|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>شيخ الاسلام ابن تيميه رحمه الله
شماره مقاله : 126 تعداد مشاهده : 408 تاریخ افزودن مقاله : 13/5/1388
|
زندگينامه شيخ الاسلام ابن تيميه رحمه الله
هرازگاهي خداوند متعال براي اين امت رحمتي را مبعوث مي دارد تا امر دينش را تجديد نمايد و مجد و عظمت را به آن بازگرداند و همچنين آنچه از آموخته هاي ديني را که کهنه و فراموش گشته را دوباره زنده گرداند.
از جمله ي اين مجددين: شيخ الاسلام ابن تيميه رحمه الله تعالى است که دانشمندي جامع العلوم، دعوتگر به سوي خداوند باري تعالى، برپاکننده ي حق بود. از بارزترين صفات ايشان: عمل به دانسته هايش، آشکار کردن حق و حقيقت و زندگاني سرشار از اشتغال به تدريس مي باشد؛ بنابراين در آن به کنکاش پرداخته و در آن درنگ مي نماييم که فوايد و بهره هاي بسياري در آن نهفته است.
گفته هاي دانشمندان درباره ي ابن تيميه:
سپاس خداي پديدآورنده ي زمين و آسمان ها را که هر شيء را از نيستي به هستي آورده است و آن ها را دلايل و نشانه هايي روشن بر ربوبيت خويش قرارداد. درياها و رودها را جاري ساخت و کوه هاي بلند را برافراشت، آسمان را با ستارگان آراست و آن را از دست دزديده گوش دهندگان محافظت نمود و به سويشان شهاب هايي سوزناک را روانه کرد، خورشيد و ماه را نشانه هايي آشکار و كسوف و خسوف آن دو را آزمون هايي براي بندگانش قرارداد. خداوندي که کتاب قرآن را فروفرستاد که در آن آياتي روشن و آشکار هست. برترين خلايق را با بشارت ها وهشدارهايي بر اي بشر فرستاد، عليه افضل الصلاة و ازكى التسليمات، و بهترين مصاحبان را براي وي برگزيد که به سنت وي چنگ زدند و بر راه وي گام برداشتند که داراي والاترين صفات و خصوصيات و اخلاق بودند و پايبندترين کسان به کلمه ي تقوا و شايسته ترين آنان بودند و خداوند آنها را پيروزي و فتوحات بسيار را نصيب گردانيد.
آنگاه بهترين خلايق را پس از ايشان برگزيد تا اين کتاب نوراني و روايات پيامبر صلي الله عليه و سلم را پاس دارند و آنان را واسطه اي بين مردمان و خداوند آسمان ها قرار داد. پروردگار متعال آن ها را به ستارگاني هدايتگر تشبيه نموده است و از خداوند منان خواستاريم تا ما را با ايشان و به همراه رسول خدا صلى الله عليه و سلم در بهشت برين گردآورد.
سپاس بي کران و پاک و بي شمار او راست چنان که شايسته ي شکوه و جلال او و قدرت لايتناهي او باشد، که بر ما منت نهاد که درس هاي علمي را به پايان رسانيم، و نيز به خاطر اين ديدار شکوهمند با برادران و خواهران گرانقدر. اين مايه ي کمال سرور و ارج و مباهات اينجانب است که خداوند مرا در اين شب مبارک به همنشيني استاد ارجمند و فرزانه مفتخر ساخته است. ايشان از وقتي که همراهي شان را برگزيده ايم و از دوران خردسالي تا امروز نهايت لطف و احسان را در حق ما دريغ نداشته اند. قصد تمجيد بيش از اين را از ايشان ندارم چون ايشان هيچ نيازي به تعريف و تمجيد کسي مانند من ندارند. سپاس خداي را که نيکي ها تنها با نعمتي از جانب وي به فرجام مي رسند.
امروز از مردي سخن خواهيم راند که زمانه به داشتن چون اويي بر خود مي بالد و زنان از آوردن همچون اويي عقيم اند، مردي که خداوند بر اين صفات آفريد، کسي که بر اهل بدعت سختگير بوده و يار و غمخوار اهل سنت است، درستيز با دشمنان خدا و درصلح و آشتي با دوستان پروردگار، علاقمندترين کسان به سنت و سخت رويگردان ترين آنان از بدعت: ايشان همانا شهره ي مشاهير، مجدد دوران، مرواريد زمانه، امام مفسر محدث حافظ فقيه مجتهد مجاهد احياگر سنت و برکننده ي بدعت ها: شيخ الإسلام تقي الدين ابوالعباس احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن تيميه حراني دمشقي ، امام زمانه و مقتدى به در عصر خويش، برکت دوران و نعمت روزگار، جان و جهان را در ياري حق و حقيقت و برافراشتن پرچم دين بذل نمود و عمري را در دور راندن باطل و رنج برد و شمشير برکشيد و حق را به جاي آورد و جايگاهش را به آن بازگرداند. ذهبي درباره ي ايشان مي گويد: شيخ ما شيخ الإسلام يگانه ي زمان خويش و درياي علم و دانش بود. ابن سيد الناس مي گويد: سيد و استاد ما جناب امام دانشمند علامه ي فرزانه و خبره، حافظ و پارسا و پرهيزگار، پيشوا و شيخ اسلام و سرور علما و سرمشق پيشوايان و بزرگان، ياور سنت و کوبنده ي بدعت، حجت خداوند بر بندگان، بازدارنده ي کجروان و سرکشان است.
