Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند: "انما الاعمال بالخواتيم" (روايت بخارى : 6233)، يعنى: "بدرستيكه اعتبار اعمال به خاتمه آنهاست".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>غزنویان

شماره مقاله : 2065              تعداد مشاهده : 371             تاریخ افزودن مقاله : 14/4/1389

نگاهي به تاريخ ايران بعد از اسلام: غزنویان

 

مؤلف: فريدون اسلام‌نيا


غزنویان[1]

غزنويان از فرزندان يزدگرد سوم ساساني بودند که از کشته شدن وي بدست آسياباني در مرو به ترکستان رفتند و بعد از دو سه نسلي ترک شدند و قصرهاي ايشان تا قرن هشتم ه‍. ق هنوز پابرجا بوده است. نسبت ايشان بدين گونه است. امير سبتکين بن جوق قربجکم بن قرا ارسلان بن قراملت بن قرايغمان بن فيروز بن يزدگرد سوم. اين قول قاضي منهاج سراج نويسنده طبقات ناصري درباره اصل نسبت غزنويان مي‌باشد.

همت غزنويان در رواج فرهنگ و ادب فارسي گفته قاضي منهاج سراج را تأييد مي‌کند. ابتداي تأسيس حکومت غزنوي سال 351 ه‍. است و استقلال واقعي آنها سال 389 ه‍. ق است که سلطان محمود غزنوي بلخ را پايتخت خود قرار داد. مؤسس حقيقي سلسله غزنوي سبکتگين پدر محمود است. که هم در شرق و هم در جنوب و هم در مغرب به فتوحات بزرگي نايل آمد و ممالک غزنوي را وسعتي عظيم بخشيد. اولين فتح مهم وي تصرف دو شهر قصدار و بست در بلوچستان بود. بعد از آن سبکتگين وارد جلگه سند شد و شهر پيشاور را فتح کرد. و شرح فتح خراسان و کمک سبکتگين به امير نوح‌بن منصور ساماني قبلاً آمده است. سلطان سبکتگين در سال 387 درگذشت و محمود بجايش نشست.



سلطان محمود غازي
محمود مردي شجاع، مدبر و با تقوا و جهادگر بود. وي تمامي خراسان و خوارزم (خيوه فعلي) و طبرستان و عراق عجم (اراک) و بلاد نيمروز (بلوچستان ايران و پاکستان) و جبال غور و و طخارستان را تصرف کرد و ملوک ترکستان را مطيع خود ساخت و بر جيحون پل بست.

سلطان محمود بين سال‌هاي 392-416 چندين سفر جنگي به هندوستان کرد و مناطق وسيعي از آن مملکت از جمله سند و کشمير و دهلي و سومنات را ضميمه قلمرو خود کرد. و باعث انتشار اسلام در آن نواحي شد. محمود اولين کسي است که در تاريخ سلطان ناميده شده است. وي سلطاني بسيار دادگر بود. بطوري که وقتي پيرزني وي را مؤاخذه قرار مي‌دهد که نمي‌تواند امنيت را در مملکت خود برقرار کند، محمود نه تنها از آن پيرزن رنجيده خاطر نمي‌شود، بلکه دستور مي‌دهد که سپاهيانش دزدان را در بلوچستان قلع و قمع کنند. بعد از فتوحات هند محمود در سال 420 ه‍. ق ري و اصفهان را فتح کرد و حکومت بويه ري را انداخت. علم‌دوستي و دانشمند و شاعرپروري محمود نيازي به گفتن ندارد. تنها در دربار وي بيش از چهار صد شاعر همانند فردوسي، عنصري بلخي، فرخي سيستاني و... وجود داشتند. و دانشمنداني همچون بيروني که هنوز هم جهان از کتاب‌هايش بي‌نياز نيست.

از جمله نواحي که بدست سلطان محمود مسلمان شدند. ملتان – ممالک غوري و اهالي شهر قنّوج (در کنار شط گنگ و شمال شرقي کاونپور) بود. از جمله کرامات محمود در هندوستان درخواست محمود از خداوند است که در بياباني در هند محمود با سپاهيانش در شرف مرگ ناشي از بي‌آبي بودند و قاضي منهاج سراج آنرا در صفحه 229 و 230 طبقات ناصري آورده است. و خواجه عبدالملک عصايي از شاعران پارسي‌گوي قرن هشتم هندوستان در کتاب فتوح السلاطين آنرا بنظم کشيده است. جلد سوم فصل پنجم فتوح السلاطين:

شنيدم چو محمود کشورگشاي



بغزنين شد از هند رحلت‌گراي



يکي گمرهي زاقصاي هند



به پيش آمدش در نواحي سند



بگفتا که من رهبري ماهرم



درين کار الحق عجب ساحرم



مرا گر شهنشاه فرمان دهد



بقرقم کلاه دلالت نهد



بغزنين سپه را براهي برم



که راه دو ماهه بماهي برم



چو خسرو از آن هندويي زرق ساز



رهي ديد بر قطع راه دراز



شنيدم همان مرد گمراه را



که چون غول برد او زره شاه را



بفرمود آن خسرو نامور



که افواج شد را بود راهبر



عرض چون سپه چند منزل گذشت



بيفتاد لشکر بيک تيره‌دشت



همه وحشت‌انگيز و مردم شکار



گياهي نرسه در او جز خار



جهان در جهان غار در غار بود



کران تا کران دشت و کهسار بود



سرابي که پايان او کس نديد



نه در وي پي هيچ مردم رسيد



در آن دشت جاناوران بود کم



بجز غول يا اژدهاي دژدم



ز طوفان نوح اندر آن تيره‌دشت



زمين کمتر از آب نمناک گشت



شنيدم ز بي‌آبي و بي‌رهي



سپه گشت نوميدار از بهي



همان رهبر گمره و عشوه‌گر



بيامد به پيش شه نامور



بگفتا از اينجا قريبست آب



بفرما که لشکر رود با شتاب



بدين عشوه يک روز و يک شب تمام



همي بود آن غول هامون خرام



دگر روز لشکر بجايي رسيد



که هر سوي جز کربلايي نديدمکان بي‌آبي



نه آبي آمد پديد آنجا نه راه



شه از تشنگي خسته جمله سپاه



و زآن پس شنيدم که فرمانروا



طلب کرد آن غول گمراه را



بپرسيد از آن غول عشوه‌گراي



که در دل چه بوده است از آن عشوه ‌راي



که ما را چنين ياوه انداختي



بتاراج ما حيله‌يي ساختن



چو بشنيد هندو ز شاه اين سخن



بگفتا که اي شاه فرخند فن



يقين آنکه بر انتقام منات



کمر بستم از کشور گوجرات



همي خواستم تا شهنشاه را



از ايدر فرستم بدار بقا



بسي حيله کردم که در عين راه



بغفلت زنم تيغ بر فرق شاه



چو ديدم که من با تو اي نامور



بزور خصومت نيابم ظفر



بدين حيله کردم سپاهت هلاک



ز بي‌آبيشان سپردم بخاک



چو بر نيت خود شدم کامکار


کنون خواهيم کشت تو خواهي گذار


چو ز آن رهبر گمره غول خوي



شنيد اين حکايت شه نامجوي



بفرمود تا خون او ريختند



بشاخ مغيلانش آويختند



سپس آنگه بفرمود شاه جهان



بکشور گشايان و کارآگاهان



که امروز خيمه همينجا زنيم



همه بر در حق نيايش کنيم



مگر راه آبي بگردد عيان



که لشکر ز بي‌آبي آمد بجان



چو با سرکشان شاه اين قصه راند



در آن روز لشکر همانجا ماند



چون آن روز ناخوش تمامي گذشت



همان دشت چون دشت ظلمات گشت



جهان گشت تاريخ چون پر زاغ



در آن تيرگي گم شد آن دشت وراغ



شهنشاه اندر دل شب بخاست



ره و آب از حضرت حق بخواست



در آن شب بر ايوان پروردگار



نيايش چنان کرد آن شهريار



که از سمت کعبه در آن تيره‌دشت



يکي روشنايي پديدار گشت



که از آن روشني مانده شه در شگفت



پس از لطف هادي قياسي گرفت



همان دم سران سپاه را بخواند



سپه سوي آن روشنايي براند



سپه چون از آنجا دو ميل گذشت



يکي رودباري پديدار گشت



سپه سوي آن رود آهنگ کرد



و زآن رود خلق آب سيراب کرد



چو آسوده شد خلق تشنه جگر



سپه راند زآن مرحله پيشتر



از آن رود چون يک ميلي گذشت



يک شاه راهي پديدار گشت



در آن راه شاه اختر سعيد



همي راند تا سر بغزنين کشيد



بلي هر که بندد دلي بر خداي



ره راست يابد بهر دو سراي






افسانه کتابسوزي سلطان غازي
آقاي حسين سلطانزاده در کتاب تاريخ مدارس ايران صفحات 88 تا 91 مي‌نويسد: سلطان محمود در مذهب حنفي بسيار متعصب بود و با پيروان ديگر مذاهب و فلسفه و انديشمندان با شدت و سختي عمل مي‌کرد. و جمع کثيري را به اتهام بدديني به قتل رساند. از جمله بعد از آنکه مجدالدوله... پس از شکست از سپاهيان محمود دستگير و اسير شد. جمعي از ياران او را به اتهام باطني بودن و دشمني با عباسيان به دار آويخت و عده‌اي را تبعيد کرد و کليه کتب فلسفي، نجومي و آثار مربوط به مذهب اعتزالي کتابخانه مجدالدوله را سوزاند و بقيه آن را که صد بار (شتر) کتاب بود، تصاحب نمود... در زمان او را به اين اتهام به قتل رساند و کتب زيادي را در زمينه‌هاي فلسفه، نجوم و مذهب (مذاهب مخالف رأي ملت) به آتش کشيد و از ميان برد:

خلاصه اين داستان اين است: مجدالدوله تا سال 420 در ري امارت داشت. در اواخر اين مدت چون مادرش سيده خاتون فوت کرد، اوضاع دربار مجدالدوله مختل شد و لشکريان از اطاعت او سر پيچيدند و مجدالدوله هم به علت عياشي و استفراق در مطالعه کتب زياد اعتنايي به کارهاي ملکي نداشت. عاقبت از بلاي استيلاي سپاهيان به سلطان محمود غزنوي استعانت جست و از او ياري خاست. محمود هم حاجب‌ علي از اصحاب خود را با لشکري به ري فرستاد. حاجب علي مجدالدوله و پسر ابودلف را در ري دستگير نمود و کيفيت را به محمود نوشت. محمود در ربيع‌الاخر 420 شخصاً به ري آمد و مجدالدوله را از آنجا به غزنين فرستاد و به اين ترتيب شعبه ديالمه ري در 420 بدست غزنويان انقراض يافت. همچنان که از مطلب بالا برمي‌آيد و از مطالعه ساير کتب تاريخي استنباط مي‌شود عامل اصل کشاندن سلطان محمود به ري، مجدالدوله بوده نه اينکه محمود قصد نابودي ديالمه ري را داشته باشد. چنانکه اگر مي‌خواست دست به اين کار بزند سال‌ها قبل اينکار را مي‌کرد. و کشتن مخالفين مذهبي هم تنها يک اتهام ناجوانمردانه است. و هيچ سند معتبر تاريخي در اينگونه موارد وجود ندارد. سوزاندن کتب علمي و مذهبي هم خود داستان سلطانزاده آنرا رد مي‌کند. اگر سلطان محمود هم کتب فلسفي و علمي و مذهبي را سوزاند. پس کتب صد بار شتر در چه زمينه‌هايي بوده است؟ کدام منبع مؤثق تاريخي تأييد مي‌کند که در ري در آن زمان آن همه کتاب‌ وجود داشته است. آن هم در کتابخانه شخصي مجدالدوله باطني سلطان محمود با کدام مجوز شرعي کتاب‌ها را سوزانده است با وجود آن همه سوره‌ها و آيات مختلف درباره نجوم. چگونه مي‌توان پنداشت که سلطان مسلماني همچون محمود، دست به آتش زدن کتب نجومي بزند. سلطان محمود يکي از بزرگترين رواج‌دهندگان علم در ايران بود. تنها مخارج شعراي تحت تکفل وي ساليانه چهار صد هزار دينار بود[2]. دوران وي جزو بهترين دوران علمي در کل تاريخ ايران است. اين حقيقت در شرح حال بزرگان دوره غزنوي کاملاً آشکار است.

سلطان محمود که متولد سال 360 در غزنين بود. 421 و 23 ربيع‌الاول در همان شهر درگذشت. طبق وصيت وي پسرش محمد جانشين‌اش شد. ولي مسعود پسر ديگر سلطان محمود بر وي شوريد و خود حکومت را بدست گرفت. چون ميان مسعود و سلجوقيان که در اين زمان بسيار قدرتمند شده بودند جنگ درگرفت و سلطان مسعود بعد از آنکه در آخرين جنگ با سلاجقه که به جنگ دندانقان مرو مشهور است شکست خورد. به غزنين رفت و برادرش محمد را از قلعه بيرون آورد و آهنگ هندوستان کرد. در راه لشکريان بر مسعود شوريدند و وي را کشتند (432 ه‍. ق) و برادرش محمد را جايش نشاندند. بعد از آن غزنويان به فتوحات هندي سلطان محمود تقريباً قناعت کردند و از ايران چشم پوشيدند.



