Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند: "لا تصاحب إلا مؤمنا، ولايأکل طعامک إلا تقي" (صحيح – ابن ماجة 7341)، يعنى: "تنها با مؤمن دوستي کن و کسي بجز انسان متقي از غذاي شما نخورد".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>عمر بن خطاب رضی الله عنه > عمر رضی الله عنه و زندگی خانوادگی

شماره مقاله : 2697              تعداد مشاهده : 285             تاریخ افزودن مقاله : 25/5/1389

عمر رضی الله عنه  و زندگی خانوادگی

عمر رضی الله عنه  می‌گفت: مردم به همان اندازه از رهبر و پیشوای خود حرف شنوی خواهند داشت که او از خدای خود داشته باشد و اگر حاکم رفاه طلب باشد، رعیت نیز رفاه طلب خواهد شد.[1]
بنابراین او خویشتن را محاسبه می‌نمود و رفتار افراد خانواده‌اش را کنترل می‌کرد. او به خوبی می‌دانست که دیدگان همه به او و خانواده‌اش دوخته است. بنابراین وقتی مردم را از چیزی باز می‌داشت. خطاب به افراد خانواده‌اش می‌گفت: مواظب باشید که من مردم را از فلان کار باز داشته‌ام و مردم به شما آن‌طور نگاه می‌کنند که پرنده (شکاری) به گوشت نگاه می‌کند. اگر شما مرتکب کاری شوید که از آن منع کرده‌ام آن‌ها نیز بی‌مهابا مرتکب آن خواهند شد و اگر شما از آن بازآیید آن‌ها نیز باز خواهند آمد. و بدانید که شدیدترین تنبیه از آن کسی است که با من رابطه نزدیکی داشته باشد. پس خود دانید.[2] و همواره مواظب رفتار فرزندان، زنان و نزدیکان خود بود که ما در اینجا به بعضی از موضعگیری های ایشان اشاره می‌کنیم:
 
1ـ منع استفاده از امکانات عمومی
عمر رضی الله عنه  افراد خانواده‌اش را از استفاده از امکانات عمومی‌ای که دولت در اختیار مردم گذاشته بود، منع می‌کرد. چنان که عبدالله بن عمر رضی الله عنه  می‌گوید: من چند نفر شتر خریدم و در چراگاه عمومی مسلمانان رها نمودم و بعد از این که فربه شدند، آن‌ها را برای فروش به بازار عرضه کردم. وقتی در بازار چشم عمر رضی الله عنه  به آن‌ها افتاد گفت: صاحب این شتران کیست؟ گفتند: عبدالله است. عمر رضی الله عنه  عبدالله را طلبید و گفت: به به... پسر امیرالمؤمنین! سپس گفت: این‌ها را از کجا آورده‌ای؟ عبدالله گفت: شتران لاغری خریدم و در چراگاه عمومی رها نموده و اکنون که فربه شده‌اند، آن‌ها را برای فروش عرضه داشته‌ام. عمر رضی الله عنه  گفت: لابد آن‌جا می‌گفتند: شتران فرزند امیرالمؤمنین را بچرانید و آب بدهید. سپس گفت: ای عبدالله! آن‌ها را بفروش و سرمایه‌ی اولیه‌ی خود را بردار و بقیه را به بیت المال تحویل بده.[3]
 
2ـ بازخواست فرزندش عبدالله به خاطر اموالی که در معرکه‌ی جلولاء خریداری نموده بود:
عبدالله می‌گوید: من در جنگ جلولاء (یکی از معرکه‌های بلاد فارس) شرکت داشتم. بعد از جنگ گوسفندان زیادی در مقابل چهل هزار درهم خریداری نمودم. وقتی نزد عمر آمدم گفت: اگر مرا به آتش ببرند و از تو بخواهند که فدیه دهی و مرا نجات بخشی چنین خواهی کرد؟ گفتم: من حاضرم هر چه دارم فدیه دهم تا تو را نجات دهم از چیزی که باعث آزارت می‌شود. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  گفت: به نظر من مردم به خاطر این که شما فرزند امیرالمؤمنین هستید، اموال خود را در قبال قیمت نازلی در اختیار شما گذاشته‌اند. و من تقسیم کننده‌ی اموال غنیمت و مسئول هستم. بنابراین اموالت را به من بده و به تو در مقابل هر درهمی که داده‌ای یک درهم منفعت می‌دهم. سپس اموالم را به تجار عرضه داشت و آن‌ها را در مقابل چهارصد هزار درهم فروخت و هشتاد هزار به من داد و بقیه را نزد سعد ین ابی وقاص فرستاد تا در میان مجاهدین تقسیم نماید.[4]
 
