|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>امام ابوحنیفه > عقاید امام ابوحنیفه رحمه الله
شماره مقاله : 1454 تعداد مشاهده : 523 تاریخ افزودن مقاله : 27/1/1389
|
عقاید امام ابوحنیفه رحمه الله
محمد بن عبدالرحمن الخمیس
أ- عقیده امام ابوحنیفه درباره توحید:
اولاً: عقیده ایشان درباره یکتاپرستی خداوند و شیوه توسل شرعی و درست و باطل بودن توسل غیر شرعی و نادرست. 1- ابوحنیفه میگوید: (برای هیچ شخصی جایز نیست که برای خواستن از خداوند به غیر خدا توسل جوید، بلکه باید از ذات اقدس الهی بخواهد و دعایی که به آن اجازه داده شده و انسان به انجام آن مأمور گردیده این دعایی است که از این فرموده خداوند استنباط میشود: (و بهترین و زیباترین نامها فقط شایسته خداوند است، پس به این نامها او را بخوانید و از کسانی که در نامهای خدا دچار انحراف و سرگردانی میشوند، دوری کنید و آنها را ترک نمایید، به زودی سزا و کیفر اعمالشان را خواهند دید...)[1] (اعراف/180) 2- ابوحنیفه میگوید: (مکروه است شخص دعا کننده بگوید، خدایا از تو خواهان و خواستارم به حقّانیت فلان شخص یا به حقّانیت پیامبران و فرستادگانت یا به حق خانه کعبه یا به حق مشعر الحرام).[2] 3- ابوحنیفه میگوید: (برای هیچ شخصی جایز نیست که برای خواستن از خداوند به غیر خدا توسل جوید، بلکه باید از ذات الهی بخواهد و به او توسل کند، و مکروه میدانم، اگر شخص بگوید، خدایا از تو خواستارم به جایگاههای عزتت در عرشت[3] یا به حق مخلوقاتت).[4]
ثانیاً: عقیده ایشان در مورد اثبات صفات خداوند و ردشان بر جهمیه: 4- ابوحنیفه میگوید: (خداوند به صفات مخلوقات توصیف نمیشود و غضب و رضایتش دو صفت از مجموعه صفاتش هستند که دارای کیفیت نیستند و این فرموده اهل سنت و جماعت است، خداوند خشمگین و غضبناک و راضی میشود ولی نباید گفت: خشم و غضب، عقوبتش است و رضایتش پاداش و رحمتش است. و خداوند را آن گونه که خودش را وصف کرده توصیف میکنیم، یکتای بی نیازی که نزاده و نه زائیده شده و هیچ همتایی برای او نیست، زنده قادر، شنوای بینا و دانا، دست خدا بالای همه دستها است، دستش مثل دست مخلوقاتش و صورتش مثل صورت مخلوقاتش نیست.[5] 5- ابوحنیفه میگوید: (و خدا دارای دست، صورت و جان است، همچنان که خداوند متعال در قرآن آنها را ذکر کرده، و هر آنچه را از صورت و دست و جان خداوند در قرآن آورده، برای خداوند صفاتی هستند که دارای کیفیت – چگونگی – نیستند و نباید گفت: دستش، به معنای قدرتش یا نعمتش است، چون این شیوه باعث باطل انگاشتن صفتش است و این گفته قدریها و معتزلیهاست).[6] 6- ابوحنیفه میگوید: (برای هیچ شخصی جایز نیست در مورد ذات الهی چیزی بگوید، بلکه باید خداوند را آن گونه که خودش را وصف کرده، توصیف کند و در مورد خداوند بر پایه عقلش چیزی نگوید خداوند پاک و منزه و خالق جهانیان بلند مرتبه است.)[7] 7- زمانی که از ابوحنیفه در مورد نازل شدن خدا به آسمان اول سؤال شد، گفت: (نازل میشود ولی دارای کیفیت نیست).[8] 8- ابوحنیفه میگوید: (و خداوند بلند مرتبه رو به بالا خوانده میشود نه از پائین، چون پائین بودن از جمله اوصاف خالق و معبود نیست).