|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>صفویه > مکاتبات سلاطين عثماني با شاه اسماعيل صفوي
شماره مقاله : 1530 تعداد مشاهده : 575 تاریخ افزودن مقاله : 6/2/1389
|
مکاتبات سلاطين عثماني با شاه اسماعيل صفوي
روي کار آمدن سلسله صفويه در ايران سرآغاز تحولات عميق اجتماعي، سياسي و مذهبي در ايران بود. در قرن دهم هجري شاه اسماعيل صفوي در تبريز تاج گذاري کرد و مذهب رسمي را در ايران شيعه اعلام نمود. در آن زمان اکثريت مردم ايران پيرو مذهب اهل سنت بودند، لذا شاه اسماعيل صفوي براي تغيير مذهب در ايران به خشونت زيادي روي آورد. جنگ هاي مذهبي شاه اسماعيل در ايران بي سابقه بود، به طوري که او هر کس را که حاضر به تغيير مذهبش نمي شد مي کشت. اين اقدامات خشونت بار، موج جابه جايي جمعيت را در ايران به همراه داشت و بر اساس آن بسياري از مردم ايران از کشور خارج شدند و عده زيادي جان خود را از دست دادند، بخشي از مردم نيز تغيير مذهب را پذيرفتند. در کنار اين تحولات قبايل مختلفي از ترک هاي آناتولي که به طور تاريخي پيرو خاندان صفوي بودند از آسياي صغير به ايران مهاجرت کرده و در نقاط مختلف ساکن شدند. اين جابه جايي جمعيت سبب پديد آمدن نگرش هاي اجتماعي و مذهبي جديدي در سرزمين ايران شد. اما در همسايگي غربي ايران دولت قدرتمندي وجود داشت که از مذهب اهل سنت پيروي مي کرد. عثماني ها در آن زمان مشغول جنگ در اروپا بودند، اما به دليل اشتراکات مذهبي با مردم ايران که هنوز اکثريت اهل سنت بودند، نگران پاکسازي مذهبي توسط شاه اسماعيل صفوي در ايران بودند. برخي از سلاطين عثماني سعي کردند با روش هاي ديپلماتيک و نوشتن نامه شاه اسماعيل را از کشتار اهل سنت در ايران برحذر دارند. اما این روش نتيجه بخش نشد و در نهايت در زمان حکومت سلطان سليم جنگ عظيمي در چالدران ميان قواي صفوي و عثماني رخ داد که به شکست شاه اسماعيل صفوي منجر شد. (920 هـ . ق) مجموعه مکاتباتي که ميان شاه اسماعيل صفوي و سلاطين عثماني صورت گرفته است، از جنبه هاي مختلف تاريخي قابل اهميت است. اين مکاتبات نمايانگر تحمیل ارزش هاي افراطي صفويان در ابتداي ظهورشان در ايران است که سبب واکنش کشورهاي همسايه به رعيت کشي و رعيت آزاري آن ها شد. اين اقدامات در دراز مدت مهاجرت هاي گسترده ناشي از ناامني را خصوصا در ميان نخبگان ايران به همراه داشت. مجموعه مکاتبات سلاطين عثماني با شاه اسماعيل صفوي به نامه هاي رسمي بايزيد دوم و سلطان سليم با وي مربوط مي شود که در ذيل به آن پرداخته مي شود.
