|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>شرک > شرک و انواع آن
شماره مقاله : 2295 تعداد مشاهده : 355 تاریخ افزودن مقاله : 5/5/1389
|
شرک و انواع آن
تأليف شيخ يوسف القرضاوي
شرك
شرك به اين معني استكه انسان در مسائليكه فقط مخصوص خداوند است، چيزي ديگر را نيز شريك او گرداند. مانند اين كه در عبادت و اطاعت و كمكخواستن و دوستداشتن و غيره كه فقط مخصوص خداست، خدا يا خداياني ديگر را نيز شريك گرداند. چنين عملي شركاكبر است، كه در صورت ابتلا به آن هيچ عملصالحي پذيرفته نميشود. در حقيقت با وجود شرك انجام عمل صالح درست نيست. زيرا اولين شرط قبولي عمل و صالح بودن آن، اين است كه خالص براي خدا باشد. و خداوند چنين فرموده است : ( فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحَاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أحَدَاً ) كهف/110 «پس هركس كه خواهان ديدار خداي خويش است، بايد كار شايسته كند و در پرستش پروردگارش كسي را شريك نسازد.» شرك چنان گناهي است كه هرگز بخشيده نخواهد شد : ( إنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَــنْ يَشَاءُ ) نساء/116 «بيگمان خداوند شرك ورزيدن به خود را نميبخشد و بلكه پايينتر از آن را از هركس بخواهد (و صلاح بداند) ميبخشد.» و بهشت بر شخص مشرك حرام است و درون آتش جايگاه و منزلگاه او خواهد بود. و اين حكم خداوند است : ( إنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَ مأوَاهُ النَّارُ وَ ما للظَّالِمِينَ مِنْ أنْصَارٍ ) مائده/72 «بيگمان هركس شريكي براي خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام كرده است (و هرگز به بهشت گام نمينهد) و جايگاه او آتش است و ستمكاران يار و ياوري ندارند.» انواع شرك شرك دو نوع است : شرك اكبر و شرك اصغر. شرك اكبر آن استكه اگر كسي به آن دچار شود، خداوند او را نخواهد بخشيد و هرگز داخل بهشت نميگردد. و شرك اصغر همان گناهان كبيره است كه اگر شخصي به آن مبتلا شود و بر انجام آن اصرار ورزد (و به طور مداوم آن را انجام دهد) ممكن است در حال كفر بميرد. مگر اين كه خداوند با رحمت خود او را در برگيرد و قبل از مرگ توبه نمايد. شرك اكبر خود شرك اكبر داراي دو نوع است : شرك جلي يا آشكار و شرك خفي يا پنهان. مثالهايي از شرك آشكار (جَلي) شرك اكبر آشكار مانند : عبادت كردن خدايان باطــل به همراه عبادت خداي حقيقي. از جمله خدايان باطل ميتوان به ستارگان، خورشيد، ماه، انواع بتهاي سنگي و چوبي، گوساله و گاو و يا انسان اشاره كرد. مانند كساني كه فرعون و يا پادشاهان ديگري را عبادت ميكردند. و يا كسانيكه از طرف مردم خدا ناميده ميشوند و يا اينكه خود ادّعاي خدايي نمودند و عدّهاي از مردم به آنها ايمان آوردند و يا كساني كه «بودا» و يا «مسيح» را خدا ناميدند و عبادتشانكردهاند. و ممكن است خداي باطل يكي از مخلوقاتغيبي مانند : جنّ وشيطان وملائكه باشد كه همهي اين موارد در ميان امّتهاي مختلف پيرواني دارند. مثالهايي از شرك اكبر پنهان (خَفي) الف) يكي از موارد شرك اكبر خفي كه بر بسياري از مردم پوشيده است، صدازدن مردگان وكمك خواستن از آنان است. درخواست از مردگاني كه قبر آنان داراي گُنبد و بارگاه است و نزد مردم والا مقامند، كه مردم نزد اين قبرها رفته و از آنان كمك خواسته و در خواست رفع نيازها، شفاي مريضان، گشايش مشكلات، نجات از اضطراب و نگراني و پيروزي بر دشمن مينمايند. در حاليكه برآوردكنندهي حقيقي اين نيازها فقط خداوند يكتا است. در واقع طبق بيان امام ابنقيّم (رح) اصل و اساس شرك در جهان اين است كه مردم معتقد باشند، مردگان توانايي نفع و ضرر رساندن را دارند. پنهانبودم اين نوع از شرك اكبر به اين دليل است كه : 1ـ مردم چنين دعاها، ياريخواستنها و فريادهاي ذليلانه را از مردگان، عبادت نميدانند. در حالي كه همانگونه كه در حديث «الدُّعَاءُ هُوَ العِبَادَةُ» ذكر كرديم، روح عبادت همان دُعاست. 2ـ مردم ميگويند : ما كه از مردگان كمك ميخواهيم به اين معنينيستكه آنان را خدا وپروردگار بدانيم، بلكه معتقديم كه آنان نيز همانند ما مخلوق هستند. امّاآنان را واسطه وميانجي بين خود و خدا ميدانيم. )زيراآنان را انسانهاي صالح و نيكوكار و نزديك به خدا ميدانيم(. چنين باوري نشان از جهل آنان دارد، زيرا خدا را مانند پادشاهان جبّار و حاكمان ستمگري فرض كردهاند كه جز به وسيلهي )دژبان و منشي و آشنا و پارتي و …( و واسطه و شفيع نميتوان نزد آنان رفت. اين نوع نگرش دقيقاً همان است كه مشركان گذشته به آن استدلال ميكردند و در دفاع از خدايان و بتهايشان چنين ميگفتند : ( مَا نَعْبُدُهُم إلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إلَي اللهِ زُلْفَي ) زمر/3 «ما آنان را فقط به اين خاطر ميپرستيم كه به خدا نزديكمان كنند.» ( وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لا يَضُرُّهُم و لا يَنْفَعُهُم وَ يَقُولُونَ هَؤلاءِ شُفَعَاؤنَا عِنْدَ اللهِ ) يونس / 18 «مشركان، غير از خدا، چيزهايي را ميپرستيدند كه نه به ايشان زيان ميتوانند برسانند و نه سودي عايدشان ميسازند و ميگويند اينها ميانجيهاي ما نزد خداوند هستند.» آن مشركان نيز هرگز معتقد نبودهاند كه خدايان و بتهاي آنان خلق ميكنند، روزي ميرسانند، و زنده ميكنند و ميميراننـد بلكه خداوند اينگونه از آنان خبر ميدهد كه : ( وَ لَئِنْ سَألْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ ) زخرف/9 «اگر از مشركان بپرسي كه چه كسي آسمانها و زمين را آفريده است، قطعاً خواهند گفت : خداوند با عزّت و بسيار آگاه.» ( قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُم مِنَ السَّمَاءِ وَ الأرْضِ أمْ مَنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ وَ مَنْ يَخْرُجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ وَ يُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الأمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللهُ فَقُلْ أفلا تَتَّقُونَ ) يونس/31 «بگو : چه كسي از آسمان و از زمين به شما روزي ميرساند؟ يا چه كسي بر گوش و چشمها تواناست (و آنها را ميآفريند و نيروي شنوايي و بينايي ميدهد؟) يا چه كسي زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون ميآورد؟ يا چه كسي امور (جهانيان) را ميگرداند؟ خواهند گفت : آنكس خداست. پس بگو : آيا نميترسيد و پرهيزگار نميشويد؟.» امّا ميبينيم با وجود اين كه آنان معتقد بودند كه الله خالقآسمانها و زمين است، روزيرسان و مدبّر است و حيات و مرگ به دست اوست و نيز بتها را فقط واسطه و شفيع بين خود و خدا ميدانستند، با اين وجود باز هم خداوند آنان را در قرآن مبتلا به شرك دانسته و مشرك ميخواند و به مؤمنان دستور ميدهد كه تا زماني كه به «لا إله إلاّ الله» اعتراف ميكنند با آنان بجنگند و اگر كسي به آن اعتراف كرد، خون و مال آنها به حق اسلام محفوظ خواهد بود. پس بايد دانستكه خداوند متعال به واسطه و شفيع نياز ندارد و از رگگردن به بندگانش نزديكتر است و خود فرموده است : ( وَ إذَا سَألَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإنِّي قَرِيبٌ ) بقره / 186 «و هنگامي كه بندگانم از تو دربارهي من بپرسند (كه من نزديكم يا دور بگو: ) من نزديكم.» ( وَ قَالَ رَبُّكُم ادْعُونِي اَسْتَجِبْ لَكُم ) غافر / 60 «پروردگار شما ميگويد : مرا به فرياد خوانيد تا بپذيرم.» درگاه رحمت و استجابت خداوند براي هر كه بخواهد از آن استفاده كند، باز است و هيچ دربان و نگهباني ندارد. ب) از ديگر موارد شرك اكبر خفي، اين است كه غيرخدا قانونگذار قرار داده شود. نمونهاي ديگر از شرك اكبر پنهان كه بر بسياري از مردم پوشيده مانده است، اين استكه كساني غير از خدا قانونگذار و حاكم مردم قرار داده شوند و به عبارت ديگر از طرف مردم به فرد يا گروهي از انسانها حق قانونگذاري كامل داده شود تا هرگونه كه خود بخواهند براي مردم اموري را حلال و اموري را حرام نمايند و نظام و قوانين زندگي را براي آنها تعيين كنند يا پايهگذار برنامهها و افكار آنان باشند و براي همهي اينها حكم و اجازهاي از خداوند نداشتهباشند. يا برنامههايي وضع نمايندكه با شريعتخدا متضاد باشد و ديگران نيز آنرا همانند شريعت خدايي يا حكمآسماني بدانند كه بايد اطاعت گردد و بر خلاف آن رفتار نشود. از اين رو بايد دانستكه تنهاكسيكه حق قانونگذاري براي بندگانش را دارد، فقط خداوند است. زيرا اوست كه آنها را خلق كرده، روزي داده و نعمتهاي ظاهري و باطنياش را بر آنها گسيل داشته است. پس تنها حق خداوند است كه براي بندگان وظايف تعيين نموده، آنها را به انجام كاري امر و از انجام كاري ديگر نهيكند و فقط حق اوست كه براي مردم اموري را حلال و اموري را حرام گرداند. زيرا اوست كه پروردگار مردم، صاحبآنها و خداي آنها است و كسي جز او شايستگي پروردگاري، فرمانروايي و خدايي را نداشته و نميتواند همانند او باشد تا قدرت حاكميّت و قانونگذاري را از آنِ خود كند. تمام جهان مُلك خداست و مردم در اين مملكت بنده و رعيت او هستند و فقط اوستكه سيّد و آقا وحاكم اينمملكت است و لازم است كه فقط او حكم براند، قانون تعيين كند، حلال و يا حرام كند و مردم نيز بايد بشنوند و اطاعت كنند. پس اگر يكي از افراد اين مملكت ادّعا كند كه كسي غير از خدا شايستگي امر و نهي و حلال و حرامكردن و حاكميّت و قانونگذاري را بدون اجازه سرپرست و حاكم مملكت دارد، در واقع شخصي را كه خود بردهي حاكم را در امور مملكت، شريك او و در قدرت و حاكميّت و قانونگذاري و فرمانروايي رقيب او قرار داده است. همين امر باعث شده كه خداوند در قرآن كريم اهل كتاب را مبتلا به شرك دانسته و آنان را مشرك بنامد، زيرا آنان نيز به دانشمندان ديني و راهبان خود حق قانونگذاري داده و در حلال و حرام از آنان پيروي ميكردند. پس قرآن اين كار آنان را همانندعبادتكردن براي مسيحپسر مريم، شرك ناميده است و فرموده : ( اتَّخَذُوا أحْبَارَهُم وَ رُهْبَانَهُم أرْبَابَاً مِنْ دُونِ اللهِ وَ المسيحَ بنَ مَريمَ وَ مَا اُمِرُوا إلاَّ لِيَعْبُدُوا إلَهَاً وَاحِداً لا إلَهَ إلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُون ) توبه / 31 «يهوديان و ترسايان علاوه از خدا، علماي ديني و پارسايان خود را هم به خدائي پذيرفتهاند (چرا كه علماء و پارسايان حرامِ خدا را حلال ميكنند، و خودسرانه قانونگذاري مينمايند، و ديگران هم از ايشان فرمان ميبرند و سخنان آنان را دين ميدانند و كوركورانه به دنبالشان روان ميگردند. ترسايان افزون بر آن) مسيح پسر مريم را نيز خدا ميشمارند. (در صورتي كه در همهي كتابهاي آسماني و از سوي همهي پيغمبران الهي) بديشان جز اين دستور داده شده است كه : تنها خداي يگانه را بپرستند و بس. جز خدا معبودي نيست و او پاك و منزّه از شرك ورزي و چيزهايي استكه ايشان آنها را شريكقرار ميدهند.» تفسير اين آيه را پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم براي عدي بن حاتم طائي كه در زمان جاهليّت، مسيحي بود، بيان فرمود. پس از اين كه عدي مسلمان شد و از رسول خدا شنيد كه اين آيه را تلاوت ميكند، به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد : «اي پيامبر خدا! )من كه خود مسيحي بودهام، ميدانم( كه آنان، دانشمندان و راهبان را عبادت نكردهاند» پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : «آنان امور حلال را برايشان حرام و امور حرام را برايشان حلال ميكردند و مردم نيز از آنان پيروي ميكردند و اين عبادت آنان است.»1 پس طبق آيهي مذكور و تفسير پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم اگركسي شخص ديگري را در كارهاي گناه و اموري كه مخالف نظر خداست، اطاعتو پيرويكند، در واقع او را خدا و معبود خود و شريك خدا گردانيده است و مخالف توحيدكه دين خدا و معني كلمه «لا إله إلاّ الله» است، رفتار نموده است. زيرا «اله» يعني شخص معبود و خداوند اطاعت و پيروي از مسيحيان را از دانشمندان ديني و راهبان، عبادت ناميده و آنان را خدايان و شريكان خدا دانسته استكه اين شرك اكبر است. پس هر كس مخلوقي را بر خلاف شريعت خدا و رسول او اطاعت و پيرويكند، آن مخلوق را خدا و معبود خود قرار داده است، هر چندكه او را خدا ننامد. آيهي زير بر اين مسئله تأكيد ميكند : ( وَ اِنْ أطَعْتُمُوهُم إنَّكُم لَمُشْرِكُونَ ) انعام/121 «اگر شما از (اهريمنان و شيطانصفتان) اطاعت كنيد بيگمان شما نيز مشرك خواهيد بود.» آيهي زير نيز همين مفهوم را ميرساند : ( أمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُم مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأذَنْ بِهِ اللهُ ) شوري/ 21 «شايد آنان انبازها و معبودهايي دارند كه براي ايشان ديني را پديد آوردهاند كه خدا بدان اجازه نداده است.» اگر حكم قرآن و سنّت در مورد كسي كه قانونگذاري غير خدا را پذيرفته و در موارديكه خداوند اجازه نداده، او را اطاعت كند، چنين است پس واي به حالكسيكه نفس خود را شريك خدا قرار ميدهد واختيار قانونگذاري و حكم و تحليل و تحريم راكه فقطمخصوصخدا هستند، براي خود قائل شود؟! شرك اصغر پايينتر از شركاكبر، رنگها وانواعديگري از شرك وجود دارد كه به «شرك اصغر» مشهور است و در دايرهي گناهان كبيره قرار دارد. البته شركاصغر نزد خداوند از گناهان كبيره بدتر است. مثالهايي از شرك اصغر الف) سوگندخوردن به غير خدا كسي كه به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم يا به كعبه يا يكي از اولياي خدا و يكي از بزرگان دين سوگند خورد و يا به وطن، آباء و اجداد و يا هر مخلوق ديگري سوگند ياد كند، دچار شرك گرديده است. زيرا در حديث آمده است : «وَ مَنْ حَلَفَ بِغَيرِ اللهِ فَقَدْ كَفَرَ أو أشْرَكَ» )به روايت ترمذي و حديث حسن است( يعني : «كسيكه به غيرخدا سوگند خورد، كفر ورزيده يا دچار شرك گرديده است.» قسمخوردن به غير خدا شركاست، زيرا قسم خوردن به يك شيء نشانهي عظمت آن است و چون عظمت و تقديس فقط مخصوص خداوند است، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از اين كار نهي نموده است و فرموده كه : «به پدران خود سوگند نخوريد» و «اگر كسي خـواست سوگند خورد بايد به خدا سوگند خورد. در غير اين صورت آن را رها كند.» ابنمسعود (رض) فرموده است : «سوگندخوردن دروغ به خدا را بر سوگندخوردن راست به غير خدا ترجيح مي دهم.» اين گفتهي ابنمسعود )كه صحابه رسول خداست( نشان ميدهد با وجود اين كه سوگند دروغ به خدا جزو گناهان كبيره است، امّا شرك اگر چه هم اصغر باشد ـ مانند سوگند خوردن به غير خدا ـ نزد فقهاء صحابه از همهي گناهان كبيره بزرگتر و بدتر است.2 ب) استفاده از حلقه و ريسمان اعتقاد به توحيد، تضادي با استفادهكردن از وسائليكه خدا در هستي قرار داده، ندارد. مثل استفاده از غذا براي رفع گرسنگي، آب براي رفع تشنگي، دارو براي درمان بيماري و