|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عمر بن خطاب رضی الله عنه > جريان معرکه قادسيه
شماره مقاله : 2752 تعداد مشاهده : 376 تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389
|
جريان معرکه قادسيه
هنگامي که به عمرفاروق خبر رسيد که ايرانيان در حال تشکيل و ساماندهي سپاه خود جهت تار و مار نمودن مسلمانان باقيمانده در سرزمين عراق هستند، به مثني دستور ميدهد که فرستادگان خود را در ميان همهي مناطق و قبائل بفرستد و آنها را چه با رضايت و چه بدون رضايت براي جنگ آماده کند که ميتوان اين دستور عمر رضي الله عنه را نخستين سربازگيري اجباري در اسلام دانست که توسط مثني به اجرا در آمد. بنابر اين ميتوان گفت که سخن محمد فرج اشتباه است که ميگويد: سربازگيري اجباري براي اولين بار در دولت اموي صورت گرفته است، زيرا اين عمر است که چنين فرماني را صادر کرده است و به محض اينکه نامهي او به مثني ميرسد، سريع در راستاي اجراي فرمان خليفه برميآيد و نقشهي نظاميآو را تطبيق ميکند. عمر رضي الله عنه همچنين به همهي کارگزاران دولت خود دستور مشابهي نوشت و به آنها دستور داد که کليهي سربازها را به سوي عراق گسيل دهند.[1] در ايران نيز پس از روي کار آمدن يزدگرد تحولاتي به شرح زير اتفاق افتاده بود: ـ ايرانيان با انتخاب يزگرد به عنوان رييس حکومت به نوعي وحدت ملي، ثبات و نظم داخلي دست يافتند. ـ سربازگيري مجدد به شيوهاي کلي و تشکيل سپاه بزرگ و پخش آنان در تمامي گوشه و کنارهايي که مسلمانان آنرا فتح کرده بودند.. ـ وادار کردن ساکنان مناطق فتح شده به پيوستن با آنان و عهد شکني با مسلمانان.[2] و در ميان مسلمانان نيز تحولاتي بدين شرح اتفاق افتاده بود: ـ عقب نشيني مثني و ساير فرماندهان از مناطق فتح شده به مرزهاي اسلامي. ـ پراکنده شدن سپاه اسلام و استقرار آنها در کنار آبهاي مرزي، بدينصورت که مثني در ذيقار اقامت گزيد و مردم نيز در مکاني به نام «الطف» اردو زدند، بنابر اين سربازان مسلحي را در عراق تشکيل دادند که در انظار يکديگر بودند و در موقع نياز به کمک يکديگر ميشتافتند. ـ سربازگيري اجباري براي تشکيل سپاهي بزرگ.[3]
نخست: انتصاب سعد بن ابي وقاص به فرماندهي سپاه اسلام عمر رضي الله عنه شخصاً سپاه را تنظيم نموده، علي مرتضي را جانشين خود قرار ميدهد و در نخستين روز محرم سال 14 هجري در رأس سپاه خود از مدينه خارج ميشود و در راه عراق به محل صرار، شش کيلومتري مدينه ميرسد. او تصميم گرفته است که شخصاً در رأس سپاه به جبهه برود و با اعضاي شوراي عالي جهاد از مهاجرين و انصار در اينباره نظر خواهي ميکند و همه با رفتن او موافقت مينمايند جز عبدالرحمان بن عوف که ميگويد: ميترسم که اگر تو شکست بخوري يا کشته شوي مسلمانان در همه جا تضعيف بشوند و روحيه خود را از دست بدهند. بهتر است کسي ديگر را به جاي خود اعزام کنيد. عمر رضي الله عنه پيشنهاد عبدالرحمان را ميپذيرد و طبق مشورت او، سعد بن ابي وقاص را در رأس سپاه به عمق خاک عراق و به کمک مثني اعزام ميدارد.[4] 1- توصيه هاي عمر رضي الله عنه به سعد عمر رضي الله عنه پس از اين که سعد را به فرماندهي سپاه منصوب کرد او را اين گونه توصيه نمود: از اين که صحابي رسول خدا و خويشاوند ايشان هستي، مغرور نشو و بدان که خداوند بدي را با بدي محو نميگرداند، بلکه با نيکي. و نزد او معيار، بندگي و طاعت است نه حسب و نسب. پس به آنچه رسول خدا با آن مبعوث شد و بر آن وفات کرد توجه داشته باش و عمل کن تا رستگار شوي و گرنه، دچار خسارت و زيان خواهي شد.[5] همان طور که ملاحظه گرديد، سخنان کوتاه خليفهي راشد، نکات مهم و درس بزرگ را در بر داشت. ايشان ترسيد که مبادا روزي سعد به خاطر خويشاوندياي که با رسول خدا دارد، دچار نوعي غرور گشته و خود را برتر از ديگران بداند. بنابراين عمر رضي الله عنه اصلي از اصول اسلام را خاطر نشان کرد که معيار برتري را تقوا و دوري از گناه و معصيت ميداند. چنان که خداوند ميفرمايد: { إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ (13)}الحجرات: 13 «بيگمان گراميترين شما در نزد خدا متقيترين شما است». و اين معيار بسيار عادلانه و مناسبي است که دستيابي به آن براي همهي مسلمانان به صورت يکسان امکان پذير است. سپس عمر رضي الله عنه در پايان سخنانش به او خاطر نشان ساخت که از اوامر پيامبر رضي الله عنه تبعيت نمايد و آنرا کنار نگذارد، که شامل تمامي ارکان دين ميباشد.[6] 2ـ وصيت دوم عمر رضي الله عنه همچنين ايشان خطاب به سعد فرمود: من تو را بر سپاه عراق گماشتهام. پس وصيتم را آويزهي گوشت قرار ده. تو به سوي کار بزرگ و دشواري رهسپار شدهاي که راه خلاصي از آن در تمسک به حق نهفته است. پس خويشتن و همراهانت را بر کار خير عادت بده. چرا که هر عادتي عاملي دارد و عامل خير صبر است. پس در ناملايمات اين راه، صبر پيشه کن که اين طور ترس و خشيت خدا نصيبت ميگردد. و خشيت خدا به وسيله بندگي و دوري از معصيت متحقق خواهد شد. و کسي به اطاعت و بندگي خدا روي ميآورد که آخرت را بر دنيا ترجيح دهد، اما کسي که دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، به معصيت و نافرماني حق روي ميآورد. و خداوند در دلها خصلتهايي به وديعت گذاشته که برخي پنهان و برخي آشکار است. از خصلتهاي آشکار اين است که سرزنش کننده و ستايش کننده در برخورداري از حقوق يکسان باشند. و خصلتهاي پنهان به وسيلهي گفتن سخن حکمتآميز و محبوب شدن نزد مردم آشکار ميشود. پس محبت مردم را از خود دريغ مدار، چرا که پيامبران الهي از خدا ميخواستند که محبت آنها را در دلهاي مردم جاي دهد. و خداوند هرگاه بندهاي را دوست داشته باشد، محبت او را در دل بندگان خود جاي ميدهد و اگر با کسي دشمني ورزد او را نزد بندگانش نيز مبغوض قرار ميدهد. لذا بايد از جايگاه خود در ميان مردم به جايگاه خود نزد خدا پي ببري.[7] از اين وصيت نافع اميرالمؤمنين نکات مهم زير به دست ميآيد: ـ پايبندي به حق و عمل به آن، راه نجات از دشواريها است، چرا که انسان با تمسک به حق، به ريسمان خدا چنگ ميزند و کسي که به ريسمان خدا چنگ بزند، خدا نيز به نصرت و ياري وي ميشتابد و اين احساس باعث تقويت و استقامت بيشتر انسان مؤمن در برابر ناملايمات ميشود. ضمن اين که پايبندي به حق باعث آرامش روح و روان آدمي نيز ميباشد. و کسي که چنين نباشد، همواره در نگراني و اضطراب و سرزنش وجدان به سر ميبرد. ـ صبر عامل خير است. پس مبادا انتظار داشته باشيم که در مسير خير با دشواريها و ناملايمات برخورد نکنيم، بلکه طبيعت اين راه، مقتضي برخورد با دشواريها و مقتضي جهاد، سختي است که سالک آن ناچار بايد صبر را پيشه سازد وگرنه در اثناي راه با سقوط مواجه خواهد شد. ـ خشيت الهي در طاعت و بندگي و دوري از معصيت تبلور مييابد و عامل بزرگ پديد آورندهي خشيت الهي، ترجيح دادن آخرت بر دنيا است. همان طور که ترجيح دادن دنيا بر آخرت باعث معصيت و نافرماني خدا ميباشد. ـ دلها داراي خصلتها و خصوصيتهايي است که برخي آشکار و برخي پنهان ميباشند. نمونهي خصلتهاي آشکار اين است که در برخورد با مردم و اعطاي حق، ستايش کننده و سرزنش کننده را با يک چشم ببيند. و نمونهي خصلتهاي پنهان، گفتن سخن حکمتآميز توسط فرد مسلمان و محبوب شدن انسان، نزد برادران مسلمانش است و محبت مسلمانان با فردي دليل محبت خدا با وي ميباشد، زيرا هنگامي که خداوند بندهاي را دوست داشته باشد او را در ميان مردم نيز محبوب ميگرداند.[8] آري! سعد بن ابي وقاص که از جمله کساني است که به او بشارت بهشتي بودن داده شده است نيازمند اين وصاياي عمربن خطاب است، پس ما و ساير مسلمانان ديگر بيش از ايشان نيازمند عملي کردن وصاياي فوق ميباشيم. [9] 3ـ سخنراني عمر رضي الله عنه در جمع مجاهدين سعد در رأس سپاه چهار هزار نفري مجاهدين عازم عراق شد و عمربن خطاب آنها را تا بيرون مدينه بدرقه کرد و در مکاني به نام «اعوص» خطاب به سپاه چنين فرمود: خداوند با بيان مثالها و نمونههاي متعدد به وضوح سخن گفته است تا دلها با کلام خدا زنده شود. چرا که دلها در حقيقت مرده است، مگر اين که خداوند آنها را زنده بگرداند. پس تا ميتوانيد از کلام خدا استفاده نماييد. وبدانيد که عدل و انصاف نشانهها و پيامدهايي دارد. نشانههايش حيا، سخاوتمندي و نرمي است و پيامدهايش مهرباني و عطوفت است. و خداوند براي هر چيزي دروازهاي قرار داده است و دروازهي عدل، عبرت پذيري و کليد آن زهد است. و عبرت پذيري با يادآوري مرگ و مردگان، و آمادگي براي مرگ با پيش فرستادن کردار نيک، تحقق ميپذيرد. و حقيقت زهد باز پس گرفتن حق صاحب حق از ستمگر و برگردانيدن آن به صاحب حق است و در اين مورد نبايد سهل انگاري به خرج داد و با کسي سازش کرد. و به مقدار کفاف به روزي راضي شويد، چرا که هر کس اين طور نباشد، هرگز سير نميشود. و من از طرفي پاسخگوي شما و از طرفي پاسخگوي خدا هستم و ميان شما و او کسي ديگر جز من وجود ندارد. پس نبايد بگذارم که آه و نالهي کسي به او برسد و هر کس مدعي حقي از کسي باشد، بايد بي درنگ حق او را به او بازگردانم.[10] 4ـ رسيدن سعد به عراق و وفات مثني سعد با سپاه خود در مکاني به نام زرود از نواحي نجد اردو زد و توانست هفت هــزار نــيروي جديد از ديار نجد به سپاه خود بيفزايد و در عراق مثني بن حارثه با دوازده هزار نفر منتظر قدوم سعد بود. سعد در مکاني به نام «زرود» خود را براي جنگي سرنوشتساز ميان عرب و عجم مهيا ميکرد و منتظر دستورات جديد اميرالمؤمنين بود، گفتني است که عمر رضي الله عنه اهميت ويژهاي به اين نبرد ميداد، زيرا ايشان از همهي رؤسا، صاحب رأي، افراد شرافتمند، قدرتمند، خطيب و شاعر بهره ميگرفت.[11] در همين اثناء که سعد در «زرود» مستقر بود، مثني به بيماري سختي مبتلا گرديد که به گمان برخي از راويان، علت آن زخمي بود که در معرکهي جسر ابي عبيد، برداشته بود. مثني که احساس ميکرد، مرگش فرا رسيده است، بشير بن خصاصه را به فرماندهي سپاه خود گماشت و با برادرش «معني» وصايايي نزد سعد فرستاد و جان به جان آفرين تسليم کرد. و بدين صورت اين خورشيد تابنده که با فتوحات خود سرزمين عراق را منور ساخته بود، درگذشت. [12] در وصايايي که مثني به سعد نوشت چنين آمده بود: با دشمنان در شهر و ديار خودشان درگير نشو. بلکه آنها را به مرزهاي خود بکشانيد در اين صورت اگر پيروز شويد، هرچه آنها پشت سر گذاشتهاند، مال شما خواهد بود و اگر آنها پيروز شوند، شما در سرزمين خود عقب نشيني خواهيد کرد و آنها جرأت ورود به سرزمينهاي شما را نخواهند داشت و شما منتظر ياري خدا براي فرصتهاي بعدي ميشويد.[13] چقدر لحظههاي پاياني زندگي مثني با لحظههاي پاياني خليفه دوم (ابوبکر صديق) مشابهت دارد. هر دو به فکر پيروزي مسلمانان هستند. ابوبکر در حالي چشم از دنيا فرو بست که خليفهي بعد از خود را در مورد فتح عراق و اعزام نيرو براي اين منظور توصيه ميکرد و مثني نيز در حالي چشم از دنيا ميبندد که تجارب جنگي خود را براي فرماندهي جديد نيروهاي اسلامي عراق، به جاي ميگذارد. [14] وقتي که نامهي مثني به دست سعد رسيد و از نظريه و وصيت ايشان اطلاع يافت، نسبت به وي ترحم ورزيد و معني بن حارثه را بر جاي برادرش گمارد و سفارشهاي نيکي را در خصوص خاندان مثني صادر نمود، آنچه که در اين نامه جلب توجه ميکند اينکه مثني به سعد وصيت کرده بود که همسرش (سلمي دختر خصفه تيمي) را به نکاح خود درآورد، از اينرو سعد بعد از پايان عده از سلميخواستگاري کرد و با او ازدواج نمود. اکنون سؤال ما اين است آيا مثني خواست بعد از فوتش عمل نيکي را در حق همسرش انجام دهد که او را به پهلواني از پهلوانان اسلام پيشنهاد ميکند که پيامبر رضي الله عنه براي او گواهي بهشت داده است؟ اين نمونهاي کمياب از نوع وفا ميباشد، يا اينکه به ذکاوت و عقل و فهم همسرش پيبرده و خواسته که مسلمانان از تاکتيکهاي جنگي وي بهرهمند شوند؟ تمامي اينها احتمال دارند. [15] قابل يادآوري است که قبل از اين که معني وصيت برادر خود را به سعد برساند، مطلع شد که قابوس بن قابوس به دستور آزاد مهر ـ يکي از فرماندهان ـ ايراني قصد دارد عربهاي ساکن آن ناحيه را با تهديد و تشويق، به کمک ايرانيان فرا خواند و براي اين منظور در قادسيه مستقر شده بود. معني به محض اطلاع يافتن از اين خبر از ذي قار شب هنگام به راه افتاد و بر قابوس و همراهانش شبيخون زد و همهي آنان را نابود کرد و قبل از طلوع آفتاب دوباره به ذي قار رسيد.[16] 5ـ سعد در مسير عراق و توصيهي اميرالمؤمنين در حالي که سپاه سعد در مکان «زرود» مستقر بود، دستوري از جانب خليفه رسيد که به سوي عراق پيشروي نمايند و علاوه بر آن سعد را چنين توصيه نموده بود: من شما و همراهانت را به رعايت تقواي الهي در هر حال توصيه مينمايم، چرا که تقوا بزرگترين آمادگي در مقابل دشمن است. و از گناه و معصيت همانطور پرهيز کنيد که از دشمنانتان ميترسيد و پرهيز مينماييد. زيرا شبيخون لشکر گناه به مراتب از شبيخون لشکر دشمن زيانآورتر است و هميشه علت پيروزي مسلمانان بر دشمنانشان معصيت و نافرماني دشمنان از خداوند بوده است. و اگر نه از نظر توانايي و امکانات جنگي آنها بر ما برتري دارند. واگر قرار باشد که ما در معصيت خدا با آنها برابري کنيم، يقيناً آنها به خاطر برتري نظامي بر ما پيروز ميشوند. و بدانيد که از جانب خداوند مراقبيني وجود دارد که رفتار شما را کنترل مينمايند، پس مواظب باشيد و در راه خدا مرتکب معصيت نشويد و نگوييد که اعمال و رفتار دشمن خيلي بدتر از اعمال و رفتار ما است. بنابراين بر ما مسلط نخواهند شد. زيرا بر بسياري از ملتها خداوند بدتر از آنها را مسلط کرده است. چنان که وقتي بني اسراييل خدا را نافرماني کردند، خداوند مجوسيان را بر آنها مسلط ساخت. از خدا بخواهيد که شما را بر نفسهاي خودتان پيروز بگرداند، همان طور که از او پيروزي بر دشمن را ميطلبيد. و با مسلمانان به نرمي رفتار کن و آنها را وادار به رفتن در مسيرهاي خسته کننده نکن. و به آنها فرصت استراحت بده. چرا که آنها به استقبال دشمني مقيم و ناز پرورده ميروند و هر هفت شبانه روز، جمعه را در ناحيهاي دور از اماکن ذميان و کساني که با آنها قرار داد صلح امضاء کردهايد، استراحت کنيد. و همين که به سرزمين دشمن نزديک شدي، جاسوسانت را بفرست تا وضعيت دشمن را به تو گزارش کنند و از ساکنان آن نواحي چه عرب باشند چه غير عرب، افرادي را به عنوان راهنما و کاردان با خود همراه کن. البته پس از اين که به صداقت آنها مطمئن شدي، چرا که انسان دروغگو حتي اگر در پارهاي از سخنانش راست بگويد، براي تو نفعي نخواهد داشت. و پس از اين که به سرزمين دشمن نزديک شدي، دستههاي نظامي خود را به هر سو بفرست و در اختيار آنها اسبان تيزرو بگذار تا با نيروهاي کمکي دشمن برخورد نمايند و مانع آنها بشوند. و از فرستادن دستههاي نظامي به مناطقي که احتمال شکست آنها ميرود، خودداري کن. و چون با دشمن روبرو شدي، دستههاي اعزامي و جاسوسان خود را فراخوان و همه با هم بر دشمن يورش بريد و قبل از اين که نقاط آسيبپذير دشمن را شناسايي کرده، و وضعيت جغرافيايي سرزمين معرکه را کاملاً دانسته باشي، دست به حمله نزن، مگر اين که دشمن تو را مجبور سازد و شب هنگام بر لشکر خود نگهباناني بگمار تا تلاش روزانهات، بيهوده نگردد. و اگر چنانچه اسيري نزد تو آوردند که ميان شما و او قبلاً قراردادي امضا نشده است، گردنش را بزن تا دشمنان خدا و دشمنان خود را مرعوب سازي. و خداوند کارساز و پيروز کننده و مددکار واقعي است. [17] اين خطابهي بزرگ که شامل وصاياي مهم و اساسي است، بيانگر خبرگي عمربن خطاب در امور نظامي و برنامه ريزي جنگي است، گفتني است که توفيق الهي در تمامي توجيهات و وصاياي ايشان به طور وضوح و روشن نمايان است.