Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند: "إيَّاكُمْ وَالدُّخُولَ عَلَى النِّسَاءِ"، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الأنْصَارِ أفَرأيْتَ الْحمْو؟ قال: « الْحمْوُ المَوْت" (متفقٌ عليه)
يعنى: "از وارد شدن بر زنان بپرهيزيد"، مردي از انصار گفت: نزديکان شوهر چطور؟ پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمود: "نزديکان شوهر مرگ است" (يعنى بسيار خطرناك است).

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>عمر بن خطاب رضی الله عنه > عمر رضی الله عنه در خلافت صدیق

شماره مقاله : 1966              تعداد مشاهده : 378             تاریخ افزودن مقاله : 4/4/1389

عمر رضی الله عنه  در خلافت صدیق
 
نخست: نقش عمر رضی الله عنه  در سقیفه‌ی بنی ساعده و بیعت با ابوبکر
بعد از وفات رسول خدا، انصار در محلی به نام سقیفه‌ی بنی ساعده نزد سعد بن عباده جمع شدند و گفتند: باید امیری از ما (انصار) و امیری از شما (مهاجرین) تعیین شود. ابوبکر، عمر و ابوعبیده بن جراح با شنیدن این خبر، راهی سقیفه شدند. عمر رضی الله عنه  تصمیم گرفت سخن براند، اما ابوبکر او را ساکت گرداند، او می‌گوید: من سخنان خوبی برای گفتن فراهم کرده بودم اما ابوبکر به من مجال نداد و با بهترین وجه سخن گفت. او به انصار گفت: ما امیر و شما وزیر و معاون هستید. حباب بن منذر گفت: به خدا سوگند! ما این را نمی‌پذیریم. حتما باید امیری از ما و امیری از شما باشد. ابوبکر گفت: خیر بلکه ما امیر و شما وزیر و معاون هستید. و افزود که قریش از میان همه‌ی عربها دارای معیشتی متوسط و نسبی والا هستند. پس با یکی از این دو نفر (عمر رضی الله عنه  و ابوعبیده) بیعت کنید. عمر رضی الله عنه  بلافاصله گفت: ما با تو بیعت می‌کنیم و بهترین ما هستی و محبوبترین ما نزد رسول خدا بودی. این را گفت و دست او را گرفت و بیعت کرد و بقیه نیز بیعت کردند.[1]
خداوند از عمر رضی الله عنه  راضی باد که توانست شراره‌های اختلاف را که به فتنه‌ی بزرگی منجر می‌شد در همان نطفه خفه نماید، چرا که اگر او مبادرت به چنین کاری نمی‌کرد، احتمال آن می‌رفت که انصار فردی از میان خود به عنوان خلیفه تعیین بکنند، آن‌گاه یقینا همه‌ی مسلمانان او را نمی‌پذیرفتند و جنجال بزرگی رخ می‌داد. بنابراین عمر رضی الله عنه  سریع آشوب را خاموش گرداند[2] و خطاب به انصار گفت: ای گروه انصار! مگر نمی‌دانید که رسول خدا صلی الله علیه و سلم  ابوبکر را دستور داد تا با ما نماز گزارد؟ پس چه کسی می‌خواهد که ابوبکر پشت سر او باشد؟ همه گفتند: پنا بر خدا از اینکه‌ ابوبکر پشت سر ما نماز بگذارد[3]. آن‌گاه به ابوبکر گفت: دستت را دراز کن. و نخست خودش بیعت کرد، سپس همه‌ی انصار و مهاجرین بیعت کردند.[4]
روز سه شنبه، ابوبکر بر منبر نشست و  رضی الله عنه  قبل از این که ابوبکر چیزی بگوید، عمر برخاست و پس از حمد و ثنای خدا، گفت: من دیروز سخنی در میان شما گفتم که نه آن‌را خدا در کتابش گفته و نه رسول خدا به من آن‌را توصیه نموده است. بلکه به نظرم رسید که رسول خدا صلی الله علیه و سلم  می‌خواست ما را در این مسأله راهنمایی بکند. و اکنون کتاب خدا در میان شما است که رسول خدا نیز توسط آن هدایت پیدا نمود. و اگر به آن چنگ بزنید راهیاب می‌شوید. و افزود که خداوند کار شما را به دست بهترین شما که یار غار رسول خدا است سپرده، پس برخیزید و با او بیعت کنید. آن‌گاه بیعت عمومی بعد از بیعت سقیفه شروع شد.[5]
بدین صورت عمر رضی الله عنه  مردم را به بیعت با ابوبکر تشویق نمود و متقاعد ساخت. تا این که همه به خلافت ایشان راضی شدند و خدا امت اسلام را از فتنه و اختلافی که در شرف بروز بود نجات داد. و حقا شایسته است که نقش عمر رضی الله عنه  و موضع گیری ایشان در این زمینه، با آب طلا در پیشانی تاریخ اسلام نگاشته شود.[6]
عمر رضی الله عنه  از این واهمه‌ داشت که‌ مسلمانان پراکنده‌ شوند و آتش فتنه‌ به‌ میان آنان رخنه‌ کند، از این‌رو در راستای بیعت با ابوبکر برآمد و مردم را برای بیعت عمومی با ابوبکر تحریک نمود، این عمل عمر بعد از یاری خداوند، باعث شد که‌ مسلمانان از بزرگترین بلای خانمانسوزی نجات یابند که‌ بدآن‌ها نزدیک شده‌ بود[7].
 