شاه اسماعيل در آغاز کار خويش، تشيع را مذهب رسمي ايران قرار داد، با آن که بيشتر مردم ايران در آن روزگاران در زمره اهل سنت بودند، با خشونت و شدت عمل بسيار تمام آنان را به قبول تشيع وادار کرد و در اين راه خون هاي فراوان ريخت و خاندان ها بر باد داد. مولف عالم آراي عباسي در اين مورد مي گويد: «به دارالسلطنه ي تبريز رسيده بر تخت سلطنت پادشاهانه تمکن يافت، شعد مذهب حق اثني عشر عليهم السلام ظهور يافت. فراز منابر به خطبه اماميه و القاب ساميه زينت پذير گشته وجوه دنانير به کلمه ي طيبه «لا اله الا الله و محمد رسول الله و علي ولي الله» و اسم سامي آن برگزيده آرايش يافت.» (1) خواند مير در حبيب السير اين مطلب را به شرح زير آورده است: «در اول جلوس همايون فرمان واجب الاذعان شرف نفاذ پيوست که خطباي ممالک آذربايجان خطبه به نام ائمه اثني عشر خوانند و پيش نمازان تمامي بلدان در اقامت صلوه و ساير عبادات رسوم مذموم مبتدعه را منسوخ گردانند. موذنان مساجد و معابد لفظ "اشهد ان عليا ولي الله" داخل کلمات اذان سازند و غازيان عابد و لشکريان مجاهد از هر کس امري مخالف ملت بيضا مشاهده نمايند سرش از تن بيندازند.» (2)
در کتاب «روضه السياحه» در مورد مذهب ايرانيان آمده است: «بر راي فضلاي روزگار و بر ضمير عقلاي نامدار مخفي نخواهدبود که بدو اعلام لواي اسلام تا غايت دولت تيموري و ترکمانيه، ساکنان ايران بر طريقه ي اهل سنت و جماعت بودند،اهل فارس و عراق به مذهب محمد بن ادريس شافعي عمل مي نمودند و سکنه ي خراسان و آذربايجان به طريق ابوحنيفه سلوک مي فرمودند مگر مدينه اي چند که هميشه آن بلاد در گلشن دل رياحين و داد خاندان و لکل قوم هاد مي کاشتند.» (3) ديويد مورگان در اين مورد مي گويد: «به نظر نمي رسد دليلي براي ترديد در اين واقعيت داشته باشيم که اکثريت عظيم مردم ايران در سال 907هـ / 1501م پيرو مذهب سنت بوده اند.»
روابط ايران و عثماني در آغاز دولت صفويان ايران از همان ابتداي حکومت صفويان با عثماني معارضه داشت، مناسبات سياسي اين دو به طور کلي در برخورد نظامي خلاصه مي شود و ارتباط هاي ديپلماسي نيز در همين چارچوب برقرار بوده است. شاه اسماعيل اول پس از اين که در سال 907 هجري قمري، الوند بيگ با يندري آق قويونلو را، در محل شرور نزديک قلعه نخجوان، شکست داد و او را به داخل خاک عثماني راند، شهر تبريز پايتخت اميران ترکمان آق قويونلو را گرفت و در آن جا رسماً بر تخت پادشاهي ايران نشست (دوم رمضان 907ه)، وي درصدد بود تا قدرت محکمي را در مقابل مرزهاي عثماني به وجود آورد، به خصوص که بزودي برخي نواحي کردستان و بين النهرين هم به تصرف ايران درآمد.(4) در مورد علت درگيري هاي ايران و عثماني، ديويد مورگان مي گويد: «علت ريشه اي [اصلي] درگيري ميان اين دو امپراتوري آن بود که بخش کثيري از حاميان آرمان صفويه، متعلق به قبايل ترکمن شرق و مرکز آناتولي بودند که در نزديکي يا درون قلمرو عثماني قرار داشت؛ در نتيجه، امپراتوري عثماني هم نيروي انساني ارزشمند خود را به نفع همسايه اش از دست مي داد و هم وفاداري بسياري از باقي ماندگان نسبت به امپراتوري عثماني قابل اعتماد نبود. بزودي در سال 8ـ907هـ 1502م گروه کثيري از قزلباش ها به جنوب يونان کوچانده شدند تا قادر به آسيب رساندن نباشند.» (5) پطروشفسکي گسترش شيعه را عامل مخالفت عثماني مي داند.