|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عمر بن خطاب رضی الله عنه > فتوحات در ناحيه عراق و جبهه شرقي
شماره مقاله : 2746 تعداد مشاهده : 569 تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389
|
فتوحات در ناحيه عراق و جبهه شرقي مبحث اول: مرحلهي دوم از فتوحات در سرزمين عراق و مشرق پيشروي مسلمانها در جبههي شرقي و سرزمين عراق به فرماندهي خالد بن وليد رضي الله عنه از زمان ابوبکرصديق رضي الله عنه آغاز گرديد چنان که در اين مورد به تفصيل در کتاب «زندگاني ابوبکرصديق» سخن به ميان آوردهام. و در زمان عمربن خطاب اين نقشه به شرح زير به پايان رسيد: نخست: ابوعبيد ثقفي فرمانده و مسئول جبههي عراق بعد از اين که ابوبکرصديق در سه شنبه بيست و دوم جمادي الآخر سال سيزدهم وفات يافت، عمربن خطاب رضي الله عنه مردم را براي جنگ با اهل عراق تشويق نمود و از آنجا که مردم ميدانستند با دشمن قوي و مجهز روبرو ميشوند، ترسيدند و کسي حاضر نشد به نداي عمربن خطاب لبيک بگويد. روز دوم و سوم نيز ايشان سخنان خود را تکرار کرد. و مثني بن حارثه برخاست و به فتوحات بزرگي اشاره کرد که مسلمانان قبلاً در آن ناحيه به فرماندهي خالد بن وليد بدان دست يافته بودند، و گفت: که ما در عراق به اموال، املاک و غنايم زيادي دست يافتهايم. باز هم کسي حاضر نشد تا اين که روز چهارم، نخستين کسي که به نداي عمربن خطاب پاسخ داد، ابوعبيد بن مسعود ثقفي بود و بعد از او مردماني به پا شدند[1] و سليط بن قيس انصاري برخاست و گفت: اي اميرالمؤمنين! در مورد فارسها شيطان ما را ميترساند، ولي امروز من جان خود را به خدا ميبخشم و هر کسي از بستگانم ميخواهد از من پيروي کند، همين حالا به من بپيوندد.[2] اين سخن سليط تأثير به سزايي در روحيهي مردم گذاشت و آنان را آمادهي جهاد نمود. آنگاه داوطلبان جنگ از عمربن خطاب خواستند تا براي آنها از ميان مهاجرين و انصار، اميري تعيين کند. عمر رضي الله عنه گفت: به خدا سوگند! هيچ کس براي اين کار شايستهتر از کسي نيست که قبل از همه اعلان آمادگي نموده است و اگر سليط مرد عجولي نبود او را بر شما ميگماشتم. ولي ابوعبيد امير شما و سليط وزير و معاون او است.[3] و در روايتي آمده است که چون ابوعبيد صحابي نبود و در آن ميان افراد زيادي از مهاجرين و انصار وجود داشتند، برخي اعتراض کردند و گفتند: چرا فردي از ميان صحابه انتخاب نکردي؟ عمر رضي الله عنه گفت: او قبل از ديگران آمادگي خود را براي جهاد اعلان نموده است. سپس عمر رضي الله عنه او را فراخواند و گفت: تقواي الهي را پيشه ساز و با مسلمانان و همراهانت به خوبي رفتار کن و در کارها از اصحاب پيامبرو به ويژه سليط نظرخواهي کن.[4] در بخشي از وصاياي عمر رضي الله عنه به ابوعبيد چنين آمده است: سخن اصحاب پيامبر را بشنو و آنان را در تصميم گيري مشارکت ده و عجولانه تصميم نگير، چرا که جنگ نياز به افراد با حوصله دارد که وضعيت و شرايط را در نظر ميگيرند. و اگر عجله کاري سليط نبود او را امير تعيين ميکردم[5] و افزود که تو به سرزميني ميروي که مهد فريب کاري و خيانت است. مردم آنجا، خير و خوبي را از ياد بردهاند و با شر و بدي خو گرفتهاند. پس خيلي مواظب باشي و زبانت را کنترل کن و اسرارت را فاش نکن چرا که اگر اسرار آدمي فاش شود در معرض نابودي و شکست قرار خواهد گرفت.[6] آنگاه به مثني دستور داد تا پيشاپيش حرکت کند کساني را با خود ببرد که به تور شايسته توبه کردهاند و به آستانهي خداوند باز گشتهاند، پس مثني سريع حرکت کرد تا اينکه به حيره رسيد. معمولاً عمربن خطاب رضي الله عنه پيگير اوضاع جبهههاي عراق، فارس و شام بود و براي آنها نيروي کمکي ميفرستاد و تاکتيک نظامي فرا روي آنها ميگذاشت. به هر حال مسلمانان که تعدادشان حدود هفت هزار نفر بود وارد سرزمين عراق شدند و عمر رضي الله عنه به ابوعبيده ـ در شام ـ نوشت که نيروهايي را که قبلاً در سرزمين عراق تحت فرماندهي خالد بن وليد بودند دوباره به عراق اعزام نمايد. او ده هزار نيرو به فرماندهي هاشم بن عتبه روانهي عراق کرد. واز طرفي جرير بن عبدالله جبلي به دستور عمر رضي الله عنه با چهار هزار نيرو به سوي عراق رهسپار گرديد و وارد کوفه شد. هنگامي که نيروهاي اسلامي در عراق گرد آمدند، دولت فارسها دچار تزلزل شده بود. آنها تازه بر پادشاهي دختر کسرا که بوران نام داشت اتفاق کرده بودند و دختر ديگرش به نام آزرميدخت کشته شده بود و بوران، مردي به نام رستم فرخزاد را فرماندهي کل نيروهاي مسلح خود قرار داده بود. گفتني است که رستم مردي ستاره شناس بود و مهارتي کامل در آن رشته کسب کرده بود، از اينرو هنگامي که از او ميپرسند که چرا اين وظيفه را قبول کردي در حالي که خود ميداني در اين کار موفقيت را کسب نخواهي کرد؟ در جواب گفت: آزمندي و محبت به شرافتمندي مرا وادشت که به چنين امري اقدام نمايم.[7] دوم: معرکهي نمارق، سقاطيه کسکر و باروسما 1ـ معرکهي نمارق اين معرکه پس از رسيدن ابوعبيد به عراق و به دست گرفتن امور نظامي آن ناحيه اتفاق افتاد. گويا فارسيان ميخواستند، با ترتيب دادن يک شبيخون روحيهي اين مرد داوطلب را تضعيف کنند که به قصد پيروزي وارد اين سرزمين شده است. چنان که براي اين منظور دهقانان و روستانشينان و همهي مردم را مسلح و آماده باش کردند و گروهي به سرکردگي جابان از يک طرف و گروهي به سرکردگي نرسي از ناحيهي کسکر، حلقه را بر مسلمانان تنگ مينمودند. ابوعبيد و مثني نيز با آمادگي لازم براي رويارويي با دشمن، در نمارق به مصاف دشمن رفتند. و جنگ سخت و خونيني ميان طرفين اتفاق افتاد که فارسيان در آن دچار شکست شدند و فرماندهان آنان (جابان و مردانشاه) که شورش را بر عهده گرفته بودند، به اسارت مسلمانان در آمدند،[8] ولي مردي از مسلمانان به نام مطر بن فضه تميمي که جابان را اسير کرده بود او را نشناخته و به او امان داده بود. هنگامي که ديگر مسلمانان از جريان مطلع شدند جابان را نزد ابوعبيد آوردند و گفتند: اين فرماندهي نيروهاي دشمن است و بايد کشته شود. ابوعبيد گفت: من چگونه او را بکشم در حالي که مردي از مسلمانان او را امان داده است؟ آنگاه او را آزاد کرد.[9] اين عملکرد ابوعبيد بيانگر ميزان تسامح و وفادار بودن مسلمانان نسبت به عهد و پيمان بود که بدون شک تأثير شگرفي در دعوت مردم به سوي دين اسلام داشت، ديني که در دامان خود چنين مردان متعهدي پرورش ميدهد. آنگاه که مردم اطلاع پيدا ميکنند که مسلمانان يکي از فرماندهان فارس را آزاد کردهاند، زيرا يکي از آنها او را پناه داده است، در حالي که آن فرماندهي پارسي تبار در راستاي دشمني با مسلمانان نقش بزرگي را ايفا مينمود، مردم باشنيدن چنين خبرهايي در مورد مسلمانان جذب اسلامي ميشوند که چنين مرداني را پرورش داده است. از طرفي موضعگيري مثني نيز ستودني است که از مقام فرماندهي کل عراق به نفع ابوعبيد کنارهگيري ميکند، چرا که او را اميرالمؤمنين فرستاده است و بايد مثني از او حرف شنوي داشته باشد و مثني در رکاب ابوعبيد همچنان مخلصانه در خدمت اسلام از هيچ کوششي دريغ نورزيد. و چنين است عملکرد مردان بزرگ.[10] 2- جنگ سقاطيه در کسکر ابوعبيد به تعقيب فراريان پرداخت. آنها به شهر کسکر پناه آورده بودند که متعلق به نرسي (پسرخالهي کسرا) بود. نرسي از قبل براي رويارويي با مسلمانان آماده شده و مردم را برانگيخته بود. آنها در سقاطيه با مسلمانان روبرو شدند و سرانجام مسلمانان آنها را شکست داده، غنايم زيادي به دست آوردند. نرسي پا به فرار گذاشت. مسلمانان بر املاک و لشکريان او تسلط يافتند و در خزانههاي او به کالاهاي با ارزش زيادي دست يافتند. به ويژه باغهاي سرسبزي از آنها باقي ماند که مسلمانان محصولات آنها را در ميان کشاورزان محروم تقسيم نمودند و خمس غنايم به دست آمده را نزد عمر رضي الله عنه فرستادند و براي او نوشتند: خداوند ارزاقي را به ما بخشيده که مربوط به کسراها بود و آنان خود از آن محافظت به عمل ميآوردند، لذا خواستيم که شما نيز آنرا ببينيد و از نعمت و فضيلت خداوند يادي ببريد.[11] اين رفتار مسلمانان با دهقانان محروم و زحمتکش که از خوراکها و ميوهجات ويژهي پادشاهانشان ميخوردند، نشانگر اخلاق و تواضع مسلمانان فاتح بود. گويا آنان با اين رفتار خود به مردم ميگفتند: بياييد به سوي ديني که کرامت انساني شما را به شما بر ميگرداند.[12] ابوعبيد در شهر کسکر مستقر شد و نيروهاي خود را در تعقيب فراريان و تأديب روستانشيناني که عهد شکني کرده، به جنگجويان دشمن پيوسته بودند، اعزام نمود. و بدين صورت مسلمانان به نيروي مقتدري تبديل شدند که حرف اول را در منطقه ميزدند. چنان که پس از آن برخي از کارگزاران دولت فارس، از مسلمانان امان طلبيدند و دو تن از آنان نوعي غذاي مخصوص براي فرماندهي مسلمانان تدارک ديده بودند که ابوعبيد از پذيرفتن آن به علت عدم دسترسي نيروهايش به چنين خوراکي امتناع ورزيد. اما وقتي مطلع شد که از آنها نيز با همين نوع غذا پذيرايي شده است، قبول کرد. اين برخورد ابوعبيد در واقع بيانگر ميزان تواضع، وفاداري و اخلاق اصحاب پيامبرو تابعين است[13]. 3- معرکهي باروسما در سال 13 هـ سپس مسلمانان در مکاني به نام باروسما واقع بين کسکر و سقاطيه به نيروهاي تحت فرماندهي نرسي و پسر داييهايش حملهور شدند. زيرا به ابوعبيد خبر رسيد که رستم به کمک جالينوس نيروهاي عظيمي جهت کمک به نرسي تدارک ديده است. بنابراين ابوعبيد فرصت را غنيمت شمرد و قبل از رسيدن نيروهاي کمکي رستم بر نيروهاي تحت فرماندهي نرسي حمله کرد و دشمن را متحمل شکست سنگيني نمود و نرسي را مجبور به فرار کرد. سپس مثني بن حارثه و دستههاي نظامي ديگري به اطراف فرستاد و مناطق زيادي همچون نهر جور را چه با زور و چه با صلح فتح کرد و با به دست آوردن غنايم و مقرر کردن جزيه و خراج، اموال هنگفتي به دست آورد و جالينوس را که با نيروي عظيمي به کمک جابان آمده بود شکست داده، نيروهايش را متفرق کرد و اموال و غنايم زيادي از آنان به دست آورد و جالينوس را مجبور به فرار ساخت.[14] بدين صورت سه لشکر عظيم فارسيها در مدت کوتاهي شکست خورد که اگر به صورت منظم و متحد عليه مسلمانان ميجنگيدند، هرگز با چنين شکست سنگيني روبرو نميشدند ولي هر کدام از آنان به خاطر ترسي که از رويارويي با مسلمانان داشتند، ترجيح ميدادند که آن ديگري به جنگ مسلمانان برود و بدين صورت يکي پس از ديگري شکست ميخوردند. [15]
سوم: ـ معرکهي پل ابوعبيد در سال 13 هجري آنگاه که جالينوس به ديار خود بازميگشت و از دست مسلمانان فرار ميکرد، فارسها ميان خود به شکايت و گلايه پرداختند، از اينرو رستم وزير جنگ ايران از شکست سپاه ايران در کسکر و نمارق سخت خشمگين شد و براي حمله به سپاه اسلام، سپاه بزرگ و مجهزي تدارک ديد و بهمن را به فرماندهي اين سپاه گمارد. و پرچم ويژهي کسرا به نام درفش کاوياني را به دست او داد که از پوست پلنگ ساخته شده بود و ايرانيان آنرا نشانهي پيروزي ميدانستند. بهمن با نيروهايش به مصاف نيروهاي مسلمان رفت و در دو طرف رودخانهي فرات و در کنار پل به هم رسيدند. بهمن به ابوعبيد پيام فرستاد که يا شما از رودخانه عبور کنيد و تا همه عبور نکردهايد، ما دست نگه ميداريم و يا اين که ما به سوي شما عبور ميکنيم. مسلمان به فرماندهي خود مشورت دادند که بگذار تا آنها عبور کنند، ولي ابوعبيد نپذيرفت و گفت: آنها از ما نسبت به مرگ بي باکتر نيستند. اين را گفت و دستور داد که سپاه اسلام بر روي پل از فرات عبور کند. تعداد افراد سپاه ده هزار نفر بود. و به محض اين که مسلمانان از پل عبور کردند و هنوز به ميدان فراخي نرسيده بودند، دشمن بر آنها يورش برد و دو سپاه با نهايت شجاعت و از خود گذشتگي به جنگ و کشتار يکديگر ادامه دادند. و در پيشاپيش سپاه ايران چندين حلقه فيلهاي غول پيکر به حرکت در آمدند که جنگ ديده و ورزيده بودند و با صداي مهيب و دلخراش زنگولههايي که در گردن داشتند، اسبان عرب چنان ترس و وحشتي کردند که از اطاعت سواران خود سرباز زده، موجب بي نظمي و اختلال در صفوف سپاه اسلام گرديدند و تيراندازان آنها به سوي سپاه اسلام تيراندازي ميکردند و جمعي از مسلمانان را به درجهي شهادت رسانيدند. ابوعبيد فوراً از اسب خود پياده شد و دستور داد تمام سواران از اسب پياده شوند و به سوي فيلهاي جنگي يورش برند و با نوک شمشير طناب و پالان آنها را قطع نموده و فيل سواران را طعمهي شمشير کنند. و بدين صورت مسلمان پياده با فيل سواران و نيروهاي پيادهي دشمن و تيراندازان آنها جنگيدند و از خود رشادت بي نظيري نشان دادند. اما دشمن سريعاً نيروي فيلان جنگي را بازسازي و عرصه را بر مسلمانان تنگتر ميکرد. ابوعبيد پرسيد که چگونه ميتوان فيل را از پا در آورد. گفتند: اگر خرطومش قطع گردد از پا در ميآيد. ابوعبيد به سربازان خود دستور داد که خرطومهاي فيلان را قطع کنند و سواران آنها را بکشند و اين کار به صورت موفقيت آميزي انجام گرفت. و خود به فيل غول پيکري حمله کرد که پيشاپيش همه بود و خرطوم آنرا قطع نمود و فيل ضربت خورده ديوانهوار خود را بر سر ابوعبيد مياندازد و او را لگدمال ميکند و اين فرماندهي دلير اسلام زير جثهي سنگين اين جانور غول پيکر به شهادت ميرسد. و بلافاصله پرچم را برادرش (حکم) بر ميدارد و با فيل ميجنگد تا برادرش را از دست آن نجات دهد ولي او نيز با سرنوشت مشابهي دچار ميشود و به شهادت ميرسد و پرچم را طبق وصيت ابوعبيد به افراد ديگري که ايشان نام برده بود، از جمله سه تن از فرزندانش منتقل ميشود تا اين که همه به ترتيب کشته ميشوند و در ساعتهاي پاياني روز، پرچم به دست مثني بن حارثه ميافتد. در اين حين عدهاي از مسلمانان عقب نشيني ميکنند و از روي پل به آن سوي فرات ميروند. عبدالله بن مرثد ثقفي با ديدن اين وضعيت، مبادرت به انهدام پل ميکند و خطاب به مسلمانان ميگويد: همچون فرماندهان خود به استقبال مرگ بشتابيد و پيروز شويد. هنگامي که مثني در جريان کار عبدالله قرار ميگيرد، سيلي محکمي به او ميزند و ميگويد: چرا پل را منهدم ساختي؟ عبدالله ميگويد: به خاطر اين که مسلمانان را مجبور به ادامهي جنگ بکنم. در حالي که اين اجتهاد عبدالله کاملاً اشتباه بود و منجر به سقوط و غرق شدن تعداد زيادي از مسلمانان گرديد و در چنين شرايطي بهتر بود، مسلمانان به فکر عقب نشيني و نجات نيروهاي باقيمانده خود ميافتادند. چنان که نقشهي مثني همين بود. او دستور به بازسازي پل داد و در حالي که با تعدادي از قهرمانان، سپاه ايران را سرگرم ميکرد، سپاهيان اسلام را هدايت مينمود تا سريعاً به آن سوي فرات منتقل شوند و در پايان مثني و عاصم بن عمرو و ديگر قهرمانان جان بر کف از روي پل عبور کردند. اين در حالي بود که بهمن قصد داشت همهي مسلمانان حاضر در صحنه را از دم تيغ بگذراند، ولي مثني با عقب نشيني به موقع خود، اين فرصت را از دشمن گرفت. و توانست جان پنج هزار مسلمان را نجات دهد در حالي که جسدهاي چهار هزار شهيد که تعداد زيادي از آنها جزو صحابهي پيامبر بودند در ميدان معرکه باقي ماند و تعداد کشتههاي دشمن بالغ بر شش هزار نفر رسيد. از پنج هزار نفري که با مثني عقب نشيني کردند، حدود دو هزار نفر که با ابوعبيد از مدينه آمده بودند، متفرق شدند و به مدينه بازگشتند و فقط سه هزار نفر با مثني باقي ماند.[16]
مهمترين پيامدهاي معرکهي پل ابوعبيد أـ خوابي که به حقيقت تبديل شد دومه (همسر ابوعبيد) در خواب ديده بود که مردي از آسمان با جامي پر از شراب فرود آمد و ابوعبيد و فرزندش(جبر) و تعدادي ديگر از آن نوشيدند. هنگامي که خوابش را براي ابوعبيد بازگو کرد او گفت: اين پيام شهادت است. آنگاه قبل از وقوع معرکه توصيه کرد، اگر من کشته شدم به جاي من فلاني و فلاني پرچم را به دست بگيرد و اسم هفت نفر از بستگانش را که همسرش در خواب ديده بود، گرفت و افزود که اگر همه کشته شدند، پس مثني بن حارثه پرچم را به دست بگيرد.[17] ب ـ دو اشتباه تاکتيکي باعث شکست گرديد رأي همهي ياران ابوعبيد اين بود که سپاه اسلام به آن سوي رودخانه عبور نکند، بلکه اجازه دهد سپاه ايران به اين سو عبور نمايد، ولي ابوعبيد رأي آنها را ناشنيده گرفت و با شجاعت و شوق زياد براي شهادت از پل عبور نمود، بدون اين که کاملاً حساب معرکه را بکند و تا به خود آمد، متوجه شد که سپاهيان خود را در چه مخمصهي غير قابل جبراني قرار داده است که مجبور بودند در ميدان کوچکي که پشت سرشان را رودخانه مسدود کرده بود و با پاي پياده با فيل سواران و تيراندازان و نيروهاي پياده دشمن روبرو بشوند. و بدين صورت با نداشتن نقشه و برنامهريزي دقيق و حساب شده به نيروهاي دشمن امکان تاخت و تاز بر سپاه خود داد. تا اين که پس از شهادت رسيدن هفت تن از فرماندهان اسلام، سرانجام مثني بن حارثه فرماندهي سپــاه اســلام را به دســت گرفت و نيروهاي باقيمانده را وادار به عقب نشيني کرد. [18] ـ اشتباه ديگري که مزيد بر علت شد و خسارت زيادي به بار آورد، اجتهاد بي موقع عبدالله بن مرثد ثقفي بود که دست به انهدام پل زد و اگر فضل خدا و چارهانديشي مثني بن حارثه نبود، در آن روز همهي مسلمانان از دم تيغ دشمن ميگذشتند. [19] ت ـ ارزش تغيير تاکتيک عملکرد مثني و فرماندهان تحت فرمان وي در عقب نشيني و نجات نيروهاي باقيماندهي سپاه اسلام بيانگر ارزش تغيير تاکتيک در جنگها ميباشد، زيرا هنگامي که لشکري در چنگال دشمن ميافتد و رو به شکست و نابودي ميگذارد، نياز به فرماندهان توانا ولايق دارد تا با تغيير تاکتيک، تلفات نيروهاي خود را به حداقل برسانند.[20] کاري که در اين معرکه مثني و همدستان قهرمانش انجام دادند. آنها نيروهاي خود را از پل عبور دادند و خود بعد از همه عبور کردند که اين عملکرد آنها بهترين نمونهي فداکاري و از خود گذشتگي است.[21] ث ـ مثني و تقويت روحيهي سپاه اسلام هنگامي که مثني با سپاه چهارهزار سربازي خود عقب نشيني کرد دو تن از فرماندهان دشمن به نامهاي گابان و مردانشاه به تعقيب وي پرداختند. مثني آنها را به دنبال خود کشيد تا اين که به منطقهي «سماواه» رسيدند. آنگاه رو برگردانيد و همچون مار زخم خوردهاي با نيروهاي تحت فرمان خود بر آنها يورش برد و دشمن را با شکست غير قابل تصوري مواجه ساخت. تا جايي که فرماندهان دشمن يعني گابان و مردانشاه دستگير شده و به قتل رسيدند. اين پيروزي بزرگ باعث تقويت و جبران روحيهي شکست خوردهي سپاه اسلام گرديد و موقعيت مثني را در ميان سپاه و در منطقه و قبايل مجاور تثبيت نمود.[22] ج ـ فراهم شدن اسباب نجات مسلمانان از تنگنا مثني تنها فرماندهي مسلمانان بود که با افراد خود در عراق ماند و نيروهاي تحت فرمانش به قدري نبودند که بتوانند از مناطق فتح شده حفاظت به عمل آورند و اين امکان براي ايرانيان وجود داشت که نيروهاي باقيماندهي سپاه اسلام را قلع و قمع کنند و از عراق خارج سازند. ولي از آنجا که سنت الهي چنين است که هرگاه مؤمنان راستين در تنگنايي قرار گيرند، اسباب بيرون شدن و نجات آنان از آنجا را فراهم ميکند، در ميان فرمانروايان ايراني دو دستگي ايجاد شد و رستم و فيرزان به دو قدرت ضد هم تبديل شدند. و چون اين خبر به گوش بهمن (فرماندهي سپاه دشمن در جبههي عراق) رسيد، بي درنگ راهي مداين شد تا جلوي اين اختلاف و دو دستگي را بگيرد و بدين صورت خداوند مسلمانان را از جنگيدن و مقاومت رهانيد و به آنان فرصت داد تا نيروي کمکي اعزامي از دارالخلافه به آنها پيوست و سپاه اسلام تجديد قوا نمود. [23] ح ـ موضعگيري عمربن خطاب هنگام شنيدن خبر شکست سپاه اسلام مثني بن حارثه، عبدالله بن زيد انصاري را به مدينه فرستاد تا خبر شکست سپاه اسلام را به اطلاع اميرالمؤمنين برساند. عبدالله به مدينه رفت و به طور نهاني عمر رضي الله عنه را در جريان حادثه گذاشت.[24] خليفه و اطرافيانش از خبر شکست سپاه اسلام شديداً ناراحت شدند و عمر رضي الله عنه گفت: خدا ابوعبيد را بيامرزد اگر به من مراجعه ميکرد، مرا پشتيبان خود مييافت.[25] و بدين صورت اين مرد قوي وجدي به خاطر از دست دادن نيروهايش ناراحت ميشود و به حال آنان دل ميسوزاند.[26]
چهارم: معرکهي بويب عمرفاروق رضي الله عنه با عزم راسخ به بازسازي سپاه و جمع آوري نيرو پرداخت و نيروهاي زيادي به سرکردگي عبدالله بجلي، حنظله بن ربيع و هلال بن علقمه و مجموعهاي از قبايل خثعم به فرماندهي عبدالله بن ذي سهمين جهت تقويت سپاه اسلام در عراق اعزام نمود. همچنين عمربن ربعي و ربعي بن عامر با گروهي از خويشاوندانشان به عراق فرستاد و در آن روزها نيز مثني بن حارثه شيباني پيکي به سوي فرمانروايان مسلمانان در عراق فرستاد و آنها را براي پيکار با دشمن تشويق مينمود، بدين صورت سيل خروشان مسلمانان به سوي عراق سرازير گرديد و سپاه عظيمي تحت فرماندهي مثني گرد آمد.[27] و چون فرمانروايان فارس از حرکت نيروهاي امدادي از مدينه جهت پيوستن به سپاه اسلام در عراق مطلع شدند، قهرمان معروف خود (مهران همداني) را در رأس سپاه عظيمي از سواران جهت رويارويي با سپاه اسلام اعزام نمودند. و مثني به محض اطلاع از حرکت دشمن، به نيروهاي کمکي خود پيام فرستاد که هر چه سريعتر در مکان «بويب» به او ملحق شوند. و همزمان با استقرار سپاه اسلام در بويب سپاه مهران در آن سوي فرات روبروي سپاه اسلام مستقر گرديد و مهران به مثني پيام فرستاد که يا به اين سوي رودخانه عبور کنيد و يا بگذاريد تا ما به آن سو عبور کنيم. مثني گفت: شما عبور کنيد. و سپاه سنگين مهران از فرات عبور کرد و پشت به رودخانه در مقابل سپاه اسلام مستقر گرديد. اين معرکه در ماه رمضان سال 13 هجري اتفاق افتاد. مثني به ايراد سخن پرداخت و خطاب به مسلمانان گفت: شما روزه هستيد و روزه گرسنگي و ضعف ايجاد ميکند. بهتر است روزههاي خود را بخوريد تا از نظر جسماني قدرت بگيريد و بتوانيد با دشمن بجنگيد. چنان که پذيرفتند و روزههاي خود را افطار کردند. مثني سپاه خود را آماده کرده بود و او به سران هر گروهي ميگفت: مبادا که دشمن از ناحيهي شما نفوذ کند و به آنان ميگفت: به خدا آنچه براي خود دوست دارم براي تک تک شما دوست دارم و واقعاً چنين بود. در همه جا کنار سربازانش ديده ميشد. بنابراين همه او را دوست داشتند و هيچ کس به کار او ايراد نميگرفت.[28] و اين بيانگر موفقيت ايشان در امر فرماندهي و نهايت حکمت و کارداني وي ميباشد، تا اينکه به عنوان فرماندهاي فرمانبردار ميان لشکرش قرار گرفت و از روي محبت و قناعت قلبي فرمان او را به اجرا ميگذاشتند. پس از اين که مثني سپاه خود را آمادهي نبرد کرد، گفت: بعد از اين که شنيديد من سه بار تکبير گفتم با صداي تکبير چهارم به سوي دشمن يورش بريد. اما همين که تکبير اول را گفت، سپاه ايران علي رغم اين که معمولا آغازگر حمله نبودند، حمله را آغاز کردند و علتش شکست مسلمانان در معرکهي پل ابوعبيد بود که رعب و وحشت سابق در دلهاي سپاه دشمن کاهش يافته بود. مسلمانان نيز با شجاعت وشکيبايي اين حمله را دفع نمودند و دو سپاه وارد کارزار سختي شدند. مثني، فرماندهي سپاه اسلام ضمن اين که دوشادوش افراد خود ميجنگيد، زير چشمي مواظب حرکات سپاه خود بود و دستورات لازم رزمي را به آنها ميداد و هرگاه لغزشي را مشاهده ميکرد، شخصي را مأمور مينمود و ميگفت: سلام مرا به آنان برسان و بگو که مثني ميگويد: مبادا که امروز مسلمانان را بترسانيد. آنان نيز ميگفتند: سعي ما نيز بر ان است و به اميد خداوند تعادل خود را حفظ مينماييم.[29] همچنان آتش شعلهور بود که ناگاه مثني به فکر کشتن فرماندهي ايراني (مهران) افتاد و از انس بن هلال و ابن مردي فهر کمک خواست. آنگاه به قلب دشمن حمله کرد و جناحهاي سپاه به دفاع برخاستند و قلب هر دو سپاه را در هم آميختند. و گرد و غبار تاريکي برخاست و فرماندهي هر دو سپاه در انبوه غبار ناپديد شدند. در اين اثنا مسعود برادر مثني که فرماندهي نيروهاي پياده بود، شديداً زخميشد و چون متوجه شد که روحيه نيروهاي تحت فرمانش با ضربت خوردن او تضعيف شده است به آنها گفت: اي رزمندگان قبيله بکر بن وائل پرچم خود را بر افراشته داريد، خدا شما را پيروز بگرداند. از کشته شدن من به خود ترس و هراس راه ندهيد. مثني نيز که شاهد جان دادن برادرش بود، خطاب به مردم گفت: از شهيد شدن برادرم وحشت زده نشويد، مرگ بهترينهاي شما اين چنين است. همچنين انس بن هلال نميري بعد از مدتها جنگ و فداکاري کشته شد. و مثني از اسب پايين آمد و انس و برادر خود را در آغوش گرفت ـ و آنها را به خارج ميدان جنگ منتقل کرد ـ کم کم کفهي ترازوي مسلمانان سنگينتر و عرصه بر ايرانيان تنگتر ميشد و قهرماناني همچون جرير بن عبدالله، بجير، ابن هوبر، منذر بن حسان و قرط بن جماح عبدي در نهايت شجاعت قلب لشکر دشمن را ميشکافتند. تا اين که يکي از فرماندهان زبدهي ايراني به نام شهر براز به قتل رسيد و قلب سپاه دشمن از هم پاشيد[30] و ديري نگذشت که فرمانده کل سپاه ايران (مهران) از پاي در آمد و طنين خبر قتل فرمانده کل، تمام سربازان و فرماندهان ديگر را دچار دلهره و فرار و هزيمت نمود. روحيهي سپاه اسلام نيز مضاعف گرديد و با تمام قوا بر نيروهاي دشمن شکست خورده حملهور شدند و آنها را تار و مار کردند. ومثني خود را به پل رسانيد وآن را منهدم کرد تا راه فرار را بر روي نيروهاي دشمن ببندد. آنها ناچار در کنار رودخانه به اين سو و آن سو ميگريختند و زير دست و پاي اسبان مجاهدين متلاشي ميشدند و بدين صورت کشتههاي زيادي از دشمن برجاي ماند که برخي تعداد آنها را بيش از صد هزار دانستهاند.[31] 1ـ نشستي جنگي در پايان معرکه جنگ به پايان رسيد و مثني با سپاه خود شاهد هزاران پيکر بيجان بود، که نقش زمين شده بودند. آنگاه مثني در ناحيهاي نشست و با سپاهيان خود از کارزار سخن به ميان آورد و از يکايک آنان ميپرسيد: چه کار کردي؟ و هر کدام گوشهاي از ماجرا را شرح ميداد. آنگاه مثني گفت: من در جنگهاي زيادي ميان عربها و عجمها چه در اسلام و چه قبل از اسلام شرکت کردهام. به خدا سوگند! قبلاً تصور ميکردم يکصد تن از عجمها براي يکهزار از عربها کافي خواهد بود، ولي امروز عکس آنرا ميبينم. يعني يکصد تن از عربها براي يکهزار از عجمها کفايت خواهد کرد. خداوند قدرت آنان را متلاشي کرد و نيرنگشان را از بين برد. پس تشريفات و هيکل و کثرت آنان شما را شگفت زده نکند. از اين پس آنها به گلهي حيوانات ميمانند که به هر سو بخواهيد، آنان را در پيش خواهيد گرفت.[32] اين سخن مثني در آن لحظه کاملاً به جا و مطابق مقتضاي حال بود، چرا که او از تجربهي خود براي مسلماناني سخن ميگفت که تعداد بيشترشان براي اولين بار با ايرانيان روبرو شده بودند. بنابراين مثني ميخواست آنچه که آنان مشاهده کردهاند با آنچه را که براي مثني تجربه شده است، مقايسه کنند.[33] 2ـ پشيمان شدن مثني به خاطر تخريب پل مثني از اين که پل را تخريب کرد و مجال فرار از سپاه دشمن را گرفت، ابراز پشيماني نمود و گفت: من اشتباهي مرتکب شدم که خداوند مسلمانان را از شر آن نجات داد. و از آن پشيمان هستم و به شما توصيه ميکنم که مواظب باشيد، مرتکب چنين خطايي نشويد. نبايد دشمن را مجبور به جنگيدن کرد.[34] هدف مثني از اين سخن اين بود که جلوگيري از فرار دشمن به معناي مجبور ساختن آنان به ادامهي جنگي است که براي دفاع از جانش تمام نيرو توان خود را عرضه ميدارد. چراکه وقتي سربازان فراري دشمن راه فرار را بر روي خود بسته ببينند، چارهاي جز جنگيدن نخواهد داشت که اين باعث خسارتهاي سنگيني براي طرف مقابلشان ميشود. ولي همان طور که مثني اشاره کرد، خداوند رعب و وحشت مسلمانان را در دل دشمنانشان انداخت و آنها نتوانستند کاري پيش ببرند، بلکه از دم تيغ مسلمانان گذشتند.[35] و اعتراف مثني به اشتباه خود در حالي که با اين معرکه به اوج پيروزي و شهرت رسيده بود، بيانگر تواضع، ايمان و اخلاص او است و چنين است حال مردان بزرگ.[36] 3ـ روانشناسي نظامي مثني در کنار مهارتها و رشادتهاي نظامي مثني به تخصص ديگري از وي در زمينهي مسايل مربوط به جنگ برميخوريم که ميتوان از آن به عنوان روانشناسي نظامي نام برد. رابطهي او با سربازانش رابطهي عاطفي فوق العادهاي بود، او با آنها محبت ميکرد و نسبت به همه مهربان بود. چنان که اين امر از خلال گفتگوي او با آنان و سر زدن به همهي پرچمداران و توصيهي آنان، آشکار ميگردد.[37] از اين رو آنان نيز او را دوست داشتند و هيچ کس به کار او ايراد نميگرفت.[38] و هنگامي که طنين صداي صفوف سپاه ايرانيان به گوش سپاهيانش ميرسيد و مثني تأثير منفي آنرا در چهرههاي افراد سپاه خود مشاهده ميکرد به ويژه که هنوز خاطرهي تلخ شکست سپاه اسلام، در اذهان تداعي ميشد، با آرامش وصف ناپذيري خطاب به افراد سپاه خود گفت: اين صداي شکست آنان است. لذا نگران نشويد و سکوت را رعايت نماييد و مخفيانه نقشه خود را به سپاهيان برسانيد.[39] و چون برادرش کشته شد، خطاب به افراد سپاه خود گفت: از کشته شدن برادرم نگران نباشيد و ترس و دلهره به شما دست ندهد، چرا که مردان خوب شما اين گونه ميميرند.[40] چنان که برادرش نيز لحظاتي قبل از مرگ خود گفته بود: پرچمهايتان را برافراشته بداريد، خداوند شما را ياري دهد و مبادا مرگ من باعث رعب و وحشت در شما گردد. و هنگامي که مثني نماز جنازهي برادرش و ديگر شهدا را ميخواند گفت: من خوشحالم که اينها در معرکه حضور داشتند، پيشروي نمودند، صبر کردند، سست نشدند و نهايتاً به شهادت رسيدند که کفارهي گناهان است.[41] همان طور که مثني با سربازانش ابراز محبت ميکرد و با آنان برخورد عطوفتآميز داشت، از طرفي اگر دچار لغزش و خطا ميشدند، قاطعانه برخورد ميکرد.[42] چنان که وقتي چشمش به مردي افتاد که جلوتر از ديگران در صف ايستاده بود و آرام و قرار نداشت گفت: او را چه شده است؟ گفتند: او از فراريان جنگ ابوعبيد بر روي پل است و ميخواهد خود را به کشتن بدهد. مثني او را با سرنيزه به داخل صف هدايت کرد و گفت: پدرت بميرد. نظم را رعايت کن و هنگامي که با دشمن روبرو شدي بر همراهانت پيشي بگير و خود را به کشتن نده. [43] علاوه بر اينها شاعران نيز با سرودن اشعار حماسي روحيهها را بالا ميبردند. چنان که اعورشني چنين مي سرود: هاجت لأعور دار الحي أحزاناً وقد أرانا بها والشمل مجتمع أزمان سار المثنى بالخيول لهم سما لمهران والجيش الذي معه ما أن رأينا أميراً بالعراق مضى إن المثنى الأمير القرم لا كذب واستبدلت بعد عبد القيس حَفّانا إذ بالنخيلة قتلى جند مهرانا فَقَتَّلَ الزحف من فُرْس وجِيلانا حتى أبادهمُ مَثْنى ووحدانا مثل المُثَنَّى الذي من آل شيبانا في الحرب أشجع من ليث بخفَّانا([44])