[18] در اين وصيت به چند نکتهي کليدي مهم، پرداخته شده بود که به طور خلاصه عبارتاند از: ـ سپاه اسلام به رعايت تقوا به عنوان نخستين سلاح پيروزي توصيه شده بود. و از گناهان به عنوان لشکر محارب که ضررش براي مسلمانان از سپاه دشمن بيشتر است، ياد شده بود. و آنها را به مراقبت ويژهاي که توسط مأموران مخفي خداوند انجام ميگيرد، خاطرنشان ساخته بود، و همچنين به ضرورت شرم و حيا از ارتکاب گناه و معصيت اشاره کرده بود، زيرا عاقلانه به نظر نميرسد که انسان در ميدان جهاد در راه خدا مرتکب گناه شود، و روي اين نکته تأکيد ورزيد که جايز نيست روش دشمن را به عنوان معياري براي تجويز عملکرد لشکر اسلامي قرار داد و به آنها خاطر نشان ساخت که سعي بر اين داشته باشند كه به طور مدام نيازمند ياري الهي هستند. ـ اصل دوم اين که بايد فرمانده رعايت حال سربازانش را کرده، آنها را وادار به طي کردن مسافتهاي صعب العبور و دور ننمايد. بلکه به آنها فرصت استراحت بدهد و هنگام استراحت از مناطق اهل ذمه فاصله بگيرند. ـ در بخش ديگري از وصاياي عمر رضي الله عنه آمده بود که مبادا به اميد پيروزي بر دشمن با کساني که پيمان صلح امضا کردهايد از راه کينه و دشمني وارد شويد. و همچنين توصيه کرده بود که از افراد مورد اعتماد مناطق فتح شده کمک بگيريد. ـ اصل ديگري که عمر رضي الله عنه بدان توصيه کرده بود، جمع آوري اطلاعات پيرامون وضعيت سپاه دشمن بود. و افزود که براي اين منظور بايد از افراد و از دستههاي اطلاعاتي استفاده کرد. و تأکيد نمود که دستههاي اطلاعاتي از پيشرفتهترين سلاحها برخوردار باشند، تا در صورت رويارويي با دشمن دچار آسيب نگردند. - آخرين نکتهاي که عمر بدان وصيت نمود اينکه هر کسي را در جاي مناسب خود قرار دهد و توجه به اينکه هدف از کسب معلومات در مورد دشمن دسترسي به پيکار با آنان نيست به اندازهاي که براي رويارويي از آنها خود را دور نگه ميداريد، از اينرو بر مسلمانان واجب است که بعد از فراهم سازي تمامي اسباب و آمادکي کامل همراه با احتياط خود را از رويارويي دور نگه دارند. 6ـ استفاده از مرتديني که توبه کردهاند ابوبکر صديق رضي الله عنه در جنگهاي معروف به رده و همچنين در جريان فتوحات از مرتدين توبــه کار استفاده نکرد، اما عمر رضي الله عنه از مرتداني که توبه کردند واصلاح شدند و به آداب اسلامي تربــيت يافتند در جنگها استفاده نمود؛ ولي به آنها مسئوليت واگذار نميکرد.[19] چنان که به سعد بن ابي وقاص در مورد طليحه بن خويلد اسدي و عمرو بن معديکرب نوشت: از آنها استفاده کن ولي بر گروه يکصد نفره آنها را به عنوان امير مقرر نکن.[20] بنابراين از عملکرد دو خليفهي راشد يعني ابوبکر و عمرب چنين نتيجه ميگيريم که مرتدين پس از اين که توبه کنند و نزد مسلمانان برگردند، از مصونيت جاني و مالي و ساير حقوق يک مسلمان برخوردار ميشوند، ولي به آنها هيچگونه مسئوليتي به ويژه امارت و فرماندهي واگذار نميشود، چرا که احتمال نفاق همچنان در آنها باقي است، پس با توجه به اينکه رهبري مسلمانان و بخصوص فرماندهي سپاه اسلام موقعيتي حساس ميباشد، سپردن اينگونه پستها به آنان باعث ميشود که زمين به فساد کشانده شود و موازين زندگي با اختلال روبرو گردد، و منافقين نيز به آنان نزديک شوند و مؤمنين واقعي دور گردند و جامعهي اسلامي به جامعهاي تبديل شود که جاهليت آنرا رهبري کند. بنابراين ميفهميم که سنت و روش اين دو خليفه در راستاي حمايت از مجتمع اسلامي ميباشد، تا هيچگونه افراد فاسدي رهبري آنرا بر عهده نگيرد. و اصلاً ممکن است حکم اين سنت به آنجا مربوط باشد که مخالف هدفشان با آنان رفتار شود، زيرا احتمال دارد که آنها به خاطر ضربه زدن به مسلمانان يا دستيابي به پست و مقام توبه کرده و رجوع نموده باشند. بنابراين بايد از هرگونه پست و مسئوليتي محروم شوند.[21] 7ـ نامهي اميرالمؤمنين به سعد بن ابي وقاص در حالي که سعد با سپاه خود در محلي به نام شراف واقع در مرزهاي عراق مستقر بود نامهاي از اميرالمؤمنين رسيد که در آن چنين آمده بود: اما بعد: از شراف به سوي فارس حرکت کن و بر خدا توکل نما و از او در همه چيز کمک بخواه. بدان که تو به سوي دشمن رهسپار هستي که تعدادشان زياد و امکاناتشان پيشرفته است و اهل نبرد هستند و در سرزمين محکم و غير قابل نفوذي که داراي دريا، چشمهها و دژهاي زيادي است زندگي ميکنند. مگر اين که شما يکپارچه و با قدرت يورش بريد و هنگامي که با دشمن روبرو شديد، آنها را پياپي مورد ضربه قرار دهيد و به آنها فرصت تنفس و سازماندهي مجدد ندهيد. چرا که آنها ملتي فريبکار هستند. پس مبادا که شما را فريب دهند. و چون به قادسيه رسيدي دستههاي ديدباني خود را بر دروازههاي شهر بگمار و سپاه خود را در درهها و روستاهاي مجاور و دامنه کوهها مستقر کن، چرا که اگر دشمن احساس بکند که بر شما پيروز خواهد شد با همهي امکانات به سوي شما خواهد آمد و بر شما يورش خواهد برد. آنگاه اگر شما از خود پايمردي نشان دهيد و براي رضاي خدا بجنگيد و نيتهاي خود را خالص بگردانيد، اميدوارم که بر آنان پيروز شويد. و بعد از آن هرگز آنها را در مقابل خود نخواهيد يافت و اگر نتوانستيد بر آنها پيروز بشويد، به کوهها و درههاي داخل مرزهاي خود عقبنشيني خواهيد کرد و آنها جرأت تعقيب شما را نخواهند داشت. اين رهنمودهاي عمر رضي الله عنه با رهنمودهاي مثني که براي سعد فرستاده بود، مشابهت زيادي دارد و هر دو بزرگوار در انتخاب مکان استقرار سپاه اتفاق نظر داشتند. البته خبرگي مثني نتيجهي سه سال جهاد و مبارزه در عراق بود. اما عمربن خطاب که هنوز سرزمين عراق را نديده و در آن قدم نگذاشته بود به حق در طراحي نقشههاي نظامي و تاکتيکي از مهارت ويژهاي برخوردار بود و طبق نقشهي سپاه اسلام بايد در مکان امني که از تيررس دشمن دور باشد، مستقر شود و در کنار دستههاي نظاميسپاه اسلام بايد به مناطق مختلف مأموريت مييافتند تا با جنگ و گريز، دشمن را وادار به تجمع در مکاني بکنند که از نظر استراتژي به نفع سپاه اسلام تمام شود.[22] 8ـ اسباب معنوي پيروزي از نظر عمربن خطاب عمر رضي الله عنه قبل از هر چيز سعد را متوجه اسباب معنوي پيروزي ميکند، چنان که در نامهاي به ايشان مينويسد: هميشه مواظب قلب و درون خود باش و سپاه خود را به موعظه و اصلاح نيت و اميد پاداش الهي تذکر ده و صبر را پيشه سازيد. چرا که مدد و پيروزي از جانب خدا به اندازهي نيت و پاداش به اندازهي اميد و ميزان پرهيزگاري متحقق ميشود. و از خدا عافيت بطلبيد و دائماً بگوييد: «و لا حول و لا قوه الا بالله» و براي من بنويس که به کجا رسيدهايد و سر کردهي گروه مقابل چه کسي است؟ زيرا تا من از وضعيت کامل شما و دشمنتان اطلاع نيابم، نميتوانم دستورات لازم را به شما بنويسم. پس براي من محل استقرار سپاه اسلام را بنويس و شهري که ميان شما و مداين واقع شده است را بگونهاي برايم توصيف کن که گويا من آنرا ميبينم. و از خدا بترس و به او اميدوار باش و مپندار که بر خدا منت مينهي. و بدان که خداوند وعدهي پيروزي داده است. پس کاري نکن که اين وعدهي الهي به دست ديگران متحقق شود.[23] در اين نامه همان طور که ملاحظه کرديد، عمربن خطاب، سعد بن ابي وقاص را به بررسي و مواظبت قلب توصيه ميکند که همهي اعضا از آن دستور ميگيرند و صلاح و درستکاري ساير اعضا به صلاح و درستکاري آن بستگي دارد. و او را به موعظهي افراد سپاه خود وا ميدارد تا آنها را به اخلاص عمل و احتساب اجر تذکر دهد، چرا که نصرت و مدد الهي با همين دو امر متحقق ميشود و او را از تنبلي و سهل انگاري در اداي وظيفهاي که به عهده دارد، برحذر ميدارد و خاطرنشان ميسازد که بايد رابطهاي قوي با خداوند عالم برگزار نمايند که منشأ قدرت است. همچنين فرماندهي سپاه اسلام را به آراسته کردن خود با مقام خوف و رجا که جايگاه مهمي در توحيد دارد، توصيه ميکند و او را از مغرور شدن به خاطر برخي کارهاي نيک و يا در اثر ستودن مردم بر حذر ميدارد و در پايان متذکر ميشود که خداوند وعدهي پيروزي به مسلمانان داده است بنابراين با سهل انگاري کاري نکنيد که اين پيروزي از شما دريغ شود و به دست گروه و نسل ديگري متحقق گردد.[24] 9ـ سعد ميدان قادسيه و موقعيت دو سپاه را براي عمر رضي الله عنه توصيف ميکند سعد طي نامهاي نقشهي ميادين و شهرهايي را که قرار بود، معرکهي بزرگ حق و باطل در آن اتفاق بيفتد، براي عمر رضي الله عنه منعکس نمود و در بخشي از آن چنين آمده است: همهي ساکنان سواد عراق که قبلاً با مسلمانان قرارداد صلح امضا کرده بودند، نقض عهد کرده و به سپاه ايران پيوسته و عليه ما آماده شدهاند. کسي که براي مبارزه با ما تدارک ديده شده، رستم است. دشمن قصد دارد بر ما يورش برد و ما نيز ميخواهيم آنها به سوي ما بيايند و هر چه خدا بخواهد، اتفاق خواهد افتاد. پس از او ميخواهيم که در مورد ما قضاوت نيکي بنمايد و عافيت نصيبمان کند.[25] عمر رضي الله عنه در جواب سعد نوشت: نامهات بدستم رسيد و موقعيت شما را درک کردم. در همان جا که هستي باش تا خدا دشمن را به سوي تو بياورد. و اگر موفق به شکست دشمن شديد به تعقيب آنان تا شهر مداين ادامه دهيد که ان شاء الله سقوط خواهد کرد.[26] از نامهي عمر رضي الله عنه به سعد نکات زير به دست ميآيد: ـ سعد بايد با سپاه خود در مکاني بماند که در آن اردو زده است. ـ مبادرت به حمله بر دشمن نورزد، بلکه اين فرصت را به دشمن بدهد. ـ به تعقيب دشمن تا مداين ادامه دهد و آنرا فتح نمايد.[27] در کنار اين رهنمودهاي مادي، عمربن خطاب از توصيهي افراد سپاه اسلام به رعايت موازين اخلاقي و معنوي نيز غافل نشد و به سعد نوشت: به احتمال زياد شما پيروز خواهيد شد. و بدانيد که آنها برخي از سخنان و اشارههاي شما را به منزلهي صلح و امان ميپندارند پس به اين گونه افراد پناه بدهيد چرا که اشتباه کردن در امان دادن، بهتر از اشتباه کردن در عهد شکني است، که عهد شکني باعث تضعيف شما و تقويت دشمن ميشود.[28] بدين صورت عمربن خطاب با همهي وجود سپاه اسلام را همراهي ميکرد و هر لحظه به آن فکر مينمود و تا از آن خبري دريافت نميکرد، آرام نميگرفت. و با الهامي که بدان اشاره شد، اين بار گران، سبکتر گرديد و سپاه اسلام روحيه گرفت و تقويت شد. و عمربن خطاب آنها را به عوامل معنوي پيروزي که از جمله صداقت در گفتار و کردار و رعايت تعهدات ميباشد، متذکر شد تا جايي که فرمود: اگر کسي به اشتباه از گفتار و اشارهي شما، احساس امن کرد، به او امان بدهيد.[29]
دوم: سعد به دستور عمر رضي الله عنه با پادشاه ايران وارد مذاکره ميشود عمرفاروق ضمن نامهاي به سعد چنين نوشت: آنچه از طرف آنها به شما ميرسد باعث ناراحتي شما نشود و از خداوند طلب ياري نما و بر او توکل داشته باش و گروهي از خبرگان را براي مذاکره با پادشاه ايران و دعوت او به اسلام انتخاب و اعزام کن؛ زيرا خداوند دعوت شما را مايهي ننگي آنان قرار ميدهد و آنان را با شکست مواجهه ميسازد. و عمر از سعد خواست که هر روز او را در جريان بگذارد.[30] سعد حسب دستور خليفه، افراد زير را که اهل فراست ورأي و انديشه بودند، براي اين منظور انتخاب نمود: 1ـ نعمان بن مقرن مزني 2ـ بسر بن ابي رهم جهني 3ـ حمله بن جويه کناني 4ـ حنظله بن ربيع تميمي 5ـ فرات بن حيان عجلي 6ـ عدي بن سهيل 7ـ مغيره بن زراره.[31] و در کنار آنها هفت نفر ديگر را که علاوه بر داشتن فراست و خبرگي از نظر جسمي و ظاهري تنومند و مناسب بودند، نيز انتخاب نمود که عبارت بودند از: 1ـ عطارد بن حاجب تميمي 2ـ اشعث بن قيس کندي 3ـ حارث بن حسان ذهلي 4ـ عاصم بن عمرو تميمي 5ـ عمرو بن معدي کرب 6ـ مغيره بن شعبه ثقفي 7ـ معني بن حارثه شيباني[32] اين وفد چهارده نفره که از ميان سران قوم انتخاب شده بودند، به سوي پادشاه ايران (يزدگرد) رهسپار شدند تا او را طبق سفارش قرآن با حکمت و موعظه حسنه، به اسلام فرا خوانند. شايد خداوند او را هدايت کرد و زيردستانش نيز مسلمان شدند و بدين صورت قطره خوني از طرفين به زمين نريزد. گفتني است که چون در انتخاب افراد اين وفد از حساسيتهاي بالايي کار گرفته شد و تک تک افراد از نظر علم و انديشه و تجربه و ظاهر و باطن مورد بررسي قرار گرفتند، در نتيجه وفدي با کفايت علمي، تجربي و سياسي فوق العاده تشکيل شد که هم داراي قيافههاي تنومند و مناسب بودند و هم از تجارب خوبي در مورد ايرانيان بهرهمند بودند. چرا که اکثر آنان بارها با سپاه ايران درگير شده، حتي زبان فارسي را نيز ميدانستند و برخي نيز در زمان جاهليت نزد پادشاهان ايران آمد و شد داشتند. به هرحال سعد آنها را از اينرو برگزيد که هرکدامشان از نظر کفائت و بينش داراي فني ويژه و از نظر قوت و ضعف داراي بنيهاي طبي و از نظر شايستگي و نيرومندي داراي هيکلي استوار بودند.[33] بايد گفت که امتيازات اين وفد در دو ويژگي رغبت و رهبتي خلاصه ميشد که در شکل و قيافه و ذکاوتشان نمودار بود[34]. به هر حال وفد مذکور به سرپرستي نعمان بن مقرن وارد شهر مداين شد و با يزدگرد وارد مذاکره شدند. يزدگرد به مترجم خود گفت: از آنان بپرس که چرا به سرزمين ما آمدهاند و با ما ميجنگند؟ آيا از اينرو جرأت پيدا کردهاند که ما را سرگرم و مشغول يافتهاند؟ نعمان بن مقرن اين گونه پاسخ داد: خداوند بر ما ترحم نمود و پيامبري نزد ما فرستاد که ما را به کارهاي نيک وا ميداشت و از کارهاي زشت منع ميکرد و به ما در صورت پيروي از ايشان مژدهي خير دنيا و عاقبت را ميداد و هيچ طايفهي دور و نزديکي را نگذاشت، مگر اين که او را به پذيرش آيين خود فرا خواند. و به ما دستور داد تا مخالفين وي از اعراب را چه با رضايت و چه بدون رضايت به پيروي از او وادار سازيم. و بدين صورت همهي ما با مقايسهي وضعيت سابق خود با وضعيت فعلي به بزرگواري او پي برديم. سپس به ما دستور داد تا ملتهاي مجاور را به رعايت عدل و انصاف فرا خوانيم. بنابراين شما را به سوي آيين خود فرا ميخوانيم که همهي نيکيها را ارج مينهد و همهي بديها را زشت ميپندارد. و اگر نپذيريد، ناچار بايد به يکي از اين دو امر ناگوار تن در دهيد. يا جزيه پرداخت کنيد و يا با شما خواهيم جنگيد. اگر دين ما را بپذيريد، کتاب خدا را در ميان شما خواهيم گذاشت و به مدتي که احکام آنرا اجرا نماييد در ميان شما ميمانيم، سپس ما بر ميگرديم و شما و سرزمينتان را به حال خود ميگذاريم. پادشاه ايران گفت: من هيچ ملتي را سراغ ندارم که از شما بدبختتر و ضعيفتر و بيش از شما درگير جنگهاي داخلي باشد. قبلاً ما امورات شما را به عهدهي برخي از زيردستان خود در شهرهاي ديگر ميگذاشتيم و شما کساني نبوديد که تسخير ايران را در سر بپرورانيد. اکنون نيز اگر غروري به شما دست داده است، بهتر است در مورد ما چنين به خود مغرور نشويد. و اگر تنگدستي و فقر شما را به اينجا آورده است ما براي شما تا بهبودي وضعيتتان چيزي در نظر ميگيريم و سران شما را گرامي ميداريم و امورات شما را به کسي واگذار ميکنيم که بر شما ستم روا ندارد. آنگاه مغيره بن زراره برخاست و گفت: سخنان شما در مورد وضعيت ما قبل از اسلام کاملاً درست است، ما شديداً در وضعيتي بدتر از آنچه شما توصيف کرديد، به سر ميبرديم، ولي فضل الهي شامل حال ما شد و پيامبري نزد ما فرستاد و ... سخناني شبيه سخنان نعمان تکرار کرد و در پايان گفت: ((اختر إما الجزية عن يدٍ وأنت صاغر، أو السيف، وإلا فنج نفسك بالإسلام)) «اينک براي شما راهي جز نجات دادن خويشتن با اسلام وجود ندارد و اگر نه يا با حقارت جزيه پرداخت خواهي کرد و يا ضربت شمشيرهاي ما را بر وجود خويش احساس خواهيد کرد». يزدگرد برآشفت و گفت: اگر کشتن نمايندگان مرسوم ميبود، شما را ميکشتم. برويد من با شما هيچ حرفي ندارم. و دستور داد تا ظرفي پر از خاک بر گراميترين آنان بگذارند و از دروازه شهر مداين بيرونشان کنند. عاصم بن عمرو جلو رفت و گفت: گراميترين آنان منم و ظرف را بر پشتش گذاشتند و همه به راه افتادند و چون نزد سعد رسيدند، عاصم گفت: (أبشر: فوالله لقد أعطانا الله أقاليد، ملكهم)[35] «به شما مژده ميدهم آنان خاک خود را دو دستي تقديم ما کردند». آنگاه رستم با سپاه عظيمي که بيش از يکصد هزار نيرو در آن شرکت داشت از ساباط به سوي جبههي جنگ رهسپار گرديد. در اثناء راه وقتي به مکاني به نام «کوش» واقع در حد فاصل مداين و بابل رسيد با فردي از اعراب مسلمان برخورد کرد. پرسيد چرا به ديار ما آمدهايد؟ آن مرد مسلمان با کمال جرأت گفت: آمدهايم تا اگر مسلمان نشويد، طبق وعدهي الهي مالک سرزمين و فرزندان شما شويم. رستم گفت: پس ما به دستان شما خوار خواهيم شد. مرد مسلمان گفت: رفتار و کردارتان شما را خوار کرده است و فريب کثرت نيروهاي خود را مخور، زيرا تو با انسانها روبرو نيستي، بلکه با سرنوشت خود روبرو شدهاي. رستم عصباني شد و او را به قتل رسانيد و به راه خود ادامه داد. همين که با سپاه خود از برس ـ روستايي بين کوفه و حله ـ گذر نمود، ساکنان آنجا از دست غارت و چپاول و تجاوز افراد سپاهش به وي شکايت بردند. رستم گفت: ((والله لقد صدق العربي! والله ما أسلمنا إلا أعمالنا، والله إن العرب مع هؤلاء وهم حرب أحسن سيرة منكم)) [36] «آن مرد عرب راست ميگفت. عملکردمان ما را خوار کرده است. اعراب در حالي که با اين ملت دشمن بودند، رفتارشان به مراتب بهتر از رفتار سربازان ما با اينها بود». و چون سعد از حرکت سپاه رستم اطلاع يافت، عمرو بن معدي کرب و طليحه بن خويلد اسدي را با ده نفر از سواران جهت کشف وضعيت سپاه دشمن به ناحيهاي فرستاد که احتمال ميرفت دشمن از آن ناحيه ميآيد. آنان هنوز راه زيادي را طي نکرده بودند که متوجه طليعههاي سپاه دشمن در دشتهاي منتهي به مرزهاي سرزمين عربي شدند. همه نزد سعد برگشتند جز طليحه که به طريقي وارد سپاه دشمن شد و از نزديک از کم و کيف سپاه دشمن اطلاع يافت و نزد سعد برگشت. او همه چيز را آن طور که ديده بود، براي سعد شرح داد. گفتني است که طليحه از سران توبه كننده مرتدين بود. ابوبکرصديق به اينها اجازهي شرکت در جهاد نميداد، اما عمربن خطاب به ساير مرتدين عرب که توبه کرده بودند، اجازهي شرکت در جهاد ميداد ولي از واگذاري مسئوليتها به آنان خودداري ميکرد. در واقع مشارکت دادن آنان در جهاد فرصت گرانمايهاي بود تا آنان حقانيت توبه، ايمان و تقواي خود را به اثبات برسانند. چنان که طليحه اسدي و عمرو زبيدي در جنگهاي اسلامي در سرزمينهاي عراق و ايران از خود رشادتها نشان دادند.
سوم: سعد و مذاکره با رستم رستم با سپاه خود از حيره حرکت کرد و در قادسيه و آن سوي رودخانه فرات روبروي سپاه اسلام اردو زد. سپاه ايرانيان را 33 فيل همراهي ميکرد. رستم به سعد پيام ميفرستد که کسي را به نمايندگي خويش براي مذاکره نزد او بفرستد. سعد، ربعي بن عامر را براي مذاکره با رستم ميفرستد. ربعي سوار بر اسب خود و با کمال سادگي در حالي وارد مجلس رستم ميشود که او بر تخت طلايي نشسته، پيرامونش فرشهاي زربافت پهن گرديده و مبلهاي گران قيمت چيده شده است. نمايندهي اسلام با بياعتنايي به ستاد فرماندهي رستم و زرق و برق دربار، سوار بر مرکب خويش در حالي که شمشير خود را به جاي نيام در قطعه پارچهاي پيچيده و نيزهاش را با ريسماني به گردن آويخته است به سوي جايگاه ويژهي رستم پيش ميرود. و چون نزديکتر ميرود از مرکب خود پياده ميشود و آنرا به گوشهي يکي از مبلها ميبندد. نگهبانان ميگويند: بايد بدون اسلحه به ستاد فرماندهي وارد شوي. اما او نميپذيرد و ميگويد: من نه از طرف خودم بلکه به دعوت شما اينجا آمدهام. سپس نيزهاش را به دست ميگيرد در حالي که نوک آنرا بر زمين ميگذارد و فرشها را سوراخ ميکند، به سوي رستم پيش ميرود. و در آنجا به جاي اين که بر مبلها بنشيند بر زمين مينشيند و ميگويد: ما بر وسايل تشريفاتي شما نمينشينيم. رستم از او ميپرسد که شما با چه انگيزهاي به اين ديار آمدهايد؟ ربعي در پاسخ ميگويد: خدا ما را به اين ديار آورده است و او ما را فرستاده تا هر که را از بندگانش بخواهد ما از تنگناي زندگي به فراخناي زندگي و از ستم و جور اديان به آغوش دل اسلام بيرون بياوريم و براي اين منظور پيامبر خود را نزد ما فرستاد. پس هر کس از او پيروي نمايد، ما با او و سرزمينش کاري نداريم و هر کس از پيروي او سر باز زند ما با او تا مرز شهادت يا پيروزي خواهيم جنگيد.[37] رستم ميگويد: ما سخنان شما را شنيديم و از شما ميخواهيم مدتي به ما مهلت دهيد تا در اين باره بينديشيم. ربعي در جواب رستم ميگويد: طبق سنت رسول الله ما نميتوانيم بيش از سه روز به دشمنان خود مهلت بدهيم. بنابراين من به شما سه روز مهلت ميدهم و بعد از آن بايد يکي از اين سه مورد را انتخاب کنيد: يا مسلمان شويد که در آن صورت ما سرزمين شما را به خود شما واگذار ميکنيم و يا اين که جزيه پرداخت نماييد و يا اين که با ما وارد جنگ شويد. رستم گفت: مگر تو رييس مسلمانان هستي؟ ربعي گفت: خير. ولي مسلمانان به پيکر واحدي ميمانند و سخن پايينترين آنان مانند سخن بالاترين آنان ارزش دارد. سپس ربعي برگشت و رستم با اطرافيان خود به خلوت نشست و گفت: آيا شما تاکنون سخناني شبيه سخنان او شنيدهايد؟ آنها براي ربعي هيچ شأن و منزلتي قايل نشدند. رستم گفت: واي بر شما! عربها به لباس و قيافه ظاهري توجهي ندارند و به جاي آن بر حسب و نسب توجه دارند. منظور من سخنان، نوع رفتار و انديشهي آن مرد است. روز بعد نيز رستم پيامي به سعد فرستاد که دوباره ربعي را نزد او بفرستد. اما سعد، حذيفه بن محصن غلفاني را فرستاد. برخورد سخنان و پاسخ حذيفه هيچ فرقي با برخورد و سخنان ربعي نداشت، چرا که هر دوي آنها از يک سرچشمه که دين اسلام بود سيراب شده بودند. رستم از حذيفه پرسيد: چرا مردي که ديروز براي مذاکره آمده بود، امروز نيامد؟ حذيفه گفت: سرکردهي ما در ميان زيردستانش به عدالت رفتار ميکند، ديروز نوبت او بود و امروز نوبت من است. رستم گفت: تا کي به ما مهلت ميدهيد؟ حذيفه گفت: تا سه روز که يک روز آن سپري شده و دو روز باقي مانده است. روز سوم نيز رستم پيامي نزد سعد فرستاد که مردي را براي مذاکره بفرستد. سعد، مغيره بن شعبه را فرستاد. او يکسره نزد رستم رفت و در کنار او بر تختش نشست. همه با تعجب او را نگاه ميکردند. مغيره خطاب به جمع گفت: ما پيش از اين در مورد شما ايرانيان رؤياهايي در سر ميپرورانديم. ولي اکنون به اين نتيجه رسيدهايم که شما پستترين انسانهاي روي زمين هستيد. ما عربها دوست نداريم برخي بردگان برخي ديگر باشيم، مگر اينکه جنگي در ميان ما رخ دهد و چنين اتفاقي بيفتد. فکر ميکرديم شما نيز چنين هستيد. اي کاش ميدانستم که شما دچار نظام طبقاتي شدهايد و برخي ارباب برخي ديگر هستيد. يقين بدانيد که چنين ملتي پيروز نخواهد شد و چنين مملکتي دوام نخواهد يافت. حاضرين با يکديگر گفتند: به خدا او راست ميگويد. برخي گفتند: او با اين سخنان خود بردگان ما را به سوي خود ميکشاند. و گذشتگان خود را نفرين کردند. آنگاه رستم لب به سخن گشود و عربها را تحقير کرد و از تنگدستي و بيچارگي آنان و از عظمت ملت ايران سخن به ميان آورد. مغيره گفت: همهي آنچه در مورد ما بر زبان آوردي، درست بود. اما دنيا يک رنگ نميماند و هميشه پس از سختي و تنگدستي وسعت و فراخي ميآيد. و اگر شما هم شکر نعمتهاي الهي را به جا ميآورديد، دچار اين گرفتاريها نميشديد. خداوند پيامبري نزد ما فرستاد و اوضاع ما را دگرگون کرد و... در پايان او را به پذيرفتن اســلام يا جزيه و يا جنگ فرا خواند.[38] رستم با سران قوم به خلوت نشست و گفت: ديديد اينها چگونه با شما جسارت کردند و وضعيت شما را دانستند و رفتار و سخنان همه کاملاً شبيه هم بود. چنين ملتي به خدا سوگند به آنچه ميخواهد، دست خواهد يافت. اطرافيان رستم با شنيدن سخنان او سر و صدا راه انداختند.
چهارم: آمادگي براي جنگ مذاکرات بي نتيجه ماند و ايرانيان آمادهي جنگ شدند و مسلمانان نيز آمادگي خود را اعلان نمودند ورستم با سپاه خود که معروف به عرمرم بود از نهر عتيق عبور کرد و آنرا به فرماندهي قهرمانان افسآنهاي ايران بدين شکل ساماندهي کرد: ـ قلب لشکر به فرماندهي ذوالحاجب با هيجده حلقه فيل مجهز به مرداني قهرامان و صندوقها. ـ سمت راست قلب لشکر به فرماندهي جالينوس. ـ سمت راست لشکر به فرماندهي هرمزان با هشت حلقه فيل مجهز به مرداني قهرامان و صندوقها. ـ سمت چپ قلب لشکر به فرماندهي فيروزان. ـ سمت چپ لشکر به فرماندهي مهران با هشت حلقه فيل مجهز به مرداني قهرامان و صندوقها. علاوه بر اينها گروهي از سواران ايراني در کنار پل گماشته شدند تا مانع عبور مسلمانان به سوي سپاه ايران بشوند. بدين صورت پل ميان اسبهاي مسلمانان و اسبهاي مشرکين قرار گرفت، و گفتني است که ترتيب صفهاي مشرکين بدين صورت بود: در صف مقدم، اسب سواران و بعد از آنها ستون زرهي مستقر بر پشت فيلان جنگي و سپس بقيهي جنگاوران سپاه ايران قرار گرفتند و بعد از همهي آنها جايگاه ويژهاي براي رستم تدارک ديده شده بود که از آنجا سپاه خود را فرماندهي ميکرد.[39] سپاه اسلام نيز آمادگي لازم براي آغاز جنگ را داشت و سعد نيروهاي خود را به صورت آماده باش در آورده وجهت شناسايي دقيق افراد آنها را به گروههاي ده نفري تقسيم نمود و از ميان آنان يکي را نماينده گروه قرار داده بود و صفوف جنگ را به شکل زير در آورد: 1. صف مقدم به فرماندهي زهره بن حويه. 2. سمت راست به فرماندهي عبدالله بن معتم. 3. سمت چپ به فرماندهي شرحبيل بن سمط و معاونت خالد بن عرطفه. 4. پشت سر لشکر به فرماندهي عاصم بن عمرو. 5. سواد بن مالک به عنوان سرآغاز. 6. سلمان بن ربيعه باهلي به عنوان راهنماي سپاه. 7. نيروهاي پياده به فرماندهي حمال بن مالک اسدي. 8. عبد الله بن ذي سهمين حنفي به عنوان فرماندهي اسب سواران.. 9. منشي سپاه: زياد بن ابي سفيان 10. قاضي سپاه: عبدالرحمن بن ربيعه باهلي. 11. سلمان فارسي به عنوان دعوتگر و حامل پرچم اسلام. لازم به يادآوري است که انتصاب اين افراد به سمتهاي مشار اليه طبق دستور خليفه انجام گرفته بود.[40] آنگاه سعد بن ابي وقاص به ايراد خطبه پرداخت و اين آيه را تلاوت کرد: { وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (105)}الأنبياء: 105 « ما علاوه بر قرآن، در تمام كتب (انبياء پيشين) نوشتهايم كه بيگمان (سراسر روي) زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد (و آنرا به دست خواهند گرفت)». سپس به قاريان قرآن دستور داد تا سورهي انفال را به صداي بلند در ميان سپاه اسلام تلاوت نمايند. چنان که پس از تلاوت اين سوره روحيهي شهادت طلبي در مسلمانان افزايش يافت و ترس و وحشت از دلهاي آنان رخت بر بست و نماز ظهر را اقامه کردند و سعد مسلمانان را به گفتن تکبير وا داشت و با تکبير چهارم و گفتن «لا حول و لا قوه الا بالله» دستور حمله داد و از همين لحظه تا چهار روز آتش جنگ در قلب قادسيه زبانه کشيد و دروازههاي بهشت براي ورود شهداي اسلام و دروازههاي جهنم براي ورود آتش پرستان باز گرديد. گفتني است که سعد در اين ايام دچار بيماري بواسير سختي شده بود، طوري که نميتوانست بر مرکب خود قرار گيرد. بنابراين در حالي که در قعر قديس مستقر بود از خالد بن عرطفه در رسانيدن پيامهاي خود به سپاه استفاده ميکرد. چنان که به خالد گفت: در ميان سپاه با صداي بلند اين پيام را پخش نمايد که حسد جايز نيست، مگر در جهاد پس در نشان دادن رشادت حسد بورزيد و از يکديگر پيشي گيريد.