(6) و در جاي ديگر علاوه بر مبادره تسنن و تشيع، علت اصلي اختلاف را تسلط بر سرزمين هاي مهم سوق الجيشي مي داند. او در اين مورد مي گويد: «نبرد چالدران و ديگر جنگ هاي عثماني و ايران، در سال هاي پس از آن، در زير پوشش مبارزه تسنن با تشيع انجام گرفت، اما در واقع، مبارزه بر سر سرزمين هاي مهم استراتژيک بود که در سر راه بازرگاني کارواني قرار داشتند. تصرف کشورهاي ماوراء قفقاز و کرانه باختري درياي خزر، يکي از هدف هاي ترکيه بوده و از جمله براي آن بود که ترکيه بر راه بازرگاني ولگا - خزر که به شريان مهم بازرگاني تبديل شده بود، مسلط گردد.»(7) دولت عثماني و دولت صفوي هر دو بر اساس مذهب تشکيل شده بودند و از ابتدا خشم و نفرت و دشمني بر روابط آن ها حکم فرما بود. شاه اسماعيل دولت خود را به کمک قبيله هاي قزلباش تشکيل داد که از آسياي صغير به ايران آمده بودند و طبعاً گروه هاي زيادي از آن ها هم در ديار خود مانده بودند. مـأموراني که مستقيمأ از ايران فرستاده مي شدند، از ميان قزلباش هاي محلي انتخاب و مأمور مي گرديدند و «خليفه»(8) ناميده مي شدند، توده هاي مردم را تحريک مي کردند که گروه گروه به ايران کوچ کنند و نيز پول هايي را به عنوان «نذر» و «صدقه» جمع مي کردند که توسط يک سازمان منظم مخفي به ايران فرستاده مي شد. فعاليت هاي اين مأموران که به اصطلاح امروز «ستون پنجم» دشمن در آن روزگار بودند و کار آن ها «خيانت به وطن» بوده به پايتخت عثماني گزارش داده مي شد، انبوهي اين گزارش ها و دستورهايي که براي تعقيب و مجازات اين مأموران صادر شده نشان مي دهد که عامل مهم دشمني ميان دو دولت عثماني و صفوي که قرن ها ادامه يافت همين تحريکات بود.(9)
نامه شاه اسماعيل به بايزيد دوم شاه اسماعيل در يکي از نامه هاي خود از سلطان عثماني درخواست مي کند که از آمدن طرفداران و فدائيان ترک که براي زيارت به اردبيل مي آيند ممانعتي به عمل نياورد. او در قسمتي از نامه خود مي نويسد: «چون طريقه عدالت و افضال خدام حضرت خلافت پناهي جميع اهل اسلام خصوصاً سالکان مسالک طريقت و مالکان ممالک حقيقت را شامل مي باشد متوقع و مسئول که مريدان و معتقدان اين خاندان را که داعيه توجه زيارت اين دودمان باشد مجاز فرمايند. ملوک و حکام اقطار و مستحفظان حدود و امصار را فرمان شود که مطلقاً مانع آن گروه نگردند که هر کس که متوجه اين جانب گشته به مطلوب اخروي فائز گشته موجب کثرت دعوات و مستوجت مزيد جاه و جلال و مستلزم تضاعف رزانت خلافت و افضال شود. ان شاءالله تعالي»(10) سلطان عثماني منع خروج زائران را، فرار از سربازي تلقي مي نمايد نه زيارت آن خاندان در قسمتي از نامه خود به شاه اسماعيل مي نويسد: «... چون اشارت شريف در رسيد، حکم فرموديم که هر فردي از اين طبقه در وقتي که داعيه ي زيارت اوليا الله نمايند بر سبيل باز آمدن، هيچ احدي مانع و دافع نگردد، تا طريقه محبت چنان چه دل خواه طرفين و مقصود حانبين است مامور و دائر گردد و رشته ي محبت لاينقطع غير منقطع شود...» (11) استقرار مذهب تشيع و رسمي شدن آن در کشور ايران موجب گرديد، جمعي از پيروان مذهب تسنن از ايران مهاجرت نمايند. از طرفي ذکر تعديات شاه اسماعيل و مريدان وي نسبت به آن ها، پادشاه عثماني را وادار نمود دو نامه، يکي نامه ي شاد باش و ديگري نامه اي ناظر به نصيحت و خود داري از تعدي نسبت به اهل تسنن براي شاه اسماعيل ارسال نمايد، ضمنا سفير خود را آگاه کرد، چنان چه به صحت اخبار