|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عمر بن خطاب رضی الله عنه > عمرفاروق و شعر و شاعران
شماره مقاله : 2717 تعداد مشاهده : 357 تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389
|
عمرفاروق و شعر و شاعران
اخبار حاکي از آن است که در زمان عمربن خطاب مدينهي منوره از نوعي جنبش شعري برخوردار بود. چرا که هيچ يک از کتابهاي تاريخ شعر، از ذکر نام عمربن خطاب به ويژه در مورد نقد ادبي ايشان، خالي نيست. گرچه نميتوان به کتابهاي ادب در نقل اسانيد اعتماد کرد ولي چون تنها منبع اخبار نقد ادبي مربوط به زمان خلفاي راشدين محسوب ميشوند چارهاي جز پذيرفتن آنها نداريم[1]. البته برخي از سرودههاي نظامي و اشعار نابغهي جعدي[2]، اميه بن صلت و حسان بن ثابت[3] و ديگران در کتب حديث نيز ذکر شدهاند. 1- عمر و شعر عمر رضي الله عنه بيشتر از سه خليفهي ديگر به شنيدن شعر و اصلاح آن علاقهمند بود. و در سخنانش از شعر استفاده ميکرد. چنان که روزي در حالي بيرون شد که عباي جديدي پوشيده بود. وقتي متوجه نگاههاي مردم شد چنين سرود: لم تغن عن هرمز يوما خزائنه والخلف قد حاولت عاد فما خلدو اين الملوک التي کانت نوافله من کل أوب اليها راکب يغد[4] «خزانههاي هرمز هيچ سودي برايش نرساند و قوم عاد نيز پسانداز کرد ولي نماندند (تا از آنها استفاده بکنند) کجا شدند پادشاهاني که از هر طرف اموال غنيمت به سوي آنها سرازير بود؟». همچنين شافعي در مسند خود نقل ميکند که عمر رضي الله عنه در وادي محسر در حالي که سوار بر مرکب خود به سوي کعبه پيش ميرفت، شعري را ميخواند که توسط مردي نصراني تازه مسلمان سروده شده بود که به زيارت کعبه ميرفت: اليک تعدو قلقا وضينها مخالفا دين النصاري دينها[5] «من در حالي به سوي تو ميآيم که با دين نصارا مخالف شدهام». باري در حضور عمر رضي الله عنه از زني اوسي که حکيم بود پرسيدند: بهترين منظره کدام است؟ گفت: کاخ سفيد در باغ سبز. عمر رضي الله عنه فورا شعر عدي بن زيد را بر زبان آورد: کدميالعاج في المحاريب او کالبيض في الروض زهره مستنير[6] که در آن از گلهاي سفيد در چمنهاي سرسبز سخن به ميان آمده است. همچنين ابن عباس رضي الله عنه ميگويد: در يکي از سفرها همراه عمر رضي الله عنه بودم. شب هنگام به راهمان ادامه ميداديم؛ نزديک مرکب ايشان رفتم، شنيدم که اين اشعار را زمزمه ميکرد: کذبتم و بيت الله يقتل احمد و لما نطاعن دونه و نناضل و نسلمه حتي نصرع حوله و نذهل عن ابناء نا والحلائل «به خانهي خدا سوگند که به دروغ گمان کردهايد محمد کشته ميشود و يا اينکه ما او را به شما ميسپاريم بدون اين که پيرامون او کشته شويم و يا زخمي بشويم و زنان و فرزندان خود را از دست بدهيم». همچنين ميگفت: و ما حملت من ناقه فوق رحلها أبر و أوفي ذمه من محمد واکسي لبرد الخال قبل ابتذاله و اعطي لرأس السابق المتجرد[7] «هيچ شتري بر زين خود مردي نيکوکارتر و باوفاتر از محمد صلي الله عليه و سلم سوار نکرده است». براي يک پژوهشگر احوال عمر رضي الله عنه روشن ميشود که محفوظات عمر از اشعار جاهلي و اسلام به حدي بوده که به او امکان ميداده تا بداهتا در مواقع متعدد و حسب نياز از آنها استفاده نمايد. تا جايي که او اشعار هند دختر عتبه را که عليه مسلمانان خوانده بود براي حسان بازگو نمود و حسان برآشفته شد و در صدد پاسخ آنها برآمد.[8] بنابراين ميتوان گفت عمر رضي الله عنه داراي ذوق ادبي و شعري بوده و اشعار ميشنيده و روايت ميکرده، اما با اين حال شاعر نبوده است. چرا که عمر رضي الله عنه چيزي نداشت که از رعيت مخفي کند و اگر اشعاري ميسرود، حتما توسط راويان روايت ميشدند و به ما ميرسيدند. ولي چنين چيزي روايت نشده است. بلکه عکس آن روايت شده است چنان که مبرد نقل کرده که عمر رضي الله عنه به متمم بن نويره گفت: اگر من شاعر ميبودم در رثاي برادرم شعر ميسرودم همان طور که تو در رثاي برادرت شعر سرودي.[9] او اشعاري را ميپسنديد که با اسلام و مبادي آن سازگاري داشت و از اشعاري که با مبادي اسلام و ارزشهاي آن همسويي نداشت متنفر بود. و مسلمانان را به فراگرفتن اشعار خوب تشويق مينمود و ميگفت: شعر بياموزيد، چرا که در آن خوبيها و حکمتهايي وجود دارد که بايد فرا گرفته شود و نيز زشتيهايي وجود دارد که بايد از آن پرهيز شود و انسان بوسيلهي اشعار زيباييهاي اخلاقي را فرا ميگيرد.[10] و به استاندار عراق، ابوموسي اشعري نوشت: به کسان خود بگو تا شعر بياموزند، چرا که شعر به خوبيهاي اخلاقي و رأي صائب و شناخت نسبها کمک ميکند.[11] همچنين ميگفت: بهترين حرفهي آدمي شعر است که به وقت نياز ميتوان به کمک آن دلهاي اهل کرم را منعطف ساخت و قلب انسانهاي فاسق را نرم کرد.[12] و خطاب به پدران ميگفت: به فرزندانتان تيراندازي و اسب سواري و شعرهاي زيبا را بياموزيد.[13] او علاوه بر اشعاري که در اسلام سروده بودند به اشعار جاهليت نيز علاقهمند بود و ميگفت: ديوانهاي خود را از دست ندهيد. پرسيدند: کدام ديوانها را؟ گفت: اشعار زمان جاهليت را. چرا که آنها تفسير کتاب شما و مفاهيم زبان شما هستند.