Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرموده است كه: "لا تسبوا أصحابي، لا تسبوا أصحابي، فوالذي نفسي بيده لو أن أحدكم أنفق مثل أحد ذهبا ما أدرك مد أحدهم ولا نصيفه" روايت بخاري (3470 ) ومسلم (2540)، يعنى: "ياران من را فحش و ناسزا نگوييد، ياران من را فحش و ناسزا نگوييد، قسم به ذاتى كه جان من در قبضه اوست، اگر يكى از شما باندازه كوه احد طلا انفاق كند (صدقه بدهد) باندازه كف دست آنها و حتى نصفش هم نميرسد".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>امامت

شماره مقاله : 2420              تعداد مشاهده : 278             تاریخ افزودن مقاله : 15/5/1389

امامت
اهل تشيع معتقدند که امامت از اصول دين است، و بعضي هم مي‌گويند که از ضروريات مذهب مي‌باشد و همه شيعه به اتفاق معتقدند که ائمه از علي -رضي الله عنه- تا مهدي تعيين شده‌اند، به اين ترتيب که پيامبر بعد از خودش علي -رضي الله عنه- را به عنوان امام تعيين کرده و هر امامي، امام بعد از خود را مشخص کرده است! بنابراين آنها مي‌گويند که همه کارهاي ائمه از وحي الهي سرچشمه مي‌گيرد و اجتهاد و نظر شخصي نيست، از اين رو بر اين باورند که ائمه از خطا و اشتباه مصون و معصومند. منابع و کتابهاي مختلف شيعه در گذشته و حال به صورت يکسان اين نظريه و عقيده را بيان داشته‌اند، اما اينک ما گفته‌ها و تصريحات امام علي -رضي الله عنه- را در مورد امامت و خلافت با عقيده شيعه مقايسه مي‌کنيم و خواهيم ديد که گفته‌هاي امام علي -رضي الله عنه- با عقيده شيعه مخالف و متضاد است، به عنوان مثال امام علي -رضي الله عنه- مي‌فرمايد: «أول الدين معرفته».

«نخستين و مهم‌ترين مسئله دين شناخت خدا است»[1].

امام در اين سخن تأکيد مي‌کند که مهم‌ترين اصل دين و بزرگترين امر آن و آنچه دانستن آن بر هر مکلّفي واجب است، شناخت خداوند و يگانه‌دانستن اوست.

و ترديدي نيست که قرآن و سنت نيز تأکيد زيادي بر اين مسأله دارند، بنابراين شناخت امام يا امامت، مهم‌ترين مسأله در دين نيست، براي روشن‌شدن بيشتر به آنچه نهج‌البلاغه در اين درباره مي‌گويد، برمي‌گرديم:

1- امام علي -رضي الله عنه- در سخناني خطاب به کميل بن زياد النخعي تأکيد مي‌کند که: «لا تخلو الأرض من قائم لله بحجة، إما ظاهرًا مشهورًا، وإما خائفًا مغمورًا، لئلا تبطل حجج الله وبيناته».

«همواره در زمين فردي خواهد بود که با حجت و دليل براي [خدمت به دين] خدا به پا مي‌خيزد و اين فرد يا معروف و مشهور است و يا پنهان و گمنام. و اين براي آن است که حجت‌ها و دلايل الهي از بين نروند»[2].

سپس مي‌فرمايد: «أولئك الأقلون عددًا، والأعظمون عند الله قدرًا، يحفظ الله بهم حججه وبيناته، حتى يودعها نظراءهم، ويزرعها في قلوب أشباههم...».

«اينها تعدادشان اندک است و نزد خداوند مقام والايي دارند، و خداوند به وسيله آنان حجت‌ها و نشانه‌هايش را حفظ مي‌نمايد، و به افرادي ديگر که همانند آنها هستند، مي‌سپارد و در دل کساني ديگر که همسان آنها هستند، بذر آن را مي‌کارد... ».

آيا شما مي‌دانيد که اينها چه کساني هستند؟

اينها علما مي‌باشند نه ائمه. چنان که شيعه مي‌گويند ائمه حجت‌هاي خدا روي زمين هستند!

