Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

در کتاب معجم کبیر طبرانی از احادیث ابن عباس رضی الله عنه از پیامبر خدا روایت شده است، ایشان فرمودند: «قَالَ اللَّهُ تَعَالَىٰ: مَنْ عَلِمَ أَني ذُو قُدْرَةٍ عَلَى مَغْفِرَةِ الذُّنُوبِ غَفَرْتُ لَهُ وَلاَ أُبَالِي مَا لَمْ يُشْرِكْ بِي شَيْئاً»
 «خداوند عز وجل فرموده است: هر کس یقین داشته باشد که من قدرت بخشش گناهان را دارم، او را می‌بخشم و اهمیت نمی‌دهم، بشرطی که برای من شریک قرار نداده باشد».

 معجم کبیر طبرانی 11/241 حدیث (11615).

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>اشخاص>عزیر علیه السلام

شماره مقاله : 2193              تعداد مشاهده : 392             تاریخ افزودن مقاله : 4/5/1389

عزیر علیه السلام

محمد احمد جاد المولي
ترجمه: صلاح الدين توحيدي

مرد، وارد باغش شد و باغی دید با درختانی سرسبز، سایه‌هایی ‌گسترده و میوه‌هایی زیاد و در دسترس که بلبلان در آن نوای چهچه سر داده بودند و پرندگان نغمه‌سرایی می‌کردند. وی‌، ساعتی از وقت خود را در آن‌جا، به استراحت و تفریح و بهره‌گیری از جلوه‌های شکوه و زیبایی باغ ‌گذراند و سپس زنبیلی را پر از انگور و زنبیل دیگری را پر از انجیر نمود و مقداری نان همراه آن‌ها برداشت و سوار بر الاغش به سمت منزل به راه افتاد. و در همان هنگام‌ که او غرق تفکر در مورد اسرار عالم و عظمت هستی بود، راهش را گم کرد و نشانه‌های آن بر او مشتبه شد و ناگاه‌، خود را در دهکده‌ای ویران شده یافت ‌که نشان از قومی هلاک شده و گرفتار آمده در دام مرگ و از هم دور شده داشت‌: خانه‌ها، ویران و آثار خرابه‌ها هم محو شده بودند و آن‌جا پر از اجساد فرسوده و استخوان‌های پوسیده بود.
از الاغش پیاده شد و زنبیل‌ها را کنار خود گذاشت و افسار الاغ را بست و به دیواری تکیه زد تا اندکی به خود آید و توان و فکرش بازگردد و سپس آن‌جا را برای استراحت مناسب یافت‌. نسیم خنکی می وزید و او عنان عقل و فکرش را رها کرده بود تا در مورد آن مردگان و حشر و نشر آنان به تفکر بپردازد و این‌که چگونه آن اجساد پوسیده بعد از این‌که خوراک زمین شده‌، تبدیل به خاک می‌شوند و باران‌های زیاد از آسمان بر آن خاک‌ها می‌بارد، دوباره زنده می‌شوند؟ سپس‌، افکارش‌، به وهم و سکوت تبدیل یافت و چشمانش بسته و زانوهایش سست شد و به خوابی عمیق فرو رفت‌، انگار که او نیز به مردگان ملحق شده بود.
صد سال پیاپی‌ گذشت‌،‌کودکان پیر شدند و پیران از دنیا رفتند، نسل‌هایی از میان رفتند و بناهایی ویران ‌گشتند و عزیر در همان مکان مانند جسدی بدون روح افتاده بود، استخوان‌هایش پوسیده و مفاصلش از هم جدا شده بود، تا این‌که خداوند خواست قضیه‌ای را که مردم در آن سرگردان بودند و در مورد آن اختلاف داشتند با حقیقتی ملموس‌ که در حس آن‌ها بگنجد و چشمانشان نظاره‌گر آن باشد، حل‌وفصل نماید، پس استخوان‌های عزیر را جمع و اعضایش را مرتب نمود و از روح خود در آن بدمید و عزیر، آفرینشی‌ کامل یافت و دارای بدنی تنومند شد و در این هنگام بود که به پا خاست انگار که از خواپ بیدار شده است و به دنبال الاغش می‌گشت و خوراکی‌هایش را سراغ می‌گرفت‌.
در این هنگام‌، فرشته‌ای نزد او آمد و از او پرسید: ای عزیر! به‌ گمانت چه مدت در خواب بوده‌ای‌؟ عزیر بدون هیچ اندیشه و تفکری جواب داد: روزی یا نصف روزی درنگ نموده‌ام‌؛ فرشته گفت‌: بلکه صد سال در این حالت میان این اجساد بوده‌ای و آسمان‌، باران‌ها بر تو بارانیده است و بادهای زیاد بر تو وزبده است و به رغم‌ گذشت این همه سال‌های طولانی و حوادث پیاپی‌، خوراکت همچنان سالم است و نوشیدنی‌ات تغییر نکرده است‌، اما به الاغت بنگر که چگونه استخوان‌هایش پراکنده گشته و رگهایش از هم گسیخته است و خداوند بلندمرتبه به تو نشان خواهد داد که این استخوان‌ها را چگونه به هم پیوند می‌دهد و زنده می‌گرداند، تا تو به زنده شدن مردگان اطمینان قلبی پیدا کنی و ایمانت به روز آخرت افزوده گردد و تو را نشانه‌ای برای مردم‌ گرداند تا آن‌ها را از تاریکی شک و تردید برهاند و راه‌های ایمان را که بر آن‌ها مشکل و بسته ‌گشته است‌، برایشان روشن نماید.
