|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>دوران امویه و عباسی
شماره مقاله : 1902 تعداد مشاهده : 378 تاریخ افزودن مقاله : 2/4/1389
|
نگاهي به تاريخ ايران بعد از اسلام: دوران امویه و عباسی
مؤلف: فريدون اسلامنيا
مقدمه سپاس و ستايش از آن معبودي است که واجبالوجود است. آفريدگاري که يگانگياش را ذره ذره هستي به تماشا گذاشته است. معبودي که بخشنده فروغ خرد در وجود آدمي است. خداوندي که اختلاف زبانها و آداب تنها وسيلهاي براي شکرگذاري از زيبايي و شگفتيهاي هنر اوست. رزاقي که موحد و بيدين در سفره کرمش يکسانند. آفرينندهاي که دانش مخلوقاتش، تنها يک داستان از کمال قدرت او محسوب ميشود. بزرگي که بلبل خوشآواز، در يادآوري نعمتهاي رنگارنگ او هزار دستانست. کريمي که تنها يک قطره از درياي موهبتش به مثابه باران کلان نيسان است. ستاري که نسيم لطفش گوهر بقاء هر دوستار است. پيدايي که خرد خردمندان، در بزرگي کمال او درمانده است. ناپيدايي که خيال و انديشه، از شناخت عمق جلال وي ناتوان است. تنهايي که مطلوب و مقصود رهروان سرزمين هدايت و بيابان عشق است. بينيازي که عاشقان حقيقت و صورتپرستان را محبوب اوست. و درود و صلوات بيپايان بر شکوفه بوستان آفرينش و نور چشم اهل بيتش خاتم پيامبران محمد مصطفي -صلى الله عليه وسلم- و آل و اصحاب پاکش باد. اما بعد، کتابي را که در دست داريد خلاصهاي از تاريخ اسلام در ايران است که به بررسي تاريخ ايران بعد از اسلام تا تقريباً آخر دوران قاجاريه ميپردازد. در اين کتاب سعي شده است تا حقايق تاريخ ايران به گونهاي که بوده است به تحرير آيد، به خصوص آن قسمت از گذشته ايران که اهل سنت حکومت را بعهده داشته است. شرح دلاوريها و قهرمانيهاي آنان و آشنايي با دانشمندان و بزرگان آن عهد بزرگ، بدون شک آن دوران افتخارآفرينترين دوران در طول تاريخ ايران بوده و خواهد ماند. دوراني که هزاران فقيه، رياضيدان، طبيعيدان، منجم، مورخ، اديب، شاعر و... را در خود پرورانيد و علم را در مسير خود قرار داد و هنوز هم کتابهاي آن دوران از منابع مهم مطالعاتي در اکثر رشتههاي علمي روز هستند. در اين کتاب خلاصهاي از دوران بنياميه را مورد مطالعه قرار ميدهيم. سپس به بعضي وقايع تاريخ ايران در دوران اوليه عباسي ميپردازيم، بدنبال آن حکومت طاهريان را مورد مطالعه قرار داده و درباره اولين حکومت ايران بعد از سقوط ساساني بحث را ادامه ميدهيم. در پايان هر حکومتي و شرح حال دانشمندان آن دوره را تا آنجا که مقدور خواهم آورد. دوران اسلامي پيش از مغول از طرف چند دسته مورد هجوم واقع شده است. که يکي از طرف دشمنان اسلام مانند صباحيان، برمکيان و ديگر فرق مذهبي آن روزگار. ديگري از عدهاي از روشنفکران که با پيروي از سياست انگليس دوران پيش از مغول را مورد هجوم قرار ميدهند و مدعي اند که ايران در دوره صفويه بود که توانست خود را از زير اشغال ديگران برهاند و هويت مستقل خود را پيدا کند. غافل از اينکه چشمپوشي از آن دوران شکوهمند در واقع چشمپوشي از هزاران دانشمند و محقق و فيلسوف و مدارس و نظاميهها و دارالحکمهها و کتابخانهها و آثار ارزشمند بيشماري است که قلم از وصف آنها ناتوان است. چسباندن برچسب ضد علمي هم که در آثار برخي از اين به اصطلاح روشنفکران ديده ميشود نهايت روشنفکري آنها را نشان ميدهد. شخصي مانند امام محمد غزالي را ضد علم جلوه دادن اگر بيخردي محض نباشد، بايد ديوانگي محض خواند. اي کاش کساني که اين چنين افکار ضد علمي دارند به کتاب آن دانشمند بزرگوار «احياء العلوم» نيم نگاهي ميکردند و کتاب علم را در آن مجموعه نفيس ميخواندند آنگاه به قضاوت مينشستند. کتاب حاضر شبهات حول اهل سنت را به روشني بيان خواهد کرد. لذا احتياجي به بحث زياد در اين رابطه نيست. از بزرگان و انديشمندان و صاحبان دانش ميخواهم که بنده حقير را از نصايح و تذکرات حکيمانهشان محروم نسازند. هم چنين از پژوهشگران عزيز ميخواهم که اينجانب را در اين راه تنها نگذارند و با بررسي تاريخ ايران گذشته واقعيت اين سرزمين را به نسل فعلي و آتي اين مرز و بوم بشناسند. تا بسان چراغي باشد که آينده روشني را در پيش پاي فرزندان ايران زمين قرار دهد.
فريدون اسلامنيا
دوران امویه و عباسی سقوط دولت ساساني نزد طبقات زير ستم ايران همچون مژده رهاييبخش به نظر آمد. رهايي از غلبه اهريمني نجبا و اهل بيوتات که از عهد هرمزد خسرو انوشيروان و رقابتهاي قدرتجويانه آنها سراسر ايران زمين را از تيسفون تا خراسان و از آذربايگان تا سيستان به دست هرج و مرج و ستيز و آشوب سپرده بود و پادشاهان را هم مثل ساير شهروندان از آن امنيتي در بين نبود، رهايي از قدرت خشونتآميز ملکان ملکا که از روزگار دش خوتائيه اسکندر و پيش از آن هر گونه فکر روشني را از افق فرهنگ عام رانده بود، و آنگونه که عربي هوشمند از اردوي حضرت سعدابن وقاص در بارگاه رستم فرخزاد گفته بود برخي انسانها را در برابر برخي ديگر به بندگي و نيايش وادار کرده بود. رهايي از سلطه فريبآميز و جابرانه مغان و آتوريانان که آذر مقدس خوانده آتشگاه آنها از عهد خسرو انوشيروان باز، همه چيز را از شهر تا روستا در کام سيريناپذير خويش ربوده بود، و جز خشم و آز و فريب و دروغ چيزي براي مردم باقي نگذاشته بود. اين وضع موجب شده بود که ايرانيان روز به روز از دين زردشتي فاصله گرفته و به مسيحيت بگروند[1]. چنانکه اگر ايران توسط مسلمين تصرف نشده بود، در مدت زمان اندکي ايرانيها همگي مسيحي شده و کليسا جاي آتشکده را ميگرفت. و آن به سر ايران ميآمد که مسيحيان اروپاي قرن وسطا از دستگاه انگيزاسيون روحانيت مسيحي کشيدند. فساد موبدان به حدي رسيده بود که آتشپرستي و رشوهگيري در بين ايرانيها رواج تام يافته بود. ساختن حمام بر خلاف شرع بود بطوري که وقتي بلاش ساساني دستور بازسازي گرمابههاي قديمي را ميدهد تکفير ميشود. آهنگري نيز حرام بود. شاهان ساساني در حرمسراي خود هزاران زن و کنيزک داشتند. نجبا و موبدان و ديگر حکام ساساني گاه بيش از يکصد زن در حرمسراهاي خود داشتند، بعلاوه داراي کنيزکان بيشماري نيز بودند و اين عمل به