سپس علي -رضي الله عنه- سخنش را کامل مي‌کند و مي‌فرمايد: «أولئك خلفاء الله في أرضه والدعاة إِلى دينه.. آهٍ آهٍ.. شوقًا إِلى رؤيتهم..». ايشان خلفاي خدا در زمين و دعوتگران به سوي دين او هستند... آه، آه ... دوست دارم آنها را ببينم...». به اين ترتيب اين صحابي بزرگوار – علي -رضي الله عنه- - علما را مي‌ستايد و از مقام والاي آنها در دنيا و آخرت سخن مي‌گويد.

و ائمه در کجاي اين سخن مهم علي -رضي الله عنه- ذکر شده‌اند؟!

و ما مي‌گوييم: اگر امام از سوي خدا تعيين مي‌شود، نبايد نيازي به آموختن و فراگيري علم و دانش داشته باشد، زيرا خداوند حکيم و آگاه او را تعليم داده است و چنان که کتابهاي شيعه مي‌گويند به او وحي مي‌شود، با اين تفاوت که امام فرشته‌ را نمي‌بيند. اما علي بن ابي‌طالب-رضي الله عنه- مي‌فرمايد: «من نصب نفسه إِمامًا، فعليه أن يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، وليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه، ومعلّم نفسه ومؤدبها أحقّ بالإجلال من معلّم الناس ومؤدبهم». «هر کس خود را به عنوان امام قرار دهد بايد قبل از ديگران به تعليم و تزکيه‌ي خودش بپردازد و قبل از آن که با زبان، ديگران را ادب بياموزد بايد با رفتارش به ديگران ادب ياد دهد، و کسي که خودش را تعليم مي‌دهد و به خودش ادب مي‌آموزد بيشتر از کسي که معلم مردم است و به آنها ادب ياد مي‌دهد، سزاوار بزرگداشت و احترام است»[3].

منظور امام علي از اين جمله که «هر کس خودش را امام قرار دهد» چيست؟ آيا ايشان کسي را که خلافت را غضب کرده و به زور گرفته است، امام مي‌نامد؟ به علاوه اين سخن علي -رضي الله عنه- برخلاف آنچه در کتابهاي شيعه آمده است مبني بر اينکه که امام داراي علم لدني است، تأکيد مي‌نمايد که امام بايد علم بياموزد و به تزکيه و تربيت خود بپردازد!

2- علي -رضي الله عنه- در يکي از نامه‌هاي مهم خود مي‌فرمايد: «أما بعد: فإن الله سبحانه بعث محمدًا -صلى الله عليه وآله وسلم- نذيرًا للعالمين، ومهيمنًا على المرسلين، فلما مضى -صلى الله عليه وآله وسلم- تنازع المسلمون الأمر من بعده؛ فوالله ما كان يلقى في روعي، ولا يخطر ببالي، أن العرب تزعج هذا الأمر من بعده -صلى الله عليه وآله وسلم- عن أهل بيته، ولا أنهم منحّوه عني من بعده، فما راعني إِلا انثيال الناس على فلان يبايعونه، فأمسكت بيدي حتى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الإسلام، يدعون إلى مَحقِ دين محمد -صلى الله عليه وآله وسلم-؛ فخشيت إن لم أنصر الإِسلام وأهله أن أرى فيه ثلمًا أو هدمًا، تكون المصيبة به عليّ أعظم من فوت ولايتكم التي إِنما هي متاع أيام قلائل، يزول منها ما كان كما يزول السراب، وكما يتقشّع السحاب، فنهضت في تلك الأحداث حتى زاح الباطل وزهق، واطمأن الدين وتنهنه».