مذکور اطلاع يافت، نامه ي دوم را نيز تسليم شاه ايران نمايد. (12) نظر به اين که محمد چاوش بالابان هنگام ورود به ايران، از صحت اخبار مطلع شد، هر دو نامه را تقديم شاه اسماعيل نمود. سلطان بايزيد در نامه ي دوم خود چنين نوشته بود: «جناب امارت مآب حکومت نصاب سيادت انتساب، مبارز السلطنه و الحکومه صاحب الفتح الجزيل ابن السلطان حيدر الصفوي امير اسماعيل اسس الله بنيان عدله و افضاله الي يوم الدين را که مقام فرزند ارجمند اين ولاء و موسس اساس سلطنت والا و سر سلسله دولت اعلي و جانشين کي خسرو و داراست، اولا به سلام سلامت انجام همايون ما مفتخر ساخته، ثانيا ابواب گله بل شکايت گشوده اظهار مي نمايم. بعد از اين که آن فرزند عالي مقام به عزم کشيدن انتقام پدر حيدر، از گيلانات خروج کرد و با فرخ يسار شروانشاه جنگيد و به ياري بخت بر او ظفر يافت و به سزا رسانيد. ...چون اين خبر شادي اثر تشنيف ساز صماخ مسرت گرديد و بشارت نامه اي نيز از آن جناب نرسيد، لازم آمد که فتوحات پي در پي آن سيادت مآب، شهادت نصاب را تبريک و تهنيت گفته در طريقه اخلاص کيشي و مودت گستري تقدم بجويم و در اين ضمن وصاياي بي غرضانه هم بگوش هوش آن نتيجه خانواده ولايت رسانيده، نظر دقت با فطانت آن امارت مآب را در باب تعميق مضار چند مسئله منعطف سازيم. اولاًـ در اکثار و اسراف در قتل که باعث کوتاهي عمر و سبب بدنامي ابدي و در شرع و عقل غير ممدوح است، تابع هواي نفس جواني نشده اجتناب فرمايند، البته شنيده ايد که نام حجاج و چنگيز و تيمور را اعالي و اداني به چه عنوان به زبان آورده و مي آورند. ثانياًـ لازم نيست که ترويج و تعميم يک طريقه مخالف عامه مسلمين را از براي پيشرفت امور سلطنت سه روزه دنيا آلت قرار داده در ميان امت خيرالبشر تفرقه بيندازند. ثالثاًـ قبور و مساجد و تکايا و زوايا و ساير آثار سلاطين و امرا وعلماي سالفين و سابقين را نگذارند که بعضي نادان هاي صوفيه به اغوا و اغراي انبوهي از مغرضين، که مي خواهند موقوفات آن ها را ملک قرار داده غصب کنند، خراب نمايند... رابعاً ـ استمالت به عدل و انصاف در قلوب اهالي مؤثرتر از اظهار بطش و شدت و خونريزيست. بهتر اين است که در هر امر مساوات و عدالت و حريت مشروعه اهالي براي آن امارت مآب پيشه گشته، مرغ قلوب اهالي را به دام صدق نيت و حسن سلوک شکار کرده کسي را نرنجانند... ... پس چرا عاقل کند کاري که باز آرد پشيماني؟! مملکت پادشاه مي خواهد، پادشاه مملکت و رعيت و اين هر دو به عدالت معمور و مرفه مي شود. پادشاه با دين و مذهب که از امور معنويه و اخرويه است، چه کار دارد. اگر آن سيادت مآب نصايح مشفقانه اين جانب را اصغاء و قبول فرمايند، شکي نيست که هميشه دولت ابد مدت عثماني را ظهير و معين امارت و حکومت آن ولا يافته عند الاقتضا معاونت فعليه هم خواهند ديد و ما علينا الا البلاغ» (13)
مکاتبات سه گانه سليم با اسماعيل
نامه اول سلطان سليم: «...از طريق تعدي، امارت بلاد شرقي را متصدي گشتي و از کنج مذلت فرمانبري به صفه با حشمت فرمانفرمايي قدم نهادي ابواب ظلم و بيداد را بر روي مسلمانان باز کرده، زندقه و الحاد را به يک ديگر ازدواج و امتزاج دادي و اشاعت فتنه و فساد را شعار و رثار خود ساخته علم هاي ستمکاري بر افراشتي وفرمانروايي را بر حسب دواعي هواي نفس و رغبات طبيعت حل قيود شريعت و اطلاق از نواميش ملت پنداشتي. مقابح و افعال و مساوي احوالت چون اباحت فروج محرمه و اراقت دماء مکرمه و تخريب مساجد و منابر و احراق مراقد و مقابر و اهانت علما و سادات و القاء مصاحف کريمه در قاذورات و سب شيخين کريمين (رض) همه به حدود تواتر پيوست. ائمه دين و علماء مهترين رضوان الله عليهم اجمعين کفر و ارتداد تو را با انباع و اشياعت که موجبش قتل است و سبي علي رؤس الشهاد متفق الکلام والاقلام با سرهم فتوا دادند. (14) ...