|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>مهدی > بررسی علمی در احادیث مهدی
شماره مقاله : 1611 تعداد مشاهده : 654 تاریخ افزودن مقاله : 29/2/1389
|
بررسي علمي در احاديث مهدي
شاهکار: آيت الله العظمي سيدابوالفضل ابن الرضا برقعي قمي
بسم الله الرحمن الرحيم «الحمدلله الذي هدانا لدينه وما کنا لنهتدي لولا أن هدانا الله». و بعد. دين حقيقي إلهي بايد عقايد و اعمال واصول و فروعش مطابق مدارکي باشد يا نقل يا عقل. و أما نقلي بايد بررسي شود نقل صحيحي خداپسندانه و مدارکي که حجيت إلهي باشد. يعني به نقل اخبار مجهوله و احاديث فرقهاي که نشانههاي جعل و غرض در آن هويدا باشد نميتوان اعتماد کرد. و يا احاديثي که به نفع جاعلان آن باشد نبايد استناد نمود. در زمان ما دين إلهي که يقينا يک راه و يک مسلک بوده، تبديل به صدها مذهب شده و مدعيان مذهبي هر يک براي ادعاهاي خود هزاران حديث و فلسفهبافيها و مدارکي که فقط خودشان ميپسندند آورده و براي هر عقيدهاي صدها مدرک و خبر تراشيده گرديده ﴿كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾ «و هر کدام به آنچه نزدشان است خرسند و خشنودند» ميباشد. اسلامي که در کتاب إلهي آن به نص صريح در سورة روم آية 31 و 32 فرموده: ﴿وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ * مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾(روم / 31-32). «مشرک نشويد از آنانکه دين خودشان را فرقه فرقه کرده و شيعه شيعه شده و هر کدام به آنچه نزدشان است خرسند و خشنودند». با وجود چنين آياتي در قرآن باز مسلمين چندين فرقه شده و هر کدام نام مذهبي و فرقهاي براي خود گذاشته و به آن نام و به آن آرم خوشنود و خوشند، و غافلند. و هر کدام با هزاران دليل خود را بر حق ميدانند، و هيچکدام حاضر نيستند دلائل مذهب ديگري را مطالعه و يا قبول نمايند و اصلا حاضر به تفکر در دلائل ديگران نيستند. بنابراين، بايد تحقيق کرد مسئلة مهدي و يا دوازده امامي آيا دليلي از عقل و يا از کتاب آسماني دارد يا خير. بلکه ضد عقل و ضد کتاب آسماني است، و در کتاب آسماني يعني قرآن، آياتي صريح است بر کذب انحصار امامت در دوازده عدد، و همچنين آياتي است که دلالت دارد بر کذب ادعاي مهدويت چناني که مدعيان آن ميگويند. ما پس از تحقيق و بررسي آن آيات را در نظر خوانندگان ميگذاريم، و همچنين دلائل مدعيان مهدويت و امامت انحصاري را به نظر خوانندگان ميرسانيم تا خود قضاوت کنند. و خدا را شاهد ميگيريم که غرضي از نوشتن اين کتاب در کار نيست جز رضاي حضرت باريتعالي و هدايت و راهنمائي هموطنان و کساني که طالب هدايت باشند. و أما کساني که خود دکاندار مذهب بوده و از راه مذهب نان ميخورند و يا کساني که از آنان تقليد کرده و داراي تعصب مذهبي بوده گمان هدايت دربارة ايشان نميرود. زيرا يک دکان سبزي فروشي را هرگاه بخواهي تعطيل کني و يا مالک دکان بخواهد دکان را از او بگيرد، او تا ميتواند و تا قدرت دارد دکان را تحويل نخواهد داد. بلکه حاضر است با چنگال چشمان صاحب دکان را درآورد، چه برسد به دکاني که در هر سال و هر ماه ميليونها درآمد دارد و بدون زحمت خود مشتريان بدون عوض پول ميدهند. اصلا بايد دانست هر بدعت و هر مذهبي و اگرچه باطل باشد، اگر درآمدي براي صاحبان آن بدعت و يا مذهب داشته باشد بزودي از بين نميرود، بلکه اگر درآمد زيادي داشته باشد روز بروز افراد زيادتري به آن رو کرده و بواسطة بهرهبرداري به آن توجه کرده و قهرا نشر پيدا ميکند و طرفداران آن زياد ميشود مگر آنکه درآمد آن از بين برود که خود آن باطل نيز از بين خواهد رفت. مثلاً مسئلة زيارت قبور که در اسلام از آن نهي شده بواسطة داشتن نذورات و موقوفات که داراي سرقفلي و اجاره است و ريختن پول در ضريح و وقف اشياء ذيقيمت و عتيقه مانند فرشها و تابلوها و لوسترها و اهداء جواهرات نفيسه و غيره، روز بروز ترويج شده و هزاران خبر دروغ بنام آن ساخته شده و هزاران نفر فراش و خادم و ملا طرفدار پيدا کرده و در نظر مردم عبادتي شده و جمعيت زوار قبور از جمعيت حافظان قرآن و مساجد زيادتر شده و دکانداران آن براي آن ثوابهاي عجيبي ذکر کردهاند که براي هيچ عبادتي چنان ثوابها وارد نشده است، و کوچکترين آيهاي در قرآن به آن اشاره ننموده است هر کس بخواهد راستي ادعاي ما را بداند به کتاب خرافات وفور در زيارات قبور مراجعه کند. پس، ما اين کتاب را براي دکانداران و متعصبين ننوشته و به هدايت ايشان اميدوار نيستيم. بلکه اين کتاب را براي اهل انصاف و کساني که طالب هدايت و واقعيت ميباشند ترتيب ميدهيم. حال بايد دقت کرد طبق قواعد اوليه چه از نظر عقل و چه از نظر شرع آيا امامت انحصاري است، آن هم منحصر به چند نفر معين قليلي يا خير؟ آيا وجود مهدي براي مردم نفعي دارد يا خير؟ البته براي رؤساي مذهب و دکانداران مذهبي بسيار مفيد است اما براي عموم نافع نيست بلکه ضرر بسيار دارد به بيان مختصر و روشن ذيل: آيا امامت انحصاري است؟ کتاب آسماني و عقل گواهي ميدهد که امام و امامت انحصاري باطل است. أما شرع، ما ميبينيم زيديه که از فرق شيعه و داراي بزرگان و دانشمندان و کتب بسياري ميباشند، مدعي امامت انحصاري شده آنهم در چهار نفر، يعني حضرت علي را تا حضرت زينالعابدين قبول دارند، (اگرچه زيديه ساير پيشوايان خود پس از آن چهار نفر را نيز امام خطاب ميکنند)، و ساير امامان شيعة اماميه را امام منصوص نميدانند با هزاران دليل و صدها حديث که در کتب خود نوشتهاند. و همچنين اسماعيليه که شش نفر از امامان امامي را قبول دارند و باقي را منکرند آنهم با دلائل خود، و همچنين مذاهب ديگر که منشعب از تشيع ميباشد که اين مذاهب همه مدعي تشيع بوده و شايد به هفتاد فرقه و يا زيادتر برسند. رجوع شود به کتاب «فرق الشيعة» اثر نوبختي و کتاب «المقالات و الفرق»: عالم بزرگ شيعه سعد بن عبدالله اشعري قمي که از اصحاب حضرت عسکري بوده است. بسياري از اين مذاهب امام و شمارة آنرا منحصر ميدانند به همان اماماني که خود قبول دارند. ولي قرآن امامت و امام هدايت را منحصر به چند نفري نميداند نه امام کفر و ضلالت را منحصر کرده است، نه امام هدايت را، ما چند عدد از آياتي را که دلالت بر اين مطلب دارد ميآوريم، و پس از آن به دليلهاي عقلي ميپردازيم: پارهاي از آيات در نفي امامت انحصاري! اول، سورة فرقان آية 74 که حقتعالي در اوصاف عباد الرحمن ميفرمايد: ﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾(فرقان / 74) «بندگان خداي رحمن آنانند که ميگويند: پروردگارا، به ما همسران و ذرياتي که نور چشمان باشند عطا فرما، و ما را براي متقين امام و پيشوا قرار ده». هر ذي شعوري ميداند که بندگان خداي رحمن که از حق تعالي درخواست دارند که به سعي و کوشش وعلم و عمل خود حائز مقام امامت آنهم براي متقين شوند، منحصر به يک نفر و ده نفر و صد نفر نيست. تعجب است که بزرگان شيعه گويا چنين آيات را نديدهاند و ميگويند قرآن را کسي نميفهمد ولي خود بر خلاف گفتة خود آياتي از قرآن ميآورند براي امامت انحصاري و يا براي امامت مهدي که هيچ دلالتي ندارد. بايد به ايشان گفت: اگر شما مدعي هستيد که قرآن را کسي نميفهمد چگونه فهميديد که آن آياتي که ميآوريد راجع به امامت شخصي و اشخاصي معين ميباشد؟!!. دوم، سورة توبه آية 12 که ميفرمايد: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ (التوبة: 12). «با امامان کفر قتال کنيد که آنان پيماني ندارند». و روشن است که امامان کفر به هر معني که باشد منحصر به شش نفر و يا دوازده نفر نيست. چگونه است که پيشوايان کفر ممکن است صد هزار نفر باشند أما پيشوايان ايمان منحصر به عدة کمي هستند، در صورتيکه بايد امامان هدايت بيش از امامان ضلالت باشند، پس اين انحصار امام به 12 نفر يا 6 نفر يا کمتر از انحصارطلبي مذهبسازان است. سوم، سورة اسراء آية 71 که حق تعالي ميفرمايد: ﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾(الإسراء: 71) «روزيکه (روز قيامت) هر مردمي را با پیشوایشان فرا خوانیم». و مسلم است که مردم دنيا منحصر به دوازده فرقه نيستند تا آنان را با 12 نفر امام بخوانند بلکه هر فردي مأموم امامي است و هر فردي را با پروندة اعمال او ميخوانند و همان، پروندة عمل امام او است و منحصر به دوازده شخص و يا دوازده پرونده نيست. چهارم، سورة احقاف آية 12: ﴿وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَرَحْمَةً﴾ (الأحقاف: 12) «و پيش از قرآن کتاب موسي (يعني تورات) امام و پيشوا و رحمت بوده (و اکنون قرآن امام و رحمت است)». چنانکه همين مطلب در سورة هود آية 17 نيز آمده است. و حضرت علي -عليه السلام- در خطبة 145 نهج البلاغه ميفرمايد: «فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ، وَتَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ; فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذٍ وَأَهْلُهُ مَنْفِيَّانِ طَرِيَدانِ». يعني، به تحقيق اين کتاب (يعني قرآن) را حملة آن پشت سر انداختند و نگهبانان آن يعني مسلمين آنرا فراموش کردهاند. پس اين کتاب و اهل آن مطرود و دور انداخته شدهاند، تا آنکه ميفرمايد: «كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَلَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ». يعني، گويا اين مردم امامان براي قرآنند و قرآن امام ايشان نيست (در حاليکه بايد بعکس باشد) تا آخر آن خطبه. و نيز آن حضرت در صحيفة علويه در دعاي بعد تسليم الصلاة عرض ميکند: «إن رسولک محمدا نبيي وإن الدين الذي شرعت له ديني وإن الکتاب الذي أنزل إليه وإمامي»، يعني: خدايا من گواهم که رسول تو محمد پيغمبر من است و ديني که براي او تشريع کردي دين من است و کتابي که به او نازل کردي امام من است. و حضرت صادق -عليه السلام- نيز طبق روايت وسائل الشيعة در باب اول از ابواب قراءة القرآن و هم روايت باب سوم همان باب، قرآن را امام قرار داده، و از تمام اينها روشنتر که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- طبق روايت جلد 92 بحار مجلسي ص 17 فرموده: «قرآن امام هر مسلمان است». پس مذهب تراشاني که بر ضد آيات فوق و بر ضد کلام رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و کلام اميرالمؤمنين و حضرت صادق -عليهما السلام- آمدهاند براي خود دوازده امام انحصاري تراشيدهاند، بايد بفهمند که تابع قرآن نيستند، و از امامت قرآن صرفنظر کرده و براي امامان مجعولة خود سينه ميزنند و حتي کلام امامان خود را نيز قبول نکرده و در اين حال چگونه خود را شيعه و علي -عليه السلام- را امام خود ميدانند در حاليکه امامِ علي قرآن است، و امام ايشان اشخاص ديگري غير از قرآن است. پنجم، سورة انبياء آية 73، پس از آنکه حق تعالي بسياري از انبياء را نام برده، ميفرمايد: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ (الأنبياء: 73). «اين پيامبران را ما امامان قرار دادهايم که به امر ما هدايت کنند». پس انبياء بجعل إلهي امامند و منحصر به دوازده نفر نيستند. ولي ائمة مذهبتراشان مجعول احاديث خودشان و انحصاري است. ششم، سورة قصص آية که حقتعالي فرموده: ﴿وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾ (القصص: 5). «ما (مستضعفين از بنياسرائيل) را امامان ديگران قرار داده و ايشان را وارث (زمين مصر) نموديم». و معلوم و مسلم است که بنياسرائيل منحصر به دوازده نفر نبودند، پس امامت انحصاري غلط است، همانطوريکه متقين و مؤمنين و صادقين که در قرآن ذکر شده، انحصاري نيست، همانطور هم أئمة المتقين انحصاري نيست. هفتم، آية 41 سورة قصص که ميفرمايد: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لا يُنْصَرُونَ﴾.(القصص:41) «ما قوم ستمگر فرعونيان را اماماني قرار داديم که به سوي آتش دعوت ميکردند و روز قيامت ياري نشوند». آيا قوم ستمگران 12 نفر بودند، پس امامان اهل آتش و هم چنين امامان اهل بهشت انحصاري نيست. و همچنين آية 24 سورة سجده و ساير آياتي که در قرآن دلالت دارد بر اينکه امام و امامت انحصاري و منحصر به عدد معيني نيست. بعضي از دلائل عقلي بر نفي امامت انحصاري دليل اول، امام اگر به معني زمامدار مسلمين باشد که مسلمين از زمان رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- تا قيامت زمامدار ميخواهند و 12 نفر براي زمامداري دويست و پنجاه سال و يا سيصد سال زنده بود و ميتوانستند امامت کنند و اما امامت مردگان براي زندگان معني ندارد، چگونه امام مرده ميتواند براي زندگان زمامداري کند، آيا اين امامانيکه شيعه مدعي امامت آنان بودند در زمان ما يک خيابان را اسفالت کرده؟ آيا يک دوا براي دفع امراض کشف کردهاند، آيا يک چيزي براي راحتي بشر اختراع کردهاند، آيا آن امامان از دنيا رفته و يا آن امام موهوم غايب تا بحال کسي را راهنمائي کرده و يا اختراعي نموده و يا دشمنان اسلام را دفع کرده؟!! البته، خير. آري مذهبتراشان با خواب و خيال و قصههاي دروغ چيزهائي جعل کرده اند که نه با عقل ميسازد و نه با نقل. و امام اگر به معناي راهنماي دين باشد که مسلم منحصر به شش نفر و يا دوازده نفر نيست بلکه وظيفة هر عالم متدين راهنمائي ميباشد. دليل دوم، ديني که صد هزار سال بايد مردم به آن متدين شوند و ملت اسلامي که تا قيامت احتياج به زمامدار و مجري احکام دارد چگونه زمامدار چنين ملتي 12 نفر است، آيا اگر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- گفته باشد زمامداران امت من تا قيامت منحصر به دوازده نفر است، چنين رسولي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- است، رسولي که برخلاف حس و برخلاف عقل سخن گويد ميتوان رسالت او را قبول کرد؟! البته خير. دليل سوم، آياتي که در قرآن فرموده: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ﴾ (الشورى: 38). امر مسلمين را به شورى حواله داده، چه امري مهمتر است از امر زمامداري، و هم چنين خبر اميرالمؤمنين در مکتوب ششم نهجالبلاغه که ميفرمايد: امامت و زمامداري موقوف به شوراي مهاجر و انصار است، و صدها خبر ديگر. که در بالاي منبر فرموده: زمامداري موقوف به رأي شما مسلمين است. آيا ميتوانيم بگوئيم تمام آن آيات و اخبار دروغ، ولي فقط اخبار مذهبسازان راست است؟! ما در کتاب «بتشکن» و يا «نقد بر کتاب اصول کافي»، در باب «فيما جاء في الاثني عشر والنص عليهم» ثابت کردهايم که تمام اخباري که امامت را منحصر به دوازده نفر کرده دروغ و مجعول است، و نشانهها و علائم جعل در آنها هويدا و پيدا و روشن است، هرکس طالب تحقيق و هدايت باشد، بايد به آن کتاب مراجعه نمايد. دليل چهارم، بياطلاعي خود همان ائمة دوازدهگانه از اين اخبار انحصار امامت است. حضرت صادق -عليه السلام- پس از خود فرزند خود اسماعيل را براي امامت تعيين کرد، و حضرت هادي امام دهم فرزند خود سيد محمد را براي امامت تعيين کرد، و اتفاقا حضرت اسماعيل و حضرت سيد محمد هر دو قبل از وفات پدر از دنيا رفتند و معلوم شد حضرت صادق و حضرت هادي از شخص امام پس از خود اطلاعي نداشتهاند، و نميدانستند امامان پس از خودشان کيست. و همچنين اصحاب خاص ائمه مانند زراره وهشام بن سالم و هشام بن حکم و مفضل و ابيبصير و مانند آنان از امام بعد از امام زمان خود اطلاعي نداشتند و اين اخباري که براي اسم و رسم امامان دوازدهگانه جعل شده نميدانستند. ما صد و چهل نفر از اصحاب خاص ائمه را با نام و نشان و مدرک نشان دادهايم که از اين اخبار اماميه و امامت انحصاري به دوازده نفر اطلاعي نداشتند و به امامت اين 12 نفر اعتقادي نداشتند. و اين اخبار انحصار امام به دوازده نفر پس از زمان ائمه جعل شده و متواتر گرديده است، شما رجوع به کتاب «بتشکن و يا نقد بر اصول کافي» مراجعه کنيد تا تفصيلا روشن گردد که ما شرح کافي در آنجا دادهايم. دليل پنجم، بياطلاعي سادات و بزرگان و علماي اهل بيت رسول -صلى الله عليه وسلم- است از اخبار انحصاري امامت. سادات و علمائي مانند زيد بن علي بن الحسين و حسين بن علي فخ و ساير آنان که مدعي امامت شده و قيام نمودند، و اين امامت انحصاري راکه زمان ما شهرت پيدا کرده اصلا نميدانستند و بلکه از کلمات آنان روشن است که امامت را حق کسي ميدانستند که با شمشير قيام کند و مسلمين را اداره کند و وظائف زمامداري را بعمل آورد نه آنکه در ميان اطاق خود بنشيند و پرده بيندازد و مدعي امامت گردد براي يک عده مردم خرافي و خود محکوم به حکم ديگران باشد چنانکه زيد بن علي بن الحسين -عليه السلام- فرمود: ما چنين امامي سراغ نداريم. پس چون معلوم و مسلم شد که امامان دوازدهگانه اصلا مدرکي ندارد و بلکه برخلاف کتاب خدا و عقل و تاريخ است، حال بايد بررسي کرد که با اينکه پس از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به نص قرآن آية 165 سورة نساء کسي که حجت نيست و با نص اميرالمؤمنين در خطبة: 90 نهجالبلاغه که فرموده: «تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله) حُجَّتُهُ». حجت خدا با پيغمبر ما محمد -صلى الله عليه وسلم- تمام شد، و فرموده: «خَتَمَ بِهِ الْوَحْيَ». وحي به آن حضرت ختم شد»، و پس از او نه به کسي وحي ميشود و نه قول کسي حجت است، با اينکه 12 نفر امام انحصاري و 12 نفر حجت إلهي برخلاف اين آيات و اخبار و عقل است، چگونه وجود دوازدهمي را بايد قبول کرد و چگونه آنرا بايد معتقد شد، آيا اقرار به وجود مهدي از اصول دين است و يا از فروع دين؟ و امامي که بايد تابع دين باشد چگونه از اصول و يا فروع دين شده است؟!!. پس ميگوئيم: آيات قرآن دلالت دارد بر نفي چنين شخصي بنام مهدي چنين و چناني که مذهبسازان ميگويند. در اول سورة انفال و اول سورة مؤمنون و ساير موارد قرآن صفات مؤمنين و آنچه بايد در مؤمن و مسلمان باشد ذکر گرديده از ايمان و عقايد و افعال، و ابدا ذکري از ايمان به امام در آن نيست. در اول سورة انفال فرموده: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آَيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ * أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾.(الأنفال / 2-4) «مؤمنان تنها آنانند كه چون خداوند ياد شود، دلهايشان ترسان گردد و چون آياتش بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگارشان توكّل مىكنند. كسانى كه نماز مىگزارند و از آنچه به آنان روزى دادهايم انفاق مىكنند. اينان به راستى مؤمناند. در نزد پروردگارشان درجات و آمرزش و رزقى ارزشمند دارند». پس در اين آيات، صفات مؤمن حقيقي را بيان کرده و ابدا ذکري از ايمان به امام در آن نيست، پس چگونه مذهبسازان امام و امامت را از اصول مذهب خود قرار داده و مقوم ايمان ميدانند. و در سورة حجرات آية 15 ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾ (الحجرات: 15). «مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آوردهاند، سپس هرگز شكّ و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردهاند آنها راستگويانند». و هم چنين آيات 61 و 136 و 177 و 285 سورة بقره که مقومات و صفات مؤمنين را شمرده و از اعتقاد به امامي ياد نکرده است. باضافه مدعاي مذهب سازان اين است که از طرف خدا امامي قيام ميکند و بزور شمشير مردم را اصلاح ميکند و تمام مردم روي زمين را مسلمان ميکند، و چنين ميکند که گرگ و ميش با هم زندگي ميکنند و زمين را پر از عدل و داد ميکند پس از آنکه مملو از ظلم و جور شده باشد و آنقدر ميکشد که تا زير شکم اسب او خون بالا ميآيد واوصاف ديگري که در کتب ايشان مانند بحارالأنوار و اکمال الدين شيخ صدوق ذکر شده است و ميگويند: هر کس به او ايمان ندارد مؤمن نيست. ولي ما ميبينيم آيات قرآن خلاف آنرا ميگويد، ما در اين مختصر چند آيه از قرآن ميآوريم، اضافه بر آن آياتي که در اين کتاب ذکر شد. بعضي از آياتي که وجود چنين مهدي را نفي ميکند اول، آية 11 سورة رعد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾ (الرعد: 11) «خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتى) را تغيير نمىدهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند!». اين آيه ميگويد: خدا مردم را بزور تغيير نميدهد و مأمور نميفرستد که بزور مردم را تغيير دهد بلکه خود مردم بايد خود را اصلاح کنند نه امام و رسولي از طرف خدا بيايد بزور شمشير اصلاحشان کند. دوم، آية 53 سورة انفال: ﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾(الأنفال: 53). «(هلاکت فرعونيان و عدم هدايت کفار و منافقين) بواسطة اين است که سنت إلهي بر اين نبوده که خدا نعمت قومي را تغيير دهد تا آنکه خودشان تغيير دهند آنچه خود دارند». حق تعالي از اول خلقت بشر تاکنون هيچ قومي را بزور جبر و اکراه تغيير نداده، نه نقمت ايشان را و نه نعمت ايشان را. اصلا جبر برخلاف تکليف اختياري است، تکاليف إلهي براي بشر در دنيا اختياري است نه اجباري. سوم، آية 14 سورة مائده که خدايتعالي در وصف يهود و نصاري ميفرمايد: ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ (المائدة: 14). «بين ايشان دشمني و کينهتوزي برانگيختهايم تا روز قيامت». و در همين سوره آية 64 فرموده: ﴿وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ (المائدة: 64). «و بين ايشان عداوت و کينه انداختيم تا روز قيامت». بنابراين طبق آيات فوق، فرقه هاي نصارى و نيز يهود تا قيامت باقي خواهند بود و بينشان عداوت و بغضاء جريان خواهد داشت و اين از اخبار غيبي قرآن است، حال آيا اگر خدا امامي بفرستد و دشمني و کينة ايشان را برطرف کند و همة ايشان را مسلمان کند برخلاف اين آيات خواهد بود يا خير؟! چهارم، آية 4 سورة ممتحنه که فرموده: ﴿وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً﴾ (الممتحنة: 4). «و پديداراست بين ما و شما هميشه دشمني و کينهتوزيها إلي الأبد». که راجع به مسلمانان و يهود ميفرمايد. آيا خدا راست فرموده و يا اخباري که ميگويد: مهدي ميآيد و همه را صلح و صفا ميدهد. پنجم، آية 99 سورة يونس: ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾ (يونس:99 ). «اگر پروردگار تو بخواهد بدون شک تمام کسانيکه در زمينند ايمان خواهند آورد (يعني اگر خدا بخواهد ميتواند مردم را مجبور به ايمان کند) آيا تو (اي محمد r)، مردم را باکراه وادار به ايمان ميکني؟». استفهام در اين آيه انکاري است، يعني تو اکراه نداري اگر خدا ايمان باکراه ميخواست خود ميتوانست مردم را مجبور کند در حاليکه نکرده، پس تو نميتواني مردم را مجبور به ايمان کني. ششم، سورة بقره آية 256: ﴿لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ (البقرة: 256). «در دين و قبول آن اکراهي نيست، زيرا رشد و گمراهي روشن شده است». آيا ديني که ميگويد در آن اکراه نيست بعد ميگويد امامي را خدا ميفرستد که بزور و اکراه مردم را به دين دعوت کند، آنهم با شمشير؟!!، پس يقينا چنين چيزي دروغ و ضد آيات و سنت إلهي است. هفتم، آية 3 و 4 سورة شعراء: ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ * إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ﴾ (الشعراء: 4). «(اي محمد r!) شايد تو خود را ببازي که چرا مؤمن نميشوند که ما اگر بخواهيم بر ايشان آيتي از آسمان فرو ميفرستيم که گردنشان براي آن خاضع و ناچار گردد». پس سنت خدا چنين است که رسول خود را منع ميکند از حرص و فشار براي ايمان مردم و اگر خود ميخواست ميتوانست عذابي و يا آتشي بر سر مردم نازل کند که ناچار با ايمان شوند، ولي نخواسته، حال چگونه و کدام کس مي تواند بزور مردم را وادار به ايمان کند مگر شاه اسماعيل صفوي باشد آن هم ايمان به خرافات. هشتم، آية 55 سورة آل عمران که ميفرمايد: ﴿يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ (آل عمران: 55). «اي عيسي! بدون شک من تو را قبض روح کنم و تو را بلندپايه قرار دهم و تو را از کفر کافرين پاک گردانم و آنانکه پيرو تو هستند فوق و برتر قرار دهم از کسانيکه کافرند تا روز قيامت، سپس بازگشت شما به سوي من است، پس دربارة آنچه اختلاف ميکرديد بين تان حکم و داوري خواهم نمود». نهم، آية 68 سورة يس: ﴿وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلا يَعْقِلُونَ﴾ (يـس: 68). «هرکس را عمر بيفزائيم و در خلقت او نقص و سستي ميآوريم، آیا تعقل نمی کنند». و سنت إلهي چنين است. ﴿وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾ (الأحزاب: 62) «و هرگز در سنت الهي تغيير و تبديلي نخواهي يافت». پس اينکه کسي غايب شود و هزاران سال عمر کند و جوان باشد چنانچه بيخبران از قرآن ميگويند نشدني است. دهم، آيات 118 و 119 سورة هود: ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾. (هود: 118-119). «و اگر پروردگارت خواسته بود مردم را يک امت قرار داده بود (يعني نخواسته) و هميشه اختلاف دارند مگر کسي که پروردگارت او را رحم کند و براي همين اختلاف ايشان را آفريد، و فرمان پروردگارت تمام است که البتّه دوزخ را از تمام جن و انس پر کنم». طبق اين آيه هميشه اختلاف خواهد بود و يک امامي که همه را متّحد به اسلام کند که ديگر کافري نباشد امکان ندارد. و البتّه آيات ديگري نيز در اين موضوع آمده است. ولي ما به همين ده آيه اکتفا ميکنيم که: تلک عشرة کاملة. ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ (الحديد: 25). «ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند». مدّعاي مذهبسازان برخلاف عقل است به ادله و براهين زيادي مدعاي ايشان باطل است، از جملة براهين آنکه: قوانين ديني إلهي براي اصلاح بشر و دفع مفاسد آمده و اگر شارع دين راستگو باشد درهاي فساد را به روي مردم باز نميکند و بر ضرر مردم چيزي نميگويد و خبر مضر دروغي را به مردم نميگويد و اخبار نميکند. آيا فکر کردهايد که اخباريکه براي وجود مهدي و آمدن او ساختهاند چقدر ضرر و فساد دارد زيرا به مردم مسلمان گفتهاند روزي براي اصلاح آنهم بزور از طرف خدا يک نفر بنام مهدي ميآيد و مردم را به انتظار چنين کسي گذاشتهاند، آن وقت بنام مهدي صدها نفر قيام کرده و مردم را به قتل و کشتار و غارت يکديگر واداشتهاند و چه ضررهاي زيادي شامل حال مردم شده و چه قدر فساد و فتنه کردهاند، صدها هزار نفر آخوند و روحاني بنام اينکه ما نايب عام او هستيم چقدر از مردم عوام وجوهات گرفته و خورده و يک قدم اصلاحي نکرده و بر نداشتهاند و بلکه سد راه مردم از بيداري بودهاند. ميلياردها بنام سهم امام از مردم عوام گرفته و صرف نشر خرافات خود کردهاند، نه يک اختراعي، نه کشف دوائي و نه تشکيل کارخانة عام المنفعه کردهاند!!، و اگر دانشمند آگاهي خواسته کسي را بيدار و از دام خرافات برهاند او را تکفير کرده و شنيدن و خواندن سخن او را تحريم کردهاند. تا بحال و تا زمان ما هفتاد نفر بنام مهدي قيامت کرده و خون مردم را ريختهاند کسي نيست به آنکه ميگويد من نايب امام و يا نايب بر حق امامم بگويد: مدرک تو چيست؟!، بلکه اين نايبان اصلا فقيه هم نيستند و مدرکي ندارند. ايشان روز بروز خرافات را عميقتر و وسيعتر نموده و مردم را از قرآن و سنت دور نگه داشتهاند، و دين اسلام که دين تعليم و تعلم بوده برده و بجاي آن تقليد را آوردهاند. اخبار مهدي موجب فتنه و فساد شده يکي از علماي خيرخواه بيدار معاصر بنام شيخ عبدالله بن زيد آل محمود که رئيس محاکم شرعيه در مملکت قطر ميباشد کتابي نوشته بنام: «لا مهدي ينتظر بعد سيد البشر»، و شيعه را مبدء و منشأ خرافت مهدي موهوم دانسته و ميگويد: مکرر بنام مهدي در هر زمان و مکان غوغا بر پا کرده و به بهانة مهدي موعود و بنام او اشخاص فاسدي قيامت کرده و مردم ساده و يا غوغا طلب و جاهلاني را بدور خود جمع کرده و هيجانها ايجاد کرده و خونهاي بسياري را ريخته و آخرالأمر بدون نتيجه و بدون اينکه ديني و يا حقي را تأييد کنند مردم را به جان يکديگر انداخته و ابتلاآتي را بوجود آوردهاند. و حاصل آنکه نام مهدي موجب فتنه و فساد شده و عدة بسياري را به گمراهي کشانيده، برعالم خيرخواه لازم است. براي دفع اين فساد فکرکند و مردم را اگر بتواند روشن سازد، و از اين فتنهها دور سازد و بيان کند که نام مهدي و قيام او اصلا در کتاب خدا نيامده، بخصوص علاوه بر آن در قرآن نيامده، آياتي برخلاف آن آمده است. و اخيرا در ايران سيدي بنام نايب بر حق مهدي اهل غوغا و هوچيان و مردم ساده را بدور خود جمع کرده و ميليونها نفر را به کشتن داده و ميلياردها اموال را غارت کردهاند. نويسنده گويد: اصلا هر امامي بايد تابع دين باشد نه اصل و فرع آن، پس گفتگو و يا دعوت به اين امامي که نه اصل دين است و نه فرع آن. و در قرآن از او ذکري نشده چه فايده دارد و چرا مردم عوامرا به آن دعوت کرده و هر دوره فسادها برپا ميکنند؟! ممکن است کسي بگويد براي دکانداران مذهبي که شب و روز مردم را به امام منتظر دعوت ميکنند و هزاران فلسفه و دليلهاي غيرمنطقي ميتراشند، فائدهها دارد و آن گرفتن ميلياردها سهم امام است، و لذا تأکيدي در اين مورد دارند که براي موارد ديگر ندارند، و لذا همه ساله نيمة شعبان مردم را دعوت به جشن و چراغاني و خرج ميليونها درهم و دينار ميکنند و جشنهائي که براي آن ميگيرند براي تولد انبياء و حتي براي تولد پيغمبر آخرالزمان نميگيرند. در حاليکه در اسلام دستوري براي گرفتن جشن تولد و يا عزا براي بزرگان دين اصلا نداريم حتي علي بن أبيطالب و ساير خلفاء براي روز تولد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- جشن نگرفته و همه ساله براي وفات او عزا بر پا نکردند، بلکه روز وفات رسول خدا را تعطيل نکردند. آري، عدهاي بدون مدرک خود را نايب الامام ميخوانند و مالها بنام سهم امام ميگيرند و ميخورند چنانکه خداي تعالي در سورة توبه آية 34 به مؤمنين هشدار داده و براي آگاهي ايشان فرموده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾. (التوبة: 34) «اي مؤمنين، بدون شک بسياري از علماء و مقدسين اموال مردم را به باطل ميخورند و از راه خدا باز ميدارند». البته مردم عوام که سهم امام ميدهند ضرر دارد پس معلوم شد که موجود منتظر براي عوام نفعي ندارد. عالم فوقالذکر ميگويد: اين همه فتنه و فساد از شيعه ميباشد که يک منتظري بفوت و فن ساخته و همه ساله مردم را وادار به جشنها و چراغاني ميکنند تا به اين افکار بيهوده مشغولشان سازند و جيب آنان را خالي کنند. و در ص 7 ميگويد: احاديثي که اهل سنت روايت کردهاند يا نام مهدي صريحا در آنها ذکر نشده و يا اگر ذکر شده سند آن ضعيف است، و کتب مهمي مانند صحيح بخاري و مسلم آن احاديث را نياوردهاند براي ضعف آنها. و بعضي از آن احاديث ميگويد: مهدي، عيسي بن مريم است و کس ديگري نيست (چنانکه بعضي از اخبار شيعه نيز همين را گفته در حاليکه قرآن دلالت دارد بر وفات حضرت عيسي -عليه السلام-، ولي متأسفانه مردم را از قرآن دور کردهاند). و در ص 9 ميگويد: بعضي از اخبار ميگويد: آن مهدي، مهدي فرزند منصور دوانقي است که زمان او گذشته و ذکر چنين اخباري در کتب بيهوده است و انتظار مهدي فرزند منصور دوانقي حماقت است (معلوم ميشود بنيعباس در جعل احاديث مهدي دروغين شرکت داشتهاند، و يکي از سياستهاي ايشان جعل و نشر چنين اخباري بوده است). و بعضي از آن احاديث ميگويد: مردي از اولاد حسن بن علي است. و بيشتر آن احاديث چنين است. و البته بسياري از اولاد حسن بن علي در قرنهاي اولية اسلام بهمين نام و بهانه قيام کردند، و چه بسيار مردمي که به اين خيال به آنان همراهي کردند و جان و مال و اولادشان تلف شد و بغير از فتنه چيزي نبود، با اينکه قرنهاي اول اسلام مردم به کتاب خدا و سنت رسول آشنا بودند و ميتوانستند امام بحق را از امام باطل تميز بدهند ولي باز گول خوردند. البته زمان ما که مردم بکلي از کتاب خدا بيخبرند (و حتي علماي شيعه اکثرا ميگويند: قرآن قابل فهم مردم نيست) در اين حال چگونه امامِ صادق را از کاذب تشخيص دهند. و در همان صفحه گويد: اخبار اماميه ميگويد: او فرند حسن عسکري است که مورخين باتفاق گفتهاند او را فرندي نبوده است. و اختلاف در روايات مهدي بزرگترين دليل است که مهدي محل اتفاق نبوده و جعلي و ساختگي است و هر دسته براي پيشرفت کار خود اخباري ساخته و پرداختهاند. و علمائي که اخبار مهدي را جعلي و ساختگي دانستهاند بسيار بودهاند از جمله ابوالأعلي مودودي است که اين عقيده را از عقايد لازمهاي که در کتاب خدا باشد ندانسته و از جمله ابن خلدون فريد وجدي در دائره المعارف جزء نهم / ص 480، و از جمله رشيد رضا. ولي چه بايد کرد که تعصبات مردم، و جهل ايشان به کتاب خدا و سنت رسول -صلى الله عليه وسلم- ايشان را از فهم حقايق بازداشته است. دين کامل احتياج به مهدي که آن را تکامل دهد ندارد و در ص 14 گويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- دين کاملي بنام اسلام آورد که خدا در آية 3 سورة مائده فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾، «امروز دينتان را براى شما كامل كردم» و در کتاب خود ذکري از مهدي نکرد و عنواني براي او نياورد. آيا مهدي دين بهتري ميآورد و يا او از محمد -صلى الله عليه وسلم- بالاتر و مهمتر است (نعوذ بالله). و ما با داشتن کتاب خدا و سنت رسول او -صلى الله عليه وسلم- مستغني از مهدي هستيم و احتياج و کسري نداريم که او بيايد اضافه و يا تتميم کند. و در ص 17 ميگويد: هزاران نفر از علماي بزرگ آمدند و رفتند و براي ترويج دين زحمتها کشيدند و اصول و فروع آنرا واضح کردند بدون اينکه مهدي را ديده باشند و يا از او اطلاعي داشته باشند و اصحاب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و تابعين همه مسلمان بودند بدون اينکه از مهدي خبري داشته باشند و يا نام او را شنيده باشند (نويسنده گويد: حتي خود ائمة شيعه و اصحابشان از اين دوازده امام و امام غايب بيخبر بودند و اگر اخباري در ميان شيعه منتشر شده در قرن سوم ساخته و پرداخته شده چنانکه ما در کتاب «بتشکن» دلائل آنرا ذکر کردهايم). و در ص 20 ميگويد: اصلا شأن رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نبوده که مردم را به يک مرد غير معلوم غايب وعده دهد که هر کسبه بنام او بتواند دکاني باز کند و يا قيام کند و مردم را به کشتن دهد و فتنه و فساد ايجاد نمايد اين کار از پيغمبر رحمت بعيد است. و در ص 21 ميگويد: طبق اخبار شيعه اگر امام خيالي بيايد هفت سال رياست ميکند و بدست پيرهزن ريشداري کشته ميشود، حال آيا سزاوار است هزاران سال مردم را در انتظار کشند براي چنين کسيکه فقط هفت سال رياست ميکند و در اثر چنين انتظار اين همه فتنه و فساد بوجود آيد و هر دوره بنام او مردم را به فتنهها افکنند. و در ص 22 ميگويد: چون مدعيان مهدي زياد بودند و لذا علماء شرق و غرب فتنه و فساد ايشان را ديدند متفق شدند که براي جلوگيري از خرابي اسلام بايد با مدعيان مهدويت قتال کرد تا نتوانند به خرابي اسلام اقدام کرده و ببهانة مهدويت بدعتها نياورند. و در ص 24، طرفداران مهدي را از اهل بدعت شمرده و دفع و قتال با صاحبان اين فکررا واجب دانسته است. و در ص 25 نقل کرده که بسياري از متأخرين و علماء، احاديث بدعت مهدي را رد کردهاند و ميگويند: اخبار مهدوي اضافه بر تعارض داراي ضد و نقيض بوده و باضافه روات آن ضعيف و يا مجهول الحال ميباشند. از جمله کسانيکه ادّعاي مهدويت کرده عالم مذکور در ص 52 نام بعضي از مدعيان مهدويت را برده از جمله ابوطاهر الجنابي رئيس قرامطه که در اواخر قرن سوم ظهور کرد، و وارد حجاز گرديد و در مکه چه قدر قتل و غارت کرد و سنگ حجرالأسود و درب کعبه را کند و با خود برد و چه قدر از اشياء نفيس را غارت کرد و همراه خود برد. و از جمله محمد بن تومرت که مرد کذابي برآمد و چه قدر قتل نفوس کرد و حرمهاي مسلمين را مباح نمود و چقدر بيعفتي انجام داد. و از جمله مهدي ملحد بنام عبيدالله بن ميمون که جد او يهودي بود و گفت: من مهدي موعودم و مردم عوام را بدور خود جمع کرد و بر بلاد مغرب مسلط شد و جانشينان او بنام سلاطين عبيديه مدتها بر ممالک غرب مسلط بودند و چه قدر بدعتها آوردند و اسلام را خراب کردند. و از جمله شيخ احمد احسائي که بنام نايب خاص مهدي آمد و در ايران مذاهبي بوجود آورد بنام، شيخيه و کريم خانيه و بالاسريه و چقدر قتل نفوس و غارت اموال شد که خدا ميداند. و از جمله سيد علي محمد باب که مذهب بابيه و بهائيه را او پيريزي کرده و خود را اولا باب مهدي و بعدا خود مهدي دانست و چه قدر در ايران غوغا و جنگ و جدال برپا شد و خونها ريخت و مالها بغارت رفت و هنوز ادامه دارد. و از جمله احمد قادياني در هند بنام مهدويت قيام و اقدام کرد و مذهب قادياني را ايجاد کرد و چه قدر قتل و غارت و فساد و فتنه برپا کرد که هنوز هم ادامه دارد. و کسان ديگري بهمين نامها و يا بنام نايب بر حق مهدي قيام کردند و بجز جنگ و جدال نتيجهاي نشد. نويسنده گويد: اکنون ميپردازم به اخبار شيعة اماميه که در کتب شيعه بنام مهدي آمده و بررسي ميکنيم، و بزرگترين کتابي که اخبار کتب شيعه را جمع کرده کتاب «بحارالأنوار» مجلسي است که در جلد 51 و 52 و 53 طبع جديد همة آنها را جمع کرده است. ما بطور اختصار تمام ابواب آنرا بررسي کرده و به نظر خواننده ميرسانيم تا خود قضاوت کند که ارزش آنها چه قدر است، زيرا اخباري دراين سه جلد آمده که نه با عقل موافق است و نه با قرآن. و تعجب است کسانيکه مدعي علم و عقل بودهاند چگونه اين اخبار را جمع کردهاند؟!!. اگر کسي اندک فکري داشته باشد به نادرستي و خرافت بافندگان پي ميبرد، ولي ما ناچاريم براي نشان دادن حقيقت، و روشن شدن خوانندگان، بعضي از جعليات آن را بياوريم. ميتوان گفت: يک حديث صحيح در ميان آنها از جهت سند نيامده است. ما در اين کتاب، معرفي راويان اخبار مهدي را طبق گفتار علماي رجال خود شيعه ميآوريم. و اگر گفتيم مجهول الحال، خود علماي رجال شيعه، او را مجهول الحال و يا مجهول گفتهاند. و مجهول کسي است که نه اسلام و نه ايمان او معلوم است و نه عدالت و انصاف او. و اگر گفتيم: مهمل، خود علماي رجال شيعة اماميه، او را اصلا نام نبرده و او را مهمل گذاشتهاند. و اگر گفتيم: ضعيف، علماي رجال شيعه از قبيل شيخ طوسي و ممقاني و علامة حلي و نجاشي و امثال ايشان او را ضعيف دانستهاند. و ضعيف کسي است که يا عقايد او فاسد بوده و ياداراي فسق و فجور بوده و يا کذاب و جعال و دشمن بوده است. و چون «بحارالانوار» از تمام کتب شيعه، اين اخبار را بيشتر جمع کرده، شروع ميکنيم به تحقيق در آن سه جلد بحار يعني 51و 52 و 53. أمّا جلد 51 بحار در ص 1 ميگويد: امام ثاني عشر «نور الأنوار» است، و اين، سخن باطلي است، حکما و فلاسفه و شيخيه بفکر ناقص خود خدا را فقط خالق عقل اول و يا نورالأنوار ميدانند، ولي خدا در سورة انسان آية 2 فرموده: ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْأِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ﴾(الإنسان: 2). «ما انسان را از نطفة مخلوط پدر و مادر خلق کرديم». و هر انساني حتي انبياء از نطقه خلق شدهاند نه از نور. و در ص 1 ميگويد: «خليفة الرحمن الحجة بن الحسن»، که آن غايب را خليفة خدا خوانده است. در صورتيکه خدايتعالي غايب نشده و نمرده و نرفته تا جانشين بخواهد و حق تعالي مکان ندارد تا کسي جاي او باشد و مقام خود را به مخلوق نداده تا مخلوقي در جا و مقام او باشد، مگر به عقيدة خرافاتيان، که از خودخواهي نميخواهند قبول کنند که خدا خليفه ندارد، ولي چنانکه در سورة بقره آمده چون خدا به ملائکه فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ (البقرة: 30) «من در زمين خليفهاي پديد آوردم». ملائکه مخاطبين فهميدند که خدا ميخواهد بجاي مفسدين و سفاکين که قبلا در زمين بودند و هلاک شدند بجاي آنان جانشيني خلق کند، و لذا گفتند: ﴿أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾ (البقرة: 30). «آيا کسي را بيافريني که در آنجا فساد کند و خونريزي نمايد». وگرنه خليفة خدا که سفاک و مفسد نميشود. شما ملاحظه کنيد از خطبة اول کتاب خرافات جاري است. و البته بايد دانست که تمام مردم چه مفسد و چه مصلح و چه مؤمن و چه کافر، همه خليفه هستند أما نه خليفة خدا بلکه خليفة سابقين، که انسانهاي هر قرن و زماني، جانشين و وارث انسانها و نسلهاي گذشته ميباشند که قدرت و تمدن آنان را بارث ميبرند. بنابراين همة ما بدين معنا خليفه هستيم چنانکه خداوند در سورة فاطر آية 39 ميفرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ﴾ (فاطر: 39). «اوست كه شما را جانشينانى در زمين قرار داد هر كس كافر شود، كفر او به زيان خودش خواهد بود». در حاليکه خليفة خدا اگر انسان باشد نميتوان گفت که نسبت به او کافر ميگردد؟!!. پس خدا انسان را باعتبار اينکه پشتاندر پشت در زمين، زندگي ميکند او را خليفه ناميده چنانکه بهمين اعتبار دربارة شب و روز ميفرمايد: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً﴾ (الفرقان: 62). «و اوست آن كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد». ولي چه بايد کرد که خرافات سدّ حقايق گرديده است؟. ص 2 – باب ولادته و احوال أمّه در اينجا در باب تولد او و احوال مادر او چندين قول ضد و نقيض آورده است: اما سال تولد او را مجهول قرار داده، زيرا در ص 4 ميگويد: در سال 256 و همچنين در ص 15 و در ص 2 روايت کرده که سال تولد او در سال 255 ميباشد. و در ص 23 گويد: سال 258 متولد شده است. و در ص 25 روايت نموده در سال 257 بدنيا آمده است. و در ص 16 روايت نموده که در سال 254 تولد گرديده است. از مجموع اين روايات معلوم ميشود سال تولد او مجهول است. و أما روز تولد: در ص 2 روايت کرده 15 شعبان، و در صفحة 23 روايت کرده که 23 رمضان، و در ص 24 روايت کرده و در روز 9 ربيع الأول، و در ص 19 روايت کرده از حکيمه عمة او که شب نيمة شهر رمضان متولد شده است. و در ص 25 روايت کرده در 3 شعبان پا به جهان گشود. و در ص 15 نقل کرده که در روز 8 شعبان و در ص 16 روايت کرده که شب جمعة ماه رمضان تولد او بوده است. و در ص 19 نقل کرده از حکيمه عمة او که چون به دنيا آمد تکلم کرد، و شهادتين گفت و چند آيه از قرآن قرائت کرد، و اين مخالف قرآن است که در سورة نحل آية 78 فرموده: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ (النحل: 78). «و خداوند شما را از شكمهاى مادرانتان [در حالى] بيرون آورد كه چيزى نمىدانستيد» باضافه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- تا چهل سال از آيات قرآن هيچ نميدانست. أما اين طفل که يکي از أمت او ميباشد (اگر بوجود آمده باشد)، وقت ورود به دنيا قرآن ميخواند. و باز روايت 14 را از همين حکيمه بشکل ديگري نقل کرده است، در حاليکه از همين کتاب بحار معلوم ميشود که حکيمه اصلا طفل را نديده، بلکه شنيده است. و راوي روايت 14 مردي است مجهول بنام محمد بن ابراهيم الکوفي. شما نگاه کنيد چه دروغها بنام اسلام ساخته و پرداختهاند. و أما مادر او معلوم نيست که بوده؟! در ص 2 از ابيالحسن روايت کرده که نام مادر مهدي نرجس است. در ص 5 روايت کرده که نام مادر او صيقل و يا صقيل است که در زمان حيات حضرت عسکري فوت شده است. در ص 7 روايت کرده که نام مادر او (يعني مهدي) مليکه بنت يشوعا است. و در ص 15 حديث آورده که نام مادر او ريحانه بوده است. و در ص 15 نيز روايت کرده که نام مادر او سوسن بوده است. و در ص 23روايت کرده که نام مادر او حکيمه بوده. و در ص 24 حديث آورده که نام مادر او خمط است. و در ص 28 روايت نموده که نام مادر او مريم دختر زيد العلويه ميباشد. و أما راويان اين باب و اين احاديث از نظر علماي رجال شناس شيعه: روايت اول بي سند و بيمدرک است. روايت دوم گويد: «أخبرني بعض أصحابنا» که معلوم نکرده آن بعض نامش چه بوده؟! کجائي بوده؟! عادل بوده يا فاسق؟!، بکلي مجهول است. روايت سوم، راوي آن حسين بن رزق الله است که مهمل ميباشد و نامي از او در کتاب رجال نيست که بوده آيا وجود داشته يا خير؟! آيا مسلمان بوده ياکافر؟! آيا فاسق بوده يا عادل؟! آيا راستگو بوده يا دروغگو؟!. و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام موسي بن محمد بن القاسم که او نيز طبق رجال شيعه مهمل و مجهول است. پس معلوم ميشود مجهولي از مجهول ديگر براي ما امام و حجت آوردهاند!!. اين راويان آن، و أما متن آن، حکيمه دختر حضرت جواد ميگويد: من وقت تولد بودم و ماماي او شدم، و او را ديدم، ولي در ص 364 از همين حکيمه پرسيدهاند: آيا شما آن فرزند حسن عسکري را ديدهاي؟ در جواب گفته: نديدهام، ولي شنيدهام. أما روايت 4، راوي آن حسين بن محمد بن عامر که حال او مجهول و مذهب او نامعلوم. روايت 5 راوي آن علي بن محمد مجهول الحال ومشترک بين چندين نفر. روايت 6 راوي آن حسين بن علي النيشابوري که اهل رجال ميگويند: چنين کسي وجود نداشته، يعني به دنيا نيامده است. او نقل کرده از نسيم و ماريه که هر دو مجهول ميباشند. واين دو مجهول روايت کردهاند که چون طفل به دنيا آمد عطسه کرد، و خود را حجت خدا خواند!!، کسي نبوده از اين راويان مجهول بپرسد آيا خدا بايد کسي را حجت بخواند يا هر طفل صغيري ميتواند خود را حجت بخواند. قرآن که ميفرمايد: پس از پيغمبران کسي حجت نيست چه طفل باشد چه غير آن، چه امام باشد و چه مأموم. روايت هفتم، روايت کرده ابراهيم بن محمد مجهول مشترک بين چند نفر، او روايت کرده از نسيم خادم که معلوم نيست چه کاره بوده؟! آيا عادل بوده يا فاسق؟!. روايت هشتم، اين روايت نيز مانند روايت قبل از نسيم خادم مجهول است. روايت نهم، روايت شده از اسحاق بن رياح که طبق علم رجال، او مهمل و مجهول الحال است. روايت دهم، روايت شده از ماجيلويه از ابيعلي خيزراني که حال او و مذهب او مجهول است. و او روايت کرده از کنيزي که نه اسم آن کنيز معلوم و نه رسم او. حال انسان تعجب ميکند از قطارکردن اين روايات مجهوله آخر چه حجتي و چه اصلي و فرعي ميتوان با اين اشخاص مجهول الحال ثابت کرد؟. روايت يازدهم، روايت کرده ابن المتوکل که نام او مجهول و او روايت کرده از ابيغانم الخادم که حال او مجهول و نام او غير معلوم. روايت دوازدهم، روايت کرده ابوالمفضل که نام او مجهول و حال او غير معلوم است. او روايت کرده از محمد بحر که هم غالي بوده و هم قائل به تفويض که موجب کفر است. و او روايت کرده از بشر بن سليمان که در کتب رجال حال او مجهول و مهمل است. ولي ممقاني خواسته به اين روايت که از مادر امام زمان گفتگو کرده و او را خريداري کرده او را توثيق کند، ولي اين اشتباه است، زيرا از خود اين روايت نميتوان حال او را معلوم کرد، بلکه بايد قبلا حال او معلوم و ثقه باشد تا روايت او قبول شود، وگرنه ممکن است جعل کرده باشد. تازه همين روايت در ذم اوست زيرا ميگويد: او نحاس يعني برده فروش بود. و برده فروش را رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بدترين مردم خوانده است. حال بدترين مردم ميخواهد براي ما مادر حجت را معرفي کند: «شر الناس من باع الناس». روايت سيزدهم نيز از همان مرد مجهول برده فروش روايت شده ضعيف کالسابق. روايت چهاردهم، روايت کرده محمد بن اسماعيل مجهولي طبق علم رجال، از مجهول ديگري بنام محمد بن ابراهيم الکوفي. روايت پانزدهم، روايت کرده از حسن بن علي بن زکريا که تمام علماي رجال او را ضعيف شمردهاند، يعني از جهت دين و ديانت ضعيف بوده است. روايت 16، روايت کرده از مردي که حال او مجهول و اسم او نامعلوم. اين هم شد حديث (عن رجل). روايت 17، روايت کرده از همان مرد مجهول محمد بن ابراهيم الکوفي که در حديث 14 گذشت. روايت 18، روايت کرده ماجيلويه از حسن بن علي نيشابور که حال او مجهول است بقول علماي رجال شيعه، و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام حسن بن المنذر، و او روايت کرده از حمزه بن ابيالفتح که وجود او معلوم نيست. و او گويد: به من بشارت دادند که براي ابي محمد فرزندي داده شده است. حال بشارت دهنده که بوده و براي چه به او بشارت داده مگر او چه کاره بوده است؟! الان در ايران چهل ميليون جمعيت است که هر ساله روضهخوانها آنان را بشارت ميدهند به تولد مهدي، آيا اين بشارتها براي حفظ دکان است و يا بشارت دهندگان مهدي را ديدهاند و فقط قربة إلى الله بشارت ميدهند!!. و تازه اين راوي نامعلوم ميگويد:: آن طفل مکناي به ابيجعفر است، در حاليکه اين برخلاف روايات ديگري است که ميگويند: کنية او کنية پيغمبر است. و کنية رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ابوجعفر نبوده است. و باضافه اين خودش طفل را نديده است. اگرچه تمام اين هيجده روايتي که تابحال ذکر کرديم اکثرا بلکه کلا راويانش طفل مولود را نديده بودند. روايت 19، روايت کرده است از حسن بن علي بن زکريا که تمام علماي رجال او را ضعيف شمردهاند چنانکه در حديث 15 گذشت. او روايت کرده از محمد بن خليلان مجهول الحال و او از پدرش، مجهول الحال و او از جدش مجهول الحال و او از غياث بن اسد مجهول الحال. شما تماشا کنيد صد هزار از اين رواياتي که راويانش مجهول الحال ميباشند آيا يک پول ارزش دارد؟!، اين آقايان کلاغ چين کردهاند که چهل کلاغ به يک سنگ فرار ميکنند. خوب غياث بن اسد مجهول چه فرموده، فرموده: من شنيدم که مهدي نور از بالاي سرش تتق؟؟؟؟ ميکشد تا به بالاي آسمانها، اگر او خرافي نبود و راستگو بود تازه سخنش مورد قبول نبود. روايت 20، راويانش همان راويان حديث 19 ميباشند، ولي در اين روايت يک مطلب خرافي ديگر وجود دارد و آن اين است که ميگويد: مادر ائمه نفاس نميشوند، و خون نفاس ندارند، يعني، مانند ساير افراد بشر نيستند، و اين ضد آيات إلهي است که خدا به رسول خود فرموده: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ (الكهف: 110). «بگو: جز اين نيست كه من بشرى مانند شما هستم». عجب اين است که در ص 19 حديث کرده از حکيمه که روز سوم رفتم ديدم بحالت نفاس است!! آيا اين روايات ضد و نقيض را چگونه بايد قبول کرد؟!!. روايت 21، روايت شده از احمد بن حسن بن اسحاق مجهول الحال. روايت 22، ايضا از حسن بن حسين علوي مجهول الحالي که گفته: من حضرت عسکري را تهنيت گفتم به ولادت فرزندش، خيلي خوب آيا فرزند را ديده يا نديده تهنيت گفته، روايت ساکت است. حال صرف تهنيت او چه فائده دارد؟! البته هيچ. حديث 23، روايت کرده علي بن محمد بن حباب که حال او مجهول است. آيا روايات مردمان مجهول چه چيزي را ميتواند ثابت کند! حديث 24، روايت شده از همان حسن بن حسين علوي مجهول که در حديث 22 ذکر شد. حديث 25، روايت کرده از حکيمه که ولد را ديده و مامائي کرده ولي در ص 364 گويد: من نديدهام ولي شنيدهام، و خود او اين حديث را تکذيب نموده است. حديث 26، روايت کرده از علي بن سميع بن بنان که مجهول الحال و مهمل است، و او روايت کرده از حکيمه که مادر مهدي را درحال نفاس ديدم و اين ضد روايت بيستم است. حديث 27،روايت کرده از احمد بن علي مجهول و او از حنظله بن زکريا که او نيز در رجال شيعه مجهول الحال است. و اين حديث مانند احاديث سابقه است، ولي خرافتي دارد که آنها نداشتند و آن اين است که ميگويد: يک روز بمانند يکسال بزرگ ميشود، يعني، اين طفل پانزده روز پس از تولد 15 ساله ميباشد، يعني: «بشر مثلکم» نيست بلکه «بشر غيرکم» است. حديث 28 نيز از همان حنظله بن زکرياي مجهول الحال است که تمام علماي شيعه حديث راوي مجهول را معتبر نميدانند، حال چگونه اين روايات مجاهيل را جمع کردهاند، آنهم در اصول دين و عقايد. حديث 29، ذکر راوي نشده يعني گويد: «رُوي» يعني، روايت شده، حال راوي آن کيست نامش چه بوده چه مذهبي داشته؟! هيچ معلوم نيست، آن راوي بينام روايت کرده از بعضي از خواهران ابيالحسن ولي نام آن بعض را معلوم نکرده است، يک نفر بينام و نشان روايت کرده از يک بينام و نشان ديگر. حديث 30، علان بسند خود روايت کرده است، حال علان کيست و سند او چگونه بوده معلوم نيست، او چيزي نقل کرده که صدق و کذبش را بايد تاريخ معين کند و در تاريخ چيزي ذکر نشده است. و آن اين است که سيد پس از دو سال از فوت ابيالحسن متولد شده است. بايد پرسيد: کدام سيد و کدام ابوالحسن. چون وقت روايت ما نبوديم که بپرسيم، علان هم که نپرسيده است، و اگر مقصود از ابيالحسن، حضرت عسکري باشد و آنکه فرزند او پس از دو سال از فوت او متولد شده يقينا دروغ است، زيرا طفل دو سال در شکم مادر نميماند. حال اين علماي شيعه اين روايات مسلم الکذب را براي چه جمع کردهاند؟!! حديث 31، راوي آن شلمغاني مرد بيديني است که به قول مجلسي، توقيعاتي از امام در لعن او صادر شده و او مدعي نيابت شد و با حسين بن روح خواست در گرفتن وجوهات شرکت کند و لذا مورد لعن حسين بن روح شد. و اين شلمغاني از جمله دانشمندان و مؤلفي کتب شيعه بود، اما چون او را وکيل نکردند و به او رياست ندادند کفريات او ظاهر گرديد. حال اين روايت و روايت 32 نقل شده از اين چنين کسي، و او روايت کرده از مرد مجهولي که حضرت عسکري دو عدد گوسفند براي او فرستاده که آنها را عقيقه کن و خود بخور و به ديگران اطعام کن، حال مقصود از ذکر اين احاديث چيست و مجلسي چه چيزي را ميخواهد با اين روايات نادرست و مبهم اثبات کند معلوم نيست؟. حديث 33، روايت شده از خشاب که مهمل و مجهول است. و اما متن آن، از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل شده که اهل بيت من مانند ستارگانند هر ستارهاي غروب کند ستارة ديگري طلوع کند تا وقتيکه شما به آن ستاره توجه کرديد ملک الموت او را بميراند!!، حال اين، چه مربوط به مهدي است بايد از نويسندگاني که فعلا مردهاند پرسيد؟! حديث 34، نقل کرده از يک نفر منجم يهودي که هر کس ميداند يهودي دشمن اسلام است آيا روايت از يک نفر يهودي به چه دردي ميخورد؟!! و بعلاوه خود شيعه از پيغمبر -صلى الله عليه وسلم- روايت کردهاند که سخن منجم را تصديق نکنيد و هر کس تصديق کند کافر است. حال آيا چنين چيزهائي را ميتوان مدرک قرار داد؟!! حديث 35، کشف الغمه، پس از چندين قرن از زمان حضرت عسکري گذشته نقل کرده از مرد مجهولي که حجة بن الحسن در سال 258 در «سر من رآي» متولد شده است. أما روضهخوانهاي ايران پس از چندين سال از آن نقل گذشته، همه نقل ميکنند برخلاف آن!، آيا اين نقل چه فايده دارد؟! و همچنين است روايت 36 که نقل شده از کتاب ارشاد که آن کتاب تاريخي است از شيخ مفيد که دو قرن از زمان حضرت عسکري متأخر است. حديث 37، باز نقل شده از کتاب کشف الغمه، مانند حديث 35. آيا نقل از چنين کتبي چيزي را حجت قرار ميدهند؟! خير، مگر آنکه بگوئيم: هر چه در تاريخ ذکر شده حجت ديني است. در اينجا، مجلسي از مردم کذابي مانند سهل بن زياد چيزهايي نقل کرده که مخالف عقل و قرآن است. از جمله اينکه چون امام به دنيا ميآيد ستون نوري براي او بوجود ميآيد که بواسطة آن به خلائق و اعمال مردم نظر ميکند و کارهاي مردم را ميبيند. نويسنده گويد: چرا اين ستون نور براي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم-نصب نشد و چرا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از کار مردم بيخبر بود و حتي از همسايگان خود خبر نداشت. مگر خدا ستارالعيوب نيست که عمل مردم را به کسي نشان دهد!!!. در اينجا مجلسي نقل کرده که چون حکيمه در شبي که بنا بود زايمان صورت گيرد، هيچ اثري از حاملگي در مادر طفل نديد، تعجب نمود، لذا حضرت عسکري به او گفت: تعجب نکن، ما گروه اوصياء، حملمان در شکم مادر نيست، بلکه حمل ما در جنوب ايشان ميباشد و از رحم خارج نميشويم، بلکه از ران راست مادرهايمان خارج ميشويم. بايد گفت: آيا بنوشتن اين خرافات ضد قرآني حجتي ثابت ميشود. پس در اين باب از اين اخبار که تمامش ضعيف و راويانش مجهول و يا فاسد العقيده بودند چيزي بدست نميآيد، بپردازيم به باب ديگر: باب أسمائه و ألقابه و کناه و عللها حديث 1، روايت کرده از دروغگوترين مردم محمد بن جمهور العمي و او با يک واسطه نقل کرده «عمن ذکره»، يعني از کسيکه او را ذکر کرده و نه نام او نه هويت او را بيان کرده که به حضرت باقر وحي شده که چون حسين را کشتند ملائکه ضجه زدند و گريه کردند و گفتند: خدايا، آيا غافلي که برگزيدة تو را کشتند!. حال بايد پرسيد که علي -عليه السلام- در نهجالبلاغه ميگويد: «ختم به الوحي»، يعني، به پيغمبر اسلام -صلى الله عليه وسلم- وحي ختم شد، پس چگونه حضرت باقر خبر شد که ملائکه گريه کردند. مزخرفي از اين بزرگتر ميشود. حديث 2، نقل کرده از حسن بن علي الکوفي مجهول الحالي و او از مجهول ديگري و او از مجهول ديگري و او از عمرو بن شمر، شما را به خدا توجه کنيد مجهولي از مجهولي و او ازمجهول ديگري آيا نويسندگان اين روايات فکر و کسبي نداشتهاند. و أما متن آن ميگويد: تمام اموال دنيا نزد مهدي جمع ميشود و او به هرکس هر چه ميخواهد ميدهد. بايد گفت: راويان هم هر چه ميخواهند مينويسند، و اين روايات را براي تطميع مردم نوشتهاند. حديث 3، اصلا سندي ندارد. و متن او ميگويد: به قائم، قائم ميگويند براي اينکه پس از مردن ذکر او قيام ميکند. حال بايد پرسيد: اين سخن چه فايده دارد و چه چيز را ثابت ميکند. و گويندة اين سخن چه کس است معلوم نکرده است. حديث 4، روايت کرده از عبن عبدوس مجهول الحال، او از مجهول ديگري و آن مجهول از مجهول ديگر، و او از مجهول ديگر که حضرت رضا چون ياد مهدي کرد گريه نمود، حال مگر چه شده که او گريه کرد در اين حديث بيان نشده است. حديث 5، مرفوع و بدون راوي است. حديث 6، راوي آن عبدالله بن القاسم الحضري مجهول و يا ضعيف است و در متن آن مطلب مفيدي نيست. حديث 7، مانند حديث سابق است. حديث 8، يک راوي مجهولي بدون تعيين راويان ديگر قبل از خود، از حضرت باقر روايت کرده که آية ﴿وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً﴾([1])، دربارة امام حسين است، کسي نبوده از اين راويان کذاب بپرسد که قتل فعل ماضي است، و آن وقتي که اين آيه نازل شده، امام حسين مظلوم نبود و کشته نبوده، و آيات قانوني قرآني مخصوص اشخاص نيست. حديث 9، کشف الغمه که در قرن هفتم بوده نقل کرده از مردم مجهولي که کنية مهدي، ابوالقاسم، و داراي دو اسم است، حال به چه مدرک معلوم نيست. اين بود آنچه در اين باب بود و مطلبي را که دردي دوا کند و مجهولي را معلوم کند نبود. باب النّهي عن التّمسيه (حرام است نام او را بردن) حديث 1، روايت شده از ابيخالد کابلي که از حضرت باقر سؤال کرده از اسم و رسم صاحب اين امر تا اگر در بعضي از راهها او را ديد دست او را بگيرد؟! او در جواب ميگويد: سؤال کردي از امر بسيار مشکلي که اگر به کس ميگفتم به تو ميگفتم. بايد گفت: اولا، راويان اين روايت غالبا مردمان سادة کم سواد کم فکر مجهولي بودهاند، آيا اسم و رسم صاحب کدام امر معلوم نيست؟ اگر مهدي را ميگويد که در زمان حضرت باقر مهدي وجود نداشته تا در بعضي از راهها اگر اورا ديد دست او را بگيرد. ثانيا، امام به او فرموده از امر بسياري مشکلي سؤال کردهاي او نپرسيده که اين امر بسيار ساده و سؤال بسيار سادهاي است و مشکل آن کجا است؟مگر معادلات هندسي است؟!. شما توجه کنيد نه سؤال معقول و نه جواب. ولي علماي شيعه بهمين سخنان دل خود را خوش کرده، و مردم را سرگرم مهملات نمودهاند. حديث 2، روايت از مرد مجهولي از ابيهاشم جعفري است که در روايات او ضد و نقيض بسيار است، در افي روايت کرده از حضرت جواد که او اسم و رسم و هويت امام دوازدهم را به او معرفي کرد. ولي در اينجا پس از مدتي از حضرت هادي روايت کرده که خلف پس از خلف خود را به او معرفي نکرده، و همين قدر گفته نام بردن او حلال نيست.حال چرا حلال نيست اگر از ترس است که زمان ابيهاشم، نام مهدي را بردن ترس نداشته است. مجلسي در اينجا گويد: در خبر لوح تصريح به اسم او شده است. بايد گفت: خبر لوح اصلا دروغ است و ما خبر لوح را در کتاب بتشکن ذکر نموده، و 28 نشانه از نشانههاي کذب آن را ذکر کردهايم، مراجعه شود. مختصر اينکه در اين باب مجلسي 13 روايت آورده که نام مهدي برده نميشود و حرام است، و کسي که نام او را برد ملعون و کافر است. حال اگر کسي از دست مروجين اين احاديث احتمال هتک و اذيتي نميدهد، بپرسد: براي چه نام بردن او حرام باشد؟ آيا اين حرام را خدا حرام کرده مدرک آن کجا است؟! ثانيا، حجت خدا آيا به اين نارسائي است که نه اسم اورا کسي بگويد و نه شخص او را ببيند مگر خدا هم زورگو است. بايد گفت: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ (الأنعام: 144). «پس كيست ستمكارتر از كسى كه بر خداوند دروغ بندد تا مردم را از روى نادانى گمراه كند؟». اگر نام بردن نزد دشمنان حرام بوده از ترس، نزد دوستان چرا، و اگر حرام بوده، پس چرا امامان سابق نام او را در رواياتشان که همه مجعول است نزد ما بردهاند. عجب اين است که در خبر 13 عمر از علي سؤال کرده از نام مهدي؟ و او در جواب گفته: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از من پيمان گرفته که نام اورا نگويم تا خدا او را مبعوث کند. در اينجا بايد گفت: خوب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از علي پيمان گرفته از ديگران که پيمان نگرفته براي چه بر ديگران حرام باشد؟!! ثانيا، خدا امامي را مبعوث نکرده، بعثت مختص انبياء است. و بعلاوه دين اسلام، سري نبوده، که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به بعضي بگويد، به بعضي نگويد، بلکه بطور مساوي به همه اعلام نموده چنانکه خدا به پيغمبر -صلى الله عليه وسلم- ميفرمايد: ﴿فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ﴾ (الأنبياء: 109) «پس اگر روى برگرداندند بگو: من به شما به طور يكسان آگاهى و هشدار دادم». و نيز فرموده: ﴿وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ﴾ (النور: 54). و اگر او را اطاعت كنيد هدايت مىيابيد. و بر عهده اين پيامبر جز رساندن آشكار [پيام وحى] نيست». باب صفاته و علاماته و نسبه خبر 1، روايت کرده محمد بن احمد بن الحسين بغدادي که مجهول الحال است، او نقل کرده از احمد بن فضل که فاسقي بوده، او روايت کرده از بکر بن احمد القصري که مجهول الحال است، اين مردمان مجهول از قول يکديگر روايت کرده که قائم، امام پسر امام است، حال کدام امام، اگر امام هدايت باشد که هزاران نفرند و اگر زمامدار باشد که هر زمامداري خود را امام ميداند، و در لغت به زمامدار امام ميگويند، و هر زمامداري وصي دارد. پس اين خبر مانند خبر کسي است که ميگويد ماست سفيد است. خبر 2، خبر داد، عباس بن عامر مجهولي از موسي بن هلال الضبي، يک خبر مهملي را که حضرت صادق فرموده: من صاحب شما نيستم، صاحب شما کسي است که ولادت او را مردم ندانند. نويسنده گويد: شيعه مدعي است که ولادت او را ميداند و در باب ولادت او اخباري آوردهاند. معلوم ميشود تماما دروغ است بنا به قول حضرت صادق. خبر 2، اين خبر با اينکه سوم است، مجلسي حواسش پرت شده و آنرا دوم شمرده است. و آنرا احمد بن علي الرازي که از غاليان بدتر از مشرک است روايت کرده از مجهولي بنام محمد بن اسحاق المقري و او از فاسقي بنام علي بن عباس و او روايت کرده از مجهولي بنام بکار، و او روايت کرده از مجهول الحال ديگري بنام حسن بن حسين، و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام سفيان جريري. او ميگويد: محمد بن عبدالرحمان که ممقاني ميگويد: ضعيف است، قسم خورده که مهدي نام هرگز بوجود نميآيد مگر از اولاد حضرت حسين، با اينکه مهدي فرزند منصور دوانقي هم مهدي بوده، معلوم ميشود او قسم دروغي خورده است. آخر اين هم شد حديث. زمان ما هزاران سيد و روضهخوان نام او مهدي است که تماما اولاد حسين نيستند. خبر 3، بهمان اسناد مجهولي از مجهول ديگر و او از مجهولي (بقول ممقاني) از زيد بن علي که گفته: منتظر از اولاد حسين بن علي است. آري، زيد بن علي بن الحسين خود را امام ميداند، و ميفرمود: امامي که در خانه بماند و پرده بيندازد امام نيست، امام کسي است که قيام کند و امر به معروف کند وحتي برادر خود حضرت باقر را قبول نداشت. حال خيلي مضحک است که شيخ طوسي و مجلسي گفتار او را دليل قرار دادهاند براي مهدي موهوم خودشان. خبر 4، روايت کرده اسدي غالي از برمکي غالي و او از کذاب و ملعوني و او از علي -عليه السلام- که در منبر خبري فرموده -که يقيناً راويان جعل کردهاند- که فرمود: مردي از اولاد من خروج ميکند و داراي چنين و چنان وصفي است که بر هزاران نفر ممکن است تطبيق گردد. آخر اين نقل چه فايدهاي دارد و چه فرعي و يا اصلي از اصول ديني بيان شده؟! البته هيچ. در اين خبر پس از آنکه اوصاف خروج کننده را که رانهاي او عريض و چنين و چنان است، بيان ميکند، ميگويد: پس از آنکه پرچم او حرکت کند مردگان در قبر همه خوشحال ميشوند، و در قبرهاشان به زيارت يکديگر ميروند. و بهم مژده ميدهند. خبر 5، مهملتر از تمام اخبار گذشته است، زيرا راويان مجهول از قول حضرت باقر روايت کرده که علم به کتاب الله و سنت رسول در دل مهدي ميرويد و هر که از شما او را ملاقات کرد، به او سلام کند و روايت شده که به او بگوئيد: «السلام عليک يا بقية الله في أرضه». حال بايد از اين کذابين پرسيد: علم يا از وحي است و يا از تعلم، علم روئيدني کدام است؟. ثانيا: مگر اصحاب حضرت باقر مهدي را که به دنيا نيامده ممکن است ملاقات کنند. ثالثاً: «بقية الله» در اين خبر يعني چه؟!، مگر خدايتعالي بقيه و غير بقيه دارد؟! اينان هر چه دل و هوي و هوسشان خواسته بنام امام بقالب زدهاند، و چون اکثراً بيسواد بودهاند چيز معقولي نياوردهاند. خبر 6، مکرر خبر13 که در باب سابق گذشت، آيا از تکرار اين قبيل اخبار چه مقصودي است جز تضييع وقت!!. خبر 7، مکرر خبر دوم همين بابست که گفتيم اعتباري ندارد، در اين خبر حضرت باقر، پس از آنکه مانند خبر دوم ميگويد: من صاحب شما نيستم، ميگويد: با انگشت و بالا انداختن ابرو به يکي از ما اشاره نشود مگر اينکه يا کشته شود و يا بغيظ خود بميرد. شما را به خدا آيا اين هم شد حديث، چگونه مجلسي اين خرافات را مکرر ميکند؟! خبر 8، مخالف مذهب شيعه و اماميه است که «اولي الأمر»، يعني صاحبان امر را منحصر به دوازده امام ميدانند، و هر يک از آنان را صاحب الأمر ميدانند. در اينجا راوي به حضرت رضا گويد: آيا شما صاحب الأمر ميباشيد؟ فرموده: خير، غلامي است که تولد او مخفي باشد. باضافه حضرت رضا در اين روايت فرموده: هريک از ما يا مسموم ميشود و يا در بستر ميميرد. و اين برخلاف مذهب شيعه است، زيرا اينان معتقدند که امام فرموده: «مامنا إلا مسموم أو مقتول». ولي حضرت رضا قول ايشان را در اين حديث رد کرده و فرموده: بعضي از ما بر بستر ميميرد. حال چگونه مجلسي متوجه نشده و اين تناقض را آورده است. خبر 9، روايت کرده عبدالله بن موسي که حال و مذهب او مجهول است از مجهول ديگر بنام عبدالاعلي بن حصين الثعلبي از پدرش که او نيز مجهول است که گفته از حضرت باقر سؤال کرد: آيا فرج کي است؟ و امام به او وقت فرج را نگفته و فقط فرموده: او مطرود تنهاي يکتاي بريده شده از اهل خود که والدش کشته شده و کنية او کنية عم او است و صاحب پرچمها، و نام او نام پيمبري است. حال خواننده توجه کند آيا از اين خبر چيزي معلوم و مشکلي حل شده است؟ نه والله. خبر 10، مجهولي از مجهولي و او از مجهول ديگر روايت کرده همان خبر مهمل نهم را. خبر 11، عدهاي که همه مجهولند از يکديگر نقل کردهاند همان خبر نهم را. خبر 12، روايت کردهاند که مطلوب شما از مکه خارج ميشود، حال بايد ديد چه بسيار اشخاصي که از مکه خارج شدهاند. چنين چيزي امتيازي نباشد. و مبهم گذاشته نه اسم او معلوم، ونه وصف او معلوم مثلا محمد بن جعفر الصادق از مکه خروج کرد و کشته شد و خود مدعي امامت بود. خبر 13، روايت کرده احمد بن هلال خبيث ملعون که «هرگاه سه نام محمد و علي و حسن پشت سر هم آيد چهارمي قائم است». آيا خبر چنين کسي که مورد لعن امام بوده قبول است. خبر 14، محمد بن احمد المديني مجهول الحال روايت کرده از داود الرقي غالي که حضرت صادق به او گفته: اسم مهدي اسم پيغمبري است و نام پدرش نام وصي پيغمبري است. و اين روايت علاوه بر اينکه حواله به مجهول داده با روايات ديگري که ميگويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: «نام پدرش نام پدر من است مخالف ميباشد». خبر 15، عباد بن يعقوب مجهول الحالي روايت کرده که حضرت باقر به او معما گوئي کرده و فرموده: صاحب اين امر از همة ما کوچکتر است از سال و وقت او وقتي است که: «يرفع کل ذي صيصة لواء». مجلسي ميگويد: «ذي صيصة لواء» يعني هر صاحب قدرتي، پرچمي بلند ميکند و معماي حضرت را روشن کرده است. حال چرا حضرت معما گفته بايد گفت: به تو چه. خبر 16، عدهاي از مردمان مجهول الحال روايت کردهاند که «چون قائم قيام ميکند بيعتي در گردن او نيست». بايد گفت: اکثر مردم چنين ميباشند، اين چه امتيازي شد و همچنين خبر بعدي يعني 17. خبر 18، شعيب بن ابيحمزه که مجهول است و عقيده به امامي نداشته از حضرت صادق پرسيده صاحب اين امر شمائيد؟ فرموده: خير، او در زمان فترت ميآيد. حال اگر کسي جرئت دارد بپرسد هزار سال است در فترتيم پس چرا نيامد. خبر 19، عبيدالله بن موسي روايت کرده از بعضي از رجال خود که نه اسم آن معلوم و نه رسم او، و آن مرد نامعلوم روايت کرده از ابراهيم بن حسين مجهول الحال، و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام اسماعيل بن عياش. اين شد سند. و اما متن آن: علي -عليه السلام- فرموده: از صلب حسين مردي بنام پيغمبرتان خروج ميکند، و بعد قسم خورده که اگر خروج نکند گردن او زده شود. حال شما توجه کنيد چرا اگر خروج نکند گردن او زده شود؟ و کي گردن او را ميزند و چرا حضرت قسم خورده اينها تمام فيبطن الراوي الجعال است. خبر 20، روايت کرده مرد مجهولي بنام احمد بن هوذه که حمران نامي آمده حضرت باقر را قسم داده که صاحب و اولوالأمر توئي؟ فرموده: خير، او کسي است که ابروي او چنين و صورت او چنان و شانههاي او چنين است. حال بايد از مجلسي و ناقلين اين خبر پرسيد که اولا اين خبر را که ضد عقيدة خودتان است که هر امامي را اولي الأمر ميدانيد چرا آوردهايد. ثانيا اين صفات چشم و ابرو و شانه در بسياري از مردم وجود دارد آيا تمام مردمي که چنين باشند صاحب الأمرند؟!! خبر 21 نيز مانند بيستم است که مجهولي از مجهول ديگري چيزي نقل کرده مبهم و بلافائده. خبر 22، روايت کرده مرد مجهولي بنام حسين بن ايوب از مجهول ديگري تا برسد به ابيبصير و او گفته: حضرت باقر و يا صادق و خود ندانسته کدام امام که او چيزي راجع به قائم گفته است که خود راوي نفهميده. و عجب اين است که مجلسي ميگويد: رواة اين اخبار واقفي هستند يعني يازده امام را قبول ندارند چه برسد به قائم غايب. خبر 23، روايت کرده محمدبن فضل بن قيس که مجهول الحال و معلوم نيست چه کار بوده و چه ديني داشته و او روايت کرده از مجهول ديگر مانند خودش بنام احمد بن حسن بن عبدالملک و مجهول ديگري بنام محمد بن حسن قطواني تا برسد به حضرت باقر که فرموده: قائم شبيه به يوسف و مادر او کنيز سياهي است، در حاليکه نرجس خاتون بسيار سفيد و خوشگل بوده و روايات ديگر اين روايت را تکذيب ميکند. سپس حضرت باقر فرموده: «خدا به يک شب کار او را اصلاح ميکند»، يعني چه مگر کار او فاسد است که خدا اصلاح ميکند شمارا به خدا ببينيد عدهاي ميخواهند بهمين مبهمات و کلمات مجملات براي مردم درب فتنه باز کنند و هر روز کسي بنام قائم قيام کند و مردم را به جان يکديگر بيندازد. خبر 24، روايت کرده مجهولي بنام عبدالواحد از مجهول ديگري بنام احمد از مجهول ديگري بنام احمد بن علي از مجهول ديگري بنام حکم که او به امام باقر گفته: معني قول اميرالمؤمنين: «بأبي ابن خيرة الإماء فاطمة» است، يعني علي فرموده: پدرم فداي بهترين کنيزان آن بهترين کنيز فاطمه است، درحاليکه قطعا علي چنين سخني نميگويد و هر مسلماني ميداند که فاطمه کنيز نيست مگر آنکه بسيار احمق باشد. و بعلاوه فداي غير خدا نبايد شد، حال شما بنگريد اين روايات چه دردي را دوا ميکند. خبر 25، روايت کرده قاسم بن محمد مجهول الحال از مجهول ديگري بنام ابيالصباح که گفت: وارد شدم بر امام صادق؟ فرمود: چه خبر آوردي؟ گفتم: خوشحالي از عمويت زيد که خروج کرده و گمان ميکند که پسر شش ساله و يا فرزند ششمي است و قائم اين أمت او است و او فرزند بهترين کنيزان است؟ حضرت صادق فرمود: او دروغ گفته، اگر خروج کند کشته شد. نويسنده گويد: شما به ببينيد اين راويان چه قدر بدبين به مرد مجاهد و جليل القدري بمانند امام زيد هستند و تهمت به او زده که گفته: من شش ساله و يا فرزند ششمي هستم. آن وقت مجلسي خواسته اصلاح کند بدتر کرده و گويد: مقصود او اين است که من فرزند شش معصومم. با اينکه عصمت فلان امام از مجعولات شيعه است و هيچ يک از ائمه و اولادشان خود و يا پدرانشان را معصوم نميدانستند. ثانيا اين روايت چه ربطي به مهدي فرزند امام حسن عسکري دارد. مجلسي خواسته به ذکر اين روايات نامربوط کتاب خود را بزرگ کند. و عجيب اين است که مجلسي که خود را اعلم اهل زمان خود ميدانسته و شيعه او را اعلم العلماء ميداند، در اين روايات کوشش کرده سخن و روايات راويان بيسواد را تفسير و تأويل و اصلاح کند يعني تعصب مذهبي اين قدر زياد است. خبر 26، مجهولي بنام علي بن الحسين روايت از مجهول ديگري بنام محمد و يا احمد بن الحسن و او روايت کرده از پدر خود که او نيز مجهول الحال است و او از مجهول ديگري بنام ثعلبه و او از مجهول ديگري بنام يزيد. و أما متن آن بر ضرر خود امام تراشان است و موجب فتنه و فساد است. زيرا يزيد مذکور ميگويد: از کوفه خارج شدم و وارد بر امام صادق شدم و سلام کردم فرمود: آيا کسي همراه تو بود؟ گفتم: مردي از معتزله، فرمود: چه صحبت مي کرد؟ گفتم: او گمان ميکند محمد بن عبدالله بن الحسين، امام قائم است و دليل بر آن اين است که نام او، نام رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و نام پدر او نام پدر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- است، من به او گفتم: اگر مدرک تو نام است، اين نام در فرزند حسين محمد بن عبدالله ابن علي است؟ اوجواب داد که مادر او کنيز است، ولي محمد بن عبدالله بن الحسن حره است؟ امام صادق فرمود: چه جواب گفتي؟ گفتم: من جوابي نداشتم که بگويم، فقال: «لو تعلمون أنه ابن سنة» (يعني القائم). شما ملاحظه کنيد اين خبر مهدي هر روز موجب فتنهاي شده، اخباري از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- براست و يا دروغ نقل کردهاند، حتي علماي اماميه که مهدي نامش محمد و نام پدرش عبدالله است، يعني محمد بن عبدالله. و لذا همين اخبار بهانهاي شد براي نفس زکيه نوادة امام حسن مجتبي که نام او محمد بن عبدالله بن الحسن الحسن بن علي بن ابيطالب بود، در مدينه قيام کرد و صدها و بلکه هزارها با او بيعت کردند و حتي فرزندان حضرت صادق نيز با او بيعت کردند، و او بر ضد سلطان وقت يعني منصور ذوانقي خروج کرد و صد نفر را به کشتن داد و خود او کشته شد، و چه قدر اموال مردم بغارت رفت و نفوس پايمال شد. آخر هم هيچ فايدهاي نداشت، بلکه سرتاسر فتنه و فساد ايجاد شد بنام مهدي و يا قائم. حال مجلسي و ساير آخوندهاي شيعه روايات محمد بن عبدالله نام را از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل ميکنند و باز به انتظار قيام کس ديگر و فتنه و فساد ديگرند. از جمله همين خبر 26. خبر 27، مجهولي بنام علي بن احمد از مجهول ديگري بنام عبدالله بن موسي از کذابي و او از ملعوني بنام ابيالجارود روايت کرده که حضرت باقر گفته: «امر دربارة کوچکترين سن ما و خاموشترين ذکر ما است». حال به نويسندگان و راويان بايد گفت: اين مجمل گوئي چه فايده دارد و هزاران نفر موصوف به صفاتياند که حضرت باقر گفته است، و از اين روايات جز در فتنه باز کردن چه حاصلي است؟!!. خبر 28، روايت کرده احمد بن مابنداد مجهول از مجهول الحال ديگري بنام احمد بن هليل او از مجهول ديگر. آيا اين هم شد روايت. پس معلوم ميشود اکثر اخبار مجلدات راجع به مهدي از راويان مجهول الحال است. و أما متن آن راست و يا دروغ، راوي از امام پرسيده اما خود راوي ندانسته از کدام امام پرسيده آيا حضرت صادق يا حضرت باقر. بهرحال سؤال کرده است آيا امر أولوا الأمري به نابالغ هم ميرسد؟ او جواب داده: بزودي خواهد شد. حال اين چه ربطي به مهدي دارد آيا اين راويان توقع دارند هر نابالغي ميتواند قيام کند بنام مهدي. خبر 29، عدهاي از مجهولين از يکديگر نقل کرده از کذابي و او از ملعوني همان خبر 27 را. خبر 30، روايت کرده مجهولي بنام احمد بن مابندار از مهملي بنام احمد بن هليل و او از مجهولي بنام اسحاق بن صباح، او از حضرت رضا يک مطلب مزخرفي را که شأن حضرت رضا از اين مطالب أجل است که فرموده باشد اين امر بزودي ميرسد به کسيکه داراي حمل باشد: «إن هذا سيفضي إلي من يکون له الحمل». خبر 31، کشف الغمه مرفوعا نقل کرده از حضرت رضا خلف صالح از فرزندان ابي محمد الحسن بن علي است. و اين چند اشکال دارد اولا که مرفوع است. ثانيا خلف صالح او است، معلوم ميشود ساير امامان خلف ناصالح اند و گرنه به يک نفر نتوان گفت خلف صالح. و ثالثا ميگويد: از فرزندان ابيمحمد است بطور جمع، با اينکه ابومحمد فرزنداني نداشته است. و فقط يک فرزند آنهم مهدي و مورد اختلاف است که همين يک فرزند را هم نداشته است. خبر 32، روايت کرده از منخل مهمل مجهول که حضرت باقر فرموده: «مهدي فرزند فاطمه مردي است آدم». خواننده تعجب ميکند مگر کسي گفته جن است که او فرموده آدم است. خبر 33، بيشتر موجب فتنه است، زيرا فصول المهمه گفته: مهدي جواني است چهار شانه خوشرو و موي او ريخته بر شانهاش و دماغ او نازک و پيشاني او بالا و در سال 276 در سرداب غايب شد. اين حديث و صفاتي که شمرده هزاران نفر داراي اين صفاتند و هرکس ميتواند اين خبر را بهانه کرده و قيام کند. ثانيا، فصول المهمه چه حق دارد براي ملت اسلام مهدي تعيين کند. ثالثا، اين خبر ضد آن اخباري است که ميگويد: وقت تولد غايب شد. معلوم ميشود اين مؤلفين ضد و نقيض را هم اهميت نميدهند. و روايات ديگر ميگويد: در سال 255 و يا 260 در سرداب غايب شد، و وقت تولد غايب شد. و چون خواستند براي حضرت عسکري نماز ميت بخوانند او ظاهر گرديد و دو مرتبه غايب شد. باب الآيات المأوّله بقيام القائم بدان که يک آيه در قرآن که صراحت داشته باشد و يا اشاره کرده باشد به قيام مهدي، وجود ندارد. ولي عدهاي از اشخاص خواستهاند با قرآن بازي کرده و يا تفسير و يا تأويل بيمناسبت کنند و دلبخواهي با هر آيه که خواسته بازي کردهاند. ثانيا، ما در جاي خود و کتب خود ثابت کردهايم که تأويل آيات قرآن مخصوص خداست چنانکه فرموده: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ﴾ (آل عمران: 7) «و «تأويل» آن را جز خدا [كسى] نمىداند». و او در جملة: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ...﴾ «و راسخان در علم مىگويند: به آن ايمان آوردهايم». واو استينافي است، وگرنه کفر لازم ميآيد. بهرحال آياتي در قرآن است که صريحا و يا اشارتا ضد قيام امامي است که بزور شمشير قيام کند. و ما بعضي از آن آيات را قبلا ذکر کرديم. و در اينجا آياتي را که مذهبسازان طبق رأي خود تطبيق با مهدي کردهاند ميآوريم و عدم مناسبت آنها را روشن ميسازيم تا دکان مهدي تراشان بلکه بسته شود: آية اول، تفسير علي بن ابراهيم گفته آية 8 سورة هود: ﴿وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾. (هود / 8) «و اگر ما عذاب را از ايشان تا وقت معيني به تأخير افکنيم، البته ميگويند چه چيز عذاب را مانع شده، آگاه باش روزي که عذاب براي ايشان بيايد برگشت ندارد، و فرود آيد به ايشان آنچه بدان استهزاء ميکردند». علي بن ابراهيم گفته: مقصود اين است که اگر عذاب را تا خروج قائم عقب بيندازيم و روايت کرده از علي که او فرموده: ﴿أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ﴾، اصحاب قائمند. نويسنده گويد: أمت در اينجا به معني وقت است نه به معناي اصحاب. بهر حال ميگوئيم: اولا، سورة هود در مکه نازل شده و آن وقت مشرکين خود رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را قبول نداشتند تا چه برسد به امامت، آنهم امام دوازدهم، آن هم قيام او را. اصلا در آنوقت سخني از اين موضوعات نبوده است تا کسي انکار کند، و اين مسخره است که به مشرکين وعدة عذاب هزاران سال بعد در وقت قيام قائم را بدهد. ثانيا، آية قبل از اين آيه، معلوم ميکند که اين آيه راجع به عذاب قيامت و عذاب پس از مرگ است، زيرا آية قبل يعني آية 7 فرموده: ﴿وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ﴾.(هود / 7) «اگر بگوئي که شما پس از مرگ زنده خواهيد شد البته کفار ميگويند: اين سخن نيست مگر سحر آشکار». پس آية 8 مربوط است به عذاب قيامت. و خود علي بن ابراهيم در همانجا گفته: ﴿أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ﴾، به معني وقت معين است نه اشخاص معين. ثالثا، علي بن ابراهيم قائل به تحريف قرآن است و چنين کسي اسلامش مشکوک است، چه برسد بقول او، و چه برسد به تأويل او. باضافه تأويل آيات براي احدي جايز نيست جز حقتعالي. خوانندة محترم! تأمل کن به بين چگونه با آيات قرآن بازي کردهاند؟!. آية دوم، آية 5 سورة ابراهيم: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآياتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ﴾ (إبراهيم: 5). «و به يقين ما موسي را با آيات خودمان فرستاديم که بيرون آور قومت را از تاريکيها به سوي نور، و ايشانرا به روزهاي خدائي متذکر کن». يعني روزيکه شما را از فرعون نجات داديم و روزي که از غرق نجات داديم و روزيکه بر شما من و سلوي فرستاديم وو... ولي علي بن ابراهيم گفته، «مقصود از ايام الله روز قيام قائم و روز مرگ و روز قيامت است»، آيا اصحاب حضرت موسي به قيام قائم معتقد بودند؟!!، بهرحال در جواب گوئيم: اولا، اين سوره مکي است و در مکه سخن از قيام مهدي نبود تا آيه نازل شود. ثانيا، در خود قرآن بيان شده که ايام مهم زمان موسى -عليه السلام- چه ايامي بوده، لازم نيست علي بن ابراهيم بيان کند. شما آيات پس از اين آيه را در همين سوره و سورة بقره ملاحظه فرمائيد که ميفرمايد: ﴿إِذْ أَنْجَاكُمْ ﴾ (ابراهيم: 6). «زمانى كه شما را نجات داد». ﴿وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ﴾(ابراهيم: 7). «و آن گاه كه پروردگارتان اعلام داشت». و در آية 49 سورة بقره به بعد فرموده: ﴿وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ (البقرة: 49). «و [نيز بیاد آورید] هنگامى كه شما را از فرعونيان نجات داديم». ﴿وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ﴾ (البقرة: 50). «و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم». ﴿وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى﴾ (البقرة: 51). «و آن وقت كه ميعاد مقرر كرديم با موسى». ﴿وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ﴾ (البقرة: 53). «و هنگامى كه به موسى كتاب (تورات) و فرقان (معجزههاى جدا كننده حقّ از باطل) داديم». اين قبيل آيات ايام و اوقاتي را که موسي براي قوم خود تذکر داده تماما در قرآن موجود است. منتهي علي بن ابراهيم کم سواد بوده و متوجه نشده و بلکه بدلبخواه خود با آيات قرآن بازي کرده است. علي بن ابراهيم کسيکه قابل توجه باشد نبوده تا استدلال به سخن او شود. آية سوم، آية 4 تا 8 سورة اسراء: ﴿وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إسْرائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا * فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولاً * ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا * إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآَخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا * عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيرًا﴾(الإسراء / 4-8). «ما قضاوت کرديم در کتاب (تورات) به سوي بنياسرائيل که شما دو مرتبه در زمين فساد ميکنيد و برتري ميجوئيد برتري بزرگي، پس چون وعدة اولي آيد بندگاني را که داراي نيروي شديدي باشند بر شما مسلط ميکنيم که ميان خانهها راه بگردند و تجسس کنند و اين وعده شدني است، سپس براي شما تاخت و تاز بر ايشان را برگردانيم و شما را باموال و فرزندان مدد دهيم و شما را نفرات بيشتري کنيم، اگر نيکي کرديد به خود کرديد و اگر بد کرديد به خود کرديد، پس چون وعدة ديگري آيد براي اينکه وجوه شما را بد کنند و براي اينکه داخل مسجد شوند چنانکه اولين مرتبه داخل شدند و تا نابود کنند آنچه را که برتري يافته، نابودي کردني، اميد است پروردگار شما رحم کند و اگر برگشتيد ما برميگرديم و دوزخ را زندان کافرين قرار داديم». علي بن ابراهيم طبق دلخواه خود گفته: مخاطب: ﴿لَتُفْسِدُنَّ﴾ (در زمين فساد ميکنيد) مقصود امت محمد يعني شيخين و اصحابشان است که نقض عهد ميکنند و برتري ميجويند يعني مدعي خلافت ميشوند. و مقصود از بندگان صاحبان نيروي شديد حضرت علي و روز جنگ جمل است. و مقصود از جملة ﴿وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا﴾[2]، حسين و اصحاب او و اسيراي زنان آل محمد است. و مقصود از جملة ﴿وَعْدُ الْآَخِرَةِ﴾ وعدة ديگر»، قائم و اصحاب او است تا آخر بافتههاي او. بايد گفت: اولا، سورة اسراء، مکي است و در مکه صحبت از خلافت شيخين و جنگ جمل نبوده و کسي از قائم خبري نداشته و منکري نبوده تا آياتي نازل شود. ثانياً، مخاطب اين آيات، يهود و بنياسرائيل است، و اين چه ربطي به امت محمد -صلى الله عليه وسلم- دارد مگر خدا هم نامربوط ميگويند: نعوذ بالله اول ميگويد: ﴿وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إسْرائِيلَ﴾ يک مرتبه آن را رها ميکند و خطاب به امت محمد -صلى الله عليه وسلم- ميکند. ما نميدانيم اين شيعيان چه حرصي به تحريف و تأويل قرآن دارند که آيات را بزور سريش ميخواهند به قيام قائم بچسبانند، آيا هيچ أمتي با کتاب آسماني خود اينطور بازي نمودهاند؟! آن وقت تعجب است از مجلسي که توجيه ميکند سخنان علي بن ابراهيم را. آية چهارم، آية 113 سورة طه: ﴿وَكَذَلِكَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَصَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً﴾.(طـه: 113). «اين چنين ما قرآن را عربي نازل کرديم و انواع تهديد را در آن مکرر نموديم تا شايد ايشان بپرهيزند و يا تذکري بر ايشان بوجود آيد». علي بن ابراهيم گفته: «﴿أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً﴾. يا تذکر برايشان بوجود آيد»، يعني از امر قائم و امر سفياني». گوئيم: اولا، سورة طه مکي است و در مکه در همين آيات تهديداتي از قيامت است مگر شما آيات قبل از اين آيه را نخواندهايد که در آية 109 به بعد ميگويد: ﴿يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ﴾ (طـه: 109) «در آن روز شفاعت كسى سودى ندهد». تا ميرسد به آية 113 که تماما راجع به قيامت است، و چه ربطي به قائم و سفياني دارد؟! شما از خدا بترسيد و اين طور با آيات خدا بازي نکنيد. ثانيا، کلمة ذکر در قرآن مکرر شده و در هيچ جا مربوط به قائم و سفياني نيست، و در سورة قمر خدا مکرر فرموده: ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾ (القمر: 17). «به تحقيق اين قرآن را آسان نموديم براي ياد گرفتن، پس آيا ياد گيرندهاي هست». بنابراين آيات قرآن روشن است و احتياج به بيان علي بن ابراهيم ندارد. آية پنجم، آية 12 سورة أنبياء: ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَرْكُضُونَ﴾.(الأنبياء: 12). «چون عذاب ما را احساس کردند ناگه از آن فرار ميکنند». علي بن ابراهيم گفته: چون بنياميه قائم را به بينند از آن فرار ميکنند. گوئيم: اولا، اين سوره در مکه نازل شده و آن وقت ذکري از قائم نبوده تا بنياميه را بترساند، زيرا آن وقت بنياميه از خود رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نميترسيدند چه برسد به فرزند دوازدهم حضرت علي. راستي علي بن ابراهيم آيات قبل و بعد اين آيه را نديده، اين آيات راجع به تمام ستمگران است و به تمام قري و بلاد مربوط است و مخصوص بنياميه نيست. زيرا آية قبل از اين آيه فرموده: ﴿وَكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ﴾. (الأنبياء: 11). «چه قدر از شهرها و قري که ستمگر بودند ما خراب کرديم و پس از آنها قوم ديگر را پديد آورديم». و کلمات: ﴿قَصَمْنَا﴾، ﴿كَانَتْ﴾، ﴿أَنْشَأْنَا﴾ و ﴿أَحَسُّوا﴾ تماما فعل ماضي است. و زمان نزول آيات مکه خراب نشده بود که راجع به بنياميه باشد. ثانيا، در زمانهاي ما بنياميه وجود ندارد تا از قائم خيالي فرار کنند. آية ششم، آية 105 سورة انبياء: ﴿وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾.(الأنبياء: 105) «و البته ما در زبور پس از ذکر (توراة) نوشتيم که زمين را بندگان صالحم ارث ميبرند». علي بن ابراهيم گفته: بندگان صالح قائم و اصحاب او است. گوئيم: اولاً: آيا حضرت داود و سليمان -عليهما السلام- بندگان صالح نبودند که در زمين سلطنت پيدا کردند؟ آيا حضرت موسي -عليه السلام- بندة صالح نبود؟ آيا حضرت محمد -صلى الله عليه وسلم- و يارانش صالح نبودند که در زمين تسلط و قدرت پيدا کردند؟ آيا فقط قائم خيالي شيعه و اصحابش صالحند؟! آيا اين توهين به انبياء و ساير صالحين نيست، چگونه شيعه جرئت کرده براي مهدي فرضي خود به تمام صالحين توهين کند. ثانيا: در آيات قبل و بعد از آية فوق صحبت از قيامت است چنانکه در آية قبل يعني آية 104 ميفرمايد: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ﴾ (الانبياء: 104). «روزي که ميپيچيم آسمان را مانند پيچيدن طومار براي نوشتهها چنانکه اول آفرينش را آغاز کرديم اعاده ميدهيم». و کلمة ﴿الصَّالِحُونَ﴾ در آية فوق محلي به الف و لام است که شامل تمام صالحين ميشود نه يک دسته از صالحين که در آينده بيايند، آيه ميگويد: خداوند وعده داده که زمين را تمام صلحاء بارث ميبرند، و خدايتعالي در سورة زمر آية 74 فرموده که چون صالحين داخل بهشت ميشوند، ميگويند: ﴿وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ﴾. (الزمر: 74). «و گويند: ستايش خدائي را که وعدة خود را نسبت به ما راست نمود و ما را وارث زمين کرد، جاي گيريم از بهشت هر جا را که بخواهيم پس چه خوبست اجر کارگران». يعني زمين خدا که اکنون بصورت بهشت درآمده، در اين بهشت هرجا که بخواهيم جاي ميگيريم. بنابراين، زميني که ما اکنون در آن زندگي ميکنيم به قسمتي از بهشت تبديل خواهد شد چنانکه خدا در آية 48 سورة ابراهيم ميفرمايد: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ﴾ (ابراهيم: 48). «روزي که زمين و آسمان به زمين و آسمان ديگري تبديل شود». ثالثا، در آية بعد از آية مورد بحث يعني آية 106 سورة انبياء فرموده: ﴿إِنَّ فِي هَذَا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عَابِدِينَ﴾ (الأنبياء: 106). «بى گمان در اين [امر] براى عبادتگزاران كفايتى هست». البته در اين که ذکر شد پيام و نويدي است براي بندگاني که عبادت کنندهاند. که معلوم ميشود اين آيه اختصاص به يک عدة بخصوصي ندارد، بلکه شامل همة عبادت کنندگان است، و خداوند فرموده زمين را به همة ايشان ميدهيم. و از جمله اصحاب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- که اين پيام و نويد را شنيدند شامل آنان نيز ميگردد. و نميتوان گفت: آنان مشمول اين نويد نيستند. آية هفتم، آية 39 سورة حج: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ﴾. (الحج: 39) «به کسانيکه با ايشان قتال ميشود اذن جهاد داده شده بواسطة اينکه ايشان مظلوم شدند وخدا بر ياري ايشان توانا است». علي بن ابراهيم گفته که عامه يعني اهل سنت گفتهاند که اين آيه راجع به محمد و اصحاب اوست که قريش به ايشان ظلم کردند و ايشان را از مکه بيرون نمودند و اموال و خانههايشان را تصاحب کردند، ولي خير اين آيه راجع به قائم است فقط، وقتي که خروج کند به طلب خون حسين، و گويد: ما اولياء خون و طالبين خون حسين هستيم. گوئيم: اولا، اين آيه مربوط به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و اصحاب او است بدليل اينکه در آية بعد فرموده: ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾. (الحج: 40) «آنانکه از خانههاشان بدون حق اخراج شدند». و ﴿أُخْرِجُوا﴾ فعل ماضي است، و مربوط به قائمي که در مستقبل شايد بيايد نيست. و باضافه ميگويد: اهل سنت گفتهاند که اين آيه راجع به محمد و اصحاب اوست، و اين دروغ روشني است، زيرا اين تفسير طبرسي و طوسي و ديگران از علماي شيعه، همه گفتهاند: اين آيه راجع به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و اصحاب او است. و حضرت باقر چنانچه طبرسي نقل کرده فرموده: اين آيه راجع به محمد و اصحاب او است. ثانيا، کسي قائم و اصحاب او را از خانههايشان خارج نکرده تا بر ايشان آيه نازل شود. ثالثا، اين آيه راجع به موجودين است نه به آنانکه در زمان نزول اصلا وجود نداشتند. رابعا، چون رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و اصحاب او در مکه بودند اذن جهاد نداشتند و بعد که در مدينه آمدند به جهاد مأذون شدند و تا قيامت آن اذن براي مسلمين باقي است، ديگر احتياج به اينکه اذني به قائم و اصحابش داده شود نيست. شما ملاحظه فرمائيد يک نفري که اصلا تفکر در آيه نکرده هر چه خواسته نوشته و پس از هزار سال قول او را مدرک خود قرار داده اند براي تفرقه و ايجاد فساد. آية هشتم، آية 60 سورة حج: ﴿ذَلِكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ﴾. (الحج: 60). «(اين عنايت خدا نسبت به مهاجرين است) و آنکه عقاب کند بمانند آنچه عقاب شده البته خدا او را ياري کند زيرا خدا داراي عفو و غفران است». شيخ طبرسي و ساير مفسرين عامه و خاصه نوشتهاند که اين آيات راجع به مهاجريني است که بزور از خانههاشان اخراج شده و هجرت کردند و خانهها و اموالشان را مشرکين تصاحب کردند، و بعد ايشان تلافي کردند و براي گرفتن مقداري از مال خود سر راه مشرکين آمدند، ولي مشرکين ابتداءً حمله کردند و ايشان در مقامي دفاع در آمدند و بر مشرکين غلبه کرده و مشرکين را کشتند و تلافي بمثل کردند، و چون اين قضيه در ماه محرم الحرام بود مسلمين از اين کار خود منفعل بودند، آيه نازل شد که عقاب بمثل، کار بدي نيست و خدا عفو ميکند. حال در اينجا که آيات قبل و بعد راجع به مهاجرين است، و هيچ مناسبتي با قائم ندارد زيرا آية قبل صريحا فرموده: ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾(حج / 58) «و کسانی که در راه خدا هجرت نمودند». و فعل ﴿هَاجَرُوا﴾ ماضي است و هيچ مربوط به قائم آينده ندارد. ولي علي بن ابراهيم ميگويد: مربوط به قائم است. معلوم ميشود اينان هيچ تناسب براي کلام خدا قائل نيستند، از کجاي اين آيات قائم درآمده معلوم نيست. آية نهم، آية 41 سورة حج: ﴿الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ﴾. (الحج: 41). «آن مهاجرين که اگر به ايشان در زمين تمکن داديم نماز را اقامه کرده و زکات داده و امر به معروف کردهاند». کلمة ﴿الَّذِينَ﴾ صفت است براي ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾(حج / 40) «همانها كه از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند». که در آية قبل است، يعني آن مهاجرين که بدون حق از خانههاي خود اخراج شدند کساني اند که اگر تمکن پيدا کردند اوامر الهي نماز و زکات و امر به معروف را اجراء نمايند. اين آيه هيچ ربطي به مهدي ندارد. ولي علي بن ابراهيم ميگويد: اين آيه در شأن آل محمد و ائمه و مهدي نازل شده، توجه به آيات قبل نکرده وگرنه چنين سخن نامربوطي نميگفت. واقعا سخن او تفسير برأي و باطل است. آية دهم، آية 4 سورة شعراء: ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ * إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آَيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ﴾. (الشعراء: 3- 4). «شايد تو (اي محمد) خود را کني (از غصه) که چرا ايمان نميآورند (و ميخواهي آنان مجبور به ايمان شوند) ما اگر بخواهيم (ميتوانيم ايشان را وادار به ايمان کنيم که) آيه ويا عذابي از آسمان نازل کنيم که گردنهاي ايشان در مقابل آن خاضع شود (و به جبر ايمان آورند ولي ما با اين قدرت، اين کار را نکرديم زيرا ايمان اجباري نميخواهيم)». اين معني بقرينة آيات ديگر از قبيل: ﴿أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾. (يونس: 99). «آيا مىتوانى مردم را وادار كنى تا مؤمن گردند؟». روشن است. و اين آيه چنانکه قبلا گفتيم رد ميکند قيام قائمي را که باجبار و بزور شمشير مردم را مسلمان کند، زيرا خدا ايمان جبري نميخواهد و ايمان جبري ارزشي ندارد و ارسال انبياء و انزال کتب دليل است بر اينکه خدا ارادة جبر نکرده است. ولي تعجب است از کسانيکه مطلب به اين روشني را درک نکرده و علي بن ابراهيم ميگويد: اين آيه راجع به قيام قائم است که مردم را مجبور به ايمان ميکند. واقعا انسان متحير ميماند آيهاي که رد بر ايشان است دليل بر مطلب خود ميآورند و از حضرت صادق روايت کرده که مقصود از اين آيه به اين است که بنياميه براي قائم گردنشان خاضع ميشود. اينان گويا خبر ندارند که هزار سال بيشتر است که بنياميه و دولتشان از بين رفتهاند. ورود اين اخبار از ائمه براي دل خوش کردن دوستانشان که در دولت بنياميه در فشار بودند، بوده است که قائم ميآيد و شما را به نوائي ميرساند و بنياميه فرار ميکنند، و هر چند وقت يکبار اخباري جعل مي شد که بالأخره يک نفر قائم بالسيف (قيام کنندة با شمشير) خواهد آمد و حکومت را از دشمنان ميگيرد. اتفاقا همة ان نويدها لغو درآمد زيرا بنياميه دولتشان زايل شد بدون آنکه چنان قائمي بيايد. آية يازدهم، آية 62 سورة نمل: ﴿أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ﴾. (النمل: 62) «آنکه مضطر را اجابت ميکند هرگاه او را بخواند و بدي را برطرف ميکند و شما را جانشينان يکديگر ميکند در زمين (جمعيت هر قرني را جاي قرن سابق قرار ميدهد) آيا با اين خداي کامل الذات و الصفات خدائي هست کم متذکر ميشويد». اين آيات راجع به قدرت نمائي خدا و دعوت مشرکين است به يکتاپرستي چنانکه آية قبل ميفرمايد: ﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾.(النمل: 60). ﴿أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَاراً وَجَعَلَ خِلالَهَا أَنْهَاراً﴾. (النمل: 61). «آيا آنکه آسمانها وزمين را آفريده؟ آيا آنکه زمين را آرامگاه خود قرار داده و در خلال آن نهرها و جويها جاري ساخته شريک داد». تا ميرسد به اين آيه و آيات بعد که تماما استفهام انکاري و اقرار به خداي يکتا است. حال تعجب است از علي بن ابراهيم که از حسن بن علي فضال که واقفي مذهب و هفت امامي است و اصلا امام هشتم تا دوازدهم را دروغ ميداند، از چنين کسي روايت کرده که اين آيه راجع به قائم مهدي است. بايد گفت: اگر اين آيه دلالت بر وجود قائم دارد که ديگر حديث نميخواهد، آن هم از يک نفر واقفي منکر مهدي قائم. اينان از تعصبي که دارند اگر خجالت نکشد تمام آيات قرآن را بدون تناسب راجع به قائم خواهند دانست. تعجب اين است که ميگويند: قرآن را کسي نميفهمد ولي چون راجع به قائم است آيات را فهميدهاند که مربوط به او است. -خدا هدايت کند ايشان را-. باضافه سوره مکي است و در مکه کسي مدعي و يا منکر مهدي نبود تا آيه نازل شود. آية دوازدهم آية 10 سورة عنکبوت: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ﴾.(العنكبوت:10) «و بعضي ازمردم کسانيند که ميگويند به خدا ايمان آورديم و چون در راه ايمان به خدا عذاب شود فتنة مردم را مانند عذاب خدائي قرار دهد، و اگر نصرتي از پروردگارت آيد البته ميگويند ما با شما بوديم آيا خدايتعالي داناتر نيست به آنچه در سينههاي جهانيان است». طبرسي و ساير مفسرين گفتهاند: اين آيه راجع به منافقين است و يا راجع به عياش بن أبي ربيعه که مسلمان شد و از ترس خانواده هجرت کرد به سوي مدينه قبل از هجرت رسول خدا، پس مادرش قسم خورد که نخورد و نياشامد و سرش را نشويد و داخل اطاقي نشود تا پسرش برگردد، پس فرزندان او ابوجهل و حارث که برادران مادري او بودند در طلب او به مدينه آمدند و آن قدر اصرار و پيمان بستند که او را راضي کردند برگردد، و چون از مدينه او را خارج کردند کت او را بستند وهر يک صد تازيانه به او زدند تا از دين محمد -صلى الله عليه وسلم- اظهار برائت کرد. حال اين آيه يا راجع به منافقين آنچناني است که اظهار ايمان ميکنند و چون مبتلا شوند بر ميگردند و چون نصرت خدا را براي مؤمنين ديدار کنند، ميگويند: ما باشما بوديم و يا راجع به عياش بن ربيعه و امثال او باشد هيچ ربطي به مهدي قائم ندارد و کسي هم احتمال نداده، ولي علي بن ابراهيم که ميل دارد هر آيه در شأن قائم باشد اين آيه را مربوط به قائم دانسته و عجب است از مجلسي که اقوال او را در بحار جمع کرده است. و بعلاوه در قرآن آيه بصورت: ﴿وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ﴾ «واگر پيروزى از سوى پروردگارت (براى شما) بيايد». ميباشد، ولي ايشان آنرا بطور غلط و بصورت: «وإذا جاءهم نصر من ربک» نوشتهاند! آية سيزدهم، آية 41 سورة شوري: ﴿وَلَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولَئِكَ مَا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ﴾ (الشورى: 41). و اين آيه مربوط است به آيات قبل از آن (آية 37 به بعد) که ميگويد: مؤمنين که توکلشان به خداست از گناهان کبيره اجتناب ميکنند و چون ستمي به ايشان برسد طلب ياري ميکنند، تا اين آيه که میگويد: «و آنکه طلب ياور کند پس از مظلوم شدن راه ايرادي بر او نيست». شما اين آيات را ملاحظه کنيد آيا هيچ مربوط به مهدي قائم است؟!. ولي علي بن ابراهيم طبق نقل مجلسي ميگويد: يعني قائم چون قيام کند از بنياميه و مکذبين و دشمنان خود ياري ميجويد!! آيا هيچ عاقلي از دشمن ياري جسته که مهدي اين کار کند؟!. آيا اين مؤلفين چه مرض و غرضي داشتهاند که اين مطالب را ضبط کرده اند؟!. باضافه اين سوره مکي است و در مکه کسي مدعي و يا منکر مهدي نبوده تا آيه نازل شود. آية چهاردهم، سورة قمر آية 1: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ﴾. (القمر: 1). «ساعت قيامت نزديک شد و ماه بشکافت». و اين آيه مربوط به قيامت است و ﴿اقْتَرَبَتِ﴾ و ﴿انْشَقَّ﴾ هر دو ماضي است، زيرا مستقبل محقق الوقوع را متکلم بصورت ماضي ميآورد مانند آية: ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ﴾ (يـس: 51) «و دمیده شود در صور». و ممکن است جملة ﴿انْشَقَّ﴾ ماضي حقيقي باشدکه انشقاق قمر چنانکه در تفاسير سني و شيعه آمده در زمان رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- قبل از هجرت در مکه انجام يافته باشد. بهرحال اين آيه هيچ مربوط به مهدي قائم نيست، شما تفاسير شيعه را ملاحظه کنيد. ولي علي بن ابراهيم گفته: ساعت قيامت يعني، خروج قائم. ميگوئيم: کلمة «ساعت»، در قرآن مکرر آمده و همه جا به معني قيامت است و ابدا به معني خروج کسي نيست. ثانيا اهل مکه که قرآن و پيغمبر را قبول نداشتند آيا ميتوان گفت: خدا خليفة دوازدهمي پيغمبر را به ايشان وعده داده مگر خدا و رسول هم بيهودهگو مانند علي بن ابراهيماند؟!، و اين سوره مکي است. شما آيات بعد از اين آيه را ملاحظه کنيد که هيچکدام ارتباطي به قائم ندارد. آية پانزدهم، سورة الرحمن آية 64: ﴿مُدْهَامَّتَانِ﴾ (الرحمن:64) «آندو بهشت سياهند از کثرت سبزي». و اين کلمة «مدهامتان» صفت است براي «جنتان» که در آية قبل آمده است. ولي علي بن ابراهيم ميگويد: ما بين مکه و مدينه درخت خرما بهم متصل است. راستي ممکن است بگوئيم: علي بن ابراهيم نميفهميده است؟! يا غرضي داشته که هر چه خواسته بهم بافته است. آيا بين مکه و مدينه درخت خرما بهم متصل است، در کجاي اين آيه است؟! آيا بين مکه و مدينه را کسي نديده که بيابان خشک گرم شنزاري است، چگونه درختهاي خرما بهم متصل است؟!! هيچ عاقلي چنين سخنان پرت و پلا ميگويد؟، باضافه اين سوره مکي است اگر چنين سخني خدا براي اهل مکه ميگفت همه مسخره ميکردند. حال بايد پرسيد: اين آيه چه ارتباطي با مهدي دارد؟!! آية شانزدهم، سورة صف، آية 8: ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾. (الصف: 8). «(کفار و مشرکين) ميخواهند نور هدايت الهي را خاموش کنند و خدا نور خود را به اتمام ميرساند و اگر چه کافران کراهت دارند». علي بن ابراهيم گفته خدا نور هدايت را بقائم به اتمام ميرساند. بايد گفت: آيا کافران که اصلا نام قائم را نشنيده بودند چگونه کراهت داشتند. باضافه کلمة «بالقائم» در کجاي آيه است آيا خدا تقيه کرده که بالقائم را نگفته؟!! يا خدا خودش قدرت نداشته و گفته قائم به اتمام ميرساند. بايد گفت: خدا کساني را که نور اسلام را می خواهند خاموش کنند، موفق نميدارد چنانکه بيش از هزار سال است مهدي ساختگي آوردهاند، ولي توفيقي بدستشان نيامده است. بلکه دنيا و آخرت خود و مردم را خراب کردهاند. آية هفدهم، سورة صف آية 17: ﴿وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ﴾ (الصف: 13). «(اي مؤمنين، آيا بشارت دهم شما را به دو چيز در اثر جهاد: يکي بهشت) و ديگري که شما آن را دوست داريد، و آن ياري خدا و فتح نزديک (که همان فتح مکه باشد)». ولي علي بن ابراهيم بر خلاف تمام مفسرين ميگويد: ﴿فَتْحٌ قَرِيبٌ﴾: يعني فتح قائم». انسان در جواب اين بافته چه بگويد؟ آخر آيا اين معقول است که خدا به اصحاب رسول خود بگويد: اي مؤمنين شما اگر جهاد کرديد فتح قائم نصيب شما خواهد شد، آيا اصحاب نپرسيدند: قائم کيست و کجاست و چه وقت است فتح او؟ و خدا هم در جواب بگويد: اين فتح قريب هزاران سال بعد از مردن شما. آية هيجدهم، سورة جن آية 24: ﴿حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِراً وَأَقَلُّ عَدَداً﴾. (الجـن: 24). در آية قبل از اين آيه فرموده: هرکس خدا و رسول او را عصيان کند براي او دوزخ هميشگي است، و در اين آيه ميگويد: «تا وقتيکه آنچه وعده داده ميشوند ببينند (يعني دوزخ را) پس خواهند دانست چه کسي ياورش ضعيف و نفراتش کمتر است». زيرا کفار مکه ميگفتند: ياوران ما قوي و عدد ما بسيار است، و اين سوره نيز مکي است. ولي علي بن ابراهيم برخلاف تمام اهل قرآن و برخلاف تمام مفسران ميگويد: «چون قائم و اميرالمؤمنين را به بينند خواهند فهميد که چه کس ناصرش ضعيفتر و عددش کمتر است». آيا اهل مکه بايد صبر کنند تا قائم را ببينند و بفهمند که چه کس عددش کمتر است؟! آيا هيچ عاقلي چنين سخني گفته چه برسد به خدا و رسول و آيات او؟ اتفاقا بيشتر آياتيکه اين خرافاتيان براي قائم آوردهاند، آيات مکي است که ممکن نيست به قائم تطبيق نمود. آية نوزدهم، سورة طارق آيات 15 و 16 و17: ﴿إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا * وَأَكِيدُ كَيْدًا * فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا﴾.(الطارق / 15-17) «محققا اين کفار را نيرنگي شديد و مرا نيرنگي است شديد، پس کافران را اندکي مهلت ده». اين سوره مکي است و خدا تهديد کرده کفار را که با رسول او نيرنگي داشتند. ولي علي بن ابراهيم گفته: «مهلت بده کفار را تا قائم قيام کند و از طواغيت قريش و بنياميه انتقام بکشد». آيا خود خدا قدرت نداشته که انتقام بکشد، آيا کفاري مانند ابيجهل و عتبه و شيبه بايد صبر کنند تا قائم مهدي بيايد و انتقام از ايشان بکشد؟! آيا هيچ ديوانهاي چنين سخني گفته است؟!. ما از مجلسي و ساير علماي شيعه که سخنان علي بن ابراهيم را براي وجود مهدي مدرک قرار دادهاند، ميپرسيم که اين علي بن ابراهيم کمسواد قمي چه کاره است و چه حق دارد که آيات إلهي را بدلخواه تأويل کند؟! آيا او حجت است، آيا پيغمبر است؟ خدا که ميفرمايد: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ﴾ (آل عمران: 7). «و «تأويل» آن را جز خدا [كسى] نمىداند». آيا ميشود گفت: «ما يعلم تأويله إلا علي بن ابراهيم القمي». آية بيستم، سورة ليل آية 1 و 2: ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى * وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى﴾. (الليل: 1- 2). «قسم به شب هنگاميکه فرا گيرد، و قسم به روز چون جلوه کند». علي بن ابراهيم روايت کرده از حضرت باقر که او فرموده: «ليل در اينجا خليفة ثاني است که در دولت خود با اميرالمؤمنين علي غش کرد يعني خيانت کرد و او را امر کرد که صبر کند تا دولت ايشان منقضي شود»، و فرمود: «نهار در اين آيات يعني روز قيام قائم ما اهل بيت هرگاه قيام کند و بر دولت باطل غلبه کند. گوئيم: ازاين روايت قمي معلوم ميشود او بسيار کم سواد بوده زيرا کلمة: ﴿يَغْشَى﴾، از مادة «غشي» معتل اللام است، ولي «غش» بمعناي خيانت، مضاعف است و دو حرف شين دارد، و يقينا حضرت باقر که عرب بوده «غشي» را از «غش» تميز ميداده است. ولي راوياني مانند علي بن ابراهيم عجم بوده و اين مطلب را تميز ندادهاند. باضافه شب و روز دو آيه از آيات پروردگار ميباشند و خدا به آندو قسم خورده و اگر میخواست به عمر خليفة ثاني قسم بخورد اسم او را ميبرد لابد خدا تقيه کرده و ترسيده نام خليفه را ببرد. بعلاوه ميگويد: به علي امرکرد که صبر کند تا دولت آنان منقضي شود وعلي هم کاملا اطاعت کرد، معلوم ميشود علي کاملا مطيع خليفه بوده است. اينجانب سيدي را سراغ دارم که از علي بن ابراهيم تقليد کرده و تفسيري بنام جامع نوشته کسي تفسير او را ديده بود، به او گفته بود هرگاه طبق گفتة شما مقصود از «والليل» خليفة ثاني باشد، معلوم ميشود عمر بسيار مهم و مقدس بوده و نزد خدا ارزشي داشته که خدا به او قسم خورده است. آية بيست و يکم، سورة ملک آية 30: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾. (الملك: 30). «(به کفار و مشرکين مکه) بگو: اگر صبح آب شما فرو رود چه کس براي شما آب گوارا ميآورد». اين سوره مکي است و خدا آيات قدرت خود را به اهل مکه تذکر ميدهد بلکه ايمان آورند، ولي علي بن ابراهيم روايت کرده از حضرت رضا که خدا در اين آيه فرموده: «به اهل مکه بگو اگر امام شما غايب شود چه کس براي شما امام ميآورد». لابد اهل مکه در جواب خواهند گفت: اصلا ما امام نداريم و نميخواهيم، و اي محمد! بخداي خود بگو اين سخنان بيهوده را ترک کند. و قطعا امام رضا چنين سخن مهملي نگفته است بلکه راوي کذاب به او بسته است. آية بيست و دوم، سورة توبه آية 33: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾. (التوبة: 33). «او آن خدائي است که رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر تمام اديان ظاهر و غالب کند و اگرچه مشرکين کراهت دارند». علي بن ابراهيم گفته اين آيه نازل شده دربارة قائم که امام ميباشد. در جواب او بايد گفت: أولا، خدا فرموده ﴿رَسُولَهُ﴾، و نفرموده: «إمامه». ثانيا، شما اماميه ميگوئيد: امام قائم همة دينها را از بين ميبرد و همه را مسلمان ميکند، پس خدا بايد بگويد: «ليمحوا الأديان کلها» أما، خدا فرموده ﴿لِيُظْهِرَهُ﴾، که بايد اديان ديگر باقي باشد تا اسلام بر آنها ظاهر و غالب گردد بالحجة و اينهم در صدر اسلام واقع شد و تمام اديان در مقابل اسلام شکست خوردند و «يظهره»، بهمين معناست که دين اسلام بر اديان ديگر غلبه کند و غلبه هم نمود، بنابراين در آيه ظاهر و غالب آمده چنانکه همين معنا در آيات ديگر نيز ذکر شده از آن جمله در سورة صف آية 14 آمده: ﴿فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾ (الصف: 14) «و سرانجام بر آنان پيروز شدند!». که کلمة ﴿ظَاهِرِينَ﴾ در اين آيه، بمعناي غالبين ميباشد. و خود قرآن خبر داده که کفر و شرک و فرقههاي يهود و نصاري تا قيامت باقي هستند و هيچ وقت محو نخواهند شد، و اگر بگوئيم: تمام اديان از بين ميروند با قرآن مخالفت کرده و ضد آن گفتهايم. بهرحال ما از علي بن ابراهيم کم سواد توقع نداريم که آنقدر عوامانه ببافد يا نه، ولي تعجب از مجلسي و دانشمندان ديگر اماميه است که سخن علي بن ابراهيم را مدرک خود قرار ميدهند. آية بيست و سوم، خدا در چند جاي قرآن مکرر کرده: ﴿أَيَّامَ اللَّهِ﴾ را از آن جمله سورة ابراهيم آية 5 فرموده: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآياتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ﴾. (ابراهيم: 5). «ما فرستاديم موسي را با آيات خودمان که قوم خود را از تاريکيها به سوي نور بيرون بر و أيام إلهي را بيادشان آور». در اين آيه ايامي معين نزد قوم موسي -عليه السلام- بوده که ميدانستهاند که خدا به حضرت موسي -عليه السلام- فرموده بيادشان آور. حال آن ايام بقول تمام مفسرين روزهائي بوده که خدا نعمتي به ايشان داده و يا عذابي نازل کرده و يا روز مرگ و يا قيامت است. مثلا از جملة ايام الله روزي است که فرعونيان غرق شدند و قوم موسي -عليه السلام- نجات پيدا کرد، و روزي که گوسالهپرستي کردند و سپس خدا توبة ايشان را قبول کرد، و روزيکه من و سلوي و يا تورات را خدا بر ايشان نازل کرد. أما علي بن ابراهيم بر خلاف تمام مفسرين گفته است: ايام الله يکي روز قيام قائم است، و يکي روز رجعت است، ديگر فکر نکرده در زمان حضرت موسي -عليه السلام- قيام قائم و يا رجعت را چه ميدانستند که خدا فرموده باشد بيادشان آور. أما مريدان علي بن ابراهيم هر چه او گفته خيال ميکنند وحي إلهي است. آية بيست و چهارم، سورة غاشيه آية 1 و 2: ﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ * وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ﴾. (الغاشية: 1- 2). «آيا حديث هول فراگيرنده براي تو آمده؟ چهرههايى در آن روز خاشع و ذلّتبارند». که خدا غاشيه راتا آية 16 شرح داده است. اينجا علي بن ابراهيم آمده تمام آن آياتي را که خداي تعالي شرح روز غاشيه را بيان کرده، ناديده گرفته و گويد: غاشيه قائم است که همه را فرا ميگيرد شمشير او، آيا جايز است تمام آياتي که در ذيل غاشيه آمده کسي رها کند وبه سخن اين عجمي قانع شود. خدا عقلي به مريدان علي بن ابراهيم بدهد. باضافه امامي که شمشيرش همه را فرا گيرد عذاب است و جلاد، نه امام هدايت. آيه بيست و پنجم، سورة انعام آية 158: ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ﴾. (الأنعام: 158) «اهل مکه و مشرکين انتظار ميکشند و ايمان نميآورند جز اينکه ملائکه نزد ايشان بيايند ويا پروردگارت بيايند و يا بعضي از آيات پروردگارت بيايد، روزي که بعضي از آيات پروردگارت بيايد ايمان کسيکه قبلا ايمان نياورده نفع نميدهد». مردم مشرک همان بهانه و درخواستهاي يهود را داشتند که يا فرشته بر ما نازل شود و يا خدا بيايد به بينيم و يا بعضي آيات ديگر که در سورة بقره آيه 210 گذشت و لذا ايمان نميآورند. حال خواننده خوب دقت کند اين آيه چه ربطي به ائمه دارد که علي بن ابراهيم گفته: آيات در اينجا ائمه وامام قائم ميباشد که مورد انتظار بوده است. معلوم ميشود اماميه آيات را منحصر به ائمه ميدانند حتي آيات عذاب را!!. آية بيست و ششم، سورة تکوير آية 16: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِ الْكُنَّسِ﴾. (التکوير / 15-16) «قسم می خورم به ستارگان فرو رونده در زير نور مخفي شونده». اين است ترجمة آيه طبق لغت و تفسير جميع مفسرين. أما شيخ صدوق که کاسبي بوده در قم روايت کرده از حضرت باقر که مقصود امامي است که در زمان خودش پنهان ميشود سپس ظاهر ميشود و به أم هاني گفته که اگر او را ببيني چشمانت روشن ميشود. آيا ممکن است خدا براي اهل مکه که پيغمبرش را قبول نکرده و قرآن او را سحر ميدانند قسم بخورد به جانشين دوازدهم او که هيچ کس نديده و نشنيده و قبول ندارد. باضافه الجوار جمع است و امام غايب مفرد است مگر خدا عربيت نميداند!!؟. آية بيست و هفتم، همان آية بيست و يکم است که ذکر شد حال چرا مجلسي مکرر کرده آيا ميخواهد کتاب خود را بزرگ جلوه دهد. باضافه اين آيه را از قول و روايت علي بن ابيحمزة بطائني بمعناي امام غايب گرفته، در صورتيکه علي بن ابيحمزة بطائني واقفي است و امام غايب را منکر است، چگونه علماي شيعه غفلت کردهاند. آية بيست و هشتم، سورة بقره آية 3: ﴿هُدىً لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ (البقرة: 2- 3). «قرآن راهنماي متقين است (که از ضرر پرهيز دارند وگرنه کفار بيپروا و بيبندوبار که احتمال ضرر را براي خود لازم الدفع نميدانند هدايت نمييابند و طالب هدايت نيستند)، متقين کساني اند که به غيب ايمان ميآورند». صدوق از حضرت صادق روايت کرده که متقين کساني اند که اقرار به قيام قائم دارند. بايد از ايشان پرسيد: آيا پيغمبر خاتم که از متقين بود ايمان به فرزند دوازدهم خود اگر نداشت مؤمن نبود. آيا خود آن امام قائم بايد از متقين باشد و لابد به خودش که غايب است ايمان آورده که مسلمان شده و بايد خود از خودش غايب باشد تا ايمان به غيب و ايمان به غايب داشته باشد. هيچيک از مفسرين غيب را بمعناي امام نگرفتهاند زيرا غيب آن است که هميشه غايب باشد مانند ذات احديت و به اين معني در آيات ديگر قرآن نيز ذکر شده است مانند: ﴿وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ﴾. (الحديد: 25). «و نازل کرديم آهن را که در آن صلابت شديدي است و منافعي براي مردم دارد تا خدا بداند چه کس او را که غيب و ناديدني است و نيز رسولان او را ياري ميکند». و يا ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ﴾ (يـس: 11) «تنها كسى را مىتوانى هشدار دهى كه از پند پيروى كند و از [خداى] رحمان در نهان بترسد. پس او را به آمرزشى و پاداشى ارزشمند بشارت ده». و بعلاوه هرگاه امام غايب ظاهر شود ديگر غيب نيست و متقين که وظيفه دارند به غيب ايمان داشته باشند، در آن وقت چگونه به غيب ايمان آورند، آيا در آن وقت آيه را کلامي لغو به حساب آورند؟!!. آية بيست و نهم، سورة يونس / آية 20: ﴿وَيَقُولُونَ لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ﴾. (يونس: 20) «و (مشرکين) ميگويند: چرا بر محمد نشانه و معجزهاي از پروردگارش نازل نمي شود (در جواب خدا ميفرمايد) بگو: جز اين نيست که آمدن معجزه از طرف خدا امريست غيبي و مخصوص خدا است شما منتظر باشيد من هم با شما از منتظرينم». اين آيه دلالت دارد که معجزه کار رسول نيست و امر غيبي است و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- حتي از آمدن و وقت ايجادش خبر ندارد، حال اين آيه چه ربطي به مهدي دارد آيا در جواب مشرکين مکه که معجزه ميخواستهاند خدا فرموده: منتظر مهدي باشيد آيا چنين گفتاري معقول است؟!!، أما چه بايد کرد که علي بن ابيحمزة بطائني واقفي که اصلا امام دوازدهم را قبول ندارد براي شيخ صدوق و مقلدين او روايت آورده و روايت او مدرک شده است!!!. آية سيام، همان آية 21 ميباشد که مجلسي مکرر کرده است!. آية سي و يکم، سورة ذاريات آية 22: ﴿وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ * فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ﴾(الذاريات / 22-23). «و در آسمان است روزي شما و آنچه وعده داده ميشويد، پس قسم به پروردگار آسمان و زمين که آن حق است بمانند آنچه را که سخن ميگوئيد (يعني همانطور که وقتي سخن ميگوئيد، نطق و سخن را حق ميدانيد يعني به نطق و تکلم يقين داريد و شک نداريد که به تکلم مشغول ميباشيد، همانطور است قيامت وآنچه وعده داده ميشويد که امري است يقيني و وقوع آن مسلم و قطعي است)». ولي شيخ طوسي از يک عده مردم مجهول الحال ضعيف از ابن عباس روايت کرده که او گفته است: مقصود خروج مهدي است. بايد گفت: آيا ابن عباس به وعدههاي قرآن آشنا نبوده و آيا عربي نميدانسته است؟!!، و يا خير، راويان دروغ ميگويند!!. يقينا چنين اخباري جعلي است. آية سي و دوم، سورة حديد آية 17: ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾(الحديد / 17) «بدانيد که خدا زنده ميکند زمين را پس از مردن آن، (يعني زمين بائر را ميروياند و اين از قدرت او است)». ولي راويان مجهول الحال ضعيف از ابن عباس روايت کردهاند که گفته خدا به قائم آل محمد زمين مرده را زنده ميکند. يعني تا بحال زنده نکرده، پس کي زنده ميکند معلوم نيست، اين هم شد تفسير، آيا ابن عباس گفته يا راويان جعال؟! حتما راويان جعال. آية سي و سوم، شيخ طوسي باز همان قول ابن عباس را در اية 31 (الذاريات / 22) تکرار کرده آيا از تکرار مطلب سستي محکم ميشود؟! و الله اعلم. باضافه باز از راويان مجهول الحالي از قول ابن عباس آورده که آية 148 سورة بقره ﴿أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً﴾ (البقرة: 148) «هر جا باشيد خدا شما را براي حساب قيامت جمع ميکند». ولي ابن عباس گفته: اين آيه خطاب به اصحاب قائم که خدا ايشان را در روزي جمع ميکند. حال ما از طرفداران اين روايات ميپرسيم: آيا خطاب ﴿أَيْنَ مَا تَكُونُوا﴾= هر جا باشيد»، و ﴿بِكُمُ﴾، به مخاطبين موجود بوده و يا به مخاطبين غير موجود؟ آيا خطاب به معدودين معني دارد؟! من نميدانم چگونه ايشان به اين روايات دل خود را خوش نمودهاند؟! آية سي و چهارم، روايت کرده از يک عده مردم مجهول از اسحاق بن عبدالله مجهول الحالي که همان آية سي و يکم (اية 22 سورة ذاريات) را تأويل نمودهاند به قائم. آيا هر کس حق تأويل آيات إلهي را دارد؟! ما جواب آن را قبلا داديم. باضافه آية 55 سورة نور را آورده که ميفرمايد: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ (النور: 55). «خدا وعده داده به آنانکه ايمان آوردهاند از شما (مخاطب محمد ص و اصحاب اوست) و عمل صالح نمودهاند که ايشان را جانشين کند در اين زمين همانطور که قبلا از ايشان را جانشين نمود، و البته ايشان را تمکن مي دهد که ديني را که بر ايشان پسند کرده اجراء کنند و البته خوف ايشان را تبديل به أمن ميکند که بندگي مرا کنند و چيزي را شريک من نکنند و هر کس بعد از آن کافر شود پس آنان خود فاسقند». در اين آيه حق تعالي وعده داده به حاضرين زمان رسول خدا -صلى الله عليه وسلم-، بدليل کلمة ﴿مِنْكُمْ﴾، که ايشان را در زمين خلافت دهد. و اينکه فرموده: ﴿كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾، يعني همانطور که مردم پيش از ايشان در قسمتي از زمين خلافت نمودند نه همة زمين، ايشان نيز همانطور در قسمتي از زمين خلافت و حکومت کنند. و خدا به اين وعده وفا کرد و مسلمين زمان رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- که واقعا ايمان داشتند و کارهاي شايسته را طبق فرامين خدا انجام ميدادند، جانشين کفار و مشرکين شدند و زمينهاي مشرکين و کفار بدست ايشان افتاد و در اجراي مراسم ديني تمکن پيدا کردند، و در نهجالبلاغه خطبة 146 نيز آمده است که چون بهنگام جنگ مسلمين با ايران، عمر با علي مشورت کرد که آيا براي ياري لشکر اسلام به ايران برود، حضرت علي به همين آيه اشاره و تکيه نموده، فرمود: «وَنَحْنُ عَلَى مَوْعُود مِنَ اللهِ، وَاللهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ» مرو که خدا وعدة خود را انجام ميدهد و لشکر اسلام پيروز ميشوند، و فرمود: «فَهُمْ كَثِيرُونَ بَالاِْسْلاَمِ، عَزِيزُونَ بَالاجْتَِماعِ! فَكُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ...» تا آخر، که لشکر اسلام ببرکت اسلام بسيارند، و تو قطب آسياي اسلامي و همين جا بمان». أما مجلسي و شيخ طوسي بر ضد کلام خدا و بر ضد کلام علي ميگويند ما روايتي داريم که آيه مربوط به محمد و مسلمين صدر اسلام نيست بلکه راجع به مهدي معدوم در آن زمان است. آية سي و پنجم، سورة قصص، آية 5: ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾. (القصص: 5). «و ميخواستيم بر آنانکه در آن سرزمين زبون شده بودند منت گذاريم و ايشان را اماماني (براي ديگران) قرار دهيم و ايشان را وارث گردانيم». اين آيه راجع به فرعون و بنياسرائيل است، زيرا در آية جلوتر فرموده: ﴿نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَأِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ * إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً..﴾. (القصص: 3- 4). «بخشى از سرگذشت [مهم] موسى و فرعون را براى [عبرت گرفتن] مردمى كه ايمان مىآورند به حق و راستى بر تو مىخوانيم. بى گمان فرعون در آن سرزمين تكبر ورزيد و مردمانش را گروه گروه كرد». تا ميرسد به ﴿وَنُرِيدُ..﴾ يعني فرعون در سرزمين مصر علو کرد و اهل آنجا را شيعه شيعه و فرقه فرقه کرد و همه را ضعيف شمرد و ما که خدائيم اراده کرديم که منت گذاريم بر آنانکه ضعيف شمرده شدند در زمين مصر وايشان را اماماني براي ديگران و ايشان را وارث (فرعونيان) قرار دهيم، در اين آيه کلمة ﴿اسْتُضْعِفُوا﴾ ماضي و راجع به گذشته است نه راجع به آيندگان، و کلمة: ﴿وَنُرِيدُ﴾، مانند کلمات: ﴿وَنُمَكِّنَ﴾ و ﴿وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ...﴾ ميباشد که در آية بعد آمده است، و کلمة ﴿الْأَرْضِ﴾ نيز با الف و لام عهد آمده است، مانند آن آيه که راجع به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: ﴿وَإِنْ كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا﴾. (الإسراء: 76). «و نزديك بود (با نيرنگ و توطئه) تو را از اين سرزمين بلغزانند، تا از آن بيرونت كنند!». که مقصود آن نيست که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را از کرة زمين بيرون اندازند بلکه در اينجا نيز کلمة ارض با الف و لام عهد آمده که مقصود مکه و مدينه است. و منظور از «ائمه» نيز پيشوايان سياسي نيست زيرا تمام بنياسرائيل را ميگويد و اين، مانند آية 74 سورة فرقان است که فرموده: يکي از دعاهاي بندگان صالح خدا آن است که ميگويند: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ (الفرقان: 74) «و ما را پيشواى پرهيزگاران ساز». چنانکه مهاجرين و انصار، ائمه هستند. و خدا در سورة توبه آية 100 متابعت و پيروي از ايشان را واجب شمرده و فرموده: ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ﴾ (التوبة: 100) «و كسانى كه به نيكوكارى از آنان پيروى كردند». بنابر آنچه ذکر شد آية 5 سورة قصص مربوط به داستان موسي -عليه السلام- و فرعون و بنياسرائيل است، و خدا مقصود از ﴿وَنُرِيدُ﴾ را بيان نموده، و فرموده اين اراده را تحقق بخشيديم وبه اين شکل که: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلا تَخَافِي وَلا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ (القصص: 7). «ما به مادر موسى الهام كرديم كه: «او را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى، وى را در دريا (ى نيل) بيفكن و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو بازمىگردانيم، و او را از رسولان قرار مىدهيم!» تا آخر. و اين مطلب، چيزي است که هر کس اين آيات را بخواند ميفهمد، ولي شيخ طوسي مجلسي بزور روايات ضد قرآني ميخواهند از اين آيه که راجع به گذشته است، براي آيندگان مهدي درست کنند، و لذا گفتهاند اين آيه دربارة مهدي نازل شده است؟!!. آية سي و ششم، سورة حديد آية 16: ﴿أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾. (الحديد: 16) در اين آيه خدا به کسانيکه ايمان آورده بودند ولي کاملا در پيشگاه اوامر إلهي خاشع نبودند، ميفرمايد: «آيا وقت آن نشده براي مؤمنين که دلهايشان براي ياد خدا خاضع گردد و براي نزول آيات قرآن مطيع شوند و نباشند مانند يهود و نصاري که از پيش کتاب داده شدند، پس مدت طولاني بر ايشان گذشت که دلهاشان قسي گرديد و بسياري از ايشان فاسقند». حال شما نظر کنيد اين آيه هيچ ربطي مهدي قائم دارد و چگونه شيخ صدوق و مجلسي ميخواسته و گفتهاند، و بزور روايت حمل بر مهدي قائم کردهاند. معلوم ميشود مرحوم ابن تيميه راست گفته که علماي شيعه: «أجهل الناس وأکذب الناس». آية سي و هفتم، همان آية سي و دم (آية 17 سورة حديد) است که صدوق آورده و جواب او گفته شد. آية سي و هشتم، سورة آل عمران، آية 140: ﴿إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ﴾ (آل عمران: 140) اين آيه راجع به مجروحين جنگ احد است که ميفرمايد: «اگر به شما زخم و جراحتي رسيده است به اين قوم کفار نيز جراحتي همانند آن رسيد اين روزگاران را بين مردم (به نوبت) پيش ميآوريم (تا مؤمن مخلص از غير مخلص) متميز شود»، يعني، در صحنههاي روبرو شدن حق با باطل، مطلوب خدا محقق ميشود و مؤمنين واقعي از مؤمنين ادعايي جدا ميشوند. ولي صدوق روايت کرده که اين آيه دربارة قائم نازل شده است. و روايت کرده که هميشه از ابتداي خلقت آدم، دولتي براي خدا بوده و دولتي براي شيطان، پس دولت خدا کجاست، دولت خدا همان يک قائمي است. ولي بايد گفت: آيه به قرائن قبلي و بعدي آيات مخصوص مجروحين احد است. باضافه دولت خدا هرگاه منحصر به قائم ومدتش طبق روايات شيعه هفت سال باشد، لذتي ندارد و خدا چنين دولتي را نميخواهد. بعلاوه طبق آيات قرآن شرک و کفر تا قيامت باقي خواهد بود. آية سي و نهم، سورة مائده آية 4: ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ﴾ (المائدة: 3). «(امروز با نزول سورة مائده که آخرين سوره قرآن است، دين شما کامل شد) و امروز کفار از دين شما مأيوسند، پس از ايشان نترسيد از من که خدايم بترسيد». مقصود آنکه ديگر از دشمنانتان کاري ساخته نيست و آسيبي به شما نميتوانند برسانند. در اينجا عياشي که يکي از علماي خرافي بوده تفسيري دارد از عمرو بن شمر که علماي رجال او را ضعيف شمرده اند روايت کرده است که: «اليوم» در اين آيه روز قيام قائم است که بني اميه مأيوس شوند. کسي نبوده به اين راويان بيسواد بگويد که بني اميه هزاران سال ديگر وجود ندارد که از وجود مهدي مأيوس شوند. و باضافه در اين آيه سه مرتبه: «اليوم» آمده که هيچکدام تناسبي با مهدي ندارد بلکه ضد آن است. آية چهلم، سورة توبه آية 3: ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ﴾ (التوبة: 3). «اعلامي از طرف خدا و رسول او است به سوي مردم روز حج اکبر که خدا و رسول او از مشرکين بيزارند». و اين آيه در همان سال نهم هجرت نازل شد که ابوبکر و علي مأمور شدند بروند و در ايام حج به مردم ابلاغ کنند. ولي عياشي گويا از همه جا بيخبر است گويد: اين آيه راجع به روز قيام مهدي است، و اين سخن زور را از حضرت باقر و صادق روايت کرده است که تهمت به ايشان ميباشد. آية چهل و يکم، سورة توبه، آية 36: ﴿وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً﴾. (التوبة: 36). «همگي با مشرکين بجنگيد چنانکه مشرکين همگي با شما ميجنگند». باز عياشي از حضرت صادق نقل کرده که تأويل اين آيه نيامده و اگر مهدي قيام کند شرکي روي زمين نميماند. گويا اينان از تاريخ صدر اسلام بيخبر و از نزول آيات بلکي بياطلاعند و يا خواستند دکاني بنام مذهب باز کنند. بايد گفت: طبق صريح قرآن، شرک و ايمان و کفر و اسلام تا قيامت وجود خواهد داشت و يک زماني مهدي بيايد و شرک بر طرف شود دروغ است. آية چهل و دوم، همان آية اول (آية 8 سورة هود) است که مجلسي و عياشي مکرر کرده است، و بطلان گفتة عياشي در آية اول ذکر گرديد. آية چهل و سوم، باز همان آية اول ميباشد. آية چهل و چهارم، اصلا راجع به مهدي نيست و عياشي و مجلسي نيز براي مهدي نياوردهاند و همچنين است آية چهل و پنج که همان آية چهل و چهارم است. آية چهل و ششم، سورة اسراء، آية 4 و 5 و 6 که همان آية سوم سابق الذکر است که جواب آن گفته شد. و همچنين آية چهل و هفتم که عياشي آورده است، و همچنين آية چهل و هشتم که عياشي از حضرت علي نقل نموده است. آية چهل و نهم، آية 8 سورة مدثر: ﴿فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ * فَذَلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ﴾ (المدثر: 8- 9). «چون در شيپور دميده شود پس آن روز روز سختي است». که تمام اهل قرآن باتفاق گفتهاند: مقصود قيامت است. ولي نعمت نعماني از يک مرد مجهولي بنام محمد بن حسن و از يک نفر غالي روايت کرده که از حضرت صادق از اين آيه پرسيده و آن حضرت جواب داده که آن روز، روز قيامت امام مستور است. کسي نبوده به اين راويان بگويد: سورة مدثر از سورههاي اوليه است که در مکه نازل شده و اهل مکه همه مشرک بودند و منکر قيامت. حال آيا خدا آمده خواسته روز قيام مهدي را به ايشان بفهماند! خداي تعالي کمي عقل به اين راويان بدهد. آية پنجاهم، آية 55 سورة نور که همان آية سي و چهارم است که مجلسي و نعماني مکرر کردهاند و همچنين آية پنجاه و يکم که همان آية اول (آية 8 سورة هود) است که بطلان گفتههاي متأولين ظاهر شد. و همچنين آية پنجاه و دوم که مکرر آية سي و سوم (آية 148 سورة بقره) ميباشد. و همچنين آية پنجاه و سوم که همان آية هفتم (آية 39 سورة حج) است. حال تکرار اين آيات براي چيست معلوم نيست. آية پنجاه و چهارم، آية 41 سورة الرحمن: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ﴾. (الرحمن: 41). «روز قيامت مجرمين به سيماشان شناخته شوند وموي پيشاني و قدمهاي ايشان گرفته شود و در دوزخ افکنده شوند». و آية بعد ميفرمايد: ﴿هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ (الرحمن: 43) «به ايشان گفته شود اين است دوزخي که مجرمين به آن تکذيب ميکردند». و در آيات قبل از آنهم فرموده: ﴿فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّمَاءُ فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ﴾ (الرحمن: 37) «پس چون آسمان بشكافد، آن گاه [مانند] گل سرخى همچون روغن گداخته شود». و اين آيات مربوط به قيامت است و هر کس ميفهمد و مطلبي است روشن. ولي نعماني روايت کرده از راويان شاک در دين و يا مجهول الحال که اين آيه به اين روشني را حضرت صادق حمل نموده که در مورد قائم نازل شده است. من نميدانم اينان از اين بيراهه رفتن چه هدفي داشتهاند؟! آيا بازي کردن با قرآن بهتر از اين ميشود؟! آيا اينان جواب خدا را چه خواهند گفت؟. آية پنجاه و پنجم، آية 21 سورة سجده: ﴿وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ (السجدة: 21) «و البته ميچشانيم به ايشان از عذاب کمتر قبل از عذاب اکبر قيامت تا برگردند به راه حق». که خدا راجع به کفار و فساق بقرينة آية قبل: ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ﴾ (السجدة: 20). «و امّا فاسقان، جايگاهشان آتش [جهنّم] است». ترجمة آيه طبق نظر تمام مترجمين همين بود. ولي کراجکي روايت کرده از مجهولي بنام جعفر بن عمر بن سالم و او از مجهول ديگري بنام محمد بن حسين عجلان و او از يک نفر سائل غالي که از حضرت صادق دربارة اين آيه سؤال نموده و آن حضرت در جواب فرموده: عذاب کمتر گراني و عذاب اکبر مهدي با شمشير است. بايد گفت: اولا، اين آيات مکي و اين سوره در مکه نازل شده آيا خدا به اهل مکه که هنوز رسول او را نميشناختند چگونه حواله به شمشير مهدي فرضي داده است؟!!. ثانيا، مگر شما امام مهدي را عذاب ميدانيد آن هم عذاب اکبر. ثالثا، خدا در قرآن مکرر عذاب اکبر را بيان فرموده چنانکه در سورة زمر آية 26 فرموده: ﴿فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ﴾ (الزمر: 26) «پس خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد، و عذاب آخرت شديدتر است». و در سورة قلم آية 33 فرموده: ﴿كَذَلِكَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ﴾ (القلم: 33) «اين گونه است عذاب (خداوند در دنيا)، و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است». ﴿إِلاَّ مَنْ تَوَلَّى وَكَفَرَ * فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَكْبَرَ﴾ (الغاشية: 23-24) «ليكن هر كه روى بگرداند و كافر شود. خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مىكند!» آية پنجاه و ششم، همان آية يازدهم (آية 62 سورة نمل) ميباشد که گفتيم هيچ ارتباطي با مهدي ندارد. آية پنجاه و هفتم، همان آية شانزدهم (سورة صف آية 8) ميباشد که جواب آن گفته شد. بعلاوه در اينجا نقل شده از ابيالجارود ملعون که حضرت باقر فقط فرموده: «اگر شما اسلام را رها کنيد خدا آنرا رها نميکند»، و در اينجا هيچ سخني از مهدي نشده، حال کراجکي چرا در کتاب خود آورده و چرا مجلسي آنرا نقل کرده نميدانيم. در اين فصل هيچ سخني از مهدي نيست، ولي چيز غيرمعقولي وجود دارد و آن اينکهدربارة آية 8 سورة تغابن که ميفرمايد: ﴿فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنَا﴾ (التغابن: 8). «پس ايمان آوريد به خدا و رسول او و به آن نوري که نازل نموديم». گويد: آن نوري که نازل نموده امام است خدا امام را نازل کرده، حال کسي نبوده از راوي کذاب بپرسد امام از کدام آسمان از کجا نازل شده آنزمان که امامي نبوده و ﴿أَنْزَلْنَا﴾ فعل ماضي است. ثانيا خدا در قرآن مکرر کتب آسماني را نور توصيف فرموده و در سورة شوري آية 52 راجع به قرآن ميفرمايد: ﴿مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الْأِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا﴾ (الشورى: 52) «(اي محمد) تو نميدانستي که (اين) کتاب چيست و ايمان کدام است؟ ولي ما (اين کتاب) را نوري قرار داديم که با آن هدايت ميکنيم ...». و همچنين ايمان به قرآن را واجب شمرده چنانکه در سورة بقره در توصيف متقين فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ﴾ (البقرة: 4) «و آنان كه به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين) نازل گرديده، ايمان مىآورند». و عجبتر اينکه در اين روايت گفته هر کجا قرآن نور گفته مقصود امام است، آري چون نوبت به غلو رسيد هر چه بيشتر بهتر «أحسنها أکذبها». در اين روايت براي اثبات قائم آية بيست و دوم (آية 33 سورة توبه) را مکرر نموده که ما قبلا جواب آنرا بيان نموديم. آية پنجاه و هشتم، همان آية بيست و دوم (آية 33 سورة توبه) است که جواب او داده شد. ولي اينجا يک مطلب خرافي اضافه نموده و آن اينکه ميگويد: چون مهدي بيايد در دنيا يک کافر و يا مشرک باقي نميماند تا جائيکه اگر يک کافر و يا مشرکي در زير سنگي مخفي شوند آن سنگ به صدا درآيد که آي مؤمن زير من کافر و مشرکي است بيا او را بکش: آري، دين اجباري همين است. و ديگر اينکه ميگويد: يک نفر يهودي و نصراني در دنيا باقي نميماند: گويا اينان قرآن نخواندهاند که در سورة مائده آية 14 فرموده: ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ (المائدة: 14) «بين ايشان دشمني و کينهتوزي برانگيختهايم تا روز قيامت». و در آية 64 فرموده: ﴿وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ (المائدة: 64) «و بين ايشان عداوت و کينه انداختيم تا روز قيامت». و آيات ديگر. تمام اين خرافات مال مذهبسازاني است که خواستهاند با خرافات خود اسلام و قرآن را از بين ببرند. آية پنجاه و نهم، همان آية قبل يعني، ايه بيست و دوم (آية 33 سورة توبه) است. باضافه در اين روايت آورده که هنگام قيام قائم، گوسفند و گرگ، و گاو و شير، و انسان و مار، در کنار هم زندگي نموده و از شرّ يکديگر در أمانند. بايد گفت: خدا خرافاتيان را هدايت نمايد. آية شصتم، سورة قلم آية 15: ﴿إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ * سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ﴾ (القلم: 15- 16). «(بر آن درشت خوي پست) چون آيات ما (آيات قرآن) تلاوت شود گويد: افسانههاي پيشينيان است (مقصود از اين و مورد نزول وليد بن مغيره بوده) بزودي بر دماغ او داغي ميگذاريم (روز جنگ بدر بر دماغ او زخمي وارد شد)». کراجکي گفته: مقصود تکذيب به قائم آل محمد است، حال کسي از او نپرسيده از کجاي آيه قائم را درآوردي. و بعلاوه کلمة آيات جمع و قائم مفرد است. آري، اينان هر چه دلشان خواسته بافتهاند. آية شصت و يکم، سورة مدثر، آية 38 و 39: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلاَّ أَصْحَابَ الْيَمِينِ * فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ﴾(المدثر / 38-40) «هر جاني گرو آن چيزي است که کسب کرده مگر اصحاب دست راست که در بهشتها ميباشند». معني آيه روشن است، ولي فرات بن ابراهيم که مرد کمسوادي بوده و تفسير نوشته گفته: حضرت باقر فرموده: ﴿أَصْحَابَ الْيَمِينِ﴾ ما و شيعة ما ميباشد. و در آية 43 که اهل جهنم گويند: ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾(المدثر / 43) «ما نماز نميخوانديم». فرات گفته: نماز نميخوانديم يعني شيعة علي نبوديم، و در آيات 45 و 46 و 47 که کفار دوزخيان گويند: ﴿وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ * وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ﴾.(المدثر / 45-47). «با ياوهگويان ياوه ميگفتيم و به روز جزا تکذيب ميکرديم تا مرگ ما رسيد». آيات روشن است، ولي فرات گفته: ﴿بِيَوْمِ الدِّينِ﴾، يوم قيام قائم است، و ﴿أَتَانَا الْيَقِينُ﴾، يعني ايام قائم آمد، و اين معاني را از حضرت باقر نقل کرده، چون حضرت باقر عربي ميدانسته و يقينا چنين نگفته است، ما ناچاريم بگوئيم: شيعيان و معاصرين او از شيعيان علي بدتر بودند و هر چه توانستهاند به ايشان تهمت زدهاند. خدا مقلدين آنان را بيدارکند. باضافه حضرت باقر عادت نداشته که به هر آية خوب برسد بگويد: مقصود مائيم، مقصود مائيم، يعني، تا اين اندازه خودپسند نبوده است. و اتفاقا در همين جا فرات گويد: حضرت صادق فرموده: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾[3] مائيم. آية شصت و دوم، سورة ص آية 86 و 87 و 88: ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ * إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ * وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ﴾ (ص / 86-88) «خبر اينکه من بر رسالتم اجر نميخواهم و قرآن براي همة جهانيان تذکري است، بعد از هنگامي خواهيد دانست». خدا اين سخن را به مشرکين ميگويد و اين سوره مکي است، ولي کافي آمده طبق روايت ضعيف خود گويد: خبر آن را وقت خروج قائم خواهيد دانست!! آيا فکر نکرده که مشرکيني مانند ابوجهل و ابوسفيان تا قيام قائم مگر زنده هستند که خبر آن را خواهند دانست. وقتي انسان به خرافات افتاد فکر و عقل را از دست ميدهد. و کليني اين خبر مجعول را از مرد ضعيفي بنام علي بن عباس و او از راوياني مثل خود از حضرت باقر روايت نموده است. آية شصت و سوم، باز کافي روايت کرده از علي بن ابي حمزة بطائني خبيث گمراه واقفي که بيش از هفت امام را قبول ندارد که راوي سؤال کرده از آية 53 سورة فصلت: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ (فصلت: 53). «آيات خود را در آفاق آسمانها و در جانهاي خودشان به ايشان مينمايانيم تا براي ايشان روشن گردد که خدا حق است». و حضرت صادق در جواب فرموده: ﴿فِي أَنْفُسِهِمْ﴾، يعني مسخشان ميکند تا آنجا که در ﴿يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾، فرمود: خروج قائم است که بر ايشان روشن شود که آن حق است از نزد خدا. خوانندة باهوش ملاحظه کن چگونه در زير نام و پرچم امام با قرآن بازي کردهاند، اين سوره مکي است، اين راويان نادان ميگويند: خدا به رسول خود فرموده به اهل مکه (که تو را قبول ندارند و بلکه ديوانه و کذاب ميگويند)، بگو: آيات قدرت خود را به شما نشان ميدهيم تا بدانيد خروج قائم حق است! آيا چنين سخني هيچ مناسبتي دارد. نه والله. آية شصت و چهارم، آية 75 سورة مريم: ﴿حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً﴾ (مريم: 75) «تا زمانى كه وعده الهى را با چشم خود ببينند: يا عذاب (اين دنيا)، يا (عذاب) قيامت! (آن روز) خواهند دانست چه كسى جايش بدتر، و لشكرش ناتوانتر است». اين آيات مکي و اين سوره مکي است، خدايتعالي در آية 73 فرموده: چون آيات ما بر اهل مکه و مشرکين آن خوانده شود ميگويند: ﴿أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً﴾ (مريم: 73). «کداميک از ما دو فريق مشرکين و مسلمين مقامش بهتر و مجلس او نيکوتر است». و بهمين کلمات که جمعيت ما بيشتر و قويتر است به آيات قرآن بياعتناء بودند و مسلمين را تحقير ميکردند تا ميرسد به آية 75 که ميفرمايد: «اين استهزاء ايشان تا وقتيکه وعدة خدا را ببينند يا عذاب دنيوي و يا قيامت، آنوقت ميفهمند که چه کس در مکان شر است و چه کس لشکر و افرادش ناتوانتر است»، ولي کافي از قول علي بن ابي حمزة بطائني خبيث روايتي آورده که وعدة خدا خروج قائم است، يعني، کفار قريش آنقدر طول عمر ميکنند تا وقت خروج قائم، آنوقت ميفهمند و به نتيجة استهزايشان ميرسند. آيا سخن اين راويان نادان صحيح است!! آياخدا چنين سست و بيمعني سخن ميگويد!. اين جعالان هر چه توانستهاند با قرآن بازي کردهاند. و ابيحمزه از حضرت باقر روايت نموده که قول خداي عزوجل در سورة معارج آية 26 که ميفرمايد: ﴿وَالَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾ (المعارج: 26) «آنانکه به روز جزاء تصديق دارند». مقصود تصديق به خروج قائم است. آية شصت و پنجم، همان آية سي و پنجم (آية 5 قصص) است که جواب آن داده شد. در اينجا مجلسي باز از کتب خرافي چند آيه و مطلب آورده که همان مکرر آيات قبل است. يعني آيات سي و يکم و سي و دوم و سي و چهارم و سي و پنجم را مکرر نموده است. و بعد شروع کرده در ابواب نصوص و رواياتي که جعالين و کذابين و يا مجهولين و غلات و مذهبسازان براي خود تراشيدهاند و متن آنها تمام مخالف يکديگر و ضد و نقيض و غير معقول است و باضافه نشانههاي کذب و جعل در آنها بسيار ميباشد، کلینی نیز چنين نموده است. اکنون به ذکر آن ابواب ميپردازيم بحول قوة إلهي. اشکال و جواب آن اگر کسي بگويد: اين همه اخباري که وارد شده با اين کثرت آيا ميتوان گفت: تماما مجعول و ساختگي است؟ جواب گوئيم، اخبار مردمان مجهول الحال هزار خبر آن به يک درهم نميارزد. باضافه ميگوئيم: «رب شهرة لا أصل لها» اين جمله، يعني: «چه بسيار چيزي که مشهور شده ولي اصل ندارد»، و اين قاعده را تمام علماء قبول دارند. ما خود در زمان خود اخبار هزاران نفري را ديديم که بدون اصل و دروغ و مجعول عوام بود، مثلا چون مقدماتي فراهم شد که شاه رفت و بنا شد يک نفر آيت الله العظمي که به نظر عموم مجسمة عدالت و تقوي بود براي ادارة مملکت وارد شود، خبري در زبان اکثر مردم بود که هر کس ميگفت عکس حضرت آيه الله را در صفحة ماه ديده و ميليونها نفر ناقل و بيننده و مدعي اين خبر بود با آنکه معلوم شد دروغ صرف بوده و مجعول سياستمداران بوده است.. و يا اينکه مثلا بين مردم شايع كرده و مردم را بدان معتقد کردهاند که ما وهابي و دشمن علي بوده و از کشور عربستان پول ميگيريم در صورتيکه هر سه دروغ است نه ما وهابي هستيم و نه دشمن علي (بلکه خود را اول دوست علي ميدانيم) و نه تا کنون ديناري از عربستان و يا جاي ديگر پولي گرفتهايم بلکه فقيرترين آخوند ايران هستم. و يا مثلا خبر و اخباري از خضر در کتب فريقين وارد شده است،و چه بسيارند کساني که مدعياند فلان کس خضر را ديده و از او سؤال نموده است، و يا حضرت امير دعاي کميل را از خضر نقل کرده است. مرشدان صوفيه چه بسيار مدعي رؤيت خضر مي باشند و خرقة خود را از او گرفته و منتسب به او ميدانند و چه بسيار مقدسين و بلکه ائمة دين خضر را ديده و از او مطالبي نقل کردهاند. در صورتيکه تماما دروغ و مخالف قرآن است، اگر مسلماني قرآن را قبول دارد نميتواند اخبار خضر را بپذيرد، زيرا قرآن به خاتم انبياء محمد مصطفي ميفرمايد: بشرهاي قبل از تو همه مرده اند و کسي باقي نمانده است و کسي باقي ماندني نيست. چنانکه در سورة انبياء آية 34 ميفرمايد: ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾ (الأنبياء: 34). «(اي محمد) ما براي هيچ بشري قبل از تو بقا و ماندن در دنيا قرار نداديم، آيا اگر تو بميري ديگران ماندني هستند؟!». البته خير. و همه ميميريم چنانکه در آية بعد ميفرمايد: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ (الأنبياء: 35) «هر نفس چشندة مرگ است». باضافه ديدن با چشم بهتر از شنيدن خبر ميباشد نويسنده: براي شما قضيهاي را نقل ميکنم که پانصد نفر مرد عاقل مسلمان در يک شب و يک مجلس مدعي ديدن امام زمان مهدي قائم شدند. و آن قضيه اين است که حقير درسن 35 سالگي با قبا و عبا و عمامه ساکن قم بودم وعازم شدم به رفتن بندر بوشهر براي رفتن به هند، چون حرکت کردم، رسيدم به شهر آباده که شهري است بين اصفهان و شيراز، اول مغرب هوا در شدت سرما، هم سفران ما هجوم کردند به داخل قهوهخانهاي براي نوشيدن چاي و اغذية گرم، ولي نويسنده ميخواستم اول نماز بخوانم، لذا از مسجد سؤال کردم گفتند: در کوچة جنب قهوهخانه مسجدي است بسيار زيبا و خوب. من به طرف مسجد رفتم تا اينکه داخل مسجد شدم، ديدم جمعيت بسيار (پانصد نفر بلکه بيشتر) نماز مغرب را خوانده وهمه نشستهاند براي شنيدن موعظه و چراغهاي برق مسجد را هم روشن ساخته و سماور بزرگ چائي هم ميجوشد. من با عجله نماز را خواندم، و بعد سؤال کردم اين مردم منتظر چه ميباشند؟ در جواب گفتند: همه منتظر واعظند و متأسفانه واعظ رفته اقليد و معلوم نيست چه ساعتي به اينجا برسد. من نزد خود خيال کردم بروم منبر و چند کلمة قربة إلى الله از آيات توحيد إلهي براي بصيرت مردم بطور اختصار بيان کنم. بهرحال منبر رفتم و تقريبا حدود نيم ساعت مطالب بسيار عالي و ارزشمند براي ايشان ذکر کردم و آيات چندي از قرآن بيان داشتم، ولي چون ممکن بود ماشين ما درصدد حرکت باشد با عجله از منبر فرود آمدم و روانه شدم و ديدم ماشين عازم حرکت است تا سوار شدم حرکت کرد. مردم مسجد از سخنان من بسيار لذت برده بودند، و چون از منبر پائين آمده بودم به يکديگر گفتند: اين سيد بسيار خوب سخنراني کرد و از منبريهاي ما به صد درجه بهتر است، خوبست او را به مدت ده شب دعوت کنيم تا مردم را به فيض سخنان خود برساند. پس از خروج من از مسجد چند نفر ميفرستند براي جستجو و دعوت من. آنان به سرعت به هر طرف ميدوند و از هر کس مي پرسند وهمه جا بلکه آن قهوهخانة جنب مسجد را هم جستجو ميکنند ولي هيچ خبري از من نمييابند، پيش خود ميگويند: معلوم نيست اين آقا به آسمان رفته يا به زمين، بشرق رفته يا به غرب. بهرحال بهر طرف ميروند مرا نمييابند و پيدا نميکنند، لذا به مسجد برميگردند و به مردم اعلام ميکنند که اين آقا همان امام زمان بوده که ما عمري اشتياق زيارتش را داشتيم، و پس از خروج از مسجد غايب گرديده است، و لذا ايشان و مردم بنا ميکنند به اظهار تأسف خوردن و ناله کردن و بر سر و سينه زدن و گريه و فرياد کردن که: اي آقا، اي امام زمان، فدايت شويم، به مسجد ما آمدي و ما تو را نشناختيم. و تا صبح در مسجد مينالند. و به شيراز و علماي آنجا تلگراف کردند و دست جمعي خبر دادند که امام زمان شب گذشته آمده مسجد و سخنراني نموده و دوباره غايب گرديده است. اين خبر در شيراز شهرت پيدا کرد و در تمام منبرها از قول پانصد نفر اهالي آباده که امام زمان را ديدهاند، در هر منبري روضهخوانها با آب وتاب گفتگو کرده و به مردم مژده ميدادند. من چون در مساجد شيراز وارد ميشدم، اين اخبار را از منبريها ميشنيدم ولي جرئت بيان نداشتم. حال مجلسي کتاب خود را پر کند از قول يک نفر يک نفر مجهول الحالي که ما يکجا پانصد خبر آنرا ديديم و شنيديم. شما به ابواب: «النصوص من الله تعالي ومن آبائه» نظر کنيد. يک خبري که راويانش تمام ثقه و معلوم الحال باشد در ميان آنها وجود ندارد!!. ابواب النصوص من الله تعالي ومن آبائه باب ما ورد من أخبار الله وأخبار النبي ص بالقائم من طرق الخاصة و العامة خبر اول، روايت کرده نعماني از مرد مجهول مهملي بنام احمد و او از مجهول ديگري بنام اسماعيل و اواز مجهول ديگري بنام احمد بن منصور، او از مجهول ديگري بنام هدبه و او از مجهول ديگري بنام سعد و او از مجهول ديگري بنام عبدالله بن زياد و او از مجهول ديگري بنام عکرمه بن عمار، و او از مجهول ديگري بنام اسحاق، و او از انس بن مالک که علماي شيعه او را ضعيف و کذاب ميدانند. و مجهول بودن اينان و ضعف شان بقول علماي رجال خود شيعه است. و أما متن آن اين است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده که ما پسران عبدالمطلب سادات و بزرگ اهل بهشت هستيم. و خود و حمزه و جعفر و علي و فاطمه و حسن و حسين و مهدي را نام برده است. حال کسي نيست به اين آقايان بگويد: از اين قبيل روايات صدها بشمريد، چه فايده دارد. همين روايات باعث شده که مردم بجاي توجه به خدا، متوجه مخلوق شده و به شرک افتادهاند. آيا ميتوان اين روايت با چنين راوياني را حجت دانست. وبعلاوه اين همه مرداني از انبياء و زناني مانند مريم که در قران آياتي در شأن ايشان نازل شده هيچکدام بزرگ اهل بهشت نيستند، ولي حمزه و جعفر از بزرگان اهل بهشت هستند؟!!. خبر دوم، علاوه بر ضعف سند، متن آن خرافي است زيرا ميگويد: هر کس از قائم تخلف کند به هلاکت رفته و شما خود را به او برسانيد و اگرچه بر روي برف باشد و او خليفة خداست. نويسنده گويد: ما در ص 22 بيان کرديم که خدا خليفه ندارد. خبر سوم، هم خرافي و هم ضد قرآن و هم راويانش از غلات اند که از مشرک بدترند. مثلا در اين روايت ميگويد: خدا خطاب کرد به محمد که من راضي شدم تو بندة من باشي و علي حجت من باشد در حاليکه قرآن و نهجالبلاغه ميگويد: پس از پيغمبران کسي حجت نيست. باضافه مگر خدا راضي نيست که ديگران بندة او باشند، و آيا حضرت ابراهيم -عليه السلام- و ساير انبياء بزرگ که خدا به محمد -صلى الله عليه وسلم- دستور داده که به ايشان اقتداء نمايد و در سورة انعام آية 90 فرموده: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ (الأنعام: 90) «(اي محمد) به هدايت ايشان اقتداء کن». مگر خدا راضي نيست که ايشان بندة او باشند، در حاليکه خدا در سوره نساء آية 125 فرموده: ﴿وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً﴾ (النساء: 125) «و خداوند ابراهيم را دوست گرفت». اصلا جملات اين حديث عقلانی نيست اين راويان چون عوام بودهاند نتوانستهاند چگونه ببافند، در اين روايت آمده که بوسيلة علي حزب الشيطان از حزب الله تمييز داده ميشود!!. حديث چهارم، علاوه بر مجهول بودن راوياني مانند عبدالله بن محمد الصائغ و وليد بن مسلم و غير اينها ميرسد به کعب الأحبار يهودي. و متن آن هم معلوم نيست چه مهملي بهم بافته، ميگويد: چون خلفاي اثني عشر منقضي شوند طبقة صالحهاي ميآيد که خدا عمر ايشان را زياد ميکند، معلوم ميشود خلفاي اثني عشر را صالح ندانسته است. حديث پنجم، روايت کرده از تميمي که مشترک است بين عدهاي، و معلوم نيست کدام تميمي. و أما متن آن سخني از مهدي هزار ساله نيست، بلکه ميگويد: شخصي از اولاد حسين عدالت را جاري خواهد ساخت در دنيا، اگرچه اين سخن نيز موافق قرآن نيست. حديث ششم، راوياني مجهول الهويه دارد مانند محمد بن اسماعيل الصواري و حسين الاشقر و قيس بن ربيع. و أما متن آن ميگويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در مرض وفاتش براي فاطمه قسم خورد که مهدي براي امت لابد و ناچار است و دو مرتبه قسم خورد که او از اولاد تو است. در حاليکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- خود نهي کرده از قسم خوردن به اسم خدا و قرآن ميگويد: خدا را در معرض قسم نياوريد، آن هم براي فاطمه که بدون قسم قبول دارد. گويا اينان معتقدند فاطمه سخن رسول خدا را بدون قسم قبول نخواهد کرد. حديث هفتم، روايت کرده مجهولي مانند حفار از مجهول ديگري بنام عثمان از مجهول ديگري بعنوان ابيقلابه تا ميرسد به عبد الرحمن بن ابيليلي که گويد: پدرم گفته رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- روز خيبر پرچم را بدست علي داده و خدا بدست او فتح نموده، سپس ذکر نموده روز غدير و بعض فضائل علي را تا اينکه گويد: سپس پيغمبر گريه نمود، گفته شد براي چه گريه ميکني؟ فرمود: جبرئيل به من خبر داد که به او ظلم ميکنند و او را از حقش منع ميکنند و فرزندش را ميکشند، ولي وقتي قائم قيام کند اين ظلمها زائل گردد و کساني که بدخواه ايشانند ذليل گشته و مداحانشان زياد گردند. تا آخر. مؤلف گويد: ولي زمان ما هنوز قائم نيامده مداحان زياد و شب و روز به ثناخواني مشغولند. أما بايد دانست که دين اسلام از مداحي نهي و آن را از عمل جاهليت ناميده است چنانکه سنت پيغمبر -صلى الله عليه وسلم- به اين مطلب روشن و گويا ميباشد. حديث هشتم، علاوه بر ضعف بعضي از راويان آن، متن آن مجعول است، زيرا ميگويد: چون حسين -عليه السلام- کشته شد ملائکه ضجه زدند و گفتند: خدايا با برگزيدة تو چنين شده (آيا خبر نداري)، خدا قائم را به ايشان نشان داد. و اين مطلب را از حضرت صادق نقل نموده است!، بايد از ايشان پرسيد: مگر به حضرت صادق وحي شده که ملائکه چنين کردند، آيا اينان نميدانند که پس از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- وحي قطع گرديد، و ثانيا مگر وقتي قائم بيايد هنوز قاتلان حسين زندهاند که در اين روايت ميگويد: خدا بوسيلة قائم از قاتلان حسين انتقام ميگيرد؟!. اين راويان چون عوام بودهاند نتوانستهاند چه چيز بسازند و ببافند. خبر نهم، روايت کرده احمد بن محمد بن بشار از مجاهد بن موسي از عباد بن عباد که همه مجهولند، آيا اخبار اين مردم مجهول از يکديگر چه چيزي را ثابت ميکند!. خبر دهم، علاوه بر ضعف راويان، متن آن مهمل است، زيرا ميگويد: پيغمبر -صلى الله عليه وسلم- به خدا قسم خورد که البته قائم، غايب گردد تا جائيکه اکثر مردم گويند: خدا را در آل محمد حاجتي نيست. بايد از اين راويان پرسيد: مگر خدا را به آل محمد احتياجي بوده است؟ و يا به غير آل محمد احتياجي دارد؟! شما ملاحظه کنيد سخني از اين مزخرفتر ميشود، ولي راويان و نويسندگان بيفکر خود ندانستند که چه آوردهاند، آيا علماي شيعه اين کتب و اين اخبار را مطالعه نکردهاند؟! در اين روايت ميگويد: هرکس قائم را درک کند، ديگر شيطان به او راهي ندارد، بايد از اين پرسيد: چگونه به او راهي ندارد، مگر او از اصحاب انبياء بالاتر است، و مگر او از اصحاب محمد -صلى الله عليه وسلم- بالاتر است که شيطان را به ايشان راه بود؟! شيطان قسم خورده که همه را به گمراهي کشاند چنانکه در سورة ص آية 82 ميخوانيم: ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ (ص / 82) «(شيطان به خداگفت:) قسم بعزتت که تمام ايشان را گمراه ميکنم». و حتي به وسوسة او حضرت آدم -علیه السلام- به عصيان افتاد، چنانکه در سورة طه آية 121 آمده که: ﴿وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى﴾(طه / 121) «و آدم از پروردگارش نافرمانى كرد. پس گم كرد راه را». خبر يازدهم، روايت کرده از مجهولي بنام مبارک بن فضاله، او از قصهخواني بنام وهب بن منبه و او با اينکه سالها از زمان ابن عباس متأخر بوده بطور مرفوع از او روايت کرده که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: شب معراج خدا از من پرسيد: نزاع ملائکه در چه بود؟ گفتم: خدايا نميدانم تا آخر، مطالبي است که خدا کند از جعل راويان باشد وگرنه رسول خداي عليم حکيم چنين مطالبي نميگويد. تعجب از مجلسي است که آنها را توجيه ميکند!. باضافه يکي از نشانههاي قيام مهدي را قيام صاحب زنج شمرده که در سال 255 قيام کرد و بصره را خراب نمود با اينکه هزار سال بيشتر است که صاحب زنج قيام کرده و هنوز مهدي نيامده است!، معلوم ميشود اين خبر در همان سالها مجعول و ساخته شده است! خبر دوازدهم و سيزدهم، علاوه بر مجهوليت راويان مطلب متن ضد قرآن است. خبر چهاردهم و پانزدهم، روايت شده از محمد بن جمهور و سهل بن زياد که هر دو از کذابان معروف و بدنام و از بيدينان ميباشند. و متن آن ميگويد: هر کس قبل از آنکه قائم ظهور و قيام نمايد، به او اقتداء کند، او رفيق پيامبر و از تمام امت گراميتر است. بايد به ايشان گفت: اولا، قبل از ظهور او چگونه به او اقتداء کنند ثانيا، چگونه کسيکه او را نديده و رفتار او را ندانسته به او اقتدا کرده بهترين امت است. آيا هذياني بالاتر ازاين دو خبر ميشود؟!!. ﴿إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ﴾ (الفرقان: 4) «اين فقط دروغى است كه او ساخته». و بعلاوه خدا فرموده: الگو و اسوة شما رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- است: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ (الأحزاب: 21) «يقيناً براى شما در [روش و رفتار] پيامبر خدا الگوى نيكويى است». خبر شانزدهم و هفدهم، علاوه بر ضعف راويان، متن آنها صحيح نيست زيرا ميگويند: غيبت مهدي باعث گمراهي ميشود از دين خودشان. بايد گفت: مگر مهدي از اصول و يا فروع دين است که بفقدان او دين لطمه بخورد. معلوم شد تمام اين اخبار هم مجعول است و هم مکرر. خبر هيجدهم تا بيست و دوم، علاوه بر ضعف و مجهوليت راويان مطلب غير صحيح و بلکه قول زور است، زيرا ميگويند: هر کس در امر مهدي شک کند، کافر است، و هر کس منکر او شود، منکر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- شده است. کسي نبوده بپرسد: چرا کافر شده مگر وجود مهدي از اصول دين و يا ارکان دين است؟ بگوئيد: آيا مهدي اگر راست باشد تابع دين اسلام است يا خود دين؟ اگر تابع اسلام است بايد مانند ساير اتباع اسلام باشد، اگر کسي منکر يکي از علما و يا مصلحين اسلامي باشد آيا کافر است بچه دليل؟ خداي تعالي در سورة نساء آية 136 فرموده: ﴿وَمَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالا بَعِيداً﴾ (النساء: 136). «هرکس به خدا و ملائکة او و کتب و رسولان او و به روز قيامت کافر شود او گمراه است بگمراهي دور از حق». حق تعالي در اين آيه حدود کفر را معين کرده که انکار چه چيز موجب کفر است ديگر يادي از امامي نکرده و نفرموده: «و من يکفر بالأئمّة». و نيز در سورة بقره آية 177 فرموده: ﴿وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ﴾ (البقرة: 177). «بلكه نيكوكار كسى است كه به خدا و روز قيامت و فرشتگان و كتاب و پيامبران ايمان آورد» و يادي از امام ننموده است، و لذا تمام اهل سنت که ائمة شيعه را قبول ندارند مسلمانند. حال آيا اين راويان عوام بيخبر از قرآن حق دارند حد و حدود کفر و ايمان را کم و يا زياد کنند؟!! معلوم ميشود راويان اين اخبار اعتنائي به قرآن بلکه اعتقادي به آن نداشته و هر چه توانستهاند از خود به دين خدا افزودهاند. بايد گفت: ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ﴾ (الأنعام: 21). «و كيست ستمكارتر از كسى كه بر خداوند دروغ بندد تا مردم را از روى نادانى گمراه كند؟». خبر بيست و سوم تا بيست و ششم، همان راويان مجهولي مانند راويان گذشته بلکه بدتر مانند محمد بن هاشم القيسي و سهل بن تمام البصري و عمران القطان و مانند اينان که اصلا معلوم نيست وجود داشتهاند يا خير و اين نامها همه جعلي است. و أما متن اين اخبار تکرار همان اخبار گذشته است. و باضافه در اين روايات ميگويد، چون مهدي مبعوث شود ساکنين آسمان و زمين از او راضي شوند و در قلبهاي بندگان، عبادت داخل شود و چون او بيايد براي او قطرات باران نازل و براي او از زمين بذر خارج شود. بايد از ايشان پرسيد: ساکنين آسمان چطور از او راضي ميشوند مگر اکنون از او راضي نيستند و مگر آنها را نيز مسلمان ميکند!. و در قلب مردم عبادت داخل شود يعني چه؟ و چرا فقط براي او قطرات باران نازل شود و اکنون که او نيامده براي چه قطرات باران نازل ميشود؟ اينها سؤالاتي است که بايد اين راويان جواب آنها را بدهند. خبر بيست و هفتم، علاوه بر ضعف و جهل راويان مانند علي بن قادم، متن آن مخالف مذهب اماميه و مخالف روايات اثني عشريه است زيرا ميگويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: «اسمه اسمي و اسم ابيه اسم أبي. (مهدي) نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است». يعني نام او محمد بن عبدالله است. يعني محمد بن الحسن العسکري مهدي نيست. در بحار چندين خبر به اين مضمون است که مهدي نامش محمد بن عبدالله است. حال آخوندهاي شيعه چرا خبري که بر ضرر ايشان است جمع نمودهاند؟!!. بايد گفت: الغريق يتشبث بکل حشيش. خبر بيست و هشتم و بيست و نهم و سيام، علاوه بر مجهول بودن راويان آنها مطلب صحيحي ندارد. در خبر 28 و 30 گويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: مهدي مردي است از اهل بيتم. بايد گفت: هر سيدي ميتواند باستناد اين قبيل اخبار قيام کند. در خبر 29 مي گويد: مهدي ذلت رق و بندگي را از گردن شما برميدارد. و اين سخن نامربوطي است، اگر بندگي خدا را ميگويد که در آن ذلت نيست، و اگرنه، مردم بندة کسي نيستند تا او آزاد کند. اين راويان فقط خواستهاند تعريفي بکنند و تملقي بخرج دهند. خبر سي و يکم، راوي آن فرد مجهولي از مجهول ديگر و او از وهب بن منبه که شخصي قصهپرداز بوده، و اوهم از ابن عباس که ابن عباس قسم خورده است که مهدي از اولاد من نيست بلکه از اولاد علي است. بايد پرسيد: آيا دين اسلام اين اندازه مخفي و سري بوده است که با قسم ابن عباس فهميده ميشود. و بعلاوه ابن عباس براي وهب قسم خورده، پس سايرين و ديگران که قسم ابن عباس را نشنيدهاند تکليفشان چيست؟!. خبر سي و سوم، خبر مبهمي است که هرگاه ستارهاي از اهل بيت رسول طلوع کند و محل نظر مردم و مورد اشاره گردد ملک الموت او را قبض روح کند، حال کسي نبوده از اين راوي بافنده بپرسد اين حديث چه ربطي به مهدي دارد. آري، اين خبر براي پر حجم شدن کتاب و گول خوردن عوام خوب است و نتيجة ديگري ندارد!. خبر سي و چهارم، مطلبي دارد زشت، علاوه بر ضعف راويان، و آن مطلب اين است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به جعفر بن ابيطالب فرمود: آيا ميخواهي تو را بشارت دهم؟ او گفت: بلي، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: جبرئيل نزد من بود و مرا خبر داد که آن کس که به قائم ميدهد (چه چيز را ميدهد معلوم نکرده) او از ذرية تو است، آيا ميداني کيست او، گفت: نه، فرمود: او کسي است که صورتش مانند دينار است و دندانهايش مانند اره است و شمشيرش مانند حريق نار است، داخل کوه ميشود درحالت ذلت و از کوه بيرون رود در حال عزت، جبرئيل و ميکائيل او را در پناه گرفتهاند: نويسنده گويد: خوب است خواننده در اين عبارت نظر کند که چه مزخرفي بهم بافته که خود هم نفهميده است، فقط رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و جبرئيل و ميکائيل -عليهما السلام- را ابزار دست خود قرار داده، آياخدا کافي نيست براي پناه دادن که جبرئيل پناه ميدهد. آيا ايشان مگر نميدانند که پس از پيغمبر -صلى الله عليه وسلم- جبرئيل بر کسي نازل نميشود؟!. خبر سي و پنجم، راوياني مجهول از حضرت باقر روايتي کردهاند که موجب توهين به حضرت موسي بن عمران است که ميگويد: حضرت موسي در سفر اول توراة نظر کرد و مقام قائم آل محمد را ديد و گفت: خدايا مرا قائم آل محمد قرار ده، به او گفته شد که او از نسل احمد است، سپس در سفر دوم نظر کرد و مانند آنرا ديد و باز گفت: خدايا مرا قائم آل محمد قرار ده، باز همان جواب به او داده شد سپس در سفر سوم نظر کرد و باز مانند آنرا ديد و همان تقاضا را تکرار کرد و همان جواب را شنيد. آيا اين سخن را دربارة يک نفر مرد جاهل نافهمي اگر بگويند توهين نيست که سه مرتبه تقاضاي غيرمعقول کرد و با اينکه جواب شنيده باز مکرر کرد؟!!. من نميدانم اين راويان از توهين به رسولان إلهي چه غرضي داشتهاند باضافه اين قائم اگر راست باشد، خود او بايد به حضرت موسي ايمان آورد و گرنه کافر است. خبر سي و ششم، مانند خبر سي و دوم است که ضد قرآن است. يعني، در اين خبر و در خبر سي و دوم (که سهوا از قلم ما افتاد و ذکر آن را فراموش کرديم) نزول عيسي و نماز خلف مهدي را خبر داده که ضد قرآن است. علاوه بر ضعف راويان. خبر سي و هفتم، رواياتي که کشف الغمه مکرر کرده از ابينعيم اصفهاني که چهل حديث مانند هماناحاديث مکررة قبلي نقل کرده و کلوخ چين نموده است. با اينکه خود او مهدي را قبول ندارد، يعني اصلا دوازده امام انحصاري را قبول ندارد. بلکه او فقط جمع حديث نموده، چه ضعيف باشد و چه مورد قبول و يا مردود. بهرحال، ابونعيم از اهل سنت و اهل سنت نيز مانند احاديث مجعوله از راويان مجهول الحال زياد نقل کردهاند. تعجب است عدهاي از علماي اهل سنت بسياري از اخبار راويان شيعه را نقل کردهاند و شيعه همان اخبار را از آنان گرفته و دليل بر صحت مطالب خود قرار ميدهند. حال در اين چهل حديث ابينعيم اخباري است که خرافي بودن مهدي خيالي را روشن و مبرهن ميسازد. مثلا در خبر 1 و 2 و 3 آورده که مهدي اگر عمر کند و کم رياست کند هفت، وگرنه هشت و يانه سال است. حال کسي بايد بپرسد: آيا اين همه کتب را پر کردهاند و اين همه بگو و نگو وعدههاي سرخرمن دادهايد که هزاران سال انتظار بکشند براي کسيکه هفت سال رياست کند، يعني در تمام مدت دنيا، جهان مملو از ظلم و جور باشد باستثناي هفت سال، آيا هيچ عاقلي دل خود را خوش ميکند به اين وعده؟، چه برسد به رسولخداي حکيم. و در خبر 4 و 5 و 6 گويد: مهدي از ولد فاطمه است و در خبر 5 ميگويد که حضرت زهرا درموقع بيماري رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بالاي بستر او گريه ميکرد، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به او فرمود: چرا گريه ميکني؟ گفت: براي اينکه مي ترسم پس از تو ضايع و بيسرپرست بمانم. آيا زن عاقلي که توکلي بر خدا دارد و مقدرات خود را به دست خداي حکيم ميداند بالاي بستر پدر چنين سخنان ناقصي ميگويد، آيا با سخنان خود موجب ناراحتي بيشتر پدر خود ميگردد؟! آنهم فاطمه زني که شوهري دانشمند و شجاع مثل حضرت علي دارد؟!، آيا فاطمه خدا را رحيمتر و مهربانتر از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نميداند؟!. در خبر هفتم ميگويد: مهدي از قريهاي بنام کرعه قيام ميکند، و اين ضد اخباري است که ميگويد: از مکه و در مکه قيام ميکند. و در خبر 8 و 9 و10 و11 صفات جسماني مهدي را بيان ميکند که مثلا بر گونة راست مهدي خالي ميباشد و صورتش مثل ستاره و برافروخته است، رنگ او رنگ عربي و بيني او برگشته ميباشد. که هر کس با چنين صفاتي ميتواند بگويد: من مهدي هستم. بهرحال در اينجا به قد و قامت مهدي پرداخته و چيرهايي آورده که شأن پيامبر -صلى الله عليه وسلم- بعيد است چنين فرموده باشد. و در خبر 13 گويد: دندانهاي جلوي او از هم جدا و پيشاني او باز است و زمين را پر از عدل ميکند. و در خبر دوازدهم ميگويد: سلطان روم از آل هرقل است و مهدي امام مردم است، کسي نبوده به راوي بيسواد بگويد: سلاطين روم و هرقل صدها سال است از بين رفتهاند و هنوز مهدي پيدا نشده است و مجلسي اين مطالب را از حافظ ابونعيم که اهل سنت بوده نقل کرده است تا کاملا وجود مهدي را اثبات کرده باشد، در حاليکه مطالب ضعيف از هر کس نقل شود ضعيف است. و در خبر پانزدهم آورده که چون مهدي مبعوث شود امت به نعمت ميرسد و چهار پايان به زندگي ميپردازند و زمين گياه خود را خارج ميکند. بايد پرسيد: آيا اکنون زمين، گياه خود را خارج نميکند؟ و درخبر 16 ميگويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: بالاي سرمهدي ابري است که در داخل آن ابر يک نفر منادي ندا ميکند: مهدي خليفة خداست. و مسلم است که خدا خليفه ندارد و ما قبلا اين مطلب را ذکر کرديم زيرا خدا نه وفات کرده و نه مسافرت نموده و نه مکان دارد تا براي خود جانشين بگيرد، بلکه در قرآن مکرر، کلمة خليفه بمعناي خليفه السابقين آمده است نه خليفه الله. و در خبر 17 گويد: چون مهدي بيايد در بالاي سر او ملکي است که ندا ميکند اين مهدي است. و در خبر 18 ميگويد: چون مهدي مبعوث شود ساکنان آسمان از او راضي و او مال را بطور مساوي تقسيم ميکند. و در خبر 19 گويد: قبل از ساعت قيامت مردي از اهل بيت من پادشاهي کند و زمين را عدل و داد نمايد. و در خبر بيستم گويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: کنية مهدي ابوعبدالله است. و اين ضد اخبار ديگر است که ميگويد: کنية او ابوالقاسم و يا غير آن است. معلوم ميشود اينان از گفتن ضد و نقيض هم ابا ندارند. و در خبر بيست و يکم ميگويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: اسم او اسم من و اسم پدر او اسم پدر من است. پس، معلوم ميشود آن مهدي موعود محمد بن الحسن قائم شيعيان نيست. و خبرهاي 22 و 23 و 24 ميگويد: مهدي در زمين عدل و داد خواهد کرد و عطاي او گوارا ميباشد. و در خبر بيست و پنجم ميگويد، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: مهدي هفت سال کار ميکند و به شهر بيت المقدس نزول مينمايد. اولا براي هفت سال اين همه وعدهها و حوالههاي إلهي موهون است. و ثانيا اين خبر ضد اخباري است که ميگويد: در کوفه سکونت ميکند. و در خبر بيست و ششم ميگويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: چون پرچمهاي سياه را که از طرف خراسان حرکت ميکند ديديد بيائيد نزد او و اگرچه با زانو و روي برف باشيد زيرا او خليفه الله و مهدي است. معلوم ميشود اينان لشکر ابومسلم را که داراي پرچمهاي سياه بودند آنان را لشکر مهدي و ابومسلم را مهدي دانستهاند. و اين خبر از مجعولات بنيعباس است، و وجود او در کتب شيعه چه فايده دارد؟!!، و در خبر بيست و هفتم و خبر سي و دوم و سي و سوم نيز همين مطلب را تکرار و ابومسلم را مهدي دانسته است. و در خبرهاي 28 و 29 و 30 و 31 نيز همان مطالب گذشته را تکرار نموده است و ميگويد: خدا قادر است که امر اين امت را پس از فساد، اصلاح نمايد و چون مردي از اهل بيت من سلطنت کند چنين است و در زمان او آسمان ببارد و زمين نبات خود را خارج کند و مهدي از سادات اهل بهشت است. و در خبر 34 آورده که علي از پيغمبر سؤال کرده که آيا مهدي از ما است؟ پيغمبر فرموده: آري او از ما ميباشد. و همچنين در اين خبر گويد: اسم او اسم من و اسم پدر او، اسم پدر من است که معلوم ميشود محمد بن حسن که اينان ميگويند نيست. و خبر سي و هفتم ضد مذهب شيعه است . و در خبر چهلم نقل کرده که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: هرگز به هلاکت نرسد امتي که من در اول آن و عيسي بن مريم در آخر آن و مهدي در وسط آن است، و اين نيز ضد قرآن است که فرموده: ﴿وَإِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ (الإسراء: 58). «و هيچ شهر و آبادى نيست مگر اينكه آن را پيش از روز قيامت هلاك مىكنيم». حال بايد پرسيد: براي چه اين اخبار ضد قرآن را جمع کردهاند. خبر سي و هشتم، در اينجا باز نقل کرده از کشف الغمه که در قرن ششم تأليف شده که او نقل کرده از کتاب کفاية الطالب محمد بن يوسف شافعي گنجي که او در آن کتاب جمع کرده 25 باب، همان اخباري که سابقا ذکر شد منتهي از روات مجهولين اهل سنت. بايد گفت: تکرار کردن اخبار مجهولين چيزي را ثابت نخواهد کرد. ولي در اخبار کفايه الطالب خرافات ديگري نيز وجود دارد که در اخبار سابق نبود. از آن جمله در باب سوم از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل کرده که فرمود: نزد گنج شما سه نفر کشته ميشود که هر سه فرزند خليفه ميباشند، سپس پرچمهاي مهدي که سياه است از طرف مشرق ميآيند و قتل عام ميکنند، سپس رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- چيزي فرموده که من نفهميدم. کسي نبوده از راوي جعال بپرسد نزد گنج شما کدام گنج و کدام خليفه، اين مبهم بافي چه فايده دارد؟!. و بابهاي 1 و 2 و 4 و 5 چيزي زيادتر از آنچه ذکر کرديم وجود ندارد و تکرار همان مطالبيست مکرر بيان گرديد. و در باب هفتم ميگويد: مهدي مقامش از حضرت عيسي بالاتر است آمده براي حضرت عيسي مقام و رتبه جعل کرده در صورتيکه اگر مهدي يا هر امامي به عيسي ايمان نياورد کافر است و طبق صريح قرآن همه بايد به او ايمان آورند. و بعلاوه آن همه آيات در قرآن در شأن عيسي نازل شده که يکي از آنها در شأن مهدي نيامده، بلکه قرآن وجود چنين مهدي را تأييد نميکند و ميگويد: کفر و شرک تا قيامت باقي است. و در باب هشتم نيز از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل کرده که مهدي هفت سال رياست ميکند. و همچنين در باب دهم و همچنين در باب يازدهم. و در باب نهم نيز گرية فاطمه بهنگام وفات رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و نماز عيسي خلف مهدي را مکرر نموده است. و در باب چهاردهم از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل کرده که مهدي از قرية کرعه خروج ميکند. پس معلوم ميشود محل خروج او نيز معلوم نيست، زيرا در باب ششم از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل کرده که از مدينه و مکه خروج ميکند. و در اخبار ديگر آمده که در کوفه خروج ميکند. و در باب 12 گويد: پس از مهدي، عيسي ديگر نخواهد بود زيرا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده که خيري در زندگاني پس از مهدي نيست. و در باب 13 نيز آورده که کنية او ابوعبدالله است که گفتيم: اين ضد اخباري است که ميگويد: کنية او ابوالقاسم است. و در باب 15 همان تکرار گذشته است که ميگويد: بالاي سر مهدي هنگام خروج ابري است که در آن يک نفر منادي ندا ميکند اين مهدي خليفه الله است. و در باب 16 گويد: بالاي سر او ملکي است که چنين ندائي ميکند. حال بايد پرسيد: آيا سخن فرشته با انسان چه چيز است اگر وحي است که وحي پس از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- قطع گرديده است. و در بابهاي 17 و 18 و 19 همان اوصاف جسماني مهدي مانند خال در صورت او را مکرر نموده است. و در باب 20 گويد: مردي از اهل بيتم سلطنت کند و قسطنطنيه و کوه ديلم را فتح ميکند. و باب 21 و 22 و 23 نيزهمان مطالب گذشته را تکرار نموده است و در باب 24 او را خليفه الله خوانده و براي اثبات او آية 67 مائده را: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ (المائدة: 67). «اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملًا (به مردم) برسان!» دليل آورده در حاليکه هيچ دلالتي ندارد. و در باب بيست و پنجم دليل آورده بر حيات مهدي و قياس کرده به بقاي عيسي و عمر خضر و الياس در حاليکه قرآن ميگويد: همة اينان وفات کردهاند. باضافه قياس انبياء به ديگران صحيح نيست. و باز استدلال کرده به بقاي دجال و ابليس، قياس مؤمن به کافر،. در اينجا براي بقاي عيسي -عليه السلام- استدلال کرده به آية 159 نساء که فرموده: ﴿وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ﴾ (النساء: 159) در حاليکه اين آيه هيچ ربطي به بقاي عيسي -عليه السلام- ندارد بلکه در اين آيه خدا فرموده: «هيچ اهل کتابي نيست مگر آنکه قبل از مرگ خود به عيساي حقيقي ايمان ميآورد»والبته هر محتضري هنگام مرگ و رفتن به عالم ديگر حقايق را آنطور که هست ميبيند و ايمان ميآورد، ولي اين ايمان و توبه که از روي ناچاري است بيفايده است. و در اينجا براي اثبات وجود مهدي دو آيه آورده که هيچ ارتباطي به مهدي ندارد و ما آن آيات را در باب الآيات المأوله بقيام القائم قبلا ذکر کرديم. تمام شد مطالب آن ابواب. خبر سي و نهم، باز کشف الغمه همان اخبار سابقه را از محمد بن طلحه نقل کرده و مکرر نموده است که مهدي 7 سال سلطنت ميکند و عيسي بن مريم پائين ميآيد و در اينجا گويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: اسم او اسم من و اسم پدر او اسم پدر من است يعني، او محمد بن عبدالله نام دارد. بنابراين بايد گفت: محمد بن الحسن نيست. خبر چهلم، از ثعلبي نقل کرده که او در تفسير «حمعسق» روايت کرده که سين رفعت و روشنائي مهدي و ق، قوت عيسي است که از آسمان پائين آيد و نصاري را بکشد. و کليساها را خراب کند. خبر چهل و يکم، از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: «المهدي طاووس أهل الجنة»، يعني، مهدي طاووس اهل بهشت است. در اينجا مجلسي پس از تمام اين مکررات شروع کرده به رواياتي از اميرالمؤمنين و از حسنين و از ائمة بعدي رواياتي که مقداري ازآنها مبهم و مغلق و مقداري مکرر و راويان آنها همه مجهول الحال و مقداري از آنها داراي خرافات است که يقينا ائمه نگفتهاند و از جعل راويان است. مثلا در خبر ششم حضرت حسين ميگويد: مهدي کنية عموي خود را دارد و هشت ماه شمشير بر دوش خود ميکشد. و در خبر هفتم گويد: حضرت حسين در مسجد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- برخورد به حلقهاي از بنياميه و با قسم خوردن به نام جلاله، به آنان گفت که: مهدي ميآيد و هزاران هزار نفر از شما را ميکشد. و در خبر اول از علي بن الحسين روايت کرده که فرمود: غيبت صغراي مهدي شش سال و شش ماه و شش روز خواهد بود درحاليکه کتب شيعه ميگويد: تقريبا هفتاد سال بود. و از اميرالمؤمنين روايت کرده که غيبت مهدي شش روز و يا شش ماه و يا شش سال است، يعني اميرالمؤمنين شک داشته و نميدانسته است. بايد گفت: تمام اين روايات از جعل راويان نادان است. و در خبر هفتم از حضرت عسکري روايت کرده که مهدي بالاي سرش پرچمهاي سفيد است با اينکه اخبار ديگر ميگفت: پرچمهاي سياه و از طرف مشرق ميآيند. بهرحال در اين اخبار چيز مهم و تازهاي ندارد جز إتلاف وقت. باب نادر فيما أخبر به الکهنه مجلسي چون از اخبار راويان مجهولين از ائمه فارغ شده، در اين باب پرداخته به اخبار کاهنان و بافندگان و چهار صفحه از کتابش را پر نموده است. با اينکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- طبق نقل سفينه البحار / ج 2 فرموده: «من مشى إلى ساحر أو کاهن أو کذاب يصدقه بما يقول فقد کفر بما أنزل الله به من کتاب». يعني، هر کس برود نزد ساحر و يا کاهن و يا کذابي که او را و سخن او را تصديق کند، بتحقيق به آنچه خدا نازل کرده و از کتب کافر شده است. اينان براي اثبات هدف خيالي خود حاضرند قول کاهنان را که موجب کفر است قبول کنند. باب ذکر الأدله التي ذکرها شيخ الطائفه علي اثبات الغيبه مجلسي در اين باب پرداخته به استدلال براي اثبات غيبت مهدي و دليلهايي که سستتر است از تار عنکبوت آورده است. يکي از دليلهاي او مثلا اين است که چون بايد هر وقتي براي مردم رئيس معصوم باشد، و زمان ما کسي نيست، پس ناچاريم بگوئيم يک معصومي هست و او غايب است. جواب او اين است که خير احتياج به رئيس معصوم نداريم، اگر براي حفظ دين است که بر همة مردم حفظ دين واجب، و اجماع مردم از خطا محفوظند چنانکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: «لا تجتمع أمتي على الخطأ». به اضافه کساني که شما مدعي عصمت آنان هستيد، آنان خود را خطاکار و گنهکار ميدانند. به اضافه يک رئيسي که ميان مردم باشد و براي مردم خدمت کند و مردم را از تعدي باز دارد و بر دشمن بتازد و امور مردم را اصلاح کند و براي مردم کارخانه ايجاد کند و خيابانها را اسفالت کند و اگرچه معصوم نباشد بهتر است از آن رئيس معصوم غايبي که يک خيابان در عرض هزار سال اسفالت نکرده است. ولي چون مجلسي بيکار بوده آمده يک دليل عليلي را چندين صفحه طول داده تکرار کرده و به خيال خود مشکلتر کرده است. معصوم مستور غايب که کاري انجام ندهد کالعدم است و وجود ناقص بهتر از عدم است. اين سخن بر فرض اين است که معصوم غايبي باشد در حالي که هيچ دليلي بر وجود چنين غايبي نيست. باضافه بقول شما علي معصوم بود ولي نتوانست مفاسد را اصلاح کند و خلفاي راشدين که معصوم نبودند بهتر و بيشتر کار کردند و اسلام را ترويج کردند و دشمنان چون يهود و نصاري و زنادقه را دفع کردند و بلاد کفر را فتح نمودند. و کشورهائي را مسلمان نمودند. دليل ديگر ايشان اين است که خدا قدرت دارد يک بندهاي را هزاران سال نگه دارد و ممکن است براي او فردي را هزاران سال عمر دهد. جواب اين است که صرف قدرت و امکان اعطاي عمر، کافي نيست و دليل نميشود، بلکه دليل بر وقوع لازم است، آري خدا قدرت داشت که پيغمبر اسلام را هزار سال عمر دهد ولي نداد. ممکن بود ابوذر پر در بياورد و خدا به او پر بدهد أما نداد. بسياري از چيزها براي خدا مقدور و ممکن است ولي انجام نداده است. هرمقدوري را خدا انجام نميدهد و نداده. مدعي بايد دليل بر وقوع بياورد که آن مقدور واقع شده وگرنه صرف امکان فايده ندارد. دليل ديگر ايشان، اخبار متواترة از امامان و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- است بر امامت مهدي و غيبت و ظهور او. جواب اين است که اين اخبار در قرن دوم و سوم جعل و منتشر شده است. و از زمان رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- تا زمان حضرت عسکري چنين اخباري، آحاد هم نبوده، چه برسد بتواتر. زيرا قرائن جعل از قبيل تناقضگوئي و ضد و نقيض و اختلاف در آنها و هم مجهوليت راويان آنها، و هم مخالف بودن متن بسياري از آنها با کتاب خدا و عقل بسيار است. ثانيا، بادعاي علماي شيعه، اين اخبار از قول اصحاب رسول و ائمه نقل شده که آنان از ائمة خود روايت کردهاند. ولي ما مشاهده ميکنيم که تمام اصحاب ائمه که راويان اين اخبارند، خودشان از اين اخبار خبر نداشتهاند. و لذا ما صد و چهل نفر از راويان ائمه چه اصحاب خاص ايشان و چه اصحاب غيرخاص ايشان را که اخبار رسيدة از ايشان را ديدهايم، ميبينيم که خودشان امام پس از امام وقت خودشان را نميدانستند و مکرر ميآمدند از امام وقت خود سؤال ميکردند که اگر حادثهاي رخ داد، پس از شما به چه کس رجوع کنيم و يا پس از شما امام بعد از شما کيست و هر وقت يکي از ائمه فوت ميکردند، همان اصحاب متحير ميماندند که به چه کس رجوع کنند و امام بعد کيست، و هر امامي که فوت ميشد ميان اصحاب او اختلاف ميشد، مثلا حضرت صادق که فوت شد، پس از مريدان او هفت فرقه شدند، فرقهاي فطحي و به عبدالله افطح مراجعه کردند و فرقهاي اسماعيلي و به محمد بن اسماعيل مراجعه کردند، فرقهاي ناووسي و فرقهاي محمدي و به محمد بن جعفر براي امامت بيعت کردند و ... و ... و ... و همين دليل است بر اينکه اخبار واردة انحصار ائمه به دوازده نفر و يا اخبار واردة در حق مهدي و اينکه او دوازدهمي است و غايب خواهد شد و چنين چنان ميشود، تمام پس از گذشت زمان ائمة عسکريين جعل شده است. شما به احوال زراره و هشام بن حکم وهشام بن سالم رجوع کنيد و تحير آنان را ملاحظه فرمائيد. و بعلاوه راوياني که غيبت مهدي را نقل کردهاند،کساني منحرف بودند، و در توحيد و وحي و ساير عقايد اسلامي، مطالبي مملو از کفر و شرک و بر خلاف قرآن نقل و به ائمه نسبت دادهاند، و ما مقداري از روايات ضد قرآني و شرک ايشان را در کتاب بتشکن نقل نمودهايم، بنابراين اخباري که چنين مردم جعالي، نقل کنند از درجة اعتبار ساقط است. ثالثا، بهترين خبر اماميه که تمام علماي ايشان به آن تمسک جستهاند خبر لوح جابر است و ما آن خبر را سندا و متنا رسيدگي کرديم، معلوم شد 28 قرينه و نشانة جعل در آن وجود دارد و آن خبر را کليني در کافي و ديگران ذکر کردهاند. و ما در نقد بر کافي، و نيز درکتاب خرافات وفور، قرائن جعل آنرا ذکر کردهايم، مراجعه شود. خبر لوح که بهترين خبر ايشان است وقتي چنين باشد، ديگر از اخبار ديگرشان چه توقع داري. البته پس از بررسي ثابت شد که تمام نصوصي که راجع به امامت وارد شده، همه مجعول است. شما به کتاب بررسي نصوص امامت مراجعه کنيد. رابعا، ما در احوال رجال اين اخبار بررسي کرديم اکثرا غير از مجهولين آنان، از کذابان مشهور و جعالان و دشمنان اسلام بودهاند. اينان خواستهاند که اسلام را تضعيف کنند، ديدند بهترين وسيله براي تضعيف، تفرقة بين مسلمين است بواسطة ساختن مذاهب، و ساختن مذهب بهترين وسيلهاش جعل اخبار است براي تقويت هر مذهبي. و لذا آمدند اين اخبار را جعل کردند و مسلمين را به جان يکديگر انداخته و ايجاد عداوت و کينه بين ايشان نمودهاند، و پيروان هرمذهبي مانند شيعيان مردمان خوشباور و ساده و از همه جا بيخبرند و دکانداران ايشان براي سوءاستفاده و بهره بردن نه بررسي کردند که خودشان مطلع شوند و نه گذاشتند پيروانشان به تحقيق بپردازند، و لذا يک دين اسلام را صدها مذهب نموده و چنان عداوتي بين ايشان ايجاد کردند که هيچ کدام حاضر نيستند به کتب مذهب ديگر مراجعه و تحقيق کند و اگر کسي خيرخواهي کند و براي بيداري ايشان چيزي بنويسد همان دکانداران مذهبي او را تکفير و تفسيق کرده و آن قدر به او تهمت ميزنند که کسي جرئت نکند به کتاب و نوشتة او نظر کند. خامسا، ما در کتاب عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، دليلهاي بسياري آورديم که خود ائمة اهل بيت و سادات بزرگوار آل رسول از اين اخبار مهدي و اخبار انحصار ائمه به دوازده نفر اطلاعي نداشتند. شما مراجعه کنيد و انصاف دهيد. باب ما فيه من سنن الأنبياء (آنچه در مهدي است از روش و اوصاف انبياء) مجلسي و سايرين در اينجا، بابي باز کردهاند براي آنکه مهدي داراي روش و اوصاف انبياء است. ديگر فکر نکرده هر مسلماني و هر کس پيرو انبياء است چند وصفي از اوصاف انبياء را داراست و اصلا روش مسلمين تماما بايد روش انبياء باشد و سنن انبياء براي مؤمنين مورد پيروي است. آن وقت مجلسي و مانند او رواياتي آوردهاند از قول کسانيکه منکر امامت مهدي و منکر امامت دوازده امام بودهاند!!. آيا قول و روايات آنان حجت است؟! نه والله، و آيا هر دينداري بايد از اين جعالان و بيدينان پيروي کنند؟!، نه والله. مثلا در اين باب روايت دوم از محمد بن جمهور کذاب و ابن عمير جعال است و روايت چهارم از احمد بن هلال است که مورد لعن ائمه و رياکار بوده و از عثمان بن عيسي است که مال موسي بن جعفر را اختلاس کرد و با اينکه قيم به امور موسي بن جعفر بود خيانت کرد و تمام اموالي که نزد او بود همه را خورد و مذهب واقفي را جعل و بنا کرد. و منکر امامان پس از موسي بن جعفر گرديد، و آنان را کذاب و بيدين خواند. حال آيا علماي شيعه روايت او را مدرک قرار دادهاند براي اوصاف مهدي که همان اوصاف در بسياري از اشخاص ميباشد.مثلا روايت هفتم از چند نفر غالي است که آنان روايات کردهاند از علي بن ابيحمزة بطائني رئيس مذهب واقفيه و او روايت کرده که در مهدي سنتي از موسي است که ترسيد و فرار کرد از فرعون، و سنتي است از عيسي که مردم دربارة او چيزهايي تهمت زدند و سنتي از يوسف است که به زندان رفت، و سنتي از محمد است که قيام به شمشير نمود و آنقدر از دشمنان خدا ميکشد که خدا راضي شود. بايد گفت: اولا، بسياري از بندگان همين اوصاف و روش را دارا بوده و ميباشند، مثلا از سلطان و زمامداران زمان خود ميترسند و از چنگ او فرار ميکنند و بسياري از مردم هستند که مبتلا به تهمت مردند، مثلا خود نويسنده که چون حقايقي را بيان کردم مورد هزاران تهمت دکانداران مذهبي شدم و بسياري از بندگان خدا هستند که مانند حضرت يوسف بيتقصير به زندان رفتهاند، و بسياري از سادات و بزرگان بودهاند که با شمشير قيام کردهاند. و ثانيا، بيجهت نميتوان دشمنان را کشت، زيرا در قبول دين جبر و اکراه نيست. ثالثا، آخر اين روايات را براي مهدي آوردن چه اثري دارد جز باز کردن درهاي فتنه و آشوب براي مدعيان. مثلا روايت هشتم را از چند نفر مجهول الحال آورده که مادر مهدي کنيز سياهي است، بايدگفت: اولا روايات شما ميگويد: مادرش دختر سلطان روم و بسيار سفيد و خوشگل بوده است. و ثانيا، ما قبول کنيم مادرش کنيز سياه بوده است، اما اين چه فايده دارد و چه دردي دوا ميکند و براي دين چه فايده دارد. و مثلا روايت نهم را از قول يک عده مردم مجهول و غالي آورده است که حضرت صادق را ديدهاند که نشسته مانند زن بچه مرده ناله و فرياد ميکند و به خود ميپيچد و گريه ميکند وحال او تغيير کرده و رنگ او پريده است، گفتند: چه شده؟ گفت: براي مهدي فرياد ميکنم، و اين طور از ته دل فرياد و خوف دارم، چون در کتاب چنين و چنان ديدم. نويسنده گويد: يقينا اين روايت دروغ و از جعل راويان است، زيرا در اين روايت مطالب باطلة ضد قرآني زياد است و امام عاقل که از امام پس از خود خبر ندارد، اين گونه براي مهدي داد و فرياد و کارهاي ناشايسته نميکند. و همچنين است روايات بعدي که راويان آنها علي بن ابيحمزة بطائني حقهباز معروف و امثال او است. و در روايات آخر ميگويد: مثل مهدي مانند صاحب حمار است که در آية 268 سورة بقره ذکر شد که ميميرد، سپس زنده ميشود. و اين روايت ضد روايات ديگر است که ميگويد: مهدي زنده است و نميميرد تا زمين را پر از عدل نمايد. پس آنچه که مجلسي در اين باب سيزده روايت جمع کرده است، کاري بيهوده و اتلاف وقت است. باب ذکر اخبار المعمرين مجلسي در اين باب ذکر اخبار کسانيکه عمر طولاني کردند، براي اثبات طول عمر و غيبت مهدي قائم آورده است، و اين باب را آورده براي آنکه چون کساني در مدت عمر دنيا عمر طولاني کردند پس امکان دارد مهدي عمر کند و مخالفين نبايد آن را بعيد بشمرند. جواب اين است که: اولا، چون خداي تعالي کساني عمر طولاني داده ممکن است به کس ديگر هم عمر طولاني بدهد، ولي صرف امکان کافي نيست، و دليل بر وقوع لازم است. زيرا حسا ميبينيم ممکن بود خدا به خاتم الأنبياء هزار سال عمر بدهد ولي نداد، پس صرف امکان کافي نيست بلکه دليلي براي وقوع آن لازم است. ثانيا، طول عمر را با قياس نميتوان اثبات کرد، چون نوح هزار سال عمر کرده، پس يوسف هم بايد هزار سال عمر کند و اين غلط است. ثالثا، در ابتداي خلقت بشر عمرهاي اکثر بشر طولاني بوده، و بتدريج کم شده است، پس نميتوان عمر کسي را که در قرون اخيره به دنيا آمده بسنجيم با کسانيکه صد قرن قبل بودهاند. مثلا معاصرين حضرت نوح، همه عمرهاي طولاني مانند نوح داشتهاند، و لذا او را بشري مانند خود ميدانستند و بهم ميگفتند: ﴿مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ﴾ (المؤمنون:) «نيست اين (نوح) مگر بشري مانند شما ميخواهد بر شما برتري جويد». و اگر نوح عمر هزار ساله داشت و ديگران 70 ساله، او هر ادعائي حتي اگر ادعاي خدائي هم مينمود، ايشان قبول مينمودند. و بعلاوه اجساد کساني که عمرهاي طولاني ميکردند، با اجساد مردم زمان ما فرق داشت چنانکه خدا دربارة اجساد قوم عاد پس از هلاکتشان ميفرمايد: ﴿تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ﴾ (القمر: 20) «(عذاب ما) ايشان را از جا ميکند گويا ايشان تنههاي درخت خرما بودند از بيخ و بن کنده شده». و در سورة حاقه آية 7 فرموده: ﴿فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ﴾ (الحاقة: 7) «ميديدي آن قوم را آن ايام از پا افتاده گويا ايشان تنههاي درخت خرماي پوسيدهاند». رابعا، اشخاصي که در تاريخ ذکر شدهاند که عمر طولاني کردهاند آنان مورد مشاهدة مردم بودهاند، و اين چه ربطي دارد به آن کسيکه احدي او را نديده و نخواهد ديد. آري قوم نوح و عاد و ثمود، خودشان و رسولان شان همگي عمر طولاني کردند، أما اين چه ربطي به زمان ما دارد، آيا خدا مجبور است هرچه در آن زمانها بوده در زمان ما نيز انجام دهد؟!. آيا خدا قادر نيست هر وقت صلاح باشد بندهاي را براي اصلاح مفاسد ايجاد کند که بايد يک نفر را نگه دارد. که پس از هزاران سال اصلاح مفاسد کند. اين قصههائي که مجلسي و صدوق در کتب خودشان ذکر کردهاند براي پرچم کردن و زياد کردن اوراق کتاب خوب است، ولي دردي را دوا و چيزي را اثبات نميکند. باضافه، کسانيکه عمر طولاني ميکنند از عمر طولاني خود منزجرند و چنانچه از احوالشان بپرسي همواره نالان و شاکي ميباشند و مرگ خود را از خدا ميخواهند. و بعلاوه، طول عمر موجب سستي اعضاء و کشيدن سختيها و مصيبتها است. خداي تعالي در سورة يس آية 68 فرموده: ﴿وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلا يَعْقِلُونَ﴾ (يـس: 68) «هر کس را که عمر دهيم او را در خلقت سست ميکنيم آيا تعقل نميکنيد». شاعر گويد: چو عمر از سي گذشت و يا که از بيست
نميشايد دگر چون غافلان زيست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل رفته فرو ريزد پر و بال
پس از پنجه نباشد تن درستي
بصر کندي پذيرد پاي سستي
چو شصت آمد نشست آمد پديدار
چو هفتاد آيد افتد آلت از کار
به هشتاد و نود چون در رسيدي
بسا سختي که از گيتي کشيدي
از آنجا گر به صد منزل رساني
بود مرگي بصورت زندگاني
سگ صياد کاهوگير گردد
بگيرد آهويش چون پير گردد
چو در موي سيه آمد سفيدي
پديد آيد نشان نااميدي
زپنبه شد بنا گوشت کفن پوش
هنوز اين پنبه بيرون نازي از گوش
