|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>احنف بن قيس
شماره مقاله : 2735 تعداد مشاهده : 272 تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389
|
احنف بن قيس 1- نسب و خاندان او او ابوبحر احنف بن قيس بن معاويه بن حصين بن حفص بن عباده و از قبيله تميم بود[1]. نام او را ضَحَّاک و يا صَخر[2] دانستهاند. مادرش حَبَّه دختر عمرو بن قرط و از قبيله جاهل بوده است[3]، اين زن خواهر اخطل بن قرط بود که از دلير مردان و شجاعان آن روزگار محسوب ميشد. احنف، خود، در مقام مباهات به دائيش گفته است که هيچ کس مانند او، چونان خويشاوند بينظير ندارد.[4] 2- زندگي و حيات او احنف بن قيس از جمله بزرگان تابعين به حساب ميآمد که در ميان قوم خويش از جايگاه و منزلت رفيعي برخوردار بود[5]. علاوه بر اين او از بزرگان شهر بصره نيز محسوب ميشد[6]، چنانکه مردم اين شهر به او اعتماد و اطمينان کاملي داشتند. او فردي بود خردمند، زيرک[7]، متديّن، باهوش، فصيح و بليغ[8]، دانا و متين و باوقار بود، در مورد وقار و ابهّت او شاعري چنين سروده است: اذا الأبصار ابصرت ابن قيس ظللن مهابه منه خشوعاً (اگر انسانها، احنف پسر قيس را ببينند، از وقار او، ديدگان خويش را، به خشوع، به زير افکنند). خالد بن صفوان نيز در توصيف شرف و بزرگي اين مرد گفته است که: اصنف از شرف و بزرگي ميگريخت اما اين شرف و بزرگي بود که به دنبال او دوان بود.[9] در اينجا به چند مورد از برجستهترين خصايل و ويژگيهاي بارز او ميپردازيم. الف: وقار و متانت او احنف بن قيس به داشتن آرامش و گذشت شهرهي خاصّ و عامّ بود. چون از او در مورد حلم پرسيدند، او گفت: که حلم عبارت است از تحمّل و ذلّت و صبور بودن در برابر آن. و چون از حلم زياد او تعجب ميکردند، به اطرافيان ميگفت: من پيشتر گمان ميکردم که حلم همان صبر است اما با ديدن رفتار قيس بن عاصم منقري با قاتل پسرش که برادرزاده خود او نيز بود دانستم که حلم چيست[10]. با ديدگان خود ديدم که چون قاتل پسر قيس را دست بسته نزد او آوردند به مردمان گفت: که آيا فکر نميکند اين رفتار خشن آنان، آن جوان را ترسانيده باشد. سپس رو به آن پسر کرد و به او گفت: اي پسر! بدان که تو با اين کارت از تعداد ياران خود کاستهاي، قدرت خويش را تضعيف کردهاي، دشمنانت را شاد نمودهاي و اطرافيان و خويشان خود را در ماتم و عزا بردهاي. آنگاه دستور داد تا او را رها سازند و ديه مقتول را از جيب خود او نزد مادر مقتول که همسر خود او نيز بود، ببرند که بنا به قول او، آن زن در ميان طايفه شوهرش غريب است و تنها[11]. نقل است که مردي نزد احنف آمد و از او خواست که حلم را به او ياد دهد، احنف بدو گفت: حلم آن است که تحمل ذلت بنمايي؛ آن مرد گفت: هر چند من نميتوانم آن را تحمل کنم اما تمام تلاش خود را خواهم نمود تا حداقل چنين رفتاري از خود نشان بدهم[12]. نيز نقل کنند که مردي چند بار نزد احنف آمد و او را دشنام داد، اما احنف هيچ جوابي بدو نداد، آن مرد گفت: احنف تنها به اين دليل به دشنامهاي من پاسخي نميدهد که مرا خوار و بيارزشتر از آن ميداند که جواب مرا بدهد[13]. احنف در مقام نصيحت، به اطرافيان چنين ميگفت: هر کس در برابر يک سخن زشت صبر پيشه نکند سخنان بيشتري خواهد شنيد، بسيار پيش آمده است. که خشم خود را فرو خوردهام تا از عواقب بسيار بدتر آن پيشگيري نمايم[14]. اما بايد دانست که حلم و آرامش او از روي ضعف وعجز نبود که او در عين قدرت و مکانت به چنين خصلتي مزين بود. او بارها در ميادين کارزار به جنگهاي سختي پرداخت که کمتر کسي توان انجام آنها را در خود ميديد، چون از او پرسيدند که در کجا بايد آرام و با گذشت بود، او پاسخ داد: در ميان اطرافيان و آشنايان بايد با آرامش و وقار رفتار نمود.