Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند:

"لعن الله من ذبح لغير الله" (روايت مسلم)،

يعنى: "كسى كه براى غير از خداوند ذبح كند ملعون است".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>علی بن ابی طالب رضی الله عنه > قلمروهای دولت أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه

شماره مقاله : 1878              تعداد مشاهده : 342             تاریخ افزودن مقاله : 1/4/1389

قلمروهای دولت أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه
 
نخست: مکّه‌ی مکرمه
وقتی عثمان رضی الله عنه وفات یافت، فرماندار مکّه خالد بن سعید بن عاص بود، سپس علی رضی الله عنه او را عزل نمود و ابو قتاده‌ی انصاری را به عنوان والی و فرماندار مکه تعیین کرد،([1]) چنین به نظر می‌آید که ‌ابوقتاده مدّت کوتاهی فرماندار مکّه بوده، چون وقتی علی رضی الله عنه خواست به سوی عراق حرکت کند، قثم بن عباس ([2]) را به عنوان فرماندار مکه به آن جا فرستاد و ابوقتاده‌ی انصاری را عزل نمود،([3]) بر این اساس مدت فرمانداری ابا قتاده دو ماه طول کشید و از دوران کوتاه فرمانداری او سخنان و اخبار قابل ذکری نقل نشده و بیشتر منابعی که ‌از فرمانداری قثم بن عباس بر مکه سخن گفته‌اند، بیان کرده‌اند که علی رضی الله عنه او را به عنوان فرماندار همزمان مکه و طائف مقرر کرد،([4]) و اخبار مکه در دوران خلافت علی رضی الله عنه جز آن قسمت که مربوط بوده به موسم حج و کسانی که‌ امیر حج قرار گرفته‌اند نقل شده‌اند و علی بن ابی طالب رضی الله عنه در دوران خلافت خود در حج حضور نیافت، چون با فتنه‌هایی درگیر بود که در گوشه‌های دولت اسلامی‌سر بلند کرده بودند و اوضاع هنوز در آن مناطق آرام نبود و علی رضی الله عنه در موسم حج کسی را می‌فرستاد که حجّاج را رهبری کند، ظاهرا قثم بن عباس فقط در موسم حج سال(37 هـ) امیر حج بوده و در سال (36هـ)علی رضی الله عنه عبدالله بن عباس را به عنوان امیر حج فرستاد و در سال (38) عبیدالله بن عباس را به امیر حج منصوب کرد و به مکه فرستاد. با وجود اینکه منابع در بیان سالی که هر یک از اینها به حج رفته‌اند اختلاف دارند و در سال (39هـ) معاویه رضی الله عنه یکی از فرماندهان شام را همراه حجاج شام به مکه فرستاد تا حج را اقامه نماید، وقتی به مکّه رسید با قثم بن عباس درگیر شد و اگر صحابه برای برقراری صلح و توافق بر این که‌ یکی از افراد بنی شیبه حج را اقامه نماید اقدام نمی‌کردند، نزدیک بود میان آنها جنگ بپا گردد، امّا با دخالت صحابه حج با امنیت بر قرار شد و جنگی در نگرفت([5]).
قثم بن عباس همچنان فرماندار مکه بود تا اینکه لشکر معاویه رضی الله عنه به فرماندهی بسر بن ارطاه وارد مکه شد و قثم از آن جا که برای خود احساس خطر کرد پا به فرار گذاشت و از مکه بیرون رفت و اینگونه دوران فرمانداری او بر مکه به پایان رسید و مکه‌ از قلمرو حکومت علی بن ابی طالب رضی الله عنه بیرون آمد و علی رضی الله عنه یکی از لشکرهایش را فرستاد تا مکه را باز پس بگیرند امّا به شهادت رسیدن علی رضی الله عنه سبب شد تا این مهم انجام نگیرد.([6])
 
دوّم: مدینه نبوی
در دوران پیامبر صلی الله علیه و سلم و سه خلیفه‌ی بعد از او مدینه پایتخت دولت اسلامی‌بود و خلیفه در آن ساکن بود و مدینه را در زمان حضورش در آن خودش اداره می‌کرد و وقتی خلیفه به سفر می‌رفت کسی را به عنوان جانشین خود بر آن مقرّر می‌کرد که‌ آن را اداره کند. بعد از بیعت مردم با علی رضی الله عنه اوضاع دگرگون شد، چون وضعیت کلّی و درگیری که بعد از کشته شدن عثمان رضی الله عنه پیش آمد او را وادار به ترک مدینه کرد، به خصوص بعد از آن که طلحه و زبیر و عایشه رضی الله عنه قبل از واقعه جنگ جمل به سوی عراق رهسپار شدند،([7]) و چنان که بعضی از روایات می‌گویند در این وقت سهل بن حنیف انصاری به عنوان جانشین خلیفه در مدینه مقرر گردید.([8])
مدت فرمانداری سهل بن حنیف بر مدینه برای ما معلوم نیست، امّا ظاهراً دوران فرمانداری او در مدینه بیش از یک سال بوده، چون روایت است که ‌او در سال (37هـ) فرماندار مدینه بوده‌است،([9]) سپس علی رضی الله عنه بعد از آن که سهل بن حنیف را عزل کرد، (تمام بن)عباس را به عنوان والی و فرماندار مدینه منصوب نمود و بعد از او ابو ایوب انصاری را به فرماندار مدینه‌ انتخاب کرد، که تا سال (40هـ) ایشان فرماندار مدینه باقی ماند. در این سال لشکر شام از سوی معاویه به فرماندهی سبر بن ارطاه([10]) وارد مدینه شد، پس ابوایوب از مدینه فرار کرد و بسوی علی در کوفه نزد رفت،([11]) روی آورد و اینجا بود که مدینه‌از قلمرو حکومت علی رضی الله عنه بیرون آمد و جزو قلمرو حکومت معاویه رضی الله عنه گردید و اینگونه در دوران علی رضی الله عنه مدینه‌از پایگاه خلافت به ولایتی از ولایت‌ها تبدیل شد و حوادث سیاسی دور از آن رخ می‌دادند، بنابراین می‌بینیم که منابع تاریخی تقریبا در این برهه مدینه را فراموش کرده‌اند، تا آن که لشکر معاویه توانست بر آن غالب آید.([12])
 
سوم: ولایت بحرین و عمان
بحرین در زمانی که عثمان رضی الله عنه وفات یافت تابع امارت بصره بود و ابن عامر یکی از فرمانداران خود را امیر آن جا مقرر می‌کرد و علی رضی الله عنه در دوران خود مجموعه‌ای از أمراء خود را که مهمترین آنها عمربن ابی سلمه([13]) بود را به عنوان امیر بحرین مقرر کرد، عمربن ابی سلمه در اثنای سفر علی رضی الله عنه به عراق او را همراهی کرد، سپس علی او را برای مدت زمانی به عنوان فرماندار بحرین منصوب کرد([14]) و سپس او را به عراق فراخواند تا در کنارش باشد، همچنین قدامه بن عجلان انصاری ([15]) و نعمان([16]) بن عجلان انصاری از فرمانداران علی رضی الله عنه در بحرین بودند و گفته‌اند که عبیدالله بن عباس([17]) نیز از جمله کسانی بوده‌است که علی آنها را به فرمانداری بحرین منصوب کرده‌است و عبیدالله بن عباس فرماندار یمن بود، شاید بحرین و نجد در آن زمان تابع یمن بوده‌اند، همانگونه که‌از تعبیر طبرانی بر می‌آید، همچنان که تعبیر خلیفه بن خیاط به این نکته ‌اشاره می‌کند که ترتیب مشخصی برای این فرمانداران را سراغ نداشته ‌است، ([18]) منابع تاریخی اسامی‌بعضی از فرماندارانی را ذکر کرده‌اند که علی به عمان می‌فرستاد، که‌ یکی فرماندار و دیگری فرمانده لشکر بود، ایشان رضی الله عنه این فرماندهان را می‌فرستاد تا شورش‌هایی را که در عمان علیه علی رضی الله عنه بپاخاسته بودند خاموش کنند،([19]) همچنین فرمانداری در یمامه بود که شاید او تحت اشراف والی و فرماندار بحرین قرار داشت.([20])
 
چهارم: یمن
وقتی عثمان رضی الله عنه به شهادت رسید و مردم با علی رضی الله عنه بیعت کردند، علی رضی الله عنه عبید الله بن عباس رضی الله عنه را به فرمانداری یمن منصوب کرد،([21]) و قبل از رسیدن عبیدالله بن عباس به یمن، فرمانداران عثمان رضی الله عنه از آنجا بیرون آمدند و بعضی از آنها همراه لشکر جمل با طلحه و زبیر رضی الله عنه همراه شدند و در مجهّز کردن لشکر نقش به سزایی داشتند،([22]) عبیدالله بن عباس فرماندار صنعاء و توابع آن بود و سعید بن سعد بن عباده‌ انصاری با او در فرمانداری کمک می‌کرد و فرمانده لشکر بود،([23]) شهادت عثمان رضی الله عنه تاثیر شگرفی بر مسلمین یمن گذاشته بود و آنها از این جنایت ناراحت و متنفر بودند، بنابراین بعضی از اهالی یمن بیعت نکردند و دوست داشتند قاتلان عثمان رضی الله عنه را بکشند و چون امر کشتن قاتلان عثمان رضی الله عنه به تأخیر افتاد، آنها بعد از واقعه‌ی حکمیت به معاویه نامه نوشتند، بنابراین معاویه بسر بن ارطاه را فرستاد و او توانست با همکاری این دسته‌از مردم برای مدت کوتاهی([24]) بر یمن چیره شود، بعد از آن علی توانست یمن را از لشکر معاویه باز پس بگیرد و باری دیگر عبیدالله بن عباس را به عنوان فرماندار یمن منصوب کرد و تا وقتی که علی رضی الله عنه به شهادت رسید عبیدالله والی یمن بود.([25])
 روایت شده که بسربن ارطاه دو پسر عبیدالله بن عباس و برخی از طرفداران علی را در آن جا به قتل رسانید، سپس به سوی شام بازگشت و امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه جاریه بن قدامه سعدی را به یمن فرستاد و او همان کاری را کرد که به سر کرده بود و او بعضی از دوستداران عثمان را در یمن به قتل رسانید([26]). ابن کثیر می‌گوید: این خبر نزد سیره نویسان مشهور است، امّا از دیدگاه ‌اینجانب صحت آن قابل تأمل است ([27]) و تردیدی نیست که در این برهه‌افراد بی گناه کشته نشده‌اند، حتی در بصره و صفین وقتی دو طرف با هم جنگیدند افراد بی گناه را نمی‌کشتند، پس چگونه در دوران آتش بس کودکان و بی گناهان را می‌کشته‌اند، بنابراین نمی‌توان این حرفهای متضاد با عرف و ارزش‌ها و دین مسلمین را قبول کرد([28]).
 
پنجم: ولایت شام
در دوران خلافت عمر و عثمان رضی الله عنهما معاویه رضی الله عنه فرماندار شام بود، وقتی علی رضی الله عنه زمام خلافت را به دست گرفت خواست معاویه را عزل کند و عبدالله بن عمر را به فرماندار شام منصوب نماید، امّا عبدالله بن عمر از پذیرفتن فرمانداری شام امتناع ورزید و در این مورد پوزش خواست و خویشاوندی بین آنها را یادآور شد،([29]) و امیر المؤمنین علی درخواست عبدالله بن عمر را در خصوص نرفتن به شام پذیرفت و او را مجبور نکرد. امّا روایاتی که‌ادعا می‌کنند که علی بر عبدالله بن عمر به خاطر این که ‌او کناره گیری کرد و در کنار علی نایستاد پرخاش کرد، تحریف حقیقت و دروغ است،([30]) و نهایت امر در مورد قضیه عبدالله بن عمر و فرمانداری شام این بود که ذهبی از طریق سفیان بن عیینه و او از عمر بن نافع و او از پدرش و او از ابن عمر روایت می‌کند که گفت: علی کسی را نزد من فرستاد و گفت: ای ابا عبد الرّحمن تو کسی هستی که در شام از تو اطاعت می‌کنند، به شام برو تو را به عنوان امیر آن جا مقرر کرده‌ام، گفتم: به یاد خداوند و خویشاوندی و همراهی با رسول خدا صلی الله علیه و سلم می‌افتم، این مسئولیت را به من واگذار مکن، امّا علی رضی الله عنه نپذیرفت، آنگاه ‌از حفصه کمک گرفتم باز هم نپذیرفت، بنابراین شب هنگام به سوی مکه رفتم.([31]) این دلیل قاطعی است بر اینکه عبدالله بن عمر با علی رضی الله عنه بیعت کرده بود، زیرا اگر عبدالله بیعت نکرده بود چگونه می‌خواست او را به عنوان فرماندار منصوب نماید؟ در الاستیعاب ابن عبدالبر از ابی بکر بن ابی جهم و او از ابن عمر روایت می‌کند که به هنگام مرگ گفت: بر هیچ چیزی تأسف نمی‌خورم جز اینکه جنگیدن با گروه شورشیان را همراه علی ترک کردم ([32]) این نیز نشانگر آن است که ‌ابن عمر با علی بیعت کرده بود، چون از اینکه همراه علی به جنگ شورشیان نرفته بود پشیمان بود، چرا که عبدالله بن عمر از زمره کسانی بود که‌از فتنه کناره گیری کرد و با کسی نجنگید و اگر او با علی بیعت نکرده بود بیشتر پشیمان می‌شد و آن را نیز به صراحت بیان می‌کرد، چون بیعت کردن و در آمدن در آنچه مردم وارد آن شده‌اند واجب است و بیعت نکردن امری است که خود ابن عمر از پیامبر صلی الله علیه و سلم روایت می‌کند که فرمود: «من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیّة» ([33]) هر کسی بمیرد بدون آن که بیعتی به گردن داشته باشد با مرگ جاهلی مرده ‌است.لی بیعت با بیرون آمدن همراه علی رضی الله عنه برای جنگ فرق داشت، چون این قضیه مورد اختلاف صحابه بود و بعضی از آن کناره گیری کرده بودند. پس چگونه ممکن است ابن عمر به خاطر عدم حضور در این جنگ پشیمان شود ولی به خاطر عدم بیعت متأسّف نباشد، در صورتی که برای عدم بیعت و عید سخت آمده‌است و اینگونه باطل بودن ادعای بخشی از مورخین مبنی بر اینکه‌ابن عمر با علی بیعت نکرده ‌آشکار می‌شود، چون ثابت شد که ‌ابن عمر از زمره‌ی کسانی بود که با علی رضی الله عنه بیعت کردند و بلکه ‌ابن عمر رضی الله عنه از مقرّبان علی رضی الله عنه بود که علی رضی الله عنه دوست داشت آنها را به عنوان فرماندار منصوب نماید و از آنها کمک بگیرد، چون علی می‌دید که ‌ابن عمر رضی الله عنه صادقانه او را دوست دارد و خیرخواه ‌اوست.([34])
بعد از آن که ‌ابن عمر رضی الله عنه از پذیرفتن فرمانداری شام عذر خواهی کرد، امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه سهل بن حنیف را به جای او فرستاد، اما همین که ‌او به شام نزدیک شد، اسب سواران معاویه رضی الله عنه او را گرفتند و به او گفتند: اگر عثمان رضی الله عنه تو را فرستاده خوش آمدی و اگر کسی دیگر تو را فرستاده برگرد([35]). اهالی شام به خاطر شهادت مظلومانه‌ی عثمان رضی الله عنه به شدت خشمگین بودند و پیراهن خونین عثمان همراه با انگشتان قطع شده‌ی دست نائله همسر عثمان به هنگام دفاع از عثمان رضی الله عنه به شام آورده شده بودند و داستان شهادت عثمان رضی الله عنه بسیار دردناک بود و احساسات مردم تحریک و قلب‌ها جریحه دار و چشمها اشکبار بودند. همچنین خبر تسلط شورشیان بر مدینه و فرار بنی امیه به مکّه و دیگر رخدادها اهل شام و در رأس آنها معاویه رضی الله عنه را متاثر کرده بود، از این رو ایشان فکر می‌کرد که وظیفه‌ی اوست که برای گرفتن خون عثمان رضی الله عنه از قاتلانش به پاخیزد، چون ولی و صاحب خون عثمان رضی الله عنه است و خداوند عزوجل می‌فرماید:
{ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا (٣٣) } (اسراء/33). یعنی: هر کس که مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او این قدرت را داده‌ایم (که قاتل را به مجازات برساند) ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند بیگمان صاحب خون یاری شونده ‌است.
از این رو معاویه رضی الله عنه مردم را جمع کرد و در مورد عثمان رضی الله عنه و اینکه ‌او مظلومانه به دست بیخردان منافقی که ‌از ریختن خون ناحق باکی نداشته‌اند به شهادت رسیده ‌است، سخن گفت و متذکّر شد که‌ آنها عثمان را در ماه حرام و در شهر حرام کشته بودند، آنگاه مردم شوریدند و این کار را زشت شمردند و صدا‌ها بلند شد و در میان این جمع تعدادی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و سلم حضور داشتند، یکی از اصحاب حاضر در جمع به نام مرّه بن کعب بلند شد و گفت: اگر حدیثی نبود که‌ از پیامبر شنیده‌ام سخن نمی‌گفتم، پیامبر صلی الله علیه و سلم روزی فتنه‌ها را یاد شد و متذکر شد که فتنه‌ها نزدیکند، در آن موقع مردی از نزدیک ما عبور کرد که خود را با پارچه‌ای پوشانیده بود، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «این مرد در آن روز بر هدایت است» من آن مرد دنبال کردم، رفتم ناگهان دیدم که ‌او عثمان بن عفان رضی الله عنه است، چهره‌اش را به سوی پیامبر برگرداندم و گفتم: آیا همین است ؟ فرمود: بله ([36]) و حدیثی دیگر هست که محرّک و انگیزه‌ی قوی برای معاویه رضی الله عنه بود که خون عثمان رضی الله عنه را بخواهد، این حدیث را نعمان بن بشیر از عایشه رضی الله عنها روایت می‌کند که گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم کسی را دنبال عثمان بن عفان رضی الله عنه فرستاد، سپس عثمان آمد و پیامبر صلی الله علیه و سلم رو به او کرد به شانه‌اش دست زد و آخرین سخنی که به او گفت این بود که فرمود: «ای عثمان به زودی خداوند لباسی را به تو می‌پوشاند، اگر منافقان از تو خواستند آن را از تن در آوری آن را در نیاور تا به دیدارم بیایی». سه بار پیامبر صلی الله علیه و سلم چنین گفت، عرض کردم: ای ام المؤمنین چرا تا کنون این حدیث را نمی‌گفتی؟ گفت: سوگند به خدا آن را فراموش کرده بودم و به یادم نمی‌آمد، من معاویه رضی الله عنه را از این حدیث با خبر کردم، او قبول نکرد تا آن که نامه‌ای به ام المؤمنین نوشت و از او خواست که‌ این حدیث را برای او بنویسد، آنگاه عایشه رضی الله عنه در نامه‌ای این حدیث را برای او نوشت.([37])
از آنجا که ‌اهل شام به رهبری معاویه بن ابی سفیان به شدت بر اجرای فرمان خداوند در مورد قاتلان عثمان رضی الله عنه حریص بودند، علّت اصلی بیعت نکردن آنها با علی بن ابی طالب رضی الله عنه این بود، نه به خاطر اینکه معاویه رضی الله عنه بر فرمانداری شام باقی بماند، یا به خاطر چشم دوختن به خلافت، چون کاملاً می‌دانست که‌ امر خلافت مربوط به شش نفری است که عمربن خطاب رضی الله عنه به عنوان شورای انتخاب خلیفه بعد از خودش تعیین کرده بود و کاملا می‌دانست که علی رضی الله عنه از او برتر و به خلافت سزاوارتر است،([38]) به دلیل روایتی که‌یحیی بن سلیمان جعفی با سند جیّد از ابی مسلم خولانی روایت می‌کند که ‌او به معاویه رضی الله عنه گفت: شما با علی رضی الله عنه همانند و همطراز هستی که با او درگیری ؟ معاویه رضی الله عنه گفت: نه سوگند به خدا من می‌دانم که ‌او از من برتر است و از من به امر خلافت سزاوارتر است، ولی آیا شما نمی‌دانید که عثمان مظلومانه کشته شده‌ است و من پسر عموی او هستم و خون او را می‌خواهم، پس نزد علی رضی الله عنه بروید و به او بگوئید: قاتلان عثمان را به من تحویل دهد تا تسلیم او شوم، آنگاه نزد علی آمدند و با او سخن گفتند ولی علی رضی الله عنه قاتلان را به معاویه تحویل نداد([39]). در روایتی دیگر آمده ‌است: نزد علی رضی الله عنه آمدند و با او صحبت کردند، علی رضی الله عنه گفت: معاویه با من بیعت کند و همراه ‌آنان برای داوری نزد من بیاید، امّا معاویه رضی الله عنه امتناع ورزید و نپذیرفت،([40]) امّا روایتی که می‌گویند معاویه به خاطر اعتراض شخصی و طمع‌های دینوی و به علت دشمنی و رقابتی که در دوران جاهلیت بین بنی‌هاشم و بنی امیه بود از بیعت کردن با علی رضی الله عنه اباء ورزید و دیگر تهمت‌هایی که به اصحاب پیامبر می‌زنند و نویسندگان معاصر همچون عبّاس محمود عقاد در کتاب (عبقریة علی) و عبدالعزیز الدوری در کتاب (مقدمة فی تأریخ صدر الاسلام) بر اساس این روایت خیال پردازی‌های پوچ و باطل خود را ارائه داده‌اند، باید دانست که ‌اینها روایاتی غیر قابل قبول و متروک می‌باشند که راویان آن از نظر عدالت و حفظ دارای ضعف و عیب هستند.([41])
در تمام دوران خلافت علی رضی الله عنه شام در سلطه‌ی معاویه بن ابی سفیان رضی الله عنه قرار داشت و علی رضی الله عنه نتوانست بر آن چیره شود و یا افرادی را در آن جا به عنوان امیر و فرماندار مستقر کند، در شرق سرزمین شام درگیری‌هایی بین لشکر علی رضی الله عنه و لشکر معاویه رضی الله عنه رخ داد که مهم ترین آن جنگ صفین بود که علی رضی الله عنه و معاویه رضی الله عنه هر دو در این جنگ شرکت داشتند و این جنگ در سال (37هـ) اتفاق افتاد، امّا این جنگ‌ها مانع ادامه‌ی سلطه معاویه رضی الله عنه بر شام نگردید.([42])
 
ششم: ولایت جزیره
در ایام حکومت عثمان رضی الله عنه جزیره‌ یکی از ولایت‌های تابع شام بود و بعد از شهادت عثمان رضی الله عنه شام در دست معاویه رضی الله عنه و عراق در دست علی رضی الله عنه بود، از این رو جزیره با توجه به موقعیت جغرافیایی که داشت و یک طرف آن به عراق و طرف دیگرش به شام متصل بود، همواره محل کشمکش دو گروه بود،([43]) و از سویی دیگر تسلط بر آن برای هر دو گروه‌اسان بود، لذا جنگ‌های زیادی بین لشکریان معاویه و لشکریان علی در جزیره در گرفت و هر گروه می‌کوشید بر جزیره مسلط شود و چنین به نظر می‌آید که علی رضی الله عنه توانست برای مدت زمانی بر آن چیره شود([44]) و در این مدت ایشان (اشتر) را به عنوان فرماندار جزیره مقرر کرد، او یکی از معروفترین فرمانداران علی در جزیره‌است، ([45]) علی چند بار او را به عنوان فرماندار جزیره منصوب نمود و او توانست امور جزیره را سامّان دهد، سپس علی رضی الله عنه در سال (سی و هشت هجری) به ناچار اشتر را به عنوان فرماندار به مصر فرستاد، با رفتن اشتر بار دیگر نابسامانی به جزیره برگشت و معاویه برای سیطره بر آن به پا خاست و جنگ‌هایی در جزیره در گرفت([46]) معاویه توانست در اواخر سال (سی و نُه) تا حدودی بر جزیره مسلط شود،([47]) و جزیره پناهگاهی برای بعضی از کسانی بود که‌ از جنگ در بین علی و معاویه کناره گیری کرده بودند،([48]) و شاید چون جزیره در میان قلمرو دو طرف قرار داشت، آنها آن را برای سکونت برگزیده بودند. اسامی ‌بعضی از کسانی که‌از سوی علی رضی الله عنه به عنوان فرماندار جزیره تعیین شده‌اند ذکر شده ‌است، از آن جمله ‌یکی شبیب ([49]) بن عامر و کمیل بن زیاد بود، این دو در مقابله با لشکریان شام که به جزیره حمله می‌کردند نقش به سزایی داشتند، چراکه ‌اینها توانستند از طرف جزیره به شام حمله کنند. ([50])
 
