Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 پيامبر صلى الله عليه و سلم فرموده است: "لعن الله الراشى و المرتشي" يعنى: "خداوند شخص رشوه دهنده و رشوه گير را لعنت كرده است".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

اسلام معاصر>اشخاص>اشرف علي تهانوي

شماره مقاله : 191              تعداد مشاهده : 810             تاریخ افزودن مقاله : 18/5/1388

حكيم الامّة مولانا اشرف علي تهانوي رحمة الله عليه



مولانا سيدابوالحسن علي ندوي
ترجمه: عبدالواحد قلندرزهی



نام گرامي حكيم الامت مولنا اشرف علي تهانوي از طفولت با احترام و ارادت بگوش رسيده و كتابشان« بهشتي زيور » در هرخانه رايج ، وبراي فاميل‌هائي كه از بدعات ورسوم بدور بودند ، يك مفتي و راهنما بود ، غالبا از همه تصنيفات شان نخست از همين كتاب شناخته شدند ، از بزرگان فاميل كه قول ايشان يك مدرك وفتواي مي بود ذكر شان را بعنوان يك پزشك ماهر روحاني ويك معالج متخصص امراض نفساني شنيدم ،..

  مولانا سيد حسين احمد مدني شيخ ومرشد اكثر بزرگان فاميل بودند ، وبرادرم شخصا از ايشان بيعت و بسيار ارادت ومحبّت داشتند ، خاندان و هم محيط از ديدگاه سياسي به سياسيت مولانا مدني هماهنگي داشتند.

امّا از اين در عظمت وارادت مولانا تهانوي كمي واقع نگرديد ، از خلفاي مولانا تهانوي تعداد بسياري نسبت به ما لطف خاصي داشتند، ارتباط با ايشان خوب بود ، بويژه مولاناوصي الله فتح پوري ومولانا عبد الغني پولپوري قابل ذكر اند ، مولوي افضل علي صاحب يكي از شاگردان خاص پدر بزگوارم بود، همه‌ي ما او را با نام صوفي صاحب ياد مي كرديم ، وَي مريد ومجاز بيعت مولانا بودند ، زماني بيعت كردند كه شايد چند نفري را اين شرف حاصل بود ، هميشه مولانا را ياد مي كردند ، وهمواره از مولانا عبدالباري ندوي و مولاناعبدالماجد دريابادي نام مولانا وتهانه بون را مي شنيديم.

 جلسات ونوشته‌هاي اين دو شخصيت باعث افزايش احترام وارادت گرديد ، رشد ونمو علمي من زماني بود كه مولان بطور كلي سلسله سفر را موكول كرده بودند ؛ لذا پيش از آگست سال 1938 وقتي كه مولانا بعد از زمان طولاني به‌نيت معالجه به لكنو تشريف آورده ويك چلّه كامل بسر بردند ؛ سعادت ملاقات وزيارت نصيب نگرديد ، البته شرف مكاتبه از چندين سال پيش حاصل بود ، در تابستان 1934 م من در لاهور در خدمت مولانا احمد علي بودم ،برادرم كه هميشه براي تربيت ديني واخلاقي ام در تلاش بود، مرا راهنمائي نمود كه در برگشت در تهانه بون در خدمت مولانا چند روزي بمانم.

 ايشان از آداب وقواعد حضور در تهانه بون آگاهي داشتند ، مرا راهنمائي وتوصيه نمود كه من بوسيله نامه ؛ خود را معرفي ؛ وهدف سفر ومدت قيام در آنجا را ، وهمچنين باكساني كه نسبت شاگردي ويا استرشاد دارم اسامي آن‌ها را هم بنويسم ، چرا كه مولانا شفّافيت را بسيار پسند مي فرمودند ، و از اخفا ، توريه وتكلفات اذيت مي شدند.

 من بر اين رهنمودها كاملا عمل كردم ، طي نامه‌ي كه از لاهور درخدمت ايشان فرستادم خودم را معرفّي كردم ، مي دانستم كه موالانا از پدر بزگوارم كاملا آشنائي دارند ، ذكري از شخصيت‌هاي كه رابطه بيعت وتربيت داشتم به ميان آوردم ، واظهار داشتم كه با ندوه ومولانا سيد مدني نسبت وارتباط نزديكي دارم ، اين را هم نوشتم كه نيت اقامت يك هفته را دارم، وهدف سفر ملاقات وشرف زيارت است.

