Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

در کتاب معجم کبیر طبرانی از احادیث ابن عباس رضی الله عنه از پیامبر خدا روایت شده است، ایشان فرمودند: «قَالَ اللَّهُ تَعَالَىٰ: مَنْ عَلِمَ أَني ذُو قُدْرَةٍ عَلَى مَغْفِرَةِ الذُّنُوبِ غَفَرْتُ لَهُ وَلاَ أُبَالِي مَا لَمْ يُشْرِكْ بِي شَيْئاً»
 «خداوند عز وجل فرموده است: هر کس یقین داشته باشد که من قدرت بخشش گناهان را دارم، او را می‌بخشم و اهمیت نمی‌دهم، بشرطی که برای من شریک قرار نداده باشد».

 معجم کبیر طبرانی 11/241 حدیث (11615).

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عمر بن خطاب رضی الله عنه > فتح مصر و ليبيا

شماره مقاله : 2764              تعداد مشاهده : 338             تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389

فتح مصر و ليبيا


 
براي فتح مصر در مسلمانان انگيزه‌هاي قوي‌اي وجود داشت که مهمترين آن‌ها آيين اسلام بود که بايد به همه جا مي‌رسيد. و از طرفي مصر، هم مرز با فلسطين بود و مي‌بايست مسلمانان پس از فتح فلسطين آهنگ آن مي‌کردند.
گفتني است که مسلمانان امپراطوري بيزانس را به دو قسمت تقسيم کرده بودند که حد فاصل آن‌ها دريا بود و بايد بر ديار شام تسلط کامل مي‌يافتند تا به آن‌ها دسترسي پيدا مي‌کردند و در مصر و شمال افريقا نيروهاي رومي فراواني قرار داشت و ناوگان دريايي بيزانس نيز قوي بود. طبيعي بود که مسلمانان تا هنگامي که مصر تحت تسلط رومي‌ها باشد، در شام از امنيت کامل برخوردار نخواهند بود. و از طرفي مصر کشور غني و منبع در آمد قسطنطنيه بود و با فتح آن، نفوذ بيزانس در منطقه تضعيف مي‌شد و مسلمانان در شام و حجاز با آرامش مي‌زيستند.[1]
يکي ديگر از انگيزه‌هاي فتح مصر اين بود که قبطي‌هاي مصر از ظلم و ستم روميان به ستوه آمده بودند و آن‌ها در صورتي مي‌توانستند در مصر زندگي کنند که با روميان همکاري نظامي داشته باشند. بنابراين بايد مسلمانان از فرصت استفاده مي‌کردند به ويژه زماني که رفتار منصفانه آن‌ها زبان زد خاص و عام شده بود[2] و از طرفي قبطي‌ها نيز با شنيدن شکست هرقل و ترک ديار شام، مرعوب قدرت نظامي مسلمانان شده بودند[3].
عمرو بن عاص کاملاً متوجه اوضاع بود و مي‌دانست که رومي‌ها ضعيف‌تر از آن هستند تا بتوانند مانع پيشروي مسلمانان به سوي مصر باشند و نيز مي‌دانست که مصر در صورتي که فتح نشود، خطري جدي براي مسلمانان محسوب خواهد شد. چنان که اين مطلب را عمرو بن عاص صراحتاً بيان داشته است.[4]
گرچه روايات مختلفي آمده است در مورد نخستين کسي که پيشنهاد فتح مصر را داده و بعضي گفته‌اند که پيشنهاد عمرو بوده و بعضي برآنند که پيشنهاد خود اميرالمؤمنين بوده است[5]، ولي آن‌چه‌ مسلم است اين که با توجه به مسايلي که بيان گرديد، بعيد به نظر مي‌رسد که خليفه در جريان فتح مصر قرار نگيرد و يا راضي نشود و عمرو بن عاص خودسرانه دست به چنين کار عظيمي بزند! چنان که بسياري از روايات تاريخي مؤيد اين مطلب است همان طور که عبدالله بن عبدالحکم مي‌گويد: عمربن خطاب پس از فتح شام، به عمرو بن عاص نوشت: مردم را به سوي مصر بسيج کن.[6]
و در تاريخ طبري آمده است که... عمر رضي الله عنه  پس از فتح ايلياء و صلح با ساکنان آن‌جا، چند روزي در آن اقامت گزيد سپس عمرو را به سوي مصر فرستاد و او را امير آن‌جا مقرر کرد. و بعد از آن زبير بن عوام را براي کمک به او فرستاد. آن‌چه‌ اين مطلب را تقويت مي‌نمايد، فرستادن نيروهاي کمکي توسط خليفه به مصر است که تعداد آن‌ها به دوازده هزار نفر مي‌رسد. همچنين خليفه به عمرو دستور داد تا اسکندريه را فتح نمايد و اين مسئله مورد اتفاق همه‌ي مؤرخين است.[7]
پس چگونه ممکن است که عمرو بن عاص بدون رضايت خليفه عازم مصر شود و آن‌را فتح نمايد. سربازان و فرماندهان مسلمان در حرف شنوي و اطاعت از دستورات مافوق خود نمونه بودند. بنابراين مطمئن هستيم که فتح مصر، عملي کردن نقشه‌اي بود که توسط خليفه و بـا مشورت از فرماندهان بلند پايه از قبل ريخته شده بود.[8]
 
نخست: در مسير فتح مصر
فتح مصر سومين مرحله از سلسله فتوحات مناطقي بود که مسلمانان از سلطه‌ي دولت بيزانس بيرون آوردند و مسير حرکت عمرو از فلسطين به سوي مصر از کنار ساحل بود. او به ترتيب از «فرح» آغاز کرد و «عريش» و «فرما» را فتح نمود تا به قاهره و اسکندريه رسيد. و اين بيانگر نبوغ نظامي عمرو بن عاص مي‌باشد که از ضعف تسلط نظامي‌روميان در اين مناطق کاملاً آگاهي داشت و اين مسير را انتخاب کرد. البته در ترتيب فتح شهرها روايات مختلفي وجود دارد، همان طور که اين اختلاف در ترتيب فتح شهرهاي ديار شام نيز وجود دارد.[9]
 
1ـ فتح فرما
عمرو با لشکر خود به سوي مصر پيش روي مي‌کرد و با هيچ گونه مقاومتي از طرف رومي‌ها برخورد نکرد و مصريان با آغوش باز از مسلمانان استقبال کردند تا اين که به فرما رسيدند. در آن‌جا روميان براي مقابله با لشکر اسلام آماده شده بودند. عمرو که مي‌دانست تعداد دشمن به مراتب از تعداد نيروهاي تحت فرمان او بيشتر است، دو راه پيش رو داشت: يا به صورت تهاجمي وارد شهر مي‌شد وآن را فتح مي‌نمود و يا اين که شهر را در محاصره‌ي نيروهاي خود در مي‌آورد تا آن‌ها پس از اتمام آب و آذوقه تسليم شوند و همين کار را کرد و شهر را تا چند ماهي در محاصره‌ي شديدي قرار داد. در اين اثناء گاهي درگيريهاي پراکنده‌اي نيز رخ مي‌داد. عمرو همواره مسلمانان را با سخنان قوي و مؤثر خود تشويق مي‌نمود و مي‌گفت: اي اهل اسلام و ايمان! و اي حاملان قرآن! اي ياران محمد  صلي الله عليه و سلم ! همچون مردان صبر را پيشه سازيد و ثابت قدم بمانيد و صفوف خود را بهم نزنيد و نيزه‌ها را آماده کنيد و زره بپوشيد و جز ذکر خدا سخن ديگري بر زبان نياوريد و منتظر دستور باشيد.[10]
محاصره ادامه داشت تا اين که روزي دسته‌اي از روميان براي جنگ با مسلمانان بيرون آمدند و طرفين با هم درگير شدند و سرانجام روميان شکست خورده، پا به فرار گذاشتند. اما مسلمانان به آن‌ها فرصت ندادند و خود وارد شهر شدند و نخستين کسي که وارد شهر شد، فردي به نام اسميقع بود و بدين صورت شهر به دست مسلمانان سقوط کرد. جالب اين که قبطي‌هاي مصري با مسلمانان همکاري نمودند و نقاط ضعف دشمن را معرفي کردند و به پيشواز مسلمانان آمدند. مسلمانان پس از فتح شهر، قلعه‌هاي نظامي و ديوارهاي شهر را تخريب کردند تا اگر چنانچه روميان مجدداً شهر را تصرف کردند از امکانات کمتري براي مقاومت برخوردار باشند. سپس عمرو به ايراد خطبه پرداخت و خدا را به خاطر پيروزي‌اي که نصيب لشکر اسلام شده بود ستود و گفت: خداي بزرگ با اسلام پشت ما را گرم کرد و راه بازگشت به ديارمان را فراهم ساخت، ولي فکر نکنيد که ما به هدف خود دست يافته‌ايم، هنوز تا رسيدن به وظيفه‌اي که اميرالمؤمنين به عهده‌ي ما گذاشته، راه سخت و درازي در پيش است، پس صبر و حرف شنوي داشته باشيد. به زودي اين قوم خواهد دانست که ما سربازان صلح هستيم و درپي ظلم و فساد در زمين نيستيم، بلکه در پي اصلاح و آباداني آن مي‌باشيم. و بهترين الگو در پيروي از رسول خدا باشيد.[11]
عمرو مطمئن گرديد که اين شهر بعد از اين نمي‌تواند مقر لشکر بيگانه‌اي باشد. آن‌گاه لشکر خود را مورد بازديد و تفقد قرار داد و به خاطر از دست دادن افرادي که علاقه‌مند بودند تا در فتح مصر مشارکت داشته باشند، اندوهگين شد و با خود گفت: اگر بر اين منوال پيش برويم و هر جا درگير شويم، مبادا با کمبود نيرو مواجه شويم و از رسيدن به هدف مورد نظر که فتح مصر است، باز بمانيم. ولي ديري نگذشت که خدا او را کمک کرده و در عوض افرادي که از دست داده بود، افراد زيادي از قبايل عرب «راشده» و «لخم» که ساکن کوه‌ «حلال» بودند به او پيوستند.[12]
عمرو با لشکر خود به سوي غرب پيش مي‌رفت و با هيچ گونه مقاومتي از طرف مقابل برخورد نمي‌کرد تا اين که به قواصر (قصاصين) رسيد و از آن‌جا به سوي جنوب متوجه گرديد تا اين که به وادي طمبلان رسيد و از آن‌جا نيز متوجه جنوب شد تا به «بلبيس» فرود آمد. صاحب کتاب نجوم زاهره مي‌گويد: عمرو به جز درگيريهاي معمولي و پراکنده با هيچ گونه مقاومتي برخورد نکرد تا اين که به بلبيس رسيد.[13]
 