ان شاءالله تعالي الاعز عرصه آن مملکت که از روي تغلب به دست تصرف افتاده است عن قريب مخيم اردوي عساکر نصرت مآثر خواهد شد.مدتي است از غايت سبکساري، سوداي سرداري در سر داري و از فرط خود رايي دعواي جهانگيري و کشور گشايي بر زبان آری. چون مردي به ميدان مردان درآي . که هر چه نهاده پرده تقدير است، به ظهور آيد، و الامر يومئذلله (15) والسلام علي من اتبع الهدي.» (16)
نامه دوم سلطان سليم سلطان سليم دو تن از سرداران ترک به نام قراچه پاشا و علي بيگ ميخال او غلو را با فرحشاد بيگ بايندري، که به خدمت او پيوسته بود، مأمور کرد که براي کسب خبر از حرکت سپاه ايران پيشاپيش اردو حرکت کنند. سپس نامه عتاب آميز ديگري به شاه اسماعيل نوشت و توسط يکي از جاسوسان شاه که دستگير شده بود، به ايران فرستاد. (17)
متن نامه دوم سلطان سليم به شاه اسماعيل: «انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم الا تعلو علي و اتوني مسلمين»(18) و صلي الله علي خير خلقه محمد و آله و صحبه اجمعين «هذا کتاب انزلناه مبارک فاتبعوه واتقوا لعلکم ترحمون» (19) ...به موجب الدين نصيحه اگر روي نياز به قبله اقبال و کعبه آمال آستان ملايک آشيان ما که محال رحال رجال است آوردي و دست تعدي از سر زيردستان که پايمال ظلم و طغيان گشته اند کوتاه کردي و خود را در سلک التائب من الذنب کمن لا ذنب له منسلک گردانيدي و در مذهب و ملت تبعيت سنت سنيه حنفيه محمديه عليه الصلوه و التحيه و آله الطاهرين و اصحابه المهتدين رضوان الله عليهم اجمعين که اصحابي کالنجوم با يهم اقتديتم اهتديتم کردي و آن بلاد را به سرها مضافات و متعلقات ممالک محروسه عثمانيه شمردي هر آينه عنايت پادشاهي و عاطفت شاهنشاهي ما شامل حال تو گردد... (22) سلطان سليم، براي آنکه شاه اسماعيل را به جنگ برانگيزد، نامه ديگري به زبان ترکي براي وي فرستاد و او را فقط اسماعيل بهادر خطاب کرد و چون پادشاه صفوي به نامه هاي او جوابي نداده و سرداران قزلباش نيز به فرمان وي از جلو سپاه عثماني عقب نشسته بودند، خرقه و عصا، مسواک، تسبيح و کشکولي نيز به نامه خود همراه کرد.منظورش از فرستادن اين اشياء ان بود که عقب نشيني و احتراز از جنگ شايسته دليران و مردان بي باک نيست. بهتر آن است که به جاي شمشير، خوقه و کشکول و سبحه و عصا برگيرد و مانند نياکان به کار درويشي و صوفيگيري مشغول شود. (23)
متن ترجمه نامه سوم سلطان سليم به شاه اسماعيل: «اسماعيل بهادر اصلح الله شأنه در وصول مثال لازم الامتثال واضح گردد که چون بحد تواتر رسيد که براي هتک پرده اسلام و هدم شريعت سيد الانام عليه الصلوه و السلام قيام تام نموده اي لهذا ائمه و علما کثرهم الله امثالهم الي يوم الجزاءبا سرهم فتوي دادند که بواسطه اظفار خنجر و تبغ آبدار حک کردن نقطه طينت مضرت نهادت که مرکز دايره فتنه و فساد است از صفحه روزگار بکافه مسلمين عموماً و بسلاطين اولي الامر و بخواقين ذوي القدر خصوصاً از جمله واجبات است.