|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > آخرین بخش زندگانی پیامبر
شماره مقاله : 1905 تعداد مشاهده : 325 تاریخ افزودن مقاله : 2/4/1389
|
آخرین بخش زندگانی پیامبر زمزمههای بدرود همینکه روند طولانی و پرفراز و نشیب دعوت و جهاد به پایان خود نزدیک شد، و اسلام بر اوضاع چیره گردید، آثار وداع با زندگان، و بدرود گفتن به زندگی این جهانی، اندک اندک در برخوردهای پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- و گفتار و رفتار و حرکات و سکنات آنحضرت مشهود گردید. نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- در ماه رمضان سال دهم هجرت، بیست روز در مسجدالحرام معتکف گردیدند، در حالیکه پیش از آن بیش از ده شب اعتکاف نمیکردند. جبرئیل نیز قرآن را دوبار با آن حضرت دوره کرد. در حجهالوداع فرمودند: من نمیدانم، شاید دیگر سالهای آینده شما را در این موقف نبینم!؟ در کنار جمرة عقَبه نیز فرمودند: مناسک حجّ را از من فراگیرید که شاید دیگر سالهای آینده حج نگزارم!؟ سورة نصر نیز، در روز میانی ایام تشریق بر آنحضرت نازل شد، و ایشان دریافتند که وقت وداع فرا رسیده است، و خبر وفاتشان به این ترتیب به ایشان داده شده است. در اوائل ماه صفر سال یازدهم هجرت، نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- آهنگ دامنههای کوه احد کردند، و بر شهدای احد نماز گزاردند، و چنان بود که گویی میخواهند هم با زندگان و هم با مردگان وداع کرده باشند. آنگاه، بازگشتند و بر منبر فراز آمدند و گفتند: (إنی فرط لکم وأنا شهید علیکم، وإنی والله لأنظر إلى حوضی الآن، وإنی أعطیت مفاتیح خزائن الأرض- أو:مفاتیح الارض- وإنی والله ما أخاف علیکم أن تشرکوا بعدی، ولکنی أخاف علیکم الدنیا أن تنافسوا فیها) [1]. «من پیشقراول شما هستم، و من بر شما گواه خواهم بود، و من بخدا اینک دارم حوض خودم را مینگرم؛ و نیز کلیدهای همه گنجینههای جهان- یا: همه کلیدهای جهان- را به من دادهاند، و من بخدا بر شما نمیترسم که پس از من شرک بورزید، بلکه بر شما میترسم از اینکه در ارتباط با این دفینهها و گنجینههای دنیا به رقابت بپردازید!؟» شبی، نیمه شب به قبرستان بقیع رفتند و برای اهل قبور طلب مغفرت کردند، و گفتند: (السلام علیکم یا أهل المقابر، لیهن لکم ما أصبحتم فیه بما أصبح الناس فیه. أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم، یتبع آخرها أولها والآخرة شر من الأولى). «سلام بر شما ای اهالی گورستان؛ برای شما گوارا باد وضعیتی که در آن هستید در مقایسه با وضعیتی که مردم به آن دچار شدهاند! فتنهها و آشوبها همانند پارههای شب تار روی آوردهاند، آخر آن در پی اول آن میآید و آن بعدی که میآید از آن قبلی بدتر است!؟» آنگاه، به آنان مژده دادند که (انّا بکم لا حقون) ما نیز به شما خواهیم پیوست! بیماری پیامبر روز دوشنبه بیستوهشتم یا بیستونهم ماه صفر سال یازدهم هجرت، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- در قبرستان بقیع جنازهای را تشییع کردند. وقتی بازگشتند، در بین راه سردردی شدید عارض ایشان گردید، و دمای بدنشان بیش از اندازه بالا رفت، تا جایی که حرارت بدن ایشان از روی پارچهای که بر سر آنحضرت بسته بودند محسوس میگردید. مدّت یازده روز نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- در حال بیماری با مردم نماز گزاردند. طول زمان بیماری رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- جمعاً سیزده یا چهارده روز بود. هفتة آخر وقتی که بیماری رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- شدت یافت، پیاپی از همسرانشان میپرسیدند: (أین أنا غداً؟ أین أنا غداً؟) «فردا من کجایم؟ فردا من کجایم؟) همسران آنحضرت منظورشان را دریافتند، و به ایشان اجازه دادند که هرجا که میخواهند باشند. آنحضرت را فضلبن عباس و علیبن ابیطالب در میان گرفتند و به اتاق عایشه بردند. پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- سرشان را بسته بودند، و پاهایشان روی زمین کشیده میشد. به هر حال، به اتاق عایشه رفتند، و آخرین هفتة زندگانی این جهانی خودشان را نزد وی گذرانیدند. عایشه پیوسته معوّذات و ادعیهای را که از رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- فراگرفته و از بر کرده بود، میخواند و بر سر و روی آنحضرت میدمید، و به قصد تبرُّک و شفا دست خود آنحضرت را میگرفت و بر اعضاء و اندام ایشان میمالید. پنج روز مانده به آخر روز چهارشنبه، پنج روز مانده به وفات حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- ، دمای بدن ایشان فوقالعاده بالا کشید، و درد آنحضرت را بیتاب گردانید و ایشان از هوش رفتند. در آن حال، گفتند: (أهریقوا علی سبع قرب من آبار شتى، حتى أخرج إلى الناس فأعهد إلیهم). «هفت مشک آب از چند چاه مختلف بر سر من بریزید، تا از خانه بیرون شوم، و نزد مردم بروم، و با آنان وداع کنم!؟» آنحضرت را در طشتی نشانیدند، و آنقدر آب بر سر ایشان ریختند که ایشان فرمودند: (حَسبُکُم حسبکم)، بس است؛ بس است! نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- پس از این معالجه احساس آرامش کردند، و وارد مسجد شدند. ملحفهای را بر روی شانة خویش انداخته بودند، و سرشان را با پارچهای خاکستری رنگ و تیره که به سیاهی میزد، بسته بودند. برای آخرین بار، بر منبر جلوس فرمودند، و حمد و ثنای خداوند به جای آوردند، و گفتند: (أیها الناس، إلی) هان ای مردمان، نزد من آیید! همه شتابان بسوی آن حضرت آمدند. نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- ضمن سخنان دیگری که با مردم داشتند، فرمودند: (لعنة الله على الیهود والنصارى، اتخذوا قبور أنبیائهم مساجد). «لعنت خدا بر یهودیان و نصاری، آرامگاههای پیامبرانشان را مسجد گردانیدند!» به روایت دیگر، فرمودند: (قاتل الله الیهود والنصارى، اتخذوا قبور أنبیائهم مساجد) [2]. «خدا بکشد یهودیان ونصارا را که...» و نیز فرمودند: (لا تتخذوا قبری وثنا یعبد) [3]. «آرامگاه مرا به صورت بتکدهای که عبادتگاه مردم گردد درنیاورید!» آنگاه، خودشان را در معرض قصاص قرار دادند، و فرمودند: (من کنت جلدت له ظهراً فهذا ظهری فلیستقد منه، ومن کنت شتمت له عرضا فهذا عرضی فلیستقد منه). «هرکس که گردهاش را تازیانه زده باشم؛ این گرده من، بیاید قصاص کند! هرکس که آبرویش را با ناسزا و دشنام ریختهام، این آبروی من، بیاید قصاص کند!» سپس از منبر پایین آمدند و نماز ظهر را گزاردند. آنگاه بر فراز منبر بازگشتند، و همان سخنان پیشین را دربارة دشمنی و کینهتوزی و جز آن تکرار کردند. مردی اظهار کرد: من نزد شما سه درهم دارم! فرمودند: (أعطه یا فضل) ای فضل، به او بده! آنگاه راجع به انصار سفارش کردند و گفتند: (أوصیکم بالأنصار، فإنهم کرشی وعیبتی، وقد قضوا الذی علیهم وبقیالذی لهم؛ فاقبلوا محسنهم وتجاوزوا عن مسیئهم). «شما را در مورد انصار سفارش میکنم، که ایشان پارههای تن من و وابستگان مناند؛ آنچه را که بر عهده داشتهاند ادا کردهاند و انجام دادهاند، و آنچه باید برای ایشان انجام بدهیم، برجای مانده است. بنابراین، از نیکوکارانشان نیکیهایشان را بپذیرید، و از بدکارانشان درگذرید!» به روایت دیگر، فرمودند: (إن الناس یکثرون وتقل الانصار حتى یکونوا کالملح فی الطعام؛ فمن ولی منکم أمراً یضر فیه أحداً و ینفعه فلیقبل من محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم)[4]. «شمار مردم رو به افزایش میگذارد، و انصار رو به کاهش میگذارند تا همانند نمک در غذا شوند؛ بنابراین، هر یک از شما که مصدر کاری شدید و توانستید به دیگران زیان برسانید یا نفع برسانید، نیکوکاران انصار را، کارهای نیکشان را بپذیرند، و بدکاران ایشان را، از کردارهای بدشان درگذرید!» آنگاه فرمودند: (إن عبداً خیره الله بین أن یؤتیه من زهرة الدنیا ما شاء وبین ما عنده فاختار ما عنده). «بندهای را، خداوند مخیر گردانیده است میان آنکه از ساز و برگ دنیا هرچه میخواهد به او بدهد، یا اینکه اکتفا کند به آنچه نزد خدا است؛ و آن بنده، آنچه را که نزد خدا است انتخاب کرده است!؟» ابوسعید خدری گوید: با شنیدن این سخن پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- ابوبکر گریست و گفت: پدران و مادران ما فدای شما! از این کار ابوبکر به شگفت آمدیم. مردم گفتند: این پیرمرد را بنگرید! رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- دربارة یک بندهای از بندگان خدا صحبت میکنند که خداوند او را مخیر گردانیده است میان ساز و برگ دنیا که به او بدهد، یا اجر و پاداشی که نزد خداوند داشته باشد، ابوبکر فکر میکند که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- دربارة خودشان صحبت میکنند و میگوید: پدران و مادران ما فدای شما!؟