|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عثمان بن عفان رضی الله عنه > قتل عثمان بن عفان رضي الله عنه
شماره مقاله : 2734 تعداد مشاهده : 414 تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389
|
قتل عثمان بن عفان رضي الله عنه گفتار نخست: آغاز فتنه پس از موفقيت کينهتوزان دروغگو در عزل وليد بن عقبه از ولايت کوفه، عثمان رضي الله عنه ، سعيد بن عاص را به ولايت اين شهر منصوب نمود. چون سعيد به کوفه رسيد، بر منبر رفت و خطاب به مردم اعلام نمود که او عليرغم ميل خود و فقط به خاطر اجراي دستور عثمان اين منصب را پذيرفته است. او همچنين خطاب به آنان گفت: که زمزمه فتنه و تمرد را در اين شهر ميشنود اما مردم بايد بدانند که او با شدت به مقابله با آن بر خواهد خواست و در اين مبارزه يا من آنرا از ميان خواهم برد و آن را در نطفه خفه ميکنم و يا فتنهانگيزان خواهند توانست او را شکست دهند اما هرگز با ايشان مدارا و مصالحه نخواهد نمود[1]. سعيد پس از مدت زماني کوتاه دانست که اوضاع کوفه بسيار نابسامان است و کينهتوزان و سفلگان و بد طينتان و اعراب باديهنشين خشن و سنگدل بر اوضاع شهر مسلط هستند[2]. از اينرو سعيد نامهاي به اميرامؤمنين نگاشت و ضمن آن از اوضاع نابسامان کوفه اطلاع داد که اهل کوفه در وضعيتي ناهنجار بسر ميبرند، چنان است که افراد شريف و سابقين مغلوب واقع شدهاند و پسينيان فرمان را به دست گرفتهاند و بر ديگران غالب آمدهاند و و وضعيت طوري شده که هيچگونه توجهي به تلاشگران و دعوتگران واقعي نميشود و... . عثمان رضي الله عنه نيز در جواب آن نامه، به او نوشت که بايد تمام تلاش خود را در جهت سروسامان دادن به اوضاع آن شهر و باز گرداندن پيشگامان در اسلام و مجاهدان به صحنه قدرت و مقدم کردن آنان بر ديگران نهايت تلاش خود را نمايد. از جمله در اين نامه آمده بود که: مردماني داراي پيشينه پرافتخاري در اسلام هستند، آنان را بر ديگران مقدم بدار، زيرا که خداوند آن سرزمينها را به دست ايشان فتح نمود و آناني را که پس از ايشان در آن سرزمينها سکني گزيدهاند در مرتبه پس از آنان قرار بده و تنها در صورتيکه سابقين در اسلام از جهاد امتناع کردند و ديگران در ميادين کارزار حضور يافتند، آنگاه اين مجاهدين را بر آن سابقين در دين مقدم گردان. منزلت و جايگاه هر انساني را بشناس و آن را رعايت کن و سهم هر يک را براساس حق و عدالت به ايشان واگذار کن؛ بدان که شناخت مردم امکان اجراي عدالت در مورد آنان را ميسر ميسازد[3].سعيد بن عاص مو به مو دستورات و سفارشات عثمان رضي الله عنه را اجرا ميکرد و روند کار را به او اطلاع ميداد. در مدينه نيز عثمان رضي الله عنه اهل حل و عقد را -که متشکل از بزرگان صحابه بود- گرد هم آورد و وخامت اوضاع کوفه و شرايط بغرنج و خطرناک آن سامان و نيز اقدامات پيشگيرانه سعيد در آن ديار را به اطلاع ايشان رسانيد؛ آنان نيز با تأييد اقدامات او و سعيد، خواستار برخورد قاطع حکومت با فتنهانگيزان و طرد آنان از صحنه قدرت و کوتاه کردن دست ايشان از بيتالمال شدند و از عثمان خواستند تا آنان را از مناصب و مقامهايي که شايسته آنها نيستند، دور نگاه دارد، زيرا سپردن امور به افراد نالايق، موجب فساد و تباه شدن منافع و مصالح ميگردد. همچنين عثمان خطاب به مردم مدينه اعلام نمود که: اي مردم مدينه! بدانيد افرادي قصد فتنهانگيزي در ميان امت را دارند، پس خود را براي مقابله با اين قبيل افراد آماده سازيد. بدانيد که من اخبار و اقدامات آنان را جزء به جزء و به طور مبسوط به شما اطلاع خواهم داد[4]. نخست: دنياخواهان و هواپرستان از اصلاحات سعيد، احساس خطر ميکنند پس از انجام اصلاحاتي که سعيد در نظر داشت و طي آن افراد پيشگام در اسلام و مجاهدين و فرزانگان و فرهيختگان جامعه کوفه، مسئوليتها و مديريت مختلف را بر عهده گرفتند، افراد پست و اعراب باديهنشين احساس کردند که در اين مسايل، نسبت به آنان تبعيض و اجحافي صورت گرفته است و بنابراين شروع به ايراد گرفتن از واليان و امرا نمودند. کينهتوزان و دشمنان نيز فرصت را غنيمت شمرده و تلاش کردند با نشر اکاذيب و شايعات، بذر کينه و نفرت نسبت به خليفه و دولت او را در دل مردم بکارند اما چون با مخالفت و مقابله عموم مردم روبهرو شدند، در ظاهر سکوت اختيار کردند اما در خفا همچنان به تحت تأثير قرار دادن اعراب و غوغاسالاران و افرادي که بنا به دلايل متعدد از جانب حکومت مجازات شده بودند، ادامه دادند[5]. يهوديان و مسيحيان و زردشتيان کينهتوز نيز که هميشه در پي توطئه چيني براي مسلمين بودند دست به کار شدند و به نشر شايعات بيپايه و اساس عليه خليفه و وافيان او پرداختند. آنان کوچکترين اشتباه و لغزش واليان و امرا را غنيمت ميشمردند و با دميدن در بوق و کرنا و جعل دروغ و افترا عليه ايشان، تلاش ميکردند مردم را بر ضد حکومت تحريک نمايند و به اين ترتيب بذر آشوب و تفرقه را در ميان ايشان بيافشانند. در واقع آنان کينه ديني را در دل داشتند که اديان باطل ايشان را به چالش کشيده و حکومتهاي فاسد و ستمکارشان را از ميان برداشته بود، آنان در راه ضربه زدن به وحدت مسلمانان و متزلزل کردن پايههاي حکومت اسلام، افراد پست و نادان را آلت دست خود ساختند و توانستند هر آنکه را که نسبت به خليفه و حکومت او کينهاي به دل داشت، گرد خود جمع کنند و جمعيتي پنهان را تشکيل دهند. آنان همچنين پا را فراتر گذاشتند و تلاش کردند تا امثال اين جمعيت پليد را در ديگر سرزمينهاي تحت سلطه خلافت تشکيل دهند[6]. مهمترين شکبههاي اين جمعيت خبيث در کوفه و بصره و مصر قرار داشت که بعدها توانستند عناصري را نيز در مدينه و شام با خود همراه سازند.[7] دوم: عبدالله بن سبأ سر سلسله گروه فتنهانگيزان ابن سبأ به پيروان و همفکران خود توصيه ميکرد که بايد اين فتنه را گسترش داد و براي اين کار نخست بايد امرا و واليان حکومت را مورد طعن و انتقاد شديد قرار داد. اما در ظاهر ميبايست چنين وانمود کنيد که قصد امر به معروف و نهي از منکر را داريد تا بتوانيد مردم را با خود همراه سازيد[8]. عبدالله بن سبأ جهت اجراي اين نقشه شوم، دعوتگران خود را به سرتاسر بلاد اسلامي گسيل داشت و به مکاتبه با پيروان خود در آن سرزمينها پرداخت و به آنان اعلام نمود که بايد به پا خيزند و در جهت برانگيختن قيامي فراگير عليه حکوت تمام تلاش خود را مبذول دارند. اين مردمان ناپاک، به ظاهر ادعاي اقامه امر به معروف و نهي از منکر داشتند اما در نهان، قصد داشتند مردم را فريب دهند و آنان را گرد خود جمع کنند. آنان در اين راه به نشر اکاذيب و افترا عليه امرا و واليان حکومت دست ميزدند و با مکاتبه با همفکران خود در سرزمينهاي مختلف، اين شايعات را در سرتاسر بلاد اسلامي ميگستراندند تا بتوانند مردم ديگر بلاد را تحت تأثير اين دروغپردازيها و تبليغات سوء خود قرار دهند. به اين ترتيب اين بد طينتان و اين سبئيان ناپاک، وحدت مسلمانان را خدشهدار کردند و مردم را عليه واليان و امراي خود شوراندند و توانستند زمين خداوند عزوجل را به فساد کشانند. آنان در اين دعوت خود چنان مهارت استادانهاي داشتند که کمتر کسي را توان آن بود تا باطن زشت و خطرناک اين ظاهر فريبنده سخنان و اقدامات آنان را ببيند و هدف شوم آنان را که همانا عزل عثمان و نابود کردن حکومت اسلام بود، تشخيص دهد.[9] ابن سبأ جهت اجراي نقشه پليد خود، نخست قصد شام نمود اما معاويه، بلافاصله پي به نيات او برد و او را از شام اخراج کرد[10]. ابن سبأ پس از اين ماجرا به بصره رفت و نزد حکيم بن جبله که فردي دزد و جنايتکار بود سکني گزيد[11]. چون به عبدالله بن عامر خبر دادند که مردي ناشناس نزد حکيم بن جبله اقامت کرده است او را فرا خواند. گفتن اين نکته لازم است که حکيم بن جبله، همراه سپاهيان اسلام به ميادين فتوحات ميرفت و چون سپاه به جانب بصره باز ميگشت او خود را از سپاه جدا ميکرد و به غارت و چپاول و اذيت و آزار اهل ذمه ميپرداخت. اهل ذمه و مسلمانان قضيه را نزد عثمان رضي الله عنه مطرح کردند و او نيز به عبدالله بن عامر دستور داد تا حکيم را در بصره نگاه دارد و نگذارد که از شهر خارج شود مگر اينكه اصلاح شود و دست از اين اقدامات خود بر دارد. ابن سبأ نيز از اين خوي زشت حکيم سود جست و او را در جهت منافع خود مهيا نمود. حکيم نيز توانست افرادي منحرف و هوسران را به ابن سبأ ملحق کند و به اين ترتيب جمعيت پنهان در راستاي اهداف شوم ابن سبأ تشکيل ميگردد. همانطور که گفتيم ابن عامر، با شنيدن خبر ورود ابن سبأ به شهر و اقامت او در خانه حکيم، او را احضار نمود و در مورد هويت او و قصد او از سفر به بصره سؤال نمود. ابن سبأ نيز وانمود ميکرد که او پيشتر از اهل کتاب بوده اما پس از شناخت اسلام، با رغبت به اين دين گرويده است و قصد دارد در بصره سکني گزيند. عبدالله بن عامر گفت: اين چه حرفهايي است که در مورد شما ميشنوم؟ هرچه زودتر از اينجا خارج شو و چيزي از خود باقي نگذار. ابن عامر وي را از بصره بيرون راند و نگذاشت که در آن شهر اقامت گزيند. اما ابن سبأ زماني بصره را وداع ميگفت که پيرواني را براي خود به وجود آورده بود و شاخهاي از حزب سبئي يهودي را در آنجا کاشته بود. ابن سبأ سپس عزم کوفه کرد و در آنجا بود که فضا را مناسب افکار و عقايد باطل خود ديد اما به محض اينكه سعيد بن عاص خبر ورود ابن سبأ به کوفه را شنيد دستور داد تا او را از شهر بيرون کنند. پس از اخراج ابن سبأ از کوفه، او قصد سرزمين مصر کرد و در آنجا توانست نقشههاي شوم خود را اجرا کند و افراد بسياري را گرد خود جمع نمايد. او در آنجا با پيروان خود در ديگر شهرها مکاتبات پنهاني داشت و دستورات لازم را به آنان ابلاغ ميکرد[12]. تلاشهاي ابن سبأ و پيروان او شش سال به طول انجاميد تا اينكه سرانجام در سال سي و پنج بعد از هجرت، غوغاسالاران و فتنهانگيزان شورش خود را از کوفه آغاز کردند و با قتل عثمان رضي الله عنه آنرا به منتها اليه وقاحت رسانيدند و در دوران خلافت علي بن ابي طالب رضي الله عنه نيز همچنان به شيطنت و خباثت خود ادامه دادند.[13] سوم: فتنهانگيزان، مجلس سعيد بن عاص را به آشوب ميکشند در يکي از روزهاي سال سي و سوم بعد از هجرت که سعيد در جلسهاي ميان عموم مردم حضور يافته و با آنان در زمينههاي مختلف گفتگو و بحث ميکرد عدهاي از منحرفان و افراطگران وارد اين جلسه شده و آنرا به آشوب کشاندند. در واقع، ماجرا از اين قرار بود که ميان سعيد و فردي بنام خنيس بن حبيش اسدي مجادلهاي در گرفت؛ در مجلس نيز افراطگراياني چون جندب ازدي که فرزندش به خاطر ارتکاب قتل، قصاص و کشته شده بود و نيز افرادي مانند مالک اشتر نخعي، ابن کواء و صعصعه بن صوحان حضور داشتند، آنان اين فرصت را غنيمت شمردند و براي بر انگيختن آتش فتنه، به ظاهر و براي حمايت از سعيد، به خنيس حملهور شدند. پدر خنيس نيز که براي دفاع از فرزندش وارد معرکه شده بود به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت به نحويکه پدر و پسر از شدت ضربات، بيهوش شدند، سعيد نيز هر چه کوشيد نتوانست مانع اين اقدام وحشيانه جندب و مالک اشتر و ديگر همدستانشان شود. اين اقدام باعث شد، کوفه در آستانه جنگي قبيلهاي قرار گيرد که با درايت و عملکرد بموقع سعيد، آتش آن فتنه در نطفه خفه شد. سعيد طي نامهاي خطاب به عثمان رضي الله عنه واقعه را براي او بازگو نمود و عثمان نيز به او سفارش نمود که تا حد امکان سعي نمايد مسأله را به صورتي آرام و بدور از هر نوع تشنج حل و فصل کند[14]. پس از اين ماجرا منحرفان از دين، اقدام به نشر شايعات و اکاذيب بر ضد سعيد و عثمان رضي الله عنه و مردم و بزرگان کوفه کردند و به همين دليل، مردم از سعيد خواستند تا آنان را مجازات نمايد. سعيد به آنان پاسخ داد که عثمان مرا از ايجاد تشنج و بحران در شهر منع کرده است اما اگر در تصميم خود اصرار ميورزيد از خود عثمان کسب تکليف نماييد. مردم نيز عثمان رضي الله عنه را در جريان اوضاع و احوال شهر قرار دادند و از او خواستند تا به سعيد فرمان دهد که اين فتنهانگيزان و آشوب طلبان را از کوفه اخراج کند و عثمان نيز درخواست آنان را پذيرفت و به سعيد دستور داد تا آن آشوب طلبان را از شهر تبعيد نمايد. سعيد نيز اين عده را که حدود ده تا پانزده نفر ميشدند به شام و نزد معاويه فرستاد و طي نامهاي به معاويه به او چنين نوشت: من عدهاي را نزد تو ميفرستم که اهل فتنه و آشوب هستند. آنان را از مجازات بترسان و تلاش کن تا اصلاح شوند و اگر احساس کردي به راه راست آمدهاند بار ديگر به ايشان فرصت جبران مافات را بده[15]. از جمله افرادي که به شام تبعيد شدند اين عده بودند: مالک اشتر نخعي، جندب ازدي، صعصعه بن صوحان، کميل بن زياد، عمير بن ضابيء و ابن کواء[16]. چهارم: فتنهانگيزان به شام تبعيد ميشوند با ورد اين افراد به شام، معاويه آنان را در مکاني بنام کليساي مريم سکني داد و طبق دستور عثمان همان احکام را بر آنان اجرا مينمود که در عراق با آن مواجه بودند. او روز و شب با آنان غذا ميخورد تا بتواند شناخت درستي از آنان به دست آورد. يک روز معاويه خطاب به اين جماعت گفت: شما عرب هستيد و شجاع و فصيح که خداوند عزوجل با دين اسلام به شما عزت و شرف داد و با اين دين توانستيد بر ديگر ملتها غلبه نماييد و ثروتهاي آنان را در دست گيريد، اما ميبينم که نسبت به قريشيان احساس کينه و نفرت ميکنيد. آيا ميدانيد اگر قريشيان نباشند شما به همان دوران ذلت و ضعف پيش از اسلام باز خواهيد گشت.[17] در واقع، عثمان ميدانست معاويه با آن فصاحت و بلاغت، ذکاوت و هوش و گذشت و آرامش و صبر کم نظير خود ميتواند هر مشکلي را حل و فصل نمايد و به همين خاطر، به محض وقوع هر نوع آشوب و فتنهاي، آن را به پسر ابوسفيان محول ميکرد تا گره آن را بگشايد. معاويه نيز در رابطه با اين مسأله، تمام توان خود را به کار ميبست تا بتواند اين افراد آشوب طلب را سر راه آورد. او نخست ورود آنان به شام را گرامي داشت، سپس تلاش نمود با مجالست و مصاحبت با ايشان از کنه اسرار و نيات آنان با خبر شود و پيش از محکوم کردن اين افراد، شناختي درست و بدور از آنچه در مورد آنان شنيده بود را به دست آورد. به اين ترتيب کوشيد ترس و خوفي را که در دل آنان بود از ميان برد و ديوار عدم اعتمادي را که ميانشان بود از ميان بردارد، او پس از اين مدت، فهميده بود که علت اين اقدامات فتنهانگيز اين قبيل افراد همانا تعصبات قبيله و حس جاه طلبي و قدرت طلبي است. بنابراين براي اصلاح کردن آنان دو مساله را مطرح نمود. نخست: تأثير اسلام در عزت و قدرت عرب. دوم: نقش قريشيان در نظر اسلام و حل و فصل مشکلات و معضلات مسلمانان. اين آشوب طلبان با شنيدن اين سخن و تأثير بسزاي اسلام در وضعيت عزتمندانه خود و مقايسه اين وضعيت با آن شرايط نابسامان و قتل و غارت پيش از اسلام قاعدتاً بايد از آن اقدامات مخرب خود دست بر ميداشتند[18]. معاويه در ادامه گفتگو با آنان چنين گفت: رهبران امروز شما بسان سپر شما هستند پس سپرهاي خود را از خود نرانيد. رهبران امروز شما در برابر عصيان و ظلم و ستم شما صبور هستند اما بدانيد که خداوند عزوجل شما را مجازات خواهد کرد و حاکماني را بر شما مسلط ميگرداند که با وجود صبر شما در برابر ظلم و جورشان باز هم شما را سرکوب ميکنند و آن وقت است که شما نيز با اين صبر نابجا در ظلم و ستم آنان نسبت به مردم شريک هستيد. يک نفر از آن جمع به معاويه گفت: اما قريش که جمعيت اندکي دارد و در دوران جاهليت نيز چندان قدرتمند نبود. حال بر ما حاکم شده است؟ حال اگر ما اين -به قول تو- سپر خود را از هم بدريم ميتوانيم حکومت را به دست آوريم، معاويه به او پاسخ داد: حال ميدانم که شما تنها از روي جهالت و ناداني دست به چنين کارهايي زدهايد، تو که سخنگوي قومت هستي اين گونه ميانديشي چه برسد به ديگر افراد قبيلهات؛ دوران جاهليت را به ياد آوريد و ببينيد اسلام شما را به کجا رسانيده است، من از عزت و مکنتي که اسلام به شما داده است صحبت ميکنم، اما شما دوران جاهليت را به روي من ميکشيد. فکر ميکنيد اگر سپر حکومت از هم دريده شود آنگاه شما ميتوانيد صاحب آن شويد اما سپري شکسته باشد ديگر به کار نميآيد. بدانيد که خداوند مردماني را که دنبالهرو شما باشند و عليه خليفه خود قيام کنند خوار و ذليل ميگرداند[19]. معاويه ميدانست که اين سخنان نميتواند آن افراد را قانع کند پس در ادامه چنين فرمود: بفهميد که قريش در جاهليت و اسلام تنها و تنها به خاطر الطاف خداوند عزوجل عزت يافت. قريش قويترين اعراب نبود اما با اصل و نسبترين، نجيبترين، مهمترين، جوانمردترين قبايل بود؛ تنها و تنها به خاطر عنايت خداوند توانست در دوراني که قبايل عرب، يکديگر را قتل و غارت ميکردند در امان بماند که خداوند عزوجل هر که را عزيز گرداند، او هرگز ذلتي نبيند و به هر که رفعت و منزلت والا دهد، هرگز حقير نشود. تمامي ملل عرب و عجم، هر يک به بلا و مصيبتي بزرگ گرفتار آمدهاند و سرزمين و حکومتشان را از دست دادهاند اما به خاطر فضل خداوند، هر که چنين قصدي را در مورد قريش نمايد خوار و ذليل گردد و چون خداوند چنين اراده نمود که ايشان را از ذلت دنيا و عذاب آخرت برهاند محمد را که بهترين خلق اوست از ميان ايشان برگزيد و ياراني را گرد او جمع آورد که بهترين ايشان، از قريش بودند. اين حکومت نيز به خاطر درايت ايشان استوار است و به همين خاطر، خلافت در ميان قريشيان قرار دارد. خداوند آنان را در جاهليت از شر سلاطيني که به دين شما بودند حفظ نمود و امروز نيز که بر دين حق هستند. مطمئناً از ايشان حمايت و حفاظت خواهد نمود. از شما و دار و دستتان بيزارم. تو اي صعصعه! قبيله تو بدترين قبيله عرب است. بدترين نوع گياهان در سرزمينتان ميرويد، در دورترين نقطه ساکن هستيد، شرورترين قبايليد، بدترين رفتار را با قبايل همجوارتان داريد، هر که را که نزديک شما باشد خوار کنيد و دشنام دهيد، پستترين اصالت را داريد و چون در مرز مملکت فارس قرار داريد هميشه ذليل و خوار ايشان بودهايد اما چون دعوت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به قبيلهات رسيد، شما را رفيع گردانيد و بر ديگر ملتها فضيلت داد. هر چند که تو اي صعصعه! بعد از قبيلهات و آن هم از روي ناچاري ايمان آوردهاي حال قصد داريد اين دين عزيز را منحرف سازيد و خود را بار ديگر به ذلت افکنيد. بدانيد که هرگز نميتوايند قريش را ذليل گردانيد و به او آسيبي رسانيد. شيطان بر شما مسلط است و راه شر و فتنه را به شما نشان داده و توانسته است شما را بفريبد. اما او باعث مرگ و هلاکت شما خواهد شد. او نميتواند شما را از خواست خداوند برهاند پس اگر شري ايجاد کرديد بدانيد که خداوند نيز در مقابل شري بدتر را نصيب شما خواهد نمود و شما را خوار ميگرداند و آنگاه شيطان شما را رها ميکند تا در ضعف و ذلت نتوانيد کاري از پيش ببريد.[20] به اين ترتيب، معاويه تمام تلاش خود را نمود تا اين افراد آشوب طلب را سر عقل آورد: - نخست در مورد وضعيت قريش در جاهليت و اسلام سخن گفت. - سپس در مورد وضعيت خفتبار قبايل آنان در دوران جاهليت و نيز شرايط محل سکونت آن قبايل و ذلت و حقارت ايشان در برابر ايرانيان صحبت کرد و آن اوضاع را با عزت و کرامتي که اسلام به آنان عطا نمود، مقايسه کرد. - او صعصعه بن صوحان را که سخنگوي دوستانش بود مورد خطاب قرار داد و به او يادآور شد که چون قبيلهاش ايمان آوردند، او امتناع کرد تا اينكه به ميان قبيله خود بازگشت و به ناچار اسلام آورد. - معاويه نقشههاي شوم صعصعه و همدستانش را که قصد ايجاد آشوب در ميان امت و منحرف کردن ايشان از دين داشتند بر ملا ساخت، به آنان گوشزد نمود که سر منشأ اين فتنهها شيطان است که آنان را فريب داده و تحريک ميکند همهي آنان را رسوا نمود که قصد دارند با اين دروغها و افتراها مردم را از دين خدا منحرف ساخته و به همان عقايد و باورهاي باطل جاهليت باز گردانند.[21] جلسهاي ديگر ميان معاويه و آشوب طلبان بار ديگر معاويه نزد آن آشوب طلبان رفت و به آنان چنين گفت: يا پاسخي درست به من بدهيد و يا ساکت باشيد و بيشتر بيانديشيد. بنگريد که خير و صلاح خود و خانواده و قبيلهتان و همه امت اسلام در چه چيزي است، پس به دبنال به دست آوردن آن باشيد تا بتوانيم در صلح و صفا در کنار هم زندگي کنيم. صعصعه جواب داد که: هرگز در عصيان و گناه از تو اطاعت نخواهيم کرد. معاويه پاسخ گفت: من که شما را به اطاعت از خدا و رسولش صلي الله عليه و آله و سلم و تقواي او و حفظ وحدت ميان امت فرا ميخوانم. اما صعصعه جواب داد که: تو بر خلاف ادعايت ما را به تفرقه و عدم اطاعت از خدا و رسولش صلي الله عليه و آله و سلم دعوت کردهاي. معاويه در پاسخ به او گفت: بر فرض که ادعاي تو درست باشد، حال من از آن حرفهايم توبه ميکنم و شما را به اطاعت از خدا و رسولش صلي الله عليه و آله و سلم و تقواي او، حفظ وحدت و اجتناب از تفرقه، اطاعت و احترام نسبت به رهبران خويش، مساعدت ايشان و ارشاد آنان فرا ميخوانم. صعصعه جواب داد: حال ما نيز از تو ميخواهيم از مقام کنار رفته تا فردي لايقتر از تو به اين منصب برسد. معاويه گفت: موافقم اما آن فرد لايق کيست؟ ايشان گفتند: او مردي است که سابقه هم خود و هم پدرش در اسلام از سابقه تو و پدرت بيشتر و درخشانتر است. معاويه گفت: سوگند به خداوند که من پيشينهاي در اسلام دارم و ديگران نيز پيشنهاي بهتر از من دارند، اما مطمئن هستم در اين دوران، هيچ کس چون من نميتواند بر اين اوضاع مسلط شود. عمر بن خطاب نيز همين ديدگاه را نسبت به من داشت و اگر فردي تواناتر از مرا سراغ داشت او را بر من ترجيح ميداد که عمر را در امر دين و حکومت با هيچ کس سرسازش و مسامحه نداشت. از طرف ديگر، من هيچ خطايي نکردهام که مستحق عزل و بر کناري باشم و اگر امير المؤمنين و شوراي امت چنين اشتباهي بزرگ را از من ميديد بيقين مرا از اين منصب عزل ميکرد. از خداوند نيز ميخواهم که اگر امير المؤمنين روزي بخواهد مرا عزل نمايد اين کار کاملاً به صلاح اسلام و مسلمين باشد، اما ميدانم که اين سخنان، براساس وسوسههاي شيطان و هوا و هوس خودتان است و اگر قرار بود امور حکومت و دين براساس اميال و خواهشهاي نفس شما استوار باشد يک روز هم نميتواند دوام بياورد، اما خداوند عزوجل امور دين و حکومت اسلام را براساس خواست خويش استوار گردانيده است؛ بنابراين شما نيز خود را به امور خير و نيک عادت دهيد و تنها سخنان شايسته و بايسته يک مسلمان را بر زبان آوريد. ايشان گفتند: ما مطمئن هستيم که تو لياقت اين مقام را نداري. معاويه نيز به آنان هشدار داد که مبادا از وسوسههاي شيطان تبعيت کنند و به عصيان پروردگار بپردازند که عذاب و ذلت اين کار در دنيا و آخرت، دامنگير آنان خواهد بود. ايشان به معاويه حمله کردند و ريش و موي سر او را گرفتند اما او به آنان گفت: اينجا سرزمين کوفه نيست، به خداوند سوگند اگر مردم شام با خبر شوند که با من چه رفتاري داشتهايد شما را خواهند کشت و در آن صورت نيز من نخواهم توانست مانع آنان شوم. سپس بلند شد و گفت که هرگز نزد آنان نخواهد رفت[22]. ميبينيم که معاويه تمام توان و نيروي خود را به کار بست تا بتواند اين قوم آشوب طلب را از آن راه نادرست خود باز گرداند و به تقوا و اطاعت خداوند و حفظ وحدت امت اسلام فرا خواند اما آنان در مقابل پاسخ دادند که هرگز در عصيان و گناهان معاويه از او اطاعت نخواهيم کرد[23]. معاويه با وجودي که ميدانست ايشان تنها قصد سفسطه و مجادله دارند و نميخواهند از راه باطل خويش باز گردند باز صبر پيشه کرد و با آرامش و متانت به آنان اعلام نمود که اگر ادعاي آنان در مورد عصيان و تمرد او از دستورات خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم درست باشد که نيست، باز او توبه ميکند و خود آنان را به تقوا و اطاعت خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم و اجتناب از تفرقه و آشوب در ميان امت بر حذر ميدارد تا شايد بتواند به قلب چون سنگ او نفوذ کند و آنان را تحت تاثير قرار دهد و اما آنان در مقابل روش نرم و ملايم معاويه و سخنان زيبا و خيرخواهانه او چنان جسور شدند که صراحتاً راز درون را هويدا کردند و اعلام کردند که از معاويه ميخواهند تا از مقام خود کنار برود. تا فردي لايقتر جاي او را بگيرد. معاويه نيز که نيت و قصد آنان را شناخته بود اصرار داشت تا آنان اين فرد لايق را به او نيز بشناسانند اما ميبينيم که اين فتنهانگيزان منافق، هرگز نام اين فرد را آشکار نکردند و تنها به يک مشت شعار دهن پرکن اکتفا کردند. آنان ادعا ميکردند که اگر معاويه کنار برود فردي جايگزين او خواهد شد که هم خود او و هم پدرش در اسلام از سوابق بيشتر و درخشانتري نسبت به معاويه و پدر او برخوردار است. معاويه با وجود جسارت و رفتارها و سخنان ناشايست ايشان باز در قبال آنان آرامش و صبر خود را حفظ نمود و با دلايل محکم به ادعاهاي آنان پاسخ ميگفت. پاسخهاي معاويه به ادعاهاي بيپايه و اساس آن آشوب طلبان را ميتوان در چند مورد زير خلاصه و جمعبندي نمود: 1- معاويه به آن افراد بيان نمود که او را نيز سابقهاي در خور توجه در اسلام است و هموست که از زمان وفات بردارش، يزيد بن ابي سفيان، در برابر روميان از مرزهاي قلمرو اسلامي دفاع ميكند. 2- بدون شک هستند افرادي که در اسلام از سابقه بيشتر و درخشانتري نسبت به معاويه برخوردارند اما با اين وجود معاويه معتقد بود او تواناترين فردي است که ميتواند از مرزهاي شام حفاظت به عمل آورد. او از بدو به قدرت رسيدن در شام، چنان اوضاع آن ديار را سروسامان بخشيد که مردمان آن سرزمين را دوست و حامي خود ساخته بود. 3- بيقين روش عمر بن خطاب رضي الله عنه در تعيين واليان و کارگزاران دولت خويش بسيار سختگيرانه و دقيق بود. حال اگر او در معاويه انحراف و ضعفي ميديد هرگز يک روز نيز او را به ولايت شام منصوب نميکرد. اما با وجود آن سياست موشکافانه و ريزبينانه عمر در امر حکومت، معاويه توانست در دوران خلافت او، والي شام بماند. هر چند پيشتر و در دوران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ابوبکر رضي الله عنه نيز مشاغل را بر عهده داشت و اين بيانگر ميزان اعتماد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ابوبکر صديق رضي الله عنه به او بود تا آنجا که رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم او را کاتب خويش نمود. 4- عزل و برکناري از هر سمت و منصبي، بايد بنا به عواملي صورت پذيرد که بر کناري يک نفر از مقام خود را عادلانه و درست جلوه دهد. حال عاملي که فتنهانگيزان را بر آن داشت تا خواستار استعفا و کنارهگيري معاويه شدند چه بود؟! 5- تنها فردي که حق عزل و نصب واليان و امراي دولت را داشت امير المؤمنين عثمان رضي الله عنه بود و هيچ کس ديگر، از جمله آن آشوب طلبان، را حق دخالت در اين مسأله نبود. 6- در صورتيکه امير المؤمنين عثمان رضي الله عنه تصميم بگيرد که معاويه را عزل نمايد، بدون شک بايد پذيرفت که اين تصميم کاملاً به صلاح اسلام و مسلمين است و معاويه نيز به عنوان اميري فرمانبردار بايد به اين خواست خليفه گردن نهد.[24] نتيجه اين جلسات و گفتگوها ميان معاويه و آشوب طلبان بسيار تأسف برانگيز بود. معاويه که بارها و بارها آنان را از خشم و عقاب پروردگار بيم داد و به آنان هشدار نمود تا مبادا از وسوسههاي شيطان تبعيت کنند و موجبات تفرقه و آشوب ميان صفوف مسلمانان را فراهم آورند، باز اين قوم لجوج و خودسر، در مقابل اين نصايح دلسوزانه به او حمله بردند و ريش و موي سر او را کشيدند و ازآن پس بود که معاويه آنان را از خود ميراند و با خشونت و تهديد با اين قبيل افرادي که جز زبان زور هيچ زبان ديگري را نميفهمند برخورد ميکند. معاويه پس از چند جلسه گفتگو و مجادله با اين بد طينتان دانست که آنان را با حق کاري نيست و هرگز در راه حق گام نخواهد نهاد. پس برخود لازم ديد تا حقيقت وجودي اين نابکاران و خطري را که از جانب ايشان کيان وحدت مسلمانان را تهديد ميکند به امير المؤمنين عثمان رضي الله عنه اطلاع دهد.[25] - نامه معاويه به عثمان رضي الله عنه در رابطه با آشوب طلبان کوفه: بسم الله الرحمن الرحيم: از معاويه بن ابي سفيان به امير المومنين عثمان بن عفان: اي امير المومنين! شما قومي را نزد من فرستاديد که با زبان شيطان سخن ميگويند. آنان به زعم خود با زبان قرآن با مردم صحبت ميکنند اما در واقع، مردم را دچار شبهات ميسازند. متأسفانه همهي مردم نيز به کنه سخنان آنان پي نميبرند و ادعاهاي ايشان را باور ميکنند. آنان تنها قصد دارند امت را دچار تفرقه کنند و ميخواهند اسلام و مسلمين را به محاق ضعف و ذلت بفرستند. آنان بسياري از مردم کوفه را چنان خود از راه بدر بردهاند و حال از آن بيم دارم که مردم شام را نيز بدان راه ضلالت بکشانند، پس از شما ميخواهم که آنان را به سرزمينشان باز گردانيد.