«محل زندگي آنها براي اعور به دارالحزن تبديل شد و در مکان تخيلهي جسدهاي سپاه مهران انباشته شده است. مثني سپاه فارسيان را زير دست و پاي اسبان خود تار و مار کرد. ما تاکنون در عراق فرماندهاي همچون مثني شيباني نديدهايم. او به حق رهبر اين قوم است که در جنگها از شير درنده نيز شجاعتر است».[45] شاعر در اين شعر خود ميخواهد صريح و روشن بگويد که مثني فرماندهاي نيرومندتر از خالد بن وليد و ابوعبيد ثقفي ميباشد، اين در حالي است که اعور از طايفهي قيس ميباشد و هيچگونه نسبت خويشاوندي با بنيشيبان و بکر بن وائل ندارد، تا اينکه گفته شود او براي قوم و قبيلهي خود تعصب ميورزد.[46] مثني بن حارثه در علم روانشناسي سربازي، آگاهي چناني داشت که همانند فرماندهاي ويژه و آگاه برنامهريزي مينمود و قرنها قبل از هر استاد متخصصي که در اين راستا سخني ارائه بدهد، برنامه و نقشهي خود را به اجرا درآورد.[47] 4ـ موضع گيري زنان مجاهدين از جمله موضع گيريهاي آنان که بيشتر قابل ذکر است اين که وقتي فرماندهان مسلمان، بخشي از آنچه مسلمانان بدان دست يافته بودند با عمرو بن عبدالمسيح که يک عرب نصراني بود، نزد زنان مسلمان فرستادند. آنها با ديدن عمرو گمان بردند که او در مال غنيمت دست برد زده است، بنابراين با چوب و چماق به استقبال وي رفتند. عمرو گفت: براي زنان اين سپاه شايسته است که اين گونه باشند. آنگاه به آنها مژدهي پيروزي داد.[48] اينگونه موضعگيري بيانگر موفقيت تربيت اسلامي و ظهور شخصيتهاي اسلامي حتي در ميان زنان نيز ميباشد، زيرا اينک زنان هستند که در صورت عدم وجود مردها به حمايت و حفاظت پادگان قيام ميکنند. گفتني است که اين پيروزي سرنوشت ساز باعث شد که مسلمانان بر تمام بين النهرين در عراق دست يابند و مثني نيز فرماندهان خود را ميفرستاد تا شهرهاي اطراف خود را به زير سلطهي مسلمانان در آورند و از غنيمتهايي بهره برند که خداوند در جهاد با دشمنانشان بر آنها ارزاني داشته بود.[49] 5ـ تعقيب فراريان جنگ مثني دچار غرور پيروزي نشد و از هدف نهايي خود غافل ننشست، بلکه سپاهيان خود را به تعقيب فراريان سپاه دشمن وادار نمود. چنان که مسلمانان به دستور فرماندهي خود فراريان را تعقيب کردند و تا ساباط پيش رفتند و تعداد زيادي از آنان را کشتند و با غنايم هنگفتي برگشتند. پيروزي در بويب نه تنها خاطرهي شکست در معرکه پل ابي عبيد را از اذهان زدود، بلکه مسلمانان را عملاً بر سرزمين سواد، حاکم گردانيد. زيرا مسلمانان قبل از آن فقط به يک طرف رودخانه فرات دسترسي داشتند، اما بعد از آن بر دو طرف فرات و همچنين ما بين فرات و دجله و همهي منطقه با هيچگونه دغدغه خاطري مسلط شدند.[50] غزوهي بويب را ميتوان شبيه غزوهي يرموک در شام دانست.[51]
پنجم: تاراج اماکن اقتصادي دشمن بعد از معرکهي بويب، مسلمانان در منطقه حرف اول را ميزدند و سرزمين سواد عراق يکپارچه به دست آنان افتاد و مثني فرماندهان جهادي و افراد مسلح را در سراسر منطقه تقسيم نمود و بر محل تجمع فارسها و عربها شبيخون ميزد از جمله به خنافس که بازار پر جمعيتي بود و در آنجا طوايف ربيعه و مضر به داد و ستد ميپرداختند، يورش برد و طراوت آنرا از بين برد.[52] سپس با عجله در ساعات اوليهي همان روز خود را به دهقانان شهر انبار رسانيد و ميگفت: صبحنا بالخنافس جمع بكر بفتيان الوغى من كل حيٍّ أبحنا دارهم والخيل تُرْدي نسفنا سوقهم والخيل رودُ
وحيا من قضاعة غير مِيلِ تباري في الحوادت كل جيل بكل سَمْيْدَع سامي التليل من التطواف والشر البخيل([53])
و به کمک آنان نقشهي حمله به بازار بغداد را کشيد. و صبح روز بعد رودخانهي دجله را پشت سر گذاشت و وارد بازار بغداد شد و به قتل و غارت آنان پرداخت و به همراهانش گفت: فقط طلا و نقره و اشياء قابل حمل و نقل برداريد. سپس بدون توقف برگشتند و در کنار نحر سلحين[54] در سيوپنج کيلومتري بغداد مقداري توقف کردند و مثني به همراهانش گفت: اي مردم! نفس تازه کنيد و براي ادامهي راه آماده شويد و از خدا عافيت بطلبيد و سريعاً حرکت کنيد. آنها 60 کيلومتر سوار بر اسبان راه آمده و جنگيده بودند و نياز شديد به استراحت داشتند. در آن هنگام مثني صداي زمزمهاي شنيد که ميگفت: دشمن در تعقيب ما است. مثني گفت: از خدا بترسيد و چنين سخناني بر زبان نياوريد. آنها اکنون فرصت اين را ندارند که به فکر تعقيب شما باشند. اصلاً جرأت چنين کاري را ندارند. آنها چگونه با اسبان محلي و کندرو ميتوانند اسبان اصيل عربي را تعقيب کنند؟ اگر هم ما را تعقيب کنند با آنها به اميد پاداش و پيروزي خواهيم جنگيد. پس به خدا توکل کنيد و به او اعتماد نماييد. خداوند شما را در ميادين زيادي که تعداد دشمنان به مراتب از شما بيشتر بوده، پيروز گردانيده است و حتما در مورد خود و خواستهام به شما خبر ميدهم، و افزود که ابوبکرصديق ما را توصيه ميکرد که توقف ميان دو شبيخون را کوتاه کنيم و مجدداً حمله کنيم و اگر نه سريعاً باز گرديم.[55] اين بود برداشت مثني از جنگ و جهاد. او حساب شده و بر اساس نقشه و ايمان عميق پيش ميرفت. در واقع فهم، تجربه، دانش و شناخت در موفقيت آميز بودن معرکه کمک ميکند. و مثني اين درس را از قهرمان ميادين جهادي، ابوبکرصديق فرا گرفته بود. [56] سپس مثني برخاست و همراهانش را دستور داد تا بر مرکبهايشان سوار شوند و با راهنمايان خود صحرا و رويبارها را به سوي انبار پشت سر گذاشتند تا اين که به انبار رسيدند. در آنجا با استقبال گرم دهقانان روبرو شدند. و به آنها وعده داده بودند که اگر با موفقيت برگشتند آنها را پاداش خواهند داد و يکي از آنان چنين سرود: وللمثنى بالعَال معركة كتيبة أفزعت بوقعتها وشُجِّع المسلمون إذا حَذروا سَهَّل نهج السيل فاقتفروا شاهدها من قبيلة بَشَرُ كسرى وكاد الإيوان ينفطر وفي صروف التجارب العِبَرُ آثاره والأمور تقتفر([57]) از آن پس مثني به تاخت و تاز در نواحي شمالي عراق تا جنوب آن پرداخت و به منطقهي کباث و بنوتغلب يورش برد و به کشتار آنان پرداخت.[58] مثني بن حارثه بعد از نبرد بويب فرماندهي تمامي اين جنگها را بر عهده گرفت، جنگي که حذيفه بن محصن غلفاني در جلوش و نعمان بن عوف بن نعمان و مطر شيباني در دو طرف راست و چپ وي حرکت ميکردند، گفتني است که در يکي از نبردهاي مثني لشکر اسلام با مجموعههايي از دشمنان تکريت روبرو گشت که خود را به آب زدند و غنايم زيادي را براي مسلمانان جا گذاشتند، تا آنجا که قسمت هر يک از مسلمانان پنج گوسفند، پنج برده و يک پنجم کل ثروت آنان بود. مثني تمام اين غنايم را با خود به شهر انابر برد و هنگامي که به انبار رسيد، فرات بن حيان و عتبي بن نهاس را به طرف صفين فرستاد و به آنها دستور داد که به بازماندگان عربهاي تغلب و نمر حمله کنند؛ سپس عمرو بن ابوسلمي هجمي را به عنوان جانشين خود بر انبار گذاشت و خود نيز به کمک فرات و عتبي شتافت، پس هنگامي که از صفين نزديک شدند، مثني از فرات و عتبه جدا شد و اهل صفين نيز پا به فرار گذاشتند و از رود فرات به طرف جزيره حرکت کردند و در آنجا کمين گرفتند، گفتني است که آنان همان مردمان دو قبيلهي تغلب و نمر بودند که به آنجا پناه برده بودند، از اين رو فرأت و عتيبه آنها را دنبال کردند تا اينکه طايفهاي از آنها را به آب زدند و فرأت و عتيبه مردم را تشويق کرده و ميگفتند: (غرق در برابر آتش سوزي). يعني ميخواستند آن روز را به ياد آنها بياورند که در جاهليت دستهاي از قبيلهي بکر بن وائل را در بيشهاي سوزاندند. سپس به سوي مثني برگشتند در حالي که آنها را در فرات غرق کرده بودند، و اين خبر به اطلاع عمر رضي الله عنه رسيد، زيرا عمر در ميان هر لشکري افرادي را تعيين کرده بود که اخبار روز را به او برسانند، پس عمر پيام داد که فرأت و عتيبه نزد وي بيايند که ميخواهد راجع به سخنشان تحقيقي را به عمل آورد، وقتي به مدينه رسيدند خطاب به عمر گفتند: آنان از اينرو به آن سخن جاهلي استناد کردهاند که خواستهاند مسلمانان را در راستاي جنگ با دشمنانشان تشويق کنند و سوگند ياد کردند که چيزي از انتقامگيري جاهلي در بينش آنان خطور نکرده است، پس عمر به آنها باور کرد و همراه سعد بن ابي وقاص آنها را به طرف عراق بازگرداند.[59] لازم به ذکر است که فاروق در راستاي حفاظت از اخلاق رعيت و سرايت فساد به درون آن بسيار حريصانه عمل ميکرد.[60] به هر حال مثني از پيروزي مسلمانان در بويب حداکثر استفاده را برد و شبيخونهاي پياپي و منظمي به بازارها و اماکن تجمع دشمنان در شمال عراق ترتيب داد. و با توفيق خدا و مهارت جنگي خود توانست حدود چهارصد کيلومتر در آن ناحيه پيشروي کند.و اين علاوه بر پيشرويهايش در نواحي سه گانه ديگر بود. مثني طي عمليات غافلگيرانه و تاکتيکهاي پيشرفته توانست تخت نشينان مداين را در چشم ملتشان خوار و ناتوان نشان دهد که در مقابل ملت پا برهنهي عرب که تا آن زمان ايرانيان آنها را هيچ به حساب نميآوردند، اينگونه دست و پا گم کرده، نتوانند از مردم و سرزمينهاي خود دفاع کنند.[61]
ششم: واکنش ايرانيان ايرانيان نيز غافل ننشستند بلکه بزرگان قوم نزد رستم و فيروزان گرد آمدند و گفتند: شما تا کي بايد اختلاف کنيد و دشمن بر ما بتازد؟ اين همه مصيبت به خاطر اختلاف شما بر ما آمد و اينک پس از سقوط بغداد، ساباط و تكريت نوبت مداين است يا اين که دست از اختلاف و دو دستگي برداريد و متحد شويد و يا اين که قبل از اين که دشمن دست به کار شود خود ما شما را از ميان برخواهيم داشت.[62] آنگاه رستم و فيروزان نزد ملکه پوران رفتند و به او گفتند: همهي زنان و کنيزکان کسرا و پسرانش را فراخوان و همه را سوگند و شکنجه ده تا اگر پسري در اين نسل وجود دارد به ما معرفي کنند. چنان که يکي از آنان اعتراف کرد که از شهريار فرزند کسرا پسري به نام يزگرد باقي مانده که مادرش از اهل بادوريا است. پس نزد مادرش فرستادند و فرزندش را از او گرفتند. جريان از اين قرار بود که شيرويه همهي پسران اين نسل را کشته بود تا رقيبي نداشته باشد و به تنهايي فرمانروايي کند. مادر يزدگرد او را از ترس شيرويه، نزد برادرانش به اصطخر فرستاده بود. پدر يزدگرد نيز به دست برادرش شيرويه کشته شده بود. آنگاه مادر يزدگرد در اثر تهديدهاي اينها پسرش را که تنها باقيماندهي نسل ساسانيها بود، معرفي کرد و ايرانيان او را که بيست و يکساله بود بر تخت پادشاهي نشاندند. و اختلافات را کنار گذاشتند. يزدگرد سوم به کمک رستم و فيروزان به ساماندهي نيروهايش پرداخت. مرزها را سر و سامان داد و در هر مرز گروه ويژهاي از مرزبانان را گماشت. چنان که ميگفتند: نيروي دفاعي حيره و نيروي دفاعي ابله و انبار و ...[63] سفارشهاي عمرفاروق به مثني مثني مرتباً در جريان تحرکات سپاه يزدگرد و ساماندهي آن قرار ميگرفت. او وضعيت را آن گونه که بود و انتظار ميرفت طي نامهاي به عمر رضي الله عنه انعکاس داد. هنوز نامهاش به عمر رضي الله عنه نرسيده بود که حدس مثني درست از آب در آمد. و ساکنان سرزمين سواد کفر ورزيدند و عهد شکني نمودند و همه يکپارچه به سپاه ايران پيوستند. مثني دريافت که پيشروي بيرويهاي داشته است و قادر به نگهداري همهي مناطقي نيست که فتح کرده است. بنابراين سپاه خود را به عقب کشيد و در منطقهي ذي قار اردو زد. از آن طرف نامهي عمر رضي الله عنه نيز رسيد و آنها را دستور داد تا سريعاً از مناطق عجم نشين فاصله بگيرند و به صورت متفرق در کنار آبهاي مرزي مسلمانان و ايرانيان اردو بزنند و افزود که همهي افراد طايفه ربيعه و مضر را چه با رضايت و چه بدون رضايت همراه خود کنيد و همهي عربها را گرد آوريد و منتظر فرمان من باشيد.[64] مثني در ذي قار مستقر شد و نيروهاي خود را از اول صحراي عراق تا انتهاي آن منتشر ساخت و از سلسله کوههاي مقابل بصره تا قطقطانه دستههاي مسلحي به صورت آماده باش و در فاصلهي نزديک به هم مستقر کرد، تا در مواقع اضطراري مراتب را سريعاً انعکاس دهند و به کمک يکديگر بشتابند. از آن طرف ديدبانهاي مرزي کسرا نيز بازسازي شد و مرزهاي ايران کنترل گرديد و سپاه ايران سر و سامان گرفت. ايرانيان با ترس و دلهره پشت مرزهاي خود منتظر بودند و مسلمانان همچون شيري که هر از چند بار شکار خود را تعقيب ميکند و بر ميگردد، با ضربتهاي چريکي دشمن را سرگرم کرده، منتظر نيروهاي کمکي بودند. و اين جريانات در ذي قعده سال 13 هجري اتفاق ميافتاد. در همان سال پس از اتمام مراسم حج، عمر رضي الله عنه همهي کساني را که به نواحي عراق نزديک بودند، دستور داد تا به سپاه مثني بپيوندند و هيچ سردار و انديشمند و خطيب و شاعري نماند مگر اينکه عمر رضي الله عنه آنها را به سوي سپاه مثني اعزام نمود.[65]
مبحث دوم : جريان معرکهي قادسيه هنگامي که به عمرفاروق خبر رسيد که ايرانيان در حال تشکيل و ساماندهي سپاه خود جهت تار و مار نمودن مسلمانان باقيمانده در سرزمين عراق هستند، به مثني دستور ميدهد که فرستادگان خود را در ميان همهي مناطق و قبائل بفرستد و آنها را چه با رضايت و چه بدون رضايت براي جنگ آماده کند که ميتوان اين دستور عمر رضي الله عنه را نخستين سربازگيري اجباري در اسلام دانست که توسط مثني به اجرا در آمد. بنابر اين ميتوان گفت که سخن محمد فرج اشتباه است که ميگويد: سربازگيري اجباري براي اولين بار در دولت اموي صورت گرفته است، زيرا اين عمر است که چنين فرماني را صادر کرده است و به محض اينکه نامهي او به مثني ميرسد، سريع در راستاي اجراي فرمان خليفه برميآيد و نقشهي نظاميآو را تطبيق ميکند. عمر رضي الله عنه همچنين به همهي کارگزاران دولت خود دستور مشابهي نوشت و به آنها دستور داد که کليهي سربازها را به سوي عراق گسيل دهند.[66] در ايران نيز پس از روي کار آمدن يزدگرد تحولاتي به شرح زير اتفاق افتاده بود: ـ ايرانيان با انتخاب يزگرد به عنوان رييس حکومت به نوعي وحدت ملي، ثبات و نظم داخلي دست يافتند. ـ سربازگيري مجدد به شيوهاي کلي و تشکيل سپاه بزرگ و پخش آنان در تمامي گوشه و کنارهايي که مسلمانان آنرا فتح کرده بودند.. ـ وادار کردن ساکنان مناطق فتح شده به پيوستن با آنان و عهد شکني با مسلمانان.[67] و در ميان مسلمانان نيز تحولاتي بدين شرح اتفاق افتاده بود: ـ عقب نشيني مثني و ساير فرماندهان از مناطق فتح شده به مرزهاي اسلامي. ـ پراکنده شدن سپاه اسلام و استقرار آنها در کنار آبهاي مرزي، بدينصورت که مثني در ذيقار اقامت گزيد و مردم نيز در مکاني به نام «الطف» اردو زدند، بنابر اين سربازان مسلحي را در عراق تشکيل دادند که در انظار يکديگر بودند و در موقع نياز به کمک يکديگر ميشتافتند. ـ سربازگيري اجباري براي تشکيل سپاهي بزرگ.[68]
نخست: انتصاب سعد بن ابي وقاص به فرماندهي سپاه اسلام عمر رضي الله عنه شخصاً سپاه را تنظيم نموده، علي مرتضي را جانشين خود قرار ميدهد و در نخستين روز محرم سال 14 هجري در رأس سپاه خود از مدينه خارج ميشود و در راه عراق به محل صرار، شش کيلومتري مدينه ميرسد. او تصميم گرفته است که شخصاً در رأس سپاه به جبهه برود و با اعضاي شوراي عالي جهاد از مهاجرين و انصار در اينباره نظر خواهي ميکند و همه با رفتن او موافقت مينمايند جز عبدالرحمان بن عوف که ميگويد: ميترسم که اگر تو شکست بخوري يا کشته شوي مسلمانان در همه جا تضعيف بشوند و روحيه خود را از دست بدهند. بهتر است کسي ديگر را به جاي خود اعزام کنيد. عمر رضي الله عنه پيشنهاد عبدالرحمان را ميپذيرد و طبق مشورت او، سعد بن ابي وقاص را در رأس سپاه به عمق خاک عراق و به کمک مثني اعزام ميدارد.[69] 1- توصيه هاي عمر رضي الله عنه به سعد عمر رضي الله عنه پس از اين که سعد را به فرماندهي سپاه منصوب کرد او را اين گونه توصيه نمود: از اين که صحابي رسول خدا و خويشاوند ايشان هستي، مغرور نشو و بدان که خداوند بدي را با بدي محو نميگرداند، بلکه با نيکي. و نزد او معيار، بندگي و طاعت است نه حسب و نسب. پس به آنچه رسول خدا با آن مبعوث شد و بر آن وفات کرد توجه داشته باش و عمل کن تا رستگار شوي و گرنه، دچار خسارت و زيان خواهي شد.[70] همان طور که ملاحظه گرديد، سخنان کوتاه خليفهي راشد، نکات مهم و درس بزرگ را در بر داشت. ايشان ترسيد که مبادا روزي سعد به خاطر خويشاوندياي که با رسول خدا دارد، دچار نوعي غرور گشته و خود را برتر از ديگران بداند. بنابراين عمر رضي الله عنه اصلي از اصول اسلام را خاطر نشان کرد که معيار برتري را تقوا و دوري از گناه و معصيت ميداند. چنان که خداوند ميفرمايد: { إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ (13)}الحجرات: 13 «بيگمان گراميترين شما در نزد خدا متقيترين شما است». و اين معيار بسيار عادلانه و مناسبي است که دستيابي به آن براي همهي مسلمانان به صورت يکسان امکان پذير است. سپس عمر رضي الله عنه در پايان سخنانش به او خاطر نشان ساخت که از اوامر پيامبر رضي الله عنه تبعيت نمايد و آنرا کنار نگذارد، که شامل تمامي ارکان دين ميباشد.[71] 2ـ وصيت دوم عمر رضي الله عنه همچنين ايشان خطاب به سعد فرمود: من تو را بر سپاه عراق گماشتهام. پس وصيتم را آويزهي گوشت قرار ده. تو به سوي کار بزرگ و دشواري رهسپار شدهاي که راه خلاصي از آن در تمسک به حق نهفته است. پس خويشتن و همراهانت را بر کار خير عادت بده. چرا که هر عادتي عاملي دارد و عامل خير صبر است. پس در ناملايمات اين راه، صبر پيشه کن که اين طور ترس و خشيت خدا نصيبت ميگردد. و خشيت خدا به وسيله بندگي و دوري از معصيت متحقق خواهد شد. و کسي به اطاعت و بندگي خدا روي ميآورد که آخرت را بر دنيا ترجيح دهد، اما کسي که دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، به معصيت و نافرماني حق روي ميآورد. و خداوند در دلها خصلتهايي به وديعت گذاشته که برخي پنهان و برخي آشکار است. از خصلتهاي آشکار اين است که سرزنش کننده و ستايش کننده در برخورداري از حقوق يکسان باشند. و خصلتهاي پنهان به وسيلهي گفتن سخن حکمتآميز و محبوب شدن نزد مردم آشکار ميشود. پس محبت مردم را از خود دريغ مدار، چرا که پيامبران الهي از خدا ميخواستند که محبت آنها را در دلهاي مردم جاي دهد. و خداوند هرگاه بندهاي را دوست داشته باشد، محبت او را در دل بندگان خود جاي ميدهد و اگر با کسي دشمني ورزد او را نزد بندگانش نيز مبغوض قرار ميدهد. لذا بايد از جايگاه خود در ميان مردم به جايگاه خود نزد خدا پي ببري.[72] از اين وصيت نافع اميرالمؤمنين نکات مهم زير به دست ميآيد: ـ پايبندي به حق و عمل به آن، راه نجات از دشواريها است، چرا که انسان با تمسک به حق، به ريسمان خدا چنگ ميزند و کسي که به ريسمان خدا چنگ بزند، خدا نيز به نصرت و ياري وي ميشتابد و اين احساس باعث تقويت و استقامت بيشتر انسان مؤمن در برابر ناملايمات ميشود. ضمن اين که پايبندي به حق باعث آرامش روح و روان آدمي نيز ميباشد. و کسي که چنين نباشد، همواره در نگراني و اضطراب و سرزنش وجدان به سر ميبرد. ـ صبر عامل خير است. پس مبادا انتظار داشته باشيم که در مسير خير با دشواريها و ناملايمات برخورد نکنيم، بلکه طبيعت اين راه، مقتضي برخورد با دشواريها و مقتضي جهاد، سختي است که سالک آن ناچار بايد صبر را پيشه سازد وگرنه در اثناي راه با سقوط مواجه خواهد شد. ـ خشيت الهي در طاعت و بندگي و دوري از معصيت تبلور مييابد و عامل بزرگ پديد آورندهي خشيت الهي، ترجيح دادن آخرت بر دنيا است. همان طور که ترجيح دادن دنيا بر آخرت باعث معصيت و نافرماني خدا ميباشد. ـ دلها داراي خصلتها و خصوصيتهايي است که برخي آشکار و برخي پنهان ميباشند. نمونهي خصلتهاي آشکار اين است که در برخورد با مردم و اعطاي حق، ستايش کننده و سرزنش کننده را با يک چشم ببيند. و نمونهي خصلتهاي پنهان، گفتن سخن حکمتآميز توسط فرد مسلمان و محبوب شدن انسان، نزد برادران مسلمانش است و محبت مسلمانان با فردي دليل محبت خدا با وي ميباشد، زيرا هنگامي که خداوند بندهاي را دوست داشته باشد او را در ميان مردم نيز محبوب ميگرداند.[73] آري! سعد بن ابي وقاص که از جمله کساني است که به او بشارت بهشتي بودن داده شده است نيازمند اين وصاياي عمربن خطاب است، پس ما و ساير مسلمانان ديگر بيش از ايشان نيازمند عملي کردن وصاياي فوق ميباشيم. [74] 3ـ سخنراني عمر رضي الله عنه در جمع مجاهدين سعد در رأس سپاه چهار هزار نفري مجاهدين عازم عراق شد و عمربن خطاب آنها را تا بيرون مدينه بدرقه کرد و در مکاني به نام «اعوص» خطاب به سپاه چنين فرمود: خداوند با بيان مثالها و نمونههاي متعدد به وضوح سخن گفته است تا دلها با کلام خدا زنده شود. چرا که دلها در حقيقت مرده است، مگر اين که خداوند آنها را زنده بگرداند. پس تا ميتوانيد از کلام خدا استفاده نماييد. وبدانيد که عدل و انصاف نشانهها و پيامدهايي دارد. نشانههايش حيا، سخاوتمندي و نرمي است و پيامدهايش مهرباني و عطوفت است. و خداوند براي هر چيزي دروازهاي قرار داده است و دروازهي عدل، عبرت پذيري و کليد آن زهد است. و عبرت پذيري با يادآوري مرگ و مردگان، و آمادگي براي مرگ با پيش فرستادن کردار نيک، تحقق ميپذيرد. و حقيقت زهد باز پس گرفتن حق صاحب حق از ستمگر و برگردانيدن آن به صاحب حق است و در اين مورد نبايد سهل انگاري به خرج داد و با کسي سازش کرد. و به مقدار کفاف به روزي راضي شويد، چرا که هر کس اين طور نباشد، هرگز سير نميشود. و من از طرفي پاسخگوي شما و از طرفي پاسخگوي خدا هستم و ميان شما و او کسي ديگر جز من وجود ندارد. پس نبايد بگذارم که آه و نالهي کسي به او برسد و هر کس مدعي حقي از کسي باشد، بايد بي درنگ حق او را به او بازگردانم.[75] 4ـ رسيدن سعد به عراق و وفات مثني سعد با سپاه خود در مکاني به نام زرود از نواحي نجد اردو زد و توانست هفت هــزار نــيروي جديد از ديار نجد به سپاه خود بيفزايد و در عراق مثني بن حارثه با دوازده هزار نفر منتظر قدوم سعد بود. سعد در مکاني به نام «زرود» خود را براي جنگي سرنوشتساز ميان عرب و عجم مهيا ميکرد و منتظر دستورات جديد اميرالمؤمنين بود، گفتني است که عمر رضي الله عنه اهميت ويژهاي به اين نبرد ميداد، زيرا ايشان از همهي رؤسا، صاحب رأي، افراد شرافتمند، قدرتمند، خطيب و شاعر بهره ميگرفت.[76] در همين اثناء که سعد در «زرود» مستقر بود، مثني به بيماري سختي مبتلا گرديد که به گمان برخي از راويان، علت آن زخمي بود که در معرکهي جسر ابي عبيد، برداشته بود. مثني که احساس ميکرد، مرگش فرا رسيده است، بشير بن خصاصه را به فرماندهي سپاه خود گماشت و با برادرش «معني» وصايايي نزد سعد فرستاد و جان به جان آفرين تسليم کرد. و بدين صورت اين خورشيد تابنده که با فتوحات خود سرزمين عراق را منور ساخته بود، درگذشت. [77] در وصايايي که مثني به سعد نوشت چنين آمده بود: با دشمنان در شهر و ديار خودشان درگير نشو. بلکه آنها را به مرزهاي خود بکشانيد در اين صورت اگر پيروز شويد، هرچه آنها پشت سر گذاشتهاند، مال شما خواهد بود و اگر آنها پيروز شوند، شما در سرزمين خود عقب نشيني خواهيد کرد و آنها جرأت ورود به سرزمينهاي شما را نخواهند داشت و شما منتظر ياري خدا براي فرصتهاي بعدي ميشويد.[78] چقدر لحظههاي پاياني زندگي مثني با لحظههاي پاياني خليفه دوم (ابوبکر صديق) مشابهت دارد. هر دو به فکر پيروزي مسلمانان هستند. ابوبکر در حالي چشم از دنيا فرو بست که خليفهي بعد از خود را در مورد فتح عراق و اعزام نيرو براي اين منظور توصيه ميکرد و مثني نيز در حالي چشم از دنيا ميبندد که تجارب جنگي خود را براي فرماندهي جديد نيروهاي اسلامي عراق، به جاي ميگذارد. [79] وقتي که نامهي مثني به دست سعد رسيد و از نظريه و وصيت ايشان اطلاع يافت، نسبت به وي ترحم ورزيد و معني بن حارثه را بر جاي برادرش گمارد و سفارشهاي نيکي را در خصوص خاندان مثني صادر نمود، آنچه که در اين نامه جلب توجه ميکند اينکه مثني به سعد وصيت کرده بود که همسرش (سلمي دختر خصفه تيمي) را به نکاح خود درآورد، از اينرو سعد بعد از پايان عده از سلميخواستگاري کرد و با او ازدواج نمود. اکنون سؤال ما اين است آيا مثني خواست بعد از فوتش عمل نيکي را در حق همسرش انجام دهد که او را به پهلواني از پهلوانان اسلام پيشنهاد ميکند که پيامبر رضي الله عنه براي او گواهي بهشت داده است؟ اين نمونهاي کمياب از نوع وفا ميباشد، يا اينکه به ذکاوت و عقل و فهم همسرش پيبرده و خواسته که مسلمانان از تاکتيکهاي جنگي وي بهرهمند شوند؟ تمامي اينها احتمال دارند. [80] قابل يادآوري است که قبل از اين که معني وصيت برادر خود را به سعد برساند، مطلع شد که قابوس بن قابوس به دستور آزاد مهر ـ يکي از فرماندهان ـ ايراني قصد دارد عربهاي ساکن آن ناحيه را با تهديد و تشويق، به کمک ايرانيان فرا خواند و براي اين منظور در قادسيه مستقر شده بود. معني به محض اطلاع يافتن از اين خبر از ذي قار شب هنگام به راه افتاد و بر قابوس و همراهانش شبيخون زد و همهي آنان را نابود کرد و قبل از طلوع آفتاب دوباره به ذي قار رسيد.[81] 5ـ سعد در مسير عراق و توصيهي اميرالمؤمنين در حالي که سپاه سعد در مکان «زرود» مستقر بود، دستوري از جانب خليفه رسيد که به سوي عراق پيشروي نمايند و علاوه بر آن سعد را چنين توصيه نموده بود: من شما و همراهانت را به رعايت تقواي الهي در هر حال توصيه مينمايم، چرا که تقوا بزرگترين آمادگي در مقابل دشمن است. و از گناه و معصيت همانطور پرهيز کنيد که از دشمنانتان ميترسيد و پرهيز مينماييد. زيرا شبيخون لشکر گناه به مراتب از شبيخون لشکر دشمن زيانآورتر است و هميشه علت پيروزي مسلمانان بر دشمنانشان معصيت و نافرماني دشمنان از خداوند بوده است. و اگر نه از نظر توانايي و امکانات جنگي آنها بر ما برتري دارند. واگر قرار باشد که ما در معصيت خدا با آنها برابري کنيم، يقيناً آنها به خاطر برتري نظامي بر ما پيروز ميشوند. و بدانيد که از جانب خداوند مراقبيني وجود دارد که رفتار شما را کنترل مينمايند، پس مواظب باشيد و در راه خدا مرتکب معصيت نشويد و نگوييد که اعمال و رفتار دشمن خيلي بدتر از اعمال و رفتار ما است. بنابراين بر ما مسلط نخواهند شد. زيرا بر بسياري از ملتها خداوند بدتر از آنها را مسلط کرده است. چنان که وقتي بني اسراييل خدا را نافرماني کردند، خداوند مجوسيان را بر آنها مسلط ساخت. از خدا بخواهيد که شما را بر نفسهاي خودتان پيروز بگرداند، همان طور که از او پيروزي بر دشمن را ميطلبيد. و با مسلمانان به نرمي رفتار کن و آنها را وادار به رفتن در مسيرهاي خسته کننده نکن. و به آنها فرصت استراحت بده. چرا که آنها به استقبال دشمني مقيم و ناز پرورده ميروند و هر هفت شبانه روز، جمعه را در ناحيهاي دور از اماکن ذميان و کساني که با آنها قرار داد صلح امضاء کردهايد، استراحت کنيد. و همين که به سرزمين دشمن نزديک شدي، جاسوسانت را بفرست تا وضعيت دشمن را به تو گزارش کنند و از ساکنان آن نواحي چه عرب باشند چه غير عرب، افرادي را به عنوان راهنما و کاردان با خود همراه کن. البته پس از اين که به صداقت آنها مطمئن شدي، چرا که انسان دروغگو حتي اگر در پارهاي از سخنانش راست بگويد، براي تو نفعي نخواهد داشت. و پس از اين که به سرزمين دشمن نزديک شدي، دستههاي نظامي خود را به هر سو بفرست و در اختيار آنها اسبان تيزرو بگذار تا با نيروهاي کمکي دشمن برخورد نمايند و مانع آنها بشوند. و از فرستادن دستههاي نظامي به مناطقي که احتمال شکست آنها ميرود، خودداري کن. و چون با دشمن روبرو شدي، دستههاي اعزامي و جاسوسان خود را فراخوان و همه با هم بر دشمن يورش بريد و قبل از اين که نقاط آسيبپذير دشمن را شناسايي کرده، و وضعيت جغرافيايي سرزمين معرکه را کاملاً دانسته باشي، دست به حمله نزن، مگر اين که دشمن تو را مجبور سازد و شب هنگام بر لشکر خود نگهباناني بگمار تا تلاش روزانهات، بيهوده نگردد. و اگر چنانچه اسيري نزد تو آوردند که ميان شما و او قبلاً قراردادي امضا نشده است، گردنش را بزن تا دشمنان خدا و دشمنان خود را مرعوب سازي. و خداوند کارساز و پيروز کننده و مددکار واقعي است. [82] اين خطابهي بزرگ که شامل وصاياي مهم و اساسي است، بيانگر خبرگي عمربن خطاب در امور نظامي و برنامه ريزي جنگي است، گفتني است که توفيق الهي در تمامي توجيهات و وصاياي ايشان به طور وضوح و روشن نمايان است.[83] در اين وصيت به چند نکتهي کليدي مهم، پرداخته شده بود که به طور خلاصه عبارتاند از: ـ سپاه اسلام به رعايت تقوا به عنوان نخستين سلاح پيروزي توصيه شده بود. و از گناهان به عنوان لشکر محارب که ضررش براي مسلمانان از سپاه دشمن بيشتر است، ياد شده بود. و آنها را به مراقبت ويژهاي که توسط مأموران مخفي خداوند انجام ميگيرد، خاطرنشان ساخته بود، و همچنين به ضرورت شرم و حيا از ارتکاب گناه و معصيت اشاره کرده بود، زيرا عاقلانه به نظر نميرسد که انسان در ميدان جهاد در راه خدا مرتکب گناه شود، و روي اين نکته تأکيد ورزيد که جايز نيست روش دشمن را به عنوان معياري براي تجويز عملکرد لشکر اسلامي قرار داد و به آنها خاطر نشان ساخت که سعي بر اين داشته باشند كه به طور مدام نيازمند ياري الهي هستند. ـ اصل دوم اين که بايد فرمانده رعايت حال سربازانش را کرده، آنها را وادار به طي کردن مسافتهاي صعب العبور و دور ننمايد. بلکه به آنها فرصت استراحت بدهد و هنگام استراحت از مناطق اهل ذمه فاصله بگيرند. ـ در بخش ديگري از وصاياي عمر رضي الله عنه آمده بود که مبادا به اميد پيروزي بر دشمن با کساني که پيمان صلح امضا کردهايد از راه کينه و دشمني وارد شويد. و همچنين توصيه کرده بود که از افراد مورد اعتماد مناطق فتح شده کمک بگيريد. ـ اصل ديگري که عمر رضي الله عنه بدان توصيه کرده بود، جمع آوري اطلاعات پيرامون وضعيت سپاه دشمن بود. و افزود که براي اين منظور بايد از افراد و از دستههاي اطلاعاتي استفاده کرد. و تأکيد نمود که دستههاي اطلاعاتي از پيشرفتهترين سلاحها برخوردار باشند، تا در صورت رويارويي با دشمن دچار آسيب نگردند. - آخرين نکتهاي که عمر بدان وصيت نمود اينکه هر کسي را در جاي مناسب خود قرار دهد و توجه به اينکه هدف از کسب معلومات در مورد دشمن دسترسي به پيکار با آنان نيست به اندازهاي که براي رويارويي از آنها خود را دور نگه ميداريد، از اينرو بر مسلمانان واجب است که بعد از فراهم سازي تمامي اسباب و آمادکي کامل همراه با احتياط خود را از رويارويي دور نگه دارند. 6ـ استفاده از مرتديني که توبه کردهاند ابوبکر صديق رضي الله عنه در جنگهاي معروف به رده و همچنين در جريان فتوحات از مرتدين توبــه کار استفاده نکرد، اما عمر رضي الله عنه از مرتداني که توبه کردند واصلاح شدند و به آداب اسلامي تربــيت يافتند در جنگها استفاده نمود؛ ولي به آنها مسئوليت واگذار نميکرد.[84] چنان که به سعد بن ابي وقاص در مورد طليحه بن خويلد اسدي و عمرو بن معديکرب نوشت: از آنها استفاده کن ولي بر گروه يکصد نفره آنها را به عنوان امير مقرر نکن.[85] بنابراين از عملکرد دو خليفهي راشد يعني ابوبکر و عمرب چنين نتيجه ميگيريم که مرتدين پس از اين که توبه کنند و نزد مسلمانان برگردند، از مصونيت جاني و مالي و ساير حقوق يک مسلمان برخوردار ميشوند، ولي به آنها هيچگونه مسئوليتي به ويژه امارت و فرماندهي واگذار نميشود، چرا که احتمال نفاق همچنان در آنها باقي است، پس با توجه به اينکه رهبري مسلمانان و بخصوص فرماندهي سپاه اسلام موقعيتي حساس ميباشد، سپردن اينگونه پستها به آنان باعث ميشود که زمين به فساد کشانده شود و موازين زندگي با اختلال روبرو گردد، و منافقين نيز به آنان نزديک شوند و مؤمنين واقعي دور گردند و جامعهي اسلامي به جامعهاي تبديل شود که جاهليت آنرا رهبري کند. بنابراين ميفهميم که سنت و روش اين دو خليفه در راستاي حمايت از مجتمع اسلامي ميباشد، تا هيچگونه افراد فاسدي رهبري آنرا بر عهده نگيرد. و اصلاً ممکن است حکم اين سنت به آنجا مربوط باشد که مخالف هدفشان با آنان رفتار شود، زيرا احتمال دارد که آنها به خاطر ضربه زدن به مسلمانان يا دستيابي به پست و مقام توبه کرده و رجوع نموده باشند. بنابراين بايد از هرگونه پست و مسئوليتي محروم شوند.