آري، سنت إلهي اين است که هر کس عمر او زياد گردد سست و بيمار و بيچاره گردد. شما براي مهدي ميخواهيد عمر زياد اثبات کنيد بايد عوارض پيري را نيز براي او قبول کنيد، زيرا سنت إلهي چنين است: ﴿وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾ (الأحزاب: 62) «هرگز سنت خدايتعالي تغيير و تبديل نکند». آري، بسياري از آيات در قرآن است که طول عمر مهدي بدون سستي و نقص او را رد ميکند و باطل ميسازد، گويا کسانيکه ميگويند: مهدي هزاران سال عمر کرده باز جوان و سالم است قرآن را قبول ندارند. خامسا، هر کس عمر زياد کرده داراي فرزندان و نوادهها و نتيجههاي زياد شده، أما مهدي چنين نيست، نه اولادي از او ديده شده و نه نوادهاي. گويا اين شيعيان مهدي را مسلمان و تابع سنت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نميدانند، مهدي اگر زنده است آيا تزويج کرده يا خير، اگر تزويج کرده عيال و اولاد او کجايند که ديده؟ و اگر تزويج نکرده چنين مهدي برخلاف سنت اسلام و انبياء ديگر عمل کرده و نبايد پذيرفت. خدا در قرآن در سورة رعد آية 38 به پيغمبر فرموده: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً﴾ (الرعد: 38). «و به تحقيق پيش از تو پيغمبراني فرستاديم و براي ايشان زنان و فرزندان قرار داديم». بنابراين داستانهائي که در اينجا مجلسي جمع کرده که فلاکس 300 سال و فلانکس 200 سال و فلانکس چقدر سال عمر کرده، دليلي براي وجود مهدي نخواهد بود. باب ماظهر من معجراته و فيه بعض احوال سفرائه (آنچه از معجزات مهدي ظاهر شده و مقدراي از احوال سفراي او) بايد دانست که: اولا، هرمذهب و مسلکي اهل آن، براي بزرگان خود معجزاتي قائل شدهاند مانند صوفيه و باطنيه و شاه نعمت اللهيه و شيخيه و امثال اينان. شما تذکره الأولياء عطار نيشابوري و يا کتاب نفحات الأنس جامي و ساير کتب را مطالعه کنيد ميبينيد هزاران معجزه براي مرشدان گمراه ذکر کرده است و همچنين است کتب يهود و نصاري. پس ذکر معجزه دليل بر حقانيت مسلک و مذهبي نميشود. ثانيا. در قرآن ميگويد: معجزه، کار انبياء نيست بلکه کار خداست براي تصديق به حقانيت و صدق انبياء. اگر آتش براي ابراهيم -عليه السلام- سرد شد خدا سرد کرد. اگر قرآن براي محمد -صلى الله عليه وسلم- معجزه است خدا قرآن را نازل نمود و کلام خداست نه کلام محمد -صلى الله عليه وسلم-، و اگر براي صالح -عليه السلام- پيغمبر، شتري از سنگ بيرون آمده بصريح قرآن کار حقتعالي بوده است نه عمل صالح -عليه السلام- پيغمبر، پس اينکه معجزه را نسبت به بندههاي خدا دادن نسبت غلطي است. معجزات مهدي يعني چه؟ طبايع اشياء را خدا بوجود آورده و او ميتواند تصرف و تکوين کند نه غير او، پس معجزات منسوب به انبياء کار خدا بوده و مجازا نسبت به انبياء دادهاند. ثالثا، هر مذهب و مسلکي و يا بدعتي که درآمد بيشتري داشته بافندگان معجزه و کرامت براي آن بيشتر است، و درآمدي که براي مسلک شبعه ميباشد، هيچ مسلک چنين درآمدي ندارد و يا کمتر مسلکي است که چنين درآمدي داشته باشد، چون درآمدبهرة آن زياد شد، دکانداران آن نيز زياد و براي ترويج دکانشان هر چه بتوانند از معجزه و کرامت وخوبي ميتراشند!!، شما معجزاتي که مجلسي در اين باب ذکر نموده مطالعه فرمائيد اکثر آن راجع به وجوهاتي است که براي امام و يا براي نايبان او آوردهاند که آن امام و يا نايب و سفير او از نام آورنده و مقدار آن و چگونگي آنها و صاحبان آنها خبر داده است، اگر واقعا راست باشد، معلوم ميشود آن امام و يا نايب او تسخير جن داشته و جن و شياطين به او خبر دادهاند. زيرا بيشتر اين معجزات بر سر اموال مردم و خبر داده به غيب ميباشد. آري، هميشه بر سر مال دنيا دروغها گفته و خواهند گفت. رابعا، خدا مکرر در قرآن به رسول خود فرموده که: ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ (الأنعام: 50). «بگو: .... من غيب نميدانم مگر بوحي». و به امام که وحيي نميشود چگونه دم بدم از غيب و از مقدار مال و از نام صاحبان اموال از غيب خبر ميدهد!! چرا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- اين کارها را نميکرد و چرا زکوات و وجوهاتي که براي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ميآمد از مقدار و از چگونگي و از نامهاي صاحبانش خبر نميداد. خيلی تعجب است کساني که يک دين اسلام را تبديل به صد مذهب نمودهاند، آمدهاند بزرگان مذهب خود را از پيغمبر خدا و شارع اسلام بالاتر برده و براي آنان معجزات و کرامات بيشتري بوجود آوردهاند کسي نبوده بگويد: آيا وصي رسول و يا فرزندان او بالاتر از خود او ميباشند؟!!. خامسا، ناقلين و راويان اين معجزات اکثرا يا مجهول و يا کذاب و يا جعال و يا خود دکاندار براي گرفتن اموال مردم بودهاند. ما يک يک از اين اخبار را بررسي ميکنيم و به قضاوت خوانندگان ميگذاريم. اينان براي هر مرشد و يا هر سفير و يا هر نايب مهدي آنقدر معجزه آوردهاند که صد يک آن را براي رسول خدا ذکر نکردهاند. پس اين باور نکردني است که هر يک از اين دکانداران بالاتر و بزرگوارتر از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- باشند!!. خبر اول، شيخ طوسي روايت کرده از جماعتي که نام و وصف آنان را معلوم نکرده است!!! خبر دوم، راوي آن مرد خبيث و بيديني است به نام و وصف شلمغاني که مدعي نبوت شد و محرمات إلهي را حلال کرد، آيا خبر اين کس صحيح است. خبر سوم، راوي معلوم نيست. ولي متن آن، يک مطلب خرافي است ضد قرآن زيرا حکيمه گفته: پس از چهل روز از ولادت صاحب الزمان گذشته وارد شدم بر ابيمحمد، ديدم صاحب الزمان راه ميرود در خانه و با زبان افصح سخن ميگويد، ابا محمد خنديد و گفت: ما ائمه در يک روز مانند يک سال نشو و نما ميکنيم، يعني مهدي چهل روزه چهل ساله شده، ولي قرآن آنرا رد ميکند و ميگويد: انبياء نيز مانند ساير افراد بشرند: ﴿قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ (ابراهيم: 11). پيامبران شان به آنان گفتند: ما جز بشري مانند شما نيستيم. باضافه چگونه حضرت علي و حسنين و خود محمد -صلى الله عليه وسلم- يک روز بقدر يکسال بزرگ نشدند، ولي مهدي چنين شد. ثانيا، همين حکيمه در خبر ديگر ميگويد: من مهدي را نديدهام ولي شنيدهام چنانکه در ص 346 همين جلد بحار ذکر شده است. معلوم ميشود اينان يا ضد و نقيض را نميفهمند، يا حافظة خود را از دست دادهاند. آري، اينان هر چه توانستهاند بر خلاف قرآن و سنت و عقل بهم بافتهاند. مثلا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- علم به ماکان و ما يکون نداشت، لذا وقتيکه ابوبراء بزرگ طايفة بني عامر آمد مدينه نزد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و براي اغفال و کشتن مسلمين حيله کرد وگفت: يا رسول الله! چند نفر از اصحاب خود را بفرست به طرف طائفة ما در نجد تا ايشان را به اسلام دعوت کند، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- چهل نفر از اصحاب خود را فرستاد چون به نجد در بئر معونه رسيدند، نجديان دور ايشان را گرفتند و همه را به قتل رساندند. ولي در خبر اول از اين اخبار آمده است که حسين بن روح به فلان کس گفته با قافلة مقدم نرو، بلکه با قافلة مؤخر به حج برو، و او نيز چنين کرده و سالم مانده است ولي قافلة مقدم همه به قتل رسيدهاندو آري رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- علم غيب نداشت ولي اينان دارند. بيجهت نيست که بعضي گفتهاند: حسين بن روح جاسوس بنيعباس بوده است. و گفتهاند که نواب أربعه جاسوسان بنيعباس بوده که اموال شيعيان را ميگرفتند و به دولت وقت ميدادند. خبر چهارم، راوي معلوم نيست، يعني کتاب خرايج گفته: «روي» (روايت شده) نه راوي معلوم است، نه زمان آن و نه مکان آن. و آن راوي مجهول روايت کرده از محمد بن هارون الهمداني که او نيز مجهول العقيده و مجهول المذهب است، و او پولي داده به محمد بن جعفر که او نيز مجهول است، ولي مقدار پول را او از غيب خبر داده است. بنابراين هر مجهولي، عالم الغيب است. خبر پنجم، روايت کرده راوندي در خرايج خود که در قرن ششم بوده از محمد بن يوسف شاشي که هم مجهول و مهمل است و هم در قرن سوم بوده و معلوم نيست واسطة بين راوندي و شاشي چه کسان بودهاند. بهرحال محمد بن يوسف شاشي به محمد بن حصين گفته: مال غريم را به حاجز بدهد. حال معلوم نيست محمد بن حصين کيست و او نيز مهمل و مجهول است. آيا مقصود از جمع اين احاديث مجهولين چه بوده و چه چيز را ميتوان به آنها ثابت کرد؟!. خبر ششم، روايت کرده همين صاحب خرائج از مردي از اهل استرآباد (عن رجل من استراباد) که معلوم نيست چه کاره بوده و چه مذهب داشته است!!، و گفته: سي اشرفي داشتم کنيزي و يا غلامي به من گفت: آنچه همراه داري بده و از غيب خبر داد که اشرفيها سي عدد است در پارچة سبز بستهاي. پس به او دادم. شما ملاحظه کنيد مردي مجهول پول خود را به کنيز يا غلامي داده است حال خواننده بايد قبول کند که آن کنيز و يا غلام از غيب خبر داده زيرا بر ضد قرآن عمل کرده است. آري، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- وقتي منافقين به عيال او تهمت زدند و سخناني بافتراء دربارة عايشه گفتند از غيب خبر نداشت و تا دو ماه نسبت به او کم لطف بود و ميخواست او را رها کند تا اينکه آيات افک براي تطهير تبرئة عايشه نازل شد. ولي اينان براي ديگران قائل به غيب شدهاند گويا اينان ديگران را بالاتر از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ميدانند؟!! خبر هفتم، روايت کرده مسرور الطباخ که من به فشار افتادم و به حسن بن راشد نوشتم و او را در خانه نيافتم، چون برگشتم به ميدان رسيدم مردي آمد که صورت او را نديدم دست مرا گرفت و کيسة پولي به من داد و بر آن نوشته بود مسرور طباخ. حال با اين خبر چه چيز ثابت ميشود بايد صاحب کتاب خرائج بيان کند که او هم مرده است. خبر هشتم، روايت کرده صاحب خرائج در قرن ششم از محمد بن شاذان که در قرن سوم بوده بدون واسطه!!، پس تمام اخبار خرائج مرسل و غير صحيح است. زيرا تمام اخبار خود را بدون واسطه نقل کرده و از راويان قرن سوم. او گويد: پولي دادم به محمد بن احمد قمي و ننوشتم چه قدرش مال من است، ولي او نوشت که چه مقدارش مال من است. يعني بر ضد قرآن از غيب خبرداد در حاليکه محمد بن احمد القمي مرد مجهول مهملي است، ولي اين مهملات را ايشان از معجزات مهدي شمردهاند حال چه ارتباطي به مهدي دارد و براي چه از معجزات اوست، معلوم نيست؟! خبر نهم، راوي آن معلوم نيست، روايت شده که مرد مجهولي گفت: ما را متولي دينور کردند بهمراهي مرد مجهول ديگري بنام جعفر بن عبدالفغار، قبل از آنکه خارج شويم، شيخ آمد و گفت: هر گاه خواستيد برويد چنان کنيد، پس چون ري رفتيم، آنچه گفته بود بجا آورديم. نويسنده گويد: پريشان گوئي بهتر از اين ميشود؟!، مرد مجهولي گفته ما را متولي دينور کردند، اين مرد مجهول که بود و مقصود او چه بود و چه کس او را متولي دينور کرد معلوم نيست!، شيخي آمده گفته چون ري رفتي چنان کن، شيخ که بوده براي چه ري برود چه کار کند، هيچ معلوم نيست!!، حال اين چه ربطي به مهدي دارد. انسان متحير ميماند اين آقايان چه ميخواهند. خبر دهم، باز خرائج گفته، روايت شده و معلوم نکرده راوي که بوده از قول مجهولي بنام غلال، او روايت کرده از مجهول ديگر که گويد: در طلب بيرون رفتم، أما نگفته در طلب چه چيز، و به خود گفتم: اگر چيزي باشد پس از سه سال ظاهر ميشود، پس صدائي را شنيدم و شخصي را نديدم، صدائي را شنيدم که ميگويد: اي نصر بن عبد ربه! به اهل مصر بگو: آيا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را ديدهايد که به او ايمان آوردهايد (نويسنده گويد: نصربن عبدربه کيست و کدام رندي بوده، و مقصود از اين سؤال چه بوده معلوم نيست. و لازم نيست هر کس ايمان به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آورد او را ديده باشد. حال اين چه ربطي به مهدي دارد، تا آخر مهملات اين خبر که اصلا مربوط به مهدي نيست). خبر يازدهم، باز خرائج که در قرن ششم بوده نقل کرده بدون واسطه از احمد بن ابيروح که در قرن سوم بوده و مجهول الحال است. آيا با اين خبر مرسل مجهول الحال آيا ميتوان معجزهاي ثابت کرد، خدا هدايت کند خرافاتيين را. خبر دوازدهم، روايت کرده محمد بن ابيعبدالله السياري که هم مهمل و هم مجهول الحال است، گويد: چيزهايي را براي مرزباني بردم، حال مرزباني که بوده و چه کاره بوده و براي چه بوده؟ معلوم نيست. سپس گويد: مرزباني النگوي طلائي که در آنها بود، پس داد، و من آنرا شکستم ديدم وسط آن چند مثقال آهن و مس بود. آهن و مس آن را خارج کردم و طلايش را براي او فرستادم. حال مقصود از ذکر اين خبر چيست و چه ربطي به مهدي دارد، بايد از راوي مرده بپرسند و او را زنده کنند تا جواب دهد. خبر سيزدهم، مجهولي از مرد مجهول ديگري روايت کرده که سالي به بغداد رفتم و خواستم بيرون روم، اجازه گرفتم، اجازه صادر نشد پس 22 روز ماندم، پس از آن اجازه صادر شد، پس بيرون رفتم و از رسيدن به قافله مأيوس بودم، پس به نهروان رسيدم و قافله را ملاقات کردم. حال بايد از راوي و نويسندة روايت پرسيد: اين پريشانگوئي چه فايده دارد؟ بغداد رفته چه بکند و چه کس بوده و از که اذن خروج خواسته!!، و اين موهومات چه ربطي به مهدي دارد، راستي انسان تعجب ميکند که اين نويسندگان بيکار بودهاند. خبر چهاردهم، باز مرد مجهولي بنام نصر بن صباح روايت کرده از مرد مجهول ديگري بنام يوسف الشاشي که کورکي از من بيرون آمد و به اطباء نشان دادم و دوائي براي آن بکار نبردند، پس نامهاي نوشتم و التماس دعا کردم، جواب آمد که خدا تو را عافيت دهد، پس هفتهاي نگذشت مگر آنکه خوب شد. خيلي خوب، هر کورکي پس از چندي خوب ميشود و خدا شفا ميدهد، اين چه ربطي به معجزات مهدي دارد!! تازه معلوم نيست نامه به چه کس و به کجا نوشته و جواب از کجا آمده است!!!. خبر پانزدهم، از تمام اين اخبار رسواتر است، زيرا مرد مجهولي که قطعنظر از اين روايت معلوم نيست چه کاره بوده گفته: چون پدرم وفات کرد امر به من واگذارشد (ممقاني از اين جمله خواسته استفاده کند که او وکيل و سفير امام زمان بوده در حاليکه نام محمد بن صالح و نام صالح در ميان نواب و سفرا ذکر نشده است) و پدرم سفتههائي از مال غريم از مردم طلب داشت (شيخ مفيد گفته مقصود از غريم مهدي ميباشد) گويد: پس من نوشتم و او را اعلام کردم، به من نوشت مطالبه کن و بينهايت مطالبه کن، پس مردم سفتهها را پرداختند مگر يک مرد که سفتة دين او چهار صد اشرفي بود، آمدم نزد او مطالبه کردم، مرا معطل کرد و پسرش مرا استهزاء نمود، من به پدرش شکايت کردم، او گفت: چه شده، من ريش او را گرفتم و پاي او را کشيدم بوسط کاروانسرا، پس پسر او فرياد کرد و به اهل بغداد ميگفت: قمي رافضي پدرم را کشت و خلق بسياري بر سرم جمع شدند، پس سوار اسبم شدم و گفتم: اي اهل بغداد! احسن بر شما با ظالم همراهي ميکنيد عليه غريب مظلوم، من مردي از اهل همدانم از اهل سنت، و اين مرا به قم نسبت ميدهد و مرا رافضي ميخواند تا حق مرا ببرد و مالم را بخورد، پس عليه او ميل کردند و خواستند وارد حجرة او بشوند تا اينکه من ايشان را ساکت کردم و صاحب سفته، سفته را خواست و به طلاق قسم خورد که در حال بپردازد و من از او تمام را گرفتم. شما خوب اين خبر را که علماي شيعه از معجزات مهدي شمردهاند مطالعه کنيد به بينيد چه دکان پر درآمدي بوده، اين شخص اگر قبول کنيم از نواب مهدي بوده و به اين زور و غوغا از مردم بنام سهم امام پول وصول ميکرده، ديگر آبروئي براي مهدي باقي نميماند. از اخبار معلوم ميشود از اين قبيل نواب صدها بوده اند که کارشان همين بوده است!!. خبر شانزدهم، روايت کرده مرد مجهولي بنام حسن بن عيسي العريضي که پس از وفات امام حسن عسکري مالي از مصر براي صاحب امر به مکه آمد، و اختلاف شد که آن مال را به که بدهند، بالأخره اصحاب و شيعياني بنام سفارت مال را از او گرفتند. خيلي خوب ين چه مربوط است به معجزات مهدي که در باب معجزات آورده است. ازاين مالها بسيار بوده که به سفارت و نيابت و نواب اربعه و نواب ديگر گرفته و خوردهاند. کتاب کافي و ساير کتب شيعه مملو است از مالهائي که براي امام و يا نواب او ميآورند. خبر هفدهم، از مرد مجهولي روايت شده که مردي از اهل آبه چيزي آورد براي رساندن ناحيه. و شمشيري خواسته بود، بياورد فراموش کرده بود، به او نوشتند شمشير چه شد؟!!. بايد گفت: خيلي خوب، از همه جا براي ناحيه اموال ميآمد چيز تازهاي نيست حال يکي از معجزات اين است که به او گفتهاند شمشير چه شد؟!!!، آيا ميتوان اين معجزه باشد؟!. خبر هيجدهم، روايت کرده حسن بن محمد الاشعري مجهول الحال که نامة ابيمحمد ميآمد که مستمري جنيد را بدهيد (جنيد قاتل فارس بن حاتم بدعتگزار بوده به امر حضرت عسکري) و همچنين مستمري دو نفر ديگر را، و چون ابيمحمد يعني حضرت عسکري وفات کرد، نامه آمد که مستمري آن دو نفر را بدهيد ولي ذکري از جنيد در نامه نبود، من محزون شدم، بعد معلوم شد جنيد وفات کرده است. خيلي خوب اين چه ربطي به معجزات دارد که مجلسي در باب معجزات آورده است. باضافه نامه از کجا آمده معلوم نيست، ممکن است کسي از وفات جنيد مطلع بوده است. خبر نوزدهم، خبر مرفوع است ميرسد به احمد دينوري سراج که معلوم نيست چه کاره بوده، گويد: از اردبيل برگشتم به دينور و ارادة حج کردم، پس از يکسال و دو سال از وفات امام حسن عسکري شيعه نزد ما جمع شدند و شانزده هزار اشرفي دادند که من حمل کنم با خود به سوي ناحيه. گويد: اين اموالها را بنام هريک هر يک بود حمل کردم، چون به کرمانشاه رسيدم احمد بن الحسن بن الحسن مقيم آنجا بود (و اين احمد نيز مجهول الحال است)، او خوشحال شد سپس هزار اشرفي در چند کيسه و چند جعبه لباسهاي خوب به من داد و گفت: اين را برسان و از دست خود بيرون مده مگر با دليل، گويد: مالها را گرفتم و وارد بغداد شدم و نزد چند نفر بنام باقطاني وديگري بنام اسحق احمر و ديگري بنام ابيجعفرعمري رفتم و دليل و حجتي نديدم تا اينکه ابوجعفر عمري گفت: ببر به سر من رأي منزل ابن الرضا، به فلان وکيل بده، گويد، خانة ابن الرضا پربود از جمعيت، و از وکيل جويا شدم، دربان نشان داد تا آنکه ميگويد: ماندم تا مقداري از شب گذشت و او نوشتههايي آورد که نام صاحبان پولها و مقدار آن ذکر شده بود. پس اموال را تحويل دادم. در اينجا مجلسي اين خبر را رسانيده تا آنجا که گويد: ابوالحسين بن ابي البغل گويد: در مقابر قريش نيمة شب بالاي قبر موسي بن جعفر جواني را ديدم، زيارت نامه ميخواند و دعاي فرج را به من ياد داد و گفت: در سجده ميروي و صد مرتبه ميگوئي: «يا محمد ويا علي يا علي ويا محمد أکفياني فانکما کافياي وانصراني فإنکما ناصراي»، يعني بر ضد آيات قرآن که فرموده: غير خدا را در حوائج نخوانيد و مدعو غيبي حاضر جز خدا نيست، تو برضد آن عمل کن و مشرک شو و بگو اي علي و اي محمد شما دو نفر مرا کفايت کنيد (يعني، خداکه در سورة زمر آية 36 فرموده: ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾ (الزمر: 36) «آيا خداوند براى (نجات و دفاع از) بندهاش كافى نيست؟!» نبايد گوش داد. و يا محمد و يا علي مرا ياري کنيد. يعني خدا که فرموده: ﴿وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلا نَصِيرٍ﴾ (البقرة: 107) «شما جز خدا سرپرستي و ياوري نداريد». نبايد گوش داد، و بر ضد قرآن دعاي فرج را بخوان. نويسنده گويد: مقصود از خبر نوزدهم با اين طول و تفصيل همين بوده که مردم را مشرک کنند. حال مشرک شدن و امام پرستي چه بهرهاي براي اين نويسندگان دارد بايد گفت: همان بهره که هزاران اشرفي بنام وجوهات ديني ميآورند باز هم تا دنيا هست خواهند آورد. خداي تعالي در سورة غافر آية 12 فرموده: ﴿ذَلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَإِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ﴾ (غافر: 12) «اين [كيفر] بسبب آن است كه چون وقتى خداوند به تنهايى ياد مىشد، انكار مىكرديد. و اگر به او شرك آورده مىشد، ايمان مىآورديد. پس [اينك] داورى با خداوند بلند مرتبه بزرگ است». اين آيه دربارة همين مشرکين است. خبر بيستم، در اينجا دو خبر مرفوع آمده که نواب مهدي از غيب خبر دادهاند، پس قرآن که در سورة نمل فرموده: ﴿لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ (النمل:65) «در آسمانها و زمين کسي غيب نميداند جز خدا». برخلاف اين اخبار است، حال يا بايد قرآن را با خبر سنجيد يا خبر را عرضه به قرآن و با قرآن سنجيد. خبر بيست و يکم و بيست و دوم، راوي آن مدعيان نيابت و سفارتند، و هر چه بگويند چون به نفع خودشان است نزد عقلا پذيرفته نيست. اگرچه چيزي در اين دو خبر ذکر نشده است. خبر بيست و سوم، روايت کرده احمد بن محمد العلوي که در قرن ششم بوده از محمد بن علي العلوي الحسيني مجهول الحالي که در قرن سوم بوده بدون ذکر واسطه، پس خبر مرفوع و بدون اعتبار است. بهرحال در اين اخبار معجزهاي نيست چگونه مجلسي اين اخبار را در باب «ما ظهر من معجزاته» ذکر کرده است. در اين خبر راوي ميگويد: بين خواب و بيداري مهدي را ديدم که دعائي به من آموخت که مؤثر بود، مسلم است آنکه را او بين خواب و بيداري ديده مهدي نبوده است، زيرا کسي که در بيداري مهدي را نديده چگونه در خواب فهميده و شناخته که او مهدي است. اينان به خواب و خيال دل خود را خوش کردهاند. خبر بيست و چهارم، روايت کرده علي بن محمد از بعضي از اصحاب که نه نام او را ذکر کرده و نه عقيدة او را، و اين سند موجب ضعف اين خبر است، و تازه چيز مهم و يا معجزهاي در اين خبر ذکر نشده است. خبر بيست و پنجم، راوي آن يکي از وکلا و نواب است بنام حسن بن نضر چون خبر به نفع خود او است قبول آن صحيح نيست. و در اين خبر ميگويد: آنقدر لباسها و اشرفيها براي ناحيه ميآوردند که خانه پر ميشد: البته ترويج امام زاده با خدام است، و بيجهت نيست که مدعيان نيابت زياد بودهاند. خبر بيست و ششم، روايت شده از فضل الخزار المدائني که مجهول الحال و ضعيف است. و أما متن، علاوه بر اينکه چيزي را ثابت نميکند، بلکه چيزي را باطل ميکند، زيرا ميگويد: در مدينه عدهاي گفتند، حضرت حسن عسکري فرزند ندارد، پس مواجب آنان قطع شد. پس معلوم ميشود براي ترويج اين دکان پولي هم در کار بوده است. و در زمان ما نيز اگر کسي حقايق اسلام را بيان کند نه تنها مواجبي نخواهد داشت بلکه هزاران تهمت به او ميزنند. خبر بيست و هفتم، راوي قام بن العلا مي باشد که خود مدعي نيابت و سفارت است و به نفع خود روايتي آورده و براي صاحب مدعي علم غيب شده است، که حضرت صاحب به او گفته بچهاي که خدا به تو داده و به دنيا ميآيد پس از تولد نميميرد. و اين ضد قرآن است که خدا فرموده: ﴿وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ (لقمان: 34). «و هيچ كس نمىداند فردا چه به دست مىآورد. و هيچ كسى نمىداند كه در كدام سرزمين مىميرد». و خود رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از زندگي و مرگ اصحاب خود خبر نداشت. و در تفسير سورة کهف آية 22 وارد شده که مسائلي از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- سؤال کردند وعده داده جواب دهد و چون إن شاء الله نگفت تا چهل روز وحي نيامد و آن حضرت ندانست و نتوانست جواب دهد. و همچنين در تفسير آية 6 سورة حجرات: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ (الحجرات: 6) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد». وارد شده که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- وليد بن عتبه را براي أخذ صدقات به سوي قبيلة بنيالمصطلق فرستاد، چون در زمان جاهليت بين وليد و ايشان خوني واقع شده بود و ايشان براي تعظيم به استقبال او آمدند، وليد خيال کرد به قصد قتل وي آمدهاند فرار کرد، و آمد نزد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و گفت: بنيالمصطلق مرتد شده و زکات ندادند، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در غضب شد و خالد را با جمعي بر سر ايشان فرستاد و فرمود: پس از تجسس احوال ايشان اگر ارتداد مسلم شد مقاتله نما، پس آية فوق نازل شد.حال اگر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- علم غيب داشت ميدانست که وليد راست نگفته و لشکر بر سر ايشان نميفرستاد. و حتي در جنگ احد وقتي سنگ به طرف او آمد و پيشاني او را شکست، آن حضرت از آمدن سنگ خبر نداشت و لذا جا خالي نداد تا اينکه سنگ پيشاني او را شکست، و براي همين نداشتن علم غيب است که خدا به او ميفرمايد: ﴿قُلْ ... وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ (الأعراف: 188). «بگو: ... اگر علم غيب داشتم خير بسياري مياندوختم و بدي به من نميرسيد». بنابراين، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- علم غيب نداشت و اگر داشت از ضررها اجتناب مينمود و يک روز غالب و يک روز مغلوب نميشد. حال با چنين آيات واضحي عدهاي بيخبر فرزندان دختري اين پيغمبر را عالم به غيب ميدانند. خبر بيست و هشتم، راوي حسن بن فضل مجهول الحال است. و أما متن آن (مسلم است که سفرا و نواب جواب کسي را ميدادند که مريد باشد و يا پولي فرستاده باشد) در اين خبر ميگويد: فقيهي سؤال کرد جواب او را ندادند، آري ايشان جواب ارادتمندان و کساني را که پول دهند، ميدهند، أما فقيهي که ارادت ندارد، و پولي هم نفرستاده چون فقيه بوده مجذوب نميشده، لذا جواب او را ندادهاند. راوي ميگويد: چون قرمطي شد جواب ندادند، جواب آن است که اگر کافر هم باشد بايد به او جواب دهند. خبر بيست و نهم، راوي آن حسن بن خفيف مجهول الحال و ضعيف است. و أما متن آن، ميگويد: خدمتکاراني را به مدينه فرستاد، أما بيان نکرده چه کس فرستاده و براي چه فرستاد، و چون به کوفه رسيدند، يکي از خادمان شراب خورد، معلوم ميشود اين خادمان اهل تقوي نبودهاند. حال اين پريشان گويي براي چه مقصودي است، آيا معجزهاي در آن است؟! نه والله، پس براي چه در باب معجزات مهدي آورده اند معلوم نيست. خبر سيام، در اينجا پريشانگويي را به انتهاء رسانيده است زيرا راوي که حسين بن الحسن العلوي است مهمل ميباشد بتصديق علماي رجال يعني، نام او در شمارة رجال شيعه ذکر نشده است. ثانيا، او نقل کرده از مردي از مأمورين روز حسني، آيا روز حسني کيست و چه کار بوده؟ آن مرد مأمور و يا نديم روز حسني چه بوده و چه کاره بوده است؟! ابدا معلوم نيست. او گفته اموال جمع ميکند و وکلائي دارد، معلوم نکرده چه کس اموال جمع ميکند و وکلاي او کيانند. خواننده ملاحظه کن راوي مجهولي از قول شخص مجهولي مطلب مجهولي گفته، و اين را از معجزات مهدي شمردهاند. آخر اين هم شد کتاب، آن شخص مجهول جاسوسي نزد محمد بن احمد فرستاده، آيا محمد بن احمد کيست آيا از نواب بوده و يا از وکلا؟ باز معلوم نيست. سابقا ما وقتي معجزات صوفيان تذکره الاولياء و نفحات الأنس را ميخوانديم به ريش نويسندگانشان ميخنديديم، أما نميدانستيم کتاب علماي ما بدتر از آنها است. خبر سي و يکم و سي و دوم، شيخ طوسي در کتاب غيبت خود گويد: معجزات مهدي بيشتر از آنست که شمرده شود (يعني آنقدر زياد است که نميتوان شماره نمود آن وقت چيزهايي را شمرده که هيچ مربوط به معجزه نيست و حتي يک عدد معجزه بين آنها نيست، در صورتيکه ميگويد: ما مقداري از آنها را ذکر ميکنيم (يعني أهم آنها را ذکر ميکنيم) و يکي از آنها همين است که بطور مرفوع آورده، يعني از محمد بن ابراهيم بن مهزيار نقل کرده بدون ذکر واسطه، و خود گويد: «رفعه». و أما متن آن، هيچ مربوط به معجزه نيست بلکه باز کردن دکان پر درآمدي است، زيرا ميگويد: نزد پدرم مال زيادي جمع شده از مال مردم که براي امام دادهاند، آنها را حمل کرد در کشتي و با من بيرون آمديم، و من براي بدرقة او همراه شدم، او به تب شديدي مبتلا شد و گفت: مرا برگردان و از خدا دربارة اين مال بترس، و به من وصيت کرد و وفات نمود، من پيش خود گفتم: پدرم به چيز غير صحيحي وصيت نميکند و من مال را حمل کردم به سوي عراق و لب شطخانهاي کرايه کردم و گفتم: احدي را خبر نميکنم، اگر برايم واضح شد که مال را ميفرستم وگرنه خود صرف ميکنم (نويسنده گويد: اين خود يکي از نواب است که نميداند مطلب مهدويت اصلي دارد يا خير) بالأخره ميگويد: لب شطخانهاي کرايه کردم تا اينکه کسي آمد مالها را گرفت و بعد هم خبري آورد که تو را جاي پدرت نيابت داديم تو نايب امام شدي، يعني، هر کس ميخواهد اموالي بپردازد به تو بپردازد. (بايد به ايشان گفت: اين خبر مدرک شد براي باز کردن دکان، نه معجزه. واقعا موجب تأسف است که ايشان بين معجزه و دکانداري فرق نگذاشتهاند). خبر سي و سوم، راوي آن حسن بن فضل زيد اليماني مهمل است و علماي رجال نام او را در رجال شيعه نياوردهاند، ولي در کافي و کتاب غيبت طوسي و بحار چيزهايي از او نقل شده مانند پريشانگويي که صدق و کذب آن معلوم نيست. از تمام آنها استفاده ميشود که ميخواسته مدعي نيابت شود و دکاني باز کند. در اينجا ميگويد: نوشتم اما نميگويد به که و به کجا و چه نوشتم. خبر سي و چهارم، راوي آن پدر غلام احمد بن الحسن مهمل و مجهول الحال است، و خود او گويد: من قائل به امامت نبودم، حال معلوم نيست بعد قائل به امامت شده يا خير، و بعد ميگويد: يزيد بن عبدالملک فوت کرد و به من وصيت کرد. معلوم نيست يزيد بن عبدالملک کيست و به چه مناسبت به او وصيت کرده و گفته مرکب و شمشير و کمربند مرا بده به مولاي من، و معلوم نکرده مولاي او کيست و بعد ميگويد: از کوتکين ترسيدم که مرکب را به او ندهم، و معلوم نکرده کوتکين کيست و براي چه ترسيده و عمل به وصيت نکرده. بالأخره ميگويد: عمل به وصيت نکردم و مرکب و شمشير و کمربند را به هفتصد دينار فروختم، و بعد نامهاي از عراق آمد که آن هفتصد دينار را بفرست، و معلوم نيست نامه از که بوده و چه کاره بوده و چرا براي او بفرستد. خوانندة عزيز! ببين يک خبري که از اول تاآخر مهمل گوئي است، اين را از معجزات مهدي شمردهاند. خبر سي و پنجم، راوي آن عيسي بن نصر مهمل و مجهول الحال است، او روايت کرده از علي بن زياد که او نيز قطع نظر از اين خبر مجهول الحال است، ولي ممقاني که رجال خود را براي تطهير چنين کساني نوشته، خواسته است او را بواسطة اين خبر حسن الحال بشمرد در صورتيکه اين کار صحيح نيست. بهرحال متن آن مخالف قرآن است، زيرا ميگويد: خبر وفات مرا به من دادند که تو در سال هشتاد وفات ميکني، در حاليکه علي در نهجالبلاغه ميگويد: من از وقت وفات خودم خبر ندارم، و اين مطلب در نهجالبلاغه مکرر شده است و تا آن اندازه از فوت خود بيخبر بود که يک نفر دکتر يهودي ميآورد که تشخيص دهد آيا او زنده ميماند يا فوت ميکند و نيز در نهجالبلاغه چون خبر از فوت خود نداشته ميفرمايد: «إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي، وَإِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِيعَادِي». و قرآن نيز در آخر سورة لقمان ميفرمايد: ﴿وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ (لقمان: 34). «کسي نميداند فردا چه ميکند و هيچ کسي نميداند به کدام زمين ميميرد (و خدا عالم الغيب است)». آيا خبر ضد قرآن معجزه است؟! خبر سي و ششم، روايت کرده که نهي از زيارت مقابر قريش از طرف امام بيرون آمده و همچنين نهي از زيارت حائر. و اين نهي مطابق عقل و سنت رسول است. ولي شيخ طوسي و مجلسي اين را از معجزات شمردهاند. زيرا وزير، باقطاني را خواسته و گفته خليفه دستور داده است زوار قبور قريش را دستگير کنند در حاليکه خليفه خواسته به قرآن و سنت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- عمل شود، ولي اينان برخلاف سنت رسول قبر پرستي را ترويج ميکنند. خبر سي و هفتم، روايت کرده محمد بن احمد صفواني که مهمل و مجهول الحال است. و أما متن خبر سر تا پا تعريف و تمجيد است از قاسم بن العلا که مدعي نيابت بوده است، والبته کسانيکه مدعي نيابت بودهاند، بايد رواياتي در مدح خود و مدح امام خود داشته باشد. و إلا بيمايه فطير است: و عجب اين است که ميگويد: امام خبر از وفات من داده است، رفيق او عبدالرحمن نامي به او ميگويد: از خدا بترس تو مرد عاقل فاضلي هستي و خداي عز و جل (در سورة لقمان آية 33) فرموده: ﴿وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ (لقمان: 34) «کسي نميداند فردا چه ميکند و هيچ کسي نميداند به کدام زمين ميميرد (و خدا عالم الغيب است)». که در (سورة جن آية 27) فرموده: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً * عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ﴾ (الجـن: 25-27) «(اي رسول ما)، بگو: من نميدانم آيا نزديک است آنچه وعده داده ميشويد (يعني قيامت) يااينکه پروردگارم براي آن مدتي قرار ميدهد پروردگارم عالم غيب است که بروز نميدهد و مطلع نميگرداند بر غيب خود احدي را، مگر آن رسولي را که او را بپسندد (يعني اخباري را به آن رسول وحي ميکند و آن رسول به آن اخبار غيبي ميآورد و مؤمن به غيب است)». بهرحال در اينجا عبدالرحمن به او ميگويد: خدا در قرآن ﴿مِنْ رَسُولٍ﴾ فرموده است؟ ولي، او به جاي اينکه سخن خدا را قبول کند، ميخندد و ميگويد: مولاي من همان رسول مورد پسند است که خدا فرموده: ﴿مِنْ رَسُولٍ﴾. معلوم ميشود اينان هر امامي را رسول ميدانند و کسيکه معتقد باشد امام همان رسول است، از اسلام خارج شده است. و عجب اينست که اين مطالب را در کتب خود مينويسند، و لذا دانشمندان فرق اسلامي اينان را بيدين و رافضي ميخوانند. بهرحال، اين خبر در آخر مقام نيابت را براي فرزند قاسم بن العلا که نام او حسن بوده بوجود آورده است، در زمان ما هم هر کس رياست ديني و نيابت عامه دارد، ميلياردها پول برايش ميآيد و مداح و چاپلوس و متملق بيش از اينها در اطرافش ميباشد. خبر سي و هشتم، ذکر شده اموالي از قم و اطرافش براي صاحب الأمر ميآمده و به وکيل او داه ميشده است و وکيل نيز از غيب خبر ميداد که چه آورده و آنچه باقي مانده و تحويل ندادهاند، ولي خدا به رسول خود ميفرمايد: ﴿قُلْ ... وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ (الأنعام: 50) «بگو:... من غيب نميدانم». ولي بايد به نايب امام گفت: «قل إني أعلم الغيب». بايد به ايشان گفت، حضرت علي که پدر امامان ايشان است، علم غيب نداشت، و لذا کساني را به توليت و زمامداري انتخاب و نصب نمود که اکثرشان خائن و دزد درآمدند، و حتي حضرت علي چنانکه در کتب شيعه مکرر شده، حکم آب مذي را نميدانست و از طرفي خجالت ميکشيد از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بپرسد زيرا حضرت فاطمه زوجة او بود تا آنکه به مقداد گفت: تو از رسول خدا سؤال کن تا من حکم آن را ياد بگيرم. خبر سي و نهم، همان خبر سي و پنجم است که مکرر شده. خبر چهل و چهل و يکم، راويان هر دو مجهول الحال اند، يکي احمد بن محمد بن عباس، دوم محمد بن زيدبن مروان، و هر دو روايت کردهاند از ابن ابي سوره که او کسي را ديده و خيال کرده که او مهدي صاحبالزمان است، و از اين خيالات در زمان ما براي عوام بسيار اتفاق افتاده است. خبر چهل و دوم، راوي آن احمد بن محمد بن عياش مختل العقل و الدّين است، همان است که دعاي پنجم رجبي را تراشيده که دعاي قبيحي است و از آن جمله در آن دعا به خدا ميگويد: «لافرق بينک وبينهم إلا أنهم عبادک». خدايا تو فرقي با بندگانت نداري جز اينکه آنان بندگان تو هستند»، و بعد هم مطلبي از اباجعفر محمد بن علي شلمغاني نقل کرده که مدعي کفر و الحاد شد و محرمات إلهي راحلال کرد. عمده مطلبي که در اين خبر هست که از معجزات شمرده اصلاح بن ابيغالب زراري و زوجة او ميباشد که ميگويد: به دعاي امام بوده است. و تازه اين معجزه نيست. خبر چهل و سوم، نزاع بين شلمغاني و بين حسين بن روح ميباشد در نيابت و سفارت، که شلمغاني گفته: من حاضر به مباهلهام. بايد گفت: چه اصراري بوده در اين نيابت؟ جواب اين است که دکان پر درآمدي بوده، و لذا مدعيان بسياري داشته که ما نامهاي مدعيان نيابت را ذکر خواهيم کرد. بهرحال اتفاق افتاده که شلمغاني زودتر از دنيا رفت. حال دکانداران معجزه اين را معجزهاي دانستهاند. اينان اندک پيش آمدي را براي خود معجزه کردهاند. مثلا در همين جا «بزوفري» جواب مسئلهاي را گفته آنرا از معجزات امام شمرده و او را نايب امام خواندهاند. و يا شيخ صدوق علي بن بابويه را خدا فرزنداني داده و آن را از معجزات امام دانستهاند. مثلا محمد بن علي بن بابويه نسبتا مقداري حديث از حفظ داشته اگرچه مقداري هم از خرافات بوده، ولي همين را از معجزة امام شمردهاند در صورتيکه اگر معجزه بود مخلوط به خرافات نباشد. خبر چهل و چهارم، ميگويد: محمد بن جعفر که يکي از نواب بود، از غيب خبر ميداده است، در صورتيکه اين محمد بن جعفر مجهول الحال است و مشترک، و راوي و ناقل از او محمد بن شاذان بن نعيم نيز مجهول الحال است. اگرچه ممقاني ميگويد: چون وکيل ناحيه بوده ثقه بلکه مافوق ثقه است. ولي اين اشتباه است زيرا بسياري از وکلاي ائمه فاسق وگمراه و فاسد از کار درآمدند مانند علي بن ابيحمزة بطائني و زياد قندي و عثمان بن عيسي که اين سه از وکلا و قوام به امر حضرت موسي بن جعفر بودند و آن حضرت ايشان را به وکالت خود گماشته بود، ولي خيانت کردند و اموال حضرت را خوردند و باضافه مذهب واقفيه را ايجاد کردند و امامان پس از موسي بن جعفر را کذاب و بي دين خواندند. هرکس بخواهد به رجال شيعه مراجعه کند. خبر چهل و پنجم، راوي آن اسحاق بن يعقوب مجهول الحال است، ولي چون راوي خرافاتي است ممقاني او را جليل القدر خوانده است. ممقاني از او روايت کرده که امام دربارة غيبت خود به او نوشته است که: وجه بهره بردن در غيبت من مانند بهره بردن از خورشيد است، چون زير ابر رود و من امانم براي اهل زمين چنانکه ستارگان امانند براي اهل آسمان. نويسنده گويد: اين تشبيه امام در حال غيبت به خورشيد در زير ابر، صحيح نيست و خرافي است از جهاتي از آن جمله: 1- آفتاب وجودش در نزد همه مسلم و همه کس او را ديده، ولي امام غايب چنين نيست. 2- وجود خورشيد مقدم بر همه چيز زمين است و با تابش آن نباتات و اشجار و سنگها بوجود ميآيد ولي امام غايب چنين نيست. 3- آفتاب در پشت ابر هم باشد محسوس است چنانکه تشخيص روز ميتوان داد و اگرچه ابر ضخيم باشد، ولي امام غايب چنين نيست. 4- دوام استتار خورشيد اندک است و اگر صد سال مثلا در استتار باشد که هيچ کس آنرا نديده باشد آنرا ممکن است انکار کنند، ولي استتار امام بدوام است و استحقاق انکار دارد. 5- آفتاب را اگر در يک نقطة جهان نبينند در نقطههاي ديگر ديده ميشود و امام غايب چنين نيست. 6- انتفاع از خورشيد از گرم کردن کرات تابعه و پرورش نباتات و اشجار و حيوانات و معادن و جزرومد درياها و ساير منافع بيشمار آن و نيز استفادههاي آن براي انسان بواسطة استتار قطع نميشود، أما امام غايب چنين نيست مگر با بافندگي عرفان مداران. منافع وجود امام که مربوط به او است از احياء معالم دين و رد بدعتها و رد خرافات و شبهات وهدايت مردم و بيان احکام و تشکيل حکومت اسلامي و ترويج دين و اقامة جهاد و اجراي حدود و اقامة جمعه و جماعات و جلوگيري از اشرار و نهي از منکرات هيچيک در حال غيبت او صورت نميگيرد و محروميت مردم تنها از رؤيت نيست بلکه از تمام منافع است بلکه هيچ بهره و فايدهاي در استتار او که مربوط به او باشد نيست بلکه هيچ بهره و فايدهاي در استتار او که مربوط به او باشد نيست بخلاف خورشيد، در اينجا عقل و وجدان شاهد است، پس تشبيه غيبت او به استتار شمس بيمناسبت است. ولي اسحاق بن يعقوب جعال چون خود وام بوده نتوانسته چه ببافد. و بعد ميگويد: امام فرموده: من امانم براي اهل زمين، چنانکه ستارگان امامنند براي اهل آسمان. و اينهم صحيح نيست زيرا حافظ و نگهبان اهل آسمان خداي تعالي است که فرموده: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولا﴾ (فاطر: 41). «خداوند آسمانها و زمين را نگاه مىدارد تا از نظام خود منحرف نشوند». و مگر خدا عاجز شده که ستارگان امان باشند براي اهل آسمان. و همچنين براي اهل زمين، خدا به رسول خود فرموده: ﴿وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾ (الأنعام: 107) «ما تو را نگهبان اهل زمين قرار نداديم». أما چون اسحاق بن يعقوب و کساني مانند او به قرآن و کلمات إلهي بياعتناء ميباشند و به بافتههاي خودشان دل خوشند باور کرده که امام چنين و چنانست. و بعد گويد: امام نوشته: «أغلقوا باب السؤال عما لا يعنيکم» معلوم ميشود امام او نيز مانند خودش بوده که پرت و پلا به او نوشته است، بعد هم نهي کرده از سؤال. حال چگونه است که مجلسي و ديگران کلمات اسحاق را از معجزات امام شمردهاند. خبر چهل و ششم، روايت کرده مفيد که او غلامي فرستاد نزد ابيعبدالله بن الجنيد در حاليکه او بواسط بود که آن غلام را بفروشد. در اين خبر چندين اشکال است: اولا، معلوم نيست ضمير او غلامي فرستاد، او کيست و ضمير به که بر ميگردد، اگر امام غايب است که امام غايب غلام نميخواهد و غلام ندارد. ثانيا غلام فروشي کار بدي است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «شر الناس من باع الناس». ثالثا ابي عبدالله بن الجنيد معلوم نيست چه کاره و چه کس بوده است. و بعد ميگويد: ابوعبدالله بن الجنيد چون پول غلام را گرفت و عيارکرد هيجده قيراط و حبهاي کم آمد، از خودش روي آن گذاشت، ولي او به او برگردانيد، خيلي خوب او برگردانيد. اين چه ربطي به معجزه دارد مگر با سريشم آنرا معجزه نمايند. خبر چهل و هفتم، روايت شده از محمد بن ابراهيم بن مهزيار که خود مدعي نيابت و از دکانداران وجوهات بوده است. ولي مطلب صحيح مفيدي در اين روايت نيست جز اينکه من نيابت به گردن خود انداختم و آن امر عظيمي است، زيرا محمد بن ابراهيم گويد: وارد عسکر شدم بعنوان زيارت، پس قصد ناحيه کردم و زني را ملاقات کردم که او از نامم پرسيد و گفت: بر گرد که در اين وقت به مقصود نميرسي (حال اين زن که بوده و چه کاره بوده معلوم نيست) و گفت: شب بيا در باز است و در خانه چراغ است، گويد: شب رفتم در باز بود و بهمان خانهايکه زن گفته بود وارد شدم و در بين اينکه بين دو قبر ناله ميکردم صدائي شنيدم (اين خانه مال که بوده و دو قبر يعني چه و چرا ناله ميکرده هيچ معلوم نيست) و او ميگفت: اي محمد! از خدا بترس و توبه کن که امر بزرگي را به گردن انداختهاي. تا اينجا خبر تمام شد. حال او که ميگفت: اي محمد! از خدا بترس و از گناهان خود توبه کن مگر اين نايب امام و وکيل ناحيه چه کرده بود که بايد توبه کند؟! معلوم نيست شما را به خدا اين هم شد حديث. و اين خبر بيسر و تنه چگونه معجزه است خدا ميداند؟!. خبر چهل و هشتم، راوي آن نصر بن الصباح است که تمام علماي رجال او را ضعيف و فاسد المذهب شمرده، و از غلاه که مورد لعن ائمه ميباشند. بوده است، ولي ممقاني چون اينجا از ناحيه صحبت کرده خواسته او را حسن الحال بشمرد، ولي اين روايت همان روايت وخبر پنجم است که تکرار شده و تماما صحبت از فرستادن اموال به ناحيه است. و همچنين خبر چهل و نهم که راوي آن همان نصر بن الصباح و همان فرستادن اموال به ناحيه است. خبر پنجاهم، راوي آن محمد بن شاذان بن نعيم که در خبر چهل و چهارم ضعف حال او را بيان کرديم، و او خود مدعي نيابت امام و معجزه تراش بوده است و باز صحبت از فرستادن اموال است به ناحيه و بردن دزدها. خبر پنجاه و يکم، راوي آن محمدبن صالح است که خود از وکلا و نواب امام مهدي بوده و سؤالي کرده با دعاي خودش و التماس دعا نموده و جواب آمده است. حال چگونه مجلسي اين سؤال و جواب را از معجزات شمرده با اينکه سؤال اين بوده: ميخواهم جاريه يعني کنيزي بخرم و ديگر اينکه به «باد اشاله» که در حبس ابن عبد العزيز است دعا کنيد خلاص شود، جواب آمد کنيز را بخر و محبوس را ان شاء الله خدا خلاص ميکند، او کنيز را خريده و محبوس هم خلاص شده است. حال شما را به خدا کجاي اين معجزه است، البته بيشتر کسانيکه به حبس ميروند از حبس خلاص مي شود، اين به معجزه مربوط نيست. پس از اين چند خبر غيب از امام نقل کرده که ضد قرآن است. خبر پنجاه و دوم، راوي همان حسن بن فضل يماني مهمل و مجهول الحال است که کافي و غيرکافي از قول او اخباري از امام غايب نقل کردهاند و او مدعي است که امام از غيب به او خبر داده و از فکر قلبي او با خبر بوده و اين افکار همه از غلاه است و در خبر بيست و هشتم نيز نام او گذشت. و خدا فرموده: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ (آل عمران: 119) «فقط خداست که آگاه به افکار و انديشة دلها آگاه است». و حتي خدا به رسول خود فرموده: ﴿وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ﴾ (التوبة: 101). «بعضي از اهل مدينه بر نفاق خو کردهاند تو نميداني و ايشان را نميشناسي ما که خدائيم ايشان را ميشناسيم». و در سورة بقره فرموده: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا...﴾ (البقرة: 204) «و از مردم، كسانى هستند كه گفتار آنان، در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مىشود». و همچنين راجع به ابن ام مکتوم خدا به رسول خود فرموده: ﴿وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى﴾ (عبس: 3) «تو چه مىدانى شايد او پاكى و تقوا پيشه كند». بنابراين، بندهشناس خداست و آنچه در فکر و قلب انسان ميگذرد فقط او ميداند. خبر پنجاه و سوم، روايت کرده رسول جعفر بن ابراهيم اليماني که مهمل است و چنين جعفري در رجال نيست. و أما متن آن، ميگويد: نوشتم که از بغداد خارج شوم؟ جواب آمد که خارج مشو، معلوم نيست به کجا نوشته و از کجا جواب آمده است.و باضافه ميخواهد بگويد خبر غيبي در جواب بوده است. در حاليکه خدا فرموده: ﴿قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ (النمل: 65) «بگو: در آسمانها و زمين هيچ كس جز خدا غيب نمىداند». پس، اين اخبار غالبا ضد قرآن است، و همچنين خبرهاي ديگر اين شماره. خبر پنجاه و چهارم، روايت شده از اعلم البصري که مهمل است و نامي از او در رجال نيست، و او از ابيرجاء نقل کرده که او نيز مجهول است، و از او خيالاتي نقل کرده که شيخ صدوق و سايرين خيالات او را نوشتهاند، از جمله صدائي شنيد و کسي را نديده که به او گفتهاند: يا نصر بن عبدالله، با اينکه نام او نصر نبوده از کجا فهميده که او مخاطب است، معلوم نيست. حال اين مطالب بيسر و ته را براي معجزات مهدي درج کردهاند و بسيار تعجب است و در ذيل اين خبر باز دو خبر غيبي است که ضد قرآن است و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ازاين خبرها به اصحاب خود نميداد. خبر پنجاه و پنجم، روايت کرده از محمد بن هارون که ضعيف و مجهول الحال است، و او نقل کرده که کسي آمده از قلب او خبر داده با اينکه قرآن فقط خدا را آگاه از دلها ميداند، چگونه است اين اخبار غلاة را از معجزات مهدي شمردهاند، معلوم ميشود تا توانستهاند از جهل مردم استفاده نمودهاند. در اين خبر ميگويد: پانصد اشرفي از مال امام نزد من بود، من قصد کردم در عوض کاروانسراهايي که به پانصد و سي اشرفي خريداري کرده بودم به امام بپردازم و کسيکه از نيت من خبر شد آمد آنها را تحويل بگيرد. بايد گفت: خدا لعنت کند غلاة را که بازار خرافات را گرم کردهاند. بيجهت نيست که ائمه فرمودهاند جوانان خود را از غلاة دور نگه داريد که غلاة از يهود و نصاري و مجوس و مشرکين بدترند. خبر پنجاه و ششم، راوي آن ابيالقاسم بن ابيحابس است که مجهول و نامعلوم المذهب است که از غلاة بوده بقرينة اخباري که در اينجا آورده که اخبار غيبي براي ناحيه و دستگاه آن قائل شده است. از جمله ميگويد: کسي اشرفيها به من داد که به ناحية امام بفرستم و من بنام پدرش فرستادم نه بنام خودش، پس ناحيه قبول آن را به اسم خودش فرستاد و من هزار اشرفي در اين سال براي ناحيه فرستادم. چنين ناحيه که اين همه اشرفي براي آن ميآيد بايد خدام و وکلاي آن ترويج کنند و کرامتهاي بسازند وهمينها است که در اينجا مذکور است. خبر پنجاه و هفتم، روايت کرده علي بن محمد بن اسحاق که مجهول الحال است، ميگويد: دامادم خانهاي براي مهدي وصيت کرده بود، من نوشتم به ناحيه جواب آمد، ولي راجع به کنيزم که ميگفت: آبستن شدهام، جوابي نيامد. بعد از آن معلوم شد کنيز دروغ گفته است. خيلي خوب، حال چگونه اين خبر معجزه باشد. خبر پنجاه و هشتم، عدهاي از مردم مجهول خبرهايي آوردهاند که نه مفيد فايدهاي است و نه معلوم، و تمام مبهم و المعني في بطن الشاعر است. از آن جمله ابوعلي نيلي گفته: ابوجعفر مرا به خرابهاي برد و خبرهايي از خانه براي من قرائت کرد، أما کدام خانه؟ مال که؟ و خبر آن چه بود؟ معلوم نکرده و گويد: موي سر مادر عبدالله را ميگيرند و او را بيرون مياندازند، حال «ام عبدالله» کيست؟ براي چه او را بيرون مياندازند؟ از کدام خانه؟ باز معلوم نشده و همچنين است تا آخر. خبر پنجاه و نهم، علي بن محمد الصيمري کفني خواسته، أما از کجا و از که؟ باز معلوم نيست، در جواب او سال فوت او را به او خبر دادهاند، و اين خبر ضد قرآن است که ميفرمايد: ﴿وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ (لقمان: 34). «کسي نميداند فردا چه ميکند و هيچ کسي نميداند به کدام زمين ميميرد (و خدا عالم الغيب است)». خبر شصتم، محمد بن علي الاسود روايت کرده که زني در سالي از سالها جامهاي به من داد که به ناحيه برسانم، من آنرا با جامههاي بسياري حمل کردم به سوي «عمري». چون به بغداد رسيدم، عمري گفت: همه را تسليم محمدبن العباس القمي کن، من همه را تسليم کردم جز جامة آن زن را. جواب آنکه: اولا محمد بن علي الاسود مجهول الحال است. ثانيا، محمد بن عباس القمي مهمل است، و معلوم نيست چه کاره بوده است. و بعد در اين خبر ميگويد: عمري از غيب خبر داده که جامة آن زن را نرساندي. معلوم ميشود علم غيب اينان فقط راجع به رسانيدن پولها و لباسها و وجوهات بوده است آن هم بر ضد قرآن، اي کاش اين مدعيان علم غيب يک دوائي کشف ميکردند يا اختراع مفيدي براي مردم ميآوردند. خبر شصت و يکم، مکرر اخبار قبل است. خبر شصت و دوم، محمد بن علي بن متيل مجهول الحال روايت کرده که زني بنام زينب اهل آبه سيصد اشرفي به من داد که آنرا به حسين بن روح برسانم، وقتي رساندم من بتوسط عمويم رساندم با خود آنزن، حسين بن روح با آن زن به فارسي احوالپرسي کرد، همين حال چگونه معجزه است اگر فارسي گفتن معجزه است، پس تمام اهل بغداد داراي معجزه ميباشند. ولي به نظر ما سيصد اشرفي مال يک زن با هزاران دينارهاي ديگران جذب به ناحيه شدن خود معجزهاي است. خبر شصت و سوم باز راوي همان محمد بن متيل است که محمد بن عثمان عمري او را به واسط فرستاده است و مقداري جامه بتوسط او فرستاده براي کسيکه از دنيا رفته بوده کفن کنند، حال اين چگونه معجزه است. خبر شصت و چهارم، راوي آن حسن بن محمد بن يحيي العلوي است که او را از ضعفاء شمردهاند، و چون ضعيف است، خبر او محل اعتناء نبوده و احاديث او را منکر شمردهاند. خبر شصت و پنجم، راوي آن محمدبن شاذان بن نعيم است که خود مدعي نيابت بوده. باضافه حديث او در سابق نيز ذکر شد، و اينجا مکرر شده است. خبر شصت و ششم، روايت شده از مردي از اهل قم که نامش معلوم نيست که جامة نفيسي براي امام به ناحيه فرستاد و چون جامهاي مشترک بود بين آن قمي و شريک او که مذهب مرجئه داشته نيمة آنرا امام پاره کرده و برداشته و نيمي را پس فرستاده است. لابد ميدانسته که مشترک است، و اين خبر مهمي نيست. خبر شصت و هفتم، روايت کرده که شخصي از وطن خود خارج براي تفحص از امر مهدي، پس نامهاي به او رسيد که تفحص مکن. اين خبر نه مفهومي دارد و نه معجزه است. حال چگونه آنرا در ميان معجزات شمردهاند. خبر شصت و هشتم، روايت کرده و مرد مجهولي که مصاحب حضرت صاحب الزمان بوده است، ولي نام او نامعلوم و در هيچ چا ذکر نشده است، و او نقل کرده که مردي شمشهاي بسياري از طلا و نقره براي حسين بن روح برد و يک از آن شمشها از دست او افتاده و در سرخس ميان شن مفقود شد و حسين بن روح در بغداد به او خبر داد. آري، اين خبر مانند اخبار کتاب تذکرة الأولياء و معجزات صوفيان است و کسي که باور ميکند از اسلام و قرآن خبر ندارد. بايد به ايشان گفت: پيغمبران إلهي براي اطلاع از امري قاصد ميفرستادند، و حضرت سليمان -عليه السلام- از اخبار سبا و ملکة آن خبر نداشت و حضرت يعقوب -عليه السلام- از فرزندش يوسف -عليه السلام- که در مصر بود خبر نداشت، و ساليان دراز گريه کرد، ولي اين نايبان امام از همه چيز و همه جا خبر دارند. بخصوص اخباري که مربوط به طلا و نقره باشد. خبر شصت و نهم، اين خبر نيز مانند خبر شصت وهشتم از معجزات صوفيان و مانند همان است، و در اينجا باضافه نقل کرده است که زني نزد حسين بن روح آمد و گفت: با من چه چيز همراه است؟ حسين بن روح گفت: برو به دجله بينداز هر چه همراه داري. او رفت و انداخت، چون برگشت حسين بن روح به کنيز خود گفت: برو آن حقه را بياور، و او آورد، و ديد همان چيزي است که آن زن در دجله انداخته است. نويسنده گويد: مردمان سادة نادان بيخبر از اسلام و قرآن اين اخبار را قبول ميکنند و اينان را از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بالاتر ميدانند و به اين کساني که نه اصل دين و نه فرع دين بودهاند ايمان ميآورند. حضرت موسي -عليه السلام- پيغمبر اولوالعزم از گوسالهپرستي قوم خود و از بيتقصيري برادر خود هارون -عليه السلام-، و ازعلت سوراخ کردن کشتي بوسيله مصاحب خود و نيز ساختن ديوار وسيلة او، خبر نداشت، ولي اينان از همه چيز با خبر، و بر ضد قرآن که فرموده هيچ کس حتي انبيا غيب نميدانند، ايشان غيب ميدانند. حضرت نوح -عليه السلام- ميفرمايد: ﴿وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ (الشعراء: 112). «من علمي به آنچه اين مردم بجا آوردهاند ندارم». خبر هفتادم، روايت کرده محمد بن عيسي بن احمد مجهول الحال از جواني هاشمي که نه اسم او معلوم و نه دين او، او به کنيزي که نام او معلوم نيست غزال بوده يا زلال، گفته: حديث سرمهداران را بگو و او گفته: ما سرمهداني از خانة امام حسن عسکري گرفتيم و چون مال مولود آن جناب بود به آن استشفاء ميکرديم. اين هم خبر مجهولي از مجهول ديگر و نام آن معجزه چون معجزات ديگر بود. حال بايد به باب احوال سفرائي که در زمان غيبت مدعي سفارت و يا نيابت بودهاند بپردازيم: باب احوال سفرائه احوال سفراء و نوابي که واسطه بوده اند در زمان غيبت صغري بين امام و مردم متأسفانه از آنچه از ابواب گذشته و اين باب استفاده ميشود اين سفراء و نواب فقط واسطه بودهاند براي گرفتن وجوهات از مردم. و چون وجوهات و اموال زيادي براي امام ميآوردهاند هر کس تا توانسته مدعي نيابت شده چه نايب خاص و چه نايب عام. و ما آنچه از احاديث و اخبار کتب شيعه ديدهايم، در زمان غيبت صغري مانند زمان غيبت کبري، مدعيان نيابت و واسطه زياد بودهاند. و نوابي که نام برده شده در اين روايات ذکر شده عبارتند از نامهاي ذيل: 1- ابوعمرو عثمان بن سعيد العمري. 2- محمد بن عثمان مکني به ابيجعفر. 3- حسين بن روح مکني به ابيالقاسم. 4- ابيالحسين علي بن محمد السمري. 5- باقطاني. 6- ابوعبدالله البزوفري. 7- اسحاق الاحمر. 8- محمد بن جعفر (کما في ص 325 ج 51). 9- محمد بن شاذان بن نعيم. 10- احمد بن الحسن المادرائي. 11- حاجز. 12- محمد بن احمد بن جعفر القطان القمي. 13- ابوالحسن الاسدي. 14- قاسم بن العلا. 15- احمد بن اسحاق القمي. 16- ابا صدام. 17- حسن بن نصر. 18- محمد بن احمد. 19- ابراهيم بن مهزيار. 20- محمد بن ابراهيم بن مهزيار. 21- حسن بن قاسم العلاء. 22- محمد بن صالح بن محمد الهمداني الدهقان. 23- ابن وجنا. 24- ابومحمد الوجنائي. 25- ابوالقاسم الحسن بن ابي احمد. 26- ابومحمد حسن الشريعي (کما في ص 367). 27- محمد بن نصير النميري (کما في ص 367). 28- احمد بن هلال الکرخي الصوفي رياکار (کما في ص 368). 29- ابوطاهر محمد بن علي بن بلال معروف به بلالي (کما في ص 369). 30- حسين بن منصور حلاج. 31- ابن ابيالعزاقر محمد بن علي الشلمغاني (کما في ص 373). 32- ابوبکر البغدادي پسر برادر محمد بن عثمان العمري (کما في ص 377). 33- ابودلف المجنون. و غير اينان که در جلد 51 بحار در باب «ما ظهر من معجزاته»، و باب «احوال السفراء»، نام هر يک ذکر شده است. منتها بعضي از اين مدعيان نيابت کساني بودهاند که بواسطة مزاحمت با بعضي از سفراي ديگر مورد طعن و سب و لعن همديگر شدهاند و خرافات و کفريات ايشان بواسطة سفراي ديگر ظاهر شده است. ولي اکثرشان مورد مدح شيعه و داراي مريد و مسند بودهاند و وجوهات مردم را ميبردهاند. و ما نام بعضي از ايشان را که در صفحات 51 بحار ياد شده با ذکر صفحه يادداشت نموديم. حال ما اخبار اين باب را بررسي کرده، سپس، از کتب و تواريخ ديگر اشارهاي به واقعيت و سرگذشت نيابت و نواب خواهيم نمود: در اينجا مجلسي از شيخ طوسي نقل کرده که در اخبار وارد شده که ائمه فرمودهاند: «خدام و کساني که متولي امور ما ميشوند، بدترين خلق خدايند». نويسنده گويد: اين مطلب حقي است زيرا آنانکه خدام و قوام و اصحاب و خواص ايشان بودهاند غالبا بنام مذهب مال مردم را ربوده و از اين راه نان ميخورند و هر چه بدعت است بنام دين به مردم تزريق ميکنند. يکي از آن بدعتها سهم امام است که اينان اطراف هر امامي را گرفته و براي چرچر و جلب قلوب عوام معجزه تراشي ميکنند و براي هر امامي صدها کرامت تراشيده و براي قبول ايشان گنبدها و ضريحهاي زرين و سيمين بوجود آورده و زيارتنامههايي که مطالب ضد قرآني دارد تراشيده و ائمه را همه کارة دنيا و آخرت قرار دادهاند. اگر خواهي مطلع شوي به ابواب زيارات بحار و يا به کتاب «خرافات وفور در زيارات قبور» مراجعه نما. اصلا بسياري از افراد که نميتوانستند از دولت وقت سوء استفاده کنند، ميآمدند خود را از خواص ائمه قرار ميدادند و از خلفاي وقت عيبجوئي و طعن و لعن ميکردند و خلافت اسلامي را تحقير کرده و ايجاد اختلاف نموده و در مقابل خلفاء امامي که بالاتر از رسول باشد ميتراشيدند و دولت اسلامي را تضعيف ميکردند وغوغاي امامت برپا ميکردند. در اينجا مجلسي نقل کرده از محمد بن صالح الهمداني که مدعي نيابت امام بوده و از مردم بزور پول ميگرفته چنانکه در همين بحار و کافي ذکر شده است. ميگويد: نوشتم به صاحب الزمان که: خانوادة من مرا آزار و اذيت ميکنند و سرزنش نموده و به حديثي که از پدران شما روايت شده که فرمودهاند: «خدامنا وقوامنها شرار خلق الله»، تمسک ميجويند؟ امام بقول او درجواب او جوابي داده و آيهاي آورده که فقط براي گول زدن عوام خوب است که خدا در سورة سبا آية 18 فرموده: ﴿وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُرىً ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ﴾ (سـبأ: 18). اين آيه راجع به قوم سبا ميباشدکه در زير سد مآرب بودهاند و از آنجا تا شام که زمين با برکت و داراي اشجار و انهاري است قريههايي بوده آباد که از زير سد تا شام چهار هزار قريه بوده آباد که هر مسافري ميتوانسته بيزاد و توشه و در حال امن و امان عبور کند، و خدا در اينجا فرموده: «بين قوم سبا و بين قراي با برکت شام ما قريههاي آشکار قرار داديم و براي سير در آن اندازه گرفتيم و گفتيم در حال امن شبها و روزها در آنها سير کنيد». حال اين آيه چه ارتباطي به ائمه و اصحاب و خدام ائمه دارد؟!، آري، با سريشم و تفسير به رأي ميتوان اين آيه را با خدام و قوام ائمه تطبيق کرد، در اينجا امام به او نوشته مقصود از قراي با برکت در اين آيه ما هستيم و مقصود از قراي ظاهره شما هستيد، و قسم خورده که مقصود از اين آيه همين است. شما را به خدا ملاحظه کنيد اينان چگونه با آيات قرآن بازي کردهاند. آري، خدام و قوام ائمه اکثرا غالي و خدانشناس بودهاند مانند مفضل و جابر بن يزيد جعفي. شما احوال ايشان را برويد مطالعه کنيد. مثلا سه نفر از خدام و قوام موسي بن جعفر را در رجال شيعه احوال ايشان را آوردهاند که هزارها اشرفي از مال امام دريافت کرده و بعنوان نيابت خورده و حتي براي اينکه اموال و کنيزهاي شيعه را تصرف کنند و به وارث امام ندهند منکر فوت موسي بن جعفر شده و مذهب واقفيه را ايجاد کرده و هفت امامي شده و منکر ائمة پس از او شدند و تمام اموال که نزد ايشان بود خوردند: يکي، علي بن ابيحمزة بطائني، دوم زياد قندي، سوم عثمان بن عيسي. خوانندة عزيز! مراجعه کن به رجال ممقاني و کتب رجال تا صدق سخن ما معلوم گردد. اکثر اصحاب ائمه يا مجهول الحال و يا معيوب و فاسد بودهاند. از باب نمونه شما در رجال شيعه بنامهاي ابراهيم بن اسحاق نهاوندي و ابن فضال و معلي بنحني و ابوهارون المکفوف و ابوالبختري وهب بن وهب و ابوالخطاب محمد بن مقلاص و احمد بن هلال عبرتائي و احمد بن زکريا و احمد بن محمد بن خالد برقي و اسحاق بن عمار فحطي و عبدالله بن عبدالرحمان الأصم و بکر بن صالح و بشار الشعيري وجعفر بن محمد بن مالک و جعفر بن مثني الخطيب و حسن بن علي بن ابيحمزه و حسن بن علي بن ابيعثمان و خيبري و داود بن کثير الرقي و زکريا بن محمد ابوعبدالله و زياد بن مروان و سليمان بن عمرو النخعي و سيف بن عميره و صالح بن ابي حماد و عبدالرحمان بن کثير و يونس بن ظبيان و هزاران نفر ديگر که رواياتشان ضد قرآن و ضد عقل بوده است مراجعه و تحقيق نمائيد. کيفيت ايجاد نواب و سفراء در کتاب «رهنمود سنت» که ترجمة مختصر کتاب منهاج السنة ابن تيميه ميباشد در ص 113 مينويسد: نصيريه پيروان محمد بن نصير شيعي امامي ميباشد و او از کساني است که در سامراء خانة امام حسن عسکري بود (و از جمله اصحاب او بود) در مدت نه سال. چون امام حسن عسکري در سال 260 فوت کرد و طبق اقرار بسياري از شيعياني که رفت و آمد داشتند فرزندي نداشت، لذا تمام اصحاب او به دنبال کار خود رفتند، و سيد جعفر برادر امام حسن عسکري به امر دفن و تقسيم ترکة او قيام کرد براساس اينکه امام فرزند ندارد و برادر وارث او است، و اين را فاميل و ساير علويين (و حتي تمام مورخين) ميدانستند و نقيب السادات که دفتر مولودين علويين نزد او بود و رئيس علويين، نيز چنين ميدانست که حسن عسکري اولادي ندارد، ولي غاليان و هواپرستان که امام تراش و به خانة امام حسن رفت و آمد داشتند، اين حقيقت بر آنان ناگوار شد و ديدند خود را که واقع شدهاند جلو چيزي که ديگر نميتوانند استفاده کنند و براي اسلام و مسلمين حديثها و دروغها بنام امام و مخالف اسلام بسازند (و سيل وجوهات قطع ميشود) و نشستند و بين خود اختراع فکري کردند که ايشان را از اين پيش آمد نجات دهد و آن فکر اين بود که امام غائبي بسازند و بگويند: فرزندي براي حسن عسکري بوده و غايب شده (و کسي او را نديده است). سعد بن عبدالله اشعري که از بزرگان شيعه و يکي از اصحاب امام حسن عسکري است، در کتاب «المقالات و الفرق» خود ص 102 مينويسد: پس از فوت حسن عسکري، اصحاب او پانزده فرقه شدند. و چهارده فرقه گفتند: حسن عسکري اولادي ندارد، ولي يک فرقه گفت: فرزندي داشته ولي ما نديدهايم). و اين محمدبن نصير يکي از جعالين و بوجودآورندة اين فکر بود، به طمع اينکه خود را نايب آن غايب بداند، و وجوهات شيعيات را أخذ کند و لذا خود را نايب امام و سفير او ناميد که واسطة بين امام و شيعيان او است. و براي اينکه کسي گوش به سخن برادر حسن عسکري ندهد و خبر عدم ولد را از او باور نکند، لذا براي سيد جعفر برادر حضرت حسن عسکري لقب کذاب گذاشتند. ولي چون محمد بن نصير مرد قوي با اراده و سخنور بود. رفقاي او ترسيدند که او باب شود و ديگران را از وجوهات محروم سازد، لذا گفتند: بايد مرد سادة ضعيفي را باب و سفير کنيم تا بتوانيم از او استفاده کرده و بهره بريم، و لذا مردي بود که جنب خانة حضرت حسن عسکري روغنفروشي داشته و خود و فرزندش در خانة حضرت عسکري خدمت ميکردند بنام عثمان بن سعيد، آمدند و اين دو نفر را ديدند و قرار گذاشتند که «عثمان بن سعيد» باب و سفير باشد (و هر چه وجوهات ميآيد بين همه تقسيم کند». بالأخره با سعي همکاران و شرکاء، محمد بن نصير را محروم کردند، او خشمناک شد و منکر امام غايب گرديد، با اينکه خود او اين فکر را اختراع کرده بود از آنان کناره گرفت و عقايد و بدعتهاي جديدي و فضايحي بوجود آورد و پيرواني پيدا کرد و تا قرن هفتم و نهم پيروان او بنام «نصيريه» در اطراف شام و سوريه وجود داشتند. کما نقل عن تلميذ ابن تيميه. نويسنده گويد: چون علي بن محمد السمري که بقول شيعيان نايب چهارم بود، وفاتش رسيد، نخواست اين وزر و بال نيابت و گرفتن وجوهات را پس از وفات بدوش گيرد و لذا توقيعي بنام امام صادر کرد که نيابت تمام شد. و عبارت آن توقيع در تمام کتب شيعه از آن جمله در آخر کتاب «منتهي الامال» تأليف شيخ عباس قمي ذکر شده و مجلسي نيز در اين باب آورده است، و آن اين است: «يا علي بن محمد السمري أعظم الله أجر إخوانک فيک: فإنک ميت ما بينک وبين ستة أيام فاجمع أمرک ولا توص إلى أحد فيقوم مقامک بعد وفاتک، فقد وقعت الغيبة التامة». تا آنجا که گويد: «وسيأتي من شيعتي من يدعي المشاهدة ألا فمن ادعى المشاهدة قبل خروج السفياني والصيحة فهو کذاب مفتر». يعني: «اي علي بن محمد المسري، خدا اجر عظيم به برادران تو بدهد دربارة تو زيرا تو بهمين زودي ميميري، پس امر خود را جمع کن، و به احدي که جاي تو باشد و پس از وفات تو قائم مقام تو گردد، وصيت مکن که بتحقيق غيبت تام واقع شد، و بزودي کساني از شيعيانم ميآيند که مدعي مشاهده ميشوند، آگاه باش هر کس مدعي مشاهده و رؤيت من شود کذاب دروغگو و افتراءزده است». حال بااين توقيع که تمامي علماي شيعه قبول دارند، چگونه مدعي نيابت امامند و خود را قائم مقام علي بن محمد السمري دانسته و از مردم وجوهات و سهم امام ميگيرند. معلوم ميشود تمام اينها از جهل مردم استفاده کردهاند. بايد گفت: چون نواب اربعة امام وفات کردند و نيابت قطع شد، دکانداران مذهبي ديدند نانشان بريده ميشود. آمدند فکر ديگري کردند و آن اينکه هر کس راوي حديث است جاي امام و قائم مقام او است، و نقل کردند که امام فرموده: «وأما الحوادث الواقعة فارجعوا إلي رواة أحاديثنا فإنّهم حجتي عليکم وأنا حجة الله عليهم». و چون آن زمان مجتهد و مقلدي در کار نبوده. و اين عناوين بعدا در ميان مذاهب پيدا شده و آن زمان مجتهد نبوده است. و لذا بنام راوي حديث توقيع را صادر کردند. حال زمان ما که مجتهدين راوي حديث نيستند چگونه خود را نايب امام ميدانند بدون مدرک و سزاوار است که يک نفر از شيعيان که سهم امام به مجتهد خود ميدهد، از او مطالبة مدرک کند که شما مدرک نيابت تان چه ميباشد؟!، و أما روايت: «وأما الحوادث الواقعة فارجعوا إلى رواة أحاديثنا»، داراي نشانههايي است که کذب و بطلان آن را ظاهر ميسازد، از آن جمله: 1- راويان حديث ائمه وقتي که اين توقيع صادر شده همه مرده بودند، چگونه ميتوان به مرده رجوع کرد، و اگر بگويند به روايت راويان رجوع کنيد به خود راويان، بنابراين مجتهدين اگر راوي حديث هم باشند، نميتوان به خودشان رجوع کرد، بلکه بايد به روايات رجوع نمود. 2- ميگويد: راويان احاديث، و معلوم و مسلم است که راويان احاديث ائمه، همه بيسواد ويا کم سواد بوده و ميان ايشان قطحي و واقفي و ناووسي و جبري و خرافاتي و جعال و کذاب و غالي يعني، اهل لغو زياد بودهاند، چگونه ميتوان به ايشان رجوع کرد و چگونه اين افراد حجت ميباشند. 3- حجت را بايد خدا معلوم کند نه هر کس خود را حجت بداند، در اين روايت، اولاً هر راوي مجهول الحالي را حجت خوانده است. و ثانيا خود را حجت خوانده بچه دليل اوحجت باشد، خدا که در سورة نساء آية 165 ميگويد پس از انبياء و رسل کسي حجت نيست و فرموده: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ (النساء: 165). «پيامبران بشارت دهنده و بيمرسان بودند تا پس از آنان براي مردم بر خدا حجتي نباشد». و علي -عليه السلام- در نهج البلاغه قرآن را حجت کافيه دانسته است. و همچنين در خطبة 90 ميفرمايد: «تمت بنبينا محمد صلى الله عليه وآله حجته». يعني، پس از پيغمبر ما محمد -صلى الله عليه وآله- کسي حجت نيست. پس چگونه امام ميتواند خود را حجت بخواند و براي ديگران مانند راويان جعال، جعل حجت کند. 4- در اين توقيع ميگويد: من حجتم بر آن راويان در حاليکه تمام راويان ائمه در اول غيبت کبري مرده بودند، آيا مردگان حجت لازم دارند و چگونه آن امام براي مردگان حجت است. اينها چيزهايي است که جواب ندارد. و البته اشکالات اين روايت زياد است که به بعضي از آنها در تابشي از قرآن نيز اشاره نمودهايم. در اين باب مجلسي چندين صفحه را پر کرده و رواياتي آورده است براي اثبات عدالت و امانت و نيابت و سفارت نواب اربعه از قول همان دکانداران نيابت. و اين صحيح نيست زيرا حجيت هر کسي را بايد خدا معلوم کند نه خود آنان. و بعضي از آن روايات توقيع است از طرف امام. بايد گفت: کساني که امام غايب و خط او را نديدهاند از کجا بفهمند که آن توقيع خط امام و از خود امام است و ناقل راست ميگويد يا دروغ، اين همه راويان از قول امامان دروغ بافتهاند چگونه نقل توقيع مانند ساير روايات ايشان نباشد؟!. مجلسي پس از ذکر هر کدام از نواب اربعه پرداخته به ذکر جاي قبورشان و قبرپرستي را که بر ضد اسلام است رواج داده و توجه به قبور را که کار باطلي است اهميت داده است. و بطلان قبرپرستي با توجه به قرآن و سنت روش رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- امري واضح است. و ما در کتاب زيارت قبور دلائل بطلان قبرپرستي را آوردهايم. بنابر اين ما از اين باب صرفنظر کرده، و به همين که گفته شد قناعت ميکنيم. باب ذکر المذمومين الذين ادعوا البابيه والسفاره اين باب در ذکر کساني است که مورد مذمتند و مدعي باب و سفارت شدهاند مجلسي در ص 367 شروع کرده به ذکر اسماء ايشان ميگويد: يکي از ايشان ابومحمد حسن الشريعي است که از اصحاب حضرت هادي و حضرت عسکري بود، و او مدعي بابيت شد و مطالبي از کفر و الحاد از او ظاهر شد. و ديگر، محمد بن نصير النميري از اصحاب حضرت عسکري بود، و ادعاي بابيت و نيابت نمود و از او گفتارهاي کفر و الحاد ظاهر شد و ادعا کرد که خود پيغمبر است و فرستاده شده از طرف خدائي که حضرت هادي باشد، و قائل به تناسخ شد و زنا و لواط را حلال ميدانست. نويسنده گويد: ما قبلا کيفيت ايجاد فکر نيابت و سفارت را بدست او و به پيشنهاد او نوشتيم. و ديگر، احمد بن هلال کرخي، که از اصحاب حضرت حسن عسکري و خواص او بود، وبعدا که عثمان بن سعيد و فرزندش ادعاي نيابت امام کردند، او طاقت نياورد و زير بار نرفت و نيابت «محمد بن عثمان» را نپذيرفت، لذا يکي از نواب که حسين بن روح باشد او را لعن کرد. حال بايد سؤال کرد که نيابت نواب امام از اصول دين است و يا از فروع که اگر کسي نپذيرد موجب کفر و لعن ميشود؟! و ديگر، حسين بن منصور حلاج است که کفريات و ادعاي خدايي او مشهور است. و ديگر، أبوجعفر ابن أبي العزاقر است که نزد مردم وجاهتي داشت، وحسين بن روح او را مقام و منزلتي نزد مردم داده و چون کفرياتي از او بروز کرد، أبي القاسم حسين بن روح از او بيزاري جست و او را لعن کرد. حال جاي سؤال است اين نوابي که داراي علم غيب بودند و از هر مالي که ميآمد خبر ميدادند مال چه کس ميباشد و مقدار آن را و صاحبان آن را بيان ميکردند و حتي خود حضرت حسن عسکري و والد او که چنين نوابي داشتند، چرا اشخاصي از قبيل ابن أبي العزاقر را در دستگاه خود و به اطراف خود راه ميدادند و از خواص ميکردند تا بعدا کفريات از آنان ظاهر شود و مطرود گردند. امام و نايب امامي که از اموال مردم خبر ميدهد، چگونه از اطرافيان خود خبر ندارد؟!، آيا اين مطالب ضد و نقيض را چه بايد کرد که همه را علماي شيعه در کتب جمع کرهاند؟!. ابوحعفر محمد بن علي ابن أبي العزاقر مورد قلع و برائت گرديد و توقيعي از صاحب الزمان در لعن او وارد شد، و او معروف است به شلمغاني و داراي افکار خرافي و کفرياتي بوده و کتبي داشته که مورد قبول شيعه و خصوصا مورد قبول حسين بن روح نايب سوم بوده، و بعد مردود گرديده است، و اين قبيل اشخاص در اطراف بسيار بودهاند و چگونه امامي که عالم بقول اين راويان عالم به غيب بوده، از اين قبيل اشخاص بياطلاع بوده وبه اطراف خود راه داده است. و ديگراز مدعيان نيابت ابوبکر البغدادي براردزادة شيخ ابيجعفر محمد بن عثمان است که مورد لعن و طعن گرديد. حال چيزي که بايد گفته شود اين است که در زمان ما هزاران نفر مدعي فقاهت وجود دارند که همه خود را نايب امام ميدانند و از مردم وجوهات و سهم امام ميگيرند و بهر مصرفي که دلبخواه خودشان است مصرف ميکنند نه حسابي در کاراست و نه کتابي و نه مدرکي!، آيا مردم عوام چه بکنند و از کجا بدانند که اينان مصداق آية 34 سورة توبه نيستند که فرموده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾ (التوبة: 34) «اي مؤمنين! (بدانيد و هشيار گرديد که) بسياري از علماء و مقدسين اموال مردم را بباطل ميخورند و از راه خدا مردم را باز ميدارند». ما اين جلد 51 بحار را به اتمام رسانيديم و چيزي که موجب هدايت باشد در آن نيافتيم. حال بايد به جلد 52 و 53 بپردازيم. والسلام على من اتبع الهدى.