هفتم: ولایت مصر
عثمان رضی الله عنه در حالی به شهادت رسید که فرماندار مصر محمد بن ابی حذیفه بود، او از سوی عثمان رضی الله عنه به فرماندار منصوب نشده بود، بلکه به زور آنجا فرمانداری را به دست گرفته بود و بعد از وفات عثمان علی او را بر پست فرمانداری مصر باقی گذاشت، با هجوم لشکر معاویه رضی الله عنه به مصر محمد بن ابی حذیفه توسط لشکریان معاویه رضی الله عنه دستگیر و زندانی گردید و سپس کشته شد،([51]) از این رو مدت فرمانداری او در دوران خلافت علی بسیار کوتاه بود. گفته شده که علی رضی الله عنه محمد بن ابی حذیفه را به فرماندار مصر انتخاب نکرد، بلکه‌ او را بر حالتش باقی گذاشت تا اینکه کشته شد، بعد از کشته شدن او علی رضی الله عنه قیس بن سعد انصاری را به فرماندار مصر منصوب کرد ([52]) به او گفت: به مصر برو تو را به عنوان والی آنجا منصوب کرده‌ام و نزد قوم خود برو و افراد مورد اعتماد خود را گرد آوری کن و کسانی را که دوست داری همراه تو باشند، جمع کن تا لشکری همراه داشته باشی چون این دشمنت را بیشتر می‌ترساند و عزت و افتخار دوستت را بیشتر می‌کند، اگر به خواست خداوند وارد مصر شدی با نیکوکاران آن جا به نیکی رفتار کن و با شک کنندگان و فتنه جویان سخت گیر باش و با عام و خاص به مهربانی رفتار کن، چون نرم خویی نعمت است([53]) زیرکی و فراست و حسن تصرّف قیس در مواضع متعددی نمایان شد، او وقتی به سوی مصر حرکت کرد، گروهی از کسانی که به خاطر کشته شدن عثمان رضی الله عنه خشمگین بودند و گروهی از کسانی که در کشتن او شرکت داشتند نیز با او بودند، قبل از اینکه وارد مصر شود سوارانی از مصر به سوی او آمدند و گفتند: تو کیستی؟ گفت: از گروه شکست خوردگان عثمان رضی الله عنه هستم، به دنبال کسی هستم که مرا پناه دهد و به وسیله ‌او یاری شوم، گفتند: تو کیستی؟ گفت: قیس بن سعد، گفتند: برو او به راهش ادامه داد تا اینکه وارد مصر شد. ([54]) این موضعگیری قیس به او قدرت داد که وارد مصر شود و او بعد از ورود به مصر اعلام کرد که فرمانده و امیر مصر است و اگر او قبل از ورود به این سپاهیان می‌گفت فرماندار مصر است ممکن بود به او اجازه ورود به مصر را ندهند، همانطور که لشکریان شام وقتی دانستند که فرماندار برگزیده‌ی علی رضی الله عنه برای فرمانداری شام اعزام شده نگذاشتند که وارد شام شوند.([55])
وقتی قیس بن سعد به فسطاط رسید بالای منبر رفت و در میان اهل مصر سخنرانی کرد و برایشان نامه‌ای از سوی علی بن ابی طالب رضی الله عنه را خواند و از آنها خواست که با علی بیعت نمایند([56]) و اینجا بود که ‌اهل مصر به دو گروه تقسیم شدند، گروهی خلافت علی را پذیرفتند و با قیس بیعت کردند و گروهی دیگر توقف نموده و کناره‌گیری کردند، قیس با کسانی که با او بیعت کردند و با کسانی که‌از بیعت کردن امتناع ورزیده بودند حکیمانه و عاقلانه رفتار می‌کرد و آنها را به بیعت کردن مجبور نکرد و به حال خودشان رها کرد،([57]) و به این بسنده نکرد و بلکه هدایای آنها را در همان جایی که بودند می‌فرستاد و گروهی از اینها نزد او آمدند و او با آنان به خوبی رفتار نمود و آنان را گرامی ‌داشت،([58]) این رفتار خوب باعث شد تا جنگ و درگیری بین آنها رخ ندهد و در نتیجه ‌اوضاع مصر آرام شد و قیس توانست امور را سامان دهد، او فرماندهان را منصوب امور خراج و مالیات را منظّم کرد ،([59]) و اینگونه توانست ولایت مصر را سامان دهد وهمه طرف‌ها را راضی کند.([60])
قیس بن سعد در موقعیتی قرار داشت که برای معاویه در شام مزاحمی‌سیاسی و خطری نظامی ‌به حساب می‌آمد، چون مصر به شام نزدیک بود و قیس هم مصر را سامان بخشید و هوشیاری و زیرکی قیس معروف و نام‌آوری برخوردار بود، بنابراین معاویه ‌از حرکات نظامی ‌قیس احساس خطر می‌کرد که مبادا به جنگ او بیاید، از این رو برای قیس نامه می‌نوشت و او را تهدید می‌کرد و در عین حال می‌کوشید او را فریب دهد تا به او بپیوندد، امّا قیس به حدّی هوشیارانه این نامه‌ها را پاسخ می‌داد که معاویه نتوانست نیت و موضع او را بفهمد و نامه‌های متعددی بین آنها رد و بدل شد،([61]) روایات رافضی از نامه‌های رد و بدل شده بین معاویه و قیس زیادند که ‌ابومخنف در کتاب‌های تاریخ روایت کرده‌ است، امّا این روایات باطل اند و صحت ندارند و کل این روایات را فقط همین رافضی روایت کرده که علمای جرح و تعدیل او را ضعیف قلمداد کرده‌اند و در متن این روایات چیزهای عجیب و غریبی ذکر شده که بارزترین آن مطلبی است که ذیلاً ذکر می‌شود:
1- پیام علی به اهل مصر که با قیس بن سعد بود و در آن پیام آمده‌است: «بعد از آن دو یک والی زمام امور را به دست گرفت و کارهای تازه‌ای کرد، به خاطر آن امّت به او اعتراض کردند و حکومت را تغییر دادند...» یعنی افراد امت علیه عثمان رضی الله عنه قیام کردند و امت این منکَر را با کشتن عثمان رضی الله عنه تغییر داد، امّا علی رضی الله عنه از گفتن چنین سخنانی پاک و به دور است و علی رضی الله عنه می‌دانست که قاتلان عثمان رضی الله عنه اراذل و اوباش بودند و کشتن عثمان ظلم و فساد بود و گفته‌های علی رضی الله عنه بر همین دلالت می‌نماید، از آن جمله ‌آنچه‌ابن عساکر روایت کرده:
ابن عساکر روایت کرده که محمد بن حنیفه گفت: هیچگاه ‌از علی رضی الله عنه نشنیدم که ‌از عثمان رضی الله عنه به بدی یاد کند.([62]) حاکم و ابن عساکر روایت کرده‌اند که علی رضی الله عنه گفت: بار خدا از خون عثمان رضی الله عنه اعلام بی گناهی و برائت می‌کنم، سوگند به خدا روزی که عثمان کشته شد عقلم را از دست دادم و خودم را نمی‌شناختم و مردم برای بیعت کردن پیش من آمدند، گفتم: سوگند به خدا از خدا شرم می‌کنم با قومی‌بیعت کنم که مردی را کشته‌اند که پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم به او گفت:« آیا از کسی شرم نکنم که ملائکه‌ از او شرم می‌کنند» سوگند به خدا از خدا شرمم می‌آید که بیعت کنم در حالی که عثمان رضی الله عنه کشته شده و جسدش روی زمین افتاده و هنوز دفن نشده ‌است. مردم از نزد او منصرف شدند تا وقتی که عثمان رضی الله عنه به خاک سپرده شد، بعد از آن باری برگشتند و از من خواستند که با آنها بیعت نمایم، گفتم: بار خدایا از آنچه می‌خواهم انجام دهم می‌ترسم، تصمیم گرفتم و بیعت کردم، وقتی مردم گفتند: امیرالمؤمنین گویا قلبم شکافته شد و اشک از چشمانش سرازیر گشت([63]) در همین معنا علی اقوال زیادی دارد([64]) که ‌آن را در کتابم (تیسیر الکریم المنان فی سیرة امیرالمؤمنین عثمان بن عفان) گرد آورده‌ام.([65])
2- گفته‌ی قیس بن سعد: «ای مردم ما با کسی بیعت کرده‌ایم که بعد از پیامبر صلی الله علیه و سلم بهترین فرد است....» این سخن مردود است، چون ثابت است که ‌ابوبکر و عمر از علی برتر هستند و این مسئله‌ای بود که در آن زمان هیچ کسی از صحابه و از دیگران در آن شکی نداشتند، بنابراین نسبت دادن این سخن نه به قیس و نه به هیچ کدام از صحابه و تابعین درست و صحیح نیست و این نظریه فقط در میان شیعیان امّامیه‌ی اخیر انتشار یافته ‌است([66])، ابن تیمیه فرمود: شیعیان گذشته ‌اتفاق نظر داشتند بر اینکه‌ ابوبکر و عمر از علی  رضی الله عنهما برتر هستند، ([67]) و دلایل زیادی هست که بیانگر این هستند که ‌ابوبکر و عمر از علی  رضی الله عنهما برترند، از جمله ‌ابن عمر روایت می‌کند که ما در زمان پیامبر صلی الله علیه و سلم از بین مردم انتخاب می‌کردیم، قبل از همه ‌ابوبکر و پس از او عمر و سپس عثمان را برتر می‌دانستیم.([68]) احادیث زیادی در این مورد آمده ‌است،([69]) حقیقت امر همان طور که قبلاً در روایات صحیح گفته شد این است که معاویه ‌از امیرالمؤمنین خواست قاتلان عثمان را به او تحویل دهد و امیر المؤمنین علی رضی الله عنه را به کشتن عثمان متهم نکرد.
3- نامه معاویه به قیس بن سعد و اشاره به اینکه علی در کشتن عثمان طرف ماست، نسبت دادن چنین سخنی به معاویه صحت ندارد، چون بی گناهی علی چنان که قبلاً گفته شد واضح است و معاویه ‌از این بی خبر نبود و می‌دانست که علی بی گناه ‌است، چه برسد به اینکه به قیس بن سعد بگوید که علی این کار را کرده‌ است.
محمدبن سیرین یکی از بزرگان تابعین و از کسانی که در آن روزگار می‌زیسته، می‌گوید: عثمان کشته شد و هیچ کسی را سراغ ندارم که در آن وقت علی را به کشتن او متهم کرده باشد([70]) همچنین می‌گوید روزی که عثمان کشته شد خانه پر از جمعیت بود، عبدالله بن عمر و حسن بن علی در حالی که شمشیر بر گردن آویخته بود در میان حاضران بودند، امّا عثمان قاطعانه از آنها خواست که نجنگند.([71])
ابن شیبه از محمد بن حنیفه روایت می‌کند که علی گفت: خداوند قاتلان عثمان را در کوه و دشت و خشکی و دریا لعنت کند و نصوص زیادی با این مفهوم در این زمینه‌ آمده ‌است،([72]) که بر این تاکید می‌نمایند که همه می‌دانستند که علی رضی الله عنه به خاطر کشته شدن عثمان ناراحت بود.([73])
4- امّا آنچه در مورد اتهام معاویه ‌انصار را به خون عثمان، نسبت دادن چنین سخنی به معاویه درست نیست، چون معاویه می‌دانست که‌ انصار همه برای دفاع از عثمان به پا خواستند، ابن سعد روایت می‌کند که زیدبن ثابت رضی الله عنه نزد عثمان رضی الله عنه در حالی که در محاصره بود آمد و گفت: این انصار دم دروازه هستند، اگر می‌خواهی ما دوباره‌ یاوران خدا می‌شویم، می‌گوید: عثمان گفت: جنگ نه.([74])
5- اینکه می‌گوید: معاویه نامه‌ای را به دروغ به قیس نسبت می‌داد، این دروغی است که سرزدن چنین کاری از معاویه پذیرفته نیست چون عرب‌ها دروغ را از زشت ترین صفاتی می‌دانستند و افراد بزرگوار و با شخصیت از آن دوری می‌کردند، ابوسفیان روزگاری که مشرک بود و هرقل از او در مورد پیامبر صلی الله علیه و سلم سؤال کرد، ابوسفیان می‌گوید: سوگند به خدا اگر از شرم که دروغی برایم ثبت می‌شود چیزهائی را به دروغ به او نسبت می‌دادم.([75]) پس عرب‌ها اینگونه‌از دروغ دوری می‌کردند، در حالی که دروغ نزد مسلمین زشت تر بود بیشتر از آن پرهیز می‌کردند و کسی نمی‌تواند بگوید: او می‌خواست دشمن را فریب دهد و جنگ یعنی فریب دادن، چون فریب دادن دشمن به معنای دروغ گفتن نیست و معاویه هوشیارتر از این بود که چنین کاری بکند.([76])
6- روایت این همه نامه بین قیس و معاویه و علی رضی الله عنه به صورت پی در پی و با این دقت خواننده را دچار تردید می‌کند، چون ناقل آن مشخص نیست و کسی او را نمی‌شناسد.([77])
دکتر یحیی الیحیی می‌گوید: همه بر این اتفاق دارند که قیس بن سعد بن عباده رضی الله عنه از سوی علی رضی الله عنه به فرماندار مصر منصوب گردیده ‌است([78]) همه کسانی که شرح حال قیس بن سعد را نوشته‌اند این تفاصیل را ذکر نکرده‌اند،([79]) یعنی تفاصیلی که‌ابو مخنف در روایاتش بیان کرده دیگران آن را ذکر نکرده‌اند و حتی مورخین معتبر مصری به ان اشاره‌ای نکرده‌اند([80]) و حال آن که ‌ابن اثیر و ابن کثیر و ابن خلدون و ابن تغری بردی همه بعد از حذف و اختصار روایت ابی مخنف را از طبری نقل کرده‌اند،([81]) و کندی از عبدالکریم بن حارث روایت می‌کند که گفت: وقتی جایگاه قیس بر معاویه گران آمد برای بعضی از بنی امیه در مدینه نوشت که خداوند به قیس بن سعد پاداش نیک دهد و این را پنهان کنید، زیرا می‌ترسم اگر علی از ارتباط او با گروه ما خبر شود او را عزل کند. آنگاه خبر به علی رسید، کسانی از سران اهل عراق و مدینه که با او بودند به او گفتند: قیس تغییر یافته، علی گفت: وای بر شما او چنین نکرده ‌است مرا بگذارید، گفتند: او را حتماً عزل کن چون او تغییر کرده ‌است و همچنان اصرار ورزیدند تا آن که علی به قیس نوشت: می‌خواهم در کنارم باشی چون به تو نیاز دارم، بنابراین کسی را به جانشین خود تعیین کن و نزد من بیا، ([82])
دکتر یحیی الیحیی در کتاب ارزشمندش «مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری » این روایت را ترجیح داده ‌است و می‌گوید: به دلایل ذیل این روایت راجح است:
1- ناقل این روایت اهل مصر است و او اوضاع کشورش را از دیگران بهتر می‌داند.
2- این روایت را مورخ مصری نقل کرده‌است.
3- از چیزهای عجیب و غریب خالی است.
4- متن روایت با سیره ‌این مردان همخوانی می‌کند.
5- در روایت بیان شده که علی در عزل کردن قیس متردّد بود تا اینکه مردم او را تحت فشار قرار دادند، آنگاه خواست که قیس پیش خودش بماند و اینگونه فرمانده ماهر در زمان جنگ فرماندهان ماهر را از خود دور نمی‌کند.([83])
 