[26] پنجم: عثمان رضي الله عنه آشوب طلبان را به جزيره تبعيد ميکند عثمان دستور داد تا آشوب طلبان را نزد سعيد بن عاص باز گردانند. اما چون آنان به کوفه بازگشتند بار ديگر زبان عليه سعيد و عثمان گشودند و به دروغ و افترا پرداختند. سعيد بار ديگر از دست آنان به عثمان شکايت برد و عثمان اين بار فرمان داد تا آنان را به حمص و نزد عبدالرحمن بن خالد بن وليد تبعيد کنند[27]. چون آنان به حضور عبدالرحمن رسيدند، او با ايشان با خشونت و پرخاش سخن گفت و از آنان چنين استقبال نمود: اي آلت دست شيطان! در اينجا هيچ کس از حضور شما خوشحال نيست. شما اصلاح نميشويد و همچنان در باطل هستيد. اگر عبدالرحمن نتواند شما را رام کند و به ذلت کشاند زيانکار خواهد بود. نميدانم شما از چه قوم و ملتي هستند، عربيد يا عجم که اين چنين اصلاح ناپذيريد. مراقب باشيد با من همچون سعيد و معاويه برخورد نکنيد. من فرزند خالد بن وليد رضي الله عنه هستم که رشادتهاي بينظيري را از خود نشان داد و همو بود که مرتدين را قلع و قمع نمود. آنان يک ماه نزد عبدالرحمن ماندند و او در طول اين مدت با درايت و قاطعيت با ايشان رفتار مينمود و هرگز چون سعيد و معاويه در قبال آنان از خود نرمش نشان نداد. او هر جا که ميرفت آنان را با خود ميبرد و آنان را در جنگ و صلح نزد خود نگاه ميداشت تا کاملاً مراقب رفتار و کردارشان باشد و در هر شرايطي که اقتضا مينمود آنان را خوار و ذليل ميگردانيد و هر وقت که سر دستشان، صعصعه بن صوحان را ميديد به او ميگفت: اي فرزند گناه! بدان هر که را خير و صلاح، به راه راست نياورد، شر و بلا او را اصلاح ميکند و هر که با نرمش و ملايمت اصلاح نگردد بايد با خشونت و شدت او را سر عقل آورد. نيز به آنان ميگفت: چرا همانگونه که با سعيد و معاويه مجادله ميکنيد با من صحبت نميکنيد و جواب حرفهاي مرا نميدهيد؟! اين شدت و برخورد قاطعانه عبدالرحمن مفيد واقع شد و باعث گرديد تا آشوب طلبان اظهار ندامت کنند و از عبدالرحمن بخواهند که آنان را ببخشايد و رفتاري ملايمتر با ايشان در پيش بگيرد. عبدالرحمن نيز از ميان آنان مالک اشتر را نزد عثمان رضي الله عنه فرستاد تا به او اطلاع دهد که آنان از کردار سابق خود توبه کرده و پشيمان شدهاند. عثمان رضي الله عنه نيز آنان را بخشود و به آنان اجازه داد تا به شهر خويش باز گردند. اما مالک اشتر از عثمان رضي الله عنه درخواست کرد تا عثمان به آنان اجازه دهد در جزيره و نزد عبدالرحمن بمانند که او با اين تقاضاي آنان موافقت کرد[28]. پس از اين اتفاقات بود که شعله فتنه کوفه فروکش کرد. در واقع، در حوادث سال سي و سوم بعد از هجرت، منافقان و فتنهانگيزان که شاهد تبعيد رؤساي خود بودند سکوت را بهترين راه حل نجات خود دانستند.[29] 1- فتنهانگيزان بصره عليه «اشج عبدالقيس» توطئه ميچينند در بصره نيز فتنهانگيزان آن شهر به رهبري حکيم بن جبله بر ضد فضلا و صلحاي شهر توطئه ميچيدند و دروغها و تهمتهاي بسياري را به آنان نسبت ميدادند. از جمله اين فضلا، عامر بن عبدالقيس ملقب به اشج عبدالقيس بود که همراه هيأت نمايندگان قبيله خود نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفته و مدتي را نزد ايشان معارف دين را فراگرفته بود. اين فرد چنان مورد احترام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قرار داشت که ايشان در مورد او چنين فرمودند: «إن فيك خصلتين يحبهما الله ورسوله: الحلم والأناة». «تو را دو خصلت نيکوست که خدا و رسولش صلي الله عليه و آله و سلم آنها را ميپسندند و آن دو خصلت عقل و صبر و آرامش و متانت توست»[30] عامر بن عبدالقيس از فرماندهان قادسيه و ديگر نبردهاي فتوحات بود که در بصره جزو صلحا و پرهيزکاران آن ديار محسوب ميشد. اما منحرفان از دين و منافقان در راستاي تخريب شخصيت و اعتبار بزرگان و معتمدان شهر، اتهاماتي ناروا را بر او وارد کردند. عثمان نيز او را به شام و نزد معاويه فرستاد و چون معاويه با او به گفتگو نشست دانست که او از تمام آن اتهامات مبرا است. اما سر دسته افرادي که اين تهمتها را به عامر بن قيس نسبت دادند حمران بن ايان بود که جزو افراد بيدين و شرور به حساب ميآمد تا آنجا که زني را در ايام عده او به عقد خود در آورد و چون عثمان از اين ماجرا با خبر شد، آن زن را به او طلاق داد و امر نمود تا حمران را تازيانه زنند و به بصره تبعيد کنند و در آنجا بود که با حکيم بن جبله، سر دسته سبئيان بصره آشنا شد و به جرگه آنان پيوست.[31] 2- ابن سبأ سال سي و چهارم بعد از هجرت را زمان آغاز شورش و قيام اعلام ميکند در اين سال بود که ابن سبأ تصميم گرفت اولين گامهاي شورش و قيام عليه نظام خلافت را بر دارد. او از زماني که در مصر مستقر شده بود به طور دائم با پيروان خود در کوفه و بصره و مدينه در ارتباط بود و با آنان مکاتبه ميکرد تا اينكه سرانجام به يک نقشه واحد دست يافتند. پس از تبعيد آن آشوب طلبان به شام و سپس به جزيره، سردسته سبئيان کوفه مردي به نام يزيد بن قيس بود[32]. در سال سي و چهارم، اوضاع کوفه کاملاً به نفع آشوب طلبان رقم ميخورد، زيرا در اين سال مؤمنان راستين و بزرگان شهر به قصد جهاد از کوفه خارج شده بودند و بيشتر افرادي که در شهر ماندند، انسانهاي سست ايمان و آشوب طلب بودند که تحت تأثير سبئيان و منافقان قرار داشتند و توانستند آنان را بر ضد سعيد بن عاص تحريک کنند[33]. 3- اوضاع و شرايط کوفه هنگام شورش آشوب طلبان طبري در تاريخ خود راجع به حوادث سال سي و چهارم چنين مينويسد: در اين سال سعيد بن عاص به مدينه رفت. اما پيش از رفتن نزد عثمان رضي الله عنه سرداران خود را به مناطق مختلف فرستاد. او اشعث بن قيس را به آذربايجان، سعيد بن قيس را به ري، نسير عجلي را به همدان، سائب بن اقرع را به اصفهان، مالک بن حبيب را به ماه، حکيم بن سلامه را به موصل، جرير بن عبدالله را به گرجستان، سلمان بن ربيعه را به باب الابواب (نخجوان)، عتيبه بن نهاس را به حلوان اعزام کرد. او قعقاع بن عمرو تميمي را به عنوان امير لشکر کوفه گماشت و عمير بن حريث را جانشين خود در کوفه نمود. به اين ترتيب، ميبينيم که با خروج بزرگان و سرداران کوفه اين شهر، عملاً بدون محافظ، در اختيار آشوب طلبان و فتنهانگيزان قرار ميگيرد[34]. در اين شرايط يزيد بن قيس، رهبر سبئيان اين شهر، پس از توافق با عبدالله بن سبأ، به پيروان و همدستان خود دستور ميدهد تا عليه حکومت قيام کنند.[35] 4- قعقاع بن عمرو اولين تحرکات شورشيان را سرکوب ميکند چون يزيد بن قيس عليه حکومت اعلام خروج کرد، به مسجد رفت و در آنجا بود که ديگر سبئيان و شورشيان گرد او تجمع کردند. به محض اينكه قعقاع بن عمرو از اين اقدام آنان با خبر شد، به مسجد رفت و آنان را باز داشت نمود. يزيد چون قاطعيت و بصيرت قعقاع را در يافته بود، نيت پليد خويش را پنهان نمود و ادعا کرد تنها خواستار عزل سعيد بن عاص است و قصد نداشته عليه حکومت و عثمان رضي الله عنه طغيان کند. قعقاع نيز آنان را آزاد کرد اما بديشان دستور داد به منازل خويش باز گردند و هيچ جا تجمع نکنند و اگر خواستار عزل سعيد هستند آن را از خود خليفه درخواست بکنند[36]. 5- يزيد بن قيس با آشوب طلباني که در تبعيد هستند مکاتبه ميکند چون قعقاع توانست اولين حرکت سبئيان در کوفه را سرکوب کند، يزيد بن قيس تصميم گرفت در تحرکات خود جانب اعتدال را رعايت کند. به همين دليل، او فردي را مأمور کرد تا نامهاي را به شورشياني که در تبعيد هستند برساند. او در آن نامه خطاب به آنان گفته بود که به محض دريافت اين نامه، گريخته و خود را به کوفه رسانند، چرا که با دوستانمان در مصر به اين توافق رسيدهام که قيام عليه عثمان را آغاز کنند. چون مالک اشتر اين نامه را دريافت کرد، به سرعت خود را به کوفه رسانيد و بار ديگر به يزيد بن قيس پيوست، آنگاه همه با هم در مسجد تجمع کردند و در اين ميان، مالک اشتر توانست افراد سست ايمان و ساده لوح را بفريبد. او به آنان چنين وانمود کرد که او از مدينه به کوفه آمده است و اطلاع يافته که سعيد و عثمان تصميم گرفتهاند تا سرانه مردم کوفه از بيتالمال را از دويست درهم به يکصد درهم کاهش دهند. واقعيت اين است که سعيد و عثمان، هرگز در اين زمينه با هم صحبت نکردند اما مالک اشتر توانست با جعل اين دروغ، مردمان ساده لوح و سست ايمان و افراد آشوب طلب بسياري را با خود همراه سازد. چون مسجد به آشوب کشيده شد، يزيد بن قيس آنان را فراخواند تا راه ورود سعيد به کوفه را بر او ببندند و خواستار عزل او شوند و به اين ترتيب، توانست جمعيتي قريب به يک هزار نفر را به اين کار تشويق کنند[37] در اين ميان، هر چقدر بزرگان و صلحاي شهر چون ابوموسي اشعري، عبدالله بن مسعود، قعقاع بن عمر و ديگران کوشيدند تا آن مردمان را از اين اقدام نادرست منصرف کنند نتوانستند توفيقي به دست آورند.[38] 6- قعقاع بن عمرو، کشتن رؤساي اين آشوب را تنها راه حل ميداند پس از آغاز اين آشوب و بلوا، عمير بن حريث بر منبر رفت و از مردم خواست تا وحدت خود را حفظ کنند و از تفرقه و تبعيت فتنهانگيزان بپرهيزند[39]. در اين اثنا، قعقاع بن عمرو خطاب به او گفت: آيا ميخواهيد، در مسير جريان سيل بايستيد و جلوي آن را بگيرد. بايد جلوي آن را از سرچشمه و سر منشأ آن گرفت. من اطمينان دارم که شمشير، تنها راه حل خاموش کردن آتش اين فتنه است، بايد برق شمشير را به آنان نشان داد تا ديگر دست به چنين کارهايي نزنند. حال اگر به حرف من گوش نميدهيد صبر کنيد و ببينيد که سرانجام اين قصور ما به کجا ميانجامد.[40] 7- آشوبگران مانع ورود سعيد بن عاص به کوفه ميشوند يزيد بن قيس و مالک اشتر همراه يک هزار نفر از کوفه خارج شده و در راه کوفه به مدينه در محلي بنام «جرعه» توقف کرده و منتظر بازگشت سعيد از مدينه شدند، چون سعيد از مدينه بازگشت راه را بر او بستند و به او گفتند: که به مدينه باز گردد، چرا که آنان مانع ورود او به کوفه خواهند شد و به او اعلام کردند که به عثمان اطلاع دهد تا ابوموسي اشعري را به جاي او به ولايت کوفه منصوب کند. سعيد به آنان گفت: که اگر ميخواهيد والياي ديگر به جاي من انتخاب شود لزومي نداشت يک هزار مرد عاقل به اينجا بيايند تا اين مطلب را به من اطلاع دهند کافي بود نامهاي به عثمان رضي الله عنه ارسال ميکرديد و درخواست خود را در آن مطرح مينموديد و يک نفر نيز اين مطلب را به من خبر ميداد.[41] در واقع سعيد چون آن وضعيت را مشاهده نمود، صلاح و خير امت را در آن ديد که ديگر با آنان وارد جروبحث نشود تا آتش آن فتنه بيشتر از قبل، شعلهور نگردد[42]. پس از بازگشت سعيد به مدينه، او عثمان را در جريان ما وقع قرار داد، عثمان از او پرسيد که آيا قصد طغيان عليه خلافت را دارند؟ و سعيد پاسخ داد که به ظاهر، تنها خواهان عزل من و تعيين والياي ديگر ميباشند، عثمان از او سؤال کرد که چه کسي را مد نظر دارند و سعيد بيان داشت که آنان گفتهاند خواهان ولايت ابوموسي اشعري هستند، عثمان نيز موافقت کرد تا ابوموسي اشعري را به جاي سعيد به ولايت کوفه انتخاب کند اما هشدار داد که ما در برابر اين اقدام کوفيان صبر پيشه ميکنيم اما از اين به بعد ديگر هيچ بهانهاي از آنان پذيرفته نميشود.[43] پيش از اينكه نامه عثمان مبني بر عزل سعيد و تعيين ابوموسي اشعري به ولايت کوفه به اين شهر برسد، صحابهاي که در شهر بودند تلاش کردند تا اوضاع را آرام و سر و سامان دهند اما منافقان و فتنهانگيزان چنان بر شهر حاکم شده بودند که اصلاح اوضاع، چندان آسان نمينمود؛ در آن زمان دو نفر از صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مسجد حضور داشتند؛ آن دو حذيفه بن يمان و ابو مسعود عقبه بن عمرو انصاري بودند. ابو مسعود که سخت از اين اقدام شورشيان به خشم آمده بود معتقد بود که عثمان سپاهي را به جانب کوفه خواهد فرستاد و همهي شورشيان را سرکوب ميکند؛ اما حذيفه بن يمان بر خلاف ابو مسعود ميانديشيد و اطمينان داشت که عثمان چنين کاري را نخواهد کرد، در واقع، حذيفه سالها پيش و از زبان خود رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم احتمال وقوع چنين فتنهاي را شنيده بود و حال ميديد که سخنان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تحقق يافتهاند؛ او گفت: که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ما فرمودند: « أن الرجل يصبح على الإسلام ثم يمسي وليس معه من الإسلام شيء، ثم يقاتل المسلمين، فيرتد وينكص قلبه ويقتله الله غدا، وسيكون هذا فيما بعد». «روزگاري فرا ميرسد که فرد مسلمان چون شب کند بر اسلام باشد و چون روز بعد فرا رسد بر کفر باشد؛ آنگاه با ديگر مسلمانان به کارزار بپردازد. او قبلاً از دين برگشته است اما خداوند شر او را از سر مسلمانان کم ميکند و او را به هلاکت ميرساند»[44] حذيفه که کاملاً به جريانات فتنهها آشنا بود تلاش ميکرد با مدارا، فتنه را آرام کند و با عنايت به سخنان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هرگز از وقوع چنين فتنهاي متعجب نشد.[45] 8- ابو موسي اشعري، اوضاع را آرام ميکند پس از اين ماجرا، ابوموسي اشعري بر منبر رفت و به مردم چنين گفت: اي مردم! ديگر اقدام به چنين کاري نکنيد و از عصيان و تمرد بپرهيزيد؛ وحدت خود را حفظ کنيد و از رهبران خود اطاعت نماييد. از شتاب و تعجيل در مسايلتان اجتناب ورزيد و بدانيد که بزودي عثمان اميري را بر شما تعيين خواهد نمود. مردم از او خواستند که امام جماعت آنان را بر عهده گيرد اما او نپذيرفت و شرط گذاشت که مردم اعلام کنند از دستورات عثمان اطاعت خواهند کرد. مردم نيز چنين کردند و اعلام نمودند عثمان هر چه بگويد از او اطاعت کنند.[46] اما حقيقت چيز ديگري بود و فتنهانگيزان به دروغ و براي فريب مردم چنين عهدي بستند. به اين ترتيب ابوموسي تا زماني که عثمان او را به ولايت کوفه تعيين نمود امامت جماعت مردم شهر را بر عهده داشت و چون نامه عثمان مبني بر انتصاب او به ولايت آن ديار به او رسيد توانست اوضاع و احوال شهر را سر و سامان دهد. پس از آرامش اوضاع نيز حذيفه بن يمان به آذربايجان بازگشت تا روند فتوحات ادامه يابد. همچنين ديگر واليان و امرا نيز هر يک به مناطق تحت امر خود در ايران مراجعت نمودند.[47] 9- نامه عثمان رضي الله عنه به شورشيان کوفه پس از شورش منافقان و فتنهانگيزان کوفه، عثمان نامهاي خطاب به آنان نوشت که بيانگر ميزان درک بالاي او از مسايل و رويدادهاي آن روزگار است. همچنين در اين نامه ميتوان به روش حکيمانه عثمان رضي الله عنه در مهار فتنهها و آشوبها را مشاهده نمود. هر چند او يقين داشت که طغيان فتنهها در راه است و او قادر نخواهد بود مانع شعلهور شدن آنها شود. او در اين نامه چنين ميگويد: «من فردي را که خود به جاي سعيد بر گزيديد، به امارت بر شما تعيين نمودم، بدانيد که من آبرويم را به خطر مياندازم و در برابر شما صبر پيشه ميکنم تا بتوانم شما را اصلاح کنم، شما هر چه را که دوست داريد از من بخواهيد و من نيز آن را تا زماني که مخالف دستورات خداوند عزوجل نباشد به شما خواهم داد و هر چه را که نميپسنديد به من بگوييد تا آن را مادام که گناهي در آن نباشد از شما دور سازم. اين را ميگويم تا ديگر شما را بر من حجتي نباشد». عثمان، علاو بر کوفه، نامههايي با اين مضمون را به ديگر مناطق ارسال نمود تا بر مردم قرائت شوند[48]. خداوند عزوجل از عثمان رضي الله عنه خشنود باشد که اين چنين نيکوکار بود و در برابر دروغها و افتراهاي سبئيان به چه ميزان سعه صدر داشت. گفتار دوم روش عثمان رضي الله عنه در مواجهه با فتنه و آشوب از مطالعه اسناد و مدارک تاريخي ميتوان دريافت که عثمان براي مواجهه با اين فتنه و آشوب، چندين روش را در پيش گرفت که عبارتند از: نخست: عثمان رضي الله عنه به پيشنهاد صحابه رضي الله عنهم هيأتهاي تحقيق و تفحص را به مناطق مختلف اعزام ميکند با شيوع شايعات و اکاذيبي که سبئيان در اقصي نقاط بلاد اسلامي پراکنده بودند محمد بن مسلمه و طلحه بن عبيدالله رضي الله عنه نزد عثمان آمدند و از او سؤال کردند که آيا آن شايعات را شنيده است؟ عثمان نيز که تا آن زمان آن شايعات به گوشش نرسيده بود از ايشان خواست تا آنها را براي او بازگو کنند. چون عثمان از آن مسايل باخبر شد با صحابه مشورت نمود تا راه حلي را براي مقابله با آنها بيابد. صحابه به او پيشنهاد کردند تا او هيأتهايي را براي تحقيق و تفحص و تشخيص صحت و سقم اين اخبار و شايعات به مناطق مختلف اعزام نمايد. عثمان نيز چنين کرد و صحابهاي را که کاملاً مورد اعتماد و اطمينان او بود به آن سرزمينها فرستاد. او محمد بن مسلمه رضي الله عنه را که در عهد عمر رضي الله عنه مسئول محاسبه و بازخواست از واليان و امرا بود به کوفه اعزام نمود. أسامه بن زيد بن حارثه را که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هم خود او و هم پدرش را بسيار دوست ميداشت و بدو اعتماد کامل داشت تا آنجا که پيش از وفات، او را امير لشکري نمود که قصد داشت به جانب روم بفرستد و در هنگام وفات نيز، به صحابه سفارش فرمود که حتماً لشکر اسامه را اعزام کنند، به بصره فرستاد. عمار بن ياسر را که از سابقين در اسلام بود و جزو مجاهدين در راه خدا به حساب ميآمد به مصر گسيل داشت و عبدالله بن عمر را که مردي صالح و با تقوا بود به شام اعزام نمود. تمامي اين صحابه، کار مهم و طاقت فرساي خود را با موفقيت انجام دادند و همزمان با هم به مدينه بازگشتند و تنها عمار بود که پس از تأخيري کوتاه، بعد از آنان نزد عثمان برگشت. آنان پس از پرسوجو از ساکنان آن سرزمينها و تحقيق و تفحص از عملکرد واليان و امرا، اجماعاً به يک نتيجه واحد رسيده بودند.[49] آنان خطاب به مردم مدينه چنين گفتند: اي مردم! بدانيد ما در آن سرزمينها هيچ مسألهاي نيافتيم که خلاف دين و مصالح امت باشد. امرا و واليان، عدالت را در حق مردم رعايت کرده و به طور تمام و کمال حق و حقوقشان را پرداخت مينمايند و به طور شايسته امور ايشان را اداره ميکنند هر چند در اين ميان، رواياتي وجود دارند که ادعا ميکنند عمار بن ياسر عليه عثمان رضي الله عنه قيام کرد، اما بايد دانست که سند و متن اين روايات ضعيف است و از اشکالات بسياري برخوردار ميباشند.[50] چون بازرسان نزد عثمان بازگشتند به او اطلاع دادند که هيچ مورد خاصي را در ارتباط با واليان مشاهده نکردند تا خليفه آنان را عزل نمايند. آنان اعلام کردند که مردم در امنيت و رفاه و آرامش و عدالت بسر ميبرند و بذر اين شايعات و شبهات را تنها کينهتوزان و دشمنان اسلام و مسلمين در خفا و در ميان مردم ميافشانند تا نتوان آنان را شناخت و با ايشان برخورد کرد. اما عثمان رضي الله عنه به اعزام اين بازرسان اکتفا ننمود و نامههايي را به سرزمينهاي مختلف ارسال کرد.[51] دوم: ارسال نامه به سرزمينهاي مختلف عثمان در اين نامهها که به مثابه اعلاميهاي خطاب به عموم مسلمانان بود چنين نوشت: «اي مردم! بدانيد که هر وقت کارگزاران من به حج ميآيند آنان را مورد بازخواست قرار دادهام و هرگز از عملکرد آنان بيخبر نبودهام. من از زماني که خليفه امت شدهام براساس امر به معروف و نهي از منکر حکومت کردهام و چون فردي از من يا کارگزاران حکومتم درخواستي نموده است به خواست خود دست يافته. من حق و حقوق مردم را بر حقوق خود و خانوادهام ترجيح دادهام و هرگز در خصوص حقوق آنان ظلمي ننمودهام. اما حال ميبينم که افرادي به من تهمتهاي ناروا ميزنند و شايعاتي را در مورد من بر زبان ميرانند. از همين جا اعلام ميکنم که هر کس از من شکايتي دارد و گمان ميکند که حق او را پايمان کردهام به حج امسال بيايد و آن را از من و يا کارگزاران دولتم بگيرد و اگر هم خواست آن را بر من ببخشد که خداوند نيکوکاران را پاداش نيک عطا فرمايد». نقل است چون مردم از محتواي اين نامهها با خبر شدند بسيار گريستند و عثمان را دعا نمودند.[52] حال بايد نگريست که آيا دنيا چنين گذشت، صبر، درايت و شجاعتي را به خود ديده است که اين پيرمرد هشتاد و دو ساله از خود به نمايش گذاشت؟! آيا ميتوان حاکمي را يافت که چنين تلاش دارد تا ريشه ظلم و ستم را بخشکاند؟! آيا مردم تا به حال، چنين عدالت والايي را به چشم خود ديدهاند؟! اين عدالت تا بدان حد عظيم بود که خليفه اعلام ميدارد که در راه احقاق حقوق مردم، از حق و حقوق خود و خانوادهاش نيز ميگذرد و تنها حد و مرز اين عدالت را حدود شريعت پاک اسلام ميداند که نبايد پا را فراتر از آن گذاشت. عثمان به اين مسأله اکتفا نکرد که بازرساني امين و قابل اعتماد را به ميان مردم بفرستد تا از اوضاع و احوال ايشان خبردار شود، بلکه رسماً به همهي مردم اعلام ميدارد که هر کس را عليه او و کارگزارانش شکايتي است به حج آن سال بيايد و آن را در ملأعام مطرح نمايد. نيز دستور داد تا همهي واليان و امرا در قلمرو خود همين رويه را در پيش گيرند و به شکايت مردم گوش فرا داده و آنگاه آن را به خود خليفه اطلاع دهند و ديدگاههاي راهگشاي خود را در اين مسايل بر خليفه عرضه دارد[53]. سوم: مشورت عثمان رضي الله عنه با واليان و امراي خود همچنين عثمان در راستاي اقدامات پيشگيرانه خود، واليان بصره، شام و مصر را که عبارت بودند از عبدالله بن عامر، معاويه بن ابي سفيان و عبدالله بن سعد بن ابي سرح و نيز سعيد بن عاص و عمرو بن عاص، واليان پيشين، را فراخواند و در رابطه با مسايل مهم جامعه مسلمانان و خطراتي که وحدت ايشان را تهديد ميکند با آنان به مشورت پرداخت تا بتوانند راهکاري اساسي براي حل آن بحران بيابند[54]. عثمان نخست خطاب به واليان اعلام نمود که نگران آن است که اين اخبار و شايعات درست باشد و واليان او در حق مردم ظلم و ستمي روا داشته باشند. واليان نيز با استناد به گزارش بازرسان، بيان داشتند که بدون شک اين شايعات دروغ محض است و کاملاً بيپايه و اساس ميباشند و نبايد بدانها اعتنايي نمود. پس از اين گفتگو، عثمان نظر و پيشنهاد هر يک از آنان را خواست. سعيد بن عاص به او چنين گفت: که اين شايعات در خفا و پنهان جعل شده و در ميان مردم پراکنده ميشوند و آنگاه ايشان که از همه جا بيخبرند آنرا در مکانها و مجالس مختلف بازگو ميکنند؛ او اعلام نمود که به اعتقاد او تنها راه حل اين معضل اين است که هر کس اين شايعات را جعل ميکنند دستگير و سپس کشته شود تا ديگر مردم دست از اين حرف و حديثهاي دروغين بردارند. عبدالله بن سعد نيز بيان نمود که بايد در قبال حقوقي که به مردم اعطا ميشود از آنان خواست تا به وظايف خويش نسبت به حکومت عمل کنند و نبايد آنان را به حال خود رها نمود. معاويه هم در مقام سخني بر آمد و گفت: که مردم شام مردماني مطيع و فرمانبردار هستند و عثمان تنها اخبار نيک از ايشان دريافت ميکند و علت آن را رفتار خوب و عملکرد پسنديده حکومت در قبال آنان ميداند. عمرو بن عاص نيز چون به سخن آمد از عملکرد عثمان رضي الله عنه انتقاد کرد و به او گفت: که او نسبت به مردم بسيار مهربانانه و با رأفت زياده از حد برخورد ميکند و بايد به همان شيوه حکومت عمر رضي الله عنه باز گردد که در هنگام لزوم، قاطعيت و شدت از خود نشان ميداد و چون شرايط اقتضا ميکرد با نرمي و ملايمت رفتار مينمود. بايد با افراد شرور و بد ذات با خشونت و شدت بر خورد نمود و در مقابل مردماني که خير و صلاح امت را ميخواهند با عطوفت و ملايمت برخورد شود؛ اما تو نسبت به همه به يک صورت رفتار نمودهاي و هيچ فرقي ميان ايشان قائل نشدهاي. در اين هنگام، عثمان شروع به سخن گفتن نمود و پس از حمد و ثناي پروردگار، خطاب به حاضرين چنين گفت: «تمام پيشنهادات شما را شنيدم. اما بدانيد که هر مسألهاي را راه حلي است و راه حل اين معضلي که گريبانگير امت شده است ملايمت و مدارا با ايشان ميباشد اما نبايد اين مدارا و مسامحه از چارچوب حدود خداوند بزرگ فراتر روند و آن مرزها را زير پا بگذارد، چرا که هيچ کس را چنين حقي نيست که در اجراي حدود پروردگار خللي ايجاد نمايد. بدانيد اگر مسأله، درِ سعادت امت را بسته است، محبت و مدارا و مسامحه با خلق خدا اين در را به روي ايشان ميگشايد. يقين دارم که هيچ کس را بر من حقي نيست که آن را حجت و دليل شورش خود گرداند، چرا که خداوند عزوجل ، خود، شاهد است که در راه خير و صلاح خود و امت اسلام از هيچ کوششي فرو گذار نبودهام. اما بدانيد اگر چرخهاي آسياب فتنه و آشوب به حرکت در آيد، هيچ کس را توان آن نيست که آن را از حرکت باز ايستاند. من از خداوند عزوجل خواهانم که پيش از اينكه آتش اين فتنه سر تا سر جهان اسلام را فراگيرد، جان مرا بستاند تا عثمان، هرگز به اين بلا گرفتار نيايد که هيزمکش اين آتش ويرانگر باشد. شما نيز با ملايمت و محبت، تلاش کنيد که مردم از اين فتنه دور بمانند، حق و حقوق ايشان را تمام و کمال به آنان پرداخت نماييد، از اشتباهات ايشان در گذريد اما به هوش باشد که در مورد حدود شريعت خداوند با هيچ کس مصالحه ننماييد».[55] هر چند عثمان پيشنهاد عمرو بن عاص را نپذيرفت اما در واقع، او همان روش ابوبکر و عمر را در پيش گرفت، چرا که در هنگام بروز فتنه و آشوب ميان امت، ميبايست از در محبت و مدارا و عفو و گذشت به مقابله با آن پرداخت و نبايد با اعمال خشونت و شدت عمل، بر شدت آن فتنه افزود. عثمان آرزو داشت که بميرد اما عامل شدت يافتن آن فتنه ميان امت نباشد. اما در عين حال، تأکيد داشت که نبايد از چارچوب دستورات خداوند عزوجل خارج شد و آنها را زير پا گذاشت. او معتقد بود که ملايمت و مدارا بهترين روش مقابله با فتنه ميباشد و عفو و گذشت، بهترين پاسخ به آن است و در طول اين بحرانها نبايد مردم را از حق و حقوق خود محروم ساخت و آنان را تحت فشار قرار داد.[56] لازم به ذکر است که در اين ميان، باز دستان کينهتوزان و دروغگويان به کار افتاد و با جعل رواياتي ضعيف که راويان آنها يا غير معتبر هستند و يا گمنام و نامعلوم، تلاش کردهاند تا روابط ميان عثمان رضي الله عنه و عمرو بن عاص رضي الله عنه را بد جلوه دهند تا آنجا که عمرو قصد داشته عثمان رضي الله عنه را به قتل رساند اما با ترور عثمان رضي الله عنه او فرصت را غنيمت شمرده و در راه رسيدن به آمال و آرزوهاي جاهطلبانه خود، ادعاي خونخواهي خليفه مقتول را ميکند[57]. اين روايت را مؤرخان و محدثان رد کرده و آن را نادرست ميدانند[58]. همچنين در روايتي ديگر که راويان آن افرادي غير معتبر و يا گمنام هستند آمده است که عمرو به عثمان گفت: تو از طريق خاندان بني اميه بر مردم حکومت راندهاي و در طول اين سالها هرکاري که تو انجام دادهاي از تو مبرا کردهاند و به هر بيراهه که گام نهادهاي قدم گذاشتهاند. حال و در اين شرايط، يا شيوه حکومت خود را اصلاح کن و يا از اين مقام کنار رو، در غير اينصورت تصميمي قاطع بگير و آن را اجرا کن[59]. در همان روايت نيز آمده است که عبدالله بن عامر به عثمان رضي الله عنه پيشنهاد کرد تا مردم را به ميادين کارزار بفرستد تا به مسايل ديگر مشغول شوند و از اين حرف و حديثهايي که راجع به حکومت تو ميگويند، دست بر دارند.[60] اما عثمان بر خلاف تمام اين دروغها، واليان و امراي خود را فرمان داد تا با ملايمت و مدارا با مردم رفتار کنند و از بازداشت يا قتل آشوب طلبان بپرهيزند[61]. در واقع، در آن شرايط حساس، هر فرد با بصيرت و خردمندي ميدانست که دير يا زود آتش فتنهاي بزرگ شعلهور خواهد شد و سر تا سر جهان اسلام را در بر ميگيرد.[62] 1- عثمان رضي الله عنه پيشنهادهاي معاويه را نمي پذيرد معاويه پيش از اينكه مانند ديگر واليان به قلمرو خود باز گردد به عثمان رضي الله عنه پيشنهاد کرد تا او را همراه خود به شام ببرد اما عثمان اين پيشنهاد را رد نمود و بدو گفت: من هرگز سرزمين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ترک نخواهم کرد هرچند اين کار به قيمت جانم تمام شود. چون معاويه چنين پاسخي را از عثمان رضي الله عنه شنيد از او خواست تا به او اجازه دهد لشکري را جهت دفاع از خليفه و ديگر ساکنان مدينه بدان ديار گسيل دارد. اما عثمان بار ديگر اين درخواست را نپذيرفت و به معاويه چنين فرمود: من هرگز ارزاق و نيازمنديهاي مردماني را که در سرزمين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سکني گزيدهاند کم نخواهم کرد و هرگز در پرداخت حقوق و سهم بيتالمال بر مهاجرين و انصار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سخت نميگيرم. معاويه که ميديد تلاشهايش براي قانع کردن خليفه به جايي نميرسد، به عثمان رضي الله عنه گفت که: اي امير المومنين! ميدانم با اين اوضاع و احوال، اين فتنهانگيزان سرانجام يا شما را ترور ميکنند و يا به شما اعلان جنگ خواهند داد. عثمان اين بار نيز با صلابت و قاطعيت چنين پاسخ داد: خداوند عزوجل مرا در برابر ايشان بس است که او بهترين کار ساز مشکل گشا است.