|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>اشخاص>شعیب علیه السلام
شماره مقاله : 1525 تعداد مشاهده : 367 تاریخ افزودن مقاله : 6/2/1389
|
شعیب علیه السلام
محمد احمد جاد المولي ترجمه: صلاح الدين توحيدي
اهل مَدیَن[1] از اعراب بودند و در سرزمین مَعان در حوالی شام ساکن بودند. آنان به خداوند کفر میورزیدند و برایش شریک قایل میشدند آنگاهکه بیشهی پر درخت و پر شاخ و برگی را به جای خدا پرستش میکردند و از اشیاء و کالاهای مردم میکاستند و بهای آن را کامل نمیپرداختند و هنگامیکه کالایی را از دیگران میگرفتند با وزن تمام میگرفتند و چون چیزی را به آنها میفروختند، از وزن آن میکاستند. خداوند شعیب را به عنوان پیامبر، در میان آنها برگزید و او را با معجزات و دلایل آشکار تایید و پشتیبانی نمود و شعیب قومش را به عبادت خداوند یگانه دعوت فرمود و به عدل و داد امر نمود و از سرانجام ظلم و ستم برحذر داشت و نعمتهای خداوند را به یاد آنان آورد، آنگاهکه بعد از آنکه کم و معدود بودند، بر تعدادشان افزود و پس از فقر به آنان ثروت عطا نموده و سپس آنان را در صورت عدم پیروی از راهنماییها و ارشاداتش از عذاب و نقمت الهی بیم داد. آنان سخنان شعیب را به استهزاء گرفتند، او را مسخره کرده، به او طعنه زدند و گفتند: ای شعیب! آیا نمازت به تو امر میکند که ما را به پرستش غیر از آنچه نیاکان و پیشینیان ما پرستش میکردند، فرا بخوانی و ما را از داد و ستد با مردم آنگونه که دوست داربم و آرزو میکنیم، بازداری و از ما بخواهی آنچه را که با آن بزرگ شده و عادت نمودهایم، رها کنیم در حالیکه ما تمام اموال و دارایی خود را از این شیوه به دست آوردهایم؟! تو با این خرد برتر، رای قوی و علم زیاد، چگونه ما را از دینی که به آن انس گرفتهایم و شریعتی که به ارث بردهایم، نهی میکنی؟! اما شعیب در مقابل آنها خشونت و تندیای به خرج نداد، بلکه در جدال با آنها لطف و مهربانی پیشه کرد و ترجیح داد که دل و میل آنها را با نرمی و مدارا و دلسوزی به سوی خود جذب کند و پیوند خویشاوندی بین خود و آنها را به یادشان آورد، زیرا این یادآوری، در اینکه افراد پند و اندرز را بپذیرند و به نظر ناصح تسلیم شوند و رغبت و علاقهی بیثشری به خوبی و سود و نیکی پیدا کنند، رساتر و موثرتر است و شعیب، وقتی که احساس کرد که قوم به او تمایلی پیدا کردهاند و گمان نمود که آمادهی گوش دادن به سخنان او هستند، برایشان بیان نمود که چون خداوند حجتش را بر او آشکار نموده و نعمتهای زیادی را به او بخشیده است، نمیتواند شیوه و روش قوم را در پیش گیرد و در گمراهی آنها فرو رود و در وحی الهی کوتاهی ورزد و در انجام تکالیفش سستی به خرج دهد و سپس به آنان اعلان نمود که خداوند برای هدایت مردم به او وحی نموده و برای بیان حق، نزد آنان فرستاده شده و به او از طرف خداوند رحمت داده شده و به راهی هدایت شده است که قوم به طرف آن هدایت نشدهاند و اینکه وی آنها را به پیروی از دعوت خود مجبور نمیکند، علامت آن نیست که از عمل به این دعوتی که او برای آن برگزیده شده، دست برداشته و در آن سستی به خرج میدهد و چیزی از آنان نمیخواهد که برای خود نپسندد و او، همان کسی است که میان آنان به داشتن هوش زباد مشهور و به خردمندی شناخته شده است و از طرف دیگر، او در عوض هدایت و راهنمایی قوم، از آنان اجر و پاداشی نمیخواهد، بلکه