|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>ابوطالب ابن عبدالمطلب > پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دعوت نمودن قومش هنگام وفات ابوطالب
شماره مقاله : 1809 تعداد مشاهده : 354 تاریخ افزودن مقاله : 26/3/1389
|
نزد ابن اسحاق از ابن عبّاس (رضىاللَّه عنهما) - چنان كه در البدايه (123/3) آمده - روايت است كه گفت: اشراف قوم ابوطالب به شمول عُتْبه بن ربيعه، شَيبه بن ربيعه، ابوجهل بن هِشام، اُمَّيِه بن خلف و ابوسفيان بن حرب همراه جمعى از اشراف ديگر قريش نزد ابوطالب رفته، و به وى گفتند: اى ابوطالب، تو خود منزلتت را در ميان ما مىدانى، و آنچه را اكنون دامن گيرت شده است نيز مىبينى، و از انديشه و ترس ما در قبال خود نيز آگاهى (چون شايد درين بيمارى ات وفات نمايى)، و آن چه را ميان ما و برادرزادهات در جريان است، هم مىدانى، او را طلب كن، از وى براى ما عهدى بگير، و از ما نيز براى وى عهدى بستان تا او از ما دست بردارد، و ما از او دست بردار شويم، تا اين كه او ما را به حال خود و پيروى از دين خود بگذارد و ما هم او را و دينش را واگذاريم. ابوطالب كسى را دنبال پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و چون پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنجا تشريف آورد، ابوطالب به وى گفت: اى برادر زادهام، اينها همه سران و اشراف قوم تواند، به خاطر تو جمع شدهاند تا به تو چيزى بدهند و از تو چيزى بگيرند. ابن عبّاس (رضىاللَّه عنهما) مىگويد: پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ گفت: «آرى شما يك كلمه را بدهيد كه به واسطه آن مالك همه عرب شويد و عجمها براى شما سر نهاده و زير فرمانتان درآيند». ابوجهل پاسخ داد: آرى، سوگند به پدرت ما حاضريم، ده كلمه همانند آن بدهيم (و آن را بگوييم) پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «بگوييد: لا اله الااللَّه و آنچه را غير از وى مىپرستيد كنار بگذاريد». آنها دستهاى خود را به هم زده گفتند: اى محمد، آيا مىخواهى خدايان متعدّد را يك خدا بگردانى؟ اين كار تو شگفت آور است!! ابن عبّاس (رضىاللَّه عنهما) مىگويد: بعد از آن بعضى آنها براى برخى ديگر گفتند: اين مرد، به خدا سوگند، چيزى را هم از آن چه مىخواهيد، به شما نمىدهد. به راه افتيد تا اين كه خداوند (جل جلاله) ميان شما و وى فيصله نمايد به همان دين آبايى خود ادامه دهيد، و از آنجا پراكنده و متفرق شدند. ابن عبّاس (رضىاللَّه عنهما) گويد: بعد از آن ابوطالب گفت: به خدا سوگند، اى برادر زادهام، من نديدم كه تو از ايشان چيزى بيرون از حد درخواست نموده باشى. راوى مىافزايد: ازين سخن وى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم اميدوار شد (كه شايد ايمان بياورد)، و شروع به دعوت نمودنش نموده مىگفت: «اى عموى من، تو آن را بگو، كه من توسط آن بتوانم تو را روز قيامت شفاعت كنم»، چون ابوطالب حرص پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درين كار ملاحظه نمود گفت: اى برادر زادهام ،به خدا سوگند اگر خوف ننگ و دشنام بر تو و بر خاندان پدرت پس از درگذشتم نمىبود، وخوف اين را نمىداشتم كه قريش گمان برد كه من اين را از ترس مرگ گفتهام، اين كلمه را حتماً مىگفتم، و آن را جز براى خشنودى تو نمىگويم... و حديث را متذكّر شده، و درين روايت يك رواى مبهم است كه حال وى معلوم نمىباشد.[1] و نزد بخارى از ابن المُسَيَّب از پدرش روايت است كه هنگام مرگ ابوطالب فرارسيد، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد وى رفت، و ابوجهل نزد او بود، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ابوطالب گفت: «اى عمو! بگو: لا اله الا اللَّه، كلمهاى كه بتوانم از آن به عنوان حجتى در پيشگاه خداوند درباره تو استفاده كنم»، ابوجهل و عبداللَّه بن ابى اُمَيَّه گفتند: اى ابوطالب، آيا از ملّت (دين) عبدالمطّلب روى مىگردانى؟! آن دو، تا آن وقت باوى صحبت نمودند كه آخرين كلمهاى كه ابوطالب گفت اين بود: بر ملّت (دين) عبدالمطّلب. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنگاه فرمود: «تا آن وقت كه منع و نهى نشدهام، برايت مغفرت مىخواهم»، اينجا بود كه اين آيه قرآن نازل گرديد: (مَا كَانَ لِلنَّبِىّ وَالَّذِيْنَ آمَنُوا أنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلمُشْرِكِيْنَ وَلَوْ كَانُوا أولِى قُرْبى مِنْ بَعْدِ مَاَ تَبَّيَنَ لَهُمْ أنَّهُمْ أصْحَابُ الْجَحِيْم). (التوبه: 113) ترجمه: «براى پيامبر و مؤمنان شايسته نيست، كه براى مشركان طلب آمرزش كنند، اگرچه از نزديكان شان باشند، البتّه بعد از اين كه براى آنها روشن گرديد، كه مشركان اصحاب دوزخ اند». و همچنين اين آيه نازل شد: (اِنَّكَ لَاتهْدِىْ مَنْ أَحْبَبْتَ). (القصص:56) ترجمه: «تو كسى را كه دوست دارى نمىتوانى به راه آورى».