دانشمندان دوره غزنويان[3]
1- ابوريحان بيروني (362-440 ه‍. ق): بيروني بدون شک از آن جهت که روش کار علمي‌اش بر اساس رياضيات و تجربه بوده است بزرگترين دانشمند قرن پنجم هجري قمري است، وي بنيان‌گذار اصلي نظريه انشقاق قاره‌ها و زيرآب بودن کره زمين است. نظريه‌اي که در سال 1970 ميلادي توسط يک زمين‌شناس آمريکايي مطرح شد. بيروني اين نظريه را در کتاب تحقيق ماللهند بخوبي بيان کرده است. اين دانشمند بزرگوار تحصيلات خود را در خوارزم به پايان برد، سپس تحت تربيت ابونصر منصوربن علي‌بن عراقي رياضي‌دان بزرگ قرن چهارم و آغاز قرن پنجم قرار گرفت. چندي بعد به دربار شمس‌المعالي قابوس بن وشمگير رفته مورد توجه آن امير دانشمند قرار گرفت. و کتاب آثارالباقيه خود را بنام او در سال 391 تأليف کرد. بيروني تا سال 427 ه‍. ق 113 جلد کتاب تأليف کرد. در فتح گرگانج بدست سلطان محمود غزنوي همراه او شد و در جنگ‌ها همراه وي به هند رفت، در آنجا به علت تسلط بر زبان سانسکريت با دانشمندان هندي آشنا شد و بعد از تحقيقات مفصل کتاب التحقيق ماللهند را نوشت. بعد از سلطان محمود در دربار سلطان مسعود و بعد از وي در دربار سلطان مودودبن مسعود (432-440) با احترام ماند و به تحقيقات خود ادامه داد. بيروني دو کتاب الدستور و الجماهير في معرفة الجواهر را بنام مودود نوشت. فکر دقيق بيروني در رياضيات باعث شد که وي در فلسفه ‌خواهان حقايق فارغ از اوهام و خيالات باشد. بيروني ده ايراد بر ارسطو نوشته براي ابن‌سينا مي‌فرستد. سپس هشت ايراد ديگر بر ارسطو گرفته و براي ابن‌سينا مي‌فرستد که ابوعلي از دادن جواب به آنها کاملاً درمانده مي‌شود.

بعضي از آن سؤالات عبارتند از: 1- اگر حرارت از مرکز بطرف محيط متصاعد مي‌شود پس چرا حرارت از خورشيد و شعاعات آن به ما مي‌رسد؟ 2- با آنکه گروهي از حکما وجود عالمي را غير از عالم محسوس ما ممکن دانسته‌اند چرا ارسطو آنرا رد کرده است؟ حال آنکه اطلاع ما بر وجود اين عالم از طريق حواس است، و اين امر دليل آن نمي‌شود که وجود هر عالمي را غير از عالم محسوس خود رد کنيم.

بعضي از آثار بيروني:

1- التحقيق ماللهند درباره عقايد و آراء هندوان – مسائل نجوم و زمين‌شناسي هيئت – عقايد – قوانين ديني و اجتماعي

2- آثار الباقيه: در ذکر تواريخ – اعياد – ايام مشهور ملت‌ها – کيفيت اختلاف تقويم‌ها – شرح بعضي از اصطلاحات نجومي

3- الجماهر في معرفة الجواهر: در تحقيق فيزيکي نسبت به جواهر مختلف و اوزان مخصوص مواد مختلف که بيروني در اين کتاب تعيين کرده است، به حدي دقيق است که با آخرين تحقيقات درباره آنها منطبق يا بسيار نزديک است.

4- الدستور 5- التفهيم لاوايل صناعة التنجيم در حساب و هيئت و نجوم 6- علم الهيئة 7- الاستيعاب في صنعة الاسطرلاب در ذکر بهترين روش ساخت اسطرلاب 8- استخراج الاوتار في الدايرة 9- التسطيع و تبطيع الکور 10- قانون مسعودي در هيئت و نجوم که به منزله دايره‌المعارف بزرگي در آندو علم است. آثار بيروني در موضوعات مختلف علمي است از جمله هيئت – طب – حکمت – حساب – مباحث فيزيکي – عمل آلات مختلف – ازمنه و اوقات – آثار العلويه – احکام نجوم – اسمار – احاديث– تاريخ – جغرافيا – داروشناسي و عقايد، بيروني مصداق واقعي حديث پيامبر است که فرموده است: ز گور تا گهواره علم بجوي، وي در بستر مرگ جواب پرسش خود را از دوست دانشمندش مي‌خواهد، ولي دوستش مي‌گويد: حال چه جاي اين مبحث است. بيروني مي‌گويد: آيا نادان بميرم بهتر است يا دانا. دوستش جواب سؤالش را داده و راهي خانه‌اش مي‌شود. هنوز چند قدمي دور نشده، شيون از خانه بيروني بلند مي‌شود وقتي برمي‌گردد مي‌بيند که بيروني وفات کرده است.