تعیین محمد بن ابوبکر به فرماندار مصر
بعضی از مردم برای آن که رابطه‌ی علی رضی الله عنه را با قیس تیره کنند در میان آنها دخالت نمودند تا علی او را عزل کند و در نهایت بعضی از مستشاران علی از او خواست کردند که قیس را عزل کند و شایعاتی را که در مورد او پخش شده بود، تصدیق کردند و اصرار کردند که علی رضی الله عنه او را عزل کند، آنگاه علی رضی الله عنه به قیس نامه نوشت که می‌خواهم در کنارم باشی، چون به تو نیاز دارم، بنابراین کسی را به جانشینی خود مقرّر کن و خودت پیش من بیا.([84])
این نامه به منزله‌ی عزل قیس از فرمانداری مصر بود و علی اشتر نخعی را به جای او منصوب کرد.([85]) علی رضی الله عنه پیش از حرکت اشتر بسوی مصر با او دیدار کرد و در مورد اهل مصر با او سخن گفت و از اوضاع مردم آنجا او را باخبر کرد و گفت: برای فرمانداری مصر جز تو کسی نیست، به آنجا برو رحمت خدا بر تو باد، اگر تو را توصیه نکرده‌ام به خاطر آن است که به دیدگاه و رأی تو اعتماد دارم، از خدا یاری بجوی و نرمی‌ را با سختی بیامیز و جایی که نرم خوئی بهتر است به نرمی ‌رفتار کن و جایی که جز سختی و شدّت کار ساز نیست شدت و سختی را به کارگیر،([86]) اشتر به همراه گروهی از یارانش به سوی مصر حرکت کرد، امّا وقتی به اطراف دریای سرخ رسید قبل از اینکه وارد مصر شود جان سپرد، گفته‌اند عسل مسموم به او خورانیدند و او به سبب آن مُرد و بعضی مردم معاویه را متهم کردند که با تحریک او مسموم شده،([87]) و این تهمت از طریق صحیحی ثابت نیست و ابن کثیر و ابن خلدون آن را بعید دانسته‌اند([88]) و نیز دکتر یحیی الیحیی([89]) آن را بعید دانسته و من نیز به همین قول گرایش دارم.
اشتر قبل از آن که کارش را در مصر شروع کند وفات یافت و با وجود این منابع تاریخی از او به عنوان یکی از فرمانداران علی بن ابی طالب رضی الله عنه در مصر سخن گفته‌اند و بعد از او محمد بن ابوبکر به فرماندار مصر منصوب گردید.([90])
محمد بن ابی بکر قبلاً در زمان عثمان رضی الله عنه در مصر زندگی کرده بود و روایات نشانگر این هستند که محمدبن ابوبکر قبل از اینکه‌ اوّلین فرماندار مصر یعنی قیس، آنجا را ترک کند وارد مصر شد و وقتی به آن جا رسید با قیس به گفتگو پرداخت قیس نصایحی را به محمد تقدیم کرد، به خصوص او را در مورد مردمی‌که به خاطر کشته شدن عثمان خشمگین بودند و هنوز با علی بیعت نکرده بودند. او را نصیحت کرد و قیس گفت: ای ابا القاسم تو از جانب امیر المؤمنین آمده‌ای و عزل شدنم مرا از نصیحت کردن شما باز نمی‌دارد و من در مورد وظیفه‌ی کنونی شما آگاه هستم، این گروه که با علی و با هیچ کسی بیعت نکرده بودند و کسانی را که به ایشان پیوسته‌اند به حالشان بگذار، اگر نزد تو آمدند آنها را بپذیر، در غیر این صورت آنها را احضارمکن و مردم را به تناسب مقام و جایگاهی که دارند گرامی ‌بدار و اگر توانستی به عیادت بیماران برو و در تشییع جنازه‌ها شرکت کن، چون این کار از جایگاه تو چیزی کم نمی‌کند. ([91])
محمد حامل پیام علی رضی الله عنه بود که‌ان را برای اهل مصر قرائت کرد و برایشان سخنرانی نمود،([92]) هنگامی ‌که ‌امیر المؤمنین علی رضی الله عنه محمد بن ابوبکر را به فرماندار مصر منصوب کرد برای او نامه‌ای نوشت که منحصر به سیاست فرماندار نبود، بلکه‌ ایشان را به سوی خدا دعوت کرد، از جمله در این نامه ذکر نوشته بود: بدان ای محمد اگر چه تو به بهره‌ی خویش از دنیا نیازمندی، امّا به تحصیل بهره‌ی آخرت برای خود نیاز بیشتری داری، اگر دو قضیه برایت پیش آمد یکی برای آخرت و دیگری برای دنیا بود، نخست کار آخرت را انجام بده و باید به کار خیر علاقه زیادی داشته باشی و نیّت تو در انجام آن نیک باشد، چون خداوند به بنده به اندازه نیّتش پاداش می‌دهد و اگر بنده خیر و اهل خیر را دوست بدارد و خیر را انجام ندهد، انشاءالله همانند کسی است که ‌آن را انجام داده ‌است، چون پیامبر صلی الله علیه و سلم وقتی از جنگ تبوک برگشت فرمود: «در مدینه گروههایی هستند که شما هیچ مسیری را طی نکرده‌اید و از هیچ دره‌ای پائین نیامده‌اید مگر اینکه ‌آنها با شما بوده‌اند و تنها چیزی که ‌آنان را از همراهی با شما بازداشته بیماری بوده ‌است»، چون آنان نیّت آمدن به جنگ را داشته‌اند.([93]) سپس بدان ای محمد که تو را به عنوان فرماندار بزرگترین لشکر خود یعنی اهل مصر منصوب کرده‌ام و کار مردم را به تو سپرده‌ام، سزاوار است که برای خود بترسی و برای دین خود هوشیار باشی، اگر یک لحظه در روز توانستی به این فکر باشی دریغ مکن. برای راضی کردن هیچ کسی پروردگارت را ناخوشنود مکن، بر ستمگر سخت بگیر و با اهل خیر و نیکوکاران به نرمی ‌رفتار کن و آنان را به خود نزدیک کن و آنان را رازدار خویش و برادرانت بگردان، والسّلام.([94])
محمد بن ابوبکر کار خود را در مصر آغاز کرد، اوّلین ماه فرمانداری او با امنیت و آرامش سپری شد، امّا دیگر کم کم امور تغییر می‌کرد، او به نصیحت قیس عمل نکرد و شروع به تحریک کسانی نمود که با علی رضی الله عنه بیعت نکرده بودند، او به آنها نامه نوشت و آنها را به بیعت فرا خواند، امّا آنها درخواست او را نپذیرفتند، بنابراین مردانی را به سوی بعضی از خانه‌هایشان فرستاد و آنها خانه‌هایشان را خراب و اموالشان را غارت نمودند و بعضی از فرزندان آنان را زندانی کردند، از این رو این گروه برای جنگ با محمد بن ابوبکر فعّال شدند.([95])
سپس معاویه لشکری را به فرماندهی عمرو بن عاص برای جنگ با مصر آماده کرد و با مخالفان محمد بن ابوبکر هم‌پیمان شد، آنان نیروهای زیادی برخوردار بودند که حدود ده هزار جنگاور بودند و مسلمه بن مخلد و معاویه بن حدیج نیز در میان آنها بودند ([96]) و جنگ‌های سختی بین آنها و فرماندار در گرفت. با کشته شدن محمدبن ابوبکر پایان یافتند و لشکریان معاویه بر مصر چیره شدند و اینگونه مصر از قلمرو حکومت علی رضی الله عنه در سال سی و هشت هجری جدا شد([97]) و فقط ابو مخنف شیعه روایت مفصلی در این مورد نقل کرده که تاریخ طبری آن را ذکر کرده‌است،([98]) ابو مخنف در این روایت بسیاری از حقایق تاریخی را تحریف کرده و چیزهایی می‌گوید که دیگران نگفته‌اند و بعضی از مورخین به صورت ذیل آن را بیان کرده‌اند:
یعقوبی: بیان جنگ عمروبن عاص با محمدبن ابوبکر و اینکه معاویه بن حدیج او را دستگیر نمود و به قتل رسانید و سپس جسد او را در لاشه مرده‌ الاغی گذاشت و آتش زد،([99]) و مسعودی و ابن حبان ([100]) به کشتن محمد بن ابوبکر اشاره کرده‌اند، امّا از پرداختن به جزئیات خود داری کرده‌اند و ابن اثیر([101]) روایت ابی مخنف در طبری را با حذف نامه معاویه به محمد بن ابوبکر حدف کرده و متن نامه‌های رد و بدل شده بین علی و محمد و حذف جواب محمد بن ابوبکر به نامه‌های معاویه و عمرو بن عاص، ذکر کرده ‌است.
 نویری به همان صورت که ‌ابن اثیر واقعه را ذکر نموده‌ان را بیان کرده ‌است، ([102]) و ابن کثیر نزدیک به انچه‌ابن اثیر و نویری نوشته‌اند بیان کرده‌است، امّا ابن خلدون به مفهوم روایات ابی مخنف اشاره کرده‌ است،([103]) و ابن تغری بردی روایات ابی مخنف را مختصر نموده‌ است،([104]) ولی همه‌این روایات تنها از طریق ابی مخنف نقل شده‌اند و این روایات برای مشوّه نمودن و لکه دار کردن چهره‌ی تاریخ اسلام در آن برهه دست به هم داده‌اند و مشارکت کرده‌اند و نویسندگان معاصر بدون بررسی و پالایش آن را نقل کرده‌اند و در پخش آن سهیم شده‌اند و بسیاری از این دروغ‌ها در اذهان بعضی از فرهنگیان جای گرفته ‌است و اینگونه‌ این روایات بخش جدایی ناپذیری از سلسله مفاهیم غلط شده‌اند که بین مردم شایع و نشر کرده‌اند.
 امّا حتی اگر معاویه بن حدیج محمد بن ابی بکر را کشته باشد امّا در حدیث صحیح از عبدالرحمان بن شماسه روایت است که گفت: نزد ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها رفتم، فرمود: اهل کجا هستی؟ گفتم: مصر، گفت: در این جنگ ابن حدیج را چگونه ‌یافتید؟ گفتم: او را بهترین فرمانده‌ یافتیم، برده‌ی هر کدام از ما می‌مرد او به آن کس برده‌ای می‌داد و شتر و اسب هر کس از بین می‌رفت به او شتر و اسب می‌داد، عایشه فرمود: اینکه‌ او برادر مرا کشته ‌است مرا از گفتن آنچه‌از پیامبر صلی الله علیه و سلم شنیده‌ام باز نمی‌دارد، پیامبر صلی الله علیه و سلم می‌فرمود: «هر کسی در چیزی فرمانده‌ امّت من قرار گرفت و با آنها مهربانی کرد با او مهربانی می‌شود و هر کسی با آنها به سختی رفتار کند با او به سختی رفتار می‌شود »([105]).
 روایات ابی مخنف در تاریخ طبری در مورد فرمانداری محمد بن ابوبکر در مصر و کشته شدن او چیزهای عجیب و غریبی ذکر شده که بارزترین آنها از این قرار است:
1- او می‌گوید بعد از واقعه تحکیم، اهل شام با معاویه بر خلافت بیعت کردند. امّا این درست نیست چون ابن عساکر با سندی که راویان آن ثقه هستند از سعید بن عبدالعزیز تنوخی که‌ اگاه ترین فرد در مورد شام بود ([106]) روایت می‌کند که گفت: علی رضی الله عنه در عراق امیرالمؤمنین خوانده می‌شود و معاویه در شام امیر گفته می‌شد، وقتی علی رضی الله عنه وفات یافت معاویه را در شام امیر المؤمنین می‌گفتند.([107]) پس این روایت بیانگر آن است که با معاویه بر خلافت بیعت نشد مگر بعد از وفات علی رضی الله عنه .
طبری نیز همین را می‌گوید، او در آخر بحث از حوادث سال چهل هجری می‌گوید: در این سال در ایلیا با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد.([108])
 ابن کثیر در توضیح این سخن طبری می‌گوید: یعنی وقتی علی رضی الله عنه وفات یافت، اهل شام به پا خواستند و با معاویه به عنوان امیرالمؤمنین بیعت کردند، چون از دیدگاه ‌آنها دیگر کسی نبود که با او درباره‌ی خلافت درگیر باشد،([109]) و اهل شام می‌دانستند که معاویه در امر خلافت با علی رضی الله عنه برابر نیست و با وجود خلیفه بودن علی رضی الله عنه جایز نیست او خلیفه باشد، چون فضیلت و پیشگام بودن و دانش و شجاعت علی رضی الله عنه و سایر برتری‌های او برای اهل شام آشکار و شناخته شده بود، همان طور که فضایل و جایگاه برادران علی رضی الله عنه یعنی ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنه و دیگران را می‌دانستند،([110]) علاوه بر این نصوص دینی در صورت وجود خلیفه، بیعت با خلیفه‌ای دیگر را منع کرده‌اند. مسلم در صحیح خود از ابی سعید خدری روایت می‌کند که گفت: پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «إذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الآخر منهما »([111]): (وقتی با دو خلیفه بیعت شد آخری را بکشید) و نصوص زیادی به همین معنا آمده ‌است و امکان ندارد که صحابه با آن مخالفت بورزند.([112])
2- اینکه عمرو بن عاص با معاویه به توافق رسیدند که تا وقتی زنده‌است مصر تحت فرمانداری او باشد، این داستان را ابن عساکر با سندی روایت کرده که‌یکی از راویان مجهول([113]) و ناشناخته‌ای است و ذهبی آن را با صیغه تمریض(کلمه‌ای که به ضعیف بودن اشاره می‌کند و با فعل مجهول بیان می‌شود) روایت کرده‌است، پس در نتیجه روایت صحت و اعتباری ندارد.
3- متهم کردن محمد بن ابوبکر به اینکه‌ او عثمان رضی الله عنه را با خنجرش کشته ‌است، این هم صحت ندارد و روایات ضعیفی در این مورد آمده‌ است و از آن جا که متن این روایات با روایات صحیح که بیان می‌دارد که قاتل عثمان رضی الله عنه مردی از اهل مصر([114]) بوده، مخالف می‌باشند و شاذ و غیر قابل قبول هستند. دکتر یحیی الیحیی عوامل متعددی را بیان کرد، که بی گناهی محمد بن ابی بکر را در مورد کشتن عثمان رضی الله عنه اثبات می‌نمایند. که برخی از این دلایل عبارتند از:
الف- عایشه رضی الله عنه به بصره رفت و خواستار مجازات قاتلان عثمان گردید و اگر چنانچه برادرش یکی از قاتلان می‌بود او به خاطر کشته شدن او ناراحت نمی‌شد.
ب- علی رضی الله عنه قاتلان عثمان رضی الله عنه را لعنت و نفرین می‌کرد و از آنها اعلام بیزاری نمود و به اقتضای این عملکرد ایشان رضی الله عنه باید قاتلان را از خود دور می‌کرد نه‌ اینکه فرماندار را از میان آنها انتخاب کند، حال آن که علی رضی الله عنه محمد بن ابی بکر را به عنوان فرماندار مصر مقرر نمود و اگر محمد از زمره قاتلان عثمان رضی الله عنه می‌بود علی رضی الله عنه او را به فرماندار منصوب نمی‌کرد.
ج- ابن عساکر با سند خود از محمد بن طلحه بن مصرف روایت می‌کند که گفت: از کنانه مولای صفیه بنت یحیی شنیدم که می‌گفت: در حادثه‌ی کشته شدن عثمان حضور داشتم و در آن وقت چهارده ساله بودم، پرسیدند آیا محمد بن ابوبکر هم در ریختن خون عثمان رضی الله عنه مشارکت داشت؟ گفت: پناه به خدا، محمد بن ابوبکر وارد خانه عثمان رضی الله عنه شد، آنگاه عثمان رضی الله عنه گفت: ای برادر زاده‌ام تو قاتل من نخواهی بود، بعد محمد برون رفت و هیچ مشارکتی در قتل او نداشت([115]) و آنچه خلیفه بن خیاط و طبری با اسنادی که راویان آن ثقه هستند از حسن بصری روایت کرده‌اند این را تایید می‌کند، آنها از حسن بصری که ‌از کسانی بود که در خانه عثمان رضی الله عنه حضور داشت([116]) روایت می‌کنند که می‌گوید: محمد بن ابوبکر ریش عثمان رضی الله عنه را گرفت، عثمان رضی الله عنه گفت: پدرت با من چنین نمی‌کرد، آن وقت محمد او را رها کرد و از خانه بیرون رفت، ([117]) اینگونه روشن می‌شود که دست محمد بن ابوبکر به خون عثمان رضی الله عنه آلوده نبوده‌است و بی گناهی او در این مورد ثابت می‌شود و پر واضح است که علّت متهم شدن او به قتل عثمان رضی الله عنه این بود که ‌او قبل از شهید شدن عثمان رضی الله عنه وارد خانه‌ی او گردید، ([118]) و ابن کثیر رحمه‌الله می‌گوید وقتی عثمان رضی الله عنه با محمد بن ابی بکر سخن گفت، او حیا کرد و از شرم برگشت و پشیمان شد و چهره‌اش را پوشاند و از عثمان رضی الله عنه به دفاع پرداخت، امّا ممانعت او فایده‌ای نداشت([119]).
د- اینکه معاویه بن ابی سفیان رضی الله عنه محمد بن ابوبکر را به مُثله تهدید کرد، یعنی خواست گوش و بینی او را ببرد و اینکه می‌گویند محمد بن ابی بکر را در لاشه ‌الاغی گذاشته و آتش زدند، هیچیک از این موارد با احکام شریعت سازگاری ندارند، اسلام از مُثله کردن و قطع گوش و بینی کشته شدگان کفار نهی کرده چه برسد به مسلمین، امام مسلم در صحیح خود از پیامبر صلی الله علیه و سلم روایت می‌کند که‌ ایشان صلی الله علیه و سلم هرگاه کسی را به عنوان امیر و فرمانده لشکری مقرر می‌کرد او را به تقوای الهی توصیه می‌کرد و سپس می‌فرمود:«به نام خدا در راه خدا بجنگید، با کسانی که به خداوند کفر ورزیده‌اند کار زار کنید، بجنگید و خیانت و عهد شکنی نکنید و گوش و بینی کشته شدگان را قطع نکنید و نوزاد و کودکی را به قتل نرسانید»([120]).
 شافعی می‌گوید: اگر مسلمین مشرکان را در جنگ اسیر کردند و خواستند آنها را بکشند، فقط گردنشان را بزنند و از این فراتر نروند، یعنی دست و پا و عضو کسی را قطع نکنند و شکم کسی را پاره ننمایند و کسی را نسوزانند و در آب غرق نکنند، چون پیامبر صلی الله علیه و سلم از قطع کردن گوش و بینی و اعضا نهی کرده ‌است،([121]). آیا می‌توان گفت که صحابه کرام رضی الله عنه با این دستور پیامبر صلی الله علیه و سلم مخالفت کرده‌اند؟ حال آن که‌ابن مسعود آنان را اینگونه می‌ستاید که: بهترین افراد این امت بودند، دلهایشان از همه ‌افراد امت پاک تر و علم و دانش آنان بیشتر و تکلفشان کمتر بود، آنان قومی‌بودند که خداوند آنان را برای همراهی پیامبرش و رساندن دینش انتخاب کرده بود، پس در کردار و رفتار خود را شبیه‌انان گردانید، قسم به پروردگار کعبه که‌ یاران محمد صلی الله علیه و سلم به راه راست بودند،([122]) و ابن ابی حاتم در مورد صحابه می‌گوید: خداوند به تمسک به رهنمود صحابه و گام زدن در مسیر آنان و پیروی از آنان فرمان داده‌ است، چنان که می‌فرماید:
{ وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا (١١٥) } (نساء/115).
و هر کسی (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که دوستش داشته ‌است، رهنمود می‌گردانیم و به دوزخش داخل می‌گردانیم و با آن می‌سوزانیم و دوزخ چه بد جایگاهی است.
صحیح‌ترین روایتی که در مورد سوزاندن محمد بن ابوبکر آمده روایتی است که طبری از حس بصری روایت می‌کند که گفت: این فاسق محمد بن ابوبکر در یکی از دره‌های مصردستگیر شد و دخل شکم الاغی قرار داده شد و آتش زده شد1، این روایت مرسل است چون حسن بصری در واقع حضور نداشته‌است و همچنین نگفته‌این قضیه را از چه کسی نقل کرده، علاوه بر این در عبارت ذکر نشده که چه کسی او را سوزانده ‌است و همچنین حسن بصری محمد بن ابوبکر را به فسق متهم نمی‌کند در حالی آن که‌او خبر دارد که علی رضی الله عنه محمد بن ابوبکر را می‌ستود و مقدّم می‌داشت.([123])
هـ- می‌گویند: علی رضی الله عنه گفته: فاسق پسر فاسق، یعنی منظورش معاویه بوده‌است، باید گفت که بیرون آمدن چنین کلماتی از زبان علی رضی الله عنه بعید به نظر می‌آید، زیرا علی رضی الله عنه با معاویه ‌اختلاف داشت نه با پدرش و ابوسفیان رضی الله عنه مسلمان شد و مسلمان خوبی بود و قبل از کشته شدن عثمان رضی الله عنه وفات یافت و در دوران فتنه‌ها زنده نبود([124]) و خداوند متعال می‌فرماید:
{ وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى }(فاطر/18): (هیچ کسی بار گناه کسی دیگر را به دوش نمی‌کشد).
 صحابه بیش از همه مردم کتاب خدا را می‌دانستند و بیشتر از همه به آن پایبند بودند، پس چگونه چنین کاری به آنان نسبت داده می‌شود.([125])
و- می‌گوید: وقتی عمروبن عاص محمد بن ابی بکر را خواست، معاویه بن حدیج رضی الله عنه این آیه را تلاوت کرد { أَكُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولَئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ فِي الزُّبُرِ (٤٣) } (قمر/43)
آیا کافران شما از اینان بهترند؟! یا اینکه برای شما امّان نامه‌ای در کتاب‌ها (از سوی خدا) نازل شده‌است؟!.
یعنی اینکه ‌او محمد بن ابی بکر و غیره را کافر قرار داده‌ است، در صورتی که چنین چیزی از صحابه کسی سراغ ندارد و اختلاف آنها با یکدیگر به جایی نرسیده بود که‌ یکدیگر را کافر بدانند و سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه این مطالب را اینگونه توضیح می‌دهد و می‌گوید: «اختلافی که در میان ما پیش آمد به دین ما نرسید»([126]) و همچنین معاویه بن حدیج از لشکریان عمرو بن عاص رضی الله عنه بود و او نمی‌توانست خواسته‌ی فرمانده‌اش را رد کند.([127])
ز- ابی مخنف روایت می‌کند که محمد بن ابوبکر گفت: عثمان رضی الله عنه ستم کرد و حکم قرآن را پشت سر انداخت ؛ باید بگویم نتوانستم به اصلی دست یابم که صحت نسبت دادن این سخن را به محمد بن ابوبکر اثبات نماید، امّا اظهار برائت عثمان رضی الله عنه از این مسائل چنان معروف است که نیازی به گفتن ندارد([128]) و در کتابم سیره عثمان رضی الله عنه به تفصیل در مورد آن سخن گفته‌ام.
 