دوم: گفتگوی عمر رضی الله عنه  با ابوبکر در مورد قتال با مانعین زکات و اعزام لشکر اسامه
ابوهریره  رضی الله عنه  می‌گوید: هنگامی که رسول خدا وفات یافت و ابوبکر جانشین ایشان گردید و عده‌ای از عربها مرتد شدند، عمر گفت: ای ابوبکر! چگونه می‌خواهی با مردم بجنگی در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و سلم  می‌فرماید:
(أمرت أن أقاتل الناس حتى يقولوا لا إله إلا الله، فمن قال لا إله إلا الله عصم مني ماله ونفسه إلا بحقه وحسابه على الله).
«من موظفم که با مردم بجنگم تا لا اله الا الله بگویند. آن‌گاه مال و جان خود را حفاظت کرده اند؟».
 ابوبکر گفت: به خدا سوگند من با کسانی که در میان نماز و زکات فرق قايل باشند خواهم جنگید. چرا که زکات فریضه‌ای مالی است. به خدا سوگند! اگر بچه شتری را که در زمان رسول خدا می‌داده‌اند، اکنون ندهند با آن‌ها می جنگم. عمر رضی الله عنه  می‌گوید: به خدا سوگند! دریافتم که خداوند به ابوبکر در مورد جنگ شرح صدر نصیب کرده است پس دانستم که موضع گیری ایشان بر حق است. [8]
زمانی که برخی از صحابه، مشوره دادند که لشکر اسامه تا زمان آرامش امور در مدینه بماند، اسامه، عمربن خطاب را از قرارگاه لشکر که مکانی به نام جرف بود، نزد ابوبکر به مدینه فرستاد و لذا از او اجازه گرفت تا مردم را برگرداند و گفت: چهره‌های شاخص مسلمانان با من هستند. و می‌‌ترسم که به خلیفه‌ی مسلمین و شهر رسول خدا آسیبی برسد. و مسلمانان از طرف مشرکین مورد تجاوز قرار بگیرند.[9]
اما ابوبکر نپذیرفت و تاکید داشت که لشکر باید مسیر خود را به سوی شام ادامه دهد. همچنین عده‌ای از انصار عمر رضی الله عنه  را فرستادند تا با ابوبکر در مورد امارت اسامه سخن بگوید که او جوانی کم سن و سال است و بهتر است به جای او مردی بزرگ سال انتخاب شود. وقتی عمر رضی الله عنه  در این زمینه با ابوبکر سخن گفت: ابوبکر فورا از جا پرید و دست بر محاسن عمر رضی الله عنه  گذاشت و گفت: مادرت به عزایت بنشیند، فردی را که رسول خدا، امیر تعیین کرده است من او را عزل کنم؟ وقتی عمر رضی الله عنه  به سوی مردم بیرون شد. گفتند: چه خبر داری؟ مادرانتان به عزایتان بنشینند، متفرق شوید. من به خاطر شما مورد سرزنش خلیفه‌ی رسول خدا قرار گرفتم.[10]
 