اسلحه براي دفاع و يا اسباب ديگري كه خداوند آنها را وسيلهي رسيدن به اهداف قرار داد است. پس اگر شخصي به هنگام بيماري به پزشك مراجعه كرد و از داروهاي پيشنهادي او يا عمل جراحي بهره برد، از توحيد خارح نشده است، تنها چيزيكه با توحيد مخالف است، استفاده از وسائل پنهاني و غيرمشروع براي جلوگيري از بلا يا پيشگيري از آن است. مانند استفاده از حلقههاي فلزي يا بازوبندهاي نخي . امام احمد از عمران بن حصين روايت ميكند كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم يك حلقهي فلزي را در بازوي شخصي ديد ـ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از رنگ زرد آن زير لباس متوجه آن شد ـ و فرمود : «وايبرتو! اين چيست؟» گفت:«دوركنندهي سستي است» فرمود : «بدان كه اين حلقه فقط تو را سُست و ضعيف ميكند،3 آن را دور بينداز، زيرا اگر با اعتقاد به آن بميري، هرگز رستگار نميشوي.» شدّت برخورد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم باآن مرد به خاطر ترساندن او از عاقبت شرك و آموزش به صحابه است كه تمام راههاي كلّي و جزئي شرك را ببندند. به همين خاطر بودكه حذيفه بن يمان هنگام عيادت از يك مريض متوجه شد كه در بازوي او يك بند چرمي يا نخي براي رفع سردرد وجود دارد. بلافاصله آن را پاره كرد و اين آيه را خواند : ( وَ مَا يُؤمِنُ أكْثَرُهُم بِاللهِ إلاَّ وَ هُم مُشْرِكُونَ ) يوسف / 106 «و اكثر آنان كه مدّعي ايمان به خدا هستند، مشركند.» ج) آويزانكردن تعويذ يكي ديگر از موارد شرك اصغر، استفاده از «تمائم» به معني تعويذها است. تمائم جمع تميمه و به معناي تعويذ است. يعني مهرههايي كه عربها آن را به ويژه در گردن فرزندان خود ميآويختند تا بهگمان خود از جنّ و بدچشمي و … جلوگيري كند كه اسلام آن را باطل كرد و به آنان ياد داد كه دافع و مانع شرّ و باطل فقط خداست. امام احمد در حديث مرفوعي از عقبه بن عامر نقل ميكند : «كسيكه تميمهاي را آويزان كند، خداوند وي را به سرانجام نرساند و كسي كه مهرهاي آويزد، خداوند چيزي برايش نگه ندارد.» در روايت ديگري آمده است كه : «آويزانكردن تميمه (تعويذ) شرك است» معني آويزانكردنِ تعويذ اين است كه فرد براي كسب خير و يا دفعِ شرّ به آن اميد قلبي دارد. اين كار شرك است زيرا در انجام آن طلب خير و دفع ضرر از غير خدا وجود دارد، در حالي كه خداوند ميفرمايد : ( وَ إنْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلاكَاشِفَ لَهُ إلاَّ هُوَ وَ إنْ يَمْسَسْكَ بِخَيرٍ فَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ ) انعام/17 «اگر خداوند زياني به تو برساند، هيچكس جز او نميتواند آن را بر طرف سازد و اگر خيري به تو رساند (هيچكس نميتواند از آن جلوگيري كند) چرا كه او بر هر چيزي تواناست.» برخي از اين تعويذها «جامعه» يا «حرز» يا «حجاب» ناميده ميشود و اين فرقي در حُكم آنها ندارد. بلكه همهي آنها جزو امور بسيار منكر و زشت است كه از بين بردن آن در حدّ توان بر هر فرد واجب است. از سعيدبنجبير نقل شدهكه «اگركسي انساني را از پناهبردن و اعتقاد به تعويذ نجات دهد، ارزش آزاد كردن يك برده را براي او دارد.» اما اگر در تعويذ از آيات قرآن يا اسماء خدايتعالي استفاده شده باشد، آيا باز هم ممنوع است يا خير؟ علماي گذشته در اين مسئله نظرات مختلفي دارند، برخي آن را مجاز شمرده و برخي منع كردهاند. امّا نظر ما اين است كه اين نوع هم مانند ساير انواع تعويذ ممنوع است. هرچند كه در آن از آيات قرآن استفاده شده باشد، به چند دليل : اول : نهي از تعويذ، عاماست و همهنوع آن را در بر ميگيرد و احاديث وارده هيچ نوعي از آن را استثنا نكرده است. دوم : بهخاطر «سدّ ذريعه» يعنيپيشگيري. زيرا مجاز دانستن استفاده از تعويذ قرآني، راه را براي استفاده از انواع ديگر نيز باز ميكند و دروازه شرّ اگر باز شد، بسته نخواهد شد. سوم : جايز دانستن اين كار، قرآن را در معرض بيارزشي و كمقدري قرارميدهد. زيرا شخص حامل تعويذ به مكانهاي نجس نيز مانند توالت ميرود و در موقع جنابت و حيض و … به آن مكانها رفت و آمد ميكند. چهارم: استفاده از قرآندرتعويذ، كوچكشمردن قرآن است و با هدف نزول آن در تضاد است، زيرا خداوند آن را وسيله هدايتمردم به بهترين راه و نجات آنان از تاريكيها قرار داده است، نه اين كه از آن به عنوان تعويذ و نگهباني زنان و بچهها استفاده شود. د) طلسم (نوشتن دعا و جادو) يكي ديگر از موارديكه با توحيد در تضاداست، طلسم است كه عبارت از كلمات و وردهايي است كه اهل جاهليت از آن استفاده كرده و معتقد بودند از آنان شرّ و بلا را دور ميكند. آنان در اين طلسم با تكرار برخي نامهاي غيرعربي و كلمات نامفهوم از جنّ كمك ميگرفتند كه اسلام آن را باطل كرد، چنــانچه در حـديث آمـده است كه : «طلسم و تعويذ و سحر، شرك است.» در روايتي آمده است كه روزي عبدالله بن مسعود در گردن همسرشريسماني ديد. از او پرسيد : «اين چيست؟» زنگفت : «ريسماني استكه در آن طلسميبراي جلوگيري از تبّ وجود دارد.» عبدالله آن را گرفت، پاره كرد و دور انداخت و گفت : «اهل بيت عبدالله از شرك بينياز گشتهاند. من از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه ميفرمود : «طلسم و تعويذ و سحر، شرك هستند.» زن عبدالله در جواب گفت : «يكبار چشم من دچار تپش شد. من به فلان يهودي مراجعه كردم، او برايم طلسمي خواندكه در نتيجه چشمم ساكن شد.» عبدالله گفت : «آگاه باش كه علّت تپش چشمت شيطان بوده كه با دستش آن را سيخك ميزد. اما با خواندهشدن طلسم از آن دست برداشته است. اما اكنون كافي است كه در اين مواقع طبق آموزش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بگويي : «إذْهَبِ البَأسَ رَبّ النَّاسِ وَ اشْفِ أنتَ الشَّافِي لا شِفاءَ إلاَّ شَفاؤكَ شِفاءً لا يُغَادِرُ سَقْمَاً» يعني : «اي پروردگار انسانها درد را دور كن، و شفا عطا فرما، زيرا شفا دهنده فقط تو هستي و شفايي جز شفاي تو نيست، شفايي عطا فرما كه هيچ درد و مرضي را باقي نگذارد.» طلسم حرام آن استكه در آنكمكي از غير خدا گرفته شود يا به زبان غيرعربي باشد، زيرا ممكن است كلماتي كفرآميز و شركآور را در برداشته باشد. امّا در غير اين صورت ايرادي ندارد، زيرا در صحيح مسلم حديثي از عوف بن مالك وجود دارد كه ميگويد : «ما در زمان جاهليت طلسم ميكرديم. سپس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مورد آن سؤال كرديم كه نظر شما چيست؟» فرمود : «به انجام طلسم و دعا بپردازيد، ايرادي ندارد اگر شرك نباشد.» شيخ سيوطي (رح) ميگويد : «همه علما طلسم و جادو را به سه شرط جايز دانستهاند : 1ـ در نوشتن آن از آيات قرآن، نامها و صفات خداوند استفاده شود. 2ـ با زبان عربي و قابل فهم و معنيدار باشد. 3ـ معتقد باشند كه طلسم و دعا هيچ تأثيري از خود ندارد، بلكه تأثير آن وابسته به تقدير خداست. امّا سحر و جادوي مذكور در حديث كه با لفظ «تولة» آمده است، نوعي از كارهاي ساحران براي ايجاد محبّت و عشق ميان مردان و زنان است )كه ناجايز است(. هـ) سحــر يكي ديگر از موارد شركاصغركه اسلام نسبت به آن هُشدار داده، سحر است. يعني ايجاد نوعي خيال و گمان و يا افسون به وسيله نوشته و گرهزدن و دميدن در اشياء. و چون در اين مورد نيز كمكخواستن از غيرخدا مانند جنّ و شيطان و ستارهها و … وجود دارد، شرك به حساب ميآيد. به همين دليل در حديثي چنين آمده است كه : «هركس )به منظور طلسم( گرهي زند و در آن فوت كند، سحر