|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>مسائل قرآنی و حدیث>قرآن > بازشناسی مفاهیم قرآنی
شماره مقاله : 2526 تعداد مشاهده : 325 تاریخ افزودن مقاله : 18/5/1389
|
بازشناسى مفاهيم قرآنى
نويسنده: مهندس آدم غلامی
مفهوم آیات «هُوَ أَنشَأَکُمْ مِّنَ ٱلأَرْضِ وَٱسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا » و آیهی « إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ ٱللَّهِ مَنْ آمَنَ بِٱللَّهِ وَٱلْیَوْمِ ٱلآخِرِ وَأَقَامَ ٱلصَّلاَةَ وَآتَىٰ ٱلزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلاَّ ٱللَّهَ …» و« وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی ٱلأَرْضِ خَلِیفَةً ….»
هُوَ أَنشَأَکُمْ مِّنَ ٱلأَرْضِ وَٱسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا: در این زمینه اشتباهی در برداشت صورت گرفته است و آن اینکه کار و تلاش انسان در این دنیا و بر روی زمین به عنوان یکی از اهداف خلقت عنوان شده است و این برداشت به این خاطر است که آیه را این چنین معنا میکنند: « خداوند از انسان خواست تا با تلاش و کار خودش زمین را آباد گرداند». در حالی که این برداشت نادرست میباشد. باب استفعال از نظر معانی افعال در علم صرف دارای سه معنی میباشد:
1ـ برای طلب و درخواست، که غالبا به این معنی بکار میرود و صراحتاً و یا تقدیراً و مجازاً درخواست صورت میپذیرد.
2ـ گونه به گونه شدن و به حالت اولیهی خود برگشتن. چه این برگشت حقیقی باشد و چه مجازی باشد و پیداست که در این معنی نمیتواند متعدی باشد و بلکه فعل لازم است مانند: « استحجر الطین » به این معناست: گل حقیقتاً و یا مجازاً مانند سنگ شد یعنی اگر سنگ نشده باشد از جهت سختی مانند سنگ شده است.
3ـ به معنی فعل مانند قر و استقر یعنی آرام و قرار یافت.
در این جمله « استعمر» فعل ماضی و خداوند فاعل میباشد. در اینجا باب استفعال به همان معنی اول بکار رفته اما نه به معنای حقیقی یعنی خداوند از انسان درخواستی ننموده است بلکه حاوی معنای تقدیری است. دقیقاً همچون این جمله است: استخرجت الوتد که به این معناست: به آرامی و پیوسته میخ را در آوردم که در کنه این حرکت آرام یکنوع منزلت درخواست به نسبت مفعول مقدر است. در این آیه نیز « و استعمر» به معنای قرار گرفتن اراده و خواست خداوندی مبنی بر خلق انسان و قرار دادن او در زمین میباشد که در کنه این حرکت آرام و تدریجی طلب مقدر است و به معنای درخواست حقیقی خداوند از انسان نیست و عملاً درخواستی صورت نپذیرفته است. و اگر کلمهی« عمر» را در لغت ریشهیابی کنیم معنای دقیق این بخش از آیه چنین میشود: خداوند خواست که با قرار دادن بشر در زمین، زمین را آباد گرداند »یعنی زمین به عنوان ظرف و انسان به عنوان مظروف متناسب آن میباشد و آبادانی زمین به محض قرار گرفتن انسان در زمین حاصل میشود و اصولاً به کار و تلاش انسان ارتباطی ندارد قرآن غیر از این مورد در موادری دیگر از ریشهی عمر استفاده کرده است مانند « یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ…»(بقره/96) عمر برای انسان زمانی تحقق میپذیرد که روح همراه بدن باشد و روح مظروف است و بدن ظرف میباشد و یا در آیهی « إنما یعمر مساجد الله من آمن بالله و الیوم الآخر…» که توسط انما، قصر صورت گرفته است از نظر قواعد بلاغی به این معناست: «لایعمر مَسَاجِدَ ٱللَّهِ مَنْ آمَنَ بِٱللَّهِ وَٱلْیَوْمِ ٱلآخِرِ» میباشد و حضور انسانهای مؤمن (طاهر) در مساجد مظروف متناسب با ظرف مسجد میباشد و اصولاً فعل یعمر در اینجا ارتباطی به ساخت و ساز خود بنا ندارد و آنچه امروزه در مورد این لغت مصطلح است غیر از آن چیزی است که در لغت قدیم مصطلح بوده است (و برای چنین حالاتی در عربی از افعال دیگری مانند «بنی» استفاده میشود) و خداوند مظروف متناسب با مساجد و مایهی حیات مساجد را صرفاً انسانهای مؤمن میداند و در این حالات اگر تناسب مظروف و ظرف کامل نباشد نمیتوان از ریشهی عمر برای ظروف استفاده کرد بلکه در غیر این صورت هرکدام از اسکلتها و بناهای موجود جسدی مرده به حساب میآیند و وجود آنها طول عمر برایشان محسوب نمیشود همچون ساختمانی فرسوده و غیر قابل استفاده.
مفهوم آیهی سیام از سورهی بقره میشود: « وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً»
«إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً » تقریباً همان مفهوم « و استعمرکم فی الأرض » را میرساند فقط با یک تفاوت و آن هم اینکه ایهی سی یک قید « خلیفة» به خود گرفته و دلیل آن این است که این آیه از نظر زمانی و در مباحث آفرینش انسان، قبل از آن آیهی دیگر سبب نزول پیدا میکند و طبیعی است که ابتدائاً تبیینات بیشتری را در برداشته باشد ولی در هر صورت دو آیه مفهوم واحدی را در بر دارند و لفظ خلیفة در سورهی بقره این را میرساند که قبل از اینکه انسان بر این زمین بیاید مخلوق و یا مخلوقات دیگری بر این زمین بوده و مظروف متناسب زمین بودهاند و اکنون ارادهی خداوند بر آن قرار گرفته تا انسان مظروف زمین گردد و جای آن مظروف قبلی را پر کند و این مفهوم لفظ« خلیفة» در این آیه میباشد و فعل «جعل» در « إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» از افعال تصییر میباشد و برای بیان گونه به گونه شدن و از حالی به حال دیگر در آمدن(تحول) به کار میرود یعنی پس از اینکه انسان خلق شد بعنوان خلیفه در زمین قرار داده شد و در برگیرندهی همان مفهوم « وَٱسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا» میباشد و این تعبیر کاملاً خلاف گفتههای آنهاست که انسان را خلیفهی خداوند در زمین میدانند و چنین جرأت و جسارتی به خود میدهند و در عین قائل شدن به خداوند به عنوان خالق، او را در مکان مخلوق و مظروف متناسب زمین قرار میدهند(سبحان الله) در حالی که خداوند خالق است و انسان و مخلوقات پیش از او، مخلوق و مظروف متناسب زمین بوده و هستند.
مفهوم آیهی: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاّلِیَعْبُدُونِ
این آیه از نظر بلاغی به این معناست: إنما خلقت الجن و الإنس لیعبدون. در مورد مفهوم این آیه از یکی از علما شنیده بودم که فرموده است این آیه وظیفهی انسان را در برابر خداوند مشخص میکند و تعبیر هدف از خلقت در مورد آن صحیح نمیباشد که اکنون به توضیح آن میپردازیم.