[63] در واقع، معاويه نيز چون ديگر بزرگان صحابه مطمئن بود که در پشت تمام اين شائعات و دروغها، دستان پليدي نهفته است که قصد دارد وحدت امت اسلام و بنيان به حق خلافت را از ميان بردارد. اما عثمان، اين خليفهي رهيافته، فکري ديگر در سر داشت؛ او ميخواست تا آخر راه با آن آشوب طلبان و فتنهانگيزان به مدارا و مسامحه بپردازد تا ديگر ايشان را بر او هيچ حجت و بهانهاي نباشد و به اين ترتيب، اين بد طينتان گمراه را در دنيا و آخرت و نزد خداوند و مردمان خوار و رسوا مينمود و اين تصميمي بود شجاعانه که تنها از چنين مرد دادگر و بزرگواري بر ميآمد.[64] 2- عثمان رضي الله عنه نقشه توطئهگران را برملا ميسازد عثمان ميدانست که توطئهگران در مدينه حضور دارند و در حال تحريک مردم عليه او ميباشند. به همين دليل براي اينكه بتواند از جزئيات نقشههاي آنان اطلاع يابد مردي مخزومي و مردي زهري را به ميان منافقان توطئهگر فرستاد تا در بين ايشان نفوذ کنند. اين دو مرد بر اثر تربيت خاصي که نزد عثمان يافته بودند هيچ کينه و نفرتي از خليفه به دل نداشتند و کاملاً مورد اعتماد عثمان بودند. در واقع، عثمان آن دو مرد را سالها پيش، به خاطر ارتکاب گناه، مجازات و محاکمه نموده بود و ميدانست همين سابقه ميتواند در جلب اعتماد منافقان به آن دو مؤثر واقع شود. آن دو مرد نيز در اين مأموريت خود سربلند بيرون آمدند و توانستند با جلب اعتماد منافقان، تعداد آنان و جزئيات نقشه ايشان را به عثمان رضي الله عنه خبر دهند. منافقان به آن دو گفته بودند که قصد دارند نزد عثمان بروند و شايعاتي را که بر سر زبانهاست به او منتقل کنند، آنگاه به نزد مردم باز گردند و به ايشان بگويند آنان حقايق را به عثمان بازگو کردند اما عثمان قصد ندارد از اقدامات پيشين خود دست بر دارد و اشتباهاتش را جبران نمايد. پس از اينكه توانستيم ذهن مردم را تحت تاثير خود قرار دهيم، مرحلهي دوم نقشه را آغاز ميکنيم. در اين مرحله، در هيأت حجاج، خود را به عثمان ميرسانيم و او را وادار ميکنيم که علناً از مقام خلافت استعفا دهد و در صورت مقاومت او را خواهيم کشت، همچنين آنان نزد آن دو مرد اعتراف کردند که آنان در حال حاضر، تنها سه نفر هستند. چون عثمان از اين نقشه با خبر شد لبخندي زد و آنگاه دست به دعا برداشت و از خداوند عزوجل تقاضا نمود تا آن منافقان را هدايت کند و از شقاوت دنيا و آخرت برهاند. سپس به مسجد رفت و کوفيان و بصريان را فراخواند، صحابه نيز گرداگرد آن جمعيت جمع شدند تا به سخنان عثمان رضي الله عنه گوش فرا دهند. چون عثمان حقيقت ماجرا را به آن مردمان گفت، همه فرياد زنان از او خواستند تا آن چند نفر را به قتل برسانند. اما عثمان با اين درخواست مخالفت نمود و به ايشان پاسخ داد که آن منافقان به ظاهر مسلمان هستند و نميخواهم که ديگران در مورد اين اقدام من بگويند که عثمان چند مسلمان را به خاطر مخالفت با او به قتل رسانيد. ما آنان را نميکشيم، بلکه از اين اقدام آنان چشمپوشي ميکنيم و آنان را ميبخشانيم و تلاش خواهيم کرد تا آنان را به راه راست آوريم و چشمانش را به حقيقت ناب روشن سازيم. هيچ کس حق ندارد مسلماني را به قتل برساند جز آنکه مرتکب قتل شود و يا ارتداد و کفر خويش راعيان نمايد.[65] چهارم: اقامه حجت و برهان بر ضد توطئهگران آنگاه عثمان، سبئيان را دعوت نمود تا در مسجد و جلوي ديدگان همهي صحابه و ديگر مسلمانان ادعاهاي خود را اثبات کنند و گناهان و اشتباهات و ظلم و فساد او و دستگاه خلافتش را به همگان نشان دهند. چون آن منافقان چنين نمودند، عثمان نيز با ارائه دلايل و توضيحات روشنگرانه پاسخ آنان و اتهامات ايشان را داد. او تک تک اتهامات سبئيان عليه او را تبيين نمود و جوابهاي محکمي را به آنها داد و تمامي صحابه و بزرگان اسلام را گواه و شاهد آن ادله و توضيحات خود گرفت که هيچ کدام از آنها دروغ نميباشند.[66] 1- او گفت از من انتقاد ميکنند که من نماز در سفر را برخلاف سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ابوبکر و عمر کامل خواندهام. بايد بگويم من نماز را هنگام مسافرت به مکه کامل خواندم و همانطور که همه ميدانند اقوام و خويشان من در آنجا ساکن هستند و در واقع من در ميان اقوام و نزديکان خود اقامت داشتم و مسافر محسوب نميشدم. صحابه نيز سخنان او را تأييد کردند. 2- او بيان داشت که او را متهم ميکنند که چراگاههاي وسيعي را به شتران حکومت اختصاص داده و ديگر مردمان را در تنگنا قرار داده است. بايد گفت: که چراگاه شتران در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ابوبکر و عمر نيز وجود داشتند و من تنها آنها را توسعه دادم؛ چرا که شتران زکات و جهاد به ميزان بسيار زيادي افزايش يافته بودند. از طرف ديگر من هرگز فقرا و مساکين را منع نکردم که نبايد از آن چراگاهها استفاده کنند. خود من هرگز حيواناتم را در آن چراگاهها به چرا نفرستادم و همانطور که ميدانيد قبل از به خلافت رسيدن بيشتر از همهي مسلمانان شتر و گوسفند داشتم اما حالا فقط گوسفند دارم و از آن همه شتر، تنها دو شتر برايم مانده که آنها را نيز براي رفتن به مکه و اداي مراسم حج نگهداشتهام. پس از گفتن اين سخنان، صحابه کلام او را تصديق نمودند. 3- مرا متهم ميکنند که همهي نسخههاي قرآن را سوزاندهام و تنها يک نسخه از آنها را باقي گذاشتهام. مگر نه اين است که قرآن، کلام خدا و از جانب او بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد. اين کتاب واحد است و چند چيز نميباشد. تنها کاري که من کردم اين بود که همهي مسلمانان را بر يک نسخه گرد آوردم و مانع تفرقه و اختلاف آنان شدم. پيش از من نيز ابوبکر رضي الله عنه همين کار را کرد و همهي قرآن را در يک مصحف جمع نمود. 4- گويند که من حکم بن ابي العاص را که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از مکه به طائف تبعيد کرده بودند به مدينه آوردم. مگر نه اين است که حکم اهل مکه است و از مردمان مدينه نيست. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را از مکه به طائف تبعيد نمود اما بعد از اينکه مورد ستايش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم واقع شد، او را به مکه باز گردانيد. صحابه نيز سخنان او را تصديق کردند. 5- ايراد ميگيرند که من افراد جوان و کم و سن و سال را در مقامات و مناصب مختلف به کار گماشتهام. من تنها افراد خردمند، صبور و مقاوم و مورد اعتماد را به اين مسئوليتها گماشتهام و ميتوانيد لياقت آنان را از افرادي که زير دست آنان بودهاند، سؤال کنيد. از طرف ديگر خود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ابوبکر و عمر رضي الله عنه نيز افراد جوان را در مسئوليتهاي مختلفي به کار گرفتند، مثلاً خود حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم اسامه بن زيد را که از همهي جواناني که من استخدام کردم کم سن و سالتر بود امير لشکر نمود و انتقاداتي به مراتب شديدتر از اين انتقاداتي که از من ميکنند در حق ايشان روا داشتند. صحابه نيز با تاييد سخنان عثمان رضي الله عنه گفتند که اين مردمان هر آنچه را که نميتوانند درک کنند به باد انتقاد ميگيرند. 6- گويند که من خمس غنايم فتح آفريقا را به عبدالله بن سعد بن ابي سرح بخشيدم. اما من تنها يک پنجم خمس را که يکصد هزار درهم ميشد به او دادم و اين مبلغ را به عنوان پاداش تلاش او در فتح آفريقا به او بخشديم. پيش از من نيز ابوبکر و عمر رضي الله عنه چنين پاداشهايي را تعيين ميکردند. هر چند هنگامي که سربازان از اين پاداش با خبر شدند به اين اقدام من اعتراض کردند و حال آنکه آنان را چنين حقي نبود. من نيز به خاطر گلايهها و اعتراضات آنان، آن پاداش را در ميان خودشان تقسيم کردم و به ابن سعد چيزي نرسيد. 7- از من ايراد ميگيرند که من خانوادهام را دوست دارم و به آنان پول پرداخت ميکنم. بدانيد که اين محبت به خانوادهام هرگز باعث نشده که حق ديگران را ضايع کنم و به آنان ستم روا دارم و آن را به خانواده خود بدهم، بلکه بالعکس گاه حق و حقوق خانوادهام را به ديگر مسلمين دادهام. پولي را نيز که به خانوادهام ميدهم از ثروت خود تأمين ميکنم و هرگز از بيتالمال چيزي به خانواده خود ندادهام، چرا که اموال بيتالمال نه تنها بر من حرام است بلکه بر ديگر مسلمانان نيز حرام ميباشد، من در دوران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ابوبکر و عمر رضي الله عنه بخششهاي بسياري ميکردم و امروز نسبت به آن دوران بسيار خسيس شدهام. امروز که پير شدهام و قصد دارم اموالم را ميان خانواده و نزديکانم تقسيم کنم اين مردمان از من ايراد ميگيرند که چرا اموالت را به خانوادهات دادهاي؟! سوگند به خدا جز خمس غنايم، همة اموالي را که از ديگر سرزمينها به مدينه ميآمد به همانجا باز گردانم تا در همان ديار هزينه شود و خمس غنايم را نيز خود مسلمانان، تقسيم ميکردند و به مستحقان آن پرداخت مينمودند. بدانيد که من يک فلس بيارزش نيز از آن خمسها دريافت نکردهام. من و خانوادهام تنها و تنها از ثروت خود استفاده کردهايم و هيچگاه پولي از بيتالمال اخذ ننمودهايم. 8- ميگويند که من زمينها را به افرادي خاص بخشيدهام و ديگر مهاجرين و انصار و مهاجريني را که در فتح آن سرزمينها شرکت داشتهاند محروم نمودهام. من آنگاه که آن زمينها را تقسيم کردم همه فاتحان را از آنها بهرهمند ساختم. اما در اين ميان دستهاي از ايشان در همانجا ماندند و دستهاي ديگر به شهرهاي خود بازگشتند. همچنين از ميان اين دسته هم هستند افرادي که آن زمينها را فروختند.[67] اين مسايل، مهمترين انتقاداتي بود که عليه عثمان بن عفان رضي الله عنه مطرح ميشود و عثمان با دلايلي محکم و توضيحاتي روشن به همهي آنها پاسخ گفت و همهي اراجيف و دروغهاي سبئيان را برملا ساخت. اما چه سود که سبئيان انسانهاي حق طلبي نبودند که با ديدن دلايل و شواهد روشن آن را بپذيرند و به راه راست آيند. آنان تنها و تنها قصد داشتند عثمان رضي الله عنه را از ميان ببرند و در راستاي اين هدف، تمام تلاش خود را مبذول ميداشتند تا مردم از او رويگردان شوند[68]. حقا که هر کس را خداوند به راه ضلالت برد کس نتواند او را به راه راست هدايت کند. همهي مردم اعم از صحابه و مسلمانان و رؤساي نفاق و سبئيت، سخنان عثمان بن عفان رضي الله عنه را شنيدند و همگي نيز صدق گفتار او را تاييد کردند. سخنان عثمان چنان محکم و نافذ بود که همهي حضار در مسجد را تحت تاثير خود قرار داد. اما سران نفاق و سبئيت که هرگز به دنبال حقايق نبودند و تنها قصد داشتند ميان امت تفرقه ايجاد کنند و آنان را به دام مهلکه اختلاف و شکاف سوق دهند با اين سخنان نيز دست از شرارت خود بر نداشتند. پس از افشا شدن دروغها و افتراهاي آنان، مسلمانان از عثمان رضي الله عنه خواهان آن شدند که او سران فتنهانگيز سبئيت را به قتل رساند تا امت اسلام از شر آنان در امان بماند و بلاد مسلمين بار ديگر، رنگ آرامش و امنيت به خود ببيند. اما عثمان با درخواست آنان مخالفت مينمود. او باور داشت که در صورت قتل آن افراد منافق و فتنهانگيز، فتنه آنان به سرعت سر تا سر جهان اسلام را در بر ميگيرد و ايشان به اهداف خود دست خواهند يافت. او به آنان اجازه داد تا به سرزمينهاي خود باز گردند حال آنکه ميدانست که ايشان نقشههاي خود را در راستاي ضربه زدن به بدنه وحدت امت اسلام دنبال خواهند کرد.[69] پنجم: اجابت تعدادي از درخواستهاي معترضان عثمان به تعدادي از درخواستهاي معترضان چون تقاضاي عزل واليان و انتصاب افرادي ديگر به جاي آنان پاسخ مثبت داد. در واقع اين اقدام، ميتوانست در راه اقامه عدل و قسط و رعايت حقوق مردم مفيد واقع شود اما متأسفانه در وراي اين درخواستها اهدافي پليد وجود داشت که تنها ايجاد شکاف ميان صفوف مسلمين و شعلهور کردن آتش فتنه و جنگ ميان ايشان را مد نظر داشت و اين همان فتنهاي بود که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سالها قبل، خبر از وقوع آن و شهادت حضرت عثمان رضي الله عنه در جريان آن را داده بودند.[70] ششم: اصولي که عثمان رضي الله عنه بر اساس آنها با فتنه برخورد ميکرد با دقت در عملکرد عثمان رضي الله عنه در جريان وقوع فتنه ميتوان اصولي را استنباط نمود که او در نحوهي برخورد با آن فتنه، براساس آنها عمل ميکرد. اين اصول عبارتند از: 1- ثابت شدن شايعات و اتهامات عثمان، هيأتهاي تحقيق و تفحص متعددي را به سرزمينهاي گوناگون فرستاد تا در مورد صحت و سقم اين شايعات تحقيق نمايند. همچنين شخصاً با مردم آن سرزمينها به گفتگو پرداخت و توانست به شکلي زيرکانه پي به نقشههاي شوم سبئيان ببرد و حقيقت وجودي آنان را بشناسد. اما هرگز در صدور حکم عليه آنان شتاب نکرد و منتظر اقدامات آنان ماند. 2- عدل و انصاف بايد رعايت شود او در نامههاي خود خطاب به مردمان سرزمينهاي مختلف اعلام نمود که هر کس ادعا ميکند عثمان يا واليان او در حق او ظلمي روا داشتهاند به حج آن سال بيايد و آن حق را از او و يا واليان او بگيرد.[71] 3- صبر و گذشت و آرامش اين اصل را ميتوان به وضوح در نامه او به مردم کوفه که خواستار عزل سعيد بن عاص و انتصاب ابوموسي اشعري به جاي او بودند، مشاهده نمود. او در آن نامه چنين ميگويد: «من آبرويم را به خطر مياندازم و در برابر شما صبر پيشه ميکنم شايد بتوانم شما را اصلاح نمايم. من آنچه را که شما دوست داريد تا آن زمان که خلاف دستورات خداوند نباشد به شما خواهم داد و آنچه را که شما نميپسنديد تا آن هنگام که گناهي در آن نباشد از شما دريغ نخواهم نمود».[72] 4- تلاش براي حفظ وحدت و اجتناب از عوامل اختلاف برانگيز عثمان به خاطر حفظ وحدت امت اسلامي بود که دستور داد يک مصحف واحد از قرآن تدوين و در اختيار مسلمانان قرار بگيرد و بقيه نسخههاي قرآن از ميان بروند. همچنين در جريان فتنه و خطاب به مردم چنين گفت: «بدانيد من هيچ کاري که قتل ما را روا دارد انجام ندادهام. اگر مرا به قتل رسانيد وحدت ميانتان از بين ميرود، همديگر را دوست نخواهيد داشت و نميتوانيد در يک صف واحد عليه دشمنانتان بجنگيد».[73] 5- سکوت و اجتناب از اطاله کلام در اين نوع مسايل عثمان رضي الله عنه جز هنگام رد اتهامات و در مسايلي که موجب معرفت و هدايت مردم شود عادت داشت سکوت اختيار کند و از سخن گفتن بسيار بپرهيزد. 6- مشورت با افراد صالح و پرهيزگار او رضي الله عنه در مسايل مختلف با علماي صالح و پرهيزکاري چون علي بن ابي طالب، زبير بن عوام، طلحه بن عبيدالله، محمد بن مسلمه، عبدالله بن عمر و عبدالله بن سلام رضي الله عنه مشورت ميکرد و نظر ايشان را جويا ميشد. در واقع، علما به اين دليل که از علم و معرفت و بصيرت و شناخت بيشتري نسبت به امور و قضايا برخوردار هستند ميتوانند هر که را که با آنان مشورت نمايد به فهم و درک بهتر و درستتري از آن مسايل سوق دهند.[74] 7- تبعيت از احاديثي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد وقوع فتنهها ايراد کرده بودند روشي را که عثمان در مواجهه با فتنهها و آشوبهاي فتنهانگيزان در پيش گرفت نه بر اساس روند حوادث و فشارهاي اوضاع و احوال، بلکه براساس رهنمودهاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود. عثمان طبق فرمايشات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم صبر را پيشه خود نمود و رضوان الهي را در آن جستجو ميکرد و هرگز حاضر نشد با آشوب طلبان به جنگ بپردازد و منتظر فرا رسيدن تقرير الهي ماند. به حقيقت که عثمان به پيماني که با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بسته بود پايبند ماند تا اينكه سرانجام در همين راه در خون پاک و مطهر خويش غلتيد.[75] محب الدين خطيب در همين رابطه چنين توضيح ميدهد: از مجموع اخبار و روايات ميتوان چنين برداشت نمود که او تلاش نمود از هر نوع فتنه و آشوبي ميان مسلمين اجتناب ورزد، هر چند که در اواخر دوران خلافت خويش دوست داشت از چنان ابهت و اقتداري برخوردار ميشد که فتنهانگيزان و آشوب طلبان را از آن اقدامات مخرب خود باز دارد. او با وجود تمام آن خطرات، هرگز حاضر نشد که از نيروي اسلحه عليه معترضان و آشوب طلبان استفاده کند و چون معاويه به او پيشنهاد داد تا لشکري را از شام به مدينه بفرستد، عثمان اين پيشنهاد را نپذيرفت و حاضر نشد تا عرصه را بر ساکنان شهر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تنگ گرداند. اما او گمان نميبرد جسارت و جهالت عدهاي انگشت شمار از برادران مسلمانش تا بدان حد برسد که خون اولين مهاجر الي الله را به ناحق بريزند. ة[ئشد رضي الله عنه چون ميديد که اگر قصد دفاع از خويش را بنمايد، جنگي خونين ميان مدافعان او و شورشيان در خواهد گرفت و به همين دليل به مدافعاني که کاملاً فرمانبردار او بودند دستور داد تا از هر نوع درگيري با معترضان بپرهيزند. بدون شک اگر در آن روزگار، نيرويي قدرتمند و خوفناک در برابر عصيان و شورش آشوب طلبان وجود ميداشت و ميتوانست به طور مسالمتآميز آنان را سر جايشان بنشاند عثمان رضي الله عنه از آن استقبال مينمود هر چند که او مطمئن بود سرانجام او در اين بحبوبه فتنه و آشوب، شهيد خواهد شد.[76]
گفتار سوم شورشيان، مدينه را اشغال ميکنند نخست: حرکت فتنهانگيزان از سرزمينهاي خود پس از توافق فتنهانگيزان بر آغاز قيام عليه حکومت، بر اين اصل متفق القول شدند که پس از ورود به مدينه، عثمان رضي الله عنه را به هر شکل ممکن وادار کنند که از مقام خود استعفا دهد و در صورت امتناع، او را به قتل رسانند. نقشه آنان به اين صورت بود که حرکت آن به سوي مدينه از سه نقطه کوفه، بصره و مصر آغاز شود و خود را همراه ديگر حجاج به آن شهر برسانند و چون حجاج و اکثريت ساکنان مدينه به قصد اداي مناسک حج، عزم مکه نمودند ميتوانند در نبود بيشتر مردان شهر، عثمان رضي الله عنه را به محاصره خود در آورند و او را مجبور کنند تا از مقام خلافت استعفا دهد[77]. در شوال سال سي و پنجم بعد از هجرت، فتنهانگيزان توانستند خود را به مدينه برسانند[78]. آشوبطلبان مصر در قالب چهار کاروان به جانب مصر حرکت کردند که هر کاروان را اميري واحد بود. در ميان اين کاروانيان، خود عبدالله بن سبأ نيز حضور داشت. امراي اين چهار کاروان عبارت بودند از عبدالرحمن بن عديس بلوي، کنانه بن بشر نجيبي، سودان بن حرمان سکوني و قتيره بن فلان سکوني که تحت نظر غافقي بن حرب عکي عمل ميکردند. آشوب طلبان کوفه نيز چونان مصريان در قالب چهار کاروان که هر يک زير نظر اميري بود به جانب مدينه رهسپار شدند. اين امرا عبارت بودند از زيد بن صوحان عبدي، مالک اشتر نخعي، زياد بن نضر حارثي و عبدالله بن اصم که عمرو بن اصم، امارت همهي آن امرا را بر عهده داشت. بصريان نيز چونان ديگر همدستانشان در کوفه و بصره در قالب چهار کاروان حرکت نمودند، و حکيم بن جبله عبدي، ذريح بن عباد عبدي، بشر بن شريح قيسي و ابن محرش بن عبد حنفي تحت نظر حرقوص بن زهير سعدي امارت چهار کاروان بصريان را به دست داشتند. مجموع نفرات آشوب طلبان هر يک از اين سرزمينها قريب به هزار نفر ميشده است که هر يک را نامزدي جهت جانشيني عثمان رضي الله عنه مد نظر بود. مصريان از علي بن ابي طالب رضي الله عنه حمايت ميکردند و کوفيان و بصريان، هر يک به ترتيب، جانب زبير بن عوام رضي الله عنه و طلحه بن عبيدالله رضي الله عنه را گرفته بودند[79]. در واقع، هدف گردانندگان ابن بلوا و آشوب از چنين موضعگيريهايي ايجاد اختلافات عميق ميان خود صحابه بزرگوار رضي الله عنه بود. امام آجري در اين رابطه چنين سخن ميگويد: خداوند عزوجل ، صحابه بزرگواري چون علي رضي الله عنه ، زبير رضي الله عنه و طلحه رضي الله عنه را از تمامي آن شايعات مبرا نمود. آن منافقان تنها به اين خاطر، آن نامهها را به صحابه نسبت ميدادند تا مردم را فريب دهند و صحابه را با هم درگير نمايند. اما خداوند کريم، صحابه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را از آن فتنه حفظ نمود.[80] پيش از ورود معترضان به مدينه، عثمان از حرکت آنان خبردار شده بود اما هيچ اقدامي براي مقابله با آنان انجام نداد. چون معترضان به مدينه رسيدند، عثمان در روستايي خارج از شهر حضور داشت و چون نزد او رفتند از آنان استقبال نمود. مؤرخان نام اين روستا را ذکر کرده و اولين گروه معترضان، مصريان بودند. آنان نزد عثمان رفتند و با او به مجادله پرداختند. نخست از او خواستند تا مصحفي بياورند و چون مصحف را آوردند به عثمان گفتند: سابعه (يعني سوره يونس) را بگشاي. آنگاه اين آيه را بر او خواندند: { قُلْ أَرَأَيْتُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَامًا وَحَلالا قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ (59)}يونس: 59 (بگو: به من بگوئيد: آيا چيزهائي را كه خدا براي شما آفريده و روزي شما كرده است و (خودسرانه) بخشي از آنها را حرام و بخشي از آنها را حلال نمودهايد، بگو: آيا خدا به شما اجازه داده است (كه از پيش خود چنين كنيد) يا اين كه بر خدا دروغ ميبنديد (و از زبان خدا چيزهائي ميگوئيد و ميكنيد كه خدا بدآنها دستور نداده است؟) سپس از او پرسيدند بر چه اساس چراگاههايي را مختص شتران و اسبان حکومت قرار داده و ديگران را از آنها محروم نموده است؟ آيا خداوند چنين مجوزي را به تو داده و يا بر خداوند دروغ بستهاي؟ عثمان در مقام پاسخ بر آمد و شأن نزول و مصاديق اين آيه را براي ايشان تبيين نمود و به ايشان گفت: که پيش از ابوبکر و عمر رضي الله عنه نيز چنين چراگاههايي را ايجاد کرده بودند و چون در عهد او تعداد آن شتران و اسبان بسيار شدند ناچار شد که وسعت آن چراگاهها را افزايش دهد. چون قانع شدند عثمان با آنان ميثاقي بست و از آنان قول گرفت تا هرگز عليه او شورش نکنند. پس از اين ملاقات، همهي معترضان به منطقه ذيالمروه رسيدند. عثمان، علي بن ابي طالب را براي گفتگو با فتنه انگيزان به شهرها فرستاد گروهي از ذومره يک ماه و نيم قبل از شهادت عثمان آمدند عثمان رضي الله عنه ، عليu را نزد آنان فرستاد تا با آنان مذاکره نمايد. او همراه مردي ديگر که نام او بر ما معلوم نيست نزد معترضان رفت و آنان را به ارشادات قرآن فراخواند و آنان نيز پذيرفتند[81]. در روايتي ديگر آمده است که او چندين بار با آنان بحث و گفتگو کرد تا توانست آنان را قانع کند که قرآن را معيار اين رفتارهاي خود قرار دهند.[82] آنان در پنج مسأله به توافق رسيدند: تبعيد شدگان به ديار خود بازگرداند، سهم محروم شدگان پرداخت شود، فيء و خمس در بيتالمال ذخيره شود، در تقسيم ثروتها جانب عدالت رعايت شود و تنها افراد امين و توانمند به کار گماشته شوند. سپس اين مواد را به روي کاغذ آوردند. همچنين آنان اعلام کردند که بايد عبدالله بن عامر در امارت بصره و ابوموسي اشعري در امارت کوفه ابقا شوند[83]. به اين ترتيب، عثمان رضي الله عنه با هر يک از گروههاي معترض مصالحه نمود و آنان نيز هر يک راه ديار خود را در پيش گرفتند.[84] نامه جعلياي که حکم مرگ معترضان بود پس از بازگشت معترضان به ديار خود، فتنهانگيزان نقشه ديگري را طرحريزي کردند تا آن صلحي را که ميان معترضان و عثمان رضي الله عنه بسته شده بود از ميان ببرند. آنان نامهاي را جعل کردند و به دست مردي سپردند تا آن را به جانب مصر ببرد. او در ميانه راه از کنار کاروان مصريان عبور کرد و به گونهاي رفتار ميکرد که نظر آنان را به خود جلب نمود. او وانمود ميکرد که از مصريان ميترسد گويا که نزد او چيزي است که نبايد مصريان آن را ببينند؛ چون مصريان او را دستگير کردند نامهاي را نزد او يافتند که در آن عثمان خطاب به عبدالله بن ابي سرح، حاکم مصر، دستور داده بود تا همه معترضان را که به مصر باز ميگردند يا به قتل رساند و يا مثله نمايد. مصريان نيز خشمگين به مدينه بازگشتند و آنرا بر عثمان رضي الله عنه عرضه داشتند[85]. عثمان به آنان گفت: که او چنين نامهاي را ننوشته است و به آنان پيشنهاد کرد که يا دو مرد مسلمان را که شاهد بودهاند او اين نامه را نوشته نزد او بياورند و عليه او شهادت دهند و يا به خداوند يکتا و بيهمتا سوگند ياد کند که او نه خود، نامه را نوشته و نه دستور نوشتن آن را داده است. او به آنان اعلام نمود که از وجود چنين نامهاي خبر نداشته است و هيچ بعيد نيست که ديگران اين نامه نوشته و به عثمان نسبت دادهاند و سپس مهر خاتم او را جعل کردهاند. اما با وجود توضيحات عثمان رضي الله عنه باز معترضان قانع نشدند و سخنان او را باور نکردند.[86] مهمترين دلايل مجعول بودن اين نامه که عثمان در آن حکم مرگ معترضان مصري را امضا نموده و سپس آن را به غلام خود داده که آنرا به دست عبدالله بن ابن سرح برساند تا او نيز آن حکم را اجرا کند، عبارتند از: 1- نامه وانمود مينمود که عثمان بارفتارهاي خود شک مصريان را بر انگيخته و به گونهاي وانمود ميکرد که گويا او از مصريان ميهراسد. در واقع، اين رفتار او اين گمان را نزد مردم تقويت ميکرده که نزد او چيزي است که نبايد مصريان از آن اطلاع يابند. اگر واقعاً اين نامه را عثمان رضي الله عنه نوشته بود به حامل آن دستور ميداد از راهي برود که به مصريان برخورد نکند و در اسرع وقت آن را دست عبدالله بن ابي سرح برساند تا آن را اجرا کند. 2- بايد اين سؤال را مطرح کرد که عراقيان که فاصله بسياري با مصريان داشتند چگونه از وجود آن نامه با خبر شدند. آنان که در شرق بودند چگونه اطلاع يافتند که مصريان چنين نامهاي را يافتهاند؟ عجيبتر آنکه هر دو گروه همزمان و در آن واحد به مدينه رسيدند. تنها ميتوان چنين جواب داد که آنانکه اين نامه را جعل کرده و آنرا به دست فردي داده تا به مصر ببرد، مردي ديگر را اجير نموده تا خبر اين ماجرا را به عراقيان اطلاع دهد!! اين همان سؤالي است که علي بن ابي طالب رضي الله عنه از کوفيان و بصريان پرسيد که شما با وجود آن فاصله بسيار با مصريان چگون از وجود آن نامه با خبر شديد[87]. علي رضي الله عنه خود، پاسخ اين پرسش را چنين بيان داشت که اين ماجرا در مدينه طرحريزي شده بود تا بار ديگر، مردم دچار فتنه و آشوب شوند.[88] 3- اين سؤال مطرح است که عثمان چگونه به عبدالله بن ابي سرح دستور ميدهد تا معترضان مصري را به قتل برساند حال آنکه خود عبدالله پس از عزيمت معترضان به مدينه و پس از شورش محمد بن ابي حذيفه، مصر را ترک گفته و قصد مدينه نموده بود. او در عقبه فلسطين منتظر بود تا عثمان به نامه او مبني بر اذن ورود به مدينه پاسخ دهد. 4- چگونه ممکن است که عثمان رضي الله عنه در نامه خود به عبدالله بن ابي سرح، فرمان قتل معترضان را داده باشد حال آنکه در طول مدتي که آنان، عثمان را به محاصره خود در آورده بودند، او همه صحابه و ديگر مسلمانان را از جنگ با معترضان و سرکوب آنان منع مينمود. 5- سال ديگري که اينجا مطرح ميشود اين است که حکيم بن جبله و مالک اشتر چرا و بدون هيچ دليل روشني در مدينه ماندند و با ديگر عراقيان به سرزمين خود برنگشتند. شايد بتوان چنين ادعا نمود که آنان با پيشنهاد ابن سبأ آن نامه دروغين را جعل کردند و سپس آن سناريوي ننگين را به راه انداختند. در واقع، اين سبئيان بودند که از وجود اين نامه، سود ميبردند و ميتوانستند از طريق آن به اهداف پليد خود دست يابند.[89] از طرف ديگر، آنان با انتساب آن به مروان بن حکم قصد داشتند تا عثمان را فردي بيخبر از حکومت خود و طبيعتاً نالايق جلوه دهند و چنين وانمود کنند که فساد، دستگاه حکومت عثمان رضي الله عنه را فراگرفته است. اگر مروان چنين نامهاي را نوشته بود به حامل آن توصيه ميکرد از راهي حرکت کند که به مصريان بر نخورد و در غير اين صورت، اگر او عمداً چنين شيوه رفتاري را به نامهرسان گفته باشد تا مصريا را به شک اندازد، بايد گفت که خود مروان نيز همدست آشوب طلبان بوده است که اين احتمال، براساس شواهد و قراين و اقدامات بعدي او، کاملاً غير ممکن مينماياند. 6- اين نامه، اولين نامه مجعولي نبود که مسلمانان را دچار فتنه ميکرد بلکه فتنهانگيزان پيشتر از قولام المؤمنين عائشه رضي الله عنها و صحابهاي چون علي رضي الله عنه ، طلحه رضي الله عنه و زبير رضي الله عنه چنين نامههاي را جعل کرده بودند که در آنها آن بزرگواران، مردم را به شورش عليه عثمان رضي الله عنه تشويق ميکردند. بعدها خود عائشه رضي الله عنها در رد اين اتهام چنين گفت: سوگند به پروردگاري که مؤمنان به او ايمان دارند و کافران او را انکار ميکنند من هرگز چنين نامهاي را ننوشتهام[90]. همچنين آنان نامههاي ديگري را به ساير صحابه رضي الله عنه منتسب کرده بودند که آن بزرگواران در آن نامهها چنين گفتهاند که دين محمد در خطر است و بايد همهي مردم به مدينه بيايند که در اين شرايط، جهاد در مدينه واجبتر از جهاد در مرزهاست[91]. ابن کثير نيز در اين رابطه چنين گفته است: فتنهانگيزان نامههايي را جعل و سپس به صحابهاي چون علي، زبير و طلحه رضي الله عنه منتسب ميکردند و چنين وانمود ميکردند که اين نامهها را آن صحابه به آنان نوشتهاند، اما صحابه با انکار و رد اين اتهام، خود را از اين افترا مبرا نمودند. منافقان چنان گستاخ بودند که نامهاي را از قول خليفه جعل کردند که در آن حکم مجازات معترضان مصري به حاکم مصر ابلاغ شده بود، حال آنکه عثمان رضي الله عنه از وجود چنين نامهاي نيز خبر نداشت[92]. در واقع، اين گفتههاي ابن کثير تأکيدي است بر روايتي که طبري و خليفه بن خياط نقل کردهاند که طبق آن، علي، عائشهل، زبير و طلحه خود را از آن نامهها مبرا اعلام نمودند[93]. بيقين وجود اين نامههاي دروغين تاثير بسيار مهمي در آغاز و انجام آن فتنه بزرگ داشت. منافقان از طريق جعل آن نامهها توانستند اذهان مردم را فريب دهند و افرادي ساده لوح و نادان را با خود همراه سازند. بايد دانست که در اين ميان عثمان رضي الله عنه شهيد شد و فداي کج فهميها و ندانمکارهاي مسلمانان گرديد، اما قربانيان حقيقي اين نامهها و شايعات، خود اسلام، تاريخ آن و نسلهايي است که فريب اين روايات نادرست و مجعول را خوردهاند، اما امروز ديگر نبايد چنين اسير و دربند اين تاريخ مشکوک شد، بايد دست به کار شد و تاريخ واقعي و بدور از کينهها و هوي و هوس دشمنان اسلام و مسلمين را يافت؛ بايد با تحقيق و کاوش موشکافانه به مطالعه اين تاريخ پرداخت تا بار ديگر چون پيشينيان، زبان و دست خود را به تهمتها و دروغهايي که به ناحق در مورد بزرگ مردان پاک سيرت تاريخ اين امت جعل شدهاند نيالاييم و در پيشگاه پروردگارمان سربلند باشيم.