آئيني بود که مردانگي را با تعدد زن معيار ميکرد. هر که زن بيشتري داشت مردانهتر بود. در حالي که اکثريت مردم ايران حتي قدرت داشتن يک زن را هم نداشتند. چرا که بار سنگين ماليات و جنگهاي بيشمار بر گردن آنها بود و طبقات مرفه از دادن ماليات معاف بودند. در اين زمان بود که فاتحان مسلمان که هديهشان مساوات قرآني و شعارشان رهايي خلق از اوهام شرک و خلاصي از بندگي جباران بود قدم مبارکشان را بر روي خاک ايران گذاشتند. سيل موج انساني که در دنبال فتح مداين و جنگ نهاوند در تمامي ايران زمين در مدتي اندک سلطه جباران ساساني را درهم شکست تدريجاً بر حس بيگانه ستيزي غالب آمد. و واقعنگري ناشي از شعور تجربي چشم طبقات در طي قرنها محروم مانده را به افق تازهاي که به روي آنها گشوده ميشد باز کرد. افق تازه طلوع دنيايي را اعلام ميکرد که به حکم قرآني ميبايست در آن ديگر هرگز بعضي از مردم بعضي ديگر را به بندگي نگيرند[2]. حلول اسلام در روح و روان آريايي از شگفتيهاي تاريخ است. قومي که قرنها در کنار فکر و فرهنگ يوناني زيست، اما آن فرهنگ هرگز نتوانست روح ايراني را فتح کند. اما اسلام توانست در روح و روان ايراني نفوذ و عنصر جديدي بسازد. آنچه که باعث شد مسلمين ايران را فتح کنند نيروي اسلام بود، نه زور و تيزي شمشير سپاهيان عرب، به قول ژنرال سرپرستي که سايکس در کتاب تاريخ ايران جلد اول جنگ همزمان مسلمين با ايران و روم در يک زمان اگر با تمامي قواعد و اسباب عادي مطالعه شود در آن غير از جنون و ديوانگي چيز ديگري بنظر نميآيد ولي همين ديوانگان دنيا را زير و رو کردند. وقتي اسلام آمد بر عدالت اجتماعي تأکيد داشت. اهل ذمه دريافتند که اگر اسلام بياورند از چه حقوقي برخوردار ميشوند. آنها تشنه عدالت بودند و اسلام اين هديه را به آنها داد. افراد جامعه بسته ساساني که داراي طبقات کاملاً جدا از هم بود، (افراد طبقات پايين حق رفتن به طبقات بالا را نداشتند) انتظار روزي را ميکشيدند که از اين منجلاب نجات يابند. ميليونها ايراني همچون پدر و پسر کفاش آرزو داشتند که آزاد باشند و آنچنان که خود ميخواهند زندگي کنند. و اين هديهاي بود که اسلام به آنها داد. اشراف ايراني وقتي ديدند همه چيز از دست آنها خارج شده است. در زمان بنياميه جمعي از آنها ظاهراً مسلمان شدند. و راه غارت تودهها را به امويها آموختند. لذا وقتي که امويان اين همکاري را از آنها ديدند مسئوليت جمعآوري مالياتها را با اعتماد کامل به اشراف و نجباي ايراني و مسئولين گذشته اين امور واگذار کردند. اين امر باعث شده بود که مردم ايران مسلمان نشوند، چرا که کساني که مسلمان ميشدند حتي جزيه بيشتري را نيز ميپرداختند. طوري که سي هزار مسلمان جزيه ميپرداختند، در حالي که هشتاد هزار نفر اهل ذمه از پرداخت ماليات معاف بودند، به همين علت است که در دوران بنيامويه هيچ حرکت ضد اسلامي از طرف اشراف ايراني صورت نگرفت. در حالي که در دوران بنيعباس که آنها در اثر انقلاب خراسانيها بر ضد امويه امتيازات خود را از دست داده بودند، دست به شورش بر ضد عباسيها زدند. بدنبال اصلاحاتي که سليمانبن عبدالملک (حکومت از 96 تا 99 ه. ق) و عمربن عبدالعزيز (99 تا 101) بوجود آوردند از جمله: 1- حذف جزيه از ايرانيان مسلمان. 2- حل مشکلات سياسي و ديني از طريق بکارگيري راههاي مسالمتآميز و استفاده از اسلام. 3- دلجوئي از موالي[3] و کاستن فشار بر آنان در دو زمينه اقتصادي و اجتماعي ايرانيها دسته دسته مسلمان شدند. به دنبال شهادت عمربن عبدالعزيز بار ديگر حکام اموي با همدستي اشراف ايراني مردم خراسان را در تنگنا قرار دادند، و اين امر باعث شد که اولين شورش در خراسان بر عليه امويه به رهبري وکيع بن ابيسود شکل گيرد. او که نماينده طبقه متوسط جامعه بود، صاحبان صنايع دستي و حرفهها و کاسبکاران و بازرگانان خردهپا و همه کسان ديگري را که از ظلم اشراف ايراني و حکام اموي بجان آمده بودند را متحد کرد. و بر ضد عبدالرحمن بن مسلم باهلي شوريد و او را کشت. بعدها همين طبق نقش اساسي را در براندازي حکومت اموي بازي کرد. رهبر اصلاحي مردم خراسان طي سالهاي 116-128 ه. ق حارثبن سريج بود که شعار او عمل به قرآن و سنت نبوي بود. اصول کلي انقلاب خراسان عليه حکومت امويه[4] 1- امامت: هر که عادل و عامل به قرآن و سنت باشد شايسته آن است و امامت تنها به اتفاق آراء مسلمانان پا ميگيرد. 2- مساوات بين همه ملتهاي مسلمان برقرار باشد و جزيه از مسلمانان نوپاي گرفته نشود. 3- ستيز با استبداد و ياري حق که اسلام آنرا به رسميت ميشناسد. 4- سهيم بودن ايرانيان مسلمان در اموال و عطاياي بيتالمال. 5- حکومت بايد با ايرانيان مسلمان و غير مسلمان طبق قانون اسلام عمل کند. از علل مهم شورش خراسانيها بر عليه امويه زردشتيها بودند. بهرام سيس از زردشتيان خراسان که متصدي جمعآوري خراج در آن سامان بود به کمک ساير جمعآورندگان ماليات که همگي زردشتي بودند، به بهانههاي مختلف از کساني که اسلام ميآورند، جزيه ميگرفتند تا بدين طريق مانع مسلمان شدن ايرانيها شوند. هم چنان که قبلاً گفته شد اين کار باعث شده بود که در آن هنگام حدود سي هزار نفر از مسلمان هنوز جزيه ميدادند، در حالي که هشتاد هزار ذمي در عمل از ماليات دادن معاف بودند. بعلاوه آنها بيشتر از آنچه که مقرر بود از مردم ماليات ميگرفتند و تنها مقدار کمي از آن را به حکومت ميدادند، اين کار سبب شده بود که اين متصديان ماليات روز بروز ثروتمندتر شوند. در نتيجه روز بروز بر نارضايتي عمومي از بنياميه افزوده ميشد. در همان اوان اين نارضايتي با دعوت سري عباسي حالت جنگي به خود گرفت و مسلمانان خراسان نقش اول در براندازي حکومت امويه و بقدرت رساندن بنيعباس بازي کردند. در سال 129 ه. ق مردم مرو بر حاکم اموي خود شوريدند. ابومسلم خراسانی به دستياري جمعي از ايرانيان در سال 130 ه. ق مرو را گرفت و نصربن سيار حکمران خراسان گريخته در ساوه فوت ميشود. خراسانيها بقيه سپاهيان نصر را در نهاوند منهزم ميکنند و جماعتي هم از اتباع ابراهيم امام در 14 محرم 132 ه. ق کوفه را تصرف ميکنند. به اين ترتيب قسمت شرقي