|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > ماجرای شق صدر
شماره مقاله : 2407 تعداد مشاهده : 299 تاریخ افزودن مقاله : 15/5/1389
|
ماجراي شَقّ صدر همچنان رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در ميان بنيسعد ماند، تا اينکه چند ماه بعد، بنا به گزارش ابن اسحاق[1]، يا در سن چهار سالگي، بنا به نظر محققان[2]، ماجراي شکافته شدن سينهاش پيش آمد. مسلم از انس روايت کرده است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ، جبرئيل نزدش آمد، در حالي که با پسربچههاي ديگر بازي ميکرد. او را از جاي برگرفت و بر زمين خوابانيد، و سينة او را برشکافت، و قلب او را خارج ساخت، و از درون آن، لختة خوني را بيرون کشيد، و گفت: اين است بهرة شيطان از تو! آنگاه، دل او را در طشتي زرين با آب زمزم شستشو داد؛ سپس، سر آن را به هم آورد، و به جاي نخستينش بازگردانيد. پسربچهها نزد مادرش يعني دايهاش شتافتند و گفتند: محمد را کشتند! همگي در پي يافتن او شتافتند. وقتي او را يافتند، رنگ رخسارهاش دگرگون شده بود. انس گويد: من جاي آن دوخت و دوز جبرئيل را روي سينة آن حضرت ميديدم[3].
بسوي مادر مهربان حليمه، پس از اين واقعه، چشمش ترسيد، و او را به مادرش بازگردانيد. نزد مادر ميزيست تا به سن شش سالگي رسيد. آمنه بر آن شد که براي تجديد عهد با همسر سفر کردهاش، به زيارت قبر او در يثرب برود. از مکه بيرون شد، و مسافتي بالغ بر پانصد کيلومتر راه را طي کرد. فرزند يتيمش محمد و خدمتگارش ام ايمن، و سرپرست وي عبدالمطلب در اين سفر با او بودند. يک ماه در يثرت ماند؛ سپس بازگشت. به هنگام بازگشت، بيمار شد، و در اوان سفر، بيمارياش شدت گرفت، و در محل «ابواء» ميان مکه و مدينه، از دنيا رفت[4]. در پناه نياي مهربان عبدالمطلب محمد را به مکه بازگردانيد؛ در حالي که شفقت و عطوفت او نسبت به نوادة عزيزش هر لحظه افزايش مييافت. نوادة يتيم وي اينک به مصيبتي تازه گرفتار آمده بود که زخمهاي کهنة درون او را نو کرده بود. عبدالمطلب آنچنان محبت و مرحمتي نسبت به محمد ابراز ميداشت که نسبت به هيج يک از فرزندان خويش نداشت. هرگز او را در اين حالتي که براي او پيش آمده بود تنها نمي گذاشت، و او را از همه فرزندانش برتر مينشانيد. ابنهشام گويد: در ساية خانة کعبه براي عبدالمطلب زيراندازي پهن ميکردند، و پسرانش در اطراف آن زيرانداز مينشستند تا عبدالمطلب بيايد و آنجا بنشيند؛ و به پاس حرمت وي، هيچيک از پسرانش روي آن زيرانداز نمينشستند. اما، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- - که در آن اوان نوجواني کم سن و سال بود- همينکه از راه ميرسيد، سرجاي جدش مينشست؛ عموهايش دستان وي را ميگرفتند تا او را از روي زيرانداز کنار بکشند، عبدالمطلب هرگاه که ميديد چنين ميکنند، ميگفت: اين يک پسر من را به حال خود بگذاريد، که بخدا او را شأن و مقام ويژهاي است! آنگاه، با محمد، باز هم روي زيرانداز مخصوص خويش مينشست، و بر گردة آن حضرت دست نوازش ميکشيد، و از اين کاري که محمد ميکرد بسيار شاد و خرسند ميگرديد [5]. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- هشت سال و دو ماه و ده روز از عمر شريفشان ميگذشت که عبدالمطلب، نياي گرانقدرشان، در مکه از دنيا رفت، و پيش از وفات، مصلحت چنان ديد که سرپرستي نوادهاش را به عموي وي ابوطالب- که از هر جهت همشأن پدرش بود- واگذار کند [6]. --------------------------------------------------------------------------------
[1]- سیرة ابنهشام، ج1، ص 164-165، تاریخ الطبری، ج 2، ص 160. [2]- ن ک: طبقات ابن سعد، ج 1، ص 112؛ مروج الذهب، ج 2، ص 281: دلائل النبوة، ابونعیم، ج 1، ص 161-162. در منبع اخیر روایتی از ابن عباس آمده است دایر بر اینکه این ماجرا در سال پنجم عمر آن حضرت روی داده است؛ نکـ: ج 1، ص 162. سخن ابن هشام متناقض به نظر میرسد؛ زیرا گوسفند چرانی کودکی که هنوز دو سال تمام از عمرش نگذشته است، و حتی در اوان سه سالگی، قابل تصور نیست. [3]- صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب الاسراء، ج 1، ص 147، ح 261. [4]- سیرةابن هشام، ج 1، ص 168؛ تلقیح فهوم اهل الائر، ص 7. [5]- سیرةابنهشام، ج 1، ص 168. [6]- همان، ج 1، ص 169؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، ص 7.
(به نقل از: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي)
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|