 مولانا جواب نامه را با شفقتِ ويژه‌ي عنايب فرمودند ، حسب معمول برحاشيه نامه ارسالي‌ام پراگرافه‌ها ، وفقره‌هائي كوتاه تحرير فرمودند ، بر درخواست حضور يابي تحرير فرمودند : « به‌روي سر وچشم » امّا تنها به‌نيّت ملاقات ، نه اعتقادًا ونه انتقادًا ظاهرًا ، با بزرگاني كه اظهار ارادت كرده بودم ، در اين مورد نوشتند « صفائي سَي دل خوش هوا » يعني از شفّافيت خوشحال شدم.

 بعد ذكري از اختلاف خود با روش بعضي از بزرگان را بميان آوردند ، بر درخواست حاضري دومرتبه ارشاد گرديد « برايم موجب افتخار است » اگر احوالم مانع افتخار نباشد ‘ ورنه مشتاقي ونه كه ملولي ’ ( كما قال السعدي ) ــ‌ تا اين مدت ملاقات برادرم هم صورت نگرفته بود ، مولانا از دور از نام ايشان آشنا بودند ، غالبا از نام من هم آگاهي نداشتند ، بنا بر اين در آخر نامه اين عبارت زيبا را نوشته بودند : « آيا شما برادر دكتر عبدالعلي هستيد يا شما دو نام داريد ؟ » 

  جوابِ اين نامه را كه موجب سر بلنديم بود به سبك طلبگي از لاهور دادم وبدون ضرورت نوشتم كه بنظرم اين اختلاف مانند اختلاف پدر وعمو است ، براي يك سعادت مند از ارتباط وصله رحمي مانع نيست ؛ گويا كه براي اثباتِ ديدگاه خود وبراي كم نشان دادن اختلاف از استدلال وحجت كار گرفتم ،با توجه به داستانهاي معروف نزاكت وظرافت طبع مولانا ، وجرياناتي كه شفاها از مريدان واراتمندان تهانه بون شنيده بودم اين امر يقيني بود جسارت ودخل در معقولات يك طالب علم بر طبع لطيف گران تمام مي شود وجواب نامه چنين مي آيد كه : متحمل زحمت آمدن نباشيد ، اينجا به شما نفعي نمي رسد ، غالبا بعد از اين نامه در لاهور زياد نماندم وزود به لكنو بر گشتم ، شايد به اين گمان كه جواب اين نامه نمي آيد ، ويا بنا بر بي توجهي ونا آگاهي از مقررات مولانا پاكت جوابي نگذاشتم امّا بي نهايت تعجب كردم وبسيار خوش‌حال شدم ، وقتي كه مولانا براي جواب نامه خلاف مقررات ، با دست مبارك خود روي پاكتي آدرس لكنو را نوشته ونامه مستقلي در آن قرارداده تحويل مولوي محمد حسن كاكوروي ناشر انوار المطابع داد تا آن را به من بدهد نخست عبارت آدرس را بخوانيد بعد نامه را ملاحظه بفرمائيد .

 

 

  «مشفقي مولوي علي ابوالحسن صاحب سلمه بتوســط دكـتر عبدالعــلي صـاحب سلمه 37 امين آباد لكنو » اشرف علي از تهانه بون

 

از اشرف علي عفي عنه بخدمت مجمع الكمالات زيد لطفكم 

  السلام عليكم ورحمة الله وبركاته 

فرحت نامه رسيد ، هرهر حرف حيات بخش بود ، جزاكم الله تعالي علي هذه المحبّة از اثر صداقت ، خلوص وسلامت فهم شما طبيعت من دفعةً با شما بي تكلف گرديد ، به همين منظور نمي خواهم چيزي را از شما اخفا كنم تحت اين ، اينقدر همت عرض كردن را دارم كه از اختلاف ......... تاحال شما را علم اجمالي ونظري است چرا كه او را ديده ايد ومن را نديده ايد ، بعد از ديدنم علم اين اختلاف تفصيلي مي شود و از علم متجاوز شده مربوط به احساسات و اخلاق مي گردد ، حالا اميد قوي دارم در مورد من حسن ظنّي كه داريد بار قلبي سبك شده موجب آرامش مي شود .