بنابراين محض از براي احياي مراسم دين محمدي و اقامت ناموس شرايع احمدي، با لشکر بيشمار دشمن شکار، بفصد تو به بلاد شرقي توجه همايون نموده و در مضمون شريف نامه هاي سابق که چند ماه پيش از اين فرستاده شد فرموده بودم هنگامي که نواحي و اراضي که از جهه شاهي در تصرف توست بظل ظليل رايات فتح آيات من مستعد گردد، اگر مردي به ميدان بيا، که مشيت و ارادت حق سبحانه و تعالي بهر چه تعلق گرفته بظهور بيايد.غرض از اين اخبار اين بود که چند ماه قبل ازين تو نيز متنبه شده در تدارک اقدام نمايي و درآينده بهانه نياوري و نگويي که غافل بودم و ايام مساعد نشد که تمام اهالي حوزه حکومت خود را جمع نمايم... «...حاليا سببش دانسته شد که چرا به اين شدت انزوا در زاويه اي خمول گزيده و بدين درجه اختفا کرده اي؛همانا که اين رعب و هراس از کثرت لشکر ظفر استيناس بر تو مستولي شده است.اگر اين احتمال باعث شد محض مصلحت ازاله اين معني اينک چهل هزار لشکر نامدار از اردوي ظفر شعار جدا کرده فرموديم که فيمابين سيواس و قيصريه در اردوي جداگانه بمانند.براي دشمن ارخاي فنان و توسيع دايره ميدان بيشتر ازين نمي شود. اگر در طينت تو في الجمله شمه اي از غيرت حميت باشد البته به ميدان جنگ ما آمده با لشکر من مقابله خواهي کرد تا در ازل هر چه مقدر است در معرض بروز جلوه گر گردد. ان شاءالله تعالي. والسلام علي من اتبع الهدي. حرره في اواخر اولي الجمادين سنه 920 به يورت ارزنجان.» (24)
متن نامه ي شاه اسماعيل «سلامي که به محتب مشحون و پيامي که به مودت مقرون باشد به حضرت جنت خضرت اسلام پناه سلطنت دسنگاه، المنظور با نظار الملک الاله، مبارز الدوله و السلطنه و الدنيا و الدين سلطان سليم شاه ايده الله بالدوله الابديه و ادامه بالسعاده السرمديه متحف و مهدي داشته آرزومند شناسند. بعد هذا مکاتيب شريفه مره بعد اخري به درجه الشيء لايثني الاوقد يثلث رسيده مضامين آن چون به عداوت مشعر و مبني از جرات و جلادت بود از آ« حظ بسيار نمود. لکن مبدا و منشا آن ندانستيم که چيست در زمان والد جنت مکانش انار الله برهانه که نهضت همايون ما به سبب گستاخي علاءالدوله ذوالقدر به مرز و بوم روم واقع شده از جانبين به جز دوستي و يک جهتي چيزي ديگر نشد و آن حضرت نيز در آن وقت که والي طربزون بودند اظهار يک جهتي مي کردند، حالا باعث کدورت معلوم نگشته چون به اقتضاء سلطنت به اين خصوص عازم گشته اند، سهل باشد. نظم: ستيزه به جايي رساند سخن که ويران کند خانمان کهن غرض ما از تغافل آن صوب دو چيز بود: يکي آن که اکثر سکنه آن ديار مريدان اجداد علي تبار مااند رحمهم الله الملک الغفار. دوم آن که محبت ما به آن خاندان غزا عنوان قديم است و نمي خواستيم که شورشي چون عهد تيموريان به آن سرزمين طاري شود (25) و هنوز نمي خواهيم و به اين قدرها نمي رنجيم و چرا برنجيم. خصومت سلاطين رسم قديم است. عروس ملک کسي در کنار گيرد تنگ که بوسه بر لب شمشير آبدار دهد اما کلمات نامناست وجهي ندارد و همانا آن قول و افکار منشيان بَرَشي (26) و محرومان ترياکي که از قلت نشاه از سر دماغ خشکي نوشته فرستادند و اين همه توقف نيز خالي از ضرورتي نبوده مي پنداريم. بنابر آن حقه ذهبي مملو از کيفيت خاصه مختوم به مهر همايون مصحوب دارند، قدوه المقربين شاه قولي آقاي بوي نوکر رزقت سلاقته ارسال رفت تا اگر لازم باشد به کار داشته به زودي در رسند تا به عون الهي آن چه در پرده ي تقدير مکنون