«اما بعد: خداوند محمد -صلى الله عليه وآله وسلم- را به عنوان بيم‌دهنده‌اي براي جهانيان و خاتم پيامبران مبعوث کرد. وقتي پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- از دنيا رحلت نمود مسلمانان بعد از او اختلاف کردند؛ سوگند به خدا که هيچگاه به ذهنم خطور نمي‌کرد که عربها بعد از پيغمبر -صلى الله عليه وآله وسلم- امر خلافت را از اهل بيت او دور مي‌کنند و مرا از آن کنار مي‌زنند. و ناگهان ديدم که مردم به سوي فلاني هجوم آورده و با او بيعت مي‌کنند. من بيعت نکردم و دست نگاه داشتم تا اينکه ديدم بعضي از مردم از دين اسلام برگشتند و مي‌خواهند دين محمد -صلى الله عليه وآله وسلم- را نابود کنند. ترسيدم که اگر اسلام و مسلمين را ياري نکنم در آن رخنه‌اي ايجاد شود، يا از هم بپاشد که آنگاه مصيبت برايم از دور ماندن از حکومت و زمامداري - که متاع و سرمايه روزهاي اندکي است و چون سراب زود از بين مي‌رود و همانند ابرها از هم مي‌پاشد – بزرگتر مي‌بود، بنابراين در اين حوادث به پا خاستم تا آن که باطل از بين رفت و ديگر برقرار و استوار شد»[4].

اين نامه علي -رضي الله عنه- به اهل بصره بود که وقتي مالک اشتر را به عنوان فرماندار مصر مقرر کرد اين نامه را با او به مصر فرستاد. نامه بهتر از سخنراني حفظ مي‌شود و راويان آن را براي يکديگر نقل مي‌کنند، و در نقل کلمات نامه کمتر اشتباه روي مي‌دهد و در نقل کلمات سخنراني اشتباه بيشتر است، بعضي مفهوم سخنراني را نقل مي‌کنند اما نامه مکتوب و محفوظ است و قرآن و روايات با نوشتن کتابت محافظت شده‌اند.

آنچه مهم است مفاهيم اين نامه مي‌باشد، به کلمات آن نگاه کنيد:

الف - مسلمانان بعد از پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- در مورد خلافت با يکديگر اختلاف کردند...، علي -رضي الله عنه- نمي‌فرمايد کافران يا کساني که بعد از وفات پيامبر مرتد شدند و يا فاسقان اختلاف کردند، بلکه آنها را مسلمان مي‌نامد.

سپس مي‌فرمايد: «به ذهنم خطور نمي‌کرد ... که بعد از او ...». خواننده عزيز! از اين کلمات چه چيزي را استنباط مي‌کنيد؟

ب – از نامه چنين برمي‌آيد که نصّ صريحي وجود ندارد تا امام علي-رضي الله عنه- در قضيه خلافت و امامت خود به آن استناد کند، زيرا اگر نصّي مي‌بود علي -رضي الله عنه- آن را بيان مي‌کرد، و چگونه آن را براي مردم نمي‌گفت در صورتي که در آن روز به شدّت به چنين نصّي نياز داشت، تا يکي از مهم‌ترين مسايلي را که براي امت پيش آمد و سبب تفرقه آن گرديد، توضيح دهد. قضيه‌اي که حتّي نزديک بود اصحاب پيامبر را دچار چنددستگي کند، بنابراين وقتي امام علي -رضي الله عنه- به چنين نصّ استناد نکرده است براي اين بوده که او مي‌دانست در مورد اين قضيه نصّي وجود ندارد.

ج – سپس به سخن آن بزرگوار بنگريد که مي‌فرمايد: «ناگهان ديدم که مردم به سوي فلاني هجوم آورده‌اند و با او بيعت مي‌کنند... ».

يعني مردم شتابان به سوي ابوبکر رفته و با او بيعت کردند و اين يعني اينکه مردم خودشان ابوبکر را انتخاب کردند، بنابراين بيعت به زور از مردم گرفته نشد، و شمشير بالاي سر آنها نبود، بلکه در انتخاب خود آزاد بودند، و مسلمانان اين را درست و خوب مي‌دانستند.