 از پيام وسلام خليفه صاحب ياد شان تازه گرديد ، الله تعالي در بركات ايشان را تضاعف فرمايند ، براي شما دعا مي كنم وازشما خواستگار دعا هستم مدت درازي كه صيغه دعا را اين تجويز كرده ام : اللهم كن لنا واجعلنا لك والسلامبر اين نامه تاريخ 16 ربيع الاول 1353 هـق مطابق با 14 جون 1924 م است .

در مورد اين شفقت نامه بجز از اين چه مي توان گفت : « كلاه گوشه دهقان به‌آفتاب رسيد » اما بعد از اين هم فرصت حاضري در تهانه بون نرسيد ، تا اين كه خود تهانه بون به لكنو آمد ، آگست سال 1938 اين مژده جانفزا در لكنو بگوش رسيد كه حضرت به غرض علاج به شهر لكنو تشريف مي آورند ، كسي نمي دانست كه در پرده‌ي علاج خود چقدر از بيماري‌هاي دل را علاج مي فرمايند ، و دارند در مركز شهر بنام ( مولوي گنج ) مطب مولوي بگشايند ، مولوي به اصطلاح مدرسه ديني نه بلكه به همان معني كه به مولانا جامي ومولانا روم و “ مثنوي مولوي معنوي” گفته مي شد ، عارفي چنين مي گويد “ مولوي هرگز نشد مولاي روم ” مراجعين اين مطبِ روحاني علما ، مشايخ و معتمدين بزرگ شهر بودند ، بهر حال آگست سال 1938 م مولانا به شهر لكنو تشريف آوردند ودر منزل مسترشد قديمش مولوي محمد حسن كاكوروي ناشر انوار المطابع قيام نمودند ، و شفاء الملك عبدالحميد معالج بودند، قيام بمدت چهل روز طول كشيد ، واين مدتي است كه با نظامِ تربيت وسلوك وخانقاه ها مناسبت خاصي دارد ، درميان ظهر وعصر افراد خصوصي اجازه حضور داشتند ، ضابطه اين بود كه خود مولانا با آن‌ها آشنائي داشته باشند يا فردي معتبر حاضر در جلسه آن را معرفي بكند ، تا حركتي نامناسب وموجب آزار صورت نگيرد ، خبر غير متوقع اين تشرف آوري با وجود تمام احتياط بسرعت در شهر واطراف پخش گرديدبخصوص مناطق شرقي كه از مدت زماني از تشريف فرمائي حضرت محروم ومايوس بودند ، با شرايط وضوابط خاصي اجازه حضور به اهل تعلق داده مي شد، خلفا ومسترشدين از كلكته وامرتسر تا لاهور در اوقات مختلف حاضر مي شدند ، تعداد چشمگيري از معتمدان علما وريشسفيدان ازيارت مشرف ومستفيد شدند، در اين جمع علماي فرنگي محل ، اساتذه دارالعلوم ندوة العلما ، افراد دين دوست ، مسئولان شهر و معتمدان بودند ، مولانا نماز عصر را در مسجد خواص ادا مي فرمودند كه بعد از تشريف آوري وجلسات روزانه بمعني واقعي مسجد خواص گرديد ،بعد از نماز در گوشه شمال غربي مسجد جلسه مي شد ، مولانا هم نامه ها را جواب مي دادند وهم به مردم ارشاد مي فرمود ، در اين جلسه نكات سلوك وتصوف ، تحقيقات علمي واصلاحي وحالات و واقعات بزرگان را بيان مي فرمودند . وقتي كه حالات بزرگان بميان مي آمد كيف واثر خاصي احساس مي شد ، در اين وقت افراد منتخب وگلچين شركت داشتند ، مولانا با نشاط وانبساط بودند ، برادر مرحوم با پايبندي تمام در در اين مجلس و مجلس پيش عصر كه در محلِ قيام برگزار مي گرديد مرتب شركت مي فرمودند ، طوري مواظبت مي فرمودند گويا شاگردي در مدرسه حاضري مي دهد ، مولانا هم شفقت ولطف خاصي داشتند ، و گاه گاهي در امر علاج در مشوره شريك مي فرمودند ، بنده‌ي ناچيز هم روازنه به‌همراهي برادرم حاضر مي شدم، و سببي براي جلب توجه خصوصي مولانا نسبت به اين عاجز بوجود آمد « القول المنثور » در شرف چاپ بود كه در واقع تصنيف مولانا ظفر احمد تهانوي است امّا بر اين مولانا تحقيقاتي اضافه نموده اند ، مولانا در مورد چاپ ونشر اين كتاب توجّه خاصي داشتند ، و در اين بكثرت عبارت‌هاي طولاني عربي بود ، خدا به مولانا وصل بلگرامي جزاي خير بدهد كه تصحيح اين كار را سپرد من كرد، من هر جائي كه دچار مشكل مي شدم در مجلس قبل از عصر آن را در محضر مولانا پيش مي كردم ، مولانا آن را حل مي فرمودند.