[41] گفتني است که قبل از شروع جنگ اختلافاتي ميان تني چند از چهرههاي سرشناس مسلمانان پيرامون خالد بن عرفطه به عنوان نمايندهي سعد، اتفاق افتاد. سعد گفت: مرا به حضور مردم ببريد. سعد بر آنان خشم گرفت و گفت: به خدا سوگند اگر دشمن حضور به هم نرسانده بود کاري ميکردم که مايهي عبرت براي ديگران ميشديد، پس آنها را زنداني کرد. گفتني است که در ميان آنان ابو محجن ثقفي نيز وجود داشت. و جرير بن عبدالله در تأييد سخنان امير چنين گفت: من چنين به پيامبر صلي الله عليه و سلم بيعت دادهام که از امير و فرماندهي خود اطاعت کنم، اگر چه بردهاي حبشي بر من فرمان صادر کند[42]. پس از اين حادثه سعد دوباره درميان جمع به ايراد سخن پرداخت و بعد از حمد و ثناي خداوند گفت: خدا معبود بر حقي است که شريکي ندارد و خلف وعده نميکند. او فرموده است: { وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (105)}الأنبياء: 105 پس اين سرزمين مال شما و موعود الهي است و از سه سال پيش شما در تلاش به دست آوردن اين سرزمين هستيد. اينک اين جمع بزرگ را خداوند به سوي شما آورده است و شما نمايندگان و منتخبين طوايف خود و شاخصترين چهرههاي ملت عرب هستيد، اگر چشم طمع به دنيا ندوزيد و متاع آخرت را در نظر بگيريد، خداوند خير دنيا و آخرت را نصيب شما خواهد کرد و هيچ کس قبل از فرا رسيدن اجل خود نخواهد مرد، اما اگر سست شويد و سهل انگاري کنيد، هيبت شما از دل دشمن بيرون ميشود و شکست خواهيد خورد.[43] سعد نامهاي به همهي دستههاي سپاه نوشت که به خاطر بيماري نميتوانم شخصاً در جنگ حضور داشته باشم، بنابراين خالد بن عرطفه را به جاي خود انتخاب ميکنم پس از او بشنويد و اطاعت کنيد. نامهي سعد در ميان سپاه قرائت گرديد و همه عذر او را موجه دانستند و فرماندهي خالد را پذيرفتند.[44] سعد همچنان در قعر مستقر بود و گهگاهي از بالاي قعر روند معرکه را مشاهده ميکرد. عثمان بن رجاء سعدي ميگويد: سعد بن مالك به حق از شجاعترين فرماندهان اسلام بود، او تنها و بدون نگهبان در قعر مستقر بود، در حالي که پيرامون قصر آتش جنگ شعلهور بود و هر لحظه ممکن بود از طرف سپاه دشمن مورد تعرض قرار گيرد. او در آن روزها به هيچ وجه مضطرب نشد و ترس و وحشت به خود راه نداد. [45] صداي اذانِ مسلمانان، رستم را به وحشت مياندازد قبل از اين که سپاه رستم به قادسيه برسد، او پيشاپيش جاسوسي را فرستاد تا وضعيت سپاه اسلام را به او انعکاس بدهد. جاسوس او در ميان سپاه اسلام رخنه کرد و از نزديک شاهد اعمال و رفتار آنها شد. وقتي نزد رستم برگشت به او اطلاع داد که اين ملت اول صبح و هنگام خواب و همچنين در وقت نماز با چوبهايي که در دست دارند، مسواک ميزنند. و هنگامي که سپاه رستم در قادسيه مستقر گرديد، مؤذنِ سعد براي نماز صبح اذان ميگفت. و با شنيدن صداي اذان مسلمانان يکپارچه از خواب پريدند. رستم با ديدن اين صحنه به سواران خود دستور آماده باش داد. پرسيدند: چرا؟ گفت: نميبينيد که آنها ميخواهند حمله را آغاز کنند. جاسوسي که پيشتر ذکرش گذشت گفت: آنها براي اداي نماز آماده ميشوند. رستم گفت: من صبح صدايي شنيدم که فکر ميکنم صداي عمر بود، کسي که اگر با سگها سخن بگويد، هدف خود را به آنها ميفهماند. و چون صداي مؤذن را براي اذان ظهر شنيد گفت: عمر جگر مرا پاره کرد.[46] ـ تقويت روحيهي سپاه اسلام سعد در نخستين روز رويارويي با دشمن، بزرگان قوم را گرد آورد و خطاب به آنان گفت: برخيزيد در ميان مردم برويد و آنان را به آنچه شايسته چنين روزي است، تذکر دهيد. چرا که شما جزو شاعران، سخنوران، اهل نظر و سادات عرب هستيد، پس به وظيفهي خود عمل کنيد و مردم را براي جنگ آماده سازيد.[47] ـ از ميان آنان قيس بن هبيره اسدي برخاست و گفت: اي مردم! خدا را سپاس گوييد به خاطر اين که شما را به اين دين هدايت کرد و با آن مورد آزمايش قرار داد و نعمتهاي خدا را به ياد آوريد و به سوي او بشتابيد و بدانيد که جز بهشت و مال غنيمت چيزي پيش روي شما نيست و اما پشت سر شما فقط سرزمين بي آب و گياه و کويرهاي خشک قرار دارد. ـ همچنين غالب بن عبدالله ليثي خطاب به مردم گفت: اي مردم! خدا را به خاطر آزمايشي که شما را در آن قرار داده است، سپاس گوييد و از او بخواهيد تا نعمتهايش را بر شما افزايش دهد و شما را زنده گرداند.. اي مردم آماده! امروز در حالي که سوار بر مرکبهاي خود هستيد و شمشير به دست گرفتهايد هيچ عذري از شما پذيرفته نيست و بدانيد که فردا عملکرد شما بر سر زبانها ميماند. ـ ابن هذيل اسدي نيز به نوبهي خود خطاب به مردم گفت: اي مردم! از شمشيرهايتان براي خود دژ بسازيد و مانند شيران جنگل يکباره بر آنان يورش بريد و مانند پلنگ بر آنان بپريد و به اميد خدا، چشم بسته بر آنان حمله کنيد و چون شمشيرها از کار افتاد، آنها را سنگ باران کنيد. سنگها به دستور خدا کاري خواهند کرد که آهن نخواهد کرد. ـ بسر بن أبي رهم جهني برخاست و گفت: خدا را سپاس گوييد و گفتار خود را با کردار خود ثابت کنيد. شما پيش از اين خدا را به خاطر اين که شما را به دين اسلام هدايت کرد، سپاس گفتيد و خدا را يگانه دانستيد و او را بزرگ پنداشتيد و به پيامبرش ايمان آورديد، پس نميريد مگر در حالي که مسلمان باشيد و هيچ چيزي را کم ارزشتر از دنيا مپنداريد، چرا که دنيا به کسي رو ميآورد که به آن اعتنايي نداشته باشد و از پيش کساني که دنبال آن بدوند، فرار خواهد کرد. دين خدا را ياري دهيد تا شما را ياري دهد. ـ عاصم بن عمرو گفت: اي مردم! شما برگزيدگان عرب هستيد که در مقابل برگزيدگان عجم قرار گرفتهايد. شما براي به دست آوردن بهشت و آنان براي به دست آوردن دنيا ميجنگند. مبادا که طالبان دنيا بر طالبان آخرت پيروز شوند. کاري نکنيد که براي عرب خاطرهي بدي بماند. ـ ربيع بن بلاد سعدي گفت: اي عربها! بجنگيد تا دين و دنيا را از آن خود سازيد. و اين آيه را تلاوت نمود: { وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133)}آل عمران: 133 «و (با انجام اعمال شايسته و بايسته) به سوي آمرزش پروردگارتان، و بهشتي بشتابيد و بر همديگر پيشي گيريد كه بهاي آن (براي مثال، همچون بهاي) آسمانها و زمين است؛ (و چنين چيز با ارزشي) براي پرهيزگاران تهيّه ديده شده است». و اگر شيطان مسأله را براي شما نگران کننده جلوه داده است پس به عواقب اين کار بينديشيد وقتي که مردم در مجالس خود از شما سخن ميگويند.[48] ـ ربعي بن عامر چنين گفت: خداوند شما را به آيين اسلام هدايت کرد و بر آن جمع نمود. من جمع شما را زياد ميبينم و در صبر و استقامت آرامش نهفته است، پس نفسهاي خود را به صبر عادت دهيد نه به بي صبري. به هر حال هر کدام از آنان سخنان مشابهي گفتند و به مردم روحيه دادند و همه يکپارچه آمادهي نبرد شدند.[49] 1ـ روز اول جنگ قادسيه (ارماث) روز اول جنگ قادسيه معروف به ارماث است. سعد در اين روز خطاب به ســپاه خــود کــه بي صبرانه منتظر حمله بودند گفت: هيچ کس از جاي خود تکان نخورد. قبل از هر چيز بايد نماز ظهر را بخوانيد. آنگاه من يکبار تکبير ميگويم. شما نيز يکصدا تکبير بگوييد و آماده شويد. و با تکبير دوم نيز يکصدا تکبير بگوييد و کاملاً آماده شويد و با تکبير سوم من، تکبير بگوييد و سواران و دلاوران پيشتاز ديگران را تحريک نمايند و با تکبير چهارم همه با هم به سپاه دشمن حمله کنيد و اين جمله را ورد زبان سازيد «لا حول و لا قوه الا بالله»[50] وقتي سعد از نماز ظهر فارغ شد به غلامي که از جانب عمر رضي الله عنه در رکاب وي بود، دستور داد تا سورهي انفال را تلاوت کند که حاوي آيههاي جهاد است. قاريان به طور دسته جمعي سورهي انفال را تلاوت کردند و ترنم آيههاي جهاد شور و احساس عجيب و آرامش وصف ناپذيري در سپاهيان اسلام به وجود آورد. [51] پس از قرائت قاريان، سعد تکبيري سر داد و مردم نيز در پاسخ تکبير او، يکصدا تکبير گفتند و بعد از آن تکبير دوم را گفت و با تکبير سوم قهرماناني از هر دو سپاه به ميدان رفتند و مبارزهي تن به تن شروع شد. در اين مبارزه قهرمانان سپاه اسلام امثال غالب بن عبدالله اسدي، عاصم بن عمرو تميمي، عمرو بن معدي کرب زبيدي و طليحه بن خويلد اسدي از خود رشادت نشان دادند و تني چند از سران سپاه دشمن را کشته و اسير کردند و در اين مبارزه هيچ فردي از مسلمانان کشته نشد، زيرا مبارزهي تن به تن يکي از تاکتيکهايي است که تنها پهلوانان از فنون آن آگاهي دارند، گفتني است که مبارزهي تن به تن به گروه پيروز شده ارج مينهد و به حماست آنها ميافزايد و مقام شکست خوردگان را پايين آورده و روحيهي آنان را با شکست مواجه ميسازد و مسلمانان نيز همواره در مبارزهي تن به تن پيشگام بودند، از اينرو بايد گفت که تنها آنان هستند که از اين نوع مبارزه بهره ميبرند[52] و در حالي که مسلمانان انتظار تکبير چهارم را ميکشيدند، قيس بن حذيم بن جرثومه رييس جنگجويان بني نهد به پا خواسته و فرياد برآورد: اين بنينهد به پيش رويد، زيرا از اين رو به نهد ناميده شدهايد تا سينههايتان را جلو اندازيد، خالد بن عرفطه جلو آنان آمد و گفت: به خدا سوگند حق نداريد جلو برويد و بايد منتظر فرمان کس ديگري باشيد و به تکبير او حرکت نماييد.[53] ـ رستم دستور جنگ ميدهد هنگامي که رستم اذعان کرد که مسلمانان در جنگ تن به تن پيروز هستند، در راستاي تکميل فرمان رهبرشان قدم ننهادند که مبارزهي تن به تن را به پايان برسانند، بلکه به دستهاي از نيروهايش دستور داد که به بخشي از سپاه اسلام حمله کنند که قبيلهي بجيله و همراهانش در آن سپاه بودند، اين حمله جالب توجه ميباشد، زيرا فارسها نيمي از لشکرشان را به طرفي گسيل دادند که تنها تعداد اندکي از مسلمانان در آن طرف قرار گرفته بودند، و اين بيانگر تلاش آنها در راستاي قطع مبارزهي تن به تني بود که در آن با شکست مواجه شده بودند. اين دسته که سيزده فيل به همراه داشت و در رکاب هر فيلي 4 هزار نيروي پياده و اسب سوار همراه بود به طايفه بجيله که بخشي از نيروهاي سپاه اسلام بودند، هجوم برد. أ- سعد به اسد دستور ميدهد که از بجيله دفاع کند وقتي سعد از موقعيت لشکر بجيله اطلاع يافت، طايفه بني اسد را به کمک طايفه بجيله فرستاد و به آنان خاطر نشان ساخت که از بجيله و همراهانش دفاع کنيد، از اينرو طليحه بن خويلد، حمال بن مالک، غالب بن عبدالله و ربيل بن عمرو همراه لشکرشان به کمک بجيله شتافتند. معرور بن سويد و شقيق ميگويد: به خدا سوگند طوري با آنها جنگيدند که مدام بر آنها ضربه وارد ميکردند و فيلها را از بجيله دور ساختند و آنگاه که يکي از پهلوانان آنها به طرف طليحه بيرون آمد و او را به مبارزه طلبيد، طليحه بسيار سريع او را به قتل رساند، و هنگامي که فارسها از پيکار لشکر بنياسد با پيلهايشان اطلاع يافتند، مسلمانان را غافلگير نمودند و با تيرهايشان به طرف آنان تيراندازي کردند و آنها به فرماندهي دو تن از قهرمانان ايراني به نام جالينوس و ابروبند ميجنگيدند، مبارزه کردند و از خود رشادت نشان دادند. گفتني است که هنوز سعد تکبير چهارم را نگفته و حمله عموميآغاز نكرده بود؛ در همين اثناء سعد تکبير چهارم را سر داد و حملهي عمومي آغاز گرديد و فيل سواران از هر سو بر سپاه اسلام هجوم آوردند و اسبان عربي را دچار ترس و اضطراب نمودند. ب- سعد از بنيتميم ميخواهد نقشهاي براي فيلها ارائه دهند سعد، عاصم بن عمرو تميمي را فرا خواند و گفت: اي بني تميم! مگر شما داراي اسب و شتر نبودهايد؟ چارهاي براي اين فيلها بينديشيد. عاصم گروهي از تيراندازان قومش را فرا خواند و به آنها مأموريت داد تا فيل سواران را هدف قرار بدهند و به گروهي ديگر دستور داد تا تنگ زين حيوان را قطع کنند و با اين تدبير توانستند همه فيلان حاضر در ميدان را خلع سلاح بکنند و فيل سواران را به زمين بيندازند. آن روز تا غروب آفتاب و حتي بخشي از شب جنگيدند. سپس هر دو سپاه به مقر خود بازگشتند و بدين صورت نخستين روز جنگ که معروف به يوم ارماث گرديد پايان يافت. گفتني است که در آن روز پانصد نفر از بني اسد به شهادت رسيد.[54] ج ـ موضع گيري قهرمانانه طليحه بن خويلد پيامي که سعد به طايفهي بني اسد فرستاد کارساز واقع شد و طليحه بن خويلد اسدي خطاب به افراد قبيلهي خود گفت: اي افراد قبيلهي من! اين را بدانيد که اگر او کسي ديگر را شايستهتر از شما سراغ ميداشت از آنان کمک ميطلبيد. پس با همهي توان بر دشمن يورش بريد و مانند شيران جنگي آنها را پاره کنيد، چرا که اسم طايفهي شما شير است. پس، پيشروي کنيد و به عقب بر نگرديد و با توکل خدا عرصه را بر دشمن تنگ نماييد.[55] سخنان خويلد جاي خود را در دلهاي تک تک افراد بنياسد باز کرد، با توجه به اينکه به نيرويي فعال تبديل شدند و به تنهايي شدت جنگ را به عهده گرفتند و در راه اسلام رشادت نمودند، تا اينکه بنوتميم به کمک آنها شتافتند و تا پايان آن روز پانصد شهيد را تقديم نمودند[56]. اين رشادت بني اسد باعث تشويق و تحول طوايف ديگر نيز گرديد، چنان که اشعث بن قيس به افراد طايفهي خود گفت: آفرين بر بني اسد! به راستي آنها شگفتي آفريدند و صفوف دشمن را متلاشي کردند (شما نيز همانند آنها عمل کنيد) چنان که طايفهي کنده نيز به جاي موضعگيري دفاعي به هجوم روي آوردند و مجوسيان را وادار به عقب نشيني کردند.[57] پ ـ اشعاري که در وصف بنو اسد سروده شد عمرو بن شأس اسدي چنين سرود: لقد عَلِمَتْ بنو أسد بأنا وأنا النازلون بكل ثغر ترى فينا الجياد مسوّمات ترى فينا الجياد مُجلجِّات بجمع مثل سلم مُكْفَهِر بمثلهمُ تلاقي يوم هيج نفينا فارساً عما أرادت
أولوا الأحلام إذ ذكروا الحُلوما ولو لم نُلْفِه إلا هشيماً مع الأبطال يَعْلُكْنَ الشَّكيما تُنَهْنِه عن فوارسها الخُصوما تَشَبّهُهُم إذا اجتمعوا قروماً إذا لاقيت بأساً أو خصوماً وكانت لا تُحاول أن تَرِيما