د – و مي‌فرمايد: «بيعت نکردم و دست نگاه داشتم ... يا از هم بپاشد»، منظور امام علي از آن بعضي که از اسلام برگشتند و مي‌خواستند اسلام را نابود سازند، مرتدان و کساني هستند که از پرداختن زکات خودداري ورزيدند. آنان که ابوبکر -رضي الله عنه- به کمک اصحاب با آنها جنگيد. بنابراين کساني که ابوبکر -رضي الله عنه- با آنها جنگيد، کساني نبودند که از بيعت‌کردن با ابوبکر سرباز زده باشند، بلکه آنها، همان طور که امام علي -رضي الله عنه- مي‌فرمايد، گروه‌هايي بودند که از دين اسلام برگشتند. و امکان ندارد که بگوييم منظور امام علي -رضي الله عنه-، ابوبکر صديق -رضي الله عنه- و صحابه بوده است، زيرا امام علي -رضي الله عنه- با آنها همراهي کرد و براي خلافتشان، حکم يک وزير را داشت.

3- علي -رضي الله عنه- در يکي از وصيت‌نامه‌هايش مي‌فرمايد: «هذا ما أمر به عبد الله علي بن أبي طالب أمير المؤمنين في ماله. وإن لابني فاطمة من صدقة عليّ مثل الذي لبني عليّ، وإني إنما جعلت القيام بذلك إلى ابني فاطمة ابتغاء وجه الله، وقربة إلى رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم-، وتكريمًا لحرمته، وتشريفًا لوصلته، ويشترط على الذي..». «اين فرماني است که بنده خدا، اميرالمؤمنين علي بن ابي‌طالب، در مورد مال و دارايي‌اش صادر مي‌کند: سهم دو فرزند فاطمه به اندازه سهم ديگر فرزندان علي است، و اينکار را به دو فرزند فاطمه مي‌سپارم تا از اين طريق، رضايت خدا را به دست بياورم و به خويشاوندي و حرمت پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- احترام بگذارم و کسي که ...»[5].

ملاحظه مي‌کنيد که:

الف – او همه فرزندانش را برابر مي‌داند و بين حسن و حسين و ديگران در قضيه صدقه و سهم [ارث] فرقي نمي‌گذارد.

ب – مسئله دوم و مهم اين است که مي‌فرمايد: «مسئوليت را به فرزندان فاطمه مي‌سپارم»، آنهم نه به خاطر اينکه نصّي دربارة ولايت و امامت آنها وجود دارد، هرگز. بلکه براي کسب رضايت خدا چنين مي‌کند.

آيا بهتر نبود که امام علي -رضي الله عنه- با استناد به نص ولايت، مسئوليت را به آنها بسپارد و در وصيت‌نامه آن را ذکر کند و به يارانش بياموزد که به خاطر نصوص ولايت و امامت، دو فرزند فاطمه را مقدم داشته است؟!

و اين وصيت است و وصيت آخرين چيزي است که هر کسي به خانواده‌اش مي‌گويد و مسائل [مهم] را در آن توضيح مي‌دهد. بسياري از فقها مي‌گويند که تأخير در بيان، به خصوص در چنين قضاياي مهمّي جايز نيست، زيرا علي -رضي الله عنه- نمي‌دانست چه زماني مرگ به سراغ او خواهد آمد، و حتي اگر زمان وفاتش را نيز مي‌دانست، در بيان چنين امر مهمّي تأخير نمي‌کرد.

4- امام علي-رضي الله عنه- مي‌فرمايد: «ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقًا افترضها لبعض الناس على بعض، فجعلها تتكافأ في وجوهها، ويوجب بعضها بعضًا، ولا يستوجب بعضها إِلا ببعض، وأعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق: حق الوالي على الرعية، وحق الرعية على الوالي، فريضة فرضها الله سبحانه وتعالى لكل على كل، فجعلها نظامًا لألفتهم، وعزًا لدينهم، فليست تصلح الرعية إلا بصلاح الولاة، ولا تصلح الولاة إِلا باستقامة الرعية، فإذا أدت الرعية إلى الوالي حقه، وأدى الوالي إليها حقها؛ عزّ الحق بينهم، وقامت مناهج الدين، واعتدلت معالم العدل، وجرت على أذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان، وطمع في بقاء الدولة، ويئست مطامع الأعداء».