و عزیر چون بنگریست‌، الاغش را به همان وضع و نشانه‌های سابق یافت که بر روی پاهایش ایستاده و شریان زندگی در گوشت و بدنش جریان یافته بود؛ در این هنگام عزیر گفت‌: «‌می‌دانم که خداوند بر هر چیز تواناست‌«‌.[1]
الاغش را گرفت و به سمت خانه‌اش به راه افتاد. راه‌ها، نشانه‌ها و منازل را دید که تغییر کرده بودند و او گذشته‌اش را همانند رؤیایی بسیار دور به یاد می‌آورد... تا این‌ که به منزلش رسید و در آن‌، پیرزنی را یافت‌ که فرسوده شده و قامتش خمیده شده بود، اما به رغم‌ گذشت روزها و سال‌ها همچنان سرپا بود، اگر چه بیناییش را از دست داده بود. این پیرزن‌،‌کنیز عزیر بود، کنیزی که عزیر، در بهار جو‌انی و طراوت زندگانی او را تنها گذاشته بود.
عزیر از او پرسید: آیا این منزل عزیر است‌؟ پیرزن ‌گفت‌: بله‌، این منزل عزیر است و اشک از دیدگانش جاری گشت و گفت‌: عزیر رفت و مردم او را فراموش کردند و مدت زمانی طولانی است که تا کنون من از کسی نامی از عزیر نشنیده‌ام‌؛ عزیر گفت‌: من‌، عزیر هستم و خداوند صد سال من را به عالم مردگان برد و اکنون دوباره من را زنده نموده و به زندگی بازگردانده است‌. پیرزن آشفته ‌گشت و ابتدا از پذیرش ادعای او سرباز زد؛ سپس ‌گفت‌: عزیر مردی نیکوکار بود و دعایش همواره قبول می شد و هر چیزی را که از خداوند طلب می‌نمود، به او عطا می‌کرد و هر بیماری را که دعا می‌کرد، شفا می‌یافت‌. پس تو هم از خداوند بخواه ‌که جسم من را سالم سازد و بیناییم را برگرداند. عزیر دعا کرد و زن بلافاصله بینا گشت و چشمانی سالم و چهره‌ای شاداب یافت و دست‌ها و پاهای عز‌یر را بوسید و در همان هنگام نزد قوم بنی‌اسرائیل که فرزندان و نوادگان عزیر هم در میانشان بودند، رفت که عده‌ای از آنان به سن هشتاد سالگی و عده‌ای به سن پنجاه سالگی رسیده بودند و چند نفر از همسالان و همعصران عزیر هم در میان آن‌ها بودند که آب و رنگ جوانی از آنان رفته بود و روزگا‌ر، استخوان‌هایشان را سست ‌کرده بود؛ زن در میان آنان فریاد زد: عزیری را که از صد سال پیش گم ‌کرده بودید، خداوند در سن جوانی و شادابی به سوی شما بازگردانده است‌.
عزیر با بدنی تنومند و افراشته در میان آنان پدیدار گشت‌، اما آنان توضیحات او را انکار کردند و آن را دروغی بزرگ پنداشتند و تصمیم‌ گرفتند که او را با نظر و گفت‌وگو بیازمایند و با حجت و برهان او را امتحان کنند. یکی از فرزندانش گفت‌: پدرم بر روی کتفش نشانه‌ای داشت که با آن تشخیص داده و شناخته می‌شد و چون ‌کتفش را نگاه کردند، فرزندانش آن نشانه را شناختند و نوه‌هایش آن نشانه را آن‌گونه که شنیده بودند، یافتند، اما آنان خو‌استند که اطمینان خاطر یابند و یقین حاصل کنند و هر گونه شک و شبهه‌ای را از خود دور نمایند و از این‌رو یکی از بزرگان آن‌ها گفت‌: به ما گفته شده است‌ که از زمان حمله‌ی بخت‌نصر به بیت‌المقدس و سوزانده شدن تورات‌، بر روی زمین به جز چند نفر اندک‌، دیگر کسی تورات را از حفظ نداشت و یکی از آن‌ کسانی ‌که تمام تورات را حفظ ‌کرده بود، عزیر بود، پس اگر تو عزیر هستی‌، از تورات آن‌ چه را که حفظ نموده‌ای‌، بر ما بخوان و عزیر تورات را بدون هیچ انحراف و کم و کاستی برایشان خواند و حتی آیه‌ای از آن را ترک نکرد.
در این هنگام، همگی با او دست دادند و سخنانش را باور نمودند و به او تبریک‌ گفتند، اما به علت شقاوتی‌ که داشتند، به ایمانشان چیزی افزوده نگشت‌ بلکه بر کفرشان افزوده شد و گفتند: «‌عزیر، پسر خداست‌»‌.[2]



زیرنویسها:

---------------------------------------------------
[1] بقره‌؛ ٢٥٩ .
[2] توبه‌؛ ٣٠.




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

ابن قدامة گفت: "بين علماء اختلافى نيست كه هر قرضى كه مشروط بر پرداخت بيشتر باشد حرام است". (سایت جامع فتاوای اهل سنت و جماعت IslamPP.Com)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 17873
دیروز : 5614
بازدید کل: 8808032

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010