2- ابوالحسن علي بن احمد نسوي: از علماي رياضي‌دان در حدود سال 420 ه‍. ق کتابي در علم حساب به پارسي نوشته و آنرا بنام المغني في الحساب الهندسي به عربي ترجمه کرده است. کتاب ديگر وي بنام الاشباع در رياضي مي‌باشد که توسط ويدمن به آلماني ترجمه شده است.

3- حکيم طوس: ابوالقاسم الحسن علي الطوسي (340-416 ه‍. ق) از امراي نزديک کسي را لايق آن نمي‌دانست که اثر عظيم و جاودان خود را بدو تقديم کند. و همواره در پي بزرگي مي‌گشت که سزاوار آن اثر بديع باشد. و سرانجام سلطان محمود غزنوي را شايسته آن يافت آن هم بعد از بيست سال:

من اين نامه فرُح گرفتم بفال



همي رنج بردم به بسيار سال



نديدم سرافراز بخشنده‌يي



بگاه کيان بر درخشند‌ه‌يي



هم اين سخن بر دل آسان نبود



جز از خامشي هيچ درمان نبود



يکي باغ ديدم سراسر درخت



نشستگه مردم نيک‌بخت



بجايي نبود ايچ پيدا بايستمي



اگر نيک بود شايستمي



سخن را نگهداشتم سال بيست



بدان تا سزاوار اين گنج کيست



جهاندار محمود با فرُ وجود



که او را کند ماه و کيوان سجود



بيامد نشست از بر تخت داد



جهاندار چون او ندارد بياد



سرنامه را نام او تاج گشت



بفرش دل تيره چون عاج گشت




از جمله دشمنان سرسخت شاهنامه ترک‌ها به علت رويه تند آن بر ضد توراني‌ها و رافضيان بودند. عبدالجليل قزويني رافضي در کتاب النقض اشعار شاهنامه را ترهات مي‌خواند و معتقد است که در مذهب وي بر اساس برخي احاديث شنيدن آن گونه اشعار کراهيت دارد. فردوسي فلسفه يوناني و معتزله را رد مي‌کرد:

آيا فلسفه‌دان بسيار گوي



نپويم براهي که گويي بپوي



سخن هيچ بهتر ز توحيد نيست



بنا گفتن و گفتن ايزد يکيست






عقيده فردوسي درباره بزرگان صحابه -رضی الله عنهم-
صحابان او جمله اخير بودند



همه هر يکي همچو اختر بدند



وليکن از ايشان چهار آمدند



که در دين حق پايدار آمدند



ابوبکر صديق شيخ عتيق



که بد روز و شب مصطفي را رفيق



پس از روي عمر بد که قيصرم بروم



ز سهمش (ترسش) نيارست خفتن ببوم



سيم ميرعثمان دين‌دار بود



که شرم و حيا زو پديدار بود



چهارم علي‌ابن عمّ دين‌دار بود



سر شيرمردان و جفت بتول



از آزار اين چار دل بتاب



که آزارشان دوزخ آرد بتاب




4- ابوعلي سينا: حسين‌بن عبدالله بن سينا 370-428 ه‍. ق ابوعلي متولد ده خرميثين از توابع بخارا بوده است. در تاريخ احوالش گفته‌اند:

حجة الحق ابوعلي سينا



در شجع[4] آمد از عدم بوجود



در شصا[5] کسب کرد کل علوم



در تکز[6] کرد اين جهان بدرود




ابوعلي پزشک، طبيعي‌دان، رياضي‌دان و فليسوف بود. در 5 سالگي حافظ قرآن شد. وي مدتي به فراگيري قرآن و علوم ادبي و فقه و حساب مشغول مي‌شود. در هيجده سالگي همه علوم زمانه را ياد مي‌گيرد و در آنها استاد مي‌شود. ابن سينا چنان که در شرح حال خود نوشته، در جواني بيماران به طور رايگان و هم براي پيشرفت و تمرين در علم خود درمان مي‌کرد. او عادت داشت که هر گاه در حل مسأله‌اي يا کشف معضلي دچار دشواري و ابهام مي‌شد، به مسجد مي‌رفت و به نماز و دعا و مناجات مشغول مي‌شد، تا خداوند او را در درک مطالب کمک کند. و به اين طريق مشکلش حل مي‌شد. ابن سينا علم طب را که تا آن زمان تحت تأثير طب جالينوس و بقراط بود، دگرگون ساخت و با تلفيق آن با طب علمي هندي اساس نويني را در اين علم بنيان گذاشت. بطوري که طب وي بمدت هفت قرن در دانشگاه‌هاي اروپا تدريس مي‌شد. و در دانشگاه بروکسل بلژيک تا سال 1909 م درس‌هاي ابن سينا با مراقبت دقيق حفظ مي‌شد. ابوعلي قرن‌ها پيش از شناختن ميکروب‌ها توسط لويي پاستور، موجود بسيار کوچک و نامرئي در آب را عامل بيماري‌ها مي‌دانست.