[14] و اين موضعگيري ايشان در قبال اشعار جاهليت با موضعگيري شاگردش يعني عبدالله بن عباس مشترک است چنان که عبدالله ميگويد: اگر معني جملهاي از قرآن را ندانستيد به اشعار عرب مراجعه کنيد چرا که شعر ديوان (و قاموس) عرب است.[15] همچنين از عمر رضي الله عنه نقل است که گفت: شعر دانش آن زمان بود و نزد آنها دانشي بهتر از اين وجود نداشت سپس اسلام آمد و عربها را با جهاد و مبارزه با روميها مشغول ساخت و آنها براي سرودن شعر و روايت آن فرصت نيافتند و بعد از اين که فتوحات آمد و عربها آرام گرفتند و دوباره به اشعار روي آوردند، کتاب مدوني نيافتند و راويان شعر نيز از ميان رفته بودند. بنابراين بيشترين اشعار از دست رفت و فقط مقدار کمي به دست آمد.[16] همان طور که قبلا گذشت، عمرفاروق آن دسته از شاعران و اشعار را ميپسنديد که سخن از ايمان و اسلام و اخلاق فاضله و تجارت مفيد به ميان ميآوردند، اما شاعراني که اشعارشان خالي از اين مباحث و يا حاوي مسايل ضد اخلاقي بود نه اين که آنها را نميپسنديد بلکه به تنبيه و سرزنش آنان ميپرداخت. ضمنا درک عميق و ذوق ادبيش به او کمک ميکرد تا از ژرفاي نصوص ادبي ارزشهاي وجدانياي را که با تعاليم اسلام همسويي داشت، بيرون بياورد.[17]
2- عمر فاروق رضي الله عنه و حُطيئه و زبرقان بن بدر روايت شده: شاعر حطيئه –ابامليکه- جرول بن أوس از قبيله بني قطيعه بن عبس، وقتي که براي نجات خانوادهاش از قحطي و خشکسالي، و نيز در طلب معيشت راهي سرزمين عراق شد، در راه با زربقان بن امرئ القيس بن خلف تيمي سعدي[18] ديدار و ملاقات کرد. زربقان در آنموقع جهت جمعآوري زکات قوم خود در راه سفر بود، حطيئه را شناخت و با او به بحث و گفتگو پرداخت، و با احوال او آشنا شد، بنابراين از او درخواست کرد مهمان قوم او شود و منتظر بازگشت او باشد. لذا حطيئه نزد قوم زربقان پياده شد، امّا بغيض بن عامر بن شمّاس بن لؤي بن جعفر انف النّاقه که با زبرقان خصومت و دشمني داشت، توانست در آن مدت او را منحرف کند و به خود ملحق گرداند، لذا او را عليه زبرقان تحريک نمود، و شروع کرد به هجو و ناسزاگويي به زبرقان، و مدح و ستايش پسران (انف الناقه). و هجونامه حطيئه عليه زبرقان بالغ بر چندين قصيده بود که زبرقان يکي از آن قصايد را به منظور دادخواهي از حطيئه نزد عمر بن خطاب بُرد که گفته بود: ما کان ذنب بغيض لا ابا لکم في بائس جاء يحدو آخر الناس لقد مريتکم لو ان درتکم يوما يجيء بها مسحي و ابساسي «گناه بغيض نيست بي پدران که آن قحطي آمده و جان همه مردم را ميگيرد. با شما جر و بحث ميکنم اگر روزي دستم را روي پستان حيوانات شما بکشم و برايشان دعا کنم». تا آنجا که گفته بود: دع المکارم لا ترحل لبغيتها واقعد فانک انت الطاعم الکاسي من يفعل الخير لا يعدم جوازيه لا يذهب العرف بين الله و الناس ما کان ذنبي ان فلت معاولکم من آل لاي صفاة اصلها راسي قد ناضلوک فسلو من کنانتهم مجدا تليدا و نبلا غير انکاس «مکارم و ارزشهاي بالاي اخلاقي را رها کن و در طلب آنها سفر مکن، بنشين، تو فقط ميخوري و ميپوشي. هر کس نيکي انجام دهد بي اجر و پاداش نميماند، نيکي در ميان خدا و مردم نميرود. گناه من نيست عناصر تخريب شما از جنگ با خانوادهاي شکست خورده که داراي صفات عالي و فضايل استوار هستند. با شما درگير شدند، پس مجد و بزرگواري و تير ناشکستني را از ترکش خود بيرون کشيدند». سپس کارش به نزد عمر رضي الله عنه کشيده شد، زبرقان گفت: مرا مورد هجو و سرزنش قرار داده، عمر رضي الله عنه فرمود: من هجوي را نميشنوم! گفت: گفتهاش چه بود؟ گفت: به من گفت: مکارم و ارزشهاي بالاي اخلاقي را رها کن و در طلب آنها سفر مکن...تا آخر. عمر رضي الله عنه فرمود: من هجايي نميشنوم، بلکه اين سرزنش است، زبرقان گفت: يعني من جز خوردن و پوشيدن، مروّتي ندارم؟! عمر فرمود: حسّان بن ثابت را برايم بخوانيد. وقتي حسّان آمد خليفه فرمود: آيا اين هجونامه است؟ حسان گفت: نه، بلکه او را مدفون آلود کرده، پس عمر حطيئه را به زندان انداخت[19]. عمر رضي الله عنه با وجود اينکه آگاهترين مردم به شعر و ادبيات بود، در مقام قضاوت اهل تخصّص را براي داوري دعوت کرد، سپس حکم صادر کرد. عبّاس محمود عقّاد در مورد بحث عمر بن خطاب در رابطه با اين قضيه ميگويد:....او فراموش کرده بود که اديب و نقل کننده ادبيات (عرب) است، ولي فراموش نکرده بود که قاضي است، قاضي که حدودات شرعي را به بهانه وجود شُبهه نزد متهم اجرا نميکرد، ولي با معلومات خود بدون رأي اهل تخصّص حکم نميکرد[20]. هنگامي که حطيئه سختي و تلخي زندان را لمس کرد، شروع کرد به سرودن اشعار عاطفه برانگيز و دفع و نفي اتهامات وارده بر خود، آن هم با روشي نابغهاي كه براي نعمان بن بشير معذرت خواهي كرده بود: اعوذ بجدک اني امرؤ ولا تأخذني بقول الوشاة فان کان ما زعموا صادقا حواسر لا يشتکين الوجا سقتني الاعادي اليک السجالا فان لکل زمان رجالا فسيقت اليک نسائي رجالا يخضضن آلا و يرفعن «به جدّي بودن تو پناه ميبرم، من مردي هستم که رقابت دشمنان مرا نزد تو بر زمين انداختند. مرا به گفتهي سخنچينان گرفتار