تاريخ اسلامي سرزمين ماوراء النهر بر بسياري از مسلمانان پوشيده مانده است . اين در حالي است که تاريخ اسلام در آن سرزمين خيلي زود و از همان صدراسلام در عصر خلافت امير المؤمنين عمر فاروق رضي الله عنه که صحابه امپراطوري ايران را در نورديدند و ساسانيان را ساقط کردند و در سال 22 هجري متوجه سرزمينهاي ماوراء النهر و ترکان شدند؛ آغاز مي شود . پس از عصر صحابه نيز مردان بي نظير و نيرومندي که همگي حديث پيامبر صلى الله عليه و سلم را درباره فضيلت فتح هند نصب العين خود قرار داده بودند آن فتوحات را در مشرق به سوي هند تکميل کردند.
از جمله اين مردان عبدالرحمن بن ربيعه ملقب به ذوالنور و عبيدالله بن ابي بکره و شريح بن هاني و ابن اشعث و قتيبه بن مسلم و محمد بن قاسم بودند . با روي کار آمدن عباسيان به ندرت به مرزهاي هند لشکرکشي شد . تا اينکه غزنويان روي کار آمدند و فرمانرواي قدرتمند آن يمين الدوله سلطان محمود بن سبکتکين به هند لشکرکشي کرد و آنرا فتح کرد، بتهاي زيادي را شکست و معابد بسياري تخريب کرد و اسلام را در آنجا منتشر کرد، در مناطقي که هيچ اثر و نشانه اي از آن بر جاي نماند. و البته سلطان محمود به خاطر درهم شکستن شوکت و قدرت امراي هند و فتح بيشتر نقاط آن سرزمين، پيشگام بوده و اولويت با اوست ولي سلطان محمود و جانشينان وي در هند ماندگار نمي شدند و بعد از هر پيکار مجدداً به غزنه باز مي گشتند و اين فرصت لازم را براي تمرد و شورش به امراي هندي مي داد. تا اينکه شخصيت اين داستان ما که اثر گذارترين فاتح مسلمان هند به شمار مي رود ، ظهور کرد. اين شخص ، سلطان بزرگ و فرمانده ورزيده شهاب الدين ابوالمظفر محمد بن سام غوري فرمانرواي خراسان و افغانستان مي باشد. غوريان اصالتاً ترکان کافري بودند که مسکن آنها در کوههاي غور که منطقه اي بود وسيع و سرد و خشن كه بين غزنه و هرات در افغانستان کنوني قرار داشت . در دوره سلطان محمود مسلمان شدند و او هم حکومت سرزمينشان را به آنها واگذار کرد و تا زماني که غزنويان ضعيف شدند بر همين منوال باقي بودند . در آن هنگام شورش امراي هندي افزايش يافته و خطر آنها براي سرزمينهاي اسلامي نمايان شد . در چنين موقعيتي سلطان شهاب الدين غوري و برادرش غياث الدين قيام کرده و غزنه پايتخت غزنويان را تصرف کردند و بر امور مسلط شدند و سلسله غوريان را برپا کردند و از سال 583 هجري پس از فراغت از امور داخلي و تثبيت موقعيتشان ، فتوحات هند را از سرگرفتند.