است صورت پذير گردد. فاما فکري بر اصل کرده و به سخن هر کسي مقيد نشده انديشه بر اصل نمايند که پشيماني آخر مفيد نمي شود. و ما در وقت تحرير اين نامه به شکار حدود صفاهان بوديم. در حال به تدارک مقابله مشغول گشته از سر دوستي جواب فرستاديم به هر نوع که مي خواهند عمل کنند. بس تجربه کرديم در اين دير مکافات با آل علي هر که در افتاد بر افتاد و مزبور را نرنجانيده راه دهند که «ولاتزر وازره وزر اخري» (27) و چون کار به جنگ انجامد تاخير و تراخي را جايز ندارند. اما از راه عاقبت انديشي در آيند والسلام.» (28)
نامه ي چهارم سليم ترجمه ي متن چهارمين نامه سلطان سليم به شاه اسماعيل «اسماعيل بهادر اصلح الله شانه، هنگامي که توقيع رفيع جهان مطاع و حکم شريف واجب الاتباع به تو واصل شود، بايد بداني که مکتوب تو به درگاه سعادت دستگاه من رسيده، پس از اداي کلمات جسارت آميز، نوشته اي: چيزي که مايه ازدياد جرات است ارسال داشتيم که در عزيمت مسارعت نموده، ما را از انتظار برهانيد. ما به نيروي جرات از راه دور با لشکر بيکران و رايات فتح آيات نصرت نشان، پس از طي مراحل و منازل به مملکت تو داخل شده ايم، در آيين سلاطين اولي الامر و مذهب خواقين ذوي القدر، مملکت در حکم زن ايشان است و کسي را که از مردي حصه اي و از فتوت بهره اي، بلکه در دل في الجمله زهره اي باشد. قطعا راضي نمي شود که ديگري به ناموس او تعرض کند. مع هذا اکنون روزها مي گذرد که عساکر نصرت ماثر من به مملکت تو در آمده اند، ولي از تو هيچ گونه نام و نشاني پيدا و از وجودت اثري هويدا نيست و چنان مستور الحال به سر مي بري که حيات و مماتت يکسان است. از اين ننگ تا جاودان مهتران بگويند با نامور لشکران «ظاهر حال گواهي مي دهد که اکتساب جرات عارضي براي که لازم است، تا امروز از جانب تو عملي به ظهور نيامده است که از آن مردي و جلادت استنباط شود، عمل تو ثمره ي مکر و حيله ي توست و شک نيست که اين جرات عارضي، اثر تلبيس و تدليس و لاغيره، دواي دردي که تو به آن مبتلا هستي معلوم است و براي تحصيل قوت قلب آن را استعمال مي کني. حال نيز همان دارويي را که بارها تجربه کرده اي به کار بر تا مگر در دلت اندک جراتي پديد آيد. «ما نيز براي ازاله ي ضعف قلب تو چهل هزار تن از لشکريان ظفر رهبر خود جدا کرده ميان قيصريه و سيواس گذاشته ايم و درباره ي خصم پيش از اين مروت و مردي ميسر نيست. اگر من بعد باز برقرار وضع سابق در کنج زاويه ي رعب و هراس منزوي گردي،نام مردي بر تو گذاشتن حرام است و بهتر خواهد بود که به جاي مغفر، معجر و به جاي زره، چادر اختيار کني و از سوداي سرداري سپهسالاري بگذري، ز تو اين کار برنايد، تو با اين کار برنايي، والسلام علي من اتبع الهدي (29) تحريرا في اواخر شهر جمادي الاخره، سنه عشرين و تسع ماه» (30)
در همين احوال پيامي از شاه اسماعيل رسيد که سليم را در جلگه ي چالدران به جنگ فرا خوانده بود و سلطان سليم بدون درنگ دستور حرکت به سوي چالدران را صادر کرد و در شب دوم رجت 920 هـ / 23 اوت 1514 م به تپه اي رسيد که از غرب بر دشت چالدران مسلط بود. سلطان سليم تصميم گرفت شبانه سپاه خويش را آرايش دهد و سحرگاه حمله را آغاز نمايد. به اين ترتيت، صبح روز چهارشنبه دوم رجب 920 هجري سراسر تپه غربي دشت چالدران از سپاه يک صد و بيست هزار نفري عثماني براي جنگ آرايش يافت، و جنگي رخ داد که به شکست شاه اسماعيل صفوي ختم شد.