آنچه که در این آیه باید بدان توجه شود این است که خداوند در این آیه محدودهی تلاش و وظیفهی انسان را در برابر خداوند مشخص میکند و در آیات بعدی آنجا که میفرماید: ما أرید منهم من رزق و ما أرید أن یطعمون. به تبیین آیهی قبل میپردازد: که با توجه به این آیه میتوان گفت مقصود از "لیعبدون" در آیهی قبلی "لیحمدون" میباشد و تقریباً همان مفهومی را میرساند که ما در سورهی حمد بارها تکرار میکنیم یعنی این را میرساند که خارج از حمد و ستایش را خداوند از انسان نمیخواهد چون خارج از این هم وجود ندارد و تنها کاری که انسان در برابر خداوند میتواند انجام دهد این است که خداوند را ستایش کند. بد نیست برای فهم مطلب خلاصهای از تفسیر زمخشری را در مورد حمد بیان کنیم.
خداوند در سورهی فاتحه جهت ثبوت حمد برای خداوند دریک جملهی اسمیه میفرماید: «الحمد لله رب العالمین». حمد کلمهی متضاد ذم میباشد در حالی که شکر نقیض کفران است و حمد و ثنا و مدح و تعظیم خداوند اساس شکر بنده در برابر خداوند است. «ایاک نعبد و ایاک نستعین» در واقع بیان چگونگی حمد بندگان است در برابر خداوند. انگار که گفته میشود: چگونه خداوند را ستایش میکنید؟ که در جواب گفته میشود: ایاک نعبد. یعنی عبادت نمود حمد بندگان است.
بنابراین آیهی « وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ » این را میرساند که بندگان بناچار باید خداوند را ستایش کنند و ستایش و تعظیم خداوند نیز در عبودیت تجلی پیدا میکند و خداوند نیز فقط همین را از بندگان میخواهد و غیر از این هم از دست بندگان بر نمیآید(مَآ أُرِیدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَآ أُرِیدُ أَن یُطْعِمُونِ) بنابراین دلیل قصر آیه در « وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» این است و «لیعبدون » نمود عملی «لیحمدون» است. ضمناً به دنبال یعبدون یاء متکلم نیامده است بلکه فعل بصورت مطلق آمده چرا که اوّلاً عبودیتی برای غیر خداوند متصور نیست و در ثانی پیام این سوره بر تلاش و وظیفهی انسان متمرکز است پس نیاز به جهتدهی ندارد. بنابراین مفاهیم هدف از خلقت که در مورد این آیه رایج شده صحیح نمیباشد و بلکه این آیه فقط به تبیین موضع انسان و وظیفهی او در برابر خداوند میپردازد و ارتباطی به فلسفهی آفرینش انسان ندارد.
در رابطه با عبودیت اصولاً نیاز به حصر آن برای خداوند نیست چرا که احدیت خداوند جایی برای وجود و بروز کسی غیر از او و یا در برابر او باقی نمیگذارد و حمد و عبودیت در برابر غیر خداوند معنی پیدا نمیکند و به همین دلیل است که در سورهی اخلاص میفرماید: قل هو الله احد. و احد را با ال تعریف نمیآورد چرا که آوردن ال به همراه آن یا برای حصر است و یا برای عهد که در هر دو صورت احدیت و یگانگی خداوند بینیاز از آن میباشد. در حالی که میبینیم در بیان صفت صمد میفرماید: الله الصمد، که کمال این صفت را با آوردن ال تعریف و یا ال کمال به خداوند تعالی نسبت میدهد یعنی اگر قرار باشد دیگران نیز در رفع حاجات دخیل باشند و یا آمر باشند و مطاع، خداوند فراتر از تمام آنهاست و صمد بودن واقعی مختص اوست چرا که بازگشت تمام افعال به خداوند است. و این همان مفهومی است که علامه طباطبایی در المیزان میآورد. بنابراین وقتی خداوند یگانهی یکتاست حمد و عبودیت اصولاً در برابر غیر او معنی پیدا نمیکند تا نیاز به حصر عبودیت برای او باشد و به همین دلیل است که در آیه ضمیر متکلم یاء به یعبدون اضافه نشده است. مرحوم ناصر سبحانی در کتاب تفسیر سورهی فاتحه میگوید ایاک در ایاک نعبد بیانگر حصر نیست و بلکه آنچه در این آیه بر آن تأکید شده و آنچه که در این جمله اهمیت پیدا میکند مطلب اخیر آیه یا همان عبودیت است.
بنابراین میبینیم که این مفهوم بلاغی کاملاً با معنای صفت احدیت خداوند مطابقت دارد.
مفهوم آیهی « فَبَشِّرْ عِبَادِ * ٱلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ ٱلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»
بهتر است ابتدائاً آیه را بصورت کامل بیاوریم: «وَٱلَّذِینَ ٱجْتَنَبُواْ ٱلطَّاغُوتَ أَن یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوۤاْ إِلَى ٱللَّهِ لَهُمُ ٱلْبُشْرَىٰ فَبَشرْ عِبَادِ * ٱلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ ٱلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَـٰئِکَ ٱلَّذِینَ هَدَاهُمُ ٱللَّهُ وَأُوْلَـٰئِکَ هُمْ أُوْلُو ٱلأَلْبَابِ». زمر/18.
با قدری تأمل در این آیه به سادگی میتوان فهمید که مخاطب این آیه فقط و فقط یک گروه از انسانها هستند و آنهم آنها هستند که هدایت داده شدهاند یعنی « فَبَشِّرْ عِبَادِ * ٱلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ ٱلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » همان کسانیاند که این چنین توصیف شدهاند:ألَّذِینَ ٱجْتَنَبُواْ ٱلطَّاغُوتَ أَن یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوۤاْ إِلَى ٱللَّهِ.
کلمهای که ممکن است در اینجا باعث سوء تفاهم در فهم آیه شود کلمهی« القول» است که به توضیح مختصری از آن میپردازیم: الف و لام در القول الف و لام تعریف است و برای استغراق آمده است در علم بلاغه آمده است که در جملهی مثبت وقتی « ال» بر سر اسم مفرد بیاید بلیغتر از حالتی است که بر سر اسم جمع بیاید (چرا که در حالت مفرد در بر گیرندهی تک تک افراد میباشد اما در حالت جمع در بر گیرندهی همه و بیانگر یک جمع است و هرچند که در مجموع یک مفهوم استنباط میشود اما بکار بردن مفرد بلیغتر است) بنابراین در اینجا نیز «ال» در القول برای استغراق آمده و شامل تک تک اقول است. ولی با توجه به کل آیه میتوان فهمید در اینجا خاصتا دو جنس از اقوال مد نظر است: یکی اقوال منتهی به هدایت و دیگری اقوالی که منجر به گمراهی میشوند و با این توضیح «القول» شامل تک تک اقوالی است که در این مجموعه واقع میشوند و اتباع أحسن در واقع تبعیت از آیات هدایتبخش خداوندی است. چه بسیار شنیده میشود که از این آیه در ترویج مفاهیمی از قبیل آزادی بیان استفاده و استناد میشود اما با توجه به آنچه گفتیم چنین به نظر میرسد که آنچه در این آیه، مهم و مورد توجه بوده و جلب نظر میکند اتباع برنامهی هدایت است و شنیدن گفتههای دیگران جزء پیام این آیه نیست و بشارتی که در آیه عنوان شده بخاطر اتباع آنها از برنامهی هدایت است و نه به خاطر روح شنوایی گفتههای دیگران.