انجام داده و كسي كه سحر انجام دهد، دچار شركگرديده است.» در تمام اديان آسماني از جمله اسلام، سحر جزو گناهان كبيره به شمار رفته است. قرآن از زبان موسي (ع) نقل ميكند : ( وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيثُ أتَيَ ) طه/69 «و جادوگر هركجا برود، پيروز نميشود.» ( قَالَ مُوسَي مَا جِئتُم بِهِ السِّحرُ إنَّ اللهَ سَيُبْطِلُهُ إنَّ اللهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدينَ ) يونس/81 «موسي گفت : آنچه (شما ساحران) ارائه داديد واقعاً جادوست. قطعاً خداوند آن را پوچ و نابود خواهد كرد (و جاي شگفت نيست، زيرا) خداوند كار تبهكاران را (بقاء و دوام نميبخشد و) شايسته و سودمند نميگرداند.» پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم سحر را پس از شرك جزو هفت گناه بزرگ و هلاككننده به شمار آورده است. قرآن نيز به ما ياد داده كه از شرّ سحر و ساحران به خداوند پناه بريم. ( وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ ) فلق/5 كه در اين آيه منظور از «نفاثات في العقد» ساحران است، زيرا آنان هنگامي كه قصد انجام سحر را داشتند، نخهايي را گره زده و در هر گره ميدميدند تا خواستشان عملي شود. معني «نَفَثَ» : دميدن به همراه مقداري از آب دهان است. بسياري از پيشوايان گذشته از جمله امام مالك (رح) و امام ابوحنيفه (رح) ساحر را كافر و عمل سحر را كفر دانستهاند. از تعدادي از اصحاب پيامبر نيز اين رأي صادر شده كه مجازات ساحر اين است كه گردن وي با شمشير زده شود. در صحيح بخاري از بجاله بن عبده نقل شده كه گفت : عمر بن خطاب(رض) براي ما فرماني نوشتكه مردان و زنان ساحر را بُكشيد. بجاله ميگويد كه ما سه نفر ساحر را كشتيم. كشته شدن ساحر توسط امّ المؤمنين حفصه (رض) و جُندب (رض) هم در حديث صحيح گزارش شده است. سحر حرام است، پس كسي كه ساحران را تصديق ميكند يا براي انجام آن تلاش كند، در اين جرم و گناه شريك است. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : «سه نفر وارد بهشت نميشوند : 1ـ كسي كه به نوشيدن شراب عادت دارد و به آن معتاد است. 2ـ كسي كه سحر را باور كند و آن را راست بپندارد. 3ـ كسي كه رابطه خويشاوندي را قطع كند.» به روايت امام احمد و ابنحبّان در صحيح و) طالعبيني يا پيشگويي از روي ستارهها جزو سحر است يكي از انواع سحر، طالعبيني است. برخي ادّعا ميكنند كه از طريق ستارهشناسي ميتوانند به اتفاقاتي كلي و جزئي كه در آينده روي خواهد داد، پي ببرند. كه در واقع نوعي حيله و نيرنگ است. در حديثي آمده است كه : «كسي كه به شعبهاي از ستارهشناسي روي آورد، شعبهاي از سحر را به دست آورده است.» به روايت ابوداود با سند صحيح. البته بايد دانست اين حديث در موردكساني نيستكه در علم نجوم به شناخت فاصله ميان ستارگان، جايگاههاي آنها، حجم آنها، مدارهايآنها و مسائل مشابهآن ميپردازند. )و هدف آنان فقط شناخت جهان ستارهها و كنجكاوي است( و به وسيله مشاهده ازطريق وسائل رَصَد، آن را انجام ميدهند و به «دانش فضا» نام گرفته است. اينكار جزو سحر نيست و داراي اصول و قوانين و وسائل خاص خود است. آنچه كه در حديث بيان شده در مورد كساني استكه از اين دانش در جهت اهداف كفرآميز استفاده ميكنند. مانند ادّعاي شناخت غيب، كه سحر است و شرك، زيرا كسي جز خداوند غيب را نميداند. ز) يكي از موارد سحر و شرك، جادوي مرد و زن است اين نوع سحر ازگذشته در ميان ساحران رواج يافته و عبارت است از نوشتن برخي حروف و كلمات و آويزانكردن بعضي اشياء )در گردن و يا در ديوار( به اين اميد كه بين زن و مرد محبّت ايجاد شود. كه ما در بحث قبل اين حديث را آورديم كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : «طلسم، تعويذ و سحر و جادو شرك است.» ح) فالگيري و پيشگويي اين كار نيز همانند طالعبيني جزو شرك اصغر است. فالگير (كاهن)كسي استكه از اخبار غيبي در آينده يا آنچه كه در درون انسان است، خبر ميدهد. پيشگو (عرَّاف) نامي است براي فالگير، طالعبين و رمال و هركسيكه ادّعاي شناختن غيب را داشته باشد، چهغيب مربوط به آينده و چه غيب درون افراد، فرقي هم ندارد كه اين اخبار از طريق رابطه با جنّ يا نگاهكردن به كفدست از طريقرمالي انجام گيرد يا از طريق فنجان و غيره. همه جزو موارد شرك است. در صحيح مسلم روايت شده كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : «هر كسكه نزد پيشگو (عرّاف) رود و از او چيزي پرسد و آن را راست شمارد و باور كند، تا چهلروز نماز وي پذيرفته نخواهد شد.» ابوداود نيز از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقلميكندكه : «هركس نزد فالگير رود و سخنان او را بپذيرد، نسبت به دين محمّد كافر شده است.» اين بيان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اين خاطر استكه يكي از موارد نازل شـده بر ايـشان اين است كه كسي جز خداوند غيب را نميداند و خداوند فرموده است : ( قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ و الأرضِ الغيبَ إلاَّ اللهُ ) نمل/65 «بگو : كساني كه در آسمانها و زمين هستند، غيب نميدانند جز خدا و نميدانند چه وقت برانگيخته ميشوند.» ( وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيبِ لا يَعْلَمُهَا إلاَّ هُوَ ) انعام/59 «گنجينههاي غيب و كليد آنها در دست خداست و كسي جز او از آنها آگاه نيست. » ( عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أحَدَاً * إلاَّ مَنِ ارْتَضَي مِنْ رَسُولٍ ) جنّ/26 ـ 27 «دانندهي غيب خداست، و هيچكسي را بر غيب خود آگاه نميسازد، مگر پيغمبري كه خدا از او خشنود باشد.» حتيخود شخصپيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نيزنسبت بهغيبچيزي نميدانست مگر مواردي را كه خداوند به او اطلاع ميداد و به همين دليل وي را چنين آموزش ميدهد كه : ( قُلْ لا أمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعَاً وَ لا ضَرَّاً إلاَّ مَا شَاءَ اللهُ وَ لَوْ كُنْتُ أعْلَمُ الْغَيبَ لاسْتَكْثَرْتُ مِنَالْخَيرِ وَ مَا مَسَّنِي السُّوءُ إنْ أنَا إلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَومٍ يُؤمِنُونَ ) اعراف/188 «بگو : من مالك سود و زياني براي خود نيستم، مگر آن مقداري كه خدا بخواهد و اگر غيب ميدانستم، منافع فراواني نصيب خود ميكردم و اصلاً شرّ و بدي و بلا به من نميرسيد. من كسي جز بيمدهنده و مژده دهندهي مؤمنان (به عذاب و ثواب يزدان) نميباشم.» طرف ديگر قضيه هم اين است كه ساحران و كاهنان براي دريافت اطلاعات خود از جنّها كمك ميگيرند، در حالي كه خود جنّها نيز قدرتي براي شناختغيب ندارند. قرآن در مورد جنّيهاي تحت امر سليمان نقل ميكند كه آنان مرگ سليمان را متوجّه نشدند. ( فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الجِنُّ أنْ لَو كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ ) سبأ/14 «هنگامي كه سليمان (كه در ميان جنيان بر عصاي خود تكيه زده بود و كارهاي ايشان را ميپاييد) فرو افتاد. فهميدند كه اگر آنان از غيب مطلع بودند، در عذاب خواركننده بيگاري و اسارت) باقي نميماندند.» به همين دليل اعتقاد به كار فالگيرها و پيشگوها كه ادعاي شناخت غيب را دارند، كفر ورزيدن به آيات روشنگري است كه خداوند نازل فرموده است. حال كه مراجعه به اين افراد و تصديق گفتههاي آنان چنين جايگاه پست و بيارزشي در دين خدا دارد، نظر تو راجع به خود فالگيرها و پيشگوها چيست؟ واضح استكه آنان از دين خدا خارج و دينخدا هم از آنان جدا و بيزار است و در حديث چنين آمده است كه : «كسي كه فال بد گيرد يا برايش فال گرفته شود و كسي كه پيشگويي كند يا برايش پيشگويي كنند و يا سحر انجام دهد و يا برايش سحر انجام دهند، جزو من و امّت من نيست.» به روايت بزار با سند جيد. ط) نذر كردن براي غير خدا نذر براي غيرخدا )هرچه و هركس كه باشد( شرك است. مانند نذر براي مردگان. زيرا نذر عبادت و سبب نزديكي به خدا است و عبادت جز براي خدا جايز نيست. خداوند ميفرمايد : ( وَ مَا أنْفَقْـتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أوْ نَذَرْتُم مِنْ نَذرٍ فَإنَّ اللهَ يَعْلَمُهُ وَ مَا للظَّالِمِينَ مِنْ أنْصَارٍ ) بقره/270 «و هر هزينهاي را كه (در راه خير و شرّ) متحمل ميشويد، يا هر نذري را كه به گردن ميگيريد، بيگمان خداوند آن را ميداند و ستمگران را ياوري نيست.» منظور از ظالميندر اينآيه مشركان هستند. زيرا شرك، ظلم عظيم است و كسي كه هدف عبادتش غير خدا باشد، دچار شرك گرديده است. يكي از علماء ميگويدكه : آنچهكه بيشتر مردم به خاطر آن نذر ميكنند ـ طبق آنچهكه ديدهميشودـ يا در مورد شخص يا چيزي است كه گم كردهاند يا مريضي دارند و يا نيازي دارند، در اين صورت نزد قبر انسانهايصالح ميرود و ميگويد: «اي آقاي من! اگر خداوند )به واسطه تو( گم شدهام را باز گرداند يا مريضم را شفا دهد يا نيازم را برآورده سازد، آن مقدار طلا يا غذا و يا شمع و روغن را براي تو اهدا ميكنم. امّا بايد دانست كه چنين نذري طبق نظر همهي علما باطل است، به چند دليل : اول : زيرا اين نذر براي مخلوق شده است و نذر براي مخلوق جايز نيست. زيرا نذر نوعيعبادت است و عبادت براي مخلوق جايز نيست. دوم : شخصي كه براي وي نذر ميشود، مرده است و مرده نميتواند مالك چيزي باشد. سوم : شخصيكه چنين نذري ميكند، معتقد استكه مردگان توانايي انجام دادن كارها و دخالت در امور دنيا را دارند و اعتقاد به چنين چيزي كفر است. آن عالِم در ادامه ميگويد : حال كه اين را دانستي، بدان كه درهمها و شمعها و روغنها )و يا هر چيز ديگري( كه به بارگاه اوليا و قبور آنان برده شود تا به آنان نزديك گردند و رضايتشان را جلب كنند، طبق نظر همهي علماي اسلام حرام است. و نذريكه حرام است، انجام آن لازم نيست و حتي نادرست است. زيرا : اولاً : آن نذر مطابق دستور پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبوده و ايشان فرمودهاند كه : «هركس كاري انجام دهد كه مطابق دستور ما نباشد، مردود است.» (به روايت مسلم) دوماً: نذر براي غير خدا شرك است و شرك جزو آن دسته از امور حرام نيست كه براي جبران آن نياز به كفّاره و فديه و … باشد و فقط نياز به استغفار دارد. امام ابنتيميه نيز چنين نظري دارد. سوماً : نذر آن شخص گناه است و در سنّت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بيان شده كه هر نذري اگر شامل گناه يا شرك باشد، نه تنها وفا به آن لازم نيست، بلكه ناجايز است. در اين مورد در صحيح بخاري از عايشه به صورت مرفوع آمده است كه : «اگر كسي براي عبادتِ خدا نذري كرد، بايد آن را انجام دهد و اگر كسي براي كاري گناه نذر كرد، آن را انجام ندهد.» و نيز از ثابت بن ضحّاك روايت شده كه : «مردي نذر كرد كه در «بوانه» شتري را قرباني كند. براي اين كار از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال كرد. ايشان فرمود : آيا در آن مكان در زمانجاهليّت بتي وجود داشت كه عبادتش كنند؟ عرض كردند: خير. فرمود : پس آيا در آنجا جشني از جشنهاي مشركين انجام ميشد؟ عرض كردند : خير. سپس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : «پس به نذرت وفا كن، زيرا )فقط( در كارهاي گناه و اموري كه در اختيار انسان نيست، به نذر وفا نميشود. (به روايت ابوداود) ي) قربانيكردن براي غير خدا يكي ديگر از انواع شرك، پيشكشكردن قرباني و سربريدن حيوان براي غيرخدا است. روشجاري مشركين در همه امتها اين بودهكه بوسيلهي قربانيكردن حيوانات، خدايان و بتهاي خود را خشنود سازند. در نتيجه اسلام چنين عملي را باطل كرد و در آيهي 3 سوره مائده فرمود : ( حُرِّمَتْ عَلَيكُم … وَ مَا اُحِلَّ لِغَيرِ اللهِ … وَ مَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ … ) مائده/3 «بر شما حرام است (خوردن گوشت) حيواناتي كه به هنگام ذبح نام غيرخدا بر آنها برده شود و حيواناتي كه براي نزديكي به بتان قرباني شدهاند و خداوند امر كرده كه قرباني فقط براي خدا باشد.» و به همين دليل، خداوند به پيامبرش دستور ميدهد كه نماز و قربانياش را براي خدا انجام دهد : ( فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ ) كوثر/2 و به او امر ميكند كه در ميان مشركين اعلام كند كه روش او در نماز و قرباني برخلاف آنان است : ( قُلْ إنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي للهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذَلِكَ اُمِرْتُ ) انعام/162 ـ 163 «بگو : نماز و قرباني و زيستن و مردن من از آن خداست كه پروردگار جهانيان است، خدا را هيچ شريكي نيست و به من همين دستور داده شده است.» از علي (رض) روايت استكه فرمود : «رسول خدا در مورد چهار چيز با من سخن گفت و فرمود : خداوند بر كسيكه براي غير او قرباني كند، يا پدر و مادرش را نفرين نمايد، يا با نفوذ و قدرت خود شخصي را كه مجرم است و بايد مجازات شود را حمايت كند و از دست قانون مخفي سازد و يا حدود و مرز زمين را تغيير داده و به ملك خود بيافزايد، لعنت كرده است.» (به روايت مسلم) طارق بن شهاب نيز از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم روايت ميكند كه فرمود : «مردي به خاطر يك مگس به بهشت رفت و مردي ديگر به خاطر يك مگس به جهنم داخل شد. عرض كردند : اي پيامبر خدا چگونه؟ فرمود : دو مرد از كنار قومي كه بتي داشتند، گذشتند. آنان به هيچكس اجازهي عبور نميدادند تا اين كه چيزي براي بت آنها هديه كند. پس به يكي از آن دو مرد مسافر گفتند : چيزي هديه كن. او گفت: چيزي ندارمكه هديه بت شما كنم. گفتند : حتي اگر مگسي باشد، پذيرفته است … او مگسي را هديه كرد. آنان راه را برايش باز كردند. او سرانجام به جهنّم داخلشد. آنان به مرد دومي همگفتند : چيزي هديهنما … گفت: من جز براي پروردگارمتعال چيزي هديه نميكنم. پس گردنش را زدند و او به بهشت داخل گرديد.» (به روايت امام احمد) پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن مرد مؤمن را ستود و خبر داد كه به بهشت وارد شده چون به كشته شدن راضي شد، امّا به هديه كردن چيزي براي غيرخدا راضي نشد. اين مسأله بسيار اساسي است و كسي كه حاضر است مگسي را براي غير خدا تقديم كند، امكان دارد در آينده شتري را هم تقديم كند! اسلام به قدري نسبت به توحيد و پرهيز از شرك حريص است كه جايز نميداند در مكاني كه محل قرباني كردن براي غير خدا بوده، چيزي براي خدا قرباني شود و اين مسئله در حديث ثابت بن ضحاك كه نذر كرده بود، در «بوانه» شتري براي خدا قرباني كند، بيان شد. ك) نحس و بدشگون پنداشتن اشياء شرك است نحس پنداشتن اشياء نيز شرك است. يعني اين كه برخي صداها، اشياء و … را نشانهي بدشگون بودن آن بداند. مثلاً اگر شخصي قصد سفر يا ازدواج يا انجام يك عمل تجاري را دارد، امّا به خاطر يكي از آن موارد كه ذكر كرديم، كار خود را انجام ندهد، دچار شرك گرديده است. زيرا توكل خود را براي خدا خالص