خلافت بنياميه بدست آل عباس ميافتد. بدنبال دستگيري ابراهيم امام در شام بدست مروان[5]. مردم کوفه در ربيعالاول سال 132 ه. ق به ابوالعباس سفاح برادر ابراهيم امام دست بيعت دادند. بدنبال آن مروان براي جلوگيري از پيشرفت لشکريان عباسي با سپاهي يکصد و بيست هزار نفري به طرف وادي علياي نهر زاب کبير پيش ميآيد و در جنگي که رخ ميدهد و نه روز طول ميکشد در نتيجه رشادت خراسانيها سپاه مروان شکست سختي خورده و به دمشق ميگريزد. مروان بعد از فرار در ماه ذيحجه سال 132 در مصر بدست يکي از هواداران بنيعباس کشته ميشود و قاتل سر وي را به کوفه پيش سفاح ميفرستد. بعد از آن آل عباس پايتخت امويان را تصرف کرده سپس مصر را نيز تصرف ميکنند و به اين ترتيب عباسيان جاي امويان را ميگيرند. وقايع دوران بنياميه را با بررسي اجمالي مسائل داخلي و خارجي ادامه ميدهيم: وقايع داخلي: جنگهاي داخلي مثل واقعه کربلا دهم محرم سال 61 مسببين واقعي اين فاجعه در واقع اهل رده بودند که بقاياي آنها در انتظار روزي بودند که انتقام خود را از اهل اسلام بگيرند. اهل رده قبايلي بودند که در دوران خلافت حضرت ابوبکر صديق -رضی الله عنه- از حکومت اسلامي پيروي نکردند و بعضي از آنها کافر شدند. نقش قبايل اهل رده در واقعه کربلا بقرار زير است: 1- قبيله مزجح با 7 سر بريده. 2- قبيله تميم با 17 سر بريده. 3- قبيله سجاح. 4- قبيله کند. 5- قبيله هوازان بفرماندهي شمربن ذيجوشن با 20 سر بريده. 6- قبيله بنياسد با 6 سر بريده. از مجموع حدود 72 شهيد کربلا در مجموعه سر پنجاه تن آنها توسط افراد اهل رده از تن جدا ميشود. در سال 63 ه. ق نيز همينها بودند که مدينه منوره را مورد تاز و تاخت قرار دادند و به کشتار و غارت اهالي آنجا پرداختند. قاتل امام حسين سنانبن انس نخعي اصبحي بود و سر مبارک آن حضرت را خوليبن يزيد از تن مبارکش جدا ميکند[6]. 65-64 ه. ق: شکست سخت خوارج از دست والي عبدالله بن زبير -رضی الله عنه-: خوارج که در سال 37 ه. ق بعد از جنگ صفين شکل گرفته بودند در دوران بنياميه به بيست فرقه تقسيم شدند که فرقه ازارقه مهمترين آنها در سال 77 ه. ق به دست حجاج برانداخته شدند. 65 ه. ق: سليمان و گروه توبهکردهاش در اين سال کشته ميشوند آنها به خاطر آنکه طبق نامههايي که براي حضرت حسين -رضی الله عنه- فرستاده بودند از او حمايت نکردند. بعد از شهادت آن حضرت توبه کرده و به جنگ بنياميه ميروند. 66 ه. ق: مختار پسر ابوعبيد ثقفي (فرمانده جنگ جسر) به خونخواهي امام حسين برخاست. او قاتلان و همدستان آنها را در کوفه تار و مار ميکند. 77 ه. ق: مطرفبن مغيره بن شعبه -رضی الله عنه- براي برپاداشتن حکومت قرآن و سنت قيام ميکند ولي به دست حجاج شکست خورده و شهيد ميشود. قيام عبدالله زبير -رضی الله عنه- وي مردي عابد و زاهد بود تا در قيد حيات بود، پادشاهي بر بنياميه قرار نگرفت چون او را شهيد کردند مردم طوعا و کرها از بنياميه اطاعت کردند. مردم مکه پس از مرگ معاويه دوم با عبدالله بيعت کردند، حتي قسمتي از بنياميه و مروان بن الحکم عامل مدينه هم مايل به قبول بيعت عبدالله شدند اما مخالفت قدرتمندان بنياميه مانع اين کار شد. مروان به شام ميرود و عراق و حجاز و يمن و مصر و شام خلافت عبدالله را تصديق مينمايد. در سال 64 جنگ مرج راهط در غوطه دمشق بين مروان با ضحاک بن قيس عامل عبدالله صورت ميگيرد که به پيروزي مروان ميانجامد و بدنبال آن مروان بقيه نواحي شام و مصر را تحت حکم خود درآورد و مؤسس سلسلهاي شد که بنام آل مروان موسوم شد. عبدالله زبير در سال 67 برادرش مصعب را به سرکوبي مختار به کوفه ميفرستد. مصعب بعد از محاصره کردن کوفه آن شهر را فتح کرده و مختار را ميکشد. بعد از زد و خوردهايي بين سپاهيان و کشته شدن مصعب بدست حجاج در سال 73 ه. ق شهر مکه بعد از هفت ماه محاصره توسط حجاج فتح ميشود و عبدالله به همراه همرزمانش به شهادت ميرسند. رضوانالله تعالي عليهم[7]. وقايع خارجي: فتوحات بنياميه فتوحات عمدهاي که در عهد بنياميه نصيب مسلمين شده اکثر در عهد حکومت وليد و هشام بوده است. در دوران امير معاويه مکران و قسمت شرقي سند مفتوح شده بود. جلگه سند در دوران وليد گشوده شد. هم چنين قسمت بزرگ مازندران که هنوز فتح نشده بود به تصرف بنياميه درميآيد. وقتي موسي بن نصير به حکومت افريقا ميرسد که قيروان به طرف اقيانوس اطلس پيش رانده و مراکش را تصرف ميکند. سپس به طنجه ميرسد. اين شهر را به علت آنکه آخرين خشکي بود که مسلمين از طرف مغرب بدان رسيده بود را المغرب الاقصي ناميدند. موسي يکي از غلامان خود بنام طارق بن زياد را والي مغرب کرده به قيروان برميگردد. فتح اسپانيا اسپانيا در سال 456 ميلادي توسط ويزگوتها اشغال شده بود. طي حکومت ويزگوتها استثمار مردم به دست زورمندان و شاهزادگان و روحانيون شديداً اعمال ميشد. ثروت در دست عده کمي بود. بينوايان و يهوديان از جمله کساني بودند که با آمدن مورها[8] از فقر و تعقيب مذهبي رهايي يافتند. در سال 708 ميلادي پس از مرگ پادشاه ويتيتسا، اشراف از دادن تاج و تخت به فرزندان او خودداري و آنرا به رو در يک دادند پسران ويتيتسا به افريقا گريخته از مسلمانان کمک ميخواهند. طارق سردار نامدار اسلام با عده کمي سپاه در سال 92 ه. ق مطابق 710 ميلادي از تنگهاي که بعدها بنام وي جبل طارق خوانده شد وارد اسپانيا ميشود و با کمک اهالي و قسمتي از نيروهاي ويزگوتها شهرهاي اسپانيا را يکي بعد از ديگري تصرف ميکند. مردم شهرها داوطلبانه دروازههاي شهر خود را به روي سپاهيان اسلام باز ميکنند. موسي بن نصير در سال 94 ه. ق (713 ميلادي) اسپانيا را مملکت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و خليفه اموي اعلام ميکند. مجاهديني که در سمت مغرب ميجنگيدند همه جا به سيره مجاهدين عهد خلفاي راشدين ميجنگيدند و اعتلاي اسلام و شهادت تنها آرزوي آنها بود. در سال 114 ه. ق مطابق 734 ميلادي عبدالرحمن غافقي به سرداري سپاه اندلس رسيد. وي پس از فتح قسمت جنوب شرقي فرانسه لشکريان خود را تا شهر پواتيه رساند. در جنگ بين لشکريان اسلام و لشکريان فرانسوي