_____________________________ 1. منشی، اسکندربیک: عالم آرای عباسی، ج 1 ص 28، نیز ر . ک: قزوینی: فوائد الصفویه، ص 7؛ مورگان: ایران در قرون وسطی، ص 150؛ بروان: تاریخ ادبی ایران ج 4، ص 17؛ صفا: تاریخ ادبیان در ایران، ج 1/5، ص 157؛ میر احمدی، دین و دولت، ص 51. 2. خواندمیر، حبیت السیر، ج 4 ص 467، نیز ر . ک: شیروانی: ریاض السیاحه، ص 40، کروسینسکی، تادیوسی یودا، سفرنامه ی کروسینسکی، تصحیح مریم میر احمدی، چاپ اول تهران، 1363، ص 23. 3. شیروانی، میرزا زین العابدین، روضه السیاحه، ص 23. 4. سرور: تاریخ شاه اسماعیل،؛ ص 47؛ میراحمدی: تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص 174. 5. مورگان، ایران در قرون وسطی، ص 156. 6. پطروشفسکی، اسلام در ایران، ص 397. 7. پطروشفسکی، تاریخ ایران، صص 90 و 95. 8. عنوان نمایندگان صفوی، در عثمانی یا رهبر قرلباش های مستقر در آسیای صغیر. 9. ریاحی: سفارتنامه های ایران، ص 31؛ صفا: تاریخ ادبیان ایران، ج 5، بخش 1، ص 44. 10. نوایی، شاه اسماعیل صفوی، ص 55، نیز ر . ک به: فریدون بیک، منشات السلاطین، ص 345؛ براون، تاریخ ادبیان ایران، ص 54. 11. نوایی، شاه اسماعیل صفوی، مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی، صص 58-57، نیز ر . ک: شیبانی، مجیرالدین: مقاله ی «سیاست صلح و دوستی شاه اسماعیل با امپراتوری عثمانی»، مجله بررسی های تاریخی، سال سوم، شما ره 5، تهران، 1347، ص 232. 12. بیانی، خان بابا، تاریخ نظامی ایران در دوره ی صفویه، ستاد بزرگ ارتشتاران، اول، تهران، 1353، ص 165. 13. شیبانی، مقاله «سیاست صلح و دوستی شاه اسماعیل صفوی با امپراتوری عثمانی»، صص 236-233، نیز ر . ک: فلسفی، چند مقاله ی تاریخی، صص 8-5؛ تاج بخش، تاریخ صفویه، صص 75-72. 14. شیخ الاسلام دولت عثمانی، فتوا داده بود که ثواب کشتن یک ایرانی شیعه، با ثواب کشتن هفتاد مسیحی برابر است. 15. سوره انفطار آیه 19. 16. سوره طه آیه 47. 17. فلسفی، چند مقاله تاریخی و ادبی، ص 37. 18. سوره نمل آیات 31-30. 19. سوره انعام آیه 156. 20. سوره اسراء آیه 16 21. سوره رعد آیه 18 22. فریدون بیک، منشات الاسلاطین، ج 1، صص 383-382؛ نیز ر . ک: نوایی، شاه اسماعیل، صص 161-157؛ ثابتیان، اسناد و نامه های تاریخی، صص 114-112؛ فلسفی، چند مقاله، صص 40-37. 23. فلفسی: چند مقاله تاریخی، ص 42؛ نیز ر . ک: بروان، تاریخ ادبیان، ج 4، ص 60. 24. فریدون بیک: منشات الاسلاطین، ج 1، صص 384-383؛ نیز ر . ک: نوایی، شاه اسماعیل صفوی، صص 166-165، فلسفی، چند مقاله تاریخی، صص 43-42. 25. کنایه به شکست بایزید اول و اسارت او به دست تیمور که از ایران به عثمانی حمله کرده بود. 26. بَرَش معجونی است مکیف و مقوی که از افیون و بعضی مخدرات درست می کنند. (دهخدا، زیر واژه بَرَس). 27. سوره انعام آیه 164. 28. فریدون بیک: منشات الاسلاطین، ج 1، صص 385-384؛ نیز ر . ک: ثابتیان، اسناد و نامه های تاریخی، صص 116-115؛ نوایی، شاه اسماعیل، صص 169-167، فلسفی، چند مقاله، صص 4-13، تاج بخش، تاریخ صفویه، صص 97-96. 29. سوره طه آیه 49. 30. فریدون بیک: منشات، ص 385؛ نیز ر . ک: نوایی، شاه اسماعیل، ص 174؛ فلسفی، چند مقاله، ص 88؛ ولایتی، تاریخ روابط خارجی، ص 157.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|