[94] دوم: آغاز محاصره و موضع عثمان رضي الله عنه در مورد اقامه نماز به امامت رؤساي فتنه روايات معتبر کيفيت دقيق آغاز محاصره خانه خليفه رضي الله عنه رابيان نکردهاند اما شايد بتوان با مطالعه حوادثي که خواهيم ديد، تا حدودي به اين مطلب دست يافت. در روايت نقل کردهاند که پس از بازگشت شورشيان به شهر، روزي عثمان رضي الله عنه در مسجد، مشغول ايراد خطبه بود که ناگهان مردي بنام اعين بن ضبعيه تميمي سخنان او را قطع کرد و به او گفت: اي روباه پير! ديگر دروغ گفتن بس است، عثمان گفت: اين چه کسي بود؟ عرض کردند: اعين بود، فرمود: بلکه خودت اين هستي، سپس مردم به سمت او حملهور شدند اما در اين ميان مردي از بني ليث او را از ميان جمعيت نجات داد و به خانه خود برد[95]. قبل از آغاز محاصره، عثمان ميتوانست به مسجد برود و نماز گذارد و هر کس را که با او کاري ميبود ميتوانست نزد او برود اما با شروع ما جراي محاصره ديگر او نميتوانست حتي براي اداي نمازهاي پنجگانه نيز از خانه خود خارج شود[96]. در طول اين مدت، يکي از سران فتنه، امامت جماعت مردم را بر عهده داشت. نقل ميکنند که مردي بنام عبيدالله بن عدي بن خيار نزد عثمان آمد و به او گفت: که حاضر نيست پشت سر آن مرد نماز گذارد اما عثمان او را از اين کار منع نمود و به او گفت: که نماز بهترين کارهاست و چون مردم کار نيکي انجام دادند، تو نيز در انجام آن کار نيک با ايشان سهيم باش اما اگر دست به انجام کار ناشايستي زدند، تو از آن اجتناب کن[97]. در رواياتي ضعيف چنين بيان شده است که غافقي بن حرب، امامت جماعت را عهدهدار بود[98]. واقدي نيز در روايتي که سند آن ضعيف ميباشد ادعا ميکند در طول محاصره بيت خليفه، علي بن ابي طالب رضي الله عنه ، ابو ايوب انصاري را مأمور نمود تا امامت جماعت را به عهده بگيرد و خود نيز امامت نماز عيد را عهدهدار شد[99]. اما اين روايت علاوه بر ضعف سند روايت آن، با مشکلي ديگر نيز روبهروست و آن اين است که اگر علي رضي الله عنه و يا ابو ايوب انصاري رضي الله عنه عهدهدار امر امامت جماعت مسجد بودند، عبيدالله بن عدي بن خيار، هرگز از حضور در نماز جماعت و اقامه نماز پشت سر آندو امتناع نميکرد.[100] سوم: مذاکرات عثمان رضي الله عنه با محاصرهکنندگان پس از اينكه معترضان، بيت عثمان رضي الله عنه را به محاصره خود در آوردند او را تهديد کردند که بايد از مقام خود استعفا دهد و در صورت امتناع از اين کار، آنان او را خواهند کشت[101]. اما عثمان به آنان پاسخ داد که او هرگز لباسي را که خداوند بر تن او کرده است از تن بيرون نخواهد آورد[102]. اين کلام، يادآور همان سفارش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به اوست که سالها پيش او را به صبر و مقاومت در برابر آن فتنه فراخوانده بود. در اين ميان، عدهاي از صحابه چون مغيره بن اخنس رضي الله عنه چنين ديدگاهي نداشتند و معتقد بودند که عثمان بايد از مقام خود استعفا دهد تا جان او در امان بماند.[103] 1- عبدالله بن عمر، عثمان را فرا ميخواند تا از مقام خود کنارهگيري نكند در جريان محاصره خانهي عثمان، ابن عمر رضي الله عنه نزد او رفت تا با او ملاقاتي داشته باشد. چون عثمان او را ديد به او گفت: ببين اين مردمان چقدر گستاخ و بيشرم هستند که خليفه منتخب امت را تهديد ميکنند که يا استعفا دهد و يا خود را براي مرگ آماده کند. ابن عمر به عثمان گفت: اگر تو به درخواست نامشروع آنان تن داده و استعفا بدهي، آيا اين شورشيان در به بهشت رفتن و يا به جهنم رفتن تو نقش دارند؟ عثمان هم پاسخ داد: خير، آنگاه ابن عمر به عثمان گفت: پس اين خلعتي را که خداوند بر تو پوشانيده است از تنت بيرون نياور و با استعفاي خود، سنتي ناپسند را در ميان مردم رواج مده که چون از امام و خليفه خود بيزار شدند، به ناحق او را بکشند.[104] خداوند از عبدالله بن عمر خشنود باشد که اين قدر دور انديش بود. او نميخواست که عثمان رضي الله عنه پايهگذار سنتي شوم باشد. عثمان اگر در برابر خواست نامشروع شورشيان کوتاه ميآمد که هرگز نيز چنين نميکرد، در آن صورت، منزلت خلفا و برگزيدگان امت، پس از او چنان بيارزش ميشد که در حد بازيچه و ملعبه دست دنيا طلبان و بد طينتان، تنزل مييافتند و ديگر ايشان را نزد امت هيچ اعتبار و منزلتي نميبود. اما عثمان راهي نيک را در پيش گرفت و با صبر و استقامت در برابر تهديدات شورشيان، از مقام خلافت کناره نگرفت و در عين حال نگذاشت خون مسلماني نيز بر زمين ريزد.[105] در واقع، اجابت خواسته نامشروع آن شورشيان که نه از جانب همهي امت سخني ميگفتند و نه جزو شوراي حل و عقد و از بزرگان و فرزانگان امت به حساب ميآمدند، سرنوشت امت اسلام و خلافت برخاسته از خود آنان را با خطري بسيار بزرگ روبهرو ميساخت و تنها راه مقابله با اين خطر، ريخته شدن خون خليفه بود و او نيز با علم به اين سرنوشت محتوم، مصالح اسلام و مسلمين را بر خود ترجيح ميدهد و خود را فداي سعادت امت ميکند. بيقين اين تصميم جسورانه از افرادي بر ميآيد که از قدرت اراده و شجاعت کمنظيري برخوردار باشند و اين، خود، بهترين پاسخي است براي همهي آن تهمتهايي که به آن راد مرد راه حقيقت ميبستند و او را مردي ناتوان، ترسو وسست اراده ميخواندند. بدون شک، او از چنان قدرتي برخوردار بود تا به يک اشاره، آن فتنه و گردانندگان آن را سرکوب نمايد و اوضاع را تحت کنترل خويش در آورد، اما او خوب ميدانست که اگر چنين کند ريشه آن فتنه در بطن جامعه مسلمانان رسوخ خواهد کرد و فتنههاي ديگري از آن جوانه ميزند و به همين دليل از سرکوب آن اجتناب ورزيد. با اين توضيح، به برداشت نادرست عقاد از موضعگيري عثمان در قبال آن فتنه پي ميبريم، آنجا که در کتاب خود، در توصيف اين فتنه چنين گفته است: ماجراي قتل عثمان رضي الله عنه بيقين، فتنهاي بود عظيم که هيچ کس را ياراي مهار آن نبود[106]. اين تعبير، خود، اهانتي است به ساحت پاک آن مرد راستين. هر چند آن ماجرا، فتنه عظيمي بود اما عدم سرکوب آن از افتخارات عثمان بن عفان رضي الله عنه است. او با وجودي که ميتوانست آن را مهار کند اما به خاطر حفظ مصالح امت و دور نگه داشتن آنان از اختلافات و آشوب و نيز عمل به سفارشات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اين نوع مسايل از سرکوب آن بلوا اجتناب کرد.[107] 2- محاصرهکنندگان، عثمان رضي الله عنه را به قتل تهديد ميکنند يک روز که عثمان وارد دالان خانه خود شده بود صداي تهديدآميز شورشيان را شنيد که اورا تهديد به قتل ميکردند، او با غم بسيار نزد ساکنان منزل رفت و ماجرا را براي ايشان تعريف نمود، آنان نيز به او گفتند: که خداوند عزوجل ما را در برابر اين ستمکاران کفايت است؛ عثمان به آنان گفت: آنان چرا ميخواهند مرا بکشند؟! من از خود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که فرمود: «لا يحل دم امرئ مسلم إلا في إحدى ثلاث: رجل كفر بعد إيمانه، أو زنى بعد إحصانه، أو قتل نفسا بغير نفس». «نخستين خون فرد مسلمان تنها در صورتي جائز است که يا بعد از ايمان آوردن کافر شود يا بعد از ازدواجش، مرتکب زنا گردد و يا فرد ديگري را به ناحق به قتل رساند». سوگند به خداوند که من نه در دوران جاهليت مرتکب زنا شدهام و نه در عهد اسلام، هرگز ديني به غير از اسلام را آرزو نداشتهام و هيچگاه دستم را به خون فردي بيگناه آغشته نکردهام؛ پس به چه دليل ميخواهند مرا بکشند؟![108] سپس عثمان رضي الله عنه به گفتگو با شورشيان پرداخت و تلاش نمود با مذکره با ايشان، آنان را آرام کند و حقايق را بر آن مردمان نادان روشن نمايد، آنگاه از آنان خواست تا يک نفر از جانب ايشان نزد او بيايد تا با او گفتگو کند. آن مردمان نيز جواني بنام صعصعه بن صوحان را نزد عثمان فرستادند. عثمان رضي الله عنه نيز از آن جوان خواست تا علل شورش و اعتراض اين مردمان را به او بازگو کند.[109] 3- عثمان رضي الله عنه به استدلال نادرست و دروغ صعصعه پاسخ ميدهد صعصعه به عثمان گفت: شما ما را تنها به اين دليل از سرزمين خود اخراج و تبعيد کردهايد که سخن حق ميگفتيم و خواستار اقامه شريعت ناب بوديم. آنگاه به اين آيه استناد کرد: { أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ} اما عثمان رضي الله عنه دليل او و همدستانش را رد نمود و اثبات كرد که مصداق اين آيه او و ديگر مسلمانان راستين است که چنين به ناحق مورد افترا و ستم آن شورشيان قرار گرفته است، سپس به تبيين آيه پرداخت تا اين دروغ صعصعه بر مردمان آشکار شود. او اين آيه و آيات بعد از آن را که با هم در ارتباط بودند قرائت نمود: { أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (39)الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (40)الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الأرْضِ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأمُورِ (41)}الحج: 39 - 41 (اجازه (دفاع از خود) به كساني داده ميشود كه به آنان جنگ (تحميل) ميگردد، چرا كه بديشان ستم رفته است (و آنان مدّتهاي طولاني در برابر ظلم ظالمان شكيبائي ورزيدهاند و خون دل خوردهاند) و خداوند توانا است بر اين كه ايشان را پيروز كند. همان كساني كه به ناحق از خانه و كاشانه خود اخراج شدهاند (و از مكّه وادار به هجرت گشتهاند) و تنها گناهشان اين بوده است كه ميگفتهاند پروردگار ما خدا است ! اصلاً اگر خداوند بعضي از مردم را به وسيله بعضي دفع نكند (و با دست مصلحان از مفسدان جلوگيري ننمايد، باطل همهجاگير ميگردد و صداي حق را در گلو خفه ميكند، و آن وقت) ديرهاي (راهبان و تاركان دنيا) و كليساهاي (مسيحيان) و كنشتهاي (يهوديان)، و مسجدهاي (مسلمانان) كه در آنها خدا بسيار ياد ميشود، تخريب و ويران ميگردد. (امّا خداوند بندگان مصلح و مراكز پرستش خود را فراموش نميكند) و به طور مسلم خدا ياري ميدهد كساني را كه (با دفاع از آئين و معابد) او را ياري دهند. خداوند نيرومند و چيره است (و با قدرت نامحدودي كه دارد ياران خود را پيروز ميگرداند، و چيزي نميتواند او را درمانده كند و از تحقّق وعدههايش جلوگيري نمايد). (آن مؤمناني كه خدا بديشان وعده ياري و پيروزي داده است) كساني هستند كه هرگاه در زمين ايشان را قدرت بخشيم، نماز را برپا ميدارند و زكات را ميپردازند، و امر به معروف، و نهي از منكر مينمايند، و سرانجام همه كارها به خدا برميگردد (و بدآنها رسيدگي و درباره آنها داوري خواهد كرد، همان گونه كه آغاز همه كارها از ناحيه خدا است)). عثمان شأن نزول و مصاديق اين آيات را به نحو شايستهاي تبيين نمود تا مردم را از دروغهاي فتنهانگيزان آگاه نمايد که با استناد به آيات قرآن، برداشتهاي باطل خويش را توجيه ميکردند[110]. او بيان نمود که صعصعه و ديگر همدستانش را براساس همين آيه و ديگر آيات قرآن و جهت حفظ دين خداوند عزوجل و نصرت آن و دور نگهداشتن امت از آشوب و بلوا، تبعيد کرده است اگر صعصعه به اين آيه استناد کرد اين آيه صراحتاً حاکمان زمين را به اقامه امر به معروف و نهي از منکر فرا ميخواند و عثمان نيز به عنوان خليفه مسلمين، صعصعه و همفکرانش را به خاطر تجاوز به حقوق ديگر مسلمانان و تلاش در جهت ايجاد فتنه و آشوب در ميان امت از سرزمين خود تبعيد نموده است.[111] 4- عثمان رضي الله عنه فضائل و سوابق خود در اسلام را به مردم يادآور ميشود چون عثمان رضي الله عنه به ادعاهاي دروغين فتنهانگيزان پاسخ گفت، در برابر اهانتها و تهمتهاي آنان، فضائل و سوابق خود در اسلام را به مردم يادآور شد. او گفت: که چون روزي همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، ابوبکر، عمر، علي، طلحه و زبير رضي الله عنه بر کوه حراء رفتم کوه به لرزه افتاد؛ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با پاي مبارک خود بر کوه زد و بدو گفت: «اسكن حراء، ليس عليك إلا نبي أو صدِّيق أو شهيد». «اي حراء! آرام گير که بر تو پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و صديق او و شهيد راه خدا ايستادهاند»[112] آنگاه [در برابر اتهاماتي چون حضور نيافتن در بيعه الرضوان] گفت: که چون روز بيعه الرضوان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا براي مذاکره با مشرکان مکه نزد ايشان فرستاده بود به جاي دست من با دست مبارک خود بيعت نمودند و به صحابه رضي الله عنه فرمودند: «که اين دست من به جاي دست عثمان بيعت ميکند». سپس [در برابر تهمتهاي فتنهانگيزان که او را به اختلاس از بيتالمال و بخيل بودن متهم ميکردند] بيان داشت که چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود هر کس در توسعه مسجد کمکي نمايد و خانه کنار آنرا بخرد و به مسجد اضافه کند خداوند نيز خانهاي در بهشت براي او خواهد ساخت، من نيز آن خانه را خريدم و به مسجد بخشيدم. عثمان سپس ادامه داد که در يوم العسره تبوک، چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ندا بر آورد که هر که امروز در راه خدا صدقهاي پرداخت کند خداوند آنرا قبول نمايد، من از مال خود، نصف هزينههاي تجهيز سپاه را متقبل شدم. سپس اضافه نمود که من چاه رومه را بنا به سفارش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خريدم و آب آنرا در راه خدا در اختيار مسلمانان گذاشتم.[113] ابو ثور فهمي نقل ميکند که چون از پيش عثمان باز ميگشتم ديدم که معترضان مصري به مدينه باز گشتند. سريعاً نزد عثمان رفتم و ماجرا را براي او بازگو کردم. او به من گفت که آنان را چگونه يافتم؛ من نيز به او گفتم: که شر را در صورت آنان ميتوانستم ببينم. رهبر ايشان ابن عديس بلوي بود و چون روز جمعه فرا رسيد، اين مرد بر منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي مردم خطبه خواند، او در خطبه عليه عثمان رضي الله عنه سخنان بسياري گفت. من نيز آنها را براي عثمان بازگو نمودم؛ عثمان رضي الله عنه نيز به من و ديگران بيان داشت که تمام ادعاهاي ابن عديس دروغ است و خداوند او را به خاطر اين اکاذيب، عذاب دهد. آنگاه به ما گفت: که من چهارمين فردي بودم که اسلام آوردم؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دو دختر خويش را يکي پس از ديگري به نکاح من در آورد. چه در دوران جاهليت و چه در عهد اسلام، هرگز در حقانيت آن شک ننمودم. از زمانيکه با دست راستم، با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيعت نمودم، هرگز شرمگاهم را با آن لمس نکردهام. براساس نسخه معتبر دوران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قرآن را در يک مصحف جمع نمودم و از هنگامي که اسلام آوردم هر جمعه بردهاي را در راه خدا آزاد نمودم و اگر نميتوانستم در يک جمعه بردهاي را آزاد نمايم در جمعه بعد دو برده را آزاد ميکردم. اين را ميگويم چون ابن عديس آن تهمتهاي ناروا و دروغ را به من ميبندد.[114] چون عثمان ميديد که تمام اين سخنان، سودي به حال آن شورشان ندارد خطاب به آن مردمان کج فهم و گمراه چنين گفت: «از کشتن من حذر کنيد که به خداوند سوگند با قتل من ديگر نميتوانيد در کنار هم به جنگ با دشمنان رويد و با هم به جهاد با کفار بپردازيد. بدانيد که پس از قتل من چنان با هم درگير ميشويد که اين انگشتان من در هم فرو رفتهاند»[115]. در روايتي ديگر اين مطلب اينگونه نقل شده است: «اي مردم! مرا نکشيد که من حاکم و برادر مسلمان شما هستم. به خداوند سوگند که در طول خلافتم، تا آنجا که توانستهام در راه خير و صلاح اسلام و مسلمين تلاش نمودهاند. بدانيد که اگر مرا به قتل رسانيد ديگر نميتوانيد در يک صف، با هم نماز بخوانيد و در کنار هم به جنگ با دشمنان بپردازيد و غنايم حاصل از فتوحاتتان را ميان هم تقسيم کنيد». همچنين خطاب به آن مردمان ناسپاس و کجرو چنين گفت: «اگر مرا به قتل رسانيد ديگر يکديگر را دوست نخواهيد داشت و نميتوانيد در کنار هم با دشمنانتان به نبرد بپردازيد». همانا پس از قتل آن مرد بزرگ، تمام آن هشدارهاي او به وقوع پيوست و امت اسلام ديگر نتوانست به آن وحدت يکپارچه و عظيم خويش دست يابد. حسن بصري نيز در همين رابطه چنين گفته است: به خداوند سوگند که اگر مردم با هم نماز گذارند باز هم قلبهايشان از هم دور است و هر يک به راه خود رود. چهارم: عثمان رضي الله عنه صحابه را از نبرد با معترضان منع ميکند عثمان رضي الله عنه در طول جريان محاصره خانه خود با صحابه رضي الله عنه به مشورت پرداخت و در اين رابطه، نظر ايشان را جويا شد و هر يک از آنان نيز نظرات را به او اعلام نمودند که در زير به تعدادي از آنان ميپردازيم: 1- علي بن ابي طالب رضي الله عنه ابن عساکر از جابر بن عبدالله رضي الله عنه روايت ميکند که علي رضي الله عنه به عثمان رضي الله عنه اعلام نمود که او ميتواند پانصد مرد جنگجو را نزد او بفرستد تا از او در برابر شورشيان دفاع کنند؛ چرا که عثمان رضي الله عنه هيچ کار ناشايست و ظالمانهاي انجام نداده تا مستحق مرگ باشد. عثمان رضي الله عنه نيز از علي رضي الله عنه تشکر کرد و او را دعاي خير نمود اما پيشنهاد او را نپذيرفت تا خون هيچ مسلماني به خاطر حفظ جان او ريخته نشود.[116] 2- زبير بن عوام رضي الله عنه ابو حبيبه، مولاي زبير بن عوام، نقل ميکند که زبير مرا نزد عثمان فرستاد تا پيغامي را به او برسانم. چون نزد او رسيدم، ديدم که حسن بن علي، ابوهريره، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر کنار او نشستهاند. به عثمان رضي الله عنه گفتم: که زبير به شما سلام ميرساند و اعلام ميدارد که همچنان تحت فرمان شماست و اگر بخواهيد نزد شما آيد و از شما دفاع نمايد. همچنين بني عمرو بن عوف نيز به او قول دادهاند تا در دفاع از عثمان رضي الله عنه دنبالهرو او خواهند بود؛ عثمان پس از شنيدن اين پيغام گفت: الله اکبر سپاس خداوند را که برادرم زبير را از اين مهلکه محفوظ نگه داشته است. سلام مرا به او برسان که اگر خداوند چنين تقدير نمود که صحابه از او دفاع کنند من دوست دارم که مدافع من زبير باشد. آنگاه ابوهريره از جاي خود برخاست و گفت: به خداوند سوگند که با گوشهاي خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که فرمود شما پس از من دچار فتنه و اختلافات بسيار ميشويد. عرض ميکرديم يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم راه نجات از اين فتنهها به ما نشان بدهيد. ايشان در حالي که به عثمان اشاره ميکردند. فرمودند که امين خدا و امت و ياران او را حمايت نماييد. چون ابو هريره اين را بگفت، مردم حاضر در آن مجلس، از جاي برخاستند و از عثمان خواستند به آنان اذن جهاد با شورشيان، را بدهد. اما عثمان به آنان گفت: من به هر آنکه از من فرمان ميبرد ميگويم که نبايد با معترضان به جنگ بپردازد.[117] 3- مغيره بن شعبه رضي الله عنه در اخبار است که در جريان محاصره خانه، مغيره بن شعبه نزد عثمان آمد و به او پيشنهاد داد که يا با شورشيان وارد کارزار شود که او امام امت است و مردان بسياري از او فرمان ميبرند. و بطلان کار آن شورشيان بر همگان مسلم است يا مخفيانه به جانب مکه رود که شورشيان را ياراي قتل او در آن شهر نيست و يا به شام و نزد معاويه بن ابي سفيان رود. اما عثمان رضي الله عنه هيچ يک از پيشنهادات او را نپذيرفت و در پاسخ به مغيره چنين گفت: من با شورشيان نميجنگم؛ چرا که نميخواهم اولين حاکمي باشم که در ميان امت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جنگ و خونريزي به راه اندازد. به مکه نيز نخواهم رفت، چون از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که ميفرمود: «يلحد رجل من قريش بمكة يكون عليه نصف عذاب العالم». «در مکه و از ميان قريشيان مردي حرمت حرام را خواهد شکست و او مستحق عذاب نصف مردمان عالم است». و من نميخواهم که او من باشم. به شام هم نميروم؛ چرا که دوست ندارم سرزمين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را ترک گويم و سعادت بودن در جوار مرقد او صلي الله عليه و آله و سلم را از دست بدهم. [118] 4- عبدالله بن زبير رضي الله عنه همهي اصحاب بر اين اتفاق نظر داشتند که بايد از عثمان رضي الله عنه دفاع نمود و به همين دليل، عدهاي از ايشان وارد منزل او شدند. اما عثمان رضي الله عنه با قاطعيت آنان را از هر نوع درگيري و جنگ با شورشيان باز ميداشت. از جمله اين صحابهاي که اصرار داشت تا با شورشيان به نبرد بپردازد عبدالله بن زبير رضي الله عنه بود. او به عثمان ميگفت که: خداوند آنان را لعنت کند. اي عثمان! خداوند جنگ با آنان و ريختن خون اين فتنهانگيزان را بر تو روا داشته است. اما عثمان رضي الله عنه باز هم او را از اين کار منع مينمود و ميگفت: به خداوند سوگند که هرگز با ايشان جنگ نخواهد کرد.[119] در جاي ديگر است که عبدالله بن زبير رضي الله عنه به عثمان رضي الله عنه گفت: اي امير المؤمنين، جمعيتي مؤمن و هوشيار نزد تو آمدهاند که بيقين خداوند آنان را در برابر آن فتنهانگيزان نصرت ميدهد، پس به ما اذن نبرد با آنان را بده. اما عثمان رضي الله عنه در جواب او ميگفت: خداوند آنکه را که به خاطر دفاع از من کشته ميشود مورد رحمت و غفران خود قرار دهد[120]. سپس ابن زبير را مسئول نگهبانان منزل خويش نمود و به همه اعلام کرد که هر کس از او فرمان ميبرد بايد از دستورات ابن زبير نيز اطاعت کند.[121] 5- کعب بن مالک رضي الله عنه و زيد بن ثابت رضي الله عنه کعب بن مالک که از انصار بود، در جريان محاصره خانه، آنان را دعوت ميکرد تا سلاح بردارند و به ياري عثمان بشتابند. او به آنان ميگفت که: اي انصار! بار ديگر انصار و يار دين خداوند باشيد. چون ايشان نزد عثمان آمدند، زيد بن ثابت رضي الله عنه را که او نيز از انصار بود نزد آن حضرت فرستادند تا به آنان اذن جنگ با فتنهانگيزان را بدهد[122]. اما عثمان ايشان را از جنگ منع مينمود و ميگفت: مرا در برابر اين آزمايش به کسي جز خداوند نيازي نيست[123] 6- حسن بن علي بن ابي طالب رضي الله عنهما در اخبار است که حسن بن علي رضي الله عنه نزد عثمان رضي الله عنه آمد که به او اعلام نمود حاضر است که با شورشيان بجنگد. اما عثمان پيشنهاد او را نپذيرفت و به او چنين گفت: هرگز حاضر نيستم که باعث ريخته شدن خون تو باشم، پس شمشيرت را غلاف کن و نزد پدرت بازگرد.[124] 7- عبدالله بن عمر بن خطاب رضي الله عنهم با شدت يافتن وخامت اوضاع، عدهاي از اصحاب رضي الله عنهم مصلحت را در اين ديدند که با وجود مخالفت عثمان رضي الله عنه لباس رزم بپوشند و با شورشيان به نبرد بپردازند. به همين دليل، اين عده، خود را به داخل منزل عثمان رضي الله عنه رسانده و خود را مهياي جنگ نمودند. از جمله اين افراد، عبدالله بن عمر رضي الله عنه بود. عثمان با ديدن اين صحنه او را از اين اقدام منع نمود و از او خواست تا خانه او را ترک گويد مبادا که در جريان جنگ با شورشيان به قتل برسد.[125] 8- ابو هريره رضي الله عنه گويند که در ايام محاصره خانه، ابو هريره رضي الله عنه نزد عثمان آمد و از او اذن جنگ با شورشيان را خواست. عثمان به او گفت: آيا تو دوست داري که من و همهي مردمان را به قتل رساني؟ ابو هريره گفت: هرگز، و عثمان گفت: بدان که با قتل يک نفر، گويا همهي مردم را کشتهاي؛ پس از اين سخنان، ابوهريره به منزل خود بازگشت و دست به شمشير نبرد.[126] 9- سليط بن سليط رضي الله عنه او روايت ميکند که اصحاب رضي الله عنهم تنها به خاطر مخالفت عثمان رضي الله عنه با نبرد بر ضد شورشيان، دست به شمشير نبردند و اگر عثمان اذن اين کار را به اصحاب رضي الله عنهم ميداد بدون شک، تمامي آن ياغيان را از مدينه بيرون ميراندند.[127] ابن سيرين بيان ميدارد که در ايام محاصرهي خانه، در خانه عثمان رضي الله عنه قريب به هفتصد مرد جنگجو چون عبدالله بن عمر، حسن بن علي و عبدالله بن زبير حضور داشتند که به محض فرمان عثمان، تمامي شورشيان را از مدينه بيرون ميراندند. او همچنين راويت ميکند که در روز شهادت عثمان رضي الله عنه ، خانه او مملو از جنگجوياني چون ابن عمر و حسن بن علي بود اما عثمان رضي الله عنه خود، خواهان جنگ و خونريزي نبود.[128] با اين توضيحات، ميتوان نادرست بودن تمامي تهمتهايي را که در مورد عدم حمايت اصحاب از عثمان رضي الله عنه روايت شدهاند دانست. اين روايات، بلا استثنا، هم در سند خود و هم در هستي و محتوا دچار اشکالات و ضعفهاي بسياري هستند که در واقع، از دروغ بودن و يا تحريف شدن آنها حکايت دارد.[129] 10- عدهاي از اصحاب رضي الله عنهم به عثمان رضي الله عنه پيشنهاد ميکنند که به مکه عزيمت نمايد چون اصحاب رضي الله عنهم ميديدند که با وجود اصرار شورشيان بر عزل يا کشتن عثمان رضي الله عنه ، او همچنان حاضر به جنگيدن با آنان نيست، صلاح کار را در اين ديدند که او را متقاعد سازند که به مکه برود تا از شر شورشيان در امان بماند. نقل ميکنند که صحابهاي چون عبدالله بن زبير، مغيره بن شعبه و اسماء بن زيد، هر يک جداگانه، اين پيشنهاد را مطرح کردند اما عثمان رضي الله عنه هر بار با اين پيشنهادها مخالفت مينمود و حاضر نبود مدينه، شهر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را ترک گويد.[130] چرا عثمان رضي الله عنه اصحاب را از نبرد با شورشيان باز ميداشت؟ با مطالعه دقيق اخبار و روايات اين فتنه عظيم، ميتوان پي به اين نکته مهم برد که چرا عثمان رضي الله عنه حاضر به سرکوب شورشيان نشد: 1- عمل به وصيتي که سالها قبل از وقوع آن رويداد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را با عثمان رضي الله عنه در ميان گذاشته بود و عثمان نيز آن را در روز فاجعه براي مردم بيان نمود و اعلام کرد که پيماني است که او بايد با صبر و ايثار، آنرا به فرجام رساند.[131] 2- او نميخواست که اولين حاکمي باشد که بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در ميان امت او فتنه و جنگ و خونريزي به راه اندازد.[132] 3- او يقين داشت که طغيانگران تنها قصد جان او را دارند و به همين دليل، هيچ مسلمان ديگري را سپر جان خويش قرار نداد.[133] 4- او ميدانست که او در اين فتنه کشته خواهد شد و مطمئن بود اين همان آزمايش است که مدتها پيش، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را به خاطر صبر و استقامت در برابر آن و دفاع از حق در برابر بطلان اين فتنه، بشارت به بهشت و جنت المأوي دادند. او ميدانست که دير يا زود در اين ماجرا به قتل خواهد رسيد. به ويژه، پس از خوابي که در آن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او گفته بود که روز بعد نزد آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم افطار خواهد نمود، عثمان مطمئن شد که زمان شهادت او بسيار نزديک است. 5- عبدالله بن سلام رضي الله عنه به او پيشنهاد کرده بود که در برابر اين فتنه، خويشتندار باشد؛ چرا که صبر و گذشت او در برابر شورشيان از هر اقدام ديگري مؤثرتر است.[134] به اين ترتيب حديثي را که عبدالله بن حواله رضي الله عنه [135] از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل ميکند که «من نجا من ثلاث فقد نجا -ثلاث مرات-: موتي، والدجال، وقتل خليفة مصطبرا بالحق معطيه». «هر کس از آزمايش مرگ من، فتنه دجال و مصيبت خليفهاي که در راه دفاع از حق به قتل ميرسد، نجات يابد رستگار شده است». تحقق يافت و عثمان در راه دفاع از حق و مقابله با فتنه و فتنهانگيزان به شهادت رسيد.