«بني اسد ميداند که ما جايي که سخن از عقل و تدبير باشد، سرآمد روزگاريم. و چشم بسته وارد هر معرکهاي ميشويم. لگام اسبان نشاندار ما به دست قهرمانان ما است. اسبان ما به سوي دشمن پيش ميروند و از دست سوارانشان، دشمن به اين سو و آن سو ميدود. آنها آمادگي فوق العاده اي براي رويارويي با دشمن دارند. به راستي براي روبرو شدن با دشمن افرادي مانند اينها بايد باشد؛ ما سواران زيادي را نگذاشتهايم که فارسها به آرزوهاي خود برسند». هـ ـ بيمارستان جنگي در پشت جبهه و در مکاني به نام عذيب زنان مؤمن و مجاهد براي پرستاري و مداواي زخميان مکاني شبيه بيمارستان تدارک ديده بودند. آنها علاوه بر مداواي بيماران به کمک نوجوانان کم سن و سال به حفر قبرهايي براي شهيدان مي پرداختند. لذا بايد گفت که اگر پرستاري از زخميها و مداواي آنان يکي از کارهاي مهمي ميباشد که با طبيعت زنان جور درميآيد، واقعيت اين است که کندن چاه يکي از کارهاي مهم و ناسازگار با طبيعت زنان ميباشد، اما با توجه به اينکه مردها مشغول جهاد هستند، اين وظيفهي زنان است که در هنگام ضروري به اين امر مهم بپردازند، و با توجه به اينکه زنان متصف به دو صفت صبر و ايمان هستند، پس آنها نيز شايستگي اين امر را دارند. گفتني است که اجساد همهي شهيدان به درهي مشرِّف واقع در ميان عذيب و عين الشمس منتقل و دفن ميگرديد.[58]پايان جنگ آن روز فرصت مناسبي را براي برخي از مجاهدين مهيا نمود که شب هنگام از خاندانشان در عذيب اطلاع يابند و به آنها سر بزنند.[59] و ـ موضع گيري قهرمانانه خنساء بنت عمرو در ميان زنان مسلمان زني به نام خنساء بنت عمرو با چهار تن از پسران خود در جنگ حضور داشت او شاعري مشهور از قبيلهي بني سليم بود. خنساء شب هنگام خطاب به پسران جوانش چنين گفت: فرزندانم! شما به رضايت خود مسلمان شده و هجرت کردهايد و بهتر از من ميدانيد که خداوند براي کساني که با دشمنان او مي جنگند چه پاداشي مقرر کرده است. و نيز ميدانيد که سراي آخرت بهتر و پاکيزه تر از سراي دنياي فاني است. چنان که خداوند ميفرمايد: { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (200)} آل عمران: 200 «اي كساني كه ايمان آوردهايد! (در برابر شدائد و ناملايمات) شكيبايي ورزيد و (در مقابل دشمنان) استقامت و پايداري كنيد و (از مرزهاي مملكت خويش) مراقبت به عمل آوريد و از (خشم) خدا بپرهيزيد، تا اين كه رستگار شويد». بنابراين صبح هنگام به کمک خدا وارد معرکه شويد و به منطقهاي که آتش جنگ شعلهور است برويد تا پيروزمندانه غنيمت و يا بهشت الهي را به دست آوريد. صبح روز بعد فرزندان خنساء طبق وصيت مادرشان وارد معرکه شدند و از خود رشادت نشان دادند.[60] زـ موضعگيري قهرمانانه يکي ديگر از زنان مسلمان پير زني از قبيلهي نخع با چهار فرزند خود در جنگ قادسيه حضور داشت، او نيز صبح هنگام قبل از شروع معرکه به فرزندانش چنين گفت: شما به دلخواه خود مسلمان شده و هجرت کردهايد و گرسنگي شما را به اينجا نکشيده است. اکنون مادر پيرتان را در مقابل سربازان فارس قرار دادهايد. به خدا سوگند که شما فرزندان يک پدر هستيد همان طور که مادرتان يکي است. من به پدر شما خيانت نکرده و آبروي داييتان را نريختهام. برويد و در خط مقدم و نيز آخر جبهه حضور پيدا کنيد. آنها به حرف مادرشان گوش کردند و با شتاب رهسپار ميدان جنگ شدند. همين که از چشم مادر، پنهان شدند او دست به دعا شد و گفت: پروردگارا! تو محافظ فرزندانم باش. آنها در حالي نزد مادرشان برگشتند که حسابي جنگيده بودند و حتي بيني هيچ کدام از آنها خوني نشده بود.[61] اين بود موضع گيري برخي از پيرزنان مسلمان در نخستين روز معرکهي قادسيه. 2ـ روز أغواث دومين روز معرکهي قادسيه به روز اغواث معروف است. در اين روز، شب هنگام نخستين گروه نيروهاي امدادي شام به فرماندهي قعقاع بن عمرو تميمي به سپاه اسلام در قادسيه پيوست. زيرا عمربن خطاب رضي الله عنه به امير شام (ابوعبيده) دستور داده بود تا نيروهاي تحت فرماندهي خالد بن وليد را که تعداد آنها به نه هزار نفر ميرسيد و از عراق آمده بودند، دوباره به کمک سپاه اسلام در قادسيه اعزام نمايد. ابوعبيده، خالد را نزد خود نگه داشت و به جاي او هاشم بن عتبه بن ابي وقاص، برادر زادهي سعد را امير لشکر تعيين کرد و به قادسيه فرستاد. گفتني است که از اين لشکر نه هزار نفري، شش هزار نفر عازم قادسيه شدند. هاشم بن عتبه، قعقاع بن عمرو را پيشاپيش با هــزار نفر به ميدان جنگ فرستاد.[62] أـ موضع گيري قهرمانانه قعقاع بن عمرو قعقاع، صبح روز اغواث نيروهاي تحت فرمان خود را با شتاب به سوي قادسيه ميراند، در اثناء راه نقشهاي کشيد تا روحيهي مسلمانان حاضر در معرکه را بالا ببرد. بنابراين، نيروهاي خود را به يکصد گروه ده نفره تقسيم کرد و دستور داد تا ده نفر ده نفر وارد ميدان شوند و خود با نخستين گروه ده نفره وارد ميدان شد. همين که ده نفر بعدي وارد ميدان ميشد، قعقاع با صداي بلند تکبير ميگفت و به دنبال او همهي لشکر مسلمانان يکصدا تکبير ميگفتند و روحيهي آنان بالا ميرفت و هر چه بيشتر براي ادامهي جنگ با دشمنانشان آماده ميشدند. و اين ابتکار عمل خوبي براي روحيه دادن به مسلمانان بود. زيرا پيوستن يکبارهي سپاه هزار نفري به سپاهي که تعداد آن سي هزار نفر بود، چندان به چشم نميآمد اما ورود تدريجي اين نيرو و سر دادن تکبيرهاي متعدد باعث تقويت ارادهي آنان ميشد و اميدوارشان ميکرد که هر لحظه تعداد بيشتري از نيروهاي امدادي به آنان خواهد پيوست. چنان که قعقاع نيز آنها را به قدوم نيروهاي کمکي مژده داد و گفت: اي مردم! به خدا! پشت سر مرداني هستند که اگر اينجا برسند به شما حسد ميورزند و دوست خواهند داشت که به تنهايي کار دشمن را يکسره کنند. پس هر چه سريعتر آنچه من انجام ميدهم، شما نيز انجام دهيد. آنگاه جلو رفت و با صداي بلند گفت: چه کسي با من مبارزه ميکند؟ حاضران سخن ابوبکر رضي الله عنه را در مورد او تکرار کردند که «چگونه شکست خواهد خورد سپاهي که در آن چنين فردي حضور داشته باشد» با شنيدن صداي قعقاع، يکي از فرماندهان معروف سپاه ايران به نام ذوالحاجب بيرون شد. قعقاع پرسيد: تو کي هستي؟ گفت: من بهمن جاذويه هستم. قعقاع به ياد شکست مسلمانان در معرکهي پل ابي عبيد به دست همين فرماندهي ايراني افتاد و خون در رگهايش به جوش آمد و با صداي بلند فرياد زد: روز انتقام ابوعبيد و سليط و همراهانم رسيده است که در کنار پل کشته شدند. اين فرياد رساي قعقاع به گونهاي بود که لرزه بر اندام فرماندهي ايراني انداخت. راست گفته بود ابوبکرصديق رضي الله عنه که صداي قعقاع در ميدان جنگ، کارآمدتر از يک هزار نيرو است.[63] آري! کسي که کارآمدتر از يک هزار نفر است چگونه يک نفر در مقابل او ميايستد، هر چند که آن يک نفر قهرمان و شجاع هم باشد؟ ديري نگذشت که قعقاع، لاشهي اين فرماندهي ايراني را در مقابل نيروهايش نقش زمين کرد. و اين جريان باعث تضعيف روحيهي سپاه ايران و تقويت روحيهي مسلمانان گرديد، زيرا ذوالحاجب فرماندهي بيست هزار جنگجوي فارسها بود. قعقاع براي بار دوم جلوي صف مقدم ايستاد و مبارز طلبيد. اين بار دو نفر از فرماندهان ايراني به نامهاي فيروزان و بندوان بيرون شدند. از مسلمانان، حارث بن ظبيان به کمک قعقاع شتافت. قعقاع با فيروزان و حارث با بندوان درگير شدند و سرانجام هر کدام از آنها حريف خود را از پاي در آوردند. و بدين صورت، قعقاع توانست در نخستين ساعات روز، دو تن از پنج فرماندهي بزرگ سپاه ايران را از پاي در آورد که اين جريان باعث نگراني شديد ايرانيان و تضعيف روحيهي جنگجويان سپاه دشمن گرديد. آنگاه دو سپاه به جان هم افتادند و جنگ عموميآغاز شد. قعقاع ميگفت: اي مسلمانان! آنها را با شمشيرهايتان درو کنيد. مسلمانان نيز تا شامگاه آن روز به جان کافران افتادند. راويان ميگويند: قعقاع در آن روز سي بار بر سپاه دشمن حمله نمود و هر بار تلفات بر آنان وارد ميساخت و چنين ميسرود: أُزعجهم عمداً بها إزعاجاً
أطعن طعناً صائباً ثجّاجاً
«عرصه را بر آنان سخت تنگ ميکنم و ضربههاي مهلک بر آنان فرود ميآورم». آخرين نفري که در آن روز کشته شد، بزرگمهر همداني بود. قعقاع در اين مورد چنين سرود: حبوته جيَّاشةً بالنفس في يوم أغواث فَلَيْلُ الفرس
هدّارة مثل شعاع الشمس أنخس في القوم أشد النخس
ب ـ روده هاي علباء بن جحش عجلي در ميدان معرکه در آن اثناء مردي از سپاه دشمن در مقابل صفوف بکر بن وائل بيرون آمد و مبارز طلبيد. علباء به مقابله با او برخاست و ضربهاي به شکمش وارد کرد. او نيز متقابلاً ضربهاي به شکم علباء زد. مرد مجوسي در دم جان باخت. اما علباء هنوز زنده بود و رودههايش را در دستانش گرفته بود و نميتوانست بايستد. به مردي از مسلمانان گفت: به من کمک کن و رودههايم را به داخل شکم برگردان. آنگاه ايستاد و چند قدمي به سوي نيروهاي دشمن برداشت و در حالي که اين شعر را بر زبان ميآورد بر زمين افتاد و جان به جان آفرين سپرد: أرجوا بها من ربنا ثواباً
قد كنت ممن أحسن الضراباً
«از پروردگار خود، اميد پاداش دارم. من ضربه زدن (بر دشمن) را خوب بلد بودم». ج ـ سرگذشت اعرف بن اعلم عقيلي مردي از ايرانيان جلو آمد و مبارز طلبيد. از مسلمانان اعرف بن اعلم عقيلي به مصاف او رفت و او را از پاي در آورد. سپس مرد ديگري به جاي او وارد ميدان شد، اعرف او را نيز به قتل رسانيد. آنگاه چند نفر از سواران او را محاصره کردند و او را به زمين زدند. او با اسلحهي خود آنها را پراکنده ساخت. اما آنها سلاح او را از دستش گرفتند. آنگاه اعرف شروع به ريختن خاک به سر و صورت آنها کرد و توانست جان سالم بدر کند و نزد همراهان خود برگردد.[64] دـ موضع گيري قهرمانانه فرزندان چهارگانهي خنساء در آن روز پسران خنساء موضع گيري فداکارآنهاي داشتند. هر کدام از آنها در حالي وارد معرکه ميشد که با سرودن اشعار حماسي، روحيهي خود و برادرانش را تقويت مينمود. چنان که اولين آنها چنين سرود: يا إخوتي إن العجوز الناصحة مقالةً ذات بيان واضحة وإنما تلقون عند الصائحة قد أيقنوا منكم بوقع الجائحة
قد نصحَتْنا إذ دعتنا البارحة فباكروا الحرب الضَّروس الكالحة من آل ساسان الكلاب النابحة وأنتم بين حياة وحياة صالحة
«اي برادرانم آن پيرزن، ديشب ما را نصيحت کرد. و سخنان واضح و آشکاري گفت. پس بشتابيد به سوي جنگ خانمان سوز و طاقت فرسا. شما سپيده دم با سگان پارس کنندهي آل ساسان روبرو خواهيد شد. آنها به نابودي خويش به دست شما يقين دارند. اما شما هم به زندگي دنيا و هم به زندگي آخرت اميدوار هستيد». او اين اشعار را سرود و وارد معرکه شد و جنگيد تا اين که به شهادت رسيد. سپس برادر دوم در حالي که چنين مي سرود وارد ميدان شد: إن العجوز ذات حزم وجلد قد أمرتنا بالسداد والرّشد فباكروا الحرب حماة في العدد أو ميتة تورثكم عز الأبد
والنظر الأوفق والرأي السَّدد نصيحة منها وبرّاً بالولد إما لفوز بارد على الكبد في جنة الفردوس والعيش الرغد
«پيرزن چابک و داراي ارادهي قوي و اهل نظر و رأي درست. ما را از روي خيرخواهي و نيکي به فرزند، به درست کرداري و موفقيت وادار ساخت. پس بشتابيد به جنگ و از يکديگر دفاع کنيد. يا جگرتان با پيروزي بر دشمن خنک ميشود. و يا مرگي نصيبتان ميشود که به دنبال آن عزت ابدي و زندگي مرفه در بهشت فردوس است». او نيز تا آنجا جنگيد که کشته شد. و بعد از او برادر سوم وارد معرکه شد و چنين سرود: والله لا نعصي العجوز حرفاً نصحاً وبراً صادقاً ولطفاً حتى تلفوا آل كسرى لفا إنا نرى التقصير عنكم ضعفاً
قد أمرتنا حدباً وعطفاً فبادروا الحرب الضروس زحفاً أو يكشفوكم عن حماكم كشفاً والقتل فيكم نجدة وزُلفى
«به خدا سوگند که هيچ يک از سخنان آن پيرزن را نافرماني نميکنيم که از روي مهرباني و شفقت، ما را راهنمايي کرد. از روي خيرخواهي، نيکي، صداقت و لطفش. پس بشتابيد به سوي جنگ خانمان سوز و يورش بريد. تا اين که سپاه آل کسرا را در هم پيچيد يا با ديدن شما پا به فرار بگذارند. ما کوتاهي در مقابل شما را، سستي و ناتواني، و کشتن شما را پيروزي و ثواب ميدانيم». او نيز جنگيد و کشته شد و بعد از او برادر چهارم وارد ميدان شد و چنين سرود: لست لخنساء ولا للأخْرَمِ إن لم أرِدْ في الجيش جيش الأعجم إما لفوز عاجل ومغنم
ولا لعمرو ذي السناء الأقدم ماض على الهول خضمِّ خضرم أو لوفاة في السبيل الأكرم
«من فرزند خنساء و اخرم و عمرو نامدار نباشم اگر با بي باکي شمشير برنده وارد سپاه ايرانيان نشوم. يا به پيروزي ظاهري و غنيمت دست مييابم و يا در راه بسيار مقدسي کشته ميشوم». و جنگيد تاکشته شد.[65] وقتي خبر شهادت فرزندان چهارگانهي خنساء را به او دادند، گفت: خدا را سپاس ميگويم که با شهادت آنها، مرا سرافراز کرد و اميدوارم که پروردگارم من و فرزندانم را در بهشت گرد هم آورد.[66] س ـ قعقاع و تاکتيکي ديگر قعقاع در روز دوم جنگ دست به تاکتيک ديگري زد که باعث پيشروي خوبي براي مسلمانان و شکست سنگيني براي ايرانيان گرديد. همان طور که در روز اول جنگ فيلهاي دشمن باعث ترسانيدن و نهايتا فراري دادن اسبان و مرکبهاي مسلمانان شده بودند، در اين روز قعقاع به کمک افراد قبيلهي خود يعني بنو تميم شتافت، او قيافهي شتران خود را با پوشاندن لباس و جل و انداختن چادرهاي بلند بر چهرههايشان تبديل کردند و از آنان چهرههاي مخوف و ترسناکي ساختند و بقيه مسلمانان نيز از آنها پيروي کردند. وقتي شتران با آن قيافههاي ترسناک وارد ميدان شدند و از سه طرف با اسبان و پياده نظامها حمايت ميشدند، اسبان سپاه دشمن با ديدن آنها رم ميکردند و سواران خود را بر زمين ميانداختند و سواران مسلمان با استفاده از اين فرصت بر آنان ميتاختند و بدين صورت کاري را که آنها در روز نخست جنگ به وسيلهي فيلها انجام دادند، مسلمانان با شتران خود انجام دادند. با اين تفاوت که ميزان خسارت آنان در آن روز از ميزان خسارت مسلمانان در روز قبل بيشتر بود.[67] آري! مسلمانان نخستين، در امور نظامي و تاکتيکهاي جنگي، بر دشمنانشان تفوق داشتند. اگر ايرانيان در روز نخست جنگ قادسيه با پيش راندن فيلها توانستند مسلمانان را شکست دهند، در روز دوم مسلمانان با بکار بستن تاکتيک فوق توانستند آنها را شکست داده و اسبانشان را فراري دهند. از اينرو لازم است که مسلمانان همواره درکنار آمادگي معنوي، آمادگي مادي نيز داشته باشند. ش ـ ابومحجن ثقفي در قلب معرکه جنگ روز دوم تا نيمههاي شب ادامه داشت. آن شب را شب سياه ناميدند. وقتي آتش جنگ فرو نشست و طرفين آتش بس، برقرار کردند، مسلمانان فرصت را غنيمت شمرده، جسدهاي شهدا را از ميدان معرکه به سوي جاي دفنشان و زخميان را به پشت جبهه منتقل کردند تا زنان مسلمان به تيمار داري آنان بپردازند. در شامگاه آن روز، ابو محجن ثقفي که در قصر زنداني بود، از سعد خواست که او را آزاد کند تا در جنگ شرکت نمايد. اما سعد نپذيرفت و او را بد و بيراه گفت. سپس ابومحجن نزد سلمي (همسر سعد) رفت و گفت: اي سلمي! حاضري کار خيري انجام دهي؟ او گفت: چه کار خيري؟ گفت: مرا باز کن و بلقاء (اسب سعد) را به من امانت بده. به خدا سوگند! اگر سالم بمانم، دوباره برخواهم گشت و پاهايم را در زنجير قرار خواهم داد. سلميگفت: من چنين کاري نميکنم. ابومحجن در حالي که زنجير به پاهايش بسته بود، برگشت و چنين سرود: كفى حزناً أن تَرْدِىَ الخيلُ بالقنا إذا قُمتُ عنَّاني الحديدُ وأُغلقت وقد كنت ذا مال كثير وإخوة ولله عهدٌ لا أخيسُ بعهده
وأترك مشدوداً عليَّ وثاقيا مصارع دوني قد تصمُّ المُناديا فقد تركوني واحداً لا أخاليا لئن فُرجَتْ ألاَّ أزور الحوانيا
