|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>ادیان دیگر>مسیحیت > توحید و تثلیث در دعوت مسیح عليه السلام
شماره مقاله : 1348 تعداد مشاهده : 282 تاریخ افزودن مقاله : 9/11/1388
|
توحید و تثلیث در دعوت مسیح عليه السلام
مصطفی حسینی طباطبایی
( لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ )[1] (مائده: 72)
هر چند پولس برخی از مسیحیان را به الوهیّت عیسی فراخواند ولی چون او، تنها مبلّغ آیین مسیح نبود و حواریّونِ عیسی عليه السلام همچون پطرس و برنابا و یعقوب و اندریاس و فیلپوس و دیگران نیز مردم را به انجیل دعوت میکردند، عقیدة تثلیث در قرن اوّل مسیحی رواج نیافت. و بقول ولتر Voltaire در کتاب «فرهنگ فلسفی Le Dictionnaire Philosphique»: «عیسویان تا سه قرن بعد از مسیح نیز به الوهیّت او ایمان کامل نداشتند. این عقیده بتدریج حاصل شد، و این بنای عجیب بتقلید مشرکین که موجودات فانی را ستایش میکردند، برپا گشت». ولتر برای اثبات مدّعای خود از «اوزب» Eusébe اسقف شهر قیصریّه در قرن سوّم میلادی، گزارش میکند که او در فصل یازدهم از کتاب اوّل «تاریخ کلیسایی Histoire écclésiastique» نوشته است: «اگر تصور کنیم که ذات تولّد نایافته و تغییرناپذیر قادر متعال، بصورت انسانی جلوهگر شود، تصوّری نامعقول و ابلهانه است». ولتر در «فرهنگ فلسفی» رأی مزبور را از ژوستن Justinus یکی از قدّیسین معروف عیسوی در قرن دوّم میلادی و از دیگر قدمای مسیحیّت نیز روایت مینماید[2].
نامهای از قرن اوّل میلادی! برای آنکه روشن شود که در سدة نخستینِ مسیحی، تئوری تثلیث یا الوهیّت مسیح، در میان عیسویان اساساً رایج نبوده است، در اینجا نامهای بسیار قدیمی را گزارش میکنیم که از قرن اوّل میلادی باقی مانده و در کتاب: «تاریخ بشر» اثر نویسندة هلندی: «هاندریک وان لون» منعکس شده است. این نامه را یکی از پزشکان روم بنام: «اسکولاپیوس کولتلوس Esculapius Cultellus» در سال 815 رومی (مطابق با 62 مسیحی) به برادرزادة خود که در شمار افسران ارتش روم در سوریّه بوده نگاشته است. پزشک مذکور در خلال نامهاش از برخورد با پولس سخن گفته و از برادرزادة خویش خواسته است تا هنگامی که به ژرزالم (بیت المقدس) میرود از پیامبری که پولس دربارة او سخن میگفته، اطّلاعاتی بدست آورد و برای او بفرستد. افسر مزبور ارتش روم بوده است، پس از مدّتی به عموی خود چنین پاسخ میدهد:
«عموی عزیز من! نامة شما را دریافت داشتم و دستورهای شما را عمل بستم. دو هفته پیش گروهان ما به بیت المقدس اعزام گردیده بود. در قرن گذشته انقلابات متعدّدی در این شهر رخ داده و از ابنیة آن کمی سالم مانده است. ما در آن شهر یک ماه توقّف نموده و فردا راه خودمان را بسوی پترا Pétra که در میان بعضی قبائل عربِ آن هیجانهایی دیده میشود ادامه خواهیم داد. من عصر خودم را صرف تحقیقاتی خواهم کرد تا بتوانم بسؤالات شما جواب بدهم. ولی در هر صورت خواهشمندم منتظر گزارش مفصّلی نباشید. با چند نفر از مردمان پیر در شهر گفتگو کردهام ولی نتوانستهاند اطّلاعات صریحی به من بدهند. این روزها اخیر یک نفر طوّاف به اردوی ما آمد، پس از خریدن چند زیتون ازو سؤال کردم آیا از مسیحِ معروفی که در جوانی کشته شده اطّلاعی دارد؟ وی در جواب گفت که کاملاً او را بخاطر میآورد، زیرا پدرش او را به گولگوتا (تپة نزدیک شهر) برده بود تا در اعدام آن شخص حاضر شده و سرنوشت دشمنان ملّت یهود را نشان بدهد. سپس آدرس شخصی بنام یوسف را که دوست به اصطلاح، مسیح موعود بوده به من داد و اضافه نمود که اگر بخواهم اطّلاعات صحیحی داشته باشم بهتر است پیش او رفته و با وی مذاکره نمایم.
امروز صبح پیش یوسف که مرد سالمندی است بودم. او در یکی از دریاچههای این ناحیه به صید ماهی میپرداخته، حافظة او خیلی قوی است و صحبت مفصّلی از دورة اغتشاشات که پیش از تولّد من بوده است کرد. در آن زمان تیبر Tibère امپراتور بزرگ و با افتخار ما، در رم حکومت میکرد، و افسری بنام پونس پیلات Ponce Pilate حاکم ژده و ساماری بود. یوسف، پیلات را خوب نمیشناخت. بنظر میآید که وی حاکم درستکاری بوده است. در سال 783 یا 784 (یوسف، درست بخاطر نمیآورد) پیلات به ژرزالم (بیت المقدس) فراخوانده شد تا شورش کوچکی را بخواباند. مرد جوانی فرزند یکنفر نجّار از اهالی نازارت[3] Nazarêth متّهم بود باینکه عصیانی علیه حکومت برپا کرده بوده است. عجب اینست که سازمان اطلاعات ما که معمولاً خوب در جریان امور است حرفی که در این باب نشنیده بود و وقتی که مأمورین اطّلاعات ما، تحقیقات خود را انجام دادند گزارش دادند که نجّار مزبور، مرد بسیار خوبی است و هیچ علّتی برای متّهم کردن او وجود ندارد ولی بنا بگفتة یوسف، کشیشان مذهب یهود بمناسبت وجههای که عیسی در میان طبقات بیچیز ملت یهود بدست آورده بوده علیه او سخت عصبانی بودند. آنها به پیلات گفته بودند که عیسی در ملأعام اظهار داشته که: یکنفر یونانی، یک نفر رومی، حتّی یک نفر فلسطینی که شرافتمندانه و عادلانه رفتار و زندگی مینماید همانند یک نفر یهودی که شب و روز خود را بمطالعة احکام قدیم میپردازد، ارزش و استحقاق دارد. گویا پیلات از گفتهها و دلائل آنها زیاد متأثّر نگردیده ولی وقتی که مردم در اطراف معبد، اجتماع و عیسی و طرفداران او را تهدید به قتل کردهاند، پیلات برای نجات جان عیسی اجباراً او را به زندان فرستاده است. پونس پیلات، اصولاً از علّت این هیجان مردم سر در نمیآورد، هنگامی که از کشیشان یهود درخواست نمود که ایرادات خودشان را شرح بدهند آنها فقط نعره کشیده و میگفتند: مرتد، خائن، مرتد! بالأخره بنا بقول یوسف، پیلات، عیسی را احضار کرده و سؤالاتی از وی نموده است. عیسی جواب داده که مسائل و امور سیاسی، مورد عنایت و علاقة او نیست. منظور او نجات حیات معنوی مردم است. او میخواهد که: همة مردم، اطرافیان خودشان را مانند برادر خود دوست بدارند و خدای یگانهای را که پدر تمام موجودات است پرستش نمایند.
پیلات که گویا از فلسفة رواقیّون و فلاسفة دیگر یونان اطّلاع داشته چیز گمراهکنندهای در گفتههای عیسی پیدا نمینماید و گویا اعدام او را بتأخیر انداخته، ولی ملّت یهود که بدست کشیشها تحریک میشد عصبانی و خشمگین میگردد. کشیشها گزارشهایی بمقامات سزار، ارسال داشته و اظهار میدارند که پیلات، گمراه تبلیغات عیسی گردیده است و احضار او را به عنوان دشمن امپراتور درخواست مینمایند. البته میدانید که حکام ما دستورهای شدیدی دارند که حتی الإمکان از ناراضی کردن أتباع خارجی ما خودداری نمایند، بالأخره برای جلوگیری از بروز یک جنگ داخلی، پیلات مجبور شد زندانی خود را فدا نمایند. عیسی در حین مرگ متانت فوقالعاده از خود نشان داده و تمام دشمنان خود را بخشیده است، و در میان هیاهو و خندههای دشنام آمیز مردم، بدار آویخته شده است.
اینست آنچه یوسف بمن نقل کرد و در حین نقل، اشک بر گونههای پیرش جاری بود»[4].
از این نامه بروشنی فهمیده میشود که در میان مسیحیان نخستین، موضوع «تثلیث» یا «خدایی عیسی» شایع نبوده است، و مسیح عليه السلام مردم را به پرستش خدای یگانه فراخوانده، همان خدایی که عیسی عليه السلام وی را – نه تنها پدر خود بلکه – بمنزلة «پدر تمام موجودات» معرّفی کرده است. (شواهد این موضوع را از اناجیل در پایان همین فصل میآوریم). و همچنین نامة مزبور نشان میدهد که عیسی مسیح عليه السلام نژاد یهود و روحانیّون آنها را برتر از دیگر اقوام نمیشمرد. و این عقیده، یهودیان را که به اصالت نژاد و فضیلت خاخامهای خود معتقد بودند سخت خشمناک ساخت و هیجان آنها، حاکم رومی را وادار کرد تا بنا بملاحظات سیاسی و بخاطر جلب رضایت یهودیان، به قتل عیسی عليه السلام فرمان دهد. در این نامه، هیچگونه سخنی از اینکه عیسی عليه السلام ادّعای خدایی داشته یا خود را اقنومی الهی میشمرده مطرح نیست، در صورتی که اگر مسیح عليه السلام بچنین ادّعائی برخاسته بود، دشمنانش بآسانی میتوانستند این موضوع را دستاویز مناسبی برای تکفیر وی قرار دهند« و البتّه چنین مسئلة قابل توجّهی در خلال نامة افسر رومی منعکس میشد. بنابراین، باید گفت که در قرن اوّل مسیحی، موضوع «تثلیث» میان مسیحیان راه نیافته بود و حتّی کوششهای افراطی پولس نیز نتوانست اعتقاد به الوهیّت مسیح عليه السلام را در پیروان عیسی عليه السلام فراگیر سازد، ولی بتدریج که مسیحیّت وارد سرزمینهای مختلف شد با توجه به «عقاید تثلیثی» که در آن کشورها رواج داشت، افکار پولس بیش از پیش مورد استقبال قرار گرفت و در میان عیسویان جای باز کرد در حالی که طبقة اوّل آنان بویژه حواریّون مسیح عليه السلام از این عقیده دور و بیخبر بودند.
انجیل و الوهیّت مسیح! اینک به تعالیم مسیح عليه السلام در «انجیلها» نگاه میکنیم تا دریابیم که آیا مفاد آنها با این حقیقت هماهنگی دارد یا نه؟
میدانیم که «تورات» پیش از انجیل، بروشنی و با تأکید از یگانگی یهوه (= خدای ابراهیم و اسماعیل و اسحق و یعقوب ...) سخن بمیان آورده و هیچ کس و هیچ چیز را در الوهیّت با او شریک و قرین ننموده است. در تورات میخوانیم که: «ای اسرائیل بشنو! یهوه خدای ما، خدای واحد است»[5]. پیامبران بنی اسرائیل نیز همگی مردم را به یگانگی خدا دعوت میکرد و در این مسئله، کمترین فاصلهای از تورات نگرفتند بعنوان نمونه: اشعیاء نبی عليه السلام از قول پروردگار جهان چنین آورده است: «من اوّل هستم و آخر هستم و غیر از من خدایی نیست»[6]. مسیح عليه السلام هم تصریح نموده که هرگز فرستاده نشده تا تعالیم انبیاء گذشته را دگرگون کند و اصول آموزشهای پیامبران خدا را باطل سازد همانگونه که در انجیل متّی میخوانیم: «گمان مبرید که آمدهام تا تورات یا صحف انبیاء را باطل سازم»[7]. پس دلیلی وجود ندارد که عیسی عليه السلام توحید ناب و خالص را به تثلیث که از دیدگاه هر منصفی، نظریّهای شرکآمیز جلوه میکند، مبدّل ساخته باشد بلکه دلائل واضحی در انجیلها وجود دارد که خلاف این مدّعا را به اثبات میرساند. مثلاً بنظر طرفداران تثلیث «خدا و عیسی و روح القدس» هر سه، در جوهر الوهیّت با یکدیگر همسنخ و شریکاند ولی بنا بمندرجات انجیل، این تئوری در خلال تعالیم مسیح عليه السلام بکلّی ردّ شده است. در انجیل متّی و مرقس و لوقا میخوانیم که: «شخصی آمه وی (مسیح) را گفت: ای استادِ نیکو! چه عملِ نیکو کنم تا حیات جاودانی یابم؟ (عیسی) وی را گفت: از چه سبب مرا نیکو گفتی و حال آنکه کسی نیکو نیست جز خدا فقط! لیکن اگر بخواهی داخل حیات (جاودانی) شوی، احکام را نگاهدار»[8]. از این عبارت بآسانی فهمیده میشود که مسیح عليه السلام خود را غیر خدای جهان بشمار میآورده و نفس خویش را هرگز با ذات الهی، همسنخ و همشأن نمیدانست، آنچنانکه «نیک بودن» را ویژة ذات پروردگار معرّفی کرده و اجازه نداد تا وی را مانند آفرینندة گیتی نیکو شمرند و این رأی صریح، با ادّعای کشیشان مسیحی مبنی بر آنکه مسیح از «جوهر خدایی» برخوردار بوده و اقنومی الهی است، کاملاً مغایرت دارد. همچنین عیسی عليه السلام بنابر آنچه در انجیلها بازگو شده، نشان داد که در گوهر ذات از «روح القدس» هم جدایی دارد و با او متّحد و همسنخ نیست بدانگونه که در انجیل متّی و لوقا از قول مسیح عليه السلام میخوانیم که فرمود: «هر کس برخلاف پسر انسان (عیسی مسیح) سخن گوید آمرزیده میشود امّا کسی که برخلاف روح القدس (سخن) گوید، در این عالم و در عالم آینده هرگز آمرزیده نخواهد شد»[9]! از این کلام مسیح عليه السلام بروشنی فهمیده میشود که وی بلحاظ ذات، با روح القدس نیز اتّحاد نداشته و در شأن و مرتبت از او جدا بوده است، و این حکم هم با رأی قائلین به تثلیث که «خدا و مسیح و روح القدس» را ذاتی یگانه و مشترک در الوهیّت میپندارند، منافات دارد.
علاوه بر اینها، در همة انجیلها بطور مکرّر از عبادتهای مسیحی و بندگی او در پیشگاه خدا، سخن رفته است، مثلاً در انجیل متّی و لوقا آمده که چون ابلیس به عیسی پیشنهاد کرد که در برابر من سجده نما تا همة ممالک جهان را بتو دهم! عیسی در پاسخ او گفت: «ای شیطان! مکتوب است که خداوند، خدای خود را پرستش کن و غیر او را عبادت منما»[10]. و همچنین در انجیل لوقا میخوانیم که: «در آن روزها عیسی برای دعا به کوهستان رفت و شب را با دعا بدرگاه خدا به صبح رسانید»[11]. و باز در انجیل متّی آمده است که: «در این وقت عیسی با شاگردان خود به محلّی بنام جتسیمانی رسید و به آنان گفت: در اینجا بنشینید، من برای دعا به آنجا میروم، او پطرس و دو پسر زبدی را با خود برد، غم و اندوه بر او مستولی شد و به آنان گفت: جان من از شدّت غم نزدیک به مرگ است شما در اینجا بمانید و با من بیدار باشید. عیسی کمی جلوتر رفت، رو به زمین نهاد (سجده کرد)»[12]. این قبیل گزارشها که در اناجیل بفراوانی یافت میشود، نمایشگر آنست که عیسی مسیح مانند دیگر بندگان صالح خدا، بدرگاه او آداب عبودیّت میگزارده و رسم بندگی بجای میآورده است، و چنین کسی را بیتردید نتوان خدای بینیاز و معبود مطلق دانست یا یکی از اقانیم سه گانة الوهیّت! شمرد، بلکه باید اعتراف کرد که وی، همانند دیگر پیامبران راستین، «بندة برگزیدة خدا» بوده است، چنانکه در انجیل متّی آمده که خدای متعال دربارة مسیح عليه السلام فرمود: «اینست بندة من که او را برگزیدهام»[13].