هشتم: ولایت بصره
زمانی که عبدالله بن عامر والی بصره ‌آنجا را ترک کرد و به سوی مکّه رهسپار شد، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه عثمان بن حنیف انصاری را به جای او به فرماندار بصره منصوب کرد، عثمان بن حنیف انصاری از منطقه‌اگاه بود، زیرا قبلاً عمر رضی الله عنه او را برای تعیین مقدار خراج به آن جا فرستاده بود،([129]) عثمان بن حنیف به سوی بصره رفت و بدون جنگ وارد آن جا شد، امّا اهل بصره به سه گروه تقسیم شدند: گروهی بیعت کردند و وارد جماعت شدند و گروهی کناره‌گیری نمودند و گفتند: نگاه می‌کنیم اهل مدینه چکار می‌کنند، ما نیز همانند آنها عمل می‌کنیم و گروه دیگر بیعت نکردند.([130])
بعد از آن که عثمان بن حنیف فرمانداری بصره را به عهده گرفت، طولی نکشید که لشکر طلحه و زبیر و عایشه قبل از جنگ جمل و کسانی که به قصد مطالبه خون عثمان بیرون آمده بودند وارد بصره شدند و اوضاع متحوّل گردید و جنگ شروع شد و آنگاه عثمان بن حنیف به سوی علی رضی الله عنه رفت و او را در راهی که به بصره منتهی می‌شد کمی‌ پیش از جنگ جمل ملاقات نمود و اینگونه فرمانداری عثمان بن حنیف در بصره پایان یافت.
اندکی پیش از جنگ جمل علی بن ابی طالب رضی الله عنه به بصره رسید و مدت کوتاهی در آن اقامت گزید که در همین مدت جنگ جمل به وقوع پیوست - که در مورد آن به تفصیل سخن گفته خواهد شد- و هنگامی‌که علی بن ابی طالب خواست از بصره خارج شود عبدالله بن عباس رضی الله عنه را فرماندار بصره قرار داد و به همراه عبدالله بن عباس زیاد بن ابیه را به عنوان مسئول گرفتن خراج در آن جا مقرر کرد و از آن جا که‌از مهارت کاری و زیرکی سیاسی زیاد با خبر بود علی رضی الله عنه به ابن عباس فرمان داد که در کارها با زیاد مشورت کند،([131]) و نیز علی نصایحی را به ابن عباس توصیه کرد ؛ از جمله به او گفت: «تو را به تقوای الهی و رفتار عادلانه با کسانی که خداوند تو را مسئول آنها قرار داده توصیه می‌نمایم، در برخورد با مردم و فرامین خود با سعه‌ی صدر با مردم رفتار کن و از کینه جویی دوری کن، زیرا کینه‌ها دل را می‌میراند و حق را می‌کشد و بدان که‌انچه تو را به خدا نزدیک می‌نماید تو را از جهنم دور می‌کند و آنچه تو را به دوزخ نزدیک می‌کند از خداوند دورت می‌نماید و خداوند را بسیار یاد کن و از غافلان مباش» ([132]).
ابن عباس وظایف فرمانداری خویش را شروع کرد و او یکی از صحابه هایی بود که به دانش وسیع و گسترده‌اش در فقه و تفسیر معروف است و ایشان مهارت خویش را در اداره‌امور با تحکیم و تثبت امنیت در سجستان که تابع ولایت بصره بود و تأمین امنیّت در ولایت فارس به اثبات رسانید، ایشان جهت برقراری امنیت در فارس زیاد بن ابیه را به عنوان فرماندار آن جا مقرر کرد و همچنین وقتی از بصره بیرون رفت زیاد را به جانشین خود در آنجا تعیین کرد و توانست از لحاظ امنیت آنجا را کنترل نماید، لذا عبدالله بن عباس یکی از مهم ترین افراد علی رضی الله عنه به شمار می‌آید و ایشان علی رضی الله عنه را در مواقع خطرناک همراهی می‌کرد و خیر خواه و مدافع و مورد اعتماد امیر المؤمنین بود و از او مشورت می‌خواست. فرمانداری ابن عباس در بصره تا سال (39 هجری) ادامه‌یافت و رئیس پلیس و مسئول أخذ مالیات با او همکاری می‌کردند و در بعضی روایات آمده که‌او تا زمان کشته شدن علی رضی الله عنه همچنان بر پست فرمانداری بصره باقی ماند، طبری در حوادث سال(40هـ) می‌گوید: در این سال عبدالله بن عباس از بصره بیرون آمد و به مکه رفت، چنانکه بیشتر سیره نگاران همین را گفته‌اند و بعضی این را انکار کرده و ادعا می‌کنند که ‌او تا شهادت علی رضی الله عنه از سوی او فرماندار بصره بود و بعد از کشته شدن علی رضی الله عنه هم وقتی که حسن رضی الله عنه با معاویه صلح کرد ابن عباس بصره را ترک گفت و به مکه رفت.([133])
ویژگی‌های یک رهبر ربانی از قبیل علم و هوشیاری و بردباری و قاطعیت و دیگر صفت‌های رهبری در شخصیت ابن عباس فراهم بودند، امّا از آن جا که پیامبر صلی الله علیه و سلم برای او دعا کرده بود که خداوند آگاهی دینی و علم تفسیر قرآن را به او ارزانی نماید به علم و فقه معروف بود و همچنین عامل دوم شهرت او در فقه و تفسیر این بود که‌ ایشان علم را از بزرگان صحابه فرا گرفته بود و توانایی خاصی در اجتهاد و استنباط داشت و به تفسیر اهمیت زیادی می‌داد و در تعلیم شاگردانش روش ویژه و بارزی داشت و برای نشر و گسترش علم و دانش بسیار کوشا بود و به همین منظور سفرهایی انجام داد و نیز مدتی طولانی زیست، همچنین از عوامل شهرت ایشان نزدیکی او به عمر رضی الله عنه بود، زیرا وقتی عمر رضی الله عنه متوجه هوش سرشار و نجابت ایشان شد توجه خاصی به او مبذول داشت و او را نزدیک خود می‌نشاند و با او مشورت می‌کرد و اگر در مورد آیات دچار مشکلی می‌شدند آنچه ‌ابن عباس رضی الله عنه عمر رضی الله عنه می‌پذیرفت و ابن عباس که هنوز هم جوان بود برخورد و رفتار عمر رضی الله عنه او را تشویق می‌کرد، بیشتر به تحصیل علوم بپردازد و پیشرفت نماید.
 عامر شعبی از ابن عباس رضی الله عنه روایت می‌کند که گفت: پدرم به من گفت: پسرم می‌بینم امیر المؤمنین تو را به خود نزدیک می‌کند و با تو تنها می‌نشیند و سخن می‌گوید و وقتی با اصحاب رسول خدا رایزنی می‌نماید نظر تو را نیز می‌خواهد، بنابراین تو را به سه چیز سفارش می‌کنم: از خدا بترس و هیچ رازی از رازهای امیر المؤمنین را فاش مکن و هیچگاه با او دروغ مگو و پیش او غیبت هیچ کس را مکن([134]).
عمر رضی الله عنه او را در کنار بزرگان صحابه جای می‌داد، چون می‌دانست که‌ او تیزفهم است و فکر خوبی دارد و استدلال‌های دقیقی می‌نماید، ابن عباس رضی الله عنه می‌گوید: عمر رضی الله عنه مرا همراه با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و سلم سؤال می‌کرد و می‌گفت: چیزی نگو تا آنان سخن بگویند، وقتی من سخن می‌گفتم می‌گفت: شما نمی‌توانید سخنی مثل این جوان بگوئید،([135]) از آن جا که ‌ابن عباس خیلی با ادب بود هر گاه در مجلسی می‌نشست که ‌افراد بزرگتر از او در آن جا حضور داشتند، سخن نمی‌گفت مگر وقتی که به او اجازه سخن گفتن داده می‌شد. عمر رضی الله عنه این را احساس می‌کرد و او را تشویق می‌کرد که حرف بزند و در راه فراگیری علم و دانش تشویق شود،([136]) عمر رضی الله عنه جلسه‌ای تشکیل می‌داد و جوانان را تعلیم می‌داد و از میان همه جوانان ابن عباس نزد عمر رضی الله عنه مقدّم بود، عبدالرحمان بن زید می‌گوید: عمر بن خطاب رضی الله عنه وقتی نمازهای نفل را تمام می‌کرد در جایی متعلق به او که درآنجا خرما خشک می‌کردند وارد می‌شد و به دنبال جوانانی می‌فرستاد که قرآن را خوانده بودند، یکی از این جوانان ابن عباس بود، آنگاه جوانان می‌آمدند و قرآن می‌خواندند و آن را از یکدیگر فرا می‌گرفتند، وقت ظهر ما بر می‌گشتیم، می‌گوید: قرآن خواندند تا اینکه به این آیه رسیدند که می‌فرماید:
{ وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ (٢٠٦)وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (٢٠٧) }(بقره/206-207)
و هنگامی‌كه بدو گفته مي‌شود: از خدا بترس (و اقوال و افعال برابر دار و به جاي افساد اصلاح كن)، عظمت (و نخوت، سراپاي) او را فرا مي‌گيرد و (غرور) گناه (او را به بزهكاري وادار) مي‌كند. پس دوزخ او را بسنده‌است و چه بد جايگاهي است. در ميان مردم كسي‌يافته مي‌شود كه جان خود را (كه عزيزترين چيزي است كه دارد) در برابر خوشنودي خدا مي‌فروشد (و رضايت الله را بالاتر از دنيا و مافيها مي‌شمارد و همه چيز خود را در راه كسب آن تقديم مي‌دارد) و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است.
پس از قرائت این آیه‌ ابن عباس به یکی از کسانی که در کنارش بودند گفت: دو مرد با یکدیگر درگیرد شدند، عمر رضی الله عنه سخن ابن عباس را شنید و گفت: چه گفتی؟ او گفت: چیزی نیست ای امیرالمؤمنین، گفت چه گفتی؟ دو مرد با یکدیگر درگیر شدند؟ عبدالرحمان بن زید می‌گوید: وقتی ابن عباس این را دید گفت: به نظر من در اینجا کسی که به تقوای الهی امر می‌شود و عظمت و نخوت او را قرار می‌گیرد و به گناه وادار می‌کند و کسی که جان خود را در برابر خوشنودی خدا می‌فروشد، این یکی بلند می‌شود و دیگری را به تقوای الهی فرمان می‌دهد و وقتی او قبول نکند و تکبر و نخوت او را وادار به گناه نماید، این می‌گوید: من خویشتن را خریداری می‌کنم و اینگونه دو مرد با هم درگیر می‌شوند، آنگاه عمر رضی الله عنه گفت: آفرین بر تو ای ابن عباس([137]).
عمر رضی الله عنه ابن عباس را در مورد چیزی از قرآن می‌پرسید و می‌گفت: غواصی کن ای غواص،([138]) بلکه هر گاه قضایای مشکل نزد عمر رضی الله عنه مطرح می‌شد به ابن عباس رضی الله عنه می‌گفت: قضیه مشکلی برای ما پیش آمده و تو برای آن قضه و امثال آن درست شده‌ای، آنگاه نظر ابن عباس را می‌پذیرفت و هرگاه قضیه‌ی پیچیده‌ای پیش می‌آمد، او جز ابن عباس را فرا نمی‌خواند،([139]) از سعد بن ابی وقاص روایت است که گفت: هیچ کسی را ندیده‌ام که چون ابن عباس دارای حضور ذهن علم و بردباری باشد و عمربن خطاب رضی الله عنه را دیدم که ‌او را برای حل مسائل مشکل فرا می‌خواند و می‌گفت: مسئله مشکلی برایت مطرح می‌شود و وقتی ابن عباس آن را حل می‌کرد عمر از سخن او فراتر نمی‌رفت و حال آن که‌اهل بدر و مهاجرین و انصاری حضور داشتند،([140]) و عمر رضی الله عنه ابن عباس را اینگونه توصیف می‌کرد و می‌گفت: این جوان بزرگی است، زبانی گویا و قلبی خردمند دارد،([141]) و طلحه بن عبیدالله می‌گوید: هیچگاه عمربن خطاب را ندیدم که کسی را بر ابن عباس مقدم بدارد،([142]) و ابن عباس همواره همدم و مصاحب عمر رضی الله عنه بود و به شدت علاقه مند بود که‌از او سؤال کند و از او یاد بگیرد، از این رو ابن عباس رضی الله عنه بیش از همه صحابه تفسیر و دانش عمر رضی الله عنه را نقل و روایت کرده ‌است و بعضی از علما گفته‌اند: ابن عباس بیشتر علم و دانش خود را از عمر رضی الله عنه فرا گرفته‌است، خداوند از همه‌ آنان راضی و خوشنود باد.([143])