،اما، بعداً متوجه شدیم که آن بندهای را که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- دربارة او صحبت میکردند، خود آنحضرت بود، و ابوبکر از همة ما بهتر دانسته و فهمیده بود!؟ [5] آنگاه، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (إن من أمن الناس علی فی صحبته وماله أبوبکر، ولو کنت متخذاً خلیلاً غیر ربی لاتخذت أبابکر خلیلا، ولکن إخوة الاسلام ومودته. لا یبقین فی المسجد باب إلاَّ سد إلاَّ باب أبیبکر) [6]. «یکی از جمله کسانی که بیش از همه بر من منت دارد، هم از جهت مصاحبت و رفاقت، و هم از جهت بخشش و سخاوت، ابوبکر است، و اگر بنا داشتم که جز با خدای خودم رفاقت کنم، ابوبکر را رفیق خودم میگرفتم، بنابراین، رابطه برادری و صمیمیت اسلام میان ما استوار است. در مسجد هیچ دری باقی نماند که بسته نشود، بجز در خانه ابوبکر». چهار روز به پایان روز پنجشنبه، چهار روز مانده به پایان عمر شریف پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- ، آنحضرت- در حالی که به شدت از بیماری رنج میبردند فرمودند: (هلموا أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده). «بیایید برای شما دستخطی بنویسم که دیگر با وجود آن گمراه نشوید!» در اتاقی که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بستری بودند چند تن از اصحاب آنحضرت از جمله عمر حضور داشتند. عمر گفت: درد و رنج بیماری بر آنحضرت مستولی گردیده است؛ شما قرآن دارید؛ کتاب خدا شما را بس است! حاضران در اطراف بستر رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- با یکدیگر اختلافنظر پیدا کردند و کارشان به کشمکش کشید. بعضی میگفتند: وسایل نوشتن را بیاورید تا رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- برای شما دستخط موردنظرشان را بنویسند! بعضی دیگر نیز همان را که عمر گفته بود میگفتند. وقتی درگیری و اختلافشان بالا گرفت، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (قوموا عنّی) از کنار بستر من برخیزید! [7] در این روز، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- سه وصیت فرمودند. وصیت فرمودند که یهود و نصارا و مشرکان را از عربستان اخراج کنند. همچنین وصیت فرمودند که پس از رحلت آنحضرت همانگونه که ایشان به وفدهای دیدارکننده جایزه و هدیه میدادند، جوایز و هدایایی بدهند. سوّمین مورد را راوی فراموش کرده است. شاید مورد سوّم عبارت بوده است از سفارش تمسّک به کتاب و سنّت، یا اعزام لشکر اُسامه؛ یا عبارت بوده است از اینکه فرموده باشند: (الصلاه وما ملکت ایمانکم) نماز را پاس بدارید، و بردگانتان را مراقبت باشید! نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- این روز پنجشنبة واپسین را نیز که چهار روز به آخر عمر آنحضرت باقی مانده بود، با آن شدّت بیماری که از آن رنج میبردند، تمامی نمازها را با مردم به جماعت میگزاردند؛ چنانکه در این روز، نماز مغرب با مردم گزاردند و در آن نماز سورة مُرسلات را قرائت کردند [8]. به هنگام نماز عشا، بیماری آنحضرت سنگینتر شد، به گونهای که نتوانستند از خانه بیرون شوند و به مسجددرآیند. عایشه گوید: نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- گفتند: (أصلى الناس؟) مردم نمازشان را گزاردند؟ گفتیم: نه، ای رسولخدا، همه در انتظار شمایند! فرمودند: (ضعوا لی ماءً فی المخضب) قدری آب برای من در طشت بریزید! چنان کردیم. غسل کردند. آنگاه به راه افتادند که بروند؛ از هوش رفتند، و سپس به خود آمدند. آنگاه گفتند: (أصلى الناس؟) مردم نمازشان را گزاردند؟ دوباره و سه باره همان ترتیبات غسل کردن و از هوش رفتن به هنگام حرکت کردن، پیاپی اتفاق افتاد. آنحضرت دنبال ابوبکر فرستادند تا با مردم نماز بگزارد. ابوبکر نیز آن روزهای آخر عمر پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- را با مردم نماز گزارد[9]. ابوبکر در حیات پیغمبراکرم -صلى الله علیه وسلم- جمعاً هفده نماز را با مردم گزارد که عبارت بودند از نماز و عشای روز پنجشنبه و نماز صبح روز دوشنبه و پانزده نماز در سه شبانهروز فیمابین آندو [10]. عایشه سه یا چهار مرتبه نزدرسولخدا -صلى الله علیه وسلم- رفت و آمد کرد تا مأموریت برای پیشنمازی در اوان بیماری رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را از ابوبکر بگرداند، مبادا که به این مسئله فال بد بزنند!؟ [11]. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نپذیرفتند و گفتند: (إنکن لأنتن صواحب یوسف؛ مروا أبابکر فلیصل بالناس) [12]. «شما همان زنانی هستید که اطراف یوسف را گرفته بودند؟! ابوبکر را وادار کنید تا با مردم نماز بگزارد!» سه روز پیش از وفات جابر گوید: سه روز پیش از وفات نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- از آنحضرت شنیدم که میفرمودند: (ألا لا یموت أحد منکم إلا وهو یحسن الظن بالله) [13]. «هشدار که هیچیک از دنیا نرود مگر در حالی که گمانش درباره خداوند نیکو باشد». یکی دو روز مانده به وفات پیامبر روز شنبه یا روز یکشنبه، نبی اکرم -صلى الله علیه وسلم- احساس کردند که بیماری و درد ایشان را موقّتاً آسوده گذاشته است؛ دو تن از صحابة آنحضرت را در میان گرفتند و به مسجد بردند. ابوبکر داشت با مردم نماز میگزارد. وقتی ابوبکر آن حضرت را دید، کنار رفت که عقبتر بایستد. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به او اشاره کردند که عقب نیاستد و فرمودند: (اجلسانی إلى جنبه) مرا در کنار ابوبکر بنشانید! آنحضرت را در کنار ابوبکر، سمت چپِ وی، نشانیدند، ابوبکر نیز به نماز رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- اقتدا میکرد، و تکبیرات نماز را به گوش مردم میرسانید [14]. یک روز مانده به پایان عمر پیامبر روز یکشنبه، یک روز مانده به پایان عمر پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- غلامانشان را آزاد کردند، و شش یا هفت دیناری که داشتند صدقه دادند [15]. اسلحة خودشان را به مسلمانان بخشیدند. همان شب عایشه چراغش را به خانة یکی از زنان فرستاد وبه او گفت: از دبّة خودت چند قطره روغن چراغ در این چراغ ما بریز! [16] به هنگام وفات رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- زرة آنحضرت نزد یک نفر یهودی در برابر سی صاع جو به گروگان رفته بود [17]. آخرین روز زندگانی پیامبر اَنس بن مالک گوید: مسلمانان داشتند نماز صبح روز دوشنبه را میگزاردند و ابوبکر پیشنماز بود. در آن اثنا، ناگهان دیدند که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- پردة حجرة عایشه را کنار زدهاند و به آن مینگرند که صف بستهاند و به نماز مشغولاند. آنگاه، تبسم کردند و خندیدند. ابوبکر پای پس نهاد تا در صف اول قرار بگیرد، زیرا، گمان کرد که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- میخواهند از خانه خارج شوند و با مردم به نماز بایستند. مسلمانان کم مانده بود که تحت تأثیر این صحنه از فرط شادی بیقرار شوند و نمازشان را قطع کنند. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- با دست مبارکشان بسوی مردم اشاره کردند که نمازتان را به پایان ببرید! آنگاه وارد حجره شدند و پرده را آویختند [18]. پس از آن، تا زمانی که پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- در قید حیات این جهانی بودند، وقت نماز دیگری داخل نشد. وقتی روز برآمد، نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- فاطمه را فراخواندند و سخنی را پنهانی با او در میان گذاشتند؛ فاطمه گریست. آنگاه، وی را فراخواندند و دیگر بار سخنی را پنهانی با او در میان نهادند؛ فاطمه خندید. عایشه گفت: از او- بعدها- راز آن گریستن و آن خندیدن را پرسیدیم؛ گفت: نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- پنهانی با من گفتند که از آن بیماری که در آن به سر میبرند بهبود نخواهند