سيوطي گفته است: ايشان شيخ اسلام حافظ، نکته سنج، فقيه، مجتهد، مفسر، يگانه ي زمان و يکي از مشاهيري که اقيانوس دانش و از زمره ي معدود نوابغ پارسا و دردانه ها بود. امام شوكاني مي گويد: پس از ابن حزم کسي مانند وي را نديده ام و گمان ندارم که فاصله ي زماني بين اين دو مرد همانند ايشان يا مدعي آن را به خود ديده باشد. ابن دقيق العيد بعد از آنکه از وي سؤال کردند: آيا او را ديده اي؟ پاسخ داد: او را ديده ام. گفتند: با او سخن نيز گفته اي؟ گفت: با وي سخن گفته ام. پرسيدند: با وي به مناظره نشسته اي؟ پاسخ داد: خير. گفتند: چرا؟ گفت: چون او سخن گفن دوست داشت و من خاموشي را. (يعني او وقتي به سخن مي پرداخت همچون سيلي پيشرو بود و براي آنکه او درياي دانش بود.) پرسيدند: درباره ي او چه مي گويي؟ گفت: گويم که او کسي چون خود را هرگز نديد. ابن حجر مي گويد: شهرت امامت شيخ تقي الدين اظهر من الشمس است. ملقب ساختن ايشان به عنوان شيخ الاسلام از حيات وي تا کنون بر زبان دانايان جاريست و در طول فرداها نيز همچون گذشته ادامه خواهد يافت و جز افراد ناآگاه و بي انصاف کسي منکر اين عنوان نيست. او بزرگ ترين قيام را عليه بدعتگران، روافض، حلوليه و اتحاديه برانگيخت. ادامه مي دهد: در مورد برتري او در در دانش ها و بازشناسي گفتار و مفهوم از همديگر، بزرگان هم عصر وي اعم از امامان شافعي و دانشمندان حنبلي بدان ازعان داشتند.
ابوالحجاج مزي مي گويد: چون او کسي را نديده ام. اين درحالي است که ابوالحجاج از نکته سنج ترين دانشمندان و حافظي کارآزموده و ريزبين بود که تسلط بسياري بر جرح و تعديل و علم رجال و اسانيد داشت، درباره ي شيخ الإسلام مي گويد: کسي چون او را نديده ام و او نيز چون خود کسي را نديده است. کسي را داناتر به کتاب خدا و سنت رسول الله صلى الله عليه و سلم و پايبنتر از وي بدان را نيافته ام.
به همين سبب لازم ديديم که درباره ي جوانب مختلف زندگي شيخ الإسلام و سرور بزرگان کاوش نماييم. از جمله ي اين جوانب: جنبه ي علمي است. در او خبري از غرور و تکبر نبود. ايشان دانشمندي رباني، امام و مفتي ائمه و درياي علوم بود. پيش از صحبت در مورد اين جنبه مهم از زندگاني شيخ الاسلام بايد مقدمه اي را درباره ي فضيلت علم و عالم براي گشودن اين باب و کمک به دست يافتن به عمق مطلب بيان نماييم......
فضيلت علم و عالم:
از حضرت حذيفة بن يمان رضي الله تعالي عنه و أرضاه روايت شده که تعريف مي کند: رسول الله صلى الله عليه و سلم فرمودند: {فضل العلم خير من فضل العبادة، وخير دينكم الورع} يعني: «فضيلت علم از فضيلت عبادت بهتر است و بهترين ديانت شما پارسايي است.» رسول الله صلى الله عليه و سلم بزرگ ترين دعا را براي حضرت ابن عباس رضي الله عنهما بيان نمود، وقتيکه وي براي رسول الله صلى الله عليه و سلم آب وضويش را آماده نمود تا هنگامي که آنحضرت صلي الله عليه و سلم شب برمي خيزد با آن وضو بگيرد، و فرمود: {اللهم فقهه في الدين وعلمه التأويل} يعني: « خداوندا! به ابن عباس، بينش در دين، عطا فرما!» و در روايتي ديگر در کتاب صحيح آمده است که پيامبر صلى الله عليه و سلم مي فرمايد: {اللهم علمه الكتاب} يعني: « بار الها! به او كتاب (قرآن) بياموز!» و همانطور نيز شد. رسول الله صلى الله عليه و سلم فرموده اند: {من سلك طريقاً يطلب فيه علماً سهل الله به طريقاً إلى الجنة، وإن الملائكة لتضع أجنحتها لطالب العلم رضاً بما يصنع، وإن العالم ليستغفر له من في السماوات ومن في الأرض حتى الحيتان في الماء، وفضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر الكواكب} يعني: «آنکه در راهي رود که در آن طلب علم کند، خداوند برايش راهي را بسوي بهشت آسان مي کند. و همانا فرشتگان بواسطه ي رضايتي که از کارش دارند، بالهاي خود را براي طالب علم مي گسترانند و همه کساني که در زمين و آسمان اند، حتي ماهي ها در آب براي عالم آمرزش مي طلبند و فضيلت عالم بر عابد مانند فضيلت ماه شب چهارده بر ديگر ستاره هاست.»
نورافشاني ماه در آسمان کجا و سوسوي ديگر ستارگان کجا!؟ پيامبر صلى الله عليه و سلم همچنين مي فرمايد: {وفضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر الكواكب، وإن العلماء ورثة الأنبياء، وإن الأنبياء لم يورثوا ديناراً ولا درهماً، إنما ورثوا العلم، فمن أخذه أخذ بحظ وافر} يعني: « و فضيلت عالم بر عابد مانند فضيلت ماه شب چهارده بر ديگر ستاره هاست و اينکه علما ميراثبر پيامبران اند و پيامبران درهم و ديناري به ميراث نگذاشتند، بلکه علم را به ارث گذاشتند، کسيکه آن را گرفت بهره ي وافر گرفته است.»