[86] 7ـ نامهي اميرالمؤمنين به سعد بن ابي وقاص در حالي که سعد با سپاه خود در محلي به نام شراف واقع در مرزهاي عراق مستقر بود نامهاي از اميرالمؤمنين رسيد که در آن چنين آمده بود: اما بعد: از شراف به سوي فارس حرکت کن و بر خدا توکل نما و از او در همه چيز کمک بخواه. بدان که تو به سوي دشمن رهسپار هستي که تعدادشان زياد و امکاناتشان پيشرفته است و اهل نبرد هستند و در سرزمين محکم و غير قابل نفوذي که داراي دريا، چشمهها و دژهاي زيادي است زندگي ميکنند. مگر اين که شما يکپارچه و با قدرت يورش بريد و هنگامي که با دشمن روبرو شديد، آنها را پياپي مورد ضربه قرار دهيد و به آنها فرصت تنفس و سازماندهي مجدد ندهيد. چرا که آنها ملتي فريبکار هستند. پس مبادا که شما را فريب دهند. و چون به قادسيه رسيدي دستههاي ديدباني خود را بر دروازههاي شهر بگمار و سپاه خود را در درهها و روستاهاي مجاور و دامنه کوهها مستقر کن، چرا که اگر دشمن احساس بکند که بر شما پيروز خواهد شد با همهي امکانات به سوي شما خواهد آمد و بر شما يورش خواهد برد. آنگاه اگر شما از خود پايمردي نشان دهيد و براي رضاي خدا بجنگيد و نيتهاي خود را خالص بگردانيد، اميدوارم که بر آنان پيروز شويد. و بعد از آن هرگز آنها را در مقابل خود نخواهيد يافت و اگر نتوانستيد بر آنها پيروز بشويد، به کوهها و درههاي داخل مرزهاي خود عقبنشيني خواهيد کرد و آنها جرأت تعقيب شما را نخواهند داشت. اين رهنمودهاي عمر رضي الله عنه با رهنمودهاي مثني که براي سعد فرستاده بود، مشابهت زيادي دارد و هر دو بزرگوار در انتخاب مکان استقرار سپاه اتفاق نظر داشتند. البته خبرگي مثني نتيجهي سه سال جهاد و مبارزه در عراق بود. اما عمربن خطاب که هنوز سرزمين عراق را نديده و در آن قدم نگذاشته بود به حق در طراحي نقشههاي نظامي و تاکتيکي از مهارت ويژهاي برخوردار بود و طبق نقشهي سپاه اسلام بايد در مکان امني که از تيررس دشمن دور باشد، مستقر شود و در کنار دستههاي نظاميسپاه اسلام بايد به مناطق مختلف مأموريت مييافتند تا با جنگ و گريز، دشمن را وادار به تجمع در مکاني بکنند که از نظر استراتژي به نفع سپاه اسلام تمام شود.[87] 8ـ اسباب معنوي پيروزي از نظر عمربن خطاب عمر رضي الله عنه قبل از هر چيز سعد را متوجه اسباب معنوي پيروزي ميکند، چنان که در نامهاي به ايشان مينويسد: هميشه مواظب قلب و درون خود باش و سپاه خود را به موعظه و اصلاح نيت و اميد پاداش الهي تذکر ده و صبر را پيشه سازيد. چرا که مدد و پيروزي از جانب خدا به اندازهي نيت و پاداش به اندازهي اميد و ميزان پرهيزگاري متحقق ميشود. و از خدا عافيت بطلبيد و دائماً بگوييد: «و لا حول و لا قوه الا بالله» و براي من بنويس که به کجا رسيدهايد و سر کردهي گروه مقابل چه کسي است؟ زيرا تا من از وضعيت کامل شما و دشمنتان اطلاع نيابم، نميتوانم دستورات لازم را به شما بنويسم. پس براي من محل استقرار سپاه اسلام را بنويس و شهري که ميان شما و مداين واقع شده است را بگونهاي برايم توصيف کن که گويا من آنرا ميبينم. و از خدا بترس و به او اميدوار باش و مپندار که بر خدا منت مينهي. و بدان که خداوند وعدهي پيروزي داده است. پس کاري نکن که اين وعدهي الهي به دست ديگران متحقق شود.[88] در اين نامه همان طور که ملاحظه کرديد، عمربن خطاب، سعد بن ابي وقاص را به بررسي و مواظبت قلب توصيه ميکند که همهي اعضا از آن دستور ميگيرند و صلاح و درستکاري ساير اعضا به صلاح و درستکاري آن بستگي دارد. و او را به موعظهي افراد سپاه خود وا ميدارد تا آنها را به اخلاص عمل و احتساب اجر تذکر دهد، چرا که نصرت و مدد الهي با همين دو امر متحقق ميشود و او را از تنبلي و سهل انگاري در اداي وظيفهاي که به عهده دارد، برحذر ميدارد و خاطرنشان ميسازد که بايد رابطهاي قوي با خداوند عالم برگزار نمايند که منشأ قدرت است. همچنين فرماندهي سپاه اسلام را به آراسته کردن خود با مقام خوف و رجا که جايگاه مهمي در توحيد دارد، توصيه ميکند و او را از مغرور شدن به خاطر برخي کارهاي نيک و يا در اثر ستودن مردم بر حذر ميدارد و در پايان متذکر ميشود که خداوند وعدهي پيروزي به مسلمانان داده است بنابراين با سهل انگاري کاري نکنيد که اين پيروزي از شما دريغ شود و به دست گروه و نسل ديگري متحقق گردد.[89] 9ـ سعد ميدان قادسيه و موقعيت دو سپاه را براي عمر رضي الله عنه توصيف ميکند سعد طي نامهاي نقشهي ميادين و شهرهايي را که قرار بود، معرکهي بزرگ حق و باطل در آن اتفاق بيفتد، براي عمر رضي الله عنه منعکس نمود و در بخشي از آن چنين آمده است: همهي ساکنان سواد عراق که قبلاً با مسلمانان قرارداد صلح امضا کرده بودند، نقض عهد کرده و به سپاه ايران پيوسته و عليه ما آماده شدهاند. کسي که براي مبارزه با ما تدارک ديده شده، رستم است. دشمن قصد دارد بر ما يورش برد و ما نيز ميخواهيم آنها به سوي ما بيايند و هر چه خدا بخواهد، اتفاق خواهد افتاد. پس از او ميخواهيم که در مورد ما قضاوت نيکي بنمايد و عافيت نصيبمان کند.[90] عمر رضي الله عنه در جواب سعد نوشت: نامهات بدستم رسيد و موقعيت شما را درک کردم. در همان جا که هستي باش تا خدا دشمن را به سوي تو بياورد. و اگر موفق به شکست دشمن شديد به تعقيب آنان تا شهر مداين ادامه دهيد که ان شاء الله سقوط خواهد کرد.[91] از نامهي عمر رضي الله عنه به سعد نکات زير به دست ميآيد: ـ سعد بايد با سپاه خود در مکاني بماند که در آن اردو زده است. ـ مبادرت به حمله بر دشمن نورزد، بلکه اين فرصت را به دشمن بدهد. ـ به تعقيب دشمن تا مداين ادامه دهد و آنرا فتح نمايد.[92] در کنار اين رهنمودهاي مادي، عمربن خطاب از توصيهي افراد سپاه اسلام به رعايت موازين اخلاقي و معنوي نيز غافل نشد و به سعد نوشت: به احتمال زياد شما پيروز خواهيد شد. و بدانيد که آنها برخي از سخنان و اشارههاي شما را به منزلهي صلح و امان ميپندارند پس به اين گونه افراد پناه بدهيد چرا که اشتباه کردن در امان دادن، بهتر از اشتباه کردن در عهد شکني است، که عهد شکني باعث تضعيف شما و تقويت دشمن ميشود.[93] بدين صورت عمربن خطاب با همهي وجود سپاه اسلام را همراهي ميکرد و هر لحظه به آن فکر مينمود و تا از آن خبري دريافت نميکرد، آرام نميگرفت. و با الهامي که بدان اشاره شد، اين بار گران، سبکتر گرديد و سپاه اسلام روحيه گرفت و تقويت شد. و عمربن خطاب آنها را به عوامل معنوي پيروزي که از جمله صداقت در گفتار و کردار و رعايت تعهدات ميباشد، متذکر شد تا جايي که فرمود: اگر کسي به اشتباه از گفتار و اشارهي شما، احساس امن کرد، به او امان بدهيد.[94]
دوم: سعد به دستور عمر رضي الله عنه با پادشاه ايران وارد مذاکره ميشود عمرفاروق ضمن نامهاي به سعد چنين نوشت: آنچه از طرف آنها به شما ميرسد باعث ناراحتي شما نشود و از خداوند طلب ياري نما و بر او توکل داشته باش و گروهي از خبرگان را براي مذاکره با پادشاه ايران و دعوت او به اسلام انتخاب و اعزام کن؛ زيرا خداوند دعوت شما را مايهي ننگي آنان قرار ميدهد و آنان را با شکست مواجهه ميسازد. و عمر از سعد خواست که هر روز او را در جريان بگذارد.[95] سعد حسب دستور خليفه، افراد زير را که اهل فراست ورأي و انديشه بودند، براي اين منظور انتخاب نمود: 1ـ نعمان بن مقرن مزني 2ـ بسر بن ابي رهم جهني 3ـ حمله بن جويه کناني 4ـ حنظله بن ربيع تميمي 5ـ فرات بن حيان عجلي 6ـ عدي بن سهيل 7ـ مغيره بن زراره.[96] و در کنار آنها هفت نفر ديگر را که علاوه بر داشتن فراست و خبرگي از نظر جسمي و ظاهري تنومند و مناسب بودند، نيز انتخاب نمود که عبارت بودند از: 1ـ عطارد بن حاجب تميمي 2ـ اشعث بن قيس کندي 3ـ حارث بن حسان ذهلي 4ـ عاصم بن عمرو تميمي 5ـ عمرو بن معدي کرب 6ـ مغيره بن شعبه ثقفي 7ـ معني بن حارثه شيباني[97] اين وفد چهارده نفره که از ميان سران قوم انتخاب شده بودند، به سوي پادشاه ايران (يزدگرد) رهسپار شدند تا او را طبق سفارش قرآن با حکمت و موعظه حسنه، به اسلام فرا خوانند. شايد خداوند او را هدايت کرد و زيردستانش نيز مسلمان شدند و بدين صورت قطره خوني از طرفين به زمين نريزد. گفتني است که چون در انتخاب افراد اين وفد از حساسيتهاي بالايي کار گرفته شد و تک تک افراد از نظر علم و انديشه و تجربه و ظاهر و باطن مورد بررسي قرار گرفتند، در نتيجه وفدي با کفايت علمي، تجربي و سياسي فوق العاده تشکيل شد که هم داراي قيافههاي تنومند و مناسب بودند و هم از تجارب خوبي در مورد ايرانيان بهرهمند بودند. چرا که اکثر آنان بارها با سپاه ايران درگير شده، حتي زبان فارسي را نيز ميدانستند و برخي نيز در زمان جاهليت نزد پادشاهان ايران آمد و شد داشتند. به هرحال سعد آنها را از اينرو برگزيد که هرکدامشان از نظر کفائت و بينش داراي فني ويژه و از نظر قوت و ضعف داراي بنيهاي طبي و از نظر شايستگي و نيرومندي داراي هيکلي استوار بودند.[98] بايد گفت که امتيازات اين وفد در دو ويژگي رغبت و رهبتي خلاصه ميشد که در شکل و قيافه و ذکاوتشان نمودار بود[99]. به هر حال وفد مذکور به سرپرستي نعمان بن مقرن وارد شهر مداين شد و با يزدگرد وارد مذاکره شدند. يزدگرد به مترجم خود گفت: از آنان بپرس که چرا به سرزمين ما آمدهاند و با ما ميجنگند؟ آيا از اينرو جرأت پيدا کردهاند که ما را سرگرم و مشغول يافتهاند؟ نعمان بن مقرن اين گونه پاسخ داد: خداوند بر ما ترحم نمود و پيامبري نزد ما فرستاد که ما را به کارهاي نيک وا ميداشت و از کارهاي زشت منع ميکرد و به ما در صورت پيروي از ايشان مژدهي خير دنيا و عاقبت را ميداد و هيچ طايفهي دور و نزديکي را نگذاشت، مگر اين که او را به پذيرش آيين خود فرا خواند. و به ما دستور داد تا مخالفين وي از اعراب را چه با رضايت و چه بدون رضايت به پيروي از او وادار سازيم. و بدين صورت همهي ما با مقايسهي وضعيت سابق خود با وضعيت فعلي به بزرگواري او پي برديم. سپس به ما دستور داد تا ملتهاي مجاور را به رعايت عدل و انصاف فرا خوانيم. بنابراين شما را به سوي آيين خود فرا ميخوانيم که همهي نيکيها را ارج مينهد و همهي بديها را زشت ميپندارد. و اگر نپذيريد، ناچار بايد به يکي از اين دو امر ناگوار تن در دهيد. يا جزيه پرداخت کنيد و يا با شما خواهيم جنگيد. اگر دين ما را بپذيريد، کتاب خدا را در ميان شما خواهيم گذاشت و به مدتي که احکام آنرا اجرا نماييد در ميان شما ميمانيم، سپس ما بر ميگرديم و شما و سرزمينتان را به حال خود ميگذاريم. پادشاه ايران گفت: من هيچ ملتي را سراغ ندارم که از شما بدبختتر و ضعيفتر و بيش از شما درگير جنگهاي داخلي باشد. قبلاً ما امورات شما را به عهدهي برخي از زيردستان خود در شهرهاي ديگر ميگذاشتيم و شما کساني نبوديد که تسخير ايران را در سر بپرورانيد. اکنون نيز اگر غروري به شما دست داده است، بهتر است در مورد ما چنين به خود مغرور نشويد. و اگر تنگدستي و فقر شما را به اينجا آورده است ما براي شما تا بهبودي وضعيتتان چيزي در نظر ميگيريم و سران شما را گرامي ميداريم و امورات شما را به کسي واگذار ميکنيم که بر شما ستم روا ندارد. آنگاه مغيره بن زراره برخاست و گفت: سخنان شما در مورد وضعيت ما قبل از اسلام کاملاً درست است، ما شديداً در وضعيتي بدتر از آنچه شما توصيف کرديد، به سر ميبرديم، ولي فضل الهي شامل حال ما شد و پيامبري نزد ما فرستاد و ... سخناني شبيه سخنان نعمان تکرار کرد و در پايان گفت: ((اختر إما الجزية عن يدٍ وأنت صاغر، أو السيف، وإلا فنج نفسك بالإسلام)) «اينک براي شما راهي جز نجات دادن خويشتن با اسلام وجود ندارد و اگر نه يا با حقارت جزيه پرداخت خواهي کرد و يا ضربت شمشيرهاي ما را بر وجود خويش احساس خواهيد کرد». يزدگرد برآشفت و گفت: اگر کشتن نمايندگان مرسوم ميبود، شما را ميکشتم. برويد من با شما هيچ حرفي ندارم. و دستور داد تا ظرفي پر از خاک بر گراميترين آنان بگذارند و از دروازه شهر مداين بيرونشان کنند. عاصم بن عمرو جلو رفت و گفت: گراميترين آنان منم و ظرف را بر پشتش گذاشتند و همه به راه افتادند و چون نزد سعد رسيدند، عاصم گفت: (أبشر: فوالله لقد أعطانا الله أقاليد، ملكهم)[100] «به شما مژده ميدهم آنان خاک خود را دو دستي تقديم ما کردند». آنگاه رستم با سپاه عظيمي که بيش از يکصد هزار نيرو در آن شرکت داشت از ساباط به سوي جبههي جنگ رهسپار گرديد. در اثناء راه وقتي به مکاني به نام «کوش» واقع در حد فاصل مداين و بابل رسيد با فردي از اعراب مسلمان برخورد کرد. پرسيد چرا به ديار ما آمدهايد؟ آن مرد مسلمان با کمال جرأت گفت: آمدهايم تا اگر مسلمان نشويد، طبق وعدهي الهي مالک سرزمين و فرزندان شما شويم. رستم گفت: پس ما به دستان شما خوار خواهيم شد. مرد مسلمان گفت: رفتار و کردارتان شما را خوار کرده است و فريب کثرت نيروهاي خود را مخور، زيرا تو با انسانها روبرو نيستي، بلکه با سرنوشت خود روبرو شدهاي. رستم عصباني شد و او را به قتل رسانيد و به راه خود ادامه داد. همين که با سپاه خود از برس ـ روستايي بين کوفه و حله ـ گذر نمود، ساکنان آنجا از دست غارت و چپاول و تجاوز افراد سپاهش به وي شکايت بردند. رستم گفت: ((والله لقد صدق العربي! والله ما أسلمنا إلا أعمالنا، والله إن العرب مع هؤلاء وهم حرب أحسن سيرة منكم)) [101] «آن مرد عرب راست ميگفت. عملکردمان ما را خوار کرده است. اعراب در حالي که با اين ملت دشمن بودند، رفتارشان به مراتب بهتر از رفتار سربازان ما با اينها بود». و چون سعد از حرکت سپاه رستم اطلاع يافت، عمرو بن معدي کرب و طليحه بن خويلد اسدي را با ده نفر از سواران جهت کشف وضعيت سپاه دشمن به ناحيهاي فرستاد که احتمال ميرفت دشمن از آن ناحيه ميآيد. آنان هنوز راه زيادي را طي نکرده بودند که متوجه طليعههاي سپاه دشمن در دشتهاي منتهي به مرزهاي سرزمين عربي شدند. همه نزد سعد برگشتند جز طليحه که به طريقي وارد سپاه دشمن شد و از نزديک از کم و کيف سپاه دشمن اطلاع يافت و نزد سعد برگشت. او همه چيز را آن طور که ديده بود، براي سعد شرح داد. گفتني است که طليحه از سران توبه كننده مرتدين بود. ابوبکرصديق به اينها اجازهي شرکت در جهاد نميداد، اما عمربن خطاب به ساير مرتدين عرب که توبه کرده بودند، اجازهي شرکت در جهاد ميداد ولي از واگذاري مسئوليتها به آنان خودداري ميکرد. در واقع مشارکت دادن آنان در جهاد فرصت گرانمايهاي بود تا آنان حقانيت توبه، ايمان و تقواي خود را به اثبات برسانند. چنان که طليحه اسدي و عمرو زبيدي در جنگهاي اسلامي در سرزمينهاي عراق و ايران از خود رشادتها نشان دادند.
سوم: سعد و مذاکره با رستم رستم با سپاه خود از حيره حرکت کرد و در قادسيه و آن سوي رودخانه فرات روبروي سپاه اسلام اردو زد. سپاه ايرانيان را 33 فيل همراهي ميکرد. رستم به سعد پيام ميفرستد که کسي را به نمايندگي خويش براي مذاکره نزد او بفرستد. سعد، ربعي بن عامر را براي مذاکره با رستم ميفرستد. ربعي سوار بر اسب خود و با کمال سادگي در حالي وارد مجلس رستم ميشود که او بر تخت طلايي نشسته، پيرامونش فرشهاي زربافت پهن گرديده و مبلهاي گران قيمت چيده شده است. نمايندهي اسلام با بياعتنايي به ستاد فرماندهي رستم و زرق و برق دربار، سوار بر مرکب خويش در حالي که شمشير خود را به جاي نيام در قطعه پارچهاي پيچيده و نيزهاش را با ريسماني به گردن آويخته است به سوي جايگاه ويژهي رستم پيش ميرود. و چون نزديکتر ميرود از مرکب خود پياده ميشود و آنرا به گوشهي يکي از مبلها ميبندد. نگهبانان ميگويند: بايد بدون اسلحه به ستاد فرماندهي وارد شوي. اما او نميپذيرد و ميگويد: من نه از طرف خودم بلکه به دعوت شما اينجا آمدهام. سپس نيزهاش را به دست ميگيرد در حالي که نوک آنرا بر زمين ميگذارد و فرشها را سوراخ ميکند، به سوي رستم پيش ميرود. و در آنجا به جاي اين که بر مبلها بنشيند بر زمين مينشيند و ميگويد: ما بر وسايل تشريفاتي شما نمينشينيم. رستم از او ميپرسد که شما با چه انگيزهاي به اين ديار آمدهايد؟ ربعي در پاسخ ميگويد: خدا ما را به اين ديار آورده است و او ما را فرستاده تا هر که را از بندگانش بخواهد ما از تنگناي زندگي به فراخناي زندگي و از ستم و جور اديان به آغوش دل اسلام بيرون بياوريم و براي اين منظور پيامبر خود را نزد ما فرستاد. پس هر کس از او پيروي نمايد، ما با او و سرزمينش کاري نداريم و هر کس از پيروي او سر باز زند ما با او تا مرز شهادت يا پيروزي خواهيم جنگيد.[102] رستم ميگويد: ما سخنان شما را شنيديم و از شما ميخواهيم مدتي به ما مهلت دهيد تا در اين باره بينديشيم. ربعي در جواب رستم ميگويد: طبق سنت رسول الله ما نميتوانيم بيش از سه روز به دشمنان خود مهلت بدهيم. بنابراين من به شما سه روز مهلت ميدهم و بعد از آن بايد يکي از اين سه مورد را انتخاب کنيد: يا مسلمان شويد که در آن صورت ما سرزمين شما را به خود شما واگذار ميکنيم و يا اين که جزيه پرداخت نماييد و يا اين که با ما وارد جنگ شويد. رستم گفت: مگر تو رييس مسلمانان هستي؟ ربعي گفت: خير. ولي مسلمانان به پيکر واحدي ميمانند و سخن پايينترين آنان مانند سخن بالاترين آنان ارزش دارد. سپس ربعي برگشت و رستم با اطرافيان خود به خلوت نشست و گفت: آيا شما تاکنون سخناني شبيه سخنان او شنيدهايد؟ آنها براي ربعي هيچ شأن و منزلتي قايل نشدند. رستم گفت: واي بر شما! عربها به لباس و قيافه ظاهري توجهي ندارند و به جاي آن بر حسب و نسب توجه دارند. منظور من سخنان، نوع رفتار و انديشهي آن مرد است. روز بعد نيز رستم پيامي به سعد فرستاد که دوباره ربعي را نزد او بفرستد. اما سعد، حذيفه بن محصن غلفاني را فرستاد. برخورد سخنان و پاسخ حذيفه هيچ فرقي با برخورد و سخنان ربعي نداشت، چرا که هر دوي آنها از يک سرچشمه که دين اسلام بود سيراب شده بودند. رستم از حذيفه پرسيد: چرا مردي که ديروز براي مذاکره آمده بود، امروز نيامد؟ حذيفه گفت: سرکردهي ما در ميان زيردستانش به عدالت رفتار ميکند، ديروز نوبت او بود و امروز نوبت من است. رستم گفت: تا کي به ما مهلت ميدهيد؟ حذيفه گفت: تا سه روز که يک روز آن سپري شده و دو روز باقي مانده است. روز سوم نيز رستم پيامي نزد سعد فرستاد که مردي را براي مذاکره بفرستد. سعد، مغيره بن شعبه را فرستاد. او يکسره نزد رستم رفت و در کنار او بر تختش نشست. همه با تعجب او را نگاه ميکردند. مغيره خطاب به جمع گفت: ما پيش از اين در مورد شما ايرانيان رؤياهايي در سر ميپرورانديم. ولي اکنون به اين نتيجه رسيدهايم که شما پستترين انسانهاي روي زمين هستيد. ما عربها دوست نداريم برخي بردگان برخي ديگر باشيم، مگر اينکه جنگي در ميان ما رخ دهد و چنين اتفاقي بيفتد. فکر ميکرديم شما نيز چنين هستيد. اي کاش ميدانستم که شما دچار نظام طبقاتي شدهايد و برخي ارباب برخي ديگر هستيد. يقين بدانيد که چنين ملتي پيروز نخواهد شد و چنين مملکتي دوام نخواهد يافت. حاضرين با يکديگر گفتند: به خدا او راست ميگويد. برخي گفتند: او با اين سخنان خود بردگان ما را به سوي خود ميکشاند. و گذشتگان خود را نفرين کردند. آنگاه رستم لب به سخن گشود و عربها را تحقير کرد و از تنگدستي و بيچارگي آنان و از عظمت ملت ايران سخن به ميان آورد. مغيره گفت: همهي آنچه در مورد ما بر زبان آوردي، درست بود. اما دنيا يک رنگ نميماند و هميشه پس از سختي و تنگدستي وسعت و فراخي ميآيد. و اگر شما هم شکر نعمتهاي الهي را به جا ميآورديد، دچار اين گرفتاريها نميشديد. خداوند پيامبري نزد ما فرستاد و اوضاع ما را دگرگون کرد و... در پايان او را به پذيرفتن اســلام يا جزيه و يا جنگ فرا خواند.[103] رستم با سران قوم به خلوت نشست و گفت: ديديد اينها چگونه با شما جسارت کردند و وضعيت شما را دانستند و رفتار و سخنان همه کاملاً شبيه هم بود. چنين ملتي به خدا سوگند به آنچه ميخواهد، دست خواهد يافت. اطرافيان رستم با شنيدن سخنان او سر و صدا راه انداختند.
چهارم: آمادگي براي جنگ مذاکرات بي نتيجه ماند و ايرانيان آمادهي جنگ شدند و مسلمانان نيز آمادگي خود را اعلان نمودند ورستم با سپاه خود که معروف به عرمرم بود از نهر عتيق عبور کرد و آنرا به فرماندهي قهرمانان افسآنهاي ايران بدين شکل ساماندهي کرد: ـ قلب لشکر به فرماندهي ذوالحاجب با هيجده حلقه فيل مجهز به مرداني قهرامان و صندوقها. ـ سمت راست قلب لشکر به فرماندهي جالينوس. ـ سمت راست لشکر به فرماندهي هرمزان با هشت حلقه فيل مجهز به مرداني قهرامان و صندوقها. ـ سمت چپ قلب لشکر به فرماندهي فيروزان. ـ سمت چپ لشکر به فرماندهي مهران با هشت حلقه فيل مجهز به مرداني قهرامان و صندوقها. علاوه بر اينها گروهي از سواران ايراني در کنار پل گماشته شدند تا مانع عبور مسلمانان به سوي سپاه ايران بشوند. بدين صورت پل ميان اسبهاي مسلمانان و اسبهاي مشرکين قرار گرفت، و گفتني است که ترتيب صفهاي مشرکين بدين صورت بود: در صف مقدم، اسب سواران و بعد از آنها ستون زرهي مستقر بر پشت فيلان جنگي و سپس بقيهي جنگاوران سپاه ايران قرار گرفتند و بعد از همهي آنها جايگاه ويژهاي براي رستم تدارک ديده شده بود که از آنجا سپاه خود را فرماندهي ميکرد.[104] سپاه اسلام نيز آمادگي لازم براي آغاز جنگ را داشت و سعد نيروهاي خود را به صورت آماده باش در آورده وجهت شناسايي دقيق افراد آنها را به گروههاي ده نفري تقسيم نمود و از ميان آنان يکي را نماينده گروه قرار داده بود و صفوف جنگ را به شکل زير در آورد: 1. صف مقدم به فرماندهي زهره بن حويه. 2. سمت راست به فرماندهي عبدالله بن معتم. 3. سمت چپ به فرماندهي شرحبيل بن سمط و معاونت خالد بن عرطفه. 4. پشت سر لشکر به فرماندهي عاصم بن عمرو. 5. سواد بن مالک به عنوان سرآغاز. 6. سلمان بن ربيعه باهلي به عنوان راهنماي سپاه. 7. نيروهاي پياده به فرماندهي حمال بن مالک اسدي. 8. عبد الله بن ذي سهمين حنفي به عنوان فرماندهي اسب سواران.. 9. منشي سپاه: زياد بن ابي سفيان 10. قاضي سپاه: عبدالرحمن بن ربيعه باهلي. 11. سلمان فارسي به عنوان دعوتگر و حامل پرچم اسلام. لازم به يادآوري است که انتصاب اين افراد به سمتهاي مشار اليه طبق دستور خليفه انجام گرفته بود.[105] آنگاه سعد بن ابي وقاص به ايراد خطبه پرداخت و اين آيه را تلاوت کرد: { وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (105)}الأنبياء: 105 « ما علاوه بر قرآن، در تمام كتب (انبياء پيشين) نوشتهايم كه بيگمان (سراسر روي) زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد (و آنرا به دست خواهند گرفت)». سپس به قاريان قرآن دستور داد تا سورهي انفال را به صداي بلند در ميان سپاه اسلام تلاوت نمايند. چنان که پس از تلاوت اين سوره روحيهي شهادت طلبي در مسلمانان افزايش يافت و ترس و وحشت از دلهاي آنان رخت بر بست و نماز ظهر را اقامه کردند و سعد مسلمانان را به گفتن تکبير وا داشت و با تکبير چهارم و گفتن «لا حول و لا قوه الا بالله» دستور حمله داد و از همين لحظه تا چهار روز آتش جنگ در قلب قادسيه زبانه کشيد و دروازههاي بهشت براي ورود شهداي اسلام و دروازههاي جهنم براي ورود آتش پرستان باز گرديد. گفتني است که سعد در اين ايام دچار بيماري بواسير سختي شده بود، طوري که نميتوانست بر مرکب خود قرار گيرد. بنابراين در حالي که در قعر قديس مستقر بود از خالد بن عرطفه در رسانيدن پيامهاي خود به سپاه استفاده ميکرد. چنان که به خالد گفت: در ميان سپاه با صداي بلند اين پيام را پخش نمايد که حسد جايز نيست، مگر در جهاد پس در نشان دادن رشادت حسد بورزيد و از يکديگر پيشي گيريد.[106] گفتني است که قبل از شروع جنگ اختلافاتي ميان تني چند از چهرههاي سرشناس مسلمانان پيرامون خالد بن عرفطه به عنوان نمايندهي سعد، اتفاق افتاد. سعد گفت: مرا به حضور مردم ببريد. سعد بر آنان خشم گرفت و گفت: به خدا سوگند اگر دشمن حضور به هم نرسانده بود کاري ميکردم که مايهي عبرت براي ديگران ميشديد، پس آنها را زنداني کرد. گفتني است که در ميان آنان ابو محجن ثقفي نيز وجود داشت. و جرير بن عبدالله در تأييد سخنان امير چنين گفت: من چنين به پيامبر صلي الله عليه و سلم بيعت دادهام که از امير و فرماندهي خود اطاعت کنم، اگر چه بردهاي حبشي بر من فرمان صادر کند[107]. پس از اين حادثه سعد دوباره درميان جمع به ايراد سخن پرداخت و بعد از حمد و ثناي خداوند گفت: خدا معبود بر حقي است که شريکي ندارد و خلف وعده نميکند. او فرموده است: { وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (105)}الأنبياء: 105 پس اين سرزمين مال شما و موعود الهي است و از سه سال پيش شما در تلاش به دست آوردن اين سرزمين هستيد. اينک اين جمع بزرگ را خداوند به سوي شما آورده است و شما نمايندگان و منتخبين طوايف خود و شاخصترين چهرههاي ملت عرب هستيد، اگر چشم طمع به دنيا ندوزيد و متاع آخرت را در نظر بگيريد، خداوند خير دنيا و آخرت را نصيب شما خواهد کرد و هيچ کس قبل از فرا رسيدن اجل خود نخواهد مرد، اما اگر سست شويد و سهل انگاري کنيد، هيبت شما از دل دشمن بيرون ميشود و شکست خواهيد خورد.[108] سعد نامهاي به همهي دستههاي سپاه نوشت که به خاطر بيماري نميتوانم شخصاً در جنگ حضور داشته باشم، بنابراين خالد بن عرطفه را به جاي خود انتخاب ميکنم پس از او بشنويد و اطاعت کنيد. نامهي سعد در ميان سپاه قرائت گرديد و همه عذر او را موجه دانستند و فرماندهي خالد را پذيرفتند.[109] سعد همچنان در قعر مستقر بود و گهگاهي از بالاي قعر روند معرکه را مشاهده ميکرد. عثمان بن رجاء سعدي ميگويد: سعد بن مالك به حق از شجاعترين فرماندهان اسلام بود، او تنها و بدون نگهبان در قعر مستقر بود، در حالي که پيرامون قصر آتش جنگ شعلهور بود و هر لحظه ممکن بود از طرف سپاه دشمن مورد تعرض قرار گيرد. او در آن روزها به هيچ وجه مضطرب نشد و ترس و وحشت به خود راه نداد. [110] صداي اذانِ مسلمانان، رستم را به وحشت مياندازد قبل از اين که سپاه رستم به قادسيه برسد، او پيشاپيش جاسوسي را فرستاد تا وضعيت سپاه اسلام را به او انعکاس بدهد. جاسوس او در ميان سپاه اسلام رخنه کرد و از نزديک شاهد اعمال و رفتار آنها شد. وقتي نزد رستم برگشت به او اطلاع داد که اين ملت اول صبح و هنگام خواب و همچنين در وقت نماز با چوبهايي که در دست دارند، مسواک ميزنند. و هنگامي که سپاه رستم در قادسيه مستقر گرديد، مؤذنِ سعد براي نماز صبح اذان ميگفت. و با شنيدن صداي اذان مسلمانان يکپارچه از خواب پريدند. رستم با ديدن اين صحنه به سواران خود دستور آماده باش داد. پرسيدند: چرا؟ گفت: نميبينيد که آنها ميخواهند حمله را آغاز کنند. جاسوسي که پيشتر ذکرش گذشت گفت: آنها براي اداي نماز آماده ميشوند. رستم گفت: من صبح صدايي شنيدم که فکر ميکنم صداي عمر بود، کسي که اگر با سگها سخن بگويد، هدف خود را به آنها ميفهماند. و چون صداي مؤذن را براي اذان ظهر شنيد گفت: عمر جگر مرا پاره کرد.[111] ـ تقويت روحيهي سپاه اسلام سعد در نخستين روز رويارويي با دشمن، بزرگان قوم را گرد آورد و خطاب به آنان گفت: برخيزيد در ميان مردم برويد و آنان را به آنچه شايسته چنين روزي است، تذکر دهيد. چرا که شما جزو شاعران، سخنوران، اهل نظر و سادات عرب هستيد، پس به وظيفهي خود عمل کنيد و مردم را براي جنگ آماده سازيد.[112] ـ از ميان آنان قيس بن هبيره اسدي برخاست و گفت: اي مردم! خدا را سپاس گوييد به خاطر اين که شما را به اين دين هدايت کرد و با آن مورد آزمايش قرار داد و نعمتهاي خدا را به ياد آوريد و به سوي او بشتابيد و بدانيد که جز بهشت و مال غنيمت چيزي پيش روي شما نيست و اما پشت سر شما فقط سرزمين بي آب و گياه و کويرهاي خشک قرار دارد. ـ همچنين غالب بن عبدالله ليثي خطاب به مردم گفت: اي مردم! خدا را به خاطر آزمايشي که شما را در آن قرار داده است، سپاس گوييد و از او بخواهيد تا نعمتهايش را بر شما افزايش دهد و شما را زنده گرداند.. اي مردم آماده! امروز در حالي که سوار بر مرکبهاي خود هستيد و شمشير به دست گرفتهايد هيچ عذري از شما پذيرفته نيست و بدانيد که فردا عملکرد شما بر سر زبانها ميماند. ـ ابن هذيل اسدي نيز به نوبهي خود خطاب به مردم گفت: اي مردم! از شمشيرهايتان براي خود دژ بسازيد و مانند شيران جنگل يکباره بر آنان يورش بريد و مانند پلنگ بر آنان بپريد و به اميد خدا، چشم بسته بر آنان حمله کنيد و چون شمشيرها از کار افتاد، آنها را سنگ باران کنيد. سنگها به دستور خدا کاري خواهند کرد که آهن نخواهد کرد. ـ بسر بن أبي رهم جهني برخاست و گفت: خدا را سپاس گوييد و گفتار خود را با کردار خود ثابت کنيد. شما پيش از اين خدا را به خاطر اين که شما را به دين اسلام هدايت کرد، سپاس گفتيد و خدا را يگانه دانستيد و او را بزرگ پنداشتيد و به پيامبرش ايمان آورديد، پس نميريد مگر در حالي که مسلمان باشيد و هيچ چيزي را کم ارزشتر از دنيا مپنداريد، چرا که دنيا به کسي رو ميآورد که به آن اعتنايي نداشته باشد و از پيش کساني که دنبال آن بدوند، فرار خواهد کرد. دين خدا را ياري دهيد تا شما را ياري دهد. ـ عاصم بن عمرو گفت: اي مردم! شما برگزيدگان عرب هستيد که در مقابل برگزيدگان عجم قرار گرفتهايد. شما براي به دست آوردن بهشت و آنان براي به دست آوردن دنيا ميجنگند. مبادا که طالبان دنيا بر طالبان آخرت پيروز شوند. کاري نکنيد که براي عرب خاطرهي بدي بماند. ـ ربيع بن بلاد سعدي گفت: اي عربها! بجنگيد تا دين و دنيا را از آن خود سازيد. و اين آيه را تلاوت نمود: { وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133)}آل عمران: 133 «و (با انجام اعمال شايسته و بايسته) به سوي آمرزش پروردگارتان، و بهشتي بشتابيد و بر همديگر پيشي گيريد كه بهاي آن (براي مثال، همچون بهاي) آسمانها و زمين است؛ (و چنين چيز با ارزشي) براي پرهيزگاران تهيّه ديده شده است». و اگر شيطان مسأله را براي شما نگران کننده جلوه داده است پس به عواقب اين کار بينديشيد وقتي که مردم در مجالس خود از شما سخن ميگويند.[113] ـ ربعي بن عامر چنين گفت: خداوند شما را به آيين اسلام هدايت کرد و بر آن جمع نمود. من جمع شما را زياد ميبينم و در صبر و استقامت آرامش نهفته است، پس نفسهاي خود را به صبر عادت دهيد نه به بي صبري. به هر حال هر کدام از آنان سخنان مشابهي گفتند و به مردم روحيه دادند و همه يکپارچه آمادهي نبرد شدند.