یافت و از دنیا خواهند رفت؛ گریستم. آنگاه پنهانی با من گفتند که من نخستین فرد از نزدیکان ایشان خواهم بود که به ایشان ملحق میشوم، خندیدم [19]. همچنین، نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- به فاطمه بشارت دادند که وی سیدهُّ نساءِ العالمین خواهد بود [20]. وقتی فاطمه مشاهده کرد که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به شدت اندوهگین و گرفته خاطرند، گفت: چقدر گرفتگی و اندوهگینی شما بر من سخت و ناگوار است! آنحضرت به او گفتند: (لیس على أبیک کرب بعدالیوم) [21]. «از پس امروز برای پدرت اندوهی برجای نخواهد ماند!» حسن و حسین را فراخواندند و آندو را بوسیدند، و سفارش آنان را کردند، و نیز، همسرانشان را فراخواندند و به آنان پند و اندرزهایی دادند. درد همچنان رو به شدت و زیادتی میگذارد، و اثر زهری که آنحضرت در خیبر خورده بودند آشکار شده بود؛ چنانکه میفرمودند: (یا عائشة، ما أزال أجد ألم الطعام الذی أکلت بخیبر، فهذا أوان وجدت انقطاع أبهری من ذلک السمّ) [22]. «ای عایشه، همچنان درد ناشی از آن غذایی را که در خیبر خوردم میکشم؛ هم اینک احساس میکنم که بند نخاع من بر اثر آن زهر دارد قطع میشود!» یک روانداز رنگی داشتند که بر صورت آنحضرت افکنده بودند. هرگاه آنحضرت گرفته خاطر میشدند آن روانداز را از روی صورتشان کنار میزدند. یکبار که در همین حال بودند آخرین سخنانشان را خطاب به مردم چنین ادا فرمودند: (لعنة الله على الیهود والنصارى، اتخذوا قبور أنبیائهم مساجد! لا یبقین دینان بأرض العرب). «لعنت خداوند بر یهود و نصاری که آرامگاه پیامبرانشان را مسجد گردانیدند!- منظور آنحضرت این بود که مسلمانان را نسبت به چنین کاری هشدار دهند- هرگز نباید دو دین در سرزمین قوم عرب پابرجای بماند!» [23]. همچنین در مقام وصیت، به مردم سفارش کردند: (الصلاة، الصلاة، وما ملکت أیمانکم) [24]. «نماز را، نماز را پاس دارید، و غلامان و کنیزانتان را مواظبت کنید!» این عبارات را بارها تکرار کردند [25]. اِلَی الرَّفیقِ الاَعلی نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- به حال احتضار درآمدند، و عایشه آنحضرت را بر خودش تکیه داد. عایشه همواره میگفت: یکی از نعمتهایی که خدا بر من ارزانی داشته است، این بود که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- در خانة من و در روزی که نوبت من بود، و در آغوش من و روی سینة من جان سپردند، و خداوند به هنگام وفات ایشان آب دهان مرا با آب دهان آنحضرت پیوند داد. عبدالرحمان- پسر ابوبکر- وارد شد. مسواک در دست او بود، و من رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را در آغوش گرفته بودم. دیدم که آنحضرت به عبدالرحمان مینگرند. دریافتم که ایشان دوست دارند مسواک بزنند. گفتم: بگیرمش برای شما؟ با سرشان اشاره کردند که آری. مسواک را گرفتم و خواستم دندانهایشان را مسواک بزنم؛ مسواک برای ایشان زِبر بود. گفتم: نرمش کنم برای شما؟ با سرشان اشاره کردند که آری. مسواک را با آب دهان خودم نرم کردم؛ آنحضرت پس از آن مسواک را روی دندانهایشان کشیدند. بنا به یک روایت، آنحضرت بهتر از هر وقت دیگر با آن مسواک دندانهایشان را مسواک زدند. همچنین، در برابر آن حضرت کوزهای پر از آب بود. پیوسته دستانشان را در آب فرو میبردند و به صورتشان میکشیدند و میگفتند: (لا اله الا الله، إن للموت سکرات) [26]. «لا اله الا الله! مرگ سَکَرات دشواری دارد!» همینکه از مسواک زدن فراغت یافتند، دستانشان یا انگشتانشان را بالا کردند، و چشمانشان را به سقف اتاق دوختند، و لبهای مبارکشان به حرکت درآمد. عایشه با دقت گوش فراداد. آنحضرت گفتند: (مع الذین أنعمت علیهم من النبیین والصدیقین و لشهداء والصالحین. اللهم اغفرلی وارحمنی وألحقنی بالرفیق الأعلى. اللهم، الرفیق الأعلى)[27]. «با آن کسانی که به آنان اِنعام فرمودهای: پیامبران، صدیقان، شهیدان و صالحان! بارخدایا، مرا بیامرز و مرا مشمول رحمتت قرار ده، و مرا به ملکوت اعلا برسان! بارخدایا، ملکوت اعلا!» این عبارت اخیر را سه بار تکرار کردند، و دستشان به یک طرف افتاد، و به ملکوت اعلا پیوستند: إنا لله