ابن سينا در همه زمينه‌هاي علمي و هنري، اثري از خود به يادگار گذاشته است. هنوز هم تعداد زيادي از کتاب‌هاي وي در دسترس است از جمله: 1- شفا در فلسفه 2- الموجز الکبير در منطق 3- اشارات و تنبيهات در حکمت 4- النجات در فلسفه 5- عيون الحکمه در فلسفه و طبيعي و علوم الهي، امام فخر رازي اين کتاب را شرح کرده است. 6- الحکمة المشرقية در حکمت اروپايي آن زمان 7- قانون در طب 8- ارجوزه در طب 9- في ماهية الحزن در مورد غم و اندوه و علل رواني آن 10- انصاف11- تحقق الانسان 12- رساله اضحويه 13- جامع البديع 14- الحکمة العروضية 15- دانشنامه علايي 16- رساله درباره قولنج 17- تعلق النفس بالبدن 18- بقاء النفس الناطقة 19- لغات سديديه در علوم طبيعي 20- رساله نبضيه به فارسي در مورد نبض 21- رساله‌اي در مورد داروهاي قلبي 22- اثبات النبوة 23- حقايق علم التوحيد و....

ابن سينا در جواب کساني که او را به علت فلسفي بودن کافر مي‌خواندند سروده است:

کفر چو مني گزاف و آسان نبود



محکم‌تر از ايمان من ايمان نبود



در دهر چو من يکي و آخر هم کافر



پس در همه دهر يک مسلمان نبود




5- ابن خطيب گنجه: تاج‌الدين احمد معاصر سلطان محمود غزنوي از شاعران بزرگ عصر بود.

6- ابوسعيد احمدبن محمدبن عبدالجليل السجزي: منجم و رياضي‌دان مشهور دوران آخر ساماني و دوران اول غزنوي متوفاي 414 ه‍. ق شرح حال وي در قسمت دانشمندان ساماني آمده است. وي مخترع استرلاب (ستاره‌ياب) خورشيد مرکزي و بنيان‌گذار نظريه گردش زمين بدور خورشيد است.

7- ابوالحسن کوشيار بن لبان با شهري گيلي: از بزرگان رياضيون و منجمان در بخش سامانيان از وي ياد شده است.

8- ابوالحسن علي بن محمد الماوردي: متوفاي 450 ه‍. وي از بزرگترين فقيهان زمان خود بود. برخي از آثارش عبارتند از: 1- کتاب الحاوي (مهمترين کتاب فقه) شافعي 2- احکام سلطانيه 3- ادب‌الدين والدنيا 4- القناع در فقه 5- دلايل النبوة 6- قانون الوزارة. از آنجا که بسياري از دانشمندان دوران غزنوي يا عهد ساماني و يا عهد سلجوقي را نيز درک کرده‌اند. لذا در هر دو بخش از اين دانشمندان ياد شده است و علاوه بر آنها صدها شاعر و نويسنده نيز وجود داشته‌اند که به رسم اختصار از ذکر نام و احوال آنها صرف نظر شده است. همچنين براي شناختن دقيق دوران غزنوي ما محتاج به مطالعه دوران سلجوقي بخصوص دانشمندان آن دوره هستيم چرا که علماء دوران اوليه سلجوقي پرورش‌يافتگان دوره غزنوي هستند. و دقت در معلومات و تخصص‌هاي آنها ما را به ارزيابي دقيق دوران غزنوي در زمينه علوم متداول آن زمان راهنمايي مي‌کند.

بعلاوه اطلاع ما از دوران قبل از مغول تاريخ ايران منحصر به کساني است که توانسته‌اند از چنگال مغول بگريزند و تنها قسمت بسيار کوچکي از فعاليت‌هاي علمي آن دوره را به آيندگان منتقل کنند. دانشمندان و علماء بسيار زيادي قطعاً وجود داشته‌اند که براي هميشه همراه آثار علمي‌شان توسط مغول نابوده شده‌اند. و ما کوچکترين خبري از آنها نداريم بعلاوه چون که قسمت بيشتر حکومت غزنويان در هند بوده است. از ذکر نام دانشمندان آن ديار خودداري شده است.