اولين برخورد شهاب الدين غوري با امراي هندي به سودش پايان نيافت . شهاب الدين با ارتش خود به شهر مرزي شرستي وارد شد و آنرا اشغال کرد اما « کولا» پادشاه هند در رأس لشکري نيرومند به شمول تعداد زيادي فيل بر لشکر شهاب الدين حمله کرد، هزيمت مسلمانان حتمي بود لذا فرماندهان لشکر به شهاب الدين پيشنهاد کردند که خود را نجات دهد ولي او نپذيرفت و به جنگ ادامه داد تا اينکه به شدت زخمي شد با اين وجود مثل يک قهرمان مي جنگيد و حتي يک فيل را از پا درآورد . شهسواران شهاب الدين او را به مسافتي حدود 40 کيلومتر روي سر خود حمل کردند در حالي که همچنان خونريزي داشت و سربازان ترسيدند که ممکن است بميرد ولي او سلامتي خود را پس از درمان بدست آورد . و وقتي به لاهور بازگشت فرماندهاني را که از معرکه گريخته و پايداري نکرده بودند به شدت توبيخ کرد چنانکه براي هر کدام قدري جو فرستاد و به آنها گفت : « شما امير نيستيد بلکه حيوان هستيد »
در پنج سال بعد از آن جنگ، شهاب الدين براي جبران شکست نقشه مي کشيد و آمادگي مي گرفت . اينکه طولاني شد علتش بروز نا آرامي در دولت نوپاي غوريان بود . بالاخره در سال 588 هجري تصميم گرفت بار ديگر به هند حمله کند . گفتني است که شهاب الدين آن دسته از فرماندهاني را که از ميدان جنگ گريخته بودند به شدت مؤاخذه کرد و جالب است که وقتي يکي از آنها کوشيد بار ديگر رضايت وي را بدست آورد ، سخناني به وي گفت که بيانگر احساس و شعور واقعي يک مسلمان راستين است . وي گفت : « بدان از زماني که آن کافر ـ فرمانرواي هند ـ مرا شکست داده با همسرم ، همبستر نشده ام و لباس سفيد را از خود جدا نکرده ام ـ يعني لباس کفن ـ و من به جنگ مي روم و اعتماد من بر خداوند است نه بر غوريان و نه غير ايشان ، اگر خداوند مرا ياري کرد و دينش را نصرت داد ، از فضل و بزرگواري خود چنين کرده و اگر شکست خورديم در پي من نباشيد حتي اگر زير لگام اسبان لگدکوب شدم . »
شهاب الدين لشکري 70 هزار نفري آماده کرده و بعد از نماز صبح بر لشکر فرمانرواي هند که فريب خورده بودند حمله کرد، کشتار سختي از کفار به راه افتاد و « کولا » فرمانرواي هند کوشيد بگريزد ولي يارانش به او گفتند : تو براي ما سوگند خوردي که ما را تنها نمي گذاري و فرار نمي کني » از اين رو از اسب خود پياده شد و بر فيل سوار شد و به جنگ ادامه داد تا اينکه به اسارت درآمد و وقتي در برابر شهاب الدين قرار گرفت ، شهاب الدين با وي درشتي کرده و سرزنشش کرد. « کولا » خواست که با تقديم اموال فراوان ، خود را رها کند . ولي شهاب الدين که مي دانست با کشته شدن « کولا » مسير فتوحات هند تسهيل خواهد شد ، پيشنهاد وي را رد کرد و او را کشت . »
شهاب الدين نبرد ديگري در هند داشت که از نبرد گفته شده شديدتر بوده است . پيروزي هاي شهاب الدين « نبارس » بزرگترين فرمانرواي هند که سرزمين وي در مرزهاي چين قرار داشت را نگران کرد . لذا سپاهي گران متشکل از يک ميليون جنگجو و به شمول 700 فيل فراهم کرده و تصميم گرفت به بلاد اسلامي يورش آورد . خبر که به شهاب الدين رسيد براي دفاع از اسلام و بلاد اسلامي به مقابله « نبارس » شتافت و دو سپاه در کنار رود ماخون با يکديگر روبرو شدند و خداوند ، مسلمانان را پيروز کرد و هندي ها و پادشاهشان را به سختي عقب راندند. در پي اين پيروزي شهاب الدين وارد سرزمين « نبارس » در شمال هند شد و آنجا را تصاحب کرد. شهاب الدين و برادرش غياث الدين تصميم گرفتند که مقر حکومت خود را به « دهلي » منتقل کنند ولي فرصت اين کار را نيافتند ولي سلاطين بعدي غوري اين فکر را دنبال کردند و دهلي را پايتخت سلسله غوريان کردند. به اين ترتيب اين دولت اولين دولت اسلامي در هند به شمار مي رود و تاريخ اسلامي هند با اين سلسله شروع مي شود.
همه کفار هند و کافران ديگر مانند ترکان که هنوز بر بت پرستي خود بودند خطر تازه را احساس کردند و متأسفانه بعضي از امراي مسلمين هم که هيچ غمي جز دنيا و نگهداري تاج و تخت خود حتي اگر شده با تضعيف دين ندارند ، به صف مخالفان غوريان پيوستند. از جمله اين امراء يکي خوارزم شاه بود که طمع داشت مانند سلاطين سلجوقي در منابر عراق به نام او خطبه خوانده شود ولي ناصر خليفه وقت عباسي درخواست وي را نپذيرفت و از غياث الدين و شهاب الدين غوري خواست که جلوي تجاوز خوارزمشاه را که قصد داشت به زور عراق را اشغال کند بگيرند . خوارزمشاه نيز از غوريان بيمناک شد و قراختاييان که ترکاني کافر بودند را براي حمله به غوريان تحريک کرد . خوارزمشاه آنها را از شهاب الدين ترساند و آنها را فريفت تا اينکه براي جنگ با شهاب الدين آماده شدند.