از حميد بن عبدالرحمن روايت شده که مي گويد: شنيدم که حضرت معاويه رضي الله عنه و أرضاه در خطبه اي چنين مي گفت: از رسول الله صلى الله عليه و سلم شنيدم که مي فرمود: {من يرد الله به خيراً يفقهه في الدين} يعني: « خداوند به او اراده ي خير کند، در دين دانشمندش سازد.» اين حديث داراي يک معني ظاهري و نيز يک معني ادراکي است، به اين ترتيب که؛ معني ظاهري آن: هرگاه خداوند براي بنده اش خير و نيکي در نظر داشته باشد او را در دين دانا مي سازد، اما مفهوم آن: کسي که دانايي و آموخته اي از علم را نداشته و دانش ديني نداشته باشد خداوند نظر خير به وي ندارد، بنابراين چه زيانکار است آنکه از مجالس علم روي گرداند! پيامبر بزرگوار صلى الله عليه و سلم مي فرمايد: {من يرد الله به خيراً يفقهه في الدين، وإنما أنا قاسم والله يعطي} يعني: « هر كس كه خداوند در حق او اراده ي خير نمايد، به وي فهم دين، نصيب خواهد كرد. من (رسول الله) تقسيم كننده ي (علوم و معارف شريعت) هستم. اما عطا كننده ي اصلي، خداوند است.» اين موضوع بيانگر اشاره اي رسول الله صلى الله عليه و سلم به اين نکته است که "فهم" که رکن علم و دانش مي باشد (اگر کل علم هم نباشد) صرفاً فضل و کرم خداوند متعال است، که با اين آيه ي مبارکه همخواني دارد که خداوند متعال فرموده است: وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنِ اللَّهِ [النحل:53] يعني: « و هر نعمتى كه داريد از خداست.»، وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ [النحل:78] يعني: « و خدا شما را از شكم مادرانتان در حالى كه چيزى نمىدانستيد بيرون آورد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد.» پيامبر خدا صلى الله عليه و سلم فرموده است: {إنما أنا قاسم، والله يعطي، ولا تزال هذه الأمة قائمة على أمر الله لا يضرهم من خالفهم، حتى يأتي أمر الله} يعني: « من (رسول الله) تقسيم كننده (علوم و معارف شريعت) هستم. اما عطا كننده ي اصلي، خداوند است. و اين امت همچنان بر دين خدا استوار خواهد ماند ومخالفت مخالفان به آنها ضرري نخواهد رساند تا اينكه قيامت فرا رسد.»
درباره ي اين گروه نصرت يافته و رستگار را بسياري از محدثين مي گويند: آنان را کسي جز اهل حديث نمي دانيم. حضرت علي بن ابي طالب به كميل مي فرمايد: علم بهتر از ثروت است، علم تو را محافظت نمايد اما تو ثروت را حفظ مي نمايي، علم حکم و فرمان دهنده و ثروت حکم پذير و محکوم است، ثروت با خرج کردن کاسته مي شود و علم با صرف نمودن افزون گردد.
همچنين مي فرمايد: يک عالم برتر است از روزه دار شب بيدار مجاهد، و با مرگ يک عالم در اسلام شکافي افتد که جز با جانشيني از وي پر نمي گردد، هيچ از غرور و خودپسندي نمي باشد، که خداوند جل جلاله در لوح محفوظ نگاشته است که: نابودي اين دنيا و ويراني آن بسته به مرگ علماي ان است؛ براي همين پيامبر خدا صلى الله عليه و سلم، چنانچه در صحيحين بيان شده است، مي فرمايد: {لا تقوم الساعة حتى يفشو الجهل ويقبض العلم، وإن الله لا يقبض العلم انتزاعاً ينتزعه من صدور العلماء، ولكن يقبض العلم بقبض العلماء، حتى إذا لم يبق الله عالماً أو لم يبق عالم اتخذ الناس رءوساً جهالاً، فسألوهم فأفتوا بغير علم فضلوا وأضلوا} يعني: «قيامت برپا نمي شود تا وقتيکه ناداني شايع شده و دانش برگرفته نشود، خداوند علم را از سينه ي بندگان خود محو نمي كند، بلكه با وفات علما آنرا از بين مي برد، و وقتي كه علما از بين رفتند، مردم، جاهلان را رهبر خود قرار مي دهند و مسائل خود را از آنها مي پرسند. رهبرانشان نيز از روي جهالت، فتوا مي دهند كه هم خود گمراه ميشوند وهم ديگران را به گمراهي مي كشند» بنابراين قيامت فرانمي رسد مگر با مرگ عالمان.
