|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > خاندان آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم
شماره مقاله : 2010 تعداد مشاهده : 379 تاریخ افزودن مقاله : 9/4/1389
|
خاندان آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم
خاندان آن حضرت به «خاندان بني هاشم» (هاشمي) شهرت دارند. بنابراين، ما شمهاي از احوال و اوصاف هاشم و فرزندانش- اجداد پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- - را ذيلاً ميآوريم.1- هاشم: ... هاشم همان کسي است که سقايت و رفادت حاجيان را به نمايندگي از بني عبدمناف بر عهده گرفت؛ و به اين ترتيب، بني عبدمناف و بني عبدالدار در مورد تقسيم مناصب فيمابين خودشان به توافق رسيدند. هاشم مردي ثروتمند و بسيار بانفوذ و شريف بود. وي نخستين کسي است که در مکه به حجاج خوراک نان و آبگوشت داد. نام وي عمرو بود، و به خاطر همين کاري که کرد، يعني خرد کردن (هشم) نان در آبگوشت و تهية ثريد براي حاجيان «هاشم» ناميده شد. همچنين، نخستين کسي است که دو سفر بازرگاني قريش- سفر تابستانه و سفر زمستانه- را سنت و آيين قريش گردانيد. شاعر عرب در اينباره ميگويد:
عمرو الذي هشم الثريد لقومه سنت اليه الرحلتان کلاهما
قوم بمکة مسنتين عجاف سفر الشتاء و رحلة الاصياف[1]
«عمرو- يعني هاشم- آن بزرگ مردي است که براي قوم خود خوراک نان و آبگوشت (ثريد) آماده کرد؛ قومي که در مکه گرفتار خشکسالي شده بودند، و پوست بدنشان به استخوانهايشان چسبيده بود؛
«دو سفر بازرگاني قريش، هر دو به او انتساب دارند؛ سفر زمستاني، و سفر تابستاني».
دربارة او گفتهاند که وي به قصد بازرگاني بسوي شام رهسپار گرديد. سلمي بنت عمرو را که پدرش يکي از افراد قبيلة بني عدي بن نجار بود، به زني گرفت، و مدتي در مدينه اقامت کرد. آنگاه، به سوي شام سفر خود را ادامه داد، و همسرش را همچنان نزد خاندان خودش به مهماني گذاشت. طولي نکشيد که بارداري همسرش به عبدالمطلب معلوم گرديد. هاشم در غزه از سرزمين فلسطين درگذشت، و همسرش سلمي، عبدالمطلب را به سال497 ميلادي به دنيا آورد. نام او را «شيبه» نهادند؛ به خاطر مشتي موي سفيد که در ميان موهاي سرش ديده ميشد[2]، مادر، در خانة پدري خود در يثرب، عبدالمطلب را بزرگ کرد، در حاليکه هيچکس از افراد خاندان وي در مکه از اين رويداد خبري نداشتند. هاشم چهار پسر، به نامهاي: «اسد، ابوصيفي، نضله، و عبدالمطلب»؛ و پنج دختر، به نامهاي:« شفاء، خالده، ضعيفه، رقيه، جَنه» داشت .[3]2- عبدالمطلب: پيش از اين دانستيم که مقام سقايت و رفادت حجاج، پس از هاشم به برادرش مطلب بن عبدمناف رسيد. مطلب مردي شريف و بانفوذ بود، و در ميان قوم خود موقعيتي ممتاز داشت، و قريش بخاطر سخاوتش او را «فياض» ميناميدند. زماني که شيبه (عبدالمطلب) کودکي نورس يا بزرگتر از آن، نوجواني هفت ساله يا هشت ساله گرديد، مطلب از وجود او باخبر شد، و او را در آغوش گرفت، و او را پشت سرش بر مرکبش سوار کرد. شيبه از رفتن همراه عمويش امتناع ورزيد، مگر آنکه مادرش به او اجازه دهد. مطلب از مادر شيبه درخواست کرد که او را همراه وي بفرستد. مادر نپذيرفت. مطلب گفت: شيبه بسوي خانه و کاشانة پدرش و بسوي حرم امن الهي ميرود! مادر اجازه داد. مطلب شيبه را پشت سرش بر شتري که سوار بود سوار کرد و راهي مکه شد. مردمي که او را ميديدند، ميگفتند: «هذا عبدالمطلب!» اين پسر غلام مطلب است! مطلب ميگفت: واي بر شما؛ اين پسر، برادرزادة من و فرزند هاشم است! عبدالمطلب نزد عمويش اقامت کرد و نشو و نما يافت تا جواني برازنده شد. از سوي ديگر، مطلب درمحل ردمان در سرزمين عرب از دنيا رفت. عبدالمطلب جانشين او شد، و تمامي اموري را که پدران و نياکانش عهدهدار بودند، و خدماتي را که در ميان قومشان برعهده داشتند، وي برعهده گرفت، و از نظر شرافت و مکانت اجتماعي به جايي رسيد که هيچکس از پدران و نياکان وي به آنجا نرسيده بودند، و محبوب همة افراد قوم خود گرديد، و نزد آنان موقعيتي والا پيدا کرد[4].
وقتي مطلب وفات يافت، نوفل بر روي ارث و ميراث عبدالمطلب دست گذاشت، و آنها را غصب کرد. عبدالمطلب به سران قريش مراجعه کرد و از آنان خواست که در برابر عمويش از او حمايت کنند. گفتند: فيمابين تو و عمويت دخالت نميکنيم! عبدالمطلب نامهاي به دائيهايش، بنيالنجار، نوشت، و از آنان کمک خواست. دائي وي، ابوسعد بن عدي با هشتاد سوار به راه افتاد و در ابطح، ناحيهاي در مکه، فرود آمد. عبدالمطلب به استقبال او رفت و گفت: دائي؛ بفرماييد منزل! گفت: نه بخدا؛ تا وقتي که نوفل را ببينم! آمد و آمد تا بالاي سر نوفل قرار گرفت. نوفل در حجر اسماعيل در کنار بزرگان قريش نشسته بود. ابو سعد شمشيرش را از نيام برکشيد و گفت: سوگند به خداي کعبه؛ اگر چنانچه ارث و ميراث خواهرزادة مرا به او بازنگرداني، اين شمشير را در جاي جاي اندامت فرود خواهم آورد! نوفل گفت: همه را به او باز گردانيدم! بزرگان قريش را بر اقرار و سخن او شاهد گرفت. آنگاه، بر عبدالمطلب وارد شد، و سه روز نزد او ماند؛ آنگاه عمره به جاي آورد و به مدينه بازگشت. پس از اين ماجرا، نوفل با بني عبد شمس بن عبدمناف، بر عليه بنيهاشم، هم پيمان گرديد. خزاعه چون حمايت بنيالنجار را از عبدالمطلب ديدند، گفتند: همانطور که فرزند شماست، فرزند ما نيز هست! ما از شما به حمايت او سزاوارتريم! منظورشان اين بود که مادر عبد مناف از خزاعه بود. خزاعه به دارالندوه درآمدند، و با بنيهاشم بر عليه بنيعبدشمس و نوفل، هم پيمان شدند. چنانکه در فصل مربوطه خواهد آمد، همين پيمان بود که عامل تعيين کنندهاي در فتح مکه گرديد [5].
[1]- سیرةابنهشام، ج 1، ص 157؛ الروض الانف، که در این کتاب به جای کلمه «الاصیاف»، کلمه «الایلاف» آمده است.
[2]- سیرةابنهشام، ج 1، ص 137.
[3]- همان، ج 1، ص 107.
[4]- سیرة ابنهشام، ج 1، ص 137، 138؛ برای سن دقیق عبدالمطلب، نکـ: تاریخ ا لطبری، ج 2، ص 247.
[5]- برای تفصیل این داستان، نکـ: تاریخ الطبری، ج 2، ص 248-251؛ و منابع موازی دیگر.
(به نقل از: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي)
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|