«سپس خداوند متعال يکي از حقوقش را حقّي قرار داده که آن را وظيفه مردم نسبت به يکديگر مي‌نامد. و بزرگترين حقي که خداوند مقرر کرده است، حق زمامدار و حاکم بر رعيت و حق رعيّت بر حاکم و زمامدار است، و اين حق، که خداوند آن را بر همه فرض کرده است، و آن را باعث الفت و محبت مردم نسبت به يکديگر و مايه قدرت دينشان گردانيده است، بنابراين اوضاع رعيت درست نمي‌شود مگر آن که حاکمان و زمامداران، خوب و صالح باشند، و حکام و زمامداران جز با صلاح و درستي رعيت، درست نخواهند شد. پس هرگاه رعيّت، حق زمامدار را ادا کرد، و زمامدار حق رعيت را به وي داد، حق ميان آنها قدرت مي‌گيرد و پرچم دين برپا مي‌شود، نشانه‌هاي عدالت قد برمي‌افرازند و آنگاه بدينوسيله روزگار خوبي خواهد بود و دولت پايدار مي‌ماند و دشمنان از چشم طمع‌دوختن به دولت اسلامي نااميد مي‌شوند»[6].

الف - در اين کلمات خوب فکر کنيد: اينها کلمات بي‌معنايي نيستند، بلکه هر کس مي‌خواهد خلافت و ولايت را از ديدگاه امام علي -رضي الله عنه- بفهمد، اين کلمات بهترين پاسخ را به او مي‌دهند و اين کلمات مي‌گويند که از ديدگاه علي -رضي الله عنه-، خلافت امري برآمده از نص نيست، زيرا او مي‌فرمايد: «رعيت جز با درست شدن حکّام و زمامداران، درست نخواهد شد، و حکام و زمامداران جز با صلاح و درستي رعيّت، درست نخواهند شد».

اين کلمه فقط يک معني مشخّص دارد و آن اينکه حاکم و زمامدار، انساني است غيرمعصوم، زيرا علي بن ابي طالب -رضي الله عنه- صلاح و درستي حاکم را در گرو درستي رعيت مي‌داند. اگر خليفه و حاکم با نص الهي تعيين مي‌گرديد، خليفه معصوم مي‌بود و در اين صورت سخن علي -رضي الله عنه- بي‌معني مي‌شد، و ايشان مي‌بايست بگويد: «کساني از آل محمد که خداوند آنها را حاکم قرار داده است، هرگز منحرف نمي‌شوند، هرچند که رعيت دچار انحراف گردد».

ب – علي -رضي الله عنه- با اين کلام مشخص مي‌کند که مردم بايد اميري داشته باشند[7] و اگر اين امير فرد صالحي باشد و عدالت و دستور خدا را اجرا نمايد و حقوق مردم را به جا آورد، مهم نيست که چه کسي باشد.

5- علي-رضي الله عنه- بعد از آن که براي خلافت با او بيعت شد، خطاب به طلحه و زبير -رضي الله عنهما- ‌فرمودند: «لقد نقمتما يسيرًا، وأرجأتما كثيرًا، ألا تخبراني أي شيء كان لكما فيه حق دفعتكما عنه! أم أي قسم استأثرت عليكما به! أو أي حق رفعه إلي أحد من المسلمين ضعفت عنه، أم جهلته، أم أخطأت بابه؟!

والله ما كانت لي في الخلافة رغبة، ولا في الولاية إربة، ولكنكم دعوتموني إليها، وحملتموني عليها، فلما أفضت إلي نظرت إِلى كتاب الله، وما وضح لنا وأمرنا بالحكم به فاتبعته، وما استنّ النبي -صلى الله عليه وآله وسلم- فاقتديته، فلم أحتج إِلى رأيكما، ولا رأي غيركما، ولا وقع حكم جهلته فأستشيركما وإخواني من المسلمين، ولو كان ذلك لم أرغب عنكما ولا عن غيركما.