مکن، زيرا قطعاً هر زماني رادمرداني دارد. اگر ادعاهاي آنها هم درست باشد، (رحم کن) که زنان من با پاي پياده و برهنه و رنجور و غمگين آمدهاند، از پابرهنگي شکايت ندارند. خانوادهاي را شوکه و وحشت زده ميکنند، و خانوادهاي ديگر را بالا ميبرند. عمر رضي الله عنه به پوزش طلبيهاي او توجه نکرد تا اينکه چند بيت از شعر عاطفي مؤثر و زيبايش را خواند که در آن گفت: ماذا أقول لأفراخ بذي مرخ ألقيت كاسبهم في قعر مظلمة أنت الأمير الذي من بعد صاحبه انت الامام الذي من بعد صاحبه لم يوثرک اذا ما قدموک لها فامنن علي صبية بالرمل مسکنهم اهلي فداؤک ما بيني و بينهم زغب الحواصل لا ماء ولا شجر فاغفر عليك سـلام الله يا عمر ألقى إليك مقاليد النهى البشـر القت اليک مقاليد النهي البشر لکن بک استأثروا اذ کانت الاثر بين الاباطح تغشاهم بها القرر من عرض داوية تعمي بها الخبر «به جوجههاي شکم خالي چه جوابي ميدهي که نه آب دارند بياشامند و نه درخت، کاسب و نان آورشان را به قعر تاريکي زندان انداختهاي، مرا ببخشاي اي عمر درود خدا بر تو باد. تو آن امام و پيشوايي که بعد از رفيقت و ياورت گنجينهي خِرد و عقل بشر به او داده شده. آنها وقتي که تو را براي اين مقام برگزيدهاند، از خودگذشتکي نداشتهاند، بلکه هر اثري (از نيکي) که دارند از نيکي توست. پس بر آن دختر بچه منّت گذار که در بستر رودخانه ميان شن و گرد و خاک زندگي ميکند. اهل و عيالم فدايت باد، که ميان من و آنها عرض يک فلات فاصله هست و از آنها خبري ندارم». عمر رضي الله عنه از آنچه شنيد متأثر شد و فرمان آزاد شدنش را صادر کرد، و براي بستن زبانش چارهانديشي کرد و حيثيت مسلمانان را با سه هزار درهم از او خريداري کرد، از اين روي حطيئه در مقام دادخواهي گفت: أخذت أطراف الكلام فلم تدع ومنعتني عرض البخيل فلم يخف
شتما يضر ولا مديحاً ينفع شتمي و أصبح آمنا لا يفزع
«نوک زبانم را از کلام گرفتهاي، نه ناسزاگويي زيان بخش برايم باقي مانده و نه مدح مفيد. از حيثيت و آبروي انسان خسيس و فرومايه در برابر من حمايت کردي، و ديگر از مذمّت من ترس و بيمي ندارد و امنيّت يافته». جلوگيري از هجو سرايي او راهحل نهايي را اعمال کرد، بنابر اين او را نزد خود نشاند و به قطع زبان تهديدش کرد، سپس حطيئه گفت: اي اميرمؤمنان! به خدا سوگند من پدر و مادرم و همسرم و خودم را هم هجو کردهام، لذا عمر رضي الله عنه تبسمي کرد و از او درگذشت.[21] اينجا حادثهاي ديگر شبيه همين حادثه هست که صاحب کتاب (زهر الآداب) آن را ذکر کرده و ميگويد: بني عجلان با اين نام (عجلان) افتخار ميکردند و با آن نشانه اظهار شرف و بزرگواري ميکردند، زيرا عبدالله بن کعب که پدر بزرگ ايشان بود به اين علّت به اين نام شهرت يافت که براي پذيرايي و خدمت به ميهمان بسيار سريع و با عجله اقدام ميکرد، و اين امر را مايه شرف و بزرگي به حساب ميآوردند، تا جايي که نجّاشي شاعر که نامش قيس بن عمرو بن کعب بود ايشان را در قصيدهاي هجو نموده و گفت: اولئک اخوال اللعين و اسرة الـ و ما سمي العجلان الا لقوله
ـهجين و رهط الواهن المتذلل خذ القعب و احلب ايها العبد واعجل
«آنها دائي طرد شده و خانواده پست و بزدل و خوار هستند.و تنها بدين علّت به عجلان شهرت يافتند که ميگفت: کاسه را بگير و شير بدوش و عجله کن». روايت کنندگان تاريخ گمان کردهاند که وقتي نجّاشي اين قصيدهي هجائي را سرود نزد عمر از او شکايت کردند، پس او را حبس کرد، و نيز گفته شده: او را تازيانه زد.[22] بنابراين خليفه عمر رضي الله عنه افراد را به علّت اشعار هجائي تنبيه و سرزنش ميکرد، نه همين و بس، بلکه به خاطر انواع ديگر از شعر آنها را تعزير مي کرد، مانند تعرّض به حيثيّت مسلمانان، تحريک و ايجاد خشم و کينه و نيز تعرض به زنان مسلمان، همانگونه که دکتر واضح صمد به تفصيل اين موضوع را بيان کرده است. 3- شعر قاطعيت عمر رضي الله عنه را به نرم خويي و مهرباني دگرگون کرد: اميه بن اسکر کناني که سرور و سادات قوم خويش بود، پسري به نام کلاب داشت که در زمان خلافت عمر رضي الله عنه به مدينه هجرت کرد، مدّتي در آنجا اقامت گزيد، سپس روزي با طلحه بن عبيدالله و زبير بن عوام ملاقات کرد و از آنها پرسيد: بالاترين عمل نيک در اسلام چيست؟ گفتند: جهاد در راه خدا. بنابراين از عمر بن خطاب درخواست کرد که او را آماده اعزام به جهاد کرد. طلحه و زبير گفتند: بسوي جنگ با ايرانيان اعزام ميشوي، اميه برخاست و گفت: اي اميرمؤمنان! اين يکي از روزهاي خاطره انگير و به يادماندني من است، اي کاش من هم پير و فرتوت نبودم! پسرش کلاب که مردي زاهد و عابد بود گفت: اي اميرمؤمنان! امّا من جانم را و اين دنيا را به بهاي آخرت ميفروشم (و راهي جنگ و جهاد ميشوم). پدرش اميه که در سايه درخت خرمايي نشسته بود دست به دامان کلاب شد و گفت: پدر و مادر پير و ناتوانت رها مکن همانگونه که تو را در دوران ناتواني پرورش دادند، اکنون که به تو نيازمند شدهايم رهايمان ميکني. کلاب گفت: آري، براي کاري بهتر شما را ترک ميکنم، بنابر اين بعنوان مجاهد راه خدا بعد از خشنود کردن پدر عازم جنگ شد، بعد از مدّتي دلتنگ شد، روزي که در زير درخت خرمايي نشسته بود ناگهان متوجه کبوتري شد که جوجهاش را صدا ميکرد، پيرمرد از ديدن اين صحنه به گريه و زاري افتاد و چون همسرش او را در آن حال ديد او هم گريه و زاري به راه انداخت و اين سروده را ميخواند: لمن شيخان قد نشدا کلابا اناديه فيعرض في اباء لذا هتفت حمامة بطن وج فان مهاجرين تکنفاه تکت ابا مرعشة بداه تنقص مهده شفقا عليه فانک قد ترکت اباک شيخا