2ـ فتح بلبيس
در بلبيس روميان با نيروهاي زيادي در صدد جلوگيري از پيش روي مسلمانان به سوي قلعه بابلي‌ها بر آمدند. عمرو به آن‌ها گفت: شتاب نورزيد. بگذاريد تا ما با شما اتمام حجت بکنيم و افزود که ابو مريم و ابو مريام را براي مذاکره نزد ما بفرستيد. هنگامي که آن‌ها نزد عمرو آمدند او نخست آن‌ها را به پذيرش اسلام فراخواند و گفت: در غير اين صورت بايد جزيه پرداخت کنند. همچنين آن‌ها را در مورد وصيت رسول خدا در حق مصريان که خويشاوندان هاجر، مادر اسماعيل عليه السلام  هستند آگاه ساخت و گفت: رسول خدا صلي الله عليه و سلم  فرمود:
(إنّكم ستفتحون مصر، وهي أرض يسمى فيها القيراط، فإذا فتحتموها فأحسنوا إلى أهلها، فإن لهم ذمّة ورحماً؛ أو قال: ذمة وصهرا)[14]
«شما به زودي مصر را فتح خواهيد کرد و چون آن‌را فتح کرديد با ساکنانش به نيکي رفتار نماييد، چرا که آن‌ها بر ما حق خويشاوندي دارند».
آن‌ها پس از شنيدن سخنان عمرو گفتند: اين خويشاوندي دوري است که فقط پيامبران آن‌را رعايت مي‌نمايند. به ما امان بده تا پس از مشورت با افراد خود مجدداً نزد تو برگرديم. عمرو گفت: من کسي نيستم که شما مرا فريب بدهيد ولي به شما سه روز فرصت مي‌دهم تا در اين باره خوب فکر بکنيد. گفتند: بيشتر از سه روز به ما فرصت بده. عمرو يک روز اضافه نمود. آن‌ها نزد بزرگ قبطي‌ها و نماينده‌ي روميان (ارطبون) رفتند.[15] و آن‌ها را در جريان سخنان مسلمانان گذاشتند. ارطبون حاضر نشد تسليم شود و جنگ را ترجيح داد و بر مسلمانان شبيخون زد و سرانجام شکست خورد و با افراد خود به سوي اسکندريه گريخت. [16] قابل يادآوري است که بعد از فتح بلبيس، دختر بزرگ قبطي‌ها به نام ارمانوس را که با خادم خود (برباره) از ترس ازدواج با وليعهد و پسر هرقل به اينجا آمده بود، به دست مسلمانان افتاد. عمرو ياران خود را جمع کرد و اين آيه را خواند:
{ هَلْ جَزَاءُ الإحْسَانِ إِلا الإحْسَانُ (60)}الرحمن: 60
(مگر پاداش نيکي جز نيکي است؟)
سپس گفت: شما مي‌دانيد که مقوقس (بزرگ قبطي‌ها) هدايايي نزد رسول خدا صلي الله عليه و سلم  فرستاده بود. بنابراين من دلم مي‌خواهد ما دختر و اطرافيانش را با مالهايي که از آن‌ها گرفته‌ايم به او برگردانيم. آن‌ها نيز پذيرفتند[17] و عمرو دختر مقوقس و خادمان و اموالش را با احترام خاصي نزد پدرش فرستاد. و هنگامي که خادم ويژه‌اش (برباره) به او گفت: ما از هر طرف در محاصره‌ي عربها هستيم. دختر مقوقس گفت: من در خيمه‌ي يک فرد عربي بيشتر احساس امنيت مي‌کنم تا در قصر پدرم[18]. و وقتي نزد پدر رسيد، او از ديدن دختر و برخورد مسلمانان با او، بسيار خوشحال شد.[19]
 
3ـ معرکه‌ي أم دنين
ابن عبدالحکم ذکر نموده که عمرو پس از يک ماه جنگ و درگيري، بلبيس را فتح کرد و به راهش ادامه داد تا اين که به ام دنين (المقسس) واقع در کنار رود نيل است، رسيد. در آن‌جا مسلمانان با نبرد شديدي روبرو شدند و عمرو طي نامه‌اي از اميرالمؤمنين درخواست کمک کرد. اميرالمؤمنين لشکري متشکل از چهار هزار نفر به کمک او فرستاد و زبير بن عوام، مقداد بن اسود، عباده بن صامت و مسلمه بن مخلد هر کدام سرپرستي يک هزار نفر را به عهده گرفتند. همچنين خليفه طي نامه‌اي به عمرو نوشت که اکنون دوازده هزار نفر در رکاب تو مي‌باشند و معمولاً چنين تعدادي شکست نخواهد خورد.[20]
رومي‌ها همراه با هم پيمانان قبطي خود براي جنگ با مسلمانان بيرون شدند. و نبرد سختي در گرفت. عمرو در سرکوبي آنان از تاکتيک‌هاي ويژه‌اي که خالد بن وليد در فتح شام استفاده کرده بود، استفاده کرد. و لشکر خود را به سه بخش تقسيم نمود، گروهي را در دامنه‌ي جبل احمر و گروهي را در کنار رودخانه نيل و نزديک ام دنين مستقر نمود و خود با بقيه‌ي نيروها به مقابله با دشمن پرداخت. همين که آتش جنگ شعله‌ور شد و هر دو گروه شديداً خسته شدند، گروهي که در دامنه‌ي کوه کمين گرفته بودند وارد معرکه شدند و بر روميان تاختند و آن‌ها را مجبور به فرار به سوي «ام دنين» کردند و آن‌جا با گروه سوم مسلمانان که از قبل کمين کرده بودند، روبرو شدند و در محاصره هر سه گروه قرار گرفتند و متحمل شکست سنگيني شدند و پا به فرار گذاشتند و گروهي از آنان به قلعه‌ي محکم بابلي‌ها پناه بردند.[21] بدين صورت مسلمانان در اين معرکه پيروز شدند و خداوند آن‌ها را با تدبير فرمانده‌ي توانايشان از شر دشمنان نجات داد.
 
4ـ معرکه‌ي قلعه‌ي بابليها
عمرو و لشکريانش به سوي قلعه بابلي‌ها رفتند و آن‌را در محاصره‌ي خود در آوردند. اين محاصره هفت ماه طول کشيد. مقوقس در اين مدت افرادي را براي صلح نزد عمرو مي‌فرستاد و عمرو سه راه پيش روي آن‌ها مي‌گذاشت که عبارت بودند از پذيرفتن اسلام، پرداخت جزيه و يا آماده شدن براي نبرد و مقابله. سرانجام مقوقس صلح بر اساس پرداخت جزيه را پذيرفت و به هرقل نامه‌اي نوشت و از او اجازه‌ي صلح با مسلمانان را گرفت. امپراطور شديداً ابراز مخالفت نمود و مقوقس را به قسطنطنيه طلبيد و سرزنش کرد و تبعيدش نمود.
و چون فتح اين قلعه به درازا کشيد، زبير بن عوام  رضي الله عنه  گفت: من جانم را در راه خدا مي‌بخشم. به اميد اين که خداوند زمينه‌ي فتح را براي مسلمانان فراهم نمايد[22]. آن‌گاه عمرو بن عاص دايره‌ي محاصره را تنگ‌تر کرد و شب هنگام مسلمانان بر ديوارهاي قلعه رفتند و وارد نبرد شديدي با دشمن شدند و نخستين کسي که از ديوار بالا رفت، زبير بن عوام بود. او به محض اين که بر فراز قلعه رسيد، تکبير گفت و مسلمانان تکبير گويان به سوي درهاي قلعه هجوم بردند. مأموران دشمن که غافلگير شده بودند، فرار را بر قرار ترجيح دادند و بدين صورت مسلمانان قلعه را به زور فتح نمودند و وارد آن شدند. ولي عمرو بن عاص با ساکنان قلعه بر اين اساس صلح کرد که نيروهاي رومي با داشتن غذاي چند روز، قلعه را ترک کنند و قلعه با همه‌ي امکانات رفاهي و نظامي به عنوان غنيمت براي مسلمانان بماند. سپس ابوعبدالله‌ برجها و ديوارهاي بلند قلعه را تخريب نمود.[23]
 