مفهوم آیهی«ٱدْعُ إِلِىٰ سَبِیلِ رَبکَ بِٱلْحِکْمَةِ وَٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِٱلْمُهْتَدِینَ ».(نحل/125(
گاهی در مواجهه با آیات قرآنی مشاهده میشود که مفاهیم قرآنی را با آرای شخصی بیان میکنند و بجای تعمق در مفهوم اساسی آیه تفسیر به رأی میکنند که همین باعث میشود که فرد از مفاهیم قرآنی بیگانه شود. این نوع تفسیر و برداشت بسیار نابجا و آلوده میباشد و قطعا قادر به نور افشانی در دلها نیست.
در رابطه با این آیهی بخصوص قبلاً تصورم این بود که حکمت در آن به معنای زیرکی و تعقل است. اما مطابق آیات قرآنی حکمت خود قرآن است و در واقع اوامر و نواهی خداوند که نسخهی مداوای بشر گمراه در وادی ظلمات است همان حکمت میباشد و ابلاغ دلسوزانهی آنها به مردم و انذار و تلاوت آیات موعظهی حسنه میباشد و این همان معنایی است که "بغوی" در تفسیر خود میآورد و مطابق با مفاهیم قرآنی است.
در رساندن پیام هدایت به جامعه و دریک کلام در انذار و تبشیر جامعه با توجه به متفاوت بودن مخاطبین چند مرحله وجود دارد:
اول: آنها که پیرو و مُتّبِعند که به محض شنیدن آیات مُتّبِع فرامین خداوند میشوند.
مرحلهی دوم: با کسانی است که بینشی توحیدی دارند (از اهل کتاب و غیره) و از مصدر تفاعل برای این نوع گفتگو که کاملاً دو طرفه است استفاده شده است. با توجه به این نقطه اشتراک اساسی، دیالوگ و گفتگو با آنها امر شده است و خود قرآن شیوهی این گفتگو راترسیم کرده است:
وَلاَ تُجَادِلُوۤاْ أَهْلَ ٱلْکِتَابِ إِلاَّ بِٱلَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ وَقُولُوۤاْ آمَنَّا بِٱلَّذِیۤ أُنزِلَ إِلَیْنَا وَأُنزِلَ إِلَیْکُمْ وَإِلَـٰهُنَا وَإِلَـٰهُکُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.عنکبوت/ 46.
سومین مرحله: انذار عمومی است که از طرف رسول صورت میپذیرد و در برابر آن رد فعل کافرین و معاندین وجود دارد. از طرفی رسول به انذار و تبشیر میپردازد و به بیان حق پرداخته و چهرهی باطل را هویدا میکند و از طرف دیگر اهل باطل نیز برای از بین بردن ندای حق به تبلیغات میپردازند که دو آیهی زیر نمود این دو جبهه است:
قَالُواْ یٰنُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَکْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتَنِا بِمَا تَعِدُنَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّادِقِینَ. هود/32
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَٱلأَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَهَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِٱلْبَاطِلِ لِیُدْحِضُواْ بِهِ ٱلْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابِ.(غافر:5)
ملاحظه میشود که در هر دو آیه جدل از مصدر مفاعله گرفته شده که برای کثرت و غلبه بکار رفته است یعنی از یک طرف رسول درصدد انذار و نجات مردم است و از طرف دیگر منکرین درصدد خاموش کردن نور الهی هستند: یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ.
فراتر از این سه مرتبه، انذار یکطرفه و گفتگو یا دیالوگی مطرح نیست بلکه یک نبرد رودررو بین حق و باطل وجود دارد.
بنابراین پیام این آیه در بخش اول عام است و به معرفی منبع میپردازد که همان قرآن است و بخش دوم فراخوان عمومی است و در برگیرندهی انذار و تبشیر رسول میباشد و همانطور که گفتیم فراخوان عمومییکطرفه است و به همین خاطر از مصدر مجادله استفاده شده است و گفته شده «وجادلهم».
التی مبتدا و محلا مرفوع و هی ضمیر عماد و از ادات تأکید است أحسن بر وزن أفعل و مضاف الیه آن محذوف است و مراد «أحسن القول» است و انگار که این بخش دوم چنین بوده است: «وجادلهم بالقول التی هی أحسن القول» و کل جمله در محل جر و مجرور میباشد. مقصود از «أحسن القول» همان هدایت خداوندی و وحی و قرآن است و آمدن بخش دوم آیه یعنی« وَجَادِلْهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحْسَنُ » پرداختن به جزئیات بخش اول آیه است و گرنه خود بخش اول از نظر مفهومی شامل و کامل است.
بخش سوم آیه مترادف با آیهی زیر از سورهی حج میباشد: وَإِن جَادَلُوکَ فَقُلِ ٱللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ* ٱللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ ٱلْقِیَامَةِ فِیمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ. حج/69.یعنی اگر آنها پیام تو را درک نکردند و به مقابله و تبلیغات پرداختند باکی نیست چرا که روز قیامتی هست یعنی بخش سوم آیه حاوی معنی کنایهای است. بنابراین معنی آیه چنین است:
مردم را با قرآن و مواعظ آن به راه خداوندت بخوان و با آنها بوسیلهی کلام خداوند به مجادله (انذار و تبشیر) بپرداز همانا خداوند هموست که به حال آنها که گمراهند و آنها که هدایتیافتهاند آگاه است(و در روز قیامت به حساب آنها رسیدگی میکند.
آیهی « وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»توبه /122.
این آیه به دو بخش تقسیم میشود که بخش اول شامل « وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَآفَّةً» میباشد و مخاطبان آن اصحاب پیامبر هستند و اما بخش دوم آن از « فلو لا نفر » شروع شده و تا آخر آیه را شامل میشود و مخاطب این بخش از آیه اعرابیهای اطراف مدینه هستند که از جهاد تخلف میکردند و در محضر پیامبر شروع به عذرتراشی میکردند و حتی ادعای ایمان داشتند که خداوند از طریق وحی آن را رد کردند. آنها با وجود اینهمه فتنهانگیزی و تخلف باز ادعای ایمان کردند و گفتند: قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا » خداوند در رد این ادعای آنها چنین وحی نازل فرمود: « قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَلَـٰکِن قُولُوۤاْ أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ ٱلإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ …» که مقصود از اسلام در این آیه صرفاً معنای لغوی آن است و منظور تسلیم امر خداوند شدن نیست.