«همين غم کافي است که اسبان با نيزه برخورد ميکنند و من در قيد و بند هستم. من داراي مال و برادران زيادي بودم. مرا تنها گذاشتند و اکنون برادري ندارم. با خدا پيمان ميبندم و اين پيمان را نخواهم شکست که اگر از اينجا آزاد بشوم سراغ ميکده نروم». ديري نگذشت سلمي گفت: من استخاره کردم و پيمان تو را ميپذيرم. آنگاه او را آزاد کرد. اما در مورد اسب گفت: من نميتوانم آنرا به شما امانت بدهم. چون سلمي به اطاقش برگشت، ابو محجن اسب را بيرون آورد و بر آن سوار شد و با سردادن تکبيري به ناحيهي راست سپاه سپس به قسمت چپ سپاه و بعد به قلب آن حمله نمود و با نيزه و شمشير خود، صفوف دشمن را ميشکافت. به قدري سريع و چابک عمل ميکرد که همه را متعجب ساخت و کسي او را نميشناخت. بعضي گفتند: از پيش قراولان ياران هاشم و يا خود هاشم است. سعد که از فراز قعر تماشا ميکرد گفت: به خدا سوگند! اگر ابومحجن در زندان بسر نميبرد، ميگفتم: اين مرد ابومحجن، و آن اسب، بلقاء است. وقتي آتش بس برقرار گرديد و مسلمانان به مقر خود بازگشتند، ابومحجن نيز به قعر برگشت و دوباره زنجير را به پاهايش بست و چنين سرود: لقد علمت ثقيف غير فخر وأكثرهم دروعاً سابغات وأنّا وفدهم في كل يوم وليلة قادس لم يشعروا بي فإن أُحبس فذلكم بلائي
بأنا نحن أكرمَهُم سُيُوفاً وأصبرهم إذا كَرهوا الوُقوفا فإن عَميُوا فسل بهمُ عَريفاً ولم أشعر بمخرجي الزُّحُوفا وإن أترك أذيقُهُهُم الحُتوفا
«من به خود نمي بالم ولي طايفهي ثقيف ميدانند که گراميترين شمشي رزنانشان ما هستيم. و از همه بيشتر ما زره گشاد داريم و در ميدان جنگ بيش از ديگران شکيبا هستيم و هميشه ما گروه ضربت آنان بودهايم واگر انکار کردند، پس از فرد سرشناسي بپرس. و در شب قادسيه مرا نشناختند و بيرون شدن من به ميدان جنگ احساس نشد. اگر زنداني شوم که براي من مصيبت است و اگر آزاد شوم، مرگ را به آنان خواهم چشاند». سلميگفت: اي ابومحجن! چرا اين مرد تو را زنداني کرده است. او گفت: به خدا سوگند! که به خاطر لقمهي حرام و يا جرعهي حرامي زنداني نشدهام. بلکه در زمان جاهليت مردي شراب خوار بودهام و چون شاعر هستم، گهگاهي اشعاري در وصف شراب بر زبانم ميآيد. و به خاطر اين اشعار زنداني شدهام: إذا متُّ فادْفنِّي إلى أصل كَرْمَةُ ولا تدفنِّي بالفلاة فإنني وتُروي بخمر الحُصِّ لَحدي فإنني
تُرَويِّ عظامي بعد موتي عُرُوقها أخاف إذا ما مت ألا أذوقها أسيرُ لها من بعد ما قد أسوقُها
«من وقتي مردم، مرا در زير درخت انگوري دفن کنيد تا استخوآنهايم از ريشههاي آن سيراب شوند. مبادا مرا در سرزمين خشکي دفن کنيد، چون ميترسم که پس از مرگ نتوانم طعم آنرا بچشم. و با شراب زمين ريگزاري، لحد قبرم را سيراب کنيد تا من به سوي آن بروم بعد از اين که آنرا نزد خود ميآوردم». صبح روز بعد، سلمي جريان را به اطلاع سعد رساند. سعد، ابومحجن را فرا خواند و گفت: تو آزادي و از اين پس به خاطر سخنانت تو را تنبيه نميکنيم، مگر اين که عملا آنچه را كه ميگويي انجام دهي. ابومحجن گفت: من هرگز زبانم را با توصيف اين اشياي زشت، نميآلايم.[68] ص ـ نقشهي ديگر قعقاع در نيمهي آخر شب سياه يکي از بارزترين نقشههايي که در نيمهي آخر شب سياه انجام گرفت، اين بود که قعقاع، همراهانش را دستور داد تا يکي يکي از سرزمين معرکه بيرون بروند و بامداد روز بعد به صورت دستههاي يکصد نفري وارد شوند تا سپاه اسلام گمان برد که نيروهاي کمکي به فرماندهي هاشم سر رسيدند و بدين صورت روحيهي آنان تقويت گردد. صبح روز بعد با طلوع نخستين شعاعهاي خورشيد، اولين دسته وارد شد و قعقاع با ديدن آنان تکبير سر داد و مسلمانان نيز تکبير سر دادند و گفتند: نيروهاي کمکي آمدند. برادر قعقاع (عاصم بن عمرو) نيز به پيروي از برادرش نيروهاي تحت فرمان خود را نيز شب هنگام به بيرون سرزمين معرکه فرستاد و آنان نيز دسته دسته از ناحيهي خفان وارد شدند. هنوز آخرين دسته از همراهان قعقاع وارد ميدان نشده بودند که هاشم با هفتصد نفر از نيروهاي شام رسيد. و با تأسي از نقشهي قعقاع، نـيروهـايش را به دستههاي هفــتاد نفري تقسيم کرد و آنها را يکي بعد از ديگري به دنبال نيروهاي قعقاع فرستاد.[69] در اينجا براي يک پژوهشگر قبل از هر چيزي تواضع هاشم بن عتبه جلب توجه ميکند او که فرماندهي نيروهاي اعزامي از شام بود از اين که نقشه و تاکتيک يکي از زير دستانش را اجرا نمايد، ابا نورزيد. بلکه از تاکتيک موفقيتآميز قعقاع پيروي کرد. آري! او يکي از تربيت يافتگان مکتب نبوي بود. آنها جانهاي خود و منافع شخصي خويش را فداي منافع اسلام و مسلمين کردند. و همين بود مهمترين راز موفقيت آنها که توانستند دولت پهناور اسلامي را بنا کنند و قدرتهاي جهاني آن زمان را در هم بريزند.[70] 3ـ روز سوم جنگ معروف به روز عماس در روز سوم جنگ، ايرانيان در صدد تلافي روز قبل بر آمدند و با نقشهي جديدي وارد ميدان شدند. آنها فيلها را در صف مقدم قرار دادند و هر کدام از آنها را با دستهاي از سواران حمايت ميکردند. مسلمانان، ناچار به مصاف فيل سواران رفتند و با مشکل بزرگي روبرو شدند. وقتي سعد متوجه اين مشکل شد از مسلمانان ايرانياي که همراه سپاه اسلام بودند در مورد مواضع حساس فيلها پرسيد. آنها گفتند: اگر چشمها و خرطوم فيل آسيب ببيند از کارايي خواهد افتاد. سعد، قعقاع و عاصم بن عمرو را طلبيد و گفت: فيل سفيد را از پاي در آوريد و به حمال بن مالک و ربيل بن عمرو اسدي گفت: فيل خاکستري را از پاي در آوريد. اين دو فيل، سر دستهي فيلها بودند و پيشاپيش همه قرار داشتند و بقيهي فيلها به پيروي از آنها در ميدان به سر ميبردند. قعقاع و عاصم با دستهاي از سواران به محاصرهي فيل سفيد پرداختند. آنها در يک حملهي غافلگيرانه نيزههاي خود را در چشمان فيل سفيد فرو بردند. فيل، سرش را بشدت تکان داد و فيلبان را به زمين انداخت و خرطومش را آويزان کرد. قعقاع با ضربهي شمشير خود، خرطوم فيل را قطع کرد، فيل نقش زمين شد و فيل سواران به زمين سقوط کردند و به دست همراهان قعقاع کشته شدند. حمال و ربيل نيز به فيل خاکستري حمله نمودند و خرطوم آنرا قطع کردند و چشمانش را بيرون آوردند. اين هر دو فيل مانند خوک فرياد کشيدند و ديوانهوار به سوي سپاه ايران برگشتند و ساير فيلها به دنبال آنها دويدند و فيل سواران از پشت آنها افتادند و نظم سپاه ايران به هم ريخت و بسياري از جنگجويانشان زير دست و پاي فيلها له شدند. فيلها از نهر عقيق گذشتند و راه مداين را در پيش گرفتند. با خالي شدن ميدان، از فيلها، جنگجويان طرفين به جان هم ريختند و جنگ سختي در گرفت. ضمناً ايرانيان، در پشت جبهه، نيروهاي کمکي داشتند که در صورت نياز، به دستور يزدگرد وارد ميدان ميشدند. به هر حال روز سوم جنگ، در حالي پايان يافت که هر دو سپاه برابر جنگيده بودند و هيچ کدام بر ديگري برترياي نداشت.[71] أـ حماسه آفريني عمرو بن معدي کرب عمرو بن معدي کرب به همراهانش گفت: من به فيل و کساني که اطراف آن هستند، حمله ميکنم. اگر بيش از اندازهي ذبح شتري درنگ نمودم، به کمک من بشتابيد، چرا که از دست دادن من ضرر جبران ناپذيري براي شما خواهد بود. اين را گفت و حمله کرد و به زد و خورد پرداخت و در ميان غبار ناپديد گرديد. همراهانش به يکديگر گفتند: منتظر چه هستيد؟ مگر نه اين که با از دست دادن او، مسلمانان، سوارکار با تجربهي خود را از دست خواهند داد. آنگاه به کمک او شتافتند. و در حالي که مشرکين او را به زمين انداخته بودند و هنوز شمشير به دستش بود او را يافتند. اسبش نيز زخميشده بود. در همان حال او با دست به پاي يکي از اسبسوران ايرانيان چسبيد و او را مجبور به پياده شدن از اسب کرد. سوار ايراني پا به فرار گذاشت و عمرو به کمک همراهان سوار بر اسب شد.[72] ب ـ طليحه بن خويلد اسدي سعد بن ابي وقاص، طليحه اسدي را با دستهاي از مسلمانان جهت مراقبت از مکاني فرستاد که احتمال خطر از آنجا ميرفت. طليحه با همراهانش از محل مأموريت خود فراتر رفت و با صداي بلند از آن سوي سپاه دشمن سه بار تکبير گفت. ايرانيان با شنيدن صداي تکبير او نگران شدند و مسلمانان نيز متعجب گرديدند.[73] و تا لحظاتي جنگ متوقف گرديد و مسلمانان در اين فرصت به تجديد قواي خويش پرداختند. ج ـ قيس بن مکشوح قيس، خطاب به جنگجويان مسلمان گفت: اي گروه عرب! خداوند با فرستادن اسلام بر شما منت گذاشت و با محمد صلي الله عليه و سلم شما را گرامي داشت و به لطف نعمت الهي پس از آن که دشمن يکديگر بوديد، برادر يکديگر شديد. پس به ياري خدا بشتابيد تا او شما را ياري دهد و از خدا بخواهيد تا فتح ايران را به دست شما متحقق سازد. همان طور که فتح شام را به دست برادرانتان متحقق ساخت و قصرها و دژهاي سرخ نصيب آنان گرديد.[74]
دـ شعرهاي سروده شدهي آن روز قعقاع بن عمرو چنين سرود: حضَّض قومي مَضْرَحيُّ بن يعمر وما خام عنها يوم سارت جموعُنا فإن كنتُ قاتلتُ العدوَّ فَلَلْته فيولاً أراها كالبُيوت مُغيرة
فلله قومي حين هزُّوا العواليا لأهل قُديس يمنعون المواليا فإني لألقى في الحروب الدّواهيا أُسَمِّلُ أعياناً لها ومآقيا[75]
و ديگري چنين سرود: أنا ابن حرب ومعي مخراقي إذ كره الموت أبو إسحاق
أضربهم بصارم رقراق وجاشت النفس على التراقي
س ـ شب زمزمهها شب چهارمين روز جنگ فرا رسيد. رستم دريافته بود که جنگجويانش درمقابل سواران سپاه اسلام و جنگ تن به تن کم ميآورند. بنابراين دستور داد همه با هم حمله کنند و روحيهي شکست خوردهي لشکرش را بازخريد نمايند، از اينرو هيچ يک از فارسها براي مبارزهي تن به تن بيرون نيامدند، آنگاه که پهلونان مسلمان سينه را جلو انداختند؛ رستم سپاه خود را به سيزده صف تقسيم کرد. و قعقاع بن عمرو و همراهانش جنگ را آغاز نمودند و همهي قهرمانان و جان باختگان به او پيوستند. سعد که هنوز تکبير نگفته و فرمان آغاز جنگ صادر نکرده بود، کار آنان را تأييد کرد و براي آنان از خداوند طلب آمرزش نمود. سپس سه بار تکبير گفت و دستور جنگ داد. فرماندهان مسلمان و ساير جنگجويان که متشکل از سه صف تيراندازان، سواران و پياده نظامها بودند، وارد ميدان نبرد شدند. در آن شب طرفين جنگ سختي را پشت سر گذاشتند. و تا سپيده دم، بدون هيچ سختي ميجنگيدند. و فقط صداي زمزمه و نفسهاي تندشان به گوش ميرسيد، به خاطر همين آن شب را شب زمزمه ناميدند. البته توصيهي برخي از مسلمانان به برخي ديگر براي ادامهي جنگ، روايت شده[76] است که به شرح زير است: ـ دريد بن کعب نخعي، خطاب به افراد طايفهي خود گفت: امشب از همهي مسلمانان در به دست آوردن رضايت خدا و جهاد سبقت بگيريد، چرا که اجر و پاداش افراد به ميزان کوشش وسبقت آنان بستگي دارد. پس در شهادت راه خدا با آنان مسابقه دهيد و از مرگ در راه خدا استقبال کنيد. چرا که اين براي زنده ماندن بيشتر کمک ميکند. و اگر واقعاً بميريد به آرزويتان که آخرت است، ميرسيد. ـ اشعث بن قيس گفت: اي گروه عرب! مبادا اين قوم، در مردن از شما دليرتر و در پشت کردن به دنيا از شما سخيتر باشند. فکر زنان و فرزندانتان را از سر بيرون کنيد و از مرگ هراس نداشته باشيد، چرا که مردن در اينجا، آرزوي انسانهاي بزرگوار و شهدا است.[77] ـ حميضه بن نعمان بارقي به افراد قبيلهي جعفي که در مقابل دستهاي از زرهپوشان سپاه ايران قرار داشتند و به خاطر عدم تأثير سلاح در آنان، دست از جنگ برداشتند، گفت: شما را چه شده است؟ گفتند: سراسر وجود آنان با آهن پوشيده شده و شمشير، کارگشا نيست. حميضه گفت: ببينيد من چه کار خواهم کرد. آنگاه به فردي از آنان حملهور شد و دوري زد و از پشت سر، با ضربهي نيزهاش او را از پاي در آورد. سپس خطاب به همراهانش گفت: ميبينيد که هنوز دست شما به آنها نرسيده است، ميميرند. مسلمانان بر آنها يورش بردند وهمه را از دم تيغ گذراندند و متلاشي ساختند.[78] در آن شب، جنگ سختي، پياپي جريان داشت و سران قبايل جنگجويان خود را به صبر و پايمردي دعوت ميدادند. طبري به نقل از انس بن حليس که خود شاهد جنگ بوده است ميگويد: من در شب زمزمه (هرير) حضور داشتم. آن شب تا صبح فقط صداي چکاچک شمشيرها به گوش ميرسيد. عجب صبر و تحمل داشتند. سعد تاکنون شبي مثل آن شب نگذرانده بود و عرب وعجم تاکنون چنين تجربهاي نديده بودند. فرماندهان هر دو سپاه از اخبار جنگ بي خبر بودند. سعد، به دعا و راز و نياز روي آورد. تا اين که نيمههاي شب صداي قعقاع را شنيد که ميگفت: نحن قتلنا معشراً وزائداً نحسب فوق اللّبد الأساودا
أربعة وخمسة وواحداً حتى إذا ماتوا دعوت جاهداً
الله ربي واحترست عامداً[79] «ما گروهي را کشتيم و اضافه بر آن افراد زيادي را آنها را بالاي زين اسبها، مار ميپنداشتيم و وقتي مردند پروردگارم را صدا ميکردم و .... ». سعد با شنيدن صداي قعقاع پي برد که سپاه اسلام پيروز است. آري سعد شب را تا صبح در دعا و زاري به سر برد. لازم به ياد آوري است که او از جمله کساني بود که دعاهايشان زود پذيرفته ميشوند.[80] 4ـ روز قادسيه مسلمانان در حالي وارد روز چهارم شدند که تا صبح جنگيده بودند. قعقاع خطاب به مسلمانان گفت: نتيجهي جنگ پس از لحظاتي به نفع کسي خواهد بود که جنگ را آغاز نمايد. بنابراين لحظهاي درنگ کنيد و بعد از آن، حمله را آغاز نماييد و بدانيد که نصرت خدا همراه با صبر است. پس صبر را پيشه سازيد و ناله و بيصبري را رها کنيد. جمعي از سران قوم به او پيوستند و به رستم و اطرافيانش حمله کردند. و در ميان هر يک از قبايل، افرادي برخاست و آنها را براي ادامهي جنگ تشويق و آماده نمودند. چنان که قيس بن عبديغوث، اشعث بن قيس، عمرو بن معدي کرب، ابن ذي سهمين خثعمي و ابن ذي بردين هلالي مردم را با اين کلمات تشويق مينمودند. نبايد ايرانيان از شما در مردن دليرتر و در بي رغبتي از دنيا سخيتر باشند. در ميان قبيلهي ربيعه نيز مرداني برخاستند وگفتند: شما ايرانيان را بهتر ميشناسيد و بيش از ديگران به جنگ با آنان مشتاق بوديد، پس چه چيزي مانع شده که امروز به جرأت با آنها بجنگيد؟[81] بدين صورت قعقاع رشادت ديگري به رشادتهاي خود افزود. او که از شجاعت بينظير و رأي صايب و قدرت ايمان برخوردار بود، همهي اينها را در راه خدمت به اسلام و مسلمانان به کار برد. در واقع شرکت او در اين جنگ، پيروزي بزرگي براي مسلمانان به شمار ميرفت. قعقاع متوجه اين مطلب شده بود که دشمن پس از چهار روز جنگ متوالي خسته شده و توان مقاومت ندارد، همچنين او به خوبي ميدانست که پايان معرکه به نفع کسي است که پس از اين همه سعي و تلاش، صبر و مقاومت کند. بنا براين او و قهرمانان همراه توانستند ، شکاف عميقي در قلب دشمن ايجاد نمايند. و خود را به نزديک جايگاه ويژه رستم برسانند. در آن اثناء مددهاي غيبي خدا به کمک اولياي خدا رسيد و باد تندي همراه گرد و غبار وزيدن گرفت و جايگاه رستم را از بيخ برکند. و به داخل نهر انداخت و عرصه را بر ايرانيان به قدري تنگ کرد که توان مقاومت و دفاع را از دست دادند .