دوم: فتح اسکندريه
عمرو بن عاص و افرادش چند ماهي در قلعه بابلي‌ها اقامت گزيدند تا لشکرش به استراحت بپردازد و دستور اميرالمؤمنين براي حرکت به سوي اسکندريه رسيد. پس از اين که دستور اميرالمؤمنين رسيد، عمرو گروه قابل توجهي از نيروهايش را براي کنترل قلعه به جاي گذاشت و خود با بقيه نيروهايش در جمادي الثاني سال 21 هـ موافق با 641 ميلادي راهي اسکندريه شد. همچنين تعدادي از سران قبطي‌ها که مي‌دانستند از اين پس قدرت حاکم بر منطقه، مسلمان‌ها هستند، و مسلمانان نيز در اين مدت براي آن‌ها خدمات اجتماعي از قبيل راه‌سازي و ايجاد پل انجام داده بودند، لشکر اسلام را همراهي مي‌کردند.[24] عمرو براي پيشروي به سوي اسکندريه جانب چپ رود نيل را ترجيح داد، چرا که صحرا و ميادين آن ناحيه براي سرعت بخشيدن به حرکت اسبها و لشکر کمک مي‌کرد و از موانع بسياري که در آن طرف نيل وجود داشت نيز نجات مي‌يافتند. آن‌ها در اين مسير جز در «مرفوط» يا به قول مورخين عرب «طرانه» که درگيري مختصري روي داد، در هيچ جاي ديگر با مقاومتي روبرو نشدند.
سپس به ناحيه‌ي شرق رودخانه که شهر نقيوس محصور در ميان دژها در آن واقع بود، منتقل شدند.[25] عمرو از اين که چنين شهر قوي‌اي را بدون تعرض به آن در اينجا بگذارد، احساس خطر مي‌نمود که مبادا براي لشکر اسلام خطرساز باشد.
رومي‌ها به جاي اين که در قلعه‌هاي خود پناه ببرند، سوار بر قايقهاي جنگي شده و براي جنگ با مسلمانان آماده شدند. مسلمانان آن‌ها را هدف تيرها قرار دادند و مجبور به فرارشان به سوي اسکندريه کردند و نيروهاي باقيمانده، بدون هيچ گونه مقاومتي تسليم گرديدند و مسلمانان، پيروزمندانه وارد شهر شدند و چند روزي در آن ماندند و با اعزام دسته‌هاي نظامي حومه‌ي شهر را از وجود دشمنان پاکسازي نمودند و يکي از فرماندهان به نام شريک بن سمي جهت تعقيب فراريان رومي‌ اعزام گرديد. او که با تعداد اندکي از نيروهايش عازم اين مأموريت شده بود، در محاصره دشمن در آمد و با نيروهايش به تپه‌ي بلندي پناه برد که آن تپه بعدها به نام شريک معروف گرديد. شريک به طريقي عمرو را در جريان وضعيت خود گذاشت و از او نيروي کمکي خواست. روميان وقتي فهميدند که نيروهاي کمکي مسلمانان به زودي خواهند رسيد، فوراً منطقه را ترک کردند و پا به فرار گذاشتند.[26]
و در مکاني به نام سلطيس واقع در شش مايلي جنوب دمهنور نبرد سختي ميان مسلمانان و روميان رخ داد که جنگ به نفع مسلمانان و به شکست و فرار روميان پايان يافت.[27] آن‌چه‌ باعث تأسف است اين که مؤرخين مسلمان از جنگهايي که مسلمانان در مسير فتح مصر با روميان داشته و با وجود کمبود افراد و امکانات رشادتهاي قابل ذکري از خود به جاي گذاشته‌اند، جز به صورت گذرا و فشرده بحثي به ميان نياورده‌اند. اين در حالي است که در مورد معرکه‌هاي قادسيه، يرموک و نهاوند چندين صفحه به رشته تحرير در آورده‌اند. چنان که در مورد معرکه‌ي کريون که يکي ديگر از قلعه‌هاي محکم واقع در فاصله‌ي قلعه‌ي بابلي‌ها و اسکندريه است و مسلمانان براي تصرف آن با فرمانده‌ي لشکر رومي (تيودر) چندين روز وارد پيکار سختي شدند، همچنين مؤرخين دراين مورد، بحث قابل توجهي ننموده‌اند و فقط ابن عبدالحکم در مورد آن به بيان اين چند جمله اکتفا نموده است:
«سپس با روميان در کريون برخورد کردند و چند روزي طرفين شديداً با هم جنگيدند. فرماندهي قسمت جلوي لشکر با عبدالله بن عمرو و پرچم به دست غلام آزاد شده‌ي عمرو (وردان) بود. عمرو با مسلمانان نماز خوف اقامه نمود و سرانجام، خداوند مسلمانان را بر دشمنانشان پيروز گردانيد و تعداد زيادي از افراد دشمن کشته شدند و مسلمانان به تعقيب فراريان پرداختند تا اين که آن‌ها وارد اسکندريه شدند» سپس ابن عبدالحکم به بيان رشادتهاي عبدالله بن عمرو و غلام آن‌ها (وردان) پرداخته است.[28]
اما اسکندريه در آن زمان پايتخت شهرها و دومين مرکز امپراطوري بيزانس پس از قسطنطنيه و نخستين مرکز تجاري جهان به شمار مي‌رفت. بيزانسي‌ها خطر تسلط مسلمانان بر اسکندريه را به خوبي احساس مي‌کردند و از اين بابت سخت نگران بودند. تا جايي که هرقل گفت: تسلط عربها بر اسکندريه به معناي نابودي دولت روم و فروپاشي آن است.[29]
حتي گفته‌اند: او شخصاً براي جنگ با مسلمانان عازم اسکندريه شد ولي خداوند به او فرصت نداد و مرد و خداوند شر او را از مسلمانان کم کرد.[30] و امور امپراطوري بيزانس به هم ريخت و فرزندان او به نامهاي قسطنطين و هرقليانوس (هرقل دوم) با مشارکت امپراطور مارتينا (مادر هرقليانوس) به جاي پدر نشستند. اما ديري نگذشت و پس از صد روز از مرگ پدر، قسطنطين درگذشت و انگشت اتهام مردم به سوي امپراطور (مارتينا) دراز شد و اين طور به نظر مي‌رسيد که مي‌خواهد فرزندش به تنهايي حکومت بکند. بنابراين هرج و مرج در کشور پديد آمد و تا چند ماهي فتنه و آشوب حاکم گشت. تا اين که فرزند قسطنطين (کونستانس) به جاي پدر نشست و در کنار عموي خود شريک حکومت شد.[31] گفتني است که اسکندريه علاوه بر دارا بودن ديوارهاي محکم و دژهاي استوار و نيروي دفاعي کافي از نظر طبيعي نيز موقعيت دفاعي ممتازي داشت و نواحي سه‌گانه شهر يعني شمال، جنوب و غرب آن با آبهاي دريا و درياچه‌ي مريوط که غير قابل عبور بود و شاخه‌اي از رود نيل کاملاً محفوظ و غير قابل دسترسي بود.
و فقط ناحيه‌ي شرق که تنها راه ارتباطي بين کريون و اسکندريه بود، باقي ماند.[32] شهر تا چندين ماه تحت محاصره قرار گرفت و سرانجام عمرو ترسيد که نيروهايش در مقابل دشمن احساس عجز و ناتواني بکنند. بنابراين تصميم گرفت دسته‌هايي به مناطق اطراف اسکندريه بفرستد و از طرفي اميرالمؤمنين نيز از طولاني شدن مدت محاصره‌ي اسکندريه نگران شد و نسبت به نيروهاي خود مظنون گرديد که مبادا دل به دنيا بسته‌اند و آن گونه که شايسته است براي فداکاري در راه خدا آمادگي ندارند. چنان که اين مطلب را طي نامه‌اي که براي عمرو فرستاد، چنين بيان نمود: من از کندروي و تأخير شما در فتح مصر شگفت زده شدم. شما مدت دو سال است که درگير هستيد. نکند در شما تغييراتي آمده و محبت دنيا همان طور که در دل دشمنان شما است در دل شما نيز جاي گرفته است. بايد دانست که خداوند هيچ ملتي را پيروز نمي‌کند، مگر اين که نيتهايشان خالص باشد و من پيش از اين، چهار نفر از بزرگان اصحاب پيامبر را نزد تو فرستادم که هر يک از آن‌ها جاي هزار نفر را مي‌گيرد، مگر اين که آن‌ها نيز مثل شما دچار دگرگوني بشوند. پس از اين که نامه‌ام به دستت رسيد در ميان مردم به ايراد سخن بپرداز و آنان را براي جنگ با دشمن آماده کن و به صبر و تصحيح نيت تشويقشان بنما و چهار نفري را که گفتم (يعني زبير، مقداد، عباده و مسلمه) پيشاپيش همه قرار ده و به نيروهايت بگو که همه با هم و يکپارچه بر دشمن هجوم ببرند. و حمله را به وقت زوال روز جمعه آغاز کنيد، چرا که اين لحظه‌اي است که در آن رحمتهاي الهي سرازير و دعا پذيرفته مي‌شود و بايد همه متوجه خدا بشوند و پيروزي بر دشمن را از او بخواهند. عمرو حسب دستور خليفه، مردم را فرا خواند و آن چهار نفر را پيشاپيش همه قرار داد و به مردم گفت: طهارت بکنند و دو رکعت نماز بخوانند و از خدا طلب پيروزي نمايند، آن‌ها نيز پذيرفتند وچنين کردند و پيروز شدند.[33]
در روايتي آمده است که عمرو بن عاص به مسلمه بن مخلد انصاري گفت: در مورد جنگ به من مشورت بده. مسلمه گفت: از اصحاب پيامبر، مردي داراي دانش و تجربه را برگزين و پرچم را به دست او بده تا جنگ را آغاز کند. عمرو گفت: چنين کسي را سراغ داري؟ مسلمه گفت: آري عباده بن صامت است. عمرو، عباده را فرا خواند و در حالي که او هنوز از مرکب پايين نيامده بود، به او گفت: سرنيزه‌ات را به من بده. آن‌گاه عمامه‌ي خود را به صورت پرچم بر آن بست و او را فرمانده‌ي جنگ با روميان گذاشت و در همان روز اسکندريه به دست عباده بن صامت فتح گرديد.[34]
و در روايتي آمده که عمرو مي‌گويد: من در اين باره انديشيدم و با خود گفتم اين کار ممکن نيست مگر به دست کساني که قبل از اين چنين تجربه‌اي را پشت سر گذاشته‌اند. آن‌گاه عباده بن صامت را فرا خواند و پرچم را به او سپرد و خداوند نيز به وسيله‌ي او مسلمانان را پيروز گردانيد.[35]
ابن عبدالحکم مي‌گويد: محاصره‌ي شهر اسکندريه 9 ماه طول کشيد و سرانجام در روزهاي نخست ماه محرم سال بيست هجري موافق با دسامبر سال 640 ميلادي فتح گرديد.[36] البته بتلر در مورد فتح مصر مي‌نويسد که محاصره‌ي شهر در اواخر يونيو سال 640 ميلادي آغاز و در هشتم نوامبر سال 641 موافق با 7 ذي حجه سال 21 هجري فتح گرديد. البته اين روايت بيشتر با نامه‌ي عمر رضي الله عنه  به عمرو بن عاص تأييد مي‌شود، چرا که در آن تصريح شده که شما مدت دو سال است که در آن‌جا مشغول پيکار هستيد.
سپس عمرو ساکنان اسکندريه را به حال خود رها کرد و کسي را نکشت و مال کسي را غارت نکرد، بلکه با آن‌ها مانند بابلي‌ها به عنوان اهل ذمه برخورد نمود... آن‌گاه گروهي از نيروهاي خود را براي کنترل شهر تعيين کرد و بقيه را به مناطق اطراف جهت تصرف ديگر مراکز نظامي‌روميان اعزام داشت وديري نگذشت که مصر کاملاً در تصرف مسلمانان در آمد.[37]
 