کتاب الله لو قبل الکتابا فلا و ابي کلاب ما اصابا علي بيضاتها ذکرا کلابا ففارق شيخه خطأ و خابا و امک ما تسيغ لها شرابا و تجنبه اباعرها الصعابا يطارق اينقا شربا ترابا «آن پدر و مادر پير پسرشان کلاب را با کتاب خدا قسم دادند، اي کاش قبول ميکرد، او را ميخوانيم ولي رويگردان است و نميپذيرد، نه سوگند باد اشتباه کرد. لذا وقتي که کبوتر درّه ‹وج› با جوجه و تخم هايش نجوا کرد پدر به ياد کلاب افتاد. کلاب وظيفه خرج و کفايت دو مهاجر را بر عهده داشت، ولي از آن پير جدا شد، اشتباه کرد و زيانکار شد. پدري را ترک کردي که دستهايش ميلرزد، و مادرش از غم فراق، نوشيدني برايش گوارا نيست. مادر با مهرباني گهوارهاش را تکان ميداد و او را پاک نگه ميداشت و سختي را تحمّل ميکرد. تو (اي کلاب!) پدر پيرت را ترک کردهاي که به شترهاي لاغر ميزند و با طرب براي آب خوردن ميروند و اگر تند حرکت کنند گرد و خاک را از زمين برميخيزد. پدرت شوق ديدارش و آرزوي بلند ديدنت را دارد و تک و تنها، غمگين و رنجور گريه ميکند، و اميدي به بازگشت تو ندارد. اگر تو بعد از (آن همه غم و اندوه من) به دنبال اجر و پاداش باشي مانند کسي هستي که آب طلب کند ولي جز سراب نيابد».[23] اميه چشمانش را از دست داده بود، بنابراين همراه راهنمايش نزد عمر رضي الله عنه رفت که در آن موقع در مسجد بود، سپس اين شعر را سرود: اعاذل قد عذلت بغير علم فاما کنت عاذلتي فردي لؤم اقض اللبانة من کلاب فتي الفتيان في عسر و يسر فلا و ابيک ما باليت و جدي و ايفادي عليک اذا شتونا فلو فلق الفؤاد شديد وجد
و ما تدرين عاذل ما الاقي کلابا اذ توجه للعراق غداة غد و آذان بالفراق شديد الرکن في يوم التلاقي ولا شفقي عليک و لا اشتياقي و ضمک تحت نحري و اعتناقي لهم سواد قلبي بانفلاق «اي لومهگر! بدون اينکه خبر داشته باشي مرا سرزنش ميکني، تو نميداني من از چه غمي رنج ميبرم. اگر مرا سرزنش ميکني فردا کلاب را نزد من برگردان، که روي بسوي عراق نهاد و عازم آنجا شد. طوري او را سرزنش کن که فردا از تصميم خود منصرف شود و اعلام جدايي (از آنها) کند. مردان جوانمرد در سختي و رفاهيت بصورت يکسان ثابت قدم و استوارند، و در روز مواجه با دشمن محکم و پابرجا هستند. سوگند به پدرت که شوق ديدار و مهرورزيها و علاقهاي که به تو داشتهام، اعزام شدنم به نزد تو وقتي که زمستان را سپري کردم و ...برايم مهم نيست، وجد و علاقهام دارد قلبم را شکافد و دلم ميخواهد از هم گشوده گردد، فاروق را به پروردگار سوگند که حجّاج را راهي عرفات ميکند. با تمام تلاش در ميان آن دو کوه مکه دعا ميکنم. همانا فاروق کلاب را نزد آن دو پير ناتوان برنگردانيد که نزديک مرگ هستند». بنا براين عمر رضي الله عنه گريست، سپس نامهاي را به ابوموسي اشعري نوشت و به او فرمان داد که کلاب را بلافاصله برگرداند. کلاب نزد عمر رضي الله عنه رفت و اجازه ورود خواست و وارد شد، سپس دنبال اميه فرستاد و با هم صحبت کردند، سپس از او پرسيد که امروز چه چيزي را از همه بيشتر دوست داري؟ گفت: دوست دارم پسرم کلاب نزد من باشد و او را استشمام کنم، دستور داد کلاب داخل شود، کلاب وارد شد و اميه پير از جا پريد، شروع به استشمام پسر کرد و گريه و رازي ميکرد، و عمر رضي الله عنه هم از ديدن اين صحنه به گريه افتاد[24] و حاضران مجلس نيز گريه کردند و به کلاب گفتند: نزد پدر و مادرت باش و تا وقتي که باقي ماندند جهاد خويش را در خدمت به آنها انجام بده، سپس بعد از وفاتشان به امور خود بپرداز، سپس دستور داد اموالي را به او بدهند تا با آنها صرف کند، و سوارهها شروع به سرودن اشعار پدرش کردند و به او ابلاغ شد، بعد کلاب اين شعر را سرود: لعمرک ما ترکت ابا کلاب و اما لا يزال لها حنين لکسب المال او طلب المعالي
کبير السن مکتئبا مصابا تنادي بعد رقدتها کلابا ولکني رجوت به الثوابا
«به جان تو سوگند پدر کلاب را پير افسرده و مصيبت زده و مادري هميشه دلتنگ را که در خواب هم کلاب را صدا ميکند به خاطر کسب مال و طلب مقام والاي دنيوي ترک نکردهام، بلکه به اميد پاداش رفتهام». کلاب مسلماني برگزيده بود که تا زماني که در قيد حيات بودن، در خدمت والدين خود بود. اينجا حادثهاي ديگري مشابه اين اتفاق افتاد. شيبان بن مخبّل سعدي (شاعر معروف) همراه با سعد بن ابي وقّاص هجرت کرد و عازم جنگ فارس (ايران) شد. بنابراين پدرش (مخبّل) که پير و ناتوان بود، سخت بيتاب و بيقرار شد و نتوانست شکيبا و صابر باشد، و اين قصيده را سرود: ايهلکني شيبان في کل ليلة فاني حنت ظهري خطوب الا تري و يخبرني شيبان ان لن يعقني فلا تدخلن الدهر قبرک حوبة