شهاب الدين در هند مشغول جنگ بود لذا قراختاييان با استفاده از اين فرصت به سرزمينهاي غوري حمله کردند . غياث الدين نيز به بيماري نقرس مبتلا بود . در نتيجه بر قسمتهايي از کشور غوريان مسلط شدند و قتل و غارت بسيار کردند و مصيبت بسياري بر مسلمانان وارد شد . تعدادي از فرماندهان غوري درصدد مقابله برآمدند و لشکري از مجاهدين و جنگجويان داوطلب و شهادت طلبان فراهم آورده و ناگهان به اردوگاه قراختائيان يورش بردند و کشتار سختي کردند . نيروهاي شهاب الدين نيز به کمک آنها آمده و بيشتر سربازان ختايي را کشتند و اگر هم کسي از قتل نجات يافت در رود جيحون غرق شد و وقتي خبر اين شکست به فرمانرواي قراختائيان رسيد ديه کشتگان خود را از خوارزمشاه مطالبه کرد که در غير آن صورت کشورش را خواهد گرفت . تنها در اين هنگام بود که خوارزمشاه با غوريان هم پيمان شد.
شهاب الدين خيرخواه اسلام و مسلمانان بود و دشمن اهل بدعت و فساد بويژه فرقه اسماعيليه باطني بود . چنانکه هرگاه بر آنها دست مي يافت مي کشت و مساکن آنها را ويران مي کرد و آنها را به پيروي از شعائر اسلام و ترک محرمات وادار مي ساخت . و بسياري از زنديقان را کشت . وقتي برادرش غياث الدين درگذشت، به جاي وي بر تخت نشست و با اين حساب سلطنت و فرماندهي ارتش هر دو را بدست گرفت . از آن پس تمام همت وي صرف فتوحات در هند شد و بسياري از مناطق را فتح کرد و اسلام به سرزمينهايي راه يافت که قبلاً هرگز بدان وارد نشده بود. مشغولي شهاب الدين درهند کفار قراختائي را به فکر تسخير سرزمينهاي غوريان انداخت . از اين رو شهاب الدين براي دفاع به موطن اصلي خودش بازگشت و توانست جلوي پيشروي آنها را بگيرد و با آنها صلح کند که به سرزمين خود بازگردند . در اين برهه نا آرام ، طمعکاران و ملحدان و خرابکاران مجال ظهور يافتند . از جمله يکي از غلامان شهاب الدين به اسم « أيب باک » که شايعه کرد شهاب الدين در جنگ با قراختائيان کشته شده و خودش را سلطان خواند. اموال بسياري غارت کرد و بدسيرتي در پيش گرفت و زنديقان و خرابکاران را به خود نزديک کرد. کسي که اين غلام را به اين نيرنگ راهنمايي کرد، زنديقي بود به اسم « عمربن يزان » و وقتي خبر به شهاب الدين رسيد ـ که زندقه را بزرگترين جرم مي دانست ـ سريعاً متوجه آنها شد و هر دو را گرفت و کشت . آنگاه اين فرموده خداوند متعال را تلاوت کرد : « إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيسْعَوْنَ فِي الأرْضِ فَسَادًا أَنْ يقَتَّلُوا أَوْ يصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ ينْفَوْا مِنَ الأرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْي فِي الدُّنْيا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ( مائده : ٣٣ ) » « همانا جزاي کساني که با خدا و رسول او جنگ مي کنند و در زمين براي فساد مي کوشند اين است که کشته شوند و يا به دارآويخته شوند و يا دستها و پاهايشان از سمت مخالف يکديگر ـ يعني دست چپ و پاي راست و يا پاي چپ و دست راست ـ قطع گردد و يا از زمين خودشان رانده و تبعيد شوند. اين ذلت و رسوايي براي آنان در دنياست و در آخرت به عذاب بزرگ مجازات مي شوند.»
شهاب الدين دريافته بود که ملحدان و زنديقان و باطني ها خطرناک تر از کفار هستند زيرا آنها در بدنه امت اسلامي رخنه مي کنند و خانه را از داخل و بنيان آن خراب مي کنند لذا بعد از آنکه با قراختائيان صلح کرد، تصميم گرفت که کشور را از وجود آنها پاک کند به اين ترتيب دستور تعقيب آنها را صادر کرد و حتي بر ضد اسماعيليان در سرزمينهاي ديگر شمشير کشيد که مي خواست تمام بلاد اسلامي را از وجود اين اشرار پاکسازي کند . در ادامه اين هدف شهاب الدين متوجه مردي شد که دانيال ناميده مي شد و حاکم کوهستان جودي بود وي با وجود آنکه اسلام آورده بود با پخش شايعه قتل شهاب الدين از دين برگشت.