بنابراین وقتی عدهای از اعرابیها هر چند به ظاهر خود را مؤمن میخواندند اما مرتبا از شرکت در جهاد تخلف میکردند و چه بسا فتنهانگیزی نیز میکردند و در نهایت از محضر پیامبر طلب استغفار میکردند و میگفتند: « شَغَلَتْنَآ أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا » بعد از اینکه خداوند از طریق وحی دست آنها را رو کرد در آخرین مرحله یک برنامهی تربیتی برای آنها ترتیب داده شد و آنهم این بود که بالاجبار آنها را به جهاد بفرستند و به عنوان تکلیف از تمامی قبایل آنها طرح سربازی اجباری نازل شد که در سورهی 16 فتح آیه نازل شد که: « قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُواْ یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَإِن تَتَوَلَّوْاْ کَمَا تَوَلَّیْتُمْ مِّن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً » بخش پایانی آیهی یکصدو بیست و دو از سورهی توبه در واقع مبین همین طرح سربازی اجباری است که آن را توضیح میدهیم: میفرماید: «فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة » فاء که در اینجا آمده از حروف عطف است و برای ترتیب آمده یعنی پس از آن آیه در مورد مؤمنین اکنون این کار صورت بگیرد. لولا از حروف تحضیض است و به معنای هلا میباشد و «نفر» از افعالی است که امام طبری به نقل از حسن بصری میفرماید: در حالتی که به تنهایی و بدون قید به کار رود غالبا برای جهاد به کار میرود. « مِن کُلِّ فِرْقَةٍ»یعنی از میان تمامی قبایل اعرابیهای متخلف. و «منهم» بعدی که آمده به این معناست که حتماً از هر قبیلهای از آنها عدهای افراد حضور پیدا کنند تا قضیه فراگیر باشد یعنی این طور نباشد که از یک قبیله بیست نفر بیایند ولی در عوض از قبیلهی دیگری کسی حاضر نشود بنابراین دلیل آمدن «منهم» به این خاطر است. تا اینجا آیه در بخش دوم بیان میکند که طرح سربازی اجباری را به عنوان آخرین برنامه به نسبت آنها اجرا کنید و بالاجبار از هر قبیلهای جمعی را روانهی جهاد کنید و اکنون به فلسفهی این برنامهی تربیتی میپردازد: « لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» در قرآن مواردی که مربوط به درک و فهم شود از مصدر فقه استفاده شده است و مشتق از آن فقه یفقه میباشد اما در این مورد از مصدر تفقه استفاده شده که فعل تفقه از آن اشتقاق میشود تفقه باب تفعل است و یکی از معانی باب تفعل تکلف است مانند تشجع و تحلم که مقصود واداشتن خود به چیزی و یا حالتی است که ذاتاً چنان نیست و این تمرینی در جهت کسب آن خصلت است و علمای صرف گفتهاند که این مذموم نیست و اما در اینجا « یَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ» آمده است. حرف جر فی در بین دو کلمهی «تفقه» و «الدین» آمده که کاملاً مناسب این معناست و الدین در لغت معانی بسیاری دارد که یکی از آنها اطاعت و انقیاد است که در اینجا این معنی را پیدا میکند و به معنای قالب شریعت نیست البته میشود مفهوم قالب شریعت را پیدا بکند و خاصتاً مقصود بخش جهاد از شریعت باشد اما همان معنی اطاعت و تسلیم شدن مناسبتر است بنابراین این بخش از آیه چنین معنایی پیدا میکند: تا اینکه از طریق این سربازی اجباری راه تخلف آنها مسدود شود و به ناچار تسلیم امر پیامبر شوند و همین تسلیم اجباری کم کم آنها را به ایمان و تسلیم اختیاری نزدیک کند؛ و« وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ » و تا از این طریق قبیلههای آنها از فتنهانگیزی حذر کنند و بپرهیزند و هیبت و شکوه مجاهدان و مجاهدت و جهاد از طریق آنها به قبایلشان برسد. علمای سلف و مفسرین نظرات دیگری در این مورد ارائه دادهاند که مراجعه به تفاسیر آنها بخصوص تفسیر امام طبری خالی از لطف نیست.
مفهوم آیهی:« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَى حَتَّى تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلاَ جُنُباً إِلاَّ عَابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُواْ وَإِنْ کُنْتُمْ مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِّنْکُمْ مِّن الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَآءَ فَلَمْ تَجِدُواْ مَآءً فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَفُوّاً غَفُوراً». نساء /43
برای روشن شدن مفهوم آیه ناگزیر باید بعضی کلمات و عبارات را توضیح دهیم:
1ـ الصلاة: « ال » در الصلاة نشانهی معرفه است و مقصود قالب ظاهری نمازها است. در تفسیر زمخشری آمده است که میتوان گفت مقصود از الصَّلاَةَ مکان نماز یعنی مسجد باشد این معنی با بخش دوم آیه تناسب تناسب بیشتری دارد که در اینصورت لاَ تَقْرَبُواْ به معنای قدم مگذارید است.
وَأَنْتُمْ سُکَارَى: در حالی که مست هستید. سُکَارَى بر وزن فعالی و جمع مکثر سکران است. ظاهراً این بخش از آیه به قبل از تحریم شراب مربوط میشود. یعنی با وجود اینکه مؤمن بودند اما شراب مینوشیدند چرا که هنوز تحریم شراب صورت نپذیرفته بود. در این آیه خداوند میفرماید: در حالت مستی سراغ نماز و اماکن نماز نروید.
حَتَّى تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ: تا هشیارشوید. بعد از هوشیار شدن میتوانید سراغ نماز روید
وَلاَ جُنُباً: آیه بسیار مختصر شده و در اصل میتواند چنین باشد: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ جُنُباً. جنبا حال است و به این معنی است: ای مؤمنان در حالتی که جنب هستید نماز مگزارید. و اما در معنی دوم که مقصود از نماز مکان آن باشد معنی چنین است: ای مؤمنان در حالتی که جنب هستید به مساجد قدم نگذارید.
إِلاَّ عَابِرِی سَبِیلٍ: این قید دو مورد را مشخص میکند اول اینکه مشخص میکند که آنچه که در بخش «وَلاَ جُُنُبا» حذف شده است اشاره به مسجد دارد و در واقع در تأیید معنی دوم است فقط بایک استثنا و آن اینکه: اگر برای رسیدن به آب جهت غسل و یا موارد مشابه ناچار شدید به مسجد قدم بگذارید همچونیک رهگذر باشید و در مسجد نمانید.
حَتَّى تَغْتَسِلُواْ: تا زمانیکه غسل نکردهاید باید چنین کنید یعنی محدودهی امر خداوند را مشخص کرده است.
وَإِنْ کُنْتُمْ مَّرْضَى: و اگر جنب بودید و (عذر داشتید) مریض بودید و نتوانستید غسل کنید.
أو علی سفر:یا در مسافرت بودید و شرایط غسل گرفتن فراهم نبود.
أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِّنْکُمْ مِّن الْغَآئِطِ: غائط به معنای مکانی دور از چشم مردم است که معمولاً در آنجا قضای حاجت و یا غسل صورت میپذیرد. میفرماید اگر که در چنین اماکنی نیز آب گیر نیاوردید. جمله را چنین آورده که انگار جمعی به محلی رفته و کسی از آنها به محل قضای حاجت برود و بقیه منتظر و در نوبت باشند میفرماید اگر اولی برگشت و (آب نیافت(
أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَآءَ: لامسه از باب مفاعله و از مصدر ملامسه گرفته شده است و به معنای جماع است و نساء جمع إمرأة و به معنای زنها است. کسانی از قراء لامستم را لمستم نیز خواندهاند که از مصدر لمس بوده و معنای تماس بدن و لمس کردن را میرساند.
مسح: مسح در اصل به معنای حرکت چیزی است بر چیز دیگر بطوری که اثری بر آن بگذارد و دارای معانی بسیاری است و لفظ عامی میباشد و در اینجا مقصود کشیدن دست مالیده شده به خاک، بر صورت و دو دست میباشد.