[15] ب: خرد و عقل او احنف مردي بود خردمند و عاقل. او هميشه به اطرافيان ميگفت: هر که را چهار خصلت باشد در ميان قوم خويش، به سروري خواهد رسيد: ديني که او را از گناهان باز دارد، نسبي که او را از ذلّت حفظ کند، عقل و خردي که او را هدايت دهد و شرم و حيايي که او را از انجام کارهاي ناشايست منع کند.[16] او به اطرافيان ميگفت: که عقل و خرد بهترين همنشين، ادب و تربيت صحيح، بهترين ارث و موفقيّت در کارها، بهترين دوست انسان ميباشند[17]. نيز ميگفت: هيچگاه پشت سر کسي که همنشين من بوده است، سخن بدي نگفتهام. نقل است که چون نزد او از مردي بد ميگفتند، از اطرافيان خواست که از اين کار دست بردارند[18]. همچنين نقل ميکنند که چون برادرزادهاش از درد دندان ناله و فغان سر ميداد به او گفت: اي پسرم! بدان من که سي سال است که چشمم را از دست دادهام اما هيچگاه از اين وضعيت ناله و شکايت نکردهام[19]. نيز ميگفت: هرگاه فردي قويتر و با فضيلتتر از من، مرا به مبارزه ميطلبيد به قدر و منزلت او احترام ميگذاشتم اما هرگاه فردي ضعيفتر از خودم، مرا به کار زار ميطلبيد خود و منزلت خويش را برتر از آن ميديدم که با او درگير شوم و هرگاه با همطراز و همشأن خود به نبرد ميپرداختم، بر او غلبه ميکردم.[20] ج: علم و دانش او هر چند احنف بن قيس را احاديث اندکي است اما محدثان، او را ثقه و قابل اطمينان دانستهاند. او از عمر بن خطّاب، عثمان بن عفّان، علي بن أبي طالب و أبوذّر حديث روايت نموده است[21]. و بزرگاني چون حسن بصري و عروه بن زبير از او حديث نقل کردهاند[22]. همچنين او در دوران خلافت معاويه بن ابي سفيان، از فقهاي بنام و برجسته آن روزگاران محسوب ميشد. د: خرد و حکمت او احنف مردي بود خردمند و فرزانه که تنها براساس حکمت و روش نيکو با مردم رفتار مينمود. گويند چون از او در مورد مروّت سؤال شد پاسخ داد: مروّت آن است که از کارهاي زشت پرهيز نمود و در برابر آنها و خطاهاي ديگران از خود صبر و گذشت نشان داد. سپس ابيات زير را سرود: و اذا جميل الوجه لم يوت الجميل فما جماله؟! ما خير اخلاق الفتي الا تقاه و احتماله (آنگاه که فردي زيبارو، به کارهاي نيک نپردازد، او از زيبايي بهرهاي نبرده است. بهترين کارهايي که جوانمرد ميتواند انجام دهد آن است که از کارهاي زشت و ناپسند پرهيز و در برابر آنها صبر پيشه نمايد). نيز گويند چون راجع به مروّت از او سؤال کردند، او گفت: مروّت، عفّت و پاکي در دين و صبر در برابر مشکلات، احساس و نيکي به پدر و مادر، آرام بودن هنگام خشم و گذشت و عفو هنگام داشتن قدرت است[23]. همچنين از اوست که: سر سلسله ادب و تربيت، زبان است. نيز او راست گفته که: در چند چيز، هيچ خيري را نتوان يافت: سخني بيعمل، مال بدون بذل و بخشش، دوست بيوفا، فقيه و عالم بيورع و تقوا و صدقه و احساني که بدون قصد و نيّتي [خالصانه] انجام گيرد[24]. باز او راست گفته که: با صحبت کردن از فضايل و نيکيها آنها را در ميان مردم إحيا کنيد[25]. همچنين است که گفت: خنده و شوخيهاي زياد، وقار و شخصيت فرد را نزد مردم از ميان ميبرد. هر کس به امري عادت کند و پيوسته بدان روي آورد، نزد ديگران، بدان شهرت يابد[26]. او هميشه به اطرافيان توصيه ميکرد که مجلس او را از غذا و زن دور نگه دارند چرا که اين دو مردان را به شهوتپرستي و شکم پروري ره نمايند که بزرگي وقتي حاصل آيد که مرد چون اشتهاي چيزي نمود بتواند نفس خويش را از آن باز دارد[27]. همچنين از او نقل است که ميگفت: سيادت و سروري با شهرت در ميان مردم به دست ميآيد، چرا که هيچ کس به شهرت دست پيدا نميکند جز از طريق مشهور شدن در ميان مردم، حال آنکه هستند بزرگاني که در ميان خواصّ از شهرت برخوردارند اما نتوانستهاند در ميان مردمان، آوازهاي به دست آورند.[28] ه: بلاغت و فصاحت او احنف، مردي بود فصيح و سخنور[29]. نقل ميکنند که او در مجلسي که بزرگان قبايل ازد و ربيعه حضور داشتند، بعد از حمد و ثناي پروردگار، خطاب به آنان چنين گفت: بدانيد ما به خاطر اين دين است که چونان برادر هستيم، خويشاوند هم و شرکاي يکديگر شدهايم، در کنار هم به آرامش و امنيت و به سر ميبريم و در برابر دشمنان، يار و پشتيبان همديگر ميباشيم، بدانيد که ازديان بصره نزد ما از تميميان کوفه (قبيله احنف) مهربانتر هستند و ازديان کوفه را از تميميان شام (قبيله احنف) بيشتر دوست داريم، بدانيد اگر روزي فرا رسيد که مال و مملکت ما شما (ازديان) را به دام حسادت و نفرت گرفتار نمود، ما مال و ثروت خويش را با شما تقسيم خواهيم کرد (شايد اين وحدت و اخوّت ميانمان حفظ شود).[30] احنف بن قيس، فردي اهل منطق و دليل و برهان بود. گويند که چون نزد اولياي دم مقتولي رفت، آنان به او گفتند: که خواهان دريافت دو برابر مبلغ ديه هستند، او درخواست آنان را پذيرفت اما در مقام اندرز به آنان چنين گفت: ميدانيد که خداوند عزوجل دستور داده است که در برابر هر مقتولي، تنها يک ديه دريافت شود و رسول امين صلي الله عليه و آله و سلم او نيز همين کار را انجام ميداد حال شما بدانيد که اگر امروز خواهان دريافت دو برابر مبلغ ديه هستيد فردا نيز ديگران همين درخواست را از شما خواهند نمود مردم از شما کاري را انتظار دارند که خود نسبت به ديگران انجام دادهايد. گويند آن افراد نيز با شنيدن اين کلمات معقول، از تصميم خود برگشته و به همان يک ديه اکتفا کردند.[31] همچنين نقل است که مردي نزد احنف آمد و بدو گفت: که او نه به ستايش مردم نسبت به خود اهميت ميدهد و نه به ملامت و مذمّت ايشان اعتنايي ميکند. احنف نيز به او گفت: که او از رنجي بزرگ که مردان برجسته و بنام از آن در عذابند رها شده است.[32] و: ايثار و از خود گذشتگي او احنف مردي بود که هر چه را براي خود ميپسنديد، براي ديگران نيز دوست ميداشت. اين خصلت در او تا بدان حدّ بود که در بيشتر مواقع، ديگران را بر خود ترجيح ميداد و دوست داشت که ديگران را از منافع حاصل از تلاش و کوشش خود بهرهمند سازد. نقل است که چون به مدينه و نزد عمر بن خطّاب رضي الله عنه رفت، عمر به رسم آزمايش، جوايزي را بر او عرضه داشت اما او از پذيرفتن آنها امتناع نمود و به عمر گفت: به خداوند سوگند که ما رنج اين سفر را بر خود هموار نکرديم تا به جوائز شما دست يابيم، ما نزد شما آمدهايم که نيازها و مشکلات مردم را براي شما بازگو کنيم و از شما حلّ آن مشکلات را بخواهيم. عمر چون اين پاسخ را از آن جوان شنيد، نسبت به او، احترام بيشتري قائل شد.