[114] 1ـ روز اول جنگ قادسيه (ارماث) روز اول جنگ قادسيه معروف به ارماث است. سعد در اين روز خطاب به ســپاه خــود کــه بي صبرانه منتظر حمله بودند گفت: هيچ کس از جاي خود تکان نخورد. قبل از هر چيز بايد نماز ظهر را بخوانيد. آنگاه من يکبار تکبير ميگويم. شما نيز يکصدا تکبير بگوييد و آماده شويد. و با تکبير دوم نيز يکصدا تکبير بگوييد و کاملاً آماده شويد و با تکبير سوم من، تکبير بگوييد و سواران و دلاوران پيشتاز ديگران را تحريک نمايند و با تکبير چهارم همه با هم به سپاه دشمن حمله کنيد و اين جمله را ورد زبان سازيد «لا حول و لا قوه الا بالله»[115] وقتي سعد از نماز ظهر فارغ شد به غلامي که از جانب عمر رضي الله عنه در رکاب وي بود، دستور داد تا سورهي انفال را تلاوت کند که حاوي آيههاي جهاد است. قاريان به طور دسته جمعي سورهي انفال را تلاوت کردند و ترنم آيههاي جهاد شور و احساس عجيب و آرامش وصف ناپذيري در سپاهيان اسلام به وجود آورد. [116] پس از قرائت قاريان، سعد تکبيري سر داد و مردم نيز در پاسخ تکبير او، يکصدا تکبير گفتند و بعد از آن تکبير دوم را گفت و با تکبير سوم قهرماناني از هر دو سپاه به ميدان رفتند و مبارزهي تن به تن شروع شد. در اين مبارزه قهرمانان سپاه اسلام امثال غالب بن عبدالله اسدي، عاصم بن عمرو تميمي، عمرو بن معدي کرب زبيدي و طليحه بن خويلد اسدي از خود رشادت نشان دادند و تني چند از سران سپاه دشمن را کشته و اسير کردند و در اين مبارزه هيچ فردي از مسلمانان کشته نشد، زيرا مبارزهي تن به تن يکي از تاکتيکهايي است که تنها پهلوانان از فنون آن آگاهي دارند، گفتني است که مبارزهي تن به تن به گروه پيروز شده ارج مينهد و به حماست آنها ميافزايد و مقام شکست خوردگان را پايين آورده و روحيهي آنان را با شکست مواجه ميسازد و مسلمانان نيز همواره در مبارزهي تن به تن پيشگام بودند، از اينرو بايد گفت که تنها آنان هستند که از اين نوع مبارزه بهره ميبرند[117] و در حالي که مسلمانان انتظار تکبير چهارم را ميکشيدند، قيس بن حذيم بن جرثومه رييس جنگجويان بني نهد به پا خواسته و فرياد برآورد: اين بنينهد به پيش رويد، زيرا از اين رو به نهد ناميده شدهايد تا سينههايتان را جلو اندازيد، خالد بن عرفطه جلو آنان آمد و گفت: به خدا سوگند حق نداريد جلو برويد و بايد منتظر فرمان کس ديگري باشيد و به تکبير او حرکت نماييد.[118] ـ رستم دستور جنگ ميدهد هنگامي که رستم اذعان کرد که مسلمانان در جنگ تن به تن پيروز هستند، در راستاي تکميل فرمان رهبرشان قدم ننهادند که مبارزهي تن به تن را به پايان برسانند، بلکه به دستهاي از نيروهايش دستور داد که به بخشي از سپاه اسلام حمله کنند که قبيلهي بجيله و همراهانش در آن سپاه بودند، اين حمله جالب توجه ميباشد، زيرا فارسها نيمي از لشکرشان را به طرفي گسيل دادند که تنها تعداد اندکي از مسلمانان در آن طرف قرار گرفته بودند، و اين بيانگر تلاش آنها در راستاي قطع مبارزهي تن به تني بود که در آن با شکست مواجه شده بودند. اين دسته که سيزده فيل به همراه داشت و در رکاب هر فيلي 4 هزار نيروي پياده و اسب سوار همراه بود به طايفه بجيله که بخشي از نيروهاي سپاه اسلام بودند، هجوم برد. أ- سعد به اسد دستور ميدهد که از بجيله دفاع کند وقتي سعد از موقعيت لشکر بجيله اطلاع يافت، طايفه بني اسد را به کمک طايفه بجيله فرستاد و به آنان خاطر نشان ساخت که از بجيله و همراهانش دفاع کنيد، از اينرو طليحه بن خويلد، حمال بن مالک، غالب بن عبدالله و ربيل بن عمرو همراه لشکرشان به کمک بجيله شتافتند. معرور بن سويد و شقيق ميگويد: به خدا سوگند طوري با آنها جنگيدند که مدام بر آنها ضربه وارد ميکردند و فيلها را از بجيله دور ساختند و آنگاه که يکي از پهلوانان آنها به طرف طليحه بيرون آمد و او را به مبارزه طلبيد، طليحه بسيار سريع او را به قتل رساند، و هنگامي که فارسها از پيکار لشکر بنياسد با پيلهايشان اطلاع يافتند، مسلمانان را غافلگير نمودند و با تيرهايشان به طرف آنان تيراندازي کردند و آنها به فرماندهي دو تن از قهرمانان ايراني به نام جالينوس و ابروبند ميجنگيدند، مبارزه کردند و از خود رشادت نشان دادند. گفتني است که هنوز سعد تکبير چهارم را نگفته و حمله عموميآغاز نكرده بود؛ در همين اثناء سعد تکبير چهارم را سر داد و حملهي عمومي آغاز گرديد و فيل سواران از هر سو بر سپاه اسلام هجوم آوردند و اسبان عربي را دچار ترس و اضطراب نمودند. ب- سعد از بنيتميم ميخواهد نقشهاي براي فيلها ارائه دهند سعد، عاصم بن عمرو تميمي را فرا خواند و گفت: اي بني تميم! مگر شما داراي اسب و شتر نبودهايد؟ چارهاي براي اين فيلها بينديشيد. عاصم گروهي از تيراندازان قومش را فرا خواند و به آنها مأموريت داد تا فيل سواران را هدف قرار بدهند و به گروهي ديگر دستور داد تا تنگ زين حيوان را قطع کنند و با اين تدبير توانستند همه فيلان حاضر در ميدان را خلع سلاح بکنند و فيل سواران را به زمين بيندازند. آن روز تا غروب آفتاب و حتي بخشي از شب جنگيدند. سپس هر دو سپاه به مقر خود بازگشتند و بدين صورت نخستين روز جنگ که معروف به يوم ارماث گرديد پايان يافت. گفتني است که در آن روز پانصد نفر از بني اسد به شهادت رسيد.[119] ج ـ موضع گيري قهرمانانه طليحه بن خويلد پيامي که سعد به طايفهي بني اسد فرستاد کارساز واقع شد و طليحه بن خويلد اسدي خطاب به افراد قبيلهي خود گفت: اي افراد قبيلهي من! اين را بدانيد که اگر او کسي ديگر را شايستهتر از شما سراغ ميداشت از آنان کمک ميطلبيد. پس با همهي توان بر دشمن يورش بريد و مانند شيران جنگي آنها را پاره کنيد، چرا که اسم طايفهي شما شير است. پس، پيشروي کنيد و به عقب بر نگرديد و با توکل خدا عرصه را بر دشمن تنگ نماييد.[120] سخنان خويلد جاي خود را در دلهاي تک تک افراد بنياسد باز کرد، با توجه به اينکه به نيرويي فعال تبديل شدند و به تنهايي شدت جنگ را به عهده گرفتند و در راه اسلام رشادت نمودند، تا اينکه بنوتميم به کمک آنها شتافتند و تا پايان آن روز پانصد شهيد را تقديم نمودند[121]. اين رشادت بني اسد باعث تشويق و تحول طوايف ديگر نيز گرديد، چنان که اشعث بن قيس به افراد طايفهي خود گفت: آفرين بر بني اسد! به راستي آنها شگفتي آفريدند و صفوف دشمن را متلاشي کردند (شما نيز همانند آنها عمل کنيد) چنان که طايفهي کنده نيز به جاي موضعگيري دفاعي به هجوم روي آوردند و مجوسيان را وادار به عقب نشيني کردند.[122] پ ـ اشعاري که در وصف بنو اسد سروده شد عمرو بن شأس اسدي چنين سرود: لقد عَلِمَتْ بنو أسد بأنا وأنا النازلون بكل ثغر ترى فينا الجياد مسوّمات ترى فينا الجياد مُجلجِّات بجمع مثل سلم مُكْفَهِر بمثلهمُ تلاقي يوم هيج نفينا فارساً عما أرادت
أولوا الأحلام إذ ذكروا الحُلوما ولو لم نُلْفِه إلا هشيماً مع الأبطال يَعْلُكْنَ الشَّكيما تُنَهْنِه عن فوارسها الخُصوما تَشَبّهُهُم إذا اجتمعوا قروماً إذا لاقيت بأساً أو خصوماً وكانت لا تُحاول أن تَرِيما
«بني اسد ميداند که ما جايي که سخن از عقل و تدبير باشد، سرآمد روزگاريم. و چشم بسته وارد هر معرکهاي ميشويم. لگام اسبان نشاندار ما به دست قهرمانان ما است. اسبان ما به سوي دشمن پيش ميروند و از دست سوارانشان، دشمن به اين سو و آن سو ميدود. آنها آمادگي فوق العاده اي براي رويارويي با دشمن دارند. به راستي براي روبرو شدن با دشمن افرادي مانند اينها بايد باشد؛ ما سواران زيادي را نگذاشتهايم که فارسها به آرزوهاي خود برسند». هـ ـ بيمارستان جنگي در پشت جبهه و در مکاني به نام عذيب زنان مؤمن و مجاهد براي پرستاري و مداواي زخميان مکاني شبيه بيمارستان تدارک ديده بودند. آنها علاوه بر مداواي بيماران به کمک نوجوانان کم سن و سال به حفر قبرهايي براي شهيدان مي پرداختند. لذا بايد گفت که اگر پرستاري از زخميها و مداواي آنان يکي از کارهاي مهمي ميباشد که با طبيعت زنان جور درميآيد، واقعيت اين است که کندن چاه يکي از کارهاي مهم و ناسازگار با طبيعت زنان ميباشد، اما با توجه به اينکه مردها مشغول جهاد هستند، اين وظيفهي زنان است که در هنگام ضروري به اين امر مهم بپردازند، و با توجه به اينکه زنان متصف به دو صفت صبر و ايمان هستند، پس آنها نيز شايستگي اين امر را دارند. گفتني است که اجساد همهي شهيدان به درهي مشرِّف واقع در ميان عذيب و عين الشمس منتقل و دفن ميگرديد.[123]پايان جنگ آن روز فرصت مناسبي را براي برخي از مجاهدين مهيا نمود که شب هنگام از خاندانشان در عذيب اطلاع يابند و به آنها سر بزنند.[124] و ـ موضع گيري قهرمانانه خنساء بنت عمرو در ميان زنان مسلمان زني به نام خنساء بنت عمرو با چهار تن از پسران خود در جنگ حضور داشت او شاعري مشهور از قبيلهي بني سليم بود. خنساء شب هنگام خطاب به پسران جوانش چنين گفت: فرزندانم! شما به رضايت خود مسلمان شده و هجرت کردهايد و بهتر از من ميدانيد که خداوند براي کساني که با دشمنان او مي جنگند چه پاداشي مقرر کرده است. و نيز ميدانيد که سراي آخرت بهتر و پاکيزه تر از سراي دنياي فاني است. چنان که خداوند ميفرمايد: { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (200)} آل عمران: 200 «اي كساني كه ايمان آوردهايد! (در برابر شدائد و ناملايمات) شكيبايي ورزيد و (در مقابل دشمنان) استقامت و پايداري كنيد و (از مرزهاي مملكت خويش) مراقبت به عمل آوريد و از (خشم) خدا بپرهيزيد، تا اين كه رستگار شويد». بنابراين صبح هنگام به کمک خدا وارد معرکه شويد و به منطقهاي که آتش جنگ شعلهور است برويد تا پيروزمندانه غنيمت و يا بهشت الهي را به دست آوريد. صبح روز بعد فرزندان خنساء طبق وصيت مادرشان وارد معرکه شدند و از خود رشادت نشان دادند.[125] زـ موضعگيري قهرمانانه يکي ديگر از زنان مسلمان پير زني از قبيلهي نخع با چهار فرزند خود در جنگ قادسيه حضور داشت، او نيز صبح هنگام قبل از شروع معرکه به فرزندانش چنين گفت: شما به دلخواه خود مسلمان شده و هجرت کردهايد و گرسنگي شما را به اينجا نکشيده است. اکنون مادر پيرتان را در مقابل سربازان فارس قرار دادهايد. به خدا سوگند که شما فرزندان يک پدر هستيد همان طور که مادرتان يکي است. من به پدر شما خيانت نکرده و آبروي داييتان را نريختهام. برويد و در خط مقدم و نيز آخر جبهه حضور پيدا کنيد. آنها به حرف مادرشان گوش کردند و با شتاب رهسپار ميدان جنگ شدند. همين که از چشم مادر، پنهان شدند او دست به دعا شد و گفت: پروردگارا! تو محافظ فرزندانم باش. آنها در حالي نزد مادرشان برگشتند که حسابي جنگيده بودند و حتي بيني هيچ کدام از آنها خوني نشده بود.[126] اين بود موضع گيري برخي از پيرزنان مسلمان در نخستين روز معرکهي قادسيه. 2ـ روز أغواث دومين روز معرکهي قادسيه به روز اغواث معروف است. در اين روز، شب هنگام نخستين گروه نيروهاي امدادي شام به فرماندهي قعقاع بن عمرو تميمي به سپاه اسلام در قادسيه پيوست. زيرا عمربن خطاب رضي الله عنه به امير شام (ابوعبيده) دستور داده بود تا نيروهاي تحت فرماندهي خالد بن وليد را که تعداد آنها به نه هزار نفر ميرسيد و از عراق آمده بودند، دوباره به کمک سپاه اسلام در قادسيه اعزام نمايد. ابوعبيده، خالد را نزد خود نگه داشت و به جاي او هاشم بن عتبه بن ابي وقاص، برادر زادهي سعد را امير لشکر تعيين کرد و به قادسيه فرستاد. گفتني است که از اين لشکر نه هزار نفري، شش هزار نفر عازم قادسيه شدند. هاشم بن عتبه، قعقاع بن عمرو را پيشاپيش با هــزار نفر به ميدان جنگ فرستاد.[127] أـ موضع گيري قهرمانانه قعقاع بن عمرو قعقاع، صبح روز اغواث نيروهاي تحت فرمان خود را با شتاب به سوي قادسيه ميراند، در اثناء راه نقشهاي کشيد تا روحيهي مسلمانان حاضر در معرکه را بالا ببرد. بنابراين، نيروهاي خود را به يکصد گروه ده نفره تقسيم کرد و دستور داد تا ده نفر ده نفر وارد ميدان شوند و خود با نخستين گروه ده نفره وارد ميدان شد. همين که ده نفر بعدي وارد ميدان ميشد، قعقاع با صداي بلند تکبير ميگفت و به دنبال او همهي لشکر مسلمانان يکصدا تکبير ميگفتند و روحيهي آنان بالا ميرفت و هر چه بيشتر براي ادامهي جنگ با دشمنانشان آماده ميشدند. و اين ابتکار عمل خوبي براي روحيه دادن به مسلمانان بود. زيرا پيوستن يکبارهي سپاه هزار نفري به سپاهي که تعداد آن سي هزار نفر بود، چندان به چشم نميآمد اما ورود تدريجي اين نيرو و سر دادن تکبيرهاي متعدد باعث تقويت ارادهي آنان ميشد و اميدوارشان ميکرد که هر لحظه تعداد بيشتري از نيروهاي امدادي به آنان خواهد پيوست. چنان که قعقاع نيز آنها را به قدوم نيروهاي کمکي مژده داد و گفت: اي مردم! به خدا! پشت سر مرداني هستند که اگر اينجا برسند به شما حسد ميورزند و دوست خواهند داشت که به تنهايي کار دشمن را يکسره کنند. پس هر چه سريعتر آنچه من انجام ميدهم، شما نيز انجام دهيد. آنگاه جلو رفت و با صداي بلند گفت: چه کسي با من مبارزه ميکند؟ حاضران سخن ابوبکر رضي الله عنه را در مورد او تکرار کردند که «چگونه شکست خواهد خورد سپاهي که در آن چنين فردي حضور داشته باشد» با شنيدن صداي قعقاع، يکي از فرماندهان معروف سپاه ايران به نام ذوالحاجب بيرون شد. قعقاع پرسيد: تو کي هستي؟ گفت: من بهمن جاذويه هستم. قعقاع به ياد شکست مسلمانان در معرکهي پل ابي عبيد به دست همين فرماندهي ايراني افتاد و خون در رگهايش به جوش آمد و با صداي بلند فرياد زد: روز انتقام ابوعبيد و سليط و همراهانم رسيده است که در کنار پل کشته شدند. اين فرياد رساي قعقاع به گونهاي بود که لرزه بر اندام فرماندهي ايراني انداخت. راست گفته بود ابوبکرصديق رضي الله عنه که صداي قعقاع در ميدان جنگ، کارآمدتر از يک هزار نيرو است.[128] آري! کسي که کارآمدتر از يک هزار نفر است چگونه يک نفر در مقابل او ميايستد، هر چند که آن يک نفر قهرمان و شجاع هم باشد؟ ديري نگذشت که قعقاع، لاشهي اين فرماندهي ايراني را در مقابل نيروهايش نقش زمين کرد. و اين جريان باعث تضعيف روحيهي سپاه ايران و تقويت روحيهي مسلمانان گرديد، زيرا ذوالحاجب فرماندهي بيست هزار جنگجوي فارسها بود. قعقاع براي بار دوم جلوي صف مقدم ايستاد و مبارز طلبيد. اين بار دو نفر از فرماندهان ايراني به نامهاي فيروزان و بندوان بيرون شدند. از مسلمانان، حارث بن ظبيان به کمک قعقاع شتافت. قعقاع با فيروزان و حارث با بندوان درگير شدند و سرانجام هر کدام از آنها حريف خود را از پاي در آوردند. و بدين صورت، قعقاع توانست در نخستين ساعات روز، دو تن از پنج فرماندهي بزرگ سپاه ايران را از پاي در آورد که اين جريان باعث نگراني شديد ايرانيان و تضعيف روحيهي جنگجويان سپاه دشمن گرديد. آنگاه دو سپاه به جان هم افتادند و جنگ عموميآغاز شد. قعقاع ميگفت: اي مسلمانان! آنها را با شمشيرهايتان درو کنيد. مسلمانان نيز تا شامگاه آن روز به جان کافران افتادند. راويان ميگويند: قعقاع در آن روز سي بار بر سپاه دشمن حمله نمود و هر بار تلفات بر آنان وارد ميساخت و چنين ميسرود: أُزعجهم عمداً بها إزعاجاً
أطعن طعناً صائباً ثجّاجاً
«عرصه را بر آنان سخت تنگ ميکنم و ضربههاي مهلک بر آنان فرود ميآورم». آخرين نفري که در آن روز کشته شد، بزرگمهر همداني بود. قعقاع در اين مورد چنين سرود: حبوته جيَّاشةً بالنفس في يوم أغواث فَلَيْلُ الفرس
هدّارة مثل شعاع الشمس أنخس في القوم أشد النخس
ب ـ روده هاي علباء بن جحش عجلي در ميدان معرکه در آن اثناء مردي از سپاه دشمن در مقابل صفوف بکر بن وائل بيرون آمد و مبارز طلبيد. علباء به مقابله با او برخاست و ضربهاي به شکمش وارد کرد. او نيز متقابلاً ضربهاي به شکم علباء زد. مرد مجوسي در دم جان باخت. اما علباء هنوز زنده بود و رودههايش را در دستانش گرفته بود و نميتوانست بايستد. به مردي از مسلمانان گفت: به من کمک کن و رودههايم را به داخل شکم برگردان. آنگاه ايستاد و چند قدمي به سوي نيروهاي دشمن برداشت و در حالي که اين شعر را بر زبان ميآورد بر زمين افتاد و جان به جان آفرين سپرد: أرجوا بها من ربنا ثواباً
قد كنت ممن أحسن الضراباً
«از پروردگار خود، اميد پاداش دارم. من ضربه زدن (بر دشمن) را خوب بلد بودم». ج ـ سرگذشت اعرف بن اعلم عقيلي مردي از ايرانيان جلو آمد و مبارز طلبيد. از مسلمانان اعرف بن اعلم عقيلي به مصاف او رفت و او را از پاي در آورد. سپس مرد ديگري به جاي او وارد ميدان شد، اعرف او را نيز به قتل رسانيد. آنگاه چند نفر از سواران او را محاصره کردند و او را به زمين زدند. او با اسلحهي خود آنها را پراکنده ساخت. اما آنها سلاح او را از دستش گرفتند. آنگاه اعرف شروع به ريختن خاک به سر و صورت آنها کرد و توانست جان سالم بدر کند و نزد همراهان خود برگردد.[129] دـ موضع گيري قهرمانانه فرزندان چهارگانهي خنساء در آن روز پسران خنساء موضع گيري فداکارآنهاي داشتند. هر کدام از آنها در حالي وارد معرکه ميشد که با سرودن اشعار حماسي، روحيهي خود و برادرانش را تقويت مينمود. چنان که اولين آنها چنين سرود: يا إخوتي إن العجوز الناصحة مقالةً ذات بيان واضحة وإنما تلقون عند الصائحة قد أيقنوا منكم بوقع الجائحة
قد نصحَتْنا إذ دعتنا البارحة فباكروا الحرب الضَّروس الكالحة من آل ساسان الكلاب النابحة وأنتم بين حياة وحياة صالحة
«اي برادرانم آن پيرزن، ديشب ما را نصيحت کرد. و سخنان واضح و آشکاري گفت. پس بشتابيد به سوي جنگ خانمان سوز و طاقت فرسا. شما سپيده دم با سگان پارس کنندهي آل ساسان روبرو خواهيد شد. آنها به نابودي خويش به دست شما يقين دارند. اما شما هم به زندگي دنيا و هم به زندگي آخرت اميدوار هستيد». او اين اشعار را سرود و وارد معرکه شد و جنگيد تا اين که به شهادت رسيد. سپس برادر دوم در حالي که چنين مي سرود وارد ميدان شد: إن العجوز ذات حزم وجلد قد أمرتنا بالسداد والرّشد فباكروا الحرب حماة في العدد أو ميتة تورثكم عز الأبد
والنظر الأوفق والرأي السَّدد نصيحة منها وبرّاً بالولد إما لفوز بارد على الكبد في جنة الفردوس والعيش الرغد
«پيرزن چابک و داراي ارادهي قوي و اهل نظر و رأي درست. ما را از روي خيرخواهي و نيکي به فرزند، به درست کرداري و موفقيت وادار ساخت. پس بشتابيد به جنگ و از يکديگر دفاع کنيد. يا جگرتان با پيروزي بر دشمن خنک ميشود. و يا مرگي نصيبتان ميشود که به دنبال آن عزت ابدي و زندگي مرفه در بهشت فردوس است». او نيز تا آنجا جنگيد که کشته شد. و بعد از او برادر سوم وارد معرکه شد و چنين سرود: والله لا نعصي العجوز حرفاً نصحاً وبراً صادقاً ولطفاً حتى تلفوا آل كسرى لفا إنا نرى التقصير عنكم ضعفاً
قد أمرتنا حدباً وعطفاً فبادروا الحرب الضروس زحفاً أو يكشفوكم عن حماكم كشفاً والقتل فيكم نجدة وزُلفى
«به خدا سوگند که هيچ يک از سخنان آن پيرزن را نافرماني نميکنيم که از روي مهرباني و شفقت، ما را راهنمايي کرد. از روي خيرخواهي، نيکي، صداقت و لطفش. پس بشتابيد به سوي جنگ خانمان سوز و يورش بريد. تا اين که سپاه آل کسرا را در هم پيچيد يا با ديدن شما پا به فرار بگذارند. ما کوتاهي در مقابل شما را، سستي و ناتواني، و کشتن شما را پيروزي و ثواب ميدانيم». او نيز جنگيد و کشته شد و بعد از او برادر چهارم وارد ميدان شد و چنين سرود: لست لخنساء ولا للأخْرَمِ إن لم أرِدْ في الجيش جيش الأعجم إما لفوز عاجل ومغنم
ولا لعمرو ذي السناء الأقدم ماض على الهول خضمِّ خضرم أو لوفاة في السبيل الأكرم
«من فرزند خنساء و اخرم و عمرو نامدار نباشم اگر با بي باکي شمشير برنده وارد سپاه ايرانيان نشوم. يا به پيروزي ظاهري و غنيمت دست مييابم و يا در راه بسيار مقدسي کشته ميشوم». و جنگيد تاکشته شد.[130] وقتي خبر شهادت فرزندان چهارگانهي خنساء را به او دادند، گفت: خدا را سپاس ميگويم که با شهادت آنها، مرا سرافراز کرد و اميدوارم که پروردگارم من و فرزندانم را در بهشت گرد هم آورد.[131] س ـ قعقاع و تاکتيکي ديگر قعقاع در روز دوم جنگ دست به تاکتيک ديگري زد که باعث پيشروي خوبي براي مسلمانان و شکست سنگيني براي ايرانيان گرديد. همان طور که در روز اول جنگ فيلهاي دشمن باعث ترسانيدن و نهايتا فراري دادن اسبان و مرکبهاي مسلمانان شده بودند، در اين روز قعقاع به کمک افراد قبيلهي خود يعني بنو تميم شتافت، او قيافهي شتران خود را با پوشاندن لباس و جل و انداختن چادرهاي بلند بر چهرههايشان تبديل کردند و از آنان چهرههاي مخوف و ترسناکي ساختند و بقيه مسلمانان نيز از آنها پيروي کردند. وقتي شتران با آن قيافههاي ترسناک وارد ميدان شدند و از سه طرف با اسبان و پياده نظامها حمايت ميشدند، اسبان سپاه دشمن با ديدن آنها رم ميکردند و سواران خود را بر زمين ميانداختند و سواران مسلمان با استفاده از اين فرصت بر آنان ميتاختند و بدين صورت کاري را که آنها در روز نخست جنگ به وسيلهي فيلها انجام دادند، مسلمانان با شتران خود انجام دادند. با اين تفاوت که ميزان خسارت آنان در آن روز از ميزان خسارت مسلمانان در روز قبل بيشتر بود.[132] آري! مسلمانان نخستين، در امور نظامي و تاکتيکهاي جنگي، بر دشمنانشان تفوق داشتند. اگر ايرانيان در روز نخست جنگ قادسيه با پيش راندن فيلها توانستند مسلمانان را شکست دهند، در روز دوم مسلمانان با بکار بستن تاکتيک فوق توانستند آنها را شکست داده و اسبانشان را فراري دهند. از اينرو لازم است که مسلمانان همواره درکنار آمادگي معنوي، آمادگي مادي نيز داشته باشند. ش ـ ابومحجن ثقفي در قلب معرکه جنگ روز دوم تا نيمههاي شب ادامه داشت. آن شب را شب سياه ناميدند. وقتي آتش جنگ فرو نشست و طرفين آتش بس، برقرار کردند، مسلمانان فرصت را غنيمت شمرده، جسدهاي شهدا را از ميدان معرکه به سوي جاي دفنشان و زخميان را به پشت جبهه منتقل کردند تا زنان مسلمان به تيمار داري آنان بپردازند. در شامگاه آن روز، ابو محجن ثقفي که در قصر زنداني بود، از سعد خواست که او را آزاد کند تا در جنگ شرکت نمايد. اما سعد نپذيرفت و او را بد و بيراه گفت. سپس ابومحجن نزد سلمي (همسر سعد) رفت و گفت: اي سلمي! حاضري کار خيري انجام دهي؟ او گفت: چه کار خيري؟ گفت: مرا باز کن و بلقاء (اسب سعد) را به من امانت بده. به خدا سوگند! اگر سالم بمانم، دوباره برخواهم گشت و پاهايم را در زنجير قرار خواهم داد. سلميگفت: من چنين کاري نميکنم. ابومحجن در حالي که زنجير به پاهايش بسته بود، برگشت و چنين سرود: كفى حزناً أن تَرْدِىَ الخيلُ بالقنا إذا قُمتُ عنَّاني الحديدُ وأُغلقت وقد كنت ذا مال كثير وإخوة ولله عهدٌ لا أخيسُ بعهده
وأترك مشدوداً عليَّ وثاقيا مصارع دوني قد تصمُّ المُناديا فقد تركوني واحداً لا أخاليا لئن فُرجَتْ ألاَّ أزور الحوانيا
«همين غم کافي است که اسبان با نيزه برخورد ميکنند و من در قيد و بند هستم. من داراي مال و برادران زيادي بودم. مرا تنها گذاشتند و اکنون برادري ندارم. با خدا پيمان ميبندم و اين پيمان را نخواهم شکست که اگر از اينجا آزاد بشوم سراغ ميکده نروم». ديري نگذشت سلمي گفت: من استخاره کردم و پيمان تو را ميپذيرم. آنگاه او را آزاد کرد. اما در مورد اسب گفت: من نميتوانم آنرا به شما امانت بدهم. چون سلمي به اطاقش برگشت، ابو محجن اسب را بيرون آورد و بر آن سوار شد و با سردادن تکبيري به ناحيهي راست سپاه سپس به قسمت چپ سپاه و بعد به قلب آن حمله نمود و با نيزه و شمشير خود، صفوف دشمن را ميشکافت. به قدري سريع و چابک عمل ميکرد که همه را متعجب ساخت و کسي او را نميشناخت. بعضي گفتند: از پيش قراولان ياران هاشم و يا خود هاشم است. سعد که از فراز قعر تماشا ميکرد گفت: به خدا سوگند! اگر ابومحجن در زندان بسر نميبرد، ميگفتم: اين مرد ابومحجن، و آن اسب، بلقاء است. وقتي آتش بس برقرار گرديد و مسلمانان به مقر خود بازگشتند، ابومحجن نيز به قعر برگشت و دوباره زنجير را به پاهايش بست و چنين سرود: لقد علمت ثقيف غير فخر وأكثرهم دروعاً سابغات وأنّا وفدهم في كل يوم وليلة قادس لم يشعروا بي فإن أُحبس فذلكم بلائي
بأنا نحن أكرمَهُم سُيُوفاً وأصبرهم إذا كَرهوا الوُقوفا فإن عَميُوا فسل بهمُ عَريفاً ولم أشعر بمخرجي الزُّحُوفا وإن أترك أذيقُهُهُم الحُتوفا
«من به خود نمي بالم ولي طايفهي ثقيف ميدانند که گراميترين شمشي رزنانشان ما هستيم. و از همه بيشتر ما زره گشاد داريم و در ميدان جنگ بيش از ديگران شکيبا هستيم و هميشه ما گروه ضربت آنان بودهايم واگر انکار کردند، پس از فرد سرشناسي بپرس. و در شب قادسيه مرا نشناختند و بيرون شدن من به ميدان جنگ احساس نشد. اگر زنداني شوم که براي من مصيبت است و اگر آزاد شوم، مرگ را به آنان خواهم چشاند». سلميگفت: اي ابومحجن! چرا اين مرد تو را زنداني کرده است. او گفت: به خدا سوگند! که به خاطر لقمهي حرام و يا جرعهي حرامي زنداني نشدهام. بلکه در زمان جاهليت مردي شراب خوار بودهام و چون شاعر هستم، گهگاهي اشعاري در وصف شراب بر زبانم ميآيد. و به خاطر اين اشعار زنداني شدهام: إذا متُّ فادْفنِّي إلى أصل كَرْمَةُ ولا تدفنِّي بالفلاة فإنني وتُروي بخمر الحُصِّ لَحدي فإنني
تُرَويِّ عظامي بعد موتي عُرُوقها أخاف إذا ما مت ألا أذوقها أسيرُ لها من بعد ما قد أسوقُها
«من وقتي مردم، مرا در زير درخت انگوري دفن کنيد تا استخوآنهايم از ريشههاي آن سيراب شوند. مبادا مرا در سرزمين خشکي دفن کنيد، چون ميترسم که پس از مرگ نتوانم طعم آنرا بچشم. و با شراب زمين ريگزاري، لحد قبرم را سيراب کنيد تا من به سوي آن بروم بعد از اين که آنرا نزد خود ميآوردم». صبح روز بعد، سلمي جريان را به اطلاع سعد رساند. سعد، ابومحجن را فرا خواند و گفت: تو آزادي و از اين پس به خاطر سخنانت تو را تنبيه نميکنيم، مگر اين که عملا آنچه را كه ميگويي انجام دهي. ابومحجن گفت: من هرگز زبانم را با توصيف اين اشياي زشت، نميآلايم.[133] ص ـ نقشهي ديگر قعقاع در نيمهي آخر شب سياه يکي از بارزترين نقشههايي که در نيمهي آخر شب سياه انجام گرفت، اين بود که قعقاع، همراهانش را دستور داد تا يکي يکي از سرزمين معرکه بيرون بروند و بامداد روز بعد به صورت دستههاي يکصد نفري وارد شوند تا سپاه اسلام گمان برد که نيروهاي کمکي به فرماندهي هاشم سر رسيدند و بدين صورت روحيهي آنان تقويت گردد. صبح روز بعد با طلوع نخستين شعاعهاي خورشيد، اولين دسته وارد شد و قعقاع با ديدن آنان تکبير سر داد و مسلمانان نيز تکبير سر دادند و گفتند: نيروهاي کمکي آمدند. برادر قعقاع (عاصم بن عمرو) نيز به پيروي از برادرش نيروهاي تحت فرمان خود را نيز شب هنگام به بيرون سرزمين معرکه فرستاد و آنان نيز دسته دسته از ناحيهي خفان وارد شدند. هنوز آخرين دسته از همراهان قعقاع وارد ميدان نشده بودند که هاشم با هفتصد نفر از نيروهاي شام رسيد. و با تأسي از نقشهي قعقاع، نـيروهـايش را به دستههاي هفــتاد نفري تقسيم کرد و آنها را يکي بعد از ديگري به دنبال نيروهاي قعقاع فرستاد.[134] در اينجا براي يک پژوهشگر قبل از هر چيزي تواضع هاشم بن عتبه جلب توجه ميکند او که فرماندهي نيروهاي اعزامي از شام بود از اين که نقشه و تاکتيک يکي از زير دستانش را اجرا نمايد، ابا نورزيد. بلکه از تاکتيک موفقيتآميز قعقاع پيروي کرد. آري! او يکي از تربيت يافتگان مکتب نبوي بود. آنها جانهاي خود و منافع شخصي خويش را فداي منافع اسلام و مسلمين کردند. و همين بود مهمترين راز موفقيت آنها که توانستند دولت پهناور اسلامي را بنا کنند و قدرتهاي جهاني آن زمان را در هم بريزند.[135] 3ـ روز سوم جنگ معروف به روز عماس در روز سوم جنگ، ايرانيان در صدد تلافي روز قبل بر آمدند و با نقشهي جديدي وارد ميدان شدند. آنها فيلها را در صف مقدم قرار دادند و هر کدام از آنها را با دستهاي از سواران حمايت ميکردند. مسلمانان، ناچار به مصاف فيل سواران رفتند و با مشکل بزرگي روبرو شدند. وقتي سعد متوجه اين مشکل شد از مسلمانان ايرانياي که همراه سپاه اسلام بودند در مورد مواضع حساس فيلها پرسيد. آنها گفتند: اگر چشمها و خرطوم فيل آسيب ببيند از کارايي خواهد افتاد. سعد، قعقاع و عاصم بن عمرو را طلبيد و گفت: فيل سفيد را از پاي در آوريد و به حمال بن مالک و ربيل بن عمرو اسدي گفت: فيل خاکستري را از پاي در آوريد. اين دو فيل، سر دستهي فيلها بودند و پيشاپيش همه قرار داشتند و بقيهي فيلها به پيروي از آنها در ميدان به سر ميبردند. قعقاع و عاصم با دستهاي از سواران به محاصرهي فيل سفيد پرداختند. آنها در يک حملهي غافلگيرانه نيزههاي خود را در چشمان فيل سفيد فرو بردند. فيل، سرش را بشدت تکان داد و فيلبان را به زمين انداخت و خرطومش را آويزان کرد. قعقاع با ضربهي شمشير خود، خرطوم فيل را قطع کرد، فيل نقش زمين شد و فيل سواران به زمين سقوط کردند و به دست همراهان قعقاع کشته شدند. حمال و ربيل نيز به فيل خاکستري حمله نمودند و خرطوم آنرا قطع کردند و چشمانش را بيرون آوردند. اين هر دو فيل مانند خوک فرياد کشيدند و ديوانهوار به سوي سپاه ايران برگشتند و ساير فيلها به دنبال آنها دويدند و فيل سواران از پشت آنها افتادند و نظم سپاه ايران به هم ريخت و بسياري از جنگجويانشان زير دست و پاي فيلها له شدند. فيلها از نهر عقيق گذشتند و راه مداين را در پيش گرفتند. با خالي شدن ميدان، از فيلها، جنگجويان طرفين به جان هم ريختند و جنگ سختي در گرفت. ضمناً ايرانيان، در پشت جبهه، نيروهاي کمکي داشتند که در صورت نياز، به دستور يزدگرد وارد ميدان ميشدند. به هر حال روز سوم جنگ، در حالي پايان يافت که هر دو سپاه برابر جنگيده بودند و هيچ کدام بر ديگري برترياي نداشت.[136] أـ حماسه آفريني عمرو بن معدي کرب عمرو بن معدي کرب به همراهانش گفت: من به فيل و کساني که اطراف آن هستند، حمله ميکنم. اگر بيش از اندازهي ذبح شتري درنگ نمودم، به کمک من بشتابيد، چرا که از دست دادن من ضرر جبران ناپذيري براي شما خواهد بود. اين را گفت و حمله کرد و به زد و خورد پرداخت و در ميان غبار ناپديد گرديد. همراهانش به يکديگر گفتند: منتظر چه هستيد؟ مگر نه اين که با از دست دادن او، مسلمانان، سوارکار با تجربهي خود را از دست خواهند داد. آنگاه به کمک او شتافتند. و در حالي که مشرکين او را به زمين انداخته بودند و هنوز شمشير به دستش بود او را يافتند. اسبش نيز زخميشده بود. در همان حال او با دست به پاي يکي از اسبسوران ايرانيان چسبيد و او را مجبور به پياده شدن از اسب کرد. سوار ايراني پا به فرار گذاشت و عمرو به کمک همراهان سوار بر اسب شد.[137] ب ـ طليحه بن خويلد اسدي سعد بن ابي وقاص، طليحه اسدي را با دستهاي از مسلمانان جهت مراقبت از مکاني فرستاد که احتمال خطر از آنجا ميرفت. طليحه با همراهانش از محل مأموريت خود فراتر رفت و با صداي بلند از آن سوي سپاه دشمن سه بار تکبير گفت. ايرانيان با شنيدن صداي تکبير او نگران شدند و مسلمانان نيز متعجب گرديدند.[138] و تا لحظاتي جنگ متوقف گرديد و مسلمانان در اين فرصت به تجديد قواي خويش پرداختند. ج ـ قيس بن مکشوح قيس، خطاب به جنگجويان مسلمان گفت: اي گروه عرب! خداوند با فرستادن اسلام بر شما منت گذاشت و با محمد صلي الله عليه و سلم شما را گرامي داشت و به لطف نعمت الهي پس از آن که دشمن يکديگر بوديد، برادر يکديگر شديد. پس به ياري خدا بشتابيد تا او شما را ياري دهد و از خدا بخواهيد تا فتح ايران را به دست شما متحقق سازد. همان طور که فتح شام را به دست برادرانتان متحقق ساخت و قصرها و دژهاي سرخ نصيب آنان گرديد.[139]