 

 

در دوران قيام 15 ستامبر سال 1938 م ناگاه مولانا اظهار قيام در منزل برادرم نمودند ، بيش از اين چه عزّت ومسرت مي شود كه مولانا بايك جماعت كوچك متشكل از دوستان وخدمت گزارانش تشريف بياورند و تا دير سرفراز فرمايند ، در اينجا هم سلسله حالات بزرگان بويژ ه سرگذشت حضرت حاجي صاحب شروع گرديد ، بعد سه سال درماه آگست سال 1941 م دو مرتبه در شهر لكنو هند تشريف آوردند ، اين بار هم بيش از يك ماه قيام فرمودند تقريبا برنامه ها ونظام الاوقات همان قبلي بود ، بار ديگر فرصت استفاده و شركت درين مجالس روح پرور وپُر كيف حاصل گرديد .در سال 1939 م ـ كتاب من « سيرت سيد احمد شهيد » چاپ شد ، من جرات فرستادنش را نكردم ، دوستم مولانا محمد منظور احمد نعماني بدون اطلاع و همانگي به همراه يك كتاب ديگرا آن‌را توسط يكي از دوستان در خدمت مولانا با اين تصريح كه اگر حضرت آن را نپسندند بدون تكلف آن را برگردانند ، مولانا اين هديه را قبول فرمودند ، كتاب دوم را در همان وقت به يكي دادند و« سيرت » را براي مطالعه خود نگهداشتند ، در جواب براي تشكر بنام مولانا منظور نامه‌ي نوشتند و براين صراحت وشفّافيت اظهار خوشنودي فرمودند واحساسات خود را در مورد سيرت تحرير نمودند ، اين نامه را در اين جا بطور كامل نقل مي كنم كه از اين مزاج ومذاق واحساسات واقعي مولانا روشن مي گردد . 

 

 از ناكاره آواره : اشرف علي بخدمت بنده مكرم دام فضله السلام عليكم ـ ديروز صحيفه عنايت با هديه‌ي دو رساله رسيد منّت بخش و مسرّت افزا گرديد ، بسر وچشم قبول كردم ، اين وضاحت شما مرا بيشتر در شگفت انداخت كه اصول مرا بر احساسات خود ترجيح و اجازه عذر ردّ قبولي را داديد چرا كه از اصول من يكي اين هم هست كه اطاعت حضرات مخلصين را فخر وسعادت مي دانم ، لذا در قبول آنها هم اصول من محفوظ است ، ويكي از اصول من اين هم هست كه اثري كه از عطاياي دوستان بر دل وارد مي شود آن را اخفا نمي كنم ، چنانچه از اين هديه بخصوص از سيرت شهيد بر قلب دو اثر وارد گرديد ، يكي مسرّت ديگري خجلت ، خجلت اين كه اين كتاب را خوانده ناكارگي خود پيش رو مي آيد كه در ما نه همّت است ونه غيرت مانند جانوران زندگي مي كنيم بجز خفتن وخوردن كار ديگر ي نيست ، لذا گر چنين چيزي به اين فراد بدهند و از آن كار بگيرند هديه ضايع نيست ، حالا با التماس دعا ختم مي كنم ـ الله تعالي پيروي بزرگان عنايت فرمايند. والسلام