بفرماندهي شارل مارتل کم مانده بود که مسلمين پيروز گردند. ليکن عبدالرحمن به شهادت ميرسد و چون شب فرارسيد سپاهيان مسلمان بدون گرفتن نتيجه قطعي عقبنشيني ميکنند و بعد از آن ديگر هيچ سپاه مسلماني به فرانسه حمله نکرد[9]. اسامي و مدت خلافت امويان 1- معاويهبن ابوسفيان حکومت از، 41 ه. ق تا 60 ه. ق 2- يزيدبن معاويه حکومت از، 60 ه. ق تا 64 ه. ق 3- معاويهبن يزيد حکومت از، 64 ه. ق به مدت 6 ماه 4- مروانبن الحکم حکومت از، 64 ه. ق تا 65 ه. ق 5- عبدالملک بن مروان حکومت از، 65 ه. ق تا 86 ه. ق 6- وليدبن عبدالملک حکومت از، 86 ه. ق تا 96 ه. ق 7- سليمانبن عبدالملک حکومت از، 96 ه. ق تا 99 ه. ق 8- عمربن عبدالعزيز حکومت از، 99 ه. ق تا 101 ه. ق 9- يزيدبن عبدالملک حکومت از، 101 ه. ق تا 105 ه. ق 10- هشامبن عبدالملک حکومت از، 105 ه. ق تا 125 ه. ق 11- وليدبن يزيدبن عبدالملک حکومت از، 125 ه. ق 126 ه. ق 12- يزيدبن وليدبن عبدالملک حکومت از، 126 ه. ق به مدت 5 ماه و 12 روز 13- ابراهيم بن وليدبن عبدالملک حکومت از، 126 ه. ق به مدت 70 روز 14- مروانبن محمدبن مروان حکومت از، 126 تا 132 ه. ق حکومت اميه با سه کس به آخر رسيد که ضربالمثل زمانه بودند. مروان حمار و صاحب لشکرش يزيدبن عمربن هبيره که در مردي و شجاعت نظير نداشته است. و وزيرش عبدالحميد يحيي نيز در کفايت و تدبير همتاي نداشت. اما سنت الهي چيز ديگري است[10]. دوران اوليه حکومت بنيعباس ابوالعباس عبداللهبن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس رضوانالله تعالي عليهم معروف به سفاح اولين خليفه عباسي است. وي دو برادر بنامهاي ابراهيم امام که در سال 132 وفات نمود يا بقولي کشته شد (به دست مروان الحمار)، و ابوجعفر منصور که به علت آنکه دانه دانه پول خرج ميکرد به دوانيقي مشهور بود و بعد از سفاح به حکومت رسيد داشت. سفاح جميع حکام بلد اسلام را عوض کرد و غالب آن قسمتها را به برادران يا اعمام يا سردارن خود واگذاشت، از آن جمله شام را به عبدالله بن عباس و الجزيره و آذربايجان و ارمنستان را به ابوجعفر منصور برادر خود و خراسان و جبال را به ابومسلم خراساني محوّل نمود. وي ابوسلمه از محترمين همدان را با لقب وزير آل محمد به وزارت خود برگزيد. بعد از فوت سفاح در سال 136 ه. ق برادرش ابوجعفر منصور جاي او را گرفت. منصور باني شهر بغداد است که تا زمان وي دهکدهاي بيش نبود. وي در سال 145 ه. ق در آنجا شهر ساخت و آنرا پايتخت خود و دارالخلافه عباسي قرار داد. از وقايع مهم دوران حکومتي وي قيام محمد از اولاد امام حسين با لقب النفس الزکيه است که در سال 145 ه. ق روي داد او و برادرش بنام ابراهيم بقتل رسيدند. کشتن ابومسلم خراساني که نقش عمده - اي در پيروزي آل عباس بر آل اموي داشت. علت آن، اين بود که ابومسلم بعد از سفاح ميخواست حکومت به عيسي بن موسي عموزاده سفاح برسد ولي ابوجعفر منصور به وصيت سفاح حاکم شد غلام ابومسلم بنام حسن بن قحطبه پنهاني به منصور نامه نوشته ميگويد که ابومسلم قصد خلافت دارد[11]. ابن المقفع پسر دادويه و اسمش روزبه است. پدرش بخاطر حيف و ميل اموال حکومتي در دوران کارمندي خود در عصر حجاج يا خالد قسري شکنجه ميشود و دستش شل ميشود بهمين سبب وي را مقفع ميخواندند. پسرش روزبه که ظاهراً مسلمان شده و عبدالله ناميده ميشد را عبدالله بن المقفع ميخواندند. بيروني دانشمند مشهور ايران در دوران غزنويان در کتابش بنام التحقيق مال فی الهند مينويسد که ابن مقفع ماني مذهب بود و علتش آن است که او باب برزويه طبيب را بر کتاب پنج تنتره (کليله و دمنه) افزوده است تا در عقايد کساني که اعتقاد دينيشان ضعيف است تشکيک کند. روزبه کتابهاي ديگري نيز دارد از جمله: خوداي نانگ (تاريخ رسمي ساسانيان)، آئين مزدک، کتاب ادب کبير، صغير، رساله في صحابه و... وي به دستور منصور کشته شد. بعد از مرگ منصور در سال 158 مهدي پسر منصور به خلافت نشست. در زمان وي شخصي بنام مقنّع معروف به صاحب ماه نَخَشب در ماوراءالنهر ادعاي پيغمبري کرد و در سال 163 بقتل رسيد. بعد از مهدي پسرش هادي سپس هارونالرشيد پسر دومش بخلافت رسيد. وي از 170 تا 193 حکومت کرد، در دوران وي برامکه وزارت را در اختيار داشتند. قدرت آنها تا حدي بود که غالباً رفت و آمد و مراجعات مردم به خانههاي برامکه بيشتر بود تا به قصر خليفه. اين خاندان رياست مذهبي يکي از بتکدههاي بودائي شهر بلخ بنام نوبهار (بتخانه جديد) را داشتند. از اين طايفه خالد در ايام دعوت ابومسلم خراساني قبول اسلام کرد پسرش يحيي در رساندن هارون به خلافت نهايت فداکاري و سعي به خرج داد. يحيي پسراني بنامهاي فضل و جعفر و محمد و موسي داشت که پس از رسيدن پدر به وزارت همگي در راه بردن کارهاي خلافت معين و ياور او بودند. علت براندازي برمکيان بقول عبدالقاهر بغدادي در الفرق بين الفرق آن است که برامکه چون ميخواستند دين اسلام را براندازند و بجاي آن آئين آتشپرستي را جايگزين کنند مورد نفرت هارونالرشيد قرار گرفتند. آنان از روي نيرنگ به هارونالرشيد گفتند که مسلمانها را شايسته کاري آن است که در مسجدها آتش افروزند و در هر مسجدي آتشداني باشد که بر آن عود سوزند و نيز در درون کعبه آتشداني نهند و همواره عود در آن سوزانند تا بوي خوش دهد. رشيد دريافت که قصد ايشان پرستش آتش در کعبه است. اين امر باعث شد که وي جعفر برمکي را به بهانه هم خوابي با زوجهاش بکشد. قرار بر اين بود که جعفر و خواهر هارونالرشيد ازدواجشان تنها منحصر به نگه کردن همديگر باشد. ولي آندو اين قرار را برهم زده بودند. علت اصلي مخالفت خلفاي عباسي با خاندان برمکي و بعضي ديگر از ايرانيها همين سوء استفاده آنها از خلفاي عباسي بود منصور دوانيقي به پسرش مهدي هنگام مرگ سفارش ايرانيها را کرد و گفت: نسبت به موالي ايراني خودت مهربان باش و به آنها نيکوي کن، زيرا اينان در هنگام سختي پشت و پناه تو هستند. با مردم خراسان بيش از اندازه نيکويي کن، زيرا آنان در راه برقراري دولت عباسي جان و مال دادند، به پاداش اين فداکاريها با آنان مهربان باش و از بديهاي آنان درگذر و هر کدامشان که