[9] 9- ابوحنیفه میگوید: (و خداوند خشمگین و راضی میشود و نباید گفت: خشمش، عقوبتش است و رضایتش پاداش و رحمتش است).[10] 10- ابوحنیفه میگوید: (خداوند شبیه هیچ چیزی از مخلوقاتش نیست، و هیچ یک از مخلوقاتش نیز شبیه او نیستند و همواره دارای این اسماء و صفاتش است.)[11] 11- ابوحنیفه میگوید: (و صفات خداوند بر خلاف صفات مخلوقاتش است، میداند اما نه مثل دانستن ما، قادر است اما نه مثل قادر بودن ما، میبیند اما نه مثل دیدن ما، میشنود اما نه مثل شنیدن ما، سخن میگوید اما نه مثل سخن گفتن ما).[12] 12- ابوحنیفه میگوید: (خداوند بلند مرتبه به صفات مخلوقات توصیف و تشبیه نمیشود.)[13] 13- ابوحنیفه میگوید: (هر کس خداوند را به شکلی از اشکال بشری توصیف کند، حقیقتاً کافر است.)[14] 14- ابوحنیفه میگوید: (و صفات خداوند ذاتی و افعالی هستند، صفات ذاتی مثل: زنده بودن، قادر بودن، عالم بودن، ناطق بودن، شنوا بودن، بینا بودن و اراده داشتن. صفات فعلی مثل: خلق کردن، رزق و روزی دادن، آفریدن، بوجود آوردن، ساختن و امثال اینها، و خداوند همواره دارای این اسماء و صفات است.)[15] 15- ابوحنیفه میگوید: (و خداوند همیشه با فعلش، انجام دهنده است و فعل خدا صفتی همیشگی میباشد، و خداوند متعال انجام دهنده است و انجام دادن صفتی همیشگی میباشد و مورد فعل واقع شده مخلوق است و فعل خداوند متعال مخلوق نیست.)[16] 16- ابوحنیفه میگوید: (کسی که بگوید نمیدانم خدایم در آسمان است یا در زمین، حقیقتاً کافر است و همچنین اگر شخصی بگوید، خداوند بر عرش است و نمیدانم عرش در آسمان است یا در زمین حقیقتاً کافر است.)[17] 17- و زنی از ابوحنیفه در مورد اینکه خدایی که تو میپرستی کجاست؟ سؤال کرد و ابوحنیفه در جوابش گفت: (خداوند پاک و منزه و بلند مرتبه در آسمان قرار دارد نه در زمین)، مردی از ابوحنیفه پرسید: آیا این فرموده خدا { وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ} (حدید/4) را دیده ای، ابوحنیفه گفت: این مثل همان چیزی است که تو برای مردی نامه مینویسی و در آن میگویی من با تو هستم و در حالی که تو از او دور و غائب هستی).[18] 18- ابوحنیفه میفرماید: (دست خدا بالای دستهاست مثل دستهای مخلوقاتش نیست.)[19] 19- ابوحنیفه میفرماید: (خداوند پاک و منزه و بلند مرتبه در آسمان قرار دارد نه در زمین، مردی به ابوحنیفه گفت: آیا فرموده خدا { وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ} (حدید/4) را دید ه ای، ابوحنیفه گفت: این مثل همان چیزی است که تو برای مردی نامه ای مینویسی و در آن میگویی، من با تو هستم و در حالیکه تو از او دور و غائب هستی.)[20] 20- ابوحنیفه میفرماید: (حقیقتاً خداوند سخن میگوید و امکان ندارد موسی (ع) سخن گفته باشد.)[21] 21- ابوحنیفه میفرماید: (و خداوند با سخنش، سخنگوست و سخن گفتن صفتی همیشگی است.)[22] 22- ابوحنیفه میفرماید: (و خداوند سخن میگوید ولی نه مثل سخن گفتن ما).[23] 23- ابوحنیفه میفرماید: (و موسی (ع) سخن خداوند متعال را شنید، همچنانکه خداوند میفرماید: {وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيماً} (نساء/164): (و خداوند حقیقتاً با موسی آن گونه که شایسته سخن گفتن است، سخن گفت).[24] 24- ابوحنیفه میفرماید: (و قرآن سخن خداوند است در کتابها نوشته و در دلها نگهداری و بر زبانها تلاوت و بر پیامبر (ص) نازل شده است).[25] 25- ابوحنیفه میفرماید: (و قرآن مخلوق نیست).[26]