نكرده و به طرف غير خدا توجه نموده و به بدشگوني اشياء اعتقاد پيدا كرده است.» اماماحمد از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم روايت ميكند كه فرمود : «كسيكه اعتقاد به نحوست و بدشگوني اشياء، وي را از انجام كارش منصرف كند، شرك ورزيده است.» عرضكردند : «اي پيامبر خدا كفّارهي آن چيست؟» فرمود : «بايد بگويد اللَّهُمَّ لا خَيرَ إلاَّ خَيرُكَ وَ لا طِيرَ إلاَّ طِيرُكَ» يعني : «خداوندا، فقط آنچه را كه تو خير قرار دهي، خير است و فقط آنچه را كه شرّ قرار دهي، شرّ است و خدايي جز تو وجود ندارد.» بايد دانست كه اگر در قلب كسي گرفتگي و احساس شرّ و بدي نسبت به برخي اشياء ايجاد شد، هيچ تأثير و ضرري بر حال او نخواهد داشت. البته به شرطي كه با توكّل بر خدا كار و راه خود را ادامه دهد و اعتقاد به نحوست و بدشگوني اشياء، وي را از انجامكار باز ندارد. ابوداود و ترمذي از ابنمسعود به صورت مرفوع روايتي نقل ميكنندكهگفته : «بدشگوني و نحسدانستن اشياء شرك است (سه بار) و همهي ما … اما خداوند به وسيلهي توكّل، آن را از بين ميبرد.» معني جملهي آخر روايت اين است كه همهي ما در قلب خود به خاطر ضعف بشري تا حدودي به اين باور غلط معتقديم، امّا مزيّت انسان مؤمن اين است كه خداوند به وسيلهي توكل او و به خاطر بركت آن، آن نگرانيها و دلشورههاي زودگذر را از بين ميبرد. زيرا فرموده است : ( وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ ) طلاق / 3 «كسي كه به خدا توكّل كند، خدا برايش كافي است.» متضاد بدشگوني، نيكدانستن و خوشبين بودن است. يعني انسان هميشه در انتظار خير است و هر چه بشنود يا ببيند به خير تأويل ميكند. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فال نيكزدن را دوست داشت. در حديثي آمده كه فرمود : «من فال نيكزدن را دوست دارم.» عرضكردند : «فال نيك چيست؟» فرمود : «گفتار نيكو». نمونهاي از فال نيك : مثلاً شخصي مريض است. ميشنود كه ديگري ميگويد : اي سالم. آن شخص مريض شنيدن اين كلام را به فال نيك و رسيدن به سلامتي و صحّت ميپندارد. چنين عملي نيكوست. زيرا انگيزهاي است براي اميدواري و حسنظنّ به خدايتعالي. امّا فال بدزدن شامل بدگماني به خدا و انتظار بلا از غير اوست. در حالي كه علّتي هم براي بلا وجود ندارد. اسلام راههاي نفوذ شرك را بسته است اسلام توحيد خالص را آورد و با هر دو نوع شرك اكبر و شرك اصغر مبارزه كرد و به شدّت نسبت به آن هُشدار داده و در اين جهت شيوههاي مختلفي بهكارگرفت. يكي از بارزترين روشهاي اسلام براي مبارزه با شرك، بستن تمامراههايي است كه بوي شرك ميدهد. از جملهراههاي نفوذ شرك ميتوان به موارد زير اشارهكرد: 1ـ زيادهروي در بزرگداشت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از زيادهروي در بزرگداشت و ستايش خود نهي نموده و فرموده : «آنگونهكه مسيحيان، عيسي را مدحوستايش كردند ) و منجر به خدا قراردادن وي شد( مرا ستايش نكنيد زيرا من هم بندهي خدا هستم، پس در مورد من بگوييد : بنده خدا و رسول او.» متفقعليه قرآن كريم آنگاه كه ميخواهد بالاترين ستايش را براي پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به كار گيرد، ميفرمايد : ( اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِي أنْزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجَاً ) كهف/1 «حمد و سپاس خدايي را سزاست كه بر بندهي خود (محمد)كتاب (قرآن) را فرو فرستاد و در آن هيچگونه انحراف و كژي قرار نداده است. » ( فَأوْحَي إلَي عَبْدِهِ مَا أوْحَي ) نجم/10 «پس جبرئيل به بندهي خدا (محمد) وحي كرد آنچه را كه ميبايست وحيكند.» پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه از كسي چيزي ميشنيد و يا ميديد كه نشان از زيادهروي در حقّ ايشان داشت، از آن شخص ناراحت شده و به وي هُشدار ميداد كه چنين عملي در راه حق و هدايت وجود ندارد. ابوداود با سنديجيد از عبداللهبنشخير (رض) روايت ميكند كه گفت : «من به همراه گروه بنيعامر نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و عرض كرديم : شما آقاي ما هستيد. فرمود : خداوند تعالي سيّد و آقا است.» از انس هم روايت شدهكه عدّهاي گفتند : «اي پيامبرخدا، اي خير ما و اي خيرزادهي ما، اي آقاي ما و اي آقازاده ما. ايشان فرمودند : «اي مردم مطابقعادت خود مرا خطابكنيد. مواظب باشيد كه شيطان شما را فريب ندهد. من محمد پسر عبدالله و رسول خدا هستم. من را از جايگاهي كه خدا برايم تعيين نموده بالاتر نبريد.» (به روايت نسائي با سند جيد) يكبارديگر، مرديبه ايشانگفت : هر آنچهخدا وشما بخواهيد. فرمود : «آيا مرا شريك خدا قرار دادي؟ پس اين را نگو و بگو هر آنچه خدا بخواهد.» )به روايت نسائي( 2ـ زيادهروي در حقّ انسانهاي صالح از جمله مواردي كه اسلام از آن نهي كرده و نسبت به آن هشدار داده، زيادهروي در موردصالحان است. )اين مسئله يكي از موارد انحراف اقوام است( عدّهاي در مورد مسيح زيادهروي كردند و او را فرزند خدا يا سومينِ سهگانهها قرار دادند. و برخي ديگر گفتند : خدا همان مسيح بن مريم است. و عدّهاي ديگر، دانشمندان و راهبانشان را به جاي خداي يكتا به خدايي گرفتند. به اين خاطر است كه خداوند از عملكرد اهل كتاب نهي كرده و كارشان را زشت شمرده و ميفرمايد : ( يَا أهْلَ الْكِتَابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُم غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَقُولُوا عَلَي اللهِ إلاّ الْحَقَّ ) نساء/171 «اي اهل كتاب! در دين خود غلو مكنيد (و دربارهي عيسي راه افراط و تفريط نپوئيد) و دربارهي خدا جز حق نگوييد.» ( قُلْ يَا أهْلَ الكِتَابِ لا تغْلُوا فِي دِينِكُم غَيرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ اَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ ) مائده/77 «بگو : اي اهل كتاب بنا حق در دين خود راه افراط و تفريط نپوئيد و از اهواءو اميال گروهي كه پيش از اين گمراه شدهاند و بسياري را گمراه كردهاند، و از راه راست منحرف گشتهاند، پيروي ننمائيد.» زيادهروي در مورد صالحان باعث ايجاد اولين شرك در زمين شد، يعني شرك قوم نوح. در كتاب بخاري حديثي از ابنعباس در مورد خدايان قوم نوح يعني «ودّ» و «سواع» و «يَغُوث» وَ «يَعُوق» وَ «نَسْر» آمده كه ميگويد : «اين اسامي، نام مردانيصالح از قوم نوح استكه پس از وفات آنان، شيطان به آن قوم القا كرد كه : در جايگاه آنان مجسمههايي را با نام خودشان قرار دهيد. )تا يادبود باشد(. آنان چنين كردند، امّا عبادتشان نميكردند، با گذشت آن نسل و فراموششدن علم و دانش، نسل جديد به عبادت آنها پرداختند.» از اينجا متوجه ميشويمكه غلوّ و زيادهروي مسلمانان در حقّ افرادي كه آنان را صالح و وليِخدا ميدانند، مخصوصاً در مورد كساني كه بر روي قبرهايشان بارگاه و مزار ساخته شده منجر به انواعي از شرك ميشود. مثلاً برايآنها نذر وقرباني ميكنند يا از آنان كمك ميخواهند و يا خدا را به مقام آنان سوگند ميدهند و … و چه بسار غلوّ در مورد آنها مردم را به سوي شركاكبر ميكشاند. يعني برخي چنين ميپندارند كه آن افراد صالح و اوليا توانايي تصرّف و تأثير در امور جهان را برخلاف اسباب و روشهاي عادي دارند. پس هم از خدا و هم از آنان كمك ميخواهند و حتّي برخي فقط از آنان كمك ميخواهند. و اين گناهي بزرگ و گمراهي شديدي است. 3ـ بزرگداشت قبور اسلام به شدّت از تعظيم و بزرگداشت قبرها، مخصوصاً