[136] در طول جريانات اين فاجعه شوم، ميبينيم که با وجود تمام غوغاها و آشوبها، عثمان همچنان آرامش و صبر خود را از دست نميدهد و در کمال حلم و گذشت به يافتن بهترين راه مقابله با شعلهور شدن آتش اين فتنه ميانديشد[137]. ابن تيميه در توصيف اين حلم و آرامش و صبر و مقاومت عثمان چنين ميگويد: همهي مسلمانان بر اين اتفاق نظر دارند که عثمان تا آنجا که ميتوانست مانع جنگ و خونريزي ميشد و در برابر آنانکه قصد تخريب شخصيت و آبروي او را داشته و آشکار ميخواستند که او را به قتل رسانند به صورت کمنظيري صبر پيشه مينمود. او با وجود اعلام حمايت صحابه و مسلمانان از او در برابر شورشيان، هرگز اقدام به سرکوب آنان نميکند و تلاش مينمايد تا از هر نوع جنگ و خونريزي جلوگيري به عمل آورد. او در مقابل اصرار صحابه که معتقد بودند او بايد به مکه برود، پاسخ ميدهد که حاضر نيست باعث شکسته شدن حرمت حرم شود. چون به او پيشنهاد ميکنند که به شام عزيمت کند، بيان ميدارد که تحت هيچ شرايطي سرزمين هجرت را ترک نميگويد و آنگاه که ديگران تنها راهحل را جنگ با شورشيان و بيرون راندن آنها از مدينه ميدانند اعلام ميکند که او هرگز نخستين حاکمي نخواهد بود که در ميان امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم جنگ و خونريزي به راه بياندازد. و عثمان صبر در پيش ميگيرد تا آن هنگام که مظلومانه و ناجوانمردانه به شهادت ميرسد و اين خود از بزرگترين فضائل کم نظير اوست که قاطبه مسلمانان بدان اعتراف دارند.[138] پنجم: موضع امهات المؤمنين و زنان صحابه رضي الله عنهم 1- ام حبيبه دختر ابو سفيان چون شورشيان آب را بر منزل عثمان قطع ميکنند او پسر همسايه خود، عمرو بن حزم انصاري را نزد علي بن ابي طالب، طلحه، زبير، عائشه رضي الله عنها و ديگر همسران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميفرستاد تا شايد آنان بتوانند به خانه او آب برسانند. در اين ميان علي و ام حبيبه زودتر از ديگران اقدام به آوردن آب به خانه عثمان ميکنند. چون ام حبيبه قصد داشت آب را به داخل منزل عثمان برد بر اثر مخالفت و مقاومت شورشيان در برابر اين اقدام، نزديک بود که جان خود را نيز به خاطر اين مسأله از دست بدهد. ماجرا از اين قرار بود که چون ام حبيبه سوار بر استر خود به ميان شورشيان رفت و توانست که خود را به خانه عثمان برساند، شورشيان جلوي او را گرفتند و پس از مجادلهاي مختصر با او طناب پالان استر را با شمشير قطع کردند و سپس استر را رم دادند؛ ديگر مردمان که اين صحنه را ديدند به کمک ام حبيبه شتافتند و او را که نزديک بود زير سمهاي استر خود بيافتد نجات دادند[139]. او پس از مراجعت به منزل خود به مولايش ابن جراح دستور داد تا به خانه عثمان برود و او را تنها نگذارد و اين فرد خود، از شاهدان ماجراي قتل عثمان رضي الله عنه و حوادث ناگواري بود که پس از شهادت عثمان رضي الله عنه در منزل او روي داد.[140] 2- صفيه همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم صفيه نيز چون ام حبيبه تلاش نمود که خود را به خانه عثمان رساند اما شورشيان باز هم مانع او شدند. کنانه بن عدي بن ربيعه بن عبدالعزي بن عبد شمس بن عبد مناف نقل ميکند که چون افسار مرکب صفيه را گرفتم تا او را به خانه عثمان برم مالک اشتر جلوي ما را گرفت[141] و مانع نزديک شدن صفيه به منزل عمثان شد. صفيه نيز که شرايط را اين گونه ديد به خانه خود برگشت و از طريق نصب چوب غذا و آب را از منزل خود به خانه عثمان ميفرستاد.[142] 7- ام المؤمنين عائشه رضي الله عنها پس از اتفاقي که براي بانو ام حبيبه رخ داد، عائشه رضي الله عنها با حالتي خشمگين از مدينه خارج شده و عزم مکه نمود، در ميانه راه، مروان بن حکم از او خواست تا در مدينه بماند و از موضع عثمان رضي الله عنه حمايت کند، اما عائشه رضي الله عنها اين درخواست را نپذيرفت و پاسخ گفت: که حاضر نيست چونان ام حبيبه به او تعرض شود و هيچ کس نيز از او حفاظت نکند؛ چرا که هيچ کس نميداند عاقبت کار اين مردمان به کجا ميانجامد و تا کجا پيش خواهند رفت[143]. در واقع، عائشه رضي الله عنها قصد داشت تا با اين هجرت اعتراضآميز، در صفوف معترضان شکاف ايجاد کند. ديگر امهات المؤمنين نيز قصد عزيمت به جانب مکه را نمودند تا با ترک اعتراضآميز مدينه دامن خويش را از اين فتنه پاک نگه دارند. از طرف ديگر، اين اقدام امهات المؤمنين راهي بود تا عثمان رضي الله عنه از شر اين فتنهانگيزان نجات يابد. به عنوان نمونه، عائشه رضي الله عنها تلاش بسيار نمود تا برادرش، محمد بن ابيبکر را که از شورشيان حمايت ميکرد متقاعد سازد تا با او به مکه آيد اما محمد پيشنهاد او را نپذيرفت. حنظله کاتب که از کاتبان وحي نيز بود، با ديدن اين صحنه، خطاب به محمد گفت: که آيا او دعوت خواهرش را نميپذيرد اما به جار و جنجال آن فتنهانگيزان و گرگ صفتان لبيک ميگويد[144]. آنگاه عائشه رضي الله عنها به برادرش گفت: به خداوند سوگند اگر ميتوانستم اين حرکت شما را حرام گردانم بيقين آن را انجام ميدادم[145]. اين سخن، خود بيانگر موضع عائشه رضي الله عنها در محکوميت اين حرکت باطل شورشيان است. در واقع او و ديگر امهات المؤمنين به خاطر اعتباري که ميان مردم داشتند ميتوانستند صفوف معترضان را دچار شکاف نمايند. آن زنان بزرگوار با اين هجرت اعتراضآميز خود قصد داشتند مردمان را بار ديگر به جانب مادران خويش فرا خوانند و آنان را به رعايت حرمت نواميس پيامبرشان دعوت کنند تا شايد با شنيدن سخنان ايشان و ارشادات و رهنمودهاي لازم از طرف آنان، اين مردمان حقايق را ببينند و دست از آن اقدامات جاهلانه بر دارند[146] و اين همان نکتهاي است که امام ابن عربي نيز در کتاب خود بدان پرداخته است.[147] بدون شک آن بانوان بزرگوار از فرجام آن فتنه آگاه نبودند و هرگز نميپنداشتند که آن مردمان دستان خود را به خون خليفه بر حق خويش بيالايند. در حقيقت، همانطور که گفتيم آنان ميخواستند تا آن مردمان چون گذشته که آرا و ديدگاه ايشان را جويا ميشدند و از آنها تبعيت ميکردند بار ديگر به جانب آنان رجوع کند و از دنبالهروي سران فتنه دست بردارند.[148] 4- موضع زنان صحابه الف: اسماء بنت عميس نيز چون عائشه رضي الله عنها تلاش نمود به مقابله با فتنه بپردازد و به همين دليل، پسرانش، محمد بن ابي بکر و محمد بن جعفر بن ابي طالب را فرا خواند و به آنان چنين گفت: بدانيد که چراغ، خود ميسوزد تا به مردم نور برساند. شما نيز بر حذر باشيد در حق مردي که به شما ستم روا نداشته مرتکب گناه و ظلمي نشويد؛ چرا که اين اقدامات نادرست امروز شما، فردا به سود ديگر خواهد بود. پس مراقب باشيد که اين کارهاي امروزتان، باعث حسرت و ندامت فردايتان نشود. اما آن دو، بر تصميم خود اصرار ميورزيدند و به همين دليل، خشمگين از نزد اسماء رفتند. اما پيش از رفتن به مادر خود گفتند: که هرگز ستمي را که عثمان به آنان کرده است از ياد نميبرند. اسماء به آنان پاسخ داد که عثمان رضي الله عنه تنها کاري که با شما انجام داد اين بود که شما را در راه حق نگه داشت و از انحراف شما جلوگيري نمود[149]. در روايتي ديگر آمده است که اين ليلي دختر أسماء بود که با برادران خود به مجادله پرداخت.[150] در واقع پس از حضور معترضان در مدينه و گفتگو با خود عثمان و مجادله با او و عزيمت آنان به جانب شهر و ديار خود، جعل آن نامه دروغين و انتساب آن به عثمان رضي الله عنه بار ديگر آنان را به مدينه باز گرداند. آنان ادعا ميکردند که عثمان قصد داشته قاصداني را که محمد بن ابي بکر نيز جزو آنها بوده است[151]. به جانب امرا و واليان بفرستد تا هنگام بازگشت معترضان به سرزمين خود، دستگير و مجازات شوند. شايد اين همان مسألهاي است که باعث کدورت روابط محمد بن ابي بکر و عثمان رضي الله عنه شد و محمد نيز خطاب به مادر خود با اين عبارت که ما هرگز ستمي را که عثمان به ما روا داشت فراموش نميکنيم، بدان اشاره کرد. اما حقيقت چيز ديگري بود و همانطور که خود عثمان رضي الله عنه نيز اعلام نمود او هرگز از جريان آن نامه خبر نداشته است و اگر مردم در اثبات ادعاي خود، شاهداني دارند آنان را بياورند تا عليه او شهادت دهند، در غير اين صورت بدانند که او نه آن نامه را نوشته و نه دستور نوشتن آن را داده است. او به مردم اعلام کرد که ميتوان از قول يک نفر و با دست خط او نامهاي نوشت و مهر او را جعل نمود و سپس آن نامه را بدو منتسب کرد.[152] بانو أسماء با آن موضع هوشيارانه در قبال آن فتنه نشان داد که کاملاً از آن نقشه پنهاني که قصد دارد ارکان خلافت و وحدت امت اسلام را به لرزه در آورد، آگاه است و از آن خبر دارد و به همين دليل، بدون در نظر گرفتن رابطه مادر و فرزندي، پسرانش را از افتادن در دام آن مهلکه بر حذر ميدارد و در برابر آنان ميايستد تا شايد آنان را بار ديگر به راه راست آورد. در واقع، نزد او تنها حق و حقيقت اهميت داشت و اين مسألهاي کوچک و بيارزش نيست که بتوان راحت با آن برخورد نمود. در حقيقت، اين نوع مواضع و برخوردهاي صحابه بزرگوار، خود دليلي ديگر است بر عدالت ايشان و گناهکار نبودن آن بزرگواران.[153] ب – صعبه دختر حضرمي با شدت يافتن بحران و تنگ شدن محاصره خانه عثمان رضي الله عنه ، صعبه بنت حضرمي، فرزندش، طلحه بن عبيدالله رضي الله عنه را فراخواند و از او خواست تا نزد عثمان رضي الله عنه رود و او را قانع نمايد تا به صحابه و ديگر مسلمانان اذن دهد که از او و شهر مدينه در برابر آن شورشيان دفاع کنند[154]. در واقع، اين روايت، بيانگر ميزان ترس و نگراني صعبه براي عثمان رضي الله عنه است که اين چنين تلاش ميکند تا از طريق فرزند خود عثمان را قانع کند تا نگهبانان و محافظاني را براي خود اختيار کند. همچنين اين روايت نشان ميدهد که ام عبدالله بن رافع که اين خبر را نقل کرده است[155]، خود، تا چه حدّ به اخبار و رويدادهاي آن فتنه اهميّت ميداده است که با پرسوجو از افرادي چون صعبه بنت حضري از جزئيات آن رويداد با خبر شده است.[156] در حقيقت، اين مواضعي که در صفحات قبل ديدم، موضع تمام صحابه در قبال آن فتنه بود. آنان با وجود تمام ابرهاي شايعات و اکاذيب، باز هم ميتوانستند خورشيد حقيقت را از وراي آنها ببينند و جانب آن را بگيرند.[157] ششم: در آن سال، امير حج که بود؟ و آيا عثمان از واليان خود طلب کمک نمود؟ 1- در آن سال، امير حج که بود؟ عثمان از عبدالله بن عباس رضي الله عنه خواست تا امير حج آن سال باشد. هر چند در ابتدا ابن عباس از اين کار سر باز ميزد و از عثمان ميخواست تا بگذارد او در کنارش بماند و از او در برابر آن شورشيان منحرف از دين دفاع نمايد اما عثمان بدو گفت: که اصرار دارد که حتماً مراسم حج آن سال را بر مردم به جاي آورد. ابن عباس نيز که اصرار عثمان را ديد آن در خواست را پذيرفت و قصد مکه نمود، عثمان پيش از عزيمت ابن عباس، نامهاي را به او داد تا آن را که بيانگر ما وقع آن ماجرا و مواضع عثمان در برابر معترضان و نيز خواستها و اقدامات آنان بود بر حجاج بخواند تا آنان از آن رويداد و حقايق آن آگاه باشند[158]. مشروح نامه بدين قرار است: بسم الله الرحمن الرحيم. حمد و سپاس پروردگاري را که جز او هيچ معبود و فرمانرواي ديگري نيست. سلام و درود بر شما امت اسلام، من نعمت بزرگ خداوند را که همانا اين شريعت پاک است. به شما يادآور ميشود که به ياد داشته باشيم که پروردگارمان ما را از آن ضلالت رهانيد و از گرداب کفر و شرک نجات داد، آيات خويش را به شما تعليم داد و قدرت خويش را به شما نماياند. رزق شما را فزوني داد و شما را بر دشمنانتان پيروز گردانيد. اين آيات را به ياد بياوريم که خداوند خطاب به ما بندگان خويش چنين ميگويد: { وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوهَا إِنَّ الإنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (34)}إبراهيم: 34 (و به شما داده است هر آنچه كه خواسته باشيد، و اگر بخواهيد نعمتهاي خدا را بشماريد (از بس كه زيادند) نميتوانيد آنها را شمارش كنيد. واقعاً انسانْ ستمگرِ ناسپاسي است (اگر نعمتهاي خدا را ناديده بگيرد و به جاي پرستشِ دهنده نعمتها، چيز ديگري را پرستش بكند و سر از خطّ فرمان آفريدگار برتابد)). { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102)وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103)وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104)وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (105)}آل عمران: 102 – 105 (اي كساني كه ايمان آوردهايد آن چنان كه بايد از خدا ترسيد از خدا بترسيد (و با انجام واجبات و دوري از منهيّات گوهر تقوا را به دامان گيريد) و شما (سعي كنيد غافل نباشيد تا چون مرگتان به ناگاه در رسد) نميريد مگر آن كه مسلمان باشيد. و همگي به رشته (ناگسستني قرآن) خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد كه بدان گاه كه (براي همديگر) دشمناني بوديد و خدا ميان دلهايتان (انس و الفت برقرار و آنها را به هم) پيوند داد، پس (در پرتو نعمت او براي هم) برادراني شديد، و (همچنين شما با بتپرستي و شركي كه داشتيد) بر لبه گودالي از آتش (دوزخ) بوديد (و هر آن با فرا رسيدن مرگتان بيم فرو افتادنتان در آن ميرفت) ولي شما را از آن رهانيد (و به ساحل ايمان رسانيد)، خداوند اين چنين برايتان آيات خود را آشكار ميسازد، شايد كه هدايت شويد. بايد از ميان شما گروهي باشند كه (تربيت لازم را ببينند و قرآن و سنّت و احكام شريعت را بياموزند و مردمان را) دعوت به نيكي كنند و امر به معروف و نهي از منكر نمايند، و آنان خود رستگارند. و مانند كساني نشويد كه (با ترك امر به معروف و نهي از منكر) پراكنده شدند و اختلاف ورزيدند (آن هم) پس از آن كه نشانههاي روشن (پروردگارشان) به آنان رسيد، و ايشان را عذاب بزرگي است). { وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (7)}المائدة: 7 (و (اي مؤمنان !) به ياد آوريد نعمت (هدايت دين) خداي را بر خود، و به ياد آوريد پيماني را كه (توسّط پيغمبر در عَقَبه دوم) با شما بست، بدان گاه كه گفتيد : شنيديم و اطاعت كرديم (و در خوشي و ناخوشي و گنج و رنج، اي پيغمبر با تو همراهيم !). و از خدا بترسيد كه خدا از درون سينهها آگاه است). { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ (6)وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الأمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7)فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (8)}الحجرات: 6 - 8 (اي كساني كه ايمان آوردهايد ! اگر شخص فاسقي خبري را به شما رسانيد درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهي - بدون آگاهي (از حال و احوالشان و شناخت راستين ايشان -) آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد. بدانيد كه پيغمبر خدا در ميان شما است (قدر او را بدانيد و بدو احترام بگذاريد). هرگاه در بسياري از كارها از شما اطاعت كند، به مشقت خواهيد افتاد. اما خداوند ايمان را در نظرتان گرامي داشته است و آن را در دلهايتان آراسته است، و كفر و نافرماني و گناه را در نظرتان زشت و ناپسند جلوه داده است، فقط آنان (كه داراي اين صفات هستند، يعني ايمان در نظرشان محبوب و مزيّن، و كفر و فسق و عصيان در نظرشان منفور و مطرود است) راهيابند و بس. اين، لطف و نعمتي از سوي خدا است (كه بدانان ارزاني داشته است) و خداوند داراي آگاهي فراوان و فرزانگي بيشمار است (و ميداند چه كسي شايسته هدايت، و بايسته مرحمت و نعمت است)). { إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلا أُولَئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ وَلا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (77)}آل عمران: 77 (كساني كه پيمان خدا و سوگندهاي خود را به بهاي كمي (از ماديات و مقامات دنيوي هر اندازه هم در نظرشان بزرگ و سترگ جلوهگر شود) بفروشند، بهرهاي در آخرت نخواهند داشت و خداوند با ايشان در آخرت (با مرحمت) سخن نميگويد، و به آنان در قيامت (با محبّت) نمينگرد، و ايشان را (از كثافات گناه) پاك نميسازد، و عذاب دردناكي دارند). { فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا وَأَنْفِقُوا خَيْرًا لأنْفُسِكُمْ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16)} التغابن: 16 (پس آن قدر كه در توان داريد از خدا بهراسيد و پرهيزگاري كنيد، و (درسها و اندرزهاي آسماني را) بشنويد و بپذيريد، و (از قوانين و فرمآنهاي خدا) اطاعت كنيد. و (در راه خدا، صدقه و احسان و) بذل و بخشش كنيد، (انجام اين كارها) به سود شما خواهد بود. كساني كه از بخل و حرص نفس خويش، مصون داشته شوند، آنان قطعاً رستگارند).{ وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلا تَنْقُضُوا الأيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلا إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ (91)وَلا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (92)وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (93)وَلا تَتَّخِذُوا أَيْمَانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِمَا صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَلَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (94)وَلا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلا إِنَّمَا عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (95)مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (96)}النحل: 91 - 96 (به پيمان خدا (كه با همديگر ميبنديد) وفا كنيد هرگاه كه بستيد، و سوگندها را پس از تأكيد (آنها با قَسمِ به نام و ذات خدا) نشكنيد، در حالي كه خداي را آگاه و گواه (بر معامله و وفاي به عهد) خود گرفتهايد. بيگمان خدا ميداند آنچه را كه ميكنيد (و پاداش و پادافره كردارتان را ميدهد). شما (كه با پيمان بستن به نام خدا تعهّدي را ميپذيريد، به عهد خود وفا كنيد و) همانند آن زني نباشيد كه (به سبب ديوانگي، پشمهاي) رشته خود را بعد از تابيدن، از هم وا ميكرد. شما نبايد به خاطر (ملاحظه اين و آن و) اين كه گروهي، جمعيّتشان از گروه ديگري بيشتر است، (پيمآنها و) سوگندهاي خود را (بشكنيد و آن را) وسيله خيانت و تقلب و فساد قرار دهيد. (آگاه باشيد كه) خداوند با امر به وفاي به عهد، شما را مورد آزمايش قرار ميدهد. و (خداوند نتيجه اين آزمايش و) آنچه را در آن اختلاف ميورزيدهايد در روز قيامت براي شما آشكار ميسازد (و پرده از اسرار دلها برميدارد). اگر خدا ميخواست شما را ملّت واحدي ميكرد (و در جنس و رنگ و استعداد و ايمان فرقي نميداشتيد و همچون فرشتگان راهي را به اجبار در پيش ميگرفتيد و از خود اختياري نميداشتيد. امّا خدا خواست كه شما را متفاوت بيافريند و آزاد بگذارد تا با اختيار خود كارهاي نيك يا بد بكنيد و مستوجب بهشت يا دوزخ بشويد). ليكن (بدانيد كه در هر حال از حيطه قدرت خدا خارج نيستيد، و) هر كه را بخواهد گمراه مينمايد و هر كه را بخواهد هدايت عطاء ميفرمايد، (امّا برابر قوانين و سنن الهي، لذا اين هدايت و اضلال، هرگز سلب مسؤوليّت از شما نميكند) و به طور قطع در برابر كارهائي كه ميكنيد (مسؤوليد و) از شما بازخواست ميشود. سوگندهايتان را در ميان خود وسيله نيرنگ و فساد نسازيد (و مردمان را با قسمهاي دروغ گول نزنيد و از راه راست به در نكنيد. اگر سوگند و قسم ياد كنيد و بدان وفا نكنيد، اين امر) سبب ميشود كه گامهاي ثابت (بر ايمان و گذارده در جاده مستقيم مردمان) از جاي بلغزد، و به سبب جلوگيري از راه خدا (با رفتار ناهنجاري كه ميورزيد، در دنيا) دچار بلا و بدي بشويد، و در آخرت عذاب بزرگي داشته باشيد. پيمان يزدان را به بهاي اندك (جهان) نفروشيد (و به خاطر منافع ناچيز مادي، عهدشكني نكنيد). بيگمان آنچه نزد خدا براي شما (محافظين عهود) است، بهتر است (از آنچه براي آن پيمانشكني ميكنيد)، اگر از حقيقت كار و واقعيّت روزگار آگاه باشيد و خوب و بد خود را بدانيد. آنچه نزد شما (مردمان از نعمت جهان) است ناپايدار و فاني است، و آنچه نزد خدا است ماندگار و باقي است. و ما پاداش زيباترين اعمال شكيبايان را ميدهيم (كه ايستادگي بر پيمان و وفاي به عهد است)). { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلا (59)}النساء: 59 (اي كساني كه ايمان آوردهايد ! از خدا (با پيروي از قرآن) و از پيغمبر (خدا محمّد مصطفي با تمسّك به سنّت او) اطاعت كنيد، و از كارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداري نمائيد (مادام كه دادگر و حقّگرا بوده و مجري احكام شريعت اسلام باشند) و اگر در چيزي اختلاف داشتيد (و در امري از امور كشمكش پيدا كرديد) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پيغمبر او (با رجوع به سنّت نبوي) برگردانيد (تا در پرتو قرآن و سنّت، حكم آن را بدانيد. چرا كه خدا قرآن را نازل، و پيغمبر آن را بيان و روشن داشته است. بايد چنين عمل كنيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد. اين كار (يعني رجوع به قرآن و سنّت) براي شما بهتر و خوش فرجامتر است). { وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (55)}النور: 55 (خداوند به كساني از شما كه ايمان آوردهاند و كارهاي شايسته انجام دادهاند، وعده ميدهد كه آنان را قطعاً جايگزين (پيشينيان، و وارث فرماندهي و حكومت ايشان) در زمين خواهد كرد (تا آن را پس از ظلم ظالمان، در پرتو عدل و داد خود آبادان گردانند) همان گونه كه پيشينيان (دادگر و مؤمن ملّتهاي گذشته) را جايگزين (طاغيان و ياغيان ستمگر) قبل از خود (در ادوار و اعصار دور و دراز تاريخ) كرده است (و حكومت و قدرت را بدانان بخشيده است). همچنين آئين (اسلام نام) ايشان را كه براي آنان ميپسندد، حتماً (در زمين) پابرجا و برقرار خواهد ساخت، و نيز خوف و هراس آنان را به امنيّت و آرامش مبدّل ميسازد، (آن چنان كه بدون دغدغه و دلهره از ديگران، تنها) مرا ميپرستند و چيزي را انبازم نميگردانند. بعد از اين (وعده راستين) كساني كه كافر شوند، آنان كاملاً بيرون شوندگان (از دائره ايمان و اسلام) بشمارند (و متمرّدان و مرتدّان حقيقي ميباشند)). { إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا (10)}الفتح: 10 (بيگمان كساني كه (در بيعةالرضوانِ حديبيّه) با تو پيمان (جان) ميبندند، در حقيقت با خدا پيمان ميبندند، و در اصل (دست خود را كه در دست پيشوا و رهبرشان پيغمبر ميگذارند، و دست رسول بالاي دست ايشان قرار ميگيرد، اين دست به منزله دست خدا است و) دست خدا بالاي دست آنان است ! هر كس پيمانشكني كند به زيان خود پيمانشكني ميكند، و آن كس كه در برابر پيماني كه با خدا بسته است وفادار بماند و آن را رعايت بدارد، خدا پاداش بسيار بزرگي به او عطاء ميكند). بدانيد که خداوند عزوجل ، شما را امر به طاعت و حفظ وحدت نموده و شما را از طغيان و تفرقه و اختلاف نهي کرده است. آن ذات اقدس، سرنوشت اقوام پيشين و سرانجام عصيان و نافرماني آنان را به شما نشان داده است تا شايد شما را از نافرماني و طغيان باز دارد. پس دستورات خداوند را با جان و دل بپذيريد و از خشم و عذاب او بترسيد. بدانيد امتها و اقوام، تنها آن هنگام از ميان رفتهاند که دچار اختلاف شدند و تا آن زمان که دچار آن اختلافات و نزاعها هستند نميتوانيد در کنار هم نماز را به جماعت گذاريد و در آن هنگام که چنين هستيد، نميتوانيد دين راستين را بر پا داريد و هميشه فرقه فرقه و چند دسته خواهيد بود. خداوند در نکوهش اين امت در حال تفرقه و نزاع چنين ميگويد: { إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ (159)}الأنعام: 159 (بيگمان كساني كه آئين (يكتاپرستي راستين) خود را پراكنده ميدارند (و آن را با عقائد منحرف و معتقدات باطل به هم ميآميزند) و دسته دسته و گروه گروه ميشوند (و هر دسته و گروهي از مكتبي و مذهبي پيروي ميكنند) تو به هيچ وجه از آنان نيستي و (حساب تو از آنان جدا و) سروكارشان با خدا است و خدا ايشان را از آنچه ميكنند باخبر ميسازد (و سزاي آنان را خواهد داد)). من شما را به اجراي دستورات خداوند متعال فرا ميخوانم و شما را از خشم و عذاب او بر حذر ميدارم و شما را به اين کلام حضرت شعيبu که خطاب به قوم خود گفت دعوت ميکنم: { وَيَا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ (89)وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ (90)}هود: 89 - 90 (اي قوم من ! مخالفت (موجود ميان شما و) من، شما را بر آن ندارد كه بر عناد با حق و اصرار بر كفر خود بيفزائيد و سبب شود كه همان بلائي به شما برسد كه به قوم نوح يا قوم هود و يا قوم صالح رسيد، و (مكان و زمان وقوع هلاك) قوم لوط از شما چندان دور نيست (و دستكم از ايشان عبرت بگيريد و خويشتن را بپائيد)). اي مردم! بدانيد افرادي که مصداق اين آيه هستند نزد من آمدهاند که خود را حق طلب و خيرخواه نشان دادهاند و ادعا ميکنند که خواستار اجراي دستورات قرآن هستند و در اين راه هيچ چشم داشتي به مال دنيا ندارند. اما چون حق را به آنان نشان ميدهيم ميبينيم که دو دسته ميشوند؛ دستهاي از ايشان آن را ميپذيرند اما دستهاي ديگر در مقابل آن جبهه ميگيرد، گويا ميخواهند حرف خود را به زور و به ناحق به اثبات رسانند. من اينان را خوب ميشناسم، اين افراد آرزوي رسيدن به قدرت را در سر ميپرورانند و به همين دليل تلاش ميکنند تا به هر شکل ممکن به اين هدف خود دست يابند. آنان مرا پيمانشکن ميخوانند، حال آنکه به ياد ندارم كه هيچ کدام از بندهاي عهدنامه خود با ايشان را زير پا گذاشته باشم. ميگويند که خواستار اجراي حد و مجازات جرايم و ظلم و ستمها هستند. من به آنان پاسخ دادم شما آزاد هستيد که آن را در مورد هر آنکه از چارچوب شريعت خارج شده و ظلم و ستمي را در حق بندگان روا داشته است اجرا کنيد. ميگويند که ميخواهد طبق آيات قرآن رفتار شود و من به آنان جواب داد آيات قرآن را خوب و بدون افراط و تفريط و مبالغه در آن بخوانيد و فهم کنيد آنگاه خواهان اجراي دستورات آن باشيد. ادعا ميکنند که در هزينه بيتالمال، جانب عدالت رعايت نشدهاند و بايد از اين به بعد به همگان سهمي از بيتالمال برسد و ثروت به نحو شايستهاي در ميان مردم تقسيم گردد، زکات و خمس غنايم نبايد حيف و ميل شود، تنها افراد توانا و امين بايد به قدرت برسند و حق و حقوق ستمديدگان احقاق شود. من نيز با وجودي که اين ادعاي آنان را قبول نداشتم اما باز به درخواست آنان تن دادم. اما بدانيد که همين افراد به ظاهر حق طلب، مرا از رفتن به مسجد و حضور در نماز جماعت منع کردهاند، امور شهر مدينه را به زور در اختيار خود گرفتهاند. حال من اين نامه را خطاب به شما امت اسلام مينويسم که بدانيد اين افراد سه راه پيش پاي من گذاشتهاند و مرا مجبور ميکنند تا يکي از آنها را انتخاب کنم؛ آنان به من گفتهاند يا بايد در قبال مجازاتهاي درست و يا به اشتباه خاطيان، قصاص پس بدهم و مرا بکشند، يا از مقام خلافت کناره گيرم و يا تمام همفکران خود را فرا ميخوانند تا عليه من سر به طغيان بر دارند. اما من به آنان اعلام کردم که خلفاي قبل از من نيز به اشتباه و يا درست خاطيان را مجازت کردهاند اما هيچ کس از آنان انتقام نگرفت و من ميدانم که اين افراد با اين سخنان قصد جان مرا دارند، نيز به آنان گفتم که هرگز از مسئوليتي که بر عهده من است شانه خالي نخواهم نمود ولو مرا مورد آزار و اذيت قرار دهند و اگر ميخواهند مرادم را به طغيان و شورش عليه من فرا خوانند بدانند که من هيچ کس را مجبور نکردم تا از من اطاعت کند. آنان خود، داوطلبانه با من بيعت کردند تا شايد در راه دين خدا و اصلاح امت حرکت کنند. بدانيد که تمامي انسانها براساس تقدير خداوند به سهم خود از دنيا ميرسند و نميتوانند بيش از نصيب خود چيزي به دست آورند. و هر کس بخواهد رضاي خداوند و سعادت آخرت را به دست آورد و اصلاح امت و تبعيت از سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ابوبکر و عمر را سرلوحه کار خويش قرار دهد بداند که پاداش او را تنها خداوند ميداند و تنها او جزاي اين کار را به او ميدهد، بدانيد که تمام مال دنيا را به شما ببخشم باز هم اين ثروتهاي کلان در برابر اين دين، ارزش ندارد و سعادت دنيا و آخرت شما را تضمين نميکند. پس از خداوند عزوجل بترسيد و به رحمت او نيز اميدوار باشيد. اگر ميخواهيد که پيمان خود با من را بشکنيد بدانيد که اين کار شما نزد خدا و خلق او ناپسند است و بدانيد که من در دوران خلافتم دستورات خداوند را مد نظر داشتهام و از هر نوع رفتار ناپسند و ايجاد اختلاف و تفرقه و جنگ و خونريزي ميان امت حذر نمودهام. شما را به رعايت دستورات خداوند و تبعيت از دستورات شريعت فرا ميخوانم و از شما ميخواهم که جانب حق را بگيرد و از ستم روا داشتن بپرهيزيد، عدالت ميان يکديگر را از ياد نبريم و به عهد و پيمان ميانمان پايبند باشيم که خداوند ميفرمايد: { وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولا (34)}الإسراء: 34 (و در مال يتيم تصرّف نكنيد مگر به شيوهاي كه (در حفظ و بهرهوري آن مفيدتر و) بهتر باشد. (بدين كار ادامه دهيد) تا اين كه يتيم به سنّ بلوغ ميرسد (و ميتواند در دارائي خود تصرّف كند و به نحو احسن آن را مورد بهرهبرداري قرار دهد). و به عهد و پيمان (خود كه با خدا يا مردم بستهايد) وفا كنيد، چرا كه از (شما روز رستاخيز درباره) عهد و پيمان پرسيده ميشود). من هرگز خود را از اشتباه و گناه معصوم و پاک ندانستهام همانطور که قرآن ميفرمايد: { وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53)} يوسف: 53 (من نفس خود را تبرئه نميكنم (و خويشتن را بيگناه نميدانم) چرا كه نفس (سركش طبيعةً به شهوات ميگرايد و زشتيها را تزيين مينمايد و مردمان را) به بديها و نابكاريها ميخواند، مگر نفس كسي كه پروردگارم بدو رحم نمايد (و او را در كنف حمايت خود مصون و محفوظ فرمايد). بيگمان پروردگارم داراي مغفرت و مرحمت فراواني است). در دوران خلافتم نيز اگر افرادي را مجازات کردهام تنها به اين دليل بوده است که دستورات خداوند را اجرا نموده باشم و تنها خير و صلاح امت را در نظر داشتهام. حال و در اين سن و سال از خداوند ميخواهم که مرا مورد عفو و بخشايش خود قرار دهد و مرا از رحمت بيمنتهاي خود محروم نسازد؛ تنها افراد گمراه هستند که از درگاه خداوند و عفو و رحمت او مأيوس و نااميد ميشوند و تنها اوست که توبه بندگانش را ميپذيرد و از گناهان و بديهاي آنان چشمپوشي ميکند. او داناي به اعمال و گفتار ماست و از او ميخواهم که گناهان من و شما را ببخشايد و ما را به راه راست هدايت فرمايد و ما را از فسق و فجور و گناه وعصيان در امان دارد. والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته. ابن عباس نقل ميکند که من اين نامه را در مکه و قبل از مراسم، براي حجاج و ديگر مسلمانان حاضر در آنجا قرائت نمودم و آنان را از محتواي آن آگاه ساختم.