عمر رضی الله عنه با اهتمام به ابن عباس او را کمک می‌کرد تا در راه علم پیشرفت کند، به خصوص در تفسیر،([144]) بنابراین مدرسه‌ی مکّی در دوران تابعین به حضور دانشمند امّت و ترجمان قرآن حضرت ابن عباس رضی الله عنه مفتخر گردید،([145]) و ابن عباس در دوران خلافت عثمان رضی الله عنه از مقربان خلیفه بود و ایشان رضی الله عنه ابن عباس را در سال شهادتش سرپرست کاروان حج منصوب کرد تا حج را همراه مردم بگذراند،([146]) امّا می‌بینیم که بعضی از کسانی که تحت تأثیر مکتب خاورشناسی قرارگرفته‌اند سیمای زیبای دانشمند امّت را مشوّه کرده و دروغ‌ها و یاوه‌هایی را به ایشان نسبت داده و سیره‌ی ایشان را لکه دار جلوه می‌دهند، ولی باید دانست که مکتب خاورشناسی در بخش مربوط به دوران خلفای راشدین و تاریخ صدراسلام ادامه دهنده‌ی راه مورخین امّامیه و شیعیان افراطی است که روایات و اخبار دروغین از سوی خود ساخته و سیره‌ی صحابه‌ی کرام را با آن آلوده‌اند، آنگاه پس از آنها مستشرقین آمدند و این اخبار و روایت دروغین را زنده کرده‌اند و با شیوه‌ی جدیدی ارائه می‌کنند و با این حال (به منظور زیبا جلوه دادن زشتیهای خود) دم از واقعگرایی و منطق و پژوهش علمی‌می‌زنند، حال آن که همه‌اینها دروغ هستند، امّا متاسفانه بسیاری از پژوهشگر نمایان و ادیبان و مورخین تحت تأثیر آن قرارگرفته‌اند، از این رو در کتابهای معاصر تاریخ و ادبیات که به دور از شیوه‌اهل سنّت و آغشته به شیوه‌ی مستشرقین می‌باشند، می‌بینید که به صورت عجیبی سیمای صحابه تخریب شده‌است، به عنوان مثال این کتاب‌ها ادعا کرده‌اند که عبدالله بن عباس رضی الله عنه اموال مسلمین را در بصره به یغما برده‌است و به پسر عمویش علی رضی الله عنه خیانت کرد و همراه با این اموال مسروقه به مکه گریخته و بعد از آن که با علی بوده می‌خواسته به معاویه بپیوندد،([147]) آری طه حسین در کتابش الفتنه‌الکبری (علی و بنوه) با کمال بی شرمی‌این را ذکر کرده‌است و عباراتی که طه حسین در کتابش (علی و بنوه) آورده برخی به صورت ذیل می‌باشند:
1- طه حسین می‌گوید: ابن عباس از امور دینی و دنیوی آگاه بود و در میان بنی‌هاشم و قریش جایگاه ویژه‌ای داشت وچنین جایگاهی سزاوار بود که ‌او را از انحراف نسبت به پسر عمویش مصون دارد.([148])
2- ابن عباس دید که ستاره پسر عمویش در حال غروب است و ستاره معاویه درخشش می‌گیرد بنابراین در بصره نشست و بیش از اینکه به پسر عمویش فکر کند به خودش می‌اندیشید.([149])
3- و می‌گوید: گرچه‌ابن عباس مدت کوتاهی پسر عمویش را فراموش کرد، امّا نه کم و نه بیش خویش را فراموش نکرد و خود را در جایگاهی قرار نداد که بایستی مدت کوتاهی در آن قرار می‌داد و آن اینکه ‌از طرف علی فرماندار یکی از شهرهای مسلمین باشد.([150])
دیگر دروغ‌ها و یاوه‌هایی که گویندگان آن بر روایات ضعیف و ساختگی تکیه کرده‌اند و برای ابن عباس همین افتخار کافی است که پیامبر صلی الله علیه و سلم به او گفت: بار خدایا او را تفسیر قرآن بیاموز و او را در دین آگاهی بده.([151])
بعد از آن که علی رضی الله عنه بصره را به قصد کوفه ترک کرد، ابن عباس همچنان فرماندار بصره بود و اندکی پیش از جنگ صفین به علی رضی الله عنه پیوست و زیاد را به عنوان جانشین خود در بصره مستقر کرد.([152])
ابن عباس در دوران فرمانداری خود کارهای متعددی انجام داد که مهمترین آن ترتیب امور سجستان بود. فرماندار سجستان به دست گروهی از شورشیان کشته شد، آنگاه ‌ابن عباس به دستور علی رضی الله عنه مجموعه‌ای از لشکریان بصره را به آن جا فرستاد و آنها توانستند در آن جا شورشیان را سرکوب کنند و امنیت را در آنجا بر قرار نمایند([153]) همان طور که‌ابن عباس و لشکریان بصره در جنگ صفین در کنار علی رضی الله عنه نقش چشم گیری ایفا کردند([154]).
همچنین ابن عباس امور بعضی از مناطق تابعه را ترتیب داد و از سوی خود بر آن جاهها فرماندهانی تعیین کرد، ایشان زیاد بن ابیه را به فارس فرستاد و زیاد امور فارس را سامان بخشید و توانست اهالی آن را پس از نافرمانی ادب کند،([155]) در ایام فرمانداری ابن عباس اهل اصطخر خیانت کردند، لذا ایشان به جنگ با آنها برخاست و ادبشان کرد و در سال (38هـ) معاویه‌ابن ابی سفیان مردی را به بصره فرستاد تا در میان مردم آنجا برای معاویه تبلیغات کند و مردم را به او فراخواند، امّا زیاد بن ابیه نایب ابن عباس توانست با آن مرد مقاومت کند و او را تعقیب نماید و در نهایت موفق شد و آن مرد در یکی از خانه‌های بصره کشته شد([156]).
ابن عباس علی رضی الله عنه را در بسیاری از فعالیت‌ها و تحرکات ایشان در نواحی عراق همراهی می‌کرد و هرگاه‌ اتفاقی می‌افتاد و ابن عباس در بصره بود علی رضی الله عنه با فرستادن نامه‌او را آگاه می‌کرد و علی رضی الله عنه همواره با ابن عباس نامه نگاری می‌کرد و در بسیاری از قضایا نظر وی را جویا می‌شد و همچنین ابن عباس در مورد امور فرمانداری خویش برای علی رضی الله عنه نامه می‌نوشت و در سال (38هـ) علی رضی الله عنه ابن عباس را به نیابت از خود به حج فرستاد و طبق نظر طبری تا زمان به شهادت رسیدن علی رضی الله عنه ابن عباس فرماندار بصره بود و در ایام خلافت علی رضی الله عنه و الی بصره دارای مجموعه‌ای همکار داشت که قاضی و رئیس پلیس و مسئول جمع آوری مالیات از زمره‌انان بودند و همچنین مجموعه ‌از شهرهای فارس تابع ولایت بصره بودند.
از آنچه گذشت برای ما روشن می‌شود که علی بن ابی طالب رضی الله عنه بعد از بیعت با مردم بلافاصله‌ابن عامر فرماندار عثمان در بصره را عزل کرد و به جایش عثمان بن حنیف را قرار داد، امّا واقعه جمل در بصره وضعیت بغرنج و پیچیده‌ای ایجاد کرد که در نتیجه ‌از بصره‌از تسلّط عثمان خارج شد و عثمان بن حنیف به ناچار بصره را تا وقتی که علی رضی الله عنه آمد ترک کرد و بعد از جنگ جمل علی رضی الله عنه امور بصره را سامان داد،([157]) همان طور که به دنبال حرکت خوارج نابسامانی‌هایی در بصره پدید آمد و همچنین در اثنای تلاش معاویه برای مسلط شدن بر بصره بحران در آن بوجود آمد، امّا با وجود این بصره همچنان به عنوان یکی از ایالت‌های تابع خلافت علی رضی الله عنه در دوران حکومتش باقی ماند و مخالفانش نتوانستند بر آن چیره شوند،([158]) و توانمندیهای فرماندهی و رهبری ابن عباس در بصره ‌آشکار گردید و ابن عباس رضی الله عنه از همراهی علی رضی الله عنه سودمند شد و از ایشان بسیار متأثر گردید و علی رضی الله عنه گاه گاهی به موعظه و راهنمایی و نصیحت وی می‌پرداخت تا جایی که ‌ابن عباس می‌گوید: بعد از سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم از سخن هیچ کسی چنان استفاده نبرده‌ام که‌ از نامه‌ی علی استفاده کردم و برایم نوشت بود: «انسان به خاطر از دست دادن آنچه نتوانسته به دست بیاورد ناراحت می‌شود و از موفقیت‌ها شاد می‌گردد، بنابراین باید برای موفقیت‌های آخرت شاد شوی و به خاطر از دست دادن امور آخرت متأسف شوی و برای آنچه ‌از دنیا به دست آورده‌ای نباید زیاد خوشحال شوی و به خاطر از دست دادن دنیا غمگین مباش و باید دغدغه خاطرت برای پس از مرگ باشد».([159])
ابن عباس اهل شب زنده داری بود، از ابن ملیکه روایت است که گفت: از مکه تا مدینه با ابن عباس همراه شدم، او دو رکعت نماز می‌خواند، آنگاه نیمه شب بلند می‌شد و قرآن را با ترتیل می‌خواند و به شدت گریه می‌کرد و می‌نالید،([160]) و ایشان رضی الله عنه به قدری گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت و اثر اشک‌هایش بر گونه‌هایش نمایان بود، از ابی رجاء روایت است که گفت: ابن عباس را دیدم در حالی که زیر چشمانش از فرط گریه کردن همچون تسمه‌های خشک کفش بود. ([161]) همچنین ابن عباس روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه می‌گرفت، از سعیدبن ابی سعید روایت است که گفت: نزد ابن عباس بودم مردی آمد و گفت: ای ابن عباس، چگونه روزه می‌گیری؟ گفت: روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه می‌گیرم، گفت: چرا؟ چون اعمال در این دو روز به نزد خدا برده می‌شوند، بنابراین دوست دارم در حالی اعمال من نزد خدا برده شوند که روزه هستم. ([162])
ابن عباس بزرگ منش و سخاوتمند و بخشنده بود و جایگاه و مقام پیشکامان را گرامی‌می‌داشت، ابو ایوب انصاری رضی الله عنه گرفتار بحرانی مالی قرار گرفت و بدهکاری بر دوش او سنگینی می‌کرد، نزد ابن عباس رفت، ابن عباس خانه‌اش را برای او خالی کرد و گفت: با تو همان کاری می‌کنم که شما برای رسول خدا صلی الله علیه و سلم انجام دادی، سپس گفت: چقدر بدهکار هستی ؟ ابوایوب گفت: بیست هزار، ابن عباس چهل هزار و بیست برده و هر چه در خانه داشت به او داد.([163])
ایشان از شیواترین مردم بود و قدرت عجیبی در تفهیم شنوندگان داشت، اعمش می‌گوید:
ابووائل به می‌گفت: ابن عباس که در موسم حج امیر ما بود سخنرانی کرد و از سوره‌ی نور آغاز کرد، آیه را می‌خواند و تفسیر می‌کرد، من می‌گفتم: تاکنون سخنی مثل سخن این مرد نشنیده‌ام، اگر فارس و روم و ترک‌ها سخنان او را بشنوند مسلمان می‌شوند،([164]) همچنین ابن عباس از زیباترین و شیواترین و آگاه ترین مردم بود، مسروق می‌گوید: هرگاه‌ابن عباس را می‌دیدم می‌گفتم: زیباترین مردم است و وقتی حرف می‌زد می‌گفتم شیواترین مردم است و وقتی حدیث می‌گفت، می‌گفتم بزرگ ترین مردم است،([165]) قاسم بن محمد می‌گوید: هیچگاه در مجلس ابن عباس سخن پوچی را نشنیده‌ام،([166]) و ایشان پیش از مرگ نابینا شد و در این مورد شعر سرود:
إن‌يأخذ الله من عيني نورهما