[33] ز: امانتداري او احنف بن قيس، بسيار امانتدار و راست کردار بود. در صفحات پيشين، داستان او و پسر عمويش، اسيد، را که بر بلخ گماشته بود ديديم و خوانديم که چون اسيد از مردم شهر هداياي نفيس دريافت کرد آن را به احنف تحويل داد و او را از جشن مهرگان و کيفيت دريافت آن هدايا آگاه نمود، احنف نيز آن هدايا را با خود به نزد عبدالله بن عامر برد و در مورد آنها نظر او را جويا شد، ابن عامر نيز به او گفت: که اين اموال حق توست و تو را روا باشد که آنها را از آن مردمان قبول نمايي. اما احتف با کمال مناعت طبع، از پذيرفتن آن اموال امتناع کرد و به ابن عامر گفت: که بدان اموال نيازي ندارد[34]. او از چنان قناعتي برخوردار بود که به همان سهم خود از غنايم بسنده کرد و چشم طمع به ديگر اموال ندوخت.[35] ح: آرامش و تأمل او احنف، بسيار آرام بود و در کارهايش بسيار تأمل و صبر مينمود. هيچ کاري را انجام نميداد جز آنکه در مورد ماهيت و عواقب آن بارها و بارها تدبّر ميکرد، گويند که چون علّت اين کار را از او پرسيدند پاسخ داد که او تنها در چند چيز تعجيل را روا ميداند: نماز اول وقت، تدفين مردگان و ازدواج با دختري که رسماً و علناً از او تقاضاي ازدواج شده است.[36] ط: ورع و تقواي او احنف از آن روز که ايمان آورد، مسلماني شد با ايمان و با تقوا، او چون ايمان آورد، به ميان قوم خويش بازگشت و آنان را به پذيرفتن اين دين جديد فراخواند و آنان نيز دعوت او را لبيک گفته و به اسلام گرويدند[37]. احنف از همان آغاز اسلام آوردنش، جان و مال خويش را در راه اعتلاي اين دين و دفاع از دعوتگران بسوي آن تقديم داشت[38]، و تا آخر عمر، هرگز از اين هدف دست بر نداشت و آن روز که پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، اکثريت قوم او چون ديگر قبايل عرب، از اسلام برگشتند او با قامتي استوار، به جهاد در راه خدا و دفاع از دين بر حقّ او همّت گماشت و در اين راه، رشادتها و شجاعتهاي بسياري از خود به نمايش گذاشت. حسن بصري در توصيف اين مرد بزرگ گفته است: من هرگز بزرگ قومي را نديدم که چونان احنف بن قيس بزرگ منش و صاحب فضايل اين چنين عظيمي باشد[39]، خود احنف روايت ميکند که عمر بن خطّاب رضي الله عنه مرا به مدّت يک سال در مدينه نگاه داشت و در طول اين مدت، هميشه نزد من ميآمد، يادم ميآيد که هر وقت مرا ميديد، من به کاري مشغول بودم که مورد پسند او بود[40]. چون آن يک سال به سر آمد، عمر نامهاي به ابو موسي اشعري، امير بصره، نوشت و در آن به او توصيه نمود که احنف از بزرگان آن شهر است[41] پس در کارها و امورات مهم با او مشورت کن و نظر او را جويا شو[42]. من نيز چون عزم بصره کردم، عمر مرا فراخواند و به من گفت: من يک سال تو را آزمودم. در طول اين مدّت، از تو هيچ بدي و کار ناشايستي نديدم، اميدوارم که درون تو نيز چون ظاهرت پاک وخوب باشد.