بنابراین معنی آیه این است: ای مؤمنان در حالت مستی سراغ نماز نروید و اگر مست شدید تا زمانیکه هشیار نشدهاید نماز نخوانید و تا زمانیکه جنب هستید به مساجد قدم مگذارید مگر اینکه قبلاً غسل کرده باشید؛ اگر ناچار شدید همچون رهگذر باشید و در آنجا نمانید. و اگر در حالت مریضی جنب شدید و نتوانستید غسل کنید و یا اینکه در مسافرت بودید و جنب شدید و امکان غسل نبود و یا اینکه (جنب شدید ) و در اماکن دور از چشم مردم آب برای غسل شما وجود نداشت و یا اگر جماع کردید و آب نیافتید که غسل کنید (در این حالات شما معذور هستید) و میتوانید بجای غسل با خاک پاک تیمم کنید (و تیمم به این صورت است که) صورت و دو دست خود را مسح کنید و همانا خداوند عفو و غفور است.
1. مفهوم آیهی « لاَ یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَآ أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَآ إِصْراً کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ». بقره / 286 کلف از مصدر تکلیف و به معنای مکلف کردن است.
نفسا: مقصود جنس انسان است.
کسبت: از مصدر کسب و به معنای کسب کردن است.
اکتسبت: از مصدر اکتساب و به معنای با تلاش و کوشش و حرص بدست آوردن است.
کسبت برای کسب ثواب است که هر حرکتی و تکانی و حتی نیتی خیر را در بر میگیرد اما اکتسبت برای بدست آوردن گناه است، یعنی اینکه کار وقتی گناه محسوب میشود که انسان برای بدست آوردنش هلع و ولع و حرص داشته باشد. این نظر سیبویه در مورد این آیه و این کلمات است.
رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَآ أَوْ أَخْطَأْنَا: أخطأ به معنای خطا و گناه غیر عمدی است.
این آیه به همان سماحت و درگذرندگی در عفو گناهان بر میگردد و بنده از لغزشهایش عفو و مغفرت میطلبد. یعنی: خداوندا اگر که از روی نسیان و فراموشی و غلبهی هوای نفس دچار گناه شدیم و یا اینکه غیر عمدی خطا و لغزشی مرتکب شدیم بر ما مگیر. الفاظ «خداوندا بر ما مگیر» معنای درست استغفار است.
رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَآ إِصْراً کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا: یا ربی به واسطهی گناهان و خطاها و نافرمانیها ما را همچون امتهای متخلف گذشته دچار آلودگی دین مکن تا دینداری ما منجر به قیود دست و پا گیر نشود و در یک کلام یعنی یا ربی از تو میخواهیم که دینداری آلوده را بر ما تحمیل نکنی و کاری کن که ما دین آلوده و قیود دست و پاگیر دینی را بر دوش نکشیم. «حمل» فعل لازم و از مصدر حمل است یعنی ما خود خواسته بار دین آلوده را بر دوش نکشیم پس در اینجا تکلیف خداوند نیست بلکه باری است که مردم در اثر جهالت بر دوش میکشند. بنابراین این بخش از آیه درخواستی توحیدی است از خداوند و کنایتا به این معناست: بندگان نباید دنبالهرو دین آلوده به شرک و انواع بدعتها و قیود دست و پاگیر بشری شوند و هر زمان که دیدند دینداری چنین است از تبعیت آن باز ایستند و به سوی دین قیم بازگردند.
رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ: در اینجا مقصود تکلیف شاق خداوندی است که بر بندگان نافرمان گذاشته میشود مانند تنبیه قوم صالح(علیه السلام) در نوبتی کردن آب بین آنها و شتر و یا تکلیف بنی اسراییل در ماهیگیری که این نوع تکالیف از جنس کلفت و مشقت هستند و نشانگر نزدیک بودن عذاب خداوندی میباشند. بنابراین آیه چنین مفهومی پیدا میکند:یا ربی تو خود قبلاً فرمودی که دین من فرا طاقت بشر نیست و اکنون از تو میخواهیم که ما را به آن حد از گناه و تجاوز نرسانی که منجر به نزول دین فوق طاقت(به عنوان تنبیه) و بالاخره نزول عذاب بر ما شود.
صفات عفو و مغفرت و رحمت و نصرت که آمدهاند متناسب با دعاها و به این معناست: یا ربی از گناهان و خطاهای ما درگذر و بر ما مگیر و ما را از آتش جهنم حفظ فرما و بلکه ما را وارد بهشت کن و اکنون که قوم مؤمنی هستیم ما را بر کافرین نصرت و یاری ده.
مفهوم آیهی « ٱقْرَأْ بِٱسْمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ ٱلإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ* ٱقْرَأْ وَرَبُّکَ ٱلأَکْرَمُ * ٱلَّذِى عَلَّمَ بِٱلْقَلَمِ * عَلَّمَ ٱلإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ.قلم /1-5
قبلاً در کتاب « ایمان و اخلاق در جزء سیام » در مورد این آیات توضیحاتی دادهام که اکنون به تکمیل آن میپردازم. کلماتی که در این آیات نیاز به تبیین دارند شامل أکرم، قلم و علم میباشند. أکرم صفت تفضیلی بر وزن أفعل است. با توجه به اینکه این صفت به خداوند نسبت داده شده و مقام و مرتبهی خالق با هیچیک از مخلوقات قابل مقایسه نیست بنابراین اکرم به معنای کریم میباشد و صرفاً برای مبالغه در صفت بر وزن أکرم به کار رفته است. کریم بر وزن فعیل و از ریشهی کرم میباشد و کرم بذل و بخششی است که خرق عادت در آن باشد.
قلم: قلم ابزاری است برای کتابت و نوشتن. امام قرطبی در تفسیرش بسیار وصف قلم کرده و در مدح قلم و آموختن به وسیلهی آن و اهمیت و ارزش آن در حیات انسانی مطالب بسیاری عنوان کرده است. خدماتی که قلم به جامعهی انسانی عرضه کرده فراوان است اما باید دید که کدامیک از خدمات این خلق خداوندی، شایستهی کرم خداوند میباشد. در قرآن مجید لوح مکمل قلم است.
لوح به معنای چیزی است که میتوان با قلم بر آن کتابت کرد و چیزی را بر آن نگاشت و یا حک کرد. در داستان حضرت موسی در سورهی اعراف از لوح به عنوان وسیلهای برای ثبت وحی خداوندی بر آن یاد شده است آنجا که میفرماید:وَکَتَبْنَا لَهُ فِی ٱلأَلْوَاحِ مِن کُلِّ شَیْءٍ مَّوْعِظَةً وَتَفْصِیلاً لِّکُلِّ شَیْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُواْ بِأَحْسَنِهَا سَأُوْرِیکُمْ دَارَ ٱلْفَاسِقِینَ.اعراف /145.
و یا در جای دیگر میفرماید: وَلَماَّ سَکَتَ عَن مُّوسَى ٱلْغَضَبُ أَخَذَ ٱلأَلْوَاحَ وَفِی نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ. اعراف/154.
در این آیات از لوح به عنوان وسیلهای یادشده کهایات هدایت بخش خداوندی بر آن ثبت شده است و یا در سورهی بروج میفرماید: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ. در اینجا از لوح محفوظ به عنوان چیزی یاد شده که ایات هدایت (آیات قرآن) در آن ثبت شده است. و ثبت تمامی اینها توسط قلم بوده و ارزش فوقآالعاده بالای قلم از اینجا مشخص میشود چرا که قلم وسیلهای است برای هدایت بندگان و مظهر کرم خالق است به نسبت مخلوقات.