سوم: عمر رضی الله عنه  و بازگشت معاذ از یمن و فراست وی در مورد ابومسلم خولانی و پیشنهاد وی در مورد امارت سعید بن ابان بر بحرین
 
1- عمر رضی الله عنه  و برگشت معاذ از یمن
معاذ بن جبل در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و سلم  در یمن ماند و به دعوت و جهاد خود ادامه داد و بعد از رحلت رسول خدا، به مدینه بازگشت. عمر رضی الله عنه  به ابوبکر گفت: اموال اضافی این مرد را برگیر و به اندازه‌ی امرار معاش برای او بگذار. ابوبکر گفت: رسول خدا او را به یمن فرستاده تا به او چیزی بدهد. بنابراین من نمی‌توانم چیزی از او بگیرم مگر این که خودش بدهد. و هنگامی که‌ عمر دید ابوبکر نظر وی را نادیده‌ می‌گیرد، در حالی که‌ به‌ درست بودن نظر خود قناعت داشت، عمر رضی الله عنه  نزد خود معاذ رفت و با او در این باره گفتگو کرد. معاذ نیز حاضر نشد اموالش را برگرداند و گفت: رسول خد امرا به یمن فرستاده است و قصد داشته چیزی به من بدهد. عمر دیگر بیش ابوبکر نرفت تا دوباره‌ این پیشنهاد را با وی در میان بگذارد، عمر می‌خواست در راستای خیر و منفعت معاذ و مسلمانان قدم بردارد، اما این معاذ است که‌ به‌ نصحت عمرپشت پا می‌زند و آن‌را نمی‌پذیرد، و عمر نیز صاحب چنان قوه‌ی اجرایی نیست که‌ بتواند با معاذ روبرو شود. عمر رضی الله عنه  بعد از این که نتوانست ابوبکر و همچنین معاذ را متقاعد سازد، از این که به وظیفه‌ی امر به معروف و نهی از منکر خود عمل کرده بود، خرسند بود. ولی دیری نگذشت که معاذ نزد عمر رضی الله عنه  آمد و گفت: در خواب دیده‌ام که در آبی غرق می‌شوم و تو مرا از آن نجات می‌دهی[11]. سپس معاذ پیش ابوبکر رفت و تمام ماجرا را برای او تعریف کرد و سوگند یاد نمود که‌ چیزی را کتمان نمی‌نماید.
 
2- فراست عمر رضی الله عنه  در مورد ابومسلم خولانی
عمر رضی الله عنه  از فراست و ذکاوت بالایی برخوردار بود. چنان که ذهبی روایتی نقل کرده است که اسود عنسی در یمن ادعای نبوت کرد و ابومسلم خولانی را احضار نمود. و او را در آتشی بزرگ انداخت. ابومسلم از آن آتش جان سالم به در برد. اطرافیان اسود به او گفتند: اگر این مرد را از اینجا تبعید نکنی، پیروانت را منصرف خواهد کرد. اسود ناچار او را از یمن طرد کرد. ابومسلم راهی مدینه منوره شد و چون آن‌جا رسید، در کنار مسجد پیامبراز مرکب پایین آمد و وارد مسجد شد. عمر رضی الله عنه  به سوی او رفت و گفت: از کجا می‌آیی؟ ابومسلم گفت: از یمن. پرسید: از مردی که آن دروغگو او را در آتش انداخت چه خبر داری. ابو مسلم گفت: آن شخص عبدالله بن ثوب نام دارد. عمر رضی الله عنه  او را شناخت و گفت: تو را به خدا سوگند! خودت نیستی؟ ابومسلم گفت: بلی. عمر رضی الله عنه  او را در آغوش گرفت و به گریه افتاد. سپس او را نزد ابوبکر برد و گفت: خدا را شکر که نمردم و در امت محمد شخصی را دیدم که همچون ابراهیم خلیل، در آتش انداخته شد.[12]
 
