عبدالله بن عبدالمطلب
مادر عبدالله، فاطمه بنت عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بن يقظه بن مره بود. عبدالله زيباترين و عفيفترين پسران عبدالمطلب و محبوبترين آنان نزد وي بود، و هم اوست که لقب «ذبيح» به او دادهاند. داستان «ذبيح» لقب گرفتن عبدالله چنين بود که عبدالمطلب وقتي تعداد فرزندان پسرش به ده تن رسيد، معلوم شد که مراد وي مبني بر داشتن ده فرزند پسر که دستيار و مددکار و مدافع او باشند، حاصل شده است. نذري را که پيش از آن کرده بود به اطلاع آنان رسانيد. همگي پذيرفتند. آوردهاند که ميان آن ده پسرش قرعه کشيد، تا معلوم گردد که کداميک بايد قرباني بشود؟! قرعه به نام عبدالله درآمد. عبدالله نيز محبوبترين کسان نزد عبدالمطلب بود. گفت: خدايا، او يا يکصد شتر؟! آنگاه قرعه را ميان او و يکصد شتر حکم کردند، قرعه بر يکصد شتر افتاد[1].
نيز گفتهاند: نام فرزندانش را روي تيرهاي ازلام نوشت و آنها را به متولي هبل داد؛ با آن تيرها قرعه کشيدند، و قرعه به نام عبدالله درآمد. عبدالمطلب دست عبدالله را گرفت، و چاقوي تيزي نيز برداشت، و آهنگ کعبه کرد تا او را قرباني کند. قريش، به ويژه دائيهاي وي از بني مخزوم، و برادرش ابوطالب سر راه او را گرفتند. عبدالمطلب گفت: آنوقت، با نذري که کردهام چه بکنم؟ به او پيشنهاد کردند که نزد عرافهاي برود و با او مشورت کند، و از او نظر بخواهد. نزد عرافه رفت. وي دستور داد که با تيرهاي ازلام بر عبدالله و ده شتر قرعه بکشند؛ اگر به نام عبدالله در آمد، ده شتر ديگر بيفزايد: و همچنان بالا برود، تا خداي او راضي بشود. در هر مرحلهاي که قرعه به نام شتران درآمد، آن شتران را قرباني کند. عبدالمطلب بازگشت و ميان عبدالله و ده شتر قرعه کشيد؛ قرعه به نام عبدالله درآمد؛ همچنان ده شتر، ده شتر افزود، و هر بار، قرعه به نام عبدالله درميآمد، تا به يکصد شتر رسيد. آنوقت، قرعه بر شتران درآمد. عبدالمطلب يکصد شتر قرباني کرد و گذاشت و گذشت، تا هيچ انسان يا حيوان درندهاي نماند که به آن گوشتهاي قرباني دست نيابد. در قانون قبيلة قريش، و نيز در ميان قوم عرب، خونبهاي انسان ده شتر بود. پس از اين رويداد به يکصد شتر افزايش يافت؛ اسلام نيز همين ديه را مقرر داشت. آن حديث نبوي مشهور ناظر بر همين داستان است که حضرت رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- ميفرمودهاند: «أنا ابن الذبيحين» من فرزند دو ذبيح هستم! يعني جدشان اسماعيل، و پدرشان عبدالله[2].
عبدالمطلب، براي فرزندش عبدالله، آمنه بنت وهب بن عبدمناف بن زهره بن کلاب را خواستگاري کرد، که در آن روزگاران برترين و با اصل و نسبترين و ممتازترين زن در قبيله قريش به حساب ميآمد، و پدرش از نظر حسب و نسب، سيد و سالار بنيزهره بود. وهب دخترش را به ازدواج عبدالله درآورد. عبدالله در مکه با او زفاف کرد، و ديري نپاييد که عبدالمطلب وي را براي تأمين خرماي مورد نياز خاندان عبدالمطلب به مدينه فرستاد. وي در مدينه درگذشت. بعضي گفتهاند: به قصد تجارت بسوي شام رهسپار گرديد. با کارواني از بازرگانان قريش همراه شد، و چون به مدينه رسيد، بيمار بود؛ و در آنجا وفات يافت، و در خانة نابغة جعدي به خاک سپرده شد. عبدالله هنگام وفات 25 ساله بود. وفات عبدالله پيش از ولادت رسولالله -صلى الله عليه وسلم- روي داد، چنانکه اکثر تاريخنويسان برآناند. بعضي نيز گفتهاند: دو ماه يا بيشتر پس از ولادت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- وفات يافته است. [3] وقتي خبر مرگ عبدالله به مکه رسيد، آمنه با دلانگيزترين مرثيهها از شوهرش ياد کرد:
عفا جانب البطحاء من ابن هاشم
دعته المنايا دعوة فاجابها
عشية راحوا يحملون سريره
فان تک غالنه المنايا و ربيها
وجاور لحداً خارجاً في الغماغم
و ما ترکت في الناس مثل ابن هاشم
تعاوره اصحابه في التزاحم
فقد کان معطاء کثير التراحم[4]
«پهنه بطحا از ابن هاشم تهي ماند؛ و لابلاي کفن پيچيده شد و از خانه درآمد و جوار گورستان را برگزيد؛
قاصدان مرگ او را بسوي خود دعوت کردند، و او دعوتشان را اجابت کرد. آري، اين قاصدان مرگ همانند ابنهاشم را در ميان مردم وانميگذارند!
شامگاهان که رفتند تابوت وي را از زمين بردارند، يارانش ازدحام کرده بودند و تابوت را دست به دست ميکردند؛
باري، هرچند چنگالهاي مرگ بيرحمانه او را درربودهاند، اما، او خود بسيار بخشنده و بس پرمهر و محبت بود.»
تمامي ماترک عبدالله عبارت بود از پنج شتر نر، يک گله گوسفند، کنيزي حبشي به نام برکه با کنيه ام ايمن، که پرستار دوران کودکي رسولالله -صلى الله عليه وسلم- بود[5].
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- تاریخ الطبری، ج 2، ص 239.
[2]- سیرة ابنهشام، ج 1، ص 151-155؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 240-243.
[3]- سیرة ابن هشام، ج 1، ص 156، 158؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 246؛ الروض الانف، ج 1، ص 184.
[4]- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 100.
[5]- صحیح مسلم، ج 3، ص 1392، ح 1771؛ تلقیح فهوم اهل الائر، ص 4.
(به نقل از: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي)