|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>اشخاص>امام محمد بن عبدالوهاب > پيشواي نهضت اصلاحي معاصر
شماره مقاله : 1395 تعداد مشاهده : 372 تاریخ افزودن مقاله : 19/11/1388
|
امام محمد بن عبدالوهاب پيشواي نهضت اصلاحي معاصر
تأليف: الشيخ محمد بن سعيد بن عبدالله الكثيري ترجمه: إسحاق بن عبدالله العوضي
مقدمه
إنَّ الحمد لله نحمده ونستعينه ونستغفره ونتوب إليه ونعوذ بالله من شرور أنفسنا ومن سيئات أعمالنا من يهديه الله فلا مضل له ومن يضلل فلاهادي له وأشهد أن لا إله إلاَّ الله وحده لا شريك له وأشهد أنَّ محمداَ عبده ورسوله.
هيچ سدهاي كه در آن بدعتها گسترش پيدا كرده از عالماني رباني كه از طريق تبليغ، آموزش و ارائه الگويي زيبا و مطلوب امور دين را براي امت اسلامي تازه و پالايش نمايند، تهي نبوده است. همچنين از انسانهاي شايسته و متوازن كه در برابر تحريف تندروان وتفريط باطل گرايان، و تأويل و تفسيرهاي جاهلان بايستند و از دين دفاع كنند خالي نبوده است.
بودن ترديد شيخ الإسلام محمد بن عبدالوهاب التميمي النجدي يكي از آن عالمان شايسته و احياگر بوده است. آن بزرگوار مردم را به توحيد و يكتاپرستي بي شائبه و عبادت خداوند همانگونه كه خدا خود آن را در قرآن و بر زبان آخرين پيامبرش مقرر فرموده است. او براي ترك بدعتها، معصيتها و بر پايي شعاير كنار گذاشته شده اسلامي و بزرگداشت و پاس مرزهاي شكسته و زير پا نهاده شده، تلاش مينمود.
انسانهاي آگاه و دادگر- حتي اهل انصافي كه با او سر دشمني داشتند- غير از پيروان و مريدانش ـ كه بديهي است ـ به آن امور و حتي بيشتر از آن شهادت دادهاند. در اين كتاب پارهاي از گفتهها و ديدگاهها را كه درباره اين پيشوا و دعوت او بيان شدهاند، ملاحظه مينماييد. من اين امور را با هدف بستن راه بر روي مخالفين اين نهضت و دعوت گردآوري كردهام.
چنانچه ادعاهاي مخالفين آن پيشوا بر روي افرادي ساده دل تأثير ميگذارد، و در مواردي هم بر روي تعدادي از اهل علم و اشخاص متدين - البته در شرايطي كه مسلمانان در نابه ساماني به سر ميبرند. بسيار تعجب برانگيز نيست. اما انسان از اين موضوع در شگفت ميشود كه آن ادعاها و تبليغات عليه او ـ در اوضاع و احوالي كه حقيقت دعوت او بسيار گسترش يافته است و گوشهاي شنواي بسياري را براي خود يافته ـ همچنان وجود دارد؟
براي كامل گرديدن فايده موضع، در بخش اول كتاب، زندگينامه و اهداف دعوت او را آوردهام، و در بخش دوم به گردآوري نظرات عالمان و متفكران در رابطه با امام محمد بن عبدالوهاب و دعوت او ـ كه موضوع اصلي كتاب همين است - گردآوري كردهام.
از پيشگاه خداوند ميخواهم كه اين اقدام را در حيث خوشنودي خويش بي شائبه بگرداند، و در هر دو جهان سودمندش فرمايد.
وصلي الله وسلم علي نبينا محمد وآله وصحبه أجمعين.
محمد بن سعيد بن عبدالله الكثيري
زندگينامه محمد بن عبدالوهاب
موضوع اول: عصري كه در آن ميزيست:
أ- در بُعد سياسي
قرن دوازدهم هجري هنوز آغاز نگرديده بود كه آشوب و چند دستگي و ملوكالطوايفي در نجد و حجاز گسترش بسياري پيدا كرده بود.
آل معمر بر منطقه العيينه، آل سعود بر الدرعيه، آل دواس بر منطقه الرياض، بنيخالد بر الأحساء، آل هزال بر نجران، آل علي بر حائل، آل حجيلان بر القصيم، و بر شمال حجاز و جنوب عراق آل شبيب امارت و حاكميت داشتند. اضافه بر اين شيوخ و حكومتهاي كوچك بر غرب نجد و وادي الدواسر و قحطان و.....تسلط داشتند. و گاهي يك روستا در ميان چند شيخ غيره تقسيم گرديده بود.
تمامي آن اماراتها و حكومتهاي ملوكالطوايفي در اوضاع و احوال غير طبيعي و ناامني قرار داشتند و آشوب و فتنه سايه خود را بر جاي جاي مناطق نفوذ آنها گسترانيده بود، هر چند گاهي شراره فتنه و آشوب از جايي سر بيرون ميآورد، و گاهي هم تا فرصت مناسبي ديگر پنهان ميگرديد.
خلاصه سخن اينكه آن مردم آن مناطق از نظام سياسي شناخته شده و تمدني معين برخوردار نبوده و با تمامي نظامها و قوانين بيگانه بودند و فتنه و آشوب همچون لايههاي ابر بر روي هم انباشته شده بود، و تمامي آنها با يكديگر سر جنگ و دشمني داشتند، و جنگ و دعواي ميان حاكمان چنان گسترده و بر دوام بود، انگار كه بخشي از سرشت ايشان بود.
بر اين سرزمينها مدام سايه رعب و وحشت ناشي از زورگيري دشمنان و پيمان شكني دوستان سنگيني ميكرد. و براي آرامش و آزادي و امنيت و آسايش در آن سرزمين جايي وجود نداشت.
در جنگهاي پايان ناپذير انسانهاي بسياري كشته ميشدند، ساختمانها ويران ميگرديدند، درختان نابود ميشدند و كشت و زرع از بين برده ميشد. و در زمان صلح ـ اگر صلحي وجود ميداشت ـ مردم در محدوده منطقه محل سكونت خود همچون زنداني بودند و جز فاصله اندكي نميتوانستند از آن دور شوند. زيرا راهها همواره نبودند و از تهاجم قبايل بدوي قرار نداشتند[1].
ب: در بُعد ديني
«در سالهاي آغازين قرن دوازدهم هجري بسياري از مردم در باتلاق شرك غرق گرديده و بار ديگر به جاهليت برگشته و نور هدايت در دلهايشان خاموش گرديده بود. اين وضع به سبب گسترش جهل و ناآگاهي و مقام موقعيت يافتن اهل باطل و گمراهان پديد آمده بود. كتاب خداوند را بدست فراموشي سپرده و بر راه گمراهي آباء و اجداد خويش راهي گرديده و گمان بردند كه آباء و اجداد ايشان بهتر حق را دريافته و راه صحيح را درستتر تشخيص ميدادهاند.
آنان به عبارت اولياء و صالحان زنده و مرده خويش روي كرده و در هنگامههاي بخت و حوادث و مشكلات ايشان را به فرياد رسي ميخواندند و در بر طرف نمودن نيازها و مشكلات خويش از آنان ياري ميطلبيدند. تا جايي كه بسياري از ايشان بر اين باور بودند كه جماداتي مانند سنگ و چوب، قدرت رسانيدن نفع و ضرر را دارند و شيطان اين عقايد را به گونهاي براي ايشان زيبا جلوه داده بود كه فكر ميكردند با آن كارها به خداوند نزديك ميشوند و اجر و پاداشي را بدست ميآورند.
آن باورهاي گمراه كننده فزوني يافته و تمامي ممالك اسلامي را فرا گرفته بود، و اين امور در نجد بيشتر رايج بوده و بيداد ميكردند.
بسياري از مردم به سر قبر زيد بن خطاب در شهرك جبيله ميرفتند و براي رفع مشكلات و بر آورده شدن خواستههايشان به او متوسل ميگرديدند.
برخي گمان ميبردند كه در روستايي در منطقه الدرعيه قبور بعضي از اصحاب وجود دارد. به همين خاطر به عبادت آن قبور اقدام ميكردند و بيش از خداوند، به اصحاب آن قبور، اميدواري و رغبت و رهبت داشتند. بدين صورت مرتب به سر آن قبرها ميرفتند و فكر ميكردند كه سريعتر از خداوند خواستههاي ايشان را بر آورده مينمايند. انگار آنان منظور نظر اين فرموده خداوند بودهاند كه: (أَئِفْكًا آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ (٨٦)) (الصافات: 86).
«آيا غير از خدا به سراغ اين معبودان دروغين ميرويد؟!».
و انگار پاسخ ايشان اين بود كه: (بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ (٢٢) (الزخرف: 22).
«بلكه آنها ميگويند: «ما نياكان خود را بر آئينى يافتيم، و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافتهايم».
آنان به شعب(دره) غبيراً ميرفتند و گمان ميكردند كه قبر ضِرَار بن الأزْوَر در آن جا قرار دارد، و كارهاي ناروا و منكر بي سابقهاي را مرتكب ميشدند. اما اين گمان دروغى بود كه ابليس آن را سر هم كرده بود و بدون آنكه احساس كنند آن را برايشان آراسته بود.
زنان و مردان به شهر كوچك (الفدا) كه داراي درختان انبوه خرماى نر بود ميرفتند، بدترين اعمال را مرتكب ميشده و به آن تبرك ميكردند و به تأثير آن باور داشتند. دختراني كه شوهر كردنشان به تأخير افتاده بود به كنار درختان رفته و آن را در آغوش گرفته ميگفتند: اي قهرمانان پيش از پايان سال شوهري را از تو ميخواهم!؟
تعدادي از مردم نيز به درخت گز متوسل ميشدند و به آن تبرك نموده و زنان قطعههايي از پارچه را به اين اميد كه پسر به دنيا ميآورند كه از مرگ در امان بماند به آن ميآويختند.
در پايينتر از شهر الدرعيه غاري وجود داشت كه گمان ميكردند خداوند آن را براي خانمي به نام بنت الأمير به وجود آورده بود، خانمي كه عدهاي از آدمهاي فاسق قصد تعرض به او را داشتند، اما او فرياد برآورده خداوند را به ياري طلبيد و به درخواست خداوند كوه شكاف برداشت و براي او غاري را به وجود آورد و او را از آن آدمهاي رستم كار مصون داشت. بسياري از مردم گوشت و نان و بعضي از هداياي ديگر را به آن غار ميفرستادند، اما اين فرموده خداوند را بدست فراموشي سپرده بودهاند كه: (قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ (٩٥)وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ (٩٦) (الصافات: 95 ـ96).
«گفت: «آيا چيزى را مىپرستيد كه با دست خود ميتراشيد؟! با اينكه خداوند هم شما را آفريده و هم بتهايى كه مىسازيد!».
همچنين در ميان ايشان شيخي به نام (تاج) وجود داشت و او را به صورت طاغوتي درآوره بودند، بخاطر او نذر و نياز ميكردند. در پيشگاهش دعا ميكردند و خير و شر را از طرف او باور داشتند، و گروه گروه براي برآورده شدن نيازمنديهايشان به او مراجعه ميكردند.
او نيز گاهي از شهر (الخرج) به ميان مردم در شهر الدرعيه ميآمد تا نذورات ايشان را جمع آوري كند. و تمامي ساكنين مناطق اطراف به او بسيار اعتقاد داشتند.
به همين خاطر حكام از او ميهراسيدند و مردم نيز از حاميان و نزديكان او بخاطر آنكه دچار مشكلي نشوند، هراسي در دل داشتند، مردم ادعاهاي عجيب و غريبي در مورد آنان داشتند و داستانهاي دروغ و بي اساس را در مورد ايشان نقل ميكردند. به خاطر آنكه آن حكايتها را بسيار نقل ميكردند. آن را باور كرده بودند.
مردم او را نابينا ميدانستند و فكر ميكردند كه بدون راهنما از محل سكونت خود خارج ميشود و به ميان آنان ميآيد. و حكايات دروغ ديگري كه ايشان را از صراط مستقيم دور گردانيده و از دعاي خالصانه در پيشگاه خداوند يكتا آفريدگار جهانيان يگانه نموده بود خداوند كه ميفرمايد: (أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الأرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلا مَا تَذَكَّرُونَ (٦٢) (النمل: 62).
«يا كسى كه دعاى مضطر را اجابت ميكند و گرفتارى را برطرف ميسازد، و شما را خلفاى زمين قرار ميدهد; آيا معبودى با خداست؟! كمتر متذكر ميشويد!».
به راستي اين اوضاع و احوال نمونهاي كوچكتر اوضاع و احوال ديگر ممالك جهان اسلام بيش نبود. تا جايي كه لوتروپ استودارد (Lothrop Stoddard) نويسنده آمريكايي در مقام سخن از انحطاط جهان اسلام ميگويد: «در ارتباط با دين بايد گفت: پرده سياهي را بر آن كشيده و بر پيكر توحيد و يكتا پرستي كه صاحب رسالت اسلام آورده بود پوششي از خرافات و قشريگري و صوفيگري پوشانيده شده بود، مساجد از نماز گزاران تهي گرديده، و مدعيان و جاهلان تعدادشان فزوني گرفته و قشرهايي مستمند در حالي كه دعا و دست نوشته و مهر بر گردن داشتند از جايي به جايي ديگر ميرفتند، و مردم ديگري را به توهم و شبه دچار ميكردند، ايشان را به زيارت قبر و بارگاه اولياء فرا ميخواندند و التماسي شفاعت از اصحاب قبور را براي ايشان پسنديده جلوه ميدادند.
مردم با فضايل و ارزشهاي قرآني بيگانه گرديده و شرابخواري و افيون و فساد اخلاقي و محرمات بدون كمترين شرم و جدايي در همه جا گسترش پيدا نموده بود.
مكه و مدينه نيز به همان سرنوشت ديگر شهرهاي ممالك اسلامي دچار شده و حج مقدسي كه خداوند آن را بر كساني كه استطاعتش را داشتند واجب گردانيده بود به صورت چيز تمسخر آميزي در آمده بود.
به طور كلي ميتوان گفت كه مسلمانان به صورت مردمي غير مسلمان در آمده و در سردابي عميق سرنگون گرديده بودند، و اگر صاحب رسالت (محمد ص) به آن عصر باز ميگشت ميديد كه بر سر اسلام چه آمده بود قطعاً به شدت خشمگين ميگرديد و همانگونه كه مرتدين و بت پرستان را نفرين مينمود، مسلماناني را كه شايسته ملامت بودند، لعن و نفرين ميفرمود[2].
ج: در بُعد علمي:
در شهرها تا حدودي آموزش و فرهنگ وجود داشت و اين بخاطر آرامش اندكي بود كه پيدا كرده بودند. اما بسياري از اهتمامات علماي نجد از مسايل فرعي فقهي فراتر نميرفت، متون و شروح آن را بدون تحقيق و بررسي حفظ ميكردند. اما اهتمام و سهم ايشان از علم توحيد و تفسير و حديث بسيار اندك بود و در حد قابل ذكري وجود نداشت[3].
موضوع دوم: مراحل رشد و زندگي نامه شيخ محمد بن عبدالوهاب
1 ـ نام، كينه، ولادت و وفات او:
أ ـ نام: او إمام محمد بن عبدالوهاب بن سليمان بن علي بن محمد بن أحمد بن راشد بن بريد بن محمد بن بريد بن مشرف بن عمر بن معضاد بن ريس بن زاخر بن محمد بن علوي بن وهيب بن قاسم بن موسى بن مسعود بن عقبه بن سنيع بن نهشل بن شداد بن زهير بن شهاب بن ربيعه بن أبي أسود بن مالك بن حنظل بن مالك بن زيد بن مناة بن تميم بن مرّ بن أدّ بن طابخه بن إلياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان[4].
ب ـ كينه: كنيه او ابوالحسين است.
ج ـ تولد:
شيخ محمد بن عبدالوهاب : در سال (1115) هجري قمري در شهر كوچك (العيينه) به دنيا آمد. بعضي ميگويند: او در سال (1111) هـ.ق. به دنيا آمده، اما تاريخ اولي به عنوان تاريخ تولد او معروف است[5].
د ـ وفات:
شيخ در اواخر عمر زمينگير شد و با كمك دو نفر براي نماز جماعت به مسجد ميرفت و در صفوف نماز گزاران قرارميگرفت[6].
در ماه شوال سال (1206 هـ .ق 1792م) به بيماري سختي مبتلا گرديد كه او را خانه نشين كرد. خانهاي كه هيچگاه درب آن بر روي طالبان علم و دوستان و نزديكان بسته نشده بود.
در واپسين روز ماه ذي القعده سال (1206 هـ 22يونيه ـ حزيران سال 1792م) روح شيخ به سوي پروردگار پرواز نمود و پس از آنكه با دل و دستان و ايمان خويش كاخ بلند بيداري اسلامي را بنا نهاد و نجد و جزيره العرب را با نور دعوت خويش كه همچنان با قوت تمام حيات و پويايي و توانايي خود را تا به امروز حفظ نموده به لطف خداوند روشنايي بخشيد.
بلافاصله پس از آنكه خبر وفات او در منطقه درالدرعيه) پيچيد هالهاي از اندوه آن را دربر گرفت. زيرا او براي مردم پدري مهربان به شمار ميآمد و اين اندوه به درشهر الدرعيه محدود نشد. بلكه تمامي شهرها و روستاهاي دور نزديك را در برگرفت و مردم براي مشاركت با اندوه مردم در الدرعيه به آنجا شتافتند.
پيكر او را ابتدا به مسجد از آنجا با مشايعت هزاران نفر از دوستان و اتباعش به محل دفن اموات در مقبره بردند.
بعد از انكه خبر مرگ او در جزيره العرب پيچيد به خاطر از دست دادن شخصيتي تاريخي و بزرگ حزن و اندوه همه جا را فراگرفت و بسياري از علما از جمله امام اصلاحگر علامه محمد بن الشوكاني الزبيدي اليمني مؤلف بسياري از كتابها از جمله: نيل الاًوطار، الدر النضيد في اخلاص التوحيد، والقول المفيد في ابطال التقليد و شرح الصدور بتحريم رفع القبور، در وقات ايشان شعر سرودند. چند شعر زير نمونهاي از مرثيه او براي امام محمد بن عبدالوهاب است.
ومركز أدوار الفحول الأفاضل ومروي الصدى من فيض علم ونائل وجل مقاماً عن لحوق المطاول وقام مقامات الهدى بالدلائل
لقد مات طود العلم قطب رحى العلا إمام الهدى ماحي الردى قامع العدى محمد ذو المجد الذي عز دركه لقد أشرقت نجد بنور ضيائه
غير از او بسياري ديگري به مرثيهگرايى پرداختند و از او به نيكي ياد كردند و وارث دعوت و رسالت او شدند.
بدين صورت امام محمد بن عبدالوهاب به سراي ديگر برده شد. خداوند او را مشمول رحمت خويش فرمايد و در بهشتش جاي دهد.
آري احياگر دين و شيخ الاسلام امام بزرگوار بعد از آنكه درخت دعوت و رسالتش شاداب و شكوفاي گرديد و به بار نشست به ديار ديگر شتافت دعوتي .و رسالتي كه ميليونها انسان خود را در سايه آن قرار دادند.[7]
شيخ در حالي وفات يافت كه 92 سال از عمر او سپري ميشد، خداوند رحمت بي پايانش را شامل حال او بگرداند و در بهشت وسيع خود قرار دهد.
دوم: كسب علم و سفرهاي امام محمد بن عبدالوهاب:
او از همان آغاز خردسالي طلب علم را آغاز كرد، و در محضر پدر خويش قرآن را آموخت و پيش از ده سالگي تمامي آن را حفظ نمود. سپس علم فقه را نيز نزد پدر آموخت.
شيخ بسيار پر مطالعه بود، به ويژه كتابهاي تفسير و حديث و آراء عالمان در ارتباط با اصول دين را بيش از ديگر كتابها مطالعه ميكرد. خداوند قلب او را براي معرفت حقيقت توحيد و تحقق و معرفت نواقض آن مهيا گردانيد[8].
پس از مدتي از پدر اجازه خواست كه براي اداي فريضه حج و طلب علم بيشتر به مكه برود. پدر با درخواست او موافقت نمود، و او راهي مكه گرديد. در آنجا با تعدادي از علما ملاقات داشت و در محضرشان به كسب علم پرداخت. بعد از مدتي به مدينه رفت و در آنجا اقامت گزيد و از دو نفر علماي والامقام كسب علم نمود.
يكي از آنان شيخ عبدالله بن ابراهيم بن سيف از آل سيف ـ بزرگان شهر المجمعه ـ بود، و در حضور او مجاز گرديد[9].
دومي علامه محدث شيخ محمد حياه سندي مدني بود ابن بشر ميگويد: «نقل ميكنند روزي شيخ محمد عبدالوهاب در نزد بارگاه و حجره نبوي ايستاده بود و عدهاي را ديد كه در آنجا به دعا و استغاثه مشغول بودند. و شيخ محمد حياه سندي نيز آمد، شيخ محمد بن عبدالوهاب به او گفت: شيخ محمد نظر شما در مورد كار اين مردم چيست گفت: (إِنَّ هَؤُلاءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (١٣٩)(الأعراف: 139).
«اينها (را كه ميبينيد)، سرانجام كارشان نابودى است; و آنچه انجام ميدهند، باطل (و بيهوده) است».
او بعد از مدتي مدينه را به قصد نجد ترك كرد و بعد از چندي راهي شهر بصره در عراق گرديد و از آنجا قصد داشت به شام و سوريه برود.
بعد از آنكه به بصره رسيد نزد يكي از علما در روستاي مجموعه به نام محمد المجموعي به تلمذ نشست.
پس از مدتي بصره را به قصد شام ترك كرد، اما وقتي به شهر (الزبير) رسيد متوجه مفقود شدن توشه و پول هزينه سفر خود شد و بالاجبار در مورد سفر به شام تجديد نظر كرد[10].
دو بار ديگر به نجد بازگشت و بر سر راه به ملاقات عالم بزرگوار عبدالله بن محمد بـن عبدالطيف الشافـعي الأحسايي رفت و بعد از چـند روزي به حريملاء ـ محل سكونت پدر - رفت[11].
موضوع سوم: استادان و شاگردان امام محمد بن عبدالوهاب[12]:
اول: استادان او:
شيخ محمد بن عبدالوهاب در محضر بسياري از علما از جمله عالماني زير كسب علم و دانش نموده است.
1- شيخ عبدالوهاب بن سليمان – پدر خود.
2- شيخ عبدالله بن ابراهيم بن سيف النجدي.
3- عالم محدث محمد حياه سندي المدني.
4- شيخ محمد المجموعي البصري.
آنان از جمله معروفترين اساتيد شيخ بودهاند، اما گفته ميشود كه از محضر تعدادي ديگر از عالمان كسب علم نموده كه عبارتند از:
5- عبدالله بن محمد بن عبداللطيف الأحسائي - يكي از مخالفان دعوت امام.
6- عالم محدث اسماعيل العجلوني المدني.
7- شيخ عبدالله بن سالم البصري مقيم مكه. و تعدادي ديگر[13].
دوم: شاگردان امام:
تعدادي زيادي از علماي بلند مرتبه مناطق مختلف مستقيم و غير مستقيم از محضر او كسب علم كردهاند: آناني كه مستقيماً از او طلب علم كردهاند به ويژه فرزندان و نوادههاي او عبارتند از:
1- شيخ حسين.
2- شيخ عبدالله.
3- شيخ علي.
4- شيخ ابراهيم
5- فقيه و دانشمند معروف محمد بن ناصر بن معمر العنقري السعدي التميمي (متوفاى 1225هـ .ق).
6- شيخ مورخ حسين بن غنام النجدي (متوفاي 1225هـ.ق).
7- علامه عبدالعزيز بن عبدالله بن محمد الحصين التميمي (متوفاي 1237هـ).
8- علامه شيخ عبدالعزيز بن سويلم (متوفاي 1237هـ).
9- علامه امام محقق عبدالرحمن بن حسن بن محمد بن عبدالوهاب (متوفاي 1285هـ) نوه امام.
10- علامه پارسا و فاضل سعيد بن حجي، قاضي حوطه بني تميم در منطقه جنوب و عدهاي ديگر[14].
موضوع چهارم: تأليفات شيخ:
شيخ محمد بن عبدالوهاب بيشتر اوقات خود را به نوشتن كتاب در زمينه عقيده توحيد و نواقض آن صرف ميكرد. انگار او به اين باور رسيده بود كه جامعه و مردم بيش از آگاهي از فروع به معرفت اصول دين نياز دارند. و انحراف در اصول دين بسيار خطرناكتر از انحراف در فروع آن است.
او در همين راستا تعداد بسيار زيادي كتاب و رساله در ارتباط با اصول دين و توحيد نوشت و اهل علم و تحقيق رسايل شيخ را از نظر علمي و راهبردي به چهار نوع تقسيم كردهاند.
نوع اول: بيان عقايد و ديدگاههاي او كه شامل شانزده رساله ميشود كه آنها را براي حاكمان و عالمان و عامه مردم نوشته و در آنها حقيقت دعوت خود را تببين كرده است.
نوع دوم: تبيين انواع توحيد.
نوع سوم: بيان معناي «لا إله إلاَّ الله» و آنچه آن را نقض ميكند.
نوع چهارم: بيان اموري كه مرتكبين آنها كافر شده و رويارويي با آنها واجب ميشود[15].
اما كتابهاي او را ميتوان به چند دسته تقسيم نمود:
دسته يكم كتابهايي كه با موضوع توحيد در ارتباط اند مانند:
1- ثلاثه الأصول.
2- القواعد الأربع.
3- كتاب التوحيد.
دسته دوم كتابهايي هستد كه نواقض توحيد را بيان مينمايند مانند:
1- رساله نواقض الإسلام.
2- رسالهاي در رابطه با معني «طاغوت» و انواع اصلي آن.
3- مفيد المستفيد في كفر تارك التوحيد.
دسته سوم كتابهايي هستند در رابطه با بيان شبه افكنيهاي مشركان مانند:
ـ كشف الشبهات و كتابها و رسايلي ديگر.
و كتاب و رسايل ديگرى كه ـ به نظر ما ـ خداوند زمينه پذيرش و سوي آمدي مردم را به آنها فراهم نموده و بسياري از اهل علم و طلاب و دانشجويان به حفظ و بررسي و مدارسه آنها در ممالك مختلف اسلامي روي آوردهاند.
وقتي ميگوييم شيخ محمد بن عبدالوهاب بيشتر توان و عمر خود را صرف نوشتن كتاب و رساله در زمينه اصول عقايد نموده، بدين معني نيست كه او در ديگر رشتههاي علمي كتابي را تأليف نكرده است.
او در زمينه تفسير، حديث، سيره و فقه داراي تأليفات زيادي است و اين موضوع نشانگر تبحر و توانايي استنباطي و اجتهادي ايشان است.
گفته ميشود: «سخنان او در مورد قرآن بيش از يك مجلد است كه در زمينه توحيد و معرفت شرك سنگ تمام گذاشته و در مورد هر آيه و قصهاي قرآني مسايل بسياري را ذكر كرده و براي نمونه در رابطه با قصه موسي و خضر در سوره كهف نزديك به يكصد مسأله را ذكر كرده است.[16]
موضوع پنجم: عقايد او: شيخ محمد بن عبدالوهاب در نامه و رسالهاي كه خطاب به اهل قصيم در پاسخ به سؤال ايشان در مورد عقايدش، ميگويد: «من خداوند و ملايكي را كه حضور دارند و همچنين شما را به شهادت ميطلبم كه عقيده من همان عقيدهي فرقه ناجيه و اتباع سنت و جماعت، ايمان به خداوند و ملايك، كتابها، پيامبران او، زنده شدن پس از مرگ و ايمان به مقدر بودن خير و شر است.
ايمان به خداوند به معني ايمان به آن اوصاف است كه خداوند خود را در قرآن و بر زبان پيامبرش بدون تحريف و تعطيل بيان فرموده ميباشد.
من معتقدم كه خداوند: (...لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (١١) (الشورى: 11).
«هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست!».
من وصفي كه خداوند خود را به آن توصيف نموده نفي نميكنم، هيچ كلمهاي را از معناي واقعي و جايگاه اصلي خود دچار تحريف نميگردانم، در مورد آيات و اسماي خداوند راه الحاد و انكار را در پيش نميگيرم، براي خداوند و صفات او قايل به كيفيت نيستم، و صفات خداوند را به صفات بندگانش شبيه نميگردانم، زيرا براي خداوند شبيه و همسان و همكاري وجود ندارد. و با بندگانش قياس نميشود. زيرا خداوند خود به خويشتن و ديگران آگاهتر است، و صحيحترين و بهترين سخن از آن اوست، و خود خويشتن را از آنچه اهل «تشبيه و تكييف و تمثيل»[17] به آن توصيف نمودهاند. و همچنين ادعاهاي اهل تحريف، و تعطيل. منزه برشمردن است. خداوند صاحب عزت و جلال ميفرمايد: (سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ (١٨٠)وَسَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ (١٨١) (الصافات:180، 181).
«منزه است پروردگار تو، پروردگار عزّت (و قدرت) از آنچه آنان (مشركان و جاهلان) توصيف میكنند* و سلام بر رسولان».
من بر اين اعتقادم كه قرآن كلام نازل شده و غيرمخلوق خداوند است و از او آغاز شده و سرانجامش به سوي او باز ميگردد، و خداوند به راستي به آن تكلم فرموده و آن را بر بنده و فرستاده و امانتدار وحي و سفير و فرستاده خويش به سوي مردم محمد صلي الله عليه و سلم فرو فرستاده است.
من بر اين اعتقادم كه خداوند هر چيزي را كه اراده فرمايد، به آساني عملي مينمايد و هيچ چيزي و هيچ كسي مانع از تحقق اراده او نميشود. و از دايره مشيت او نميتوانند خارج شوند. و در جهان هيچ چيزي نيست كه از محدوده تقدير او خارج باشد، و از خواست و ارادهاش سرچشمه نگيرد، و هيچكس را ياراي از سرگذرانيدن مقدر معين نيست و نميتواند آنچه را در لوح محفوظ براي او رقم خورده دگرگون نمايد.
من به تمامي آنچه نبي اسلام ص در مورد مسايل پس از مرگ آورده و از آنها خبر داده ايمان دارم. من به آزمايش و عذاب قبر و نعمتهاي آن، بازگشت روح به جسم، و اينكه انسانها بدون كفن و پوشش و امتيازات دنيوي در پيشگاه خداوند گرد هم آورده ميشوند، و آفتاب به ايشان نزديك ميگردد. و ميزان و ترازو به كار انداخته ميشود، و اعمال انسانها با آن سنجيده ميشوند، و هركس ميزان نيكيهايش سنگينتر باشد از جمله رستگاران و هركس ميزان نيكيهايش سبك باشد از جمله آنهايي هستند كه خود را دچار زيان نموده و در دوزخ براي هميشه باقي خواهند ماند، و از اينكه پرونده اعمال انسانها به آنها داده ميشوند و عدهاي با دست راست و عدهاي با دست چپ آن را ميگيرند، ايمان و اعتقاد دارم.
من به حوض پيامبر گرامي اسلام ص در عرصه قيامت كه آب آن از شير سفيدتر و از عسل شيرينتر و تعداد ظرفهاي آن از تعداد ستارگان آسمان بيشتر است و هركس يك جرعه از آن را بنوشد، هيچگاه دچار تشنگي نخواهد گرديد. ايمان و باور دارم.
من بر اين اعتقادم كه پل صراط بر روي دهانه و لبة جهنم قرار داده شده و مردم با توجه به اعمال خود از روي آن عبور ميكنند.
به شفاعت محمد صلي الله عليه و سلم و اينكه اولين شفاعتكننده و مجاز براي شفاعت است. ايمان دارم، و به غير از اهل بدعت و گمراهي هيچكس شفاعت پيامبر صلي الله عليه و سلم انكار نميكنند. اما اين شفاعت تنها پس از اجازه و رضايت خداوند است كه انجام ميگيرد. همانگونه كه خداوند ميفرمايد: (... وَلا يَشْفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضَى ...(٢٨) (الأنبياء: 28).
«آنان هرگز برای کسی شفاعت نمیکنند مگر برای کسی که [بدانند] که خداوند از او خشنود است».
همچنین میفرماید: (... مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلا بِإِذْنِهِ ...(٢٥٥) (البقره: 255).
«کیست که در نزد او جز به فرمانش شفاعت كند».
همچنین میفرماید: (وَكَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَرْضَى (٢٦) (النجم: 26).
«و چه بسيار فرشتگان آسمانها (با آن مقام و منزلتشان) شفاعت آنها سودى نبخشد مگر پس از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه (شفاعت) دهد!».
خداوند امری جز توحید را نمیپسندد و فقط به اهل توحید اذن [شفاعت] میدهد. اما مشرکان بهرهای از شفاعت ندارند. چنانکه خداوند تعالی میفرماید: (فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ (٤٨) (المدثر: 48).
«از اين رو شفاعتِ شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمیبخشد».
همچنين من بر اين اعتقادم كه بهشت و دوزخ آفريده شدهاند و اكنون وجود دارند و هيچگاه فاني نميشوند و اينكه اهل ايمان با چشمان خود در روز قيامت پروردگار خويش را به همانند ماه شب چهاردهم خواهند ديد و از ديدار او سير نخواهند شد».
من بر اين اعتقادم كه محمد صلي الله عليه و سلم خاتم پيامبران و فرستادگان خداوند است و ايمان هيچكس جز با ايمان به رسالت و شهادت به پيامبري او تحقق پيدا نخواهد كرد.
برترين انسانهاي امت مسلمان، به ترتيب عبارتند از: ابوبكر صديق، عمر فاروق، عثمان ذي النورين، علي بن أبي طالب و بقيه عشره مبشره، اهل بدر، اهل بيعت الشجره (بيعه الرضوان) سپس بقيه اصحاب رضوان الله تعالي عليهم أجمعين ميباشند.
من اصحاب رسول الله صلي الله عليه و سلم را ولي و محبوب خويش ميشمارم، به نيكي از آنان ياد مينمايم، خوشنودي و مغفرت را از خداوند براي ايشان خواستارم، از بدگويي از ايشان خودداري ميورزم، در مورد نزاعهاي پيش آمده در ميان آنان سكوت ميكنم و با توجه به اين فرموده خداوند ايشان را اهل فضل به شمار ميآورم.
(وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلإخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإيمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (١٠) (الحشر: 10).
«كسانى كه بعد از آنها (مهاجرين و انصار) آمدند میگويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينهاى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمي».
همچنين راضي به كمترين بدگويي در مورد همسران رسول الله صلي الله عليه و سلم كه مادران اهل ايمانند نيستم.
من به كرامت اوليا و مكاشفاتي كه دارند اقرار مينمايم، اما از هيچگونه حق الوهيتي برخوردار نيستند، و چيزي كه تنها در توان و اراده خداوند است از ايشان درخواست نميشود.
تنها به بهشتي و دوزخي بودن مسلمانان شهادت ميدهم كه رسول الله صلي الله عليه و سلم در مورد آنان شهادت داده باشد. و در عين حال براي اهل احسان اميدوارم و از عاقبت اهل معصيت نگرانم. و به علت ارتكاب گناه هيچ مسلماني را كافر نميشمارم، و او را از دايره اسلام خارج نميدانم.
من بر اين باورم كه جهاد همراه با هر پيشوايي خوب يا بد همچنان باقي خواهد بود، و نماز جماعت پشت سر ايشان صحيح است و جهاد از زمان بعثت رسول الله صلي الله عليه و سلم تا زماني كه اين امت با رجال به جنگ خواهند پرداخت بر دوام باقي خواهد بود و ستم ستمگران و دادگري دادگران آن را تعطيل نمينمايند.
من فرمانبرداري از پيشوايان نيك و بد و فاجر مسلمان ـ به شرطي كه به نافرماني خداوند فرمان ندهند ـ را واجب ميشمارم.
هركس زمام حكومت و خلافت را در دست گرفت و مردم در مورد او اتفاق پيدا كردند و به او راضي بودند، و او با قدرت زمام امور ايشان را در دست گرفت، اطاعت از او واجب و قيام عليه او حرام است.
من بر اين اعتقادم كه اهل بدعت را بايد ترك كرد و تا زماني كه توبه نكردهاند، از در مخالفت با ايشان درآمد، بر آنان بنابر ظاهر اعمال حكم ميشود و اسرارشان به خداوند واگذار ميگردد. بر اين اعتقادم كه هرگونه كم و زياد كردن به ـ اصول و مباني ـ دين بدعت است.
من بر اين اعتقادم كه ايمان عبارت است از گفتن زباني و اقدام عملي همچنين اعتقاد قلبي كه به وسيله اطاعت و عبادت افزايش و بر اثر معصيت و نافرماني كاهش مييابد. ايمان هفتاد و چند بخش است كه والاترين آنها شهادت به «لا إله إلاَّ الله» و پايينترينشان برداشتن موانع آزاردهنده بر سر راه مردم است.
من به وجوب امر به معروف و نهي از منكر در مورد آنچه كه شرع مطهر محمدي واجب گردانيده، معتقد هستم.
آنچه را كه بيان كردم خلاصهاي از اعتقادات من است که به طور خلاصه آن را به رشته تحریر در آوردم. من دوست داشتم شما از اعتقادات من مطلع باشید. و خداوند را در مورد آنها به شهادت ميگيريم[18].
اهداف دعوت شيخ محمد بن عبدالوهاب
دعوت شيخ محمد بن عبدالوهاب داراي اهداف بسياري است كه ميتوان آنها را در چهار هدف كلي خلاصه نمود:
1- تحقق عبوديت انسان از خداوند.
كه در امور زير تحقق پيدا مينمايند:
أ ـ خلوص عبادت براي خداوند.
ب ـ پرهيز از شرك و پرهيز دادن از آن.
او ميگويد: «خلاصه آنچه كه مردم را به آن فرا ميخوانيم دعوت به توحيدي است كه خداوند متعال در مورد آن خطاب به محمد صلي الله عليه و سلم ميفرمايد: (قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (١٠٨) (يوسف: 108).
«بگو: اين راه من است، من و پيروانم، و با بصيرت كامل، همه مردم را به سوى خدا دعوت ميكنيم! منزه است خدا! و من از مشركان نيستم!».
(وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا (١٨) (الجن: 18).
«مساجد از آنِ خداست، پس هيچ كس را با خدا نخوانيد».
اما خلاصه آنچه كه ايشان را از آن بر حذر داشتهايم، پرهيز دادن از شركي است كه خداوند در مورد آن ميفرمايد: (... إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ (٧٢) (المائده: 72)[19].
«زيرا هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است; و جايگاه او دوزخ است; و ستمكاران، يار و ياورى ندارند».
ج ـ كفر و رويارويي با طاغوت:
كلام او در اين ارتباط بسيار است. و در اين مقام آوردن آن بخش از سخنان او از مجموعه رسائلش در ارتباط با «معني طاغوت و طواغيت اصلي» كفايت مينمايد.
او : ميگويد: «اولين واجبي كه خداوند بر فرزندان آدم قرار داده كفر به طاغوت و ايمان به خداوند است. همانگونه كه ميفرمايد: (وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ... (٣٦) (النحل: 36).
«ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: «خداى يكتا را بپرستيد; و از طاغوت اجتناب كنيد!».
كفر به طاغوت را اينگونه ميتوان تعريف كرد كه عبارت است از: اعتقاد به باطل بودن عبادت غير خداوند و ترك عملي و ناخشنودي از آن و كافر دانستن و دشمني با اهل عبادت و اطاعت از طاغوت.
اما ايمان به خداوند را اينگونه ميتوان تعريف نمود كه:
بايد معتقد بود تنها خداوند و لاغير معبود ميباشد و از تمامي انواع عبادت غيرخداوند پاك شده پرهيز نمود، عبادت را از هر معبودي غير از خداوند نفي كرد، اهل اخلاص را دوست داشت و موالت ايشان را پذيرفت، با اهل شرك دشمني ورزيد و از ايشان پرهيز كرد. اين است راه ملت ابراهيم، راهي كه هر كس از آن رويگردان شود خود را فريفته است و اين همان الگو و اسوهاي است كه خداوند از آن خبر داده است: (قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ ...(٤) (الممتحنه: 4).
«براي شما سرمشق خوبي در زندگي ابراهيم و كساني كه با او بودند وجود داشت، در آن هنگامي كه به قوم (مشرك) خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد بيزاريم، ما نسبت به شما كافريم، و ميان ما و شما عداوت و دشمني هميشگي آشكار شده است، تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد!».
طاغوت همه چيزي را كه به غير از خداوند، عبادت شود و به بندگي آن راضي گردد، شامل ميگردد، عبادت شود يا از او برخلاف فرمان خداوند و پيامبر صلي الله عليه و سلم فرمانبرداري و اطاعت بشود.
طواغيت بسيارند، اما رؤوس و سران آن عبارتند از:
اول: شيطاني كه انسانها به عبادت غيرخداوند فرا ميخواند.
دليل آن اين فرموده خداوند است كه: (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (٦٠) (يس: 60).
«آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد، كه او براى شما دشمن آشكارى است؟!».
دوم: حاكم ستم پيشهاي كه احكام خداوند را دگرگون ميكند و كنار بگذرد.
دليل آن اين فرموده خداوند است: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالا بَعِيدًا (٦٠) (النساء: 60).
« آيا نديدى كسانى را كه گمان ميكنند به آنچه (از كتابهاى آسمانى كه) بر تو و بر پيشينيان نازل شده، ايمان آوردهاند، ولى ميخواهند براى داورى نزد طاغوت و حكام باطل بروند؟! با اينكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند. اما شيطان ميخواهد آنان را گمراه كند، و به بيراهههاى دور دستى بيفكند».
سوم: كسي كه برخلاف آنچه خداوند نازل فرموده، حكومت ميكند و قضاوت مينمايد.
دليل آن اين فرموده خداوند است كه: (...وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ (٤٤) (المائده: 44).
«و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نميكنند، كافرند».
چهارم: كسي كه ادعا كند غيرخداوند علم غيب دارد.
دليل آن اين فرموده خداوند است كه: (عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا (٢٦) (الجن: 26).
«داناي غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نميسازد».
همچنين خداوند متعال ميفرمايد: (وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهَا إِلا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلا يَعْلَمُهَا وَلا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الأرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا يَابِسٍ إِلا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (٥٩) (الأنعام: 59).
«كليدهاى غيب، تنها نزد اوست; و جز او، كسى آنها را نميداند. او آنچه را در خشكى و درياست ميداند; هيچ برگى (از درختى) نميافتد، مگر اينكه از آن آگاه است; و نه هيچ دانهاى در تاريكيهاى زمين، و نه هيچ تر و خشكى وجود دارد، جز اينكه در كتابى آشكار (در لوح المحفوظ) ثبت است».
پنجم: كسي كه برخلاف دين خداوند عبادت شود و او به آن راضي باشد.
دليل آن اين فرموده خداوند است كه: (وَمَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلَهٌ مِنْ دُونِهِ فَذَلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (٢٩) (الأنبياء: 29).
«و هر كس از آنها بگويد: «من جز خدا، معبودى ديگرم»، كيفر او را جهنم ميدهيم! و ستمگران را اين گونه كيفر خواهيم داد».
بايد دانست كه تنها پس از كفر به طاغوت و ايمان به خداوند است كه انسان وارد دايره ايمان ميشود.
دليل آن اين فرموده خداوند متعال است كه: (لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (٢٥٦) (البقره: 256).
«در قبول دين، اكراهى نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است. بنابر اين، كسى كه به طاغوت ( بت و شيطان، و هر موجود طغيانگر) كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است، كه گسستن براى آن نيست. و خداوند، شنوا و داناست».
﴿ الرُّشْدُ ﴾ دين رسول الله صلي الله عليه و سلم و ﴿ الْغَيِّ ﴾ دين ابوجهل و ﴿ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى ﴾ شهادت به "لااله الا الله" ميباشد كه متضمن نفي طاغوت و اثبات ايمان و توحيد است و تمامي انواع عبادت از غير خداوند را نفي، و انواع عبادت را تنها براي خداوند بدون شريك اثبات ميكند.
د- بستن همه راهها بر روي شرك: امام محمد بن عبدالوهاب : كتاب گرانقدر "التوحيد" خود را به دو بخش تقسيم نموده است.
بخش اول: با عنوان: "آنچه محمد مصطفي صلي الله عليه و سلم در ارتباط با حمايت از منزلت توحيد و بستن همه راهها بر روي شرك آورده است."
بخش دوم: با عنوان – آنچه در ارتباط با حمايت رسول الله صلي الله عليه و سلم از مرزهاي توحيد و بستن همه راهها بر روي شرك وارد شده است».
اين اقدام امام محمد بن عبدالوهاب بيانگر اهتمام ايشان به اين مقصد و هدف شرعي، آيا از باب تأكيد است يا از باب ابتكار و تأسيس؟
كسي كه هر دو باب كتاب او را مورد بررسي قرار دهد و مسايل آمده در آنها را به خوبي مطالعه كند. متوجه ميشود كه او در بخش اول ميخواسته راههاي عملي را كه به شرك منتهي ميشود را ببندد، و در بخش دوم آن در پي آن بوده كه راههاي گفتاري را كه به شرك منجر ميگردد سد نمايد.
2- پيروي از پيامبر صلي الله عليه و سلم :
امام در نامهاي كه به عبدالله بن عبدالله صنعاني نوشته ميگويد:
«آنچه را كه خود را به آن متعهد ميشمارم، عبادت خداوند واحد و بدون شريك، و كفر و انكار عبادت غير او، و تبعيت از پيامبر بزرگوار پيامبر امي، و محبوب و برگزيده خداوند از ميان آفريدههاي خويش است.
در رابطه با عبادت خداوند قرآن ميفرمايد: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إِلا لِيَعْبُدُونِ (٥٦) (الذاريات: 56).
«جن و انس را تنها براي عبادت و اطاعتم آفريدهام».
امام محمد بن عبدالوهاب در ادامه ميگويد: «... تبعيت از صاحب رسالت، تبعيت در اعتقادات، اقوال و افعال ايشان بر امت مسلمان واجب است». خداوند متعال ميفرمايد: (قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (٣١) (آل عمران: 31).
«بگو: اگر خدا را دوست ميداريد، از من پيروى كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد; و گناهانتان را ببخشد; و خدا آمرزنده مهربان است».
همچنين رسول گرامي اسلام فرمودهاند: «من أحدث في أمرنا هذا ما ليس منه فهورد»[20].
«هركس در اين دين (و شريعت) ما چيزي را (كم و) زياد كند و جزو آن نباشد، مردود است».
و در روايت مسلم آمده: «من عمل عملاً ليس عليه أمرنا فهو رد».
«هركس در دين (و شريعت) ما چيزي را بياورد كه امر و سنت ما بر آن نيست آن چيز مردود است».
اعمال و اقوال رسول الله صلي الله عليه و سلم ميزان و معيار اعمال و اقوال مسلمانان است، هر يك از آنها كه با اقوال و افعالش سازگار باشد پذيرفته ميشود، و هر يك كه با آنها ناسازگار نباشد، انجام دهنده آن هر كسي كه باشد مورد قبول قرار نميگيرد.
لازمه شهادت به رسالت محمد صلي الله عليه و سلم تصديق همه آن چيزي است كه او از جانب خداوند آورده، و اطاعت از تمامي اوامر و نواهي اوست. امام بخارى در حديثي از ابوهريره س روايت نموده است كه: رسول الله صلي الله عليه و سلم فرمودهاند: «كل أمتي يدخلون الجنة إلاَّ من أبى، قيل: ومن يأبى؟ قال: من أطاعني دخل الجنة ومن عصاني فقد أبى»[21].
«تمامي امت من به بهشت ميروند مگر كسى كه خود نخواهد، گفته شد: چه كسي است كه خود نمينخواهد به بهشت وارد شود؟ فرمود: هر كسي از (احكام شريعت) من اطاعت كند به بهشت ميرود و هر كسي كه مرا نافرماني نمايد، او كسى است كه خود نخواسته است».
در ارتباط با راهي كه رسول الله صلي الله عليه و سلم بر آن گام برميداشته بينديش، راهي كه اصحاب و تابعين بعد از او تا قيامت براي آگاهي برداشتهاند، راهي كه ائمه مورد اعتماد و پيشواي اهل فقه و حديث مانند ابوحنيفه، مالك، شافعي و امام احمد ن در آن گام برميداشتهاند. در مورد آن بينديشيم تا همان راه ايشان را در پيش بگيريم.
اما در مذهب ما پيرو مذهب امام احمد بن حنبل ملقب به امام اهل السنه هستيم، و با بقيه مذاهب چهارگانه كه با نص قرآن و سنت و اجماع امت و قول جمهور در تضاد نباشد، مخالفتي نداريم.
هدف بيان نظرات ما در ارتباط با دين اسلام اين است: عبادت خداوندي كه هيچ چيز و هيچكس را با او شريك نميگردانيم و تمامي شرك را به او مردود ميدانيم. و در مورد آن از روش و سنت رسول الله صلي الله عليه و سلم پيروي مينماييم و تمامي انواع بدعتها را - به غير از بدعتهايي كه در اسلام اصل و اساس دارد مانند: جمعآوري قرآن در يك مصحف، و اقامه نماز تراويج به صورت جماعت به توصيه عمر س، و اينكه ابن مسعود س همه روزهاي پنجشنبه براي اصحاب رسول الله صلي الله عليه و سلم قصهها (قرآن) را بيان ميكرد و ... كه بدعتهاي پسنديدهاند – غير اينها را مردود ميشماريم[22].
براي تحقق اين هدف، امام به امور و موارد زير اقدام نموده است:
أ - تبعيت از قرآن و سنت و آنچه علماي سلف و نياكان بر آن قرار دارند.
او : ميگويد: «ما از قرآن و سنت و سلف صالح امت اسلامي و اقوال مورد وثوق و اعتماد ائمه اربعه ابوحنيفه نعمان بن ثابت، مالك بن انس، محمد بن ادريس الشافعي و احمد بن حنبل ن، تقليد و تبعيت مينماييم[23].
ب - مراجعه به مرجعيت قرآن و سنت در شرايطي كه اختلاف و نزاعي در ميان باشد.
او : ميگويد: «هرگاه رأي امام احمد و شاگردان و يارانش با هم اختلاف داشتند، ما قرآن و سنت را معيار آن اختلاف قرار ميدهيم، نه رأي اصحاب و شاگردان او، در مجموع هرگاه اختلافي را ديديد! قرآن و سنت را معيار آن قرار بدهيد[24].
او همچنين ميگويد: «وقتي خداوند متعال به هنگام اختلاف به بازگشت و مراجعه به خداوند - يعني قرآن - و پيامبر - يعني سنت او - دستور فرمود قطعاً ميدانيم كه هركس آنچه را كه انسانها در موردش اختلاف را حل كند خواهد يافت»[25].
ج - كنار نهادن بدعت و خلافات و زدودن آنها:
او بيشتر در رسالهاي كه براي عبدالله صنعاني نوشته بود به اين موضوع اشاره نموده است در صورت لزوم به آن مراجعه شود.
از حسين و عبدالله دو فرزندان امام محمد بن عبدالوهاب در مورد عقيده پدرشان راجع به عمل در عبادت سوال شد.
آنان پاسخي را دادند كه در مقامي كه ما در آن قرار داريم شايسته است آن را ذكر كنيم. ايشان گفتند: «عقيده شيخ كه آن را دين خداوند به شمار ميآورد و خود را به آن ملتزم ميشمرد، همين عقيده ما و ديني است كه ما آن را دين خداوند به شمار ميآوريم. عقيده او عقيده سلف صالح و ائمه دين، يعني اصحاب و تابعين پاك و پرهيزكار بوده است. كه عبارت است از آنچه با كتاب خداوند و سنت رسول او مطابقت دارند.
اقوال علما را با معيار كتاب و سنت بايد سنجيد و هر چه را كه با آنها موافق بود پذيرفت و به آن فتوا داد و هر چه را كه با آنها مخالف بود، آن را رأي شخصي گويندهاش برشمرد.
اين همان قاعدهاي است كه خداوند در قرآن آن را به ما توصيه نموده و ميفرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلا (٥٩) (النساء: 59).
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر را! و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد!».
مفسرين اجماع و اتفاق نظر دارند كه برگردانيدن به خداوند به معني مراجعه به آيات قرآن، و برگردانيدن به پيامبر به معناي مراجعه به رسول الله صلي الله عليه و سلم در زمان حيات او، و مراجعه به سنت صحيح پس از وفات آن بزرگوار است.
براي اين موضوع دلايل بسياري در كتاب و سنت وجود دارد كه در اينجا مجالي براي آوردن همه آنها وجود ندارد.
هرگاه كسي در يكي از مذاهب چهارگانه مطالعاتي داشت، و حديثي را ديد كه با رأي خاصي از آراء مذهبش در تضاد بود، و از دليل و حديث پيروي كرد و رأي مذهب خود را كنار نهاد، اين نه اينكه براي او مستحب بلكه واجب است به شرطي كه در مورد آن دليل يقين داشته باشد، او با اين كار خود به هيچوجه با امام مذهب خود از در مخالفت درنيامده است. زيرا همه ائمه در مورد اين قاعده اتفاق نظر دارند و امام شافعي و مالك و احمد و ابوحنيفه ن همين را گفته و پسنديدهاند.
امام مالك : ميگويد: «به غير از رسول الله صلي الله عليه و سلم سخن و رأي هركس را ميتوان پذيرفت يا كنار گذاشت».
امام شافعي خطاب به اصحاب و شاگردانش گفته است: «هرگاه حديثي را صحيح دانستيد (و آن حديث با رأي من مخالف بود) رأي مرا به ديوار و كنارى پرت كنيد».
و در روايتي ديگر از او آمده است: «وقتي حديث صحيحي بود، مذهب من همان حديث است».
امام احمد بن حنبل نيز گفتهاند: «از كساني كه به دليل صحيح (از قرآن و سنت) را ميدانند و رأى و نظر سفيان را به جاي آن ميپذيرند تعجب ميكنم. زيرا خداوند متعال ميفرمايد: (فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (٦٣) (النور: 63).
«پس آنان كه فرمان او را مخالفت ميكنند، بايد بترسند از اينكه فتنهاى دامنشان را بگيرد، يا عذابى دردناك به آنها برسد!».
ميدانيد فتنه چيست؟ فتنه شرك است كه ممكن است كه برخي از اقوال صاحب رسالت را رد كند، دل او سپاه شود و به گمراهي گرايش پيدا نمايد و او را هلاك كند . امام احمد به تعدادي از اصحاب خود ميفرمود: «نه از من و نه از مالك و نه از شافعي تقليد نكنيد و همانگونه كه ما كسب علم كردهايم به دنبال كسب علم برويد».
ائمه در اين ارتباط سخنان بسياري دارند كه كتابهاي فقه و اصول در جاهاي ديگر آنها را به تفضيل آوردهاند.
اما در صورتي كه شخصي در رابطه با موضوعي داراي دليلي از قرآن و سنت نباشد كه با رأي يكي از ائمه عالمان در تضاد باشد، ما اميدواريم كه به آن آراء عمل كند، زيرا براي ما رأي ايشان از رأي خود ما بهتر است. از طرف ديگر ايشان رأي خود را از آراء و اقوال اصحاب و تابعي گرفتهاند. اما نميتوان به يقين گفت كه: شريعت خداوند و پيامبر همين است، تا زماني كه دليلي برايمان معلوم شود كه در آن مسأله مخالفي نداشته باشد. اين روش و عملكرد علما و امت سلف در گذشته و حال ميباشد. اما چيزي كه ما آن را نميپسنديم و با آن مخالفت مينمايم و علما در گذشته و حال آن را نامطلوب بر شمردهاند، تعصب مذهبي و ترك تبعيت از دليل و برهان است[26].
امام محمد بن عبدالوهاب : اين هدف يعني تبعيت از رسول الله صلي الله عليه و سلم را هدف نخستين - يعني اصل عبادت - همراه گردانيده است، او ميگويد: «اصل عبادت به معني عمل خالصانه براي خداوند و تبعيت صادقانه از رسول اوست»[27].
او سپس دلايل اين موضوع را ذكر ميكند.
3- تحقق وحدت و كنار نهادن نزاع و اختلاف:
در بخش مربوط به عصر امام محمد بن عبدالوهاب به اوضاع و احوال بد و تفرقه و نزاع و دشمني ميان مردم نجد اشارهاي داشتيم.
شيخ به اين موضوع به درستي آگاه بود، و زماني كه به محمد بن سعود براي اولين بار ملاقات كرد خطاب به او گفت: «ملاحظه مينمايي كه تمامي نجد و مناطق اطراف آن را باتلاق شرك و جهل و تفرقه و جنگ با يكديگر فرو رفته است، من اميدوارم كه تو رهبر و پيشوايي بشويي كه مسلمانان و فرزندانت بعد از تو به دور انديشه ات گرد هم بيايند[28].
آن دو براي اصلاح امور با هم پيمان بستند. شيخ عبدالرحمن بن عبدالطيف آل الشيخ ميگويد: «آنان متعهد شدند كه ميتوان خود را براي ايجاد اصلاحات در نجد و ايجاد وحدت و زدودن فساد و انحراف استفاده كنند. زيرا آن زمان نجد تحت سلطه يك امارت و قدرت قرار نداشت. سلطه و امارتي كه براي همگان مورد احترام باشد و تمامي مردم زير پرچم آن گرد هم بيايند. بلكه متفرق بودند و بر هر يك از شهرها و بخشهاي آن يك امير بود، و هر يك از آنها خود را رهبر و پيشواي ميشمرد.
آن تعرقه و پراكندگي اوضاع و احوال مردم نجد را دچار آشوب و جنگ و خون ريزي نموده بود. آن دو پيشوا براي ايجاد وحدت و يكپارچگي ميان آنها وارد عمل شدند. و در آثار آن، يكي براي اصلاح عقايد و اخلاق آنها از راه بحث و گفتگو، و ديگري از راه قدرت تلاش كردند[29].
بدين صورت پس از مدتي وحدت و تفاهم مردم بر آن منطقه حاكم گرديد و آتش فتنه و ستم خاموش شد و امنيت اجتماعي و رفت و آمد تحقق يافت.
4- اقامه دين خداوند:
امام محمد بن عبدالوهاب براي اجراي احكام شريعت خداوند از راههاي زير بهره ميگرفت:
1- اجراي شريعت و اقامه حدود بر اساس اوامر خداوند و دستورات ديني او. ابن غنام ميگويد: «شيخ مدت زيادي را در منطقه عينيه به كار امر به معروف و نهي از منكر و تعميم دين به مردم و بر طرف كردن بدعتها در حد توان و اماقه حدود مشغول بود و اولياي امور را به آن اقدام دستور ميداد»[30].
«زماني كه حد شرعي را بر زني كه چهار بار به زنا كاري خود اقرار كرده بود و در مورد عاقل بودن او اطمينان پيدا كرد، اجرا نمود، بسياري از عالم نمايان و عوام جاهل عليه او سخن گفتند، و علي رغم اينكه او حكم قرآن و سنت را اجرا نموده بود، آن گاه او را تقبيح نمودند».
او در كتابهاي خود مدام اين موضوع را ياد آور ميشود كه نهادان و تغير دادن شريعت خداوند يكي از موارد نقض كننده دين است. و همچنين آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نميكنند را از موارد نقض كننده دين ميدانست[31]. او در رسالهاي كه در ارتباط با معني طاغوت و طواغيت اصلي نوشته ميگويد: «دوم: طاغوت حاكم ستم پيشهاي است كه احكام دين خداوند را دگرگون كند و حكم ديگري را جايگزين آن بنمايد».
دليل آن اين كلام خداوند است كه ميفرمايد: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالا بَعِيدًا (٦٠) (النساء: 60).
«آيا نديدى كسانى را كه گمان ميكنند به آنچه (از كتابهاى آسمانى كه) بر تو و بر پيشينيان نازل شده، ايمان آوردهاند، ولى ميخواهند براى داورى نزد طاغوت و حكام باطل بروند؟! با اينكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند. اما شيطان ميخواهد آنان را گمراه كند، و به بيراهههاى دور دستى بيفكند».
سوم: طاغوت كسي است كه به خلاف آنچه كه خداوند نازل نموده حكم قضاوت بنمايد. به اين دليل كه خداوند ميفرمايد: (... وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ (٤٤) (المائده: 44).
«و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نميكنند، كافرند».
ب- امر به معروف و نهي از منكر:
امام محمد بن عبدالوهاب : خود مستقيماً به اين مسؤوليت عمل ميكرد، و براي پيروانش توضيح ميداد كه در ميدان امر به معروف و نهي از منكر چگونه عمل ميكنند. او در رساله و نامهاي كه خطاب به اهل سدير نوشته است ميگويد:
اهل علمي كه به مسؤوليت امر به معروف و نهي از منكر عمل ميكنند به سه چيز احتياج دارند:
ـ آنچه را كه به آن امر يا نهي ميكند به خوبي بشناسد.
ـ با حكمت و نرمي و دلسوزي امر و نهي نمايد.
ـ در برابر اذيت و آزارهاي ناشي از كار خود راه صبر را در پيش بگيرد
شما به تشويق ديگران به اين فهم و عمل به آن نياز داريد.
و تنها از طريق عمل و اقدام اندك يا فهم و علم ناكافي است كه براي اهل دين اختلال و مشكل پديد ميآيد.
همچنين علما اين موضوع را ياد آور شدهاند، كه مقابله با منكر اگر به تفرقه و منكر بدتري بيانجامد، مقابله با آن جايز نيست.
شما را به خداوند مواظب عملكرد خود باشيد و در مورد شرايط امر به معروف و نهي از منكر و فهم درست آن تلاش كنيد. اگر چنين نكنيد امر به معروف و نهي از منكر شما بجاي آنكه براي دين سودمند باشد، باعث زيان و خسروان خواهد شد، زيرا كار انسان مسلمان تلاش براي اصلاح دين و دنياي خويش است .... اين سخن هر چند سخن ساده و كوتاهي است، اما معناي عميق و بسياري دارد و انديشيدن و آگاهي پيدا كردن و عمل به آن ضروري است اگر چنان كرديد دين را ياري دادهايد إن شاء الله و امور را سرو سامان بخشيدهايد[32].
-------------------------------------------------------------------------------- [1] حياه الشيخ محمد بن عبدالوهاب: تأليف: حسين خلف الشيخ خزعل ص 39-40.
[2] 1- حاضر العالم الاسلامي. ترجمه عجاج نويهض ص 34.
[3] تأملات في دعوه شيخ محمد بن عبدالوهاب: دكتر عبدالله ين عبدالمحسن ص 27.
[4] مقدمه شرح مسائل الجاهليه: دكتر يوسف سعيد 1/23.
[5] الامام محمد بن عبدالوهاب: شيخ عبدالعزيز بن باز ص 23.
[6] عنوان المجد: 1/115.
[7] محمد بن عبدالوهاب: استاد احمد عبدالغفور عطار ص 101-102.
[8] عنوان المجد: 1/9.
[9] تاريخ نجد: ابن غنام 1/76
[10] عنوان المجد:1/11.
[11] تاريخ نجد: ابن غنام 1/177، و عنوان المجد 1/11.
[12] بهترين شخصي كه در اين باره صحبت كرده است الشيخ إسماعيل الأنصاري: در جزوهاى بعنوان: (حياة الشيخ محمد بن عبدالوهاب وآثاره العلميه) كه در ضمن پژوهشهاى هفته الشيخ، 1/117، و بيان كرده است كه إجازة الشيخ عبدالله بن سالم البصري به الشيخ محمد بن عبدالوهاب صحيح است و بر كتاني رد نموده است كه اين اجاوه را صحيح ندانسته است.
[13] حياه الشيخ محمد بن عبدالوهاب: حسين خلف شيخ خزعلي ص 344.
[14] عنوان المجد 1/112- 115.
[15] براي تفصيل بيشتر به كتاب «شيخ محمد بن عبدالوهاب» تاليف: عبدالله بن عبدالمحسن التركي مراجعه شود.
[16] عنوان المجد 1/111.
[17] تشبيه: (خداوند را به كسي و چيزي شبيه دانستن). تكييف: (قايل شدن به كيفيت و چگونگي همانند مخلوقات). تمثيل: (او را مثل و مانند چيزي برشمردن).
[18] مجموعه مؤلفات الشيخ محمد بن عبدالوهاب 5/8 ـ11.
[19] مجموعه مؤلفات الشيخ محمد بن عبدالوهاب 5/95 رساله: 14.
[20] بخاري ومسلم.
[21] بخاري باب اقتداء به سنت رسول الله ص حديث 6851.
[22] مولفات الشيخ محمد بن عبدالوهاب. رساله 16 ص 106-107 بخش پنجم.
[23] منبع قبلى. رساله 14 ص 96 بخش پنجم.
[24] منبع قبلي 3/32-33.
[25] منبع قبلي 3/31-32.
[26] الدرر السنيه 1/219-221
[27]رساله في انواع التوحيد و انواع الشرك الدرر السينه: 1/35.
[28] عنوان المجد 1/42.
[29] دعوه الشيخ ومناصروها ص9.
[30] تاريخ نجد 1/79.
[31] با تفصيل معروف آن نزد عند أهل علم، كه آنرا علامه محمد بن إبراهيم در كتاب گرانبهاى خود بيان كرده است راجع شود به: (تحكيم القوانين الوضعيه).
[32] مولفات الشيخ محمد بن عبدالوهاب رساله 44 ص 295.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|