3- ممانعت از منفعتهایی که‌ به‌ وسیله‌ی خویشاوندی به‌ دست می‌آید:
از اسلم روایت است که عبدالله و عبیدالله؛ فرزندان عمر رضی الله عنه  در میان لشکری بودند که از عراق باز می‌گشتند. در بصره با ابوموسی اشعری (امیر بصره) ملاقات کردند. ابوموسی گفت: ای کاش می‌توانستم برای شما کاری انجام دهم که از منعفت آن بهره‌مند می‌شدید. سپس گفت: آری، در اینجا مقداری مال وجود دارد که می‌خواهم آن‌ها را نزد امیرالمؤمنین بفرستم. پس بهتر است آن‌ها را به عنوان قرض در اختیار شما قرار دهم تا اجناس عراقی خریداری کنید و در بازار مدینه بفروشید، آن‌گاه سرمایه‌ی اولیه را به بیت المال برگردانید و منعفت آن‌را برای خود بردارید. آن‌ها پیشنهاد ابوموسی را پذیرفتند و چنین کردند و ابوموسی طی نامه‌ای امیرالمؤمنین را در جریان این معامله گذاشت. وقتی آن‌ها به مدینه رسیدند و اجناس را فروختند و می‌خواستند سهم بیت المال را به امیرالمؤمنین تحویل دهند. او گفت: آیا همه‌ی افراد لشکر از چنین منفعتی بهره‌مند شده‌اند یا خیر. گفتند: خیر. فرمود: پس هم مال و هم منفعت آن‌را به بیت المال برگردانید. عبدالله چیزی نگفت. اما عبیدالله اعتراض کرد و گفت: ای امیرالمؤمین! آیا چنین قضاوت می‌نمایی، در صورتی که اگر مال هلاک می‌شد، ما مسئول پرداخت عوض آن بودیم؟ آن‌گاه یکی از حاضرین گفت: ای امیرالمؤمنین! این معامله را به عنوان معامله‌ی مشارکت قرار ده و منفعت به دست آمده را در میان بیت المال و آن‌ها تقسیم کن. عمر رضی الله عنه  پذیرفت و نصف منفعت را به آن‌ها و نصف دیگر را به بیت المال تحویل داد و می‌گویند: این اولین شراکت از نوع خود در اسلام بود.[5]
 
4ـ ترجیح دادن اسامه بن زید به عبدالله بن عمر رضی الله عنه
معمولا عمربن خطاب  رضی الله عنه  در بخشش و عطایا سوابق و خدمات مردم را در نظر می‌گرفت، چنان که در تقسیمی به اسامه بن زید چهار هزار درهم و به عبدالله بن عمر سه هزار درهم داد. عبدالله اعتراض کرد و گفت: نه پدر او از پدر من بهتر بود و نه خودش از من بهتر است. عمر رضی الله عنه  گفت: رسول خدا پدر او را بیشتر از پدر تو و خود او را بیشتر از تو دوست می‌داشت.[6]
 
5ـ حقوق یک ماه را به‌ تو داده‌ام
عاصم بن عمر می‌گوید: پدرم (یرفا)، غلام آزاد شده‌ی خود را دنبال من فرستاد. من نزد او رفتم. در مسجد نشسته بود. بعد از حمد و ثنای خدا، گفت: خوردن این مال (بیت المال) برای من حلال نیست مگر آن‌چه‌ حق من باشد. چرا که نزد من امانت است. و نفقه‌ی یک ماه تو را داده‌ام و بیشتر از این نخواهم داد و اکنون میوه‌های فلان باغ را به تو می‌دهم تا با پول آن‌ها به تجارت بپردازی و بر خانواده ات انفاق کنی. عاصم می‌گوید: من نیز همین کار را کردم.[7]
 