معاذ بن جبل رضي الله عنه و أرضاه مي گويد: دانش بياموزيد که فراگيري آن ترس از خداي و تلاش براي آن عبادت است و مطالعه اش تسبيح پروردگار و جستجوي آن جهاد، و ياددادن آن به کساني که نمي دانند صدقه و گسترش دادن آن در بين شايستگان مايه ي نزديکي به خداوند مي باشد؛ چون آنان نشانگران حلال و حرام هستند، و مونس ترس و وحشت ها، همنشين تنهايي ها و راهنمايان در شادي و اندوه و دين همراه با اخلاق، نزديکي و وصل براي غريبان هستند که خداوند متعال بواسطه ي ايشان کساني از خلايق را به عنوان راهبر و سرمشقي که از او پيروي کنند بلند گرداند، اماماني در ميان مردم اند که بر جاي پاي ايشان راه مي پويند. ابوالدرداء رضي الله عنه و أرضاه گفته است: مثال علماء در ميان مردم همچون ستارگاني در آسمان هستند که بدان ها راه جويند. امام احمد مي گويد: مردمان بيش از آب و غذا به دانش نيازمندند؛ براي اينکه انسان در روز يک يا دو بار به آب و غذا نياز پيدا مي کند ولي به تعداد نفس هايش به دانش نيازمند مي باشد. در سنن از رسول خدا صلى الله عليه و سلم نقل شده که فرموده است: {لا يزال الله يغرس لهذا الدين غرساً يستعملهم لنصرة دينه} يعني: «خداوند همچنان براي اين دين نهال هايي را مي نشاند تا براي ياري نمودن دينش از آن ها بهره گيرد.» ابن القيم مي گويد: اين نهال ها همان اهل علم و دانش هستند.
عمر بن عبد العزيز بيان مي دارد که آن کسي که بدون علم بندگي و عبادت مي نمايد بيش تر از آنکه به اصلاح و نيکي بپردازد تباه مي نمايد و گفته است: کسي که بدون علم به عمل دست يازد بيش از آنچه بنا مي کند ويران خواهد ساخت و داستان آن راهب و دانشمندي که درباره ي قتل نود و نه نفر فتوا مي دادند از قصه ي شما چندان جدا نيست.
يک از حكماء گفته است:
"ليت شعري أي شيء أدرك من فاته العلم؟! لا شيء، وأي شيء فاته من أدرك العلم؟! لا شيء. "
يعني:
«کاش ميدانستم که چيست حاصل آنکس که دست از علم شست؟! هيچ! يا چه باشد خسران آن کس که علم اندوخت؟! هيچ!»
حسن بصري هم مي گويد: قلم عالمان در روز قيامت با خون شهيدان وزن مي شود، اگر عالمان نبودند مردمان مانند چهارپايان مي بودند. همچنين سالم بن ابي جعد گفته است: سرور من مرا به سيصد درهم خريداري نمود. بعد مرا آزاد کرد. با خود گفتم: چه حرفه اي بياموزم؟ غلامي سياه و آزاد گشته، چه کار ديگري از دست او برمي آيد؟ تعريف مي کند: پس به حرفه ي علم آموزي روي آوردم و هنوز سالي بر من نگذشته بود که اميرالمؤمنين به ديدار من آمد و اجازه ي دخولش ندادم. اعمش سليمان بن مهران در حفظ کوهي بلند بود و اگرچه مدلس(پنهانکار) بود اما فردي دانا و آزموده و نکته بين بود و پژوهشگري مسلط بر حديث و متون فقه بود و مي گفت: اگر احاديث نبودند مردم به من وقعي نمي نهادند. براي همين لقمان گفته است: دانش فقرا را بر جايگاه پادشاهان مي نشاند. معاذ بن جبل رضي الله عنه مي گويد: علم حيات قلب ها است از مرگ ناديدن و نور ديدگان در برابر تاريکي ها است و نيروي ايمان است در مقابل ضعف و سستي آن، بنده بواسطه ي آن به جايگاه آزادگان و همنشيني پادشاهان مي رسد و به درجات والا در دنيا و در آخرت، انديشه و تفکر نمودن در راه آن برابر است با روزه داري و بحث و بررسي ان همشأن شب بيداري است و بواسطه ي آن خداوند متعال را فرمان مي برند و با خويشان پيوندند بدان حلال را از حرام بازشناسند، علم امام است و پيشوا و عمل دنباله رو آن است، سعادتمندان آن را بياموزند و نگون بختان از آن بي بهره بمانند.
حضرت معاذ رضي الله عنه بيان داشته است که خداوند متعال سعادت و خوشبختي را به اهل علم و دانش موقوف ساخته است و شقاوت و بدبختي را به اهل ناداني و جهل. امام بخاري براي روشن ساختن قدر و منزلت علم و دانش بر فضيلت عبادت تا جاييکه ممکن بوده است کتاب صحيح رسا به خوبي فصل بندي(باب گذاري) نموده است. چنانچه در کتاب صحيح آمده است: باب (فصل) علم قبل از عمل، براي اين کار خود اين آيه را از قرآن کريم گواه آورده است که: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ [محمد:19] يعني: «پس بدان كه هيچ معبودى جز خدا نيست و براى گناه خويش آمرزش جوى!» بنابراين در ترتيب کتاب استغفار را پس از علم آورده است. پس دانستيم که اهل علم و دانش هرگز مانند اشخاص نادان و جاهل نيستند.
در اينجا زيباترين مثال يک عالم رباني را بيان مي داريم که از وي سرمشق گيرند و درپي راه مي پويند. اين دانشمند نابغه و شهسوار ميدان علم و دانش، همانا دانشمند رباني شيخ الاسلام ابن تيميه است: دوستان گرانقدر! هيچ عالم و طالب علمي از همت و اراده ي بالا بي بهره نباشد، چرا که همت والا مقدمه ي پايداري و موفقيت است و فرود امدن همت و اراده مقدمه ي شکست و خسارت است. مسلم در صحيح خويش از يحيى بن ابي كثير روايت مي کند که گفته است: علم با آسودگي تن به دست نيايد. و گفته اند: جوينده يابنده است و آنکه والايي بجويد شب ها را تا سحر بيدار ماند. شاعر مي گويد: "لا تحسبن المجد تمراً أنت آكله لن تبلغ المجد حتى تلعق الصبرا" يعني: «دست يافتن به بزرگي را چون خوردن خرما آسان مپندار........ که دستت به بزرگي نرسد تا به شکيبايي نياويزي.»