بسم الله الرحمن الرحيم و أما جلد 52 بحار باب ذکر من رآه ذکر کسانيکه او را ديدهاند مجلسي و ساير بزرگان شيعه در اين باب نام بردهاند کساني را که مهدي را ديدهاند. ولي بايد دانست کساني که او را ديدهاند مانند ديدن کساني است که در زمان ما باقرار خود عکس خميني را در کرة ماه ديدهاند، چون ملت ايران قيام و اقدام کرد عليه محمد رضا شاه پهلوي و او ناچار شد از ايران خارج شود، پس از آن ملت توجه کردند به يکي از علماي خود که در فرانسه بود بنام حاج سيد روح الله خميني و او را آية الله العظمي و نايب بر حق مهدي ميگفتند، و چون او را به ايران وارد کردند در ايام ورود، هرکس را ميديديم ميگفت: ما عکس آقا را در ماه ديدهايم. ولي بعدا معلوم شد ديدن ايشان خيالي و به تبليغات دکانداران بوده است، حال چنين ديدني چه اثري دارد. و مانند اينکه خود نويسنده در سن 35 سالگي تقريباً از شهر آباده گذر ميکردم به طرف شيراز چنانکه قبلا هم نوشتم در آباده وقت مغرب هواي سرد رفتم مسجد براي اداي نماز مغرب، پس از نماز چون مجلس مهيائي بود و واعظ نداشت حدود نيم ساعت سخنراني کردم و با عجله پايين آمده و رفتم به طرف خيابان، اتوبوس منتظر ما بود فوري سوار شدم و حرکت کرد، اهل مسجد که شيفتة سخن ما شده بودند تصميم گرفتند که مرا دعوت کنند براي سخنراني ده روز و در عقب ما به جستجوي ما حرکت ميکنند و چون مرا نديدند گفتند: او امام زمان بوده و سخنراني کرده و دوباره غايب شده بناء کردند گريه زاري و تأسف و اين خبر را به شيراز تلگراف کردند، چون ما وارد شيراز شديم ديديم در محافل آنجا سخن از سخنراني امام زمان در شب گذشته در آباده است. حال ديدن پانصد نفر مادي خود را در مسجد آباده چه نتيجه دارد؟!!، آن کساني را که روايات شيعه نقل کرده تماما ديدن وحدس زدن به وجود مهدي است، و اگر در بعضي از روايات آن ديده شده گفته: من مهديم شايد شوخي کرده و يا دروغ گفته و يا راوي جعل کرده است و بصرف ادعاي يک نفر مرئي و سخن او چيزي ثابت نميشود. حال ما روايات مجلسي را فردا فردا بررسي ميکنيم: خبر اول، راوي آن احمد بن علي الرازي ضعيف و اهل غلو بوده، و محل ثقه نيست. او روايت کرده از شيخي که وارد ري شده (نه نام شيخ معلوم و نه علم و عقل و مذهب او)، او روايت از شخص مجهولي بنام علي بن ابراهيم الفدکي و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام اودي. آخر اين هم شد حجت، و اين هم شد دليل. او گفته در طواف جوان خوشگل خوشبوي خوش هيئتي را ديدم که خوش کلام و خوش منطق بود، و او را نشناخته، او خود گفته: من مهديم و أيام ظهور من ظاهر شده. در حاليکه هزار و دويست سال ميگذرد و هنوز ظهور نکرده است. مجلسي آمده آن را اصلاح کند. گويا مجبور شده بزور رفو کند. گويد: اين راست گفته بنا بوده ظهور کند، ولي بدا حاصل شده است. شما را به خدا ملاحظه کنيد چگونه مردم را مسخره کرده و کتاب خود را پر نموده است. خبر دوم، نيز از همان راويان اهل غلو و مذموم و يا مجهول الحال، و او هم نقل کرده از مرد مجهولي از مردم قم بنام محمد بن عبيدالله که سي سال گردش کرده در طلب حق و آخر هم حق را پيدا نکرده است. ولي جوان خوشگلي را در طواف ديده که احتمال داده او مهدي باشد. و گويد: خدا به دلم انداخت او صاحب الزمان باشد. نويسنده گويد: اصلا نوشتن اين مطالب تضييع وقت است. خبر سوم، نقل کرده مجهول و مهملي بنام محمد بن علي الشجاعي از مجهول ديگري بنام محمد بن ابراهيم از مجهول ديگري بنام يوسف بن احمد که: در برگشت از حج نماز صبح او فوت شده و چهار نفر را ديده در يک محل و تعجب کرده و يکي از آن چهار نفر گفته ميخواهي صاحب زمان خود را به بيني و او اشاره کرده به يکي از آن چهار نفر که صاحب زمان است. او گفته دلائل و علامات او چه باشد؟ او جواب داده است: چه دوست داري آيا ميخواهي به بيني که شتر با بارش به هوا بالا رود، و يا فقط بار آن به هوا رود، کداميک را بيشتر دوست داري، او گفته فرق نميکند، بالأخره ديده است که شتر با بار آن به هوا رفته. شما را به خدا ملاحظه کنيد اين هم شد مدرک، اينان ميخواهند اصول دين خدا را با همين مهملات ثابت کنند. واقعا انسان متحير ميشود به دانشمندان شيعه چه بگويد؟!. خبر چهارم، باز روايت کرده مجهولي از مجهول ديگري که روز وفات حضرت حسن عسکري، طفل ده وجبي را ديده که ردائي بر خود پيچيده و بر جنازه نماز خوانده و سپس وارد خانهاي شده غير از آن خانهاي که از آنجا خارج شده بود. مجلسي اين روايات را جمع کرده که ثابت کند مهدي ديده شده است. در حاليکه در اين روايات نه نامي از مهدي است و نه نشانهاي. و نه حجتي. بلکه اين مجهولين، حدس زدهاند که مرئي آنان مهدي بوده است. خبر پنجم، روايت کرده مجهولي از مجهول ديگر، از مجهولي بنام احمد الانصاري که در مستجار مکه حدود سي نفر بوديم که جواني خوشگل را ديدهاند و سپس آن جوان خوش هيکل دعاهايي را خوانده است. پس شخصي بنام ابوعلي محمودي گفته: اي قوم، آيا اين شخص را ميشناسيد اين شخص صاحب زمان است، آنان گفتهاند: به چه دليل؟ او گفته است: براي اينکه هفت سال خدا را خوانده و دعا کرده تا صاحب الزمان را ببيند. (آخر اين هم شد دليل)، سپس راوي گويد: در مزدلفه در خواب ديده که رسول خدا به او فرموده آن شخصي را که ديدهاي اوصاحب زمان تو بوده است. شما را به خدا آيا با اين خيالات ميتوان اصلي ثابت نمود؟! خبر ششم، احمد بن علي الرازي غالي روايت کرده از مردي از اهل قزوين که نه نام او را برده و نه مذهب او را و او از مجهول ديگري که او وارد شده بر کسيکه خود مدعي نيابت و سفارت بوده يعني، علي بن ابراهيم بن مهزيار و سؤال کرده از آل محمد و او جواب داده که از امر بزرگي سؤال کردهاي که خود من حيران و ناتوانم زيرا بيست سال حج کردم تا امام را طلب کنم وعيان به بينم ولي راهي پيدا نکردم. حال جاي سؤال است که اين شخص چگونه نايبي است که خود از امامش خبر ندارد و سالها حج کرده تا شايد به مراد خود برسد. بالأخره معلوم نيست اين نايب براي چه اين خبر را جعل کرده گويا براي تحکيم دکان خود بوده است. و مجلسي اين خبر و قضية او را که هيچ مدرکيت ندارد چند جاي بحار مکرر کرده و چون خوش داشته اين قصهها را مکرر نموده و درک عيب آنرا نکرده که شاعر گويد: وعين الرضا عن کل عيب کليلة
ولکن عين السخط تبدي المساويا
بالأخره اين مدعي نيابت با يک قصة طولاني با زرق و برق يک مرتبه امام را ديده آن هم در بيابان طائف و دور از مردم. و آن امام برخلاف سنت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در و درباني داشته است!!. و اين شخص نايب نکرده نيابت خود را از قول او نقل کند شايد نسيان کرده است!!. بلکه عرض کرده شما چه وقت ظهور ميکنيد؟ او جواب مبهمي داده که نه خود شنونده فهميده و نه خواننده. و در جواب گفته است: ظهور من وقتي است که خورشيد و ماه جمع شود. در حاليکه جمع خورشيد و ماه بهنگام ظهور مهدي مخالف قرآن است، بلکه جمع خورشيد و ماه مربوط به قيامت است که خدا در سورة قيامت آية 9 فرموده: ﴿وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ﴾ (القيامة: 9). «و يكجا جمع كرده شود آفتاب و ماه». و نيز يکي از علائم ظهور را خروج دابّه از زمين ذکر نموده است، در حاليکه اين هم مربوط به قيامت است. خبر هفتم، نقل شده از يکي جلاوزه و شرطههاي مجهول الحال و مجهول الاسم که او گفته است: من نسيم را ديدم که درب خانه را در سر من رأي شکسته و بيرون آمده، و بدست او طبرزين و گفته: چه ميکني در خانة من (معلوم نيست گفته و يا کسي به نسيم گفته چه ميکني در خانهام). آيا اين خبر سرار مبهم و نقل از يک نفر پاسبان چه چيز را ثابت ميکند و آقايان از نقل آن چه مقصودي دارند. خبر هشتم، از تمام اخبار سابقه مهملتر و مبهمتر است، زيرا نقل کرده از علي بن محمد که معلوم نيست کدام علي بن محمد، و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام محمد بن اسماعيل که او گفته است: «او را ديدم بين دو مسجد در حاليکه طفل بود». (معلوم نيست او که را ديده و بين دو مسجد کدام دو مسجد). آيا اين شد خبر يا کلام مهمل. خبر نهم، نقل کرده از خادم ابراهيم عبده، و معلوم نيست نام خادم و حال او، که او گفته است: «من بالاي صفا بودم که غلامي آمد و کتاب مناسک ابراهيم را گرفت و چيزهايي گفت». حال بايد از مجلسي و امثال او پرسيد: خادم که بوده و کدام غلام و چه چيز گفته آن غلام؟! آخر نقل اين مبهمات چه فايده دارد؟! حال اگر مهدي هم بوده چه گفته معلوم نيست. خبر دهم، بهمان اسناد مجاهيل نقل شده از ابراهيم بن ادريس که او گفته: «او را ديدم پس از گذشتن ابي محمد، هنگاميکه به تکليف رسيده و دست او را بوسيدم (متأسفانه بيان نکرده کی را ديده و دست کی را بوسيده است). خبر يازدهم، نيز از خادم عبده نقل کرده که مجهول الحالي است، او نقل کرده که ابي عل بن مطهر گويد: «رأيته ووصف قده»، يعني: «او را ديدم و قد او را توصيف نموده است»، أما بيان نکرده که را ديده و قد او چگونه بود. خبر دوازدهم روايت کرده يک نفر غالي بدتر از شرک از مرد مجهولي به نام ابيذر احمد بن ابيسوره و او از مجهول ديگري که زيدي مذهب بوده که او در حير جوان خوش صورتي را ديده، و با و گفتگو کرده و حوالة پولي از او گرفته و خيال کرده و يا او گفت: من محمد بن الحسن هستم. حال آيا قول يک نفر زيدي براي مذهب امامي حجت است، و اگر او گفته: من محمد بن الحسنم، بايد گفت: محمد بن الحسن بسيار است، از کجا معلوم که مهدي باشد؟!. خبر سيزدهم، مرفوع است، و آن اعتباري ندارد و راوي آن زهري از اهل سنت است، او گفته اين امر را آن قدر بسختي طلب کردم که مال شايستهاي در آن از بين رفت (معلوم نکرده کدام امر، و اگر مقصود او رسيدن به مهدي بوده که رسيدن به او نه اصل دين است و نه فرع آن و کار بيهودهاي کرده است)، ميگويد: پس خدمت «عمري» رفتم و او را ملازم شدم و خدمت کردم، و پس از آن از صاحب الزمان سؤال کردم، او گفت: اين کار يعني وصول به او ممکن نيست (البته دکان داران هر چه بيشتر ناز کنند خريدار ناز زيادتر است). بالأخره گويد: خضوع و التماس کردم گفت: صبح بيا (همان کس که ميگفت ممکن نيست چون بيشتر چاپلوسي کرده و ممکن شده و گفته صبح بيا)، پس صبح حاضر شدم، او به استقبال من آمد و با او جوان خوش صورتي بود از همه خوشگلتر و خوشبوتر بهيئت تجار، چون به او نظر کردم به عمري نزديک، به او اشاره کرد، پس به طرف او ميل کردم و از هر چه سؤال کردم جوابم داد، سپس گذشت که داخل خانه شود و آن خانه از خانههاي کرايهاي بود، پس «عمري» گفت: اگر خواهي سوال کن که بعدا او را نخواهي ديد، پس رفتم که سؤال کنم نشنيد و داخل خانه شد، و با من سخن نگفت بيشتر از آنکه چنين گفت: «ملعون ملعون من أخر العشاء إلى أن تشتبک النجوم». نويسنده گويد، اولاً، معلوم نشد که «عمري» کيست، اگر نايب صاحب الزمان است که اين سخن او دکانداري بوده که اول گفته ممکن نيست و چون او تملق گفته ممکن شده. ثانياً، جوان خوشرو بسيار است از کجا معلوم که مهدي بوده؟!. ثالثاً، ملعون من أخر العشاء غلط است بلکه آنچه از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- رسيده اين است که: «ملعون من أخر المغرب حتي تشتبک النجوم»، يعني نماز مغرب را اول وقت بايد خواند و ملعون است آنکه عقب بيندازد تا ستارگان ظاهر شوند. و در مورد نماز عشاء مستحب است که هر چه بيشتر به تأخير يعني، نزديک به آخر وقت آن خوانده شود چنانکه اين مطلب در کتب خود شيعه مکرر شده از آن جمله در وسائل / ج 3/ ص 146 وارد شده که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «لولا أن أشق علي متي لأخرت العشاء إلي نصف الليل». و في رواية: «إلي ثلث الليل رابعا»، ديدن صاحب الزمان در اين روايت و مانند آن همه مخالف عقايد خود شيعه است که نقل کردهاند: امام زمان در توقيع خود فرمود: هر کس قبل از ظهور من ادعاي رؤيت کند او کذاب و افتراء زننده است. شما را به خدا ملاحظه کند از يک طرف نقل ميکنند هر کس ادعاي رؤيت کند دروغگو است، و از طرف ديگر داستانهاي کذابی در اثبات رؤيت ميآورند، آيا اين تناقض نيست؟!!. خبر چهاردهم را روايت کرده احمد بن علي الرازي که از غلاة بدتر از مشرکين است از مجهولي بنام محمد بن علي و او از مجهول ديگري بنام عبيدالله بن محمد بن جابان، و او از مجهول ديگري بنام داود بن غسان البحراني. و معلوم نيست اين افراد مجهول راست گفتهاند و يا بدروغ از ابي سهل نوبختي نقل کردهاند که او وقت تولد طفل را خبر داده و گفته: مادر او صقيل است. و تازه ابوسهل از راوي تقيه کرده و گفته وقت تولد محمد، پس اين روايت نشان کذب در آن موجود است. خبر پانزدهم، که مجلسي اشتباه کرده و ميگويد: 14. بهر حال يک نفر غالي روايت کرده از مدعي نيابت بنام محمد بن جعفر الاسدي که خود را يکي از نواب صاحب الزمان ميداند. حال تعجب است که او روايت کرده از مرد مجهولي بنام حسين بن محمد بن عامر و او از مجهول الحال ديگري بنام يعقوب بن يوسف که او از سفر مکة خود تعريف کرده و گفته: در مکه وارد منزلي شده و در آن منزل کسي رفت و آمد ميکرده که خيال کرده شايد مهدي است (بايد گفت: اگر محمد بن جعفر الاسدي خود از نواب است بايد از حضرت مهدي بپرسد که شما در آن منزل رفت و آمد ميکردي يا کس ديگر بوده است ديگر اين همه طول و تطويل نميخواهد معلوم ميشود از ريشه دروغ است. باضافه) از آن شخص محتمل المهدي صلواتي نقل کرده که مخالف قرآن است، زيرا 13 حجت تراشيده پس از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- با اينکه قرآن در سورة نساء آية 165 ميفرمايد: پس از انبياء کسي حجت نيست و بعلاوه در اين دعا براي خدا خليفه قائل شده که اين نيز باطل است. و در اين دعا و صلوات گويد: خدايا قائم را از دست جبارين خلاص کن (وخلّصه من أيدي الجبّارين)، و اين نيز باطل است زيرا او در دست جبارين نيست: باضافه در آخر اين صلوات آمده است که: «وصل علي وليک وولاة عهد والأئمة من ولده ومد في أعمارهم ورد في آجالهم»، و اين غلط اندر غلط است، زيرا اگر منظور از «وليک» مهدي باشد، پس، جملة: «الأئمة من ولده» غلط است، زيرا أئمه از اولاد او نيستند. و ديگر اينکه ائمه همه وفات کردهاند، بنابراين جملات: «ومد في أعمارهم، وزد في أجالهم». «طولاني کن عمرهاي أئمه را و زياد کن در اجلهاي ايشان» غلط است. معلوم ميشود مهدي علماي شيعه زبان عرب را هم نميداند و دعاي غلط ميخواند. خبر پانزدهم بحساب مجلسي، روايت کرده است مهملي که شايد وجود خارجي نداشته بنام الفهام، گويد: حديث کرد مرا مهمل ديگري بنام احمد بن محمد بن بطه. تعجب است در تمام اين ابواب يک روايت که از هر جهت صحيح باشد وجود ندارد. در اين خبر گويد: احمد بن محمد بن بطه (مرد مهمل، خرافي بوده و) داخل مشهد نميشده و از پشت شبکه زيارت ميکرده است (حال کدام مشهد معلوم نيست و چرا داخل نميشده و چرا از پشت شبکه زيارت ميکرده؟! اصلاً زيارت قبر در شرع اسلام مذموم است. معلوم ميشود مرد خرافي بوده) سپس آن مرد خرافي گفته: روز عاشورائي که از راه خلوت بود آمدم و ديدم مردي نزديک در نشسته و گفت: کجا ميروي و نام مرا گفت؟ من جواب گفتم: ميخواهم از پشت شبکه زيارت کنم ميآيم حق تو را قضا ميکنم (حال چه حقي معلوم نکرده!). پس آن شخص ميگويد: چرا داخل نميشوي؟ در جواب گفته: براي آنکه خانه، مالک دارد و من بغير اذن او داخل نميشوم. بهرحال اين راوي مهمل معلوم نيست چه ميخواهد و چه ميگويد!. خبر شانزدهم، روايت کرده علي بن عبدالله الوراق که نام او در رجال نيست و شايد وجود نداشته، و او روايت جعل کرده از قول سعد (کدام سعد معلوم نيست)، او از احمد بن اسحاق روايت کرده که احمد بن اسحاق گفته است من مهدي را ديدهام که صورتش همچون ماه شب چهارده بود. (حال گفتن و ديدن او چه مدرکي ميشود او خود مدعي نيابت است، مدعي کلامش دليل نميشود. و عجبتر از همه اين است که احمد بن اسحاق را يکي از نواب صاحب الأمر شمردهاند، در حاليکه در ص 87 ج 52 بحار در خبر سعد بن عبدالله ذکر کرده که احمد بن اسحاق در زمان حضرت امام حسن عسکري در حلوان فوت کرده و او را دفن کردهاند). معلوم ميشود اين نويسندگان از دروغ و ضد و نقيض واهمهاي ندارند. خبر هفدهم، روايت کرده است مظفر علوي که خود مدعي سفارت بوده، از ابن العياشي مجهول و او از پدرش که او نيز مجهول است، و او روايت کرده از آدم بن محمد که مهمل است و نامي از او در رجال نيست، و او روايت کرده از علي بن الحسين بن هارون که او نيز مهمل است، و او روايت کرده از جعفر نام مهملي و او روايت کرده از مجهولي بنام يعقوب بن منفوس که او گويد: من مهدي را در دامان پدرش ديدم (حال بايد گفت: اين مظفر علوي اگر خودش سفير امام است ديگر مهدي را خودش بايد ديده باشد نه اينکه ديدن او را از چندين نفر واسطة مهمل و مجهول نقل کند. واقعا اين چه بازي است!). خبر هيجدهم، روايت کرده مرد مهمل مجهولي بنام علي بن الحسن بن فرج از مجهول ديگري بنام محمد بن حسن کرخي که او گفته: شنيدم مردي از اصحاب ما ميگفته: من صاحب الزمان را ديدهام. أما نام آن مرد را بيان نکرده که معلوم شود صادق بوده يا کاذب؟ حال بايد از مجلسي و امثال او پرسيد: آيا مرد بينام و نشان چنين و چنان گفته چه مدرکيتي دارد و چه چيزي را ثابت ميکند؟!!. خبر نوزدهم، روايت کرده ماجيلويه مجهول از محمد عطار مجهول از معاويه بن حکيم و محمد بن ايوب بن نوح و محمد بن عثمان العمري که خود وکيل و سفير امام بوده که اينان گفتهاند: ما چهل نفر بوديم که حضرت حسن عسکري پسرش را در منزلش به ما نشان داد و گفت: اين امام شما است و متفرق نشويد پس از من که در دينهاي خود هلاک ميشويد، آگاه باشيد که پس از امروز ديگر او را نخواهيد ديد. (حال جاي پرسش از چند چيز است: اول اينکه گفته: اين امام شما است پس از من متفرق نشويد که در دينهاي خود هلاک ميشويد! بايد گفت: مگر اينان چند دين داشتهاند که فرموده: «أيادنکم. دينهاي خود». دوم، مگر مهدي اصول و يا فروع دين است که عدم معرفت به او هلاکت است، مهدي اگر راست باشد بايد تابع دين باشد نه اصل آن و نه فرع آن. سوم، فرموده: پس از امروز او را نخواهيد ديد در صورتيکه محمد بن عثمان مدعي سفارت بوده، و در خبري گفته: من او را ديدم گردن او مانند نقره است، و نيز در جاي ديگر گفته: من در طواف او را ديدم. اينکه ضد و نقيض شد. بهرحال ميگويند: دروغگو حافظه ندارد. خود همين محمد بن عثمان در خبر بعدي که خبر بيستم باشد، گويد: من او را ديدهام گردن او مانند گردن من است. خبر بيستم، راوي نقل کرده از محمد بن عثمان که امام را ديده و گردن او مانند گردن خودش بوده است. حال اگر سؤال کني اين خبر ضد خبر نقل نوزدهم است جواب ندارند. خبر بيست و يکم، روايت شده از مرد فارسي که نام و نشان او معلوم نيست و کذب و صدق آن نيز معلوم نيست که گفته: کنيزي را ديدم بچهاي را پوشانيده است، چون پوشش او را برداشتم طفل خوشگلي را ديدم که موي نافش سبز بود (حال معلوم نکرده کدام کنيز و کدام طفل، پدرش که بوده! روايتي است بي سر و ته. راويانش محمد بن عبلي بن عبدالرحمان و ضوء بن علي هر دو مجهول و مهمل ميباشند. خبر بيست و دوم، روايت کرده مهملي بنام عبدالله بن محمد بن جعفر، و او از مهمل و مجهول ديگري بنام محمد بن جعفر فارسي، و او از مجهول ديگري بنام محمد بن اسماعيل و او از مهمل ديگري بنام مسرور و او از مهمل ديگري بنام مسلم بن الفضل و او از أبا سعيد غانم بن سعيد الهندي قصة دور و درازي را که اگر راست گفته باشد چيزي را ثابت نميکند. زيرا گفته در عراق داخل خانه و بستاني شدم، شخصي نشسته با من به هندي سخن گفت. أما آن شخص نامش چه بوده و نشانش چه بوده معلوم نکرده. و ظاهرا خيال کرده که او مهدي است. خبر بيست و سوم، حميري گويد: از محمد بن عثمان عمري سؤال کردم آيا تو صاحب را ديدهاي؟ گفت: بلي و آخرين عهد من با او در بيتالحرام بوده که ميگفت: «اللهم أنجز لي ما وعدتني»، و اين خبر ضد خبر نوزدهم است، فراجع. نويسنده گويد: ما تا اينجا بيش از نصف اخبار اين باب را بررسي کرديم، و اگر بخواهيم تمام اخبار اين باب را بنويسيم و بررسي کنيم واقعا تضييع عمر است، و بعضي از اين اخبار تکراري است. مجلسي در آخر اين باب نقل کرده که مهدي کساني را شفا داده، کور را چشم داده، فلج را از فلج رها نموده و غير اينها. و اين قضايا مورد اشکال است از چند جهت: اولا، شبيه به اين معجزات وکرامات را فرقههاي باطله نيز از بزرگان خود نقل کردهاند و آنچه از مهدي نقل شده يک صدم بلکه يک هزارم اخبار ديگران نيست. اگر پذيرفتني است بايد همه پذيرفته شود. شما از باب نمونه کرامات صوفيه را در تذکرة الاولياء و کتاب نفحات الأنس بخوانيد. ثانيا، ميبينيم رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را زن يهودي زهر داد و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- خود را شفا نداد، و اين قضايا که مجلسي از مهدي نقل کرده صد يک آن از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل نشده است. اميرالمؤمنين علي را ضربت زدند، در بستر افتاد اولاد او که امام بودند مانند حضرات حسنين و بزرگاني مانند محمد بن حنفيه و حضرت عباس دور بستر او گريه ميکردند و نتوانستند پدر بزرگوار خود را شفا بدهند. باضافه عقيل برادر حضرت در آخر عمر کور شد، اگر علي -عليه السلام- ميتوانست شفا بدهد صلة رحم واجب بود. و حتي انبيايي مانند ايوب -عليه السلام- مريض شدند و خود نتوانستند خود را شفا دهند تا اينکه خدا آنان را شفاء داد. علي بن موسي الرضا -عليه السلام- چند حبة انگور مسموم او را از پاي درآورد و فوت نمود، و نتوانست خود را شفا دهد. امام زين العابدين روز عاشوراء تب داشت، امام حسين او را شفا نداد. ثالثا، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در دعاي جوشن و ساير دعاها ميخواند: «لايشفي المرضى إلا هو». يعني، جز خدا کسي شفا نميدهد». آيا چه کسي در گرفتاريها به داد انسان ميرسد، قرآن ميگويد: فقط خدا، و ميگويد: شما در گرفتاريها خدا را خالصانه ياد ميکنيد، و غير او را رها ميکنيد و در اين صورت خدا گرفتاريها را از شما برطرف ميکند. و لذا قرآن دربارة مشرکين فرموده است که ايشان در دريا خدا را مخلصانه ميخوانند، يعني اگر حال دريا را در خشکي داشته باشند و فقط خدا را برطرف کنندة گرفتاري و شفا دهندة امراض بدانند، موحد خواهند بود و در غير اين صورت خير. ما اگر بخواهيم آيات قرآن را راجع به اين موضوع بياوريم بحث به درازا ميکشد. رابعا، آيا ميتوان گفت: امام مهدي، از خدا مهربانتر است، چطور کسي جرئت ميکند بگويد: خدا کور و يا فلج کرده ولي مهدي شفا داده است؟ خامسا، قرآن در سورة شعراء، از قول حضرت ابراهيم -عليه السلام- ميگويد: ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾ (الشعراء:80) «اگر من (که ابراهيم رسول خدا هستم)، بيمار شوم فقط خدا شفا ميدهد نه خودم». و خدا به رسول خود خاتم انبياء فرموده: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا * قُلْ إِنِّي لَا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا رَشَدًا * قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَلَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا﴾. (الجن: 20- 22) «(اي محمد!) بگو، همانا فقط پروردگارم را ميخوانم و احدي را شريک او نميکنم، بگو: محققا من مالک ضر و نفعي براي شما نيستم، بگو: محققا مرا هرگز پناه نميدهد از قهر خدا احدي و هرگز غير او پناهي نخواهم يافت». و خدا در قرآن مکرر فرموده: ﴿وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ﴾ (الأنعام: 17). «و اگر خدا به تو ضرري برساند برطرف کنندهاي جز او نيست ...». بنابراين اين کاشف ضرر و دافع آن و شافي امراض و معطي خير جز خدا نيست حتي انبياء. و حتي خود خاتم الأنبياء براي خودش نميتواند جلب خير و يا دفع ضرري کند مگر بقدر ساير افراد بشر. و هيچکس غير از خدا نميتواند دفع ضرر و جلب خير کند و يا شفا دهد و يا حاجت روا کند و يا واسطة اين کارها شود و خدا به کسي چنين اموري را واگذار نکرده است. برميگرديم به اصل مطلب: يکي از کسانيکه مجلسي نوشتند او مهدي را ديده است، سعد بن عبدالله اشعري است که در باب ذيل بيان خواهد شد: باب خبرسعد بن عبدالله خبر سعد بن عبدالله وديدن او قائم را و مسائلي که از او پرسيده است صدوق نقل کرده از احمد بن عيسي بواسطة نوفلي و احمد بن عيسي مجهول الحال است، و او نقل کرده از احمد بن طاهر القمي و او نيز مجهول و مهمل است، و او نقل کرده از محمد بن بحر که از غلاه و بدتر از مشرکين است، و او نقل کرده از احمدبن مسرور که مهمل و مجهول است. در اينجا معلوم شد که صدوق نقل کرده از سعد بن عبدالله با پنج واسطه در حاليکه اين صحيح نيست، زيرا صدوق همواره در احاديث خود، از سعد با يک واسطه نقل ميکند که پدرش باشد و يا محمد بن الحسن الوليد. اشکال ديگر اينکه سه نفر از اين پنج واسطه مجهول ومهمل و يکي از آنان غالي است، و اين خبر در کمال ضعف است. اشکال ديگر اينکه علماي رجال و حديث سعد بن عبدالله را از کساني که روايت از امام زمان کرده باشد نشمردهاند و از کسانيکه معجزه ديده باشند به حساب نياوردهاند در صورتيکه در اين خبر ميخواهد معجزه براي امام بشمرند. اشکال ديگر اينکه در اين خبر نقل کرده که احمد بن اسحاق در زمان امام حسن فوت شده است. و اين ضد اخباري است که او را از نواب امام زمان شمردهاند. اشکال ديگر اينکه در اين خبر ميگويد: صاحب الأمر با آن انار طلا بازي ميکرد در حاليکه در خبر کافي در جلد اول ص 311 حضرت صادق ميفرمايد: صاحب اين امر از طفوليت اهل بازي و لهو لعب نيست. باضافه داشتن انار طلا و بودن آن در منزل امام موجب نقض امام است. اشکال ديگر آنکه در اين خبر امام زمان راجع به اموال مردم از غيب خبر داده در حاليکه جز خدا کسي غيب نميداند، و بعلاوه در اين حديث گويد: احمد بن اسحاق جامة پيره زني را در کيف دستي خود جا گذاشته و فراموش کرده بود براي امام بياورد و امام آن را از او مطالبه ميکند و او افسرده ميشود تا اينکه بهنگام نماز جامه را در زير پاي حضرت عسکري مييابد. شما را به خدا ملاحظه کنيد چه خرافاتي بنام اسلام ساخته و پرداختهاند، انسان متحير ميماند چه جوابي بگويد، بايد به ايشان گفت: مگر امام شما بالاتر از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- است؟!، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در مراجعت از غزوة بني المصطلفي، در بين راه چون هودجها را حرکت دادند از آن جمله هودج عايشه را در حاليکه اودر هودج نبود و رفته بود در جستجوي گردنبند خود، چون برگشت ديد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- با لشکر و اصحاب رفتهاند. و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- اورا جا گذاشته است، از آن طرف صفوان نامي رسيد و عايشه را ديد و شناخت و او را به مدينه آورد و منافقين دربارة عايشه سخناني بافتراء گفتند که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- تا دو ماه نسبت به او کم لطف بود و ميخواست او را رها کند تا اينکه آيات افک براي تطهير و پاکدامني عايشه نازل شد بهرحال رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از جا ماندن عيال جوانش در بيابان خبر نداشت، ولي امام اينان از جا ماندن فلان جامة پيره زن خبر دارد. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- هنگام هجرت طي الأرض نداشت و با پاي پياده هجرت کرد و در بين راه مخفي شد، ولي اينان از فرسخها راه دور ميتوانند اموال مردم را نزد خود حاضر کنند؟!.اشکال ديگر، در اين حديث دربارة حروف «کهيعص»، که در اول سورة مريم است گويد: منظور از کاف، کربلا، و منظور از ها، هلاک عشرت، و ياء پيروان يزيد. و عين عطش حسين و صاد صبر اوست. و اين نيز صحيح نيست و مخالف قول مفسرين و مخالف با قول حضرت علي است، که در همين بحار از حضرت علي نقل شده که هر يک از حروف يکي از اسامي خداست. و نيز حضرت علي در دعا به خدا عرض ميکند: «يا کاف یا ها، يا ع، یا ص اغفرلي»، يعني اي کريم، هادي، عليم، صادق مرا بيامرز، بنابراين ميتوان گفت: منظور از «کهيعص» همين است که خدا در اول سورة مريم به صفات خود قسم ياد نموده که آنچه در آن سوره است حقيقت است. بهرحال آنچه ذکر شد بعضي از اشکالات اين خبر ميباشد و در اين خبر اشکالات بسيار ديگري ميباشد و متن آن مخالف بسياري از آيات قرآن است، و لذا ما صرف نظر ميکنيم. اين سعد، خود کتابي نوشته بنام «المقالات و الفرق»، و در آنجا ذکر از ديدن صاحب الامر نکرده، و اگر اين خبر صحيح بود در آنجا ذکر مينمود. باب عله الغيبه وکيفيه انتفاع الناس به علت غيبت مهدي و چگونگي بهره بدن مردم به آن علماي شيعه در اينجا براي غيبت مهدي علل و اسبابي شمردهاند که هيچ يک صحيح نيست واخباري از ائمه نقل کردهاند که موافق با عقل و قرآن نيست و قطعا ائمه مخالف قرآن و سنت رسول -صلى الله عليه وسلم- سخني نميگويند و ممکن است کذابان وجعالان آن اخبار را جعل کرده باشند. ولي اينان تعصب مذهبي مانع تفکرشان شده است، در حاليکه خود ائمه گفتهاند: اخبار ما را با قرآن و سنت بسنجيد و اگر موافق نبود رها کنيد. ما اکنون عللي که براي غيبت ذکر شده است يکي يکي ذکر ميکنيم و با عمل و قرآن ميسنجيم تا خود خواننده قضاوت کند. قطع نظر از اينکه راويان اين اخبار اکثرا يا از غلاتند يا از مجهولين و يا از کذابين. و لذا ما متعرض سند آنها نميشويم و متن آنها را محل نظر قرار ميدهيم: علت اول: خوف قتل غيبت او باري خوف از کشته شدن خود است چنانکه مجلسي احاديث 1 و 2 و 5 و 10 و 16 و 18 و 20و 231 و 22 نقل کرده است. و اين صحيح نيست و برخلاف سنت إلهي و قرآن است، زيرا اگر بنا باشد کسي حجت إلهي باشد و غايب شود و از ترس مردم خود را مخفي کند بايد تمام انبياء مخفي شوند، و أبداً خود را نشان ندهند، زيرا هر پيغمبري احتمال ميدهد مخالفين او، او را به قتل برسانند، پس بايد ابلاغ رسالت ننمايد در حاليکه آيات قرآن ميگويد: ﴿إِنِّي لا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ (النمل: 10). «رسولان در نزد من نمىترسند!» ﴿فَلا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ (آل عمران: 175) «پس اگر مؤمن هستيد از آنان نترسيد و از من بترسيد». ﴿فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ﴾ (المائدة: 44) «پس از مردم مترسيد و از من بترسيد». ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ﴾ (الأحزاب: 39) «[همان] كسانى كه پيامهاى خداوند را مىرسانند و از او مىترسند و جز خدا از كسى نمىترسند». و حجت الهي بايد به همه برسد چنانکه قرآن فرموده: ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ (الأنعام: 149) «بگو: دليل رسا [و محكم] از آنِ خداست». و خدا به رسول خود فرموده: ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ (المائدة: 67) «و خداوند تو را از [شرّ] مردم حفظ مىكند». ثانيا، اگر علت غيبت خوف قتل باشد، بايد تا قيامت ظاهر نشود زيرا اين علت هميشه بوده و هست بلکه روز به روز خوف قتل زيادتر است، پس بايد تا قيامت غايب شود. ثالثا، زمان ما که رياست و سلطنت مملکت شيعه با نايب بر حق امام است بقول اينان، چرا ظاهر نميشود مگر او از نايب برحق خودش هم خوف دارد، پس يا نايب بر حق بر حق نيست و يا مهدي غايب وجود ندارد. شما ملاحظه کنيد اين علت و دليل چه قدر سست و بيپايه ميباشد، اگر خوف قتل دليل باشد بايد رسول خدا اصلا قيام نکند و خلفاء از خانة خود بيرون نيايند و رسول خدا به جهاد نرود چرا براي خوف قتل، در حاليکه رسول خدا از صدها امام وجودش عزيزتر است و مع ذلک بدليل خوف قتل خود را پنهان نکرد. علّت دوّم: سنن أنبياء علت دوم، سنن انبياء چنانچه مجلسي در خبر 3 و 4 ذکر کرده است و حال آنکه چنين نبوده، هيچ يک از انبياء غايب نشدند و اگر چند روزي از محل خود بجاي ديگر منتقل شدند يا زمان نبوت نبوده مانند حضرت موسي -عليه السلام- که از مصر رفته به مدين نزد شعيب -عليه السلام-، و اين را غيبت نميگويند، و يا براي مأموريتي بوده است مانند حضرت ابراهيم -عليه السلام- که پس از بت شکني، مأموريت بعدي او، به طرف مکه براي تطهير خانة خدا و تعمير آن بود. و اما حضرت يونس -عليه السلام- که از ميان امت خود بيرون رفته به لب دريا و وارد شده در شکم ماهي، پس اين را غيبت نميگويند بلکه کنارهگيري از قوم و گرفتار تنبيه إلهي شدن است. اگر فلان پيغمبر مورد غضب قوم شده و قوم او را در چاه انداختند و يا از او کناره کردند اين غيبت نيست. آيا اين نويسندگان شيعه چرا تاريخ انبياء را در نظر نميگيرند و حاضر به تفکر نيستند. علت سوم: حکمتش کشف نشده علت سوم، شما نميفهميد و حکمتي دارد که آن حکمت کشف نشده و نبايد از آن سؤال شود و سري از اسرار است چنانکه مجلسي در خبر 4 و 7 نقل کرده است. و اين هم سخن باطلي ميباشد زيرا اگر کسي نميفهمد اولا چرا در اخبار گذشته علت آنرا ذکر کرده گفتهاند براي خوف قتل. ثانيا، چيزي را که مردم نميفهمند خدا از مردم نميخواهد و مکلف به آن نيستند، قرآن نازل شده براي آنکه بفهمند و فکر کنند و بصيرت پيدا کنند. انبياء براي آگاهی مردم آمدند و مردم را مکلف به ايمان چيزی را که نميفهمند نکرد چنانکه قرآن در سورة انعام آية 104 ميفرمايد: ﴿قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا﴾ (الأنعام: 104) «دلايل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد كسى كه (به وسيله آن، حقّ را) ببيند، به سود خود اوست و كسى كه از ديدن آن چشم بپوشد، به زيان خودش مىباشد». و در سورة صافات آية 175 فرموده: ﴿وَأَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ﴾ (الصافات:175) «و وضع آنها را بنگر (چه بىمحتواست) اما بزودى (نتيجه اعمال خود را) مىبينند!» و در سورة آل عمران آية 13 فرموده: ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ﴾ (آل عمران: 13) «در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت!». و در سورة جاثيه آية 20 ميفرمايد: ﴿هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ (الجاثـية: 20) «اين (قرآن و شريعت آسمانى) وسايل بينايى و مايه هدايت و رحمت است براى مردمى كه (به آن) يقين دارند!». و در سورة انفال آية 42 فرموده: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ (الأنفال: 42) «تا كسى كه نابود شده است، از روى دليل نابود شود و كسى كه زندگى يافته است از روى دليل زنده ماند». پس نميفهميد و کشف نشده و سؤال نکنيد، اين جملات براي عجز راهنمايان و ناتواني و جهل آنان است. در اينجا در بعضي از اخبار تشبيه کرده عدم کشف حکمت غيبت را به عدم کشف حکمت کارهاي خضر براي حضرت موسي که مثلا چون خضر کشتي را سوراخ کرد و غلامي را کشت و ديواري را بر پا داشت، حکمت و سبب آنرا حضرت موسي ندانست. جواب گوئيم: اولا، در مطالب ديني نبايد قياس کرد، اگر حضرت موسي -عليه السلام- چيزي را ندانست اين دليل نميشود که مردم ديگر و خصوصا امت اسلام چيزي را درک نکنند. ثانيا، سوراخ کردن کشتي و کشتن غلام و بر پا کردن ديوار معلوم نيست کار خضر بوده و قرآن آن عالمي که چنين کارهايي انجام داده، معلوم نکرده و آن شخص يکي از بندگان مقرب و يا يکي از فرشتگان مطيع إلهي بوده است. ثالثا، حضرت موسي -عليه السلام- آن کارها را از آن عالم پرسيد و او بيان کرد و باري مکشوف شد چنانکه در سورة کهف آمده است. رابعا، حضرت موسي -عليه السلام- پيغمبر بود و از وحي پيروي کرد و به او وحي شد که برود مثلا از خضر پيروي کند و يا از او تعلم کند، ولي براي مردم ما وحي نشده است و خدا به ملت ما وحي نکرده که هر چه مجلسي گويد: قبول کنيد. شما به بينيد يک عده راويان بيسواد و يا کم سواد هر چه نقل کردهاند اين نويسندگان قول آنها را فکر نکرده و نسنجيده براي تعصب قبول ميکنند. خامسا، يکي از خرافاتيکه ايشان معتقدند همين حيات جاويد براي خضر است که مخالف قرآن است چنانکه در سورة انبياء آية 34 فرموده: ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾ (الأنبياء: 34). «و ما براي هيچ بشري قبل از تو (اي محمد) ماندن در دنيا را قرار نداديم». و نيز رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- هنگام جنگ بدر فرمود: «خدايا اگر اين ياران و اصحاب من هلاک شوند پس در زمين عبادت نشوي»، و اگر خضري زنده و به عبادت خدا اشتغال داشت، پيغمبر خاتم چنين سخني عرض نميکرد. بهرحال آية فوق نکره در سياق نفي و مفيد عموم است و ميفهماند که تمام انبياء از دنيا رفتهاند چه موسي و چه عيسي و چه خضر و چه الياس -عليهم السلام-. بهرحال در زمان ما يک عده عوام پيدا شدهاند و بنام خضر، ميگويند: پيامبر و امام نميميرند، و گاهگاهي مال خود را در اين راه نيز تلف ميکنند، و دکانداراني نيز ازاين فکر بهرهبرداري ميکنند مثلا يکي از کسانيکه زمان ما خضر شد و رسوائي بوجود آورد جناب مستطاب آقاي سلطان الواعظين شيرازي صاحب کتاب شبهاي پيشاور است که يک بحث خيالي با يک نفر سني خيالي و يا سني بيسوادي را در آن کتاب آورده و هر چه اين آقا فرموده آن سني قبول نموده است. و أما خضر شدن اين آقا اين است که منزل اين آقا مدتي در نزديکي خيابان ارامنة تهران بود و در آن خيابان زن بسيار خوشگلي بود متعلق به يک نفر سرهنگي، از قرار نقل اين خانم نازاد بود و اولاد نداشت متوسل به دعا و ثنا و اين و آن شد تا اينکه به او گفته بودند چهل صبح درب منزل خود را آب و جارو کن و متوسل به حضرت خضر باش که يک روز صبح خضر از درب خانة تو عبور خواهد کرد دامن او را بگير، و او از او بچه بخواه، اتفاقا در روزهاي آخر بود که آقاي سلطان الواعظين که شخص خوش هيکلي بود از آنجا ميگذرد و اين خانم دامن او را ميگيرد که من بچه ندارم و از تو ميخواهم، آقا ميگويد: شوهر داري؟ ميگويد: آري دارم، ولي اکنون مسافرت رفته، آقا ميگويد: خيلي خوب برويم داخل تا من تو را بچهدار کنم، و او داخل خانه ميشود و با خانم هم بستر ميشود. اين قضيه کمکم براي شوهر سرهنگ او کشف و بنا ميکند داد و بيداد کردن و بد گفتن، آقاي سلطان الواعظين ناچار از آن محله کوچ ميکند و در جاي ديگري منزلي خريداري ميکند و ميرود سکني مينمايد. آري، اين است نتيجة زنده ماندن خضر و ساير خرافات ديگر. علّت چهارم: بيعتي در گردن او نباشد علت چهارم، براي اين غايب شده که بيعت احدي در گردن او نباشد چنانکه مجلسي در خبر 11 و 12 و 13 و 14 و 15 نقل کرده است. و اين علت از همه عليلتر و سستتر است و صحيح نيست، زيرا هيچ يک از خلفاء و سلاطين مردم را مجبور نکردند که بروند با او بزور بيعت کنند، آري، حجاج اين کار را با اهل مدينه نمود، ولي حجاج خليفه و سلطان نبود و کار او منحصر به مدينه بود نه شهرها و بلاد ديگر. ثانيا، پدران بزرگوار و ائمة سابقين بر امام حسن عسکري، هيچکدام مجبور به بيعت احدي نشدند و در گردن آنان بيعت احدي نبود. اين سخن انحصار به مهدي ندارد. ثالثا، اين همه مردم و اين همه دانشمنداني که آمدند و رفتند و بيعت احدي در گردنشان نبود آيا اينان همه بايد غايب شده باشند و آيا اينان همه مهدي هستند. اين چه مهملاتي است که هزاران سال در کتب مانده و براي آنها تعصب بخرج ميدهند!!. اينها بود علل غيبت که عليت آنها عليل است. و أما وجه انتفاع به امام غايب مجموع اخباري که مجلسي در اين باب، يعني: «باب علل غيبت و کيفيت انتفاع مردم به امام»، آورده 22 خبر است که کثر آنها مربوط به علل غيبت بود و جواب آنها ذکر شد. و چند خبر آنها مربوط به کيفيت انتفاع مردم است. پس در جواب ميگوييم: اخباري که اينان در مورد نفع امام غايب خود آورده و گفتهاند: بهرة امام غايب مانند بهرة از خورشيد در زير ابر است، کلامي ناصحيح و سخني غير عاقلانه بوده و بکلي باطل است، زيرا: اولا، چنانکه سابق گفتيم اگر خورشيد زير ابر برود چند ساعت و يا چند روزي است نه هزاران سال و اگر هزاران سال خورشيد نمايان نشود و ابدا کسي آنرا نبيند، مردم در وجود آن شک و بلکه آنرا انکار ميکنند. ثانيا، اگر خورشيد در بعضي از بلاد زير ابر باشد در بلاد ديگر آشکار است و امام مهدي شيعه چنين نيست. و بعلاوه روشني خورشيد از پشت ابر نمايان است بطوريکه هر عاقلي بوجود خورشيد در پشت ابر حکم ميکند، ولي امام مهدي اين چنين نميباشد. ثالثا، بهرههائي که از خورشيد بوجود ميآيد از پيدايش فصول و نمو اشجار و نمو گياهان و رفع حشرات و گرمي هوا و روشني فضا و بخار درياها و ساير امور، همواره اين بهرهها وجود دارد و اگرچه گاهي مستور به ابر باشد. و أما منافع وجود امام و يا زمامدار غايب تماما از بين ميرود و بلکه رفته و وجود ندارد. زيرا منافع امام و زمامدار، امنيت بلاد و احقاق حق مظلوم و دفع ظالم و جهاد با کفار و ايجاد نماز جمعه و جماعات و دفع منکرات و تقيم بيتالمال و امر به معروف و تشکيل دانشگاه و تعمير طرق و اسفالت و ايجاد بيمارستانوغير اينها است که هيچکدام حاصل نشده و نيست. و بلکه وجود يک امام و زمامدار ظالم بهتر است از وجود يک امام و زمامدار غايب و يا موهوم. پس تشبيه او به خورشيد از جهات زيادي که ما بعضي از آن را ذکر کرديم، باطل و غير صحيح است. ولي مجلسي رواياتي از قول راويان کذّاب و جعال و يا مجهول الحال نقل کرده و هر کس اين خرافات را قبول نکند شايد او را مسلمان ندانند در حاليکه اين موهومات مربوط به اسلام نيست. معلوم ميشود کفر و اسلام بدست اينان است و مربوط به کتاب خدا و سنت رسول الله -صلى الله عليه وسلم- نيست. آيا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و اصحاب او اين روايات را خوانده بودند و به اين چيزها معتقد و اينها را از اصول و فروع ميدانستند؟! لا والله. مجلسي در آخر اين باب بنا کرده به بافتن و در صفحة 99 جلد 2 گويد: مهدي با پدران خود فرق دارد، پدران او مزاحم سلاطين وقت نبودند و همه منتظر مهدي بودند و قيام به شمشير نکردند، ولي مهدي با شمشير قيام و تمام ممالک را ميگيرد و به هر سلطاني غلبه ميکند و ظلم و جور را ميميراند، تا آخر، آنچه خواسته، گفته است و اينها تمام باطل است. زيرا: اولا، پدران او مزاحم سلاطين بودند و در کافي بابي هست که امام باقر و صادق فرمودهاند: «کلنا قائم». آيا امام حسين مزاحم بنياميه نبود؟، آيا امام علي با معاويه جنگ نکرد، آيا حضرت باقر سلاطين بنياميه را غاصب نميخواند؟ هارون الرشيد موسي بن جعفر را به زندان نبرد؟! اگر اينان مزاحم سلاطين نبودند براي چه از سلاطين ميترسيدند؟! آيا کسانيکه دور اين امامان را گرفته و به همة خلفاي اسلامي و سلاطين بدگويي و طعن و لعن ميکردند و خلفاء و سلاطين اسلامي را تضعيف و تحقير ميکردند، اينها مزاحمت نبود؟!! چگونه خدا چشم و گوش و فهم مجلسيها را بواسطة تعصب بسته است؟، آيا اين سلاطين شيعه که قيام کردند و با سلاطين اسلامي و خلفاء جنگ کردند و از نصاري و يهود کمک ميگرفتند اينان چه دردي دوا کردند جز ايجاد بدعتها بنام امامان شيعه و بدنام کردن آنان وجز تفرقه و نفاق بين مسلمانان و جنگ سني و شيعه و تضعيف مسلمين و تسلط کفار. آيا دولت صفويه و قاجاريه و زنديه ووو چه کردند؟ چه خدمتي به اسلام و مسلمين کردند جز ساختن گنبدهاي زريق و گلدستههاي زرين و توجه دادن عوام به قبرپرستي و بستن درب مساجد. اينها چيزهايي است که متعصبين درک نميکنند. مجلسي ميگويد: مهدي قيام با شمشير ميکند و تمام ممالک را مسخر ميکند و اين سخن و خيال باطلي است، اگر مهدي بيايد و با شمشير روزي هزار نفر را بکشد، بايد در ايران فقط تا صد سال روزي هزار نفر را بکشد، تازه پس از صد سال تقريبا ميشود سي و شش ميليون و تمام افراد ايران را نتوانسته بکشد چه برسد به ممالک ديگر، بيش از هزار سال طول ميکشد تا امام زمان گردن آنان را بزند؟ شما را به خدا آيا اينان فکر ميکنند، گويا اينان از آدمکشي خوششان ميآيد. با آنکه خدا فرموده: ﴿لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ (البقرة: 256) اينان ميگويند: تمام ممالک را مسلمان ميکند و همه را صلح ميدهد بطوريکه ديگر عدوان و ظلمي نباشد و اين برخلاف صريح قرآن است که در سورة مائده آية 14 فرموده: ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ (المائدة: 14). «بين ايشان دشمني و کينهتوزي برانگيختهايم تا روز قيامت». و در همين سوره آية 64 فرموده: ﴿وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ (المائدة: 64). «و بين ايشان عداوت و کينه انداختيم تا روز قيامت». بنابراين، تا قيامت عداوت و بغضاء و جنگ و خونريزي بين بشر هست و هيچگاه برخلاف فرمودة خود عمل نميکند که امامي را بفرستد و بزور همه را صلح وصفا بدهد که گرگ و ميش با هم صلح کنند و مردم خوب شوند و فقط نعمتهاي خدا سرازير و بکلي عذاب برطرف شود، قرآن ميگويد تا قيامت کافر و مؤمن وجود خواهد داشت و اکثر مردم اهل ايمان نيستند و چنين شهر خيالي که همه صالح و پاک و مؤمن باشد وجود نخواهد آمد، و از همين جهت است که قرآن فرموده تا قيامت تمام اهل شهرها را به عذاب و گرفتاري مبتلا خواهيم نمود چنانکه در سورة اسراء آية 58 ميفرمايد: ﴿وَإِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِيداً كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً﴾ (الإسراء: 58). «قريهاي نيست مگر اينکه ما هلاک کنندة آنيم پيش از روز قيامت و يا آن را عذاب خواهيم کرد عذاب سختي اين در کتاب نوشته شده است». آري اينان سخنان خرافي کساني را نوشتهاند که نه از قرآن خبر داشتهاند و نه از عقل و فقط به فکر ساختن مذهب و تبديل اسلام به مذهب بودهاند. آري، قيامت است که خدا حق و باطل را از هم جدا و بين اختلافات حکم ميکند چنانکه در قرآن در آيات زيادي اين مطلب ذکر شده از آنجمله در سورة حج آية 17 ميفرمايد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ (الحج: 17). «به راستى خداوند در ميان مؤمنان و يهوديان و صابئين و مسيحيان و مجوس و مشركان، در روز قيامت داورى خواهد كرد». و در سورة نحل آية 92 فرموده: ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ﴾ (النحل: 39) «تا آنچه را كه در آن اختلاف مىورزند، برايشان روشن سازد و تا كافران بدانند كه آنان دروغگو بودند». و نيز در سورة حج آية 69 فرموده: ﴿اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ (الحج:69) «خداوند روز قيامت بين شما در آنچه در آن اختلاف مىورزيد، داورى مىكند». اينان ميگويند: مهدي فقط هفت سال و يا پنج سال رياست ميکند آيا اين معقول است که آن قدر مردم را بکشد که تا زير شکم اسب او خون بالا بيايد چنانکه نوشتهاند. چرا براي اينکه هفت سال رياست کند به بينيد اينان چه قدر بيفکرند گويا خدا به اينان چيزي جز تعصب نداده است آيا فکر نکردهاند که زمين شن است و هر قدر روي آن کشتار شود خون بالا تا زير شکم اسب نميآيد شما برويد کشتارگاههاي بلاد را بهبينيد اگر صد هزار گوسفند در مني و يا جاي ديگر کشته شود يک وجب خون بالا نميآيد. و بعلاوه ظرف هفت سال نميشود با شمشير همة جمعيت کرة زمين را گردن زد. اينان ميگويند: امام با شمشير مي آيد و با زور دنيا را پر از عدل ميکند، آيا عدل زورکي هم ميشود؟! آيا دين اسلام دين اکراه و زور است؟ آيات زيادي در قرآن برخلاف گفتة اينان است، ولي چه فايده که تعصب ماندن خواندن و مانع فهميدن است. مجلسي در ص 99 ج 52 گويد: امامان ديگر اگر حادثهاي ميشد، پس از آنان کسيکه قائم مقام آنان باشد، بود، ولي پس از مهدي کسي نيست. و اين سخن برخلاف گفتههاي خودشان است که در اخباري گفتهاند پس از اين مهدي دوازده مهدي ديگر ميآيد و يا پس از اين مهدي حضرت علي و ائمة ديگر رجعت ميکنند. گويا اينان سخنان خود را فراموش کردهاند. کسي ايراد کرده که به مهدي وحي نميشود، او از کجا خواهد فهميد که زمان ظهور او است، و زمان رفع خوف او شده که ظهور کند؟ مجلسي جواب نادرستي داده در صفحة 100 گويد: خدا او را دانا کرده بزبان رسول خود و از طريق پدرانش آگاه نموده است. جواب اين است که خود شما رواياتي داريد که از قيامت و وقت ظهور او هيچ کس آگاه نيست جز خدا، حتي ائمه گفتهاند ما نميدانيم، و حضرت صادق و ساير ائمه مکرر فرمودهاند: «کذب الوقاتون. آنانکه وقت تعيين کردهاند دروغ گفتهاند». و بعلاوه از خود مهدي نقل نمودهايدکه دستور داده شيعيان او دعا بخوانند که خدا وقت ظهور او را نزديک کند. باضافه اخباري رسيده که امامان وقتي را تعيين کردند و بدا حاصل شد و چون شيعه عصيان نموده و چنين و چنان کردند خدا آن را عقب انداخت چنانکه در باب زير خواهد آمد. باب التّمحيص و النّهي عن التّوقيت وحصول البداء امتحان ونهي ازتعيين وقت ظهور و بدا حاصل شدن مجلسي در اين باب پنجاه روايت آورده از راويان مجهول الحال و يا از غلاة و يا کذابان و اکثر آنها ضد و نقيض يکديگرند. ما آنها را به نظر خواننده ميگذاريم تا خود قضاوت کند: روايت اول، از اميرالمؤمنين علي روايت کرده که او فرموده: «قائم از مردم غايب شود تا نادان بگويد: خداي را در ال محمد حاجتي نيست». حال بايد پرسيد: مگر دانا ميگويد: خداي را در آل محمد حاجت است. خدا که در قرآن فرموده: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾ (العنكبوت: 6) «بى گمان خداوند از جهانيان بى نياز است». و فرموده: ﴿وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ (الحج: 64) «و خداوند بىنياز، و شايسته هر گونه ستايش است!». و نيز فرموده: ﴿سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ﴾ (يونس: 68) «(از هر عيب و نقص و احتياجى) منزه است! او بىنياز است». و فرموده: ﴿وَاسْتَغْنَى اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾ (التغابن: 6) «و خداوند (از ايمان و طاعتشان) بى نياز بود، و خدا غنى و شايسته ستايش است!». چه امام غايب بشود و چه نشود خدا نه به آل محمد محتاج است نه به غير ايشان. روايت دوم و سوم، امام باقر و صادق فرمودهاند: شيعه بايد امتحان شود و غربال گردد تا گندم خالص از غيرخالص جدا شود. در جواب بايد گفت: اين امتحان اختصاص به شيعه ندارد خداي تعالي در سورة عنکبوت آية 2 فرموده: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ (العنكبوت: 2- 3). «آيا مردم گمان کردند که رها ميشوند و بگفتن آمنا رها ميگردند و امتحان نميشود و به تحقيق ما مردم قبل از ايشان را امتحان کرديم». پس امتحان مربوط به امام غايب و شيعه نيست طبق قرآن خدا تمام مردم را امتحان کرده و ميکند. آيا أمت موسي و عيسي -عليهما السلام- امتحان نداشتند؟ آيا اصحاب رسول -صلى الله عليه وسلم- امتحان نشدند؟ فقط امتحان مخصوص زمان غيبت است؟! شما نگاه کنيد مهملاتي به دين بستهاند. بهرحال خدا از همه چه مؤمن و چه کافر امتحان ميکند و در قرآن اين مطلب مکرر ذکر شده، از آن جمله در سورة کهف نيز آية 7 فرموده: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ (الكهف: 7) «ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم، تا آنها را بيازماييم كه كدامينشان بهتر عمل مىكنند!». و در سورة انبياء آية 35 فرموده: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ (الأنبياء: 35) «هر جاندارى چشنده مرگ است و شما را براى امتحان، به سختى و آسايش مىآزماييم». و در سورة انسان آية 2 فرموده: ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْأِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ﴾ (الإنسان: 2). «ما انسان را از نطفهاى آميخته آفريديم. او را مىآزماييم». روايت چهارم، از همه شيرينتر است، زيرا علي بن يقطين روايت کرده که موسي بن جعفر به او فرموده: دويست سال است که شيعيان به آمال و آرزوها تربيت داده شده و عادت داده شدهاند يعني، به آرزوي قيام ما و به دولت رسيدن ايشان. و يقطين به فرزندش علي گفته: چه شده که آنچه به ما گفته شده حاصل شد يعني به دولت عباسيان نائل شديم و آنچه به شما گفته شده و وعده داده شده حاصل نشد يعني دولت علويان بوجود نيامد، علي به پدرش يقطين جواب داده که ما را به آرزوها نگاه داشتهاند و اگر به ما ميگفتند تا دويست سال و يا سيصد سال خبري نيست شيعه از اسلام (يعني از مذهب ساختة خود) بر ميگشت، وليکن به ما گفتند بهمين زودي، بهمين زودي، تا دلهاي ما مردم را الفت دهند. و حاصل اينکه ما را بازي دادند. مجلسي آمده ديده اين روايت موجب رسوائي شيعه است که در کتاب کافي (ج 1 / ص 369) نيز ذکر شده. سپس توجيه کرده به توجيهات دلبخواهي. روايت پنجم، راويان مجهول الحال از امام باقر روايت کردهاند که فضيل از او سؤال کرده ظهور قائم چه وقت است؟ او جواب داده: آنانکه وقت معين کردهاند کذاب ميباشند. بايد گفت: پس آن رواياتي که از ائمه نقل شده که فلان وقت صيحة آسماني و يا سال چند و ماه چند، تمام دروغ و مخالف اين خبر است. روايت ششم، نيز مانند پنجم است و همچنين روايت هفتم و هشتم و نهم. روايت دهم، ابوبصير به او گفته (معلوم نيست به که گفته) آيا اين امر مدتي دارد که بدنهاي ما راحت شود؟! او جواب داده است که: بلي مدتي معين داشته (اين روايت با «کذب الوقاتون»، يعني روايات سابق مخالف است) وليکن شما فاش کرديد پس خدا در آن زياد کرد (معلوم ميشود خدا از دست شيعه عصباني شده! و وقت ظهور که نزديک بوده عقب انداخته و زياد کرده است!. خواننده ملاحظه کن تمام اين روايات ضد و نقيض و برخلاف عقل است. روايت يازدهم، با تمام روايات ديگر مخالف است، زيرا ابوحمزة ثمالي گويد: به امام باقر گفتم: علي ميفرمود: تا هفتاد سال بلاء است و بعد آساني و فرج است و حال آنکه هفتاد سال گذشت و ما آساني و راحتي نديديم. امام فرمود که خداي تعالي اين امر را موقت کرده بود در هفتاد سال (يعني روايات: «کذب الوقاتون دروغ است) پس چون حسين کشته شد غضب خدا بر اهل زمين شدت کرد و اين امر را تا سال صد و چهل عقب انداخته، و ما به شما گفتيم و شما فاش کرديد پس خدا آن را به تأخير افکند، و پس از اين وقتي نزد ما قرار نداد (اينجا بايد پرسيد: مگر به امام باقر وحي ميشود از کجا فهميد که خدا غضب کرده و تا سال 140 عقب انداخته و چون شيعه فاش کرد خدا پشيمان و آنرا عقب انداخت. ملاحظه کنيد چگونه مردم را معطل کردهاند، اگر کسي بگويد: به امام وحي نميشود و علي نيز در نهجالبلاغه پس از فوت پيامبر، فرموده: «انقطع بموتک الأنباء وأخبار السماء». و نيز در خطبة 131 فرموده «ختم به الوحي. به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- وحي قطع شد»، در جواب خواهند گفت: اين فضوليها به شما نمي رسد. روايت دوازدهم، مردم مجهولي از امام صادق روايت کردهاند که اين امر دربارة من بود خدا آن را تأخير انداخت و در ذرية من بعدا آنچه بخواهد بجا ميآورد. بايد گفت: اولا کدام امر دربارة شما بود و خدا چرا عقب انداخت مگر به شما وحي ميشود. ثانيا اين ضد اخباري است که از پيغمبر -صلى الله عليه وسلم- آورده بودند که کسي مهدي خواهد بود که اسم او اسم من، و اسم پدر او، اسم پدر من است. روايت سيزدهم، ابولبيد مخزومي که معلوم نيست چه مذهبي داشته از قول امام باقر نقل کرده حديثي سراسر معمي که مجلسي ميگويد: از مشکلات اخبار و اسرار است. حال جاي سؤال است که امام بايد راهنما باشد نه معميگو، وامام در اين حديث اوقاتي را بطور معما براي فرج تعيين کرده که اولا کسي نمي فهمد، و ثانيا با «کذب الوقاتون» مخالف است. و مجلسي چندين صفحه خواسته توجيه کند باز نتوانسته است. روايت چهاردهم، که اصلا مربوط به اين باب نيست و تازه راوي آن نيز معلوم نيست که بوده است. در اين روايت گويد: آينده آمدني و حتمي است و استدلال نموده به آية اول سورة نحل که در مورد مشرکين مکه و رسيدن عذاب به ايشان است و هيچ ارتباطي به موضوع ندارد، و امام صادق ميفرمايد: خدا هر گاه خبر دهد که چيزي انجام خواهد شد پس گويا انجام شده است». خوب اين چه ارتباطي به موضوع دارد؟!!. روايت پانزدهم، عدهاي از کذابين و شخصي که مورد لعن امام بوده روايت کرده که امام باقر فرموده: شما شيعيان هميشه منتظريد و مانند بزي هستيد که زير دست قصاب در هول و ترس است نه شرفي داريد و نه سندي. حال بايد گفت: اولا، چه ربطي به مهدي دارد؟!! ٍثانيا، امام اين انتظار شما را مذمت کرده است، پس آنرا رها کنيد!!. روايت شانزدهم، بزنطي از امام رضا از خواب سؤال کرده؟ ولي امام جواب نداده و قدري او را موعظه کرده است. حال اين چه ربطي به مهدي دارد؟. روايت هفدهم، راوي گويد: به امام رضا گفتم: فدايت شوم اصحاب ما از ابن شهاب (که يکي از علماي مسلمين است) روايتي از جد تو امام صادق نقل کردهاند که فرموده است: «خدا نخواسته به احدي مانند رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بيست و سه سال رياست بدهد»، فرمود: اگر امام صادق فرموده راست است، گفتم: فدايت شوم شما چه ميگوييد؟ فرمود: صبر کنيد تا آنکه فرمود: شما را خدا مبتلا کرده به فاش کردن سر شما قومي هستيد که مدعي محبت مائيد بدل، وليکن عمل شما مخالف قول وادعاي شما است تا آخر روايت، که هيچ مربوط به مهدي و ظهور او نيست، وليکن اينکه فرموده شما دروغ ميگوييد و شيعه نيستيد حقيقتي است زيرا تمام عقايد و اعمال مدعيان شيعه بر ضد عقايد و اعمالي علي -عليه السلام- است. روايت هيجدهم، علي بن يقطين گويد: به موسي بن جعفر گفتم: چه شده آنچه دربارة شما روايت شده از پيشآمده مطابق واقع نشده است يعني دروغ از آب درآمده است، ولي آنچه دربارة دشمنان شما روايت شده صحيح درآمده؟ فرمود: آنچه دربارة دشمنان نقل شده حق بوده است و همان شده، ولي شما معطل شديد به آرزوها، پس راي شما همان آرزوها نقل شده و روايت آمده است!!. حال بايد گفت: از اين قبيل روايات معلوم ميشود که آن روايات فرج و ظهور و قيام دولت اماميه تماما آمال و آرزوهاي ناقلين وقائلين بوده و طبق واقع نيست ائمه خواستهاند آنان را دلخوش نگه دارند. روايت نوزدهم، محمد بن عثمان عمري که خود را وکيل و سفير امام زمان ميدانسته از آن حضرت روايت کرده است که: «أما ظهور الفرج فانه إلي الله، وکذب الوقاتون»، يعني، کساني که وقت ظهور را تعيين کنند دروغگويند. و اين روايت ضد اخباري است که در آنها تعيين وقت آمده است و همچنين ضد خبر ششم از باب «ذکره من رآه»، ميباشد زيرا در خبر ششم آن باب: علي بن ابراهيم بن مهزيار که مدعي نيابت و سفارت حضرت مهدي بوده، گويد: از آن حضرت زمان ظهور را پرسيدم و او در جواب فرمود: «... في سنة کذا وکذا» يعني «در سال فلان وفلان». شما را به خدا ملاحظه کنيد چگونه مطالب ضد و نقيض را جمع کرده و مردم را سرگرم نمودهاند. روايت بيستم و بيست يکم، راويان مجهولي روايت کردهاند که امام فرموده: «اين امر حاصل نمي شود مگر پس از يأس شما و بايد شما خلاص شويد و شقي به شقاوت برسد و سعيد به سعادت برسد، و صاحب اين امر را غيبتي است که هر کس به آن معتقد شود مانند آن است که درخت خاري را در مشت خود گرفته و فشار داده باشد، صاحب اين امر را غيبتي است ولي بنده بايد از خدا بترسد و به دين خود چنگ بزند» (نه به اين خيالات غيبت و ظهور). روايت بيست و دوم، کذابي از قول امام صادق نقل کرده که او فرموده است: «شما چگونهايد هنگاميکه بدون امامت هدايت و بدون علمي باشيد که بعضي از شما از بعض ديگر بيزاري جويد پس در اين هنگام تميز داده و امتحان شويد و غربال گرديد، و در اين هنگام اختلاف سالها و امارت کوتاهي است اول روز امير و آخر روز مقتول و مقطوع است». بايد گفت: زمان ما با اينکه صدها نايب امام و صدها مدعيان علم است باز نفاق و گمراهي و اختلاف بسيار است، پس جواب امام اين است که اگر مردم قرآن را امام خود قرار دهند، اختلاف و نفاق و گمراهي برطرف خواهد گرديد، و اين مربوط به مهدي و يا کس ديگر نيست. روايت بيست و سوم و بيست و چهارم و بيست و پنجم، داراي يک مطلب است و آن اينکه اين شيعيان منتظرالخدمت، منتظر دولت ائمه بودند براي اينکه به نوائي برسند و لذا سرکشي ميکردند و بحث کي، کي بدست خواهد آمد راه ميانداختند. و لذا در اين سه روايت راوي گفته: ما خدمت امام گفتگو ميکرديم از رسيدن به دولت، امام به ما توجه کرد و فرمود: در چه مطلبي هستيد هيهات هيهات آنچه شما ميخواهيد و چشم به آن دوختهايد حاصل نميشود تا شما غربال شويد و خوب و بد شما از يکديگر جدا شويد و الله آنچه شما به آن چشم دوختهايد نميشود تا شقي به شقاوت و سعيد به سعادت برسد. روايت بيست و ششم، موسي بن جعفر فرموده: چون پنجم از فرزندان هفتمين ائمه مفقود باشد شما از خدا بترسيد و دينهاي خود را حفظ کنيد که احدي دين شما را نربايد که ناچار براي صاحب اين امر غيبتي است تا برگردد از اين امر هر که قائل به آن بوده که خداوند خلق را به آن امتحان کرده است. (حال ممکن است مقصود آن جناب اين بوده است که هرگاه فرزند پنجم فرزند نداشت، شما دين خود را حفظ کنيد و به بهانة وجود و يا عدم امام از دين برنگرديد يعني امامت را دستآويز قرار ندهيد). روايت بيست و هفتم و بيست و هشتم و بيست و نهم، ميگويد: فرجي نيست مگر وقتي که شما غربال و امتحان شويد و دو سوم شما مردم کنار بروند و آنکه صاف است، بماند. و اين سخن واقعيتي دارد، زيرا اکثر مردم حقهباز و بنام دين دنيا ميطلبند و تا اين وضع باشد دنياي مسلمين اصلاح نميشود و فرجي براي مردم نيست. و اين ربطي به وجود و عدم مهدي ندرد. روايت سيام و سي و يکم، ميگويد: به آنچه به آن چشم دوخته و جويا هستيد (يعني دولت علويين) وجود پيدا نخواهد کرد مگر اينکه مردم خالص شوند و به امتحان خوب و بد از يکديگر جدا شوند. روايت سي و دوم، امام قسم به خدا خورده که البته خوب و بد از هم جدا و البته امتحان و غربال خواهيد شد. (اين سخن نيز طبق واقع است و خدا همه را چه مؤمن و چه کافر امتحان خواهد کرد، و اين مطلب هيچ ربطي به مهدي و وجود و عدم او ندارد). روايت سي و سوم، راويان مجهولي از حسن بن علي روايت کرده که ميفرموده: آن امري که انتظار آن را دارند (يعني اصلاح دولت و ملت) بوجود نيايد مگر آنکه شما از يکديگر بيزار شويد و در صورت يکديگر تف بيندازيد و يکديگر را لعن کنيد و يکديگر را کذاب و دروغگو بخوانيد (اين هم نشدني است پس اصلاحي نخواهد شد. و بعلاوه تف انداختن به يکديگر کار خوبي نيست). روايت سي و چهارم، راويان مجهول الحالي از علي روايت کردهاند که فرموده است: خير در اختلاف شيعه است که وقت اختلاف، قائم ما قيام ميکند و هفتاد مردي را که بر خدا و رسول او دروغ ميبندند جلو مياندازد و گردن ميزند سپس خدا به يک امر جمعشان ميکند (اين مطلب مبهم و باضافه موافق قرآن نيست). روايت سي و پنجم و سي و ششم، راجع به فتنه و امتحان است که خدا پيش ميآورد تا مردم مانند طلا خالص گردند: طلا در کوره گردد آزمايش