علم: علم از باب تفعیل و از مصدر تعلیم گرفته شده است. با توجه به معنایی که از قلم کردیم مشخص میشود که هدف از آن آموختن کتاب و حکمت(وحی) است که مظهر کرم خداوند میباشد و اشاره به همان علمیدارد که در آیهی 113 سورهی نساء آمده است: « … وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَیْکَ ٱلْکِتَابَ وَٱلْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ ٱللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً».
مفهوم آیهی «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی ٱلْعَرْشِ مَکِینٍ* مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ * وَمَا صَاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ* وَلَقَدْ رَآهُ بِٱلأُفُقِ ٱلْمُبِینِ * وَمَا هُوَ عَلَى ٱلْغَیْبِ بِضَنِینٍ* وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطَانٍ رَّجِیمٍ * فَأیْنَ تَذْهَبُونَ». تکویر/19-25
متأسفانه رد وحی نفسانی و از این قبیل افتراها و رد احادیث غرانیق را باید از لابلای کتابها بیاموزیم در حالی که خود قرآن تمام این شبههها را در این چند آیه و در جاهای دیگر ( در سطح مسائل اعتقادی) بسیار ساده و مختصر و جامع دفع میکند. جالب اینکه با وجود چنین آیات محکمی در رد هر گونهتردید در اتصال و دیدار جبریل و محمد علیهما الصلاه و السلام، در اوایل نزول وحیتردید را به قلب خود رسول نیز نسبت میدهند و می گویند ترسید که دچار توهم شده باشد واقعا عجیب است چرا که خود رسول در این آیات در انذار خود به جامعه در حال زدودن هر گونهتردیدی به نسبت این قضیه است و با عبارات مختلف از طرف خداوند در همین اواخر سورهی تکویر در حال انذار اعتقادی به نسبت پیوند مراحل دو گانهی رسالت است پس چطور ممکن است خود قبلاً آلوده به اینتردید شده باشد؟
در علم معانی بحثی هست به نام در منزلت انکار. بدین معنا که گاهی دوستی برای باور مطالب شما و برای جاگیر شدن خبری که شما به او می دهید نیاز به تأکید خبر دارد یعنی شما باید از الفاظ تأکید خبر برای رساندن پیام استفاده کنید البته تأکید خود مراتبی دارد که بالاترین نوع تأکید که قسم خوردن همراه با سایر ادات تأکید است برای معاندین و اتمام حجت بر آنها میباشد. ادات تأکید خبر شامل واو قسم إن و أن و باء و لام و ضمایر فصل و تکرار لفظ و استفاده از الفاظی مانند کل و … میباشد بسته به مخاطب و شرایط او در دریافت خبر ممکن است از انواع این الفاظ و کلمات استفادهشود و گاهی هم ممکن است در ابلاغ خبر نیاز به تأکید نباشد که ابوبکر به این خاطر لقب صدیق به خود گرفته است و این مراتب بالایی از ایمان است. با توجه به این مقدمات متوجه میشویم که مخاطبین این آیات منکرین رسالت نیستند چرا که کار به قسم خوردن نکشیده است و نهایتاً در بخش انذار عمومی (که مخاطبینش عامهی مردمند) این آیات نازل شدهاند.
ادات تأکیدی که بکار رفته شامل ان و لام و باء میباشد که اکنون مفصلا به آن میپردازیم.
این آیات را قبلاً در کتاب «ایمان و اخلاق در جزء سی ام قرآن کریم» با زبان ساده و در تفسیر سورهی تکویر بیان کردهایم و اکنون بخاطر اهمیت موضوع بصورت علمی به قضیه میپردازیم
این آیات مبین مراحل دوگانهی رسالت و نفی هر گونه اتهام به نسبت رسول و اتصال و دیدار حتمی دو رسول میباشدیکی رسول زمینی(محمد) و دیگری رسول آسمانی (جبرئیل). و در واقع در جهت تثبیت ایمان به مراحل دوگانهی رسالت و ایمان به خود رسولان نازل شدهاند.
انه لقول رسول کریم: ان و لام از ادات تأکید میباشند. رسول بر وزن فعول و اسم مفعول و به معنای «فرستاده» میباشد و آن اصطلاحات «پیغام بر»یا«پیغامآور» که برای رسول استعمال میشوند صحیح نمیباشند. کریم بر وزن فعیل و صفت مشبهه میباشد و از ریشهی کرم است. و آن به معنای بخششی است که در اوج خود است. مثلاً رزق کریم یعنی رزقی که حلال و پاک و طیب و عالی است و …. جمع مکثر کرم کرام است که در سورهی عبس بصورت «کرام برره» آمده است و استعاره از حاملان رسالت است.
آمدن صفت کریم برای رسول صرفاً بدلیل باارزش بودن وحی خداوندی است که نوعی کرم است بر بشریت و رسول حامل آن میباشد و مقصود از «قول رسول» (گفتهی رسول) وحی میباشد. بنابراین این آیه عنوان میکند که قطعا قرآن از جانب جبرئیل بر محمد نازل شده است و شش آیهی بعدی در تبیین معنا و مفهوم این آیه میباشند و در واقع بخاطر رفع شبهه از این مسألهی مهم اعتقادی و اهمیت سرنوشت ساز آن آیه بسط داده شده است که به آن اطناب گفته میشود.
ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی ٱلْعَرْشِ مَکِینٍ: ذی قوه صفت رسول میباشد و ذو از اسماء سته بوده که در اصل به معنای صاحب میباشد.
قُوَّةٍ: اسم است و مضاف الیه و معنای قدرت و توانایی را در بر دارد.
عِندَ: ظرف است به معنای نزد.
ذِی ٱلْعَرْشِ: صاحب عرش. مقصود خداوند متعال است.
مَکِینٍ: بر وزن فعیل و اسم مفعول است. منزلت داده شده، مکانتیافته.
بدلیل اهمیت ذی قوه در این آیه، ذی قوه در ابتدای آیه قرار گرفته است هر چند که از نظر ترتیب معانی بعد از عِندَ ذِی ٱلْعَرْشِ مَکِینٍ قرار میگیرد یعنی جبرئیل بواسطهی شرف و مکانت و منزلتی که در بارگاه الهی یافته دارای قدرت و توانایی در انجام مأموریت رسالت میباشد.
مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ:
مُّطَاعٍ: اطاعت شده، اسم مفعول است.ثم: از اسماء اشاره به دور و به معنی آنجاست. أمین: صفت مشبهه برای رسول است و به معنای امانتدار میباشد.
باز بدلیل اهمیت مطاع این کلمه در ابتدای جمله قرار گرفته است. رسول برای انجام مأموریت خود بواسطهی شرف ومکانتی که در بارگاه خداوندییافته و به تناسب مأموریتش و از آنجا که امانتدار رسالت است نیروهای جان بر کفی در اختیار او بودهاند که این مفهوم مطاع است و صفت رسول (جبرئیل) میباشد.
وَمَا صَاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ: باء در بمجنون باء تأکید است. صاحب به معنای ذو صحبه است و صاحبکم یعنی کسی که مصاحب شما بوده است. مجنون اسم مفعول است و به معنای دیوانه میباشد. همانطور که گفتم این آیاتیک محور را تعقیب میکنند و آن سلامتی رسالت آسمانی از هر گونه دخل و تصرف است.