 
ففي لساني وقلبي منهما نور


قلبي ذكي وعقلي غير ذي دخل


 
وفي فمی‌صارم كالسيف مأثور ([167])


 
اگر خداوند نور چشمانم را گرفته، در زبان و قلبم روشنایی چشمانم باقی هستند.
قلبم بیدار و عقلم سالم و زبانم چون شمشیر بران است.
 ابن عباس رضی الله عنه نمونه شگفت انگیز یک عالم ربانی و رهبر ورزیده و فرمانده عادل است و او یکی از افراد موثر در حوادث زمان خود بود و خلاصه‌ اینکه‌ او یکی از بهترین نمونه‌ها و الگوها برای وارثان پیامبران است.
 
نهم: ولایت کوفه
وقتی عثمان رضی الله عنه به شهادت رسید ابوموسی اشعری از سوی ایشان فرماندار کوفه بود و بعد از آن که با علی رضی الله عنه بر خلافت بیعت شد، ایشان همچنان ابوموسی اشعری را بر فرمانداری کوفه باقی گذاشت و ابوموسی اشعری از مردم کوفه برای علی رضی الله عنه بیعت گرفت و موضع اهل کوفه را در نامه به اطلاع علی رضی الله عنه رسانید چنان که بسیاری از اهل کوفه بیعت کردند،([168]) و هنگامی‌که‌ امیر المؤمنین رضی الله عنه از مدینه به سوی عراق حرکت کرد به طور ویژه‌ای در مورد ابوموسی می‌پرسید و در میان راه مردی از اهل کوفه با ایشان دیدار کرد و امیرالمؤمنین رضی الله عنه از او در مورد ابوموسی سؤال کرد؟ او گفت: اگر خواهان صلح باشی ابوموسی مرد صلح است و اگر خواهان جنگ باشی او مرد جنگ نیست، امیرالمؤمنین گفت: سوگند به خدا که چیزی جز اصلاح نمی‌خواهم، مرد گفت: تو را با خبر کردم.([169])
 بعداً روشن شد که‌ابوموسی به صلح و مسالمت و عدم جنگ بین مسلمین تمایل دارد و علی رضی الله عنه قبل از جنگ جمل محمد بن ابوبکر و عمار بن یاسر و حسن بن علی و دیگران را در گروههای مختلفی برای پرسیدن اهل کوفه فرستاد - که به تفصیل در مورد آن سخن گفته خواهد شد- آنگاه‌ اهل کوفه‌ از ابوموسی پرسیدند که چه موضعی اتخاذ کنند و با او در مورد حرکت برای جنگ مشورت کردند، او گفت: راه‌ آخرت این است که بنشینید و راه دنیا این است که برای جنگ بیرون روید و شما بهتر می‌دانید،([170]) و بعد از آن شمار زیادی از اهل کوفه پس از گفتگوهای متعدد و طولانی با حسن رضی الله عنه پذیرفتند که همراه ‌ایشان برای جنگ بیرون بیایند و گفته شده که تقریبا نُه هزار نفر همراه‌ایشان برای جنگیدن از کوفه بیرون آمدند،([171]) و شماری از روایات به این اشاره دارند که فرمانداری ابوموسی بر کوفه در همین برهه‌ از زمان و اندکی پیش از جنگ جمل پایان یافت و بعضی از روایات می‌گویند: که ‌اشتر «او یکی از فرماندهان علی بود» ابوموسی و فرزندانش را از قصر کوفه بیرون راند و بر آن چیره شد،([172]) و بعضی از روایات می‌گویند که علی رضی الله عنه نامه‌ای نوشت و ابوموسی را عزل کرد و به جای او قرضه بن کعب انصاری را به عنوان فرماندار کوفه منصوب کرد.([173])
سپس بعد از جنگ جمل علی بن ابی طالب رضی الله عنه به کوفه‌امد و کوفه پایگاه خلافت گردید و در نتیجه‌ ایشان خودش به طور مستقیم اوضاع کوفه و شهرهای تابعه را پی گیری می‌نمود و کوفه در دوران خلافت علی رضی الله عنه جایگاه خاصی داشت چون پایتخت و دارالخلافه بود و امیرالمؤمنین از آنجا بر سایر مملکت حکمرانی می‌کرد و هیئت‌ها به کوفه می‌آمدند و لشکرها از آنجا حرکت می‌کردند و این سبب شد تا ساکنان زیادی جذب کوفه شوند و تردیدی نیست که ‌این قضیه نقش بزرگی در پیشبرد تجارت و عمران در دوران خلافت علی رضی الله عنه در کوفه باز می‌کرد و ایشان رضی الله عنه به کوفه‌اهتمام زیادی داشت و خود اوضاع ساکنان آن را بررسی می‌کرد و همچنین در زمان عدم حضور خویش کسی را به عنوان جانشین خود در آنجا مقرر می‌کرد و هنگامی‌ که علی رضی الله عنه خواست به صفین برود ابا مسعود بدری([174]) را به عنوان جانشین خود در کوفه گذاشت و وقتی برای جنگ با خوارج به نهروان ([175]) رفت‌هانی بن هوذه‌النحغی([176]) را جانشین خود در کوفه کرد، علی رضی الله عنه تا زمان شهادت در کوفه باقی ماند.([177])
 
دهم: ولایت‌های شرق
1- فارس: منابع تاریخی می‌گویند علی بن ابی طالب رضی الله عنه سهل بن حنیف انصاری رضی الله عنه را فرماندار فارس قرار داد و سپس بعد از مدتی اهالی فارس از اطاعت او سرباز زدند و سهل بن حنیف را تقریبا در سال (37هـ) از آن جا بیرون کردند، آنگاه علی رضی الله عنه با ابن عباس تماس گرفت و در مورد فارس با او بحث و تبادل نظر کرد و ابن عباس فرماندار بصره بود و بعد از رایزنی با گروهی از مردم ایشان و ابن عباس توافق کردند که ‌ابن عباس معاون خود زیاد بن ابیه را به عنوان فرماندار فارس به آن جا بفرستد،([178]) و در اینجا ارتباط و پیوستگی بین ولایت بصره و فارس روشن می‌گردد، چنان که ‌ابن عباس در مورد اقلیم فارس به عنوان مسئول بصره ‌احساس مسئولیت می‌کرد و با علی رضی الله عنه توافق نمود که ‌یکی از معاونان خود را به فارس بفرستد تا اوضاع آن جا را کنترل نماید و امور را سامان دهد، زیاد همراه با چهار هزار سرباز به سوی فارس رهسپار گردید و بر این سرزمین مسلط شد و فتنه‌ها را در آن سرکوب کرد و توانست اوضاع را مهار کند،([179]) و زیاد به توانمندی سیاسی کم نظیری معروف بود و توانست با کمترین هزینه‌ اوضاع را در آن جا آرام کند.([180])
طبری می‌گوید: وقتی زیاد به فارس آمد به سران آنجا پیام فرستاد و کسانی را که‌او را یاری کردند وعده و نوید داد و گروهی را تهدید نمود و بعضی از آنها را با بعضی دیگر درگیر کرد و اسرار بعضی را برای بعضی دیگر فاش کرد، آنگاه گروهی فرار کردند و گروهی باقی ماندند و یکدیگر را کشتند و او فارس را پاکسازی کرد و دیگر آن جا کسی نبود که با او بجنگد و همین کار را در کرمان کرد،([181]) و سپس به فارس بازگشت و در میان آبادی‌های آن به گشت و گذار پرداخت، مردم ساکت شدند و اوضاع در آن سرزمین آرام گرفت([182]).
زیاد امور و اوضاع فارس را سامان داد و قلعه‌هایی در آن ساخت و امور خراج و مالیات را مرتّب کرد و نیز تا پایان خلافت علی رضی الله عنه فرماندار آن جا بود و زیاد با توجه به سیاست و برخورداری از قدرت کنترل فارس معروف ترین فرماندار علی رضی الله عنه در آن جا به شمار می‌رفت ([183])، در داخل اقلیم فارس تقسیماتی اداری وجود داشته، همانگونه که ‌از برخی فرمانداران که مختص به شهرهای مشخص در داخل اقلیم فارس نام برده شده ‌است، از جمله‌ اصطخر را نام برده‌اند که مندربن جارود ([184]) فرماندار آن بوده و با علی مکاتبه داشته،([185]) همچنین زیاد بن ابی سفیان بعد از کشته شدن علی رضی الله عنه در اصطخر سکونت و گوشه نشینی را اختیار کرد و در آن پناه گرفت،([186]) و همچنین از اصفهان به عنوان یکی از بزرگترین آبادی‌ها و شهرهای فارس نام برده شده،([187]) و از جمله فرمانداران علی در آن محمد بن سلیم([188]) بود و معروفترین فرماندار علی در اصفهان عمر بن سلمه بود که ‌از اصفهان اموال و خوراکی‌هایی برای امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه آورد و در سال(39هـ) در زمان علی رضی الله عنه درهم به عنوان پول در این منطقه فارسی ضرب شد و تا کنون بعضی از آن درهم‌ها در موزه‌ی عراق نگهداری می‌شوند و عبارت‌های عربی بر آن نوشته شده و اضافه بر آن تاریخ ضرب آن نیز حک شده ‌است.([189])
2- خراسان: خراسان یکی از ولایت‌های پهناور و گسترده به شمار می‌رفت و در دوران خلفای راشدین به طور مستقیم و غیر مستقیم با بصره مرتبط بود و در دوران خلافت علی رضی الله عنه رخدادها و حوادثی در تاریخ ذکر شده که در این ولایت اتفاق افتاده‌اند و نام بعضی از فرمانداران آن ذکر شده‌اند و همچنین از بعضی از امیران آبادی‌ها و شهرهای آنجا نام برده شده‌است و در تاریخ آمده که‌اولین فرماندار منصوب شده ‌از سوی علی رضی الله عنه بر خراسان عبدالرحمّن بن ابزی بود،([190])و همچنین جعده بن هبیره([191]) بن ابی وهب از والیان خراسان بود که ‌از سوی علی رضی الله عنه به آن جا فرستاده شده بود و علی رضی الله عنه بعد از جنگ صفین در سال (37هـ) او را به آن جا فرستاد، اهالی خراسان مرتد شده بودند، ولی او کوشید آنها را ادب کند و بار دیگر امور آنجا را سامان دهد،([192])امّا موفق نشد، سپس علی یکی از فرماندهان خود را به خراسان فرستاد و او توانست با اهل خراسان صلح کند و بار دیگر امور آن را کنترل نماید.([193])، همچنین سیستان یکی از اقلیم‌های مجاور خراسان بود و هر دو اقلیم تا حدود زیادی مرتبط با فرماندار بصره بودند و اغلب این دو اقلیم با یکدیگر ارتباط اداری داشتند.
در تاریخ بعضی از فرمانداران سیستان در دوران علی ابن ابی طالب رضی الله عنه ذکر شده‌اند، یکی از آنان عبدالرحمن ابن جزء الطایی ([194])، بود بعد از جنگ جمل علی رضی الله عنه او را به آن جا فرستاد، آنگاه گروهی از ارازل و اوباس تهی دست عرب او را کشتند و در سرزمین سجستان فساد و نابسامانی به پا کردند، در آن موقع علی رضی الله عنه نامه‌ای برای ابن عباس فرستاد و از او خواست که فرمانداری دیگر به سبحتان بفرستد، آنگاه ‌ابن عباس ربعی بن کاسل عنبری را به سجستان فرستاد و ربعی توانست شورش تهیدستان عرب را خاموش کند و رهبر آنها را به قتل رسانید و منطقه را کنترل کرد و تا وقتی که علی رضی الله عنه به شهادت رسید در آن جا باقی ماند.([195])
همدان یکی از مرزهای شرقی حکومت علی رضی الله عنه بود، در دوران عثمان رضی الله عنه همدان فرماندار مستقلی داشت و وقتی عثمان رضی الله عنه وفات یافت جریربن عبدالله در آن جا فرمانداری می‌کرد و بعد از آن که با علی رضی الله عنه به عنوان خلیفه بیعت شد و ایشان به عراق آمد، به جریر بن عبدالله پیام فرستاد که‌از مردم بیعت بگیرد و نزد او بیاید،([196]) علی رضی الله عنه پیام را با فرد مورد اعتمادی فرستاد و گفت: فلانی را نزد تو فرستاده‌ام، آنچه می‌خواهی از او بپرس و نامه‌ام را برای مسلمین بخوان.([197]) جریر در کوفه نزد علی آمد و علی رضی الله عنه او را به شام نزد معاویه فرستاد، او دوباره‌از شام بازگشت و وقتی آمد بوسیله بعضی از سربازان علی از آن جمله ‌اشتر و غیره مورد اهانت قرار گرفت و بعد جریر به شام بازگشت و به معاویه پیوست و پست فرمانداری را ترک کرد و این اندکی پیش از واقعه‌ی صفین بود.([198])
3- آذربایجان: وقتی عثمان بن عفان رضی الله عنه وفات یافت اشعث بن قیس فرماندار آذربایجان بود، وقتی با علی رضی الله عنه بر خلافت بیعت شد به اشعث نامه نوشت که‌ از مردم برای او بیعت بگیرد،([199]) چنین به نظر می‌آید که علی رضی الله عنه از اشعث خواست که نزد او بیاید، او در کوفه به علی پیوست و سپس با او در جنگ‌ها مشارکت داشت و در جنگ صفین و جنگ با خوارج حضور یافت.([200]) چنین بر می‌آید که علی رضی الله عنه در این مدت سعید بن ساریه خزاعی را به فرماندار آذربایجان برگزید و سپس بار دیگر اشعث بن قیس را به عنوان فرماندار به اذربایجان فرستاد و علی رضی الله عنه ولایت ارمنستان را چنان که بلاذری تصریح کرده‌است به آذربایجان ملحق کرد،([201]) و اشعث بن قیس در زمانی که‌از سوی علی رضی الله عنه فرماندار آذربایجان بود، کارهای مهمی‌کرد، او گروهی از عرب‌هایی را که ‌اهل خیر و بخشندگی بودند در اردبیل اسکان داد و آن را به شهر تبدیل کرد و پس از آن که ‌اهالی آن مسلمان شدند در آن جا مسجدی ساخت،([202]) در تاریخ اسامی‌ بعضی از فرمانداران علی در بعضی از شهرهای دیگر شرق بیان شده ‌است، از آن جمله ‌اسامی ‌برخی از فرمانداران اهواز که ‌یکی از آنها خریت بن راشد بود که وی قبل از جنگ صفین فرمانداری یکی از ولایت‌های اهواز بود، وقتی علی رضی الله عنه از صفین بازگشت خریت شروع به گردآوری سرباز و لشکر کرد و برای براندازی حکومت علی دعوت و تبلیغ می‌کرد و بر بعضی مناطق چیره شد، این خبر به علی رضی الله عنه رسید و ایشان لشکری را به سوی او فرستاد که‌ آن لشکر توانست جنبش او را از پای درآورد و خودش را به قتل رسانید،([203]) که به تفصیل در مورد آن سخن گفته خواهد شد.
از جمله فرماندهان علی در اهواز مصقله بن هبیره شیبانی بود،([204]) او بعضی از اسیرانی را که لشکر علی رضی الله عنه به اسارت گرفته بود خرید امّا نتوانست قیمت آنها را به طور کامل بپردازد، بنابراین به شام نزد معاویه گریخت،([205]) و تاریخ نگار (خلیفه بن خیاط) از فرمانداری نام برده‌است که‌از سوی علی رضی الله عنه بر سند مستقر شده بود و می‌گوید: او گروهی را جمع آوری کرد و در ایام علی رضی الله عنه به سند رفت، امّا در یکی از جنگ‌ها او و همراهانش شکست خوردند و از لشکر او جز اندکی باقی نماند،([206]) همچنین از جمله فرمانداران علی رضی الله عنه (یزید بن حجیه تمیمی‌) را نام برده که‌ از سوی علی رضی الله عنه بعد از جنگ صفین به عنوان فرمانداری بر شهر (ری) منصوب گردید، سپس علی رضی الله عنه او را به اتهام دستبرد در خراج دستگیر نمود و در کوفه زندانی کرد و سپس او نزد معاویه در شام گریخت، ([207]) فرماندار مدائن سعد بن مسعود ثقفی بود که ‌او نقش مهمی‌در رویارویی با خوارج ایفا نمود و نامه‌های فراوانی بین علی و او و فرماندهان جنگی علی رضی الله عنه در مورد خوارج رد و بدل گردید، چون خوارج کوشیدند خود را به مدائن برسانند،([208]) و معروف است که سعد در زمان عدم حضورش برادر زاده‌اش مختار بن ابی عبید ثقفی([209]) را به عنوان جانشین خود در مدائن قرار داد و علی رضی الله عنه به علت اینکه مختار ثقفی دستبرد نامشروعی([210]) در اموال خراج زده بود بر او خشمگین شد، سعد یکی از فرماندهان معروف و به نام علی به شمار می‌آید و شاید نزدیک بودن حوزه فرمانداری او به کوفه دلیل اصلی مشارکت او با علی رضی الله عنه در بسیاری موارد بود.
 مورخ ابوحنیفه دینوری اسامی ‌بعضی از فرمانداران علی را در مناطق مختلف ذکر کرده‌است.([211])
از آنچه گذشت دیدیم که علی رضی الله عنه تلاش‌های زیادی برای سامان دادن امور ولایت مبذول نمود و او با مشکلات ودشواری‌های زیادی در مورد فرمانداری‌ها مواجه بود و شماری از ولایت‌ها مثل یمن و حجاز و مصر از قلمرو حکومت او خارج شدند و همچنین موفق نشد که بر بعضی از ولایت‌ها همچون شام و فلسطین چیره شود و سرزمین‌هایی که همواره تحت تصرف حکومت او بودند، یعنی عراق و فارس هم مشکلاتی بر او داشتند و او در این دو سرزمین از مشکلات زیادی رنج می‌برد و در رأس همه مشکلات مشکل خوارج بود که در این مناطق ظهور کرده بودند، به خصوص در سالهای اخیر حکومت علی رضی الله عنه خوارج بیشتر عرض اندام می‌کردند، بنابراین در نتیجه ‌اوضاع این مناطق کاملا آرام نبود و همچنین در فارس و خراسان و سجستان شورش‌های متعددی سر بر افراشت که در بعضی‌ها فرمانداران علی رضی الله عنه کشته شدند، از بارزترین مشکلاتی که علی رضی الله عنه با آن موجه گردید اختلاف با برخی از فرمانداران بود که در نتیجه ولایت‌های آنان را از دستشان گرفت، مثل جریربن عبدالله در همدان و مفضله بن هبیره در اهواز و غیره و اینگونه روشن می‌شود که علی رضی الله عنه دوران خلافت خویش را با جهاد در جبهه‌های داخلی سپری کرد، جبهه‌هایی که بسیاری اوقات او را از سامان بخشیدن آن سرزمین آنگونه‌ای که خود می‌خواست باز می‌داشتند و ایشان رضی الله عنه با مشکلات و موانع زیادی روبرو بود که توان و انرژی ایشان را از بین بردند و تلاش‌های او را بی نتیجه کردند و این مشکلات توجه تاریخ نگاران را معطوف به خود نموده، در نتیجه‌ آنها بدان پرداخته‌اند و امور ساماندهی و اداری این ولایت‌ها را زیر نظر گرفته‌اند.([212])