سوم: فتح برقه و طرابلس
عمرو پس از اين که مصر را فتح کرد و اوضاع کاملاً تحت کنترل او در آمد، به فکر پيش روي به سوي مغرب زمين افتاد. چرا که روميان داراي نيروهاي قوي و زيادي در برقه و طرابلس بودند و براي مسلمانان مصر، خطر بالقوه‌ي جدي به حساب مي‌آمدند. بنابراين عمرو در سال 22 هـ راهي برقه شد. مسير اسکندريه تا برقه، مسيري جنگلي و سرسبز بود که خود کمک زيادي به لشکر اسلام نمود و هيچ برخوردي اتفاق نيفتاد و چون لشکر اسلام به آن‌جا رسيد، ساکنان شهر بدون هيچ گونه مقاومتي صلح کردند و قرار شد جزيه پرداخت نمايند، چنان که بعد از آن هميشه جزيه‌ي خود را مرتب مي‌فرستادند. و منطقه‌ي‌شان سرسبزترين و آرام‌ترين منطقه‌ي مغرب زمين بود.
سپس عمرو آهنگ طرابلس کرد، جايي که قلعه‌هاي محکم وجود داشت. در آن‌جا لشکر نيرومندي از روميان مستقر بود. آن‌ها بي درنگ دروازه‌ي شهر را بستند و حدود يک ماه محاصره‌ي مسلمانان را تحمل کردند. گفتني است بخشهايي از شهر که در احاطه‌ي آب دريا قرار داشتند، داراي دژ و ديوار نبودند. سرانجام، مسلمانان، با سعي و تلاش فراوان، از ميان بخشها وارد شهر شدند و يکصدا تکبير گفتند. نيروهاي رومي چاره‌اي جز پناه بردن به کشتيهاي خود و فرار نداشتند. عمرو به آن‌ها مهلت نداد و با نيروهايش به تعقيب آن‌ها پرداخت و فقط تعداد اندکي توانستند با کشتيهاي سريع السير فرار کنند. مسلمانان در اين شهر غنايم زيادي به دست آوردند. آن‌گاه عمرو نيروهاي خود را به اطراف شهر فرستاد و همه جا را تحت کنترل خويش در آورد.
عمرو مي‌خواست به سمت مغرب زمين پيش روي بکند و دامنه‌ي فتوحات را در آن سو گسترش دهد و تا تونس و سرزمينهاي آفريقا پيش برود و در اين‌باره نظر خليفه را جويا شد. خليفه باز کردن جبهه‌ي جديد و پراکندگي نيروهاي خود را صلاح ندانست. به ويژه که از شام تا طرابلس در ظرف مدت نسبتاً کوتاهي فتح کرده بودند و اين منطقه‌ي وسيع نيازي به تثبيت داشت. بنابراين به نيروهاي تحت فرماندهي عمرو دستور داد تا در طرابلس بمانند و پيش روي ننمايند. و بدين صورت دامنه‌ي حکومت اسلامي در دوران عمربن خطاب از شرق تا رود جيحون و سند و از غرب تا ديار آفريقا و بيابان‌هاي آن و از شمال تا کوه‌هاي آسياي کوچک و ارمنستان و از جنوب تا اقيانوس آرام گسترش يافت و همه‌ي اين‌ها زير نظر حکومت جهاني متحدي که متشکل از مذاهب، فرهنگها و نشانه‌هاي مختلفي بود، گرد آمدند و همه در سايه‌ي عدل و رأفت اسلامي زندگي مسالمت آميزي همراه با آزادي عقيده و بيان را آغاز کردند.[38]
 
مهم ترين درسها و فوايد بجا مانده از فتح مصر
 
نخست: عبادة بن صامت انصاري سفير مسلمانان به سوي مقوقس
هنگامي که عمرو بن عاص قلعه‌ي بابلي‌ها را محاصره کرد، مقوقس (بزرگ قبطي‌ها) طي نامه‌اي به عمرو چنين نوشت: شما وارد مناطق ما شده و براي جنگ با ما برخواسته‌ايد و اکنون دير وقتي است که در اينجا به سر مي‌بريد. شما گروه کوچکي هستيد و روميان با نيروي عظيم و مجهز به سلاح در مقابل شما قرار دارد. از طرفي رودخانه‌ي نيل شما را احاطه نموده است و در کل شما اسيراني بيش نيستيد. پس مرداني از خود نزد ما بفرستيد تا ما به سخنان آن‌ها گوش فرا دهيم، شايد اين طور بهتر بتوانيم به توافق برسيم و شما نيز از گزند رومي‌ها در امان بمانيد.
هنگامي که فرستادگان مقوقس نزد عمرو رسيدند او آن‌ها را تا دو شبانه روز نزد خود نگه داشت تا جايي که مقوقس نگران شد و به اطرافيانش گفت: ببينيد اين‌ها فرستادگان را زنداني و يا به قتل مي‌رسانند و اين کار را حلال مي‌شمارند! هدف عمرو اين بود که آن‌ها از نزديک شاهد رفتار مسلمانان باشند. آن‌گاه عمرو فرستادگان مقوقس را برگردانيد و خاطرنشان ساخت که شما چاره‌اي جز پذيرفتن يکي از اين شروط سه‌گانه نداريد: دين اسلام را مي‌پذيريد و برادران ديني ما مي‌شويد که در آن صورت از حقوقي که ساير مسلمانان برخوردار هستند شما نيز برخوردار مي‌شويد و يا اين که جزيه پرداخت مي‌کنيد و تحت سلطه‌ي ما در مي‌آييد و راه سوم اين که براي جنگ آماده شويد تا خداوند ميان ما و شما داوري نمايد.[39]
هنگامي که فرستادگان مقوقس برگشتند، پرسيد: آن‌ها چگونه انسان‌هايي بودند؟ گفتند: ما انسان‌هايي را ديديم که مرگ را بر زيستن و تواضع و فروتني را بر کبر و خودپسندي ترجيح مي‌دادند. هيچ کدام از آنان چشم به متاع دنيا ندوخته بود. همه بر زمين مي‌نشستند و نشسته غذا مي‌خوردند و فرمانده‌ي‌شان مانند يکي از افراد عادي آن‌ها بود. در ميان آنان سردار و برده و بالا دست و زيردست، همه يکسان بودند. هنگامي که وقت نماز فرا مي‌رسيد، همه بدون استثنا در نماز حضور داشتند. نخست چهره و دست و پاي خود را مي‌شستند و در نماز با نهايت خشوع و اظهار بندگي مي‌ايستادند.
مقوقس با شنيدن اظهارات فرستادگان خود، سوگند ياد کرد و گفت: چنين افرادي اگر با کوه‌ها روبرو شوند آن‌ها را از جلوي راه خود بر خواهند داشت و کسي ياراي مقابله با اين‌ها را نخواهد داشت. پس بايد فرصت را غنيمت شمرد و همين حالا که آن‌ها در محاصره‌ي رود نيل قرار دارند، دست صلح به سوي آن‌ها دراز کرد. چرا که فردا وقتي آن‌ها از اين تنگنا بيرون بشوند و در زمين، قدرت يابند به حرف ما گوش نخواهند داد.
آن‌گاه مقوقس فرستادگان خود را مجدداً نزد عمرو فرستاد و گفت: فرستادگاني نزد ما بفرست تا با هم گفتگو بکنيم و به نتيجه‌ي صلح‌آميزي برسيم. عمرو نيز درخواست او را پذيرفت و ده نفر از نيروهاي خود را از جمله عباده بن صامت را که مردي سياه چرده و بلند قامت بود، فرستاد و او را سخنگوي وفد قرار داد و گفت: فقط پيرامون همان سه پيشنهاد قبلي سخن بگويد و افزود که اين دستور اميرالمؤمنين است. آن‌ها وقتي نزد مقوقس رسيدند و عباده پيشاپيش ديگران در مقابل او قرار گرفت، مقوقس ترسيد و گفت: اين سياه چرده را از جلوي من دور نماييد و کسي ديگر با من گفتگو نمايد. اعضاي وفد گفتند: اين سياه چرده از ما خبره‌تر و داراي دانش بيشتر و سرور ما است. مقوقس گفت: چگونه مي‌پسنديد که چنين فرد بد قيافه‌اي سرور شما باشد؟ آن‌ها گفتند: ما به سياهي رنگ او نمي‌نگريم چرا که از نظر سابقه و عقل و رأي بر ما برتري دارد. آن‌گاه مقوقس به عباده گفت: بيا و با من سخن بگو. ولي به آرامي که من از تو مي‌ترسم. عباده جلو آمد و گفت: من سخنان تو را شنيدم و بايد بگويم که در لشکر ما حدود هزاران نفر از سياهان وجود دارد که از من سياه‌تر مي‌باشند و اگر تو آن‌ها را ببيني، بيشتر خواهي ترسيد. ولي من به فضل خدا اگر با يکصد نفر از دشمنان خود روبرو شوم، بيم آنان در دلم جاي نخواهد گرفت و همين طور ساير همسنگرانم داراي چنين وضعيتي هستند، چرا که ما در راه خدا بيرون شده‌ايم و هدف ما جهاد براي اعلاي کلمه الله و حصول رضامندي خدا است و هدف ديگري از قبيل دست يابي به مال و متاع دنيا نداريم، گرچه پس از اين که بر دشمن پيروز شويم، تصاحب اموال آنان براي ما حلال خواهد بود. و براي ما فرقي نمي‌کند چه همه‌ي گنجهاي دنيا را داشته باشيم و چه يک درهم نداشته باشيم. زيرا از متاع دنيا فقط چند لقمه مي‌خواهيم که شکم خود را سير کنيم و يک تکه پارچه مي‌خواهيم که برخود بپيچيم. همين مقدار ما را کفايت مي‌کند و اگر علاوه بر اين‌ها چندين گنج طلا داشته باشيم، همه را در راه خدا مي‌بخشيم. چرا که نعمتهاي دنيا و آسايش آن واقعي نيستند، بلکه نعمتها و آسايش آخرت، واقعي و جاوداني هستند. اين چيزي است که خدا و پيامبرش ما را به آن فرا خوانده‌اند و از ما تعهد گرفته‌اند تا براي دنيا بيش از دست يابي به همين مقدار اندک که شکم را سير نمايد و جسم را بپوشاند، تلاش ننماييم و سعي و تلاش خود را بذل دست يابي به رضامندي خدا و مبارزه و جهاد با دشمنانش بکنيم. مقوقس پس از شنيدن سخنان عباده، خطاب به اطرافيانش گفت: آيا تاکنون نظير سخنان او را شنيده‌ايد. من فقط از قيافه‌ي او ترسيدم ولي حالا متوجه شدم که سخنانش از قيافه‌اش بيم آورتراند. او و همراهانش را خدا فرستاده تا زمين را ويران بکنند و به نظر من، سرانجام بر همه‌ي کره‌ي خاکي تسلط خواهند يافت. سپس رو به عباده کرد و گفت: اي مرد! من سخنان تو را و آن‌چه‌ در مورد خود و همراهانت گفتي شنيدم. ولي سوگند به خدا که تو و همراهانت به جز دست يابي به مال و متاع دنيا هدف ديگري نداريد. و اکنون گروه بزرگي از روميان که تعدادشان قابل شمارش نيست براي جنگ با شما عازم اينجا شده‌اند. يقيناً شما ياراي مقابله با آن‌ها را نخواهيد داشت. چرا که شما هم تعدادتان اندک است و هم توانايي و امکانات کمتري داريد و اکنون چندين ماه است که نمي‌توانيد کاري پيش ببريد و با فقر و تنگدستي دست و پنجه نرم مي‌کنيد. و دل ما هم به حال شما مي‌سوزد. بنابراين مي‌خواهيم به هر کدام از شما دو دينار و به اميرتان صد دينار و به خليفه‌ي بزرگتان هزار دينار بدهيم تا شما به سلامتي به ديار خود برگرديد قبل از اين که زير دست و پاي لشکر بزرگ روميان تکه پاره شويد.
عباده در جواب سخنان مقوقس گفت: اي مرد! خود و همراهانت را فريب نده. چرا که لشکر روميان و کثرت و قدرت آنان چيزي نيست که ما را بيمناک سازد و يا اراده‌ي ما را تضعيف نمايد. اگر آن‌چه‌ تو در مورد آن‌ها بيان داشتي، واقعيت داشته باشد، در آن صورت ما با اشتياق بيشتري به جنگ آنان خواهيم رفت، زيرا که در اين صورت عذر ما نزد خدا بهتر پذيرفته مي‌شود و اگر همه‌ي ما کشته شويم به بهشت خدا و رضامندي او دست خواهيم يافت که هيچ چيزي براي رسيدن به اين آرزو خوشايندتر نيست و به هر حال ما پيروزيم چون اگر بر شما تسلط يابيم، به هدف خود دست يافته و مال و غنيمت فراواني حاصل مي‌کنيم و اگر شما بر ما غالب شويد باز هم به غنيمت ابدي و اخروي دست مي‌يابيم و خداوند در کلام خود فرموده است:
{ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (249)}البقرة: 249
«چه بسيارند گروههاي اندكي كه به فرمان خدا (توفيق نصيبشان شده است و) بر گروههاي فراواني چيره شده‌اند. و خداوند با بردباران (و در صف استقامت‌كنندگان) است».
و هر فرد از نيروهاي ما روزانه به پيشگاه خدا چنين دعا مي‌کند: بار الها! مرا در راه خود شهيد بگردان. و زنده و سالم نزد خانواده ام بر نگردان.
و هيچ کدام از ما در مورد آن‌چه‌ از زن و بچه و مال بجا گذاشته‌ايم نگران نيستيم، بلکه همه را به خدا سپرده‌ايم و فقط به هدف و آينده‌ي خود فکر مي‌کنيم.
و اما اين که تو از فقر و تنگدستي ما سخن گفتي، بايد خاطرنشان کنم که ما کاملاً در رفاه و آسايش به سر مي‌بريم و اگر همه‌ي دنيا از آن ما باشد، زندگي ما از آن‌چه‌ هم اکنون مي‌بيني، تغيير نمي‌يابد. پس ببين اگر حرف ديگري براي گفتن داري، بگو ولي من جز همان سه راه که قبلاً شرح دادم راه ديگري نمي‌بينم و نمي‌پذيرم. بنابراين بيهوده سخن مگو و يکي از اين سه مورد را انتخاب کن. اين دستور فرمانده‌ي ما است که از خليفه به او رسيده و عهدي است که رسول خدا از ما گرفته است. يا به اسلام مي‌گراييد که دين پسنديده‌ي خدا و دين ساير انبيا و فرشتگان است و خدا به ما دستور داده تا با مخالفين اين دين بجنگيم. و اگر تو و يارانت اسلام را بپذيريد، در دنيا و آخرت رستگار خواهيد شد و ما از جنگيدن با شما خودداري مي‌کنيم و تعرض به شما و اموالتان را حرام مي‌دانيم. اما اگر اسلام را نمي‌پذيريد پس بايد جزيه پرداخت کنيد و زيردست ما باشيد و بر چيزي که شما سالانه توان پرداخت آن‌را داشته باشيد، با هم توافق مي‌کنيم و در عوض ما براي هميشه از جان و مال و سرزمين شما حفاظت به عمل مي‌آوريم. اما اگر شما اين مورد را نيز نپذيريد، آن‌گاه فقط شمشير تعيين تکليف خواهد کرد يا همه کشته خواهيم شد و يا به هدف مورد نظر خود خواهيم رسيد.
مقوقس گفت: چنين چيزي اصلاً ممکن نيست، آيا مي‌خواهيد ما براي هميشه بردگان شما باشيم؟ عباده گفت: همين که گفتم و انتخاب با خود شما است. مقوقس گفت: آيا نمي‌شود شرط ديگري غير از آن‌چه‌ گفتي بگذاري؟ عباده گفت: سوگند به پروردگار آسمان‌ها و زمين و آن‌چه‌ در آن‌ها وجود دارد، که راه ديگري وجود ندارد. پس يکي از اين سه مورد را انتخاب کنيد. مقوقس نگاهي به اطرافيان خود انداخت و گفت: سخن همين است که شنيديد. آن‌ها گفتند: چه کسي حاضر است تن به چنين ذلتي بدهد؟ ما به هيچ وجه دين مسيح بن مريم را به خاطر ديني که اصلاً با آن آشنايي نداريم، ترک نخواهيم کرد. و مرگ را بر بردگي و اسارت و پرداخت جزيه ترجيح مي‌دهيم و اگر آن‌ها چند برابر آن‌چه‌ را که مي‌خواهند بر ما مقرر کنند هم اکنون از ما بگيرند و دست بردار شوند، ما راحت‌تر مي‌پذيريم. مقوقس به عباده گفت: اين‌ها هيچ کدام از شرايط سه‌گانه شما را نمي‌پذيرند، نظر شما چيست؟ برگرد نزد فرمانده‌ات و بگو: هر چه مي‌خواهي به شما مي‌دهيم ولي از اينجا برويد. عباده و همراهانش برخاستند و رفتند. آن‌گاه مقوقس به اطرافيانش گفت: از من بشنويد و يکي از شرايط سه‌گانه آن‌ها را بپذيريد. به خدا سوگند که شما توان مقابله با آن‌ها را نداريد و اگر اکنون به صورت مسالمت‌آميز به يکي از شرايط آن‌ها تن ندهيد، فردا به زور شمشير مجبور مي‌شويد که به بدتر از آن گردن نهيد. آن‌ها گفتند: به کدام يک از سه شرط آن‌ها گردن نهيم. مقوقس گفت: من نمي‌گويم دست از دين و آيين خود برداريد. همچنين شما را به مقابله با آن‌ها فرا نمي‌خوانم چون مي‌دانم که شما نمي‌توانيد در مقابل آن‌ها بجنگيد و مانند آن‌ها سختي‌هاي جنگ را تحمل کنيد. پس بايد شرط سوم را پذيرفت. آن‌ها گفتند: يعني براي هميشه بردگان آن‌ها باشيم؟ مقوقس گفت: آري، بردگي مسالمت آميزي که در شهر و ديار خود و در ميان زنان و فرزندان خود باشيد و از جان و مال شما حفاظت به عمل آيد، بهتر از آن است که کشته شويد و يا به عنوان برده فروخته و از شهر و ديار و زنان و فرزندان خود دور شويد. گفتند: ما مرگ را بر اين صلح ترجيح مي‌دهيم و دستور به انهدام پل ارتباطي فسطاط و جزيره دادند و جمع کثيري از قبطي‌ها و روميان آماده‌ي نبرد شدند.[40]
از گفتگويي که ميان عباده و مقوقس رد و بدل شد، تيزهوشي و زرنگي عباده و ميزان شناخت وي از اهداف دشمن مشخص مي‌شود. او به هيچ وجه مبهوت جنگ رواني دشمن نشد، بلکه همچنان با نگرش و اهداف خود در مقابل دشمن ايستادگي نمود و در عين حال از فراخوان و تشويق دشمن به پذيرش اسلام و خاطرنشان ساختن اين مطلب که مسلمانان هميشه بر ديگر ملتها و اديان پيروز خواهند شد، غافل نشد و اين امر باعث متأثر شدن مقوقس گرديد تا جايي که حاضر شد تن به صلح و سازش دهد. [41]
 