تا حد توان درصدد اصلاح امور آنان است و شایسته است که قوم از چنین شخصی تبعیت نمایند و دنبالهرو راه او باشند و خود او در دعوتش، به دنبال قصد و غرضی شخصی و منافعی خصوصی نباشد. اما شعیب احساس نمود که قوم از پند و اندرز او گریزان و متنفرند و به مخالفت با او تمایل دارند، در حالیکه او هیچگونه شبههای برای آنان باقی نگذاشته و هیچ حجت و دلیلی را ترک ننموده است و گمان نمود که آنان تنها به علت بیانصافی، حسد، کینه و تکبر از دعوتش روی برمیگردانند و از او پیروی نمیکنند، پس آنان را بازداشت از اینکه این عوامل باعث رویگردانی آنان از او و در نتیجه تمایل آنان به دوری از دعوت او گردد و آنان را از خشم و عذاب خداوند ترساند و برای آنان بیان نمود که ارتکاب گناه و معصیت، مانع آن نمیشود که به خداوند ایمان آورده، به سوی او توبه و بازگشت نمایند تا از عذاب نجات یابند و از عقاب برهند. و چون شعیب فساد اعتقاد آنان را آشکار و سرانجام ظلم و ستم آنان را برایشان بیان و سخنانش را با حجتهای رسا و نشانههای آشکار تایید نمود، قوم، دست به فریب و حیله در گفتار زدند و دلیل و حجت شعیب را با ناسزاگویی جواب دادند و به او گفتند: ما بسیاری از سخنان تو را درک نمیکنیم زبرا سخنان تو راهی به دلهای ما و دربچهای به عقلهای ما نمیگشاید؛ پس، از تحریک کسانی که دارای عزت و قدرت هستند، دست بردار در حالی که تو آدمی ذلیل و آسیبپذیر هستی و چیزی جز قدر و ارزش طایفه و حرمت قبیلهات ما را از اذیت و آزار رساندن به تو باز نمیدارد. اما شعیب در مقابل عزت آنان سر فرود نیاورد و در مقابل قدرتشان از خود ضعف نشان نداد، بلکه باطل آنها را با حق خود دفع و دروغ آنان را با دلایل آشکار محو مینمود و به یاری و کمک پروردگار، احساس عزت و قدرت و افتخار میکرد و برای آنان آشکار نمود که قوم و قبیلهاش، در مقابل پروردگاری که به آنان عزت و قدرتشان را عطا نموده است، ارزش و قدرتی ندارند و نمیتوانند مدافع او باشند و گفت: چرا به خاطر رعایت حق خداوند و اطاعت از او، من را به حال خود رها نمیکنید؟ زیرا که آن، از این که مرا به خاطر منزلت قوم و عزت قبیلهام مراعات کنید بالاتر و برتر است. تهدیدات قوم باعث تضعیف قوت شعیب نگشت و در عزم راسخ او خللی ایجاد نکرد، بلکه باعث شد که شعیب قومش را فرا بخواند که از هر قدرتی که دارند برای آسیب رساندن به او کوتاهی نورزند و به آنان اعلان نمود که او از هیچ کوشش در راه دعوتش و رسیدن به هدفش فروگذار نیست، زبرا او کاملاً به یاری و کمک پروردگار اطمینان دارد و میداند که سرانجام خوبی نزد او دارد و خداوند به تمام آنچه که قوم انجام میدهند، دانا و آگاه است. شعیب در دعوتش به سوی خداوند پایداری مینمود و با پشتکار آن را انجام میداد و در نتیجه، گوشهایی شنوا و دلهایی آگاه در میان تعدادی از افراد قومش یافت و تعداد کمی به او ایمان آوردند. از اینرو قوم دچار هراس و اضطراب شدند و ترسیدند که کارش بالا بگیرد، قدرتش بیشتر شود، دینش گسترش یابد و پیروانش زباد شوند؛ پس او و ایمان آورندگان به او را تهدید نمودند که اگر از دینشان دست برندارند و به آیین نیاکانشان باز نگردند، آنان را از شهرشان بیرون خواهند راند، اما شعیب به آنان خبر داد که پیروانش دارای چنان ایمانی هستند که دل و احساس و درونشان را تحت سلطهی خود قرار داده و با روح و روان