بني کوکد که کفاري ترک نژاد بودند و در سلسله جبال بين لاهور و مولتان مي زيستند طغيان کردند . مساکن آنها در نقاط مرتفع و استوار قرار داشت . شوکت و قدرت آنها فزوني يافته و شروع به راهزني کردند و مسلمانان از آنان بيمناک شدند. کاروانهاي تجاري را غارت مي کردند و وقتي شايعه قتل شهاب الدين و شورش هندي ها را شنيدند ، جسورتر گشتند . در اين موقع شهاب الدين سرگرم تهيه سپاه و ساز و برگ براي جنگ با قراختائيان بود با شنيدن خبر طغيان بني کوکد از تصميم خو د منصرف شده و نخست عزم سرکوب اين کفار داخل کشور خود را کرد. لذا به سرعت لشکر خود را به موطن آنها رسانيد و مانند شير گرسنه اي در 25 ربيع الاول سال 602 هجري بر آنها تاخت . آن کفار هم به شدت مقاومت مي کردند شهاب الدين لشکر خود را به دو قسمت تقسيم کرده که يک قسمت به فرماندهي خودش با کفار درگير شد و قسمت ديگر سپاه به فرماندهي قهرماني ديگر بنام « قطب الدين ايبک » در پشت جبهه به کمين نشست تا در لحظات حساس نبرد ، وارد معرکه شود. در گرما گرم جنگ قطب الدين از کمين خارج شده و با شعار الله اکبر بر کفار يورش آوردند لذا کافران شکست خوردند و بسياري از آنها کشته شدند و ديگران فرار کرده و به تپه اي در آن نزديکي پناه بردند و در آنجا آتش افروختند و هر يک به ديگري مي گفت درنگ نکن مسلمانان تو را مي کشند و سپس خود را به آتش مي انداخت . لذا اين قوم يا کشته شدند و يا سوختند و نابود شدند . مسلمانان غنائم فراواني بدست آوردند چنانکه هر پنج اسير به يک دينار فروخته مي شد. اين پيروزي بر تمام کافران و دشمنان اسلام در هند و سرزمينهاي اطراف گران تمام شد.
دشمنان اسلام دريافتند که براي پيروزي چاره اي جز اين ندارند که سردار اسلام و قهرمان دلاور آن ، شهاب الدين را بکشند . از اين رو چند نفر از کفار کوکدي که شهاب الدين آنها را در جنگ شکست داده بود در سپاه وي نفوذ کرده و زماني که شهاب الدين قصد هجوم به قراختائيان را داشت وي را در روز يک شعبان سال 602 هجري به قتل رساندند . جريان چنان بود که شهاب الدين در خيمه اش به تنهايي نماز شب مي خواند که اين کافران وارد خيمه شدند و او را با کارد به قتل رساندند . وقتي که يارانش وارد خيمه شدند او را کشته يافتند که به حالت سجده روي سجاده افتاده بود. آنها کفار قاتل را گرفتند و همگي را کشتند. شهاب الدين (رحمه الله) بسيار شجاع و دلاور بود. در هند جهاد بسيار کرد با رعيت عادل و خوش رفتار بود ، مطابق شريعت بر مردم حکومت مي کرد و کوچک و بزرگ را به رعايت شريعت ملزم مي نمود . در مجلس وي علما حاضر مي شدند و درباره مسائل فقهي گفتگو مي کردند ، وي رقيق القلب و مهربان بود و بسيار گريه مي کرد و پيرو مذهب شافعي بود. باري پسر بچه علوي حدوداً پنج ساله اي را مشاهده کرد که او را صدا کرده و به وي گفت : پنج روز است که چيزي نخورده ام . شهاب الدين به گريه شد و فوراً به خانه اش برگشت و پسر بچه را با خود برد و بهترين غذاها را به او پيش کش کرد و عطايي به او بخشيد و پدرش را فراخوانده و پسر بچه را به وي سپرد و به بقيه علويها نيز عطاي بسيار داد . شهاب الدين (رحمه الله) بدون ترديد از بزرگترين قهرمانان اسلام در شبه قاره هند بود.
ترجمه: ابويحيي
مصدر: سايت نوار اسلام
IslamTape.Com