[159] 2- آيا عثمان رضي الله عنه از واليان خود درخواست کمک نمود؟ طبري از سيف بن عمر روايت ميکند که چون محاصره بيت عثمان آغاز شد او نامههايي را خطاب به واليان خود نوشت و در آن از ايشان خواست به او کمک کنند. معاويه نيز حبيب بن مسلمه فهري را با سپاهي به جانب مدينه اعزام نمود. همچنين عبدالله بن سعد، معاويه بن حديج را با سپاهي به کمک عثمان فرستاد و قعقاع بن عمرو نيز در رأس سپاهي از کوفه عازم مدينه شد[160]. بايد دانست که اين خبر به هيچ عنوان با روش و سيره عثمان که بر پايه صبر، گذشت، اجتناب از جنگ و حفظ جان و مال مسلمانان بود منطبق نميباشد، عثمان يقين داشت که در اين فتنه به قتل خواهد رسيد و به همين دليل تمامي صحابه و فرزندان ايشان و نيز غلامان و مواليان خود را از هر نوع درگيري و زد و خورد با شورشيان بر حذر ميداشت. در واقع، در تبيين اين خبر، تنها ميتوان گفت که عدهاي از صحابه با ديدن وخامت اوضاع، بدون درخواست و يا اذن عثمان رضي الله عنه دست به کار شده و تلاش نمودند تا از خليفه خويش دفاع کنند نميتوان تصور نمود معاويه که از خويشاوندان نزديک عثمان بود با وجود درخواست کمک خليفه از او در اعزام نيرو تعلل کند؛ آيا ميتوان باور کرد که ياران و دوستداران، عثمان در مصر به نداي او لبيک نگويند و او را در برابر شورشيان تنها گذارند اما پس از شهادت او، دست به شمشير برند و در اين راه جان خويش را به خطر بياندازند. همانطور که بيان شد تنها ميتوان گفت که اين مردمان، خودجوش و بدون درخواست عثمان به جانب مدينه حرکت کردند تا شايد بتوانند او را از چنگال ياغيان و شورشيان برهانند.[161] 3- آخرين خطبه عثمان رضي الله عنه پس از گذشت چند هفته از آغاز محاصره خانه، روزي عثمان مردم را فرا خواند تا با آنان سخني بگويد. مردم اعم از شورشيان و ساکنان شهر گرد او جمع شدند تا سخنان او را بشنوند؛ در پيشاپيش آنان نيز بزرگاني چون علي، طلحه و زبير رضي الله عنه حضور داشتند، سپس عثمان خطاب به آنان چنين گفت: اي مردم! بدانيد که خداوند عزوجل دنيا و نعمتهاي آن را به شما عطا فرمود تا بدان، آخرتتان را آباد کنيد، آگاه باشيد تا به آن دل نبنديد؛ چرا که دنيا فناپذير است و آخرت جاودان، پس اين دنياي فاني شما را به گناه نکشاند و شما را از آخرتتان غافل نکند، آخرت جاودان را بر اين دنياي فناپذير ارجحيت دهيد که دنيا از ميان ميرود و همهي شما نزد پروردگارتان باز ميگرديد؛ از خداوند بترسيد و بدانيد که تقواي او سپري است در برابر خشم و عذاب او و اتحادتتان را حفظ کنيد و از تفرقه بپرهيزيد که خداوند ميفرمايد: { وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103)}آل عمران: 103 (و همگي به رشته (ناگسستني قرآن) خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد كه بدان گاه كه (براي همديگر) دشمناني بوديد و خدا ميان دلهايتان (انس و الفت برقرار و آنها را به هم) پيوند داد، پس (در پرتو نعمت او براي هم) برادراني شديد، و (همچنين شما با بتپرستي و شركي كه داشتيد) بر لبه گودالي از آتش (دوزخ) بوديد (و هر آن با فرا رسيدن مرگتان بيم فرو افتادنتان در آن ميرفت) ولي شما را از آن رهانيد (و به ساحل ايمان رسانيد)، خداوند اين چنين برايتان آيات خود را آشكار ميسازد، شايد كه هدايت شويد). آنگاه خطاب به مردم چنين ادامه داد: اي مردم مدينه! من شما را به خداوند ميسپارم و از او مسألت ميکنم که بعد از من خليفه شايستهاي را بر شما گمارد؛ من از امروز ديگر نزد هيچ يک از شما نخواهم آمد و منتظر فرا رسيدن تقدير و سرنوشت خود خواهم ماند؛ بدانيد که من اين شورشيان را پشت در منزلم به حال خودشان رها ميکنم و به هيچ يک از خواستههاي نامشروعشان تن در نميدهم تا آنها در ضربه زدن به دين و دنيايتان به کار نبرند و در انتظار سرنوشتي ميمانم که خداوند براي من رقم زده است، آنگاه مردم به منازل خود بازگشتند و تنها جواناني چون حسن بن علي، محمد بن طلحه، عبدالله بن زبير، به امر پدرانشان بر در خانه او ماندند. به تدريج مردمان بسياري به منزل عثمان بازگشتند و بر در خانه او تجمع نمودند تا از او در برابر متجاوزان دفاع کنند.[162] هفتم: شهادت عثمان رضي الله عنه علاوه بر حرکت سپاهيان مختلف از اقصي نقاط بلاد اسلامي به سمت مدينه، با پايان يافتن مناسک حج، احتمال عزيمت حجاج به جانب مدينه نيز قوت گرفت؛ به ويژه آنکه بزرگاني چون ابن عباس و عائشه رضي الله عنها و ديگر صحابه مردمان را از وخامت اوضاع مدينه آگاه کرده و آنان را به عزيمت به جانب مدينه تشويق مينمودند. در اين شرايط شياطين و رؤساي فتنه، تنها راه نجات خود را قتل خليفه ميدانستند، زيرا با مرگ خليفه، مسلمانان به اين قضيه سرگرم شده و از درگير شدن با سران فتنه غافل ميگشتند.[163] 1- آخرين روز محاصره خانهي عثمان رضي الله عنه در شب آخرين روز محاصرهي خانه، عثمان در خواب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را همراه ابوبکر و عمر ميبيند که به او ميفرمايد تا نزد آنان افطار کند. چون عثمان قضيه را براي اطرافيان بازگو نمود به آنان گفت: او مطمئن است که مرگ او بسيار نزديک ميباشد[164] و به همين دليل، امروز را روزه گرفته تا پس از مرگ نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم افطار نمايد و همين طور نيز شد و او همان روز به شهادت رسيد.[165] 2- ماجراي شهادت او رضي الله عنه در روز آخر محاصره خانه، شورشيان تصميم گرفتند به خانه عثمان هجوم برند و خليفه را به شهادت رسانند اما جواناني چون حسن بن علي، عبدالله بن زبير، محمد بن طلحه، مروان بن حکم، سعيد بن عاص و تني چند از فرزندان صحابه در مقابل آنان مقاومت کردند. عثمان چون اين صحنه نبرد را ديد آنان را فرا خواند و به آنان گفت: که هيچ کس نبايد خود را موظف به دفاع از من بداند و جان خود را به خطر اندازد. او حتي از مقاومت غلامان خود در برابر شورشيان جلوگيري به عمل آورد و آنان را از درگير شدن با معترضان منع نمود[166]. در واقع، عثمان رضي الله عنه ميدانست که او در اين ماجرا کشته خواهد شد و به همين دليل نميخواست که به خاطر دفاع از او کسي کشته شود و در اين ميان، فتنهاي ديگر بر پا شود[167]. در روزهاي آخر محاصره خانه نيز مغيره بن اخنس همراه عدهاي ديگر، پس از انجام مناسک حج، خود را به سرعت به مدينه رساندند تا از خليفه دفاع کنند. پس از رسيدن به مدينه، خود را به خانه عثمان رسيد و با شورشيان درگير شد و ديگر مسلمانان را به مقاومت در برابر ياغيان تشويق مينمود و به آنان ميگفت: ما که امروز قدرت و توان دفاع از خليفه مسلمين را داريم اگر در اين حرکت، کوتاهي نماييم، فردا و در دادگاه عدل الهي، هيچ عذر و بهانهاي از جانب ما پذيرفته نميشود. چون شورشيان ديدند با وجود مقاومت مدافعان، قدرت نفوذ به داخل خانه را ندارند قصد آتش زدن در را کردند که با هم با يورش مدافعان از اين کار منصرف شدند. در آن روز همهي مدافعان، با شجاعت کامل و با ايماني خالصانه به دفاع از خليفه پرداختند و توانستند حملات جسته و گريخته شماري از شورشيان را دفع کنند. اما عثمان رضي الله عنه با ديدن اين وضعيت خطرناک، به آنان دستور ميدهد تا دست از جنگ بردارند و آنجا را ترک نمايند. آنگاه به نماز ميايستد و سوره مبارکه طه را تا به آخر تلاوت ميکند. در آن روز سرنوشتساز چهار نفر از جوانان قريش که عبارت بودند از حسن بن علي، عبدالله بن زبير، محمد بن حاطب و مروان بن حکم، در طول نبرد مجروح ميشوند[168] و دلير مرداني نيز به شهادت رسيدند. اينان عبارت بودند از مغيره بن اخنس، نيار بن عبدالله اسلمي و زياد فهري[169]. چون عثمان توانست مدافعان خود را قانع کند که بايد معرکه را ترک گويند و از خانه به بيرون روند، آنگاه در را به روي معترضان باز کرد و خود و اهل بيتش را بدون محافظ و نگهبان در معرض خطر شورشيان قرار داد[170]. پس از رفتن مدافعان، عثمان به داخل خانه خود بازگشت، مصحف خود را گشود و به تلاوت آن پرداخت، در اين هنگام مردي بر او داخل شد و چون عثمان او را بديد به او گفت: ميان من و تو قرآن قرار دارد، آن مرد با شنيدن اين سخن اتاق را ترک گفت، پس از او مردي از بني سدوس که به «الموت الاسود» مشهور بود بر عثمان وارد شد و به او حمله کرد، او نخست تلاش نمود تا عثمان را خفه کند آنگاه شمشيرش را از ينام کشيد و بر پيکر عثمان فرود آورد، عثمان با دست راستش سعي نمود تا جلوي ضربه شمشير را بگيرد و همين دليل، دستش قطع شد، او بدان مرد خطاب نمود که: به خداوند سوگند، اين دست، اولين دستي بود که آيات قرآن را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم کتابت کرد[171]. عثمان اولين کاتب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود که به نوشتن آيات قرآن پرداخت و حال نيز در برابر مصحف قرآن به شهادت ميرسد. چون خون آن دست بر صفحه مصحف پاشيد قطرات آن بر اين آيه شريفه نقش بست: { فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (137)}البقرة: 137 (و خدا تو را بسنده خواهد بود و او تو را از (اذيّت و آزار و نيرنگ و دسيسههاي) ايشان نجات خواهد داد، و او شنوا و بينا است (و گفتار ايشان را ميشنود و كردار آنان را ميبيند)). در روايت ديگري آمده است که نخست مردي بنام رومان يماني او را با چوب زد و چون دسته قاتلان بر عثمان وارد شدند، اين مرد اين ابيات را ميسرود: اري الموت لاينقي عزيز اولم يدع لعاد ملاذا في البلاد و مرتقي يبيت اهل الحصن و الحصن مغلق و ياتي الجبال في شماريخها العلي[172] (بيقين هيچ فرد مقتدري نميتواند از چنگال مرگ رهايي يابد همانطور که مردمان عاد [با آن قدرت و هيبت] هيچ مفر و گريزگاهي را نيافتند تا در پناه آن از شر مرگ نجات يابند. اگر مردم خود را در دژهاي بلند و مستحکم پنهان نمايند باز مرگ از آن ديوارهايي که بسان کوههاي مرتفع هستند عبور ميکند و به جان آن مردمان دست مييازد). چون قاتلان پيکر نيمه جان عثمان را احاطه کردند، همسرش، نائله دختر فرافصه بر آنان فرياد زد که شما مردي را ميکشيد که نيمههاي شب، تمام قرآن را در يک رکعت نماز تلاوت ميکرد[173]؛ آنگاه خود را بر جسم شوهر انداخت تا از او دفاع کند اما سودان بن حمران سکوني، شمشير را بر آن زن بيدفاع فرود آورد و انگشتان دستش را قطع کرد.[174] نجيح، از غلامان عثمان، با ديدن اين اوضاع، شتابان خود را به سودان رسانيد و با ضربهاي محکم آن ابليس را به هلاک رسانيد؛ قتيره بن فلان سکوني از قاتلان حاضر در آن صحنه، به دفاع از سودان شتافت و نجيح را به شهادت رساند، آنگاه صبيح، غلام ديگر عثمان، شمشيري برداشت و قتيره، آن ناپاک نابکار را از پاي در آورد، چون عثمان به شهادت رسيد، قاتلان فرياد ميزدند: حال که خون او بر ما حلال است پس اموال او را نيز بر خود حلال ميدانيم، به اين ترتيب، آن ناجوانمردان دست به غارت و چپاول اموال منزل عثمان زدند و همه چيز حتي لباسها و زيورآلات زنان را نيز به يغما بردند. گويند مردي بنام کلثوم تجيبي به نائله، همسر عثمان رضي الله عنه حمله کرد و چون او را از تن در آورد سخنان زشت و رکيکي را به او گفت که از آن نفس هوسران و لجام گسيخته او سرچشمه ميگرفت، صبيح، غلام عثمان، با ديدن اين صحنه، خود را به نائله رسانيد و در دفاع از آن زن، کلثوم ناپاک را به قتل رساند[175]. از آن طرف، يکي ديگر از سبئيان، چون غارتگران اموال خانه عثمان را چپاول کردند، فرياد زدند: حال نوبت گرفتن سهم خود از بيت المال است، پس قبل از اينكه ديگران بدان دست يابند به آنجا رويد و همه اموال آن را تصاحب کنيد، نگهبانان بيتالمال نيز که داد و فرياد آن ياغيان را شنيدند گفتند که اين مردمان جز مال دنيا به چيز ديگري نميانديشند پس جان خود را برداريد و خويشتن را از دست اين خونخواران نجات دهيد. سبئيان دنياپرست چون به بيتالمال رسيدند ديدند که تنها دو جوال غذا در آنجا وجود دارد اما باز از آن نيز صرف نظر نکردند و هر آنچه را که در آنجا بود چپاول کردند.[176] و به اين ترتيب سبئيان منحرف و گمراه به هدف شوم خود که همانا کشتن امير مؤمنان بود دست يافتند؛ ديگر همراهان آنان که چنين فرجامي را متصور نميشدند و گمان نميبردند که آلت دست آن ياغيان خونريز قرار بگيرند قتل عثمان را محکوم کردند و خود را از اين ماجرا مبرا دانستند. قضيه اين افراد دقيقاً ماجراي گوساله پرستان قوم موسي که نادانسته فريب گمراهان قوم خويش قرار گرفتند و چون حقيقت را دانستند اظهار توبه و ندامت ميکردند: { وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَلا يَهْدِيهِمْ سَبِيلا اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ (148)وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (149)}الأعراف: 148 - 149 (بعد از (رفتن) موسي (به كوه طور براي مناجات رب غفور)، قوم او از زيورهايشان گوسالهاي ساختند و آن را معبود خود گرفتند كه پيكر (بيجاني) بود و (تنها با مهارتي كه سامري در آن به كار گرفته بود) صداي گاو داشت. مگر نميديدند كه چنين پيكر گوسالهگونهاي با آنان سخن نميگويد و به راهي ايشان را راهنمائي نميكند. (به هر حال، انديشه گاوپرستي پيشين و بتپرستي پسين ايشان گُل كرد و غيبت موسي را غنيمت شمردند و) گوساله را به خدائي گرفتند و (به خود) ستم كردند. هنگامي كه پشيمان و سرگردان شدند و دانستند كه گمراه گشتهاند، گفتند : اگر پروردگارمان بر ما رحم نكند و ما را نيامرزد، بيگمان از زيانكاران خواهيم بود). مرگ عثمان، خليفه مسلمين، فضاي مدينه را آکنده از غم و اندوه نمود و هر فرد حق طلبي را ناگزير کرد تا سر در گريبان خويش برد و بر حال اين خليفه مظلوم اشک بريزد. پس از مرگ خليفه بر حق، گروهک منحرف سبئيان امور شهر را در دست گرفتند و يکي از شياطين خود بنام «غاففي بن حرب عکي» را امير شهر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم کردند؛ در اين ميان عبدالله بن سبأ، رهبر و سر سلسله اين حرکت ناپاک از اين موفقيت بزرگ بسيار شادمان بود و خود را به اهداف شيطاني و اهريمني خود نزديکتر ميديد[177]. بزرگان صحابه نيز با شنيدن خبر شهادت عثمان رضي الله عنه اين اقدام را محکوم ميکردند و عثمان را از تمامي آن اتهامات تبرئه ميکردند ما در اينجا گفتههاي چند نفر از بزرگان صحابه در اين رابطه را بازگو ميکنيم: الف: زبير بن عوام رضي الله عنه : او با شنيدن خبر شهادت عثمان رضي الله عنه ناراحت شد و چنين گفت: انا لله و انا اليه راجعون خداوند عثمان را قرين رحمت خويش سازد. چون به او گفتند که معترضان از سرانجام اين کار ناراحت هستند و پشيمان شدهاند، گفت: آنان در طول اين مدت، هميشه مشغول نقشه کشيدن و توطئه عليه عثمان بودند اما سرانجام آنان همين آيه شد: { وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ (54)}سبأ: 54 (ميان ايشان و آنچه آرزو دارند (كه پذيرش ايمان ايشان و نجات از عذاب است) جدائي افكنده ميشود، همان گونه كه با گروههاي همسان و همكيش آنان قبلاً چنين عمل شده است. آخر ايشان (در جهان) سراپا در شكّ بودهاند (و زندگي را پيوسته با ظنّ و گمان به سر بردهاند و اينك چنين سرنوشتي بايد داشته باشند)). ب: طلحه بن عبيدالله رضي الله عنه او نيز با شنيدن خبر شهادت عثمان رضي الله عنه ناراحت شده و چنين گفت: انا لله و انا اليه راجعون خداوند عثمان را قرين رحمت خويش قرار دهد. و چون به او گفتند که معترضان از کار خود پشيمان شدهاند، گفت: خداوند آنان را هلاک کند. سپس اين آيه را تلاوت نمود: { مَا يَنْظُرُونَ إِلا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ (49)فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (50)}يس: 49 - 50 ((پاسخ استهزاء ايشان، اين است كه آنان، چندان) انتظار نميكشند مگر صدائي را كه (ناگهان طنينانداز ميگردد و موج آن) ايشان را در بر ميگيرد (و نابودشان ميگرداند) در حالي كه با يكديگر (به معامله و كار و بار روزمرّه زندگي، سرگرم و) درگيرند). ج: علي بن ابي طالب رضي الله عنه : او نيز چون ديگران با شنيدن خبر شهادت عثمان رضي الله عنه اندوهگين شده و چنين گفت: انا لله و انا اليه راجعون. خداوند عثمان را قرين رحمت خويش سازد. و چون شنيد که معترضان از اين حرکت خود پشيمان شدهاند، گفت: مثل آنان مثل اين آيه قرآن است که: { كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلإنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (16)فَكَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِي النَّارِ خَالِدَيْنِ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ (17)}الحشر: 16 - 17 ((داستان منافقان با يهوديان) همچون داستان اهريمن است كه به انسان ميگويد : كافر شو (تا مشكلات تو حل شود). اما هنگامي كه (بر اثر وسوسههاي اهريمن) كافر ميگردد، اهريمن ميگويد : من از تو بيزار و گريزانم ! چرا كه من از خدا، يعني پروردگار جهانيان ميترسم. سرانجام كار (اهريمن و كسي كه او گمراهش كرده است) بدانجا ميانجامد كه هر دو تا در آتش دوزخ جاودانه ميمانند، و اين سزاي ستمگران است). د: سعد بن ابي وقاص رضي الله عنه : او نيز چون ديگر مسلمانان با شنيدن خبر شهادت عثمان اندوهگين شد و از خداوند خواست تا او را قرين رحمت خويش قرار دهد. آنگاه اين آيه قرآن را تلاوت نمود: { قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالأخْسَرِينَ أَعْمَالا (103)الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا (104)أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا (105)ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا (106)}الكهف: 103 - 106 ((اي پيغمبر ! به كافران) بگو : آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه سازم ؟ آنان كسانيند كه تلاش و تكاپويشان (به سبب تباهي عقيده و باورشان) در زندگي دنيا هدر ميرود (و بيسود ميشود) و خود گمان ميبرند كه به بهترين وجه كار نيك ميكنند (و طاعت و عبادت شركآلودشان موجب رستگاريشان ميشود). آنان كسانيند كه به آيات (قرآني و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان ديگر، براي حساب و كتاب) بيباور و كافرند، و در نتيجه اعمالشان باطل و هدر ميرود، و در روز رستاخيز ارزشي براي ايشان قائل نميشويم (و قدر و منزلتي در پيشگاه ما نخواهند داشت). (حال و احوال ايشان) همان گونه است (كه بيان كرديم)، و به سبب كفر ورزيدنشان و به خاطر مسخره كردن آياتم و پيغمبرانم توسّط ايشان، سزاي آنان دوزخ است). سپس دست به دعا برداشت و از خداوند درخواست نمود تا قاتلان عثمان را خوار و ذليل کند و انتقام خون به ناحق ريخته شده عثمان را از آنان بگيرد[178]. گويند سعد، مستجاب الدعوه بود و چون او دعا بنمود خداوند آن را اجابت ميکرد. خداوند نيز به حق، انتقام خون آن خليفه مظلوم را از قاتلان ستم پيشه او گرفت به نحويکه تا چند سال بعد از اين واقعه، همهي قاتلان او به انحاي مختلف به هلاکت رسيدند. به عنوان نمونه، عبدالله بن سبأ، غافقي بن حرب، مالک اشتر، حکيم بن جبله و کنانه تجيبي بعدها هر يک به طرق مختلف، به قتل رسيدند.[179]
هشتم: تاريخ شهادت عثمان رضي الله عنه ، سن ايشان هنگام شهادت و مراسم کفن و دفن آن حضرت 1- تاريخ دقيق شهادت عثمان رضي الله عنه اکثريت قريب به اتفاق مؤرخان براساس گفتههاي بزرگاني چون عبدالله بن عمرو بن عثمان، عمار بن شر حبيل شعبي، نافع مولاي ابن عمر، مخرمه بن سليمان و ديگران بر اين باورند که حضرت در سال سي و پنجم بعد از هجرت شهيد شدند[180]. تنها روايت شاذ و نادري از مصعب بن عبدالله نقل ميشود که سال شهادت ايشان را سي و ششم بعد از هجرت ميداند[181]. نيز مؤرخان متفق القولند، و شهادت آن حضرت را ذي الحجه ميدانند و تنها در روز و ساعت ايشان اختلاف نظر دارند. مؤلف بر مطالعه آراي مختلف علما و مؤرخان، معتقد است که حضرت در هجدهم ماه ذي الحجه سال سي و پنجم بعد از هجرت شهيد شدهاند[182]. در مورد روزي که ايشان در آن شهيد شدهاند، قول جمهور علما بر آن است که ايشان در روز جمعه شهيد شدند. هر چند که در اين رابطه دو قول ديگر نيز وجود دارد اما چندان محکم و مستند نميباشند[183]. در ارتباط با ساعت شهادت حضرت نيز، جمهور علما و مؤرخان بر اين اتفاق نظر دارند که ايشان صبحدم به مقام شهادت دست يافتهاند.[184] 2- سن ايشان هنگام شهادت از قديم، مؤرخان و علما در سن حضرت هنگام شهادت دچار اختلاف شدهاند تا آنجا که خود طبري نيز اذعان ميکند که علماي پيش از او نيز در اين مسأله اختلاف نظر داشتهاند[185]. اما قول جمهور بر آن است که سن ايشان هنگام شهادت، هشتاد و دو سال بوده است و بر اين نظر نيز دو دليل وجود دارد: 1- با سال تولد و سال شهادت آن حضرت ميتوان به اين نتيجه رسيد. ايشان شش سال پس از عام الفيل به دنيا آمدند و در سال سي و پنجم بعد از هجرت به شهادت رسيدند. 2- اين قول، نظر جمهور علماست و هيچ قول محکم و مستندتر از اين رأي وجود ندارد.[186] 3- کفن و دفن آن حضرت چون عثمان به شهادت رسيد عدهاي از صحابه چون حکيم بن حزام، حويطب بن عبد العزي، ابو الجهم بن حذيفه، ينار بن مکرم اسلمي، جبير بن مطعم، زبير بن عوام، علي بن ابي طالب و زنان و فرزندان و ياران او چون نائله و ام البنين دختر عتبه بن حصين و دو پسر او اقدام به غسل و کفن و دفن او نمودند. در اينكه جبيربن مطعم يا زبير بن عوام يا حکيم بن حزام يا مروان بن حکم و يا مسور بن مخرمه بر جنازة او نماز گذارد اختلاف نظر وجود دارد[187]. اما به اعتقاد مؤلف و به استناد به روايت امام احمد حنبل، زبير بن عوام نماز ميت را بر جنازه آن حضرت به جاي آورد. در اين روايت بيان شده است که اين زبير بود که طبق وصيت خود عثمان هم بر او نماز گذارد و هم حضرت را دفن نمود[188]. بنا به روايت ابن سعد و ذهبي حضرت را شامگاه و در فاصله بين مغرب و عشاء دفن کردند[189]. در اين جا لازم مينمايد که به بيان روايتي بپردازيم که کاملاً نادرست و خلاف واقع است. طبراني در معجم خود از طريق عبدالملک بن ماجشون از قول امام مالک نقل ميکند که پس از شهادت حضرت عثمان، جسد ايشان به مدت سه شبانهروز در زبالهي بني فلان رها شده بود[190]. بايد گفت که هم سند اين روايت باطل است و هم متن آن. سند آن به دو دليل غير قابل قبول ميباشد: 1- اعتبار خود عبدالملک بن ماجشون از نظر علماي حديث و رجالشناسان، ضعيف ميباشد. 2- اين روايت مرسل ميباشد، زيرا امام مالک متولد سال 93 ه. ميباشد و بنابراين امکان ندارد که ماجراي قتل عثمان رضي الله عنه را ديده باشد.[191] متن آن نيز کاملاً نادرست و باطل است. ابن حزم در رد اين ادعاي غلط ميگويد که هر کس ادعا نمايد جسد عثمان رضي الله عنه سه شبانه روز در ميان زبالهها رها شده بود دروغي محض بر زبان رانده است. اين سخنان را تنها افرادي ميگويند که هيچ شرم و حيايي از خدا و امت ندارد و هر چه دلشان بخواهد ميگويند. مگر نه اين است که پس از جنگ بدر، رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به صحابه دستور داد تا اجساد کفار را در چاه بياندازند. نيز در جنگ با يهوديان بني قريظه امر فرمودند تا زمين را حفر کنند و کشتههاي آنان را در آنها دفن نمايند. اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اجساد بدترين و ناپاکترين مردمان را دفن ميکرد بر مسلمانان نيز واجب است که اجساد مردگان کافر يا مسلمان را دفن نمايند. حال اين سؤال مطرح ميشود که چطور ممکن است علي بن ابي طالب صلي الله عليه و آله و سلم و ديگر صحابه حاضر در مدينه که خود را کاملاً پايبند به قرآن و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ميدانستند، جسد مردي را سه شبانهروز در ميان زبالهها رها کرده و آن را دفن نکنند؟[192] به هيچ عنوان نميتوان تصور نمود که آن صحابهاي که خداوند عزوجل در توصيفشان ميفرمايد: «در راه دين پروردگارشان از ملامت و توهين هيچ کس ترسي به دل راه نميدهند»، جسد رهبر و امام خود را سه شبانه روز در ميان زبالهها رها کرده و براي کفن و دفن او هيچ اقدامي ننمايند. قدرت شورشيان و قاتلان نيز هر مقدار که باشد بدون شک، صحابه بزرگوار، در برابر آنان هيچ هراسي به خود راه ندادهاند. در واقع، رد پاي اين روايات باطل و متناقض را بايد در ميان رافضيان جست که خصومتشان با صحابه، شهره همگان است.[193] 4- محمد بن ابي بکر صديق در قتل عثمان رضي الله عنه دست نداشته است روايات به صراحت نام قاتل عثمان را ذکر نکردهاند اما بدون شک، او مردي مصري و از بني سدوس بوده است که به خاطر سياه پوست بودنش به «جبله» و «الموت الأسود» ملقب بود. محب الدين خطيب بر اين باور است که قاتل عثمان خود عبدالله بن سبأ بود، او در اثبات سخنان خود بيان ميدارد که بيقين عبدالله بن سبأ هنگام عزيمت کاروان معترضان مصر از فسطاط به مدينه، همراه آنها بوده است، او در طول فعاليتهاي خود، هميشه تلاش مينمود که هيچ کس ماهيت او را نشناسد. شايد هم او لقب «الموت الاسود» را بر خود نهاد تا با اين نام بتواند به صورتي ناشناس به اهداف پليد و دسيسههاي ننگين خود دست يابد[194]. از طرف ديگر، چون علي بن ابي طالب رضي الله عنه نيز او را توصيف ميکند اين مرد را سياه خبيث ميخواند.[195] براساس روايات صحيح نيز محمد بن ابي بکر در قتل عثمان دست نداشتهاست و قاتل او مردي مصري تبار بود و رواياتي نيز که او را متهم به قتل عثمان ميکنند ضعيف و باطل ميباشند[196]. دکتر يحيي اليحيي دلايل زير را در اثبات اين مدعا که محمد بن ابي بکر در قتل عثمان دست نداشته است بيان ميکند: الف: هدف عائشه رضي الله عنها از رفتن به بصره، اين بود که تا قاتلان عثمان دستگير و مجازات شود و اگر محمد بن ابي بکر، به هر نحوي از انحاء، در قتل عثمان دست داشته بود، عائشه رضي الله عنها از قتل او که در مصر روي داد ناراحت نميشد. ب: علي بن ابي طالب رضي الله عنه قاتلان عثمان رضي الله عنه را نفرين گفت و از آنان بيزاري جست. حال اگر محمد بن ابي بکر جزو قاتلان عثمان بود علي رضي الله عنه هرگز او را به ولايت مصر بر نميگزيد. چ: ابن عساکر از محمد بن طلحه بن مصرف نقل ميکند که: از کنانه مولاي صفيه بنت حيي شنيدم که گفت: من در ماجراي قتل عثمان شخصاً حضور داشتم. در آن هنگام نيز چهارده ساله بودم، يک بار صفيه از من پرسيد که آيا محمد بن ابي بکر در قتل عثمان دست داشت، من گفتم: هرگز او در قتل عثمان دستي نداشت، تنها به ياد دارم چون بر عثمان وارد شد عثمان به او گفت: اي فرزند برادر! اين تو نيستي که مرا ميکشي. چون محمد اين را بشنيد از آنجا خارج شد و هنگام قتل عثمان در آنجا حضور نداشت.[197] نيز خليفه بن خياط و طبري در روايتي که رجال آن ثقه هستند از حسن بصري که خود محاصره بيت را ديده بود[198] نقل ميکنند که چون محمد بن ابي بکر ريش عثمان را ميگيرد، عثمان رضي الله عنه به او ميگويد: تو با من به گونهاي رفتار ميکني که اگر پدرت جاي تو بود هرگز چنين برخوردي با من نداشت. چون محمد اين را بشنيد خارج شد و منزل عثمان را ترک گفت.[199] در واقع بايد گفت که اتهام محمد در قتل عثمان چونان اتهام گرگ در کشتن يوسف است که برادرانش به آن حيوان وارد کردند. تنها دليل اين تهمت نادرست، اين است که محمد اندکي پيش از قتل عثمان بر او داخل شده بود[200]. ابن کثير بيان ميکند چون عثمان رضي الله عنه با محمد سخن گفت او از کار خويش پشيمان و از خانه عثمان خارج شد[201].
گفتار چهارم مواضع صحابه رضي الله عنهم در قبال شهادت عثمان رضي الله عنه تعدادي از کتب تاريخ، تصويري کاملاً نادرست از صحابه رضي الله عنه را در جريان قضيه قتل عثمان رضي الله عنه نشان ميدهند که علت آن را بايد در رواياتي جستجو نمود که اين کتابها به آنها استناد کردهاند. با استناد به تاريخ امام طبري و ساير کتاباي تاريخي ديگر از خلال مطالعه رواياتي که ابو مخنف، واقدي و ابن اعثم و ديگران گزارش دادهاند، چنين تصويري در ذهن نقش ميبندد که اصحاب رضي الله عنهم خود، عليه عثمان رضي الله عنه توطئه نمودند و شورشيان را تشويق بدان طغيان کردند. اما بايد دانست که امثال اين راويان چون ابو مخنف از طعنه زدن و توهين به عثمان هيچ ابايي نداشتهاند و او را چنان ستمکار و گناهکار نشان دادهاند که گويا او را چنين سرنوشتي سزاوار بوده است. به عنوان نمونه، در روايات او، طلحه رضي الله عنه مردي است که شورشيان را بر ضد عثمان تشويق و تحريک ميکند. روايات واقدي نيز چندان با روايات ابو مخنف تفاوتي ندارد. مثلاً، در روايات او، عمرو بن عاص، چون به مدينه ميآيد به انتقاد شديد از سياستهاي عثمان ميپردازد. در تمام اين نوع روايات که از تفکر رافضيگري نشأت گرفتهاند صحابه رضي الله عنهم خود، عليه عثمان رضي الله عنه توطئه ميکنند و مردم را بر ضد او ميشورانند. بدون شک، تمام اين روايات، دروغ و باطل ميباشند[202]. اما بر خلاف اين روايات، محدثان روايات صحيحي را ثبت کردهاند که در آنها تصويري ديگر از صحابه ارائه شده است. در اين روايات، صحابه از حاميان و مدافعان عثمان رضي الله عنه هستند و چون عثمان به شهادت ميرسد از قاتلان او اعلام انزجار ميکنند و خواهان مجازات و قصاص قاتلان اويند[203]. در واقع، تمام صحابه رضي الله عنهم از هر نوع دخالت در قتل عثمان رضي الله عنه مبرا هستند و تمام سخناني که خلاف اين اصل را بازگو ميکنند بر هيچ دليل صحيح و مستندي استوار نميباشند. خليفه بن خياط در همين رابطه از عبدالاعلي بن هيثم نقل ميکند که چون پدر او از حسن سؤال کرد که آيا صحابه در قتل عثمان نقشي داشتهاند، حسن پاسخ ميدهد که مهاجرين و انصار به هيچ عنوان در آن ماجرا نقش نداشتهاند، بلکه قاتلان عثمان از مردمان مصر بودند. امام نووي نيز ميگويد که هيچ يک از صحابه در قتل عثمان رضي الله عنه دخالت نداشتند، بلکه قاتلان او مشتي اراذل و اوباش بودند که در مصر گرد هم آمدند و از آنجا به جانب مدينه حرکت کردند. صحابه موجود در مدينه نيز توانستند جلوي خيل عظيم آنان را بگيرند تا اينكه سرانجام خليفه مسلمين را به قتل رسانيدند[204]. نقل است که زبير بن عوام رضي الله عنه آن شورشيان را غوغاگران شهرها ميدانست و عائشه رضي الله عنها آنها را ستيزهجويان قبايل ميخواند[205]. ابن سعد در توصيف آنان ميگويد که آنان مردمان پستي بودند که در شرارت با هم اتفاق نظر داشتند[206]. ابن تيميه نيز آنان را منحرفاني مفسد و گمراه ميداند که به حريم امت تجاوز کردند[207]. ذهبي نيز آنان را سران و رؤساي شرارت ميخواند[208] و ابن عماد در کتاب شذرات الذهب، ايشان را اراذل و اوباش ميداند.[209] در واقع، رفتار و عملکرد اين شورشيان در طول محاصره بيت عثمان رضي الله عنه ، خود، مؤيد اين سخنان است. آنان در طول دوران محاصره، از رسيدن آب و غذا به ساکنان خانه عثمان رضي الله عنه ممانعت به عمل ميآورند. حال آنکه عثمان هميشه از مال خود، آب را به رايگان در اختيار مسلمانان قرار ميداد[210] و به مردمان در هنگام قحطي و سختي غذا ميرساند و چون مصيبت و مشکلي بر مردم عارض ميشد آنان را از بخششهاي خود بهرهمند ميساخت[211]. اين رفتار شورشيان تا بدانجا صحابه را ناخونش ميآمد که علي رضي الله عنه خطاب به آنان گفت: اي مردم! اين کاري که شما با عثمان ميکنيد هيچ مسلمان و کافري آن را انجام نميدهد، آب و غذا از اين مرد و اهل بيتش قطع نکنيد. ايرانيان و روميان نيز به اسراي خود آب و غذا ميدهند و آنان را چنين زجر نميدهند[212]. با مطالعه دقيق و درست تاريخ، ميتوان ديد که حوادث و رويدادهاي تاريخ، خود، بهترين گواه برائت صحابه از قتل عثمان و يا هر نوع مشارکت در آن ميباشد.[213]
موضع صحابه رضي الله عنهم دليلي بر برائت آنان از قتل عثمان رضي الله عنه است نخست: برائت اهل بيت رسول الله رضي الله عنه از شهادت عثمان رضي الله عنه 1- موضع بانو عائشه رضي الله عنها الف: فاطمة بن عبدالرحمن يشکري نقل ميکند که مادرش نزد عائشه رضي الله عنها رفت و به او گفت: عمويش به ام المؤمنين سلام ميرساند. او مرا نزد شما فرستاده تا از شما بپرسم نظر شما در مورد سخنان ناروايي که مردم در مورد عثمان ميگويند چيست؟ ام المؤمنين عائشه رضي الله عنها گفت: خداوند هر که را که عثمان را نفرين کند از رحمت خويش محروم سازد. سوگند به خداوند که به ياد دارم روزي را که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من تکيه داده و عثمان نيز کنار او نشسته بود که ناگاه جبرئيل بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد. آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به عثمان گفت: عثمان! بنويس و بدان که خداوند لياقت کتابت وحي را تنها به فردي ميدهد که نزد او و رسولش عزيز و محترم باشد.[214] ب: مسروق از عائشه رضي الله عنها نقل ميکند که چون عثمان به قتل رسيد عائشه رضي الله عنها گفت: چون نزد او رفتيد بيرحمانه و ظالمانه او را چون گوسفندي سر بريد. مسروق گويد من نيز به او گفتم: اين همان خواست شما بود، مگر نه اينكه به مردم نامه نوشتيد تا عليه عثمان دست به شورش بزنند، عائشه رضي الله عنها پاسخ داد: به خداوند سوگند که يک کلمه را نيز در اين رابطه ننوشتهام و چنين درخواستي از هيچ کس ننمودهام[215]، در مباحث قبل، بيان نموديم که سبئيان، نامههايي را از قول بزرگان صحابه جعل و به ايشان منتسب ميکردند تا بدين طريق بتوانند مردم را با خود همراه سازند. ج: چون عائشه رضي الله عنها قصد بازگشت از مکه به مدينه را نمود در ميانه راه خبر شهادت عثمان رضي الله عنه را دريافت نمود، به همين خاطر، به مکه بازگشت و خود را به حجرالأسود رسانيد، چون مردم گرد او جمع شدند خطاب به آنان چنين گفت: اي مردم! مردماني از ديگر سرزمينها و غلامان مدينه گرد خليفه مسلمين جمع شدند و او را به باد انتقاد گرفتند، از او ايراد گرفتند که چرا جوانان را به امارت و ولايت انتخاب ميکند و او را مورد بازخواست قرار دادند که چرا زمينهايي را چراگاه شتران و اسبان حکومت قرار داده است، حال آنکه تمام اين مسايل، پيش از عهد او نيز وجود داشتند، اما او با اين وجود به سخنان آنان گوش داد و به خواستهاي آنان تن در داد تا شايد به راه راست آيند، آنان نيز که ديگر عذر و بهانهاي را براي عصيان و شورش نيافتند راه خيانت و تجاوز را در پيش گرفتند، و دست خود را به خوني حرام آغشته کردند، آنان با اين ستم و ظلم خود حرمت سرزمين وحي و ماه حرام را شکستند و اموال بيتالمال را به يغما بردند. به خداوند سوگند که يک انگشت عثمان از تمامي آنان بهتر بود؛ اي مردم بدانيد که اگر بر فرض محال، ادعاي آن ياغيان در مورد عثمان راست باشد و او مرتکب گناهاني شده بود، با اين جنايتي که در حق او نمودند آن گناهان پاک شده و از ميان رفته است.[216] در مقابل اين روايات مستدل و درست که تصويري زيبا از روابط ميان عثمان و عائشه رضي الله عنها را به نمايش ميگذارند، در تاريخ طبري و ديگر کتب تاريخ به روايات ديگري بر ميخوريم که تصويري کاملاً متضاد از روايات قبل را ارائه ميدهند. اين روايات، آن نقش درخشان و هوشيارانه ام المؤمنين عائشه رضي الله عنها در دفاع از شعائر دين و حرمت آنها و نيز حمايت از عثمان رضي الله عنه را به شدت مخدوش کردهاند.[217] در واقع، رواياتي که در کتابهاي «العقد الفريد»، «الاغاني»، تاريخ اليعقوبي، تاريخ المسعودي و «انساب الاشراف» در مورد نقش ام المؤمنين عائشه رضي الله عنها در اوضاع و احوال آن دوران نقل شدهاند، اين نقش را کاملاً مشوش و ضد و نقيض به تصوير کشيدهاند. اما بايد دانست اين روايات نادرست و غير معتبر ميباشند[218]؛ نخست به اين دليل که اين روايات يا بدون سند هستند و يا در سند آنها ايراد و ضعفي وجود دارد. دوم آنکه متن و محتواي اين روايات در تضاد کامل با روايات صحيحي است که در کتب حديث موجود ميباشند.[219] خانم أسماء محمد أحمد زياده، همه رواياتي را که در رابطه با مواضع و اقدامات ام المؤمنين عائشه رضي الله عنها در جريان حوادث فتنه نقل شدهاند گردآوري نموده و سند و متن رواياتي را که ادعا ميکنند ميان عثمان رضي الله عنه و عائشه رضي الله عنها اختلافات بسيار عميقي وجود داشته مورد نقد قرار داده و ضعف و بطلان اين روايات را تبيين نمودهاند، او در اين کتاب بيان ميدارد که شايسته آن است که هرگز به اين روايات که راويان آن به دلايل مختلف چون گرايش به تشيع و يا شهرت داشتن به رافضي بودن غير قابل اعتماد ميباشند توجهي ننماييم، اما متأسفانه ميبينيم که اين روايات در بيشتر مطالعات معاصر مورد استناد محققان قرار گرفتهاند. در واقع، اين نوع روايات باطل تلاش دارند با ايجاد اين تصور غلط که ميان صحابه رضي الله عنهم اختلافات شديدي وجود داشته است تاريخي مجعول را به ما تحميل کنند که به هيچ عنوان با حقايق منطبق نميباشند[220]. حال اگر فرض را بر اين بگيريم که عائشه رضي الله عنها همدست شورشيان بود و آنان را عليه عثمان تحريک ميکرد بنابراين لازم ميآمد به انحاء مختلف تلاش نمايد تا قتل عثمان را موجه جلوه دهد. اما بر خلاف اين فرضيه، تاريخ درست و صحيح، چنين موضعي را از ام المؤمنين عائشه رضي الله عنها به ياد ندارد. حقيقت امر آن است که اين روايات مجعول ميکوشند تا عائشه رضي الله عنها و ديگر صحابه بزرگوار رضي الله عنهم ناپرهيزکار و غير قابل اعتماد نشان دهند حال آنکه خود قرآن و رسول صلي الله عليه و آله و سلم آنان را عادل اعلام داشتهاند و همين ما را در رد اين روايات باطل و نادرست کفايت است. از طرف ديگر، اگر ما تمام حقايق و دلايل ديني، علمي و تاريخي را در اين نوع مسايل، کنار هم قرار دهيم، اين حقايق و دلايل محکم و مستدل هيچ نوع تضاد و تناقضي با هم ندارند و اين خود، دليلي است بر بطلان آن روايات ضد و نقيض و طبيعتاً نادرست بودند تحقيقات و استدلالهايي که براساس اين روايات شکل گرفتهاند.[221] 2- علي بن ابي طالب رضي الله عنه هم خود علي و هم اهل بيت او احترام بسياري براي عثمان رضي الله عنه قائل بودند و او را خليفه بر حق مسلمين ميدانستند. الف: علي بن ابي طالب رضي الله عنه بعد از عبدالرحمن بن عوف رضي الله عنه نخستين فردي بود که با عثمان رضي الله عنه بيعت نمود[222]. از قيس بن عباد نقل ميکنند که چون در مجلس صحبت از عثمان شد علي گفت: عثمان مردي است که رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در شأن او فرمود که: «الا استحيي ممن تستحي منه الملائکه»[223] «آيا نبايد در برابر مردي شرم داشت. که فرشتگان از او حيا ميکنند». ب: علي رضي الله عنه ، عثمان رضي الله عنه را از اهل بهشت ميدانست. از نزال بن سبره نقل است که چون در مورد عثمان از علي پرسيدند او پاسخ داد: او مردي است که فرشتگان او را «ذوالنورين» خوانند. همين که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دو دختر خويش را به عقد او در آورد ثابت ميکند که عثمان از اهل بهشت است.[224] ج: علي رضي الله عنه در دوران خلافت عثمان رضي الله عنه کاملاً مطيع و فرمانبردار او بود. ابن ابي شيبه از طريق محمد بن حنفيه نقل ميکند که علي رضي الله عنه اعلام نمود: اگر عثمان مرا به طناب کشد باز هم از او اطاعت خواهم نمود و فرمانبردار او خواهم بود.[225] و اين خود، دليلي است بر ميزان اطاعت و فرمانبرداري علي رضي الله عنه نسبت به عثمان رضي الله عنه .[226] د: پس از اينكه عثمان رضي الله عنه با مشورت بزرگان صحابه رضي الله عنه اقدام به تدوين مصحف واحدي از قرآن نمود علي در ستايش اين عمل چنين گفت: اگر من به جاي عثمان خليفه بودم، همين کار را انجام ميدادم.[227] ه: بر خلاف ادعاي رافضيان[228]، علي بارها و بارها قتل عثمان را محکوم نمود. صراحتاً بيان داشت که به هيچ شکلي در قتل او دخالت نداشته است[229]. حاکم در کتاب خود، پس از ذکر حوادث فتنه بيان ميدارد که بر خلاف ادعاي اهل بدعت که ميگويند علي در قتل عثمان دخالت داشت براساس روايات معتبر، او هيچ نقشي در اين ماجرا نداشته است[230]. ابن تيميه نيز در اين رابطه ميگويد: علي به هيچ عنوان در جريان قتل عثمان دخالتي نداشت و به شدت با اين قضيه مخالف بود و هر کس خلاف اين را ادعا نمايد سخن او دروغ محض ميباشد[231]. از خود علي رضي الله عنه روايت ميکنند که گفت: خداوندا! دستان مرا از آغشته شدن به خون عثمان پاک نگهدار[232]. حاکم از طريق قيس بن عباد روايت ميکند که علي رضي الله عنه در روز جنگ خطاب به مردم چنين گفت: خداوندا! دستان مرا از متهم شدن به ريختن خون عثمان پاک نگهدار. در روز شهادت عثمان، اين مردمان نزد من آمدند و درخواست کردند تا با من بيعت کنند. و من به آنان گفتم من از خداوند شرم ميکنم که با مردماني بيعت نمانم که خون مردي را بر زمين ريختهاند که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد او فرمود: بايد از مردي که فرشتگان از او شرم ميکنند حيا نمود. آنگاه به آنان گفتم: تا زماني که جسد عثمان بر زمين است و او را دفن نکردهاند با هيچ کس بيعت نخواهم نمود. و چون او را دفن نموديم مردم نزد من بازگشتند و خواهان بيعت با من شدند. من دست به دعا برداشتم و گفتم که خداوندا! تو خوب ميداني که من از عاقبت اين بيعت، بيمناکم. اما پس از اصرار مردم با ايشان بيعت نمود[233]. امام احمد نيز از طريق محمد بن حنيفه روايت ميکند که چون خبر رسيد عائشه رضي الله عنها در منطقه «مربد» قاتلان عثمان را لعن و نفرين کرده است او نيز دست به دعا برداشت و دو يا سه بار چنين گفت: خداوندا! قاتلان عثمان را هر جا که هستد مورد لعن و نفرين خود قرار بده[234]. ابن سعد از طريق ابن عباس رضي الله عنه نيز نقل ميکند که علي اعلام نمود که او هرگز در قتل عثمان دست نداشته و ديگران را نيز بدان کار امر نکردم، بلکه همه را از دست زدن به چنين کاري منع نمودم اما با اين وجود نتوانستم جلوي آن مردمان را بگيرم[235]. در اخبار است که او به مردم اعلام کرد که هر كس از عثمان و راه و روش او بيزاري جويد، بداند که از ايمان راستين دور گشته است. به خداوند سوگند که هرگز در قتل او نقشي نداشتم و مردمان را از اقدام به چنين کاري بر حذر ميداشتم.[236] و: از علي نقل ميکنند که در شأن عثمان رضي الله عنه چنين گفت: او بيشتر از همه ما به صلهرحم اهتمام ميورزيد و بيشتر از همه ما از خداوند بزرگ و عذاب او بيم داشت.[237] ز: ابو عون روايت ميکند که از محمد بن حاطب شنيدم که چون او در مورد عثمان از علي سؤال کرد او پاسخ گفت: عثمان از آن مردماني بود که چون ايمان آوردند تقوا و ترس از خداوند را پيشه خود ساختند.[238] ح: از عميره بن سعد نقل ميکنند که او روزي با علي رضي الله عنه بر ساحل رود فرات قدم ميزد که ناگاه چشمشان به کشتياي افتاد بادبان بر افراشته، آنگاه علي به همراهان گفت: خداوند ميفرمايد: { وَلَهُ الْجَوَارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلامِ (24)}الرحمن: 24 (خدا كشتيهائي ساخته و پرداخته (آفريدگان خود به نام انسآنها) در درياها دارد كه همسان كوهها هستند). سپس چنين ادامه داد: به خداوندي که درياها را مسخر نموده تا کشتيها بر آنها روان باشند سوگند ميخورم که هرگز دستم را به خون عثمان نيالودم و بدان کار خشنود نبودم.[239] ط: امام احمد از محمد بن حاطب نقل ميکند که او از علي رضي الله عنه شنيد که گفت: { إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ (101)}الأنبياء:101 (آنان كه (به خاطر ايمان درست و انجام كارهاي خوب و پسنديده) قبلاً بديشان وعده نيك دادهايم، چنين كساني از دوزخ (و عذاب آن) دور نگاه داشته ميشوند). آنگاه فرمود که عثمان از جمله اين افراد بود.[240] نيز نقل است که علي در مورد قتل عثمان چنين گفته است: آن روز که عثمان به قتل رسيد کمر من نيز شکست[241]. حافظ ابن عساکر در رابطه با مبرا بودن علي رضي الله عنه از قتل عثمان رضي الله عنه سخنان خود او را تدوين نموده است تا اين قضيه را از زبان خود علي بن ابي طالب رضي الله عنه به اثبات رسانيده باشد. علماي حديث نيز در اين زمينه کوششهاي بسياري از خود به يادگار گذاشتهاند تا آنان نيز به نوبهي خود اين اتهام نادرست را از ساحت پاک علي بن ابي طالب رضي الله عنه بزدانيد.[242] 3- ابن عباس رضي الله عنه امام احمد از ابن عباس روايت ميکند که او گفته است اگر همه امت در قتل عثمان رضي الله عنه با هم متحد ميشدند خداوند، فرشتگان عذاب را بر ايشان نازل ميفرمود تا آنان را چون قوم لوطu سنگباران کنند[243]. نيز از اوست که در مدح عثمان و ذم قاتلان او چنين گفت: خداوند، ابو عمرو (عثمان) را بيامرزد که از بزرگوارترين و نيکوکارترين مردمان بود، بسيار شب زندهداري ميکرد، چون به ياد آتش دوزخ ميافتاد بسيار ميگريست و از سخاوتمندترين مسلمانان به حساب آمد، بسيار وفادار بود. مناعت طبع والايي داشت و نزد مسلمانان، بسيار مورد احترام بود. او همان مردي بود که سپاه تبوک را بياراست و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را داماد خويش نمود. خداوند هر آن کس را که لعن عثمان کند تا روز قيامت از رحمت خويش بدور دارد.[244] 4- زيد بن علي رضي الله عنه ابن عساکر با سند خويش از سدي روايت نموده و ميگويد: نزد زيد آمدم و او در «بارق»[245] بود به ايشان گفتم: شما از بزرگان و اولياي امور ما هستيد، در مورد ابوبکر و عمر چه ميگوييد؟ فرمود: آنان را به عنوان ولي و سرپرست خود بپذيريد، همچنين ميگفت: هرکس از ابوبکر، عمر و عثمان رضي الله عنهم تبري جويد در واقع او از عليu تبري جسته است[246] 5- علي بن حسين رضي الله عنه نقل است که علي بن حسين اعلام نمود که او با سخنان رافضيان در مورد ابوبکر و عمر و عثمان رضي الله عنهم کاملاً مخالف است. ابو نعيم از طريق محمد بن علي روايت ميکند که روزي جماعتي از مردمان عراق نزد پدرم، علي بن حسين آمدند، آنان در حضور پدرم آشکارا به ابوبکر و عمر اهانت ميکردند؛ آنگاه با پدرم به گفتگو پرداختند و نظر او را در مورد صحابه، به ويژه عثمان، جويا شدند؛ پدرم به آنان گفت: به من بگوييد آيا شما از نخستين مهاجرين در راه اسلام هستيد که خداوند در شأن آنان ميگويد: { لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8)}الحشر: 8 (همچنين غنائم از آنِ فقراي مهاجريني است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدهاند. آن كساني كه فضل خدا و خوشنودي او را ميخواهند، و خدا و پيغمبرش را ياري ميدهند. اينان راستانند). آن مردمان گفتند که خير، آنان جزو آن مهاجرين نيستند. سپس از آنان سؤال کرد آيا جزو انصاري هستيد که اين آيه در مورد آنان است: { وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9)}الحشر: 9 (آناني كه پيش از آمدن مهاجران خانه و كاشانه (آئين اسلام) را آماده كردند و ايمان را (در دل خود استوار داشتند) كساني را دوست ميدارند كه به پيش ايشان مهاجرت كردهاند، و در درون احساس و رغبت نيازي نميكنند به چيزهائي كه به مهاجران داده شده است، و ايشان را بر خود ترجيح ميدهند، هرچند كه خود سخت نيازمند باشند. كساني كه از بخل نفس خود، نگاهداري و مصون و محفوظ گردند، ايشان قطعاً رستگارند). آن مردمان بار ديگر به پدرم گفتند که جزو انصار نيز نميباشند. چون پدرم اين را بشنيد خطاب به آنان گفت: که شما خود اذعان ميکنيد که نه از مهاجرين ميباشيد و نه از انصار حال من نيز به شما ميگويم که شما جزو آن مؤمناني نيز نيستند که خداوند در توصيف آنان چنين ميگويد: { وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلإخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإيمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (10)}الحشر: 10 (كساني كه پس از مهاجرين و انصار به دنيا ميآيند، ميگويند : پروردگارا ! ما را و برادران ما را كه در ايمان آوردن بر ما پيشي گرفتهاند بيامرز. و كينهاي نسبت به مؤمنان در دلهايمان جاي مده، پروردگارا ! تو داراي رأفت و رحمت فراواني هستي). حال از نزد من برويد که شما تنها ميخواهيد اسلام را بيارزش کنيد و به استهزاء کشيد. دوم: موضع عمار بن ياسر رضي الله عنه در مورد روابط فيمابين اين صحابي جليل القدر و عثمان بن عفان نيز چون ديگر صحابه رضي الله عنه روايات باطل و ضعيفي به دست ما رسيده است که گاه جاعلان آنها سندي را بر اين روايت ثبت کردهاند و گاه چنان ضعيف هستند که از هيچ سندي برخوردار نميباشند و به همين دليل و وضوح بطلان اين روايات، تنها نگاهي گذرا به اهم اين اتهامات خواهيم داشت. در واقع، هر فرد منصفي ميداند که نميتوان چنين رواياتي را که ايمان و شخصيت بهترين افراد امت و محبوبترين آنان نزد خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم مورد حمله و اتهام قرار ميدهد باور نمود و به آنها اعتماد کرد.[247] 1- تازيانه زدن عمار بن ياسر رضي الله عنه از جمله مشهورترين و جنجال برانگيزترين اين روايات مجعول، ماجراي دروغين تازيانه زدن عمار بن ياسر است. جالب آنجاست که در هر يک از اين روايات روش و شيوه تازيانهزدن عمار متفاوت است و همهي آنها بلا استثناء، علاوه بر بطلان محتوا و مفهوم خويش، از سند بسيار متزلزل و ضعيفي برخوردار ميباشند[248]. ابوبکر بن عربي در کتاب خود، ضمن رد اين اتهامات نادرست، بيان ميکند که بايد دانست و مطمئن بود که براساس قراين و شواهد، عثمان بن عفان رضي الله عنه ، هيچگاه فرمان تازيانه زدن عبدالله بن مسعود رضي الله عنه و عمار بن ياسر رضي الله عنه را صادر نکرده است و اين سخنان کذب محض ميباشند. اگر طبق اين روايات، ضربات تازيانه چنان سهمگين بوده است که شکم عمار شکافته و امعا و احشاي او بيرون ريختهاند بايد مطمئن بود که عمار بعد از آن ماجرا زنده نميماند. علما، دلايل بسياري را در رد اين اتهامات و اکاذيب ذکر کردهاند و به همين دليل، چندان لزومي ندارد که ما نيز خود را درگير اين جعليات بيپايه و اساس کنيم.[249] به واقع، چطور ممکن است عثمان در آن سن و سال بالا و با آن درجه از ايمان و شرم و حيا و سابقه درخشان در اسلام چنين رفتار زشت و ناپسندي با بزرگان صحابه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انجام دهد آيا ممکن است او که در نرمش و ملايمت و آرامش و متانت شهره خاص و عام بود مردي را تازيانه و تحقير نمايد که خود، به سابقه درخشان و زحمات کمنظير او در راه دين خدا آگاه بود. مگر نه اينكه عثمان مانع از آن شد که معترضان را سرکوب کنند تا آتش فتنهها شعلهور نگردد و خون مسلمين بر زمين ريخته نشود، حال چگونه است که همان مرد، يکي از بزرگان صحابه را تنها و تنها به دليل اختلاف نظر و ديدگاه با او مورد آزار و اذيت قرار ميدهد و بنا به قول آن روايات دروغين او به غلامش دستور ميدهد که عمار را تازيانه بزند که او نيز بر اثر شدت ضربات از هوش ميرود، آنگاه خود بر روي شکم عمار رود و او را تحقير ميکند. آيا ميتوان باور کرد که عثمان چنين کاري را که يادآور شکنجههاي دوران جاهليت است مرتکب شود سپس بدان اکتفا ننموده و عمار را به خاطر داشتن مادري چون سميه رضي الله عنه تحقير و تمسخر کند. حال آنکه هم عثمان و هم ديگر صحابه رضي الله عنه خوب ميدانستند که داشتن مادري چون سميه رضي الله عنه که اولين زن شهيد در اسلام است تا چه ميزان باعث شرف و افتخار بود. تمام روايات و اخبار مستند و صحيح، هرگز چنين اقدام نادرستي را به شخصيت والا و بلند مرتبهاي چون عثمان که از نظر اخلاق و طبع ملايم و صبر و گذشت زبانزد همگان بود منتسب نکردهاند. در حقيقت، با مقايسه اخلاق و طبيعت کم نظير آن صحابه کرام رضي الله عنه به راحتي ميتوان نادرست بودن و بطلان اينگونه روايات مجعول و بيپايه و اساس را تشخيص داد و به دروغ و اکاذت جاعلان آنها پي برد.[250] 2- عمار در تحريک فتنه دخالت نداشت دومين مسألهاي که کاملاً باطل و نادرست است متهم نمودن عمار به تحريک و تداوم روند فتنه ميباشد. تمام رواياتي که چنين مسألهاي را بيان ميکنند هم از نظر سند دچار تزلزل و ضعف ميباشند و هم متن و محتواي آن نادرست است. از طرف ديگر، اين روايات در نوع و کيفيت دخالت عمار در جريان فتنه با هم اختلاف دارند و هر يک، داستاني مجزا از ديگران را ساخته و پرداخته است. از جمله آنها روايتي است که طبري نقل ميکند. او ميگويد که عمار چون از جانب عثمان جهت تحقيق و تفحص اوضاع و احوال مصر به آنجا رفت با سبئيان آشنا ميشود و جذب افکار و ديدگاههاي آنان ميگردد.[251] لازم به ذکر است که در ميان سلسله راويان اين خبر، شعيب بن ابراهيم تميمي کوفي وجود دارد که رجال شناسان او را گمنام ميدانند که به ضديت با صحابه و سلف مشهور است[252]. همين روايت را عمر بن شبه در «تاريخ المدينه» خود آورده است که در ميان راويان آن استاد عمر، علي بن عاصم وجود دارد که بنا به قول ابن مديني، او در روايات خود اشتباهات بسياري داشته و چون از او انتقاد ميکردند به اين انتقادات پاسخ نميگفته است و هر چند او در روايت حديث مشهور بود اما او را احاديث و روايات زشت و نادرستي نيز ميباشد[253]. يحيي بن معين او را غير قابل اعتماد ميداند.[254] و مره او را دروغگو و غير قابل اطمينان ميخواند[255]. نسائي نيز معتقد است که نبايد به روايات او اطمينان نمود[256]. بخاري هم راجع به علي بن عاصم ميگويد که او نزد محدثان چندان مورد اعتماد نميباشد و در مورد او حرف و حديثهاي بسياري است[257]. ابن حجر او را در روايت فرد راستگو و صادقي دانسته است اما در مورد او چنين ادامه ميدهد: چون در رواياتش دچار اشتباه ميشد بر آن اشتباهات اصرار ميورزيد و آنها را اصلاح نميکرد و از طرفي او را به تشيع نيز متهم کردهاند[258]. غير از ضعف و تزلزل سند و راويان اين روايت، از نظر متن نيز نميتوان قبول کرد که عمار با آن ورع و تقواي کم نظيري که داشت خود را درگير چونان گرداب مهلکي نمايد که ريشه در کينه و نفرت دشمنان از دين اسلام داشت. خالد غيث در اين رابطه ميگويد که اين نوع روايات نه تنها با اصل عدالت و تقواي صحابه منافات دارد بلکه از ضعف و تزلزل در سند خويش رنج ميبرند.[259] از ديگر روايات از اين دست، روايتي است منسوب به سعيد بن مسيب، از تابعين جليل القدر، که در آن از سعيد نقل ميکنند که همه صحابه به دلايل مختلف از دست عثمان خشمگين و ناراحت بودند که در ميان آنان خشم و اعتراضات ابن مسعود، ابوذر و عمار تبلور بيشتري يافتند[260]. بزرگترين ايراد اين روايت آن است که با حذف نام يکي از راويان آن تلاش شده است ضعف آن پنهان بماند. اين راوي که جمهور علما او را جاعل حديث و دروغگو ميدانند اسماعيل بن يحيي بن عبيدالله است و محدثان به همين دليل، اين روايت را ضعيف ميدانند. آنان در هنگام بيان زندگينامه محمد بن عيسي بن سميع که اين خبر را از ابن ابي ذئب نقل کرده است دلايل مجعول بودن اين روايت را توضيح دادهاند. به عنوان مثال، بخاري چنين ميگويد: گويند که ابن سميع اين روايت را نه از ابن ابي ذئب که از اسماعيل بن يحيي روايت کرده است اما با حذف نام اسماعيل بن يحيي سعي نموده که ضعف اين روايت را پنهان دارد. حاکم نيز بيان ميدارد که ابن سميع، روايت عجيبي را در مورد ماجراي قتل عثمان از ابن ابي ذئب نقل کرده است که علما بر اين باورند که او آن را از اسماعيل بن يحيي روايت نموده اما نام او را که به اعتقاد جمهور علما رواياتش نادرست و غير قابل اعتماد است. از سلسله راويان حذف کرده است[261]. دکتر يوسف العش در همين رابطه چنين ميگويد: بايد دانست اين روايتي که به سعيد بن مسيب منسوب کردهاند مجعول است و نبايد هيچگاه بدان اعتماد نمود. حاکم نيشابوري صراحتاً بيان کرده است که يکي از راويان اين خبر که به جعل روايات نادرست و موهن مشهور ميباشد حذف شده است. واقعيت اين است که اين روايت با باورهاي شخصيت بزرگي چون سعيد بن مسيب و نيز احترام و تکريم خاصي که نسبت به ساحت صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قائل بود و در سخنان و اخبار او عيان است در تضاد کامل ميباشد.[262] 3- عمار در قتل عثمان رضي الله عنه دخالت نداشت از ديگر روايات مجعولي که به تخريب روابط ميان عمار و عثمان پرداخته است روايتي است که به بزرگاني چون مسروق و ابو موسي رضي الله عنه منسوب شده و طبق آن عمار هنگامي که براي بسيج مردم به کوفه آمده بود متهم ميشود که در قتل عثمان دست داشته است. همانند چند روايت پيشين اين روايت نيز از حيث سند ضعيف ميباشد و علت آن نقل روايت از جانب شعيب بن ابراهيم گمنام و ناشناس است. همچنين در صحيح بخاري نيز اين قسمت از روايات وجود ندارد. از طرف ديگر، همانطور که در سطرهاي بالا نيز تکرار شد نميتوان اين اتهامات بيپايه و اساس را در مورد صحابي جليل القدري چون عمار ياسر که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از خداوند خواسته بود که او را از شر شيطان حفظ نمايد[263] و در وصف اين مرد بزرگ فرموده بود که عمار سر تا سر پر از ايمان راستين است باور کرد. [264] علما دلايل بسياري را در رد اين نوع رواياتي که ساحت پاک صحابه را مورد حملات ناجوانمردانه خويش قرار دادهاند ذکر نمودهاند. ابن کثير بيان ميدارد که به هيچ عنوان، هيچ يک از صحابه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در قتل عثمان رضي الله عنه دخالت نداشته و از آن حمايت نکردهاند و هر آنکه را که در چنين جنايت فجيعي مشارکت داشته محکوم نموده و مورد لعن و نفرين خود قرار دادهاند[265]. ابوبکر بن عربي نيز ميگويد که هيچ يک از صحابه در قتل عثمان رضي الله عنه دخالت نداشته و در دفاع از او قصور نکردهاند و اگر هم عثمان از آنان کمک ميخواستند بدون شک در دفاع از او شمشير بر ميداشتند و آن هزار يا چهار هزار معترض را سرکوب ميکردند اما عثمان خود خواست تا به آن سرنوشت دچار شود[266]. افراد منحرف و نادان تا بدان حد گستاخانه سخن گفتهاند که ادعا ميکنند همهي اصحاب از او خشمگين و ناراحت بودند و از سرنوشتي که او دچار آن شد خشنود گشتند. آنان همچنين نامههايي را جعل و منسوب صحابهاي چون علي رضي الله عنه کردهاند تا اثبات کنند که علي و ديگر صحابه به اين نامههاي طلب کمک و ياري عثمان پاسخ نگفته و او را به حال خود رها کردهاند. بايد دانست که تمام اين روايات مجعول و دروغين است و هدف از آنها تنها اين ميباشد که شخصيت آن صحابه بزرگوار را نزد مسلمانان تخريب کنند. تنها يک اصل وجود دارد و آن اين است که عثمان مظلومانه و بدون هيچ دليلي به شهادت رسيد و هيچ يک از صحابه نيز در قتل او دخالت نداشتند و تنها به اين خاطر، در دفاع از او دست به سلاح نبردند که عثمان، خود، چنين ميخواست تا مبادا فتنههاي ديگري در ميان امت پديد آيد.[267] سوم: عمرو بن عاص نيز در قتل عثمان دخالت نداشت با آغاز محاصره بيت عثمان، عمرو بن عاص همراه دو فرزند خود، عبدالله و محمد، به جانب شام عزيمت کرد. نقل ميکنند که او پيش از رفتن به صحابه چنين گفت: بدانيد هر کس شاهد قتل اين مرد (عثمان) باشد خداوند عزوجل او را به ذلت خواهد کشاند و هر کس نيز قدرت دفاع از او را ندارد، از شهر خارج شود تا از شاهدان اين فاجعه نباشد. حسان بن ثابت نيز به دنبال او از مدينه خارج و رهسپار شام شد[268]. نقل است چون در ميانه راه، خبر شهادت عثمان رضي الله عنه و ماجراي بيعت مردم با علي رضي الله عنه را به او رسانيدند به همراهان چنين گفت: من از همين حالا ميگويم که چون اين زخم چرکين را قبل از آنکه بهبودي يابد باز کردند بايد منتظر جنگي بزرگ در ميان امت بود. سلامه بن زنباغ جذامي که از همراهان او بود خطاب به حاضرين در آن مجلس گفت: اي مردم عرب! بپاخيزيد و پل اتحاد و مودت خود با ديگر اعراب را که با قتل عثمان ويران شد بار ديگر مرمت کنيد. عمرو به او گفت: اين همان چيزي است که ما نيز خواهان آنيم اما تنها راه آن قدرتي است که حق را بار ديگر در ميان مردمان بر پا دارد و عدالت را در ميانشان بگستراند. آن گاه اين ابيات را بر زبان راند: فيا لهف نفسي علي مالک ايصرف مالک حفظ القدر انزع من الحر اودي بهم فاعذرهم ام بقومي سکر (بايد بر مرگ مالک آه و ناله سر داد. اما مگر مالک ميتوانست سر نوشت خويش را تغيير دهد. [از همراهان او ميپرسم] آيا تاريکيها چشم شما را در بر گرفت تا او را [در صحنه نبرد] نبينيد [و از او دفاع نکنيد] يا در آن هنگام مست بوديد. [به من بگوييد] عذر و بهانهتان چيست). سپس به راه خويش ادامه داد و با اندوه و حسرت ميگفت: بايد براي دين و شرم و حيا گريست.