[2] اين را مسلم نيز روايت نموده، بخارى و مسلم اين را از طريق ديگرى مانند اين حديث از وى روايت نمودهاند، و در آن گفته است: پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كلمه را برايش مكرراً عنوان مىنمود، و آنها همان سخن را برايش تكرار مىكردند، تا اين كه آخرين چيزى كه وى گفت اين بود: بر ملّت (دين) عبدالمطّلب. و از گفتن (لا اله الا اللَّه) امتناع ورزيد. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از آن گفت: «امّا من تا آن وقت برايت مغفرت مىخواهم كه از مغفرت خواستن برايت نهى نشدهام»، اينجا بود كه خداوند (جل جلاله) - يعنى بعد از آن - اين را نازل فرمود:... و همان دو آيه را ذكر نموده. و همچنين امام احمد، مسلم، نسائى و ترمذى از ابوهريره رضی الله عنه روايت نمودهاند كه: هنگامى كه مرگ ابوطالب فرارسيد، پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزدش آمد و گفت: «اى عموى من، بگو: لاالهالااللَّه، تا به آن در روز قيامت برايت گواهى دهم»، ابوطالب پاسخ داد: اگر قريش به اين گفته خود مرا طعنه نمىزدند، كه چيزى ديگر وى را جز ترس مرگ به اين كار وانداشت، حتماً چشمت را به گفتن آن روشن مىساختم، و آن را جز به خاطر خشنودى و روشنى چشم تو نمىگويم، آن گاه خداوند (جل جلاله) اين را نازل نمود: (اِنَّكَ لَا تَهْدِىْ مَنْ أحْبَبْتَ وَلكِناللَّهَ يَهْدِىْ مَنْ يَشَاءُ، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالمُهْتَدِيْن). (القصص: 56) ترجمه: «توكسى را كه دوست دارى نمىتوانى به راه آورى، ولى خداوند كسى را كه بخواهد هدايت مىكند، و او به كسانى كه هدايت اختيار مىكنند، داناتر است».[3] اين چنين در البدايه (124/3) آمده است. * طبرانى و بخارى در تاريخ از عقيل بن ابى طالب رضی الله عنه روايت نمودهاند كه گفت: قريش نزد ابوطالب آمد... و حديث را چنان كه در باب تحمّل سختىها خواهد آمد متذكّر شده، و در آن آمده: ابوطالب به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: اى برادر زادهام، من بر اين باورم كه حرف مرا شنيده و هميشه از من اطاعت كردهاى، اكنون قوم تو آمده و ادّعا مىكنند كه تو نزد آنها در كعبه و مجلس شان آمده و براى آنان چيزهايى را مىگويى كه باعث اذيّت و آزارشان مىگردد، اگر خواسته باشى ازين كار جلوگيرى كنى (بهتر خواهد شد). پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم چشم خود را به طرف آسمان بلند نموده گفت: «به خدا سوگند، من قدرت و توانايى ترك آنچه را كه به آن مبعوث شدهام، ندارم، چنان كه يكى از شما قدرت روشن ساختن شعله آتش را از اين آفتاب ندارد».[4] و نزد بيهقى آمده، كه ابوطالب به وى گفت: اى برادر زادهام، قوم تو نزد من آمده و به من چنين و چنان گفتند، بر من و جان خودت رحم كن، و مرا به كارى مكشان كه نه من طاقت تحمّل آن را داشته باشم و نه تو، بنابراين از گفتن آن سخنانى كه بر قومت دشوار است، و آن را بد مىبينند، خوددارى كن. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گمان نمود كه در موقف عمويش تحوّلى به وجود آمده، و نظر جديدى برايش پيدا شده، و عمويش او را تنها گذاشته و به مشركين تسليم مىكند، و از قيام با وى عاجز آمده است، از اين رو پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اى عمو، اگر آفتاب در دست راستم گذاشته شود، ومهتاب در دست چپم، من اين كار را تا آن وقت رها نمىكنم، كه خداوند آن را غالب گرداند و يا اين كه من در طلب آن هلاك شوم» سپس اشك بر چشمان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم حلقه زد و گريست[5] و...
[1] ضعیف. ابن اسحق، چنانکه در سیرهی ابن هشام (2/44-45) ، در سند آن یک شخص ناشناخته موجود است. نگا: البدایة و النهایة (3/123). [2] بخاری (1360) ، مسلم (131) ، و نسائی (4/90). [3] مسلم (134) ، ترمذی (3188) ، و احمد (32، 441). [4] حسن. طبرانی در «الکبیر» (511) ، و بخاری در «التاریخ الکبیر» (4/1/51). [5] حسن. بیهقی در «الدلائل» (2/187) ، و ابن اسحاق چنانچه در سیره ابن هشام آمده است (1/164 – 165) ، هیثمی در «مجمع الزوائد» (6/15) به مانند آن را به ابی یعلی نسبت داده و دربارهی آن گفته: «رجال آن رجال صحیحند». نگا: السلسلة الضعیفة (909) (1/310) ، و الصحیحة (92).
به نقل از: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شيخ محمّد يوسف كاندهلوى، مترجم: مجيب الرّحمن رحيمى(در 6 جلد)، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط: محمد احمد عیسی ، (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی)
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|