اسامي امراي غزنوي و ايام امارت هر يک
1- ابواسحاق الپتکين
351 تا 352

2- اسحاق بن الپتکين
352 تا 355

3- بکاتکين
355 تا 362

4- پيري
362 تا 366

5- ناصرالدين سبکتگين
366 تا 387

6- اسماعيل‌بن سبکتگين
387 تا 388 (هفتماه)

7- يمين‌الدوله ابوالقاسم محمودبن سبکتگين
387 تا 421

8- جلال‌الدين ابواحمد محمدبن محمود
421 هفت ماه

9- شهاب‌الدوله ابوسعدمسعودبن محمود
421 تا 432

10- شهاب‌الدوله ابوالفتح مودودبن مسعود
432 تا 441

11 و 12- بهاءالدوله ابوالحسن‌علي ‌بن مسعود و مسعودبن مودود
441 مجموعاً 2 ماه

13- عزالدوله ابومنصورعبدالرشيد بن محمود بن سبکتگين
441 تا 444

14- جمال‌الدوله ابوالفضل فرخزاد بن مسعود بن محمود
441 تا 451

15- ظهيرالدوله ابوالمظفر ابراهيم، برادر فرخزاد
451 تا 492

16- علاء‌الدوله ابوسعيد مسعودبن ابراهيم
492 تا 509

17- سلطان‌الدوله ابوالفتح ارسلان‌شاه پسر مسعود سوم
509 تا 511

18- يمين‌الدوله ابوالمظمفر بهرام‌شاه بن مسعود
511 تا 548

19- تاج‌الدوله ابوالشجاع خسروشاه بن بهرام‌شاه
548 تا 554

20- سراج‌الدوله ابوالملوک خسرو بن خسروشاه
555 تا 582


دو حکومت محلي در دوران نيمه دوم حکومت ساماني و دوران اول غزنوي وجود داشت. يکي ديالمه آل زيار که فرمانبرداران ساماني و غزنوي بودند. ديگري حکومت ديالمه آل بويه که مذهب شيعه داشت و مدتي حتي خليفه عباسي را نيز تحت کنترل خود داشتند. هر دوي اين حکومت‌ها بدست سلجوقيان منقرض شدند.



اسامي امراي زياري و زمان امارت هر يک
1- ابوالحجاج مردآويج بن زيار
316 تا 323 ه‍. ق

2- ابوطاهر وشمگيربن زيار
323 تا 357 ه‍. ق

3- ظهرالدوله بهستون پسر وشمگير
357 تا 366 ه‍. ق

4- شمس‌المعالي ابوالحسن قابوس برادر بهستون
366 تا 403

5- فلک المعالي منوچهر بن قابوس
403 تا 423

6- نوشيروان بن منوچهر
423 تا 435

7- جستان بن شيروان
435 ه‍. ق


از شاهزادگان زياري امير عنصرالمعالي کيکاووس است که پسر اسکندر بن شمس‌المعالي قابوس بوده است. وي واضع کتاب بسيار مشهور قابوسنامه است که آنرا در سال 475 به عنوان نصيحت‌نامه‌اي براي پسر خود گيلان‌شاه تأليف کرده است.



ديالمه آل بويه
تأسيس دولت بويه به دست سه تن برادر از فرزندان ماهيگيري گيلاني بنام بويه انجام يافته است که عبارتند از: 1- علي برادر بزرگتر 2- حسن برادر ميانه 3- احمد برادر کوچکتر.

احمدبن بويه در 334 ه‍. ق بدون خونريزي بغداد را تصرف کرد و با خليفه مستکفي به احترام تمام رفتار نموده. مستکفي هم او را خلعت داد و لقب معزالدوله ملقبش ساخت. به برادرش حسن لقب عمادالدوله و به علي لقب رکن‌الدوله داد. از اين تاريخ تا 356 ه‍. ق خلفاي عباسي از هر جهت مطيع آل بويه بودند. احمد معروف به معزالدوله بعد از يک ماه و نيم خليفه را کور کرد و پسرش المطيع‌ باالله را جانشين وي کرد. در مدت حکومت وي شعاير شيعه رواج يافت. در 351 بر درهاي مساجد بغداد لعن معاويه و ساير صحابه را نوشتند و وي مردم را مجبور کرد که در ايام محرم به تعزيه‌داري شهداي کربلا بپردازند و لباس سياه بپوشند.

بعد از مرگ معزالدوله در سال 356 مملکت آل بويه که بين سه برادر تقسيم شده بود. عملاً از همديگر جدا شدند و قدرت آل بويه رو به ضعف گذاشت.