آنان مخلوط گشته است و هرگز به باتلاق پستیها باز نمیگردند، مگر با اکراه و هرگز به میل و ارادهی خود از عبادت خداوند دست برنمیدارند، زیرا که آنها روح و روانی چنان یافتهاند که از ارتکاب به گناه -پس از آن که خداوند آنان را از ارتکاب به آن نجات داده - متنفرند و از بازگشت به وادی گمراهی -پس از آن که خداوند آنان را از آن خارج نموده - سر باز میزنند. و چون شعیب از هدایت آنان به سوی حق نا امید گشت و اصرار آنها بر کفر بر او آشکار شد، از خداوند خواست که او را بر قومش پیروز بگرداند و آنان را به خاطر کفر و لجاجتشان مجازات نماید و ملتمسانه تقاضا نمود که هرچه زودتر عذابی را که قوم مستحق آن هستند، بر آنها فرود بیاورد؛ اما قوم که از حق و حقیقت گریزان و به دنیاطلبی روی آورده بودند و کوچکترین توجهی به قضا و قدر پنهان الهی برای خود نمیکردند، به آنگروه که ایمان آورده و از نظر آنان ضعیف و ناچیز بودند، روی آوردند و آنان را از ضرر و زبان در صورت دست کشیدن از ظلم و ستم بر سایر مردم و انجام معاملهی عادلانه با آنان ترساندند و به نابودی در صورت درستکاری در وزن کردن اجناس، تهدید کردند و از فقر و تنگدستی در صورت عدم فساد در زمین و بیارزش نشمردن کالاهای مردم، بیم دادند. سپس بر شعیب حمله آوردند و او را به دروغگویی و سحر و فریب و چشمبندی متهم کردند و او را به مبارزه فرا خواندند که اگر راست میگوید قطعهای از آسمان را بر سر آنان فرود آورد و یا این که عذاب را بر آنها نازل نماید. خداوند دعای شعیب را مستجاب نمود و با نصرت خود او را یاری و پشتیبانی کرد و قوم را به گرمای شدید مبتلا نمود تا حدی که هیچ آبی، تشنگی آنها را برطرف نمیکرد و هیچ سایهای مانع شدت گرما نمیشد و خانهها و سردابها نیز گرما را از آنان بازنمیداشت و آنان با شتاب از خانههای خود خارج شده، به بیرون از شهر فرار کردند. اما آنان از قضا و قدر الهی به قضا و قدر الهی فرار میکردند در بیرون خانهها، ابرهای زیادی را بالای سر خود یافتند و گمان نمودند که آنها مانع تابش خورشید و دافع گرما هستند و از اینرو در زیر آنها گرد آمدند تا در سایهی آنها بیاسایند و از رنج گرما در امان بمانند. پس چون تعداد آنها کامل گشت و همگی زیر آن ابرها گرد آمدند، شرارهها و شهابهایی از آن ابرها بر آنان باربدن گرفت و صدای بسیار بلندی از آسمان برخاست به گونهای که احساس میکردند که زمین زیر پاهای آنها میلرزید و هول و هراس آنچه که دیدند آنان را فرا گرفت و هنوز به خود نیامده بودند و نمیدانستند که چه بر سرشان آمده است که روح از جسدهای آنها بیرون آمد و همگی هلاک گردیدند. شعیب آنچه را که بر سر قوم آمد، بدید و از آنها روی برگرداند در حالی که آن حادثه او را ناراحت و اندوهگین کرده بود، اما چون به یاد میآورد که آن قوم چگونه به خدا کفر میورزیدند و سخنان او را به باد استهزا میگرفتند و ایمان آورندگان به او را مسخره و با پند و اندرزهای او مخالفت میکردند، از ناراحتی و افسوس او کاسته میشد و در نهایت از آنان روی برگرداند {و گفت: ای قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ نمودم و شما را پند و اندرز دادم، پس چگونه بر قوم کافران تأسف و افسوس بخورم؟!}[2].
[1] مدین، شهری است در کنار دریای سرخ به موازات تبوک. [2] اعراف؛ 93.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|