دـ شعرهاي سروده شدهي آن روز قعقاع بن عمرو چنين سرود: حضَّض قومي مَضْرَحيُّ بن يعمر وما خام عنها يوم سارت جموعُنا فإن كنتُ قاتلتُ العدوَّ فَلَلْته فيولاً أراها كالبُيوت مُغيرة
فلله قومي حين هزُّوا العواليا لأهل قُديس يمنعون المواليا فإني لألقى في الحروب الدّواهيا أُسَمِّلُ أعياناً لها ومآقيا[140]
و ديگري چنين سرود: أنا ابن حرب ومعي مخراقي إذ كره الموت أبو إسحاق
أضربهم بصارم رقراق وجاشت النفس على التراقي
س ـ شب زمزمهها شب چهارمين روز جنگ فرا رسيد. رستم دريافته بود که جنگجويانش درمقابل سواران سپاه اسلام و جنگ تن به تن کم ميآورند. بنابراين دستور داد همه با هم حمله کنند و روحيهي شکست خوردهي لشکرش را بازخريد نمايند، از اينرو هيچ يک از فارسها براي مبارزهي تن به تن بيرون نيامدند، آنگاه که پهلونان مسلمان سينه را جلو انداختند؛ رستم سپاه خود را به سيزده صف تقسيم کرد. و قعقاع بن عمرو و همراهانش جنگ را آغاز نمودند و همهي قهرمانان و جان باختگان به او پيوستند. سعد که هنوز تکبير نگفته و فرمان آغاز جنگ صادر نکرده بود، کار آنان را تأييد کرد و براي آنان از خداوند طلب آمرزش نمود. سپس سه بار تکبير گفت و دستور جنگ داد. فرماندهان مسلمان و ساير جنگجويان که متشکل از سه صف تيراندازان، سواران و پياده نظامها بودند، وارد ميدان نبرد شدند. در آن شب طرفين جنگ سختي را پشت سر گذاشتند. و تا سپيده دم، بدون هيچ سختي ميجنگيدند. و فقط صداي زمزمه و نفسهاي تندشان به گوش ميرسيد، به خاطر همين آن شب را شب زمزمه ناميدند. البته توصيهي برخي از مسلمانان به برخي ديگر براي ادامهي جنگ، روايت شده[141] است که به شرح زير است: ـ دريد بن کعب نخعي، خطاب به افراد طايفهي خود گفت: امشب از همهي مسلمانان در به دست آوردن رضايت خدا و جهاد سبقت بگيريد، چرا که اجر و پاداش افراد به ميزان کوشش وسبقت آنان بستگي دارد. پس در شهادت راه خدا با آنان مسابقه دهيد و از مرگ در راه خدا استقبال کنيد. چرا که اين براي زنده ماندن بيشتر کمک ميکند. و اگر واقعاً بميريد به آرزويتان که آخرت است، ميرسيد. ـ اشعث بن قيس گفت: اي گروه عرب! مبادا اين قوم، در مردن از شما دليرتر و در پشت کردن به دنيا از شما سخيتر باشند. فکر زنان و فرزندانتان را از سر بيرون کنيد و از مرگ هراس نداشته باشيد، چرا که مردن در اينجا، آرزوي انسانهاي بزرگوار و شهدا است.[142] ـ حميضه بن نعمان بارقي به افراد قبيلهي جعفي که در مقابل دستهاي از زرهپوشان سپاه ايران قرار داشتند و به خاطر عدم تأثير سلاح در آنان، دست از جنگ برداشتند، گفت: شما را چه شده است؟ گفتند: سراسر وجود آنان با آهن پوشيده شده و شمشير، کارگشا نيست. حميضه گفت: ببينيد من چه کار خواهم کرد. آنگاه به فردي از آنان حملهور شد و دوري زد و از پشت سر، با ضربهي نيزهاش او را از پاي در آورد. سپس خطاب به همراهانش گفت: ميبينيد که هنوز دست شما به آنها نرسيده است، ميميرند. مسلمانان بر آنها يورش بردند وهمه را از دم تيغ گذراندند و متلاشي ساختند.[143] در آن شب، جنگ سختي، پياپي جريان داشت و سران قبايل جنگجويان خود را به صبر و پايمردي دعوت ميدادند. طبري به نقل از انس بن حليس که خود شاهد جنگ بوده است ميگويد: من در شب زمزمه (هرير) حضور داشتم. آن شب تا صبح فقط صداي چکاچک شمشيرها به گوش ميرسيد. عجب صبر و تحمل داشتند. سعد تاکنون شبي مثل آن شب نگذرانده بود و عرب وعجم تاکنون چنين تجربهاي نديده بودند. فرماندهان هر دو سپاه از اخبار جنگ بي خبر بودند. سعد، به دعا و راز و نياز روي آورد. تا اين که نيمههاي شب صداي قعقاع را شنيد که ميگفت: نحن قتلنا معشراً وزائداً نحسب فوق اللّبد الأساودا
أربعة وخمسة وواحداً حتى إذا ماتوا دعوت جاهداً
الله ربي واحترست عامداً[144] «ما گروهي را کشتيم و اضافه بر آن افراد زيادي را آنها را بالاي زين اسبها، مار ميپنداشتيم و وقتي مردند پروردگارم را صدا ميکردم و .... ». سعد با شنيدن صداي قعقاع پي برد که سپاه اسلام پيروز است. آري سعد شب را تا صبح در دعا و زاري به سر برد. لازم به ياد آوري است که او از جمله کساني بود که دعاهايشان زود پذيرفته ميشوند.[145] 4ـ روز قادسيه مسلمانان در حالي وارد روز چهارم شدند که تا صبح جنگيده بودند. قعقاع خطاب به مسلمانان گفت: نتيجهي جنگ پس از لحظاتي به نفع کسي خواهد بود که جنگ را آغاز نمايد. بنابراين لحظهاي درنگ کنيد و بعد از آن، حمله را آغاز نماييد و بدانيد که نصرت خدا همراه با صبر است. پس صبر را پيشه سازيد و ناله و بيصبري را رها کنيد. جمعي از سران قوم به او پيوستند و به رستم و اطرافيانش حمله کردند. و در ميان هر يک از قبايل، افرادي برخاست و آنها را براي ادامهي جنگ تشويق و آماده نمودند. چنان که قيس بن عبديغوث، اشعث بن قيس، عمرو بن معدي کرب، ابن ذي سهمين خثعمي و ابن ذي بردين هلالي مردم را با اين کلمات تشويق مينمودند. نبايد ايرانيان از شما در مردن دليرتر و در بي رغبتي از دنيا سخيتر باشند. در ميان قبيلهي ربيعه نيز مرداني برخاستند وگفتند: شما ايرانيان را بهتر ميشناسيد و بيش از ديگران به جنگ با آنان مشتاق بوديد، پس چه چيزي مانع شده که امروز به جرأت با آنها بجنگيد؟[146] بدين صورت قعقاع رشادت ديگري به رشادتهاي خود افزود. او که از شجاعت بينظير و رأي صايب و قدرت ايمان برخوردار بود، همهي اينها را در راه خدمت به اسلام و مسلمانان به کار برد. در واقع شرکت او در اين جنگ، پيروزي بزرگي براي مسلمانان به شمار ميرفت. قعقاع متوجه اين مطلب شده بود که دشمن پس از چهار روز جنگ متوالي خسته شده و توان مقاومت ندارد، همچنين او به خوبي ميدانست که پايان معرکه به نفع کسي است که پس از اين همه سعي و تلاش، صبر و مقاومت کند. بنا براين او و قهرمانان همراه توانستند ، شکاف عميقي در قلب دشمن ايجاد نمايند. و خود را به نزديک جايگاه ويژه رستم برسانند. در آن اثناء مددهاي غيبي خدا به کمک اولياي خدا رسيد و باد تندي همراه گرد و غبار وزيدن گرفت و جايگاه رستم را از بيخ برکند. و به داخل نهر انداخت و عرصه را بر ايرانيان به قدري تنگ کرد که توان مقاومت و دفاع را از دست دادند .[147] أـ کشته شدن فرماندهي سپاه دشمن قعقاع و همراهانش بي درنگ خود را به محل فرماندهي سپاه دشمن رساندند، رستم را در آنجا نيافتند. او در همان گوشه و کنار پشت قاطري مخفي شده بود و کيسهاي بر روي خود انداخته بود. مردي از مسلمانان کيسه را برداشت و او را ديد. رستم به سوي رودخانه پا به فرار گذاشت، ولي هلال او را فرصت نداد و محکم پايش را چسپيد و با شمشير خود به جانش افتاد و او را از پاي درآورد و بر تخت رستم نشست و با صداي بلند گفت: به خداي کعبه سوگند که رستم را کشتم، مسلمانان اطراف او حلقه زدند و با صداي بلند تکبير سر دادند. وقتي جالينوس اطلاع يافت که رستم کشته شده است در آن سوي نهر بر تپهاي قرار گرفت و سپاه ايران را به عقب نشيني فرا خواند. و بدين صورت همه پا به فرار گذاشتند و حدود سي هزار نفر که به عنوان دژ محکمي در کنار هم زنجير به پاهايشان بسته شده بود، نتوانستند فرار کنند و روي يکديگر ميافتادند و نابود شدند و بقيه از تيغ مسلمانان گذشتند و کشته شدند.[148] ب ـ پايان معرکه با توفيق خـدا و کوشش قهــرمانان اسلام و بينش و درايت فرمـاندهي مسلـمانان (سعد) جنگ به پايان رسيد. براستي که جنگ سخت و جان فرسايي بود؛ سپاه دشمن تا سه روز در مقابل جنگجويان مسلمانان استقامت ورزيد و روز چهارم شکست خورد . معمولاً مسلمانان، در ميادين جنگ يک روزه کار دشمن خود را ميساختند، اما علت سرسختي و استقامت دشمن در اين نبرد، سرنوشتساز بودن اين جنگ بود. آنها ميدانستند که با پيروزي در اين جنگ پايههاي دولت ايران تثبيت ميگردد و با شکستشان دولت ايران براي هميشه از صحنهي گيتي محو خواهد شد. و يکي ديگر از علل استقامت ايرانيان، حضور بزرگترين فرماندهي آنان (رستم) در جنگ بود. کسي که همواره در جنگها بر حريفان خود پيروز ميشد. همچنين تعداد زياد جنگجويان سپاه ايران که حدود صدوبيست هزار نفر بودند يکي ديگر از علل مقاومت آنان به شمار ميرفت در حالي که تعداد جنگ جويان مسلمانان از سيهزار و اندي تجاوز نميکرد.[149] اما با اين حال، سپاه اسلام با تقديم هشت هزار و پانصد شهيد[150] که تا آن روز بي سابقه بود، بر دشمن پيروز گرديد که اين رقم بيانگر شدت نبرد و خود گذشتگي و شهادت طلبي مسلمانان است.[151] ج ـ تعقيب فراريان شکست خورده سعد گروهي را به فرماندهي قعقاع و شرحبيل جهت تعقيب فراريان و سرکوب آنان به طرف راست و چپ گسيل داد و زهره بن حويه را با دستهاي جهت تعقيب آن دسته از نيروها و فرماندهان ايران فرستاد که از نهر عبور کرده بودند. گفتني است که مشرکين بعد از عبور پل روي نهر را ويران کردند تا مسلمانان نتوانند آنها را تعقيب کنند، اما زهره به همراه سيصد اسبسوار توانستند با استفاده از اسبهايشان به دريا زنند و بقيه را دستور داد که از پل عبور کنند که کمي دورتر به نظر ميرسيد، سپس به فراريان رسيدند و يکي از فرماندهان بزرگ، به نام جالينوس که همراه آنان بود براي جنگطلبي زهره پايين آمد، اما زهره او را از پاي درآوردند و بقيه فراريان را نيز از دم تيغ گذراندند، سپس براي مغرب به ميان مسلمانان در قادسيه برگشتند. س ـ مژدهي پيروزي به عمربن خطاب رضي الله عنه فرماندهي سپاه اسلام (سعد) طي نامهاي به دست سعد بن عمليه فزاري خبر پيروزي سپاه خود را به عمربن خطاب فرستاد. در نامهي سعد چنين آمده بود: خداوند ما را پس از جنگي سخت و طولاني برابر ايرانيان پيروز گردانيد و به آنها طعم تلخ شکست را چشانيد. مسلمانان در اين نبرد با دشمني مجهز و بيسابقه روبرو شدند، اما تجهيزات و امکاناتشان به آنها سودي نبخشيد، بلکه به دست مسلمانان افتاد و سربازان سپاه اسلام به تعقيب و سرکوب آنان در اطراف شهر و در درهها و جنگلها پرداختند و از مسلمانان سعد بن عبيد قاري و فلاني و .... و مرداني که ما آنها را نميشناسيم ولي خدا آنها را ميشناسد، به شهادت رسيدند. آنها شب هنگام بسان زمزمهي زنبور عسل قرآن زمزمه ميکردند و روزها همچون شير مردان، ميجنگيدند. البته کساني که زنده ماندهاند، کمتر از آنها نبودند ولي آنها با شهيد شدن بر اينها فايق آمدند و براي اينها شهادت مقدر نشده بود.[152] اين نامه در برگيرندهي نکات زير است : ـ توحيد و عظمت خدا در قلب سعد که اين پيروزي بزرگ را به خود و يارانش نسبت نداد، بلکه علي رغم جهادي خودباخته و جانفشانيهاي پيدرپي، آنرا نتيجهي لطف الهي قلمداد کرد. ـ دشمن با آن که از توان نظامي بالايي برخوردار بود، ولي خداوند آنها را از استفاده از امکاناتشان محروم ساخت و آنچه تدارک ديده بودند به دست مسلمانان سپرد، پس بشر واسطهاي بيش نيست و نفع و ضرر فقط به دست خداست. اين بود فهم و برداشت سعد از توحيد که آنرا به کمک سپاهيان خود محقق ساخت. ـ سعد به توصيف همراهان خود از صحابه و تابعين را که در عبادت و شجاعت فوق العاده بودند، پرداخت و نوشت که آنها شب هنگام قرآن تلاوت ميکردند و روزها سوار بر اسب در ميدان جهاد، حماسه ميآفريدند.[153] از آنسو عمر رضي الله عنه هر روز صبح زود تا سپري شدن نيمي از روز، بيرون شهر مدينه چشم به راه کسي بود که از قادسيه خبري بياورد و چون بشير از راه رسيد، عمر رضي الله عنه دوان دوان به پيشواز او رفت و پرسيد از کجا ميآيي؟ بشير گفت از قادسيه. عمر رضي الله عنه گفت : چه خبر داري؟ پاسخ داد که خدا دشمن را شکست داد. بشير که عمر رضي الله عنه را نميشناخت در حالي که سوار بر مرکب خويش بود، همچنان به راهش ادامه داد و عمر رضي الله عنه دوان دوان پشت سرش از او جوياي حال سپاه اسلام بود. تا اين که وارد شهر مدينه شد و متوجه مردم گرديد که ميگفتند: سلام خدا بر اميرالمؤمنين، بشير نگران شد و گفت : چرا خودت را معرفي نکردي ؟ عمر رضي الله عنه گفت برادرم ! اشکالي ندارد.[154] اين جريان در برگيرندهي نکاتي است مانند: ـ اهميت دادن عمربن خطاب به اين قضيه تا جايي که هر روز شخصاً بيرون شهر ميرفت و چشم به راه کسي ميماند تا او را در جريان روند جنگ قادسيه و يا نتيجه آن بگذارد. در حالي که ميتوانست کسي ديگر را به اين مأموريت بگمارد، اين اوج احساس مسئوليت و امانت داري را ميرساند. ـ تواضع و خاکي بودن عمربن خطاب که پاي پياده، دوان دوان پشت سر مرد سوار حرکت ميکند و از او جوياي احوال سپاه اسلام ميشود و آن مرد با بي اعتنايي به او راهش را ادامه ميدهد تا اخبار دست اول را به سمع اميرالمؤمنين برساند، غافل از اين که اميرالمؤمنين در کنار اوست. تا اين که به شهر ميرسد و ايشان را ميشناسد. به حق که اين نمونهي والايي از اخلاق اسلامي است که بايد مسلمانان با داشتن آن به خود ببالند و آنرا دليل حقانيت و عظمت ديني بدانند که در دامن آن مرداني همچون عمر رضي الله عنه پرورش مييابند که در عدالت، بزرگواري، قدرت عمل و تواضع يگانهي روزگار هستند.[155]
پنجم: درسها، فوايد و نکات عبرت آموز 1- تاريخ وقوع معرکه و اثر آن در فرايند فتوحات مؤرخان در مورد تاريخ دقيق معرکهي قادسيه اختلاف نظر دارند. استاد احمد عادل پس از پژوهش جدي تاريخ دقيق آنرا شعبان سال 15 هجري نوشته است و من نيز همين را ترجيح ميدهم.[156] بدون ترديد جنگ قادسيه، سرنوشت سازترين جنگ از نوع خود در تاريخ جهان محسوب ميشود. در اين جنگ يکي از سنتهاي الهي که قدرت دادن مؤمنان واقعي بر روي زمين است تحقق پيدا کرد. پس از اين جنگ بود که دروازههاي عراق و بعد از آن تمام درهاي بستهي فارس بر روي مسلمانان گشوده شد. و قدرت سياسي، نظامي و ديني ساسانيان و آتشپرستان براي هميشه از بين رفت و آيين اسلام سرزمين فارس و آن سوي آنرا در نورديد. آري ! مسلمانان در قادسيه ضربهي غير قابل جبراني بر پيکر آيين آتش پرستي وارد ساختند، بنابراين معرکهي قادسيه شايستگي آنرا دارد که نامش سر لوحهي جنگهاي سرنوشت ساز تاريخ قرار گيرد.[157] 2- خطبهي عمربن خطاب پس از فتح قادسيه هنگامي که عمربن خطاب در جريان پيروزي سپاه اسلام در جنگ قادسيه قرار گرفت در ميان مردم برخاست و مژدهي پيروزي سپاه اسلام را به آنان داد و گفت: من شيفتهي آنم که به همهي نيازمنديهاي شما پاسخ دهم، اما اگر چنين چيزي برايم مقدور نبود، بايد به يکديگر کمک کنيم و دوست دارم شما از عملکردم به نيات من پي ببريد، زيرا عمل و رفتار من بايد آموزش دهنده باشد. به خدا سوگند من پادشاهي نيستم که شما را به بردگي بکشانم، بلکه من بندهاي از بندگان خدا هستم که خداوند امانتهايي به من سپرده است، اگر خود را عفيف نگه دارم و آنها را در ميان شما تقسيم نمايم و آسايش شما را فراهم کنم، خوشبخت خواهم شد؛ اما اگر اين اموال را از شما دريغ کنم و خود از آن بهرهمند شوم، بدبخت خواهم گرديد. گرچه براي کوتاه مدت در آسايش خواهم بود، اما در تاوان آن بايد مدتهاي مديدي در رنج و مصيبت به سر کنم.[158] 3- مسلمانان به تعهدات خويش پايبند ميمانند سعد طي نامهاي ديگر رأي اميرالمؤمنين را در مورد اعراب عراق جويا شد که قبلاً با مسلمانان هم پيمان شده بودند اما به موجب اين که متوجه ضعف لشکر اسلام شدند، عهد شکني کردند و به تعهدات خويش عمل ننمودند. اميرالمؤمنين پس از قرائت نامهي سعد، به ايراد سخن پرداخت و گفت: هرکس بر اساس هوا و هوس و معصيت عمل نمايد هيچ بهرهاي نخواهد برد و تنها به خود آسيب ميرساند، اما کسي که بر اساس سنت پيامبرو دستور شريعت الهي گام بر ميدارد، موفق خواهد شد و پاداش تلاش خود را خواهد ديد. چنان که خداوند ميفرمايد: { وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا (49)}الكهف: 49 «آنچه را كه كردهاند حاضر و آماده ميبينند. و پروردگار تو به كسي ظلم نميكند. (چرا كه پاداش يا كيفر، محصول اعمال خود مردمان است)». لشکر اسلام پيروز شده است و در اين ميان کساني هستند که قبلاً با مسلمانان هم پيمان بودهاند، ولي بخشي از آنان مدعياند که از روي اجبار نقض عهد نمودهاند يا به سپاه دشمن پيوستهاند و يا به گوشهاي ديگر پناه بردهاند، اکنون سؤال من اين است که رأي شما در مورد اين گروهها چيست؟ آنها هر کدام به نوبه ي خود، در مورد گروههاي فوق اظهار نظر کردند و اميرالمؤمنين رضي الله عنه نتيجهي نهايي اين نشست را طي نامهاي به سعد نوشت و فرستاد.[159] آنچه که در اين خطبه به دست ميآيد: ـ همين طور که ملاحظه کرديد عمربن خطاب طبق روال هميشگي به آن همه علم و تـجربه و قاطعيت در تصميم گيري در اينجا نيز از شورا به عنوان يک اصل اسلامي استفاده کرد و همين امــر باعث موفقيت ايشان در مديريت کلان جامعه شده بود. ـ استفاده از پيش گفتاري در مورد اخلاص نيت و عدم پيروزي از خواهشات نفساني و لازم گرفتن منهج و سنت رسول خدا تا اهل شورا کاملاً با رعايت موازين اسلامي اظهار نظر نمايند و بر منهجي پايداري ورزند که سنت پاک پيامبر صلي الله عليه و سلم ميباشد، و هر کس چنين رفتار نمايد از لغزش مصون ميماند و حق را اصابه ميکند و پاداش الهي را کسب خواهد کرد.[160] آنگاه اميرالمؤمنين نتيجهي نهايي به دست آمده از شورا را طي نامهاي اين گونه براي سعد شرح داد: اما بعد: بايد دانست که خداوند گهگاهي در برخي امور تخفيفي قايل شده است جز در دو چيز که عبارتاند از عدل و ذکر خدا. ذکر که در هيچ حالي تعطيل نميشود و عدل نيز همواره بايد در مورد همگان به اجرا در بيايد . پس در مورد آن دسته از اعراب عراق که به عهد خويش با شما وفا نموده و عليه شما دشمن را ياري ندادهاند وفادار بمانيد و از آنان همچنان جزيه وصول کنيد. و اما در مورد کساني که ميگويند دشمن آنها را مجبور به نقض عهد و همکاري با خود کرده است، اختيار داريد که سخن آنها را بپذيريد يا رد کنيد و اگر نپذيرفتند پس صلح را تمام شده بدانيد و آنها را به جاي امني منتقل کنيد.[161] اين برخورد عمر رضي الله عنه با اعراب فراري، داراي درسها و فوايد بي شماري است از جمله اين که رعايت عدل و انصاف در حکومت داري پايهي اصلي ثبات يک حکومت و باعث گسترش امن و آرامش در جامعه خواهد بود. البته اين معاملهاي بود با آنها در دنيا و اما در آخرت ستمگران راه فراري از عذاب الهي نخواهند داشت، چرا که خداوند ممکن است از حق خويش بگذرد و بنده را مورد عفو و بخشش قرار دهد، اما در مورد حق بندگان قضيه اين گونه خواهد بود که ستمگر و ستمديده در کنار يکديگر قرار خواهند گرفت و با هم تسويه حساب خواهند کرد. و اما ذکر و ياد الهي هميشه بايد بر زندگي يک فرد مسلمان سايه افکند و همواره با زبان، قلب و اعضاي بدن به ياد خدا باشد و در مورد به دست آوردن رضايت او بينديشد و سخن بگويد و عمل نمايد و بزرگترين آرزويش اقامهي ذکر خدا در زمين باشد در آن صورت است که خداوند انسان را از فتنهها در امان خواهد داشت. سعد و همراهانش توجيهات اميرالمؤمنين را در مورد فراريان به اجرا گذاشتند و آنها را به خانه و کاشانهيشان بر گردانيدند و بدين صورت نمونهاي از رأفت و رحمت اسلامي ارائه دادند و ديري نگذشت که اين برخورد کريمانه، باعث تأليف قلوب آنان شد و سخت شيفتهي اسلام و مسلمانان گشته و به تدريج مسلمان شدند.[162] 4- عمر رضي الله عنه خمس غنايم قادسيه را به جنگجويان بر گرداند عمر رضي الله عنه به سعد دستور داد تا خمس غنايم به دست آمده در قادسيه را در ميان مجاهدين تقسيم نمايد، ايشان نيز حسب دستور عمل نمود. و اين اجتهاد عمر رضي الله عنه نيز همانند اجتهاد وي در واگذاري زمينهاي سواد عراق به دست صاحبشان، بسيار به جا و مفيد واقع گرديد. عمر رضي الله عنه اين کار را به خاطر قدرداني و تشويق مجاهدين جان برکف اسلام انجام داد و مصالح علياي دولت مقتضي آن بود.[163] همچنين خليفه، چهار عدد اسب و چهار شمشير به عنوان مدال قهرماني براي کساني که بيشترين رشادتها را در جنگ نشان داده بودند، نزد سعد فرستاد؛ سعد نيز شمشيرها را اينگونه تقسيم نمود: سه عدد از آنها را به حمّال بن مالك، ربيل بن عمرو بن ربيعة واليين وطليحة بن خويلد از بني اسد داد و شمشير چهارمي را تقديم عاصم بن عمرو تميمينمود، و اسبها را اين گونه تقسيم نمود: يکي به قعقاع بن عـرو تميمي و سه اسب باقيمانده را به يربوعيها در مقابل جانافشانيهايشان در واقعهي شامگاه روز اغواث، داد. ايشان از ميان قبايل مختلف افرادي را در نظر گرفت و جوايز اميرالمؤمنين را به آنها تحويل داد.[164] بدين صورت عمربن خطاب نيروهاي خود را تشويق مينمود و استعدادهاي آنها را براي رسيدن به اهداف بزرگ شکوفا ميساخت. 5 – عمر رضي الله عنه و برگرداندن حيثيت زهره بن حويه زهره پس از اين که فراريان فارسي را تعقيب نموده و جالينوس (فرماندهي معروف ايراني) را به قتل رسانيده بود در حالي برگشت که ساز و برگ نظامي جالينوس را پوشيده بود اسراي ايراني آن ساز و برگ را شناخته و به سعد گفتند: اين ساز و برگ جالينوس است. سعد رو به زهره کرد و پرسيد: آيا در کشتن او کسي ديگر به تو کمک کرد؟ زهره گفت: آري خدا به من کمک کرد. گفتني است که زهره از قهرمانان بنام و از مسلمانان خوب به شمار ميرفت. سعد ساز و برگ نظامي جالينوس را که داراي قيمت هنگفت بود و به جاي يک نفر براي چندين نفر کفاف ميکرد از زهره پس گرفت و گفت: چرا بدون اجازهي من آنها را تصاحب نمودهاي؟[165] وقتي اين خبر به گوش عمر رضي الله عنه رسيد به سعد نامه نوشت که تو هنوز در جنگ به سر ميبري و نبايد فردي همچون زهره را از خود برنجاني و زحمات او را ناديده بگيري. آنچه از او گرفتهاي به وي برگردان و او را هنگام تقسيم غنايم بر ديگران، مقدم بدار و من اعلام ميدارم که هر کس در جنگ کسي را به قتل رسانيد، ساز و برگ نظامي او متعلق به وي ميباشد. سعد بي درنگ، ساز و برگ نظامي جالينوس را به زهره برگردانيد و او آنها را به قيمت هفتاد هزار فروخت[166] و بدين صورت عمر رضي الله عنه روحيهي زهره را تقويت نمود و حيثيت از دست رفتهاش را به وي باز گردانيد.[167] 6 – رقابت مسلمانان براي اذان گفتن پس از شهادت مؤذن در پايان معرکهي قادسيه اتفاق عجيبي رخ داد که بيانگر ميزان اهميت امور ديني و عبادي نزد مسلمانان نخستين ميباشد. مؤذن مسلمانان کشته شد و چون وقت نماز فرا رسيد، همه دوست داشتند که خود اذان بگويند و نزديک بود با يکديگر درگير شوند، آنگاه سعد با قيد قرعه، يکي از ميان آنان را انتخاب نمود و او اذان گفت. [168] رقابت بر سر اين عمل نيک بيانگر قدرت ايماني آنها است، چرا که اذان گفتن چيزي نبود که به خاطر آن به متاع يا مقام و شهرتي دست يابند، بلکه رقابت به خاطر آن بود که مؤذن در پيشگاه خدا در روز قيامت از مقام بسيار بلند و جايگاه ويژهاي بر خوردار خواهد بود. و ملتي که براي مسألهاي مثل اذان گفتن اين گونه با هم رقابت ميکنند، مشخص است که در مسايل بزرگتر بيشتر رقابت خواهند کرد و اين بود رمز موفقيت آنها در ميادين دعوت و جهاد. [169] 7 – تاکتيک نظامي مسلمانان در معرکهي قادسيه نبرد قادسيه نمونهي بارزي از تاکتيک نظامي اسلامي به شمار ميرود که در آن مسلمانان مانور نظامي ويژه و متناسبي با اوضاع و احوال گوناگون جنگ ارائه دادند. قبل از همه توان عمرفاروق در بسيج نمودن اقشار مختلف مسلمانان و سربازگيري اجباري قابل ياد آوري است. ايشان توانست سران اصحاب پيغمبر و اهل بيعت و کساني که در فتح مکه شرکت داشتند و حدود هفتصد نفر از فرزندان صحابه و اکثر سرداران، شاعران، سخنوران و چهرههاي شاخص امت را در رکاب سعد براي جنگ با سپاه ايران گسيل دارد. و اين بالاترين آمادگي مادي و معنوي براي چنين معرکهاي به شمار ميرفت. اعزام نيروها نيز به گونهاي بود که پيش از آن بي سابقه بود. چنان که سعد در مکان «صرار» منتظر رسيدن نيروهاي کمکي ننشست، بلکه با چهار هزار نيروي خود رهسپار ميدان شد و در حالي وارد ميدان معرکه شد که تعداد نيروهايش متجاوز بر هفده هزار نفر بود. همچنين عمر رضي الله عنه نخستين کسي است که در اسلام از نقشهي نظامي استفاده نمود، چنان که به سعد دستور داد تا نقشهي ميدان معرکه و جايگاه نيروهاي خود را براي ايشان بفرستد و سعد نيز کاملاً وضعيت جغرافيايي سرزمين جنگ را براي عمر رضي الله عنه شرح داد و بدو گفت که مردم آن ديار با مسلمانان عداوت ميورزند. و خليفه نيز استراتژي و تاکتيک خود را مشخص نمود و دستورات لازم را براي سعد نوشت و فرستاد. [170] و از طرفي مسلمانان بارسيدن به سرزمين دشمن دست به حملههاي متفرق و شبيخون زدند. تا ضمن بر آوردن نيازهاي معيشتي لشکر اسلام، دشمن را نيز مرعوب ساخته و روحيهي مقاومت را در آنان تضعيف نمايند. و در اين گير و دارها گاهي به کمين مينشستند و دشمن را غافلگير ميساختند، چنانکه بکير بن عبدالله ليثي با تني چند از سواران در نخلستاني بر راه «صنين» کمين زد و با کارواني روبرو گرديد که خواهر يکي از فرماندهان معروف دشمن به نام آزاد مرد بن أزاذبه، طي تشريفات ويژهاي به خانهي بخت فرستاده ميشد. در اين درگيري برادر عروس کشته شد و بقيه پا به فرار گذاشتند و عروس با سي زن از زنان دهقانان و صد زن پيرو ديگر و اموال هنگفتي به اسارت در آمد.[171] مسلمانان در اين جنگ حسب حالات و شرايط جنگ، تغيير تاکتيک ميدادند. چنانکه در نخستين روز معرکه به قطع کردن تنگ فيلها و شليک کردن تير به سوي آنان، ستون زرهي دشمن را متلاشي ساختند و نيروهاي کمکي شام را به صورت دسته دسته وارد ميدان مينمودند تا دشمن گمان ببرد که نيروهاي کمکي خيلي زيادي به کمک مسلمانان آمده است؛ همچنين جهت فراري دادن فيلها دست به ابتکار ديگري زدند و شتران خود را با قيافههاي ترسناکي وارد ميدان کردند، و روز سوم نيز مسلمانان تدبيري براي متلاشي نمودن ستون زرهي دشمن انديشدند و با حمله بر فيل بزرگ و قطع کردن خرطوم آن و کور ساختن چشمانش باعث تضعيف توان دفاعي دشمن شدند و چون مسلمانان احتمال دادند که ممکن است جنگ به طول انجامد، تصميم گرفتند دست به حملهاي سرنوشت ساز بزنند. بنابراين به صورت يکپارچه بر دشمن حملهور شدند و تا قلب سپاه دشمن رفتند و فرماندهي نيروهاي دشمن يعني رستم را هدف قرار دادند و با قتل رستم، سپاه دشمن نيز متحمل شکست جبران ناپذيري گرديد. آري! مسلمانان در اين نبرد، تاکتيکهاي متنوع و متناسب با اوضاع و احوال گوناگون جنگ در پيش گرفتند، از جنگهاي تن به تن گرفته تا قطع کردن خرطوم و کور ساختن چشم فيلها و ايجاد قيافههاي ترسناک براي شتران و هجوم يکباره بر دشمن از جمله نقشههاي نظامي پيشرفتهاي بود که مسلمانان در قادسيه به نمايش گذاشتند، گفتني است که يکي از امتيازهاي اين جنگ، خود را در آن مييابد که در حماسهآفريني و بهکار گيري تاکتيکهاي گوناگون جنگي، ميان قبيلهها مسابقهاي يگانه به وجود آمده بود.[172] اين پارهاي از روشهاي نظامي اسلامي بود که مجاهدين اسلام در جنگ قادسيه به کار انداختند. 8- اشعاري که در جنگ قادسيه سروده شدند از جمله شعرهايي که قيس بن مکشوح مرادي راجع به اسب سواري خود سرود، آن سرودي ميباشد که به خود و ساير مجاهديني افتخار ميورزد که در برابر رهبران فارس قد علم کردند: جلبتُ الخيلَ من صَنعاءَ تَردِي إلى وادي القُرى فديار كلب وجئنا القادسية بعد شهر فناهضنا هنالك جَمْعَ كسرى فلمّا أن رأيت الخيل جالت فاضربُ رأسه فهوى صريعا وقد أبلى الإله هناك خيراً
بكل مُدَحَّجٍ كالليث سامي إلى اليرموك فالبلدِ الشَامي مسَوَّمة دوابرها دوامي وأبناء المرازبة الكرام قصدت لموقف الملك الهُمام بسيفٍ لا أفلَّ ولا كَهامِ وفعل الخير عند الله نامي(1) «لشکر تا دندان مسلح را با تمام مشکلات همچون شيران غران از صنعا به سوي وادي القري از آنجا به ديارالکلب سپس به يرموک سپس به سرزمين شام سوق دادم بعد از يک ماه مسلحانه به قادسيه رسيديم با لشکر کسري و رؤساي فارس به جنگ پرداختيم وقتي که لشکر را شاداب و متحرک ديدم، قصد جايگاه فرماندهي زره پوش را کردم. پس با شمشير به سر او زدم و پيکرش را بر زمين انداختم زيرا شمشيري که در دست داشتم شمشير تيز و براني است و هموار ميبرد خداوند در آنجا نيکي را براي ما به ارمغان گذاشت، و براستي که نيکي نزد خدا همواره افزايش مييابد». و بشر بن ربيع خثعمي در قادسيه چنين سرود: تذَّكر هداك الله ـ وقع سيوفنا عشية ودَّ القوم لو أن بعضهم إذا ما فرغنا من قراع كتيبة ترى القوم فيها واجمين كأنَّهم
بباب قُديس والمكرُّ عَسِيرُ يعار جَنَاحَيْ طائر فيطيرُ دلْفنا لأخرى كالجبال تسير جمال بأجمال لهُنَّ زَفِيرُ(2)
«خدا شما را ببخشايد آن روز سخت و خطرآفرين را به ياد آور که شمشيرهايمان راهي ميدان شده بودند. آن شامگاهي که لشکر به جايي رسيده بود که اگر بالهاي پرنده را به عنوان امانت بدو ميدادند، ميگرفت و پرواز ميکرد. آن لحظه که اگر گروهي را شکست ميداديم براي پيکار با گروه ديگر همانند کوه مقاومت مينموديم. آنان را در حالي ميبيني که خشمناک هستند و بيسروصدا ميجنگند». و برخي ديگر از شعرا چنين سرودند: وحيّتكَ عني عصبة نخعية أقاموا لكسرى يضربون جنودَهُ إذا ثوّب الداعي أناخوا بكلكل
حسان الوجوه آمنوا بمحمد بكلِّ رقيق الشفرتين مهنّدِ من الموت مسودِّ الغياطيل أجرد
و برخي ديگر از شعرا چنين سرودند: وجدنا الأكرمين بني تميم هُمُوا ساروا بأرعن مكفهّرٍ بحور للأكاسر من رجال تركن لهم بقادس عز فخر مقطعة أكفهم وسوق
غداة الروع أكثرهم رجالا إلى لجب يرونهم رعالا كأسد الغاب تحسبهم جبالا وبالخيفين أياماً طِوالا بمرد حيث قابلت الرجالا(6)
«بني تميم را به عنوان بهترينها يافتم، زيرا در روزي که خطر رويي آورده بود مردهايشان از همه بيشتر آمادگي را اعلام داشتند. آنان در تاريکي شب راهي ميدان سپاهيان پرهياهويي شدند که همانند واحدهاي سواره نظام به جنگ آمده بدند. سربازاني که همانند دريا براي کسري ميجنگيدند، بنيتميم همانند شير بيشه به آنان رويي آورده و همانند کوه مقاومت ميکردند. آنان در قادسيه عزت و افتخار را براي خود به ارمغان گذاشتند و براي روزگاري طولاني نام خود را به ثبت رساندند». نابغهي جعدي با شعر خود ميخواهد آن لحظه را به تصوير بکشاند که ميان او و همسرش رخ داده و همسرش خواسته او را متقاعد سازد که به جنگ نرود و آنگاه که راهي فتح فارس شده، گريه و زاري را به راه انداخته است: باتَتْ تذكرني بالله قاعدة يا بنت عمّي كتاب الله أخرجني فإن رجعت فربُّ الناس أرجعني ما كنت أعرجَ أو أعمى فيعذرني
والدمع ينهل من شأْنَيْها سَبَلا كرها، وهل أمنعنَّ الله ما بذلا وإن لحقت بربي فابتغي بدَلا أو ضارعاً من ضنىً لم يستطع حِوَلا([173]) «امشب تا به صبح از چشمانش اشک جاري ميشد و ميخواست که مرا متقاعد سازد که در خانه بمانم. اي دختر عمه! بدان که اين امر خداوند است و مرا به زور بيرون ميراند، و آيا جايز ميداني که امر خداوند را به جاي نياورم. اگر برگشتم اين خداوند است که مرا برگردانده، و اگر به خدا پيوستم پس سعي کن که با کسي ديگر ازدواج کني. تو خود ميداني که من لنگ نيستم و بهانهي کوري هم ندارم و هيچ گونه مشکلي در خود نميبينم که مرا از جهاد باز دارد».