وأما ما ذكرتما من أمر الأسوة، فإِن ذلك أمر لم أحكم أنا فيه برأيي، ولا وليته هوى مني، بل وجدت أنا وأنتما ما جاء به رسوله الله -صلى الله عليه وآله وسلم- قد فرغ منه، فلم أحتج إِليكما فيما فرغ الله من قسمه، وأمضى فيه حكمه، فليس لكما والله عندي ولا لغيركما في هذا عتبى، أخذ الله بقلوبنا وقلوبكم إِلى الحق، وألهـمنا وإِياكم الصبر».

«شما دو نفر کمي ناراحت شده‌ايد و خود را زياد عقب کشيده‌ايد. آيا به من نمي‌گوييد شما را از کدام حقّتان بازداشته‌ام؟! و در کجا چيزي را تقسيم نموده و به ديگران بيشتر از شما داده‌ام؟! و از گرفتن حق کدام مسلمان که به من مراجعه کرده، ناتوان مانده‌ام، يا حق را ندانسته‌ام و يا به خطا رفته‌ام؟! سوگند به خدا که علاقه‌اي به خلافت و حکومت نداشتم، اما شما مرا به آن فرا خوانديد و بر مسند خلافت نشانديد، و وقتي خلافت به من سپرده شد، به کتاب خدا نگاه کردم تا آنچه را که براي ما روشن است و به آن فرمان يافته‌ايم، انجام دهم و از سنّت‌هاي پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- اطاعت نمودم، از اين رو به نظر شما و ديگران نيازي نداشتم. و چنان مسئله‌اي پيش نيامده که آن را ندانسته باشم تا مجبور شوم با شما و ديگر برادران مسلمانم مشوره نمايم، و اگر چنين مي‌بود از شما و ديگران روي‌گردان نمي‌شدم.

و اما آنچه شما دربارة اسوه گفته‌ايد، بايد بگويم که اين قضيه‌ايست که من در آن طبق رأي و ميل خودم حکم نکرده‌ام، بلکه هم من و هم شما مي‌بينيم که آنچه پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- در اين مورد با خود آورده، کار را تمام کرده است. پس من در آنچه خداوند آن را تقسيم نموده و فرمانش را دربارة آن صادر کرده است، به شما نيازي نداشتم. بنابراين، سوگند به خدا! که شما و ديگران نمي‌توانيد در اين مورد مرا سرزنش کنيد. خداوند دلهاي ما و شما را به سوي حق بکشاند و به من و شما صبر و شکيبايي بدهد»[8].



تأملي در کلام مذکور علي -رضي الله عنه-:
الف - در اينجا امام به طلحه و زبير مي‌فرمايد: «آيا به من نمي‌گوييد...» و نفرمود: شما مي‌دانيد که پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- مرا امام و خليفه مقرر نموده است، و هيچ روايتي در مورد امامت ذکر نکرد، در حالي که مي‌خواست با آنها دربارة اين مسئله مناقشه کند و دليل بياورد، پس بهتر بود که به روايت و نصي از پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- استناد کند تا حجت بر آنها تمام شود و به همين دليل عدم استناد امام -رضي الله عنه- به روايت، دليل واضحي برعدم وجود روايت در اين باره است.

ب- اگر نصّي وجود ‌داشت، چگونه امام علي -رضي الله عنه- از خلافت کناره‌گيري مي‌کرد؟! بلکه مي‌بايست امر خلافت را بدون تعلل به عهده بگيرد، نه اينکه بگويد: «سوگند به خدا! علاقه‌اي به خلافت نداشتم ...» خلاصه اينکه امام علي -رضي الله عنه- خلافت را بعد از آن قبول کرد که مردم از او خواستند و او را خليفه قرار دادند.

ج- علي -رضي الله عنه- حقيقت درخشاني را در اينجا براي ما بيان مي‌کند و آن اين است که مسلمان و به خصوص حاکم بايد به کتاب و سنت بنگرد. و علي -رضي الله عنه- نمي‌فرمايد: که بايد نظر ائمه و دستورات آنها را آويزه‌گوش خود سازد.