از مؤیّدات این مطلب آنست که بنا بگزارش انجیل، معاصران مسیح که بدیدار او نائل آمدند نیز حقیقت مزبور را دریافته بودند و مؤمنان ایشان، عیسی عليه السلام را انسانی (از نوع خودشان و از اهالی ناصره) میشمردند که بمقام پیامبری فائز گشته نه شخصی که از آسمان آمده و حائز مقام الوهیّت باشد! از اینرو در انجیل متّی میخوانیم: «همین که عیسی وارد اورشلیم شد تمام مردم شهر به هیجان آمدند و عدّهای پرسیدند: این شخص کیست؟ جمعیّت پاسخ میدادند: این عیسای پیامبر است که از ناصرة جلیل آمده است»[14]. ولی متأسّفانه همانطور که گفتیم پس از عصر مسیح عليه السلام گروهی از دوستان نادان! تحت تأثیر اقوام بیگانه دربارة مسیح راه غلوّ و مبالغه پیش گرفتند و عیسای پیامبر را بعنوان: «خدای آسمانی» که در سیمای «انسان زمینی» جلوهگر شده، معرّفی کردند! با اینکه عیسی جز بنده و فرستادة خدا نبود چنانکه در انجیل یوحنّا از قول وی آمده است که در دعا به پیشگاه پروردگار میگفت: «و حیات جاودانی اینست که ترا خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادی بشناسند»[15]. و نیز در انجیل متّی آمده که عیسی به شاگردان و حاضران در مجلس خود فرمود: «هیچ کس را بر زمین پدر مخوانید[16] زیرا که پدر شما یکی است که در آسمان است، و پیشوا خوانده نشوید زیرا که پیشوای شما یکی است یعنی مسیح[17]!» در این عبارت، «پیشوای مردم» که با عیسی تطبیق شده از «پدر آسمانی مردم» که خدای یکتا باشد جدا گشته، و بعلاوه، چنانکه ملاحظه میکنید آفرینندة جهان بمنزلة پدری آسمانی برای همة حاضران معرّفی شده است، همانگونه که در گزارش افسر رومی به عمویش، این معنی را خواندید.
مفهوم «پسر خدا» در کتاب مقدس! از اینجا باید دریافت که اگر انجیلها از عیسی مسیح عليه السلام گاهی بعنوان «پسر خدا» یاد نمودهاند، وصف مزبور نیز ویژة عیسی نیست، بلکه تمام پیامبران و حتی همة مؤمنان، مشمول آن میشوند چنانکه در انجیل متّی میگوید: «خوشا به حال صلحکنندگان زیرا ایشان، پسران خدا خوانده خواهند شد»[18]. و یا در انجیل لوقا مینویسد: «امّا شما به دشمنان خود محبّت نمایید و نیکی کنید و بدون توقّع عوض، قرض بدهید که پاداش سرشاری خواهید داشت و فرزندان خدای متعال خواهید بود»[19]. و باز در انیجل یوحنّا میگوید: «(مسیح) به آن کسانی که او را قبول کردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند»[20].
باید دانست که این قبیل تعبیرات تنها در انجیل نیامده بلکه در تورات نیز از «بنی اسرائیل» به «پسران خدا» تعبیر شده است، چنانکه در سفر تثنیه میخوانیم: «شما پسران یهوه خدای خود هستید»[21]. و البتّه حفظ این عنوان، موکول به آنست که «فرزندان خدا» به کفر و گناه و تکذیب پیامبران، روی نیاورند و گرنه بتعبیر انجیل: «فرزندان ابلیس»! خواهند شد چنانکه مسیح عليه السلام به مکذّبان و دشمنانش گفت: «شما فرزندان پدر خود ابلیس هستید و آرزوهای پدر خود را به عمل میآورید»![22].