لقلبي من خوف الفراق وجيب اري الشخص کالشخصين و هو قريب تعق اذا فارقتني و تحوب يقوم بها يوما عليک حسيب
«آيا شيبان هر شب مرا ميکشد چون قلبم هر دم از بيم فراق و جدايي پاره پاره ميشود. کولهبار هيزم پشتم را خم کرده، آيا نميبيني (بر اثر ضعف بينايي) شخص نزديکي را به صورت دو شخص ميبينم! ولي شيبان به من خبر ميدهد که من نافرماني تو نميکنم، امّا وقتي از من جدا شده نافرماني کرده و گناهکار است، روزي گناهي وارد قبرت نگردد که بر آن، مورد محاسبه قرار گيري». وقتي عمر اين شعر را شنيد رقّت قلب را احساس کرد و به گريه افتاد، و نامهاي را به سعد بن ابي وقاص نوشت که شيبان را برگرداند، لذا او را نزد پدرش برگرداند[25]. اين حادثه هم آخرين حادثه از اين نوع نبود که عمر رضي الله عنه از شعر متأثر گردد، بلکه حوادث مشابه ديگري را نقل کردهاند، از جمله: خراش بن ابي خراش هذلي در ايّام عمر بن خطاب رضي الله عنه هجرت کرد و همراه با مسلمانان و در سرزمين دشمن به سرعت پشروي کردند. سپس پدرش ابوخراش به مدينه رفت و پيش عمر نشست و شکايت شوق ديدار پسر را سر داد، و چنين شرح احوال کرد که اهالي او منقرض شده و برادرانش کشته شدهاند و ياوري برايش باقي نمانده است جز پسرش خراشکه او هم در ميدان جنگ است و او را ترک کرده و اين قصيده را ميسرود: الا من مبلغ عني خراشا و قد تأتيک بالاخبار من لا تناديه ليعقبه کليب فرد اناءه لا شيء فيه واصبح دون غابقه و امسي الا فاعلم خراش بان خير الـ رأيتک وابتغاء البر دوني
و قد يأتيک بالنبأ البعيد تجهز بالحذاء و لا تزيد ولا يأتي لقد سفه الوليد کأن دموع عينيه الفريد جبال من جرا الشام سود ـمهاجر بعد هجرته زهيد کمخضوب اللبان و لا يصيد «هان، چه کسي پيام مرا به خراش ابلاغ ميکند، حال آنکه اخبار دور براي تو ميآيند، و کساني برايت خبر ميآورند که نيازي به کفش و زاد و توشه ندارند. او را ندا ميکني تا کليب او را تعقيب کند، ولي نميآيد، راستي وليد خيرهسر شده. ظرف خود را خالي بر ميگرداند بدون اينکه چيزي درون آن باشد، گويي اشک چشمانش بينظير است. کوههاي سياه و هولناک شام صبح و شام را سپري کردند بدون اينکه شير دوشيده باشد يا (گله) را آب داده باشد. بدان اي خراش! که بهترين مهاجر بعد از هجرتش زاهد و پارسا است. ديدم که در طلب نيکي هستي بدون اينکه با من نيکي کني، مانند شير شکاري خون آلود که شکار نميکند».[26] پس از آن، عمر رضي الله عنه متأثر شد و نامه نوشت که خراش را نزد پدرش برگردانند، و فرمان صادر کرد که بعد از آن بدون اجازه پدران مسن و سالخورده پسرانشان به جبهه اعزام نشوند.[27] آري، ملاحظه ميکنيم که امير مؤمنان رضي الله عنه تحت تأثير شعر قرار ميگرفت و به شدّت گريه ميکرد، با وجود اينکه به اراده استوار و پابرجا و صلابت و خشونت شهرت داشت، و اين امر بيانگر احساس نازک و ظريف و شعور انساني بيدار ايشان است، که احساس پدران ناتوان را درک ميکند آنگاه که محتاج ياري پسرانشان بودند، و همچنين حال و وضع ستمديدگان و انسانهاي گرفتار و درمانده را در وجود خويش لمس و احساس ميکرد، همانگونه که در مورد شعر هجايي بدان پرداختيم.[28]
4- گرايش نقد ادبي عمر رضي الله عنه : عمر بن خطاب بيش از هر کسي تحت تأثير رسول خدا صلي الله عليه و سلم قرار گرفته بود، حتي در ديدگاه او نسبت به ادبيّات و حکم کردن بر شعر و شعراء، همانگونه که آرايههاي ادبي و احکام نقد ادبي زيادي در مورد متون از او نقل شده، که بخش عمده آن مرويات، مربوط به دوران خلافت ايشان، يعني ده سال آخر عمر اوست، و اين آثار به جا مانده در مجموع احترام و قدرداني عمر رضي الله عنه نسبت به ادبيّات نشان ميدهد و (نظريه کمال ادبي) او را به تصوير ميکشاند که نتايج و محصول فرهنگي عُمر پر برکت او در آن دوران شکوفا است. لذا لازم است نسبت به همه عوامل تقويت کننده و شفّافيت دهنده احساس و ذوق نقدي ادبي که موجب رشد و شکوفايي ملکه نقدي او شده، اطلاع همه جانبه داشته باشيم، و هر دو دوران جاهلي و اسلامي حيات ايشان را به نحو زير در نظر داشت: - عمر در دوران جاهلي يکي از مسئولين حفظ ارزشهاي جاهلي بود، و در ميان قريش از جايگاه اجتماعي ويژهاي بر خوردار بود که در آن زمان همه عرب به قريش چشم دوخته بودند و به آنها دل بسته بودند، در دوران اسلام هم چنين جايگاهي را احراز کرد. - عمر رضي الله عنه در مورد شعر جاهلي و اسلامي خبره و آگاه بود، که اطلاعات او در برگيرنده اشعار مشرکين و مرتديّن و دشمنان اسلام هم بود که عليه اين دين حنيف سروده بودند. - عمر رضي الله عنه به احوال عرب در دوران جاهليّت و اسلام از جوانب مختلف اعتقادي، تاريخي، نسبي، روش عبادي و علمي کاملاً آگاه بود، و علم و آگاهي او به اين چيزها راه نقد کلامي و ادبي و اظهار نظر را پيش روي او روشن کرده بود. - عمر رضي الله عنه از همان سنين ابتداي به محافل ادبياي علاقه داشت که خالي از مسابقه و شعر سرايي و مطرح کردن ادبيات و ذوق پروري و اظهار نظر ادبي نبود، بطوري که وقتي عمر رضي الله عنه اسلام آورد شرکت و در مجالس مردان پاک سخن، که گفتارشان همچون ميوههاي پاک و لذيذ از هر زشتي پاک بود، و همنشيني با آنها بعد از شرکت در نماز و جهاد يکي از آن سه مطلبي بود که مورد علاقه و رغبت ايشان محسوب ميشد، همانگونه که ايشان يکي از افراد همصحبت داستان سرايان رسول خدا صلي الله عليه و سلم در شب بود، و در زمان خلافت خود در قسمتي از حياط مسجد، خلوتگايي را به نام بطحاء (يعني بستر فراخ رودخانه) بوجود آورد که شعر دوستان و شعر جويان به آنجا رفت و آمد داشتند.