النهاية (7/258). [47]- تاريخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدين، ص528. [48]- فضائل الصحابة (2/920). [49]- ابنعبدالبر در الإستيعاب، حواري را به دوست خاص، معنا كرده است. (مترجم). [50]- البداية و النهاية (7/261). [51]- طبقات (3/105) با سند حسن؛ خلافة علي، ص164. [52]- البداية و النهاية (7/261). [53]- تاريخ طبري (5/581). [54]- المنتقي من منهج الإعتدال، ص222. [55]- الفتن، نعيم بن حماد (1/80). [56]- الفتن، نعيم بن حماد (1/80). [57]- أحداث و أحاديث فتنة الهرج. ص217. [58]- المنتقي من منهج الإعتدال، ص222. [59]- سير أعلام النبلاء 2/177). [60]- مصنف ابن ابيشيبة (7/472) با سند صحيح.. همه ميدانيم كه امكلثوم دختر علي، همسر عمر بود. [61]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، خالد الغيث، ص160. [62]- سير أعلام النبلاء (3/224)، رجال اين روايت، ثقه و مورد اطمينان هستند. [63]- تهذيب تاريخ دمشق (4/39)؛ خلافة علي بن أبيطالب، ص110. [64]- در صحیح بخاری، این حدیث آمده که رسول خداص فرموده است: (حُرِّمَ مَا بَيْنَ لابَتَيِ الْمَدِينَةِ عَلَى لِسَانِي) یعنی: «حد فاصل دو ناحیهی سنگلاخی مدینه، (به حکم خدا و) از زبان من، حرم قرار گرفت». از اينرو وجود قبر رسولخداص در مدينه، عامل و انگيزهي حرم قرار گرفتن محدودهی حرم نبوی نميباشد و از آن جهت، حد فاصل دو ناحیهی سنگلاخی مدینه را حرم ميگویند که حکم آن، به دعا و درخواست نبی اکرمص و با زبان شخصِ ایشان، بیان گردید. (مترجم). [65]- صحیح ابن ماجۀ (1/24). [66]- مسند أحمد، شمارهي24045؛ اين حديث، صحيح است. [67]- نگا: خلافة علي بن أبيطالب، ص112. [68]- فتح الباري (13/92)؛ البداية و النهاية (8/129). [69]- فتح الباري (13/92)؛ استشهاد عثمان، ص160. [70]- صيغهي تمريض، در اصطلاح به واژگاني گفته ميشود كه ساختاري مجهول دارند؛ همچون: قيل و يقال، به معناي: گفته شده يا گفته ميشود.. آنچه با صيغهي تمريض بيان شود، از قوت و صحت چنداني برخوردار نيست و احتمال ضعف آن، بسيار است. (مترجم). [71]- نگا: عقيدة الإمام ابنقتيبة، اثر علي العلياني، ص90. [72]- نگا: لسان الميزان (3/357)؛ تحقيق مواقف الصحابة (2/144). [73]- تحقيق مواقف الصحابة (2/144). [74]- عقيدة الإمام ابنقتيبة، اثر علي العلياني، ص91. [75]- نگا: مختصر التحفة الإثنا عشرية، از آلوسي، ص32. [76]- ر.ك: عقيدة الإمام ابنقتيبة، اثر علي العلياني، ص93. [77]- الإمامة و السياسة (1/113). [78]- تحقيق مواقف الصحابة في الفتنة (2/145). [79]- العواصم من القواصم، ص162. [80]- العواصم من القواصم، ص162. [81]- لمع الأدلة في عقائد أهل السنة و الجماعة، ص115. [82]- الصواعق المحرقة (2/622). [83]- سير أعلام النبلاء (3/151). [84]- صحيح سنن الترمذي، آلباني (3/236). [85]- موارد الظمآن (7/249). سند اين روايت حسن است. [86]- تحقيق مواقف الصحابة (2/151). [87]- تفسير قرطبي (2/256). [88]- تنزيه خال المؤمنين معاوية، ص36؛ بهنقل از تاريخ طبري. [89]- دراسة في تاريخ الخلفاء الأمويين، ص38. [90]- خلافة علي بن أبيطالب، ص250. [91]- مصنف ابن ابيشيبة (15/303) با سند حسن. [92]- تاريخ دمشق (1/331)؛ خلافة علي، ص251 [93]- خلافة علي، ص251؛ تنزيه خال المؤمنين، ص169. [94]- الأخبار الطوال، ص165؛ به نقل از: تحقيق مواقف الصحابة (2/232). [95]- نهجالبلاغه، ص323. [96]- مسلم، شمارهي 2916. [97]- خلافة علي، ص211؛ مجمع الزوائد (7242). [98]- مسلم، شمارهي 2916. [99]- مصنف عبدالرزاق (11/240) با سند صحيح [100]- مسلم، شمارهي 2916. [101]- مصنف عبدالرزاق (11/240) با سند صحيح [102]- مسند احمد (11/138). [103]- نگا: التذكرة (2/223). [104]- معاوية بن أبيسفيان، منير الغضبان، ص215. [105]- أنساب الأشراف (1/170)؛ عمرو بن عاص، اثر غضبان، ص603. [106]- بخاری، شماره 447. [107]- ر.ك: الإستيعاب (3/1140)، با اندكي تغيير. [108]- سير أعلام النبلاء (1/421). [109]- نواصب، يكي از گروههاي بدعتي هستند كه در مورد صحابهy به اعتقاد درستي نرسيدهاند و شيطان، آنان را در مورد چهارمين خليفه از خلفاي راشدين، يعني علي بن ابيطالب رضی الله عنه ، فريفته است؛ از اينرو نواصب، نسبت به علي رضی الله عنه بغض ميورزند و دربارهاش چيزهايي ميگويند كه شايستهي آن بزرگوار نيست. البته دامنهي بغض برخي از نواصب، گسترش يافته و به تعدادي از اهل بيت از جمله حسن بن علي رضی الله عنه نيز رسيده است. [110]- فتحالباري (1/646). [111]- همان (13/92). [112]- ر.ك: تهذيب الأسماء و اللغات (2/38). [113]- ر.ك: البداية و النهاية (6/220). [114]- همان (7/277). [115]- ر.ك: سير أعلام النبلاء (8/209). [116]- ر.ك: أحكام القرآن (4/1717). [117]- فتاوي و مقالات متنوعة (6/87). [118]- الأساس في السنة (4/1710). [119]- بخاری: 7352 [120]- مسلم: 1768 [121]- بخاری، شمارهي 7352 [122]- بخاري، شمارهي 7109. [123]- ر.ك: الإعتقاد، از بيهقي، ص198، با اندكي تغيير. [124]- تاريخ طبري (6/62). [125]- همان. [126]- الإستيعاب (3/1128). [127]- تاريخ طبري (6/62). [128]- تاريخ طبري (6/63). [129]- تاريخ طبري (6/46). [130]- فضائل الصحابة (2/560)؛ با سند حسن. [131]- المحن از ابن ابيالعرب، ص94؛ خلافة علي، ص439. [132]- تاريخ طبري (6/64). [133]- ر.ك: منهاج السنة (5/245). [134]- خلافة علي بن أبيطالب، ص440. [135]- ر.ك: طبقات ابنسعد (3/39)؛ الأخبار الطوال، ص215. [136]- تاريخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدين، ص654. [137]- مسند احمد (3/167،168) با سند صحيح. [138]- ر.ك: الإستيعاب (3/1108). [139]- نگا: الإستيعاب (3/1108). [140]- البداية و النهاية (8/133). [141]- همان.
به نقل از: حسن مجتبی رضی الله عنه (بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه پنجم)، مؤلف : علی محمد محمد الصلابی، مترجم محمد ابراهیم کیانی، ویراستار: خانم عبدالهی، ناشر: انتشارات حرمین، چاپ: 1386ـ اول.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|