3- رأی عمر در مورد امارت أبان بن سعید بر بحرین
ابوبکر رضی الله عنه  در تعیین أمرا و فرماندهان به رایزنی می‌پرداخت. چنان که با مشاورین خود در مورد امیری که به بحرین بفرستد، مشورت نمود. عثمان  رضی الله عنه  گفت: مردی را بفرست که رسول خدا فرستاده بود[13]. آن‌ها او را می‌شناسند و او آن‌ها را می‌شناسد ـ هدف عثمان، علاء بن حضرمی بود ـ عمر رضی الله عنه  گفت: أبان بن سعید بن عاص را بفرست چرا که او هم پیمان آن‌ها است. ابوبکر گفت: من نمی‌توانم مردی را مجبور به کاری کنم که می‌گوید: بعد از رسول خدا برای هیچ کس کار نمی‌کنم. سپس ابوبکر، علاء بن حضرمی را به عنوان امیر بحرین تعیین کرد. [14]
 
چهارم: مخالفت با ابوبکر
عمر رضی الله عنه  در دو مورد زیر با ابوبکر رضی الله عنه  به‌ مخالفت برخاست:
1- رأی عمر رضی الله عنه  در مورد عدم پذیرش خون بهای مسلمانان در جنگ با مرتدین
وفد بزاخه که متشکل از طوائف اسد و غطفان بود، برای صلح نزد ابوبکر آمد. ابوبکر آن‌ها را در میان جنگی خانمان سوز و صلحی ذلت آمیز اختیار داد. آن‌ها که از ادامه‌ی جنگ به ستوه آمده بودند گفتند: صلح ذلت آمیز کدام است؟ ابوبکر گفت: این که هر چه ما از شما گرفته‌ایم مال غنیمت است و هر چه شما از ما گرفته‌اید به ما برگردانید و خون بهای کشته شدگان ما را بپردازید و اما کشته‌های شما در آتش به سر خواهند برد و شما با کسانی که به دم شترها چسبیده‌اند همکاری ننمایید. سپس ابوبکر در این‌باره با اطرافیانش مشورت نمود. عمر رضی الله عنه  گفت: من در همه‌ی موارد یاد شده با شما موافق هستم به جز در گرفتن خون بها. چرا که مسلمانان در راه خدا جهاد نموده و کشته شده‌اند و مزد خود را از خدا دریافت خواهند کرد و نیازی به گرفتن خون بها نیست. سپس دیگران نیز رأی او را ستودند و پذیرفتند.[15]
 