دوم: تاکتيکهاي نظامي در فتح مصر
عمرو بن عاص شيوه‌هاي گوناگوني از تاکتيکهاي نظامي را در مصر تجربه کرد از جمله:
 
1ـ جنگ رواني
هنگامي که مقوقس به زنان دستور داد تا بر ديوارهاي قلعه‌ي بابلي‌ها بايستند و پشت به سوي مسلمانان بکنند (تا آن‌ها متوجه زن بودن آن‌ها نشوند) و به مردان دستور داد تا مسلح به سوي مسلمانان بايستند و هدفش با اين کار ترسانيدن مسلمانان بود، عمرو کسي نزد او فرستاد و گفت: من متوجه رفتار شما شدم و بايد بدانيد که هيچ گاه سبب پيروزي ما کثرت افراد ما نبوده است. ما با همين وضعيت، پادشاه شما را با سرنوشتي که دچار آن گرديد، مواجه ساختيم.
مقوقس به اطرافيانش گفت: اين‌ها راست مي‌گويند، پادشاه ما را از پايتخت حکومتش به قسطنطنيه فراري دادند، پس ما بايد به طريق اولي عبرت کنيم.
عمرو از آن دسته از فرماندهان بود که براي مرعوب ساختن دشمن و از بين بردن روحيه‌ي جنگي آنان از جنگ رواني استفاده مي‌کرد. همچنين در جنگها با توکل بر خدا و به وسيله‌ي خرد توانا و شمشير خود به هدف خويش که همان پيروزي نهايي بر دشمن بود، مي‌رسيد.[42]
 
2ـ غافلگير کردن دشمن با کمين زدن
عمرو اين تاکتيک را در معرکه‌ي عين شمس تجربه کرد. و سرانجام نقشه‌اش عملي شد و به پيروزي کامل نيروهايش انجاميد. او شب هنگام مکان‌هاي مناسبي را براي کمين زدن در نظر گرفت و ساعت حرکت نيروها يا ساعتي که مي‌دانست دشمن در آن ساعت مشغول کارهاي خود مي‌باشد، تعيين کرد. و نقاط آسيب‌پذير دشمن را نيز شناسايي نمود و در وقتي از پيش تعيين شده بدون اين که دشمن متوجه شود، حمله را آغاز نمود و بهترين و موفقيت آميزترين عمليات از نوع خود را به نمايش گذاشت.[43]
 
3ـ تاکتيک غافلگيرانه در حين محاصره
عمرو در اثناء محاصره‌ي قلعه‌ي بابلي‌ها از اين تاکتيک استفاده نمود. هنگامي که روميان تحت محاصره، مطمئن بودند که مسلمانان به آنان دست‌رسي نخواهند داشت، چرا که داراي دژهاي محکم با انواع امکانات جنگي و آذوقه بودند. علاوه بر اين‌ها در اطراف قلعه موانع غير قابل نفوذي گذاشته بودند از جمله گودالي حفر کرده و آب را در آن رها نموده بودند و پس از خشک شدن آب، گِل و لاي زيادي باقيمانده بود. با اين همه ناگهان شبي توسط زبير بن عوام و همراهانش غافلگير شدند که بر فراز ديوارهاي قلعه تکبير گويان شمشير بر دشمن کشيدند و دشمن چاره‌اي جز تن دادن به صلح و تسليم نداشت و مسلمانان فاتحانه وارد قلعه شدند.[44]
 
4ـ تاکتيک طولاني نمودن محاصره
عمرو در محاصره‌ي کريون و اسکندريه از همين تاکتيک استفاده نمود. او بعد از اين که متوجه صعوبت امر در پيروزي بر روميان ساکن پشت درهاي قلعه‌هاي محکم و قوي گرديد به زد و خوردهاي پراکنده با دشمن پرداخت و فقط يکبار به قلعه حمله برد و موفق نشد. آن‌گاه دست از حمله کشيد و فقط به زد و خوردهاي جزيي با افراد دشمن ادامه داد تا گذر زمان و تمام شدن ذخيره‌هاي دشمن و کم شدن حوصله‌ي نيروهايش کارساز واقع بشود و چنين هم شد. چنان که هنوز چند روزي از محاصره نگذشته بود که روميان به عزم راسخ مسلمانان و استقامت آنان يقين کردند و ناچار اسلحه به زمين گذاشتند و درهاي قلعه را بر روي مسلمانان گشودند. و همين جريان در اسکندريه اتفاق افتاد با اين تفاوت که درآن زمان محاصره طولاني‌تر شد و تا سه ماه طول کشيد چرا که روميان مي‌دانستند که اين آخرين پايگاه آن‌هاست و از دست دادن آن به معناي برچيده شدن حکومت آنان از مصر و آفريقا خواهد بود و چنين هم شد.[45]
 