مردند کار او را به فرزندان و کسانش بسپار[12]. لذا بايد حق داد که در اين جور وقايع مقصران اصلي جريانات کفرآميزي هستند که با ظاهري اسلامي قصد براندازي اسلام را داشتند. ايرانيان به طور کل در برخورد با عباسيان دو دسته بودند. دسته اول آنهايي بودند که در اصل کافر بودند ولي ادعاي مسلماني ميکردند. دسته دوم کساني بودند که واقعاً مسلمان بودند و به نوعي زندگي مسالمتآميز با عباسيان داشتند که هم ميتوانستند بيشترين خدمت را به ايرانيان بکنند و هم اينکه حکومت عباسي را در رويارويي با ملحدان کمک کنند. بعد از هارونالرشيد امين از 193 تا 198 ه. ق خلافت ميکند و در اثر اختلافاتي که بين او و برادرش مأمون بوجود ميآيد بالاخره امين در سال 198 بدست طاهر اسير ميشود سپس طاهر او را کشته و سرش را روانه خدمت مأمون ميکند. مأمون در همين سال (198) در مرو رسماً به خلافت برگزيده شد و اول کاري که کرد وزارت را به فضل بن سهل سپرد و حکومت عراق و جبال و فارس و خوزستان و يمن را به برادرش حسن بن سهل داد. خراسان را نيز به طاهر سپرد. سال 218 ه. ق مأمون درگذشت. بجايش ابواسحاق محمد معروف به معتصم خليفه شد. در دوران مأمون و معتصم والواثق معتزله قدرت زيادي داشتند، به علت اينکه خلفاي نامبرده خود نيز معتزله بودند. در اين دوران معتزله به مخالفت با مخالفين خود برخاستند، بخصوص با آن دسته از کساني که موضوع خلق قرآن را قبول نداشتند. آنها اين موضوع را امتحان مردم قرار داده بودند و به آزار و اذيت مخالفين خود ميپرداختند. چنانچه آزار و اذيت امام احمد بن حنبل بدست آنها مشهور است. مهمترين جريانات الحادي در دوران اوليه عباسي[13] 1- سنباد: سپهبد فيروز معروف به سنباد از قريه اهروانه نيشابور بود که ظاهراً به خونخواهي ابومسلم برخاست. وي قصد ويراني مکه را داشت ولي شکست خورده و کشته ميشود. 2- استاد سيس: وي در سال 150 ه. ق دعوي پيامبري کرد. در 151 شکست خورده و به قتل ميرسد. 3- المقنّع هشام يا هشام بن حکيم: از دبيران ابومسلم خراساني در سال 159 با آوردن ديني جديد و ادعاي پيامبري با بنيعباس مخالفت ميکند. در سال 163 ه. ق کشته ميشود. او تا آنجا پيش رفت که خود را خدا خواند. عقيدهاش مبتني بر حلوليه و تناسخ بود. 4- خرم دينان: دستهاي بودند که به سرخ جامگان مشهور بودند و قبل از بابک خرمدين تحت رهبري جاويدان بن سهل خود را براي انقلاب آماده ميکردند. آنها بقايايي از يک فرقه مزدکي بودند که در آذربايجان تعاليم مزدک را مخفيانه نشر ميدادند. بابک با ادعاي خدايي و احياي آئين مزدکي از ميان آنها برخاست و مدت بيست سال بر قسمتي از آذربايجان و ارمنستان مستولي بود. وي با عرب و مسلمين کينه سختي داشت. عده مقتولين مسلمان بدست پيروان آن ملحد را تا يک ميليون تن هم نوشتهاند. او ده تا جلاد داشت که هر کدام از آنها بتنهايي سر سي و سه هزار تن از مسلمانان را از تن جدا کرده بودند. بابک در سال 223 بدست افشين سردار ايراني معتصم خليفه عباسي دستگير ميشود. و بدار مجازات آويخته ميشود. 5- مازيار بن قارن: از خاندان قارن زردشتي بود که در دوران ساساني حکومت جبال مازندران (ايالت ماد) به عهده آنها بود. در سال 224 ه. ق افشين سردار معتصم نامهاي را به اين مضمون براي وي نوشته و او را به قيام بر ضد طاهريان و خليفه دعوت ميکند: من در اين مذهب پسنديده (دين زردشت) با تو متفقم، بيا تا بمدد همديگر اين رسم و دين عرب را براندازيم و آئين گبري تازه کنيم. اين نامه بدست عبداللهبن طاهر ميافتد. وي با نشان دادن آن به خليفه خيانت افشين را ثابت ميکند به امر خليفه افشين در سال 225 ه. ق دستگير و زنداني ميشود. و در همانجا ميميرد. بدستور مازيار زردشتيان بسياري از مسلمانان مازندران را ميکشند و اموالشان را غارت ميکنند. هدف او استقلال طبرستان (مازندران) بود. عبداللهبن طاهر به دستور معتصم خليفه عباسي به جنگ مازيار ميرود او را شکست داده و اسير ميکند. سپس وي را بر بغداد پيش خليفه ميفرستد و معتصم او را کشته جسدش را در مقابل جسد بابک به دار ميآويزد. از جمله منابع معتبر در مورد ملحدان سياستنامه يا سيرالملوک خواجه شهيد نظامالملک وزير معروف سلجوقي است. مهمترين مذاهب رايج اين دوره 1- معتزله[14] مذهب غالب و حاکم دوره سه خليفه مقتدر عباسي هارونالرشيد مأمون و معتصم بود. اين فرقه معتقد به خلق قرآن بود. و مخالفان اين عقيده را شديداً آزار و اذيت قرار ميداد. بنيانگذار مذهب معتزله و اصل بن عطاست. وي شاگرد امام حسين بصري (وفات 110 ه. ق) بود. واصل معتقد بود که جاي مسلمان فاسق ميان جای مؤمن و کافر است. وقتي امام حسن بصري اين بدعت را بشنيد وي را از خود راند. واصل در پاي ستوني از ستونهاي مسجد بصره نشست و از جمع کناره گرفت. عمروبن عبيدبن باب به او پيوست و از آن روز به بعد به پيروان او معتزله گفتند. واصل پيشواي فرقه واصليه بود. مذهب معتزله داراي بيست و دو فرقه بود که هر فرقه ديگري را کافر ميپنداشت. با اين حال همه آنها در موارد زير همداستان بودند: 1- همه صفات ازلي را از خداي بزرگ نفي کردند و گفتند که او را علم و قدرت و سمع و بصر و هيچ صفت ازلي نيست و خداي را در ازل هيچ نام و صفتي نبوده است. 2- ديدن خداي را غير ممکن دانستند و گفتند: خدا جل جلاله خود را نميبيند و کسي نيز او را نتوان ديد. 3- به حادث بودن کلام خدا -جل جلاله- و حدوث امر و نهي و خبر او معتقدند و کلام او را مخلوق او مينامند. و گفتند که مردم در کار و پيشه خود آزادند و خداوند -جل جلاله- را در کار و پيشه ايشان و ديگر جانوران قدرت و کاري نيست و از آن جهت آنانرا قدريه نامند. 4- گويند که مسلمان فاسق نه مؤمن است نه کافر بلکه ميان آندو است. 5- گويند: آنچه که خداوند -جل جلاله- از کارهاي بندگان به آن امر نکرده يا از آن نهي ننموده چيزي ار آنان نميخواسته است. 2- خوارج[15] تا زمان حکميت از ياران حضرت علي -رضی الله عنه- بودند. بدنبال قبول کردن حکميت از سوي علي وي را به دليل حکم قرار دادن غير خدا -جل جلاله- کافر شمردند و حضرت عثمان -رضی الله عنه- را از زمان آخر خلافتش کافر ميدانستند.