2- بخشیدن قطعه زمین به اقرع بن حابس و عیینة بن حصن
عیینة بن حصن و اقرع بن حابس نزد ابوبکر آمدند و گفتند: نزد ما زمین شوره‌زار است که فعلا قابل استفاده نیست اگر آن‌را به ما ببخشی شاید بتوانیم آن‌را آباد سازیم. ابوبکر رضی الله عنه  پس از مشورت با اهل مجلس، زمین مورد نظر را به آن‌ها بخشید و برای این منظور نامه‌ای نوشت و گفت: این را نزد عمر رضی الله عنه  ببرید و او را نیز شاهد بگیرید. آن‌ها نزد عمر رضی الله عنه  رفتند، دیدند که شترش را روغن می مالد. گفتند: خلیفه نامه‌ای فرستاده است تا آن‌را بر شما قرائت کنیم و شما را بر آن شاهد قرار دهیم بعد از این که نامه را خواندند. عمر رضی الله عنه  نامه را از دست آن‌ها گرفت و آن‌چه‌ را در آن بود محو نمود. آن‌ها ناراحت شدند و به او بد و بیراه گفتند. عمر رضی الله عنه  گفت: رسول خدا اگر به شما چیزی می‌بخشید به خاطر تألیف قلبتان بود، چرا که اسلام هنوز ضعیف بود، اما اکنون که خداوند اسلام را همه جا نیرومند و غالب ساخته است نیازی به تألیف قلب شما وجود ندارد. بروید و کار و کوشش کنید. آن‌ها به ابوبکر مراجعه کردند و گفتند: ما نمی‌دانیم که تو خلیفه‌ای یا عمر؟ ابوبکر گفت: اگر عمر رضی الله عنه  بخواهد او خلیفه است. سپس عمر رضی الله عنه  نزد ابوبکر آمد و گفت: زمینی که به این‌ها بخشیده‌ای زمین شخص شما است یا متعلق به همه‌ی مسلمانان است؟ ابوبکر گفت: متعلق به همه‌ی مسلمانان است. عمر رضی الله عنه  گفت: پس چرا آن‌را به این دو نفر بخشیده‌ای؟ ابوبکر گفت: این کار با مشورت مسلمانان حاضر در جلسه صورت گرفته است. عمر رضی الله عنه  گفت: مگر آنان نماینده‌ی تک تک مسلمانان هستند؟! ابوبکر رضی الله عنه  گفت: من به شما گفته بودم که تو از من در امر خلافت قوی‌تری ولی تو نپذیرفتی و آن‌را به گردن من انداختی.[16]
این جریان بیانگر آن است که در عهد خلفای راشدین احکام دولتی بر اساس شورا صادر می‌شده است. و خلیفه‌ی رسول خدا در همه‌ی امورات بزرگ و کوچک با مسلمانان مشورت می‌نمود و هیچ فرمانی را بدون مشورت با مسلمانان، صادر نمی‌نمود[17].
چنان که گاهی خلیفه‌ی مسلمانان، از رأی و نظر خود به نفع دیگران منصرف می‌شد. و این نشانگر چهره‌ی حقیقی شورا است که همگام با دستورات خدا وقوانین حلال و حرام پیش می‌رفت. نه آن‌چه‌ امروز به نام پارلمان و مجلس شورا از آن یاد می‌شود و جز ظلم و استبداد و حق کشی چیز دیگری از آن عاید ملتها نمی‌گردد[18].


از کتاب: ترجمه سیره عمربن خطاب رضی الله عنه، تألیف : دکتر علی محمد محمد صلابی



پاورقی:
[1] مسند أحمد (1/213) أحمد شاكر آن‌را صحیح قلمداد کرده‌ است.
[2] الحكمة في الدعوة إلى الله، سعيد القحطاني ص226 .
[3] محض الصواب في فضائل أمير المؤمنين عمربن الخطاب (1/280).
[4] البخاري، ك فضائل الصحابة. رقم 3668 .
[5] البدایه والنهایه (6/305، 306) با سند صحیح.
[6] الحکمه ف الدعوه الی الله ص227
[7]الخلفاء الراشدون، عبد الوهاب النجار ص123 .
[8]البخاري، ك استتابة المرتدين والمعاندين رقم 6566.
[9] الكامل : ابن الأثير (2/226).
[10] تاريخ الطبري (4/46).
[11] شهيد المحراب ص69 به‌ نقل از: الاستيعاب (3/338).
[12]سير أعلام النبلاء (4/8+9)، أصحاب الرسول (1/137).
[13] كنز العمال (5/620) رقم 14093.
([14]) القيود الواردة على سلطة الدولة وعبد الله الكيلاني ص169.
[15] أخبار عمرص362 به‌ نقل از: الرياض النضرة، نيل الأوطار (8/22).
[16] محض الصواب في فضائل أمير المؤمنين عمربن الخطاب (1/262).
[17]استخلاف أبو بكر الصديق، جمال عبد الهادي ص166،167.
[18]همان مصدر ص167.



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می گوید: "مذهب ائمه اربعه بر آن است که همه آلات لهو حرام می باشند... و هیچ یک از اتباع مذاهب اربعه در مورد این اختلافی ندارند"

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2346
دیروز : 5831
بازدید کل: 8835660

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010