[269] اين حقيقت حال اين مرد بزرگ و سردار دلير اسلام است. اما آن رواياتي که شخصيت او را به اينگونه ترسيم کردهاند که گويا او مردي بود فرصت طلب، آزمند و جاه طلب که تنها به دنيا و کسب قدرت و ثروت ميانديشيد که در اين ميان ميتوان به روايت واقدي از موسي بن يعقوب اشاره نمود[270]. ديگر مؤرخان نيز از اين دست روايات ضعيف و نادرست را در آثار خود نقل کرده و شخصيت اين مرد را تا حضيض ذلت به زير کشيدهاند. نويسندگان معاصري نيز چون محمود شيث خطاب[271]، عبدالخالق سيد ابو رابيه[272] و عباس محمود عقاد، بدون تحقيق در ضعف سند اين نوع روايات، تصويري زشت و کريه از معاويه و عمرو را به نمايش گذاشتهاند که مخاطب با مطالعه کتابهاي اين افراد، گمان ميبرد که معاويه و عمرو افراد جاه طلب و فرصت طلبي بودند كه چنان مواضعي را اتخاذ نمودند. هر چند در اين ميان هستند نويسندگاني چون عقاد که به قول خود اگر تمام مورخان و محققان جمع شوند و اثبات کنند که اين رواياتي که او در کتاب خود در مورد عمرو بن عاص و معاويه ذکر کردهاند هم از نظر سند و هم از نظر متن ضعيف و غير قابل اعتماد هستند باز هم بر اين اعتقاد است که اين دو مرد تنها و تنها براساس پيماني که بر سر به خلافت رسيدن معاويه به امارت رسيدن عمرو با هم بسته بودن آن چنان متحد در کنار هم ايستادند و در غير اين صورت چرا بايد معاويه و عمرو دوشادوش هم چنان مواضعي را اتخاذ نمايند.[273] واقعيت اين است که عمرو همان مرد پاک طينتي بود که چون دانست نميتواند از عثمان دفاع کند مدينه را ترک گفت و چون خبر قتل او را شنيد براي او اشک ريخت. او همان مردي است که از نزديکترين افراد به عثمان و از مشاوران او محسوب ميشد و با وجودي که ولايت هيچ کجا را بر عهده نداشت. به خاطر اعتبار و تجارب و هوش بالا، در جلسات مهم عثمان با واليان و بزرگان صحابه شرکت ميجست. او تنها به اين دليل به شام رفت تا بتواند با کمک معاويه انتقام خون به ناحق ريخته شده عثمان را از قاتلان بيرحم او بگيرد[274]. او ميدانست که در مدينه قادر به چنين کاري نخواهد بود و نميتواند در آنجا قاتلان سفاک و جنايتکار را که حرمت شهر رسول الله را شکستند و خون خليفهاي مظلوم را به ناحق و جلوي ديدگان مردم بر زمين ريختند، مجازات کند. هر کس نيز در اين واقعيت شک کند و تصويري ديگر از اين شخصيت را نشان دهد بايد دانست که پايه و اساس سخنان او همان روايات مجعول و ضعيف است که از عمرو مردي را ساختهاند جاهطلب، دنياپرست و فرصتطلب[275]. چهارم: گفتار صحابه رضي الله عنهم در محکوميت فتنه 1- انس بن مالک رضي الله عنه نقل است چون به او گفتند که نميتوان هم علي را دوست داشت و هم عثمان را، او در پاسخ گفت که اين دروغ است که ما صحابه هم علي را دوست داريم و هم عثمان را.[276] 2- حذيفة بن يمان رضي الله عنه از خالد بن ربيع نقل ميکنند که چون حذيفه در بستر مرگ افتاد، ابو مسعود انصاري همراه تني چند از تابعين به مدائن، نزد او رفتند و چون در آن ملاقات، صحبت از ماجراي قتل عثمان شد، حذيفه به آن جماعت اعلام نمود که او نه در قتل عثمان دخالت داشته، نه در طول جريان، در مدينه حضور داشته و نه از آن حمايت کرده است[277]. احمد بن حنبل از طريق ابن سيرين نقل ميکند که حذيفه گفته بود: خداوندا! تو خوب ميداني که من در قتل عثمان نقش نداشتم، اگر قاتلان او، اين مرد را به حق کشتند من جزو آنان نبودم و اگر او را به ناحق به قتل رساندند من در کشتن او دخالت نداشتم. مردمان، در آينده خواهند ديد که اگر قتل او درست بوده باشد منافع آن را ميبينند و اگر قتل او ناحق بوده باشد ضرر و زيان اين کار را ميبينند و به خاطر آن، هميشه در جنگ با يکديگر خواهند بود[278]. ابن عساکر نيز از جندب بن عبدالله نقل ميکند که چون در مورد سرنوشت عثمان از حذيفه سؤال نمود او در پاسخ گفت: آن مردمان او را خواهند کشت اما بيقين او به بهشت ميرود و قاتلان او به دوزخ.[279] 3- بانو ام سليم انصاري رضي الله عنها نقل است چون خبر شهادت عثمان را به او دادند، بسي ناراحت شد و گفت: اين امت پس از شهادت اين مرد به جان هم ميافتند و خون يکديگر را بر زمين خواهند ريخت[280]. 4- ابوهريره رضي الله عنه از ابو مريم نقل است که او در روز قتل عثمان، ابو هريره را ديد که ناراحت و خشمگين چنين ميگفت: به خداوند سوگند که اين مردمان عثمان را به ناحق کشتند.[281] 5- ابو بکره رضي الله عنه ابن کثير در «البدايه و النهايه» از ابوبکره نقل ميکند که در جريان فتنه قتل عثمان چنين ميگفت: اگر از آسمان بر زمين ميافتادم و ميمردم بهتر از آن است که در قتل عثمان دخالت داشته باشم.[282] 6- ابو موسي اشعري رضي الله عنه از ابو عثمان نهدي روايت ميکنند که ابوموسي اشعري رضي الله عنه پس از شهادت عثمان چنين گفت: اگر اين مردمان، عثمان را به حق کشته باشند منافع آن را خواهند ديد اما اگر او را به ناحق به قتل رسانده باشند ضرر آن را ميبينند که جز جنگ و خونريزي ميان آنها نيست.[283] 7- سمرة بن جندب رضي الله عنه ابن عساکر نقل ميکند که گويند سمره بن جندب پس از قتل عثمان اين چنين لب به سخن گشود: اسلام در دژي مستحکم قرار داشت اما اين مردمان با قتل عثمان، در ديوار اين دژ شکافي عظيم ايجاد کردند که تا روز قيامت نيز نميتوان آن را ترميم نمود. مردمان مدينه نيز که تا اين زمان، سکان خلافت را در دست داشتند از اين به بعد در آن هيچ نقشي نخواهند داشت.[284] 8- عبدالله بن عمرو بن عاص رضي الله عنها ابو نعيم در کتاب «معرفه الصحابه» از عبدالله بن عمرو بن عاص رضي الله عنه روايت ميکند که او گفت: آن مردمان، عثمان را مظلومانه و به ناحق کشتند و او را به همين دليل، دو چندان پاداش شهادت است.[285] 9- عبدالله بن سلام رضي الله عنه از او نقل ميکنند که خطاب به مردمان گفت: عثمان را نکشيد که پس از قتل او ديگر نميتوانيد در کنار هم و در يک صف، نماز گذاريد[286]. در روايت ديگري نيز آمده است که او گفت: بدانيد که با ريختن خون عثمان از دين راستين خداوند دورتر ميشويد[287]. 10- حسن بن علي رضي الله عنه از طلق بن خشاف نقل است که چون او همراه قرط بن خيثمه به جانب مدينه رهسپار شد؛ به حسن برخورد کردند و هنگامي که قرط در مورد عثمان از او سؤال کرد، او پاسخ داد که عثمان مظلومانه به شهادت رسيد.[288] 11- سلمة بن اکوع رضي الله عنه از يزيد بن ابي عبيده نقل است که چون عثمان به شهادت رسيد، سلمه بن اكوع، به نشانه اعتراض از مدينه خارج شد و در منطقه نزديک «ربذ»ساکن شد و تا مدتي پيش از مرگش در آنجا ماند.[289] 12- عبدالله بن عمر رضي الله عنه از ابو حازم نقل ميکنند که چون از عبدالله بن عمر در مورد عثمان سؤال شد، او فضايل و خوبيهاي او را بر شمرد و چون از او در مورد علي پرسيدند، باز به بيان فضايل و خوبيهاي او پرداخت، آنگاه گفت: هر کس ميخواهد در مورد اين دو تن سخني بگويد تنها فضايل و مناقب آنها را ذکر کند و در غير اين صورت، در مورد آنان چيزي بر زبان نياورد[290]. در جاي ديگر است که ابن عمر رضي الله عنه گفت: عثمان را دشنام و ناسزا ندهيد که ما صحابه او را از بهترين افراد ميدانستيم.[291] پنجم: تأثير قتل عثمان در ايجاد فتنههاي ديگر بدون شک قتل عثمان رضي الله عنه تأثير زيادي بر فتنهها و جنگهاي پس از آن داشت. اين رويداد باعث تضعيف ايمان مردمان و رواج دروغ و نفاق در ميان ايشان شد[292]. به واقع، گزاف نگفتهايم اگر بگوييم با مرگ عثمان رضي الله عنه اختلاف و شکافي در ميان امت پديد آمد که تا امروز نيز ادامه دارد[293]. پس از اين فاجعه دلخراش، مصائب بسياري گريبانگير اين امت شد و به طبع بد طينتان و مردمان پست فطرت توانستند ذات ناپاک خويش را به همگان بنمايانند و زهر خود را بر دين و دنياي امت بريزند. پس از اين واقعه، اگر چه مردمان با امير المؤمنين علي بن ابي طالب رضي الله عنه -که در آن شرايط، بهترين گزينه خلافت و امامت امت بود- بيعت نمودند اما اوضاع و احوال آنچنان نابسامان بود که هيچ کس نميتوانست آن شعلههاي سوزان فتنه و آشوب را که از ميان شکافهاي موجود در صفوف وحدت امت اسلام زبانه ميکشيد خاموش کند و امت را بار ديگر به همان شاه راه ايمان و اتحاد باز گرداند.[294] ششم: ظلم و تجاوز به حقوق ديگران باعث هلاک در دنيا و آخرت است بيقين، ظلم و تجاوز به حقوق ديگران باعث هلاک در دنيا و آخرت ميشود، کما اينكه قرآن نيز صراحتاً بيان ميدارد که هر قوم و ملتي که به ستم و تجاوز رو آورند فرجامشان هلاک و نابودي است: { وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِدًا (59)}الكهف:59 (و اينها شهرها و آباديهائي است (از عاد و ثمود و قوم لوط و امثال ايشان) كه ما (در رساندن عذابشان شتاب ننمودهايم و بلكه) موعدي براي هلاكشان تعيين كردهايم و زماني آنها را نابود ساختهايم كه ايشان ظلم و ستم پيشه كردهاند). آنان هم که ظالمانه و به ناحق، آن ظلم و ستم را بر عثمان، آن خليفه مظلوم، روا داشتند و سرانجام، دستان خويش را به خون او آلودند نتوانستند از اين سنت الهي، خود را نجات دهند و به خاطر آن جنايت هولناک، به ذلت و خواري در دنيا گرفتار آمدند و هر يک به طريقي قصاص آن کار را پس دادند.[295] خليفه بن خياط در روايتي که سند آن صحيح است از عمران بن حدير نقل ميکند که عبدالله بن شقيق به او گفته است که چون اولين ضربه بر پيکر عثمان وارد آمد، اولين قطرات خون او بر مصحف و آيه: { فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ (137)}البقرة: 137 (و خدا تو را بسنده خواهد بود). چکيده؛ گويند اين قطرات خون تا امروز نيز بر آن مصحف است و آن را پاک نکردهاند. ابن عساکر نيز از محمد بن سيرين روايت ميکند: هنگامي که من مشغول طواف بيت بودم ناگاه صداي مردي را شنيدم که دعا ميکرد و از خدا طلب آمرزش ميخواست اما پس از لحظاتي ميگفت: گمان نميبرم که او مرا عفو کند؛ اين سخن مرا شگفت آمد، پس به او نزديک شدم و علت اين گفتار نادرست را از او جويا شدم، او گفت: من با خدايم پيمان بسته بودم که سيلياي بر صورت عثمان بزنم و چون او به قتل رسيد جنازهاش را در منزلش بر تختي گذاشتند تا مردم بر او نماز ميت گذارند، من نيز به دنبال فرصتي ميگشتم تا به عهد خود وفا کنم و چون اين فرصت فراهم آمد بر جنازه عثمان رفتم و ملحفه را از روي صورت او برداشتم و آنگاه سيلياي بر صورت او زدم، اما خداوند به مجازات اين کار دست مرا فلج کرد. ابن سيرين نقل ميکند: چون به دست او نگاه کردم، ديدم مثل چوب خشک شده بود[296]. به واقع، اگر آن جنگها و اختلافاتي را که تا امروز نيز ادامه داشتهاند تنها آثار و تبعات اين فتنه عظيم باشد، اين، خود، بهترين دليل در محکوميت قتل عثمان رضي الله عنه است. قاسم بن محمد روايت ميکند که چند روز پس از شهادت عثمان، علي رضي الله عنه به دو مرد برخورد ميکند که به همديگر ميگفتند با قتل عثمان، تا دنيا دنياست، امت اسلام به جنگ و اختلاف با هم دچار خواهند شد؛ علي نيز رو به آنان ميکند و ميگويد: همين طور است. به خداوند سوگند اين امت تا ظهور مسيح نسل اندر نسل به روي هم شمشير ميکشند و به جنگ و نزاع با يکديگر مشغول خواهند بود[297]. هفتم: مرثيهي اصحاب براي شهادت اميرالمؤمنين فاجعه شهادت امير المؤمنين عثمان رضي الله عنه همهي اصحاب و مؤمنان راستين و بيدار دل را در غمي جانکاه فرو برد و دلهاي ايشان را مالامال از اندوه و حسرت نمود. در اين ميان، آنانکه چون حسان بن ثابت رضي الله عنه و کعب بن مالک رضي الله عنه دستي در شعر و ادبيات داشتند به ذکر مناقب و فضايل اين راد مرد تاريخ اسلام پرداخته و در ملامت و سرزنش قاتلان ناجوانمرد او شعرها سرودند[298]. * از حسان است که ميگويد[299]: اترکتم غزو الدروب و راءکم و غزوتمونا عند قبر محمد فلبئس هدي المسلمين هديتم و لبئس امر الفاجر المتعمد ان تقدموا نجعل قري سرواتکم حول المدينه کل لين مذود او تدبروا فلبئس ماسافرتم و لمثل امر امير کم لم يرشد و کان اصحاب النبي عشيه بدن تذبح عند باب المسجد ابکي ابا عمرو لحسن بلائه امسي مقيما في بقيع الغرقد ([اي ناکسان روزگار] آيا نبرد با دشمنان اسلام را رها کرديد و در کنار قبر محمد [رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ] بر ما ميتازيد. حقا که ارمغاني بس زشت را به مسلمين داديد؛ چرا که از رهبران فاسد و منحرفي اطاعت کرديد. [اما بدانيد] اگر به مدينه باز آييد با شمشيرهايي تيز و بران از شما استقبال خواهيم نمود و اگر پا به فرار بگذاريد خواهيد فهميد که اين [ذلت فرار] به خاطر اطاعت از رهبران گمراهتان بود. [خداوندا]! ياران [با وفاي] رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در جلوي در مسجدش، چونان شتران، ميکشند. [خداوندا]! بر أبا عمرو (کنيه عثمان) بايد گريست. آن مرد [بزرگي] بود که در آن آزمايش سربلند بيرون آمد و سرانجام در قبرستان بقيع، آرام گرفت). * نيز از اوست که گفت: ماذا اردتم من اخي الدين بارکت يدالله في ذالک الاديم المقدد قتلتم ولي الله في جوف داره و جئتم بامر جابر غير مهتد فهلا رعيتم ذمه الله بينکم و او فيتم بالعهد عهد محمد الم يک فيکم ذا بلاء و مصدق و اوفکم عهداً لوي کل مشهد فلا ظفرت ايمان قوم تبايعوا علي قتل عثمان الرشيد المسدد (چرا [عثمان] اين مرد دين را کشتيد که به حقيقت، برکت خداوند بر زمين بود، چرا آن مرد مؤمن و خدا ترس را تنها به خاطر اميال مردماني ستمکار و گمراه، در خانهاش به قتل رسانديد. بدانيد که با اين جنايت پيمان خود با خدا و رسولش را شکستيد و به آن پشت نموديد. شما خون مردي را بر زمين ريختيد که از آزمايشات بسياري سربلند بيرون آمده بود و در هر شرايطي به عهده و پيمان خود [با خدا و رسولش] پايبند بود. خداوند نابود کند آن مردمان [ستم کاري] را که بر سر کشتن عثمان، آن خليفه رهيافته و با ايمان، با هم پيماني [شوم] بستند). · باز حسان در رثاي عثمان رضي الله عنه چنين گفته است[300]:
من سره الموت صرفا لا مزاج له
فليات ما سدة في دار عثمان
مستشعري حلق الماذي قد شفعت
قبل المخاطم بيض زان ابدانا
صبرا فدي لکم امي و ما ولدت
قد ينفع الصبر في المکروه احيانا
فقد رحنينا باهل الشام نافرة
و بالامير و بالاخوان اخوانا
اني لمنهم و ان غابوا و ان شهدوا
مادمت حبا و ما سميت حسانا
لتسمعي و شيکا في ديارهم
الله اکبر ياثارات عثمانا
(هر آن کس را که دوست دارد [شجاعانه] و يا مرگي افتخارآميز بميرد به خانه عثمان آيد که [با وجود مدافعان] چون بيشه شيران بيباک شده است. اين [مدافعان] شمشيرها به دست گرفتهاند و تن خويش را به سلاح رزم بياراستهاند. مدافعان عثمان صبور باشيد و استقامت کنيد که صبر در بلايا و مصائب، به کار آيد. اميدمان [پس از خدا] سپاهيان و امير [شجاع] شام است که برادروار به جانب ما در حرکتند. چه شاميان به موقع برسند و چه نتوانند خود را سر وقت به اينجا رسانند، در هر حال تا زماني که زندهام خود را عضو اين مردمان [دلير] ميدانم. بدانيد که به زودي صداي «الله اکبر» ايشان را که به خونخواهي عثمان ميآيند، در مدينه طنينانداز خواهد شد). * همچنين از اوست که چنين گفته است: ان تمسدار ابن اروي منه خاوية
باب صريع و باب محرق خرب
فقد يصادف باغي الخير حاجته
فيها و يهوي اليها الذکر و الحسب
يا اييا ايها الناس ابدوا ذات انفسکم
لايستوي الصدق عندالله و الکذب
قوموا بحق مليک الناس تعترفوا
بغرة عصب من خلفها عصب
فيهم حبيب شها بالموت يقدمهم
مستلئما قدبدا في وجهه الغضب
(خانه پسر اروي (نام مادر عثمان) را ويران و بدون سکنه ميبينم. اين خانه، جايي بود که در آنجا هر نيازمندي به خواسته خود ميرسيد. خانهاي بود که ايمان سرتاسر آن را فراگرفته و اصالت و افتخار از سر روي آن ميباريد. اي مردمان [عصيانگر] درون [ناپاک] خود را به همگان بنامييد، هر چند که خداوند حق و باطل را ولو پنهان باشند، خوب ميداند. [اي مردمان با ايمان] بپاخيزيد و همگام با سپاهيان [حق] که پيشاپيش آنان، [دلير مردي] چون حبيب [بن مسلمه] است، انتقام آن اميرالمؤمنين مظلوم را [از ناکسان] بگيريد). * همچنين از کعب بن مالک رضي الله عنه است که ميگويد[301]:
ويح لأمر قد اتاني رائع
هد الجبال فانغضت برجوف
قتل الامام له النجوم خواضع
والشمس بازغة له بکسوف
يالهف نفسي اذ تولوا غدوة
بالنعش فوق عواتق و کتوف
و لوا و دلوا في الضريح اخاهم
ماذا اجن ضريحه المستوف
من نائل او سؤدد و حمالة
سبقت له في الناس او معروف
کم من يتيم کان يجبر عظمه
امسي بمنزله الضياع يطوف
فرجتها عنه برحمک بعد ما
کادت و ايقن بعدها بحتوف
مازال يقبلهم و يراب ظلمهم
حتي سمعت برنة التلهيف
امسي مقيما بالبقيع و اصبحوا
متفرقين قد اجمعوا بحفوف
النار موعدهم بقتل امامهم
عثمان صهر في البلاد عفيف
جمع الحماله بعد حلم راجع
و الخير فيه مبين معروف
يا کعب لا تنفک تبکي هالکاً
مادمت حيا في البلاد تطوف
([خداوندا!] قتل امام و پيشوايي که ستارگان و خورشيد درخشان در برابر [نور ايمان و علو درجه] او هيچ بودند. مصيبتي بس عظيم بود تا بدان حد که [از شدت غم] گويا کوهها نيز به رعشه افتادند. [خداوندا!] آن روز را هرگز از ياد نميبرم که آن مرد و برادر خويش را بر شانههاي خود به آرامگاهش بردند و اين انسان بزرگ را در آن آرامگاه سکني دادند. او همان مردي بود که در کمک و احسان به مردم و کرم و بزرگي، از همگان پيشتر بود. چه بسيار يتيمان را که نوازش نمود و آنان را از ميان خرابهها نزد خود پناه داد و به دردها و رنجهايشان گوش داد و آنگاه دست ايشان را ميگرفت و دست نوازش بر سرشان ميکشيد. اما همين مرد، آنگاه که به دست مردمان [گمراهي] شهيد دست، خود در بقيع، تنها، آرميد. آن مردمان بدانند که به خاطر اين جنايت و کشتن پيشوا و رهبر امت، سرانجامي جز دوزخ در انتظارشان نخواهد بود. صبر و استقامت و آرامش و گذشت را با هم در خود يکجا داشت و هيچ کس نيز نميتوان فضايل و خوبيهاي او را انکار کند. اي کعب! تا آن زماني که زندهاي بر مرگ اين [خليفه] مظلوم گريه کن و اشک بريز). * نيز از او است که گفته[302]: فکف يديه ثم اغلق بابه
و ايقن ان الله ليس بغافل
و قال لأهل الدار لاتقتلوهم
عفا الله عن کل امري لم يقاتل
فکيف رايت الله صب عليهم
العداوة و البغضاء بعد التواصل
و کيف رايت الخير ادبر بعده
عن الناس ادبار النعام الجوافل
([عثمان] در برابر آنان دست به شمشير نبرد، چرا که يقين داشت خداوند از حال او و حقانيت او آگاه است. نيز به يارانش امر کرد که با شورشيان پيکار نکنند. که چون به امر او عمل کنند، خداوند ايشان را مورد عفو و رحمت خويش قرار خواهد داد. حال ميبينم که پس از کشتن او خداوند يگانه، بذر عداوت و کينه را در ميان امت کاشته است و خير و برکت را پس از آن دوران خوش، از ايشان باز گرفته است). * همچنين شاعري ملقب به «راعي الابل» در رثاي عثمان رضي الله عنه چنين گفته است[303]: عشية يدخلون بغير إذن
علي متوکل اوفي و طابا
خليل محمد و وزر صدق
و رابع خير من وطيء الترابا
(در شبانگاه، ناگهان و بدون اذن بر مردي هجوم ميبرند که تنها بر خدا توکل داشت و تا زنده بود به عهد و پيمانش با خدا و رسولش پايبند ماند و خود را از گناه پاک نگه داشت. آنان مردي را کشتند که دوست محمد بود و وزير و مشاور ابوبکر صديق و پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ابوبکر و عمر، بهترين انسان روي زمين بود).
[1]- تاريخ طبري (5/380). [2]- الخلفاء الراشدون، الخالدي، ص122. [3]- تاريخ طبري (5/280). [4]- تاريخ طبري (5/281). [5]- الخلفاء الراشدون، الخالدي، ص124. [6]- الخلفاء الراشدون، الخالدي، ص14. [7]- همان، ص124. [8]- تاريخ طبري (5/348). [9]- الخلفاء الراشدون، الخالدي، ص126. [10]- الخلفاء الراشدون، الخالدي، ص126. [11]- همان، ص128. [12]- الخلفاء الراشدون، الخالدي، ص129. [13]- همان، ص130. [14]- تاريخ طبري (5/323). [15]- تاريخ طبري (5/324). [16]- الخلفاء الراشدون، ص131. [17]- تاريخ طبري (5/324). [18]- معاوية بن أبي سفيان، منير غضبان، ص101. [19]- تاريخ طبري (5/324). [20]- تاريخ طبري (5/326). [21]- معاوية بن ابي سفيان، منير غضبان، ص111. [22]- تاريخ طبري (5/330). [23]- تاريخ طبري (5/330). [24]- معاوية بن ابي سفيان، صحابي کبيرو ملک مجاهد، ص114-117. [25]- معاوية بن ابي سفيان، منير غضبان، ص117-118. [26]- تاريخ طبري (5/331). [27]- تاريخ طبري (5/331). [28]- تاريخ طبري (5/327). [29]- الخلفاء الراشدون، ص134. [30]- به روايت مسلم، کتاب الإيمان (حديث25). [31]- تاريخ طبري (5/333). [32]- الخلفاء الراشدون، ص135. [33]- الخلفاء الراشدون، ص135. [34]- تاريخ طبري (5/337). [35]- الخلفائ الراشدون، ص136. [36]- تاريخ طبري (5/337). [37]- تاريخ طبري (5/338). [38]- تاريخ طبري (5/338). [39]- الخلفاء الراشدون، ص139. [40]- تاريخ طبري (5/338). [41]- تاريخ طبري (5/338). [42]- الخلفاء الراشدون، ص140. [43]- تاريخ طبري (5/339). [44]- تاريخ طبري (5/342). [45]- حذيفة بن اليمان، ابراهيم العلي، ص 86 و الخلفاء الراشدون، ص141. [46]- تاريخ طبري (5/339). [47]- الخلفاء الراشدون، ص142. [48]- تاريخ طبري (5/343). [49]- تاريخ طبري (5/348). [50]- فتنة مقتل عثمان (1/117). [51]- تاريخ طبري (5/349). [52]- همان (5/349). [53]- عثمان بن عفان الخليفة الشاکر الصابر،212. [54]- معاوية بن ابي سفيان،126. [55]- تاريخ الطبري (5/351). [56]- عمرو بن العاص الأمير المجاهد، الغضبان، ص447. [57]- عمرو بن العاص الأمير المجاهد، ص447. [58]- عمرو بن العاص الأمير المجاهد، ص447. [59]- تاريخ الطبري (5/340). [60]- تاريخ الطبري (5/340). [61]- خلافة عثمان، د. السلمي، ص 77. [62]- الخلفاء الراشدون، ص151. [63]- تاريخ الطبري (5/353). [64]- عثمان بن عفان الخليفة الشاکر الصابر، ص214. [65]- تاريخ الطبري (5/354-355). [66]- الخلفاء الراشدون، ص154-155. [67]- العواصم من القواصم، ص 61-111 تاريخ الطبري (5/355) الخلفاء الراشدون، ص158 الفتنة، احمد عرموش، ص10-14. [68]- تاريخ الجدل، محمد أبو زهرة، ص 98-99. [69]- الخلفاء الراشدون، ص158-159. [70]- خلفاه عثمان، د. السلمي، ص 78. [71]- تاريخ الطبري (5/349). [72]- تاريخ الطبري (5/343). [73]- البداية و النهاية) 7/184). [74]- أحداث و أحاديث فتنة الهرج، ص 728. [75]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص116. [76]- العواصم من القواصم، ص138. [77]- الخلفاء الراشدون، ص159. [78]- الخلفاء الراشدون، ص159. [79]- تاريخ الطبري (5/357). [80]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، خالد الغيث، ص118 [81]- تاريخ دمشق؛ ترجمة عثمان، ص328. تاريخ خليفه، ص169. [82]- فتنه مقتل عثمان (1/129). [83]- فتنه مقتل عثمان (1/129). [84]- فتنه مقتل عثمان (1/129). [85]- تاريخ الطبري (5/379). [86]- فتنه مقتل عثمان (1/132). البداية و النهاية (7/191). [87]- عثمان بن عفان الخليفة الشاکر الصابر، ص227. [88]- تحقيق مواقف الصحابة (1/334). [89]- تاريخ خليفة بن خياط، ص169. [90]- تحقيق مواقف الصحابه (1/335). [91]- تحقيق مواقف الصحابه (1/335). [92]- البداية و النهاية (7/175). [93]- تحقيق مواقف الصحابة (1/335). [94]- عثمان بن عفان الخليفة الشاکر الصابر، ص228. [95]- فتنه مقتل عثمان (1/143) و تاريخ دمشق، ترجمه عثمان ص247. [96]- تاريخ دمشق، ترجمه عثمان، ص141. [97]- صحيح البخاري، کتاب الصلاة (حديث192). [98]- فتنه مقتل عثمان (1/145). [99]- تاريخ طبري (5/444). [100]- فتنه مقتل عثمان (1/145). [101]- طبقات ابن سعد (3/66). [102]- التمهيد، ص46-47. [103]- فتنه مقتل عثمان (1/147). [104]- فضائل الصحابه (1/473). سند اين روايت صحيح ميباشد. [105]- الخلفاء الراشدون، ص179. [106]- ذوالنورين عثمان بن عفان، ص122. [107]- فتنه مقتل عثمان (1/149). [108]- مسند احمد (1/63). [109]- فتنه مقتل عثمان (1/150). [110]- فتنه مقتل عثمان (1/151). [111]- همان (1/152). [112]- به روايت مسلم، کتاب فضائل الصحابة (حديث2417). [113]- مسند احمد (1/59). [114]- المعرفة و التاريخ (2/488). خلافة عثمان بن عفان، ص 91. [115]- طبقات ابن سعد (3/71). تاريخ ابن خياط، ص171. [116]- تاريخ دمشق، ص403. [117]- فضائل الصحاب (1/511) سند اين روايت، صحيح ميباشد. [118]- البداية و النهاية (7/211). [119]- طبقات ابن سعد (3/70) سند اين روايت، صحيح است. [120]- طبقات ابن سعد (3/70). [121]- طبقات ابن سعد (3/70) اين روايت با سندي صحيح به عبدالله بن زبير بر ميگردد. [122]- طبقات ابن سعد (3/70) فتنة مقتل عثمان (1/162). [123]- فتنة مقتل عثمان (1/162). [124]- فتنة مقتل عثمان (1/162) المصنف، ابن ابي شيبة (15/224). [125]- فتنة مقتل عثمان (1/163). [126]- تاريخ خليفة بن خياط، ص164. [127]- فتنة مقتل عثمان (1/165). [128]- تاريخ دمشق، ترجمة عثمان، ص395. [129]- فتنة مقتل عثمان (1/166). [130]- فتنة مقتل عثمان (1/166). [131]- فضائل الصحابة (1/605) سند آن صحيح است. [132]- فتنة مقتل عثمان (1/167)، مسند احمد (1/396). [133]- فتنة مقتل عثمان (1/167) در سند اين روايت، ضعيف وجود دارد. [134]- طبقات ابن سعد (3/71) سند آن، حسن است. [135]- فتنة مقتل عثمان (1/168) سند آن طبق يک قول، حسن است و طبق قولي ديگر صحيح. [136]- مسند احمد (4/419) (5/346). [137]- فتنة مقتل عثمان (1/168). [138]- منهاج السنة (3/202). [139]- دور المرأة السياسي، أسماء محمد، ص340. [140]- تاريخ المدينه (2/298). [141]- دور المرأة السياسي، ص340. [142]- سير اعلام النبلاء (2/237). [143]- تاريخ الطبري (5/401). [144]- تاريخ الطبري (5/401). [145]- تاريخ الطبري (5/401). [146]- العواصم من القواصم، ص156. [147]- دور المرأة السياسي، ص342. [148]- همان، ص343. [149]- تاريخ الطبري (5/202). [150]- تاريخ الطبري (5/202). [151]- دور المرأة السياسي، ص343. [152]- العواصم من القواصم، ص120. [153]- دور المرأة السياسي، ص344. [154]- دور المرأة السياسي، ص345. [155]- دور المرأة السياسي، ص345. [156]- دور المرأة السياسي، ص345. [157]- همان، ص345-346. [158]- الخلفاء الراشدون، ص167 و168. [159]- تاريخ الطبري (5/425-431). [160]- تاريخ الطبري (5/379). [161]- الدولة الإسلامية في عصر الخلفاء الراشدين، ص278. [162]- تاريخ الطبري (5/400). [163]- همان (5/402). [164]- طبقات ابن سعد (3/75) فتنة مقتل عثمان (1/172). [165]- طبقات ابنسعد (3/75). [166]- الدولة الإسلامية في عصر الخلفاء الراشدين، ص282 البداية و النهاية (7/190). [167]- الدولة الاسلامية في عصر الخلفاء الراشدين، ص283. [168]- فتنة مقتل عثمان (1/169) تاريخ الطبري (5/404). [169]- الخلفاء الراشدون، ص184 البداية و النهاية (7/196). [170]- فتنة مقتل عثمان (1/188). [171]- تاريخ ابن خياط، ص174 سند اين خبر، صحيح و بنا به قولي نيز حسن است. [172]- البداية و النهاية (7/192). [173]- طبقات ابن سعد (3/76). فتنة مقتل عثمان (1/191). [174]- تاريخ الطبري (5/406). [175]- تاريخ الطبري (5/407). [176]- تاريخ الطبري (5/407). [177]- الخلفاء الراشدون، ص190 البداية و النهاية (7/197). [178]- تاريخ الطبري (5/407) البداية و النهاية (7/189). [179]- الخلفاء الراشدون، ص192. [180]- فتنة مقتل عثمان (1193). [181]- الخلفاء الراشدون، ص192. [182]- تاريخ الطبري (5/435). [183]- تاريخ الطبري (5/436). [184]- تاريخ الطبري (5/437). [185]- تاريخ الطبري (5/438). [186]- فتنة مقتل عثمان (1/204). [187]- البداية و النهاية (7/199). [188]- الموسوعة الحديثية مسند الإمام أحمد (1/555) اين روايت هر چند منقطع ميباشد اما راويان آن ثقه هستند. [189]- طبقات ابن سعد (3/77) تاريخ الإسلام (عهده الخلفاء)، ص481. [190]- المعجم الکبير (1/78). [191]- التهذيب ابن حجر (6/408). [192]- المفصل (4/204) [193]- عقيدة اهل السنة (3/1091) [194]- فتنه مقتل عثمان (1/207). [195]- لسان الميزان (3/290). [196]- فتنة مقتل عثمان (1/209). [197]- مرويات ابي مخنف في تاريخ الطبري، ص243. [198]- مرويات ابي مخنف في تاريخ الطبري، ص244 تهذيب الکمال (6/97). [199]- مرويات ابي مخنف في تاريخ الطبري، ص244. [200]- فتنة مقتل عثمان (1/209). [201]- البداية و النهاية (7/193). [202]- تحقيق مواقف الصحابة (2/14-18). [203]- همان. [204]- شهيد الدار عثمان بن عفان، ص148. [205]- شرح النووي علي صحيح مسلم (کتاب فضائل الصحابه15/148). [206]- تحقيق مواقف الصحابه (1/481) طبقات ابن سعد (3/71). [207]- منهاج السنه (3/189-206). [208]- دول الاسلام، ذهبي (1/12). [209]- نگا: تحقيق مواقف الصحابه (1/482) صحيح البخاري (کتاب مناقب عثمان4/202). شذرات الذهب (1/40). [210]- نگا: تحقيق مواقف الصحابه (1/482) صحيح البخاري (کتاب مناقب عثمان4/202). شذرات الذهب (1/40). [211]- التمهيد و البيان، ص242. [212]- تاريخ الطبري (5/400). [213]- تحقيق مواقف الصحابة (2/18). [214]- تحقيق مواقف الصحابة (1/378)، المسند (6/250-261)، البداية و النهاية (7/219) [215]- فتنة مقتل عثمان (1/391)، تاريخ خليفه، ص176. [216]- تاريخ الطبري (5/473). [217]- دور المرأة السياسي في عهد النبي و الخلفاء الراشدين،352. [218]- نگا: الصديقة بنت الصديق، العقاد، ص116-124. [219]- دور المرأه السياسي، ص370. [220]- دور المرأه السياسي، ص370. [221]- دور المرأة السياسي، ص371. [222]- صحيح البخاري (کتاب فضائل الصحابة، حديث3700). [223]- صحيح مسلم (کتاب فضائل الصحابه، حديث2401). [224]- العقيدة في اهل البيت بين الإفراط و التفريط، ص227. [225]- السنة، الخلال (1/325). [226]- العقيدة في اهل البيت بين الإفراط و التفريط،227. [227]- سنن البيهقي (2/42). [228]- العقيدة في اهل البيت بين الإفراط و التفريط، ص229، حق اليقين، عبدالله شبر، ص189. [229]- البداية و النهاية (7/202) [230]- المستدرک (3/103). [231]- منهاج السنة (4/406). [232]- العقيدة في اهل البيت، ص230، طبقات ابن سعد (3/3). [233]- المستدرک (3/95). [234]- فضائل الصحابه (1/555). [235]- طبقات ابن سعد (3/82)، البداية و النهاية (7/202). [236]- الرياض النضرة، ص543. [237]- صفة الصفوة (1/306) [238]- فضائل الصحابة (1/580) سند اين روايت، صحيح ميباشد. [239]- فضائل الصحابة (1/506). [240]- فضائل الصحابة (1/580). [241]- المنتظم في تاريخ الملوک و الأمم (5/61). [242]- نگا: البداية و النهاية (7/193). [243]- فضائل الصحابة (1/563). [244]- العقيدة في اهل البيت، ص234، مروج الذهب (3/64). [245]- يکي از باغهاي کوفه است [246]- العقيدة في اهل البيت. ص 335 و تهذيب تأريخ دمشق 6/12. [247]- العقيدة في اهل البيت بين الإفراط و التفريط، ص236، البداية و النهاية (9/112)، الجامع لأحکام القرآن (18/31). [248]- عمار بن ياسر، اسامة احمد سلطان، ص122. [249]- العواصم من القواصم، ص 82-84. [250]- الخليفة المفتري عليه عثمان بن عفان، ص14-41، عمار بن ياسر، ص137. [251]- تاريخ الطبري (5/348). [252]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص30 [253]- سير اعلام النبلاء (9/253). [254]- سير اعلام النبلاء (9/255). [255]- همان (9/257). [256]- همان (9/255). [257]- همان (9/255). [258]- تقريب التهذيب، ص403. [259]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص 86. [260]- تاريخ دمشق (39/415) عمار بن ياسر، ص144. [261]- تحقيق مواقف الصحابة (2/16-18)، التاريخ الکبير (1/203)، التهذيب (9/391)، تهذيب التهذيب (9/392). [262]- الدولة الأموية، ص39. [263]- صحيح البخاري (حديث3743). [264]- عمار بن ياسر، ص147. [265]- البداية و النهاية (7/207). [266]- العواصم من القواصم، ص129. [267]- همان، ص132. [268]- عمرو بن العاص، الغضبان، ص464. [269]- عمرو بن العاص، الغضيان، ص481. [270]- همان. [271]- سفراء النبي، ص508. [272]- عمرو بن العاص، عبدالخالق سيد أبورابيه، ص316. [273]- عمرو بن العاص، عقاد، ص231-232. [274]- عمرو بن العاص، الغضبان، ص489-490. [275]- عمرو بن العاص، الغضبان، ص492. [276]- تحقيق مواقف الصحابة ()2/25)، تهذيب ابن حجر (7/141). [277]- تحقيق مواقف الصحابة (2/27). [278]- همان (2/28). [279]- تحقيق مواقف الصحابة (2/28)، تاريخ دمشق: عثمان بن عفان، ص388. [280]- البداية و النهاية (7/195). [281]- تحقيق مواقف الصحابة (2/31)، تاريخ دمشق: عثمان بن عفان، ص493. [282]- تحقيق مواقف الصحابة (2/31)، تاريخ دمشق: عثمان بن عفان، ص493. [283]- تاريخ المدينه (4/1245). [284]- تحقيق مواقف الصحابة (2/31)، تاريخ دمشق: عثمان بن عفان، ص388. [285]- معرفة الصحابه (1/245). [286]- تحقيق مواقف الصحابة (2/34). [287]- طبقات ابن سعد (3/81). [288]- تاريخ المدينة (4/124). [289]- همان (4/124). [290]- تحقيق مواقف الصحابة (1/397). [291]- همان (2/397). در کتاب «فضائل الصحابه» سند اين روايت، صحيح است. [292]- احداث و احاديث فتنة الهرج، ص590. [293]- مجموعة الفتاوي (25/162). [294]- مجموعة الفتاوي (25/162). [295]- تحقيق مواقف الصحابة في الفتنة (1/483). [296]- سير الشهداء دروس و عبر، ص 67 تحقيق مواقف الصحابه في الفتنة (1/485). [297]- تحقيق مواقف الصحابة في الفتنة (1/485). [298]- سر الشهداء دروس و عبر، ص 62. [299]- تاريخ الطبري (5/445). [300]- تاريخ الطبري (5/446). [301]- التمهيد و البيان، ص211. [302]- البداية و النهاية (7/205). [303]- البداية و النهاية (7/206).
به نقل از: ترجمه شناخت سيره عثمان بن عفّان رضي الله عنه، تأليف: دکتر علي محمد محمد صلابي
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|