قبور انبياء و صالحان نهي نموده است و به اين خاطر هركاري كه به اين عمل بيانجامد را نهي نموده است. از جمله : الف) قبر نبايد به مسجد تبديل شود : امام مسلم در كتاب خود از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل ميكند كه قبل از وفات به پنج امر توصيه نمود كه يكي از آنها اين است كه فرمود : «آگاه باشيد كساني كه پيش از شما بودهاند قبرهاي پيامبرانِ خود را به مسجد تبديل كردهاند. آگاه باشيد كه شما چنين نكنيد، و من شما را از اين كار نهي ميكنم.» عايشه و ابنعباس هم ميگويند : «هنگاميكه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دم مرگ بود، پارچهاي را بر روي خود ميكشيد (در حالت سر درد) وقتي كه بهتر شد، آن را برداشت. در اين حالت فرمود : «لعنت خدا بر يهود و نصاري باد، زيرا آنان قبور پيامبرانِ خود را به مساجد تبديل كردند. كاري كه از آن نهي شده است.» (متفقعليه) ب) نبايد رو به قبر نماز خوانده شود : در حديث آمده است : «بر روي قبرها ننشينيد و به سمت آنها نماز نخوانيد.» (به روايت مسلم) يعني هنگام نماز، نبايد قبرها در سمت قبله باشند. ج) نبايد بر روي قبرها چراغ (يا شمع) روشن نمود و آن را چراغاني كرد : در حديثآمده استكه : «خداوندزناني راكه قبرها را زيارت ميكنند و كساني كه بر روي آنها مسجد ميسازند و يا آن را نوراني ميكنند، لعنت كرده است.» د)ساختن بناء روي قبر و گچزدن روي آن ممنوع است : مسلم از جابرروايتميكندكهگفت: «پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از گچكاري قبر و نشستن روي آن و ساختن بناء بر روي آن نهي نموده است.» هـ) نبايد بر روي قبر چيزي نوشته شود : در حديث جابر اين مطلب نيز آمده است كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از گچزدن روي قبر و نوشتن بر آن نهي نمود.(به روايت ابوداود و ترمذي) و) نبايد قبرها را از سطح زمين بلند كرد : در حديث علي (رض) آمدهكه «پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم وي را فرستاد تا همهي قبرهاي مرتفع را با خاك يكسان كند.» (به روايت مسلم) در سنن ابوداود نيز حديثي از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده است كه از استفاده از سنگ وآجرو … نهي كرده است.به همين دليل گذشتگان امّت استفاده از آجر را در قبرهايشان مكروه ميدانستند. ز) نبايد قبرها محل جمعشدن و گفتگو كردن باشد : ابوداود از ابوهريره به صورت مرفوع از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم روايت ميكند كه «خانههاي خود را قبرستان نسازيد و قبر مرا محل اجتماع قرار ندهيد و بر من درود فرستيد، زيرا هر كجا باشيد، درود شما به من خواهد رسيد.» ابويعلي با سند خود از علي بن حسين روايت ميكند كه او مردي را ميديد كه وارد شكافي در كنار قبر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم شده و به دعاكردن ميپرداخت. علي بن حسين او را از اين كار نهي كرد و گفت : شما را از حديثي كه از پدرم شنيدم و او از جدّم و او از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنيده است، با خبر ميسازم كه فرمود : «قبر مرا محل اجتماع قرار ندهيد و خانههاي خود را به قبرستان تبديل نكنيد. درود شما هر كجا باشيد به من ميرسد.» )در متن عربي حديث آمده است كه( قبر مرا محل «عيد» قرار ندهيد. منظور اين استكه آنجا را محل اجتماع قرار ندهيد و در كنار آن ننشينيد. قبر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه با ارزشترين قبر موجود روي زمين است، نبايد محل عيد قرار داده شود. پس به طريق أولي نبايد قبر ديگران را محل عيد قرار داد. اگر كسي هم خواستار درود فرستادن بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، ميتواند هر كجا باشد، بر ايشان درود فرستد. زيرا به ايشان خواهد رسيد. چرا نبايد قبرها را تعظيم كرد؟ حكمت نهي اسلام از تعظيم قبور ايناستكه تعظيم اگر انجام شود، وسيلهاي براي ايجاد شركاصغر و اكبر است. همانگونه كه در قوم نوح اتفاق افتاد و امروزه نيز شاهد آن هستيم. غلو و زيادهروي در مورد قبر صالحان، آن را به بتهايي تبديل ميكندكه عبادت ميشوند. به همين دليل پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم )به طور صريح( ميفرمايد : «خدايا قبر مرا به بتي كه عبادت شود، تبديل نساز، زيرا غضب خداوند بر قومي كه قبر پيامبران خود را به مساجد تبديل ساختهاند، جاري شده است.» )به روايت مالك( امّا آنچه كه هر مسلمان غيور در دين نسبت به آن در تأسف است، اين است كه امروزه بسياري از مردم مسلمان مبتلا به عملي شدهاند كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهي كرده است. زيرا قبر برخي از صالحان را محل اجتماع قرار داده، آنها را محكم و استوار و مزين به زيورآلات نمودهاند. و بر آن مساجد و گنبدهايي ساخته و چراغها و شمعهايي روشن كردهاند و براي قبرها اموال زيادي را وقف و نذر نموده و همانند كعبه آن را طواف ميكنند. علاوه بر اين مانند «حجر الأسود» آن را لمس نموده و ديوارهاي آن را براي بوسهزدن گسترش دادهاند، برخي براي آنها سجده كرده و گونههاي خود را به خاك آنجا آغشته ميكنند، و در برابر آن خشوع و خضوع ميكنند و همانند انسانهاي مسكين ايستاده و از صاحبقبر باگريه و زاريكمك ميخواهند و به طور مستقيم براي پرداخت قرضها، گشايش مشكلات، رفع پريشاني، شفاي مريضها و پيروزي بر دشمنان از آنها درخواست ياريميكنند. برخي از مردم نيزدرخواستهاي خود را به صورت مكتوب براي صاحب قبر مينويسند، همهي اينها شرك آشكار است. لا حول و لا قوة إلاّ بالله. 4ـ متبركدانستن درخت و سنگ و غيره يكي ديگر از موارد شرك كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آن مبارزه كرده متبرك دانستن درخت و سنگ و غيره است. به گونهاي كه معتقدند در اين اشياء، اسرار و بركت خاصي وجود دارد، كه هركس آن را مسح نمايد يا در اطراف آن طواف كرده و آن را زيارت كند و يا كنار آن بنشيند، آن بركت و اسرار را به دست ميآورد. اگركسي چنين اعتقادي داشته باشد و به ايناعمال ادامه دهد، دچار شرك اكبر ميشود. بتهاي بزرگ و مشهور عرب هم مانند «لات» و «مناة» و «عُزّي» به ترتيب در ابتدا صخره و سنگ و درخت بودهاند. به همين دليل استكه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از تعظيم و بزرگداشت قبور نهي كرده و آن را ممنوع دانسته است. ترمذي از ابووافد ليثي نقل ميكند كه ميگويد : «همراه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم براي غزوه حنين رفتيم ـ در حالي كه ما تازه از ملّت كفر جدا شده بوديم ـ در آن زمان مشركين يك درخت سِدْر داشتند كه در كنار آن نشسته و به آن تبرّك ميجستند، و سلاحهاي خود را بر آن آويزان ميكردند. اين درخت به «ذات انواط» مشهور شده بود … ما در مسير حركت به حنين به آن درخت رسيديم. به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفتيم : اي پيامبر خدا، همانگونه كه مشركين چنين درختي دارند براي ما هم مثل آن را قراربده. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «الله اكبر، اين كار روش گذشتگان بنياسرائيل است (سَنَن). قسم به كسي كه جانم در دست اوست، همان چيزي را گفتيد كه بنياسرائيل به موسي گفتند : ( إجْعَلْ لَنَا إلَهَاً كَمَا لَهُم آلِهَةً، قَالَ إنَّكُم قَومٌ تَجْهَلُونَ ) اعراف/138 «گفتند : اي موسي! براي ما معبودي بساز همانگونه كه آنان داراي معبودهايي هستند. موسي گفت : شما گروه ناداني هستيد ( و نميدانيد عبادت راستين چيست و خدايي كه بايد پرستيده شود. كيست؟» (روايت از ترمذي و آن را صحيح دانسته است.) ظاهر روايت چنين نشان ميدهد كه آنان فقط قصد تبرّك جستن بهآن درخت و آويزانكردن سلاحها بر آن را داشتهاند، امـا با اين وجود، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنها را به شدّت منع ميكند تا از همان ابتدا راه را بر شرك بسته باشد. اين هم جاي تأسف دارد كه بسياري از مسلمانان از روش پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گمراه شده و سنّت پيشينيان را پيروي ميكنند و براي خود سنگها و چوبها و مجسمههايي دارند كه از آن تبرّك ميجويند، آن را مسح كرده و در كنارشان دعا ميكنند و حتّي آن را وسيله رسيدن به خدا قرار داده و خود را همانند مشركينكه به بتها وابستهكردهبودند، به آنها وابسته كردهاند. در واقع در ميان مسلمين چيزهاي بسياري مانند «ذات انواط» وجود دارد كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهي نموده است. بر مسلمين و حاكمان و مخصوصاً عالمان واجب است كه اين امر منكر را از بين برده و اين درختان و ستونها و قبرها و چوبها و چشمهها و سنگها و غيره را )كه جنبهي مقدّس و تبرك گرفتهاند( نابود كنند و با اين كار از روش پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پيروي كنند كه علي را براي نابودي قبرهاي برجسته و مسطح نمودن قبرستان امر نمود. در صحيح مسلم آمده كه ابوالهياج أسدي ميگويد : «علي (رض) به من گفت : اي ابوالهياج همانگونه كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من امر كرد كه همهي مجسمهها را متلاشي و همه قبرهاي مرتفع و برجسته را با خاك يكسان كنم، من نيز تو را به اين كار امر ميكنم.» امام طرطوسي مالكي گفته است : «هنگامي كه عمر (رض) شنيد عدّهاي از مردم به كنار درخت «بيعت الرضوان» يعني محل بيعت اصحاب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ميروند تا آنجا نماز بخوانند، دستور داد كه آن درخت را براي جلوگيري از ايجاد فتنه قطع كنند.» حال كه عمر (رض) با درختي كه در قرآن به آن اشاره شده و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم با اصحاب خود در زيرآن بيعت نموده، چنين برخورد ميكند، با مجسمهها و بتهاييكه سبب گسترش فتنه و شدّت يافتن بلاها و مصيبتها شده، چه بايد كرد؟ امام طرطوسي دوباره ميگويد : «خداوند به شما رحم كند، جستجو كنيد، هر كجا درختي يافتيد كه مردم به آن توجه نموده و تعظيمش كردند و از آن آرزوي شفاي بيماري را داشتند و در آن ميخ كوبيده و بر روي آن پارچه آويزان كردند، آن را قطع كنيد، زيرا همان «ذات انواط» است. مبرر بن سويد گفته است كه : همراه عمر بن خطاب (رض) در راه مكّه نماز صبح را خواندم. در نماز، سورهي فيل و قريش را خواند. پس از آن ديدكه مردم از مسيرهاي مختلف به جايي ميروند. پرسيد : آنان به كجا ميروند؟ گفته شد : اي امير مؤمنان، آنان به مسجدي ميروند كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن نماز خوانده است. عمر (رض) گفت : گذشتگان نيز با انجام همين كار هلاك شدند، آنان نيز به دنبال آثار و بناهاي پيامبرانشان بودند و آن را به كنيسه و كليسا تبديل كردند. پس شما اگر به صورت اتفاقي هنگام نماز به چنين مكانهايي رسيديد در آن نماز بخوانيد، در غير اين صورت از آنجا بگذريد و به طور مخصوص براي اداي نماز به آنجا نرويد.» اين اقدام عمر بن خطاب نشان از درك والاي او از دين و علاقهي شديد او براي حفاظت عقيدهي مسلمين و جلوگيري از غلو و انحراف آنان دارد. 5ـ الفاظي كه رنگ و بوي شرك دارند يكي ديگر از مواردي كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهي نموده، به كار بردن الفاظي است كه نشاني از شرك يا بيادبي نسبت به خداوند دارد و اين به خاطر حفاظت ايشان از حدّ و مرز توحيد است. الف) از جمله گفتههاي شركآميز اين استكهكسي بگويد: «هرچه كه خدا و فلاني بخواهند، همان خواهد شد.» يا «با نام خدا و پادشاه و ملّت» قبلاً بيان شد كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به كسي كه وي را چنين خطاب كرد، تذكر داد كه چنين نگويد. حذيفه از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل ميكند كه فرمود : «نگوييد هر آنچه كه خدا و فلاني بخواهند» بلكه بگوييد «هرچه خدا و پس از خدا فلاني بخواهد، همان خواهد شد.» (به روايت ابوداود با سند صحيح) ب) يا اين كه گفته شود : اگر خدا و فلاني نبودند، يا بر خدا و بر تو اعتماد كردم و … ابنعباس در تفسير آيهي «فلا تَجْعَلُوا للهِ أنْدَادًا» بقره/22 ميفرمايد : «انداد، همان شرك است كه از راه رفتن مورچه بر صخره سياه در شب تاريك مخفيتر است، و معنيآن ايناست كه بگويي : «سوگند به خدا و جان تو اي فلاني و سوگند به جانم» يا بگويي : «اگر سگ فلاني نبود، دزد به ما حمله ميكرد.» يا شخصي به دوستش بگويد : «هر چه كه خدا و تو بخواهيد.» يا كسي بگويد : «اگر فلان و فلان نبود …» همهي اين موارد شرك است.» (به روايت ابنأبيحاتم) ج) يكيديگر از اين الفاظ اين استكه انسانها به اسماء خدا يا مواردي كه فقط شايستهي اوست، نام گذاشته شوند. ابوداود از ابيشريح روايت ميكند كه كنيهي او، ابوالحكم بود. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او گفت : «فقط خداوند حَكَم است و حُكم هم در اختيار اوست، سپس كنيه او را به «شريح اكبر اولاده» تغيير داد.» در حديثصحيح از ابوهريره (رض) روايت شدهكه از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل كرده كه فرمود : «بيمعناترين و پستترين نام نزد خدا «ملك الأملاك = مالك سرزمينها» است، زيرا هيچ مالكي جز خدا وجود ندارد.» سفيان بن عيينه ميگويد : «نزد فارسي زبانها نيز چنين لغتي وجود دارد، آنان ميگويند : شاهنشاه» در روايتي ديگر كسي را كه به چنين نامهايي موسوم باشد، منفورترين و پليدترين انسان در روز قيامت معرفي كرده است. د) يكي ديگر از اين موارد اين است كه در آن بندگي به غير خدا نسبت داده شود. مانند : عبدالكعبه، عبدالنبي، عبدالحسين، عبدالمسيح و … . ابنحزم اجماع همهي علما را در مورد حرامبودن اين نامها نقل نمودهاست به غير از عبدالمطلب. هـ) دشنامدادن به زمان در هنگام سختيها و مشكلات و مصيبتها نيز جزو همين الفاظ شركآميز است. زيرا دشنام دادن به زمان و روزگار، نوعي شكايتكردن و عصبانيشدن از خداست، زيرا تدبير امور و تغيير و تبديل شب و روز به دست خداست و اوستكه همهي اتفاقات جهان را به وجود ميآورد. به همين دليل در حديث صحيح چنين آمده : «خداوند فرمود : بنيآدم مرا آزار ميدهند. روزگار را دشنام ميدهند، در حالي كه من روزگارم و شب و روز را ميگردانم.»
1ـ به روايت احمد و ترمذي و ديگران … ترمذي آن را حسن دانسته است. 2ـ كسي كه به غير خدا سوگند ميخورد دَين و كفّارهاي بر او نيست، زيرا مبتلا به شرك گرديده و شرك حرمت ندارد. بلكه لازم است كه استغفار كند. پيامبر (ص) فرمود : «كسي كه به غير خدا مانند «لات و عزّي» سوگند خورد بايد بگويد : «لاإله إلاّ الله». )به روايت بخاري( از اين حديث روشن ميشود كه اگر شرك كفارهاي داشته باشد، كفّارهي آن همان تجديد توحيد است، نه غذا دادن به فقرا و روزه گرفتن و … 3ـ منظور اين است كه با اتكا به آن از خداوند دوري ميشود. (مترجم)
به نقل از کتاب: حقيقت توحيد، تأليف شيخ يوسف القرضاوي
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|