ذوالكفل علیه السلام
{ وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأخْيَارِ (٤٨)} (ص: 48).
نسب ذو الكفل:
اهل تاريخ گفتهاند: ذوالكفل فرزند ايوب است. پس نسب او همان نسب ايوب است. نام او در اصل بشر بوده است. خداوند او را بعد از ايوب مبعوث فرمود و ذوالكفلش نام نهاد. چون او خود را مكلف به انجام بعضي از طاعات و عبادتها نمود و آنها را به خوبي و نيكي انجام داد. مقبرهاش در شام بوده است. اهل دمشق از يكديگر نقل ميكنند كه او داراي قبري در كوهي به نام كوه قاسيون، مشرف بر دمشق، ميباشد.
بعضي از علماء گفتهاند: او پيغمبر نبوده بلكه يكي از صالحان بني اسرائيل بوده است. اما ابن كثير پيغمبر بودن او را ترجيح داده چون خداوند او را مقارن انبياء ذكر فرموده است: { وَإِسْمَاعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ (٨٥)وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ (٨٦)}(انبياء: 86-85).
[(همچنين ياد كن براي مردمان) اسماعيل و ادريس و ذاالكفل را كه جملگي از زمره شكيبايان (در برابر شدائد زندگي و تكاليف رسالت) بودند (و الگوي استقامت و پايمردي بشمار ميآمدند) . (85) ما آنان را غرق رحمت خود كرديم ، چرا كه ايشان از زمره شايستگان و بايستگان (بندگان ما) بودند .(86)]
در سورهي «ص» بعد از داستان ايوب ميفرمايد:
{ وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأخْيَارِ (٤٨)} (ص: 48).
[( اي پيغمبر ! ) از اسماعيل و اليسع و ذالكفل ياد كن . آنان جملگي از خوبان و نيكانند .]
ابن كثير ميگويد: از ظاهر ثناء و مدحي كه در قرآن از ذاالكفل شده است چنين برميآيد كه او از جملهي پيغمبران بوده است و اين قول مشهور است[4].
قرآن فقط او را در جمله انبياء ذكر فرموده و بيش از اين سخني از او به ميان نياورده است اما موضوع دعوت و رسالت او و قومي كه به سوي آنها مبعوث شده نه بصورت اجمال و نه تفصيل متعرض آن شده است. لذا ما هم از خوض در اين موضوع خودداري ميورزيم. چون بسياري از تاريخ نويسان نيز جز بحث ناچيز سخني از وي به ميان نياوردهاند.
نكتهي قابل توجه اينكه ذوالكفل وارده در قرآن شخصي غير از كفل مذكور در حديث است. نص حديث در روايت امام احمد به روايت از ابن عمر رضی الله عنه چنين آورده است.
«كفل از بني اسرائيل بود از ارتكاب هيچ گناهي كوتاهي نميكرد. زني نزدش آمد و به او شصت دينار داد در مقابل اينكه اجازه دهد به او تجاوز كند. چون در ميان دو ران او قرار گرفت زن گريه و لرزيدن را شروع كرد. گفت: چرا گريه ميكني مگر به زور تو را وادار به اين عمل كردهام؟ زن گفت: نه، ليكن من هرگز مرتكب چنين عملي نشدهام و حاجتمندي و ناداري مرا وادار به اين عمل ميكند.
ميگفت: اين بار انجام بده بعد براي هميشه آن را ترك كن. بعد پايين آمد و خطاب به زن گفت: دينارها را با خود ببر. سپس گفت: قسم به خدا كفل از اين به بعد هرگز نافرماني خدا نخواهد نمود. كفل در همان شب فوت كرد و صبح هنگام بر دروازهاش نوشته شده بود خداوند از تقصير كفل درگذشته است».
ابن كثير ميگويد: ترمذي اين حديث را به قيد حسن روايت كرده و به صورت موقوف از ابن عمر نقل شده است و در اسنادش اشكال و نظر وجود دارد. اگر اين روايت محفوظ و صحيح باشد اين مرد ذوالكفل نيست، چون لفظ حديث كفل است، بدون اضافه ذو به آن، بنابراين او مرد ديگري غير از ذوالكفل مذكور در قرآن بوده است.
بعضي از مؤرخان نقل ميكنند كه ذوالكفل عهدهدار رياست قومش گرديد و ميان آنها به عدالت رفتار ميكرد، اين امر سبب شد او را ذوالكفل بنامند و داستانهايي در اين زمينه نقل كردهاند. اما آنها داستانهايي هستند كه نيازمند اثبات و تمحيص و دقت هستند، لذا از ذكر آنها خودداري ورزيدهايم، چون آنچه در روايت صحيحه آمده ما را از ذكر آنها بينياز ميكند.
والله الموفق والهادي إلى سواء السبيل.
پانویسها:
[1]) از اسماعيل و اليسع و ذا الكفل ياد كن آنان جملگي از خوبان و نيكانند.
[2]) اسماعيل و ارديس و ذاالكفل را كه جملگي از زمرهي شكيبايان بودند* ما آنان را غرق رحمت خود كرديم چرا كه ايشان از زمرهي شايستگان و بايستگان بودند.
[3]) از اسماعيل و اليسع و ذا الكفل ياد كن آنان جملگي از خوبان و نيكانند.
[4]) البداية والنهاية ج 1 ص 227.
به نقل از: پیغمبری و پیغامبران در قرآن، مؤلف : شيخ علي صابوني، مترجم : محمد ملازاده