زندگينامه ي شيخ الاسلام ابن تيميه:
کودکي و دوران جواني ابن تيميه:
شيخ الاسلام انساني پرهيزگار، پاک، زاهد و پارسا، عابدي بي علاقه به دنيا، بسيار روزه دار و شب زنده دار بود، همواره به ذکر پروردگارش مشغول بود در حد و مرزهايي که خداوند عزوجل نهاده مي ايستاد، امر به معروف و نهي از منکر مي نمود، همتي بسيار بلند و همچون کوه داشت، از دانش سير نمي شد و مطالعه سيرابش نمي نمود، از کثرت کار و تلاش خسته نمي شد و از کاوش و بررسي دست نمي کشيد. آثار نجابت در همان کودکي در وي پيدا بود. کودکي باهوش، زيرک و داراي حافظه اي قوي بود.
چنان شهرت يافته و آوازه اش برخاسته بود که استادي در شهر حلب که شهرت وي در همان خردسالي اش به گوش وي خورده بود آمد و فرصت را غنيمت شمرد و از وي سؤالاتي به عمل آورد و وقتي که پاسخش را داد، خواست تا حفظ او را بيازمايد، لوح بزرگي به همراه داشت، گفت: پسرم! اين لوح را بگير و آن را پاک کن. سپس بعضي از احاديث را بر آن نوشت و آن ها را يک بار براي او برخواند، سپس لوح را به او داد و گفت: مي تواني اين احاديث را برايم بخواني؟ ابن تيميه آن ها را برايش از حفظ خواند، شيخ شگفت زده شد و گفت: پسر جان اين ها را پاک کن. سپس تعدادي از اسانيد را برگزيد و آن ها را بر روي لوح نگاشت. آنگاه گفت: اين اسانيد را نگاهي بيانداز. لوح را به او داد و او نيز آن ها را از حفظ براي وي بازخواند. شيخ که بسيار از سرعت حفظ و فراگيري اين کودک به شگفت آمده بود درستايش منزلت وي گفت: بدون ترديد اين کودک شأن و منزلتي بزرگ خواهد داشت، چون کسي مانند او ديده نشده است. البته همانطور نيز شد.
شيخ الاسلام از همسالان خود در حفظ و وسعت اطلاعات و کار و تلاش بسيار پيشي جست، تا آنکه به درجه ي افتاء رسيد و حال آنکه تنها بيست سال سن داشت. آنگاه به شروع به گردآوري و تأليف کتب کرد تا آنکه به درجه ي امامت رسيد. امامي که در هر زمينه اي کسي به گردش هم نمي رسيد. وقتي در باره ي فن و مهارتي از وي مي پرسيدند با شنيدن جواب وي فرد گمان مي کرد که وي تنها در همين زمينه تخصص والا دارد که اينچنين به ريزه کاري هاي آن وارد است.
تبحر ايشان در بسياري از علوم:
در تفسير افتخارات و موفقيت هاي بسيار داشت، نمونه اي در حضور ذهن داشتن آيات و استنباط احکام از ميان آن ها داشت. ذهبي مي گويد: وي اينگونه خودش و وسعت دايره ي استدلالاتش را توصيف مي نمايد: اتفاق مي افتاد که براي يک آيه نزديک به يکصد تفسير را درمي يافتم، آنگاه از خداوند جل جلاله تقاضاي فهميدن آن را نموده و مي گفتم: يا معلم ابراهيم مرا بياموز. درباره ي علم آثار و احاديث اما وي چون کوهي راسخ در حفظ و دقت فهم، نقد و موشکافي، پژوهش و نگارش بود. ذهبي مي گويد: او مهارت و تسلط کاملي بر علم رجال، جرح و تعديل و طبقات آن ها و شناخت فنون و مهارت هاي حديث و به عالي و نازل و صحيح و سقيم و بر حفظ متون داشت. براي همين يگانه شناخته مي شد و در زمان خود کسي به پاي او در يادآوري احاديث و استخراج دلايل از آن ها نمي رسيد و در داعيه ي احاديث کتاب هاي ششگانه و مسند احمد او نهايت کار بود.
ذهبي درباره ي وي مي گويد: هر حديثي که ابن تيميه از آن اطلاع نداشته باشد، اصلاً حديث نيست. او کسي است که مردمان را با حديث پيوند داد بي آنکه به واسطه ي اين حديث و آثار به تعظيم بشر متوسل شود. جاي هيچ فخر و شگفتي نيست چون اين شيوه ي علما رباني پيش از وي نيز بوده است. از جمله امام ابوحنيفه که مي فرمايد: هرگاه ديديد که گفته ي من با گفته هاي رسول الله صلى الله عليه و سلم مخالف است فرمايش رسول الله صلى الله عليه و سلم برگيريد و گفته ي مرا به ديوار بکوبيد. يا امام مالك، امام علم و دانش که امام شافعي درباره ي وي مي گويد: هرگاه صحبت از حديث باشد مالك ستاره ايست. امام مالك مي فرمايد: سخن هرکسي قابل پذيرش و رد شدن هست جز صاحب اين قبر. وقتي از امام شافعي در مورد يک مسأله سؤال شد، يکي از ياران وي آن را با حديثي از پيامبر صلى الله عليه و سلم پاسخ گفت، آن فرد سؤال کننده گفت: اي شافعي! آيا شما اين گفته را مي پذيري؟ وي پاسخ داد: من چه کسي هستم که بخواهم آن را بپذيرم؟ هرگز مرا ديده اي که از کليسا بيرون بيايم؟! آيا هيچ زناري بر کمر من مي بيني؟! من که هستم که فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و سلم را نپذيرم؟!