خلاصه عقايد فرق بيستگانه خوارج 1- خلافت شيخين را صحيح و عثمان و علي را کافر ميخواندند. همچنين شرکاي جنگ جمل و معاويه را گناهکار ميدانستند. 2- گناه نزد آنها معني کفر بود، اگر مرتکب آن توبه نميکرد کافرش ميخواندند. 3- تنها از طريق انتخاب آزادانه ميتوان خليفه را انتخاب کرد. 4- قريشي بودن خليفه ضروري نيست، بلکه صلاحيت ملاک است. 5- خليفه تا وقتي که درستکار است اطاعتش واجب در غير اين صورت حتي قتلش واجب است. 6- تنها قرآن را قبول داشتند. بزرگترين گروه خوارج بنام ازارقه جز خودشان را کافر ميخواندند. مهمترين فرق خوارج الف- ازارقه: پيروان نافع بن ازرق، آنان غير از خود را کافر ميدانستند. جنگ با آنها را واجب، حتي قتل زنان و اطفالشان را جايز ميشمردند. خيانت به مخالفان را جايز و غير مجاهدين را کافر ميدانستند. وصلت با غير خود را جايز نميدانستند. ب- النجدات: پيروان نجدبن عامر مخصي: وي معتقد بود دين دو چيز است معرفت خدا -جل جلاله- و رسول -صلى الله عليه وسلم-، و مردم همگي جاهلند. ث- الإباضيه: پيروان عبداللهبن اباض النميمي: هنوز هم در مغرب و بحرين وجود دارند. در مورد مخالفان مبالغه نميکنند، وصلت با آنان را جايز ميدانند، به مسالمت نزديکترند. جنگ با مخالفان را تنها در صورت دعوت و اتمام حجت و اعلان جنگ جايز ميدانند. 3- مرجئه از بيطرفان در جنگهاي زمان حضرت علي -رضی الله عنه- نشأت گرفته است. در کل مرجئه به هشت فرقه تقسيم ميشد. خلاصه عقايد آنها به قرار ذيل است: 1- ايمان تنها براي شناخت خدا -جل جلاله- و پيامبرش -صلى الله عليه وسلم- کافي است، بدون عمل و انجام تکاليف مؤمن بودن شخص برقرار است. 2- مدار نجات تنها ايمان است، براي آمرزش تنها کافي است که شخص از شرک مصون باشد. اين مذهب باعث رواج خلاف شرع در جامعه اسلامي شد، زيرا مردم تازه مسلمان به آمرزش پروردگار يقين حاصل کردند و گناهکار شدند. دو فرقه آن بنامهاي قدريه و جبريه (جهميه) معروف بودند. قدريه: انسان کاملاً مختار است و خداوند -جل جلاله- در اعمال او کوچکترين دخالتي نميکند. جبريه يا جهميه: از پيروان جهم بن صفوان معتزلي: معتقد بودند که انسان مجبور است در کارهائي که انجام ميدهد. قائل به جبر در اعمال و ارجاء در ايمان بودند. ارجاء به معني بازپس انداختن کاري و تأخير در آن است. طبق اين عقيده مسلمان اجباراً مسلمان است و کافر اجباراً کافر و انسان از خود ارادهاي ندارد. 4- شيعه همه فرق آن داراي اشتراکات زير هستند الف- امامت رکني از دين است. ب- امام معصوم است و هر قولي که از او سرچشمه ميگيرد بر حق است. ت- حضرت علي آن شخصي است که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- او را بعنوان امام نامزد کرده است. ث- بعد از امام، امام جديد لزوماً بر اساس نص سلف خود مقرر ميشود، زيرا انتخاب اين مقام به امت تعلق نميگيرد. ج- تمامي فرق شيعه معتقدند که امامت تنها حق اولاد علي است. شيعه به چهار دسته تقسيم ميشود: 1- زيديه 2- کيسانيه 3- اماميه 4- غُلاة الف- زيديه: زيد پسر حضرت زينالعابدين بن امام حسين -رضی الله عنه- را امام ميدانند. زيديه به سه دسته تقسيم ميشود: الف- جاروديه ب- سليمانيه (جريريه) ت- بتريه، فرقه بتريه به اهل سنت نزديک است شيخين را احترام ميگذارند و درباره حضرت عثمان -رضی الله عنه- نه به نيکي و نه به بدي چيزي نميگويند. ب- کيسانيه: از پيروان مختاربن ابوعبيد ثقفي و دو دستهاند. دستهاي محمدبن حنيفه را زنده پنداشته و او را مهدي آينده دانند. دسته ديگري وي را امام ميدانند ولي معتقدند که مرده است و پس از وي ديگري را جانشين وي ميدانند و در جانشيني او اختلاف دارند. ت- اماميه: اکثريت شيعيان را تشکيل ميدهند. اکثراً امروزه به دوازده امام معتقدند ولي در گذشته اکثر فرق آن امامت را به حضرت جعفر صادق ميرساندند. داراي فرق گوناگوني بود که اکثر آنها از بين رفتهاند. از جمله: 1- محمديه 2- باقريه 3- ناووسيه 4- شميطيه 5- عماريه 6- اسماعيليه 7- مبارکيه 8- موسويه 9- قطعيه 10- اثنيعشريه 11- هشاميه 12- زراريه 13- يونسيه 14- شيطانيه 15- کامليه. در دوران قاجاريه 2 فرقه بهايي و بابي نيز بوجود آمدند. ث- غُلاة: امامان را تا حد خدايي بالاميبرند و پنج دستهاند، غلُاة علاوه بر خدا دانستن امامان حرام را حلال داشته و واجبات را بجا نميآورند[16]. 5- مذهب اهل سنت و جماعت اکثريت مسلمانان به همان راه و روش پيامبر بزرگوار -صلى الله عليه وسلم- و صحابه کرام -رضی الله عنهم- وفادار ماندند و آن را ادامه دادند. براي جلوگيري از انحرافات بيشتر مسلمانان و فرقهسازي در ميان آنان جمعي از تابعان آئين اسلام را به صورت سازماندهي شده درآوردند. با اين کار هم اسلام به همان روش پيامبر عظيمالشأن -صلى الله عليه وسلم- محفوظ ماند و هم اينکه مسلمانان از پراکندگي بدور ماندند، و فرقههاي مذهبي که در دوران آشوب و جنگهاي داخلي امت اسلامي بوجود آمده بودند، روز به روز ضعيفتر و کم رنگتر شدند و در نهايت بسياري از آنها به مرور زمان و با آگاهي مسلمانان ريشهکن شدند. در اينجا خلاصهاي از مذهب اهل سنت و بزرگان آنرا که مورد احترام همه مسلمانان هستند توضيح ميدهم. هم چنان که خواهيم ديد بنيانگذاران و مروجين اصلي اهل سنت ايراني بودهاند. سنت در لغت به معني راه و روش ميباشد. در اصطلاح اهل حديث هم معني حديث يعني گفتار، کردار، رفتار و تأييدات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- ميباشد. اهل سنت به معني جامعه سنتي و سنتگرا و پيرو روش پيامبر -صلى الله عليه وسلم- و يارانش ميباشد و هم چنان که خواهيم ديد. اين امر در حقيقت دستور خداوند متعال -جل جلاله- ميباشد که مسلمانان را