6- ای معیقیب! آن‌ها را از او بگیر و به بیت المال برگردان
از معیقیب روایت است که می‌گوید: عمر رضی الله عنه  به وقت ظهر کسی را دنبال من فرستاد. وقتی آن‌جا رفتم دیدم فرزندش (عاصم) نشسته است. امیرالمؤمنین گفت: ای معیقیب! می‌دانی! این چه کار کرده است؟ او به عراق رفته و گفته است: من فرزند امیرالمؤمنین هستم و از آن‌ها مال درخواست کرده است. آن‌ها به او هدایایی از قبیل ظروف، نقره‌، کالا و شمشیر گران قیمت داده‌اند. عاصم گفت: من از آن‌ها سؤال نکردم. بلکه نزد افرادی از خویشاوندانم رفتم و آن‌ها اين را به من دادند. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  رو به من کرد و گفت: ای معیقیب! آن‌ها را از او بگیر و به بیت المال برگردان.[8]
آری عمر این مال را، مالی شبهه آمیز تلقی می‌کرد چرا که عاصم به خاطر این که فرزند امیرالمؤمنین بوده، از چنین مال و هدایایی بهره‌مند شده است و از دست رنج خودش نمی‌باشند. بنابراین عمر رضی الله عنه  دوست نداشت که اموال شبهه آمیزی وارد سرمایه خانواده‌اش شود. [9]
 
7ـ عاتکه (همسر عمر) و جریان مشک و عنبر
مقداری مشک و مواد خوشبو از بحرین فرستاده شد. عمر رضی الله عنه  گفت: ای کاش زنی بود که می‌توانست این مواد خوشبو را به خوبی بسته بندی کند تا آن‌ها را میان مسلمانان تقسیم نمایم. همسرش (عاتکه بن زید) گفت: من این کار را انجام می‌دهم. عمر رضی الله عنه  گفت: تو این کار را برای فرد دیگری بگذار. چرا که می‌ترسم دستانت با آن آمیخته شود آن‌گاه به گردن و سر و صورت خود بمالی و چیزی بیشتر از دیگر مسلمانان نصیب تو شود.[10]
این است نمونه‌ای از تقوای فوق العاده امیرالمؤمنین، عمربن خطاب که می‌ترسد مبادا همسرش در اثنای تقسیم مواد خوشبوی بیت المال، دستهایش را به سر و صورتش بمالد و ناخودآگاه از اموال عمومی مسلمانان بهره‌مند گردد.
این است عملکرد دقیق فردی که از خدا می‌ترسد و مرزهای حلال و حرام را رعایت می‌نماید و حتی از مشتبهات می‌پرهیزد. چیزی که متأسفانه دیگران حتی به فکر آن هم نیستند.[11]
 
8ـ نپذیرفتن هدیه برای همسرانش
ابن عمر رضی الله عنه  می‌گوید: ابوموسی اشعری قالیچه‌ای به عاتکه (همسر عمر) هدیه داده بود. وقتی چشم عمر رضی الله عنه  به آن افتاد، گفت: این را چه کسی به تو داده است؟عاتکه گفت: ابوموسی اشعری آن‌را به عنوان هدیه برای من فرستاده است. عمر رضی الله عنه  آن‌را برداشت و بر سر همسرش کوبید. و کسی را دنبال ابوموسی فرستاد. ابوموسی دوان دوان آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! در مورد من شتاب مکن. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  گفت: چرا برای همسران من هدیه می‌فرستی. و قالیچه را بر سر او زد و گفت: آن‌را بردار. ما به آن نیازی نداریم.[12]
همچنین همسرانش را از دخالت در امور مملکت باز می‌داشت. چنان که وقتی یکی از استاندارانش را از کار برکنار کرد، همسرش گفت: چرا او را از کار برکنار کردی؟ عمر رضی الله عنه  خشمگین شد و گفت: ای دشمن خدا! تو را چه کار به این کارها؟[13]
 