ب- عقیده امام ابوحنیفه در مورد قضا و قدر: 1- مردی پیش امام ابوحنیفه آمد و در مورد قدر با او مناظره و مناقشه کرد، ابوحنیفه به او گفت: ( آیا میدانی که نگاه کننده به قدر مثل نگاه کننده به سرچشمه آفتاب است، هر زمان که نگاهش بیشتر ادامه مییابد بر حیرتش افزوده میشود).[27] 2- امام ابوحنیفه میگوید: (و خداوند بلند مرتبه در عدم قبل از بوجود آمدن اشیاء عالم و آگاه به اشیاء بود).[28] 3- امام ابوحنیفه میگوید: (خداوند متعال میداند عدم را در حالت نبودش، عدم است، و میداند که اگر عدم به وجود بیاید چگونه است، و خداوند متعال میداند که موجود در حالت وجودیش، موجود است و میداند که اگر موجود نابود شود، نابودیش چگونه است).[29] 4- امام ابوحنیفه میگوید: (و قدر خداوند و تقدیراتش در لوح المحفوظ است.)[30] 5- امام ابوحنیفه میگوید: (و اقرار میکنیم به اینکه خداوند متعال به قلم دستور داد که بنویسد، قلم گفت: ای خالقا چه چیزی را بنویسم؟ خداوند متعال فرمود: آنچه را که تا روز قیامت موجود میشود بنویس. { وَكُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (52) وَكُلُّ صَغِيرٍ وَكَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ } (قمر/52-53) (هر عملی که انجام دادهاند در نامه اعمالشان است و تمام امورات کوچک و بزرگ نوشته شده).[31] 6- امام ابوحنیفه میگوید: ( هیچ چیزی در دنیا و آخرت روی نمیدهد مگر به اراده و خواست خداوند).[32] 7- امام ابوحنیفه میگوید: (خداوند اشیاء را از یک چیز نیافریده است).[33] 8- امام ابوحنیفه میگوید: (خداوند متعال قبل از اینکه خلق کند، خالق بوده است).[34] 9- امام ابوحنیفه میگوید: (اقرار میکنیم به اینکه بنده با اعمال، گفتار و شناختش، مخلوق است، پس وقتی که فاعل مخلوق است اعمالش به طریق اولی مخلوق هستند.)[35] 10- امام ابوحنیفه میگوید: (تمامیاعمال بندگان از حرکت کردن و ساکن ماندن جزو دستاوردهای اوست و خداوند متعال خالق آنهاست و تمامیآنها به اراده، خواست، علم، قضا و قدر خداوند بستگی دارد).[36] 11- امام ابوحنیفه میگوید: (و تمامیاعمال بندگان از حرکت کردن و ساکن ماندن به طور حقیقی جزو دستاوردهای اوست و خداوند متعال خالق آنهاست و تمامیآنها به اراده، خواست، علم، قضا و قدر بستگی دارد و همه عبادات به سبب دستور، محبت، رضایت، علم، اراده، قضا و قدر خداوند متعال واجب شدهاند و کلیه گناهان به علم قضا، قدر و اراده خداوند نهی شدهاند نه به محبت، رضایت و دستور خداوند متعال).[37] 12- امام ابوحنیفه میگوید: (خداوند انسانها را سالم از کفر و ایمان آفرید[38] و سپس آنها را مورد خطاب قرار داد و به آنها امر و نهی کرد، پس شخص با عمل نکردن به حق و نپذیرفتن، انکار و رد کردن حق کافر شد و این شکستی بوده که از طرف خداوند برای او تقدیر شده و شخص با عمل کردن به حق و اقرار و تصدیق کردن به حق ایمان آورد به سبب توفیق الهی و یاری که از طرف خداوند برای او مقدر شده بود).