داستان مناظره ي امام شافعي با اسحاق بن راهويه معروف است وقتي که امام احمد وارد مجلس امام شافعي شد و به اسحاق گفت: مردي را به تو نشان خواهم داد که تاکنون مانندش را نديده اي. هنگامي که امام شافعي را ديد، جوان تازه کاري را مشاهده کرد و گفت: مجلس ابن عيينه را که مي گويد: فلان از فلان براي ما روايت نمود را واگذاريم و در مجلس اين نوجوان بنشينيم؟ امام احمد پاسخ داد: اگر حديث ابن عيينه را از بالا از دست دادي آن را از دست پايين مي تواني دريافت کني ولي اگر دانش شافعي را از دست دهي جاي ديگري نمي تواني ان را بيابي. به اين ترتيب آنان در مجلس امام شافعي نشستند و مسأله اي که طرح شده بود اين بود که آيا خانه هاي مكه قابل فروختن هستند؟ آيا مي توان آن ها را کرايه داد؟ و آيا قابل خريداري شدن مي باشند؟ آيا قابل تملک هستند يا خير؟ شافعي پاسخ داد: قابل تملك هستند و خريد و فروش شده و کرايه نيز داهده مي شوند، و براي گفته ي خويش به اين حديث استدلال نمود که هنگامي که پيامبر خدا صلى الله عليه و سلم مكه را فتح نمود گفتند: {تنزل في بيت عمك؟ قال: وهل ترك لنا عقيل من رباع} يعني: «آيا در خانه ي عمويت اقامت خواهي نمود؟ فرمود: آيا عقيل از خريد خانه هايش چيزي براي ما گذارده است؟» فقه و حکم اين حديث بدينگونه است: که عقيل هنگامي که پدرش كافر بوده است ارث برده و اين ارث را تملک نموده است و اين خانه ها را خريد و فروش نموده است، و پيامبر صلى الله عليه وسلم نيز آن را تأييد کرده است. امام شافعي اين حديث را گواه آورد. اما اسحاق متوجه فقه اين حديث نگشت و بر اين حکم امام شافعي اعتراض کرد و گفت: فلان از فلان از فلان از عايشه مرا خبر داده است-متوجه باشيد که او در اين جا دارد دربرابر فرمايش پيامبر با استفاده از گفته ي بهترين خلايق پس از رسول خدا صلى الله عليه و سلم مي ايستد- گفته است که: فلان از فلان از عايشه نقل نموده است: نظر وي چنين نبوده است ، و فلان از فلان از زبير براي من روايت نموده است: که نظر وي چنين نبوده است، و بعد نام تعداد زيادي از صحابه را برد. امام شافعي با عصبانيت برخاست و گفت: اين ديگر کيست؟ به گونه اي که از شأن وي بکاهد، گفتند: ابن راهويه است، گفت: تو فقيه خراسان هستي؟ گفت: چنين مي پندارند، امام گفت: کاش بچه اي بودي و گوشمالي ات مي دادم، من به تو مي گويم که رسول الله صلى الله عليه و سلم – پدر و مادرم فدايش- چنين مي گويد و تو مي گويي: فلان چنين گفت و فلان چنان گفت؟ درسي به او داد که هرگز از ياد نبرد. امام احمد گفته است: نه از من پيروي کنيد و بپذيريد و نه از ابن عيينه و نه از ثوري، بلکه از جايي برگيريد که آنان برگرفته اند. براي همين ابن تيميه اين شعار را برافراشت و مردمان را بدون بالابردن عظمت افراد و تعظيم آنان با حديث مرتبط ساخت و شاگردان گرانقدرش نيز از همين شيوه بهره گرفتند. بهترين شاگرد ايشان ابن قيم بود که گفته اي از وي برايمان به جا مانده است که بايد آن را با آب طلا نوشته شود، او بيان مي دارد: علم جز ان چيزي نيست که خداوند فرموده يا پيامبرش گفته و آنچه صحابه گفته اند است بدون دگرگوني و آن نيست که خود را باندانم کاري با اختلاف بين پيامبر و يک فقيه خسته نمايي. سخني زيبا از شيخ الاسلام: وقتي حديثي به تو مي رسد، براي دو راه وجود دارد: اثبات سند آن و درک متن آن، و فهميدن متن حديث اساس کار است. در اينجا ابن تيميه علم حديث را با علم فقه آميزد، و اين همان چيزي است که شاگردي از شاگردانش که يک مصنف است برگزيده است، وي ابن رجب است که مي گويد: طبقات علماء سه تا است؛ بالاترين و برترين آنان فقهاء محدثين هستند: کساني مانند شافعي، احمد، بيهقي، نووي و ابن حجر و سايرين. براي همين شيخ الاسلام اين دو علم را با هم گردآورده و مي گويد: وقتي حديثي به تو مي رسد، براي دو راه وجود دارد: اثبات سند آن، که همان علم حديث روايت است، و فهم متن حديث که همان علم فقه يا فقه متن مي باشد، او اين دو علم را درهم اميخت و تاکنون نيز علما به تصحيح و تضعيف هاي ابن تيميه باور دارند و ازان استفاده مي کنند. آخرين اين علما محدث شام دانشمند عصر، علامه الباني بود. وي در علم فقه دريايي بي کران بود، نويسنده اي باريک بين و پژوهشگر بود و گوينده ي اين سخن بود: علم آن نيست که حلال و حرام را بداني، ليكن علم آن است که جاي تزاع و مباحثه را باقي گذارد و راجح را از مرجوح بازشناسد. يعني: آنکه از دو نيک، نيک تر را و از دو بد بدتر را بازشناسي. خداوند ابن رشد را بيامرزد که مي گفت: سازنده ي کفش مانند فروشنده ي آن نيست. اين سخن ابن تيميه را مورد تاييد قرار مي دهد، ابن تيميه مي گويد: علم آن نيست که حلال و حرام را بداني، چرا که هرکس مي تواند کتاب را بگشايد و بخواند که اين حلال است و آن حرام، بلکه علم آن است که محلي براي چالش باز بگذاري و بداني که چگونه ميان راجح و مرجوح يکي را برگزيني، او مي گويد: آنکه بهتر ميان دو خوب را و بدتر را از بين دو بد بازشناسي.