[29] عمر رضي الله عنه که يكي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم بود داراي سهم عمده و رأي تيز و نافذ و تيزهوشي و ذکاوت و استعداد خارق العاده همراه با الهام، و بصيرت شفّاف بود، و کمتر در يافتن معني درست خطا ميکرد؛ ايشان همراه با اين ويژگيهاي با احساس شعر را ميخواند و ميشنيد، و نسبت به نصوص ادبي و ارزشهاي زيبايي و شعوري از ذوق و قريحه خاصي برخوردار بود، علّت اين امر هم اين بود که نسبت به آن بسيار حسّاس بود و معني و اهداف آن را بخوبي درک ميکرد[30]، لذا عمر رضي الله عنه هدف را با تمام قلبش دريافت ميکرد و درون خود را با آن راضي ميکرد، و تعجّب و علاقه و قدرداني خود را نسبت به آن ابراز ميکرد، همانگونه که روايت شده که متمّم بن نويره شعر مرثيه براي برادرش مالک سرود که توسط سپاه خالد بن وليد در جنگهاي ردّه به هلاکت رسيد، وقتي به اين بيت رسيد که گفت: لا يمسک الفَحشاءَ تَحتَ ثيابهِ حلوٌ شمائله عفيف المئزرِ «کسي که شمايل اخلاقي او شيرين و دلپسند است و پاکدامن است زشتي و فحشاء را زير لباسش قرار نميدهد». عمر رضي الله عنه برخواست و نزد او رفت و گفت: دوست داشتم اين مرثيه را براي برادرم زيد بن خطاب ميسرودي! گفت: اي اباحفص به خدا سوگند اگر ميدانستم برادرم به جايي رفته که برادر تو رفته است، برايش مرثيه نميسرودم، عمر رضي الله عنه گفت: هيچ کس تا کنون چنين تسليتي به من نگفته[31]. با اين منطق فهم و درک و سنجش بيداري و هوشياري عمر رضي الله عنه ارزش نصوص ادبي بليغ را بالا برد، و آنها را تا سطحي ارتقاء داد که ارزش گنجينههاي دنياي فاني به آن مقام نزديک نميشود. روايت شده که عمر رضي الله عنه به يکي از پسران هرم بن سنان گفت: برخي از اشعاري را که زهير درباره شما سروده، بخوان. وقتي برايش خواند عمر رضي الله عنه فرمود: واقعاً که درباره شما زيبا سروده! گفت: اي اميرمؤمنان! ما بخشش فراوان به او عطا کردهايم. عمر رضي الله عنه فرمود: آنچه شما بخشيديد، رفت، ولي آنچه او به شما داد، باقي است.[32] اين عناصر، ذوق نقدي و صفاي ملکهي نقدي عمر رضي الله عنه را تغذيه ميکرد، و چنين جايگاه ادبي را در عصر اسلام مهيّا و فراهم کرد.[33] امّا در رابطه با معيارهايي که عمر رضي الله عنه براي برتري متني بر متن ديگر از آنها استفاده ميکرد، يا با آنها شاعري را بر شاعري ديگر مقدّم ميداشت معيارهاي شکلي بودند که عبارتند از: سلامت عربي بودن: ذوق سرشته شدهي عمر رضي الله عنه بر فصاحت سالم و صحيح از لحن و غلط متنفّر است، و لحن و غلط دستوري به تنهايي کافي است که عبارت و متن ادبي را از اعتبار ساقط کند، و آنرا مردود گرداند، و حتي کسي را که لحن و غلط دستوري از او سر زده مورد عتاب و نکوهش و انتقاد قرار گيرد.[34] مأنوس بودن الفاظ و پرهيز از معاظله و پيچيده گويي: روايت شده که عمر رضي الله عنه زهير را مقدّم ميداشت و شعرش را زيبا تلقّي ميکرد، و علّت اين امر را پرهيز مکرّر گويي و پرهيز از پيچيدگي در کلام، و بکار نبردن الفاظ نامأنوس و وحشي بيان ميکرد، که مرد را جز با اوصافي که داشت مدح و ستايش نميکرد.[35] «معاظله» عبارت است از تعقيد در کلام و طوري بدنبال يکديگر بيايد که موجب پيچيدگي مفهوم شود، و وحشي بودن هم نامأنوسي الفاظ است.[36] اين اثر روايت شده اصول و قواعد شعر مورد پسند اسلام را توضيح ميدهد، که واضح بودن معني، نزديک بودن مفردات الفاظ و راست و درست بودن و دور بودن از مبالغه و اغراقگويي است، چون شعر براي حکم کردن دعوت ميدهد، و عموم مردم را مورد خطاب قرار ميدهد، پس لابد بايد قابل فهم باشد[37]، شايان ذکر است که علماي علم بلاغه که بعداً اصول و قواعد اين رشته را تدوين کرده اند، از بحث فصاحت و بلاغت مفرد، و کلام و فصاحت آن خارج نشدهاند که عمر رضي الله عنه آن را تبيين کرد، جز مباحث روش تصنيف و تنظيم و ترتيب بابها که بعداً بدان افزوده شد.[38] وضوح و روشني مطلب: نامهاي به سعد بن ابي وقاص رضي الله عنه نوشت که به علّت کم اطلاعي از مناطقي که به تصرّف درآوردهايد، و نيز از نبود آگاهي کافي از محل استقرار دشمن نتوانستهام برخي تصميماتم را بنويسم (و برايشان برنامهريزي کنم)، بنابراين منازل و شهرهاي فاصل بين شما و مداين را طوري برايم توصيف کنيد و بنويسيد که گويي آنها را ميبينم، و امور خود را برايم روشن توضيح دهيد.[39] اين جمله اخير بطور واضح بيانگر اين نکته است که بيان واضح، مورد تأييد خليفه رضي الله عنه بود، و اين مقياس و معيار دقيق نقد ادبي است. همانگونه که قاضيها را هم سوگند ميداد که واضح و روشن از مسايل قضايي تعبير کنند: ...