9ـ هدیه‌ی ملکه روم به ام کلثوم؛ همسر عمر رضی الله عنه
استاد خضری در محاضرات خود می‌گوید: بعد از این که پادشاه روم دست از جنگ با مسلمانان برداشت و بین او و عمر رضی الله عنه  نامه‌هایی رد و بدل شد، ام کلثوم (همسر عمر رضی الله عنه ) دختر علی رضی الله عنه  برای همسر پادشاه روم مقداری مواد خوشبو و هدایایی فرستاد. بعد از این که این اجناس به دست ملکه رسید، او در عوض هدایای گرانبهایی به ام کلثوم فرستاد که در میان آن‌ها یک گردن بند گران قیمت وجود داشت. عمر رضی الله عنه  آن هدایا را متوقف کرد و در مسجد به ایراد سخن پرداخت و گفت: کاری که بدون مشوره انجام گیرد در آن خیری وجود ندارد. و اکنون هدیه‌ای از جانب ملکه روم برای ام کلثوم فرستاده شده است، نظر شما چیست؟ مردم گفتند: همسر امیرالمؤمنین شایسته‌ی این هدیه است. عمر رضی الله عنه  گفت: ولی مأمور پست، مأمور بیت المال است و هزینه‌هایی که در این سفر صرف شده است از بیت المال بوده است. بالاخره آن گردن بند را به بیت المال تحویل داد و قیمت هدایایی که ام کلثوم برای ملکه فرستاده بود به او برگردانید.[14]
 
10ـ جریان ام سلیط
ثعلبه بن ابی مالک می‌گوید: عمر رضی الله عنه  پارچه‌های پشمینی در میان زنان مدینه تقسیم نمود و در پایان یک قطعه از آن باقی ماند. حاضرین گفتند: این یکی را به دختر رسول خدا (ام کلثوم همسر عمر) بدهید. عمر رضی الله عنه  گفت: ام سلیط مستحق‌تر از او است. او زنی انصاری بود. عمر رضی الله عنه  گفت: در جنگ احد ام‌سلیط مشکیزه‌ها را آب می‌کرد و برای مجاهدین می‌آورد.[15]
 
11ـ حفصه و دلسوزی برای خویشاوندان
باری نزد عمر رضی الله عنه  مالی آوردند. حفصه نزد پدر رفت و گفت: ای امیرالمؤمنین! نزدیکانت حقی به گردن تو دارند به آن‌ها از این مال بده. عمر رضی الله عنه  گفت: دخترم! حق نزدیکانم در مال شخصی من است. ولی این مال را در جهت نیازهای مسلمانان صرف می‌کنم. و افزود که به خاطر دلسوزی برای نزدیکانت می‌خواهی پدرت را متضرر کنی. برخیز.[16]
 