[39] 13- امام ابوحنیفه میگوید: (و خداوند نسل آدم را از پشتش به شکل ارواح خارج کرد و آنها را عاقل گرداند، سپس آنها را مورد خطاب قرار داد و آنها را به ایمان آوردن امر کرد و از کفر نهی نمود، پس آنها نیز به خالق بودن خداوند اقرار کردند و این اقرار آنها به عنوان ایمان محسوب شد و آنها بر این فطرت خداشناسی خلق شدند و هر کس کافر شد، بعد از این میثاق کافر شد و پیمانش را تبدیل و تغییر داد و کسی که ایمان آورد و تصدیق کرد حقیقتاً بر این میثاق ثابت ماند و بر آن سیر کرد).[40] 14- امام ابوحنیفه میگوید: (و او کسی است که اشیاء را تقدیر کرده و آنها را به سرانجام میرساند و نه در دنیا و نه در آخرت هیچ چیزی روی نمیدهد مگر به خواست اراده، علم، قضا و قدر او و در لوح المحفوظ آن را نوشته است).[41] 15- امام ابوحنیفه میگوید: (خداوند هیچ یک از مخلوقاتش را بر کفر کردن یا ایمان آوردن مجبور نمیکند، و آنها را به صورت اشخاص مستقلی آفریده که ایمان و کفر از افعال بندگان ناشی میشود و خداوند متعال میداند که چه کسی در حالی که کفر کرده، کافر میشود، و اگر بعد از این کفرش ایمان آورد و خداوند بداند که او ایمان آورده او را دوست دارد، بدون آنکه علم خداوند تغییر پیدا کند.)[42]
ج) عقیده امام ابوحنیفه در مورد ایمان: 1- امام ابوحنیفه میگوید: (ایمان، اقرار و تصدیق است.)[43] 2- امام ابوحنیفه میگوید: (ایمان، اقرار زبانی و تصدیق قلبی است و اقرار به تنهایی ایمان محسوب نمیشود).[44] و امام طحاوی از ابوحنیفه و دو شاگردش این را نقل کرده است.[45] 3- امام ابوحنیفه میگوید: (و ایمان، زیاد و کم نمیشود).[46] میگویم – مؤلف کتاب - :عقیده ابوحنیفه در مورد عدم زیاد شدن ایمان و تعریف آن که تصدیق قلبی و اقرار زبانی است و عمل خارج از حقیقت ایمان است. برخلاف عقیده سایر ائمه اسلام مثل: مالک، شافعی، احمد، اسحاق، بخاری و امثال آنهاست و حق هم با آنهاست. و عقیده ابوحنیفه دور از صواب و حقیقت است ولی او با وجود این پاداش داده میشود چون اجتهاد کرده است. و ابن عبدالبر و ابن ابی الغر الحنفی میگویند: نمیدانند که آیا ابوحنیفه از این اعتقاداتش برگشته است یا نه؟ والله اعلم.[47]
د) عقیده امام ابوحنیفه در مورد صحابه: 1- امام ابو حنیفه میگوید: ( و در مورد هر یک از یاران رسول خدا (ص) به خیر و صواب صحبت میکنیم).[48] 2- امام ابو حنیفه میگوید: ( و از هیچ یک از یاران رسول خدا (ص) دوری و بیزاری نمیجوئیم و همگی آنها را دوست میداریم).[49] 3- امام ابو حنیفه میگوید: ( جایگاه و مصاحبت یکی از آنها به اندازه یک ساعت با رسول خدا (ص) بهتر از عمل یکی از ماها در طول عمرش است هر چند که عمر زیادی داشته باشد).[50] 4- امام ابو حنیفه میگوید: ( و اقرار میکنیم به اینکه برترین این امت بعد از محمد (ص) ابوبکر صدیق سپس عمر فاروق سپس عثمان ذی النورین سپس علی مرتضی است. خداوند از همگی آنان راضی باشد).[51] 5- امام ابو حنیفه میگوید: ( برترین مردم بعد از رسول خدا (ص)، ابوبکر سپس عمر سپس عثمان سپس علی است، پس از همگی یاران رسول خدا (ص) دست میکشیم و فقط در مورد آنها به خیر و نیکی صحبت میکنیم).[52]