وإنا إلیه راجعون! رویداد وفات پیامبر بزرگ اسلام به هنگام شدت گرمای پیش از ظهر روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالاوّل سال یازدهم هجری روی داد، و در آن هنگام، شصت و سه سال و چهار روز از عُمر مبارک آنحضرت گذشته بود. رگبار غم و اندوه این خبر وحشت اثر به همه جا رسید. کرانههای آسمان مدینه تیره و تار شد، و از کران تا کران آن را ظلمت فرا گرفت. اَنس گوید: هرگز روزی را نیکوتر و روشنتر از آن روزی ندیدم که در آن روز رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بر ما وارد شدند، و نیز هیچ روزی را زشتتر و تاریکتر از آن روزی که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- در آن روز وفات یافتند [28]. وقتی پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- از دنیا رفتند، فاطمه- در رثای آن حضرت- گفت: پدرجان! دعوت خدایی را که او را فراخواند اجابت کرد! پدرجان! آن کسی که باغِ فردوس جایگاه اوست! پدرجان! با جبرئیل خبر مرگش را بازمیگوییم! [29] واکنش عُمر عمربن خطاب پیوسته بر این گفته پافشاری میکرد که: بعضی از سرکردگان منافقان چنین پنداشتهاند که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- جان سپردهاند؟ رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نمردهاند، بلکه بسوی خدای خویش رفتهاند، همچنانکه موسیبن عمران رفت و چهل روز از میان مردمش غایب گردید؛ آنگاه بسوی آنان بازگشت، در صورتیکه همه گفته بودند: مُرده است!؟ امّا، بخدا، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بازخواهند گشت، و دست و پای این کسان را که میپندارند مردهاند قطع خواهند کرد!؟ [30] واکنش ابوبکر ابوبکر از محل سکونتش- که در ناحیة سنح بود. بر اسبی سوار شد و آمد. وقتی وارد مسجد شد، با مردم هیچ سخنی نگفت تا بر عایشه وارد شد. یکسره آهنگ بستر رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- کرد. پیکر آنحضرت را با یک روانداز راه راه پوشانیده بودند. روانداز را از چهرة آنحضرت کنار زد و بر روی پیکر آنحضرت افتاد. آنگاه آن حضرت را بوسید و گریست، و گفت: پدر و مادرم به فدایتان! خداوند برای شما دو مرگ قرار نمیدهد؛ امّا مرگی را که برایتان مقدّر شده بود، شما دریافتید! آنگاه، ابوبکر از خانة پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- خارج شد. عمر با مردم سخن میگفت. با وی گفت: بنشین، ای عمر! عمر حاضر نشد که بنشیند. ابوبکر نشست و شهادتین ادا کرد. مردم به او روی آوردند و عمر را رها کردند. ابوبکر گفت: امّا بعد! هرکس از میان شما محمد -صلى الله علیه وسلم- را میپرستیده است، اینک محمد مرده است!؟ و هرکس از میان شما که خداوند را میپرستیده است. خداوند حی لایموت است، و خود او فرموده است: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن ینقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیهِ فَلَن یضُرَّ اللّهَ شَیئاً وَسَیجْزِی اللّهُ الشَّاكِرِینَ﴾[31]. «و محمد جز رسولی از رسولان خدا نبوده است، چنانکه دیگر رسولان پیش از وی آمدهاند و رفتهاند؛ اینک، آیا اگر وی بمیرد یا کشته شود، شما به وضع سابقتان بازمیگردید؟! باری، هر کس که به وضع سابقش برگردد، مسلما به خداوند زیانی نرسانیده است، و خداوند نیز شاکران را پاداش خواهد داد.» ابن عباس گوید: بخدا، گویی مردم نمیدانستند که خداوند این آیه را نازل فرموده است، تا وقتی که ابوبکر این آیه را تلاوت کرد. مردم همگی آن را از وی فراگرفتند، و به گوش هرکس که رسید، او نیز این آیه را تلاوت کرد. ابن مسیب گوید: عمر گفت: بخدا، همینکه شنیدم ابوبکر این آیه را تلاوت میکند، دریافتم که حق است. از پای درافتادم و پاهایم دیگر تحمل بدن مرا نداشتند. وقتی شنیدم که وی آن را تلاوت میکند، روی زمین افتادم؛ دریافتم که نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- از دنیا رفتهاند! [32] خاک سپاری پیکر پاک پیامبر پیش از آنکه صحابة رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- به کفن و دفن آنحضرت بپردازند، اختلافنظرشان دربارة خلافت رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بالا