[43] نقل ميکنند که احنف، شبها چراغي بر ميافروخت و به نماز و دعا و ذکر و گريه و تضرع به درگاه پروردگار مشغول ميشد. گويند که گاه دستش را بر چراغ ميگذاشت و با خود ميگفت: اي نفس! تو توان تحمل حرارت اين چراغ را نداري، پس چگونه آتش دوزخ را تحمل خواهي کرد[44]. روايت ميکنند چون به او توصيه شد تا آنقدر روزه نگيرد که معدهاش ضعيف و کوچک شود، او پاسخ ميدهد که بايد آنقدر روزه بگيرد تا بتواند خود را براي آن سفر بيانتها و بسيار سخت آماده سازد[45]. نيز در مورد او نقل ميکنند که چون به امارت خراسان منصوب شد، در ميانه راه و در شبي سرد، دچار جنابت ميشود و هنگامي که براي غسل، آبي نيافت، بدون اينكه هيچ يک از خدمتکاران را احضار کند، خود براي يافتن آب به راه افتاد كه پاهايش بر اثر خارهاي راه زخمي شدند و خون از آن ميچکيد، اما باز دست از اين تلاش بر نداشت تا آنکه در کنار درختي، برکهاي را يافت که از شدت سرما يخ زده بود او يخها را شکست و با آن آب بسيار سرد خود را غسل داد تا بتواند به عبادت و راز و نياز با پروردگار خويش بپردازد[46]. همچنين گويند که او هميشه مصحفي همراه داشت و چون خلوتي مييافت به تلاوت آن ميپرداخت. در واقع، اين همان شيوهاي بود که مهاجرين و انصار نيز چون در جايي آرام ميگرفتند، با عشق و علاقه بسيار، بدان ميپرداختند[47]. نقل است که او چون دست به دعا بر ميداشت چنين ميگفت: پروردگارا! اگر مرا مورد عفو و بخشايش خود قرار دهي، اين تنها به آن است که تو اهل عفو و بخشايش هستي و اگر مرا دچار عذاب نمايي، اين فقط به دليل آن است که من لايق عذاب و مجازاتم[48]. نيز از اوست که در دعاهايش چنين ميگفت: خداوندا! به من ايماني محکم و يقيني خلل ناپذير عطا کن که با آن بتوانم مصائب دنيا را تحمّل نمايم[49]. گويند که روزي مراسم تشييع جنازهاي را ميبيند، چون آن بديد دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! هر که خود را براي چنين روزي مهيّا ساخته است او را مورد رحم و شفقت خويش قرار ده[50]. نيز از او روايت ميکنند که ميگفت: من از انساني که دوبار از مجراي ادرار (پدر و مادر) عبور کرده است در تعجّبم که چرا در گرداب کبر و غرور گرفتار ميآيد.[51] اين موارد، مهمترين فضايل احنف بن قيس بودند که سبب جلب اطمينان و ستايش مردم نسبت به او شدند. در واقع، اين فضايل و ويژگيهاي افرادي است که تنها ميتوان تعداد اندک و انگشت شماري از ايشان را در هر نسل يافت[52]. احنف از سرداران بزرگ فتوحات عثمان بود که توانست با درايت و هوش فوقالعاده خود، طرحها و تصميمات درست و کار سازي را در آن دوران اتخاذ نمايد کما اينكه شجاعت و دليري کم نظير او تأثيري بسزا در سرنوشت جنگهاي او داشت. او شبانگاهان در ميان اردوگاه سربازانش ميگشت تا به سخنان و ديدگاههاي آنان در مورد جنگ پيش رويشان گوش فرا دهد و اگر در آن ميان، نظر را صائب و معقول مييافت بدان عمل مينمود. او هرگز به اين نميانديشيد که تصميم و تدبير درست را از کجا ميگيرد و تنها نصرت و پيروزي بر دشمنان اسلام و گسترش آن دين راستين بود که نزد او اهميت داشت. در شجاعت او همين بس که بسيار پيش ميآمد که خود را به مخاطره ميانداخت تا ياران خويش را از مهلکه نجات دهد. در عين حال، او مردي بود خردمند و زيرک که ميتوانست با سپاهيانش که او را به تمام معنا دوست ميداشتند کارها و اقداماتي را انجام دهد که از توان ديگران خارج بود.[53] به واقع، احنف بن قيس، چنانکه عمر بن خطاب رضي الله عنه ميگفت: مردي بود در شکل يک امت و امتي بود در شکل و صورت يک مرد ظهور يافته بود، ايشان، سرور سربازان و سرداران فتوحات فلات ايران و افغانستان و ماوراءالنهر بود[54]. به دليل اينکه احنف بن قيس –که آماج حملات بيرحمانهي مخالفان قرار گرفته- يکي از فرماندهان عهد عثمان بن عفان رضي الله عنه بوده و در بنيان نهادن زيربناي جامعه سهم بسزايي را ايفا نمود، شرح حال وي را به طور مفصل نگاشتم.