ششم: فتح مداين سعد ، حدود دو ماه در قادسيه منتظر دستور بعدي عمر رضي الله عنه ماند تا اين که ايشان دستور داد براي فتح مداين عازم آن ديار شوند و زنان و بچهها را در مکاني به نام عتيق بگذارند و گروهي از مبارزان را جهت مراقبت از آنان بگمارد و آنان را نيز در مال غنيمتي که به دست ميآورند، شريک سازند. سعد دستور را اجرا کرد, پس با سپاه خود راه مداين را در پيش گرفت و شهرها و روستاهاي ايرانيان را يکي پس از ديگري از جمله بابل را فتح نمود که فراريان و برخي از سران قوم براي رويارويي با سپاه اسلام در آنجا جمع شده بودند[174] و سرانجام به پايتخت فارس يعني مداين رسيدند . ضمناً عمر رضي الله عنه به سعد دستور داده بود تا با زمين داران و کشاورزان به نيکي رفتار نمايند. ايشان نيز خواستهي اميرالمؤمنين را اجرا نمود و در نتيجه تعداد بيشماري از زمين داران و کشاورزان تحت تأثير اخلاق و رفتار نيک و عادلانهي مسلمانان، به اسلام گرويدند، زيرا اينک امير مسلمانان را ميبينند که همانند سربازي ساده زير سلطهي حق قرار ميگيرد و ستمي در ميان آنان واقع نميگردد و پس از عمري بردگي، احساس آزادي نموده و به بندگي خدا روي آوردند. سعد پس از دستور اميرالمؤمنين آهنگ مداين کرد و نخستين گروه سپاه را به سرکردگي زهره بن هويه اعزام نمود و دستههاي بعدي را به فرماندهي عبدالله بن معتم و شرحبيل بن سمط و هاشم بن عتبه بن ابي وقاص و سرانجام خود با بقيهي سپاه به آنها پيوست، و خالد بن عرفطه را به عنوان سرکردهي دستهي پاياني قرار داد[175]. سپاه اسلام به پايتخت فارس يعني مداين رسيدند که واقع در کنار رودخانه دجله بود، و بخش غربي آن يعني "بَهُرْ سير" را محاصره نمودند. پادشاه ايرانيان (يزد گرد) در آن شهر به سر ميبرد. محاصره تا دو ماه طول کشيد و هر از چند تعقيب و گريزي صورت ميگرفت، ولي ايرانيان دوام نميآوردند. در همين گير و دارها زهره تير خورد و شهيد شد. داستانش از اين قرار بود که ايشان زرهاي پوشيده بود که در آن شکافي وجود داشت، همراهانش گفتند: اجازه بده تا پاريدگي آنرا برطرف کنيم. زهره گفت: اگر تيري از ميان همهي افراد سپاه عبور کند و آنگاه از اين سوراخ به من اصابت کند، پس اين بيانگر آن است که خداوند به من لطف دارد و همين طور هم شد. تيري از طرف دشمن و از همان سوراخ به ايشان اصابت کرد، همراهانش ميخواستند آنرا بيرون بياورند. گقت: اگر آنرا بيرون بياورديد، من از حال ميروم پس بگذاريد تا زنده هستم ضربهاي به دشمن وارد کنم. آنگاه در همان حال رو به سوي دشمن کرد و فردي به نام شهريار از اهل اصطخر را به قتل رسانيد. [176] مسلمانان در دوران محاصرهي شهر «بهرسير» از منجنيق که توسط ايرانيان هم پيمان با مسلمانان، ساخته و تهيه شده بود، استفاده ميکردند و گفتني است که ايرانيان حدود بيست عدد منجنيق را براي مسلمانان ساخته بودند و توسط آن، ايرانيان را به وحشت انداختند.[177] و اين بيانگر آن است که مسلمانان علاوه بر فراهم نمودن اسباب معنوي پيروزي، بر اساس اين فرموده الهي: {وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ (60)}الأنفال: 60 « براي (مبارزه با) آنان تا آنجا كه ميتوانيد نيروي (مادي و معنوي) و (از جمله) اسبهاي ورزيده آماده سازيد». از فراهم نمودن اسباب مادي پيروزي نيز غافل نبودند.[178] 1 – همراهي و معيت خدا با اولياي خويش انس بن حليس ميگويد: وقتي ما "بهرسير" را در محاصرهي خود داشتيم، روزي کسي آمد و پيامي بدين مضمون از جانب يزدگرد آورد: خدا شکمتان را سير نگرداند آيا به اين بسنده نميکنيد که آن طرف دجله از آن شما و اين طرف آن متعلق به ما باشد؟ از ميان ما فردي به نام ابو مفرز اسود بن قطبه برخاست و در پاسخ پيام پادشاه، سخناني بر زبانش آورد که نه ما ميدانستيم چه گفت و نه خودش. ديري نگذشت که ديديم ايرانيان شهر را به قصد مشرق مداين ترک کردند و رفتند. به ابو مفرز گفتيم: به آنها چه گفتي؟ گفت: به خداي محمد سوگند که خودم هم نميدانم چه گفتم. فقط اين را به يادم ميآورم که حالتي به من دست داد و زبانم بي اختيار به سخن در آمد. خدا کند که سخن بدي نگفته باشم. وقتي فرمانده سپاه (سعد) از اين جريان مطلع شد، آمد و خطاب به ابو مفرز گفت: به آنها چه گفتي که فرار ميکنند؟ ابو مفرز همان سخنان قبلي خود را تکرار کرد. در آن اثنا مردي به سوي ما آمد و امان طلبيد، ما هم به او امان داديم. گفت: چرا معطل هستيد؟ شهر از سکنه خالي شده است؟ آنگاه همه وارد شهر شديم و کسي را در آنجا نيافتيم جز کساني که قبلاً اسير کرده بوديم و همان مردي که قبلاً به او پناه داديم. پرسيديم: اينها چرا يکباره شهر را ترک کردند. مرد گفت: پادشاه نزد شما پيام صلح فرستاد شما در جواب گفتيد: صلحي در کار نيست و ما بايد به عسل مخصوصي که شما از آن بهرهمند هستيد، بخوريم . پادشاه گفت: واي ! فرشتگان بر زبان اينان سخن ميگويند، و به ما دستور فرار داد.[179] 2 – آياتي که سعد در«مظلم ساباط» تلاوت کرد بعد از اينکه هاشم و همراهانش به طرف بهرسير حرکت کردند و سعد به «مظلم ساباط» بعد از اين که هاشم آنرا فتح کرده بود، فرود آمد و اين آيات را تلاوت کرد: { وَأَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَكُمْ مِنْ زَوَالٍ (44)} إبراهيم: 44 « مردم را از روزي بترسان که عذاب آنان را فرا ميگيرد ، ستمگران ميگويند: پروردگارا! به ما مهلت اندکي بده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبرانت حرف شنوي کنيم ( به آنها گفته ميشود ) مگر شما سوگند نميخورديد که هرگز از بين نخواهيد رفت». اين آيات را به خاطر اين تلاوت کرد که آنجا گارد ويژهي خسرو بود و آنان هر روز سوگند ياد ميکردند که تا زنده هستند نخواهند گذاشت به پادشاهي فارس گزندي برسد،[180] تازه چند صباحي بود که توسط زهره تار و مار و نابود شده بودند.[181] مسلمانان شب هنگام وارد «بهرسير» شدند وقتي چشمشان به کاخ سفيد خسرو افتاد، يکصدا تکــبير سر دادند و ضرار بن خطاب گفت: اين است آن چيزي که خدا و پيامبرش به ما وعده داده بودنــد و همچنان تا صبح تکبير گفتند.[182] 3 – رايزني براي عبور از رودخانه وقتي سعد در جريان فرار يزدگرد به آن سوي رودخانه قرار گرفت، چارهاي براي تعقيب و سرنگوني وي انديشيد و چون عبور از نهر به خاطر کمبود امکانات مشکل به نظر ميرسيد در اين باره با ياران خود به مشورت نشست. از قضا در همان ايام آب رودخانه و جريان آن افزايش يافت. در آن اثنا سعد در خواب ديد که مسلمانان از روي آب به آن سو عبور نمودهاند. آنگاه در ميان سپاه خود به ايراد سخن پرداخت و بعد از حمد و ثناي الهي گفت: دشمنان شما توسط اين دريا خود را از شما محفوظ داشتهاند، پس شما نميتوانيد به آنها دست يابيد، اما آنها هرگاه بخواهند ميتوانند به شما دست يابند و شما را در کشتيهايشان از پاي درآورند، در حالي که چيزي را براي فرار در دست نداريد، و اين را بدانيد که قهرمانان مسلمان آنها را نابود کرده و توشهاي برايشان باقي نگذاشتهاند، بنابر اين بنده معتقد هستم که قبل از اينکه دنيا بر ما سايه افکند با آنها جهاد را پيش ببريم و در راه خداوند مخلصانه بپا خيزيم، و اينک من با توکل به خدا، تصميم به عبور از رودخانه گرفتهام. آنها نيز يکصدا موافقت خود را با اين رأي اعلام کردند.[183] در اين داستان چندين درس و پند و اندرز نهفته است، از جمله: - خداوند همراه و هميار مسلمانان است و آنها را ياري ميرساند؛ آن رؤياي صادقي که سعد رضي الله عنه آنرا در خواب ديد از اين رو بود که سعد پابرجا بماند و براي رويارويي با اين جنگ نامعلوم اعلام آمادگي نمايد و دلهرگي به او دست نيابد. - خداوند خود کارها را براي مؤمنان صالح انجام ميدهد، اينک رودخانه بر خلاف عادت خود به هيجان افتاده و سيلي خروشان را در خود گرفته، ظاهر قضيه بيانگر اين است که هيجانزدگي رودخانه به نفع فارسها باشد و از عبور مسلمانان جلوگيري به عمل ميآورد، اما واقعيت اين است که به نفع مسلمانان ميباشد، با توجه به اينکه کافران از مشاهدهي سيلابِ رودخانه اطمينان خاطر يافتهاند و خود را براي رويارويي با مسلمانان آماده نکردند و نتوانستند که امکانات مورد نياز را با خود بردارند. - اصحاب نسبت به رؤياي آن مرد صالح تفائل به خير ميکردند و آنرا به عنوان عاملي براي تشويق خود قرار ميدادند، زيرا آنان نسبت به خداوند گمان نيکي داشتند و رؤيا را به عنوان تأييدي الهي قلمداد ميکردند. - بيشتر فرماندهان مسلمان در عصر خلفاي راشدين داراي ويژگيهايي همچون قاطعيت، استفاده از فرصت و بهرهگيري از توان و نيروي سربازان مؤمن و حماسهآفرين بودند، اينک سعد رضي الله عنه به لشکر خود فرمان ميدهد که با اسلحهي اخلاص و تقوي از رودخانه عبور کنند، زيرا ايشان از قوت و مستواي ايمان لشکرش اطلاع دارد و ميداند که چه کساني او را همراهي ميکنند، از اينرو با توکل به خدا سپس با استفاده از آن مستواي رفيع ايماني اقدام به عبور از رودخانه نمود. - اصحاب رضي الله عنه و تابعيني که آنها را همراهي ميکنند همگي از فرماندهي خود اطاعت به عمل ميآورد و آنرا به عنوان واجبي شرعي و عملي صالح تلقي ميکنند که توسط آن از خداوند نزديک ميشوند.[184] 4 – عبور از رودخانه و فتح مداين ابتدا سعد، داوطلبهايي را جهت عبور از رودخانه برميگزيد و گفت: چه کسي ابتدا حرکت ميکند و ساحل شرقي رودخانه را براي ما تضمين ميکند، از اينرو عاصم بن عمرو تميمي که يکي از مردان پهلوان و داراي قوت و توان بود، خود را براي اين کار مهيا نمود و بعد از او ششصد نفر از داوطلبان جنگي نيز اعلام آمادگي نمودند، سعد نيز عاصم را به عنوان فرماندهي آنان قرار داد. عاصم آنها را تا ساحل دجله با خود برد و در آنجا گفت: چه کسي براي تضمين ساحل شرقي رودخانه داوطلب است؟ شصت نفر از قهرمانان اعلام آمادگي نمودند، سپس يکي بعد از ديگري به دجله زدند و به اينصورت دستهاي شصت نفري که به گروه رعب و وحشت ناميده شدند، جانفدايانه وارد معرکه شدند، گفتني است که عاصم از ميان ششصد افراد داوطلب شصت نفر آنان را برگزيد که به عنوان پيشرو لشکر اسلام به ديار دشمن حمله کنند، زيرا مواجهه با صحنههاي وحشتانگيز نياز به تعداد زيادي از افراد ندارد، بلکه به کساني نيازمند است که داراي توان و قدرت جنگي باشند، با توجه به اينکه اگر افراد زيادي وارد معرکه شوند و سريع از صحنهي پيکار فرار کنند، براي ساير لشکر نيز رعب و وحشت ببار ميآوردند و در نهايت لشکر را با شکست مواجه ميسازد.[185] آري! عاصم همراه شصت نفر از ياران قهرمانش بر روي اسبهايشان به ساحل رودخانه رسيدند، گفتني است که پيشاهنگ اين شصت نفر قهرماناني همچون: أصمُّ بني وَلاَّد تيمي، كَلَج ضبيّ، أبو مفزِّر أسود بن قطبة ، شرحبيل بن سَّمط كندي، حَجْل عجلي، مالك بن كعب همداني و غلامي از بني حارث بن كعب بودند، هنگامي که عجمها آنان را مشاهده کردند، اسبهايي را براي آنها مهيا کرده و در کنارهي ساحل شرقي رودخانه با يکديگر روبرو شدند، عاصم فرياد برآورد: تيراندازان آنها را از پاي درآوريد، پس با آنها جنگيدند و در نهايت آنها را به فرار وادار نموده و تا رسيدن بقيهي ششصد نفر آنها را دنبال کردند، سپس خود در کنار ساحل به نگهباني نشستند و منتظر آمدن ساير اصحاب بودند. 5- مسلمانان خود را به رودخانه ميزنند سعد هنگامي که عاصم را در کنارهي ساحل شرقي رودخانه مشاهده کرد و ديد که اينک او از آن نگهباني به عمل ميآورد، دستور داد که همگي به رودخانه بزنند و فرمود: بگوييد: «نستعين بالله ونتوكل عليه، حسبنا الله ونعم الوكيل لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم». بنابر اين در حالي که رودخانه سيا گشته بود، تمامي لشکر با زمزمه کردن ذکر فوق به رودخانه زدند[186]. گفتني است که در کنار سعد، صحابي بزرگوار، سلمان فارسي در حرکت بود، و سعد ميگفت: حسبنا الله و نعم الوکيل، به خدا سوگند! که خداوند اولياي خود را ياري و دينش را پيروز و دشمنان خود را شکست خواهد داد، به شرطي که در سپاه ما افراد خائن و کساني که گناهشان بر نيکيهايشان بچربد، وجود نداشته باشد.[187] سلمان گفت: هنوز اسلام به قوت خود باقي است که درياها براي مسلمانان همچون خشکي رام ميشوند. روزي فرا خواهد رسيد که مسلمانان گروه گروه پشت به اسلام ميکنند، همان طور که گروه گروه وارد آن شدهاند.[188] به هر حال، همهي سپاه اسلام با سلامتي از رودخانه عبور کردند و کسي آسيبي نديد جز مردي بنام «غرقده»که از روي اسبش لغزيد و توسط قعقاع بن عمرو نجات يافت.[189] با عبور مسلمانان از رودخانه، ايرانيان -که سراپا وجودشان را ترس فرا گرفته بود- پا به فرار گذاشتند و يزدگرد به سوي حلوان فرار کرد. مسلمانان بدون اين که با کسي درگير شوند وارد شهر شدند و سعد در قصر سفيد کسرا نماز برپا کرد و هشت رکعت نماز فتح خواند و اين آيات را تلاوت نمود: { كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (25)وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ (26)وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ (27)كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ (28)} الدخان: 25 - 28 «چه باغها و چشمهسارهاي زيادي از خود به جاي گذاشتند! و كشتزارها و اقامتگاههاي جالب و گرانبهائي را. و نعمتهاي فراوان (ديگري) كه در آن شادان و با ناز و نعمت زندگي ميكردند. اين چنين بود (ماجراي آنان) و ما همه اين نعمتها را به قوم ديگري داديم (بدون دردسر و خون جگر)». گفتني است که نخستين گروهي که وارد مداين شد، گروه اهوال (وحشت انگيز) به فرماندهي عاصم بن عمرو تميمي و دومين گروه نيز گروه خرساء به فرماندهي قعقاع بن عمرو بود.[190] 6ـ نمو نههايي از امانت داري مسلمانان أ- خدا را ستايش کرده و به پاداش او راضي هستم: بعد از اينکه مسلمانان وارد مداين شدند و شروع به جمع آوري غنيمت کردند، در آن اثنا يکي از مسلمانان کيسهاي پر از اموال هنگفت آورد و تحويل داد. حاضران گفتند: چه مال هنگفتي! او گفت: اگر ترس خدا نبود آنها را تحويل نميدادم. نامش را جويا شدند. گفت: کافي است که خدا مرا ميشــناسد. پس از کنجکاوي متوجه شدند که عامر بن عبد قيس است.[191] ب- عصمه بن حاث ضبي ميگويد: در تعقيب فراريان به دو مرد برخورد کردم که در خورجين مرکبشان مجسمههاي طلايي، مزين به جواهرات گران قيمت قرار داشت، يکي از آن مجسمهها مخصوص موزهي شاهنشاهي بود. عصمه آنها را به بيت المال تحويل داد. [192] ج- قعقاع بن عمرو مردي را دستگير کرد که در خورجين مرکبش يازده شمشير مخصوص پادشاهان ايراني قرار داشت، شمشير کسرا و هرقل نيز از ميان آنها بود، و همچنين در ميان کيسهاي چندين زره پادشاهان وجود داشت که از جمله زره کسرا و هرقل در ميان آن يافت ميشد، قعقاع آن مرد را به قتل رسانيد و شمشيرها را به بيت المال باز گردانيد. سعد او را مخير نمود تا هر کدام از آنها که بخواهد براي خودش بردارد و او يکي از آنها که به نظرش بهتر بود، يعني شمشير هرقل و زره بهرام را براي خود پسنديد و بقيه را در ميان گروه خرسا که از سربازان قعقاع بودند، تقسيم نمود، اما شمشير کسرا و نعمان را نزد عمر رضي الله عنه فرستاد، چرا که عربها آوازهي اين دو شمشير را شنيده بودند.[193] س- اصحاب پيامبرو تعريف و تمجيد از سپاه اسلام: هر کدام از اصحاب پيامبر، به نوبهي خود لب به تعريف و تمجيد سپاه اسلام قادسيه گشودند، چنان که سعد ميگفت: اگر فضيلت اصحاب بدر نبود ميگفتيم: با فضيلتترين سپاه اسلام اينها هستند. [194] جابر بن عبدالله ميگويد: به خدا سوگند در سپاه قادسيه کسي را سراغ نداريم که به خاطر دنيا جنگيده باشد. و هنگامي که چشم عمر رضي الله عنه به اموال غنيمت به ويژه شمشير و مجسمههاي شاهنشاهي افتاد گفت: گروهي که اين همه مال را بدون کم و کاست تحويل ميدهد، واقعاً امانت دار است. علي رضي الله عنه گفت: چون تو امانتدار هستي رعيت هم امانتدار است.[195] ش- موضع عمر رضي الله عنه در برابر غنيمتهاي کمياب: عمر رضي الله عنه به اشياء گرانبهايي که در ميان اموال به دست آمده در جنگ با فارس به دست آمده بود مانند عباي کسرا و شمشير و لباسها و تاجش، نگاهي انداخت و سراقه بن مالک بن خثعم را فرا خواند و آنها را به تنش پوشاند و گفت: قدم بزن و لبخندي زد و گفت: به به ! تاج و لباسهاي شاه ايران بر تن باديه نشيني از بني مدلج ! سپس گفت: بار الها ! اينها را به پيامبرت و ابوبکر که از من محبوبتر بودند ندادي و به من دادي تا مرا بيازمايي، اين را گفت و اشک از چشمانش سرازير شد. آنگاه رو به عبدالرحمان بن عوف کرد و گفت: اينها را همين امروز بفروش و پولش را در ميان مردم تقسيم کن.[196]
هفتم: تعقيب دشمن و ادامهي جنگ قصهي سپاه جلولا چنان بود که وقتي عجمان از مداين گريختند و به جلولا رسيدند که راه مردم آذربايجان و باب و مردم جبال و فارس جدا ميشد، يکديگر را به ملامت گرفتند و گفتند: اگر متفرق شويد هرگز فراهم نشويد. اينک جايي است که ما را از همديگر جدا ميکند، بياييد بر ضد عربان همسخن شويم و با آنها بجنگيم اگر ظفر يافتيم مطلوب بدست آمده و اگر کار صورت ديگر گرفت تلاش خويش را کردهايم و معذور هستيم. آنگاه به دور مهران رازي فراهم شدند و آنجا خندق زدند و اطراف آن بجز راهها خارهاي چوبين ريخته بودند. سعد اين خبر را براي عمرنوشت و عمرنوشت که هاشم بن عتبه را با دوازده هزار کس سوي جلولا فرست و مقدمهي سپاه او را به قعقاع بن عمرو ده و ميمنه را به سعر بن مالک سپار و ميسره او را به عمرو بن مالک بن عتبهسپار و عمرو جهني را به دنبالهي وي گمار. هاشم همراه با لشکرش روان شد و سپاه پارسيان را محاصره کرد. پارسيان دفع الوقت ميکردند و هر وقت ميخواستند بيرون ميشدند، مسلمانان در جلولا هشتاد بار بر آنها حمله بردند و پيوسته خدا مسلمانان را ظفر ميداد، مشرکان از خارهاي چوبي نتيجه نبردند و خارهاي آهني به کار بردند. هاشم با کسان سخن ميکرد و ميگفت: اين منزلگاهي است که از پس آن منزلهاست. سعد پيوسته سوار به کمک او ميفرستاد. عاقبت فارسيان آمادهي جنگ مسلمانان شدند و برون آمدند و هاشم با کسان سخن کرد و گفت: در راه خدا نيک بکوشيد که پاداش و غنيمت شما را کامل دهد، براي خدا کار کنيد. به هنگام تلاقي، پارسيان سخت بجنگيدند اما خدا، بادي را به سوي آنها فرستاد که همه جا را تاريک کرد و چارهاي جز ترک نبردگاه نبود، سواران پارسي در خندق افتادند و بناچار بر کنار خندق گذرگاهها کردند که اسبان از آن بالا رود و بدينسان حصار خويش را تباه کردند[197] و مسلمانان از ماجرا خبر يافتند و گفتند: بار ديگر سوي آنها رويم و داخل حصار شويم يا جان بدهيم. و چون بار ديگر مسلمانان حمله بردند پارسيان بيرون شدند و به دور خندق آنجا که مسلمانان بودند خارهاي آهنين ريختند تا اسبان سوي آنها نرود و براي عبور جايي گذاشتند و از آنجا سوي مسلمانان آمدند و سخت بجنگدند که هرگز نظير آن رخ نداده بود مگر در ليلة الهرير، اما اين جنگ سريعتر و مجدانهتر بود. و چنان شد که قعقاع بن عمرو در جهت حملهي خويش به مدخل خندق رسيد و آنجا را بگرفت و بگفت تا منادي ندا دهد که اي گروه مسلمانان اينک سالار شما وارد خندق پارسيان شده و آنجا را گرفته سوي او رويد و پارسياني که ميان شما و سالارتان هستند مانع دخول خندق نشوند. قعقاع چنين گفته بود که مسلمانان را دلگرم کند، آنها نيز حمله بردند و ترديد نداشتند که هاشم در خندق است و در مقابل حملهي آنها مقاومتي نشد تا به دور خندق رسيدند که قعقاع بن عمرو آنجا را گرفته بود و مشرکان از راست و چپ از عرصههاي مجاور خندق فراري شدند و دچار بليهاي شدند که براي مسلمانان فراهم کرده بودند و مرکبهايشان لنگ شد و پياده گريزان شدند و مسلمانان تعقيبشان کردند و جز معدودي ناچيز از آنها جان به در نبردند، خدا در آن روز يکصد هزار از آنها را بکشت و کشتگان همه عرصه را پوشانيده بود به اين جهت جلولا نام گرفت از بس کشته که دشت را پوشانيده بود که نمودار جلال جنگ بود.[198] سپاه ما با اعمال خويش زبان ما را گشودند سعد بن ابيوقاص حسابهاي مالي را با زياد بن ابيسفيان به پيش اميرالمؤمنين فرستاد، زيرا زياد کسي بود که براي کسان مينوشت و دفتر ميکرد و چون نزد عمر رسيدند، زياد با عمر دربارهي آنچه آورده بود سخن کرد و وصف آن بگفت. عمر گفت: ميتواني در ميان کسان به پا خيزي و آنچه با من گفتي بگويي؟ گفت: به خدا روي زمين براي من کسي پرمهابتتر از تو نيست، چگونه نتوانم با ديگران سخن کنم. و با کسان دربارهي چيزها که گرفته بودند و کارها که کرده بودند و اينکه اجازه ميخواهند در ديار پارسيان پيش روند سخن کرد. عمر گفت: بخدا اين سخنوار توانا است. آنگاه شعري خواند که مضمون آن چنين بود: سپاه ما با اعمال خويش زبان ما را گشودند.[199] موضع عمر رضي الله عنه در برابر غنايم جلولا نبرد جلولا به پيروزي مسلمانان پايان گرفت و غنايم هنگفتي نسيب مسلمانان گشت که خمس آنرا براي اميرالمؤمنين فرستادند، هنگامي که عمر رضي الله عنه غنايم را ديد، گفت: بخدا زير سقفي نماند تا آنرا تقسيم کنم. شبانگاه عبدالرحمان بن عوف و عبدالله بن ارقم، آنرا که در صحن مسجد بود نگهباني کردند و صبحگاهان عمر رضي الله عنه و کسان بيامدند، عمر سرپوش را که سفرههاي چرمين بود از روي آن برکشيد و چون ياقوت و زمرد و جواهر را ديد گريه کرد. عبدالرحمان گفت: اي اميرالمؤمنان! چرا گريه ميکني؟ به خدا اين مقام شکر است. عمر گفت: به خدا بر اين نميگريم، اما خدا اين چيزها را به قومي ندهد مگر آن که حسودي آرند و دشمني کنند و چون حسودي کنند به جان همديگر افتند.[200] اين نوعي از حساسيتهاي ايمان فوران است، با توجه به اينکه برخي از مؤمنين به نتايجي پي ميبرند که ساير مردم بدان دست نمييابند، پس مهر و محبتي که نسبت به مؤمنين دارد او را به افقي رسانده که واهمه از آن دارد ارتباط ايماني موجود ميان آنان، توسط کالاهاي دنيايي از بين برود و ميان آنان فاصله ايجاد کند، از اينرو به شدت متأثر ميشود، تا بدانجا ميرسد که در انظار عموم اشک ميريزد. و براستي که شگفتانگيز است اينکه قدرت و توانايي انسان به درجهاي رسيده باشد که همهي مردم اعم از مسلمان، کافر و منافق در برابر او ترس و واهمه داشته باشند، اما رحمت و مهرباني سراپاي وجود او را فرا گرفته باشد و چنان با هم برخورد نمايند که خداوند در وصف آنان بيان داشته است: { مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الإنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا (29)}الفتح: 29 « محمد فرستاده خدا است ، و كساني كه با او هستند در برابر كافران تند و سرسخت ، و نسبت به يكديگر مهربان و دلسوزند. ايشان را در حال ركوع و سجود ميبيني. آنان همواره فضل خداي را ميجويند و رضاي او را ميطلبند. نشانه ايشان بر اثر سجده در پيشانيهايشان نمايان است. اين، توصيف آنان در تورات است، و اما توصيف ايشان در انجيل چنين است كه همانند كشتزاري هستند كه جوانههاي (خوشههاي) خود را بيرون زده، و آنها را نيرو داده و سخت نموده و بر ساقههاي خويش راست ايستاده باشد، بگونهاي كه برزگران را به شگفت ميآورد. (مؤمنان نيز همين گونهاند. آني از حركت بازنميايستند، و همواره جوانه ميزنند، و جوانهها پرورش مييابند و بارور ميشوند ، و باغبانانِ بشريت را بشگفت ميآورند. اين پيشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصيب مؤمنان ميكند) تا كافران را به سبب آنان خشمگين كند. خداوند به كساني از ايشان كه ايمان بياورند و كارهاي شايسته بكنند آمرزش و پاداش بزرگي را وعده ميدهد».
هشتم: فتح رامهرمز پارسيان براي بار ديگر بنا به تشويق پادشاه خود (يزدگرد) و به فرماندهي هرمزان در رامهرمز گرد آمدند. سعد نيز اين خبر را به عمر اطلاع داد و فرمان گرفت که سپاهي از اهل کوفه به فرماندهي نعمان بن مقرن را مجهز نمايد و به ابوموسي اشعري نيز دستور داد که سپاهي از اهل بصره به فرماندهي سهل بن عدي تدارک نمايد و همچنين فرمان داد که پس از تجمع اين دو گروه، سبره بن ابيرهم به عنوان فرمانده کل انتخاب شود و هر دستهاي که به آنها رسيد بايد زير نظر او قرار گيرد. نعمان بن مقرن همراه با اهل کوفه راهي ميدان شد و به طرف هرمزان که در رامهرمز بود، حرکت کرد، وقتي که هرمزان از حرکت نعمان اطلاع يافت، خود را جمع و جور کرد و براي رويارويي با او مهيا شد، گفتني است که هرمزان به پيروزي پارسيان اميدوار بود و پارسها نيز به او رويي آورده بودند، از اينرو نخستين کمکهاي اوليهي آنها در شوشتر فرود آمد. نعمان با هرمزان در اربک به هم رسيدند و سخت بجنگيدند و در نهايت خداوند هرمزان را در برابر نعمان شکست داد و هرمزان به شوشتر فرار کرد. سهل بن عدي نيز همراه با اهل بصره به طرف رامهرمز حرکت کرد که در بازار اهواز خبر جنگ و پيکار به دستش رسيد و از فرار هرمزان به شوشتر اطلاع پيدا نمود، از اينرو مسير خود را به طرف شوشتر تغيير داد و نعمان نيز همراه با اهل کوفه به آنجا حرکت کرد.[201]
نهم: فتح شوشتر در شوشتر سپاه نعمان بن مقرن و سهل بن عدي به هم پيوستند و به دستور اميرالمؤمنين فرماندهي هر دو سپاه را ، ابو سبره بن ابي رهم به عهده گرفت. گفتني است که اميرالمؤمنين، ابوموسي اشعري را نيز به ياري ابوسبره فرستاد و همگي به فرمان وي درآمدند. سپاه اسلام شهر شوشتر را در محاصرهي خويش در آورد و اين محاصره، چند ماه طول کشيد و در طي آن مدت هشتاد بار با هم روبرو شدند و قهرمانان هر دو طرف براي جنگ تن به تن بيرون ميآمدند، تا اينکه علاوه بر آنان که در ميدان نبرد کشته شده بودند، صد نفر مبارز ديگر نيز از ميان آنها صحنهي زندگي را خالي کردند. پهلوانان مسلمانان بصره عبارت بودند از: براء بن مالک، مجزأة بن ثور، کعب بن سور، ابوتميمه. و پهلوانان اهل کوفه عبارت بودند از: حبيب بن قره، ربعي بن عامر و عامر بن عبدالله اسود.[202] بعد از آخرين مبارزات تن به تن مسلمانان و دشمنانشان، جنگ سختي پديد آمد و مسلمانان رو به براء بن مالک فرياد برآوردند که اي براء! شما را به خدا سوگند ميدهيم که آنان را شکست بده. براء گفت: خداوندا! آنان را شکست بده و مرا به شهادت برسان. از اينرو مسلمانان بجنگيدند و دشمنانشان را شکست دادند تا اينکه آنها را وارد خندقهايشان کردند، سپس بر آنها وارد شدند، و بعد از اينکه عرصه را بر پارسيان تنگ نمودند و آنها را به شدت در محاصره قرار دادند تا اين که دو نفر از افراد دشمن خود را تسليم مسلمانان کردند و راه نفوذ به داخل قلعه را که از آنجا آب شهر تأمين ميشد به مسلمانان نشان دادند. آنگاه جوانمرداناني از اهل کوفه و بصره شب هنگام به آب زدند و به درون قلعه رفتند و پس از درگير شدن با نگهبانان و متفرق ساختن آنان، دروازههاي قلعه را گشودن و سپاه اسلام تکبير گويان وارد شهر شد.[203] گفتني است که در اين نبرد براء بن مالک و مجزأة بن ثور به وسيلهي تير هرمزان به شهادت رسيدند، اما شهادت آنها بعد از پيروزي مسلمانان وقوع افتاد که هرمزان به قلعه پناه جست و مسلماناني که از تونل آب بيرون آمده بودند، او را محاصره کردند، اما هرمزان خطاب به آنان گفت: چه ميخواهيد؟ خود ميدانيد که هم من و هم شما در تنگنا قرار گرفتهايم، بدانيد که اينک حدود صد تير به همراه دارم، و به خدا سوگند تا اين تيرها را در دست داشته باشم نميتوانيد به من دست يابيد، پس چه اسير خوبي هستم اگر صد نفر از شما را به قتل رسانده باشم. مسلمانان گفتند: چه ميخواهيد؟ گفت: اينکه با شما صلح نمايم و عمر را به عنوان داور ميان خود و شما قرار دهيم. مسلمانان آنرا پذيرفتند و پس از دستگير کردنش او را به سوي عمر فرستادند. مسلمانان پس از پايان جنگ، تمامي غنايم و محصولات شهر را جمع کردند و چهار پنجم آنرا تقسيم کردند که هر اسب سواري سه هزار درهم و هر پيادهاي يک هزار درهم به دست آوردند.[204] جنگ شوشتر حاوي درس و اندزهايي ميباشد از جمله: 1- دنيا و آنچه در آن است از نظر من، نمازي نميارزد انس بن مالک برادر براء ميگويد: قبل از طلوع فجر قلعهي شوشتر را محاصره کرديم و جنگ به شدتي در گرفت و نتوانستيم که نماز را برپا داريم تا اينکه آفتاب بالا رفت و همراه ابوموسي اشعري نماز را برگزار کرديم، پس خداوند فتح را مهيا نمود و پيروز شديم، انس بن مالک انصاري گفت: اين نماز را در برابر دنيا و آنچه در آن است، عوض نخواهم کرد. 2- براء بن مالک به مدال شرف دست مييابد پيامبر رضي الله عنه بر سينهي براء بن مالک مدالي از مدالهاي شرف را آويزان ميکند، آنگاه که ميگويد: (كم من أشعث أغبر ذي طِمْرين لا يُؤبَه له، لو أقسم على الله لأبرَّه، منهم البراء بن مالك[205]). «چه بسا کساني داراي موهايي ژوليده و جامههايي کهنه هستند که کسي بدانها توجه نميکند، اما اگر سوگندي ياد نمايد، خداوند سوگند او را به جايي آورده است. يکي از آنها براء بن مالک است». با توجه به همين فرمودهي پيامبر رضي الله عنه اصحاب ميدانستند که براء کسي است که خداوند دعاي او را مستجاب قرار ميدهد، از اينرو در اين نبرد از او خواستند که خدا را بخواند تا دشمن را شکست دهد. گفتني است که براء با وجود اينکه از تعريف پيامبر رضي الله عنه اطلاع يافته بود، اما هرگز غرور به وي دست نداد و تکبر نورزيد، بلکه همانند مردي متواضع ميزيست و با سختترين رويدادها روبرو ميشد و بزرگترين نتايج را به دست ميآورد، بدون اينکه فرمانروا و يا فرمانده باشد، و هنگامي که مسلمانان از او درخواست دعا ميکنند، خود را از آنچه آرزوي هر مسلماني است، به غفلت نمياندازد و از خدا شهادت را طلب مينمايد، خداوند نيز بعد از پيروزي مسلمانان شهادت را نسيب وي قرار ميدهد.[206] 3- داستان رويارويي عمر رضي الله عنه با هرمزان ابوسبره بن ابيرهم فرماندهي مسلمانان در اين جنگها هيئتي را خدمت اميرالمؤمنين فرستاد و هرمزان را نيز به همراه آنان گسيل داد، اين هيئت هرمزان را در همان لباس زينت و زينت آلاتي که قبلا داشت به مدينه بردند که پوشاک زربافت در برج و تاج طلايي مزين به ياقوت بر سر و بازوبندها و قبههاي طلا و زينت آلات، چشمها را خيره ميکرد بمنزل فاروق رفتند، در منزل نبود، گفتند: براي پذيرايي از هيئتي به مسجد رفته است. وقتي به مسجد رفتند ديدند بعد از رفتن هيئت کلاهش را بالش کرده و در حالي که تازيانهاش را در دست دارد خوابيده است، و منتظر شدند تا از خواب برميخيزد. هرمزان گفت: آيا او عمر است ؟ گفتند بلي. گفت: مگر گارد محافظ و دربان و نگهبان ندارد ؟ گفتند: خير. گفت: پس او پيغمبر است. گفتند: خير ولي رفتار پيامبران دارد. اميرالمؤمنين از سروصداي آنان بيدار شد و هنگامي که چشمش به تاج و لباسهاي زربافت و ابريشمي هرمزان افتاد پرسيد او هرمزان است؟ گفتند: بلي. گفت: به خدا پناه ميبرم از آتش افروز، خدا را شکر که توسط اسلام، بيني او و همنوعانش را به خاک ماليد. و رو به مسلمانان کرد و گفت: اي مسلمانان! به دين و آيين پيغمبرتان پايبند باشيد و دنيا شما را فريب ندهد. آنها گفتند: اين حاکم اهواز است با او سخن بگو. عمر رضي الله عنه گفت: در اين زيور آلات با او سخن نميگويم. آنگاه تاج و لباسهاي زربافت او را بيرون آوردند و لباس ساده به تنش کردند. عمر رضي الله عنه گفت: هان اي هرمزان! چگونه يافتي فرجام خيانت و عاقبت امر خدا را؟ هرمزان گفت: وقتي ما هر دو گروه در جاهليت به سر ميبرديم ما بر شما پيروز بوديم و از روزي که شما با خدا شديد بر ما پيروز گشتيد. عمر رضي الله عنه گفت: علت پيروزي شما در جاهليت بر ما، اتحاد شما و پراکندگي ما بود. سپس عمر رضي الله عنه گفت: براي عهد شکنيهايت عذر و بهانهاي داري؟ هرمزان گفت: ميترسم که قبل از اين که لب به سخن بگشايم، مرا به قتل برسانيد. عمر رضي الله عنه گفت: نترس. آنگاه آب خواست، برايش در ظرفي خشن آب آوردند. گفت: اگر از تشنگي جان بدهم نميتوانم در اين کاسه آب بخورم. سپس در ظرفي که ميپسنديد آب آوردند. گفت: ميترسم در حال خوردن آب مرا به قتل برسانيد. عمر رضي الله عنه گفت: تا آب نخوردهاي کسي با تو کاري ندارد. آنگاه آب را بر زمين ريخت و گفت: تشنه نيستم فقط ميخواستم امان بگيرم. عمر رضي الله عنه گفت: من تو را به قتل ميرسانم. گفت : تو به من امان دادي. عمر رضي الله عنه گفت: من چنين کاري نکردم. انس رضي الله عنه گفت: اي اميرالمؤمنين او از شما امان گرفت. عمر رضي الله عنه گفت: من چگونه قاتل براء بن مالک و مجزاء را امان ميدهم؟ و رو به هرمزان کرد وگفت: به خدا مرا فريب دادي ولي رهايت نميکنم مگر مسلمان شوي. آنگاه هرمزان مسلمان شد و بعدها مورد توجه فاروق واقع شد و حقوقي هم براي او تعيين گرديد.