کلمهی مجنون سه معنی را در بر میگیرد اول اینکه: محمد و صاحب شما جن زده نشده و از نظر روانی دارای تعادل است و آنچه که میگوید کلمات پریشان نیست. و دوم اینکه آنچه از وحی میگوید ساخته و پرداختهی ذهن خیالپرداز او نمیباشد و همچون کاهنان از طرف أجنه به او القا نشده است. و سوم اینکه ادعای او مبنی بر دریافت وحی از جبریل و دیدار جبریل از روی خیال نبوده بلکه واقعیت دارد چرا که آیهی بعدی مبین و مؤید همین میباشد.
وَلَقَدْ رَآهُ بِٱلأُفُقِ ٱلْمُبِینِ: لقد برای تأکید و صحه گذاشتن بر سخن است. باء به معنای فی میباشد.
افق به نقطهی دید و جایی که در دیدرس باشد گفته میشود. آمدن صفت مبین برای افق به این خاطر است که بیان کند اتصال و دیدار دو رسول(جبرییل و محمد) قطعی و حتمی استیعنی رسول زمینی حضرت محمد(ص) حتماً و صد در صد رسول آسمانی (جبریل) را دیده است و در این اصلا شک نکنید. چرا که افق مبین یعنی نقطهای که در آن نقطه دید انسانی دچار توهم نمیشود و فرد در آن نقطه بصورت واضح و روشن دیده میشودیعنی محمد جبرئیل را بصورت واضح و روشن دیده است.
وَمَا هُوَ عَلَى ٱلْغَیْبِ بِضَنِینٍ: باء برای تأکید در خبر است. کسانی از قاریان «ضنین» را «ظنین» نیز خواندهاند. بنابراین این آیه دو معنی پیدا میکند: اول اینکه محمد در آنچه که از غیب خبر میدهد متهم نیست و در اینصورت آیهی بعدی مبین و مؤید همین آیه میباشد و از روی توهم و از طرف شیطان کلمهای به حضرت القا نشده و وحی آسمانی مبرا از هر گونه آلودگی است و این در صورتی است که ظنین بخوانیم. دوم اینکه محمد در ابلاغ وحی بخیل نیست و تمامی آنچه را که بر او از عالم غیب نازل شده بدون کم و کاست میرساند. ضنین به معنای بخیل است.
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطَانٍ رَّجِیمٍ: باء در بقول برای تأکید در خبر است.
آیه دو معنی را در بر دارد اول اینکه رسول در دریافت وحی دچار توهم نشده آنچنانکه مثلاً بجای جبریل وحی از طرف شیطان به او القا شده باشد البتهاین معنی زیاد جلب توجه نمیکند چرا که ذات خود قرآن با این معنی منافات دارد و سراسر نور هدایت ضد شیطان است. دوم اینکه در دریافت وحی به هیچ عنوان توهم و القایی شیطانی متوجه رسول نشده است بدین معنی که شیطان در طول حرکت رسول آسمانی(جبریل)، قادر به دست درازی در وحی نبوده و یا در هنگام ابلاغ از طرف جبرئیل، القایی از جانب او صورت نپذیرفته است و برای محمد در دریافت وحی توهمی بوجود نیامده است. بنابراین وحی خداوندی سالم و صحیح و بدور از هر گونه دخل و تصرفی به قلب رسول زمینی القا شده است.
تمامی این آیات درصدد این بودند تا باور مؤمنین را به نسبت رسالت و وحی خداوند به حد یقین برسانند چرا که اعتقاد به این مسائل در عقیدهی اسلامی اولویت دارد.
مفهوم آیهی « فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ » نحل/98
شروع آیه با إذا و آمدن فعل ماضی پس از آن، بیانگر قطعی بودن وقوع فعل در آینده است. إذا از ادوات شرط است و بخش دوم آیه پیش شرط بخش اول آیه استیعنی قراءت آیات از طرف پیامبر و در هنگام نزول وحی مشروط بر استعاذه و پناه بردن به خداوند از شر شیطان است. اما آنچه که در اینجا جلب توجه میکند این است که مخاطب آیه صرفاً پیامبر است و باید دلیل را جستجو کرد. از طرفی باید مقصود از قرائت قرآن و زمان آن مشخصشود تا بتوان آیه را فهم کرد.
برای درک معنی این آیه بناچار باید به سورهی قیامه مراجعه کرد. در سورهی قیامه آمده است: فإذا قرأناه فاتبع قرآنه که به این معناست: وقتی جبریل آیات را بر شما قراءت کرد پس شما هم پشت سر ایشان و عین همان را قرائت کنید. ظاهراً مقصود از قراءت در اینجا نیز تکرار آیات است که پیامبر (ص) پس از جبریل انجام میداد و این آیه امری است از جانب خداوند جهت دور کردن شیطان و القائات شیطانی از پیامبر(ص). و با توجه به این موضوع و آیات مکمل مبحث در خود سوره، میتوان گفت مقصود آیهی سورهی نحل این است: ای محمد(در مواقع نزول وحی) پس از جبریل شروع به خواندن آیات کن و قبل از آن از شر شیطان رجیم به خداوند پناه ببر. بنابراین این موضوع در حالت نزول وحی واجب بوده و اکنون برای مؤمنان به تأسی از عمل پیامبر محبوب و امر خداوند، حالت استحباب دارد. امام قرطبی میفرماید: بنا بر رأی جمهورگفتن استعاذه هنگام قرائت قرآن در غیر نماز مستحب است و(علما) در مورد گفتن استعاذه در نماز اختلاف دارند. برای اطلاع بیشتر از آراء علما در مورد این آیه، میتوان به سورهی حمد در تفسیر قرطبی مراجعه کرد.
مفهوم آیهی « مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ ٱلَّذِی ٱسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّآ أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ ٱللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لاَّ یُبْصِرُونَ * صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ * أَوْ کَصَیبٍ منَ ٱلسَّمَآءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِیۤ آذَانِهِم منَ ٱلصَّوَاعِقِ حَذَرَ ٱلْمَوْتِ وٱللَّهُ مُحِیطٌ بِٱلْکافِرِینَ * یَکَادُ ٱلْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَآءَ لَهُمْ مَّشَوْاْ فِیهِ وَإِذَآ أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَآءَ ٱللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُل شَیْءٍ قَدِیرٌ» بقره / 17 الی20.
در ابتدا آیات ذهن مرا به قیاس بین نور و ظلمت و آتش و تاریکی می کشاند اما گنگ و نامفهوم به نظر میرسید تا اینکه متوجه شدم تأکید این آیات بر دو آیهی پیشین است آنجا که خداوند در جواب قیافههای مغرور منافقان کافر، آنها را بازیچهای بیش نمیداند(اللَّهُ یَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ) و کارگردان تمام این سناریو را نه آنها، بلکه خداوند متعال میداند و در این آیات حال و روز آنها را به تصویر میکشد و در واقع دریک صحنهی نمایش وضعیت آنها را به نمایش میگذارد. میفرماید حال و روز آنها همچون کسی است که براییافتن دلیل و راهنما به زحمت در طلب نوری باشد اما به محض روشن کردن آتش ناگهان بایک فوت، نور خاموششود و تلاش بیفایده و مجدد او و خاموش شدن مجدد همان نور و این بازی همچنان ادامه دارد و آنها همچنان به بازی گرفته شدهاند. در آیه طوری وانمود شده است که انگار خود خداوند است که مانع میشود آنها بصیرت و بینایی کسب کنند تا نور هدایت را درک نکنند بنابراین کسی که به بازی گرفته شده خود آنها هستند و در تصویر دوم علاوه بر آن، هول و هراس مسلط بر او را به تصویر میکشد و حال و روز آنها را چنین بیان میکند: تصور کنید که ابرهای سیاه باران زا آسمان را در بر گرفته و دنیا را تاریک و ظلمانی کنند پس از مدت کوتاهی صدایی مهیب به گوش میرسد که نزدیک است دلها را هراسان و گوشها را کر کند و نور برق آن چشمها را به وحشتانداخته و فرد را مضطرب و هراسان گرداند. فرد به دنبال مفری برای گریز از این حالت مخوف است در این دنیای ظلمانی و تاریک چشمها دیگر چیزی را نمی بینند و فقط وقتی نور برق آسمان بر زمین می تابد در حالی که فرد ازترس دستهایش را در گوشش فروکرده هر لحظه با نور برق به جهتی فرار میکند اما همینکه نور برق تمام میشود می ایستد و همینطور این هول و هراس و اضطراب ادامه دارد و این افراد همچنان در سرگشتگی و اضطراب به سرمی برند و کارگردان و نویسندهی این بازی خداوند متعال است و آنها عملا به بازی گرفته شدهاند و خداوند متعال کاملاً بر آنها و اعمال آنها مسلط است. و غیر از این نیز این آیات مورد دیگری را متذکر میشود و آن اینکه این درک و شعوری که در اثر این حوادث به آنها دست میدهد و گوشها شنوا میشوند و چشمها بینا و قلوب به خشیت می افتند تماما ناشی از ارادهی خداوندی است واگر خداوند نمی خواست آنها در برابر این رعد و برقها و ظلمت و تاریکی خاشع نمیشدند پس اگر چنین کسانی در برابر آن مقام شامخ و رفیع خالق متعال به خشوع و خضوع نمی افتند بخاطر مسدود شدن نیروهای شنوایی و بینایی آنها از طرف خداوند متعال است و مسبب آن خود آنها هستند و این همان خداوندی است که این نیروها را در برابر صاعقه به کار میاندازد و آنها را هراسان کرده و وادار به خشوع میکند پس با چنین وضعیتی پیداست که چه کسی مورد تمسخر است خداوند و برنامهی رسالت و یا منکرین رسالت، کران، لالان و کوران، که همچون سنگی بیاحساس در گوشهای افتادهاند و این همان بلایی است که در اثر جحود و انکار بر سر آنها آمده است.
مفهوم آیهی « الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَآ أَنْفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیّاً کَبِیراً» النساء/34.
مردان (همیشه) سرپرست زنان هستند و …. اولین مطلبی که در مورد این آیه باید به آن توجه کرد این است که این آیه با جملهی اسمیه آغاز شده و در برگیرندهی مدح مؤمنان به این خصلت و نشانهی ثبوت و دوام آن در بین مؤمنین استیعنی اگر قرار بود که قوامیت مرد صرفاً مربوط به پرداخت نفقه بود و در غیر اینصورت قوام بودن به زن برمی گشت دیگر نیاز به آمدن جملهی اسمیه نبود بلکه باید بصورت جملهی فعلیه می آمد که در اینصورت این فعل بود که مقصود بالذات میشد. بنابراین قوامون همیشه مختص مردان است و فضیلت مردان بر زنان در داشتن این منصب مسجل است و این فضیلتی خدادادی است و « بواسطهی انفاقی که میکنند » به معنای ستایش و حتی نوعی امر است بر مردان که نفقه بر آنهاست و نهاینکه اگر نتوانستند انفاق کنند دیگر قوام نیستند بلکه به این معناست که اگر انفاق نکردند از تکلیف شانه خالی کردهاند و باید دوباره نفقهی خانواده را به عهده بگیرند بنابراین این تعلیل هیچگونه خدشهای در حکم جملهی اسمیه بوجود نمیآورد. و از طرف دیگر فضل از حروف (ف. ض. ل) در ثلاثی مجرد دارای مصدر فضول است که به معنای زیاده داشتن میباشد و در ثلاثی مزید و در باب تفعیل دارای مصدر تفضیل و به معنای برتری دادن به کار میرود. اساسا فضل میتواند در دو مورد زیر تجلی پیدا کند:
1. برتری چیزی بر چیز دیگر از لحاظ ماهیت و وجود که سببیک نوع قدسیت به نسبت آنشود که چنین فضیلتی در دایرهی مخلوقات وجود ندارد چرا که چنین قدسیتی در هیچکدام از مخلوقات وجود ندارد.
2. فضیلت و برتری جنسی یا نوعی یا ذاتی که تماما به معنای دارا و برخوردار بودن از یکسری امکانات و یا استعدادها و نعمات و رزق و روزی بیشتر از دیگران است که این نوع فضیلت قدسیتی برای کسی نیست فقط به فراخور امکانات خود باید به حمد و ثنای خداوند متعال بپردازد که این نوع فضل میتواند فردی و یا جمعی باشد و از طرفی میتواند مقطعی و یا دائم باشد مثلاً فضیلت مردان بر زنان در قوامیت و یا فضیلت زنان بر مردان در رحم و عاطفه دائمی است اما فضیلت سلیمان نبی بر سایر پیامبران در تسخیر کائنات و سلطه و حکومت مداری و یا فضیلت بنی اسرائیل در برخورداری از نعمات و برنامهی رسالت و فضل و کرم خداوند در زمان حضرت موسی به نسبت آنها، یکنوع فضیلت مقطعی است. یعنی به عبارت دیگر فضل چیزی نسبی است و مطلق نیست و در دایرهی کائنات و مخلوقات هیچ نوع قدسیتی به مخلوقی از مخلوقات نمیبخشد و ممکن است کسی ازیک جنبه فضل داشته باشد و دیگری از جنبهی دیگر و فضل انسان بر حیوان و جماد و یا بر سایر موجودات یک فضل مطلق نیست و این هم باز نسبی است و بیشتر به محدودهی اختیارات و استعدادها بر میگردد اما انسان نیز به نسبت همین محدودهها باز ممکن است به نسبت مخلوقات دیگری کمتر برخوردار شده باشد و دیگران به نسبت او دارای فضل باشندآنچنانکه خداوند میفرماید: وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً.اسراء/70.
بنابراین شعار انسان اشرف مخلوقات است بسیار بیاساس و واهی است.پس با این توصیف متوجه میشویم که فضل مردان بر زنان در سرپرستی، گزینشی خدایی است و به استعداد ذاتی برای سرپرستی خانواده بر میگردد چرا که بیان آن با جملهی اسمیه حالت ثبوت و دوام را میرساند و جملهی بعدی آنیعنی «بما فضل الله بعضهم علی بعض» بیانگر مقید کردن قوامیت مرد بر زن نیست بلکه خود این را بیان میکند که قوام بودن مردان بر زنان در امور خانوادگی از فضل خداوندی است و گزینشی خدایی است و بخش دوم آیه(و بما انفقوا) در بیان تثبیت مسولیت تأمین رزق و روزی است که بر عهدهی مردان است و برداشت اینکه اگر مرد تأمین رزق نکرد از قوام بودن ساقط است با مفهوم کلی آیه منافات دارد.
برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی اصلاح.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|