الفهم الفهم فيما تلجلج في صدرک: (مفهوم و واضح مقصود دل خود را بيان کن). و در مورد کاري که خواست در مورد آن به ايراد سخنراني بپردازد گفت: مقالهاي را آماده کردم که از آن تعجّب ميکردم. و نيز رأي عمر رضي الله عنه براين بود که واژهها وسيله تفهيم و آلت راهنمايي و بيان هستند، نه اينکه راهي براي شگفتزده کردن و نابينا کردن باشد، از اينرو با مبالغه و گزافهگويي مخالفت ميکرد بود و عليه آن قيام مينمود.[40] الفاظ بايد به مقدار معني باشد: از جمله کلام مأثور عمر رضي الله عنه اين است: از مکابله پرهيز کن[41]. امام دارمي گفته: منظورش زيادهگويي در کلام است. بنابراين مراد عمر رضي الله عنه پرهيز از پرحرفي بود، چون مضمون فکر و انديشه را از بين ميبرد، و موجب تکرار نفرت برانگيز و دوباره شدنهاي مکروه و ناپسند است، علاوه بر اينکه زيبايي گفتار هم مفقود ميگردد، و جمالش پايمال ميشود[42]، عمر رضي الله عنه فرمود: صِداع و پراکنده شده کلام بر اثر زبان پراکني است، پس هر چه ميتوانيد کم بگوييد[43]. الفاظ وقتي زيبا است که در محل مناسب باشد عمر رضي الله عنه از الفاظي متنفّر بود که به زور جاي داده ميشد؛ چون معني را از ريخت ميانداخت، و رونق و بهاي کلام را از بين ميبرد، از جمله در نقد يک بيت از شعر حسيم عبد بني حسحاس که گفته بود: عُمَيرَة وَدِّع إن تَجَهَّزتَ غادياً کفي الشَّيبُ و الإسلامُ للمرءِ ناهياً «اي عميره! اگر آماده شدهاي صبحگاه زود سفر کني، پس (مالت را به) وديعه بگذار، زيرا موي سفيد (پيري) و اسلام بودن مرد براي بازگشت از گناه کافي است». عمر رضي الله عنه فرمود: اگر اسلام را قبل از شيب (موي سفيد) ذکر ميکردي جايزهات ميدادم. چون عمر رضي الله عنه با ذوق و سليقهاش که اسلام آن را صيقلي داد، و در سايه آن رشد و نمو کرد، زيرا خوب درک کرده بود که نيروي بازدارندگي اسلام در درون مؤمن قبل از پير شدن مؤثر است، ولي در اين بيت اين نکته رعايت نشده بود[44]. تقسيم زيبا: همانگونه که عمر رضي الله عنه در مورد جمال هنري شعر که موجب رضايت ذوق ادبي و خشنودي عقل و خرد است، اظهار علاقه و شگفتي ميکرد، و علاقه و شگفتي خود را با مرور چند بار آن بيت شعر که ذوق ادبي را رشد ميدهد، ابراز ميکرد، و عمق احساس زيبايي کلام را از اين طريق ترجمه مينمود. يکي از دلايل اين مطلب اين روايت است که قصيدهي عبده بن طيّب نزد عمر رضي الله عنه خوانده شد که آغاز آن چنين است: هل حبل خولة بعد الهجر موصولُ والعيشُ شحٌ و إشفاقٌ و تأميلُ « آيا ريسمان دوستي خوله بعد از هجرت و دور شدن، دوباره وصل ميشود، يا اينکه تو منزلت دور شده و مشغولي؟». و قتي شعر به اينجا رسيد که گفت: و المرء ساعٍ لأمرٍ ليسَ يدرکُهُ والعيش شحٌّ و إشفاقٌ و تأميلُ « انسان براي چيزي در تلاش است که بدان نميرسد، زندگي هم طمع و بيم و آرزو است». عمر با تعجّب گفت: «زندگي طمع و بيم و آرزو است»، از اين تقسيم و تفصيل زيبا تعجّب کرد.[45] و هنگامي که عمر رضي الله عنه گفتهي زهير بن أبي سلمي را شنيد: فان الحق مقطعة ثلاث فذالکم مقاطع کل حي يمين او نفار او جلاء ثلاث کلهن لکم شفاء
«حق به سه چيز قطعي مي شود، قسم، محاکمه، يا حجّت روشن. اين مقاطع هر قبيلهاي است که موجب تسکين خاطر است». مقصودش اين است که حقوق تنها با يکي از اين سه تثبيت ميشود، و با اين يک بيت شعر زُهير (قاضي الشعراء) نام گرفت. عمر رضي الله عنه از اينکه زُهير مقاطع حق را شناخته بود، با وجود اينکه اهل جاهلي بود؛ بسيار تعجّب کرد، چون اسلام هم بر اين سه گزينه به عنوان مقاطع حق و دلايل اثبات حقوق تأکيد نمود.[46] اينجا معيارهاي ديگري هم هست که عمر رضي الله عنه در مضمون ادبيات، آنها را ترجيح ميداد، و با آنها اديبان را جهت تازه ميداد، از جمله جوشيدن شعر از دين و اخلاق. براي اينکه بتوانيم معيارهاي نقد ادبي عصر عمر رضي الله عنه را با استفاده از کلام مأثور ايشان براي خواننده به تصوير بکشيم ميتوانيم معيارهاي ديگري را هم به معيارهاي نقد ادبي سابق اضافه کنيم. از جمله: صداقت و راستگويي در تعبير از خاطر و به تصوير کشيدن عواطف با ارزش. از جمله نکاتي که براي عمر رضي الله عنه زيبا و دوست داشتني بود عنصر صدق، نکتهاي که موجب شگفتي او از قصيده مخبّل سعدي و اميّه بن أسکر کناني بود. همچنين عمر رضي الله عنه معنايي را ترجيح ميداد که جديد و ابتکاري باشد که با دين (اسلام) متناسب و حاوي اخلاق و ادب باشد، و اين معني داراي شکلي محکم باشد که با تصوير قشنگ و بيان زيبا از آن معني تعبير شود. علاوه بر صدق و ابتکار، عمر رضي الله عنه ترجيح ميداد که شعر موافق اخلاق ديني باشد، بطوري که شاعر در هجو مذموم، يا ناسزاگويي مفتضح، يا تعرض به حيثيت ديگران، يا توصيف شراب و ديگر چيزهاي حرام غوطهور نشود که نشان از ضعف اعتقاد و فساد اخلاق است، همانگونه که در بحث موضع ايشان در برابر حطيئه و سحيم و ديگر شعراي امثال آنان گذشت.[47] از جمله مطالبي که با اين نقد ادبي مربوط است روايتي است مبني بر اينکه نعمان بن عديّ از جانب عمر رضي الله عنه به فرمانرواي شهر ميسان[48] منصوب شد و به آنجا رفت، ولي همسرش موافقت نکرد که همراهش برود، بنابراين نعمان در صدد بر آمد با استفاده از غيرتي که زنان دارند؛ رغبت او را به همراه شدن با خود برانگيزد، و چند بيت شعر خيالي و خالي از حقيقت را برايش نوشت از اين قرار: فمن مبلغ الحسناء ان حليلها اذا شئت غنتني دهاقين قرية اذا کنت ندماني فبالاکبر اسقني لعل امير المؤمنين يسوءه