د- سپس مي‌فرمايد: «به شما نيازي نداشتم...». او از آن جهت به آرا و نظر صحابه نيازي نداشت که نصوص کتاب و سنت پيش روي او بود و او را از آرا و نظرات افراد بي‌نياز کرده بود. مفهوم سخن بعدي علي -رضي الله عنه- اين است که اگر مسئله‌اي پيش بيايد که علي آن را نداند، با مسلمين مشورت خواهد کرد. و اين دالّ بر اين است که او معصوم نيست. آيا مگر نمي‌بيني که مي‌فرما‌يد: «و اگر چنين مي‌بود از شما و ديگر برادران مسلمانم روي‌گردان نمي‌شدم» يعني اگر مسئله‌اي پيش بيايد که آن را ندانم با مردم و همچنين با شما دو نفر مشورت مي‌کنم و از شما روي‌گردان نخواهم شد.

ه‍- نکته آخر اينکه با تأمل در دعاي پايان کلام امام -رضي الله عنه- درمي‌يابيم که اين دعا از شخص معصوم صادر نشده است.

6- «أيها الناس؛ إن أحق الناس بهذا الأمر أقواهم عليه، وأعلمهم بأمر الله فيه، فإن شغب شاغب استعتب، فإن أبى قوتل.

ولعمري لئن كانت الإمامة لا تنعقد حتى تحضرها عامة الناس؛ ما إلى ذلك من سبيل، ولكن أهلها يحكمون على من غاب عنها؛ ثم ليس للشاهد أن يرجع، ولا للغائب أن يختار.

ألا وإني أقاتل رجلين، رجل ادعى ما ليس له، وآخر منع الذي عليه».

امام -رضي الله عنه- مي‌فرمايد: «اي مردم سزاوارترين فرد به اين امر - خلافت - کسي است که از همه براي به عهده‌گرفتن آن توانمندتر است، و دستور خدا را در مورد آن از ديگران بهتر مي‌داند. اگر آشوب‌گري آشوب به پا کرد او را توجيه مي‌کنيم. اگر [از روي عناد] قانع و راضي نشد، با او جنگ خواهيم کرد.

به جان خودم سوگند![9] اگر شرط انتخاب امام، حضور تمامي مردم باشد، هرگز راهي براي تحقق آن وجود نخواهد داشت، بلکه آگاهان داراي صلاحيت و رأي، خليفه را انتخاب مي‌کنند که عمل آنها نسبت به ديگر مسلمانان نافذ است، آنگاه نه حاضران بيعت‌کننده حق تجديدنظر دارند و نه آنان که در انتخابات حضور نداشتند حق انتخاب ديگري را خواهند داشت.

آگاه باشيد! من با دو کس کارزار مي‌کنم، کسي که ادعاي چيزي را بکند که به او تعلق ندارد، و آن کس که از اداي حق سرباز زند»[10].

از خوانندة عزيز مي‌خواهم که خوب در اين کلام امام علي -رضي الله عنه- بنگرد، معني عبارت «سزاوارترين فرد به اين امر – خلافت - کسي است که از همه براي به عهده‌گرفتن آن توانمندتر است، و دستور خدا را در مورد آن از ديگران بهتر مي‌‌داند» چيست؟ يعني علي -رضي الله عنه- در جمع زيادي سخنراني کرده، مي‌فرمايد: «سزاوارترين مردم به اين امر ...» و مرادش از امر، خلافت و امامت و حکومت است و نفرمود: سزاوارترين مردم به اين امر کساني هستند که با نص خدا و پيامبر تعيين شده‌اند و آنها ائمه اطهار اهل بيت هستند.

سپس فرمود: «به جان خودم سوگند! ... انتخاب کند». معني اين جمله چيست؟ امام علي به مردم، شورا و انتخاب خليفه را مي‌آموزد، پس مي‌گويد که لازم نيست همه مردم بيعت کنند، چون چنين کاري مشکل است، و بلکه اهل حل و عقد – آگاهان داراي صلاحيت و رأي – خليفه را انتخاب مي‌کنند و سپس تأکيد مي‌کند: کسي که در بيعت حضور داشته است، حق ندارد بيعت خود را پس بگيرد و کسي که حاضر نبوده است حق انتخاب ديگري ندارد.