گرفت. کشمکشها و گفتگوها و بحث و جدلهای فراوان میان مهاجر و انصار در سقیفة بنیساعده روی داد، و سرانجام، برخلافت ابوبکر -رضی الله عنه- اتفاقنظر پیدا کردند. تمامی روز دوشنبه با این حال و اوضاع سپری گردید، و شب فرا رسید، و مردم به کارها و گفتگوهای خودشان سرگرم بودند و به کفن و دفن آنحضرت نپرداختند. آخر شب سهشنبه شد، و بامداد فردا یعنی سهشنبه فرا رسید، و هنوز پیکر مبارک آنحضرت در بستر ایشان، و همان روانداز راه راه بر روی پیکر ایشان کشیده شده بود، و خانوادة رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- درِ اتاق را بر روی جنازة آنحضرت بسته بودند. روز سهشنبه، بدون آنکه جامههای رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را از تن ایشان دربیاورند، پیکر آنحضرت را غسل دادند. غسل دادن پیکر پاک پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- را عباس و علی و فضلبن عباس و قٌثَم بن عباس، و شُقران بردة آزاد شدة رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- و اُسامهبن زید، و اُوْس بن خُولی عهدهدار شدند. عباس و فضل پیکر آنحضرت را به این سوی و آنسوی حرکت میدادند و شُقران آب میریخت، و علی ایشان را غسل میداد، و اوس سر آنحضرت را بر سینة خودش تکیه داده بود. [33] پیکر رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- را سه بار غسل دادند. نخست با آب، سپس با سدر، و نوبت سوم با آب چاهی که آن را «غَرس» مینامیدند و از آن طایفة سعدبن خثیمه بود و در ناحیة قُباء واقع شده بود، و از آب آن میآشامیدند. [34] آنگاه پیکر پاک آنحضرت را در سه قلعه پارچة یمانی سفید سَحولی از جنس پنبه کفن کردند، و پیراهن و عمامه بر آنحضرت نپوشانیدند[35]، و فقط پیکر ایشان را در آن پارچهها پیچیدند. در باب موضع دفن رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نیز میان صحابه اختلاف افتاد. ابوبکر گفت: من از رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- شنیدم که میفرمودند: (ما قبض نبی إلا دفن حیث یقبض). «هیچیک از پیامبران جز این نبوده است که در همان مکانی که جان میداده است به خاک سپرده میشده است!» ابوطلحه بستر آنحضرت را که در آن جان داده بودند به کناری زد، و همانجا را حفر کرد، و برای پیکر ایشان آرامگاهی درون گودال آماده کرد. مردم گروه گروه، به نوبت، ده نفر، ده نفر، به حجرة عایشه که قبر و جنازة آن حضرت در آن بود وارد میشدند و بر پیکر رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به صورت فُرادی نماز میگزاردند، و هیچکس پیشنماز نمیشد. نخست خویشاوندان آنحضرت برایشان نماز گزاردند، سپس مهاجرین و بعد انصار، آنگاه کودکان و زنان؛ یا ابتدا زنان و سپس کودکان [36]. تمامی روز سهشنبه و بخش عمدة شب چهارشنبه به همین منوال گذشت. عایشه گفت: از خاکسپاری پیکر پاک رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بیخبر بودیم تا وقتی که در دلِ شب- و به روایتی: آخر شب- شب چهارشنبه صدای بیلها را که خاک میریختند شنیدیم [37].
زیرنویس: [1]- صحيح البخاري، ج 2، ص 585؛ فتح الباري، ج 3، ص 248، ح 1344، 3596، 4042، 4085، 6426، 6590؛ صحيح مسلم، کتاب الفضائل، «باب اثبات حوض نبينا وصفاته»، ج 4، ص 1795، ح 2296. [2]- صحيح البخاري، ج 1، ص 62؛ الموطَّأ، امام مالک، ص 360. [3]- المؤطّاً، امام مالک، ص 65. [4]- صحيح البخاري، ج 1، ص 536. [5]- اين حديث در صحيح بخاري و صحيح مسلم روايت شده است؛ نکـ: مشکاة المصابيح، ج 2، ص 546. [6]- صحيح البخاري، ج 1، ص 516. [7]- صحيح البخاري، ج 1، ص 22، 429، 449، ج 2، ص 638. [8]- اين حديث را بخاري از امّالفضل نقل کرده است: «باب مرض النبي»، ج 2، ص 637. [9]- اين حديث درصحيحين آمده است. نکـ: مشکاة المصابيح، ج 1، ص 102. [10]- صحيح البخاري، همراه با فتح الباري، ج 2، ص 193، ح 681؛ صحيح مسلم، کتاب الصلاة، ج 1، ص 315، ح 100؛ مسندالامام احمد، ج 6، ص 229. [11]- براي اين مطلب، نکـ: صحيح البخاري، همراه با فتح الباري، ج 7، ص 747، ح 4445؛ صحيح مسلم، کتاب الصلاة، ج 1، ص 313، ح 93-94. [12]- صحيح