شاید کسانی گمان کنند مقصود از «پسر خدا» در آنجا که از مسیح به «پسر یگانه» تعبیر شده و میگوید: «محبّت خدا بما ظاهر شده است به اینکه خدا پسر یگانة خود را بجهان فرستاده است تا به وی زیست نماییم»[23] فرزند حقیقی باشد! امّا بگواهی کتاب مقدس، خدای تعالی به ابراهیم عليه السلام نیز فرمود: «پسر یگانة خود (اسحق) را از من دریغ نداشتی»[24]. با آنکه در آن هنگام، ابراهیم عليه السلام فرزند دیگری بنام «اسماعیل» نیز داشت که زودتر از «اسحق» متولّد شده بود. پس، تعبیر «پسر یگانه» در کتاب مقدّس بجای «بهترین پسر» و «پسر بینظیر» آمده است، و هیچ مانعی ندارد که بندگان صالح خدا، پسران خدا بشمار آیند و از آن میان، عیسی «پسر یگانة خدا» بمعنای شایستهترین بندة خدا در روزگار خویش شمرده شود، چنانکه در تورات، از قوم بنی اسرائیل که در روزگار خویش شمرده شود چنانکه در تورات، از قوم بنی اسرائیل که در روزگار موسی عليه السلام قومی برگزیده بودند بدین گونه تعبیر شده: «خداوند چنین میگوید: اسرائیل پسر من و نخست زادهي من است»![25]
به هر صورت، این واژهها در معانی تشبیهی و «مجازی» بکار رفتهاند – و ما در خلال فصل بعد، از این مقوله بیشتر سخن خواهیم گفت – هر چند در گذشته پارهای از یهودیان و مسیحیان عرب، معانی «حقیقی» این کلمات را برخود میبستند! و خویشتن را پسران و موالید خدای سبحان میشمردند! چنانکه قرآن کریم، پندار غرورآمیز ایشان را بازگو نموده و میفرماید:
﴿ وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ ﴾. (مائده: 18)
«یهودیان و مسیحیان گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستیم! بگو: پس چرا شما را به کیفر گناهانتان عذاب میکند؟! بلکه شما بشری هستید از جملة آفریدگان، هر کس را بخواهد میآمرزد و هر کس را بخواهد کیفر میدهد، و از آنِ خدا است پادشاهی آسمانها و زمین و (نیز) آنچه در میان آنها است و بازگشت همه بسوی او است».
-------------------------------------------------------------------------------- [1]- «بیشک آنانکه گفتند: خدا، همان مسیح پسر مریم است، کافر شدند، و مسیح گفت: ای بنی اسرائیل! خدا را بپرستید که خداوند پروردگار من و شما است».
[2]- به: «منتخب فرهنگ فلسفی» اثر ولتر، ترجمه نصر الله فلسفی (بنگاه ترجمه و نشر کتاب) صفحه 51 نگاه کنید.
[3]- همان شهر «ناصره» که مسیحu بدان منسوب است.
[4]- «تاریخ بشر» اثر هاندریک وان لون، ترجمه علی اکبر بامداد، صفحه 80.
[5]- سفر تثنیه، باب 6، شماره 4.
[6]- کتاب أشعیاء، باب 44، شماره 6.
[7]- انجیل متّی، باب 5، شماره 17.
[8]- متّی، باب 19، شماره 17-18 و مرقس، باب 10، شماره 17-18 و لوقا، باب 18، شماره 18-19.
[9]- متّی، باب 19، شماره 17-18 و مرقس، باب 10، شماره 17-18.
[10]- لوقا، باب4، شماره 8 و متّی، باب 4، شماره 10.
[11]- لوقا، باب 6، شماره 12.
[12]- متّی، باب 26، شماره 36-39.
[13]- متّی، باب 12 شماره 18.
[14]- متّی، باب 21، شماره 10-11.
[15]- یوحنّا، باب 17، شماره 3.
[16]- مقصود «پدر روحانی» است نه جسمانی، ولی متأسّفانه کشیشان مسیحی این نام را هم غصب کرده و بر خود نهادهاند!
[17]- متّی، باب 23، شماره 9-10.
[18]- متّی، باب 5، شماره 9.
[19]- لوقا، باب 6، شماره 35.
[20]- یوحنا، باب 1، شماره 12.
[21]- سفر تثنیه، باب 14، شماره 1.
[22]- یوحنّا، باب 8، شماره 44.
[23]- رساله اوّل یوحنّا، باب 4، شماره 9.
[24]- سفر پیدایش، باب 22، شماره 13.
[25]- سفر خروج، باب 4، شماره 23.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|