آيا در نفي امامت و نفي منصوص‌بودن آن نصّي محکم‌تر و روشن‌تر از اين وجود دارد؟

خلاصه اينکه امام علي در سخنانش هيچگاه نگفته است که امامت منصبي الهي است و در مورد آن نصّي وجود دارد؛ و اگر نصي مي‌بود قطعاً علي -رضي الله عنه- آن را بيان مي‌کرد، زيرا او به چنين مستندي نياز داشت، به اين دليل که نص، کردار، گفتار و رفتار او را اعتبار بيشتري مي‌داد و او مي‌توانست ديگران را با دليل قانع و ساکت نمايد، اما چنين نصي وجود نداشت!




--------------------------------------------------------------------------------

[1]) شرح نهج‌البلاغه 1/72.

[2]) (18/347) – 143.

[3]) 18/220) (71).

[4]) 7/151 (62).

[5]) 15/146 (34).

[6]) (11/91).

[7]) 2/307 (40).

[8]) 11/7 (198).

[9]) جواز سوگند خوردن به جان نزد علما اختلاف افتاده است، و قول صحيح جايز نيست.

[10]) 9/328 (174).



از کتاب: نهج البلاغه را دوباره بخوانيم، تأليف: عبدالرحمن بن عبدالله الجميعان، ترجمه: جعفر سبحاني، 1427/1385هـ.



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

از محمّد بن عقيل بن ابي طالب روايت است: علي رضی الله عنه براي ما سخنراني كرد و گفت: اي مردم! شجاع‌ترين مردم كيست؟ گفتيم: شما، اي امير مؤمنان! گفت: ابوبكر صديق رضی الله عنه شجاع‌ترين مردم است، در روز جنگ بدر ما براي رسول الله صلی الله علیه و سلم سايه‌باني درست كرده بوديم، گفتيم: چه كسي در كنار پيامبر صلی الله علیه و سلم از ايشان نگهباني مي‌کند تا كسي از مشركان به او نزديك نشود؟ كسي جز ابوبكر براي نگهباني نايستاد، او بود كه با شمشير از غلاف كشيده كنار سر مبارك او ايستاده بود، هرگاه كسي مي‌خواست به رسول الله صلی الله علیه و سلم نزديك شود ابوبكر با شمشيرش جلوي او را مي‌گرفت و من خودم (علي) ديدم كه مشركان گلوي رسول الله صلی الله علیه و سلم را گرفته‌اند و تكان مي‌دهند و مي‌گويند: تو همان كسي هستي كه معبودان را‌ يكي دانسته‌اي، سوگند به خدا كسي جز ابوبكر رضی الله عنه به ‌او نزديك نشد، در آن زمان ابوبكر دو گيسوي بلند داشت، در حالي كه با سرعت مي‌آمد گيسوانش را كنار مي‌زد، آمد و گفت: واي بر شما! آيا مردي را مي‌كشيد كه مي‌گويد: پروردگارم الله ‌است و برايتان از جانب پروردگارش آيات و نشانه‌هاي واضح و و روشن آورده‌است! در آن روز ‌يكي از دو گيسوي ابوبكر كنده شد. راوي می‌گويد: علي مخاطبان را سوگند داد كه ‌آيا نزد شما مؤمن آل فرعون بهتر بوده ‌يا ابوبكر؟ مردم چيزي نگفتند، علي گفت: سوگند به خدا ابوبكر از مؤمن آل فرعون بهتر است، آن مرد که ايمانش را پوشيد، خداوند او را ستود. امّا ابوبكر جان و خون و مالش را در راه خدا فدا كرد(المستدرک(3/67)صحیح است برشرط مسلم و ذهبی موافق آن است).

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 10571
دیروز : 5614
بازدید کل: 8800730

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010