[1]- جمهرة انساب العرب، ص227، طبقات ابي سعد (7/95). [2]- قادة فتح السند و افغانستان، محمود خطاب، ص285. [3]- قادة فتح السند و افغانستان، محمود خطاب، ص285. [4]- جمهرة انساب العرب، ص212. [5]- قادة فتح السند و افغانستان، ص285. [6]- الاصابة في تمييز الصحابة (1/103)، اسد الغاية في معرفة الصحابة (1/55). [7]- قادة فتح السند و افغانستان، ص304. [8]- قادة فتح السند و افغانستان، ص304. [9]- تهذيب ابن عساکر (7/13). [10]- الاستيعاب في معرفة الأصحاب (3/1294). [11]- وفيات الأعيان (2/188). [12]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص306. [13]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص306. [14]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص306. [15]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص306. [16]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص306. [17]- تهذيب ابن عساکر (7/19). [18]- همان (7/21). [19]- همان (7/16). [20]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص307. [21]- طبقات ابن سعد (7/93). [22]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص308. [23]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص308. [24]- تهذيب ابن عساکر (7/19) [25]- البداية و النهاية (7/331). [26]- وفيات (الأعيان (2/187). [27]- همان (2/188). [28]- قادة فتح السند و افغانستان، ص309. [29]- قادة فتح السند و افغانستان، ص309. [30]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص309. [31]- وفيات الأعيان (2/188). [32]- وفيات الأعيان (2/188). [33]- تهذيب ابن عساکر (7/12). [34]- تاريخ الطبري (5/319). [35]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص313. [36]- طبقات ابن سعد (7/96). [37]- شندرات الذهب (1/78). [38]- قادة فتح السند و أفغانستا، ص314. [39]- البداية و النهاية (7/331). [40]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص314. [41]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص314. [42]- تهذيب ابن عساکر (7/12). [43]- طبقات ابن سعد (7/94). [44]- البداية و النهاية (7/331). [45]- طبقات ابن سعد (7/94). [46]- همان [47]- همان (7/95). [48]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص315. [49]- تهذيب ابن عساکر (7/16). [50]- تهذيب ابن عساکر (7/16). [51]- البداية و النهاية (7/331). [52]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص316). [53]- قادة فتح السند و افغانستان، ص302. [54]- همان، ص322.
به نقل از: ترجمه شناخت سيره عثمان بن عفّان رضي الله عنه، تأليف: دکتر علي محمد محمد صلابي
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|