بهرحال روزي هم آمد سعادت حاضري در تهانه بون حاصل گرديد داستان جائي را كه سال‌ها از دوستان مي شنيدم آن‌را بچشم خود ديدم ، مي گويند گل درچمن بر برگ وشاخه‌ شكل وصورتِ واقعي را مي دهد ، غالبا ماه مئي يا جون سال 1942 م بود ياد دارم كه بسيار گرم بود من با مولانا محمد الياس رحمة الله ( برخط قطار از شاهدره تا سهارنپور ) سفر مي كردم در مسير كليه مناطقي كه با تاريخ بزرگان ديوبند وابسته بودند مي آمدند يعني كاندهله ، تهانه بود ، نانته و رامپور ‌ـ در اثناي سفر خيال آمد در تهانه بون حاضري بدهم ، برنامه اين بود كه با مولانا در كاندهله كه شهر ايشان بود قيام كرده وبه رامپور بروم ، تهانه بون ميان كاندهله و رامپور قرار اشت ، من از مولانا اجازه گرفتم يك روز جلوتر از كاندهله حركت مي كنم و بيست چهار ساعت در تهانه بون مانده و در قطاري سوار مي شوم كه شما در آن سفر رامپور را مي كنيد ، مولانا از اراتمندان تهانه بون بودند ومولاناتهانوي را در صف مشايخ خود مي دانستند از اراده من بسيار خوش حال شدند و با شاشت ومسرت زيادي اجازه دادند ، يكي كه با تهانه بون بستگي داشت ‌، داشت به تهانه بون مي رفت ، من نامه اطلاع آمد را نوشته دادم كه شخصا برسانند ، وي گفت : كه اين خلاف اصول است ، عرض كردم كه در صندوق پست بانداز اين را قبول كرد ،، يك روز بعد راهي تهانه بون شدم ،بوقت نيم روز قطار به تهانه بون رسيد از ايستگاه تا خانقاه امداديه چندان فاصله نيست من يك حمال گرفته پا پياده به خانقاه آمدم در مورد مقررات وگرفت واحتساب تهانه بون اينقدر شنيده بودم كه ترسان ولرزان وارد خانقاه شدم طوري احساس مي شد كه يك طالب علم وارد مدرسه مي شود به علت شدت گرمي و نيمروز همه مقيمان در اطاقها استراحت مي كردند من در گوشه‌ي وسايل را گذاشته نشستم بعد مدت كوتاهي اذان ظهر گفته شد مولانا تشريف آوردند و وضو گرفتند در اين وقت من مناسب ندانستم كه خود را معرفي كنم بعد نماز ظهر در سه دري واقع در جنوب مسجد ( نشستگاه مولانا مي بود) مجلس شروع شد ، افراد خاص شركت داشتند من از ايشان خواجه عزيز الحسن مجذوب را مي شناختم ، من هم حضور يافتم ، در سه دري قدم گذاشته چشمم به ميزي خورد كه روبري مولانا قرار داشت روي آن نامه وابزار نوشتني وخواندني بود ، در همين كاغذات و ابزار «سيرت سيد احمد شهيد » كه بيش از سه سال از چاپ آن گذشته بود ديده مي شد ، نمي دانم كه مولانا براي مانوس كردن بنده آن را امروز آورده بود يا اين‌كه براي مطالعه هميشگي بود ، اين را ديده طوري احساس مي كردم كه براي تعارفم يك دوست بسيار عزيزي وجود دارد و از وجود اين احساس بيگانگي بسيار كاهش يافت ، مولانا در جواب نامه‌ها مصروف شدند.

 

 بعد از چند دقيقه به خواجه رو كرد وگفت : خواجه صاحب ! قرار بود برادر دكتر عبدالعلي بيايند ؛ تاحال نيامده است؟ در اين فرصت من سكوت را شكسته پيش رفتم گفتم حاضرم فرمودند شما خبر نداديد بيا تا مصافحه كنيم ! عرض كردم به اين خيال كه حضرت را زحمت مي شود ، فرمودند بزرگترين زحمت اين مي بود كه اگر علم آمدن شما را نمي داشتم خجلت مي شد ، ندامت مي شد حسرت وافسوس مي شد والفاظي مشابه را تكرار فرمودند، از اين بيشتر جاي تعجب اين‌كه فرمودند امروز براي شما بسياري از نامه‌ها را جواب دادم تا با اطمينان بيشتر بتوانم باشما سخن بگويم ، گويا كه از طرف حضرت بي نهايت شفقت و اعزاز بود كه از وهم وگمان يك نوعمر وگمنام بالاتر بود بعد از احوال پرسي وشفقت بسيار فرمودند دوست ديگري همراهت هست ؟ برنامه عذائي شما چطور است ؟ آيا رژيم غذائي داريد ؟ از اين معلوم گرديد كه حضرت مهيمان شخصي خود مي فرمايند واين هم خلاف تجربات و روايات عام بود ـ بامهيمان نهايت خصوصيت وشفقت ـ عرض كردم هيچ نوع پرهيز غذائي ندارم ! عذر خواهي فرمودند امروزه بعلت بيماري هائي نمي توانم باشما غذا صرف كنم و از اين نگران نباشيد.