هـ) نهی امام ابوحنیفه از علم کلام و جدل: 1- امام ابو حنیفه میگوید: ( پیروان هوا و هوس و فرق ضاله در بصره زیاد بودند، و بیست و چند بار با آنها نشسته ام و گاهی یک سال یا بیشتر یا کمتر به گمان اینکه علم کلام از بهترین علوم است با آنها مینشستم).[53] 2- امام ابو حنیفه میگوید: ( من در علم کلام مناظره و مباحثه میکردم تا کار به جایی رسیده بود که با انگشت به سوی من اشاره میشد – یعنی مشهور شده بودم – و ما روزی نزدیک حلقه درس حماد بن أبی سلیمان نشسته بودیم که زنی نزدم آمد و گفت: مردی کنیزی دارد و میخواهد آن را بر سنت طلاق دهد، چگونه طلاقش دهد؟ ندانستم در جوابش چه بگویم: به او گفتم از حماد سؤال کند و بعداً پیش من برگردد و جواب حماد را به من بگوید زن رفت و از حماد سؤال کرد و حماد در جواب او گفت: او در حالی که در طهارت از حیض و جماع کردن است، یک طلاق دهد، سپس او را ترک کند تا دو حیض را پشت سر میگذارد و وقتی که از حیض دومیغسل کرد، در این هنگام ازدواج دوباره با او برایش حلال است، زن برگشت و جواب حماد را به من گفت: با خود گفتم: نیازی به علم کلام ندارم و کفشهایم را برداشته و در حلقه درس حماد نشستم).[54] 3- امام ابو حنیفه میگوید: ( لعنت خدا بر عمرو بن لبید باد که راه علم کلام را در میان مردم گشود، علمیکه در آن هیچ نفعی برای مردم نیست).[55] مردی از ابوحنیفه سؤال کرد و گفت: (در مورد آنچه که مردم درباره پیشامدها، حوادث و اشیاء میگویند نظرت چیست؟ ابوحنیفه در جوابش گفت: اینها سخنان فیلسوفان است، بر تو واجب است که از روایات و راه و روش سلف پیروی کنی و از تمام چیزهای نوپیدا دوری گزینی چون همه نوپیداها و بوجود آمده ها بدعتند).[56] 4- حماد بن أبی حنیفه میگوید: (روزی در حالی که عده ای از اهل کلام نزد من بودند و با هم در مسئله ای مناظره و مجادله میکردیم، پدرم – ابوحنیفه – بر من داخل شد، سر و صدایمان بالا گرفت تا به ناگاه صدای پدرم را در خانه شنیدم و به سویش رفتم، به من گفت: ای حماد چه کسی پیش توست؟ گفتم: فلانی و فلانی و فلانی، و کسانی را که نزدم بودند، نام بردم، پدرم گفت: در مورد چه چیزی بحث میکنید؟ گفتم: در مورد فلان مسئله، به من گفت: ای حماد از علم کلام دست بکش و آن را ترک کن – به یاد نداشتم که پدرم دچار اختلال حواس شده باشد و از جمله کسانی هم نبود که به کاری امر کند، سپس از آن نهی کند – به او گفتم: ای پدرم، آیا تو به من دستور نداده بودی تا دنبال علم کلام بروم، گفت: بله ای فرزندم، و من امروز تو را از آن نهی میکنم، گفتم: برای چه، گفت: ای فرزندم! آنهایی که بر سر مسائلی در علم کلام دچار اختلاف میشوند، از جمله کسانیاند که تو آنها را بر یک سخن و بر یک دین میبینی ولی بعداً شیطان بین آنها تخم نفاق میپاشد و دشمنی و اختلاف را در میانشان میکارد، پس با هم به جنگ و جدال بر میخیزید...).[57] 5- ابوحنیفه به ابویوسف گفت: (تو را برحذر میدارم از اینکه درباره اصول دین با عامه مردم بر اساس علم کلام صحبت کنی، چون آنها قومیهستند که از تو تقلید میکنند و تو را به آن مشغول میکنند).[58] اینها مجموعه ای از سخنان و اعتقادات ابوحنیفه (رح) در مسائل مربوط به اصول دین و موضع ایشان نسبت به علم کلام و اهل کلام بود.