بدان امر کرده است. جماعت به معني قبول رأي عمومي مسلمانان که اجماع ناميده ميباشد، اجماع يکي از دلايل احکام است و به معني جامعه جمعگرا و مخالف فرقهگرايي از راه تحمل عقايد گوناگوني جامعه بزرگ اسلامي بدون اينکه هيچ کدام از فرقههاي اهل قبله را کافر شمارند. بطور خلاصه اهل سنت و جماعت يعني يک جامعه سنتگرا و ضد تأويلهاي انحرافي و يک جامعه جماعتگرا و ضد فرقهسازي. علامه ابوبکر تفتازاني (متوفاي 793 ه. ق) در کتاب شرح عقايد سنت را به معني حديث و جماعت را به معني جامعه اصحاب منظور نموده است. در اين صورت اهل سنت و جماعت يعني جامعهاي که بعد از کلام خدا -جل جلاله- تنها احاديث صحيح رسولالله -صلى الله عليه وسلم- و فهم و استنباط و عملکرد همنشينان او را اصل و متبوع قرار داده و بقيه فکرها و انديشهها را فرع و تابع آنها دانستهاند. در عين اينکه براي جدا کردن حقايق اسلامي و اباطيل غير اسلامي، از فروع عقلهاي سالم استفاده ميکنند، به هيچ وجه در صدد تجدُد بازي و بدعتسازي و خيالبافي و حرُافي و تأويلهاي انحرافي و پايين آوردن عقايد عاليه به سطح افکار مادُي و سافله برنميآيند. با توجه به اينکه سنت پيامبر -صلى الله عليه وسلم- استفاده از بهترين ابزار زمانه و برترين سليقه در رسيدن به اهداف دنيوي نيز بود. امام حسن بصري ايرانيالاصل متوفاي 110 ه. ق از تابعين بعد از تحقيق و تفحُص زياد در علمي را به روي مسلمانان گشود که ابزار کارش دلايلي نقلي و عقلي، کارش بحث و تحقيق و گفتگو در عقايد و کاربردش اثبات حقانيت عقايد اسلامي و رد باطلهاي غير اسلامي بود که بعدها آنرا کلام و عالم متخصص حوزه آن را متکلم ناميدند. و مذهبي را که در اين حلقهها تبيين ميشد به مذهب اهل سنت و جماعت معروف گرديد. اين مذهب در حقيقت همان اسلام و عين فرموده خداوند -جل جلاله- است: ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ (الحشر: 7). «و هر چه را پيامبر -صلى الله عليه وسلم- به شما دستور ميدهد، بپذيرد و آنچه را که بر شما نهي ميکند فروگذاريد». ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾ (النساء: من الآية59) «هر گاه در چيزي دچار منازعه شديد قضاوت در آن را به خدا -جل جلاله- و رسول -صلى الله عليه وسلم- ارجاع دهيد، اگر به خدا -جل جلاله- و روز قيامت ايمان داريد». ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾ (التوبة: 100) «پيشگامان نخستين مهاجران و انصار و کساني که به نيکي روش آنان را در پيش گرفتند و راه ايشان را به خوبي پيمودند (و ميپيمايند)، خداوند -جل جلاله- از آنان خشنود است و ايشان هم از خدا -جل جلاله- خشنودند، و خداوند -جل جلاله- براي آنان بهشت را آماده ساخته است که در زير (درختان و کاخهاي) آن رودخانهها جاري است و جاودانه آنجا ميمانند. اين است پيروزي بزرگ و رستگاري سترگ تابعين و همه مؤمناني که از کردار و رفتار مهاجران و انصار بزرگوار در تمام امکنه و اعصار تا آخرين روزگار پيروي ميکنند». مولوي: آن کس که سنت با جماعت ترک کرد در چنين مسبع، نه خون خويش خورد هست سنت ره جماعت چون رفيق بيره و يار، افتي در مضيق
آيا کسي که سنت و جماعت را ترک گويد در اين دنيا که سرزمين درندگان است خون خود را نميريزد، يا هر کسي که راه رسول -صلى الله عليه وسلم- را نرود بدون شک اسير آدم درندهصفت شده و گمراه ميشود. سنت به منزله راه است و جماعت به منزله همراه، بدان که بدون راه و همراه دچار تنگنا خواهي شد. سنايي غزنوي چنگ در گفته يزدان و پيغمبرزن و رو کانچه قرآن و خبر نيست نانست و هوس
داني اول و آخر قرآن ز چه بآ مد و سين يعني اندر ره دين رهبر تو قرآن بس
منابع استدلالي اهل سنت و جماعت 1- قرآن 2- سنت رسولالله -صلى الله عليه وسلم- 3- اجماع 4- قياس اجماع: تجمع فقهاي يک عصر براي استخراج حکمي که در قرآن و سنت به روشني نيامده است. قياس: استخراج حکمي از حکم ديگر. بزرگان اهل سنت امامان چهارگانه فقه 1- امام اعظم ابوحنيفه: (80- 150 ه. ق) نعمان بن ثابت بن زوطي نسبش به يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني ميرسد. در کوفه متولد شده و در بغداد درگذشت. عالمي اهل زهد و تقوا کثرالخشوع و دايم التضرُع بسوي خدا بود. وي از تابعين اوليه است که شانزده تن از صحابه از جمله انس بن مالک و جابر بن عبدالله و عبداللهبن انس الجهني را ديده و از آنها حديث شنيده است. در واقع شانزده تن صحابه استاد حديث وي بودهاند. امام اعظم داراي آثار فراواني است که اسامي برخي از آنها بشرح زير است. 1- فقه اکبر 2- فقه ابسط 3- عالم و متعلم 4- الرد على القدريه 5- الوصية. مهمترين شاگرد آن حضرت عبارت بودند از: 1- ابويوسف (مشهورترين) (113-183). 2- ابوعبدالله محمدبن حسن شيباني (132-187). 3- زفربن الهذيل (110-158). 4- حسنبن زياد لولويي کوفي. اکثريت مسلمانان جهان پيرو فقه امام ابوحنيفه هستند. از جمله مسلمانان ترکيه – عربستان – سوريه – اردن – افغانستان – آسياي ميانه و چين – پاکستان – هند- بنگلادش – اندونزي و.... 2- امام مالک: مالکبن انس بن مالک رضيالله عنه (90-179) حضرت انسبن مالک -رضی الله عنه- از صحابيهاي بزرگ رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بود ([17]). امام مالک جزو تابعين اوليه ميباشد. وي متولد مدينه منوره و متوفاي آنجاست. کتاب اَلمُوَطَّأ امام مالک از مهمترين کتب حديث اهل سنت ميباشد. امام اعظم و امام مالک در قيام محمد معروف به نفس زکيه از نوادگان امام حسن مجتبي از وي طرفداري کرده بودند. همين امر باعث شد که منصور دوانيقي امام مالک را يکصد ضربه تازيانه بزند و امام اعظم را به بهانه نپذيرفتن شغل قضاوت زنداني کند. 