سوم: مژده‌ي فتح به اميرالمؤمنين
عمرو بن عاص، معاويه بن حديج را جهت رساندن مژده‌ي فتح نزد اميرالمؤمنين فرستاد. معاويه گفت: آيا نامه‌اي نمي‌نويسي؟ عمرو گفت: نياز به نوشتن نيست. تو خود مردي عرب زبان هستي که مي‌تواني پيام را به نحو احسن برساني و آن‌چه‌ اتفاق افتاده در حضور تو بوده است.[46]
هنگامي که معاويه نزد عمر رضي الله عنه  رسيد و او را از فتح اسکندريه با خبر ساخت، اميرالمؤمنين به سجده افتاد و گفت: خدا را شکر. خود معاويه در اين مورد مي‌گويد:
وقتي عمرو بن عاص مرا نزد عمر رضي الله عنه  فرستاد. من به مدينه آمدم و يکسره به مسجد رفتم. در آن‌جا نشسته بودم که کنيزي از خانه‌ي عمر رضي الله عنه  بيرون آمد. وقتي چشمش به من افتاد که آثار سفر بر من هويدا بود، نزد من آمد و گفت: تو کي هستي؟ گفتم: معاويه بن حديج فرستاده‌ي عمرو بن عاص. کنيزک به خانه برگشت و ديري نگذشت که شتابان به سوي من آمد وگفت: اميرالمؤمنين تو را مي‌خواهد. من دنبال او به راه افتادم، وارد خانه‌ي اميرالمؤمنين شدم، ديدم که بي‌صبرانه ايستاده است و از من پرسيد: چه خبر داري؟ گفتم: خبر خوشي دارم، خداوند اسکندريه را فتح گردانيد. او با من به مسجد آمد و به منادي گفت: مردم را فراخوان و بگو: «الصلاه جامعه» و بعد از اين که مردم جمع شدند به من گفت: برخيز و داستان همراهانت را براي اين‌ها بيان کن. من برخاستم و جريان را بازگو نمودم. سپس عمر رضي الله عنه  نماز خواند و از مسجد بيرون شد و وارد خانه شد و رو به قبله ايستاد و دعاهايي زمزمه کرد. سپس نشست و گفت: اي کنيزک! چيزي براي خوردن داري؟ او مقداري نان و روغن آورد. من با احساس کم رويي و خجالت شروع به خوردن غذا نمودم. اميرالمؤمنين به من گفت: غذا بخور. مسافر نياز به خوردن غذا دارد. اگر من ميل داشتم با تو مي‌خوردم. وقتي اين را گفت، من بدون احساس شرم غذاها را خوردم. آن‌گاه از من پرسيد که وقتي تازه به مسجد رسيدم و در آن نشستم چه فکر مي‌کردم؟ گفتم: فکر کردم اميرالمؤمنين استراحت مي‌کند. گفت: چه فکر بدي! اگر من روزها بخوابم. حق رعيت را ضايع کرده‌ام و اگر شبها بخوابم حق خودم را ضايع کرده‌ام، آيا با چنين مسئوليتهايي خواب، خوشايند خواهد بود؟[47]
اين جريان بيانگر آن است که مسجد در صدر اسلام، مهمترين رسانه‌ي خبري و آگهي به حساب مي‌آمده و مردم به وسيله نداي «الصلاه جامعه» فراخوانده مي‌شدند و مي‌دانستند که قضيه‌ي مهمي پيش آمده است. و بعد از اين که مردم جمع مي‌شدند اخبار و وقايع مهم نظامي، سياسي و اجتماعي به سمع آنان رسانيده مي‌شد. همچنين اين جريان بيانگر ميزان هوشياري و بيداري اميرالمؤمنين (عمربن خطاب) است که مي‌گويد چگونه با اين مسئوليتها خواب برايم خوشايند خواهد بود. پس او هم به حقوق رعيت و هم به حقوق خود آگاه و مواظب هر دو جانب است و هرگاه‌ مسلماني بتواند اين دو وصف را در خويشتن به وجود بياورد حقا که او از نيکوکاران و پرهيزکاران است.[48]
 


چهارم: علاقه‌ي عمرفاروق براي عمل به تعهدات خويش
ابن اثير مي نويسد: .... هنگامي که مسلمانان از بلهيب فراغت يافتند و با خود اسيران زيادي از آن‌جا به يمن بردند، رييس آن‌ها پيامي به عمرو فرستاد و گفت: من قبل از اين به کساني که نزد من از شما هم مبغوض‌تر بودند يعني فارسيان و روميان جزيه مي‌پرداختم. اکنون اگر شما دوست داريد حاضرم به شما جزيه بدهم به شرطي که اسيران ما را آزاد کنيد و زمينهاي ما را برگردانيد.
عمرو اين مطلب را طي نامه‌اي به سمع اميرالمؤمنين رسانيد و از ايشان کسب تکليف کرد و تا رسيدن جواب نامه، جنگ را متوقف نمود. ديري نگذشت که نامه‌ي عمر رسيد و در آن آمده بود که گرفتن جزيه بهتر است از غنيمتي که تقسيم گردد.
اما اسيران را اختيار بده بين پذيرش اسلام و پرداخت جزيه و کساني که در شهرها پراکنده شده‌اند ما قادر به بازگردانيدن آن‌ها نيستيم. عمرو پادشاه اسکندريه را در جريان نامه‌ي عمر رضي الله عنه  گذاشت او نيز پذيرفت و اسيران را در جمع نصرانيان گرد آوردند و به نوبت آن‌ها را به اسلام فرا مي‌خواندند هنگامي که يکي مسلمان مي‌شد، مسلمانان تکبير مي‌گفتند وهر کدام بر دين خود مي‌ماند از وي ابراز تنفر مي‌نمودند و جزيه تعيين مي‌کردند.[49]
اين جريان شاهد زنده‌اي بر اين مطلب است که هدف اصحاب پيامبر صلي الله عليه و سلم  زراندوزي و رسيدن به متاع دنيا نبود، بلکه آن‌ها در هر حرکت و عمل خود آخرت را مد نظر قرار مي‌دادند. چرا که مسلمان شدن اسيران نه تنها نفع مادي‌اي براي آن‌ها نداشت، بلکه از اين ناحيه دچار ضررهايي نيز مي‌شدند، ولي با اين حال مي‌بينيم که عمربن خطاب، آن‌ها را بين پذيرش اسلام و پرداخت جزيه اختيار مي‌دهد و مسلمانان حاضر در صحنه کساني را که مسلمان مي‌شوند با گفتن تکبير رسايي که شايد در فتح شهر چنان تکبيري سر نداده‌اند، تشويق مي‌نمايند و از کساني که به دين خود باقي مي‌مانند سخت اظهار ناراحتي مي‌کنند. گويا آن‌ها قبلاً مسلمان بوده و اکنون مرتد شده‌اند.
چيز ديگري که در اين جريان جلب توجه مي‌نمايد، حساسيت صحابه نسبت به عهد و پيمان است چنان که عمربن خطاب، پيشاپيش تصريح مي‌نمايد که ارجاع آن دسته از اسيران را که در شهرها دست به دست گشته و متفرق شده‌اند، تضمين نمي‌کند تا مبادا خلف وعده‌اي صورت بگيرد و اين از اخلاق بزرگ منشانه‌ي وفا به عهد و از خصلتهاي پيروزي به شمار مي‌رود.[50]
 
پنجم: عبدالله بن عمرو بن عاص يکي از قهرمانان فتح مصر
همان طور که قبلاً شرح آن گذشت عمرو بن عاص با نيروهايش به سوي اسکندريه پيش مي‌‌رفت و در مسير راه در مواضع متعددي با دشمن روبرو شد و سرانجام بر آنان پيروز گرديد. در يکي از اين معرکه‌ها به نام «کريون» فرزندش (عبدالله) فرماندهي لشکر را به عهده داشت و شديداً زخمي ‌شد. هنگامي که فرستاده‌ي پدرش آمد تا جوياي حالش بشوند، عبدالله چنين سرود:
اقول اذا ما جاشت النفس اصبري          فعما قليل تحمدي أو تلامي
«به جسم وقتي درد مي‌گيرد مي‌گويم تحمل کن به زودي ستوده و يا سرزنش مي‌گردي».
هنگامي که فرستاده برگشت و جريان را براي عمرو بازگو نمود، عمرو گفت: حقا که فرزند من است.[51]
اين يکي از موضع گيري هاي عبدالله بن عمرو مي‌باشد که بيانگر صبر و شکيبايي وي است او که در علم و عبادت معروف بود از شجاعت و شکيبايي نيز برخوردار بود.[52]
 
ششم: احداث منزل اميرالمؤمنين در مصر
عمرو بن عاص طي نامه‌اي به اميرالمؤمنين نوشت که ما نقشه‌ي احداث منزل براي شما در کنار مسجد جامع کشيده‌ايم. عمر رضي الله عنه  در جواب نوشت: مردي که در حجاز سکونت دارد، چرا براي او منزلي در مصر ساخته مي‌شود؟! پس دستور داد تا در آن مکان، بازارچه‌اي براي مسلمانان احداث شود.[53]
اين برخورد عمر رضي الله عنه  با پيشنهاد عمرو بيانگر کمال تقوا و زهد عمر رضي الله عنه  مي‌باشد و هنگامي که پيشوايان و مردان بزرگ قوم تا اين حد از دنيا و متاع فاني آن گريزانند، زيردستان و پيروانشان بايد بيشتر گريزان باشند.[54]
 