 

 بعد فرمودند چقدر قيام مي كنيد ؟ گفتم فردا بوقت چاشت بر مي گردم ، فرمودند فقط اينقدر قيام مختصر ، بعد فرموند من با دوستان خود براي قيام بيشتر اصرار نمي كنم تا سبب ناراحتي آنها نباشد .

 

 شايد همين وقتي كه داده اند بيش از توان آنها باشد ، بعد از اين گفتگو مجلس شروع شد ، بيشتر واقعات خاندان شاه ولي اللهي و حضرت شاه عبدالعزيز و شاه اسماعيل صاحب بود ، شام از دولت خانه حضرت آوردند در غذا اهتمام و تنوع بود ، بعد از نماز صبح خواجه صاحب پيام حضرت را آوردند در فلان وقت مجلس خصوصي است وافراد گزيده اجازه شركت دارند ، امّا اگر نياز است من از اين هم وقت ديگري مي دهم ، عرض كردم كه عرض خصوصي ندارم ، براي زيارت وملاقات آمده ام ، در همين مجلس ويژه حاضر مي شوم تقربيا بوقت چاشت در خدمت حضرت حاضر شدم سه چهار نفر بودند خواجه صاحب ياد دارم ، حضرت با خواجه فرمودند : خواجه صاحب دام مرا بيار خواجه صاحب براي تعميل حكم ايستادند امّا منظور را نفهميدند ، فرمودند : خواجه صاحب متوجه شديد كه دام ما چيست ؟

 

  خواجه صاحب عرض كردند : نه ! 

 

فرمودند كه تسبيح همين دام ما است كه مردم را شكار مي كنيم ، از اول تا آخر مجلس بسيار با گشاده دلي وانبساط بود خشونت وسختي بجاي خود در كنار وگوشه خبري از خشكي و يبوست نبود ، خنده جبيني ، زنده دلي و نكته سنجي مجلس را گل وبهار كرده بود ، معلوم گرديد كه تصوري كه از تهانه بون در اذهان بود.

 

  آنچه با ذات مولانا بوده مبالغه و سوء فهم در كار بوده ، قانون ومقررات بود اما استثناءات هم از حدبيش وجود داشت البته براي طالبان وافراد زير تربيت گرفت واحتساب بود وبراي افرادي گاه گاه مي آمدند ويا مستقلا ارتباط اصلاح تربيت نداشتند شفقت ورعايت بود ، معلوم گرديد نظام صد در صدي خانقاه با مزاج ومذاق وحكمت وجامعيت حضرت مطابقت نداشت بطور كامل نمايندگي و از زبان حال ترجماني مولانا را نمي كرد ، شايد ارعاب وگرفت گير كه شهرتي در تمام كشور بخود اختصاص داد ، پايبندي بي جاي عدّه‌ي مقرراتي بود ، تجربه خود را مي نويسم بعد از پايان جلسه تا حركت قطار فرصتي بود وعادت بيكار نشستن نداشتم و اين مرض از زمان طالب علمي است.