به نقل از: سيره أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه و شخصيت و عصر او، تألیف: دكترعلي محمد محمد صلابی


[1] - الولایة علی البلدان 2/3، تاریخ ابن خیاط ص 201
[2] - سیر اعلام النبلاء 3/440
[3] - تاریخ یعقوبی 2/179
[4] - الکامل فی التاریخ 3/398، الولایة علی البلدان 2/4
[5] - الولایة علی البلدان 2/4 تاریخ طبری 6/79
[6] - تاریخ طبری 6/80، الولایة علی البلدان 2/5
[7] - تاریخ خلیفه‌ابن خیاط ص 181،الولایه علی البلدان 2/2
[8] -منبع سابق.
[9] - تاریخ طبری 6/53، الولایه علی البلدان 2/2
[10] - سیر اعلام النبلاء 3/409، الولایه علی البلدان 2/2
[11] - تاریخ طبری 6/80، الکامل 3/373
[12] - الولایه علی البلدان 2/3
[13] - تهذیب التهذیب 7/456
[14] - الکامل 3/222، الولایة علی البلدان 2/5
[15] - الولایة علی البلدان 2/5
[16] - الاصابة 3/562، الولایه علی البلدان 2/5
[17] - تاریخ طبری 6/90
[18] - الولایه علی البلدان 2/6
[19] - تاریخ یعقوبی 2/95، الولایه علی البلدان 2/6
[20] - الولایه علی البلدان 2/6
[21] - تاریخ خلیفة بن خیاط ص 6
[22] - مروج الذهب مسعودی 2/357، الولایة علی البلدان 2/6
[23] - الاستبصار ابن قدامه مقدسی ص 99، الولایة علی البلدان 2/6
[24] - خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید علی ص 109
[25] - تاریخ طبری 6/80، 81، الولایة علی البلدان 2/7
[26] - تاریخ طبری 6/55
[27] - البدایة و النّهایة 7/334
[28] - الانصاف دکتر حامد خلیفة ص 575
[29] - المصنف ابن ابی شیبه 7/472
[30] - استشهاد عثمان و وقعة الجمل، خالد الغیث ص 160
[31] - سیر اعلام النبلاء 3/224
[32] - الاستیعاب 6/326
[33] - مسلم، کتاب الامارة 851
[34] - الانتصار للصحب و الآل ص 507
[35] - تهذیب تاریخ دمشق 4/39، خلافة علی بن ابی طالب عبدالحمید علی 110
[36] - صحیح سنن ابن ماجه 1/24
[37] - مسند احمد، باقی سند الانصارش 24045
[38] - خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید علی ص 112
[39] - فتح الباری 13/92، البدایة و النّهایة 8/129
[40] - فتح الباری 13/92 استشهاد عثمان ص 160
[41] - خلافة علی عبدالحمید علی ص 112
[42] - الولایه علی البلدان 2/8
[43] - معجم البلدان 2/135
[44] - الاخبار الطوال دینوری ص 154، الولایه علی البلدان 2/8
[45] - تاریخ خلیفه بن خیاط ص 200
[46] - تاریخ طبری 6/54
[47] - الفتوح ابن اعثم کوفی 4/45، الکامل 3/379
[48] - الکامل 3/380
[49] - الولایة علی البلدان 2/9
[50] - الفتوح ابن اعثم کوفی 4/50- 52 تاریخ طبری 6/19
[51] - ولاه مصر کندی ص 42-43، الولایه علی البلدان 2/9
[52] - ولاة مصر کندی ص 44، النجوم الزاهرة 1/94
[53] - الکامل فی التاریخ 2/354
[54] - الولایة علی البلدان2/10 به نقل از نهایة الارب فی تاریخ العرب نویری
[55] - تهذیب تاریخ دمشق 4/39
[56] - الکامل فی التاریخ 2/354
[57] - ولاة مصر ص 44، الکامل 2/354
[58] - ولاة مصر ص 44
[59] - الولایة علی البلدان 2/11، النجوم الزاهرة 1/98
[60] - الولایة علی البلدان 2/11
[61] - الکامل 2/355، الولایة علی البلدان 2/11
[62] - تاریخ ابن عساکر، شرح حال عثمان ص 395
[63] - المستدرک 3/95، 103
[64] - مرویات ابی مخنف دکتر یحی الیحیی ص 211
[65] - عثمان بن عفان صلابی ص 407-409
[66] - مرویات ابی مخنف ص 211
[67] - منهاج السنة1/4 2111
[68] - بخاری ش3697
[69] - مرویات ابی مخنف ص 212
[70] - تاریخ ابن عساکر شرح حال عثمان ص 35 مرویات ابی مخنف ص 212
[71] - تاریخ ابن عساکر شرح حال عثمان ص 350
[72] - ابن عساکر نصوص زیادی نقل کرده که بیانگر این اند که علی عثمان را یاری می‌کرد، شرح حال عثمان ص 395
[73] - مرویات ابی مخنف ص 913
[74] - طبقات ابن سعد 3/70
[75] - بخاری ش 7
[76] - مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص 214
[77] - منبع مذکور ص 214
[78] - تاریخ خلیفه، ص 201، فتوح مصر 274، ولاه مصر440 سیر اعلام النبلاء 3/13
[79] - طبقات ابن سعد6/52، تاریخ بغداد 1/177، سیر اعلام النبلا 3/102
[80] - فتوح، ولاة مصر، مرویات ابی مخنف ص 207
[81] - تاریخ ابن خلدون 4/1092، النجوم الزاهره 1/97 البدایة و النّهایة 7/
[82] - ولاة مصر ص 45-46 یکی از راویان این روایت مدائنی است که راستگوست و بقیه رجال آن گفته هستند اما روایت مرسل است.
[83] - مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص 210
[84] - ولاة مصر 45/46
[85] - فتوح البلدان ص 229، الولایة علی البلدان 2/12
[86] - النجوم الزاهره 1/103
[87] - منبع مذکور 1/104، سیر اعلام النبلاء 4/34
[88] - البدایة و النّهایة 8/303 و تاریخ ابن خلدون 4/1125
[89] - مرویات ابی مخنف ص 224
[90] - النجوم الزاهره 1/106
[91] - ولامصر ص 50، الولایة علی البلدان 2/13
[92] - الکامل فی التاریخ 2/356
[93] - مسلم کتاب الاماره 3/1518
[94] - تاریخ طبری، منهج علی فی الدعوة الی الله ص 282
[95] - الکامل فی التاریخ2/357، الولایة علی البلدان 2/13
[96] - تاریخ طبری 6/11
[97] - تاریخ خلیفه بن خیاط، ص 19، تاریخ طبری 6/5
[98] - تاریخ طبری 6/7 تا 18
[99] - تاریخ یعقوبی 2/194
[100] - مروج الذهب 2/420 الثقات 2/297
[101] - الکامل 2/409 تا 414
[102] - نهایة الارب 20/107 – 112
[103] - تاریخ ابن خلدون 4/1126-1128
[104] - النجوم الزاهره 1/107-112
[105] - مسند ابی عوانه 40/113 مسلم 3/1458
[106] - حاکم می‌گوید برای اهل شام همچون مالک برای اهل مدینه‌است، تهذیب التهذیب 4/60
[107] - تاریخ طبری 6/76
[108] - تاریخ دمشق 16/360
[109] - البدایة و النّهایة 8/16
[110] - فتاوی ابن تیمیه 35/37
[111] - صحیح مسلم 3/1480
[112] - مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص 412
[113] - تاریخ و مشق 13/261
[114] - فتنة مقتل عثمان 1/209
[115] - مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص 243
[116] - مرویات ابی مخنف 244، تهذیب الکمال 6/97
[117] - مرویات ابی مخنف ص 244
[118] - فتنة مقتل عثمان 1/209
[119] - البدایة و النّهایة 7/193
[120] - مسلم 3/1357
[121] - الام 4/162، و نگاه کن به‌اثار العرب فی الفقه‌الاسلامی‌ص 479
[122] - حلیه‌الاولیا 1/305
1 المعجم الکبیر 1/84
[123] - الاستیعاب 3/348
[124] - سیر اعلام النبلاء 2/105، مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص 248
[125] - مرویات ابی مخنف ص 247
[126] - فضائل الصحابه 2/751 و مرویات ابی مخنف ص 248
[127] - مرویات ابی مخنف ص 248
[128] - منبع سابق.
[129] - سیر اعلام النبلاء 2/320
[130] - خلافة علی عبدالحمید علی ص 107، تاریخ طبری 5/492
[131] - تاریخ طبری 5/580
[132] - وقعه صفین منقری ص 105، الولایة علی البلدان 2/15
[133] - تاریخ طبری 6/56
[134] - الحلیه 10/318، تفسیر التابعین 1/376
[135] - المستدرک 3/53
[136] - تفسیر التابعین 1/377
[137] - تفسیر طبری 4/245، الدرالمنثور 1/571
[138] - فضائل الصحابه‌احمد 1/981 ش 140
[139] - تفسیر التابعین 1/37
[140] - طبقات ابن سعد 2/369
[141] تفسیر التابعین 1/379، فضائل الصحابه 1555
[142] - طبقات ابن سعد 2/370
[143] - تفسیر التابعین 2/370
[144] - تفسیر التابعین 1/506
[145] - فصل الخطاب فی سیرة امیرالمؤمنین عمربن خطاب صلابی ص 220
[146] - تاریخ طبری 5/425 - 431
[147] - اباطیل یجب ان تمحی من التاریخ ص 191
[148] - الفتنة الکبری (علی و بنوه) ص 121
[149] - منبع قبل ص 122
[150] - همان منبع ص 126
[151] - طبرانی ش 10587
[152] - تاریخ خلیفه بن خیاط ص 201، الولایة علی البلدان 2/16
[153] - الکامل فی التاریخ 2/351-352
[154] - تاریخ طبری 6/52-53
[155] - الاخبار الطوال، ص 205، الولایة علی البلدان 2/16
[156] - الولایة علی البلدان 2/16
[157] - الولایة علی البلدان 2/17
[158] - منبع سابق.
[159] - صفة الصفوة 1/327
[160] - سیر اعلام النبلاء 3/352
[161] - منبع سابق 3 /352
[162] - سیر اعلام النبلاء 3/352
[163] - سیر اعلام النبلاء 3/351، الحلیه 1/324
[164] - منبع سابق.
[165] - سیر اعلام النبلاء 3/351
[166] - منبع پیشین
[167] -منبع سابقز
[168] - تاریخ طبری 7/467
[169] - منبع سابق 5/511
[170] - همان منبع 5/508
[171] - تاریخ طبری 5/517
[172] - پیشین 5/519
[173] - الاستبصار ابن قدامه ص 134، الولایة علی البلدان 2/19
[174] - سیر اعلام النبلاء 2/493
[175] - منطقه‌ای است بین بغداد و واسط که جنگ امیرالمؤمنین با خوارج در آن در گرفته‌است، نعجم البلدان 5/324
[176] - الولایة علی البلدان 2/20 تاریخ خلیفه ص 187،202
[177] - الولایة علی البلدان 2/20
[178] - تاریخ طبری 6/71
[179] - تاریخ طبری 6/53
[180] - ولایه‌البلدان 2/21
[181] - تاریخ طبری 6/53
[182] - تاریخ طبری 6/53
[183] - الولایة علی البلدان 2/21
[184] - الطبقات الکبری 5/561، 7/87
[185] - تاریخ یعقوبی 2/203، الولایة علی البلدان 3/22
[186] - الاخبار الطوال ص 219، الولایة علی البلدان 2/22
[187] - معجم البلدان 1/207
[188] - الاخبار الطوال ص 153، الولایة علی البلدان 2/22
[189] - الدراهم الاسلامیه للخلفاء الراشدین ص 5
[190] - فتوح البلدان ص 399
[191] - تهذیب الکمال 1/191، الولایة علی البلدان 2/23
[192] - فتوح البلدان ص 399، الولایة علی البلدان 2/23
[193] - تاریخ خلیفه بن خیاط ص 199، الولایة علی البلدان 2/23
[194] - الولایة علی البلدان 2/23
[195] - فتوح البلدان ص 387، الاخبار الطوال ص 153 الولایة علی البلدان 2/153
[196] - تاریخ طبری 5/599
[197] - الفتوح الن اعثم کوفه 2/363، الولایة علی البلدان 3/167
[198] - تاریخ طبری 5/600، 601
[199] - تاریخ طبری
[200] - تاریخ خلیفه‌ابن خیاط ص 193، الولایة علی البلدان 2/24
[201] - فتوح البلدان ص 207، الولایة علی البلدان 2/24
[202] - فتوح البلدان 324، الولایة علی البلدان 2/25
[203] - تاریخ یعقوبی 2/95، تاریخ طبری 6/27، 47
[204] - الانساب سمعانی 7/438، الولایة علی البلدان 2/25
[205] - البدایة و النهایه 7/310، الولایة علی البلدان 2/25
[206] - تاریخ خلیفه ص 200، الولایة علی البلدان 2/25
[207] - نهایة الارب 20/197، الولایة علی البلدان 2/26
[208] - تاریخ طبری5/690
[209] - تاریخ طبری 5/690
[210] - التمهید و البیان ص186، الولایة علی البلدان 2/26
[211] - الاخبار الطوال ص 26 به نقل از الولایة علی البلدان 2/26
[212] - الولایة علی البلدان 2/27



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

نصایح عمربن خطاب رضی الله عنه: « من كتم سره كانت الخيرة في يديه». «هر کس راز خود را بپوشاند، زمام خیر به دست اوست». ‏منبع: "تاریخ دمشق" (44/359) و "التاریخ الاسلامی" (20/270)‏.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 18110
دیروز : 5614
بازدید کل: 8808269

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010