که تا خالص ز غش گردد در آتش
و اين، ربطي به مهدي ندارد و همچنين اکثر روايات اين باب مربوط به قيام قائم نيست. حال براي چه در اين باب آورده اند معلوم نيست مانند: روايت سي و هفتم، که علي -عليه السلام- فرمود: مانند زنبور عسل باشيد که تمام پرندهها او را ضعيف ميشمرند و اگر برکت جوف آنرا بدانند ضعيف نميشمرند شما با مردم مراوده کنيد با زبان وبدن، ولي با قلب و عمل از ايشان نباشيد، شما مانند سورمة در چشم و نمک در طعام باشيد و گندمي باشيد که چندين مرتبه از سبوس خالص شده باشد، و نيز همچنين فرموده امام باقر در روايت سي و هشتم که اصلا مربوط به مهدي نيست. روايت سي و نهم، حضرت صادق فرموده: خدا مؤمنين را مبتلا ميکند و نزد خود ايشان را ممتاز ميگرداند مؤمنين را از بلاي دنيا ايمن نگردانيده و ليکن از کوري و شقاوت در آخرت ايشان را ايمن گردانيده است. سپس حضرت ميفرمايد: حسين بن علي شهداء را روي يکديگر ميگذاشت و ميفرمود: کشتههاي ما کشتههاي انبياء و آل انبياء است (بايد از مجلسي و امثال او پرسد اين حديث چه ربطي به مهدي دارد. شما را به خدا ملاحظه کنيد اينان چون دليلي ندارند هر چيز نامربوطي را دربارة مهدي آوردهاند. بايد گفت: الغريق يتشبث بکل حشيش). روايت چهلم و چهل و يکم و چهل و دوم و چهل و سوم و چهل و چهارم و چهل و پنجم و چهل و ششم و چهل و هفتم و چهل و هشتم، همه با يکديگر ضد و نقيض است. يکجا ميگويد: «کذب الوقاتون»، و يکجا ميگويد: امام فرموده: وقتي دارد وليکن شما فاش کرديد و خدا آن را به تأخير انداخت و يکجا ميگويد: وقت در سنة 140 بود، ما به شما گفتيم و شما آن را فاش کرديد، خدا آن را از آن وقت عقب انداخت و حضرت صادق به شخص فطحي که اصلا مهدي را قبول ندارد فرموده که قيام او دو مرتبه عقب افتاده است و جاي ديگر ميگويد: خدا برخود حتم کرده که مخالفت کند با وقت وقتگذاران. و در خبر 45 بدتر از همه امام فرموده است که: هر گاه ما خبري داديم پس مطابق واقع درآمد شما بگوئيد: صدق الله (يعني ما خدائيم) و هرگاه خبري داديم و برخلاف واقع و دروغ از آب درآمد باز شما بگوئيد: صدق الله که دو اجر داريد (شما را به خدا اين هم شد خبر). نويسنده گويد: اين است آنچه بنام مهدي جمعآوري کردهاند که مجلسي ميخواهد اين گفتارهاي باطل را بعدا ذيل مسئلة بدا اصلاح کند که خواهد آمد. معلوم ميشود خود ائمه به اخبار غيب خود اطمينان نداشتهاند چه برسد به ديگران. در اين باب مجلسي پنجاه روايت ذکر کرده که واقعا بايد گفت: مطالعة آنها اتلاف وقت است. ولي ما براي بررسي چارهاي جز نقل آنها نداشتيم). روايت چهل و نهم، راويان غالي روايت کردهاند از حضرت صادق که خدا وحي کرد به عمران که به تو پسري دهم که اکمه و ابرص را شفا دهد و مردهها را زنده کند باذن خدا، و او را رسول به سوي بنياسرائيل قرار دهم، عمران به عيالش حنه خبر داد و او چون حامله شد دختر زاييد و حال آنکه خدا ميدانست که او دختر ميزايد پس چون عيسي را به مريم داد و عيسي پسري بود و همان بود که به عمران بشارت داده شده بود، پس ما ائمه نيز اگر چيزي دربارة مردي گفتيم و دربارة فرزند و يا فرزند فردي او مصداق پيدا کرد شما انکار نکنيد. شما را به خدا نگاه کنيد چه مهلماتي آورده و در کتب خود انباشته کردهاند. در جواب بايد گفت: اولا، چنين وحيي به عمران که خدا به تو پسر دهد در قرآن نيست. ثانيا: در قرآن نذر «حنه» آمده که ربطي به عمران ندارد. پس آنچه از قرآن بدست ميآيد اين است که «حنه» مادر مريم و همسر عمران، زني بسيار پاک و مقدس و پارسا بوده است و اکثرا در حال دعا و با خدا راز و نياز مينموده است و هنگاميکه حامله ميشود با خدا عهد ميبندد و نذر ميکند که هرگاه خدا به او پسري دهد او را وقف خدمت به دين و ترويج آن نموده در کنيسا بگذارد، و خيال ميکرد روي اين نذر، خدا هم به او پسري ميدهد، ولي چنين نشد و خدا دختري به او داد، بنام مريم که عيسي از او متولد شد. حال اين چه ربطي به اخبار ضد و نقيض ائمة شيعه و وجود مهدي دارد. شما را به خدا ملاحظه کنيد اينان چون دليل درستي ندارند هر موضوعي را ميخواهند براي خود دستاويز قرار دهند. در اينجا مجلسي ميگويد: مقصود اين است که اگر ائمه چيزي دربارة قائم گفتند و واقع نشد در آن بداء حاصل شده و در وقت ديگر و يا در شخص ديگر مصداق پيدا ميکند، پس شما انکار نکنيد. آري اينان با اين بافندگي ميخواهند به مطالب مجعول خود لباس حقيقت بپوشانند. بداء يعني چه؟!! بداء را مجلسي و ديگران چنين معني کردهاند که رسولان إلهي و يا ائمه خبري را بظاهر وحي از خدا گرفته و به مردم ميرسانند ولي خدا ميدانسته که آن خبر واقع نخواهد شد، ولي واقع را براي رسولان خود مخفي کرده و بعدا ظاهر ميسازد. پس اگر رسولان إلهي خبري را اظهار کردند و نشد از ايشان واقع امر مخفي بوده ولي خدا ميدانسته و بعدا ظاهر ساخته است. يکي از علماي اسلامي نوشته که علماي شيعه دو مسئله را سپر خود قرار دادهاند که اگر امامشان چيزي و يا حکمي برخلاف واقع گفت و بعدا خلاف آن معلوم شد بتوانند اين ضايعه را به نفع خود اصلاح کنند که آبروي امامشان حفظ شود: يکي مسئلة تقيه. دوم مسئلة بدا. که اگر امام ايشان حکمي برخلاف ما انزل الله گفت، بگويند: تقيه کرده (بايد براي هدايت ايشان گفت در تقيه بايد سکوت نمود نه آنکه حکم برخلاف ما انزل الله بيان نمود و مردم را به گمراهي کشاند. و بعلاوه امام نبايد بعنوان تقيه احکام و مطالبي که ميگويد: برخلاف ما انزل الله باشد و دين را فداي خود نمايد بلکه هر امام و مأمومي بايد خود را فداي دين کنند و عکس آن عمل نکنند). و اگر امامشان و عدهاي داد و از آينده چيزي گفت و برخلاف درآمد بگويند از طرف خدا بداء حاصل شده است. شيعه چون امام خود را هم معصوم ميداند و هم عالم به ما کان و ما يکون يعني به گذشته و آينده (اگرچه براي مدعاي خود در اينجا دليلي ندارند و اگر خبر از آينده داد و واقع نشد معلوم ميشود خبر از آينده ندارد، و اگر حکمي برخلاف ما أنزل الله گفت معلوم ميشود معصوم از خطا نيست) و لذا مسئلة تقيه و مسئلة بداء را به ميان آوردهاند تا اخبار و احکام ضد و نقيضي که در کتب ايشان است و از ائمه نقل کردهاند رفو نمايند. مجلسي ميگويد: اگر ائمه خبري دادند و واقع نشد يعني دروغ درآمد و کذب آن واضح شد از بدي فهم ما است وگرنه ائمه دروغ نميگويند. اينها مختصر آن چيزي است که در اين باب آورده است. ولي اينها عذر بدتر از گناه و رفو کردن باطل است. مگر شما مجبوريد که برخلاف قرآن ادعاي عصمت نموده و امام را معصوم از خطاء و عالم به ماکان و ما يکون بدانيد و برخلاف آيات قرآن چيزها بگوئيد که بعدا محتاج به رفو و اصلاح باشد؟!!. باب فضل انتظار الفرج و مدح الشّيعه در اين باب مجلسي بخيال خود 77 حديث آورده در حالکه اکثر آن مکررات است، چه در اين باب و چه در بابهاي سابق. در اين باب دو چيز مطرح نظر شيعه است: يکي فضيلت انتظار فرج. دوم، مدح شيعه. در جواب ايشان، بايد گفت: آري، در تمام سختيها و شدائد و گرفتاريها يکي از دل خوشيها که تمام ملتها دارند، گذشتن گرفتاريها و وقت بودن آنها و انتظار گشايش است، و اين اختصاص به آمدن مهدي ندارد خصوصا مهدي خيالي که مدرکي براي وجود او نباشد. و هر ملتي به اعمال وعقايد خود دلخوش است. و أما اخباي که مجلسيها براي دلخوشي خود آوردهاند، از چند جهت نميتوان به آنها اعتماد کرد، از آن جمله: اولا، اينکه اين اخبار ميگويد: در هر سختي انتظار فرج خوب ميباشد. بنابراين بايد گفت: اين مربوط به آمدن مهدي خيالي نيست. ثانيا، راويان اينها تماما اشخاص مجهول الحال و يا کذاب و يا مورد لعن ائمة خود بودهاند مانند ابوالجارود، و يا فطحي و يا واقفي هستند که خود اصلا اعتقادي به امام يازده و دوازده نداشته و منکر بودهاند. مانند حسن بن علي بن فضال و يا علي بن أبي حمزة بطائني و امثال ايشان. و هيچ عاقلي به قول منکر موضوع اثبات موضوعي را نميکند. حال، ما يکي يکي از اين اخبار را ميآوريم تا کذب اين روايات روشن شود. باضافه سوءاستفادة مجلسيها از اين روايات معلوم گردد. تعجب است که اينان براي هدف خود استشهاد به آياتي از قرآن نموده و با قرآن بازي کردهاند چنانکه ذکر خواهد شد: حديث اول، حضرت صادق فرموده است: «دين هر امامي پارسايي و عفت و صلاح و انتظار گشايش است بواسطة صبر». نويسنده گويد: نه تنها دين اسلام بلکه هر دين صحيحي چنين است. بنابراين چنين چيزي مربوط به مهدي نيست. حديث دوم و سوم، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و علي فرمودهاند: «افضل اعمال و احب آنها نزد خدا انتظار گشايش است». باز هم چنين چيزي مربوط به مهدي نيست. حديث چهارم، ابوخالد کابلي که در امامت علي بن الحسين (يعني امام چهارم شيعه) و محمد بن الحنفيه شک داشته، نقل نموده که: «انتظار فرج مهدي منتظر و منتظرين آن افضل از تمام اهل زمانها حتي از اصحاب رسول نيز افضلند زيرا عقل آنان از همه زيادتر است». و اين، اغراق و دروغي است که مخالف آيات قرآن است و هيچ عاقلي نميگويد چه برسد به امام. حديث پنجم، راوي آن علي بن ابراهيم قائل به تحريف قرآن و کساني مانند او است. و أما متن آن، ابتداء حضرت باقر توصيه کرده که اسرار ما را کتمان کنيد (حال اسرار ايشان چه باشد، معلوم نيست اگر مطالب ديني است که کتمان آن حرام است و هر کس مطالب ديني را کتمان کند موجب لعن خدايتعالي ميباشد چنانکه در سورة بقره آية 159 و آيات ديگر ذکر شده است و بعلاوه مطالب ديني از اسرار نيست بلکه بايد علني و بطور مساوي به همه اعلان شود چنانکه خدا در سورة انبياء آية 109 به پيغمبر خود فرموده: ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ﴾ (الأنبياء: 109) «بگو: من اين مطالب ديني را به همة شما بطور مساوي و بدون تفاوت اعلام کردم». بنابراين رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- چيزي را مخفيانه به کسي ابلاغ نکرده است) سپس حضرت باقر فرمود: «هر حديثي که موافق قرآن است بگيريد و هر حديثي که مخالف قرآن است، آنرا رد کنيد». (و اين مطلبي صحيح است أما متأسفانه شيعيان به آن عمل نکرده و مطالب مخالف قرآن در کتب ايشان فراوان است). در اينجا پس از اين سخنِ صحيح، مطلبي مهمل و خرافي آمده و از قول امام گويد: «هر کس از شما به وصيت ما عمل کند و قبل از خروج قائم بميرد شهيد از دنيا رفته است». در جواب بايد گفت: خداي تعالي در قرآن اوصاف شهيد را بيان کرده و بسياري از اصحاب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- شهيد شدند بدون اينکه از وصيت و از قائم خيالي شما اطلاعي داشته باشند. هر کس براي خدا خالص باشد وجان و مال خود را در راه خدا دهد و جهاد کند او شهيد و جايگاهش بهشت است، حال چه به وصيت شما عمل کرده باشد و چه نکرده باشد، چنانکه خداي تعالي در سورة توبه آية 111 فرموده: ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ﴾ (التوبة: 111) «خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد (به اين گونه كه:) در راه خدا جنگ مىكنند، مىكشند و كشته مىشوند». و در سورة حديد آية 19 فرموده: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ (الحديد: 19) «و كسانى كه به خداوند و رسولش ايمان آوردهاند اينانند كه نزد پروردگارشان راستگو و شهيدانند». بنابراين، هر کس واقعا به خدا ور سولان او ايمان داشته باشد بطوريکه اعمال و عقايد او موافق قرآن باشد او اهل نجات خواهد بود و ارتباطي به مهدي ندارد. آري، حديث فوق و مانند آن که موجب غرور است از مجعولات است. قرآن براي هر عملي چه خير و چه شر نتيجه و اثري را بيان نموده و در سورة زلزال آيات 7 و8 فرموده: ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾ (الزلزلة: 7-8). «پس هركس هموزن ذرهاى نيكى كند، آن نيكى را ببيند. و هركس هموزن ذرهاى بدى كند، آن بدى را ببيند». و قانون ثواب و جزاي خدا بيحساب نيست و بصرف شيعه بودن کسي به بهشت نميرود بلکه بقدري دقيق است که خدا در سورة بقره آية 214 ميفرمايد: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا﴾ (البقرة: 214). «(اي مسلمانان) آيا تصور داريد که (به آساني) به بهشت ميرويد، و ماجراي (عبرتآميز) پيشينيان شما (که مورد امتحان شدند) هنوز به شما نرسيده است که چه سختيها و ضررها به ايشان رسيد ...». پس، اين سخن که هر کس شيعه باشد و قبل از قيام قائم بميرد، به بهشت ميرود چيزي جز خيالات باطله نيست. حديث ششم، از عمرکي و بوفکي که هردو نفر غالي هستند، روايت شده از حسن بن علي بن فضال که خود منکر دوازده امام بوده وواقفي است. و أما متن آن بازي با قرآن است زيرا در تفسير آية 29 سورة رعد: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾ (الرعد:29). «آنانکه ايمان آورده و کارهاي شايسته را انجام دادهاند، زندگي پاکيزه و عاقبت نيکويي براي ايشان است». که هيچ ربطي به مهدي ندارد، نقل کرده که حضرت صادق گفته: «طوبى در اين آيه درختي است در بهشت که متعلق است به کسانيکه در غيبت قائم به امر ما تمسک جويند. سپس راوي از کيفيت درخت طوبي سؤال کرده است و امام در جواب گفته که «در بهشت ريشة آن در منزل علي بن ابيطالب و شاخههاي آن در منزل مؤمنان و شيعيان است». شما را به خدا ملاحظه کنيد چگونه با آيات قرآن بازي و آن را ملعبة دست خود قرار دادهاند. خدا ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[4] فرموده، ولي اينان ميگويند: شيعيان فرموده؟!. بايد گفت: خدا لعنت کند جعالين و کذابين را. حديث هفتم، علي فرموده: منتظر گشايش بوده و مأيوس نباشيد و با صبر و تقوي باشيد. و اين صحيح است، ولي مربوط به مهدي نيست. حديث هشتم، راوي آن ابوالجارود است که امام فرموده او در دنيا و آخرت کور است. چنين راوي روايتي آورده ضد قرآن، و ميگويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: خدا به من شناسانيده اسماء برادران آخرالزمانم، اسماء خودشان و پدرانشان را، در صورتيکه خدا در قرآن به رسول خود در سورة احقاف آية 9 فرموده: ﴿قُلْ ... وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلا بِكُمْ﴾ (الأحقاف: 9). «بگو: ... من نميدانم با من و شما چه خواهد شد». و ابن ام مکتوم کور بود و خدمت رسول خدا آمد و آن حضرت عبوس کرد، خدا به او عتاب کرد که تو چه ميداني و او را نميشناسي شايد او طالب پاکي است. و نيز در سورة توبه آية 101 خدا به رسول خود فرموده تو منافقين مدينه و همسايههاي خود را نميشناسي. بنابراين وظيفة رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- شناختن سعداء و يا اشقياء نيست، بلکه خدا در سورة اعراف آية 188 به او فرموده: ﴿قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلا ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ (الأعراف:188). «بگو: من مالك سود و زيان خويش نيستم، مگر آنچه را خدا بخواهد (و از غيب و اسرار نهان نيز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده كند) و اگر از غيب با خبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مىكردم، و هيچ بدى (و زيانى) به من نمىرسيد من فقط بيمدهنده و بشارتدهندهام براى گروهى كه ايمان مىآورند! (و آماده پذيرش حقند)». حديث نهم، روايت شده از داود بن کثير غالي که آية 2 و 3 سورة بقره: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ (البقرة: 2-3) «آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است. (پرهيزكاران) كسانى هستند كه به غيب [آنچه از حس پوشيده و پنهان است] ايمان مىآورند». راجع به کسي است که به قيام قائم اقرار کند. حال بايد از اين راوي کذاب پرسيد: خودقائم از متقين است يا خير؟، و او به غيب ايمان دارد يا خير؟ و غيب او خودش است يا چيز ديگر؟ آيا او از خودش غايب است. آيا اگر ظهور کرد و غيب نبود چطور مؤمنين به غيب ايمان آورند؟! شما ملاحظه کنيد چه خرافاتي در ترجمة قرآن آوردهاند. کسي نيست از ايشان بپرسد اگر مهدي ظهور کرد آيا اين آيه معنايي دارد يا خير، و لغو است نعوذ بالله؟! بهرحال منظور از غيب در اين آيه، خداوند است که مکرر در قرآن بيان شده است. روايت دهم، نيز مانند نهم است و راويان آن اسدي و نخعي و نوفلي هر سه فاسد و از غلاتند و اين مردم فاسد روايت کردهاند از علي بن ابيحمزة واقفي که اصلا دوازده امام را قبول ندارد. و اينان از قول امام صادق گفتهاند: غيب در قرآن حجت غايب است اينان که خود حجتي را قبول ندارد، براي ما حجت تراشيدهاند و آية بيست سورة يونس: ﴿وَيَقُولُونَ لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ﴾ (يونس:20) «(کفار) ميگويند: چرا آيه و معجزهاي بر محمد نازل نميشود بگو: (اي محمد!) همانا معجزه ايجاد کردن خدا امر غيبي و به ارادة خدا و مخصوص او است، شما منتظر باشيد و من که محمدم از منتظرينم». چنانکه ملاحظه ميشود اصلا اين آيه هيچ ربطي به مهدي ندارد، ولي اين غلاة و اين واقفيها گفتهاند: غيب در اين آيه حجت قائم است. بايد گفت: اينان اگر از خدا ترسي داشتند و ديني قبول داشتند اينگونه با آيات قرآن بازي نميکردند. حديث يازدهم و دوازدهم راجع به همان امر حديث 2 و 3 ميباشد و ربطي به مهدي ندارد. حديث سيزدهم، راوي آن علي بن ابراهيم قائل به تحريف قرآن است، و او روايت کرده از مرد مجهولي بنام بسطام بن مره و او روايت کرده از عمرو بن ثابت که شيعه او را ملعون و طرفدار عثمان ميداند، حال شما ملاحظه کنيد چنين روايت چه ارزشي دارد، و اين راويان جعال روايت کردهاند که يک نفر از شيعيان زمان غيبت بهتر است از هزار شهيد بدر و احد. بايد گفت: لعنة الله على الغلاة الکذابين. حديث چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم، برقي که خود شاک در دين بوده اين چند روايت را آورده و براي ملت بيچارة ما مذهب ايجاد کرده و در اين چند روايت، از قول امام آورده است که: «هر کس در انتظار اين امر بميرد مانند آن است که با قائم در خيمة او باشد». شما را به خدا اينهم شد حديث، انسان متحير ميماند به اين جعالان چه بگويد: جائي که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- خاتم انبياء، بايد تابع وحي باشد و حق ندارد از خود چيزي کم و زياد نمايد و اگر کم و زياد نمايد، از او بازخواست خواهد شد چنانکه خدا به او ميفرمايد: ﴿قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ﴾ (الأحقاف: 9). «بگو: من از ميان پيامبران [پديدهاى] نو ظهور نيستم و نمىدانم كه با من و شما چگونه رفتار خواهد شد. جز از آنچه به من وحى مىشود، پيروى نمىكنم و من جز هشدار دهندهاى آشكار نيستم». ﴿قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ (الأنعام: 15 و الزمر: 13) «بگو: من (نيز) اگر نافرمانى پروردگارم كنم، از عذاب روزى بزرگ [روز رستاخيز] مىترسم». ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴾ (الحاقة: 44-46). «و اگر (اين محمد r) بعضي از گفتگوها را به ما نسبت ميداد او را به قدرت و شدت گرفته بوديم، سپس شاهرگش را بريده بوديم». در اين صورت وضعوعاقبت اين کذابان روشن است. در جواب مهملات ايشان بايد گفت: اولا به امام وحي نميشود، و امام نميتواند در دين مطالبي از خود ببافد آنهم مطالبي که موافق قرآن نباشد. و ثانيا، قرآن نجات و سعادت را در گرو ايمان و عمل صالح قرار داده است و هر کسي در گرو اعمالي است که انجام ميدهد چنانکه فرموده: ﴿لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَلا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيّاً وَلا نَصِيراً﴾ (النساء: 123) «[كيفر و پاداش] نه بر وفق آرزوهاىِ [واهىِ] برخى از شما [مسلمانان] است، و نه بر وفق آرزوهاىِ [پوچِ] اهل كتاب. هر كس مرتكب كار زشتى شود، به آن كيفر داده مىشود و جز خدا سرپرست و ياورى براى خود نخواهد يافت». بنابراين، بودن در خيمه موجب نجات نيست. حديث هفدهم و هيجدهم، همان مطلب مهمل درحديث قبل است که از قول برقي شاک در اينجا نيز تکرار شده است. حديث نوزدهم، نقل شده از سلمان که ابتلاءات اهل کوفه را ديد و به ياد رياست بنياميه و کسان پس از ايشان افتاد، سپس سفارش کرد شما ملازم خانههاتان باشيد تا مرد پاکي که از نظر شما حاضر نيست به رياست برسد. بايد گفت: اولا شايد مقصود او حضرت علي بوده است. و ثانيا سلمان عالم به غيب نيست. و ثالثا اين روايت چه ربطي به مهدي دارد. حديث بيستم، روايت شده از عمار ساباطي فطحي مذهب که اصلا به دوازده امام اعتقاد نداشته. حال قول چنين کسي را براي مهدي آورده بسيار مورد تعجب است. باضافه از متن حديث کذب و غلو او معلوم ميشود. ميگويد: يک نفر از ما که بميرد بهتر است از اکثر شهداي بدر و احد. معلوم ميشود اکثر اين راويان قصدي جز تحقير اصحاب رسول و تحقير اسلام نداشتند. در جواب ايشان بايد گفت: خداوند آيات زيادي در مدح ياران پيغمبر -صلى الله عليه وسلم- نازل نموده است و ايشان را مؤمنين حقيقي ناميده است چنانکه در سورة انفال آية 74 دربارة ايشان ميفرمايد: ﴿أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً﴾ (الأنفال: 74) «مؤمنان واقعى و حقيقى فقط آنانند». و ايشان را الگو و سرمشق ديگران قرار داده و تبعيت و پيروي از ايشان را بر همه لازم دانسته چنانکه در سورة توبه آية 100 ميفرمايد: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾ (التوبة:100) «پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند و باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند ماند و اين است پيروزى بزرگ!» بهرحال در بيش از صد آيه از ايشان تمجيد شده است. حديث بيست و يکم و بيست و دوم مانند حديث 2 و 3 ميباشد، و هيچ ربطي به مهدي ندارد. ولي در حديث 22 راوي جعال استشهاد کرده به آية: ﴿فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ﴾ (الأعراف: 71). «پس شما منتظر باشيد، من هم با شما انتظار مىكشم!». که درحديث دهم بيان شد بازي با قرآن کردهاند. حديث بيست و سوم، راوي آن سهل بن زياد کذاب است که تمام علماي اهل فن او را کذاب ميدانند و متن آن هيچ مربوط به مهدي نيست و آيهاي که آورده در حديث دهم گفتيم مربوط به مهدي نيست. حديث بيست و چهارم، راويان آن اسدي و نخعي و نوفلي از غلاتند که از مشرکين بدتر و نبايد به روايت اينان اعتناء کرد و در اينجا روايت کردهاند که کسي که در انتظار مهدي است و براي او انتظار بکشد همچون کسي است که براي دفاع از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- انتظار ميکشد. و ما جواب اين مهمل را در احاديث سابق بيان کردهايم. حديث بيست و پنجم، دو نفر از راويان آن بنام ايمن بن محرز و معاويه بن وهب مجهول الحالند. و باضافه در آن غلو و اغراق است که هر کس درک قائم کند اکرم خلق الله باشد و اگرچه ديگران به تمام وظايف ديني عمل کرده باشند باز او از ايشان اکرم است بايد از اين غلاة پرسيد مگر به امام وحي ميشود؟!. حديث بيست و ششم و بيست و هفتم، در متن آنها، غلو است که ميگويد: قومي ميآيند که يک نفرشان از تمام مجاهدين بدر و احد و حنين مقامشان بالاتر است، يعني مثلا يک نفر از سينه زنان ايران از تمام مهاجرين و انصار و اصحاب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بالاتر است([5]). باضافه راوي حديث بيست و هفتم، يکي عثمان بن عيسي است که واقفي ميباشد و اموال موسي بن جعفر را اختلاس نموده، و ديگر ابيالجارود است که امام فرموده: او کور دنيا و آخرت است. حال آيا ميتوان گفت: اين روايات را با اين راويان فاسد بغير از گمراهي مردم براي چيز ديگر نوشتهاند؟ البته خير!. حديث بيست و هشتم، بيست و نهم، سيام، سي و يکم، سي و دوم و سي و سوم، تماما، مانند حديث 2 و 3 بوده و اصلا مربوط به مهدي نيست. باضافه راويان آنها يا مجهول الحال و يا غالي بدتر از مشرک و يا شاک در دين مانند برقي ميباشند. حديث سي و چهارم، راوي آن فضل بن ابي قره ضعيف است، و متن آن خراب و ضد آية ﴿وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى﴾ (الأنعام: 164). «هيچکس بار گناه ديگري را عهدهدار نيست». ميباشد، زيرا ميگويد: حضرت صادق فرموده: خدا به ابراهيم وحي کرد خدا بزودي به تو فرزندي ميدهد، او به عيال خود ساره گفت: (در حاليکه قرآن در سورة هود فرموده ملائکه مستقيما با ساره تکلم کردند). ساره تعجب کرد و گفت: ﴿قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخاً﴾ (هود: 72) پس چون ساره تعجب کرد خدا به ابراهيم وحي کرد که چهار صد سال اولاد ساره عذاب خواهند شد براي اينکه او چرا تعجب کرده است و اولاد او مبتلا به دست فرعونيان شدند تا زمان حضرت موسي!!. حال بايد گفت: خوب اين چه ربطي به مهدي دارد؟!. حديث سي و پنجم، عياشي که يکي از کم سوادها بوده و قرآن را طبق بيخبري و خرافات خود تفسير کرده و آية 77 سورة نساء که راجع به منافقين بين مسلمين در زمان رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- است که در دوران مکه به ايشان توصيه شده بود از قتال خودداري کنند و نماز را بپا دارند و زکات بدهند (ولي آنان براي جنگ بيتابي ميکردند)، أما همينکه در دوران مدينه موقعيت جنگي و مقابله با دشمن فرا رسيد از مردم ترسيدند و به بهانههاي مختلف از جهاد خودداري کردند چنانکه ميفرمايد: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾ (النساء:77). «آيا نظر نکردي کساني را که چون به ايشان گفته شد دست از دفاع نگه داريد و نماز خوانده و زکات دهيد (ابتدا خود را تربيت کنيد، و لي ايشان فقط به فکر جنگ با ديگران بودند) ولي چون قتال بر ايشان مقرر شد (و شرايط دفاع از دين فراهم شد) آنگاه گروهي از ايشان ازمردم ميترسند مانند ترس از خدا و يا ترسي شديدتر، و گفتند: پروردگار چرا بر ما قتال را مقرر نمودي چرا ما را تا اجل نزديک (مرگ) فرصت ندادي؟ بگو: متاع و بهرة دنيا اندکست و آخرت براي پرهيزکار خوبست و به شما بقدر پوست هستة خرمايي ستم نميشود». حال اينکه در اين کلمات: ﴿قِيلَ﴾ و ﴿كُتِبَ﴾ و ﴿قَالُوا﴾ فعل ماضي است و مربوط به مهدي نيست، عياشي آمده ﴿كُتِبَ﴾ که فعل ماضي است راجع به آينده و امام حسين گرفته، و ﴿قَالُوا رَبَّنَا﴾، که باز فعل ماضي است راجع به تأخير تا زمان قائم گرفته است، يعني با قرآن بازي کرده است و اينها را به حضرت باقر بسته گويا به نظر ايشان امام هم عربي نميدانسته است و همچنين در اينجا آية 44 سورة ابراهيم را که راجع به قيامت است و ارتباطي به امام زمان ايشان ندارد مربوط به امام زمان دانسته. ما آن آيه را نيز ميآوريم تا سخن اين جعّالان روشنتر شود. خداوند در سورة ابراهيم آية 44 فرموده: ﴿وَأَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَكُمْ مِنْ زَوَالٍ﴾ (ابراهيم: 44) «و مردم را بترسان از روزي که (روز قيامت) عذاب بر ايشان بيايد، پس ستمگران بگويند: پروردگارا مهلت اندکي ما را تمديد کن که دعوتت را اجابت ميکنيم و رسولان را پيروي خواهيم کرد (به ايشان جواب داده خواهد شد که) آيا شما نبوديد که قبلا قسم ميخورديد که برايتان زوال (و انتقالي از سراي دنيا به آخرت) نيست». اين آيه مربوط به قيامت و صريح در آن است و اصلا چنانکه ملاحظه ميشود هيچ ارتباطي به مهدي ندارد. ولي عياشي گويد منظور از ﴿أَخِّرْنَا...﴾، تأخير تا ظهور مهدي است. بايد از او و مانند او پرسيد: مگر شما مهدي را از رسل ميدانيد که چنين آياتي را در مورد او دانستهايد؟!. حديث سي و ششم و سي و هفتم و سي و هشتم، مانند احاديث 26 و 27 غلو است و مربوط به مهدي نيست. حديث سي و نهم، راوي آن يمان التمار مهمل است و ذکري از او در رجال نيست، ولي ممقاني بواسطة همين خبر ميخواهد او را حسن الحال بشمرد در صورتيکه بايد قطع از اين خبر حال او معلوم باشد. و أما متن اين خبر ميگويد: حضرت صادق فرمود: «براي صاحب اين امر (کدام امر معلوم نيست) غيبتي است که در آن غيبت متمسک و چنگزنندة به دين، مانند کسي است که خارِ مغيلان را خراطي کند و بتراشد». بايد از ايشان پرسيد: منظور از دين چيست؟ اگر منظور از دين کتاب و سنت است که اين ارتباطي به مهدي ندارد. و بايد هر شخصي به کتاب و سنت چنگي زند. و البته عمل به دين توام با تحمل سختيها و مجاهدتها نيز خواهد بود. و ربطي به مهدي ندارد. حديث چهلم، راوي آن علي بن ابيحمزة بطائني واقفي است که منکر 12 امام بوده. و أما متن آن معما گوئي است در حاليکة وظيفة امام هدايت، معماگوئي نيست. حديث چهل و يکم، راوي آن ابيالجارود است که کور دنيا و آخرت است بقول امام صادق. و أما متن آن، هم ضد عقل و هم ضد قرآن است زيرا ميگويد: هرگروهي که قيام کنند بلايا آنان را نابود ميکند مگر قومي که در بدر با رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بودند و آن قوم ملائکه ميباشند. خواننده! بايد اين روايات را مورد تأمل قرار دهد تا به خرافات مجلسيها پي برد. حديث چهل و دوم، راوي آن يکي محمد بن حسن بن محمد بن جمهور است که از کذابان و جعالان بوده، و ديگر ابيالجارود که مورد ذم امام است و متن آن خيالبافي است. حديث چهل و سوم، چهل و چهارم، چهل و پنجم، چهل و ششم، چهل و هفتم، چهل و هشتم و چهل و نهم امر به سکوت و ملازمت خانههاست و مربوط به مهدي نيست. باضافه راويان آنها اکثرا از کذابين و غالين بدتر از مشرکين ميباشند. و در خبر 48 نهي شده از قيام سادات اهل بيت، زيرا در خبر 48 حضرت باقر فرموده: «مثل من خرج منا أهل البيت قبل قيام القائم مثل فرخ طار ووقع في کوة فتلاعبت به الصبيان». يعني، مثل کسي که از ما اهل بيت، قبل از قيام قائم خروج کند و قيام نمايد مانند جوجهاي است که پرواز کند و در سوراخي گرفتار اطفال گردد که با او بازي کنند. حديث پنجاهم، پنجاه و يکم، پنجاه و دوم، پنجاه و سوم، پنجاه و چهارم، پنجاه و پنجم، پنجاه و ششم و پنجاه و هفتم، همان مکررات سابق است و راويان آنها واقفي و يا خرافاتي و يا مانند سهل بن زياد کذاب ميباشند. و در احاديث پنجاه و سوم و پنجاه و هفتم با قرآن بازي کرده و استشهاد کردهاند به آية 71 اسراء که فرموده: ﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئِكَ يَقْرَأُونَ كِتَابَهُمْ وَلا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾ (الإسراء:71) «(به ياد آوريد) روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مىخوانيم! كسانى كه نامه عملشان به دست راستشان داده شود، آن را (با شادى و سرور) مىخوانند و بقدر رشته شكاف هسته خرمايى به آنان ستم نمىشود!». در حاليکه اين آيه مربوط به مهدي نيست، و دلالتي بر وجود او ندارد. حديثي پنجاه و هشتم، نقل از کافي کرده از حضرت صادق که هر پرچمي قبل از قيام قائم بالا رود صاحب آن طاغوت است و غير خداي عزوجل را ميپرستد. بنابراين بايد به آقاياني که در زمان ما قيام ميکنند و خود را نايب الامام ميدانند، گفته شود: شما اگر کلام امام خود را قبول داريد پس طاغوتيد نه ياقوت. حديث پنجاه و نهم، حديث لوحي است که نسبت به جابر بن عبدالله دادهاند که روح او خبر ندارد و ما در کتاب بتشکن و کتاب خرافات وفور 28 دليل بر کذب آن آوردهايم مراجعه شود. از جمله دليل کذب آن اين است که ميگويد: لوح را جابر در سال احتضار حضرت باقر آورده و براي حضرت صادق و زيد بن علي خوانده است، در صورتيکه جابر در سال 74 فوت شده و احتضار حضرت باقر در سال 117 بوده است يعني، پس از چهل سال از فوت جابر، جابر اين لوح را قرائت کرده. ألا لعنة الله على الکاذبين. حديث شصتم، مانند حديث نهم راويان با قرآن بازي کردهاند. حديث شصت و يکم، ميگويد، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: «خدا اهل ضلال را به بهشت ميبرد»، و راوي گفته: مقصود رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از اهل ضلال، آنانند که مکان امام خود را در زمان غيبت گم کردهاند. بايد گفت: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- منزه است از اينکه اهل ضلال را بهشتي بداند و بگذارد تا راوي پس از سيصد سال بيايد کلام او را معني کند. حديث شصت و دوم، راوي آن احمد بن هلال خبيث ملعون است که صوفي رياکاري بوده و مدعي نيابت مهدي شده و شيعه او را لعن کردهاند ولي علماي شيعه به روايت او چنگ زدهاند خيلي تعجب است، و در اين روايت آمده که حضرت صادق به اصحاب خود گويد: شما از اصحاب قائم افضليد. و اين حديث مخالف است با احاديث سابق که گفته بود: اصحاب مهدي حتي از اصحاب رسول افضلند. شما را به خدا ملاحظه کنيد گويا اينان ضد و نقيض را تميز ندادهاند؟!. حديث شصت و سوم، جملاتي است از نهجالبلاغه که ابدا مربوط به مهدي نيست. تازه احاديث نهجالبلاغه مرسل است. بهرحال در اين حديث آمده که حضرت علي به اصحاب خود فرموده: بر بلا صبر کنيد و دستها و شمشيرهاي خود را حرکت ندهيد و به چيزي که خدا عجله نکرده عجله نکنيد که هر کس بر فراش خود بميرد ولي معرفت خدا و رسول و اهل بيت او را داشته باشد شهيد مرده است. بايد گفت: شأن علي بالاتر از اين است که چنين چيزي فرموده باشد. و بعلاوه اين مخالف خطبات زيادي است که از آن حضرت رسيده و اصحاب خود را ترغيب و امر به جهاد نموده است. و بعلاوه اين حديث هيچ ارتباطي به مهدي ندارد و راجع به او نيست. بايد گفت: الغريق يتشبث بکل حشيش. حديث شصت و چهارم، راوي آن علي بن حسن بن فضال واقفي مذهب و از سگان بارانده است. حديث شصت و پنجم، شصت و ششم، شصت و هفتم، شصت و هشتم، شصت و نهم و هفتادم، همان غلوهاي سابق و مکررات سابق است. علاوه بر فاسد بودن راويان. حديث هفتاد و يکم، هفتاد و دوم، هفتاد و سوم، هفتاد و چهارم و هفتاد و پنجم، رواياتي است راجع به کساني که گاهي فاقد امامند چه بکنند؟ امام جواب داده که همان عقايد و اعمالي که داشتهاند عمل کنند و به يقين سابق تمسک جويند و يا دعا کنند براي حفظ عقايد خود. ولي بايد گفت: کسانيکه امامشان قرآن است هيچ وقت بيامام و يا فاقد امام نميشوند. حديث هفتاد و ششم، علي بن ابيحمزة بطائني واقفي که 12 امام را قبول ندارد آمده حديثي جعل کرده از قول حضرت صادق دربارة قول خداي تعالي در سورة انعام آية 158: ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ﴾ (الأنعام: 158). «(اين مشرکين پس از اين همه آيات و قرآن روشن، آيا باز ايمان نميآورند) و منتظرند که فرشتگان و يا خدا خود نزد ايشان آمده (تا ايمان بياورند) و يا بعضي آيات خدا (عذاب و قيامت) بيايد، روزيکه بعضي از آيات پرورگار (روز مرگ و يا قيامت) بيايد ايمان کسي که قبلا ايمان نياورده يا با ايمان خود کار خوبي کسب نکرده، به او نفع ندهد (زيرا ايمان اجباري ارزشي ندارد)، بگو: در انتظار بمانيد که ما نيز منتظريم». چنانکه ملاحظه ميشود اين آيه هيچ ارتباطي به مهدي ندارد ولي در اينجا راوي نقل کرده که حضرت صادق فرموده: مقصود از اين آيه روز خروج قائم ما ميباشد. و اين تأويل برخلاف آيه ميباشد. باضافه در روز خروج قائم چرا ايمان نفع ندهد. آيا مگر اين مهدي شما براي دعوت به ايمان قيام نميکند اگر براي دعوت به ايمان و عدالت قيام ميکند بايد ايمان نفع دهد. اينان مانند غريق به هر چيزي که رسيده چنگ زدهاند و هيچ فکر نکردهاند اگر اين آيه راجع به قيام قائم باشد بايد دعوت او به ايمان و عدالت نفع دهد، پس بايد گفت: اگر اين آيه راجع به قيام قائم باشد ميرساند که قيام او بيهوده است و دنيا عدل و داد نخواهد شد. بلکه هر کس به او ايمان آورد کشته خواهد گرديد. و ايمانش نفعي ندهد. حديث هفتاد و هفتم، اين آخرين حديث در اين باب است. راوي به امام نوشته که چه وقت فرج حاصل ميشود؟ امام جواب داده هر گاه صاحب شما از خانة ستمگران غايب گردد. نويسنده گويد: اين جواب صحيح نيست و واقع نشده، زيرا اگر مقصود از «صاحب شما» صاحب الزمان است که او غايب شده و باز فرج حاصل نشده است. پس نوشتن اين حديث دليل بر ناداني راويان و کاتبان است. بهرحال به نظر نويسنده در زمان اين راويان دولت اسلامي بنيعباس قوي بوده ولابد به اين راويان مخالف بد ميگذشته و مانع از سودجويي ايشان بوده و لذا همواره منتظر رفع و دفع دولت وقت بوده و ميخواستند که يک نفر با شمشير قيام کند (قائم بالسيف)، و دولت به دست علويان افتد تا اين راويان به هدف خود برسند و سوء استفاده کنند و در خرابي اسلام آزاد گردند و لذا از ائمه سؤال ميکردند: فرج چه وقت است؟ قيام قائم شما چه وقت است؟ ائمه گاهي ميگفتند: «کذب الوقاتون» و گاهي هم وقتي را معين ميکردند و حدسي را ميزدند و برخلاف ميشد، و گاهي هم علاماتي براي آن وقت ميگفتند براي سرگرمي و دلخوشي ايشان، علاماتي که يا واقع شده و قيام حاصل نشده و يا علاماتي است نشدني مانند طلوع آفتاب از مغرب و صيحة آسماني و امثال اينها. ولي چيزي که خوب بود در جواب آنان گفته شود اينکه بگويند اي بيچارهگان ممکن است دولت علويان روي کار آيد و ستمگري علويان بيش از عباسيان باشد چنانکه چندين مرتبه دولت جزئي بدست علويان افتاده و ظلم و جور ايشان بيش از عباسيان و بيش از هر دولتي بوده است مانند زيد النار فرزند موسي بن جعفر که به رياست و امامت رسيد و مخالفين خود را در آتش ميافکند که مردم گفتند: خدا پدر عباسيان را بيامرزد و يا حن بن زيد که در طبرستان به رياست و امامت رسيد چقدر از سادات بني اعمام خود را کشت و چه قدر مردم را هلاک کرد و يا صفويه که علوي بودند و صدها هزار مسلمين را در اماکن متعدده به قتل رسانيدند، شهر هرات را قتل عام کردند و مال مسلمين را غارت نمودند، و همچنين در چالدران و در بغداد و ساير امکنه. آري، راويان زمان ائمه که خود را شيعه ميدانستند رياست علويان را آرزو ميکردند و خيال ميکردند که اينان مجسمة عدالت بلکه معصومند، ديگر خبر نداشتند که هيچ بشري معصوم نيست. الان زمان ما کسيکه خود را نايب بر حق امام ميداند به دولت رسيده و ميگويند علوي است، آن قدر اختناق و انحصارطلبي و کشتار و غارت بوجود آمده که هيچ زماني حتي در دولت بنياميه چنين نشده، اين کثرت زندانها و گراني و قحطي اجناس و انحصار اجناس بدست متصديان در هيچ زماني نبوده است. و خدا نکند آن کسيکه شيعه به انتظار اوست بيايد، او انقدر ميکشد که تا زير شکم اسبش خون ميرسد، تازه براي پنج سال يا هفت سال چنانکه روايات شيعه به آن ناطق است. پس آن فرج و گشايشي که شيعه به انتظار او است در حقيقت فرج و گشايش نيست بلکه بلا و گرفتاري و ضيق و فشار و اختناق است منتهي چون اکثر شيعه عوام است نميتوان به آنان فهمانيد. باب من ادعي الرؤيه في الغيبه الکبري مجلسي اين باب را نوشته در ذکر کساني که در غيبت کبري مهدي را ديدهاند. حال بايد ديد کتب شيعه مملو از ضد و نقيض است. در اول همين باب در خبر اول، مجلسي و ساير علماي شيعه نوشتهاند که توقيع به سوي ابيالحسن السمري صادر شد که: «اي علي بن محمد السمري بشنو، خدا اجر برادرانت را دربارة تو بزرگ گرداند زيرا که تو تا شش روز ديگر ميميري، پس امر خود را جمع کن و به احدي وصيت مکن که قائم مقام تو پس از وفات تو گردد زيرا غيبت تامه واقع شد (و ديگر نايبي ندارم) پس ظهوري نيست مگر پس از اذان خداي تعالي، و اين بعد از طول مدتي است که دلها قسي گردد و زمين پر از ستم شود، و خواهد شد که بعضي از شيعه مدعي مشاهده گردد، آگاه باش که هر کس قبل از خروج سفياني و صيحه، مدعي مشاهدة ما گردد، او کذاب و افتراء زده است. «ولاحول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم». بايد توجه کرد بااين توقيع که همة علماي شيعه قبول دارند ديگر اين باب در ذکر کساني که در غيبت کبري مدعي رؤيت شدهاند معني ندارد. طبق اين توقيع هر کس مدعي رؤيت صاحب الزمان باشد کذاب و افتراء زده است. خود مجلسي گويا متوجه شده که توقيع علي بن محمد السمري با ذکر کسانيکه مهدي را ديده منافات دارد و لذا در اين باب کسي را ذکر نکرده بلکه فقط اخباري را ذکر کرده که مهدي ميان مردم ميآيد و مردم را ميبيند، ولي مردم او را نميبيند. و در اينجا بيست و يک خبر ذکر کرده از راوياني خبيث و کذاب وجعال و يا غالي و يا واقفي. گويا يک راوي صحيح پيدا نکرده است. مثلا خبر دوم را نقل کرده از يحيي بن المثني که مهمل و مجهول است. و خبر سوم را نقل کرده از ابن فضال که واقفي و از سگان باران ديده است بقول خودشان. در خبر دوم ميگويد: مهدي در موسم حج حاضر ميشود و مردم را ميبيند ولي مردم او را نميبينند، اينجا جاي سؤال است که خوب خود مهدي بدنش جسميت ندارد آيا لباسهاي او هم جسميت ندارد چگونه مردم او را نميبينند، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را ميديدند تا اينکه مجبور شد در غاري خود را مخفي نمايد. در خبر سوم آمده مهدي را تشبيه کرده به خضر که او از آب حيات آشاميد و حي لايموت شد مانند خدا و اين تشبيه نيز غلط است زيرا مدعيان ملاقات خضر چه از شيعه و چه از صوفيه و چه ديگران همه ميگويند: ما او را ديديم، پس او ديده ميشود و شناخته نيز ميشود و شما ميخواهيد بگوئيد مهدي ديده نميشود و تشبيه ديده شده به ديده نميشود غلط است. و بعلاوه قبلا ذکر کرديم که حيات خضر مخالف است با آيه 34 سورة انبياء، و حديث مخالف قرآن مردود است و نبايد قبول نمود. خبر چهارم، همان خرافاتي است که در خبر دوم ذکر شد. و اين نويسندگان غالبا اين خرافات را به امام صادق نسبت دادهاند. تأسف است که امام را هم بد معرفي نمودهاند. خبر پنجم، ميگويد: فرزندان صاحب نيز او را نميبينند، بايد گفت: کسي که فرزند دارد لابد زن هم دارد و آيا زن او نيز او را نديده است، پس اگر نديده چگونه آبستن شده و فرزند آورده است؟!، اين است آن علومي که ميخواهند به آل محمد نسبت بدهند. خبر ششم، ميگويد: مهدي عزلت گزيده ولي سي نفر با او ملازمند که وحشت نکند و منزل او در مدينه است. ملاحظه فرمائيد در اخبار ديگر از قول پدرش نقل کرده که امام عسکري به او فرموده: درشهرها مسکن مکن در بيابانها مسکن کن، ولي اينجا آن اخبار فراموش شده ميگويد: منزل او مدينه است. جاي سؤال است با اينکه او مردم را ميبيند چرا از تنهائي وحشت ميکند تا سي نفر ملازم او باشند. خبر هفتم، ضد خبر ششم است زيرا ميگويد: مأوي و منزل مهدي در کوهستان رضوي ميباشد. و اين هم خرافتي است از مريدان محمد حنفيه که گفتهاند: محمد حنفيه در کوه رضوي غايب شده است. خرافت ديگر اينکه ميگويد: کوه رضوي از جبال فارس بوده، چون ما ائمه را دوست ميداشته، خدا او را نقل مکان داده و به سوي ما بين مکه و مدينه آورده است. خبر هشتم، را روايت کرده از کسي که به دنيا نيامده و وجود نداشته بنام حازم بن حبيب. در اين خبر ميگويد: حضرت صادق به حازم فرموده: اگر کسي گفت دست او به خاک قبر صاحب اين امر رسيده او را تصديق مکن (بايد گفت: صاحب کدام امر؟ مگر در زمان حضرت صادق صاحب امري بوده که او به حازم چنين فرموده است). خبر نهم، روايت شده از احمد بن هلال حقهباز رياکاري که مورد لعن امام شده و او روايت کرده از حضرت صادق که فرموده: مهدي ديده نميشود مانند يوسف که برادرهاي او او را ديدند و نشناختند بايد گفت: اين تشبيه غلط و سخن بالي است زيرا يوسف ديده ميشد منتهي چون سالها از طفوليت او گذشته بود و بر تخت سلطنت با لباسهاي مخصوص تکيه داده بود، برادرها احتمال نميدادند چنين کسي يوسف باشد، ولي او را ديدند و مکرر با او سخن گفتند و يا عزيز به او خطاب کردند و شما ميخواهيد بگوئيد مهدي ديده نميشود و تشبيه او به کسي که همة مردم او را ميديدند غلط است، به بينيد اين راويان کذاب ميخواهند اين اوهام خود را نسبت به امام صادق دهند و او را هم مانند خود نادان معرفي کنند. خبر دهم تا خبر بيستم، همان مهملات اخبار سابقه ميباشدکه تکرار شده و راويان آنها يا حازم حبيب است که وجود نداشته و مهمل است و يا اسحاق بن عمار فطحي است و يا بدتر از اينان. خبر بيست و يکم، راوي آن علي بن ابيحمزة بطائي واقفي است که اموال موسي بن جعفر را اختلاس کرد و مذهب واقفيه را اختراع نمود و گفت: موسي بن جعفر نمرده وغايب شده و آخرالزمان ظاهر ميشود و دنيا را چنين و چنان ميکند. آري، اين شخص در اين حديث ميگويد: حضرت صادق فرموده: صاحب الأمر خانهاي دارد بنام بيتالحمد که در آن چراغي روشن است از آن روزي که متولد شده تا روز قيامش آن چراغ خاموش نشود. حال جاي سؤال است که آيا آن چراغ نفتي است و يا روغن ديگري دارد چگونه هزاران سال روغن آن تمام نميشود اين چه فضيلتي است آيا اين امام و خانة او مانند جاي آتشپرستان است که سالها خاموش نميشود. چطور رسولان الهي چراغ شان خاموش ميشد مگر مهدي بالاتر از انبياء ميشود؟! و بعلاوه در نور خورشيد احتياجي به چراغ نيست و در شب هم که او خواهد خوابيد و روشن بودن چراغ بدون جهت اسراف است و خدا مسرفين را دوست ندارد. خرافات اين باب تمام شد. باب من رآه قريبا من زماننا در ذکر کساني که مهدي را در غيبت کبري ديدهاند نزديک زمان ما (يعني زمان مجلسي) در اينجا مجلسي پرداخته به قصه گويي، چند قصة ساختگي دروغ از قبيل قصة جزيرة خضراء که در حاشية آن نوشتهاند که اين قصة ساختگي رمان تيک چون اثر بزرگي در جذب نفوس مردم دارد، از اين جهت ذکر شده است، و اين قصة خيالي است. نويسنده گويد: معلوم ميشود اين قصههاي خيالي را براي جذب نفوس عوام الناس ساخته و پرداختهاند. بهرحال از جمله مطالبي که در اين خبر موجب گمراهي است آن است که گويد: قرآن حقيقي نزد علي فقط بوده و او آن را نگهداري نموده و اکنون آن قرآن حقيقي نزد امام زمان است و گويد: أما قرآن هاي ديگر که در دسترس مردم است، پس هيچيک قرآن حقيقي نيست و تحريف شده ميباشد و آيات آن بهم نامربوط است و بسياري از آيات آن بوسيلة خلفاي رسول چون آن آيات را به نفع خود نديدهاند، ساقط و حذف شده است. بايد گفت: پس نعوذ بالله خدا دروغ گفته که مکرر در قرآن وعدة حفظ قرآن را داده و از آن جمله در سورة حجر آية 9 فرموده: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾(الحجر: 9) «بدرستيکه ما خودمان اين قرآن را نازل کرديم و بيگمان که ما البته آن را نگهبانيم». معلوم ميشود جعالين چنين اخباري عقيدهاي به قرآن نداشتهاند و فقط به فکر رياست و عوام فريبي بودهاند. در اين خبر خرافات زيادي آمده از جمله آنکه گويد: سيصد نفر از لشکر امام زمان فعال در آن جزيره براي ظهور او آمادهاند و فقط سيزده نفر کسري وجود دارد (حال جاي سؤال است که آيا آن سيصد نفر هنوز زندهاند) و نيز ميگويد: آن حضرت وقتي ظهور خواهد کرد که ذوالفقار به زبان عربي روشن با او تکلم کند و بگويد: اي ولي الله بوسيلة من دشمنانت را به قتل رسان (يعني مخالفين خود از مردم روي کرة زمين را با اين شمشير گردن بزن حال چطور با يک شمشير گردن اين همه مخالفين را ميزند چيزي است که بايد از راوي پرسيد) و گويد که بهنگام ظهور در قسمت بالاي خورشيد، بدني ظاهر خواهد شد که ندا ميکند: صاحب الأمر مبعوث شده، از او اطاعت نمائيد. دراين حديث راوي از شمسالدين (که خود را نايب خاص در ان جزيره ميدانسته و نوادة امام ميخوانده) سؤال نموده آيا اين صحيح است که امام زمان فرموده هر کس ادعاي رؤيت در غيبت کبري کند او کذاب است؟ سيد شمس الدين در جواب گفته: امام اين سخن را براي اين گفته که کسي اين جزيره را پيدا نکند و امام را نکشد ولي اکنون بلاد ما از دسترس دشمنان دور است وآنان از قصد و ظلم به ما مأيوسند (يعني، اکنون اگر کسي ادعاي رؤيت کند بلااشکال است). بهرحال چون در زمان ما تمام دنيا براي اهل سير و گردش کشف شده و جزيرة خضرائي با آن صفات که در قصة خيالي بافتهاند، وجود ندارد، لذا ما صرف نظر ميکنيم و عمر خود را به اين مهملات ضايع نميکنيم. و چند قصة ديگر به اين قصه ملح کرده که صدق و کذب آن معلوم نيست. و لذا ما ميپردازيم به باب بعد: باب علامات ظهوره علامات ظهور و نشانههاي وقت ظهور او از قبيل دجال و سفياني و غير آن و در اينجا نشانههايي از قيامت ذکر شده بدانکه مجلسي در اينجا نشانههايي براي ظهور مهدي نوشته و اخبار زيادي جمع نموده است. و اين روايات دردي را دوا نميکند، و مجهولي را معلوم نميسازد. زيرا اين نشانهها بر چند قسم است: بعضي از آنها سخن از بدي زمان و خرابي امور است که هميشه بوده و خواهد بود چه مهدي وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد مانند اينکه در خبر دوم رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: زنان شما بد ميشوند و جوانان شما فاسق ميشوند و امر به معروف و نهي از منکر را ترک ميکنيد. عرض شد يا رسول الله اين خواهد شد؟ فرمود: بلي و بدتر از اين، چگونه خواهيد بود هنگاميکه امر به منکر و نهي از معروف کنيد عرض شد: يا رسول الله، چنين خواهد شد؟ فرمود: بلي و بدتر از اين که معروف را منکر ميبينيد و منکر را معروف. و در خبر ديگر از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل کرده که فرمود: دانش برطرف شود و جهل آشکار گردد و قاريان زياد ولي عمل به قرآن کم و کشتار زياد و فقيهان هدايت کننده کم و فقهاء گمراه خائن زياد و شاعران بسيار و امت تو قبرهاي خود را محل عبادت و قرآن ها را زينت و مساجد را زينت کنند و جور و فساد بسيار باشد و منکر آشکار گردد و امت تو به آن امر کند و از معروف نهي کنند و مردان به مردان و زنان به زنان اکتفاء کنند و امرا کافر و سران و متصديان فاجر و اعوان ايشان ستمگر و صاحبان ردي فاسق گردند که اين علامات قبل از اسلام و بعد از اسلام بوده و مربوط به زمان ظهور مهدي نيست، و غالب روايات اين باب از اين قبيل است. قسم ديگر، اخباري است که تمام اين احاديث را رد کرده که امام علم غيب ندارد و از آينده بياطلاع است، و چون اين اخبار و موافق با قرآن بوده که ميفرمايد: ﴿قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ﴾ (النمل: 65) «در آسمانها و زمين کسي غيب نميداند جز خدا». لذا در همين اخبار استشهاد به قرآن شده است مانند خبر هفتم که حضرت رضا ميفرمايد: «علی بن ابيحمزة بطائني دروغ به امام جعفر جدم بسته است که از قول او نقل کرده و پدرم را قائم خوانده زيرا حضرت صادق طبق آية قرآن، اطلاعي از آينده ندارد چنانکه خداي تعالي در آية 9 سورة احقاف به رسول خود فرموده: ﴿قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلا بِكُمْ﴾ (الأحقاف: 9). «بگو: من از ميان پيامبران [پديدهاى] نو ظهور نيستم و نمىدانم كه با من و شما چگونه رفتار خواهد شد». و چنين خبري تمام اخبار اين باب را تکذيب ميکند و ضد تمام اين اخبار است. و عجب است که علماي شيعه توجه به اين ضد و نقيض نداشته و ندارند وگرنه اين اخبار را جمع نميکردند، مثلا در خبر بيست و ششم همين باب راوي از علي زمان خروج دجال را سؤال نموده و آن حضرت در جواب فرموده: «ما المسؤول أعلم من السائل». يعني من خبر از خروج دجال ندارم. و در خبر 43 ميگويد: قبل از قيام قائم در پنجم ماه رمضان کسوف خورشيد پيش ميآيد، ولي در خبر 41 ميگويد: خسوف ماه در پنجم و خسوف خورشيد در پانزدهم است. و در خبر 48 نيز گويد: خسوف خورشيد. و در بر 67 ميگويد: کسوف خورشيد در نيمة رمضان، و ماه در آخر آن و همچنين خبر 82 و 84. نويسنده گويد: در اينجا بيمناسبت نيست روايتي را که شيعه و سني آن را از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مکرر در کتب خود نقل کرده و قبول دارند. بياوريم. متن روايت را از وسائل الشيعه که مورد قبول شيعه است ميآوريم: «لما مات إبراهيم بن رسول الله صلى الله عليه وسلم انکسفت الشمس فقال الناس: انکسفت الشمس لفقد ابن رسول الله صلى الله عليه وسلم فصعد رسول الله صلى الله عليه وسلم المنبر فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: أيها الناس! إن الشمس والقمر آيتان من آيات الله يجريان بأمره، مطيعان له، لا ينکسفان لموت أحد ولا لحياته، فإذا انکسفتا أو واحدة منهما فصلوا، ثم نزل فصلى بالناس صلاة الکسوف». چون فرزند رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ابراهيم، از دنيا رفت، خورشيد گرفت، مردم گفتند: خورشيد گرفته براي وفات فرزند رسول خدا -صلى الله عليه وسلم-، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- منبر رفت، پس خدا را احمد و ثنا کرد، سپس فرمود: اي مردم، خورشيد و ماه دو نشانه از قدرت خدايند، به امر او جاريند و فرمانبردار او ميباشند، براي موت کسي نميگيرند و براي حيات او نيز نميگيرند، پس چون خورشيد و ماه يا يکي از اين دو گرفت نماز بخوانيد، سپس از منبر فرود آمد و با مردم نماز خواند نماز کسوف». و بر فرض اگر طلوع خورشيد از مغرب از علائم قيامت باشد چنانکه در بعضي اخبار آمده در اين صورت نيز هيچ ارتباطي به امام زمان شيعه ندارد. بلکه مخالف با آن است. قسم ديگر، اخباري است که مجعل گويي و مبهم گويي است و چيزي از آنها بدست نميآيد مانند اينکه در بسياري از آنها ميگويد: بين بني فلان و بني فلان حرب است و بنيفلان چه خواهند کرد و انقضاي ملک بني فلان، و هکذا. و اين مجمل گويي را همه کس ميتواند بهم ببافد. بالأخره از مجموع اين اخبار دليلي که موجب رشد و هدايت باشد نيست و براي کسي فرجي نيست. بخصوص که در بين راويان آنها جعالين و کذابين نيز وجود داشته باشند. قسم ديگر، اخباري است که مجهولي را به مجهول ديگر موت کرده مانند آنکه ميگويد: نشانة قيام مهدي، قيام قيامي و يا قيام حسني و يا خسف فلان زمين و يا خروج دجال و يا صيحة آسماني است. کسي نبوده بپرسد: خوب قيام يماني کي؟ و يا قيام حسني کي است؟ و هکذا که اين اخبار رجما بالغيب است. قسم ديگر، اخباري است که وقت قيام را معين کرده ولي برخلاف درآمده، اضافه بر اينکه مخالف است با روايات «کذب الوقاتون»، مانند خبر هشتم که ميگويد: حضرت باقر فرموده: اولين علامات فرج سال 195 ميباشد و در سال 198 چنين خواهد شد و در سال 199 خدا بلا را برطرف ميکند ان شاءالله، و ان شاءاللهها گذشت و خبري نشد. و در خبري از حضرت علي خبر داده که هرگاه سلاطين بني العباس کشته شدند قائم قيام ميکند در حاليکه هفتصد سال است سلطان بنيالعباس کشته شده و قائم قيامت نکرده است. معلوم ميشود اين اخبار از جعل راويان است و اگر ائمه گفته باشند، چون علم غيب مخصوص خداست، خدا خواسته که مدعيان علم غيب براي ائمه رسوا گردند. و يا در خبري ميگويد: در سال 200 خدا هر کاري بخواهد ميکند. نويسنده گويد: در سالهاي ديگر نيز هر کار خدا بخواهد ميکند. بهر حال اگر ائمه ميخواستند از آينده خبر دهند و علم غيب داشتند خوب بود از مکشوف شدن برق خبر دهند و کيفيت ايجاد برق را به مردم ياد دهند که مردم محتاج به فلان مخترع غيرمسلمان نباشند و يا ميکروب را کشف ميکردند که ديگر نوبت به پاستور نرسد و هکذا. اما چه فايده که تمام اصحاب ائمه و پيروان ايشان تا زمان ما مردمي کمسواد بوده و به همين موهومات دل خود را خوش کردهاند. بهرحال راويان اين اخبار مردماني بودهاند کم سواد و يا بيسواد و آنزمان نه دانشگاهي بوده و نه حوزة علميه. گوينده هر چه خواسته گفته و راوي شنونده هم بدون تأمل پذيرفته است. يکي از راويان مجلسي در اين باب عمر بن سعد قاتل امام حسين است که روايتي را از او نقل ميکند در حاليکه عمر بن سعد حضرت حسين را امام نميدانست، اينان احوال امام دوازدهم خود را ميخواهند از خبر او درآورند. و در خبر ديگر از معمر بن يحيي بن سام مجهول الحال نقل کرده که امام باقر فرموده: گويا ميبينم قومي در مشرق خروج کرده اند و حق را طالبند، به آنان حق داده نميشود تا قيام کنند و حق را بگيرند و حق را ندهند مگر به صاحب شما. مجلسي میگويد: اين کمالات اشاره است به دولت صفويه خدا آن را محکم کند و به دولت قائم وصل کند. و خيال کرده دولت صفويه با آن همه جنايات طالب حق بوده و به مهدي وصل شوند و به مهدي برسانند. مانند زمان ما که دم ميگيرند که خدايا خدايا تا انقلاب مهدي فلاني را نگاه دار. ما ميگوئيم: خدايتعالي در چندين آيه فرموده: کسي علم غيب ندارد جز خدا. از کجا باور کنيم که اين إخبار به غيبي که ناقلان أخبار نقل کردهاند راست و واقع خواهد شد؟ چگونه فلان امام علم غيب دارد و ديگران ندارند؟!. اگر کسي بگويد: فلان امام گفته است آمدن سفياني و صيحة آسماني حتمي است، ما ميگوييم: خير حتمي نيست و واقع نخواهد شد، شما چه دليل بر صدق خبر سفياني و صيحة اسماني وکذب اخبار ديگران داريد. اگر کسي بگويد: روزي خواهد آمد که تمام زمين اسفالت شود و به تمام خانهها لولة گاز کشيده شود و براي همه نفت مجاني شود و اين حتمي است، شما چه دليلي بر کذب اين خبر داريد چه فرق دارد خبر غيبي فلان امام با خبر غيبي فلان دکتر و يا فلان مهندس. بايد گفت: هيچکدام مدرک آسماني ندارد و سخني رجما بالغيب گفته شده ممکن است همه دروغ درآيد و ممکن است بعضي راست درآيد. بعلاوه در خود بعضي اخبار که براي علم غيب نسبت به امام دليل ميآورند تناقض است مثلا در جلد اول کافي ص 257 از سدير روايت کرده که گفته: من و ابوبصيرويحيي البزاز و داود بن کثير در مجلس حضرت صادق بودم که: «إذ خرج إلينا وهو مغضب فلما أخذ مجلسه قال: يا عجبا لأقوام يزعمون أنا نعلم الغيب، ما يعلم الغيب إلا الله عزوجل لقد هممت بضرب جاريتي فلانة فهربت مني فما علمت في أي بيوت الدار». بايد گفت: جائي که خدا به پيغمبر فرموده: بگو: من غيب نميدانم با اينکه مورد وحي بوده، در اين صورت تکليف امام که مورد وحي نيست روشن است. بخصوص که در بين راويان اين اخبار و مجهولي و يا جعالين و يا غلاة و ضعفاء بسيارند. و بدانکه در اين روايات براي علامات ظهور به آياتي از قرآن استناد شده که نامربوط است. اگرچه پارهاي از اين روايات که به آنها استناد شده مربوط به علائم ظهور نيست و مجلسي بيخود آنها را در اين باب آورده است. بهرحال آياتي که راجع به اين موضوع آوردهاند ما ذيلا به نظر خواننده ميرسانيم: خداوند در سورة انعام آية 37 فرموده: ﴿وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾ (الأنعام: 37). «(مشرکين) گفتند: چرا بر محمد آيه و معجزهاي از پروردگارش نازل نشد؟ بگو: محققا خدا قادر است بر اينکه آيهاي را نازل کند وليکن اکثر ايشان نميدانند». چون مشرکين درخواستها و توقعات بيجا مانند نزول فرشته داشتند چنانکه در آية 8 همين سوره ذکر شده است و گاهي به پيغمبر ميگفتند: چرا معجزاتي که به ساير انبياء داده به شما داده نميشود، لذا در اين آيه خدا فرموده: بگو که معجزه کار خدا و مقدور او است و باختيار پيامبران نيست، و درخواستهاي بيجاي مشرکين نتيجهاي جز گرفتاري و عذاب براي ايشان نخواهد داشت. حال دربارة آية به اين روشني ابيالجارود از حضرت باقر نقل کرده که منظور از ﴿آيَةٌ﴾ در اين آيه، دابة الأرض و دجال و نزول عيسي و طلوع خورشيد از مغرب است. آيه ديگر که باز ابيالجارود از حضرت باقر نقل کرده و آنرا مجلسي جزء علائم ظهور آورده آية 65 سورة انعام است که ميفرمايد: ﴿قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ (الأنعام: 65). «بگو: خداست که قادر است بر آنکه عذابي از بالاي سر و يا از زير پايتان بر شما بفرستد (مانند باران سيل آسا و يا ايجاد زلزله) و يا لباس تفرقه به شما بپوشاند و شما را شيعه شيعه کند و بچشاند به بعضي از سطوت بعض ديگر را بچشاند». چنانکه ملاحظه ميشود معناي آيه روشن است ولي از قول امام آمده که: «منظور از ﴿عَذَاباً مِنْ فَوْقِكُمْ﴾ دجال و صيحه است و منظور از ﴿مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ﴾، به زمن فرو رفتن است. بايد گفت: انحصار آيه به اين چيزها غلط است، و آيه عام است. آية ديگر، آية 24 سورة يونس: ﴿إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ (يونس: 24). «همانا مثل زندگاني دنيا مانند آبي است که ما از آسمان نازل کرده باشيم پس به آن مخلوط گردد روئيده شدة زمين از آنچه انسان و حيوان ميخورد تا هنگاميکه زمين زينت خود را بگيرد (سبز و خرم شود) و آراسته گردد و اهل آن گمان کنند که ايشان بر آن توانايي دارد امر ما در شب و يا روز بيايد و همه را درو کند که گويد: ديروز چيزي نداشته اين چنين آيات را بيان ميکنيم براي مردمي که فکر ميکنند». حق تعالي در اين آيه حيات دنيا را تشبيه کرده به سبزههايي که آب باران بر آن ببارد و خوش و خرم شود سپس بلائي برسد و آن را نابود کند و وجه تشبيه اين مثل، در رجاء و يأس است همانطوريکه صاحب بستان به آن سبزه و باران اميدوار است ولي عاقبت به يأس ميرسد همينطور دنياطلبان حوادث بيماري و مرگ ايشان را به يأس ميرساند. و البته وجه تشبيه را چيزهاي ديگر نيز ميتوان گفت. ولي مجلسي از حضرت باقر روايت کرده که منظور از: ﴿حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا...﴾، آل عباس است که به سلطنت برسند و صیحهاي ايشان را بگيرد و جمعيت شان را از بين ببرد. شما را به خدا ملاحظه کنيد چگونه اينان با آيات بازي کردهاند. آية ديگر، سورة يونس آية 50: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نَهَاراً مَاذَا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ﴾ (يونس: 50). «بگو: آيا فکر کرده و با چشم دل ديدهايد که اگر عذاب خدا شبانه و يا روز بيايد چه چيز را مجرمين از آن بشتاب ميخواهند». مقصود آيه جواب کفار است که عجله ميکردند و ميگفتند: پس چرا عذاب خدا نيايد پس کي ميآيد، ولي ابيالجارود از حضرت باقر روايت کرده که منظور از عذاب در اين آيه عذاب در آخرالزمان است، بايد گفت: اولا اين چه ارتباطي به مهدي و علائم ظهور دارد و ثانيا آيه عام است، گويا اين راويان بغير از تخريب آن، هدف ديگري نداشتهاند. امّا مجرمين عجله بقيام قيائم داشتند. آية ديگر، سورة بقره، آية 155: ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ﴾ (البقرة: 155). «و البته شما را به مقداري از ترس و گرسنگي و کاهش اموال و نفوس و محصولات امتحان ميکنيم، و صابران (در اين راه) را بشارت ده». در اين آيه خطاب «کم»، به حاضرين زمان رسول خدا و ساير مؤمنين تا قيامت است چنانکه در آيات قرآن ذکر شده خدا همة مردم را امتحان و آزمايش خواهد کرد. ولي در اين باب، مجلسي از امام روايت کرده که منظور از «جوع» در اين آيه، گرسنگي قبل از قيام قائم، و منظور از «خوف»، خوف پس از قيام او ميباشد. و مجلسي در اين آيه چند نوع روايت ذکر نموده است. آية ديگر، سورة فصلت، آية 53 : ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ (فصلت: 53) «بزودي نشانههاي قدرت مان را در آفاق و در خودشان به ايشان بنمايانيم تا براي ايشان روشن شود که اوحق است». و منظو را از «او» خدا و يا قرآن است، يعني هر چه زمان جلو رود و آيات انفس و افاق بيشتر کشف گردد حقانيت قرآن بهتر ثابت ميگردد. ولي مجلسي در اينجا روايت کرده که امام گفته: منظور از ﴿أَنَّهُ الْحَقُّ﴾، مهدي و ظهور اوست که مردم بفهمند آن حق است حال مهدي را از کجاي آيه فهميده ميشود معلوم نيست. آية ديگر سورة آل عمران، اي 179: ﴿مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ (آل عمران: 179). «خدا چنين نبوده که (شما) مؤمنين را بر آنچه هستيد رها کند (يعني شما را بحال خود وا نميگذاد بلکه حوادثي پيش ميآورد) تا اينکه پليد را از پاک جدا کند». معناي آيه روشن است و ميگويد: خدا صحنهها وحوادثي را پيش خواهد آورد تا مؤمنين قلابي و دروغي و ادعايي از مؤمنين حقيقي ممتاز شناخته شوند. ولي مجلسي از حضرت صادق روايت کرده که يک نفر منادي از آسمان ندا کند اي اهل حق جدا شويد و اي اهل باطل جدا شويد. بايد گفت: اين معنا خلاف آيه است و بعلاوه ربطي به مهدي ندارد. آية ديگر، سورة نساء، اية 47: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا﴾ (النساء: 47). «اي کساني که داراي کتابيد، به آنچه نازل نموديم در حاليکه تصديق ميکند آنچه را (يعني کتابي را) که با شما است، ايمان آوريد، پيش ازآنکه صورتهايي را محو کنيم و به عقب برگردانيم ». از حضرت باقر روايت است که گفته: اين آيه دربارة جيش سفياني نازل شده است. حال به چه دليل، معلوم نکرده است. آية ديگر، سورة بقره، آية 222: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ﴾ (البقرة: 222) «خداوند توبهکنندگان و تطهيرکنندگان را دوست ميدارد». حضرت صادق گفته: منظور از توابين در اين آيه، لشکر يماني و خراسان و نظائر ايشان از آل محمد ميباشند. شما را به خدا ملاحظه کنيد چگونه اين راويان از قول حضرت صادق با قرآن بازي کردهاند. آية ديگر، سورة بقره، آية 149: ﴿أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً﴾ (البقرة: 148). «هر جا که باشيد خدا شما را جمع خواهد نمود». اين آيه اشاره به قيامت است، ولي مجلسي روايت کرده که منظور از آوردن و جمع خدا مردم را، هنگام ظهور مهدي است. بايد گفت: «ألا لعنة الله على الکاذبين». آية ديگر، سورة مريم، آية 37: ﴿فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ (مريم: 37). «پس اين احزاب ميان خود اختلاف نمودند پس واي بر آنانکه کافرند از محضر روز بزرگ». خداوند پس از آنکه سرگذشت عيسي -عليه السلام- را در آيات قبل بيان کرده که او بندة خداست و خدا فرزند ندارد، در اين آيه فرموده، پس احزاب و فرقهها دربارة عيسي -عليه السلام- به اختلاف پرداختند و هر حزبي براي خود اعتقادي غير از حزب ديگر درست نمود. بهرحال جميع مفسرين اين آيه را دربارة حضرت عيسي -عليه السلام- دانستهاند. ولي مجلسي روايت کرده از حضرت باقر که اين آيه دربارة مردي است از اهل دمشق که او و کسانيکه با او هستند قبل از ظهور مهدي کشته خواهند شد و آن مرد از طايفة بني ذنب الحمار است. شما را به خدا ملاحظه کنيد که چگونه اين راويان از قول ائمه، قرآن را ملعبه و بازيچة خود نموده و هر چه خواسته گفتهاند. بهرحال ما تا اينجا آيات مورد استناد را آورديم. و البته چند آية ديگر نيز براي علائم ظهور ذکر شده که نامربوط است و تناسبي ندارد، هر که خواهد رجوع کند. و آن آيات عبارت است از آية 51 سورة سبا، و آية 1 سورة معارج، و آية 4 سورة شعراء. باب يوم خروجه و مايحدث عنده و مدّه ملکه روز خروج مهدي و حوادث وقت آن و مدت سلطنت او در اين باب مجلسي اخباري آورده که اکثر آن مخالف سنت إلهي و مخالف قرآن است. و مقداري از اين اخبار هم بيفايده و مهملات است. و اينجا 84 خبر آورده است از همان راويان خراب. ما يک يک از اين اخبار را به نظر خوانندگان ميگذاريم تا خود قضاوت کنند. متأسفانه در اين باب و ساير ابواب مکررات زياد است. يک خبر را در ده باب و بيست محل تکرار کردهاند. خبر اول، از حضرت صادق روايت کرده که قائم روز جمعه خروج ميکند و در خبر هفدهم از حضرت باقر روايت کرده که او روز شنبه خروج ميکند. در حاليکه اين دو خبر ضد و نقيض مجهولي را معلوم نکردهاند. خبر دوم، خندهآور و خرافتي است در وصف حجرالأسود ميگويد: از بالاي رکني که حجرالأسود است مرغي پائين ميآيد و اول کسي است که با قائم بيعت ميکند و قسم به خدا آن مرغ جبرئيل و حجت بر قائم است. اينجا قسم براي چه و حجت براي که هست معلوم نکرده است. بايد پرسيد: مگر بر غير پيغمبران هم جبرئيل نازل ميشود؟!. خبر سوم، دروغي است برخلاف سنت إلهي، زيرا ميگويد: قائم وقت ظهورش در صورت جوان چهل ساله ميباشد. در صورتيکه قرآن سورة يس آيه 68 فرموده: ﴿وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلا يَعْقِلُونَ﴾ (يـس: 68) «هر که را عمر زياد کنيم در خلقت او نقصان آوريم، آيا به عقل در نمييابند». ﴿وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾ (الأحزاب: 62). «و هرگز در سنت الهي تغيير و تبديلي نخواهي يافت». خبر چهارم، از علي بن ابراهيم است که قائل به تحريف قرآن است و قرآن را تحريف کرده، و او از کذابان و غالياني مانند عمرکي و محمد بن جمهور و ديگران نقل کرده يک مطلب خرافي را ميگويد: امام فرموده: حم عسق شمارة سال قائم است و ق کوهي است محيط به دنيا از زمرد سبز که سبزي آسمان از آن کوه است. بايد گفت: زنده باد چنين درياي علم! و نيز گويد: علم هر چيزي در عسق است. نويسنده گويد: از چنان راوياني بهتر از اين معلومات صادر نميشود. خبر پنجم، راوي به حضرت صادق گفته: تو صاحب مائي؟ او گفته: من صاحب شمايم و من شيخ کبير يعني پيرمردم، ولي صاحب شما جوان تازهاي است، يعني صاحب شما برخلاف سنت الهي، پس از هزاران سال اگر راست باشد جوان است. خبر ششم، برخلاف چندين آية قرآن است، زيرا ميگويد: خدا مردي را در آخرالزمان مبعوث ميکند تا بميل و يا کراهت و زور مردم را به دين وارد کند و کافري در زمين نميماند مگر آنکه ايمان ميآورد و تمام درندگان با هم صلح ميکنند. بايد گفت: اين برخلاف آيات زيادي از قرآن است که ميگويد: در دين کراهت و زور نيست و آياتيکه ميگويد: محمد -صلى الله عليه وسلم- حق اکراه ندارد و اگر مردم دعوت او را نپذيرفتند و ايمان نياورند وظيفة او جز ابلاغ چيزي نيست. و برخلاف دو آيه از سورة مائده است که فرموده: ﴿وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ (المائدة: 64) «و بين ايشان عداوت و کينه انداختيم تا روز قيامت». و برخلاف آياتي است که ميگويد: بشر در اختلاف است و ايمان جبري ارزشي ندارد و خدا آن را نخواسته است. خبر هفتم، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: مهدي و امر او را خدا در يکشب اصلاح ميکند، حال از راويان مجهول الحال خرافي بايد پرسيد: اين خبر را براي ما معني کند آيا مگر فاسد است که اصلاح ميکند؟! خبر هشتم، راويان غالي مسلک روايت کردهاند از مفضل بن عمر که اهل غلو و از پيروان ابوالخطاب خبيث بوده و علماي رجال شيعه مانند نجاشي و علامة حلي او را فاسد المذهب معرفي کرده و گفتهاند به کتب او اعتمادي نيست، متأسفانه کتب شيعه مملو است از احاديث او، بهرحال اين شخص از حضرت صادق روايت کرده که قائم چون قيام ميکند ميگويد: چون ترسدم فرار کردم، پس خدا مرا حکم داد و از پيغمبران مرسل مرا قرار داد. بايد گفت: ألا لعنة الله على الکذابين. خبر نهم، ايضا همان مفضل بن عمر که در بالا حال او ذکر شد، پس از طول و تفصيلي گويد: حضرت صادق فرموده: وقت قيام او دوازده پرچم بالا ميرود که معلوم نيست کدام پرچم از کدام کس است، راوي غالي گويد: پس من گريه کردم، امام فرمود: چرا گريه ميکني؟ گويد: گفتم: از سخن شما که دوازده پرچم بلند ميشود تا آخر. بايد به راوي خرافي گفت: دوازده پرچم بلند ميشود گريه ندارد، اگر از گمراهي خودت ميترسي که زمان حضرت صادق امام قائمي قيام نکرده. خبر دهم، روايت کرده يک نفر غالي يعني اسدي از کذابي بنام سهل بن زياد از حضرت جواد که فرموده: مقصود از آية 149 سورة بقره که ميفرمايد: ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (البقرة: 148) «سبقت جوئيد در کارهاي نيک که هر جا باشيد خدا شما را گرد آورد زيرا خدا بر هر چيز توانا است». يعني خداي تعالي شما را براي قيامت و حساب ميآورد و جمع ميکند وحاضر ميگرداند، ولي در اينجا کذاب مذکور روايت کرده که مخاطبين ﴿يَأْتِ بِكُمُ﴾ نيستند بلکه سيصد و سيزده نفري است که موجود نبودند و پس از هزاران سال بدور مهدي جمع ميشوند، (بايد گفت: راوي ميخواهد بگويد: حضرت جواد زبان عربي نميفهمد و مخاطب را از غيرمخاطب تشخيص نميدهد). بهرحال ميگويد: چون ده هزار بدور او جمع شوند آن قدر مي کشد و همواره ميکشد تا اينکه خدا راضي گردد، عبدالعظيم حسني گفت: از کجا ميفهمد که خدا راضي شده؟ امام گفت: خدا در قلب او رحمت مياندازد (معلوم ميشود که دل او رحمت نداشته تا انداخته) و چون وارد مدينه شود لات و عزي را از قبر بيرون ميآورد و آتش ميزند. مجلسي گويد: مقصود از لات و عزي دو بت قريشند يعني، شيخين ابابکر و عمر (رضي الله عنهما). نويسنده گويد: همين راويان منافق بودهاند که دور امام را ميگرفتند براي تفرقة در بين مسلمين و اين چنين روايات ميساختند. خبر يازدهم، مفضل بن عمر که يکي از غلاة است، سؤالي کرده و امام جوابي داده و بدون رضايت إلهي آية 8 سورة مدثر که راجع به قيامت است به مهدي تأويل کرده. سورة مدثر از سورههاي اوليه است که به پيغمبر نازل شده که خدا در آية 8 و 9 و 10 آن به رسول خود فرموده: ﴿فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ * فَذَلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ * عَلَى الْكَافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ﴾ (المدثر: 8-10). «پس چون در صور دميده شود، پس آن وقت همان روز سخت است که بر کافران آسان نيست». ولي شيخ طوسي و مفضل گفتهاند که راجع به مهدي است، کفاريکه خدا و رسول و قيامت را قبول ندارند آية مهدي را بر ايشان بخوان. حال چرا اين راويان فکر خود را بکار نينداختهاند خدا ميداند. خبر دوازدهم و سيزدهم، يک عده راويان غالي روايت کردهاند و آية 4 سورة شعراء را بدون تناسب با بنياميه و قائم تطبيق کردهاند. خدا ميفرمايد: ﴿إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ﴾ (الشعراء: 4) «اگر بخواهيم بر اين کفار عذابي نازل گردانيم تا ناچار خاضع شوند و ايمان آورند». ولي راويان غالي گفتهاند منظور آن است که بنياميه را بترسان که مهدي ميآيد، آيا قرآن براي خود سران آمده که هر چه بخواهند بگويند و يا براي «لعلهم يتفکرون». خبر چهاردهم، يک عهده غلاة از علي روايت کرده که فرج و قيام قائم در سه چيز است: در اختلاف اهل شام و پرچمهاي سياه از خراسان و فزع در ماه رمضان، سؤال شده از فزع ماه رمضان و امام بدون مناسبت آية 4 سورة شعراء را که در خبر قبل بيان شد، براي ايشان خوانده است. خبر پانزدهم، مانند خبر 14 ميباشد. خبر شانزدهم، نشانة قائم را از حضرت رضا خواستهاند؟ و او در جواب فرموده: پيري است جوان و با مرور ايام پير نميشود. و اين برخلاف سنت إلهي است و يقنا از جعل راويان خداناشناس است. خبر هفدهم، علي بن ابيحمزة بطائني که ائمة 12 گانه را قبول ندارد. از امام نقل کرده که قائم روز شنبه قيام ميکند برخلاف خبر اول، و اينجا روايت کرده که روز عاشورا قيام ميکند برخلاف روايات ديگري که ميگويد: ماه شعبان و رمضان قيام ميکند. خبر هيجدهم، همان خبر دوم است که مکرر شده است. خبر نوزدهم، از حضرت صادق روايت کردهاند که مهدي طبق قانون داود و سليمان و کتاب تورات قضاوت ميکند، کسي نبوده از اين کذاب بپرسد: مگر مهدي يهودي است. خبر بيستم، روايت کردهاند که بر شمشير مهدي هزار کلمه نوشته شده، معلوم نيست چه فايدهاي دارد. خبر بيست و يکم، خرافتي مانند خبر دهم است. خبر بيست و دوم، از حضرت صادق روايت کرده که مهدي بقدر عمر ابراهيم خليل عمر ميکند يعني 120 سال و در صورتِ سي سال ظهور ميکند. و اين برخلاف حس دروغ درآمده اگر مهدي وجود داشته باشد. خبر بيست و سوم و بيست و چهارم، مانند خبر 22 ميباشد. خبر بيست و پنجم، راوي آن منصور دوانقي است که ائمه را قبول نداشته چه برسد به مهدي، بهرحال در اين روايت منصور به سيف بن عميره گفته که يک نفر منادي از آسمان ندا ميکند به اسم شخصي از اولاد ابيطالب، سيف در جواب گفته: آيا احدي چنين چيزي را روايت کرده؟ منضور گفته: آري من با گوش خود شنيدم، سيف راوي حديث گفته: من که تاکنون چنين چيزي نشنيدهام، منصور گفته: اگر چنين ندائي از آسمان شود من اول اجابت کنندة آن خواهم بود. خبر بيست و ششم، مکرر خبر دهم است. باضافه جملة: ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾ (البقرة: 148) «پس به [سوى] نيكيها بشتابيد». را که در همان آيه است «خيرات» را به معناي ولايت دانسته است در صورتيکه جمع است و ولايت مفرد است. معلوم ميشود راوي امام را جاهل به لغت عربي ميدانسته است. خبر بيست و هفتم، راوي به حضرت صادق گفته، همانا حضرت باقر، خروج سفياني و نداي آسماني وطلوع خورشيد و چيزهاي ديگر را حتمي خوانده است. حضرت صادق فرموده: و اختلاف بنيمروان و قتل نفس زکيه و خروج قائم نيز حتمي است. راوي گفته: نداي آسمانی چگونه است؟ فرمود: اول روز ندا شود از آسمان که هر قومي آن را به زبان خود ميشنوند که آگاه باشيد حق در علي و شيعة او است، سپس در آخر روز شيطان ندا کند که آگاه باشيد حق با عثمان و شيعة او است. نويسنده گويد: اين راويان اختلافانداز ميخواهند که اگر هزار سال ديگر کسي قيام کند باز جنگ و اختلاف علي و عثمان باقي باشد. خبر بيست و هشتم، در اين خبر نداي آسماني را برخلاف خبر 27 بيان کرده گويد: ندائي است که دور و نزديک ميشنوند که براي مؤمنين رحمت و براي کافرين عذاب است. راوي گفت: چه ندايي است؟ فرمود: در ماه رجب سه نداء از آسمان شود: يکي: ألا لعنة الله على القوم الظالمين. دوم: أزفت الآزفة يا معشر المؤمنين، سوم، بدن ظاهري در چشمة خورشيد است که ندا کند اين اميرالمؤمنين است که براي هلاک ظالمين برگشته اشت. نويسنده گويد: عقل راويان به بيش از اين مطالب نرسيده است. خبر بيست و نهم، روايت کرده محمد بن علي الکوفي کذاب از مجهول ديگر که شب 23 ندا شود به اسم قائم، و روز عاشورا قيام کند. اما معلوم نکرده بيست و سوم از چه ماه؟!. نويسنده گويد: لابد عجله داشته است. خبر سيام، حضرت باقر گفته: در کنار جبرئيل در روز شنبه قيام ميکند. ولي خبر اول حضرت صادق گفته بود روز جمعه قيام ميکند. يکي از راويان اين روايت محمد بن سنان، از کذابان مشهور است. خبر سي و يکم، راوي آن علي بن أبي حمزة خبيث است که مانند خبر بيست و هفتم از حضرت صادق نقل کرده ندا بنام علي و عثمان شود. يعني جنگ عثمان و علي هنوز باقي باشد. خبر سي و دوم، معلوم نيست از کدام امام است. و گويد: بين مشرق تا مغرب ندائي از آسمان شود که هر خفتهاي بايستد و هر قائمي بنشيند و آن صوت جبرئيل است. أما چه ميگويد: معلوم نکرده. بايد به اين جعالين گفت: زمين کروي است و بين مشرق تا مغرب معناي صحيحي ندارد. اينان جبرئيل را هم که امين وحي بوده بازيچة خود کردهاند. خبر سي و سوم، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: بين رکن ومقام ابراهيم با قائم بيعت شود و قائم سه اسم دارد: احمد و عبدالله و مهدي، نويسنده گويد: اين خبر رد ميکند آن مهدي را که نامش محمد بن الحسن باشد که در اخبار ديگر ذکر شده است. و بعلاوه در اين روايت مهدي را از اسماء او خوانده است. باضافه اين روايت مخالف است با رواياتي که در باب نهي از تسميه ذکر شد که حرام است نام او را ببرند عجب است که اين ضد و نقضها را مجلسي در اينجا توجيه نکرده است. خبر سي و چهارم، ضد بسياري از آيات قرآن است، زيرا ميگويد: مهدي آنقدر مردم را ميکشد که ديگر کافري باقي نماند و همه به دين محمدند. و نيز در اين خبر ميگويد: مهدي به قانون سليمان و داود و سيرة ايشان يعني سيرة يهود عمل ميکند. بايد گفت: اين جعالان ميخواهند انبياي بزرگ إلهي را هم آدمکش معرفي کنند. با اينکه تمام انبياء در مقابل کفر و عناد مردم، وظيفهاي جز ابلاغ پيامهاي الهي نداشتند، و آدمکشي برخلاف سيرة تمام انبياء بوده است. معلوم نيست اين راويان براي چه اين همه علاقه به آدمکشي داشتهاند؟!!. خبر سي و پنجم و سي و ششم، ميگويد: مهدي هفت سال رياست ميکند ولي در سال وتر يعني طاق قيام ميکند. بايد از ايشان پرسيد: آيا مهدي براي هفت سال رياست اين همه آدم ميکشد؟!. خبر سي و هفتم، همان خبر دهم وبازي با قرآن است که در اينجا مکرر شده. خبر سي و هشتم، حضرت صادق طبق نقل غالياني مانند محمد بن فضيل، فرمود: اگر قيام کند مردم گويند: اين کجا بود که در اين مدت طويل استخوانهايش پوسيده بود. خبر سي و نهم، مکرر خبر هشتم است. خبر چهلم، راويان مجهولي روايت کردهاند که مردي به حضرت صادق گفت: عموم مردم ما را سرزنش ميکنند و ميگويند شما چنين گمان ميکنيد که منادي از آسمان بنام صاحب الامر ندا ميکند. امام که تکيه کرده بود نشست و غضب کرد و گفت: از قول من نگوئيد بلکه از قول پدرم بگوئيد که درسورة شعراء آية 4 فرموده: ﴿إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً﴾ (الشعراء: 4) «اگر بخواهيم از آسمان آيهاي بر ايشان نازل ميکنيم». که در خبر 13 بطلان اين خبر آشکار گرديد و قبلا نيز گفتيم که اين آيه بر رد مهدي ميباشد. خبر چهل و يکم، مانند خبر قبل است. خبر چهل و دوم، علي بن ابيحمزة بطائني واقفي منکر قائم روايت کرده از حضرت صادق که فرمود: هرگاه عباسي به منبر مروان برود، ملک بني العباس از بين مي رود. و پدرم حضرت باقر به من گفت که ناچار آذربايجان مال ما است، هرگاه چنين شد، پلاس خانههايتان باشيد و در بيداء که بياباني است خسفي شود. پس هر گاه متحرکي حرکت کرد به سوي او بشتابيد و اگرچه با زانو و سينهخيز باشد، و قسم به خدا گويا من او را ميبينم بين رکن و مقام که مردم با او بيعت کنند بر کتاب جديد، بر عرب شديد است و فرمود: واي بر عرب از شري که نزديک شد. نويسنده گويد: اين پريشان گويي را بايد راوي يايد معني کند. ملک بنيالعباس هفتصد سال است برچيده شده است، ولي روايات طمع داران هنوز در کتابها باقي مانده است. آنچه ناگواراست آنکه اين مهملات را به اسم دين نگهداري ميکنند. خبر چهل و سوم، ميگويد، ندا شود به اسم قائم و او پشت مقام است، پس جبرئيل بيايد و با اکراه با او بيعت کند. خبر چهل و چهارم، حضرت صادق طبق نقل کذابين فرموده: از چيزهاي حتمي قبل از قيام قائم، خروج سفياني و خسف بيداء و قتل نفس زکيه و منادي از آسمان است. نويسنده گويد: نفس زکيه محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن المجتبي تقريبا هزار و سيصد سال قبل در مدينه قيام کرد و کشته شد، ولي اينان هنوز منتظرند. خبر چهل و پنجم و چهل و ششم، مکررِ همان خبرِ تفرقهانداز 27 ميباشد. خبر چهل و هفتم، باز سخن مکرر نداي آسماني است، ولي يک خرافتي در اينجا زياد شده که نداي آسماني را مانند نداي کفار براي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- دانستهاند در روز عقبه که مردم مدينه با او بيعت کردند. يعني نداي آسماني با نداي کفار فرقي ندارد. نعوذ بالله من أهل الخرافات. و هم چنين است خبرهاي چهل و هشتم و چهل و نهم که تکرار همان نداي آسماني است و ذکر گرديد. خبر پنجاهم، عبدالرحمن بن مسلمه که مرد مجهولي است گويد: به امام صادق گفتم: مردم ما را سرزنش ميکنند و ميگويند: شما محق را از مبطل تشخيص نميدهيد؟ امام فرمود: چه جوابي داديد؟ او گفت: جوابي نداريم، امام جوابي داده که هيچ مناسبتي ندارد فرموده: به ايشان بگو: هر کس مؤمن است به او ايمان دارد پيش از وجودش و آية: ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ﴾ (يونس: 35) «پس آيا كسى كه به حقّ هدايت مىكند سزاوارتر است كه پيروى شود». را خواند که مربوط به سؤال و جواب نيست. اينان گويا ميگويند: امام نامربوطگو است. خبر پنجاه و يکم و پنجاه و دوم، مکرر همان نداي آسماني است که ذکر شد و چيزي اضافه ندارد. خبر پنجاه و سوم، حضرت صادق فرموده: آنقدر موت و قتل مردم را فرا گيرد تا مردم به حرمت پناه برند. پس منادي راستگويي از شدت قتال ندا کند در چه چيز است اين قتل و قتال صاحب شما فلان است؟!. نويسنده گويد: اکثرا اخبار مانند اين خبر مجمل و يا مهملگوئي است. خبر پنجاه و چهارم، يونس بن ظبيان که علماي رجال او را غالي و جعال و از کذابين مشهور خوانده، و حضرت رضا او را هزار مرتبه لعن کرده است، از حضرت صادق نقل کرده يک خبر مزخرفي را که چون شب جمعه شود خدايتعالي ملکي را به آسمان دنيا فرستد و براي محمد و علي و حسن و حسين منبرهايي از نور نزد بيت المعمور نصب کنند، و اين چهار نفر بر آنها بالا روند و ملائکه و پيغمبران و مؤمنين جمع شوند و درهاي آسمان باز شود و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- گويد: پروردگارا وعدهگاهي که در کتابت در آية 55 سورة نور وعده فرمودي ميباشد، و ملائکه و پيامبران نيز چنين گويند و محمد و علي و حسنين به سجده افتند و سپس گويند: پروردگارا غصب کن که حريم تو هتک شد و اصفياء تو کشته شدند و بندگان صالحت ذليل شدند، آن وقت خدا آنچه بخواهد بجا آورد. اين راويان ميخواهند بگويند همانطور که طفلي را با هاي و هوي و غوغا گول ميزنند، اين انبيا و ملائکه نيز غوغا ميکنند تا خدا را وادار کنند به کاري. حال آه کار چه باشد باز معلوم نيست و در خبر ذکر نشده. شما در اين خبر دقت نمائيد که خدا و ملائکه و قرآن و پيامبران همه را به مسخره گرفته است. يکي از راويان ديگر اين روايت محمد بن سنان است که او نيز از غلاة و از کذابان مشهور بوده است. بايد در جواب اين غاليان گفت: از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل شده که فرمود: «صنفان من أمتي لا نصيب لهما في الإسلام: الغلاة والقدرية». يعني، دو دسته از امتم در اسلام بهرهاي بر ايشان نيست: غاليان و قدريان. و از حضرت صادق نيز نقل شده که فرمود: «أدنى ما يخرج به الرجل عن الإيمان أن يجلس إلى غال فيستمع إلى حديثه ويصدقه على قوله». يعني، کمترين چيزي که مرد را از ايمان خارج ميکند اين است که بنشيند نزد کسيکه غلو ميکند و به گفتار او گوش فرا دهد و او را بر گفتارش تصديق کند. خبر پنجاه و پنجم و پنجاه و ششم، راويان مجهول گفتهاند که امام صادق گفته: به اسم قائم ندا شود: «يا فلان بن فلان»، و قيام روز عاشوراء است. بايد گفت: با اين مکررات باز هم معما حل نشد. خبر پنجاه و هفتم، راويان مجهول از حضرت باقر نقل کردهاند که فرمود: قائم ظاهر نميشود مگر وقتيکه شام را فتنه شامل شود که از فتنه نتوانند خارج شوند و کشتار بين کوفه و حيره بوجود آيد که کشتهها وسط راه بمانند و منادي از آسمان ندا کند. خبر پنجاه و هشتم، باز حضرت باقر گفته: منتظر صوت ناگهاني باشيد از طرف دمشق که در آن فرج بزرگي است. اين خبر برخلاف اخباري است که ندا را از آسمان مژده ميداد. اگرچه تمامش رمي بالغيب و منتظر گذاشتن سادهدلان است. خبر پنجاه و نهم و شصتم و شصت و دوم، راويان ساده دل از حضرت صادق روايت کردهاند که قائم نوزده سال و چند ماهي رياست ميکند اگرچه اخبار ديگر ميگويد: پنج و يا هفت سال از قول همان امام. خبر شصت و يکم، راويان از همان امام روايت کردهاند که فرموده: پس از موت قائم، مردي از اهل بيت سيصد و نه سال رياست ميکند. حال کسي نبوده بپرسد: شما که فرموديد؟ پس از موت قائم خيري نيست. خواننده، ملاحظه کن تمام اين اخبار ضد و نقيض است. خبر شصت و سوم، همان خرافتي است که در خبر دوم آمده است. خبر شصت و چهارم، همان مطلبي است که در خبر پنجاه ميباشد، مکرر پس از مکرر. خبر شصت و پنجم، مکرر خبر بيست و پنجم ميباشد. خبر شصت و ششم، حضرت صادق فرموده: هرگاه فرزندان عباس اختلاف کنند و سلطنت ايشان سست گردد و کسي که طمع نميکرد در ايشان طمع کند ووو آن وقت است که صاحب اين امر ظاهر شود. نويسنده گويد: تمام اين اخبار غيبي باطل شده زيرا بنيعباس ملکشان رفت و کسي ظاهر نشد. خبر شصت و هفتم، راويان از قول حضرت صادق قدري موعظه نقل کرده، سپس تهمت زدهاند به زيد بن علي بن الحسين که او قيام کرد، ولي دعوت به خود نکرد بلکه دعوت به سوي رضاي آل محمد نمود، و ما آل محمد راضي نبوديم و او ما را معصيت کرد تا آخر. در حاليکه زيد بن علي از بزرگان آل محمد بود و او قيام کرد و مدعي امامت خود شد و ميفرمود: کسيکه در خانه بنشيند و پرده بيندازد و محکوم به حکم ديگران باشد و حوزة اسلامي را سرپرستي نکند امام نيست. ولي اين راويان متملق او را رها کردند و آمدهاند از قول برادرزادة او را محکوم ميکنند. خبر شصت و هشتم، روايت شده از علي بن الحسين که قبل از قيام قائل هر کس از ما قيام کند، مثل او مثل جوجهاي است که از لانة خود قبل از آنکه پرهايش محکم شود پرواز کند پس اطفال او را بگيرند و با او بازي کنند. بنابراين آقايان زمان ما برخلاف فرمايش امام سجاد عمل کردهاند!!. خبر شصت و نهم، امام فرموده: خانهنشين باشيد مانند پلاس خانه باشيد تا سفياني خروج کند آن وقت به سوي ما بيائيد، کسي نبوده بپرسد آن وقت شما کجائيد که به سوي شما بيائيم. راويان به اين اخبار سر مردم را گرم کردهاند. خبر هفتادم و هفتاد و يکم، مکررات اخبار قبل ميباشد. خبر هفتاد و دوم، روايتي است مجعول از قول رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- که فرموده: وقت خروج قائم، شمشير او را ندا کند: «قم يا ولي الله فاقتل أعداء الله، اي ولي خدا بايست و قيام کن و دشمنان خدا را بکش». معلوم ميشود شمشير قائم، زودتر از قائم ميفهمد که وقت خروج است، و مانند اسب حضرت حسين -عليه السلام- که به قول ايشان وقتي به کربلا رسيد اول او فهميد آنجا کربلا است و حرکت نکرد و بعد حضرت حسين با سؤال از اين و آن، فهميد آنجا کربلا است. خبر هفتاد و سوم، راويان خرافاتي از قول رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- جعل کردهاند که فرمود: وقت خروج قائم منادي از آسمان ندا کند اي مردم قطع شد مدت ستمگران (چگونه براي بعثت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- اين مناديان آسماني ندا نکردند که براي فرزند دوازدهم دختري او اين ندا را ميکنند) و ولي امر بهترين امت است، به مکه ملحق شويد پس نجباء مصر از مصر و ابدال از شام و گروههاي عراق که راهبان شب و شيران روزند که دلهاي ايشان مانند پارههاي آهن است با او بين رکن و مقام بيعت کنند. نويسنده گويد: تمام اينها رجما بالغيب و از جعليات است زيرا ابدال و نجباء از خرافات صوفيه است و در اسلام نبوده است. خبر هفتاد و چهارم، مانند خبر 12 ميباشد مکرر است. خبر هفتاد و پنجم، مکرر خبر 27 ميباشد. خبر هفتاد و ششم، مانند بعضي اخبار ديگر مرفوعه و بياعتبار است. از امام پرسيده: از کجا بدانيم که قائم خروج کرده؟ امام جواب داده: صبح که ميشود زير سر هر يک از شما صحيفهاي است که بر آن نوشته شده است: «طاعة معروفة». معلوم ميشود زير سر و يا متکاي هر يکي از شيعيان خدا نامهاي ميفرستد. خبر هفتاد و هفتم، روايت شده که در پرچم مهدي آمده است که: «اسمعوا وأطيعوا» يعني، بشنويد و اطاعت کنيد. خبر هفتاد و هشتم، حضرت باقر طبق خبر مرفوع و بياعتبار فرموده که چون لشکر سفياني به زمين فرو رود قائم به کعبه پناهنده شده و خود را تعريف ميکند بقدر يک صفحه که من چنين و چنانم و قسم ميدهد که شاهد به غايب برساند. تا اينکه خدا 313 نفر را بدون وعدهگاه مانند ابرهاي پائيزي براي او جمع کند. سپس حضرت باقر آية 148 سورة بقره را خوانده که هيچ مناسبتي با قيام قائم ندارد و صريح است در قيامت. خبر هفتاد و نهم، برخلاف اخباري است که گفتند: بين رکن و مقام قيام ميکند، اين خبر ميگويد: زير درخت سمره مينشيند و جبرئيل در صورت مردي ميآيد و ميگويد: اي بنده! چه چيز باعث نشستن تو در اينجا شده است؟ او جواب ميدهد: منتظرم عشاء شود و بعد به مکه روم و خوش ندارم در اين گرما خارج شوم. جبرئيل ميخندد، پس چون بخندد، قائم او را ميشناسد، پس جبرئيل دست او را ميگيرد و با او مصافحه ميکند و بر او سلام ميکند و ميگويد: برخيز و اسبي بنام براق براي او مي آورد و او سوار ميشود و به کوره رضوي ميرود، پس محمد و علي ميآيند و براي او عهدنامه و منشوري مينويسند که بر مردم قرائن کند تا آخر بافتههاي او. خبر هشتادم و هشتاد و يکم، مرفوعه است و باضافه راوي واقفي است. در اين اخبار پس از آنکه گفته 313 نفر در رکاب قائم هستند ميگويد: جبرئيل و ميکائيل اول کساني هستند که با او بيعت ميکنند و با اين دو، پيغمبر و علي نيز خواهند بود که به او کتاب آمده عمل کن، پس سيصد نفر و قليلي از اهل مکه با او بيعت ميکنند تا آخر، (من نميدانم اين راويان چرا از جعليات خود سير نميشوند و مدعيان علم چرا اين چيزهارا جمع کردهاند). خبر هشتاد و دوم، مرفوعه و بياعتبار است، ولي در آن خرافاتي است که موجب بدنامي قائم است ميگويد: قائم گنجي در طالقان دارد و آن طلا و نقره نيست و پرچمي دارد. که از وقتي پيچيده شده باز نشده است و مرداني دارد که دلهاشان مانند آهن است، به هيچ شهري قصد ننمايند مگر آنکه آنرا خراب و ويران کنند بر سر زينهايشان مانند عقابند و به زين امام دست ميمالند و برکت ميطلبند تا اينکه ميگويد: شعار ايشان «يا لثارات الحسين»، است. (معلوم ميشود تمامشان اهل خرافاتند و خون امام حسين را از مردم آخرالزمان ميطلبند). خبر هشتاد و سوم و هشتاد و چهارم، مکررات اخبار سابقه ميباشد، ولي چيزي که در اينجا اضافه آمده آن است که ميگويد: حضرت صادق فرموده: روز نوروز روزي است که قائم قيام ميکند و بر دجال ظفر پيدا ميکند و او را بر کناسة کوفه به دار ميزند و ما در هر نوروزي منتظر فرج هستيم زيرا آنروز از ايام ما است که عجم آنرا حفظ کرده و شما ضايع کرديد (يعني شما هم بايد مانند ايرانيان هفت سين و چهارشنبه سوري برپا کنيد). و همچنين در اينجا آمده که قائم، قريش را ميکشد بطوريکه هيچ کس از ايشان باقي نميماند مگر باندازة غذاي يک قوچ. تمام شد آنچه در اين باب از خرافات آمده، اکنون ميپردازيم به خرافات باب ديگر: باب سيره و أخلاقه و عدد أصحابه سيره و روش و اخلاق او و عدد اصحاب او و خصوصيات زمان او بايد دانست که در اسلام فقط کتاب خدا يعني قرآن و سنت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- يعني روش او واجب الاتباع است يعني ما در اسلام روشي و سنتي بنام سنت الامام نداريم. واضحتر اينکه خداي تعالي در سورة احزاب آية 21 فرموده: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ﴾ (الأحزاب:21). «به تحقيق براي شما مسلمين در حق رسول خدا تأسي نيکو است براي کسيکه اميد به خدا و روز قيامت دارد». و علي -عليه السلام- در نهج البلاغه ميفرمايد: «وَصِيَّتِي: فَاللهَ لاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً، وَمُحَمَّداً فَلاَ تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ. وصيت من اين است که شرک به خدا نياوريد و سنت محمد -صلى الله عليه وسلم- را ضايع ننمائيد». و آن حضرت در بحار جلد 2 ص 266- فرموده: «السنة ما سن رسول الله والبدعة ما أحدث بعده. سنت چيزي است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- قرار داده و بدعت چيزي است که بعد از او پيدا شده است». و نيز در نهج البلاغه در خطبة 203 آن حضرت ميفرمايد: «نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللهِ وَمَا وَضَعَ لَنَا، وَأَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ، وَمَا اسْتَسَنَّ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله) فَاقْتَدَيْتُهُ. نگاه کردم به کتاب خدا و دستورات و اوامري که در آن براي ما وضع کرده و ما را به حکم کردن به آن امر فرموده، پس از آن پيروي و متابعت نمودم و به آنچه که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- سنت قرار داده اقتداء کردم». و همچنين رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در جلد 2 بحار، ص 225 فرموده: «قد کثرت علي الکذابة وستکثر فمن کذب علي متعمداً فليتبوأ مقعده من النار فإذا أتاکم الحديث فاعرضوه على کتاب الله وسنتي فما وافق کتاب الله وسنتي فخذوا به وما خلاف کتاب الله وسنتي فلا تأخذوا به. دروغگويان بر من و از قول من، بسيار شدهاند و بسيار هم خواهند شد، پس آن کسي که عمدا بر من دروغ ببندد جايگاه او در آتش خواهد بود، پس هر حديثي براي شما آمد آن را بر کتاب خدا و سنت من عرضه کنيد، پس آنچه موافق کتاب خدا و سنت من بود آن را بگيريد و آنچه مخالف کتاب خدا و سنت من بود آنرا نپذيريد». و نيز در اصول کافي، ج 2 / صفحة 606 از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل کرده که فرمود: «يا معاشر القراء! اتقوا الله فيما حملکم من کتابه فإني مسؤول وإنکم مسؤولون إني مسؤول عن تبليغ الرسالة وأما أنتم فتسئلون عما حملتم من کتاب الله وسنتي». اي گروه قاريان قرآن، از خدا بترسيد دربارة آنچه از کتابش برعهدة شما گذاشته، زيرا من مسؤولم و شما مسؤوليد، که حقيقتا من از رسانيدن رسالت مسؤولم و أما شما از آنچه بر عهده گرفتهايد از کتاب خدا و سنت من مسؤوليد». و نيز در بحار، ج 2، ص 301 نقل کرده که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «إن أحسن الحديث کتاب الله، وخير الهدي هدي محمد، وشر الأمور محدثاتها، وکل محدثة بدعة وکل بدعة ضلالة. نيکوترين حديث کتاب خداست، و بهترين هدايت هدايت محمد است، و بدترين امور تازه حادث شدههاي آنهاست. و هر امر حادث شده در دين بدعت است و هر بدعتي گمراهي است». و نيز وسائل ج 11، ص 511 از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل کرده که فرمود: «کل بدعة ضلالة وکل ضلالة سبيلها إلى النار. هر بدعتي گمراهي و هر گمراهي راهش به سوي آتش است». و نيز در کتاب مستدرک از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل کرده که فرمود: «من أحدث في الاسلام أو آوى محدثا فعليه لعنة الله والملائکة والناس أجمعين. هر کس در اسلام تازهاي بياورد يا بدعتگزاري را مأوي و جاي دهد پس بر اوست لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم». و نيز بحار، ج 1، ص 143 فرموده: «من أحدث حدثا أو آوى محدثا لم يقبل الله منه يوم القيامة صرفاً وعدلاً. هر کس بدعتي ايجاد کند و يا بدعتگزاري را مأوي دهد، روز قيامت خدا از او قبول نکند توبهاي و نه فدا و عوضي را». و نيز سفينه البحار، ج 1، ص 63 از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل کرده که فرمود: «من تبسم في وجه مبتدع فقد أعان على هدم دينه. هر کس در مقابل اهل بدعت تبسم کند (روي خوش نشان دهد) محققا بر خرابي دين خود ياري کرده است». و نيز در بحار، ج 2، ص 296 آمده است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «أبي الله لصاحب البدعة بالتوبة. خدا بر خود حتم نموده که توبة صاحب بدعت را نپذيرد». و نيز در همان جلد، ص 117 نقل کرده که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «من قال علي ما لم أقل فليتبوأ مقعده من النار. کسي که بر من نسبت دهد چيزي را که من نگفتهام، پس بايد جاي خود را در آتش آماده سازد». و نيز در همان جلد، ص 171 منقول است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «أيها الناس اتقوا الله، ما من شيء يقربکم من الجنة ويباعدکم من النار إلا وقد نهيتکم عنه وأمرتکم به. اي مردم! از خدا بترسيد، چيزي که شما را به بهشت نزديک و از آتش جهنم دور کند نبوده مگر آنکه امر و نهي آنرا بيان کردم». بنابراين دين، همان است که خدا و رسول گفتند و بدعت چيزهائي است که پس از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- پيدا شده است. ما در اسلام سنّت امام و يا خط امام که واجب الاتّباع باشد نداريم، هر امام و مأموري بايد تابع کتاب خدا و سنت رسول باشد. چنانکه خدا فرموده: ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ﴾ (النساء: 80). «هر کس از رسول خدا اطاعت کند از خدا اطاعت نموده است». و در سورة احزاب آية 66 فرموده: ﴿يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولا * وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلا﴾(الأحزاب: 66- 67). «روزيکه صورتهاشان به آتش کشيده شود ميگويند: اي کاش ما خدا و رسول خدا را اطاعت کرده بوديم، و گويند: پروردگارا ما آقايان خود و بزرگان خودمان را اطاعت کرديم ايشان ما را گمراه کردند». و نيز خدا درسورة محمد آية 33 فرموده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ﴾ (محمد:33) «ای مؤمنان، خدا و رسول را اطاعت کنيد و اعمال خودتان را باطل ننمائيد». و در آية 59 سورة نساء ميفرمايد: ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾ (النساء: 59) «هرگاه در موردي (از امور دين) اختلاف نظر و کشمکش داشتيد اگر به خدا و روز آخرت ايمان داريد آن را به خدا و پيغمبر برگردانيد». علي -عليه السلام- در مورد اين آيه در نامة 53 نهج البلاغه، به مالک اشتر مينويسد: «فَالرَّدُّ إِلَى اللهِ: الاَْخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ، وَالرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ: الاَْخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعةِ غَيْرِ الْمُفَرِّقَةِ». منظور از رد کردن به خدا، گرفتن حکم از محکم کتاب او است و رد کردن به پيغمبر، گرفتن حکم از سنّت متّحد کنندة پيغمبر است که تفرقهانداز نيست». همچنين در خطبة 128 در بيان: ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ﴾ ميفرمايد: «فَرَدُّهُ إِلَى اللهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ، وَرَدُّهُ إِلَى الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بسُنَّتِهِ. رد کردن آن به خدا اين است که مطابق کتاب خدا (قرآن) حکم کنيم ورد کردن به پيغمبر اين است که سنّت او را أخذ کنيم و بگيريم». ما اگر بخواهيم آثاري که در اين مورد آمده در اينجا بياوريم، به درازا ميکشد و در اين مختصر نميگنجد. و از خود ائمة شيعه نيز احاديث زيادي واقع شده که هر چه از ما به شما ميرسد بايد موافق کتاب خدا باشد و مخالف کتاب خدا و سنت رسول نباشد. بنابراين فقط سنت و سيرة رسول واجب الاتباع است أما سنت و سيرة قائمي که نيامده و اخلاق او که معلوم نيست طبق کتاب خدا باشد يا خير، براي کسي واجب الاتباع نيست. زيرا سيرة ائمه هر کدام با ديگري اختلاف دارد، يکي تقيه نکرده و جنگ نموده است، ديگري تقيه کرده و خانهنشين بوده و ديگري صلح کرده است نميتوان به سيرة آنها اقتدا کرد و خدا هم امر نفرموده ما به سنت و سيرة ايشان عمل کنيم. حال پس از اين تذکر، ما ميگوئيم، در اين باب رفتار و اخلاق ضدّ و نقيضي براي مهدي نقل کردهاند، آيا دانستن و پيروي کردن آنها لازم است، آيا براي حجيت افعال او و يا رفتار او مدرکي از کتاب خدا واردشده؟ البته خير. و فقط سنت رسول است که در کتاب خدا مدرک دارد. مثلا در همين باب خبر دوم ميگويد: حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر هر دو فرمودهاند: اگر قائم قيام کند به سه چيز حکم ميکند که احدي از ائمه و پيغمبران حکم نکردهاند: شيخ زاني را ميکشد، و مانع الزکاة را ميکشد و ارث برادر به برادرديني که، در عالم اشباح برادر بودهاند، ميرسد. در صورتيکه خدا فرموده: ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾ (المائدة: 44). «هر کس مطابق ما أنزل الله (آنچه خدا نازل نموده) حکم نکند کافر است». بنابراين بر ما لازم نيست تمام اين باب را هو به هو ترجمة عباراتش را نقل کنيم، ولي بطور اختصار خرافات و موهومات آن را ذکر ميکنيم، تا خواننده بيدار گردد: خبر اول، راوي آن سهل بن زياد کذاب است، روايت کرده از حضرت باقر که فرموده: چون قائم ما قيام کند زمينهاي واگذار شده به اشخاص باطل مي شود. حال روي چه ميزاني و به چه قانوني معلوم نيست. خبر دوم، امام فرموده: اگر قائم قيام کند حکم به سه چيز ميکند که احدي قبل از او به آنها حکم نکرده است. خبر چهارم،که کذب آن ثابت و روشن است. رجوع شود به کتاب بررسي از نصوص امامت. خبر پنجم، سه نفر مجهول مهمل از يکديگر نقل کردهاند بنام محمد بن احمد الهمداني و عباس بن عبدالله و محمد بن قاسم بن ابراهيم که در معراج خدايتعالي پس از رسول خود دوازده نفر حجت براي مردم معين کرد، برخلاف فرمودة خود در قرآن در سورة نساء آية 165 که فرموده: پس از رسولان کسي حجت نيست. و در آخر حديث گويد که چون دوازدهمي به خلافت برسد. زمين را از وجود دشمنان خدا پاک کند و تا روز قيامت مردم همه موحد و از اولياء خدا خواهند گرديد، و اين نيز بر ردّ آيات قرآن است که فرموده: تا قيامت کفر و شرک و يهود و نصاري باقي خواهند بود. خبر ششم، حضرت رضا فرموده: قائم که بيايد اول کارش اين است که دستهاي بنيشيبه را (که هزار و سيصد سال قبل کليددار کعبه بودهاند و زمان ما همه خاک شدهاند) قطع ميکند. و ديگر اينکه ذراري قتلة حسين را ميکشد در حاليکه ذراري آنها از بين رفتهاند. خبر هفتم، حضرت صادق فرموده: سيرة قائم جفر احمر است. جفر احمر يعني کشت و کشتار. يعني، سيرت او برخلاف سيرة تمام انبياء که رحمت بوده، ميباشد. خبر هشتم، آية 18 سورة سبا که راجع به قوم سبا نازل شده امام صادق فرموده: راجع به امام قائم است، حال لابد اين راويان ميخواهند بگويند: يا خدا بدون ربط آن آيه را راجع به قوم سبا نازل نموده و نعوذ بالله جاهل بوده!! و يا اينکه امام صادق از قرآن مطلع نبوده است. و همچنين در اين حديث با آية 97 سورة آل عمران نيز بازي و آن را استهزاء نموده، زيرا در اين آيه دربارة خانة خدا در مکه ميفرمايد: ﴿وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً﴾ (آل عمران: 97) «هر کس در اين خانه وارد شود ايمن است». يعني خانهاي که در آن جنگ وخونريزي و قتل حرام است، حتي اگر قاتلي هم به آنجا پناه برد بايد متعرض او نشد و فقط غذا به او ندهند تا خارج شود و قصاص گردد. و ضمير در کلمة «دخله» بر ميگردد به «أول بيت» که در صدر آيه ذکر شده است، و اين مطلبي است روشن. ولي حضرت صادق گويد: چنين نيست و اگر خانة خدا خانة امن بود پس چرا حجاج منجنيق بست، بلکه منظور از ﴿وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً﴾ قائم اهل بيت است که هر کس داخل بر او شودبا او بيعت کند و به دست او مسح کند از جملة اصحاب او قرار گيرد ايمن خواهد بود. شما را به خدا ملاحظه کنيد اين جعّالين از قول امام، چه بر سر اسلام آوردهاند. بايد گفت: ألا لعنة الله على الکذبين. خبر نهم، از تمام اخبار اين باب خرابتر است، زيرا به حضرت باقر تهمت زده و گويد: حضرت باقر فرموده: چون قائم ما قيام کند، عايشه امالمؤمنين را (که خدا در سورة نور شانزده آيه در پاکدامني او نازل نموده) از خاک بيرون ميآورد و بر او حد جاري ميکند تا براي دختر محمد، فاطمه، انتقام بکشد، (نويسنده گويد: سيرة قائم اين راويان اجراي حد است بر مردگان، آن هم براي انتقام خيالي که خود محمد و دخترش راضي نيست خدا ان شاء الله امت ما را بيدار کند و از اين کتب و از اين روايات نجاتشان دهد) راوي پرسيد: چرا او را تازيانه و حد ميزند؟ امام فرمود: براي تهمتي که به ام ابراهيم زده (تهمت به ام ابراهيم اگر راست باشد به فاطمه مربوط نيست و چرا انتقام براي فاطمه ميگيرد مگر خدا نفرموده: ﴿وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى﴾ (الأنعام: 164)؟)[6] راوي گويد: گفتم: چرا خدا اين حد را تأخير انداخت براي قائم؟ امام فرمود: براي اينکه محمد رحمت بود ولي قائم نقمت و عذاب است (وبعث القائم نقمة). خوانندة عزيز! شما را به خدا از چنين قائمي که عذاب است چه انتظاري ميباشد؟!. کسي نيست از اين جعالان که قائل به رجعت ميباشد بپرسد: مگر امام شما اهل کينه و انتقام است. و بعلاوه اگر تلافي در دنيا باشد پس وعدهاي الهي و حساب و کتاب و عقاب قيامت زائد است، و بايد خدا، کتاب خود را پس بگيرد. و باضافه بايد به ايشان گفت: رجعت و برگشت به دنيا قبل از قيام قائم مخالف بسياري از آيات قرآن است. از آن جمله خدا در سورة مؤمنون آيه 15 ميفرمايد: ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذَلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾ (المؤمنون: 15- 16). «سپس شما پس از اين محققا ميميريد، سپس محققا شما روز قيامت مبعوث ميشويد». و نيز در همان سوره آية 99 ميفرمايد: ﴿حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ (المؤمنون: 99-100) «تا وقتيکه يکي از ايشان را مرگ بيايد گويد: پروردگارا مرا برگردانيد شايد من عمل شايسته کنم در آنچه واگذاردم، نه چنين است اين کلمه، کلمهايست که او گويندة آن است و از حول ايشان برزخي است تا روزي که برانگيخته شوند». و همچنين در سورة صافات از قول اهل بهشت آورده که ايشان از اينکه يکبار در دنيا مرده و ديگر در بهشت نخواهند مرد اظهار تعجب و خوشحالي ميکنند. حال اگر دو بار مرگ و رجعتي در کار بود، ايشان يکبار مرگ نميگفتند چنانکه در آية 58 و 59 و 60 از قول اهل بهشت فرموده: ﴿أَفَمَا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ * إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولَى وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾ (الصافات: 58-60) «پس آيا ما نميميريم مگر همان يکبار مردنمان وآيا ما عذاب نميشويم، حقا که اين خود بهرة بزرگي است». و همچنين در سورة دخان خدا در مورد اهل بهشت ميفرمايد: ﴿لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ﴾ (الدخان:56) «هرگز مرگى جز همان مرگ اوّل (كه در دنيا چشيدهاند) نخواهند چشيد، و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ مىكند». و نيز در سورة زمر آية 30 و 31، خدا خطاب به پيغمبر ميفرمايد: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ﴾ (الزمر: 30- 31). «محققا تو ميميري و محققا ايشان ميميرند، سپس محققا شما روز قيامت نزد پروردگارتان نزاع ميکنيد». و همچنين آيات زياد ديگري که رجعت را رد ميکند. بنابراين رجعت از بيخ و بن دروغ و ساختة جعالين و کذابين است. خبر دهم، امام باقر، پس از آنکه کلام طولاني براي قائم بيان کرده قسم خورده که والله او مضطر در کتاب خداست که در سورة نمل آية 62 آمده: ﴿أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾ (النمل: 62). «آيا آنکه بيچارة درمانده را وقتي که او را بخواند جواب ميدهد و محنت و بدي را برطرف ميکند چه کسي است؟». و اين ربطي به قيامي مهدي ندارد. ولي اينان ميگويند: خدا براي کفار مکه نازل فرموده و گفته: آيا آن کسيکه امام قائم را وقت دعا اجابت ميکند و بدي را برطرف ميکند (اي مشرکين مکه چه کسي ميباشد؟! حال مشرکين مکه که خود محمد را قبول نداشتند چگونه خدا چنين سؤالي از ايشان نموده؟، حل اين معما با راويان کذاب است. و در اين خبر چندين آيه را بدون مناسب راجع به قائم و اصحاب او تفسير کردهاند، در حاليکه هيچ ارتباطي به قائم خيالي ايشان ندارد. آيا خدا از بازي کردن با آيات قرآن راضی است؟!. خبر يازدهم، حضرت علي از خود مداحي نموده با اينکه در نهجالبلاغه مکرر فرموده: «از من مداحي نکنيد»، بعدا فرموده: اگر قائم ما قيام کند عداوت و کينه از دل بندگان خواهد رفت، و درندگان با چرندگان صلح خواهند نمود (يعني گرگ ديگر به گوسفند کاري ندارد بلکه روزه ميگيرد). بايد گفت: اين اولاد برخلاف سنت الهي و ثانيا بر خلافت قرآن است که مکرر فرموده تا قيامت بين بشر عداوت و کينه وجود خواهد داشت چنانکه فرموده: ﴿وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ (المائدة: 64) «و بين ايشان عداوت و کينه انداختيم تا روز قيامت». چگونه علي مطالبي شرکآميز در مدح خود آورده و سپس مطلب ديگري نيز بر ضد قرآن فرموده: مگر شما علي را دشمن قرآن معرفي کردهايد؟!!. خبر دوازدهم، علي بن الحسين وعدة سرخرمن داده و فرموده: چون قائم بيايد شيعيان ما بيماري ندارند و هر يک قوة چهل مرد پيدا ميکند و همه حکام و فرماندارن زمين ميشوند. بايد گفت: شيعيان منتظر باشيد! خبر سيزدهم، محمد بن جمهور که علماي رجال او را فاسد المذهب معرفي کرده و گفتهاند: او محرمات خدا را حلال و بازار کفر و فسق را در اشعار خود ترويج نموده، حال چنين کسي از حضرت صادق روايت کرده که قائم در مسجد سهله با اهل و عيال خود فرود آيد و انتقام ما را از ايشان بکشد. بايد پرسيد: مگر مردم، زمانيکه قائم ايشان قيام کند به ائمة ايشان ظلمي کردهاندکه او انتقام بکشد؟!. خبر چهاردهم، همان خبر ششم وخرافاتي است که در آنجا آمده و اينجا آن را مکرر نموده است. رجوع شود. خبر پانزدهم، راوي عمرو بن شمر از غلاة است، و در خبر اغراق است که هر کس دشمن ما را بکشد اجر بيست شهيد دارد. در حاليکه آنچه از کتاب خدا استفاده ميشود آن است که بايد مردم را به اسلام دعوت کرد و اگر پشت کردند و قبول نکردند بايد رهاشان ساخت. وحتي اگر کسي کافري را بي جهت کشته بايد ديه دهد. آري، اگر کفار در مقابل مسلمين اسلحه کشيدند و بيجهت خواستند به قتل مسلمين اقدام کنند، در اين صورت وظيفة مسلمين است که از خود دفاع کنند آنهم تا وقتيکه کفار از جنگ دست بکشند و حاضر به تسليم و يا صلح شوند. بنابراين، وظيفة مسلمين کشتن گمراهان نيست بلکه وظيفة ايشان راهنمائي است چه قبول بکنند و يا نکنند. ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبِينُ﴾ (النحل: 82). «پس اگر روى گردان شوند، [بدانند كه] بر [عهده] تو فقط رساندن آشكار است». خبر شانزدهم، حضرت باقر، علم به کتاب خدا و سنت رسول را براي قائم مانند گياه روئيدني دانسته است. بايد پرسيد: آيا مگر علم روئيدني است؟ نويسنده گويد: براي بيخبران از کتاب خدا و سنت رسول آري. خبر هفدهم، مجهولي از مجهول ديگري نقل کرده که حضرت باقر فرموده: حديث ما سخت و مشکل است آنرا نميپذيرد مگر ملک مقرب و يا پيغمبر مرسل و يا مؤمن آزمايش شده و يا شهر حصار دار. و چون مهدي بيايد شيعيان ما از شير جريتر و از نيزه گذراترند، دشمن ما را لگدمال کرده و دو دستي بر سر او ميزنند. نويسنده گويد: هوس بازي و خودخواهي راويان بهتر از اين نميشود؟ آيا علوم آل محمد همين روايات است؟. بايد گفت: آن مهدي که بر غير سيرة رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- عمل کند بهتر از اين نميشود. خدا به رسول خود فرموده: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ﴾ (الأعراف: 199). «گذشت پيشه كن و به [كار] شايسته فرمان ده». و در احوال رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نوشتهاند: «کان ألين الناس وأکرم الناس. نرمخوترين و کريمترين مردم بود». و چون در جنگ احد دندانهاي آن حضرت را شکستند و پيشاني او را مجروح نمودند، اصحاب او گفتند: ايشان را نفرين کن. پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در جواب ايشان فرمود: «إني لم أبعث لعاناً ولکني بعثت داعياً ورحمة، اللهم اهد قومي فإنهم لا يعلمون. من براي لعن و نفرين مبعوث نشدهام بلکه براي دعوت به سوي خدا و رحمت مبعوث شدهام خدايا قوم مرا هدايت کن که ايشان نميدانند». آري، سيرة رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- اين چنين است ولي سيرة قائم ايشان تو سري زدن به مردم است. سيرة رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- هدايت بوده که خدا به او فرموده: ﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ (النحل: 125) «مردم را به سوي راه خدا با حکمت و اندرز نيکو دعوت نما. و به بهترين وجه با ايشان گفتگو نما». ولي سيرة قائم ايشان بجاي هدايت کشتن است. خبر هيجدهم، رفيد مولي ابي هبيره که مرد مجهولي است، گويد: حضرت صادق فرمود: اصحاب قائم در مسجد کوفه خيمه زنند، بر عرب سخت است، رفيد گفت: فدايت شوم چه سختي است؟ فرمود: ذبح و سربريدن، گفتم: مگر به سيرة علي بن ابيطالب دربارة اهل عراق رفتار نميکند؟ فرمود: نه يا رفيد، علي به آنچه در جفرا بيض بود عمل ميکرد (نه به قرآن) و آن خودداري بود چون ميدانست شيعيان پس از خودش مغلوب خواهد شد، ولي قائم طبق جفر احمر که سر بريدن است عمل ميکند (نه به قرآن)، زيرا او ميداند که شيعيان پس از او مغلوب نميشوند (نويسنده گويد: پس اين کشتن و بستن زمامداران زمان ما هم تابع مهدي شيعيانند). خبر نوزدهم، تاريخ عصاي موسي -عليه السلام- است که امام فرموده: اکنون نزد ما است و مانند زماني که از درخت کنده شده، سبز ميباشد، و اين عصا نطق ميکند، و براي قائم آماده شده است و در دست او دو لب خود را باز ميکند و ميبلعد، دو لب او يکي به زمين وديگري به سقف است و فاصلة دو لب از هم چهل ذراع است و با زبان ميبلعد. (اينها علومي است که از دانشگاه آل محمد خارج شده است؟!!). خبر بيستم، حضرت صادق فرموده: پدرم زره رسول خدا را پوشيد ولي به زمين کشيده ميشد، و من پوشيدم باز به زمين کشيده شد و آن براي قامت قائم خوب و اندازه است همانطور که براي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بود، و صاحب الامر از چهل سال تجاوز نميکند. (بايد گفت: خدا به رسول خود فرموده: ﴿قُلْ ... وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ (الأنعام: 50). «بگو: ... من غيب نميدانم». جائيکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- غيبت نداند ديگران بطريق اولي). خبر بيست و يکم، بيست و دوم، بيست و سوم، بيست و چهارم، بيست و پنجم، مطلبي است که پنج مرتبه مکرر شده و متواتر در اين پنج خبر آمده،وآن اين است که حضرت صادق و حضرت عسکري فرمودهاند: چون قائم بيايد طبق احکام داود و آل او عمل ميکند (نه قرآن، گويا امامِ قائم نسخ ميکند قرآن را و تابع آن نيست) و مانند داود قضاوت ميکند و از مردم دليل و بينه نميخواهد. خبر بيست و ششم، بازي با قرآن است، زيرا خدايتعالي در سورة رحمن آية 41 فرموده: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ * فَبِأَيِّ آَلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ﴾. (الرحمن / 41-43) «مجرمين و گنهکاران به سيماهاشان شناخته می شوند و موهاي پيشاني وقدمهاي آنان گرفته شود و به دوزخ پرتاب شود. پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مىكنيد (شما اى گروه جنّ و انس)؟! (و گفته شود): اين است دوزخي که اين مجرمين به آن تکذيب ميکردند». ولي حضرت صادق در اينجا فرموده: خداي جبار محتاج به شناختن مجرمين نيست بلکه منظور از اين آيات، امام قائم است که پيشاني و قدم کفار را ميگيرد و با شمشير گردن ايشان را ميزند (نويسنده گويد: راوي خيال کرده حضرت صادق قرآن نخوانده و کلمة ﴿هَذِهِ جَهَنَّمُ﴾ را در آيات نديده است، و خدا هم آيه را براي مسلمين زمان محمد -صلى الله عليه وسلم- نازل نکرده، بلکه براي زمان قائم نازل نموده است. اين است معارف طرفداران مهدي). خبر بيست و هفتم و بيست و هشتم، فرق بين ذوالقرنين و مهدي است که حضرت صادق و باقر فرمودهاند: او ابرهاي رام را انتخاب کرد ولي مهدي ابرهاي سخت را که داراي رعد و برق است که خدا براي او مسخر کرده است. (پس دل شيعيان خوش که مهدي همه چيزش سختي است). خبر بيست و نهم، علي بن موسي الرضا آية ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ (الحجرات: 13) «گرامىترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست» را که همة اهل زبان عرب معني کردهاند که گراميترين شما نزد خدا پرهيزکارترين شمايند، ولي آن امام گويا زبان عرب را نميدانسته، فرموده: معني آيه اين است که: گراميترين شما نزد خدا آن کسي است که بهتر به تقيه عمل کند قبل از خروج قائم ما. راوي گفته: قائم شما کيست؟ فرموده: آنکه چنين و چنان است و سايه ندارد و از آسمان براي او ندا شود اين است حجة الله فاتبعوه و براي نداي آسماني استدلال کرده به آية چهارم سورة شعراء که فرموده: ﴿إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ﴾ (الشعراء: 4). «اگر بخواهيم از آسمان آيهاي بر ايشان نازل ميکنيم که گردنهايشان براي آن خاضع شود». در حاليکه اين آيه هيچ ارتباطي به نداي آسماني براي قائم ندارد. اصلا اين آيه نه تنها ربطي به قائم خيالي ايشان ندارد بلکه آن را رد ميکند. شما را به خدا ملاحظه کنيد چه بر سر اسلام آوردهاند. اينان هر چه خواسته و توانستهاند قرآن را بميل خود تأويل و با آيات بازي کردهاند. بايد از اين راويان پرسيد: آيا علوم آل محمد همينها است؟!!. خبر سيام و سي و يکم، راويانش علي بن ابراهيم است که قرآن را تحريف کرده و ديگر عمرو بن شمر ضعيف و ديگر جابر جعفي غالي است. روايت اين قبيل اشخاص قابل توجه نيست. در اين روايات ميگويدل: قائم خيلي قوي است بطوريکه وقتي به بزرگترين درخت روي زمين دست بزند آن را از ريشه ميکند و چون در بين کوهها فرياد زند، تخته سنگهاي آن کوبيده و خورد شود، و عصاي موسي وخاتم سليمان باقي است و در خبر سي و يک گويد: از ذوالقرنين هم قويتر است، و به شرق زمين وغرب آن برسد (در حاليکه قبلا گفتيم زمين کروي است و محدود به يک مشرق و مغرب نيست) و هيچ موضعي که ذوالقرنين پا گذاشته نباشد مگر آنکه مهدي هم به آنجا پا گذارد. ما نميدانيم مگر اين راويان کار و کاسبي نداشته که چنين مهملاتي بهم بافتهاند. خبر سي و دوم، بر ضد شيعيان است، زيرا در اين خبر حضرت عسکري فرموده: چون قائم قيام کند امر ميکند گلدستهها و هم محرابهاي مساجد را خراب کنند زيرا که بدعت بوده و هيچ پيغمبر و حجتي چنين چيزها و اين بناها را نساخته و عمل نکرده است. (حال بايد گفت: اگر شيعيان اين خبر را قبول دارد چرا هر روز برخلاف آن عمل ميکند و روز بروز بر تعداد گلدستهها ميافزايد). خبر سي و سوم و سي و چهارم، راجع به اصحاب قائم است که از فراش خود مفقود ميشوند و در مکه حاضر ميشوند، ولي يک مطلب خراب و بازي با قرآن در اين اخبار است است و آن تطبيق آية 148 سورة بقره که راجع به قيامت است با اصحاب قائم که هيچ مناسبتي ندارد. آيه آن است که خدا به رسول خود و اصحاب او و ساير مردم تا قيامت فرموده: ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (البقرة: 148) «پس سبقت جوئيد و بشتابيد به کارهاي نيک که آخر الأمر هر جا که باشيد خدا شما را گرد آورد که او به همه چيز تواناست». حال راويان جعال چه مرضي داشتهاند که آية مربوط به قيامت را راجع به مهدي آوردهاند، خدا ميداند. خبر سي و پنجم، مرد مجهولي بنام بکار از مجهول ديگري از امام صادق نقل کرده که به او گفته شد: از کجا بدانيم که آن مدعي قائم است؟ امام فرمود: به اين نشانه که چون صبح ميکنيد زيرا سر شما صحيفهاي باشد که در آن نوشته: «طاعة معروفة». (يعني خدا براي همة شما نامه ميفرستد و اين قطعا دروغ و بر ضد قرآن است). خبر سي و ششم، ميگويد: چون قائم قيام کند کافري به خدا و مشرکي به امام باقي نماند حتي اگر در دل سنگ کافر يا مشرک وجود داشته باشد آن سنگ بگويد: در دل من کافر است پس مرا خورد کن و او را بکش. بايد گفت: اين خبر مخالف آياتي است که در قرآن فرموده: کفر و شرک تا قيامت باقي است. چنانکه قبلا ذکر شد. خبر سي و هفتم، خبري است از مشتري مردمان کذاب و مورد لعن ائمه، مانند: عثمان بن عيسي و حسن بن محمد بن جمهور و ابن ابيالخطاب و ابيالجارود. (در حاليکه شما ميگوئيد: خبر دهنده بايد مؤمن و عادل باشد، در اين صورت چگونه اخبار اين جعالين که واجد شرائط نيستند جمع کردهايد). بهرحال اين کذابين از حضرت باقر روايت کردهاند که فرمود: چون قائم قيام کند، منادي ندا کند: هيچکس با خود طعام و شرابي حمل نکند، و با قائم سنگ موسي بن عمران که به سنگيني شتر باشد حمل شود، پس به هيچ مکاني منزل نکنند مگر اينکه از آن سنگ چشمههائي شکافته شود، پس هر کس گرسنه باشد سير گردد و هر کس تشنه باشد سيراب شود، و چهارپايان نيز سيراب شوند تا اينکه از پشت کوفه وارد نجف شوند. کسي نبوده از ايشان بپرسد: فايدة اين مهمل بافي چيست. گويا اينان بيکار بودهاند و هر چه دلشان خواسته گفته و نوشتهاند. خبر سي و هشتم، ميگويد: آيات 75 و 76 سورة حجر که راجع به قوم لوط است راجع به اهل زمان قيام قائم است، و اين بازي کردن با قرآن و از بيايماني راويان است. خبر سي و نهم، مانند خبر بيست و يکم و ضد قرآن است. خبر چهلم، ميگويد: چهار هزار ملک فرود آمدند براي ياري کردن حسين ولي به آنان اذن داده نشد، پس آنان غبار آلوده و ژوليده تا قيامت نزد قبر امام حسين گريانند. ميگوئيم: شما اين مطلب را از قول امام صادق جعل نمودهايد زيرا به امام صادق وحي نميشود از کجا مطلع گرديده که چنين فرشتگاني مهمل و بيکار وجود دارد؟! و باضافه گريه کردن تا قيامت کار لغوي است، و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مکرر فرموده: براي ميت اين کارها را نکنيد. و بعلاوه حسين به سعادت و بهشت و راحتي رسيده چنين گريه کردن برخلاف رضاي او خواهد بود. خبر چهل و يکم، از تمامي اخبار خرافيتر است، زيرا به امام تهمت زده و گويد: حضرت باقر فرموده: پرچم قائم چوبش ستون عرش الهي است به هر طرفي و به هر کسي متمايل شود خدا او را هلاک ميگرداند (بايد گفت: پس اين قائم قيام کرده براي کشتن و هلاک بندگان خدا. خوانندة عزيز! ملاحظه کن چطور خدا را مسخره و گويد: چوب بيرق مهدي از عرش خداست). سپس گويد: آن بيرق را جبرئيل براي او ميآورد. خبر چهل و دوم، چهل و سوم، چهل و چهارم، در خبر 42 چيز عجيبي است، ميگويد: اصحاب قائم 313 نفرند که همه صاحبان پرچم و زير و آستاندار ميشوند و امام به آنان چيزي ميگويد که به آن کافر ميشوند. اين پريشان گوئي اگر از ائمه باشد در حق آنان چه بايد گفت. و در خبر 43 ميگويد: تمام موجودات زمين حتي درندگان مطيع اصحاب قائم و طالب رضاي ايشان ميباشند، حتي اينکه زمين به خود فخر ميکند و مينازد و ميگويد: امروز فلان مرد از اصحاب قائم شده و هم چنين است خبر پنجاه و سوم). خبر پنجاه و چهارم، گويد: در نزد حضرت صادق از مسجد سهله ياد شد، فرمود: آنجا منزل صاحب ما خواهد بود هر گاه به اهل آن وارد شود. خبر پنجاه و پنجم، حضرت باقر به اصحاب خود فرموده: هر کس از شما قائم را ديد بگويد: السلام عليک يا اهل بيت النبوة و معدن العلم و موضع الرسالة. (گويا اينان جز مهمل بافي چيز ديگري بلد نبودهاند). خبر پنجاه و ششم، حضرت صادق را بياطلاع از قرآن معرفي کرده زيرا گويد: حضرت صادق فرمود: خداوند اصحاب موسي را چنانکه در قرآن (سورة بقره، آية 249) فرموده: ﴿إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ﴾ به نهر آبي آزمايش و امتحان نمود، و همچنين اصحاب قائم نيز به نهر آبي امتحان خواهند شد. (بايد گفت: آية فوق مربوط به اصحاب موسي -عليه السلام- نيست بلکه، پس از زمان حضرت موسي -عليه السلام- در زمان اشموئيل نبي چنين واقعهاي پيش آمد، يعني اصحاب شموئيل بودند که چنين آزمايشي شدند نه اصحاب موسي -عليه السلام-. اگرچه بني اسرائيل در زمان حضرت موسي -عليه السلام- مورد امتحانها قرار گرفتند، ولي واقعة فوق مربوط به زمان حضرت موسي -عليه السلام- نبوده است). خبر پنجاه و هفتم، مانند خبر ششم است. حال اين راويان چه دشمني با بنيشيبه داشتهاند، علتش معلوم نيست. خبر پنجاه و هشتم، علي بن حکم خرافاتي از مجهولي و او از حضرت باقر روايت کرده که فرمود: دولت ما آخرين دولت است و خانوادهاي باقي نماند مگر آنکه بر ايشان قبل از ما دولتي باشد تا چنانچه هرگاه روش ما را ديدند نگويند هرگاه ما مالک دولت شده بوديم مانند روش ايشان عمل ميکرديم، و اين قول خداست که فرموده: ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾. . «و سرانجام (نيك) براى پرهيزكاران است!» نويسنده گويد: اين سخنان دليل برخورد پسندي است و خدا در سورة نجم آية 32 فرموده: ﴿فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ﴾ (النجم: 32) «پس خودستايى نكنيد». و قطعا امام چنين سخني نميگويد. واتفاقا زمان ما عدهاي سرکار آمدهاند که همه خودخواه و خودپسند و خود را از متقين ميدانند و ظلم و جور و اختناقي که آوردهاند سابقه ندارد. نويسنده: کتابي نوشتم منطقي و مستدل، خواستم چاپ کنم و اجازة چاپ دريافت کنم و چون کتاب روشن کننده و بيدار کننده بود، مدتي ما را سرگردان و معطل و بالأخره اجازه ندادند و در جواب ما گفتند: ديدي دولت به دست ما رسيده، ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾. در حاليکه گوينده ميترسيد از اداره بدون مستحفظ خارج شود، من به او عرض کردم خداوند فرموده: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ﴾ (الدخان: 51). «به راستى پرهيزگاران در جايگاهى امن خواهند بود». پس چرا شما ميترسيد و هميشه در حال دلهره هستيد؟ خبر پنجاه و نهم، از حضرت صادق روايت کرده که قائم امري ميآورد غير آنچه بود (اگر مقصود آن است که ديني غير از اين اسلام ميآورد که بال است و گرنه اين مجمل گوئي چه فائدهاي دارد؟!). خبر شصتم، علي بن حکم خرافاتي روايت کرده که حضرت علي به مسجد کوفه رسيد و فرمود: واي بر کسيکه تو را ويران کند و واي بر کسي که تو را به طبخ بنا کند و قبلة نوح را تغيير دهد، خوشا بحال کسيکه با قائم اهل بيت من شاهد بر خرابي تو باشد آنان بهترين امت هستند. (بايد گفت: فايدة اين کلمات چيست؟ امام که به او وحي نميشود و علم غيب ندارد). خبر شصت و يکم، راوي علي بن ابيحمزة بطائني واقفي است که اموال موسي بن جعفر را اختلاس کرد ومعلوم نيست از کدام امام روايت کرده همين قدر در آخر خبر داده که هنگام ظهور قائم جنگ عثمان و علي هنوز باقي است. خبر شصت و دوم، شصت و سوم، شصت و چهارم، شصت و پنجم، شصت و ششم، شصت و هفت، شصت و هشتم، شصت و نهم، هفتادم، هفتاد و يکم و هفتاد و دوم، مکررات همان اخبار سابق است. خبر هفتاد و سوم، ميگويد: حضرت باقر فرموده: علم 27 حرف است و جميع آنچه پيامبران خدا آوردهاند دو حرف آن بوده و مردم تا امروز غير اين دو حرف را نشناختهاند، و وچون قائم ما قيام کند تمام آن 27 حرف را بياورد و در بين مردم منتشر سازد (نويسنده گويد: راوي مهمي بهم بافته، ولي مقصود باطلي که داشته ظاهراً اين بوده است که تمام انبياء را تحقير کند و قائم را از همه برتر و بالاتر ببرد). خبر هفتاد وچهارم، مکرر سابق است و ديگر اينکه قائم مقلد آل داود و سليمان است و طبق حکم آنان حکم ميکند و بينه نميخواهد. معلوم ميشود اين راويان از اسلام و احکام آن منزجر بودهاند. خبر هفتاد و پنجم و هفتاد و ششم، گويد: گويا قائم بر نجف و کوفه باشد و از مکه با پنج هزار ملائکه حرکت کند: جبرئيل از طرف راست او ميکائيل از طرف چپ او، و مؤمنين در جلوي او باشند و او لشکر خود را در شهرها متفرق سازد. ودر پشت کوفه مسجدي براي او بنا شود که دراي هزار درب باشد و خانههاي کوفه به نهر کربلا متصل شود. خبر هفتاد و هفتم، ميگويد: قائم که آمد مردم محتاج به نور خورشيد نيستند و ظلمت و تاريکي از بين ميرود، و در زمان او هر مردي آن قدر عمر کند که هزار پسر داشته باشد که در بينشان دختر نباشد. و زمين گنجهاي خود را ظاهرکند و هيچ کس محتاج نباشد. (بايد گفت: معلومات راوي بيش از اينها نبوده است. و اين خبر موافق با آيات قرآن نيست و نبودن ظلمت و تاريکي، عذاب است چنانکه خدا در سورة قصص آية 72 فرموده: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلا تُبْصِرُونَ * وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ (القصص: 72- 73). «بگو: مرا خبر دهيد اگر خدا روز را برايتان تا روز قيامت دائم کند کدام خدا جز الله براي شما شبي آورد که در آن آرام گيريد؟ آيا نميبينيد و از رحمت خود شب و روز را براي شما قرار داد تا در شب آرام گيرييد و در روز از فضل او بجوئيد و شايد سپاس گزاريد». پس اينکه زمان قائم قائم، زمين به نور خدا روشن و ظلمت محو شده و احتياجي به خورشيد نخواهد بود، جز دروغ چيزي نيست.وأما در مورد عمر مردم، بايد گفت: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده: «أعمار أمتي ما بين الستين إلى السبعين وأقلهم من يجوز ذلک». و نيز روايت شده که: «أن النبي أري أعمار الناس قبله أو ما شاء الله من ذلک فکأنه تقاصر أعمار أمته ألا يبلغوا من العمل ما بلغ غيرهم في طول العمر فأعطاه الله ليلةالقدر خير من ألف شهر». و بعلاوه در جواب اين جعالان بايدگفت: به امام وحي نميشود وعلم غيب ندارد. و باضافه بايد از ايشان پرسيد: مگر دختر عيب است که خدا هزار پسر دهد و يک دختر ندهد حال اين پسران بدون دختر ازدواجشان چگونه است مگر ازدواج سنت پيغمبر نيست؟! شما را به خدا ملاحظه کنيد چگونه هر مهملي را بنام دين بافتهاند. بايد به ايشان گفت: خداي تعالي در قرآن، در سورة شوري آية 49 درمورد اعطاي فرزند، دختران را بر پسران مقدم داشته و آنان را مورد عنايت بيشتر قرار داده و فرموده: ﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثاً وَيَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ﴾ (الشورى: 49). «به هر كس كه بخواهد دختر مىبخشد و به هر كس كه بخواهد پسر مىبخشد». خبر هفتاد و هشتم، بيعت جبرائيل با قائم و تکرار همان مطالب قبل است. خبر هفتاد و نهم، ميگويد: قائم که قيام کند پانصد تا پانصد تا گردن مردم قريش را ميزند (آري، به جفر احمر عمل ميکند نه به قرآن و مانند اين است خبر هشتاد و يکم که ميگويد: علاوه بر کشتار خانهها را نيز خراب ميکند. آري، معناي عدل همين است. کسي نبوده از ايشان بپرسد: چگونه قائم با شمشير گردن ميزند مردميکه با توپ و تانک و بمب مجهزند چگونه با شمشير قائم از بين ميروند؟!، حضرت علي با معاويه جنگيد معذلک پيروز نشد و شکست خورد با اينکه سلاح هر دوي ايشان يکي بود و با اينکه آن حضرت نهايت جديت خود را در دفع معاويه و شکست او بکار برد آري، آن حضرت قدرت فوق العاده نداشت، و داراي علم غيب هم که از شکستِ خود اطّلاعي داشته باشد نيز نبود، لذا جنگيد و آن همه مصائب ديد. حال چگونه اولاد او قدرت فوقالعاده و علم غيب دارند، بايد از راويان جعّال پرسيد. خبر هشتادم، تکرار خبر ششم و پنجاه و هفتم است. خبر هشتاد و دوم، ميگويد: قائم چون قيام کند امر جديدي ميآورد چنانکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در آغاز اسلام به امر جديد دعوت نمود. خبر هشتاد و سوم، باز ميگويد: قائم بين مردم به حکم داود حکم ميکند. خبر هشتاد و چهارم، گويد: قائم که آمد خدا امر ميکند آسمان و زمين و فلک بکندي سير کند که يکسال مانند ده سال باشد بچه دليل گويد، بدليل اينکه قيامت يک روز آن بقدر هزار سال است (و اين قياس صحيح نيست). خبر هشتاد و پنجم، گويد: قائم چون قيام کند خيمهها ميزند براي کسيکه قرآن را بهمان نحو که خدا نازل نموده، به مردم تعليم نمايد (ظاهرا اين خبر ميخواهد بگويد قرآني که فعلا در دسترس مسلمين است تحريف شده است، اگر چنين است بايد گفت واي بر شيعه با چنين عقايدي). خبر هشتاد و ششم، هشتاد و هفتم، هشتاد و هشتم، هشتاد و نهم، مکررات سابق است. خبر نودم، گويد: امام فرموده: تمام کفار را قائم گردن ميزند در تمام مشرقها و مغربها کافري نميماند و اين برخلاف قرآن است که ميفرمايد: يهود و نصاري تا قيامت باقي هستند. عجب اين است که در اينجا دربارة آية 83 آل عمران که خداي تعالى دربارة عظمت خود فرموده: ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ (آل عمران: 83). «کسانيکه در آسمانها و زمين اند خواه ناخواه تسليم خدايند و فقط به سوي او برگردانيده ميشوند». عياشي غالي نقل کرده از موسي بن جعفر که اين آيه دربارة قائم نازل شده و گويد: «أنزلت في القائم»، يعني قائم خداي آسمانها و زمين است. من نميدانم اين غاليان چه هدفي دارند از خدا شدن امام. خبر نود و يکم، تکرار مطالب گذشته است و با آيات قرآن بازي نموده که آن آيات قبلا ذکر گرديد و ما بيان نموديم که آن آيات ارتباطي به قائم ندارد. خبر نود و دوم، ميگويد: حضرت صادق فرموده: هر گاه قائم قيام کند از پشت کعبه بيست و هفت مرد را خارج ميکند (حال چگونه خارج ميکند آيا زنده ميکند که قائم يحيي الموتي ميشود؟!)) بيست و پنج مرد از قوم موسي آنانکه قاضي به حق بودند وهفت نفر اصحاب کهف و يوشع وصي موسي و مؤمن آل فرعون و سلمان فارسي و ابادجانة انصاري و مالک اشتر را. (نويسنده گويد: اين راويان عوام بيستو هفت را از سي و هفت تشخيص ندادهاند زيرا آنچه شمرده سي و هفت ميشود نه بيست وهفت. و أما براي چه آنها را زنده ميکند معلوم نيست بايد علت آن را از جعالان پرسيد). خبر نود و سوم و نود و چهارم، باز مکرر کرده که قائم چون قيام ميکند يک کافر و مشرک روي زمين نميماند. خبر نود و پنجم، مردي در حضور حضرت صادق گفت: خدا خانههاي عباسيين را خراب و بدست ما خراب کند، حضرت صادق به او فرمود: چنين مگو، که آنها مساکن قائم و اصحاب اوست. و اين خبر دروغ درآمد. خبر نود وششم، نود و هفتم و نود و هشتم، تکرار اخبار سابق در اين باب و بابهاي ديگر است. خبر نود و نهم، راوي آن علي بن ابيحمزة بطائني واقفي از سگان باران ديده، از حضرت باقر نقل کرده که فرمود: قائم شأن او نيست جز کشتن، و اول کسي که متابعت او کند محمد است، و دوم علي، و توبه از کسي قبول نميکند. بايد گفت: لعنة الله على الکاذبين. آيا پيغمبر تابع يک نفر امت خود ميشود آنهم کسيکه شأن او کشتن و بستن است. قطعا امام باقر چنين چيزي نفرموده است. خبر صدم، ميگويد: امام حسين فرموده: قائم پانصد نفر، پانصد نفر ميکشد. خبر صد و يکم، صد و دوم، صد و سوم، صد و چهارم، صد و پنجم، صد و ششم و صد و هفتم، مکررات اخبار سابق است. خبر صد و هشتم، از حضرت صادق سؤال شده از سيرة مهدي؟ فرموده: مانند رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- عمل ميکند و آنچه قبل از او بوده خراب ميکند چنانکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- امر جاهليت را ويران نمود، و اسلام را از نو از سر ميگيرد. (مؤلف گويد: البته وظيفة هر مسلماني عمل به اسلام و از بين بردن بدعتهاست. و مسلمين اگر از انحطاط گريزانند، بايد همواره چنين باشند، نه فقط کشتن و بستن). خبر صد و نهم، مخالف است با خبر قبل و ميگويد: حضرت باقر فرموده: سيرة قائم سيرة رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نيست. راوي سؤال ميکند: چرا و براي چه؟ حضرت در جواب فرمايد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در ميان امت خود بنرمي رفتار کرد و با مردم الفت ميگرفت، ولي سيرة قائم کشتن و به کشتن مأمور است، در کتابي که همراه او و با اوست به او امر شده که سيرة او قتل باشد و توبه از کسي نپذيرد (نويسنده گويد: اين است معناي عدالتي که منتظرين قائم مدعياند!) و در خبر صد و دهم و صد و يازدهم نيز ميگويد: سيرة او کشتن و بستن است برخلاف سيرة جدش علي، زيرا علي ميدانست که دشمن بر شيعة او مسلط ميشود و تلافي ميکند ولي قائم ميداند که کسي پس از او بر شيعيانش غالب نميشود. خبرهاي صد و سيزدهم، صد و چهاردهم، صد و پانزدهم، صد و شانزدهم تماما دلالت دارند که حضرت صادق و باقر فرموده: سيرة قائم قتل و قتال است و آنقدر کشتار ميکند که مردم ميگويند: اگر اين از اولاد محمد بود رحم در دلش بود و از کسي توبه هم قبول نميکند (بايد گفت: مهدي موعود غاليان بهتر از اين نميشود). و البته اين تهمتها به ائمه بوده است. خبر صد و هفدهم، از امام روايت کرده که آن کسي که بالاي سر قائم به امر و نهي او عمل ميکند، يک مرتبه قائم فرمان ميدهد او را بگيريد و گردن بزنيد که در تمام دنيا کسي بدون خوف از قائم باقي نميماند. خبر صد و هيجدهم، حضرت صادق را دکاندار و خرافي معرفي کرده است. زيرا يعقوب بن شعيب گويد: آن امام گفت: ميخواهي پيراهن قائم را به تو نشان دهم؟ گويد: گفتم: آري، پس صندوقچهاي را خاست و پيراهن کرباسي بيرون آورد و آن را باز کرد که ديدم در آستين چپش خون بود، پس فرمود: اين پيراهن رسول خدا است که در روز احد دندانهاي حضرت او را شکستند و در اين پيراهن قائم قيام ميکند (ببين چگونه امام را معرفي کرده که پيراهن رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را ابزار دست کرده و در صندوقچه در خانه نگه داشته براي نشان دادن به مردم، کسي نبوده به او بگويد: پيراهن رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- با پيراهن ديگران چه فرقي دارد؟!! اگر مهدي حقيقتي دارد خود او شرافتش از پيراهن کرباس بالاتر است. خبر صد و نوزدهم، عبدالرحمن بن کثير که علماي رجال او را ضعيف و فاسد العقيده شمردهاند به امام صادق تهمت زده که او آية اول سورة نحل را که ﴿أَتَى أَمْرُ اللَّهِ﴾ باشد فرموده: امر خدا که آمده قائم است. ميگويند: دزد ناشي به کاه انبار ميزند او ملاحظه نکرده که ﴿أَتَى﴾ ماضي است و ربطي به قائم که چند هزار سال بعد خواهد آمد ندارد. باضافه اين سوره و اين آيه مکي است، خدا به مکيان فرموده عجله نکنيد قائم آمد يعني پس از هزار سال از موت شما گذشته خواهد آمد، مکيان منکر رسول خدا هستند، ميگويند: محمد پرت و پلا ميگويد و اين دليل بر عدم نبوت او است. خبر صد و بيستم، مهمل است، و خبر صد و بيست و يکم ميگويد: شمشيرهاي قائم و اصحاب او از آسمان نازل ميشود و بر هر شمشيري نام مردي و پدر او نوشته شده است. بايد گفت: بارک الله به اين هوش که راوي آقاي بطائني واقفي حقهباز جعال توانسته چيزهايي اين چنين جعل کند. خبر صد و بيست و دوم، عدهاي از مجهولين و ضعفاء و دروغگويان از قول يکديگر نقل کرده و تهمت به امام زدهاند که فرموده: قائم ما بمانند قصاب، مردمان مرجئه را ذبح ميکند تا آنکه عرق و خون آنان را ما مسح ميکنيم. کسي بايد به راويان بگويد: مرجئه رفتند و مردند و هنوز قصاب شما نيامده است. خبر صد و بيست و سوم، صد و بيست و چهارم، صد و بيست و پنجم و صد و بيست و ششم، همان سخن خبر قبل و مانند خبر قبل است. خبر صد و بيست و هفتم، مفضل که يکي از غلاة است، گويد: حضرت صادق در طواف به من نظر کرد و گفت: چرا افسردهاي؟ گفتم: براي رياست بنيعباس و جبروت آنان که اگر رياست با شما بود ما هم با شما به رياست ميرسيديم (معلوم ميشود اينان ائمه را ميخواستند براي لفت وليس)؟ امام فرمود: اگر رياست با ما شود خوشي در آن نيست و الان در نعمت و خوشي هستيم زيرا در حال رياست بايد مانند اميرالمؤمنين غذاي خشک و لباس خشن در بر کنيم و شب و روز زحمت بکشيم. خبر صد و بست و هشتم که راوي آن عمرو بن شمر ضعيف است نيز مطلبي مانند خبر قبل است. معلوم ميشود اطراف امامان همه براي نان و نوائي جمع ميشدند. خبر صد و بيست و نهم، دروغي است از جعل راويان گويد: امام فرموده: پرچم رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در روز جنگ بدر پارچه نبود بلکه ورق درخت بهشت بود و چون قائم آن را نشر کند تمام اهل شرق و غرب آن علم را لعن ميکنند. نويسنده: گويد اين دروغهاي مسخره جز استخفاف به دين چه نتيجه و فايدهاي دارد؟!. وميگويد: قائم غضب خدا بر خلق است، بني شيبه را (که هزار سال قبل مردهاند) دستهاشان را قطع ميکند و تمام قريش را ميکشد تا آخر مهملات. خبر صد و سيام، دروغهاي مکرر قبلي است که چوب پرچم رسول خدا عمود عرش است. خبر صد و سي و يکم، صد و سي و دوم و صد و سي و سوم، ميگويد: قائم چون بيايد مردم با او قتال و قرآن را تأويل ميکنند. خبر صد و سي چهارم و صد و سي و پنجم، همان لعن اهل شرق وغرب است پرچم رسول خدا را که در سابق اين خرافه مکرر شده است. خبر صد و سي و ششم، عدهاي از راويان بيسواد بياطلاع از دنيا گفتهاند که امام فرموده: سيزده شهر و طايفه با قائم محاربه ميکنند: اهل مکه و مدينه و شام و بنياميه و البصره و دميسان و اکراد و اعراب و طايفة ضبه و غني و باهله و از دل اهل ري. راوي خيال کرده دنيا همين و کفار دنيا همين سيزده مکان است. حال مدعيان علم چرا اين موهومات را جمع کردهاند. خبر صد و سي و هفتم، راوي بينام و نشاني گفته: حضرت صادق فرموده: چون قائم خروج کند هر کس به او معتقد بوده از او برميگردد و خورشيد و ماه را ميپرستد. ان شاء الله مبارک است! خبر صد و سي هشتم، راوي علي بن ابي حمزة بطائني واقفي است که کذب گفتار اوروشن است در اينجا گويد: چون قائم قيام کند گرفتاري مؤمنين بر طرف و قوتشان برگردد. خبر صد و سي و نهم، راوي دروغي به علي بسته که فرموده: قائم مسجد کوفه را خراب و قبلة او را مساوي و راست ميکند. حال کسي از راوي نپرسيده اگر قبله کج بود چرا خود علي به طرف آن نماز ميخوانده و چرا خراب نکرده است؟! خبر صد وچهلم، راوي مهمي بهم بافته و معلوم نيست چه ميگويد. خبر صد و چهل و يکم، ميگويد: علي فرموده: ميبينم عم را که در مسجد کوفه قرآن به مردم تعليم ميکنند همانطوريکه نازل شده است؟ راوي گويد: به آن حضرت گفتم: مگر اين قرآن چنانکه نازل شده نيست؟ علي فرمود: «نه، هفتاد نفر از قريش نامشان و نام پدرانشان بوده محو شده و فقط نام ابولهب را گذاشتهاند براي اذيت بر رسول خدا که عموي او بوده است. (نويسنده گويد: لعنت بر اين کذابين. اولا اگر اين قرآن همان قرآن منزل نيست چرا علي در دههاي خطبة نهج البلاغه همين قرآن را حجت و حبل الله المتين خوانده و فرموده: همين قرآني که جلو چشم شماست حجت و حبل الله است؟ نظر کنيد به خطبههاي 1، 2، 18، 83، 86، 110، 127، 133، 138، 156، 158، 176، 183، 198 و 145 و غير اينها. ثانيا اگر قرآن دست خورده چرا علي در زمان خلافتش آن را اصلاح نکرد؟ و ثالثا ابولهب را خدا در قرآن ذکر کرده اگر اذيت پيغمبر است بايد خدا نام او را نبرد مردم چه تقصير دارند؟ رابعا خدا ستارالعيوب است، براي چه نام هفتاد نفر منافقين را در قرآن بياورد؟!. خامسا خدا در قرآن مکرر فرموده: اين قرآن را حفظ ميکند. بايد گفت: هدف اين راويان اين بوده که بوسيلة نقل قول دروغ و افتراء به ائمه قرآن و اسلام را خراب کنند و امام را براي همين ميخواستند). خبر صد و چهل و دوم، گويد: حضرت باقر فرموده: چگونه خواهد بود حال شما هر گاه اصحاب قائم در مسجد کوفان خيمههاشان را بزنند و او امر جديدي که بر عرب نخست است بر ايشان خارج کند. خبر صد و چهل و سوم، عثمان بن عيسي واقفي که اموال موسي بن جعفر را اختلاس کرد و مطلبي گفته که ارتباطي به قائم ندارد. خبر صد و چهل و چهارم، ميگويد: امام قائم به مأمورين خود ميگويد: تکاليف و عهد تو در کف دستت ضبط است هر چه نميدانيد به کف دست خودتان نگاه کنيد و مأمورين چيزي بر کف پاي خودشان مينويسند که روي آب راه ميروند، پس چون روميان به ايشان نظر ميکنند و ميبينند که ايشان روي آب راه ميروند، ميگويند: اصحاب او که چنين باشد پس خود او چگونه خواهد بود پس در اين هنگام درهاي شهر را براي ايشان باز کنند و ايشان داخل شوند و به هر چه اراده کنند در آنجا حکم و حکومت کنند (حال معلوم ميشود اصحاب او طبق سنت الهي و نيز طبق کتاب خدا عمل نميکنند). خبر صد و چهل و پنجم، محمد بن سنان کذاب و ابن ابيالخطاب جعال از حريز خرافي نقل کردهاند از قول امام که دنيا از بين نميرود تا اينکه از آسمان ندا شود: اي اهل حق جمع شويد، پس در يک مکان جمع ميشوند سپس مرتبة ديگر ندا شود اي اهل باطل در يک مکان جمع شويد، جمع ميشوند. (نويسنده گويد: بايد از راوي پرسيد: براي چه جمع شوند؟ هدف از اين جمع شدن چيست را راوي بافنده بيان نکرده). خبر صد و چهل و ششم، بطائني واقفي جعال روايت کرده که يکي از شما بايد مهيا شود براي خروج قائم و لو تيري مهيا کند اميدوارم که عمرش طولاني شود تا قائمرا درک کند و از او انصار او باشد. بايد به راوي گفت: قائم انصار واقفي نميخواهد. خبر صد و چهل هفتم و صد و چهل و هشتم، عدهاي از کذابين و غيرکذابين نقل کردهاند که حضرت رسول و امام صادق فرمودهاند: اسلام در ابتدا غريب بود و بزودي بحال غربت برميگردد. بايد گفت: اين حديث را سني و شيعه از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل کردهاند و مربوط به مهدي نيست. و همچنين است خبر صد و پنجاهم. خبر صد و پنجاه و يکم، ميگويد: اهل بصره چون علي پرچم رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را باز کرد قدمشان لرزيد و حال آنکه برخلاف تاريخ است. خبر صد و پنجاه و دوم، پنجاه و سوم، پنجاه و چهارم، پنجاه و پنجم، پنجاه و ششم، پنجاه و هفتم و پنجاه و هشتم، مکررات اخبار سابق است که ميگويد: حضرت صادق فرمود: قائم از مکه بيرون نمي رود تا حلقه کامل گردد، گفتم: حلقه چقدر است؟ فرمود: ده هزار، جبرئيل از راست او و ميکائيل از چپ او، سپس پرچم به حرکت درآيد، پس احدي در مشرق و مغرب نماند مگر آنکه آن پرچم را لعن کند. و از ابن ابيالخطاب و محمد بن سنان کذابان روايت کرده که حضرت باقر فرموده: قومي از رختخواب مفقود شود و صبح کنند در مکه و اين همان قول خداي عزوجل است که (در آية 148 سورة بقره) فرموده: ﴿أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً﴾ (البقرة: 148) «هر كجا كه باشيد، خداوند همه شما را [در ميان] خواهد آورد». در حاليکه ايشان اصحاب قائمند. (نويسنده گويد: آية 148 سورة بقره راجع به قيامت است چنانکه مکرر گذشت). خبر صد و پنجاه و نهم، ميگويد: در بين آنکه جوانان شيعه بر پشت بامهاي خود خوابيده ناگهان بدون وعده و توجه خود را در مکه ميبينند. راوي کيست؟ بطائني که اصلا امام قائم را قبول ندارد. خبر صد و شصتم، روايت کرده يک نفر واقفي از حضرت صادق که دو آيه را آن حضرت راجع به اصحاب قائم دانسته که ابدا هيچ ربطي ندارد مگر با سريشم. يکي آية 89 انعام است که ميفرمايد: ﴿فَإِنْ يَكْفُرْ بِهَا هَؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ﴾ (الأنعام: 89) «پس اگر ايشان به آن کفر ورزند پس به تحقيق به آن قومي را گمارديم که به آن کافر نشوند». و اين آيه ربطي به مهدي ندارد و کلمة: ﴿وَكَّلْنَا﴾ ماضي است. و مقصود آيه ابتداي بعثت است که بسياري از قريش کافر گشتند ولي انصار و ديگران و سپس مردم ايران و ساير کشورهاي شرق ايمان آوردند. شما ملاحظه کنيد اين جعالان چگونه با آيات قرآن بازي کردهاند. دوم، آيةي 54 سورة مائده است که در اواخر عمر شريف حضرت رسول نازل شده است و مربوط به قائم نيست بلکه ميفرمايد: خداوند نيازمند هيچ مؤمني نبوده و هرگاه مؤمنين قدر ايمان را ندانسته و به طرف باطل وگمراهي روند، خداوند بندگان خوب و لايق نيز خواهد داشت که ايشان را تقويت ميکند و جايگزين مردم نااهل ميکند چنانکه فرموده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾ (المائدة: 54). «اي مؤمنين، هر کس از شما از دين خود برگردد پس بزودي خدا قومي را بياورد که ايشان را دوست ميدارد و ايشان او را دوست ميدارند نسبت به مؤمنين نرم دل و بر کافرين سختند». مفسرين اين آيه را راجع به ابوبکر و اصحاب او دانستهاند که با شورشيان بر حکومت و مرتدين پس از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم-، جنگ کردند و دولت اسلامي را پس از پيغمبر -صلى الله عليه وسلم- پابرجا و مستقر نمودند. و ابدا اين آيه مربوط به اصحاب قائم نيست. اصلا ممکن نيست خدا بگويد: اي مردم، اگر مرتد شديد خدايتعالي هزار سال ديگر اصحاب قائم را ميآورد و با شما جنگ ميکنند!. خبر صد و شصت و دوم، حضرت صادق فرموده: چون قائم ما بيايد حکم بدون بينه ميکند. معلوم ميشود او از جدش عالمتر و به قانون جدش بياعتناء است. آري رسول خدا -صلى الله عليه وسلم-، با بينه حکم ميکند ولي قائم بدون بينه. خبر صد و شصت و سوم، حضرت جواد فرموده که امام صادق گفته: در بين طواف ما، مردي رو بسته طواف مار ا قطع کرد و ما را به خانهاي جنب کوه برد و در آن خانه با ما خلوت کرد و گفت: بارک الله اي امين خدا پس از پدرانش و گفت: اگر ميخواهي تو خبر بده و اگر خواهي من تو را خبر دهم و اگر خواهي تو سؤال کن و اگر خواهي از تو سؤال کنم، و اگر خواهي مرا تصديق کن و اگر خواهي من تو را تصديق کنم، اختيار با تو است، تا آنجا که گفت: دوست داشتم دو چشمت با مهدي اين امت بود در حاليکه ملائکه با شمشيرهاي آل داود بين آسمان و زمين ارواح کفار اموات را عذاب ميکنند و به ايشان ملحق ميکنند اشباه آنان از کفار احيا را، سپس شمشيري بيرون آورد و گفت: اين شمشير از همان شمشيرها است، پس روي خود را باز کرد و گفت: من الياس ميباشم از تو سؤال نکردم براي جهالت جز اينکه دوست داشتم اين گفتگو قوتي براي اصحابت باشد. (نويسنده گويد: به بين چه مقدار در اينجا خرافات آورده: 1- امام را امين خدا خوانده. 2- طواف او را قطع کرده. 3- با او خلوت کرده و در حال خلوت براي قوت اصحابش با او گفتگو کرده در حاليکه اگر راست ميگفت بايد در حضور اصحابش گفتگو کند که آنان بفهمند. 4- ملائکه با شمشيرهاي آل داودند؟! 5- شمشيري بيرون آورده که از آنها است مگر الياس از آل داود است. 6- گفته من الياسم در حاليکه زنده بودن الياس تا زمان حضرت صادق يکي از خرافات ضد قرآن است. اين راويان از اين جعليات جز تخريب اسلام قصدي نداشتهاند. ولي تعجب است که مجلسيها متوجه نشدهاند). خبر صد و شصت و چهارم، حضرت صادق فرموده: چون مهدي بيايد، دوستان ما شير صفت شده و دشمن ما را لگدکوب و با دو دست ميکشند. (معلوم ميشود کينه تا زمان مهدي باقي است). خبر صد و شصت و پنجم، عمران بن داهر که معلوم نيست چه جا نوري بوده که به خدا و کتاب او ايمان نداشته، روايت کرده که مرد بينام و نشاني به جعفر بن محمد گفت: آيا به قائم بعنوان اميرالمؤمنين سلام کنيم؟ جعفر بن محمد فرمود: نه، اين اميرالمؤمنين اسمي است که خدا به اميرالمؤمنين داده، احدي قبل از او پس از او به اين اسم ناميده نشود مگر کافر. او گفت: پس چگونه بر او سلام کنيم؟ فرمود: ميگويي: «السلام عليک يا بقية الله»، سپس جعفر بن محمد قرائت کرد آية 85 سورة هود را که فرموده: ﴿بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾. (هود / 86) «آنچه خداوند براى شما باقى گذارده (از سرمايههاى حلال)، برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد!». اي خوانندة زيرک به بين چگونه اسلام را خراب و با قرآن بازي کردهاند: 1- ميگويد: چگونه به قائم يعني به مهدي سلام کنيم، آيا زمان جعفر بن محمد، مهدي وجود داشته که به او سلام کند؟!. 2- گويد: او را بنام اميرالمؤمنين يعني به اين اسم سلام کنيم در حاليکه اميرالمؤمنين اسم نيست بلکه لقب کسي است که بر مؤمنين امارت داشته باشد چه علي باشد چه زيد بن حارثه باشد چه کس ديگر. 3- جعفر بن محمد گفته: به اين اسم ناميده نشده مگر کافر يعني جعفر بن محمد متوجه نشده که اميرالمؤمنين اسم نيست. 4- به هر کس غير از علي، اميرالمؤمنين گويند، او کافر است حال به چه دليل مگر امارت بر مؤمنين کفر است. اين راوي حقهباز مقصودش اين بوده که چون به عمر، اميرالمؤمنين گفتهاند، پس او کافر است. اين راوي ندانسته که کافر کسي است که يکي از اصول و فروع مسلمه ضروري اسلام را منکر شود. و به هر کس نميتوان کافر گفت. 5- در سلام به قائم بگو: «يا بقية الله»، آيا خدا از ميان رفته و بقية او مهدي مانده است؟!. 6- آيهاي از سورة هود را که هيچ تناسب به قائم ندارد قرائت کرده. حال ما آن آيه را ذکر ميکنيم تا اين جعالين رسوا شوند. آية سورة هود اين است که حضرت شعيب به قوم خود فرموده: ﴿وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ * بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ (هود: 85- 86). «اي قوم من، کيل و ميزان را تمام بدهيد بعدالت و چيزهاي مردم را کم ميدهيد و در زمين خرابکاري و فساد مکنيد که آنچه خدا براي شما باقي بگذارد (از سرمایه های حلال) براي شما بهتر است اگر ايمان داريد». مقصود شعيب نهي از کمفروشي بوده و به قوم خود فرموده بقية کاسبي و بهرهاي که از کسب حلال براي شما باقي ميماند به تقدير إلهي براي شما بهتر از کم فروشي است و به آن اکتفاء کنيد و حرص نزنيد. حال اين آيه چه ربطي به مهدي دارد زمان شعيب امام و مأمومي نبوده جز انبياء و پيروانشان، و آيات قبل و بعدش همه صحبت از شعيب است چنانکه در آية پس از اين آمده: ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ﴾. بايد از راويان کذاب پرسيد: آيا جعفر بن محمد که اين آيه را قرائت کرده نميفهميده؟ نعوذ بالله! يعني حضرت امام عربي هم نميدانسته است؟ آيا علماي مذهبي از ذکر اين روايات چه هدفي دارند؟!!. خبر صد و شصت و ششم، روايت کرده مرد مجهولي از راويان بينام و نشان از حضرت زيد بن علي که قيام کرد عليه بنياميه و شهيد گرديد واو خود را قائم و مهدي آل محمد ميدانست و گفت: ما مصداق آية 41 سورة حج ميباشيم که فرموده: ﴿الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ (الحج: 41). «كسانى كه اگر در زمين به آنان قدرت و تمكّن دهيم نماز بر پاى دارند و زكات پردازند و به كار پسنديده فرمان دهند و از كار ناپسند باز دارند». نويسنده گويد: اين چه ربطي به مهدي اثني عشريه دارد. و باز در خبر صد و شصت و هفتم روايت کرده مرد مجهولي از راويان بينام و نشان که آيات 63 به بعد سورة فرقان (که خدا از عبادالرحمن تمجيد کرده و اوصاف ايشان را بيان کرده) مقصود خدا اوصيا هستند (و اين انحصارطلبي است و دين اسلام انحصاري نيست) و چون قائم قيام کرد هر کس اقرار به ولايت نکند گردن او زده ميشود و يا اقرار کند به جزيه (نويسنده گويد: آيا ولايت از اصول دين است که هر کس منکر شد گردن او زده ميشود. تازه منکر اصول دين را هم نميتوان گردن زد زيرا خداي تعالي در سورة ممتحنه آية 8 فرموده: ﴿لا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾ (الممتحنة: 8). «خداي تعالي شما را از نيکويي و انصاف و عدالت نسبت به آن کفاريکه با شما جنگ نکردند و شما را از خانههايتان بيرون ننمودهاند، نهي و منع نميکند زيرا خدا انصاف گران را دوست ميدارد». خبر صد و شصت و هشتم، باز سخن از قطع دستهاي بنی شيبه و گرداندن ايشان بين مردم و جارزدن اينکه ايشان سارقند، ميباشد. با اينکه هزار سال است بنيشيبه رفته و خاک شدهاند. خبر صد و شصت و نهم، صد و هفتادم، صد و هفتاد و يکم، صد و هفتاد و دوم و صد و هفتاد و سوم، باز سخن از چگونگي مسجد و طواف بيت الله است. مکررات است. و در خبر 172 از قول حضرت امير در تعريف مسجد کوفه آورده که در وسط آن مسجد چشمهاي از روغن و چشمهاي از شير، و چشمهاي از آب است که مؤمنين ميآشامند. حال اين چشمهها چگونه در مسجد کوفه است و کسي نميبيند بايد از راويان پرسيد. و در خبر 173 گويد: در حيره مسجدي بنا شود که داراي پانصد درب باشد که قائم و 12 امام عادل در آن نماز بخوانند. بايد گفت: تاکنون که چنين مسجدي بنا شده است. و جز خدا کسي علم غيب ندارد. خبر صد و هفتاد و چهارم، حضرت صادق به ابن ابييعفور گفته: شما بواسطة اينکه قائم براي شما حديثي گويد که شما نتوانيد آنرا تحمل کنيد و لذا بر او خروج ميکنيد و قتال ميکنيد و او شما را ميکشد. حال کسي نيست به اين مجلسي و امثال او بگويد: مگر وقتي مهدي بيايد ابن ابييعفور هنوز زنده است. خبر صد و هفتاد و پنجم، خرافاتي دارد مانند خبر 167. خبر صد و هفتاد و ششم، ميگويد: خدا قائم را براي نقمت و عذاب مبعوث ميکند. بنابراين شيعيان نبايد منتظر نقمت و عذاب خدا باشند. نکته: کسي نميتواند بگويد که مهدي نقمت و عذاب است، أما براي کافرين. زيرا در اين حديث و نيز مانند اين حديث که قبلا ذکر شد، مهدي را در مقابل محمد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- انداخته و گويد: محمد رحمت خدا بود و براي رحمت مبعوث شد ولي قائم نقمت خداست. البته محمد -صلى الله عليه وسلم- براي کفار نقمت بود ولي در اين حديث ميگويد: مهدي مانند محمد نيست، يعني براي همه نقمت است. خبر صد و هفتاد و هفتم، ميگويد: نعوذ بالله امام فرموده: قائم هميشه در مسجد سهله است. بايد گفت: پس اين قصههايي که خودشان نوشتهاند که قائم را در غير مسجد سهله ديدهاند همه دروغ است که منزل او را علي بن مهزيار و امثال او در بيابان ديدهاند!!. خبر صد و هفتاد و هشتم، از مرد مجهولي بنام احمد بن محمد الايادي نقل کرده آنهم مرفوعه که در کمال ضعف است که آية 38 حجر که خدا به شيطان گفته: ﴿فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ * إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ (الحجر / 37-38) «تو از مهلت دادهشدگاني تا روز وقت معلوم». ﴿يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ قيامت نيست بلکه روز قيام قائم است که قائم او را ميگيرد و گردنش را ميزند و گويد: ﴿يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ منتهاي اجل. شيطان است که روز قيام قائم باشد. شما را به خدا ملاحظه کنيد چگونه ايشان با آيات قرآن بازي کردهاند. خبر صد و هفتاد و نهم، راوي ابن ظبيان خبيث است که حضرت رضا هزار مرتبه اين راوي را لعن نموده بهرحال در اينجا روايت کرده که قائم ميآيد در ميدان کوفه و با دست و پا اشاره به محلي ميکند و گويد: بکنيد، پس ميکنند و دوازده هزار زره و دوازده هزار شمشير و دوازده هزار کلاه خود در ميآورند و به دوستان مهدي ميپوشانند. اين جعال خيال کرده زمان مهدي زره و کلاه خود به درد میخورد. عقل او بهتر از اين کار نکرده است. خبر صد و هشتادم، ابن فضال واقفي از بدر بن خليل مجهول روايت کرده که آيات 11 تا 15 سورة انبياء (که مربوط به نزول عذاب خدا بر گذشتگان وعبرت آيندگان است و هيچ ارتباطي به قائم ندارد) مربوط به قائم ميباشد. گويا خواسته امام را بيخبر از قرآن معرفي کند. و آن آيات اينست: ﴿وَكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آَخَرِينَ * فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَرْكُضُونَ * لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ * قَالُوا يَاوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ * فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ﴾ (الأنبياء / 11-15) «و چه بسيار قريهاي را که درهم شکستيم که اهل آن ستمگر بود و پس از آن قوم ديگر را پديد آورديم، پس چون عذاب ما را احساس کردند ناگهان از ديارشان ميگريختند، مگريزيد و برگرديد به سوي آنچه در آن به شما فراخي داده شده بود و به سوي مسکنهاي خود تا بازرسي شويد، گفتند: اي واي بر ما که ما ستمگر بوديم پس همواره اين ندايشان بود تا ايشان را درو شده و خاموش نموديم». و گويد: حضرت باقر فرموده: اين آيات راجع به بنياميه است که به سوي روم فرار ميکنند، و روميان گويند: شما را راه نميدهيم تا نصراني شويد و صليب به گردن آويزان کنيد و آنان چنين ميکنند ولي اصحاب قائم آنان را از روميان پس ميگيرند و بعد از آنکه گنجهاي آنان را صاحب ميشوند، آنان را با شمشير ميکشند. اين راويان خبر ندارند که بنياميه و دولتشان هزار سال قبل متلاشي شد و فعلا آنان گنجي ندارند تا ايشان آن را بگيرند. خبر صد و هشتاد و يکم و صدو و هشتاد و دوم، راجع به مهدي نيست. خبر صد و هشتاد و سوم، راوي کذاب روايت کرده که در حديث لوح خبر محد آمده که در آخرالزمان خارج ميشود تا آخر. و ميگوئيم: خبر لوح جابر دروغ است و حدود 30 نشانة کذب در آن است مراجعه شود به کتاب خرافات وفور و کتاب بتشکن. خبر صد و هشتاد و چهارم، صد و هشتاد و پنجم، صد و هشتاد و ششم، صد و هشتاد و هفتم، صد و هشتاد و هشتم و صد و هشتاد و نهم، خبر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- است براي دوازده امام که خود ائمه نميدانستند و اصحاب خاص ائمه خبر نداشتند و از مجعولات قرن سوم است. براي تفصيل مراجعه شود به کتاب عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول. خبر صد و نودم، در معني اسلام است و مربوط به مهدي نبوده است. خبر صد و نود و يکم، همان مکررات خبر 177 است. خبر صد و نود و دوم، ميگويد: حضرت باقر فرموده: قائم اگر قيام کند به سيرة رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- عمل ميکند. بايد گفت: پس آن اخباري که ميگويد: قائم به حکم آل داود عمل ميکند، باطل بوده است. خبر صد و نود و سوم، راجع به حضرت عيسي بوده و موافق قرآن نيست. خبر صد و نود و چهارم، ميگويد: در آخرالزمان حيوانات موذي و درندگان با هم صلح ميکنند و سموم حيوانات گزنده گزندگي ندارد و اين برخلاف سنت إلهي و افسانه است. ومجلسي در اينجا يک خبر از قلم انداخته، و پس از شمارة 194، شمارة 196 را آورده است. خبر صد و نود و ششم، ميگويد: قائم هر گاه خارج شود پس از هزاران سال جوان است، و اين برخلاف آية 68 سورة يس است که ميفرمايد: ﴿وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلا يَعْقِلُونَ﴾ (يـس: 68). «هر کسي را که به او عمر دراز دهيم، در آفرينش برميگردانيمش (يعني در او نقص و ضعف و پژمردگي پديد آوريم)، آيا به عقل در نمييابند». و همة افراد بشر چنيناند و حضرت علي در نامة 31 نهج البلاغه در وصيت خود مينويسد: «بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْكَ، وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِي، أَوْ أَنْ أَنْقُصَ فِي رَأْيِي كَمَا نُقِصْتُ فِي جِسْمِي». يعني، من به نوشتن اين وصيت عجله نمودم قبل از آنکه مرگم فرا رسد يا در انديشه و رديم نقصاني پيدا شود چنانکه در جسمم نقصان راه يافته است. خبر صد و نود و هفتم، ميگويد: چون قائم داخل کوفه شود تمام مؤمنين در کوفه ميباشند. يعني در تمام دنيا ديگر مؤمن نيست. و اين از جعليات راويان است. و همچنين است خبر صد و نودو هشتم صد و نود و نهم. خبر دويستم، گويد: اول کاري که قائم ميکند شيخين را از قبر بيرون ميآورد و آتش ميزند در حاليکه در اسلام نبش حرام است. و هم چنين است خبر دويست و يکم. معلوم ميشود اين راويان با شوکت اسلام وعظمت خلفاء مخالف بودهاند. بايد از ايشان پرسيد: مگر عقيدة شما اين است که بدن شيخين هنوز در قبرشان تر و تازه است؟. خبر دويست و دوم، مقداري تعريف و تمجيد يعني مداحي کرده از اصحاب قائم و بعد گويد آية 75 حجر، در وصف ايشان نازل شده که فرموده: ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ (الحجر: 75). « همانا در اين موضوع هرآينه نشانههائي براي اهل فراست است». در حاليکه اين آيه هيچ ارتباطي به قائم و اصحاب او ندارد. زيرا اولا، اين آيه و آيات قبل و بعد آن راجع به هلاکت قوم لوط است که ميفرمايد: در اين زير و رو شدن سرزمين قوم لوط، نشانههاي قدرت خداست براي زيرکان چنانکه فرموده: ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ * فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ * إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآَيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾. (الحجر / 73-75). «پس آن صيحه ايشان را فرا گرفت در حاليکه داخل روز ميشدند، پس بالاي آن را زير آن قرار داديم و بر ايشان سنگهائي از سنگ گل بارانديم، همانا در اين موضوع هر آينه نشانههائي براي اهل فراست است». ثانيا اين معقول نيست خدا قومي را هلاک کند و آن را فقط عبرت قرار دهد براي کسانيکه وجود ندارند و شايد هزاران سال بعد بوجود آيند. اصلا آيات قرآن انحصاري نيست. خبر دويست و سوم، گويد: آن قدر مهدي ميکشد که خون به ساق پا ميرسد، مردي از خويشان مهدي به او ايراد ميکند که چرا اين قدر مردم را ميکشي، يکي از دوستان برميخيزد و ميگويد: ساکت باش و گرنه گردنت را ميزنم. در اين هنگام مهدي قائم ورقة عهدي از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بيرون ميآورد که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- دستور داده من اين قدر کشتار کنم. گوئيم: پس آيات قرآن که از قتل ناحق نهي فرموده چه باشد. و نيز خدا در سورة اسراء آية 33 فرموده است که: ﴿فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ﴾ (الإسراء: 33) «پس (وارث مقتول) نبايد در كشتن اسراف و زياده روى كند». که اسراف در قتل جايز نيست. و ديگر محمد حق اکراه ندارد. حال چگونه به مهدي عهد کرده و دستور داده برخلاف کتاب خدا عمل کند. مگر شما مهدي را تابع قرآن نميدانيد؟!!. خبر دويست و چهارم، ميگويد: آن قدر از اهل مدينه ميکشد که چند فرسخ به خارج شهر ميرسد. معلوم ميشود اين راويان از کشتار مردم خوششان ميآيد و به آن عشق و علاقه دارند که آن را مدح امام ميدانند. خبر دويست و پنجم، ميگويد: مهدي، سفياني و لشکر او را در کوفه بواسطة قتال همه را ميکشد و همچنين است خبر دويست و ششم، و قبلا نيز خبري مانند اينها ذکر شده است. بايد گفت: پس آن اخباري که بتواتر نقل کردهاند که سفياني و لشکرش در بيداء به زمين فرو ميروند و در همين بحار ذکر شده، همه دروغ است؟ خبر دويست و هفتم، ميگويد: حضرت باقر فرموده: مهدي به قضايائي حکم ميکند که بعضي از اصحاب خودش به او ايراد کرده و قبول نميکنند و او گردن همة آنان را ميزند و تا چهار مرتبه هر قوم که بر او انکار و ايراد ميکند همه را ميکشد. حال آيا اين سيرة پيامبران است يا سيرة متکبران و جباران. خبر دويست و هشتم، حضرت صادق فرموده: قائم هر کس در حضورش آيد ميشناسد که او صالح است يا طالح!. گوئيم: ولي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مأمور شد که در سورة احقاف بگويد: ﴿قُلْ ... وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلا بِكُمْ﴾ (الأحقاف: 9). «بگو: ... من نميدانم با من و شما چه خواهد شد». و نيز آيات ديگر که همه برخلاف روايات اينجا است. خبر دويست و نهم، ميگويد: ابيالجارود ضعيف خبيث که مورد لعن امام بوده گفته: و روايت کرده که به قائم وحي ميشود. بايد گفت: پس بنابراين شما علي را (که در نهج البلاغه فرموده: ختم به الوحي. يعني، به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- وحي ختم شد و فرموده: برفتن او اخبار آسماني قطع شد)، قبول نداريد. خبر دويست و دهم، ميگويد: چون قائم خروج کرد با مردم عرب و فارس، غير از شمشير و کشتن معاملهاي ندارد. بايد گفت: با مردم انگليسي و فرانسه زبان چطور؟!. و در اين صورت مملکت ايران که فارس است نبايد منتظر او باشد. خبر دويست و يازدهم، ميگويد: هر کس زميني را احيا کند، خراج آنرا بدهد. ولي قائم که آمد تمام زمينهاي آنان را بزور شمشير ميگيرد. اين راوي ميخواهد بگويد که امام تابع مقررات اسلامي نيست. خبر دويست و دوازدهم، بر ضدخبر 200 ميگويد: اول کاري که قائم ميکند آن است که از غار انطاکيه تورات را بيرون ميآورد که در آن عصاي موسي و خاتم سليمان است. و ديگر اينکه ميفرستد به سوي مردي که تقصير و گناهي براي او شناخته نشده و او را ميکشد، حتي اينکه کسي جرئت نميکند در خانة خود سخني بگويد مبادا ديوار عليه اوخبر دهد (راوي خواسته بگويد: مهدي بسيار مستبد است). و بعد ميگويد: ديني نميماند جز دين محمد و اين برخلاف آيات 14 و 64 سورة مائده است که فرموده کفر و شرک و کفار تا روز قيامت باقي خواهند بود. معلوم ميشود اين راويان از قرآن بياطلاع و يا با قرآن عناد داشتهاند. خبر دويست و سيزدهم، ميگويد: در زمان قائم مؤمنين يکديگر را از مشرق و مغرب ميبينند (اين راويان خبر نداشته که هنوز مهدي نيامده مردم صداي يکديگر را و صورت يکديگر را از شرق و غرب مي بينند و حتي کفار نيز يکديگر را ميبينند و اين امر اختصاص به مؤمنين ندارد. بنابراين اين موضوع ربطي به مهدي ندارد بلکه ببرکت پيشرفت علوم کفار است). خبر دويست و چهاردهم، مکرر اخبار سابقه و مشتمل بر چند دعا است. خدا ما را از شر اهل خرافات و ملت ما را از کتب خرافي نجات دهد. و السلام. تمام شد جلد 52 بحار، و خبري صحيح که مطابق عقل و يا قرآن باشد در آن يافت نشد. مذهبسازان بهتر از اين نميتوانند و توفيق پيدا نکردهاند.
و أمّا جلد 53 بحار باب ما يکون عند ظهوره بروايت المفضل بن عمر آنچه نزد ظهور مهدي ميشود بروايت مفضل بن عمر مجلسي خواسته حجم کتاب خود را زياد کند لذا آمده بعنوان خبر مفضل، اين باب را زياد کرده که تمام اين باب عبارت است از يک خبر طولاني از مفضل که اوّلا مطالب آن، جمله جمله غالباً در بابهاي ديگر آمده است. ثانيا، مفضل لياقت اينکه خبري از او ذکر شود ندارد زيرا علماي رجال شيعه او را غالي و فاسد المذهب خواندهاند. نجاشي گويد: او کوفي فاسد المذهب مضطرب الروايه ميباشد و گفته شده که او به مذهب خطابي بود که امام را خدا و تمام محرمات را حلال ميدانستند و بر او اعتمادي نيست. علامة حلي وممقاني و ديگران همه ذکر کردهاند که او مزخرفگو و خطابي است. او را براي مردم حجت قرار داده، شيعيان چه حقي دارند او را حجت بدانند و يا حجت بخوانند؟!!، آيا قرار دادن حجت از طرف خدا و به جعل او ميباشد و يا خير بدست شيعيان است؟!. خداي تعالي که در سورة نساء آية 165 ميفرمايد: براي مردم حجتي پس از انبياء نيست. و علي -عليه السلام- که ايشان خود را پيرو او ميدانند در خطبة 90 نهجالبلاغه موافق اين آيه ميفرمايد: «تمت بنبينا محمد حجته». يعني، بواسطة پيغمبري محمد -صلى الله عليه وسلم- و يا به آمدن او حجت خدا تمام گرديد و ديگر کسي پس از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- حجت نيست. مجلسي پس از اين باب پرداخته است به باب رجعت، و چون باب رجعت را ديگران از جمله مرحوم عالم رباني آقاي فريد تنکابني شاگرد مرحوم شريعت سنگلجي بطور کافي نوشته و جواب داده است، ديگر ما خودداري ميکنيم و آن را مکرر نميکنيم. جاي بسي تأسف است که چرا ملتها همواره گول خورده و بدنبال فکر و تعقل نرفته و عقل خود را بکار نينداختهاند. مثلاً خدائي که ايشان را غرق نعمت نموده و همه جا حاضر و ناظر و به همه چيز قادر است و خود فرموده: مرا بخوانيد که من از رگ گردن به شما نزديکترم، و فرموده: از من حاجت بخواهيد که من از هر کس به شما مهربانتر و به حال شما آگاهترم. چنين خدايي را گذاشته و از بندة فرضي او حاجت و يا مدد ميطلبند و گويا او را از خدا آگاهتر و مهربانتر و نزديکتر ميدانند؟!! و لذا «يا مهدي أدرکني» ميگويند. گويا شرک به خدا را که آن همه انبياء با آن مبارزه کردند چيز بدي نميدانند. و از طرف ديگر متصديان امور و زمامداراني که از دسترنج آنان نان ميخورند و بايد خيرخواه آنان باشند بعکس همواره آنان را گول زدهاند، و در عوض خيرخواهي، ايشان را در جهل و خرافات نگاه داشتهاند چنانکه پهلوي نيز براي گول زدن ملت خود همواره ميگفت: امام زمان مهدي کمر مرا بسته وچون از اسب به زمين افتادم مهدي مرا گرفته و حفظ نموده است!!. و عدهاي ديگر براي گول زدن دو صفحه 250 و 248 در اصل کتاب که نزد ماست موجود نیست
[1]- الإسراء: 33. یعنی: «و هر كس كه از روى ستم كشته شود، براى ولىّ [دم] او قدرتى مقرر داشتهايم». [2]- يعني: «و شما را نفرات بيشتري کنيم». [3]- «و پيشى گيرندگان كه پيشتازند. اينان مقرّبان [درگاه خداوند] هستند». [4]- كسانيكه ايمان آورده اند و كارهاي شايسته انجام داده اند. [5]- بلي، اين را خميني با جرأت مدعي هست، طوريكه در وصيتنامه خود مي گويد: «من با جرأت مدعي هستم كه ملت ايران و توده ميليوني آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و كوفه و عراق در عهد امير المؤمنين و حسين بن علي صلوات الله وسلامه عليهما ميباشند. آن حجاز كه در عهد رسول الله صلى الله عليه وآله مسلمانان نيز اطاعت از ايشان نميكردند و با بهانه هائي بجبهه نميرفتند كه خداوند تعالى در سورهء توبه با آياتي آنها را توبيخ فرموده و وعدهء عذاب داده است. و آنقدر بايشان دروغ بستند كه بحسب نقل در منبر بآنان نفرين فرمود...». (صحيفهء انقلاب، وصيتنامه سياسي الهى رهبر كبير... آية الله العظمي خميني صفحه 12، چاپ هشتم، بهار 1372، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ايران). (مصحح اين كتاب). [6]- يعني: «هيچکس بار گناه ديگري را عهدهدار نيست».
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|