[82] أـ کشته شدن فرماندهي سپاه دشمن قعقاع و همراهانش بي درنگ خود را به محل فرماندهي سپاه دشمن رساندند، رستم را در آنجا نيافتند. او در همان گوشه و کنار پشت قاطري مخفي شده بود و کيسهاي بر روي خود انداخته بود. مردي از مسلمانان کيسه را برداشت و او را ديد. رستم به سوي رودخانه پا به فرار گذاشت، ولي هلال او را فرصت نداد و محکم پايش را چسپيد و با شمشير خود به جانش افتاد و او را از پاي درآورد و بر تخت رستم نشست و با صداي بلند گفت: به خداي کعبه سوگند که رستم را کشتم، مسلمانان اطراف او حلقه زدند و با صداي بلند تکبير سر دادند. وقتي جالينوس اطلاع يافت که رستم کشته شده است در آن سوي نهر بر تپهاي قرار گرفت و سپاه ايران را به عقب نشيني فرا خواند. و بدين صورت همه پا به فرار گذاشتند و حدود سي هزار نفر که به عنوان دژ محکمي در کنار هم زنجير به پاهايشان بسته شده بود، نتوانستند فرار کنند و روي يکديگر ميافتادند و نابود شدند و بقيه از تيغ مسلمانان گذشتند و کشته شدند.[83] ب ـ پايان معرکه با توفيق خـدا و کوشش قهــرمانان اسلام و بينش و درايت فرمـاندهي مسلـمانان (سعد) جنگ به پايان رسيد. براستي که جنگ سخت و جان فرسايي بود؛ سپاه دشمن تا سه روز در مقابل جنگجويان مسلمانان استقامت ورزيد و روز چهارم شکست خورد . معمولاً مسلمانان، در ميادين جنگ يک روزه کار دشمن خود را ميساختند، اما علت سرسختي و استقامت دشمن در اين نبرد، سرنوشتساز بودن اين جنگ بود. آنها ميدانستند که با پيروزي در اين جنگ پايههاي دولت ايران تثبيت ميگردد و با شکستشان دولت ايران براي هميشه از صحنهي گيتي محو خواهد شد. و يکي ديگر از علل استقامت ايرانيان، حضور بزرگترين فرماندهي آنان (رستم) در جنگ بود. کسي که همواره در جنگها بر حريفان خود پيروز ميشد. همچنين تعداد زياد جنگجويان سپاه ايران که حدود صدوبيست هزار نفر بودند يکي ديگر از علل مقاومت آنان به شمار ميرفت در حالي که تعداد جنگ جويان مسلمانان از سيهزار و اندي تجاوز نميکرد.[84] اما با اين حال، سپاه اسلام با تقديم هشت هزار و پانصد شهيد[85] که تا آن روز بي سابقه بود، بر دشمن پيروز گرديد که اين رقم بيانگر شدت نبرد و خود گذشتگي و شهادت طلبي مسلمانان است.[86] ج ـ تعقيب فراريان شکست خورده سعد گروهي را به فرماندهي قعقاع و شرحبيل جهت تعقيب فراريان و سرکوب آنان به طرف راست و چپ گسيل داد و زهره بن حويه را با دستهاي جهت تعقيب آن دسته از نيروها و فرماندهان ايران فرستاد که از نهر عبور کرده بودند. گفتني است که مشرکين بعد از عبور پل روي نهر را ويران کردند تا مسلمانان نتوانند آنها را تعقيب کنند، اما زهره به همراه سيصد اسبسوار توانستند با استفاده از اسبهايشان به دريا زنند و بقيه را دستور داد که از پل عبور کنند که کمي دورتر به نظر ميرسيد، سپس به فراريان رسيدند و يکي از فرماندهان بزرگ، به نام جالينوس که همراه آنان بود براي جنگطلبي زهره پايين آمد، اما زهره او را از پاي درآوردند و بقيه فراريان را نيز از دم تيغ گذراندند، سپس براي مغرب به ميان مسلمانان در قادسيه برگشتند. س ـ مژدهي پيروزي به عمربن خطاب رضي الله عنه فرماندهي سپاه اسلام (سعد) طي نامهاي به دست سعد بن عمليه فزاري خبر پيروزي سپاه خود را به عمربن خطاب فرستاد. در نامهي سعد چنين آمده بود: خداوند ما را پس از جنگي سخت و طولاني برابر ايرانيان پيروز گردانيد و به آنها طعم تلخ شکست را چشانيد. مسلمانان در اين نبرد با دشمني مجهز و بيسابقه روبرو شدند، اما تجهيزات و امکاناتشان به آنها سودي نبخشيد، بلکه به دست مسلمانان افتاد و سربازان سپاه اسلام به تعقيب و سرکوب آنان در اطراف شهر و در درهها و جنگلها پرداختند و از مسلمانان سعد بن عبيد قاري و فلاني و .... و مرداني که ما آنها را نميشناسيم ولي خدا آنها را ميشناسد، به شهادت رسيدند. آنها شب هنگام بسان زمزمهي زنبور عسل قرآن زمزمه ميکردند و روزها همچون شير مردان، ميجنگيدند. البته کساني که زنده ماندهاند، کمتر از آنها نبودند ولي آنها با شهيد شدن بر اينها فايق آمدند و براي اينها شهادت مقدر نشده بود.[87] اين نامه در برگيرندهي نکات زير است : ـ توحيد و عظمت خدا در قلب سعد که اين پيروزي بزرگ را به خود و يارانش نسبت نداد، بلکه علي رغم جهادي خودباخته و جانفشانيهاي پيدرپي، آنرا نتيجهي لطف الهي قلمداد کرد. ـ دشمن با آن که از توان نظامي بالايي برخوردار بود، ولي خداوند آنها را از استفاده از امکاناتشان محروم ساخت و آنچه تدارک ديده بودند به دست مسلمانان سپرد، پس بشر واسطهاي بيش نيست و نفع و ضرر فقط به دست خداست. اين بود فهم و برداشت سعد از توحيد که آنرا به کمک سپاهيان خود محقق ساخت. ـ سعد به توصيف همراهان خود از صحابه و تابعين را که در عبادت و شجاعت فوق العاده بودند، پرداخت و نوشت که آنها شب هنگام قرآن تلاوت ميکردند و روزها سوار بر اسب در ميدان جهاد، حماسه ميآفريدند.[88] از آنسو عمر رضي الله عنه هر روز صبح زود تا سپري شدن نيمي از روز، بيرون شهر مدينه چشم به راه کسي بود که از قادسيه خبري بياورد و چون بشير از راه رسيد، عمر رضي الله عنه دوان دوان به پيشواز او رفت و پرسيد از کجا ميآيي؟ بشير گفت از قادسيه. عمر رضي الله عنه گفت : چه خبر داري؟ پاسخ داد که خدا دشمن را شکست داد. بشير که عمر رضي الله عنه را نميشناخت در حالي که سوار بر مرکب خويش بود، همچنان به راهش ادامه داد و عمر رضي الله عنه دوان دوان پشت سرش از او جوياي حال سپاه اسلام بود. تا اين که وارد شهر مدينه شد و متوجه مردم گرديد که ميگفتند: سلام خدا بر اميرالمؤمنين، بشير نگران شد و گفت : چرا خودت را معرفي نکردي ؟ عمر رضي الله عنه گفت برادرم ! اشکالي ندارد.[89] اين جريان در برگيرندهي نکاتي است مانند: ـ اهميت دادن عمربن خطاب به اين قضيه تا جايي که هر روز شخصاً بيرون شهر ميرفت و چشم به راه کسي ميماند تا او را در جريان روند جنگ قادسيه و يا نتيجه آن بگذارد. در حالي که ميتوانست کسي ديگر را به اين مأموريت بگمارد، اين اوج احساس مسئوليت و امانت داري را ميرساند. ـ تواضع و خاکي بودن عمربن خطاب که پاي پياده، دوان دوان پشت سر مرد سوار حرکت ميکند و از او جوياي احوال سپاه اسلام ميشود و آن مرد با بي اعتنايي به او راهش را ادامه ميدهد تا اخبار دست اول را به سمع اميرالمؤمنين برساند، غافل از اين که اميرالمؤمنين در کنار اوست. تا اين که به شهر ميرسد و ايشان را ميشناسد. به حق که اين نمونهي والايي از اخلاق اسلامي است که بايد مسلمانان با داشتن آن به خود ببالند و آنرا دليل حقانيت و عظمت ديني بدانند که در دامن آن مرداني همچون عمر رضي الله عنه پرورش مييابند که در عدالت، بزرگواري، قدرت عمل و تواضع يگانهي روزگار هستند.[90]
پنجم: درسها، فوايد و نکات عبرت آموز 1- تاريخ وقوع معرکه و اثر آن در فرايند فتوحات مؤرخان در مورد تاريخ دقيق معرکهي قادسيه اختلاف نظر دارند. استاد احمد عادل پس از پژوهش جدي تاريخ دقيق آنرا شعبان سال 15 هجري نوشته است و من نيز همين را ترجيح ميدهم.[91] بدون ترديد جنگ قادسيه، سرنوشت سازترين جنگ از نوع خود در تاريخ جهان محسوب ميشود. در اين جنگ يکي از سنتهاي الهي که قدرت دادن مؤمنان واقعي بر روي زمين است تحقق پيدا کرد. پس از اين جنگ بود که دروازههاي عراق و بعد از آن تمام درهاي بستهي فارس بر روي مسلمانان گشوده شد. و قدرت سياسي، نظامي و ديني ساسانيان و آتشپرستان براي هميشه از بين رفت و آيين اسلام سرزمين فارس و آن سوي آنرا در نورديد. آري ! مسلمانان در قادسيه ضربهي غير قابل جبراني بر پيکر آيين آتش پرستي وارد ساختند، بنابراين معرکهي قادسيه شايستگي آنرا دارد که نامش سر لوحهي جنگهاي سرنوشت ساز تاريخ قرار گيرد.[92] 2- خطبهي عمربن خطاب پس از فتح قادسيه هنگامي که عمربن خطاب در جريان پيروزي سپاه اسلام در جنگ قادسيه قرار گرفت در ميان مردم برخاست و مژدهي پيروزي سپاه اسلام را به آنان داد و گفت: من شيفتهي آنم که به همهي نيازمنديهاي شما پاسخ دهم، اما اگر چنين چيزي برايم مقدور نبود، بايد به يکديگر کمک کنيم و دوست دارم شما از عملکردم به نيات من پي ببريد، زيرا عمل و رفتار من بايد آموزش دهنده باشد. به خدا سوگند من پادشاهي نيستم که شما را به بردگي بکشانم، بلکه من بندهاي از بندگان خدا هستم که خداوند امانتهايي به من سپرده است، اگر خود را عفيف نگه دارم و آنها را در ميان شما تقسيم نمايم و آسايش شما را فراهم کنم، خوشبخت خواهم شد؛ اما اگر اين اموال را از شما دريغ کنم و خود از آن بهرهمند شوم، بدبخت خواهم گرديد. گرچه براي کوتاه مدت در آسايش خواهم بود، اما در تاوان آن بايد مدتهاي مديدي در رنج و مصيبت به سر کنم.[93] 3- مسلمانان به تعهدات خويش پايبند ميمانند سعد طي نامهاي ديگر رأي اميرالمؤمنين را در مورد اعراب عراق جويا شد که قبلاً با مسلمانان هم پيمان شده بودند اما به موجب اين که متوجه ضعف لشکر اسلام شدند، عهد شکني کردند و به تعهدات خويش عمل ننمودند. اميرالمؤمنين پس از قرائت نامهي سعد، به ايراد سخن پرداخت و گفت: هرکس بر اساس هوا و هوس و معصيت عمل نمايد هيچ بهرهاي نخواهد برد و تنها به خود آسيب ميرساند، اما کسي که بر اساس سنت پيامبرو دستور شريعت الهي گام بر ميدارد، موفق خواهد شد و پاداش تلاش خود را خواهد ديد. چنان که خداوند ميفرمايد: { وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا (49)}الكهف: 49 «آنچه را كه كردهاند حاضر و آماده ميبينند. و پروردگار تو به كسي ظلم نميكند. (چرا كه پاداش يا كيفر، محصول اعمال خود مردمان است)». لشکر اسلام پيروز شده است و در اين ميان کساني هستند که قبلاً با مسلمانان هم پيمان بودهاند، ولي بخشي از آنان مدعياند که از روي اجبار نقض عهد نمودهاند يا به سپاه دشمن پيوستهاند و يا به گوشهاي ديگر پناه بردهاند، اکنون سؤال من اين است که رأي شما در مورد اين گروهها چيست؟ آنها هر کدام به نوبه ي خود، در مورد گروههاي فوق اظهار نظر کردند و اميرالمؤمنين رضي الله عنه نتيجهي نهايي اين نشست را طي نامهاي به سعد نوشت و فرستاد.[94] آنچه که در اين خطبه به دست ميآيد: ـ همين طور که ملاحظه کرديد عمربن خطاب طبق روال هميشگي به آن همه علم و تـجربه و قاطعيت در تصميم گيري در اينجا نيز از شورا به عنوان يک اصل اسلامي استفاده کرد و همين امــر باعث موفقيت ايشان در مديريت کلان جامعه شده بود. ـ استفاده از پيش گفتاري در مورد اخلاص نيت و عدم پيروزي از خواهشات نفساني و لازم گرفتن منهج و سنت رسول خدا تا اهل شورا کاملاً با رعايت موازين اسلامي اظهار نظر نمايند و بر منهجي پايداري ورزند که سنت پاک پيامبر صلي الله عليه و سلم ميباشد، و هر کس چنين رفتار نمايد از لغزش مصون ميماند و حق را اصابه ميکند و پاداش الهي را کسب خواهد کرد.[95] آنگاه اميرالمؤمنين نتيجهي نهايي به دست آمده از شورا را طي نامهاي اين گونه براي سعد شرح داد: اما بعد: بايد دانست که خداوند گهگاهي در برخي امور تخفيفي قايل شده است جز در دو چيز که عبارتاند از عدل و ذکر خدا. ذکر که در هيچ حالي تعطيل نميشود و عدل نيز همواره بايد در مورد همگان به اجرا در بيايد . پس در مورد آن دسته از اعراب عراق که به عهد خويش با شما وفا نموده و عليه شما دشمن را ياري ندادهاند وفادار بمانيد و از آنان همچنان جزيه وصول کنيد. و اما در مورد کساني که ميگويند دشمن آنها را مجبور به نقض عهد و همکاري با خود کرده است، اختيار داريد که سخن آنها را بپذيريد يا رد کنيد و اگر نپذيرفتند پس صلح را تمام شده بدانيد و آنها را به جاي امني منتقل کنيد.[96] اين برخورد عمر رضي الله عنه با اعراب فراري، داراي درسها و فوايد بي شماري است از جمله اين که رعايت عدل و انصاف در حکومت داري پايهي اصلي ثبات يک حکومت و باعث گسترش امن و آرامش در جامعه خواهد بود. البته اين معاملهاي بود با آنها در دنيا و اما در آخرت ستمگران راه فراري از عذاب الهي نخواهند داشت، چرا که خداوند ممکن است از حق خويش بگذرد و بنده را مورد عفو و بخشش قرار دهد، اما در مورد حق بندگان قضيه اين گونه خواهد بود که ستمگر و ستمديده در کنار يکديگر قرار خواهند گرفت و با هم تسويه حساب خواهند کرد. و اما ذکر و ياد الهي هميشه بايد بر زندگي يک فرد مسلمان سايه افکند و همواره با زبان، قلب و اعضاي بدن به ياد خدا باشد و در مورد به دست آوردن رضايت او بينديشد و سخن بگويد و عمل نمايد و بزرگترين آرزويش اقامهي ذکر خدا در زمين باشد در آن صورت است که خداوند انسان را از فتنهها در امان خواهد داشت. سعد و همراهانش توجيهات اميرالمؤمنين را در مورد فراريان به اجرا گذاشتند و آنها را به خانه و کاشانهيشان بر گردانيدند و بدين صورت نمونهاي از رأفت و رحمت اسلامي ارائه دادند و ديري نگذشت که اين برخورد کريمانه، باعث تأليف قلوب آنان شد و سخت شيفتهي اسلام و مسلمانان گشته و به تدريج مسلمان شدند.[97] 4- عمر رضي الله عنه خمس غنايم قادسيه را به جنگجويان بر گرداند عمر رضي الله عنه به سعد دستور داد تا خمس غنايم به دست آمده در قادسيه را در ميان مجاهدين تقسيم نمايد، ايشان نيز حسب دستور عمل نمود. و اين اجتهاد عمر رضي الله عنه نيز همانند اجتهاد وي در واگذاري زمينهاي سواد عراق به دست صاحبشان، بسيار به جا و مفيد واقع گرديد. عمر رضي الله عنه اين کار را به خاطر قدرداني و تشويق مجاهدين جان برکف اسلام انجام داد و مصالح علياي دولت مقتضي آن بود.[98] همچنين خليفه، چهار عدد اسب و چهار شمشير به عنوان مدال قهرماني براي کساني که بيشترين رشادتها را در جنگ نشان داده بودند، نزد سعد فرستاد؛ سعد نيز شمشيرها را اينگونه تقسيم نمود: سه عدد از آنها را به حمّال بن مالك، ربيل بن عمرو بن ربيعة واليين وطليحة بن خويلد از بني اسد داد و شمشير چهارمي را تقديم عاصم بن عمرو تميمينمود، و اسبها را اين گونه تقسيم نمود: يکي به قعقاع بن عـرو تميمي و سه اسب باقيمانده را به يربوعيها در مقابل جانافشانيهايشان در واقعهي شامگاه روز اغواث، داد. ايشان از ميان قبايل مختلف افرادي را در نظر گرفت و جوايز اميرالمؤمنين را به آنها تحويل داد.[99] بدين صورت عمربن خطاب نيروهاي خود را تشويق مينمود و استعدادهاي آنها را براي رسيدن به اهداف بزرگ شکوفا ميساخت. 5 – عمر رضي الله عنه و برگرداندن حيثيت زهره بن حويه زهره پس از اين که فراريان فارسي را تعقيب نموده و جالينوس (فرماندهي معروف ايراني) را به قتل رسانيده بود در حالي برگشت که ساز و برگ نظامي جالينوس را پوشيده بود اسراي ايراني آن ساز و برگ را شناخته و به سعد گفتند: اين ساز و برگ جالينوس است. سعد رو به زهره کرد و پرسيد: آيا در کشتن او کسي ديگر به تو کمک کرد؟ زهره گفت: آري خدا به من کمک کرد. گفتني است که زهره از قهرمانان بنام و از مسلمانان خوب به شمار ميرفت. سعد ساز و برگ نظامي جالينوس را که داراي قيمت هنگفت بود و به جاي يک نفر براي چندين نفر کفاف ميکرد از زهره پس گرفت و گفت: چرا بدون اجازهي من آنها را تصاحب نمودهاي؟[100] وقتي اين خبر به گوش عمر رضي الله عنه رسيد به سعد نامه نوشت که تو هنوز در جنگ به سر ميبري و نبايد فردي همچون زهره را از خود برنجاني و زحمات او را ناديده بگيري. آنچه از او گرفتهاي به وي برگردان و او را هنگام تقسيم غنايم بر ديگران، مقدم بدار و من اعلام ميدارم که هر کس در جنگ کسي را به قتل رسانيد، ساز و برگ نظامي او متعلق به وي ميباشد. سعد بي درنگ، ساز و برگ نظامي جالينوس را به زهره برگردانيد و او آنها را به قيمت هفتاد هزار فروخت[101] و بدين صورت عمر رضي الله عنه روحيهي زهره را تقويت نمود و حيثيت از دست رفتهاش را به وي باز گردانيد.[102] 6 – رقابت مسلمانان براي اذان گفتن پس از شهادت مؤذن در پايان معرکهي قادسيه اتفاق عجيبي رخ داد که بيانگر ميزان اهميت امور ديني و عبادي نزد مسلمانان نخستين ميباشد. مؤذن مسلمانان کشته شد و چون وقت نماز فرا رسيد، همه دوست داشتند که خود اذان بگويند و نزديک بود با يکديگر درگير شوند، آنگاه سعد با قيد قرعه، يکي از ميان آنان را انتخاب نمود و او اذان گفت. [103] رقابت بر سر اين عمل نيک بيانگر قدرت ايماني آنها است، چرا که اذان گفتن چيزي نبود که به خاطر آن به متاع يا مقام و شهرتي دست يابند، بلکه رقابت به خاطر آن بود که مؤذن در پيشگاه خدا در روز قيامت از مقام بسيار بلند و جايگاه ويژهاي بر خوردار خواهد بود. و ملتي که براي مسألهاي مثل اذان گفتن اين گونه با هم رقابت ميکنند، مشخص است که در مسايل بزرگتر بيشتر رقابت خواهند کرد و اين بود رمز موفقيت آنها در ميادين دعوت و جهاد. [104] 7 – تاکتيک نظامي مسلمانان در معرکهي قادسيه نبرد قادسيه نمونهي بارزي از تاکتيک نظامي اسلامي به شمار ميرود که در آن مسلمانان مانور نظامي ويژه و متناسبي با اوضاع و احوال گوناگون جنگ ارائه دادند. قبل از همه توان عمرفاروق در بسيج نمودن اقشار مختلف مسلمانان و سربازگيري اجباري قابل ياد آوري است. ايشان توانست سران اصحاب پيغمبر و اهل بيعت و کساني که در فتح مکه شرکت داشتند و حدود هفتصد نفر از فرزندان صحابه و اکثر سرداران، شاعران، سخنوران و چهرههاي شاخص امت را در رکاب سعد براي جنگ با سپاه ايران گسيل دارد. و اين بالاترين آمادگي مادي و معنوي براي چنين معرکهاي به شمار ميرفت. اعزام نيروها نيز به گونهاي بود که پيش از آن بي سابقه بود. چنان که سعد در مکان «صرار» منتظر رسيدن نيروهاي کمکي ننشست، بلکه با چهار هزار نيروي خود رهسپار ميدان شد و در حالي وارد ميدان معرکه شد که تعداد نيروهايش متجاوز بر هفده هزار نفر بود. همچنين عمر رضي الله عنه نخستين کسي است که در اسلام از نقشهي نظامي استفاده نمود، چنان که به سعد دستور داد تا نقشهي ميدان معرکه و جايگاه نيروهاي خود را براي ايشان بفرستد و سعد نيز کاملاً وضعيت جغرافيايي سرزمين جنگ را براي عمر رضي الله عنه شرح داد و بدو گفت که مردم آن ديار با مسلمانان عداوت ميورزند. و خليفه نيز استراتژي و تاکتيک خود را مشخص نمود و دستورات لازم را براي سعد نوشت و فرستاد. [105] و از طرفي مسلمانان بارسيدن به سرزمين دشمن دست به حملههاي متفرق و شبيخون زدند. تا ضمن بر آوردن نيازهاي معيشتي لشکر اسلام، دشمن را نيز مرعوب ساخته و روحيهي مقاومت را در آنان تضعيف نمايند. و در اين گير و دارها گاهي به کمين مينشستند و دشمن را غافلگير ميساختند، چنانکه بکير بن عبدالله ليثي با تني چند از سواران در نخلستاني بر راه «صنين» کمين زد و با کارواني روبرو گرديد که خواهر يکي از فرماندهان معروف دشمن به نام آزاد مرد بن أزاذبه، طي تشريفات ويژهاي به خانهي بخت فرستاده ميشد. در اين درگيري برادر عروس کشته شد و بقيه پا به فرار گذاشتند و عروس با سي زن از زنان دهقانان و صد زن پيرو ديگر و اموال هنگفتي به اسارت در آمد.[106] مسلمانان در اين جنگ حسب حالات و شرايط جنگ، تغيير تاکتيک ميدادند. چنانکه در نخستين روز معرکه به قطع کردن تنگ فيلها و شليک کردن تير به سوي آنان، ستون زرهي دشمن را متلاشي ساختند و نيروهاي کمکي شام را به صورت دسته دسته وارد ميدان مينمودند تا دشمن گمان ببرد که نيروهاي کمکي خيلي زيادي به کمک مسلمانان آمده است؛ همچنين جهت فراري دادن فيلها دست به ابتکار ديگري زدند و شتران خود را با قيافههاي ترسناکي وارد ميدان کردند، و روز سوم نيز مسلمانان تدبيري براي متلاشي نمودن ستون زرهي دشمن انديشدند و با حمله بر فيل بزرگ و قطع کردن خرطوم آن و کور ساختن چشمانش باعث تضعيف توان دفاعي دشمن شدند و چون مسلمانان احتمال دادند که ممکن است جنگ به طول انجامد، تصميم گرفتند دست به حملهاي سرنوشت ساز بزنند. بنابراين به صورت يکپارچه بر دشمن حملهور شدند و تا قلب سپاه دشمن رفتند و فرماندهي نيروهاي دشمن يعني رستم را هدف قرار دادند و با قتل رستم، سپاه دشمن نيز متحمل شکست جبران ناپذيري گرديد. آري! مسلمانان در اين نبرد، تاکتيکهاي متنوع و متناسب با اوضاع و احوال گوناگون جنگ در پيش گرفتند، از جنگهاي تن به تن گرفته تا قطع کردن خرطوم و کور ساختن چشم فيلها و ايجاد قيافههاي ترسناک براي شتران و هجوم يکباره بر دشمن از جمله نقشههاي نظامي پيشرفتهاي بود که مسلمانان در قادسيه به نمايش گذاشتند، گفتني است که يکي از امتيازهاي اين جنگ، خود را در آن مييابد که در حماسهآفريني و بهکار گيري تاکتيکهاي گوناگون جنگي، ميان قبيلهها مسابقهاي يگانه به وجود آمده بود.[107] اين پارهاي از روشهاي نظامي اسلامي بود که مجاهدين اسلام در جنگ قادسيه به کار انداختند. 8- اشعاري که در جنگ قادسيه سروده شدند از جمله شعرهايي که قيس بن مکشوح مرادي راجع به اسب سواري خود سرود، آن سرودي ميباشد که به خود و ساير مجاهديني افتخار ميورزد که در برابر رهبران فارس قد علم کردند: جلبتُ الخيلَ من صَنعاءَ تَردِي إلى وادي القُرى فديار كلب وجئنا القادسية بعد شهر فناهضنا هنالك جَمْعَ كسرى فلمّا أن رأيت الخيل جالت فاضربُ رأسه فهوى صريعا وقد أبلى الإله هناك خيراً
بكل مُدَحَّجٍ كالليث سامي إلى اليرموك فالبلدِ الشَامي مسَوَّمة دوابرها دوامي وأبناء المرازبة الكرام قصدت لموقف الملك الهُمام بسيفٍ لا أفلَّ ولا كَهامِ وفعل الخير عند الله نامي(1) «لشکر تا دندان مسلح را با تمام مشکلات همچون شيران غران از صنعا به سوي وادي القري از آنجا به ديارالکلب سپس به يرموک سپس به سرزمين شام سوق دادم بعد از يک ماه مسلحانه به قادسيه رسيديم با لشکر کسري و رؤساي فارس به جنگ پرداختيم وقتي که لشکر را شاداب و متحرک ديدم، قصد جايگاه فرماندهي زره پوش را کردم. پس با شمشير به سر او زدم و پيکرش را بر زمين انداختم زيرا شمشيري که در دست داشتم شمشير تيز و براني است و هموار ميبرد خداوند در آنجا نيکي را براي ما به ارمغان گذاشت، و براستي که نيکي نزد خدا همواره افزايش مييابد». و بشر بن ربيع خثعمي در قادسيه چنين سرود: تذَّكر هداك الله ـ وقع سيوفنا عشية ودَّ القوم لو أن بعضهم إذا ما فرغنا من قراع كتيبة ترى القوم فيها واجمين كأنَّهم
بباب قُديس والمكرُّ عَسِيرُ يعار جَنَاحَيْ طائر فيطيرُ دلْفنا لأخرى كالجبال تسير جمال بأجمال لهُنَّ زَفِيرُ(2)
«خدا شما را ببخشايد آن روز سخت و خطرآفرين را به ياد آور که شمشيرهايمان راهي ميدان شده بودند. آن شامگاهي که لشکر به جايي رسيده بود که اگر بالهاي پرنده را به عنوان امانت بدو ميدادند، ميگرفت و پرواز ميکرد. آن لحظه که اگر گروهي را شکست ميداديم براي پيکار با گروه ديگر همانند کوه مقاومت مينموديم. آنان را در حالي ميبيني که خشمناک هستند و بيسروصدا ميجنگند». و برخي ديگر از شعرا چنين سرودند: وحيّتكَ عني عصبة نخعية أقاموا لكسرى يضربون جنودَهُ إذا ثوّب الداعي أناخوا بكلكل
حسان الوجوه آمنوا بمحمد بكلِّ رقيق الشفرتين مهنّدِ من الموت مسودِّ الغياطيل أجرد
و برخي ديگر از شعرا چنين سرودند: وجدنا الأكرمين بني تميم هُمُوا ساروا بأرعن مكفهّرٍ بحور للأكاسر من رجال تركن لهم بقادس عز فخر مقطعة أكفهم وسوق
غداة الروع أكثرهم رجالا إلى لجب يرونهم رعالا كأسد الغاب تحسبهم جبالا وبالخيفين أياماً طِوالا بمرد حيث قابلت الرجالا(6)
«بني تميم را به عنوان بهترينها يافتم، زيرا در روزي که خطر رويي آورده بود مردهايشان از همه بيشتر آمادگي را اعلام داشتند. آنان در تاريکي شب راهي ميدان سپاهيان پرهياهويي شدند که همانند واحدهاي سواره نظام به جنگ آمده بدند. سربازاني که همانند دريا براي کسري ميجنگيدند، بنيتميم همانند شير بيشه به آنان رويي آورده و همانند کوه مقاومت ميکردند. آنان در قادسيه عزت و افتخار را براي خود به ارمغان گذاشتند و براي روزگاري طولاني نام خود را به ثبت رساندند». نابغهي جعدي با شعر خود ميخواهد آن لحظه را به تصوير بکشاند که ميان او و همسرش رخ داده و همسرش خواسته او را متقاعد سازد که به جنگ نرود و آنگاه که راهي فتح فارس شده، گريه و زاري را به راه انداخته است: باتَتْ تذكرني بالله قاعدة يا بنت عمّي كتاب الله أخرجني فإن رجعت فربُّ الناس أرجعني ما كنت أعرجَ أو أعمى فيعذرني
والدمع ينهل من شأْنَيْها سَبَلا كرها، وهل أمنعنَّ الله ما بذلا وإن لحقت بربي فابتغي بدَلا أو ضارعاً من ضنىً لم يستطع حِوَلا([108]) «امشب تا به صبح از چشمانش اشک جاري ميشد و ميخواست که مرا متقاعد سازد که در خانه بمانم. اي دختر عمه! بدان که اين امر خداوند است و مرا به زور بيرون ميراند، و آيا جايز ميداني که امر خداوند را به جاي نياورم. اگر برگشتم اين خداوند است که مرا برگردانده، و اگر به خدا پيوستم پس سعي کن که با کسي ديگر ازدواج کني. تو خود ميداني که من لنگ نيستم و بهانهي کوري هم ندارم و هيچ گونه مشکلي در خود نميبينم که مرا از جهاد باز دارد».
([1]) إتمام الوفاء ص70 . ([2]) حركة الفتح الإسلامي ص80 . ([3]) همان: ص80 . ([4]) ترتيب وتهذيب البداية والنهاية ص96 . [5] تاريخ طبري (4/306) ([6]) التاريخ الإسلامي (10/362). [7] تاريخ طبري (4/6) ([8]) التاريخ الإسلامي (10/364). ([9]) همان: (10/365). [10] تاريخ طبري (4/308) ([11]) تاريخ الطبري (4/ 310). ([12]) القادسية، أحمد عادل كمال ص29. [13] تاريخ طبري (4/313) ([14]) القادسية ص30 أحمد عادل كمال. ([15]) التاريخ الإسلامي (10/370، 371). [16] تاريخ طبري (4/313) ([17]) الفاروق عمربن الخطاب: محمد رشيد رضا ص119، 120. ([18]) التاريخ الإسلامي (10/ 374). [19] تاريخ اسلامي (10/375) [20] همان. ([21]) التاريخ الإسلامي (10/ 376). ([22]) التاريخ الإسلامي (10/ 379). [23] تاريخ طبري (4/315) ([24]) التاريخ الإسلامي (10/ 379). [25] البدايه والنهايه (7/38) [26] البدايه والنهايه (7/38) ([27]) الفن العسكري الإسلامي ص253. ([28]) إتمام الوفاء في سيرة الخلفاء ص73. ([29]) التاريخ الإسلامي (10/ 381). ([30]) انظر: البداية والنهاية (7/ 38). ([31])الدعوة الإسلامية في عهد عمربن الخطاب: حسني محمد إبراهيم. [32] الکامل في التاريخ (2/101) ([33]) القادسية لأحمد عادل كمال بتصرف ص70. ([34]) الدعوة الإسلامية في عهد عمربن الخطاب ص (241). ([35]) البداية والنهاية (7/ 43). ([36]) إتمام الوفاء في سيرة الخلفاء ص57. [37] الکامل في التاريخ (2/106) [38] الکامل في التاريخ (2/108) ([39]) الفن العسكري الإسلامي ص255 . ([40]) الفن العسكري الإسلامي ص255 . ([41]) تاريخ الطبري (4/356). ([42]) تاريخ الطبري (4/356). [43] تاريخ طبري (4/357) [44] تاريخ طبري (4/358) ([45]) التاريخ الإسلامي (10/347). [46] تاريخ طبري (4/358) [47] تاريخ طبري (4/359) [48] تاريخ الطبري (4/359) ([49]) تاريخ الطبري (4/360). ([50]) همان: (4/361). ([51]) همان: (4/362). ([52]) التاريخ الإسلامي (10/445). ([53]) تاريخ الطبري (4/363). ([54]) تاريخ الطبري (4/365). [55] تاريخ طبري (4/364) [56] تاريخ اسلامي (10/449) [57] تاريخ طبري (4/364) [58] التاريخ اسلامي (10/452) ([59]) التاريخ الإسلامي (10/452). [60] الاستيعاب ش 287 [61] تاريخ طبري (4/366) [62] تاريخ طبري (4/367) [63] تاريخ اسلامي (10/455) [64] تاريخ طبري (4/370) ([65]) القادسية ص154 أحمد عادل كمال. ([66]) الخنساء أم الشهداء، عبد المنعم الهاشمي ص98 . ([67]) التاريخ الإسلامي (10/46). [68] تاريخ طبري (4/374) [69] تاريخ طبري (4/375) [70] التاريخ اسلامي (10/466) [71] تاريخ الطبري (4/378) [72] تاريخ الطبري (4/378) [73] تاريخ الطبري (4/382) [74] تاريخ الطبري (4/378) ([75]) تاريخ الطبري (4/381). ([76]) التاريخ الإسلامي (10/472). [77] تاريخ الطبري (4/384) [78] تاريخ الطبري (4/386) ([79]) تاريخ الطبري (4/386) [80] التاريخ الاسلامي (9/474) [81] تاريخ الطبري (4/387) ([82]) التاريخ الإسلامي (10/476). ([83]) تاريخ الطبري (4/388). [84] التاريخ الاسلامي (10/479) ([85]) تاريخ الطبري (4/388). [86] تاريخ الطبري(4/388) ([87]) تاريخ الطبري (4/408). ([88]) التاريخ الإسلامي (10/481). ([89]) تاريخ الطبري (4/408). ([90]) التاريخ الإسلامي (10/488). ([91]) القادسية 266، التاريخ الإسلامي (10/ 488). ([92]) الطريق إلى المداين ص473، 474. ([93]) تاريخ الطبري (4/ 409). ([94]) تاريخ الطبري (4/ 410). ([95]) التاريخ الإسلامي (10/ 485). ([96]) تاريخ الطبري (4/ 410). ([97]) التاريخ الإسلامي (10/ 487). ([98]) أمير المؤمنين عمربن الخطاب الخليفة المجتهد للعمراني ص163. ([99]) خلافة الصديق والفاروق للثعالبي ص253. ([100]) تاريخ الطبري (4/ 391). ([101]) تاريخ الطبري (4/ 391). ([102]) القادسية ص204. ([103]) تاريخ الطبري (4/ 390). ([104]) التاريخ الإسلامي (10/ 480). ([105]) الفن العسكري الإسلامي ص271، 272. ([106]) الفن العسكري الإسلام ص273. [107] الفن العسكري الإسلامي ص274، 275 (1) الأدب الإسلامي، د. نايف معروف ص222، 223 (2) واجم: من الوجوم وهو السكوت مع كظم الغيظ ، الأدب الإسلامي ص215. (6) البداية والنهاية (7/48) ([108]) الضارع: النحيل الهزيل ، الأدب الإسلامي ص214
از کتاب: ترجمه سيره عمربن خطاب رضي الله عنه، تأليف : دکتر علي محمد محمد صلابي
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|