البخاري، ج 1، ص 99. [13]- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 255؛ مُسند ابي داود الطيالسي، ص 246، ح 1779؛ مُسند ابي يعلي، ج 4، ص 193، ح 2290. [14]- صحيح البخاري، همراه با فتح الباري،ج 2، ص 195، 238-239، ح 683، 712، 713. [15]- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 237. بنا به روايات، پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- شب دوشنبه يا روز دوشنبه، آخرين روز از عمر مبارکشان اين موجودي دارايي خود را صدقه دادند. [16]- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 239. [17]- نکـ: صحيح البخاري، ح 2068، 2096، 2200، 2251، 2252، 2386، 2509، 2513، 2916، 4167. در اواخر مغازي آمده است: رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- در حالي از دنيا رفتند که زره ايشان در گرو بود، و بنا به گزارش امام احمد، موجودي دارايي آنحضرت بهنگام وفات براي درآوردن زره ايشان از گِرو کفايت نميکرد. نکـ: فتح الباري، ج 5، ص 159. [18]- نکـ: صحيح البخاري، همراه با فتح الباري، ج 2، ص 193، ح 680، 681، 754، 1205، 4448. [19]- صحيح البخاري، ج 2، ص 638. [20]- بعضي از روايات دلالت دارند بر اينکه اين گفتگو و اين بشارت نه در آخرين روز زندگاني پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- بلکه در واپسين هفته عمر شريف آنحضرت صورت پذيرفته است (رحمةللعالمين، ج 1، ص 282). [21]- صحيح البخاري،ج 2، ص 641. [22]- همان، ج 2، ص 637. [23]- صحيح البخاري، همراه با فتحالباري، ج 1، ص 634، ح 435، 1330، 1390، 3453، 3454، 4441، 4443، 4444، 5815، 5816؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 254. [24]- صحيح البخاري، ج 2، ص 637. [25]- صحيح البخاري، «باب مرضي النبي»، ج 2 و ص 637. [26]- همان، ج 2، ص 640. [27]- صحيح البخاري، «باب مرض النبي» و «باب آخر ما تکلم النبي»، ج 2، ص 638-641. [28]- اين حديث را دارمي آورده است: مشکاة المصابيح، ج 2، ص 547. نيز از اَنس روايت شده است که گفت: آن روزي که در آن روز رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- وارد مدينه شدند، در مدينه همه چيز و همهجا روشن و نوراني بود؛ اما، روزي که در آن روز آنحضرت از دنيا رفتند، در مدينه همه چيز و همهجا تيره و تاريک گرديد؛ آن هنگام که دست از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- شستيم، و مشغول دفن آنحضرت بوديم؛ کارمان به آنجا کشيد که گويي ديگر دلهايمان در سينهها نميتپيد!؟ (جامع الترمذي، ج 5، ص 588-589). [29]- صحيح البخاري، «باب مرض النبي»، ج 2، ص 641. [30]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 655. [31]- سوره آل عمران، آيه 144. [32]- صحيح البخاري، ج 2، ص 640-641. [33]- نکـ: ابن ماجه، ج 1، ص 521. [34]- براي تفصيل مطلب، نکـ: طبقات ابن سعد، ج 2، ص 277-281. [35]- صحيح البخاري، کتاب الجنائز، «باب الثياب البيض للکفن»؛ فتح الباري، ج 3، ص 162، 167-168، ح 1264، 1271، 1272، 1273، 1387؛ صحيح مسلم ، کتاب الجنائز، ج 463، «باب کفن الميت»، ح 45. [36]- نکـ: الموطأ، امام مالک، کتاب الجنائز، «باب ماجاء في دفن الميت» ج 1، ص 231؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 288-292. [37]- مسند امام احمد، ج 6، ص 62، 274؛ براي تفصيل مطالب راجع به پيوستن رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به ملکوت اعلا، نکـ: صحيح البخاري،«باب مرض النبي» و چند باب پس از آن، همراه با فتح الباري، نيز، صحيح مسلم، مشکاة المصابيح، «باب وفاة النبي»؛ سيرة ابنهشام، ج 2، ص 649-665؛ تلقيح فهوم اهل الاثر، ص 38-39؛ رحمةللعالمين، ج 1، ص 277-286؛ براي تعيين دقيق بيشتر زمانها از منبع اخير استفاده شده است.
از کتاب: خورشید نبوّت، ترجمه فارسی «الرحیق المختوم» ، مولف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، برگردان : دکتر محمدعلی لسانی فشارکی 1381 ش = 1423 ق = 2002 م مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی www.islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|