هفتم: ادعاي سوزاندن کتابخانه‌ي اسکندريه توسط مسلمانان
دکتر عبدالرحيم محمد عبدالحميد مي‌گويد: ما سراغ نداريم که عمرو بن عاص کتابخانه‌ي اسکندريه را به آتش بکشاند. فقط نصي از ابن قفطي وجود دارد که آن‌را از ابن عبري (متولد 1286 م) نقل کرده و در آن آمده است که مردي به نام يحيي نحوي که اسکندري الاصل و از فلاسفه بود، نزد عمرو آمد. عمرو او را گرامي داشت و پرسيد: چه مي‌خواهي؟ نحوي گفت: کتابهاي حکمت را که در خزانه‌هاي پادشاهي است و تعداد آن‌ها پنجاه و چهار هزار و صد و بيست کتاب مي‌باشد. عمرو گفت: من نمي‌توانم چنين رقم بزرگي را بدون اجازه‌ي اميرالمؤمنين به شما برگردانم. آن‌گاه نامه‌اي به اميرالمؤمنين فرستاد و نظر ايشان را در اين مورد جويا شد. اميرالمؤمنين در جواب نوشت: کتابهايي که از آن ياد کرده‌اي از دو حال خالي نيستند يا آن‌چه‌ در آن‌ها مکتوب است موافق با کتاب خدا است که در اين صورت کتاب خدا ما را از آن‌ها بي نياز مي‌سازد و يا مخالف کتاب خدا است که باز هم نيازي به وجود آن‌ها احساس نمي‌شود. بنابراين همه را نابود کن. عمرو حسب دستور آن‌ها را در ميان حمام داران اسکندريه توزيع نمود تا کوره‌ي حمام را با آن‌ها گرم نگه دارند. چنان که تا شش ماه حمام داران از آن‌ها به جاي چوب استفاده کردند.[55]
همچنين قبل از ابن قفطي فردي به نام عبداللطيف بغدادي (م 649هـ ) چنين ادعايي کرده و نوشته است:
در آن‌جا دارالعلمي وجود داشت که اسکندر آن‌را ساخته بود و در آن انبار کتابي وجود داشت که توسط عمرو بن عاص و به دستور عمربن خطاب به آتش کشيده شد.[56]
البته اين روايات به دلايل زير قابل انتقاد مي‌باشند:
1ـ هيچ ربط علمي و تاريخي در ميان اين سه روايت وجود ندارد و هر سه متعلق به يک دوراني از تاريخ مي‌باشند.
2ـ اين روايات از هيچ سند و مرجع معتبري سرچشمه نگرفته‌اند، بلکه فرضيه‌هايي بيش نيستند که ساخته و پرداخته همين راويان مي‌باشند.
3ـ اين روايات در قرن هفتم پديد آمدند و فاصله‌ي زماني زيادي با دوران فتح مصر توسط عمرو بن عاص دارند. بنابراين با دلايل زير مي‌توان اين‌ها را بي اساس قلمداد نمود:
ـ هيچکدام از مورخيني که قرنها پيش در مورد مصر و فتح آن قلم فرسايي کرده‌اند در مورد آتش زدن کتابخانه‌ي اسکندريه چيزي ننوشته‌اند.
ـ واقدي، طبري، ابن اثير، ابن خلدون، ياقوت حموي و حتي ابن عبدالحکم به چنين رويدادي اشاره ننموده‌اند.
ـ مي‌توان اين روايتها را متعلق به دوران جنگهاي صليبي دانست که آقاي عبداللطيف بغدادي در آن دوران مي‌زيسته و احتمالاً توسط زر و يا زور به نوشتن آن وادار شده است.
ـ اگر واقعاً چنين کتابخانه‌ي عظيمي وجود مي‌داشت، يقيناً روميان هنگام ترک اسکندريه کتابهاي آن‌را با خود مي‌بردند.
ـ عمرو راحت مي‌توانست آن همه کتاب را به جاي سپردن به حمام داران، در دريا مي‌ريخت که در آن صورت نابودي آن‌ها به شش ماه نمي‌انجاميد.
خلاصه اين که جريان سوزاندن کتابهاي کتابخانه‌ي اسکندريه اتهامي بيش نيست که اميرالمؤمنين (عمربن خطاب) و همچنين عمرو بن عاص از آن کاملاً مبرا و بي اطلاع مي‌باشند. بلکه اين يک نوع جريان ساختگي از طرف دشمنان اسلام براي بد نام کردن مسلمانان فاتح است.[57]
 
هشتم: ملاقات عمرو بن عاص با پاپ بنيامين
ابن عبدالحکم مي‌گويد: در اسکندريه پيشواي مذهبي‌اي به نام ابوبنيامين وجود داشت او از دست روميان به صحرا گريخته بود. هنگامي که از قدوم عمرو بن عاص و لشکرش به مصر اطلاع يافت به پيروانش نوشت که حکومت رومي‌ها به آخر رسيده است و به آنان دستور داد تا با عمرو همکاري کنند. چنان که قبطي‌هاي «فرما» به عمرو پيوستند[58]. در روايت مورخ قبطي آقاي ساويرس بن مقنع آمده که جانشين پاپ، آقاي سانوتيوس نزد عمرو آمد و او را در جريان فرار پاپ از ترس رومي‌ها گذاشت. عمرو به عمال خود در مصر نوشت که بنيامين بطرک قبطي در هر جا که هست، در امن و سلامت باشد و با اطمينان خاطر به منطقه‌ي خود برگردد و به امور پيروان خود رسيدگي نمايد. چنان که بنيامين با شنيدن اين اعلام عام، بي نهايت خوشحال گرديد و پس از 13 سال زندگي متواري، به اسکندريه برگشت و ساکنان اسکندريه از اين خبر به شدت مسرور گرديدند و چون پاپ وارد اسکندريه شد، عمرو او را نزد خود فرا خواند و او را مورد اعزاز و اکرام قرار داد و به اطرافيانش گفت: من از روزي که وارد اين سرزمين شده‌ام، مردي خوش سيما مانند او را نديده‌ام. مي‌گويند: پاپ بنيامين داراي قيافه‌اي زيبا و با وقار بود و به آرامي سخن مي‌گفت.
استاد شرقاوي مي‌نويسد: عمرو، پاپ را گرامي مي‌داشت تا جايي که او به يکي از نزديکان و هم نشينان وي تبديل شد و عربهاي فاتح، در مصر احساس آرامش نمودند و در خطبه‌هاي اولين نماز جمعه در مسجد جامع فسطاط، عمرو، خطاب به مسلمانان گفت: با همسايگان قبطي خود به نيکي رفتار نماييد. آن‌ها حق ذمه و حق خويشاوندي بر شما دارند (به خاطر مادر حضرت اسماعيل) پس در مقابل آنان دست نگه داريد و بگذريد و چشم فرو اندازيد.[59]


([1]) عصر الخلافة الراشدة للعمري ص348 .
([2]) دراسات في عهد النبوة والخلافة الراشدة ص357 .
([3]) فتوح الشام للأزدي ص118 .
([4]) دراسات في عهد النبوة والخلافة الراشدة ص357 .
([5]) النجوم الزاهرة (1/4-7).
[6] فتوح مصر. ص57 .
[7] تاريخ طبري (5/84)
[8] دراسات في عهد النبوة والخلافة الراسدة ص357،358 .
([9]) عمرو بن العاص القائد والسياسي، د. عبد الرحيم محمد ص79 .
([10]) فتح مصر، صبحي ندا ص19،20 .
[11] منبع سابق. ص20 .
[12] جولة في عصر الخلفاء الراشدين ص214 .
[13] النجوم الزاهره (1/7)
([14]) مسلم، ك فضائل الصحابة رقم 2543 .
[15] البداية والنهاية (7/100).
([16]) فتح مصر ص24 .
([17]) الدور السياسي للصفوة في صدر الإسلام ص431 .
([18]) فتح مصر، صبحي ندا ص24 .
([19]) همان: ص24 .
[20] الدولة الإسلامية في عصر الخلفاء الراشدين ص218.
([21]) همان ص219.
([22]) الفتوحات الإسلامية د. عبد العزيز الشناوي ص91.
[23] الفتوحات الاسلاميه (د. عبدالعزيز شناوي)
([24]) الدولة الإسلامية في عصر الخلفاء الراشدين ص224 .
[25] منبع سابق.
[26] الدوله الاسلاميه في عصر الخلفاء الراشدين.
[27] منبع سابق.
[28] الدوله الاسلاميه في عصر الخلفاء الراشدين.
[29] منبع سابق.
[30] منبع سابق.
[31] منبع سابق.
[32] منبع سابق.
[33] الدوله الاسلاميه في عصر اخلفاء الراشدين.
[34] منبع سابق.
[35] الانصار في عصر الراشدي. ص 212
([36]) الدولة الإسلامية في عصر الخلفاء الراشدين ص229 .
[37] منبع سابق.
[38] الدوله الاسلاميه في عصر الخلفاء الراشدين. ص 231
([39]) عبادة بن الصامت صحابي كبير وفاتح مجاهد ص91 .
[40] النجوم الزاهرة، ملوك مصر والقاهرة (1/10-16).
([41]) الأنصار في العصر الراشدي ص211 .
([42]) الحرب النفسية، الدكتور أحمد نوفل: ص174 .
([43]) الفن العسكري الإسلامي ص320 .
[44] منبع سابق.
([45]) همان ص320 .
([46]) فتوح مصر والمغرب ص104،105 .
([47]) فتوح مصر والمغرب ص105 ، فتح مصر بين الرؤية الإسلامية والرؤية النصرانية، د. إبراهيم المتناوي ص114 .
([48]) التاريخ الإسلامي للحميدي (11،12/348،349).
[49] الکامل في التاريخ (2/177)
([50]) التاريخ الإسلامي (12/351).
([51]) فتوح مصر ص57 .
([52]) التاريخ الإسلامي (12/330).
([53]) فتوح مصر ص69 .
([54]) التاريخ الإسلامي (12/356).
[55] عمرو بن عاص، القائد السياسي. ص 133
[56] منبع سابق. ص 134
[57] عمرو بن العاص القائد السياسي.
([58]) فتوح مصر وأخبارها ص73،74 .
[59] الفاروق ص247 .


از کتاب: ترجمه سيره عمربن خطاب رضي الله عنه، تأليف : دکتر علي محمد محمد صلابي



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

علي رضی الله عنه می‌گويد: هر كس مرا از ابوبكر و عمر رضی الله عنهما برتر و افضل‌تر بداند، بر او حد تهمت زننده را اجرا مي‌كنم‌(فضايل الصحابه، 1/83).

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2596
دیروز : 5831
بازدید کل: 8835910

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010