ابن رشد مي گويد: سازنده ي کفش مانند فروشنده ي آن نيست. تفاوت است ميان فقيه عالم و ريزبين، پژوهشگر و کسي که انگار به مقلد خود مي گويد تا ساکت شود و مناقشه و مجادله نکند و پاسخ کسي را ندهد و به تقليد خود ادامه دهند. فرق بين نويسنده و مقلد آن است که مانند فرق بين زمين آسمان است. به همين سبب ذهبي در تبيين فضيلت شيخ الاسلام چنين مي گويد: شيخ الاسلام از ديگران در شناخت فقه و اختلاف مذاهب و فتاواى صحابه و تابعين صاحب فضل در مذاهب اربعه پيشي جست و همتايي ندارد. ابن سيدالناس نيز بيان مي دارد: هنگامي که پيرامون تفسير سخن مي گويد پرچم دار آن است و زمانيکه در فقه فتوا مي دهد نهايت آن را دريافته است.
نکته بيني و فهم دقيق ابن تيميه:
از جمله مثال هاي فهم دقيق ايشان آن است که گفته است: اگر اجماع نمي بود، مي گفتم: عده ي زني که طلاق ثلاثه داده شده يکبار حيض مي باشد و بر اين نيز عقيده هستم، که بيانگر دقت نظر شيخ الاسلام مي باشد. او به راستي شگفتي ساز زمان خويش بود، خلقتي متمايز داشت. خداوند متعال قدرت فهمي را به وي اعطا کرده بود که به ديگران نبخشيده بود. حضرت عمر بن الخطاب رضي الله عنه بيان مي دارد که کل علم همان فهميدن است؛ زمانيکه نامه اي را براي ابوموسى اشعري فرستاده و مي گويد: درک و فهم، فهم آنچه نزدت مي آورند. ابن تيميه مي گويد: اگر اجماع نمي بود مي گفتم: عده زني که طلاق ثلاثه داده شده يکبار حض مي باشد و بر اين عقيده هستم، که بيانگر دقت نظر شيخ الاسلام مي باشد. اينجا فهم دقيق و نکته بيني وي را برايتان معلوم مي سازم ابن تيميه رحمه الله مي گويد: بر عده دو حق وجوددارد؛ حق خداوند و حق شوهر. حق شوهر بازگشت است و در بينونه ي كبرى (طلاق بائن) رجعتي در کار نيست تا وقتيکه زن شوهر ديگري را اختيار نمايد، و حق خداوند پاک گشتن رحم مي باشد و پاک گشتن رحم با يک حيض واقع نمي شود. براي همين گفته است: اگر اجماع نبود مي گفتم که بر مطلقة ثلاثه جز حق خداوند جل جلالخ نمانده است و عده اش جز يک حيض نمي بود. اما کتاب عقيده و ملل و نحل، تخصص و فن اوست و به خاطر آن جنگيد و مناظره نمود. تا قرن ها بعد از وي عقيده ي سلفي صحيح جز با او شناخته نمي شد و بر گردن هر شخص سلفي منت بزرگي دارد. خداوند بواسطه ي او آتش سنت را برافروخت و آتش بدعت را فرونشاند. او گرد و غبار را از عقيده ي اهل سنت و جماعت برگرفت و به خاطر آن با اهل بدعت و گمراهي ستيز نمود. کتابخانه هاي اسلامي با کتاب ها و مقالات وي انباشته شده اند، خصوصاً درباره ي اسماء و صفات، مسائل ايمان و نبوت ها و رسالات.
قرار گرفتن وي تحت آزار و اذيت:
سخن را با بيان سنتي طبيعي به پايان مي رسانم: ستاره ي شهرت هيچ عالم يا طالب علمي برنيامد مگر آنکه کساني پيدا مي شوند که به آنان کينه و حسد داشته باشند و به او افترا بزنند، شأن او را ناچيز جلوه دهند و وي را نادان بدانند. چنين کساني بر دو قسم هستند: يک قسم از گفته هاي آن عالم يا طالب علم بي اطلاعند و اين دسته از قسم دوم بهتر مي باشند، براي آنکه اگر آن ها چيزي بدانند خاموش گردند و با سکوت و گوش فرادادن به ان عالم و طالب علم قدر او و بزرگي و منزلت والايش را دانسته و از بدگويي درباره اش دست بکشد.