اسامي امراي آل بويه و زمان امارت هر يک
الف- ديالمه فارس

1- عمادالدولة ابوالحسن علي بن بابويه 320 تا 338 ه‍. ق

2- عضدالدولة و تاج‌المله ابوشجاع پناه خسرو پسر رکن‌الدولة 338-372 ه‍. ق

3- شرف‌الدولة ابوالفوارس شير ذيل پسر عضدالدولة 372 تا 379

4- صمصام‌الدولة ابوکاليجار مرزبان پسر عضدالدولة 379 تا 388

5- بهاء‌الدولة ابونصر پسر عضدالدولة 388 تا 403

6- سلطان‌الدولة ابوشجاع پسر بهاء‌الدولة 403 تا 415

7- عمادالدولة ابوکاليجار مرزبان پسر سلطان‌الدولة 415-440

8- ملک رحيم ابونصر خسرو فيروز پسر ابوکاليجار مرزبان 440 تا 447

ب- ديالمه عراق و خوزستان و کرمان

1- معزالدولة ابوالحسين احمدبن بويه 320 تا 356 در عراق – خوزستان فارس – کرمان.

2- عزالدولة بختيار پسر معزالدولة 356 تا 367 در عراق – خوزستان – فارس – کرمان.

3- عضدالدولة ابوشجاع پسر رکن‌الدولة 367 تا 372 در عراق – خوزستان – فارس – کرمان.

4- شرف‌الدولة ابوالفوارس شير ذيل پسر عضدالدولة 372 تا 379 در عراق و خوزستان – فارس و کرمان.

5- بهاء‌الدولة ابونصر پسر عضدالدولة 379 تا 403 در عراق – خوزستان – فارس – کرمان.

6- سلطان‌الدولة ابوشجاع پسر بهاء‌الدولة 403 تا 412 در عراق – خوزستان و فارس.

7- مشرف‌الدولة ابوعلي پسر بهاء‌الدولة 412 تا 416 فقط در عراق.

8- ابوطاهر جلال‌الدولة پسر مشرف‌الدولة 416 تا 435 فقط در عراق.

9- ابوکاليجار مرزبان‌ پسر سلطان‌الدولة 435 تا 440 در عراق مدتي در فارس و کرمان.

10- ملک رحيم پسر ابوکاليجار 440 تا 447 فقط در عراق.

11- قوام‌الدولة ابوالفوارس پسر بهاء‌الدولة 403 تا 419 فقط در کرمان.

12- ابومنصور فولادستون پسر ابوکاليجار 440 تا 448 فقط در کرمان از 419 تا 440 کرمان ضميمه فارس بوده است.

ج- ديالمه ري و اصفهان و همدان

1- رکن‌الدولة ابوعلي حسن بن بويه 320 تا 366 در تمام عراق عجم و کرمانشاه.

2- مؤيدالدولة ابومنصور بويه پسر رکن‌الدولة 366 تا 373 در اصفهان از 369 ري و همدان و گرگان.

3- فخرالدولة ابوالحسن علي‌ رکن‌الدولة 366 تا 387 در ري و همدان و 373 مالک ولايت مؤيدالدولة.

4- مجدالدولة فخرالدولة 387 تا 420 فقط در ري.

5- شمس‌الدولة ابوطاهر پسر ديگر فخرالدولة 387 تا حدود 412 فقط در همدان.

6- سماء‌الدولة ابوالحسن پسرش شمس‌الدولة 412 تا 414 فقط در همدان.



به نقل از: نگاهي به تاريخ ايران بعد از اسلام، مؤلف: فريدون اسلام‌نيا، ناشر: مؤسسه انتشاراتي حسيني اصل




--------------------------------------------------------------------------------

[1]- منابع مورد استفاده : 1- طبقات ناصري 2- تاريخ گزيده 3- تاريخ مردم ايران 4- تاريخ ايران بعد از اسلام 5- تاريخ بزرگ جهان 6- تاريخ ايران سرپرستي سايکس، جلد دوم 7- تاريخ ايران کمبريج و ... .

[2]- تاريخ ايران بعد از اسلام، آشتياني.

[3]- تاريخ گزيده، ص 391، 2- تاريخ ادبيات در ايران، ذبيع‌الله صفا، جلد اول و دوم.

[4]- 370.

[5]- 388.

[6]- 428.



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

علي رضی الله عنه  مي‌گويد: با پيامبر صلی الله علیه و سلم  در مكّه بوديم، وقتی در‌ يكي از بخشهاي بيرون مكّه رفتيم، با هيچ كوه و درختي برخورد نمی‌كرد، مگر اينكه می‌گفتند: «السلام عليك‌ يا رسول‎الله ، سلام بر تو اي رسول خدا». (سنن ترمذي كتاب: المناقب 5/93، المستدرك 2/620- صحيح الاسناد.)


تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 11859
دیروز : 5614
بازدید کل: 8802018

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010