[207] دهم: فتح جندي شاپور وقتي ابو سبره بن ابي رهم از فتح شهرهاي شوش فراغت يافت با سپاه خود رفت و مقابل جندي شاپور موضع گرفت که زر بن عبدالله بن کليب آنجا را محاصره کرده بود، و آنجا ببودند و صبح و پسين جنگ بود و همچنان مقيم بودند تا از سمت سپاه مسلمانان اماننامه به شهر افتاد. از فتح جنديشاپور تا فتح نهاوند دو ماه فاصله بود، ناگهان مسلمانان ديدند که درهاي شهر گشوده شد و کسان بيرون آمدند و بازارها گشوده شد و مردم به جنبش آمدند و شخصي را فرستادند که چه شده است؟ گفتند: شما اماننامه سوي ما افکنديد ما نيز پذيرفتيم و جزيه ميدهيم که از ما حفاظت کنيد. گفتند: ما نکردهايم. گفتند: دروغ نميگوييم مسلمانان از همديگر پرسش کردند، معلوم شد بندهاي بنام مکنف که اصل وي از جنديشاپور بود اماننامه را نوشته بود. گفتند: او بنده است. مردم شهر گفتند: ما آزاد و بنده را نميشناسيم، اماننامهاي آمده که مطابق آن کار ميکنيم و آنرا پذيرفتهايم و تخلف نکردهايم. اگر شما ميخواهيد نامردي کنيد. مسلمانان دست از آنان بداشتند و قضيه را براي عمر نوشتند که به آنها نوشت: خدا درست پيماني را بزرگ دانسته. درست پيمان نخواهيد بود تا به هنگام شک نيز درست پيماني کنيد. اماننامه را اجرا کنيد و درست پيماني کنيد. مسلمانان از آنجا برفتند و به پيمان عمل کردند.[208] اين داستان نمونهاي است که از برتري مسلمانان بر ساير اقشار مختلف جهان بشري خبر ميدهد و پرده از آن برميدارد که مسلمانان از نظر اخلاقي فاصلهي بسيار دوري با ديگران دارند و همين بُعد اخلاقي بود که به عنوان اساسيترين پايه کافران را به سرعت به دامنهي اسلام در آورد.[209] نعمان بن مقرن و شهر کسکر نعمان بن مقرن عامل کسکر به عمر رضي الله عنه نوشت: مثال من و کسکر همانند مردي است جوان که پهلوي وي روسپياي هست که براي او رنگ ميمالد و عطر ميزند، ترا به خدا مرا از کسکر بردار و سوي يکي از سپاههاي مسلمانان فرست. عمربه او نوشت: به نهاوند برو که سالار مردم آنجايي.[210] مبحث سوم: معرکهي نهاوند و فتح الفتوح در سال 21 هجري مسلمانان از جنگ قادسيه تا معرکهي سرنوشت ساز نهاوند حدود چهار سال پياپي شهرهاي ايران را يکي پس از ديگري فتح نموده، دشمن را فرصت نفس کشيدن و تجديد قوا نميدادند و اگر دستور اميرالمؤمنين مبني بر توقف در آن سوي سلسله کوههاي زاگرس به منظور رسيدگي به امور شهرهاي فتح شده و استراحت مبارزين نبود، سپاه اسلام خيلي سريعتر از اين کار امپراطوري پوشالي ايران را يکسره ميکردند.[211] در اين اثناء فرماندهان و سران سپاه شکست خوردهي ايران از هر سو به پادشاه خود يزدگرد نامه نوشتند و او را براي ادامه جنگ آماده کردند. يزدگرد نيز از خراسان و سيستان و شهرهاي ديگر نيرو جمع آوري کرد و سپاه عظيمي متشکل از صد و پنجاه هزار مرد جنگجو در نهاوند که با داشتن سلسله کوههاي صعب العبور داراي حفاظ طبيعي بود فراهم کرد، يزگرد سيهزار سرباز را از در ورودي تا حلوان و شصت هزار سرباز را از خراسان تا حلوان و شصت هزار نفر ديگر را از سجستان تا به حلوان قرار داد و فيروزان را به عنوان فرماندهي کل نيروهايش گماشت.[212] سعد بن ابيوقاص هنگامي که در کوفه از تجمع پاريسان اطلاع يافت، به عمرنوشت و پس از توضيح تمامي جوانب مختلف جغرافيايي منطقه در اينباره از اميرالمؤمنين کسب تکليف نمود. اميرالمؤمنين پس از مشورت با بزرگان قوم تصميم به اعزام سپاه اسلام به آن ناحيه گرفت. گفتني است که نعمان بن مقرن مزني که آن روزها عامل کسکر بود نامهاي به مضمون زير به عمر نوشته بود: مثال من و کسکر همانند مردي است جوان که پهلوي وي روسپياي هست که براي او رنگ ميمالد و عطر ميزند، ترا به خدا مرا از کسکر بردار و سوي يکي از سپاههاي مسلمانان فرست. عمر به او نوشت: به نهاوند برو که سالار مردم آنجايي.[213] عمر پس از رايزني با مجلس شوري تصميم بر آن گرفت که فرماندهي سپاه را به نعمان بن مقرن مزني بسپارد و در نهايت براي آماده سازي لشکر اسلام نقشهاي به شکل زير را تهيه نمود: - نعمان بن مقرِّن مزني (عامل كسكر) فرماندهي کل. - حذيفة بن يمان ـ فرماندهي نيروهاي کوفه. - أبو موسى أشعري (عامل بصرة) فرماندهي نيروهاي بصره. - عبد الله بن عمر(بن خطاب): فرماندهي نيروهاي متشکل از مهاجر و انصار. - سلمى بن قين، حرملة بن مريطة، زر بن كليب، أسود بن ربيعة، و ساير فرماندهان مسلمانان در اهواز و شهراهي ديگر فارسها به عنوان احتياط و سرگرم کنندهي دشمنان. عمر تعليمات خويش را به فرماندهان و استانداران خود نوشت و توانست که سپاه عظيمي متشکل از سي هزار مرد جنگجو تدارک ببيند[214] و ديري نگذشت که سپاه اسلام به سر کردگي نعمان بن مقرن به دروازه هاي شهر نهاوند رسيد و با گودالها، خارهاي سهپهلو و حصارهاي غير قابل عبور روبرو شدند. علاوه بر اين ، فيروزان، فرماندهي نيروهاي دشمن، جمع کثيري از تير اندازان سپاه خود را در مواضعي که احتمال ميرفت، سپاه اسلام از آنجا نفوذ کند، گمارده بود. گفتني است که فيروزان تيراندازان خود را طوري مهيا کرده بود که به محض حرکت دشمن تيراندازي را شروع نمايند و از نزديک شدن دشمن جلوگيري به عمل آورند.[215] آري! اسبهاي مسلمانان با خارهاي سهگوشه سپس با خندقي روبرو شدند که نميتوانستند از آن عبور نمايند و همچنين تيراندازان دشمن را طوري يافتند که از اقدامات سربازهاي مسلمانان و نزديک شدنشان به ديوار قلعه جلوگيري ميکردند، چند صباحي به همين منوال گذشت و فرماندهي سپاه اسلام (نعمان) مجبور به تشکيل جلسه و رايزني با فرماندهان خود شد. از ميان آنان طليحه بن خويلد اسدي تاکتيک جالبي پيشنهاد کرد که عبارت بود از: 1- درگير شدن با نيروهاي دشمن و به تدريج کشانيدن آنان به دنبال خود. 2- فرار لشکر اسلام در هنگام بيرون آمدن سپاه دشمن به اميد اينکه فکر نمايند که ما بر اثر ضعف و ناتواني با شکست روبرو شدهايم. 2- مسلمانان به گونهاي رفتار کنند که دشمن گمان برد آنها شکست خورده و پا به فرار گذاشتهاند. 3- عدهاي از مسلمانان در درههاي اطراف کمين بزنند تا در موقع مناسب بر نيروهاي دشمن بتازند. نعمان اين پيشنهاد را پذيرفت و آنرا عملي ساخت و نيروهاي خود را به شکل زير تقسيم نمود: گروه نخست: اسب سواران به فرماندهي قعقاع بن عمرو: مسئول عمليات گمراهسازي دشمن طبق نقشه و درگير شدن با سپاه دشمن. گروه دوم: پياده روان به فرماندهي خود: مسئول کمين گرفتن براي لحظهي بيرون آمدن سپاه دشمن و رويارويي با لشکر مسلمانان. دستهي سوم: اسب سواراني که مسئول حملهي ضربتي مسلمانان هستند و در موقعيتهاي حساس به کمين مينشينند و سپس از دو طرف به نيروهاي دشمن حمله ميکنند. و نعمان به مسلمانان دستور داد که به جاي خويش بمانند و جنگ نکنند تا اجازه دهد. از اينرو مسلمانان منتظر فرمان نعمان بودند. قعقاع براي اجراي فرمان خود حرکت نمود و در همان لحظهي نخست موفقيت را به دست آورد و فارسها را غافلگير ساختند، آنگاه که خود را در ميانهي لشکر اسلام يافتند و از هر طرف مورد اصابهي ضربههاي مسلمانان قرار گرفته بودند، از اينرو پا به فرار گذاشتند، تا اينکه به وسيلهي قلعهها و خندقهايشان از خود محافظت به عمل آورند، اما آنها در خندقها افتادند و به خارهاي سهگوشه مواجه شدند و مسلمانان نيز مدام آنها را دنبال ميکردند و شمشيرهايشان را بر سر و گردن آنها ميانداختند، تا اينکه هزاران سرباز پارسي در خندقها افتاد و قعقاع نيز توانست که فيروزان را دنبال کند و او را از پاي درآورد و بعد از اين نبرد جانانه مسلمانان توانستند وارد نهاوند شوند و از آنجا به همدان حرکت نمايند و بعد از آن براي فتح ساير شهرهاي فارسي بدون مقاومت راهي ميدان شدند، زيرا پارسها بعد از جنگ نهاوند سپاهي براي دفاع نيافتند، پس مسلمانان تمامي شهرهاي فارسي را به دست آوردند. از اينرو جنگ نهاوند به عنوان فتح الفتوح قلمداد شد.[216] در اين نبرد از چند طرف به فقه و آگاهي نظامي عمر رضي الله عنه پي ميبريم: 1- متمرکز ساختن لشکر اسلام و جلوگيري از اجتماع سپاه دشمن با توجه به اينکه عمر رضي الله عنه تنها به اين اکتفا نکرد که به فرماندهان خود در کوفه و بصره دستور دهد تا مسلمانان را در جزيره جمع کند و آنها را براي پيکار با فارسها مهيا سازد، بلکه به نمايندهي خود در اهواز و ساير شهرهاي پارسيتبار دستور داد که از تجمع دشمن جلوگيري به عمل آورند. از اينرو سلمي بن قين، حرمله بن مريطه، زر بن کليب، اسود بن ربيعه و افراد ديگري را مأمور ساخت که از مرزهاي ميان فارسها و اهواز نگهباني نمايند و از پيوستن فارسها به سپاه گرد آمده در نهاوند ممانعت به عمل آورند. به همين صورت اين فرماندهان توانستند که از رساندن کمک به سپاه گرد آمده در نهاوند جلوگيري کنند.[217] 2- انتخاب فرمانده بعدي در صورت به شهادت رسيدن فرماندهي فعلي همچنانکه پيامبر رضي الله عنه در جنگ مؤته اين نقشه را پيمود و زيد بن حارثه را به عنوان فرمانده قرار داد و فرمود اگر وي به شهادت رسيد جعفر بن ابيطالب فرمانده ميشود و بعد از او عبدالله بن رواحه فرماندهي لشکر را به عهده ميگيرد. عمر رضي الله عنه نيز در روز نهاوند نعمان را به عنوان فرمانده انتخاب کرد و فرمان داد که اگر نعمان به شهادت رسيد حذيفه بن يمان و بعد از وي نعيم بن مقرن فرماندهي لشکر ميباشد. گفتني است که نعمان همانند فرماندهاي کارآمد نقشهريزي نمود و از چند طرف مهارت خود را ارائه داد: أ- کسب اطلاعات قبل از شروع جنگ نعمان در بيست و اندي کليومتر مانده به نهاوند به طليحه بن خويلد اسدي، عمرو بن ابيسلمي عنزي و عمرو بن معديکرب دستور داد به طرف نهاوند بروند و از فاصلهي ميان خود و دشمن اطلاعاتي را جمع نمايند، اين سه نفر مدت شبانهروزي حرکت کردند و سپس با اين خبر برگشتند که هيچ مانعي ميان آنها و دشمنشان وجود ندارد. ب- عمليات گمراه کننده عمليات گمراهسازي در نهاوند يکي از زيباترين نقشههاي نظامي بسيار مناسبي است که در جنگهاي قديم و جديد نظيري براي آن وجود ندارد. آنگاه که مسلمانان از ورود به قلعه نا اميد شدند و توسط خندق و خارهاي سهگانه و تيراندازان ماهر از ورود آنان جلوگيري به عمل ميآمد، مسلمانان در پي نقشهاي بر آمدند که بتوانند دشمن را از قلعه بيرون آورند و در ميداني گسترده با آنها به پيکار برآيند، که در نهايت به پيروزي مسلمانان انجاميد و سپاه دشمن را از پاي در آوردند.[218] ت - انتخاب لحظهي حمله کتابهاي تاريخ در مورد صبر و حوصلهي نعمان بن مقرن براي انتخاب لحظهي حمله بسيار نوشتهاند، زيرا نعمان ميخواست لحظهاي را انتخاب کند که پيامبر صلي الله عليه و سلم آنرا ميپسنديد. ايشان بعد از زوال و خسته شدن سپاه دشمن و وزيدن باد را به عنوان بهترين لحظهي حمله به دشمن معرفي مينمايد. ضمناً لازم به يادآوري است که فرماندهي سپاه اسلام نعمان بن مقرن به شهادت رسيد و وقتي خبر شهادت او را به اميرالمؤمنين رساندند، عمر در ميان آه و نالهها گفت: ( إنّا لله وإنا إليه راجعون) و به شدت گريست و نام ديگر شهدا را جويا شد، افرادي را براي او نام بردند که آنها را نميشناخت. گفت: عمرچهکاره است که آنها را بشناسد، مهم اين است که خدا آنها را ميشناسد و خدا آنها را در راه خويش گرامي داشته است و به شناختن عمر چه نيازي دارند.[219] آنچه قابل ذکر است اينکه حذيفه فرماندهي لشکر مسلمانان دو کيسهي پر از طلاهاي مخصوص کسري را توسط سائب بن اقرع براي اميرالمؤمنين فرستاد و به عمر گفت: اين دو صندوق هديهي سپاه اسلام است که براي تو فرستادهاند، اميرالمؤمنين گفت: فعلا آنها را به بيت المال انتقال دهيد تا دربارهي آنها تصميم ميگيرم. و فرداي همان روز در کلهي سحر، اميرالمؤمنين با يک حالتي از خوف و نگراني، سائب را از کوفه به مدينه فرا خواند[220] و با حالتي از رعب و هراس به او گفت: امشب در خواب ملائکهي عذاب خدا را ديدم، که مرا بسوي آن صندوق در حاليکه آتش از آنها زبانه ميکشيد، بردند و مرا تهديد ميکردند که با همين جمرههاي آتش ترا داغ ميکنيم و من هم فرياد ميکشيدم که مرا مهلت دهيد تعهد ميکنم که تمام طلاي اين صندوقها را در بين مسلمانان توزيع نمايم و از هول و هراس و ترس آنها از خواب بيدار شدم. آنگاه اميرالمؤمنين به سائب گفت: آنها را بگير و بفروش برسان و وجه آنرا بر مسلمانان تقسيم کن. سائب نيز در بازار کوفه آنها را به مزايده گذاشت. خداوند از تو راضي باد اي عمر! براستي که از روش پيامبرت تبعيت نمودي و به اسلام و مسلمانان عزت بخشيدي. خداوندا! ما را بر راهي قرار ده که از آنان پيروي کنيم و از بدعت بپرهيزيم. [221] بعد از نبرد نهاوند فرماندهان استانهاي همدان، اصفهان و طبرستان به پيش فرماندهي مسلمانان شتافتند و از او طلب صلح نمودند و با آنها قرارداد صلح امضا شد. [222] مبحث چهارم: پيشروي در سرزمين فارس پس از پيروزي سپاه اسلام در نهاوند، مسلمانان با کسب اجازه از عمر رضي الله عنه در سراسر بلاد فارس پيشروي کردند، مسلمانان بعد از نهاوند شهر اصفهان را فتح کردند، اما بعد از جنگي شديد ميان آنها و وقوع مسايل زيادي، عبدالله بن عبدالله اماننامه را براي آنها نوشت و قرارداد صلح را با هم امضا کردند، و سي نفر از آنها به کرمان فرار کردند و با مسلمانان صلح ننمودند و در سال 21 هـ ابوموسي شهرهاي قم و کاشان را فتح کرد و سهيل بن عدي نيز شهر کرمان را فتح نمود. نخست: فتح همدان در سال 22 هـ مسلمانان بعد از فتح نهاوند شهرهاي حلوان و همدان را فتح کردند، اما چيزي نگذشت که اهل همدان پيمان را نقض کردند و قرار داد صلحي که با قعقاع بن عمرو بسته بودند پايمال نمودند، از اينرو عمر به نعيم بن مقرن نوشت که به طرف همدان حرکت کند، نعيم نيز طبق فرمان عمر به طرف همدان مسير خود را پيمود و آن ديار را محاصره نمود، اهل همدان خواهان صلح شدند و نعيم نيز پس از قبول قرار داد صلح همراه با دوازده هزار مسلمان وارد شهر شد، در حالي که ديلميان و ساکنان آذربايجان و ري در مکاني بين همدان و قزوين با سپاه عظيمي براي رويارويي با مسلمانان تجمع نموده بودند. نعيم بن مقرن که فرماندهي سپاه اسلام بود به مقابله با آنان پرداخت و جنگ سختي بين طرفين درگرفت که کمتر از جنگ نهاوند نبود. در اين جنگ تعداد زيادي از مشرکين به قتل رسيدند و پادشاه ديلم نيز کشته شد و سپاه مشرکين با شکست مواجه شدند. از اينرو ميتوان گفت که نعيم بن مقرن از ميان مسلمانان نخستين کسي ميباشد که ديلميها را به قتل رسانده است.[223] گفتني است که نعيم خبر تجمع آنان را به عمر رسانيد و عمر رضي الله عنه در مدينه سخت نگران اين جنگ بود و پيوسته در انتظار خبر مسلمانان بود که ناگهان پيک با بشارت آمد که عمر گفت: بشيري؟ گفت: نه، عروه. و چون بار ديگر پرسيد: بشير؟ بدانست و گفت: بشيرم. عمر گفت: فرستادهي نعيم؟ گفت: فرستادهي نعيم. گفت: خبر چيست؟ گفت: بشارت فتح و ظفر و خبر را به وي گفت. عمر ستايش خدا کرد و بگفت تا نامه را براي مردم بخواندند که خدا را ستايش کردند. پس از آن سماک بن مخرمه و سماک بن عبيد و سماک بن خرشه با فرستادگان مردم کوفه با خُمسها پيش عمر آمدند و از نسبشان پرسيد که هر سه سماک، نسب خويش بگفتند. عمر گفت: خدايتان مبارک بدارد، خدايا اسلام را به وسيلهي آنها رفعت بده و آنها را به اسلام تأييد کن.[224] دوم: فتح ري در سال 22 هـ سپس نعيم بن مقرن، يزيد بن قيس همداني را را به عنوان فرماندار همدان گذاشت و خود به همراه لشکر اسلام راهي شهر ري شد، در آنجا با جمع زيادي از مشرکين روبرو شد و در کنارههاي کوه ري جنگ سختي ميان آنان رخ داد و در نهايت سپاه مشرکين با شکست مواجه شدند و پس از نبردي شديد و کشتن جمع زيادي از کافران و به دست آوردن غنايم هنگفت، در نهايت با ابوالفرخان ملقب به زينبي قرار داد صلح را امضا کردند و اماننامه را از نعيم گرفتند. نعيم نيز اين خبر را به عمر رضي الله عنه اطلاع داد و خمس غنيمت را براي وي فرستاد.[225] سوم: فتح قوميس و گرگان بعد از رسيدن مژدهي فتح ري و خمس آن به دست اميرالمؤمنين، عمر به نعيم نوشت که برادرش سويد بن مقرن را به سوي قوميس بفرستد. سويد در آنجا با مقاومتي روبرو نشد و شهر به صورت مسالمت آميز فتح گرديد و به مردم گرگان و مازندران و شهرهاي مجاور پيام صلح فرستاد و براساس پرداخت جزيه تسليم شدند.[226] چهارم: فتح آذربايجان و قرن بن نعيم پس از فتح دوبارهي همدان و ري ، بکير بن عبدالله و سماک بن خرشه را با لشکري جهت پيشروي در آذربايجان به آن سامان فرستاد. آنها با اسفنديار فرحزاد برخورد کردند و پس از نبرد سختي خداوند مشرکان را شکست داد و بکير، اسفنديار را اسير کرد. اسفنديار گفت: صلح را بيشتر دوست داري يا جنگ؟ بکير گفت: صلح. گفت: پس مرا به نزد خويش نگهدار که مردم آذربايجان اگر من از طرف آنها صلح نکنم يا نيايم به جاي نمانند و سوي کوهستانهاي اطراف روند، چون کوهستان قبج و کوهستان روم، و هر که حصاري باشد مدتها در حصار بماند. پس بکير، اسفنديار را پيش خود نگهداشت و شهرهاي آدربايجان را يکي پس از ديگري فتح نمود. عتبهي بن فرقد نيز ناحيهي مجاور خود را گشوده بود. سپس عمر نامه نوشت و اجازه داد که به طرف باب پيش رود و بر کار خويش جانشين نهد. و او عتبه را بر ناحيهي مفتوح خويش گمارد و پيش رفت. اسفنديار را به عتبه داد که او را به خويش پيوست و سماک بن خراشه را به ناحيهي مفتوح بکير گماشت و عمر همهي آذربايجان را به عتبه بن فرقد داد. و چنان بود که بهرام پسر فرخزاد راه عتبه بن فرقد را گرفت و با سپاه خويش براي تعرض وي بيامد و بجنگيدند و عتبه او را هزيمت کرد و بهرام فراري شد. و چون خبر هزيمت بهرام به اسفنديار رسيد که به نزد بکير اسير بود، گفت: اکنون صلح ميشود و جنگ خاموش شد و با بکير صلح کرد و همه پذيرفتند و آذربايجان آرام شد و بکير و عتبه اين را براي عمر نوشتند و خمس غنايم را فرستادند و فرستادگان روانه کردند[227]. پنجم: فتح باب در سال 22 هـ عمربن خطاب به سراقه بن عمرو که ذو النور لقب داشت، نوشت که به عنوان امير لشکر قرار گيرد و براي نبرد راهي ميدان شود، سراقه نيز طبق فرمان عمر حرکت کرد، بعد از اينکه پيشاهنگ لشکر (عبدالرحمن بن ربيعه) به پادشاه باب رسيد (در آن هنگام شاه آنجا شهربراز بود که از مردم فارس بود و بر آن مرز بود و اصل وي از خاندان شهربراز شاه بود که بني اسراييل را تباه کرد و شام را از آنها خالي کرد) شهربراز نامه نوشت و امان خواست که پيش عبدالرحمن آيد و او امان داد که بيامد و گفت: او به اسلام تمايل پيدا کرده و خير مسلمانان را ميخواهد. عبدالرحمان گفت: بالاتر از من مردي هست که نزديک تو رسيده سوي او برو. و او را عبور داد که سوي سراقه رفت و از وي امان طلبيد، سراقه نيز امان نامه نوشت و پس از آن، بکير بن عبدالله و حبيب بن مسلمه و حذيفه بن اسيد و سلمان بن ربيعه را به مردم کوهستانهاي اطراف (لان، تفليس و موقان) ارمينيه فرستاد. بکير، موقان را فتح کرد و اماننامه را براي آنها نوشت. در اين اثنا بود که سراقه جان داد و عبدالرحمن بن ربيعه را به عنوان جانشين خود تعيين کرد. وقتي خبر مرگ سراقه و جانشيني عبدالرحمن به عمر رسيد؛ عبدالرحمن را بر مرز باب واگذاشت و دستور داد که به غزاي ترکان رود.[228] ششم: نخستين نبرد ترکها بعد از اينکه عبدالرحمن نامهي عمر رضي الله عنه را دريافت، با سپاه روان شد و از باب گذشت. شهربراز بدو گفت: ميخواهي چه کني؟ گفت: آهنگ قوم بلنجر دارم. شهربراز گفت: ما باين راضيايم که اين سوي باب ما را آسوده گذارند. عبدالرحمن گفت: خداوند پيامبرش را به سوي ما فرستاد و بر زبان وي به ما مژدهي پيروزي داد و ما مدام پيروز خواهيم شد. پس با قوم ترک بجنگيد و تا دويست فرسنگي از سرزمين بلنجر رفت، بار ديگر به غزا رفت و سالم ماند و در ايام عثمان نيز غزاها داشت.[229] هفتم: پيشروي در سرزمين خراسان احنف بن قيس به اميرالمؤمنين پيشنهاد تعقيب يزدگرد در سرزمين خراسان را داد و او را سرچشمه ي نابسامانيهاي آن نواحي دانست. عمر رضي الله عنه پيشنهاد او را پذيرفت و سپاه عظيمي به سرکردگي احنف به آن سامان اعزام نمود. احنف شهر هرات را فتح کرد و صحار بن فلان عبدي را بر آن گماشت و سپس آهنگ شاهجان نمود که يزدگرد در آن بسر ميبرد و بخشي از سپاه خود را به سرکردگي مطرف بن عبدالله به سوي نيشابور فرستاد، وحارث بن حسان را نيز به سرخس گسيل داد، يزدگرد با نزديک شدن سپاه اسلام به شاهجان آنجا را ترک کرد و به شهر مروالرود پناه برد، احنف شاهجان را فتح کرد و در آنجا اقامت گزيد، يزگرد بعد از اينکه به مروالرود رسيد به خاقان پادشاه ترکها و پادشاه صغد و پادشاه چين نوشت که او را ياري رسانند، احنف نيز حارثه بن نعمان را بر شاهجان گماشت و خود به تعقيب يزدگرد پرداخت. گفتني است که مردماني از اهل کوفه به همراه چهار فرمانده به کمک احنف آمدند، هنگامي که اين خبر به دست يزدگرد رسيد راهي بلخ شد و در بلخ با هم برخورد کردند و احنف آنها را شکست داد، يزدگرد ناچار از نهر عبور نمود و بدين صورت سرزمين خراسان کاملاً در دست احنف افتاد. ايشان در هر شهري اميري تعيين کرد و نتيجهي کار را به اميرالمؤمنين انعکاس داد و از ايشان جهت پيشروي به آن سوي مرزهاي خراسان اجازه خواست ولي اميرالمؤمنين موافقت نکرد. وقتي فرستادگان يزدگرد پيش خاقان و غوزک رسيدند وسيلهي کمک فراهم نشد تا فراري از نهر گذشت و سوي آنها رفت و آماده شدند و خاقان به او کمک کرد که شاهان کمک شاهان را تکليف خويش ميدانند. خاقان با سپاه ترکان روان شد تا اينکه به بلخ رسيدند و در مروالروذ مقابل احنف موضع گرفتند، احنف به همراه لشکريان اهل بصره و اهل کوفه که متشکل از بيست هزار جنگجو بودند، براي مقابله با آنها بيرون رفت. گفتني است که احنف جهت کسب اطلاعات بيرون رفته بود که ناگهان با صدايي روبرو شد که به ديگري ميگفت: اگر امير، ما را پاي اين کوه برد که نهر ميان ما و دشمن همانند خندق باشد و کوه پشت سرمان باشد و کس نتواند از پشت سر به ما حمله آرد و از يک سمت جنگ کنيم اميدوارم که خدا ظفرمان دهد. احنف بازگشت و اين رأي را پسنديده بود. شبي تاريک بود و چون صبح شد کسان را فراهم آورد و گفت: گرچه تعداد شما در مقابل دشمن اندک و ساز و برگ شما ناچيز است ولي ترس و هراس به خود راه ندهيد و اين آيه را تلاوت نمود: { كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (249)}البقرة: 249 «...چه بسا گروه اندک که بر گروه افراد زياد به دستور خدا پيروز شده است و خدا با صابران است». ترکان روزها ميجنگيدند و شبها را در مکاني دور از چشم سپاه اسلام به استراحت ميپرداختند. تا اين که شبي احنف با تعدادي از ياران خود در جستجوي محل استراحت آنان بر آمده و به طرف خاقان رفت و آنجا ماند و چون صبح شد سواري از ترکان با طوق خويش بيرون آمد و طبل زد، آنگاه در جايي که بايد ايستاد و احنف بدو حمله کرد و ضربتي در ميانه رد و بدل شد و احنف ضربتي زد و او را کشت و چنين سرود: إنّ على كُل رئيس حقا إنّ لها شيخا بها مُلَقىّ
أن يخضِبَ الصّعْدة أو تَنْدَقّا سَيفَ أبي حفص الذي تبقَّى آنگاه احنف بجاي ترک ايستاد و طوق او را گرفت، پس از آن يکي ديگر از ترکان آمد و چنان کرد که ترک اولي کرده بود و نزديک احنف ايستاد که بدو حمله برد و ضربتي در ميانه رد و بدل شد و احنف او را از پاي درآورد. پس از آن ترک سوم آمد و مانند دو ترک ديگر رفتار کرد و دورتر از جاي ترک دوم ايستاد و احنف بدو حمله کرد و را نيز به قتل رساند. آنگاه احنف سوي اردوگاه خويش برگشت و کس خبردار نشد و احنف براي جنگ آماده شد. رسم ترکان بر آن بود که حمله نميکردند تا سه تن از سواران ترک مانند اين سه تن به نبردگاه آيند و طبل بزنند، پس از آنکه سومي ميآمد حمله ميبردند. در آن شب نيز ترکان پس از آمدن سوار سوم حمله آوردند و سواران مقتول خويش را بديدند و خاقان فال بد زد و گفت: اينجا دير بمانديم و اين کسان در جايي کشته شدهاند که در آنجا کس کشته نشده، ما را در جنگ اين قوم نيکي نباشد، بايد رفت. مسلمانان به احنف گفتند: رأي تو دربارهي تعقيب ترکان چيست؟ گفت: به جاي خويش بمانيد و با آنها کار نداشته باشيد. گفتني است که احنف در اين رأي خود حق را اصابه کرده بود، زيرا پيامبر رضي الله عنه در مورد ترکها فرمود: (اتركوا الترك ما تركوكم).[230] «ما دام ترکها شما را کاري نداشتند، شما نيز آنها را کاري نداشته باشيد». { وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا (25)}الأحزاب: 25 « خداوند كافران را با دلي لبريز از خشم و غم بازگرداند، در حالي كه به هيچ يك از نتائجي كه در نظر داشتند نرسيده بودند. خداوند (در اين ميدان) مؤمنان را (با طوفان باد و ارسال فرشتگان) از جنگ بينياز ساخت، و خداوند نيرومند و چيره است» . در نهايت کسري با معاملهاي شکست خورد بازگشت و نتوانست سودي را عايد خود گرداند و تمامي کساني که بدانها دل بسته بود، سر راه او را خالي کردند و از او دور گشتند و بر سر دو راهي ماند که نميدانست کدام را انتخاب نمايد: {وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلا (88)}النساء: 88 «هر كه را خدا گمراه كند ، راهي براي او ( به سوي هدايت ) نخواهي يافت». يزدگرد سرگردان و حيران ماند و نميدانست که چکار کند؟ و به کجا پناه ببرد؟ سپس نامهاي به پادشاه چين نوشت و از او طلب ياري نمود، پادشاه چين از سفير يزدگرد در مورد مسلمانان و اخلاق و عبادت و جنگ آنان پرسيد. آنگاه به يزد گرد چنين نوشت: من ميتوانم سپاه عظيمي که يک سر آن نزد تو و يک سر آن در چين باشد به کمکت بفرستم ولي ملتي که تو با آنها ميجنگي اگر اراده بکنند کوهها را از سر راه خود بر خواهد داشت و اگر من هم به کمک تو بيايم ديري نخواهد گذشت که مرا نيز از سر راه خود برخواهند داشت، پس بهتر است با آنان کنار بيايي و به صورت مسالمت آميز در ديار خود بماني. يزدگرد که دستش از همه جا کوتاه شده بود، نا اميدانه همراه خانواده و همراهان خود به صورت مخفيانه از شهري به شهر ديگر منتقل ميشد تا اين که در زمان خليفهي سوم کشته شد.[231] و هنگامي که احنف بن قيس خبر شکست ترکان و پيروزي مسلمانان و تسلط کامل آنان را بر ديار فارس به عمربن خطاب نوشت، ايشان بر منبر رفت و نامهي احنف را قرائت نمود و اين آيه را تلاوت کرد: { هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (33)}التوبة: 33 « اوست کسي که پيامبرخود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او بر ساير اديان پيروز گرداند اگر چه مشرکان نپسندند» و افزود خدا را سپاس ميگوييم که وعدهاش را تحقق بخشيد و گروه خود را پيروز گردانيد. بدانيد که خداوند مملکت آتش پرستان را نابود و جمع آنان را متفرق و خداوند، سرزمين، اموال و فرزندان آنها را به شما واگذار نمود تا ببينيد شما چه رفتاري خواهيد داشت. پس مواظب رفتارتان باشيد و دستورات خدا را ناديده نگيريد وگرنه خداوند به جاي شما ملت ديگري بر سر کار خواهد آورد، و افزود که بيم دارم اگر خطري به اين امت رسد از جانب شما باشد.[232] هشتم: فتح استخر در سال 22 هجري بعد از اين که علاء بن حضرمي با سپاه خود استخر را فتح نموده بود، ساکنان آن ناحيه به سرکردگي فردي به نام شهرک عهد شکني کردند. آنگاه عثمان بن ابي عاص، فرزند و برادرش حکم را با سپاهي براي سرکوبي آنان فرستاد. مسلمانان و فارسيان به جان هم افتادند و سرانجام سـپاه اسلام پيروز شد و شهرک توسط حکم بن ابيالعاص به قتل رسيد.[233] نهم: فتح فسا و داراب ساريه بن زنيم آهنگ فسا وداراب کرد و در آنجا جمع زيادي از فارسيان و کردها براي مقابله با او آماده شده بودند، و کار مسلمانان سخت شد که گروهي عظيم بر ضد آنها فراهم آمده بودند، عمر رضي الله عنه در همان شب در خواب ديد که مسلمانان و دشمنان در وقتي از روز، به نبرد بودند، عمر در خواب ديد که مسلمانان در صحرايي بودند که اگر آنجا ميماندند محاصره ميشدند و اگر به کوهي که پشت سرشان بود پناه ميبردند حمله از يکسو بود و پيروز خواهند شد. صبح روز بعد عمر رضي الله عنه مردم را گرد آورد و به ايراد خطبه پرداخت. آنچه در خواب ديده بود براي آنان تعريف کرد و ناگهان فرياد زد: ساريه به سوي کوه بشتاب و خطاب به حاضران گفت: شايد خداوند صداي مرا به آنان برساند. ساريه نيز به سوي کوه رفت و بر دشمن پيروز گرديد و شهر را فتح نمود.[234] دهم: فتح کرمان و سيستان در سال 23 هـ سهيل بن عدي در سال 23 هجري کرمان را فتح کرد[235] و برخي معتقداند که عبدالله بن بديل بن ورقاء خزاعي کرمان را فتح کرده است[236]. همچنين برخي از مؤرخين نوشتهاند که عاصم بن عمرو، سيستان را که منطقهاي داراي دشتهاي پهناور بود پس از نبردي سخت فتح نمود و از آنجا به قندهار لشکر کشي کردند.[237] يازدهم: فتح مکران (بلوچستان) در سال 23 هـ مکران در سال 23 هجري به دست حکم بن عمرو و به کمک شهاب بن مخاروق، سهيل بن عدي و عبدالله بن عتبان فتح گرديد. همچنين مسلمانان با پادشاه سند جنگيدند و غنايم بي شماري به دست آوردند. حکم خبر، فتح را براي عمر نوشت و با خمسها همراه صحار عبدي فرستاد. و چون صحار خبر و غنايم را پيش عمر برد، از او دربارهي مکران پرسيد؟ گفت: اي امير مؤمنان! سرزميني است که دشت آن جبل است و آب آن وشل (اندک) و ميوهي آن دقل (خرمايي بد) است و دشمن آنجا بطل (دلير) است، خيرش قليل است و شرش طويل و بسيار، آنجا قليل است و قليل در خطر تباهي، و ماوراي آن از اين هم بدتر است. عمر گفت: سجع گويي يا خبرگذار؟ گفت: خبرگذارم. آنگاه ايشان به حکم بن عمرو نوشت که از مکران به آن سو پيش روي نکند.[238] دوازدهم: نبرد با کردها ابن جرير به سند خود از سيف از اساتيدش مينويسد که کردها و گروهي از فارسها تجمع بزرگي براي رويارويي با مسلمانان تدارک ديده بودند. در نواحي اهواز ابو موسي با آنها برخورد کرد ولي قبل از فتح، راهي اصفهان شد و ربيع بن زياد را به جاي خود گذاشت و مسلمانان پس از نبرد سختي با کردها، آنها را شکست دادند و غنايم بيشماري به دست آوردند و خبر فتح با خمس غنايم را نزد عمر رضي الله عنه فرستادند.[239] و بدين صورت سرزمين عراق و ايران در عصر عمربن خطاب رضي الله عنه به پايان رسيد و مسلمانان به اميد شکست پارسيان آن ديار در نقاط مختلفي خود را مسلح نمودند. براستي که فتح سرزمين مشرق به قدرت و توان طاقت فرسايي نياز داشت و بايد مسلمانان در اين راستا تلاشهاي زيادي را تقديم دارند، زيرا اهل ايران پارسي تبار ميباشند و هيچگونه ارتباطي با عرب ندارند و از نظر گويش، جنسيت و فرهنگ با هم تفاوت داشتند، و احساسات قومي در ميان ايرانيها به تاريخي طولاني و فرهنگي ريشهدار باز ميگشت و جنگ نيز در خاک ايران واقع ميشد، از اين رو تسليم کردن امپراطوري بزرگ و ابر قدرت آن روز با ساز و برگ نظامي مجهز و پيشرفته و پايين آوردن پرچم پادشاهي چند صد ساله واقعاً کار يک مشت عرب بيبضاعت نبود، بلکه خداوند ميخواست حکومت مردان زورگو، ستمگر و مغرور و از خدا بيخبر را خاتمه دهد و به جاي آنان مرداني مؤمن، راستگو و درستکار و منصف به روي کار بياورد و اين سنت هميشگي و تغيير ناپذير الهي است. بنابر اين بيشتر اين مراکز ويران شدند و در عصر فاروق و يا در عصر خلافت عثمان همهي آنها فتح شدند.[240] مبحث پنجم: مهم ترين درسها و پيامدهاي فتح عراق و مشرق زمين نخست: تأثير شگرف آيات و احاديث در قلوب مجاهدين آيات و احاديثي که از جهاد و فضيلت آن سخن ميگويد تأثير به سزايي در دلهاي مجاهدين گذاشت، خداوند در اين آيات خاطر نشان ساخته که هر نقل و حرکت مجاهد در راه خدا ، داراي اجر و پاداش است: { مَا كَانَ لأهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الأعْرَابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلا يَطَئُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلا يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلا إِلا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (120)وَلا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً وَلا يَقْطَعُونَ وَادِيًا إِلا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (121)}التوبة: 120 - 121 « درست نيست كه اهل مدينه و باديهنشينان دوروبر آنان ، از پيغمبر خدا جا بمانند (و در ركاب او به جهاد نروند، و در راه همان چيزي جان نبازند كه او در راه آن جان ميبازد) و جان خود را از جان پيغمبر دوستتر داشته باشند. چرا كه هيچ تشنگي و خستگي و گرسنگي در راه خدا به آنان نميرسد، و گامي به جلو برنميدارند كه موجب خشم كافران شود، و به دشمنان دستبردي نميزنند (و ضرب و قتل و جرحي نميچشانند و اسير و غنيمتي نميگيرند) مگر اين كه به واسطه آن، كار نيكوئي براي آنان نوشته ميشود (و پاداش نيكوئي بدانان داده ميشود). بيگمان خداوند پاداش نيكوكاران را (بيمزد نميگذارد و آن را) هدر نميدهد. (همچنين مجاهدان راهحق) هيچ خرجي خواه كم خواه زياد نميكنند ، و هيچ سرزميني را (در رفت و برگشت از جهاد) نميسپرند، مگر اين كه (پاداش آن) برايشان نوشته ميشود، تا (از اين راه) خداوند پاداشي نيكوتر از كاري كه ميكنند بديشان دهد». مسلمانان به خوبي ميدانستند که جهاد در راه خدا تجارتي سودمند است، خداوند در اين خصوص فرموده است: { وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (13)}صف: 13 «(گذشته از اين نعمتها) نعمت ديگري داريد كه پيروزي خدادادي و فتح نزديكي است (كه در پرتو آن مكه به دست شما ميافتد) و به مؤمنان مژده بده (به چيزهائي كه قابل توصيف و بيان نيست، و فراتر از آن است كه با الفباي انسانها به انسانها شناساند)». { وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (13)}صف: 13 «(گذشته از اين نعمتها) نعمت ديگري داريد كه پيروزي خدادادي و فتح نزديكي است (كه در پرتو آن مكه به دست شما ميافتد) و به مؤمنان مژده بده (به چيزهائي كه قابل توصيف و بيان نيست، و فراتر از آن است كه با الفباي انسانها به انسانها شناساند)». و نيك ميدانستند که جهاد از بازسازي مسجدالحرام و آب دادن حاجيان ثواب بيشتري دارد: { أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (19)الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ (20)يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ (21)خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (22)}التوبة: 19 - 22 «آيا (رتبه سقايت و) آب دادن به حاجيان و تعميركردن مسجدالحرام را همسان (مقام آن) كسي ميشماريد كه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده است و در راه خدا جهاد كرده است (و به جان و مال كوشيده است؟ هرگز منزلت آنان يكسان نيست و) در نزد خدا برابر نميباشند، و خداوند مردماني را كه (به خويشتن بهوسيله كفرورزيدن، و به ديگران به وسيله اذيّت و آزار آنان) ستم ميكنند (به راه خير و صلاح دنيوي و نعمت و سعادت اخروي) رهنمود نميسازد. كساني كه ايمان آوردهاند و به مهاجرت پرداختهاند و در راه خدا با جان و مال (كوشيدهاند و) جهاد نمودهاند، داراي منزلت والاتر و بزرگتري در پيشگاه خدايند ، و آنان رستگاران و به مقصودرسندگان (و سعادتمندان دنيا و آخرت) ميباشند. پروردگارشان آنان را به رحمت خود و خوشنودي (از ايشان كه بزرگترين نعمت است) و بهشتي مژده ميدهد كه در آن نعمتهاي جاودانه دارند». و معتقد بودند که جهاد در هر حال رستگاري بزرگي است: { قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ (52)}التوبة: 52 «بگو : آيا درباره ما جز يكي از دو نيكي انتظار داريد: (يا پيروزي و غنيمت در دنيا، و يا شهادت و بهشت در آخرت). ولي ما درباره شما چشم به راه هستيم كه يا خداوند (در اين جهان يا آن جهان) به عذابي از سوي خود گرفتارتان سازد و يا (در اين جهان) با دست ما (مذلّت و خواري نصيبتان سازد). پس شما چشم به راه (فرمان و خواست) خدا باشيد و ما هم با شما در انتظاريم». و ميدانستند که شهيد نميميرد بلکه زنده است: { وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (169)فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ (170)}آل عمران 169-170 «و كساني را كه در راه خدا كشته ميشوند ، مرده مشمار، بلكه آنان زندهاند و بديشان نزد پروردگارشان روزي داده ميشود (و چگونگي زندگي و نوع خوراك ايشان را خدا ميداند و بس ) . آنان شادمانند از آنچه خداوند به فضل و كرم خود بديشان داده است، و خوشحالند به خاطر كساني كه بعد از آنان ماندهاند (و هنوز در راه خدا ميرزمند و به فوز شهادت نائل نشدهاند و) بديشان نپيوستهاند. (شادي و سرور آنان از اين بابت است كه پيروزي يا شهادت در انتظار همكيشان ايشان است و مقامات برجسته آنان را در آن جهان ميبينند، و ميدانند) اين كه ترس و هراسي بر ايشان نيست و آنان اندوهگين نخواهند شد. (چه نه مكروهي بر سر راه آنان در سراي باقي است، و نه بر كاري كه در سراي فاني كردهاند و دارائي و عزيزاني را كه ترك گفتهاند، پشيمانند)». آنها به والا بودن هدفي که به خاطر آن مبارزه ميکردند، يقين داشتند: { يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا (76)}النساء: 76 «در راه يزدان ميجنگند، و كساني كه كفرپيشهاند، در راه شيطان ميجنگند. پس با ياران شيطان بجنگيد. بيگمان نيرنگ شيطان هميشه ضعيف بوده است». علاوه بر اين آيات گفتارهايي از رسول خدا نيز در وصف جهاد بيان شده است که باعث تشويق مسلمانان براي جان فشاني در راه خدا ميشد. از جمله آن روايتي که از ابوسعيد خدري روايت شده که وقتي از رسول خدا صلي الله عليه و سلم پرسيدند: کدام انسان افضل است؟ فرمود: (مؤمن يجاهد بنفسه وماله)[241] «جهاد در راه خدا با جان و مال». ودر توضيح درجات مجاهدين پيامبر رضي الله عنه فرمود: (إن في الجنة مائة درجة أعدها الله للمجاهدين في سبيل الله ما بين الدرجتين كما بين السماء والأرض فإذا سألتم الله فاسألوه الفردوس فإنه أوسط الجنة وأعلى الجنة).[242] «خداوند در بهشت يکصد طبقه براي مجاهدين مهيا کرده که حد فاصل هر کدام از آنها به اندازه فاصلهي زمين و آسمان است و افزود که هرگاه از خدا، بهشت ميطلبيد، بهشت فردوس را که بالاترين طبقهي بهشت است بطلبيد». همچنين در مورد کسيکه در راه خدا بيرون ميشود، فرمود: (انتدب الله لمن خرج في سبيله لا يُخرجه إلا إيمان بي وتصديق برسلي أن أرجعه بما نال من أجر أو غنيمة أو أدخله الجنة ولولا أن أشق على أمتي ما قعدت خلفْ سرَّية ولوددتُ أني أقتل في سبيل الله ثم أحيا ثم أقتل ثم أحيا ثم أقتل)[243] «خداوند وعده کرده است که هر کس در راه خدا با ايمان و يقين بيرون شود، اگر زنده بماند او را با پاداش و غنيمت برگرداند و اگر بميرد او را وارد بهشت سازد و اگر بيم آن نميرفت که براي امت من سخت خواهد گذشت از هيچ جنگي عقب نميماندم و دوست دارم در راه خدا کشته شوم و دوباره زنده و کشته شوم و باز زنده و کشته شوم». همچنين فرمود: (ما أحد يدخل الجنة يحب أن يرجع إلى الدنيا وله ما على الأرض من شئ إلا الشهيد يتمنى أن يرجع إلى الدنيا فيقتل عشر مرات لما يرى من الكرامة)[244] «هيچ کس (از اهل بهشت) آرزو نميکند به دنيا برگردد مگر شهيد که دوست دارد به دنيا برگردد و دهها بار در راه خدا کشته شود به خاطر پاداشي که به شهيد داده ميشود». آري! اين آيات و احاديث، خواب راحت از چشمان ياران پيامبر صلي الله عليه و سلم گرفته بود آنها با تأثر از اين نصوص، همواره در ميادين جهاد به سر ميبردند حتي وقتي به سن کهولت ميرسيدند و به آنان گفته ميشد شما معذور هستيد، ميگفتند: سورهي توبه ما را براي بازماندن از جهاد نميگذارد و ميترسيم در زمرهي منافقان در آييم.[245] دوم: پيامدهاي جهاد در راه خداوند صحابه و تابعين در عصر خلفاي راشدين، جهاد در راه خدا را يکي از کارهاي حياتي براي بقاي اسلام و امت اسلامي ميدانستند و با اين نگرش و انگيزه دست به فتوحات در سرزمين عراق، شام و مصر و شمال آفريقا زدند. و اين عمل آنان پيامدهايي را به دنبال داشت، از جمله اينکه: به امت اسلامي اين امتياز را بخشيد که شايستگي رهبري جامعهي بشري را دارا ميباشد، قدرت و نيروي کفر را نابود ساخت و رعب و هراس را به دل آنها انداخت، صداقت و راست بودن دعوت براي همگان روشن شد و اين قضيه باعث شد که مردم گروه گروه و دسته دسته به اسلام درآيند، در نتيجه مسلمانان با عزت روبرو شدند و کفار ذليل و نابود گشتند و صف مسلمانان در مقابل دشمنانشان متحد و يکپارچگي را به دست آوردند و مردم جهان از نور، رحمت و انصاف دين اسلام برخوردار شدند.[246] سوم: سنتهاي الهي در فتوحات عراق و کشورهاي مشرق زمين پژوهشگر از مطالعهي فتوحات عراق و کشورهاي مشرق زمين به پارهاي از سنتهاي الهي در ميان جامعه، ملتها و دولتها دست مييابد، که از جملهي آنها موارد زير ميباشد: 1- سنت خدا در اسباب و مسببات: خداوند ميفرمايد:{ وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (60)}الأنفال: 60 «براي (مبارزه با) آنان تا آنجا كه ميتوانيد نيروي (مادي و معنوي) و (از جمله) اسبهاي ورزيده آماده سازيد ، تا بدان (آمادگي و ساز و برگ جنگي) دشمنِ خدا و دشمن خويش را بترسانيد ، و كسان ديگري جز آنان را نيز به هراس اندازيد كه ايشان را نميشناسيد و خدا آنان را ميشناسد . هر آنچه را در راه خدا (از جمله تجهيزات جنگي و تقويت بنيه دفاعي و نظامي اسلامي) صرف كنيد، پاداش آن به تمام و كمال به شما داده ميشود و هيچ گونه ستمي نميبينيد». فاروق در عصر خلافت خويش اين آيه را تطبيق نمود و از اسبابهاي مادي و معنوي بهره گرفت. 2- سنت خدا در تدافع و درگيري بين حق و باطل خداوند ميفرمايد:{ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ (251)}البقرة: 251 «و اگر خداوند برخي از مردم را به وسيله برخي ديگر دفع نكند، فساد زمين را فرا ميگيرد، ولي خداوند نسبت به جهانيان لطف و احسان دارد». اين قانون در تمامي فتوحات به طور عام تحقق پيدا کرد و سنت تدافع از مهمترين سنتهاي الهي در جهان هستي و ميان مخلوقات الهي ميباشد، و همچنين از مهمترين سنتهايي ميباشد که امت اسلامي از آن بهرهمند ميشوند، از اينرو مسلمانان طبق اين سنت عمل کردند، زيرا ميدانستند که تحقق بخشيدن به دين نيازمند تصميماتي است که آنرا بردارد و بازوهايي او را به حرکت درآورد و قلبهايي بدان مهر ورزد و اعصابي بدان ارتباط پيدا کند، خلاصه اينکه به تلاش و کوشش بشري نياز دارد، زيرا اين سنتي الهي است که آنرا در دنيا تثبيت نموده است.[247] 3- سنت خدا در فتنه و ابتلا خداوند ميفرمايد:{ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ (214)}البقرة: 214 «آيا گمان بردهايد كه داخل بهشت ميشويد بدون آن كه به شما همان برسد كه به كساني رسيده است كه پيش از شما درگذشتهاند؟ (شما كه هنوز چنين رنجها و دردهائي را نديدهايد و بايد چشم به راه تحمّل حوادث تلخ و ناگوار در راه كردگار باشيد و بدانيد : نخست رنج سپس گنج). زيآنهاي مالي و جاني (و شدائد و مشكلات، آن چنان ملّتهاي پيشين را احاطه كرده است و) به آنان دست داده است و پريشان گشتهاند كه پيغمبر و كساني كه با او ايمان آورده بودهاند (همصدا شده و) ميگفتهاند : پس ياري خدا كي (و كجا) است؟! (ليكن خدا هرگز مؤمنان را فراموش ننموده است و پس از تعليم فداكاري به مؤمنان و آبديدگي ايشان كه رمز تكامل است، به وعده خود وفا كرده و بديشان پاسخ گفته است كه:) بيگمان ياري خدا نزديك است». در فتوحات عراق در حين نبرد پل ابيعبيد به طور خاص، مسلمانان مورد ابتلاي الهي واقع شدند، با توجه به اينکه هزاران مسلمان به شهادت رسيدند و با شکست مواجه شدند، سپس صفهايشان را منظم نمودند و پيروزيهاي بزرگي را بهبار آوردند، و خداوند ميفرمايد:{ لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الأمُورِ (186)}آل عمران: 186 «به طور مسلّم از لحاظ مال و جان خود مورد آزمايش قرار ميگيريد و حتماً از كساني كه پيش از شما بديشان كتاب داده شده است، و از كساني كه كفر ورزيدهاند، اذيّت و آزار فراواني ميبينيد (و اعمال ناشايستي و سخنان نابايستي ميشنويد) و اگر (در برابر آزمايش مالي و جاني) بردباري كنيد و (از آنچه بايد پرهيز كرد) بپرهيزيد، (كارهاي شايسته همين است و) اين اموري است كه بايد بر انجام آنها عزم را جزم كرد و در اجراي آنها كوشيد». آنچه از خلال آيههاي قرآني ملاحظه ميشود اينکه تأييد سنت ابتلا بر امت اسلامي به صورتي قاطعانه و با تأکيدي ويژه آمده است.[248] و اين سنت الهي در خصوص عقايد ميباشد و دعوتگران بايد با مصايب روبرو شوند و اموال و جان آنان نيز مورد اذيت و آزار قرار ميگيرند، اما بايد آنها صبر پيشه کنند و مقاومت نمايند و عزت خود را از دست ندهند.[249] 4- سنت الهي در ستم و ستمگري خداوند ميفرمايد:{ ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ (100)وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ (101)وَكَذَلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِيَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ (102)}هود «اين از خبرهاي شهرها و آباديهائي است كه ما براي تو (اي پيغمبر!) بازگو ميكنيم (تا قوم خود را بدآنها پند دهي، و به ياري خدا اطمينان حاصل كني). برخي از اين شهرها و آباديها هنوز برپا و برجايند (و آثاري از آنها مانده و درس عبرت همگانند،) و برخي درويده (و از ميان رفتهاند همانند كشتزار درو شده) . ما بدانان ستم نكرديم (و بيهوده نابودشان ننموديم) و بلكه خودشان (با كفر و فساد و پرستش بتها و غيره) بر خويشتن ستم روا داشتند، و معبودهائي را كه بغير از خدا ميپرستيدند و به فرياد ميخواندند ، كمترين سودي بدانان نرساندند و هيچ گونه كمكي نتوانستند بديشان بنمايند (و مثلاً آنان را از هلاك و نابودي برهانند) بدآنگاه كه فرمان (هلاك ايشان از سوي) پروردگارت صادر گرديد، و جز بر هلاك و زيانشان نيفزودند (و تنها مايه بدبختي و نابودي ايشان شدند و بس). عقاب پروردگار تو اين چنين است (كه درباره قوم نوح و عاد و ثمود و مدين و غيره گذشت) هرگاه كه (بر اثر كفر و فساد، اهالي) شهرها و آباديهائي را عقاب كند كه ستمكار باشند. به راستي عقاب خدا دردناك و سخت است». سنت الهي در خصوص نابود سازي امتهاي ستمگر يک سنت کلي ميباشد، اينک دولت فارس با توجه به اينکه نسبت به بندگان ستم روا داشته و از منهج الهي رويي برتافته است، سنت خداوند در مورد آنها به اجرا درميآيد و خداوند مسلمانان را بر آنها مسلط مينمايد و آنها را از صحنهي زندگي برکنار ميکند.[250] 5- سنت الهي در خوشگذراني و خوشگذرانان خداوند ميفرمايد: { وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا (16)}الإسراء: 16 «هرگاه بخواهيم شهر و دياري را نابود گردانيم ، افراد دارا و خوشگذران و شهوتران آنجا را سردار و چيره ميگردانيم، و آنان در آن شهر و ديار به فسق و فجور ميپردازند (و به مخالفت با دستورات الهي برميخيزند)، پس فرمان (وقوع عذاب) بر آنجا واجب و قطعي ميگردد و آنگاه آن مكان را سخت درهم ميكوبيم (و ساكنانش را هلاك ميگردانيم)». هرگاه وقت نزول عذاب يک قوم، فرا رسد، ما براي متنعمان و سران آن قوم، فرمان اطاعت صادر ميکنيم؛ ولي آنان از اطاعت، سرپيچي ميکنند و در نتيجه، وقوع عذاب نيز بر آنان قطعي ميشود و علت آنکه خداوند متعال، متنعمان و سران مرفه را به اطاعت اختصاص داده است؛ با اينکه همهي انسانها مکلف به اطاعت ميباشند؛ آن است که حاکمان و سران مرفه، پيشوايان فسق و ضلالت هستند و اگر از افراد غير از ايشان گناهي سرزند، به تبعيت از اغواي آنان است و به همين خاطر است که اين موضوع، بيشتر متوجه حاکمان و سران مرفه ميشود.[251] و همين قانون در خصوص فرماندهان و پادشان فارس به اجرا درآمد. 6- سنت الهي در طغيان و طغيانگران خداوند ميفرمايد: { إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ (14)}الفجر14: «مسلّماً پروردگار تو در كمين (مردمان و مترصّد اعمال ايشان) است». آيه مذکور ، انذار و وعيد است براي همهي عصيانگران و برخي اين انذار را به کفار تخصيص دادهاند و برخي نيز بر آنند که انذار بر هر دو دسته (عصيانگران و کافران) اطلاق دارد.[252] در تفسير قرطبي، آيهي مذکور چنين تفسير شده است: خداوند متعال در کمين تمام اعمال انسان است تا به واسطهي اعمالشان، سزا دهد.[253] از اقوال مفسران در پيرامون آيات مذکور، پيدا است که سنت خدا در طغيانگران، نزول عذاب در دنيا بر آنان است و آن سنتي دايم و لايتغير است که همواره دامنگير طغيانگران ميشود و کسي را ياراي رهايي از آن نيست؛ همچنانکه رهايي از عذاب آخرت نيز براي کسي مقدور نيست.[254] مسلما، آن کس از سنت لا يتغير الهي در عذاب طغيانگران عبرت ميگيرد که از خداوند متعال، خوف و خشيت داشته باشد و از عذاب وي بهراسد و بداند که سنت الهي، ثابت و لايتغير است و کسي از آن، مستثنا نيست. خداوند متعال، پس از بيان عذاب فرعون، جهت عبرت از آن ميفرمايد: { فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الآخِرَةِ وَالأولَى (25)إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشَى (26)} النازعات: 25 - 26 «خدا او را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار كرد. در اين (داستان موسي و فرعون ، درس) عبرت بزرگي است براي كسي كه (از خدا) بترسد». گفتني است که اين سنت الهي نيز در خصوص رهبران فارسها به اجرا در آمد. 7- سنت استدراج فتوحات عراق و کشورهاي مشرق زمين در برابر سنت استدراج سر خم کرد، مرحلهي نخست آن در عصر ابوبکرصديق واقع شد، با توجه به اينکه فتح حيره به سرکردگي خالد بن وليد به پايان رسيد. و مرحلهي دوم از ابتداي ولايت ابوعبيد ثقفي به عنوان فرماندهي لشکر عراق تا نبرد بويب ميباشد. و مرحلهي سوم از لحظهي فرماندهي سعد بن ابيوقاص در عراق تا قبل از واقعهي نهاوند ميباشد. و مرحلهي چهارم از واقعهي نهاوند است. و مرحلهي پنجم همان مرحلهي کشورگشايي در شهرهاي عجمها ميباشد. امت اسلامي از حرکت فتوحات اسلامي اين درس را ميآموزد که رعايت سنت استدراج در تلاش بسيار با اهميت است و دين الهي را در جامعه برقرار ميسازد، و روزنهي اين سنت را چنين دنبال ميکنند که راه طولاني است و به فهم و بينشي عميق نياز دارد و در ميدان دعوت اسلامي فهم اين سنت به عنوان عاملي اساسي براي دعوتگران محسوب ميگردد، زيرا برقراري دين در عراق و ساير شهرهاي مشرق زمين ميان صبح و شامي به انجام نرسيد، بلکه طبق اين سنت و با ارادهي الهي به وقوع پيوست. 8- سنت تغيير نفوس خداوند ميفرمايد:{ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ (11)}الرعد: 11 «خداوند حال و وضع هيچ قوم و ملّتي را تغيير نميدهد (و ايشان را از بدبختي به خوشبختي ، از ناداني به دانائي، از ذلّت به عزّت، از نوكري به سروري، و . . . و بالعكس نميكشاند) مگر اين كه آنان احوال خود را تغيير دهند». اصحاب در فتوحات عراق و مناطق مشرق زمين اين سنت الهي را با ملتهايي انجام دادند که وارد دين خداوند ميشدند، آنها مردم را طبق قوانين قرآن و سنت پيامبر صلي الله عليه و سلم تربيت کردند و عقايد صحيح، افکار سالم و اخلاق نيکو را در درونشان کاشتند. 9- سنت الهي در خصوص گناهان خداوند ميفرمايد:{ أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الأرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَيْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِينَ (6)}الأنعام: 6 «آيا نديدهاند (و آگاهي پيدا نكردهاند) كه پيش از ايشان چقدر از اقوام و ملّتها را هلاك كردهايم؟ اقوام و ملّتهائي كه در زمين (اسباب و ابزار) قدرت و نعمت بديشان داديم ، قدرت و نعمتي كه آنرا به شما ندادهايم، و بارآنهاي پياپي براي آنان بارانديم و رودبارها در زير (منازل و كاخهاي) ايشان روان كرديم . امّا (هنگامي كه سركشي و نافرماني كردند و شكر نعمت به جاي نياوردند ، به پاس گناهانشان) آنان را نابود ساختيم و اقوام و ملّتهاي ديگري را پس از ايشان پديدار كرديم (و زمام امور را به دستشان سپرديم . پس از گذشتگان پند گيريد و از خواب غفلت بيدار شويد)». خداوند ملت فارس را بر اثر گناهانشان به هلاکت کشاند، زيرا آنها مرتکب گناهان بزرگي همچون کفر و قرار دادن شريک براي خدواند شده بودند، و آيهي مذکور اصل ثابت و حقيقت تغيير ناپذيري را اثبات ميکند و آن، اينکه گناهان، صاحبانش را به هلاکت ميرسانند و خداوند متعال است که گناهکاران را به علت گناهشان، نابود ميسازد[255]؛ از اينرو خداوند امت اسلامي را بر پارسيان مسلط گرداند، آنگاه که به سنت الهي عمل کردند و اسباب را فراهم ساختند.
چهارم: احنف بن قيس روند تاريخ را تغيير ميدهد بعد از شکست هرمزان و فتح اهواز، عمر رضي الله عنه بسيار تأکيد ميکرد که مسلمانان به همين فتوحات بسنده کنند و بيش از اين لشکر را به کشورهاي مشرق زمين به حرکت درنياورند. عمر گفت: سواد بصره و اهواز ما را کافي است و بسيار دوست داشتم ميان ما و پارسيها کوهي از آتش فاصله ايجاد ميکرد که نه ما به آنها دست مييافتيم و نه آنها به ما دست مييافتند، و در مورد اهل کوفه گفت: دوست داشتم ميان ما و آنها کوهي از آتش فاصله ايجاد ميکرد که نه ما به آنها دست مييافتيم و نه آنها به ما دست مييافتند. و عمر جهت اجراي اين امر نمايندگاني را برگزيد، احنف خطاب به او گفت: اي اميرالمؤمنين! خبردار شدهام که ما را از کشورگشايي منع کردهايد و به ما دستور دادهايد که به همين بسنده نماييم، و اين در حالي است که پادشاه پارسيان زنده است و در ميان قوم خود ميباشد، و مادام که پادشاهشان در ميان آنها زنده باشد، آنها بر عليه ما مسلح خواهند شد، و اين واقعيتي انکار ناپذير است که هرگز دو پادشاه نميتوانند در کنار هم حکومتراني نمايند، جز اينکه بايد يکي از آنها ديگري را بيرون راند. و خود ميدانيد هميشه آنها عليه ما لشکر کشي کردهاند و به دستور پادشاه براي مبارزه راهي ميدان شدهاند، و اين عادت هميشگي آنها است، مگر اينکه به ما دستور دهيد خود را مسلح نماييم تا اينکه او را از سرزمين پارس بيرون افکنيم و اين اميد پارسيان را ريشهکن نماييم.[256] عمر در پاسخ احنف گفت: به خدا سوگند راست ميگوييد و قضيه را به صورت واقعي براي من شرح دادي. از اينرو عمر دستور داد که مسلمانان در شهرهاي پارسي تبار لشکرکشي نمايند و رأي احنف را به اجرا درآورد و پرچم خراسان را به ايشان داد و ساير پرچمها را به فرماندهاني مجاهد عطا نمود و نقشهي جنگ و پيشروي را براي آنها طرح نمود، سپس با ارسال لشکرهاي پيدرپي به آنها کمک ميرساند.[257]
[1] البداية والنهاية (7/ 26). ([2]) الفتوح ابن أعثم (1/ 164) الأنصار في العصر الراشدي ص216. ([3]) الأنصار في العصر الراشدي ص216. [4] البدايه والنهايه (7/26) ([5]) اتمام الوفاء في سيرة الخلفاء ص65 . الجبرية: التكبر. ([6]) اتمام الوفاء في سيرة الخلفاء ص65 . ([7]) البداية والنهاية (7/27). ([8]) حركة الفتح الإسلامي شكري فيصل ص72 . [9] الکامل في التاريخ (2/87) [10] تاريخ اسلامي (10/334) [11] تاريخ طبري (4/272) [12] تاريخ اسلامي (10/335) ([13]) التاريخ الإسلامي (10/336). [14] ترتيب وتهذيب البداية والنهاية د. محمد صامل السُّلمي ص89 . ([15]) التاريخ الإسلامي (10/337). [16] تاريخ طبري (4/279) و تاريخ اسلامي (10/341) [17] تاريخ طبري (4/277) ([18]) الطريق إلى المداين ص414. ([19]) عوامل النصر والهزيمة ص55 . ([20]) الطريق إلى المداين ص414 . ([21]) التاريخ الإسلامي (10/343). ([22]) الحرب النفسية د. أحمد نوفل (2/167). ([23]) التاريخ الإسلامي (10/345،346). ([24]) الأنصار في العصر الراشدي ص217 . [25] تاريخ طبري (4/379) ([26]) التاريخ الإسلامي (10/347). ([27]) العمليات التعرضية الدفاعية، نهاد عباس ص115 . ([28]) تاريخ الطبري (4/287). [29] تاريخ طبري (4/288) ([30]) الطريق إلى المداين ص433،434 ، الطبري (4/289). [31] طبري (4/289) و تاريخ اسلامي (10/349) [32] تاريخ طبري (4/290) ([33]) التاريخ الإسلامي (10/ 352). [34] تاريخ طبري (4/291) ([35]) التاريخ الإسلامي (10/ 350). [36] تاريخ اسلامي (10/350) ([37]) تاريخ الطبري (4/ 287) الطريق إلى المداين ص446. ([38]) تاريخ الطبري (4/ 287). ([39]) الطريق إلى المداين ص446. ([40]) الطريق إلى المداين ص446. [41] تاريخ طبري (5/283) ([42]) الطريق إلى المداين ص447. ([43]) تاريخ الطبري (5/ 283). ([44]) الطريق إلى المداين ص440، وبعضها (تاريخ الطبري (4/ 293) ). [45] الطريق المداين. ([46]) الطريق إلى المداين ص447. ([47]) الطريق إلى المداين ص448. [48] تاريخ طبري (4/292) ([49]) التاريخ الإسلامي (10/ 352). ([50]) تاريخ الطبري (4/ 293). ([51]) ترتيب وتهذيب البداية والنهاية خلافة عمرص93. [52] تاريخ طبري (4/296) ([53]) المراد من البيت أنهم شنوا الغارة على مهل. ([54]) الطريق إلى المداين ص255. ([55]) الطريق إلى المداين ص457. ([56]) حركة الفتح الإسلامي، شكري فيصل ص78، تاريخ الطبري (4/ 299). ([57]) الطريق إلى المداين ص457. [58] تاريخ طبري (4/299) ([59]) الطريق إلى المداين 458، تاريخ الطبري (4/ 300). ([60]) الخلفاء الراشدون للنجار ص132. ([61]) الطريق إلى المداين ص467. ([62]) تاريخ الطبري (4/300). ([63]) الطريق إلى المداين ص468 . [64] تاريخ طبري (4/301) ([65]) الطريق إلى المداين ص471 . ([66]) إتمام الوفاء ص70 . ([67]) حركة الفتح الإسلامي ص80 . ([68]) همان: ص80 . ([69]) ترتيب وتهذيب البداية والنهاية ص96 . [70] تاريخ طبري (4/306) ([71]) التاريخ الإسلامي (10/362). [72] تاريخ طبري (4/6) ([73]) التاريخ الإسلامي (10/364). ([74]) همان: (10/365). [75] تاريخ طبري (4/308) ([76]) تاريخ الطبري (4/ 310). ([77]) القادسية، أحمد عادل كمال ص29. [78] تاريخ طبري (4/313) ([79]) القادسية ص30 أحمد عادل كمال. ([80]) التاريخ الإسلامي (10/370، 371). [81] تاريخ طبري (4/313) ([82]) الفاروق عمربن الخطاب: محمد رشيد رضا ص119، 120. ([83]) التاريخ الإسلامي (10/ 374). [84] تاريخ اسلامي (10/375) [85] همان. ([86]) التاريخ الإسلامي (10/ 376). ([87]) التاريخ الإسلامي (10/ 379). [88] تاريخ طبري (4/315) ([89]) التاريخ الإسلامي (10/ 379). [90] البدايه والنهايه (7/38) [91] البدايه والنهايه (7/38) ([92]) الفن العسكري الإسلامي ص253. ([93]) إتمام الوفاء في سيرة الخلفاء ص73. ([94]) التاريخ الإسلامي (10/ 381). ([95]) انظر: البداية والنهاية (7/ 38). ([96])الدعوة الإسلامية في عهد عمربن الخطاب: حسني محمد إبراهيم. [97] الکامل في التاريخ (2/101) ([98]) القادسية لأحمد عادل كمال بتصرف ص70. ([99]) الدعوة الإسلامية في عهد عمربن الخطاب ص (241). ([100]) البداية والنهاية (7/ 43). ([101]) إتمام الوفاء في سيرة الخلفاء ص57. [102] الکامل في التاريخ (2/106) [103] الکامل في التاريخ (2/108) ([104]) الفن العسكري الإسلامي ص255 . ([105]) الفن العسكري الإسلامي ص255 . ([106]) تاريخ الطبري (4/356). ([107]) تاريخ الطبري (4/356). [108] تاريخ طبري (4/357) [109] تاريخ طبري (4/358) ([110]) التاريخ الإسلامي (10/347). [111] تاريخ طبري (4/358) [112] تاريخ طبري (4/359) [113] تاريخ الطبري (4/359) ([114]) تاريخ الطبري (4/360). ([115]) همان: (4/361). ([116]) همان: (4/362). ([117]) التاريخ الإسلامي (10/445). ([118]) تاريخ الطبري (4/363). ([119]) تاريخ الطبري (4/365). [120] تاريخ طبري (4/364) [121] تاريخ اسلامي (10/449) [122] تاريخ طبري (4/364) [123] التاريخ اسلامي (10/452) ([124]) التاريخ الإسلامي (10/452). [125] الاستيعاب ش 287 [126] تاريخ طبري (4/366) [127] تاريخ طبري (4/367) [128] تاريخ اسلامي (10/455) [129] تاريخ طبري (4/370) ([130]) القادسية ص154 أحمد عادل كمال. ([131]) الخنساء أم الشهداء، عبد المنعم الهاشمي ص98 . ([132]) التاريخ الإسلامي (10/46). [133] تاريخ طبري (4/374) [134] تاريخ طبري (4/375) [135] التاريخ اسلامي (10/466) [136] تاريخ الطبري (4/378) [137] تاريخ الطبري (4/378) [138] تاريخ الطبري (4/382) [139] تاريخ الطبري (4/378) ([140]) تاريخ الطبري (4/381). ([141]) التاريخ الإسلامي (10/472). [142] تاريخ الطبري (4/384) [143] تاريخ الطبري (4/386) ([144]) تاريخ الطبري (4/386) [145] التاريخ الاسلامي (9/474) [146] تاريخ الطبري (4/387) ([147]) التاريخ الإسلامي (10/476). ([148]) تاريخ الطبري (4/388). [149] التاريخ الاسلامي (10/479) ([150]) تاريخ الطبري (4/388). [151] تاريخ الطبري(4/388) ([152]) تاريخ الطبري (4/408). ([153]) التاريخ الإسلامي (10/481). ([154]) تاريخ الطبري (4/408). ([155]) التاريخ الإسلامي (10/488). ([156]) القادسية 266، التاريخ الإسلامي (10/ 488). ([157]) الطريق إلى المداين ص473، 474. ([158]) تاريخ الطبري (4/ 409). ([159]) تاريخ الطبري (4/ 410). ([160]) التاريخ الإسلامي (10/ 485). ([161]) تاريخ الطبري (4/ 410). ([162]) التاريخ الإسلامي (10/ 487). ([163]) أمير المؤمنين عمربن الخطاب الخليفة المجتهد للعمراني ص163. ([164]) خلافة الصديق والفاروق للثعالبي ص253. ([165]) تاريخ الطبري (4/ 391). ([166]) تاريخ الطبري (4/ 391). ([167]) القادسية ص204. ([168]) تاريخ الطبري (4/ 390). ([169]) التاريخ الإسلامي (10/ 480). ([170]) الفن العسكري الإسلامي ص271، 272. ([171]) الفن العسكري الإسلام ص273. [172] الفن العسكري الإسلامي ص274، 275 (1) الأدب الإسلامي، د. نايف معروف ص222، 223 (2) واجم: من الوجوم وهو السكوت مع كظم الغيظ ، الأدب الإسلامي ص215. (6) البداية والنهاية (7/48) ([173]) الضارع: النحيل الهزيل ، الأدب الإسلامي ص214 ([174]) إتمام الوفاء ص82 ([175]) التاريخ الإسلامي (11/155) ([176]) تاريخ الطبري (4/454) ([177]) تاريخ الطبري (4/453) ([178]) التاريخ الإسلامي (11/163) ([179]) تاريخ الطبري (4/455) ([180]) تاريخ الطبري (4/451) ، التاريخ الإسلامي (11/160) ([181]) التاريخ الإسلامي (11/160) ([182]) تاريخ الطبري (4/451) ([183]) التاريخ الإسلامي (11/165) ([184]) التاريخ الإسلامي (11/167) ([185]) التاريخ الإسلامي (11/168) ([186]) التاريخ الإسلامي (11/169) ([187]) تاريخ الطبري (4/459) ([188]) تاريخ الطبري (4/459) ([189]) تاريخ الطبري (4/459) ([190]) البداية والنهاية (7/67) ؛ إتمام الوفاء ص85 ([191]) تاريخ الطبري (4/468) ([192]) تاريخ الطبري (4/468) ([193]) المصدر نفسه (4/467) ([194]) التاريخ الإسلامي (11/181) ، تاريخ الطبري (4/468) ([195]) تاريخ الطبري (4/468) ([196]) تاريخ الطبراني (4/472، البداية والنهاية (7/68) ([197]) تاريخ الطبري (4/475) ([198]) تاريخ الطبري (4/475) ([199]) تاريخ الطيري (4/479) ([200]) همان : (4/480) ([201]) تاريخ الطبري (5/61،62) ([202]) التاريخ الإسلامي (11/202) ([203]) التاريخ الإسلامي (11/204) ([204]) تاريخ الطبري (5/63، 64) ([205]) سنن الترمذي، ك المنافب (5/ 650) رقم 3854. ([206]) التاريخ الإسلامي (11/204) [207] تاريخ طبري (5/66) ([208]) تاريخ الطبري (5/ 72). ([209]) التاريخ الإسلامي (11/217). ([210]) تاريخ الطبري (5/ 109). ([211]) الفن العسكري الإسلامي ص(284) ([212]) الفن العسكري الإسلامي ص(285) ([213]) تاريخ الطبري (5/ 109). ([214]) الفن العسكري الإسلامي ص(286) ([215]) الفن العسكري الإسلامي ص (288) ([216]) الفن العسكري الإسلامي ص(294) ([217]) همان: ص (294) ([218]) الفن العسكري الإسلامي ص(295،296) ([219]) البداية والنهاية (7/113) ([220]) البداية والنهاية (7/114) ([221]) اتمام الوفاء ص(98) ([222]) إتمام الوفاء ص (99، 100،101) ([223]) ترتيب وتهذيب البداية والنهاية ص160 ([224]) تاريخ الطبري (5/134) ([225]) تاريخ الطبري (5/136، 137). ([226]) تهذيب البداية والنهاية ص161. ([227]) تاريخ الطبري (5/141، 142) ([228]) تاريخ الطبري (5/145). ([229]) تاريخ الطبري (5/ 142 إلى 147). ([230]) الطبراني الكبير ؛ ألباني آنرا در رديف سلسله أحاديث ضعيفه ذکر کرده است. 1747 ([231]) تاريخ الطبري (5/160) ([232]) تاريخ الطبري (5/162، 163) ([233]) تاريخ الطبري (5/166) ([234]) تاريخ الطبري (5/168، 169) شرح أصول اعتقاد أهل السنة: ش 2537 : مشكاة المصابيح(3/1678) ش 5954، انظر : تهذيب البداية والنهاية ص170. ([235]) تهذيب البداية والنهاية ص171 ([236]) تهذيب البداية والنهاية ص171 ([237]) ترتيب وتهذيب البداية والنهاية ص171 [238] تاريخ طبري (5/172) ([239]) تهذيب وترتيب البداية والنهاية ص172 ([240]) عصر الخلافة الراشدة ص339، 340 ([241]) البخاري رقم 2786 ([242]) البخاري رقم 2790 ([243]) مسلم (3/1497) ([244]) البخاري رقم 2817 ([245]) الجهاد في سبيل الله : قادري (1/145) ([246]) همان: (2/411 إلى 482) ([247]) لقاء المؤمنين ، عدنان النحوي (2/117) ([248]) التمكين للأمة الإسلامية في ضوء القرآن الكريم ص237 ([249]) تبصير المؤمنين بفقه النصر والتمكين : صّلابي ص456 ([250]) السنن الإلهية في الأمم والجماعات والأفراد ص119 إلى 121 [251] تفسير الآلوسي (15/42) ([252]) السنن الإلهية ص193 ([253]) المصدر نفسه ص193 نقلاً عن القرطبي من تفسيره ([254]) السنن الإلهية ص194 ([255]) السنن الإلهية ص210 ([256]) البداية والنهاية (7/130) ([257]) مع الرعيل الأول ، محب الدين الخطيب ص146
از کتاب: ترجمه سيره عمربن خطاب رضي الله عنه، تأليف : دکتر علي محمد محمد صلابي
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|