 در خانقاه دريك قسمت مدرسه‌ي بود ، عالمي يك كتاب را تدريس مي فرمود ، من هم درگوشه‌ي نشستم مدرس صاحب طالبي را اشاره كرد تا به من تابلو نشان دهد كه برآن نوشته بود زمان درس افراد خارجي دركلاس ننشينند، تابلو را آورده بمن نشان داد من شرمنده شده برخواستم همچنين از ديگري پرسيدم چه وقت كتاب خانه باز مي شود ايشان بجاي اينكه شخصا جواب دهد گفت : روي تابلو نوشته بخوانيد ، غالبا همين پايبندي لفظي ومقررات بيجا وخشك سبب وحشت وترس ديگران بود ، امّا برعكس مولانا حاكم بر مقررات بود نه محكوم واضع برنامه‌ها بودند نه مقلد وَي هر وقت وبراي هركس كه مي خواست قانون را بالاي طاق مي گذاشتند وهمين را براي اين وقت قانون مي دانستند ، بعد از اين نه به تهانه بون توفيق رفتن يافتم و نه شهر لكنو از قدوم مولانا مشرف گرديد ، البته رابطه مكاتبت ، استفاده معنوي وعلمي ، محبت وارادت هميشه بر قرار بود ، و با برادرم گاه گاهي مكاتبت ومراسلت صورت مي گرفت ، يكبار مولانا براي مطالعه مقداري كتاب از كتابخانه ندوة العلما خواسته بودند ، وبراي برگشت كتاب باحفاظت و اين‌كه به فرستنده زحمتي عايد نگردد اهتمامي خاصي فرموده بودند ، واين جز طبع مولانا بود ودر حفاظت ونگهداشت اين از اقران واماثل خود ممتاز بودند ، در اينجا نامه‌ي كه مولانا بنام برادرم نوشتند درج مي كنيم ، از اين مي توان وسعت قلب ونظر مولانا را اندازه كرد ، اين را هم كه مولانا به شيخ الاسلام ابن تيميه وعلامه ابن قيم به چه ديدي نگاه مي كردند ، وبا چه ادب واحترامي از آنها ياد مي فرمودند . مولانا مي فرمايند : مكرّمي ومحترمي دام فضلهم السلام عليكم ورحمة الله وبركاته ، استفاده من از كتاب « اعلام الموقعين مع حاوي الارواح وشفاء العليل » از فيض ندوه بود .

 

من ممنون ندوه هستم واز دل دعا مي كنم ـ براي مضموني كه من كتاب را خواسته بودم ، در اين مقصود من با حضرت مصنف موافق نيستم ، آنها بجاي خود علوم عاليه هستند ، از آن مرا نفع عجيب وغريبي حاصل گرديد من ، اين مضمون را هم نقل كردم ، هدف اين هم بود وقتي كه فرصتي باشد من ويا دوستي ديگر جوابش را با ادب بنويسد ، به‌سبب اين نقل در برگشت كتاب تاخير گرديد ، الحمدلله امروز آن را برمي گردانم وسرخ رو مي شوم در يك نامه خزينه پستي را 07 نوشته بوديد لذا 08 توسط پست درخدمت ارسال است ، اگر زحمت نباشد از وصول اطلاع دهيد تا اطمينان حاصل گردد در پايان بجز دعا جوئي ودعا گوئي چه عرض بكنم . والسلام اشرف علي از تهانه بون 

در ماه رجب سال 1362 هـ ق ( جولائي 1943 م) مولانا الياس (رحـ ) لكنو تشريف آوردند به همين سبب در شهر يك بركت ورونق خاصي ويك فضاي ايماني بوجود آمده بود ، روز بعد شيخ الحديث مولانا محمد زكريا هم تشريف آوردند يك جماعت تبليغ بزرگي هم آمده بود ، ما همه سرگرم ، مشغول وخوشحال در اين دعوت ديني وتبليغي بوديم ناگاه اين خبر جانگداز وروح فرسا را شنيديم كه 7/ رجب 1363 هـ ق ( 9 جولائي1943 م ) آفتاب علم وارشاد تهانه بون غروب گرديد ، حضرة الاستاذ مولانا سيد سليمان ندوي عينا در همين مدت لكنو آمدند ، معلوم نيست كه اين خبر را در راه شنيده بودند وياكه در لكنود ، اما بسيار ناراحت ودر رنج وقلق بودند، در اين وقت ما اندازه كرديم كه مولانا باشيخ خود ارتباط بسيا رعميقي داشتند، عينًا يك سال بعد مولانا محمد الياس رحمةالله عليه از اين جهان فاني رحلت فرمودند وهندوستان از اين دو وجو با مسعود محروم گرديد. 

منبع : سنی آن لاین



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

یحیی بن معاذ (رحمه الله) فرمود: «الليل طويل فلا تقصره بمنامك، والنهار نقي فلا تدنسه بآثامك». «شب طولانی است آنرا به خاطر بسیار خوابیدن از بین نبرید و روز درخشنده است تابشش را بخاطر ارتکاب گناهان تاریک نگردانید». صفة الصفوة، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن الجوزي.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 3350
دیروز : 5614
بازدید کل: 8793509

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010