11ـ آیا می‌خواهی با چهره‌ای خائنانه نزد خدا بروم؟
یکی از دامادهای عمر رضی الله عنه  نزد او آمد و گفت: از بیت المال چیزی به من ببخش. عمر رضی الله عنه  خشمگین شد و گفت: می‌خواهی با چهره‌ای خائنانه خدا را ملاقات بکنم. سپس از مال شخصی خود به او ده هزار درهم بخشید.[17]
این‌ها گوشه‌هایی از عملکرد و موضعگیری‌های عمرفاروق است که بیانگر پرهیز نمودن ایشان از استفاده‌ از اموال بیت المال می‌باشد و این که ایشان زمینه‌ی هر نوع استفاده از جایگاه خود برای اطرافیانش را مسدود کرده بود. اگر چنین نمی‌کرد به راحتی می‌توانست با اطرافیان خود در کمال رفاه زندگی نماید و بعدی‌ها نیز به او اقتدا می‌کردند و بیت المال، جزو اموال شخصی مسئولین امور تلقی می‌شد. و طبیعی است که هر‌گاه حاکم در اموال بیت المال دست درازی کند و آن‌را حیف و میل نماید، کنترل اوضاع از دستش بیرون خواهد رفت و امور مالی کشور با بی‌نظمی‌روبرو می‌شود و مصالح کشور در خطر می‌افتد و سرانجام نظام اداری کشور از هم می‌پاشد. اما اگر حاکم، اهل قناعت بوده، از حیف و میل اموال مسلمین خودداری نماید، طبیعی است که همه او را دوست خواهند داشت و به حرف او گوش خواهند کرد.[18]
از خلال برخوردهای عمرفاروق با خانواده و نزدیکانش ما به فرازهای دیگری از زندگی دوران خلافت ایشان بر می‌خوریم که او را در این میدان بهترین الگو می‌یابیم. چنان که علی بن ابی طالب در وصف او گفت: دستت را پاک نگه داشتی پس رعیت تو نیز عفیف و پاک دست شد و اگر خیانت می‌کردی آن‌ها نیز خائن و رفاه طلب می‌شدند. عمر رضی الله عنه  به خاطر محاسبه خویشتن و کنترل افراد خانواده و کارگزاران خود جایگاه ویژه و هیبت خاصی در دلهای مردم کسب کرده و مورد تصدیق و تأیید همگان قرار گرفته بود[19].
آری این بود عمرفاروق، پرورده‌ی اسلام و نمونه‌ی والای خلافت که قلبش سرشار از ایـمان بود؛ ایمان ریشه داری که از او الگویی برای نسلهای بعدی ساخت و همچنان ایمان به خدا و پرورش در سایه‌ی آموزه‌های حیات بخش دین مبین اسلام به عنوان دو عنصر سازنده تا قیامت باقی خواهند ماند تا در پرتو آن، خلفا و حکام نمونه ساخته شود. [20]


[1] موسوعة فقه عمربن الخطاب د. محمد قلعجي ص 146.
[2] محض الصواب (3/ 893).
[3] مناقب عمر: ابن الجوزي ص157، 158.
[4] تاريخ الإسلام : ذهبي عهد الخلفاء الراشدين ص270، 271.
[5] الخلفاء الراشدون : نجار ص244.
[6] فرائد الكلام للخلفاء الكرام ص113.
[7] الطبقات (3/ 277) ، محض الصواب (2/ 491).
[8] عصر الخلافة الراشدة : عمري ص236،
[9]التاريخ الإسلامي (19/ 40).
[10] الزهد : إمام أحمد ص11، به‌ نقل از: التاريخ الإسلامي (19/ 30).
[11] التاريخ الإسلامي (19/ 30).
[12] الشيخان أبو بكر وعمرمن رواية البلاذري ص260.
[13] أخبار عمرص293، الشيخان رواية البلاذري ص188.
[14] الخلفاء الراشدون د. عبد الوهاب النجار ص245.
[15] فتح الباري (7/ 424)، (6/ 93)، الخلافة الراشدة ص: 273.
[16] الزهد : إمام أحمد ص17، فرائد الكلام ص139.
[17] تاريخ الإسلام : ذهبي ص271.
[18] الخلفاء الرائدون : ذهبي ص271.
[19] القيادة والتغيير ص 182.
[20] فن الحكم ص74.


از کتاب: ترجمه سیره عمربن خطاب رضی الله عنه، تألیف : دکتر علی محمد محمد صلابی



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

يحيى بن يمان، قال: سمعت سفيان الثوري، يقول: الحديث أكثر من الذهب والفضة وليس يدرك، وفتنة الحديث أشد من فتنة الذهب والفضة. یحیی بن یمان گفت: شنیدم که سفیان ثوری می فرمود: « (ارزش) حدیث بیشتر از طلا و نقره است ولی محسوس نیست، و فتنه و بلای حدیث (دروغ) بیشتر از بلای طلا و نقره است». ‏"حلية الأولياء وطبقات الأصفياء" حافظ أبو نعيم اصفهاني

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2616
دیروز : 5831
بازدید کل: 8835930

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010