به نقل از كتاب: عقیده امامان چهارگانه اهل سنت، تألیف: محمد بن عبدالرحمن الخمیس
---------------------------------------------------------- زيرنويسها: [1] - الدر المختار مع حاشیة رد المختار، 6/396-397. [2] - شرح العقیدة الطحاویة ص234، اتحاف السادة المتقین 2/285، شرح الفقه الاکبر للقاری، ص198. [3] - امام ابوحنیفه و محمد بن حسن مکروه میدانند که انسان در دعایش بگوید: «اللهم إنّی أسألک بمقعد العزّ من عرشک» چون نصی که به آن اذن داده باشد وجود ندارد. ولی ابویوسف به خاطر آگاه بودنش بر وجود نصی از سنت در این مورد آن را جایز میداند و آن این است که پیامبر (ص) در دعایش میفرمود: «اللهم إنی أسألک بمعاقد العز من عرشک و منتهی الرحمة من کتابک»... این حدیث را بیهقی در کتاب الدعوات الکبیرة کما فی البیانه 9/382 تخریج نموده است، نصب الرایه، 4/272 و در اسنادش سه جرح وجود دارد: 1- داوود بن أبی عاصم آن را از ابن مسعود نشنیده است. 2- عبدالملک بن جریح مدلس است و روایتش مرسل است. 3- عمر بن هارون متهم به کذب است و به همین خاطر ابن الجوزی در النبایة 9/382 میگوید: (این حدیث بدون شک موضوع است و اسنادش همان طور که میبینی محیط است. تهذیب التهذیب 3/189، 6/405، 7/501 و تقریب التهذیب 1/502. [4] - التوسل و الوسیله، ص82، شرح الفقه الأکبر ص198. [5] - الفقه الأبسط ص56. [6] - الفقه الأکبر ص302. [7] - شرح العقیدة الطحاویة 2/427 – جلاء العینین ص368. [8] - عقیدة السلف اصحاب الحدیث ص42، بیهقی، الاسماء و الصفات، ص456، شرح العقیده الطحاویة ص245، تخریج ألبانی – قاری، شرح الفقه الأکبر، ص60. [9] - الفقه الابسط ص51. [10] - الفقه الابسط ص56. [11] - الفقه الأکبر ص301. [12] - الفقه الاکبر ص302. [13] - الفقه الابسط ص56. [14] - العقیدة الطحاویة، به تعلیق آلبانی ص52. [15] - الفقه الاکبر، 301. [16] - الفقه الاکبر، 301. [17] - الفقه الابسط، 46 – ابن تیمیه، مجموع الفتاوی 5/48 – ابن قیم، اجتماع الجیوش الاسلامیه، 139- ذهبی، العلو، 101-102، ابن قدامه، العلو، ص116، ابن أبی العز، شرح الطحاویة، ص301. [18] - الاسماء و الصفات، ص429. [19] - الفقه الابسط، ص56. [20] - الاسماء و الصفات، /170. [21] - الفقه الأکبر، ص302. [22] - الفقه الاکبر، ص301. [23] - الفقه الاکبر، ص302. [24] - الفقه الاکبر، ص302. [25] - الفقه الاکبر، ص301. [26] - الفقه الاکبر، ص301. [27] - قلائد عقود العقیان 1ق – 77 – ب). [28] - الفقه الاکبر، ص302، 303. [29] - الفقه الاکبر، ص302-303. [30] - الفقه الاکبر ، ص302. [31] - الوصیة مع شرحها، ص21. [32] - الفقه الاکبر ، ص302. [33] - الفقه الاکبر ، ص302. [34] - الفقه الاکبر ، ص304. [35] - الوصیة مع شرحها، ص14. [36] - الفقه الاکبر ، ص303. [37] - الفقه الاکبر ، ص303. [38] - بهتر است گفته شود: خداوند متعال انسانها را بر فطرت اسلام آفرید همچنان که ابوحنیفه در قول دیگری به همین اشاره کرده است. [39] الفقه الاکبر ، 302-303. [40] - الفقه الاکبر ، ص302. [41] - الفقه الاکبر ، ص302. [42] - الفقه الاکبر ، ص303. [43] - الفقه الاکبر ، ص304. [44] - الوصیة مع شرحها، ص2. [45] - الطحاویة مع شرحها، ص360. [46] - الوصیة مع شرحها، ص3. [47] - ابن عبدالبر، التمهید، 9/247، شرح العقیدة الطحاویة، ص395. [48] - الفقه الاکبر ، ص304. [49] - الفقه الأبسط، ص40. [50] - مکی، مناقب أبی حنیفه، ص76. [51] - الوصیة مع شرحها، ص14. [52] - النور اللامع (ق 119 – ب ). [53] - الکردی، مناقب ابوحنیفه، ص137. [54] - تاریخ بغداد، 13/333. [55] - الهروی، ذم الکلام، ص28-31. [56] - الهروی، ذم الکلام، ص194. [57] - مکی، مناقب أبوحنیفه، ص183-184. [58] - مکی مناقب أبوحنیفه، ص373.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|