3- امام شافعي: (150-204) ابوعبدالله محمدبن ادريس بن عثمان بن شافع مادرش فاطمه دختر عبدالله بن حسن بن امام حسين -رضی الله عنه-. خاقاني اول شب بوحنيفه درگذشت شافعي آخر شب از مادر بزاد امام شافعي متولد شهر غزه فلسطين است و قبرش در مصر ميباشد. در هفت سالگي حافظ کل قرآن و در پانزده سالگي مفتي شد. سپس نزد امام مالک رفته تا زمان وفاتش نزد وي ماند. کتاب الموطأ امام مالک را حفظ ميکند. اکثر مسلمانان در عراق و سوريه و مصر و مالزي و اهل سنت ايران از فقه شافعي پيروي ميکنند. برخي از آثار امام شافعي: 1- الام 2- الحُجه 3- الوصايا الکبيرة 4- اختلاف اهل العراق 5- وصية الشافعي 6- جماع العلم 7- ابطال الاستحسان 8- جامع المزني الکبير 9- المزني الصغير 10- الامالي 11- مختصر الربيع 12- البويطي و.... 4- امام احمد حنبل (164-241) احمدبن محمد حنبل هلال شيباني مروزي ايرانيالاصل متولد بغداد ([18]). کتاب المسند وي حاوي چهار هزار حديث (با مکرر) ميباشد. مسلم و بخاري از او روايت کردهاند. المسند حاوي صحيحترين احاديث ميباشد. امام احمد مدتي را در زندان المعتصم خليفه عباسي بسر برد. امام احمد کتابي در فقه ننوشته است بلکه آنچه از وي در فقه روايت شده عبارت از پاسخهايي که به سؤالات مردم داده است. و شاگردان او آنها را فراهم آورده، و مرتب کردهاند. مردم قسمتي از آفريقا و عربستان و شام و فلسطين پيرو فقه امام حنبلي هستند. آثار مهم امام احمد حنبل: 1- المسند شامل 8 جلد است. حديثي که در آن يافت نشود قابل اعتماد نيست (بقول بعضي از محدثان بزرگ) 2- الزهد 3- کتاب الصلاة 4- المناسک الکبير 5- المناسک الصغير 6- التاريخ 7- الناسخ و المنسوخ 8- المقدم و المؤخر 9- في کتاب الله تعالي 10- فضايل الصحابه و.... راويان حديث يا امامان ششگانه حديث 1- ابوعبدالله محمدبن اسماعيل معروف به امام بخاري متوفاي 256 در سمرقند. صاحب صحيح بخاري. 2- ابوالحسن مسلم بن حجاج نيشابوري معروف به امام مسلم متوفاي 261 در نيشابور صاحب صحيح مسلم. 3- ابوداود سليمان بن اشعث سجستاني ايراني متوفاي 257 ه. ق در بصره صاحب کتاب السنن معروف به امام ابوداود. 4- ابوعيسي محمدبن عيسي ترمذي معروف به امام ترمذي وفات 277 ه. ق در ترمذ از شهرهاي قديم ايران واز شهرهاي فعلي تاجيکستان ([19]) امروزي صاحب کتاب جامع. 5- ابوعبدالله محمدبن يزيد بن ماجه القزويني متوفاي 273 ه. ق در قزوين، معروف به امام ابن ماجه، صاحب کتاب السنن. 6- ابوعبدالرحمن احمدبن نعيم بن علي النسائي، متولد نساء از شهرهاي قديم ايران و متوفا در مکه معظمه بسال 303 ه. ق معروف به امام نسائي صاحب کتاب السنن[20]. «لوکان العلم منوطاً بالثريا لتناوله رجال من فارس». اگر دانش به ستاره ثريا بسته باشد ايرانيان بدان دست خواهند يافت. اين حديث در مسند امام احمد بن حنبل و صحيح امام مسلم آمده است. اين حديث بيانگر کوشش ايرانيان در بدست آوردن علم و تحقيق وتفحص در آن ميباشد. و امامان فقه مانند امام ابوحنيفه و امام احمد بن حنبل و امامان حديث نمونه بارز آن ميباشند.
زیرنویسها:
[1]- تاريخ مردم ايران، جلد دوم زرين کوب. [2]- به گنجينه تاريخ ايران عبدالعظيم رضايي و تاريخ مردم زرينکوب بنگريد. [3]- بنياميه به اسرا و بردگان موالي ميگفتند و موالي حق داشتن زن و فرزند و رسيدن به درجات عالي علمي را دارا بودند. [4]- خلاصه شده از : ايران در زمان بنياميه، عبدالله مهدي الخطيب، مترجم محمود رضا افتخارزاده و تاريخ مردم ايران، جلد دوم، زرينکوب. [5]- معروف به مروان الحمار: چون عرب سر هر صد سال را حمار ميخواند و در زمان او حکومت بنياميه صد ساله شد. بدين سبب وي را مروان الحمار خواندند. تاريخ گزيده، ص 287. [6]- تاريخ طبري، جلد7، ص 3038. [7]- تاريخ طبري، جلد هشتم و تاريخ گزيده حمدالله متوفي. [8]- نامي که غربيها به اعراب مسلمان داده بودند. [9]- تاريخ تمدن ويل دورانت، جلد 4، ص 120-122 و تاريخ ايران آشتياني. [10]- تاريخ گزيده حمدالله متوفي، ص 291-290. [11]- همان، ص 294، (تاريخ گزيده، ص 294). [12]- گنجينه تاريخ ايران، جلد نهم، ص 546-547. [13]- تاريخ ايران پس از اسلام، اقبال آشتياني – تاريخ مردم ايران، جلد دوم، زرينکوب – سياستنامه نظامالملک – تاريخ گزيده، حمدالله مستوفي – طبقات ناصري منهاج سراج – تاريخ ادبيات در ايران، ذبيحالله صفا – طبري – تاريخ کامل ابن اثير و ... . [14]- الفرق بين الفرق، منصور عبدالقاهر بغدادي. [15]- الفرق بين الفرق. [16]- براي توضيح بيشتر به فرق مختلف اسلامي به کتاب الفرق بين الفرق، ابومنصور عبدالقاهر بغدادي مراجعه شود. [17]- اين درست نيست: زيرا اسم و نسب حضرت انس بن مالك رضي الله عنه صحابي مشهور ، اينطور است: أنس بن مالك ابن النضر بن ضمضم بن زيد بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدي بن النجار. پس ايشان پدرامام مالك نيستند وأما نسب امام مالك رحمه الله اينطور است: مالك ابن أنس بن مالك بن أبي عامر بن عمرو بن الحارث بن غيمان بن خثيل بن عمرو بن الحارث، وهو ذو أصبح بن عوف بن مالك بن زيد بن شداد بن زرعة، وهو حمير الاصغر الحميري ثم الاصبحي المدني، حليف بني تيم من قريش، فهم حلفاء عثمان أخي طلحة بن عبيدالله أحد العشرة. [18]- برعكس ان صحيح است زيرا امام احمد عربي الأصل بود تولد مرو خراسان . [19]- از شهرهاي ازبكستان فعلي است، در مرز افغانستان و ازبكستان قرار دار دارد. [20]- به کتاب پژوهشي درباره امامان اهل سنت فريدون سپري مراجعه شود.
به نقل از: نگاهي به تاريخ ايران بعد از اسلام، مؤلف: فريدون اسلامنيا، ناشر: مؤسسه انتشاراتي حسيني اصل
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|