بميسان يسقي في زجاج و حنتم و صناجة تحدو علي کل ميسم ولا تسقني بالاصغر المتثلم تنادمنا في الجوسق المتهدم
«کيست پيام مرا به آن زيبارو برساند که همسرش در شهر ميسان در ليوان بلور و حنتم ميآشامند. هرگاه ميل داشته باشم زنان رقّاصه و خواننده شهر برايم آواز ميخوانند و با هم رقابت ميکنند. اگر تو همپياله من باشي با جام بزرگ مرا شراب بده نه با پياله ملثّم کوچک. شايد امير مؤمنان خوشش نيايد که در کاخ ويرانه نديم و همنشين ما باشي». وقتي عمر رضي الله عنه اين را شنيد گفت: به خدا سوگند با من بدي کرد، سپس او را از کار بازداشت. اين کار عمر رضي الله عنه جاي تعجب نيست، زيرا نعمان فرمانروا و پيشنماز و پيشواي زندگي مردم بود، و اين شعر اگر چه زندگي يک مهاجر صدر اوّل را نشان نميدهد، امّا با ارزشهاي اخلاقي اين دين منافات دارد، و تعاليم و آموزههاي اسلام پذيراي آن نيست، لذا عمر رضي الله عنه آن را مردود دانسته و گويندهاش را مجازات کرد.[49] اين بارزترين انگيزههاي نقد ادبي بود که نقد عمر رضي الله عنه را متمايز کرده است، و بر اصالت نقد ادبي در مراحل عصر اول تأکيد ميورزد، همانگونه که از انگيزههاي اين نقد و جهتگيري او حکايت دارد، زيرا معيار نقد و ارزيابي عمر رضي الله عنه تنها ذوق، بلکه بيشتر به جنبهي بررسي دقيق متن، از نظر زيبايي و زشتي موضوع، و تعليل خوب بودن، يا زشت و مستهجن بودن نمونهها گرايش داشت. نقد عربي تا زماني که مسير عربي سالم و بلاغت عبارت و متن و صدق محتوا و تصوير زيبا و واضح را بپيمايد، بدهکار عمر رضي الله عنه است. اين معيارهاي دقيق نقد ادبي است که هيچ ناقد اصيلي[50]در مورد آنها اختلاف نظر ندارد. اگر فرهنگ و ادب و توانمنديهاي ذوق شعري و نقد و ارزيابي و داوري اين خليفه بزرگوار را بيان کنيم بحث به درازا ميکشد، و نيازمند چند فصل طولاني است. از جمله بهترين کتابهايي که در اين موضوع غناي درون را فراهم سازد کتابهاي: «عمر بن الخطّاب» نوشته دکتر محمّد ابوالنّصر و «الأدب الاسلامي في عهد النبوّه و خلافة الراشدين» دکتر نايف معروف، و «أدب صدر الإسلام» دکتر واضح صمد، و «المدينة النبويّة فجر الإسلام و العصر الراشدي» اثر استاد محمّد محمّد حسن شراب هستند.
[1] مجمع الزوائد (8/98) [2] المدينة النبوية في فجر الاسلام (2/98) [3] البيان؛ جاحظ (1/241) الادب في الاسلام د. نايف معروف ص 169 [4] الادب في الاسلام د. نايف معروف ص 170 [5] مسند الشافعي ص 122 [6] أدب الاملاء : سمعاني. ص71 [7] تاريخ طبري (5/218) [8] عمربن الخطاب : محمد ابونصر. 209 [9] الکامل في الأدب (2/300) [10] ادب الاملاء : سمعاني. ص 71 [11] العمده : ابورشيق (1/15). [12] الادب في الاسلام دنايف. [13] الکامل في الادب (1/227) [14] المعجم الکبير طبراني (7/129) [15] الادب في الاسلام. [16] طبقات الشعراء (ابن سلام)1/25، ادب صدر الاسلام ص 87 [17] عمربن خطاب (محمد ابونصر) ص 218 [18] - منبع سابق ص 219 [19] - الأدب في الاسلام ص 172. [20] - عبقرية عمر ص 246. [21] - الکامل في الأدب 2/725. [22] - زهر الآداب قيرواني 1/54، الأدب في الإسلام ص92. [23] - عمر بن خطاب دکتر محمد ابونصر ص226. [24] - الأدب الاسلامي، دکتر نايف معروف ص 180. [25] - أدب صدر الاسلام ص90. [26] - عمر بن الخطاب ، دکتر محمّد ابوالنصر ،ص 230. [27] - الأعاني اصفهاني 13/189 [28] - ادب صدر الاسلام،ص90 [29] - عمر بن الخطاب ، دکتر محمّد ابوالنصر ،ص 244. [30] - منبع سابق ص246. [31] - منبع سابق ص 247، الکامل نوشته مبرد،2/300. [32] - المدينة النبويّة فجر الاسلام، و العصر الراشدي 2/106. [33] - عمر بن خطاب محمّد أبوالنصر ، ص248. [34] - منبع سابق. [35]- المدينة النبويّة فجر الاسلام، و العصر الراشدي2/102. [36] -همن منبع. [37] -منبع سابق. [38]- عمر بن خطاب محمّد أبوالنصر ، ص250. [39] -مجموعة الوثايق السياسيّة ص414. [40] -عمر بن الخطاب دکتر محمد ابوالنصر ص251. [41] -سنن دارمي،1/9به نقل از مرجع سابق ص 252. [42] -عمر بن الخطاب ...ص252. [43] -شرح نهج البلاغه ابن ابي اب الحديد3/112. [44] -المدينة النبوية،شراب2/102،عمر ابن الخطاب،ابوالنصر ،ص253 [45] - البيان و التبيين 1/240،المدينة النبويّة،شراب 2/105. [46] -أدب صدر الإسلام،ص96. [47] - عمر بن الخطاب ، أبوالنصر،ص 255-262. [48] - ميسان شهري است در عراق داراي نخلستان و روستاهاي فراوان که بين بصره و واسط واقع شده است. [49] - عمر بن الخطاب، دکتر محمّد ابوالنصر ص 263. [50] همان 256
از کتاب: ترجمه سيره عمربن خطاب رضي الله عنه، تأليف : دکتر علي محمد محمد صلابي
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|