حضرت علي بن ابي طالب قاعده ي مهمي را در اين زمينه بنا نهاده است که امام اهل سنت و جماعت آن را در محل خود بکار برده است، حضرت علي رضي الله عنه مي فرمايد: انسان با آنچه نمي شناسد دشمني کند. اين به جا آوردن قاعده آنجاست که؛ وقتي به امام احمد گفتند: يحيى بن معين از امام شافعي بدگويي کرده و عيب او مي گويد، سرگشتگه شد و گفت: يعني يحيى بن معين درباره ي شافعي بدگويي مي کند؟! گفتند: آري از شافعي بد مي گويد، امام احمد گفت: يحيى حتماً از گفته هاي شافعي بي اطلاع است، و هرکس چيزي را نداند با آن دشمن گردد. براي همين بود که از علم شيخ الاسلام بي خبر بودند و مي گفتند: از او درباره ي مسأله اي در مورد مشرق سؤال مي کنيم و او براي ما درباره ي مشرق و مغرب و جنوب و شمال مي گويد. ابن قيم در ذيل اين گفته ها به توضيح و بيان اين گفته مي پردازد و اشاره مي کند که اين از آفات ناداني است: اين از وسعت علم و آگاهي استاد ما و ناداني و کوته فکري آنان است.
اما قسم دوم: اينان اشخاصي حسود و کينه توز هستند. حسادت در تمام اديان خصلتي ناپسند و مذموم است و شرع مقدس اسلام نيز به شدت از آن نهي کرده است. رسول خدا صلى الله عليه و سلم مي فرمايد: {ولا تحاسدوا} يعني: «با يکديگر حسادت نورزيد.» حسادت دردي لاعلاج است و از خداوند عزوجل مي خواهيم که همگي ما را از آن درور نگاه دارد. حسد آتشي است در جان انسان که جز به مرگ فرد مورد حسادت يا خارج شدن نعمت از کف وي راضي نمي شود و دست و ديده و زبان فرد در امان نيست. خواستار آن است که مانع آن شود که کردگار به طرف خيري رساند ولي توان آن را ندارد. شر اين دسته به علما و طلاب علم بيش تر از جاهلان است. گروه بسياري از اين افراد به دشمني با شيخ الاسلام در دمشق و مصر پرداختند. در دمشق بلندپايه ترين آنان منصوري و در مصر زين الدين بن مخلوف بود. اين دو شيخ الاسلام به جهل و تجسيم متهم ساختند و حتي پا را فراتر نهاده و او را به كفر نيز متهم ساختند. شيخ الاسلام ابن تيميه به خاطر سعايت و تهمت هاي اين دو نفر شکنجه، اهانت، زندان، کتک و تبعيدو آزار بسيار ديد.
زماني که شيخ الاسلام به آموزش مردم و پيوند دادن آنان با کتاب خدا و سنت رسول الله صلى الله عليه و سلم پرداخت و تقليد و تعظيم اشخاص بر دين خداوند را مردود دانست، افراد جاه طلب و کساني که معتقد به کورکورانه بودند و نيز صاحبان پست و مقام به خشم آمدند و به او تهمت هر ناروايي که با آن مردم را از وي دور سازند وارد ساختند تا دعوت او را خاموش ساخته و نگذارند کسي چشمانش به حقايق و روشنگري هاي وي بازشود. اما بايد گفت: (لا حول ولا قوة إلا بالله)، و فرمايش خداوند متعال را به ياد مي آوريم که مي فرمايد: وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ [يوسف:21] يعني: « و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمىدانند.» مبتدعاني که صفات خداوندرا نفي مي کردند درباره ي وي مي گفتند: او اهل تجسيم است؛ براي آنکه وي صفات خداوند را همانطور که پروردگار و رسولش صلى الله عليه و سلم اثبات نموده اند مي پذيرد. اما مقلداني متعصبي که کورکورانه به تقليد از فقها مي پرداختند مي گفتند: او اجماع را ناديده گرفته است و حتي به دليل مسأله ي تبرك، طلاق ثلاثه و طلاق در حالت حيض قصد کشتن وي را داشتند.
قبرپرستاني که اوليا را بيش از پيامبر صلي الله عليه و سلم و حتي بيش تر از خداوند متعال بزرگ مي داشتند مي گفتند: او با اولياء دشمني دارد و پيامبران و فرستادگان خدا را ارج نمي نهد ... و ديگر افترا و ياوه گويي هايي که درباره ي شيخ الاسلام به هم مي بافتند.
اين حالت هيچ تعجبي ندارد چون قضايايي از اين دست تنها دامان شيخ الاسلام را نگرفته و بلکه در طول تاريخ بارها و بارها براي هر فرد مصلح، مجدد يا مجتهدي روي مي دهد که به سوي دين خداوند متعال بگونه اي که رسول الله صلى الله عليه و سلم آن را آورده است فرابخواند و مردم را به کنارنهادن آنچه خلاف آن باشد دست کشيدن از تعصب نسبت به اشخاص باوجود تقدير و برزگداشت آنان دعوت کند. اهميت زيادي دارد که قدر و احترام بزرگان و اشخاص فاضل و بزرگوار و گرانقدر را بدانيم اما قدر و اهميت آنان را بالاتر از پيامبر خدا صلي الله عليه و سلم و شريعت رسول خدا صلى الله عليه و سلم نبريم، بلکه بايد بدون تعصب نسبت به اشخاص آنان را بزرگ داشته و به آنان احترام بگذاريم، به دور از هرگونه مبالغه و زياده روي.
عاقبت نيز به فضل و کرم خداوند جل لاله ازآن همان علماي رباني است، براي آنکه آنچه براي خداوند باشد ماندگار است و هرچه براي غير خدا باشد بريده و گسسته مي شود. خداوندتبارک و تعالى مي فرمايد: فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ [الرعد:17] يعني: « اما كف بيرون افتاده از ميان مىرود ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمين [باقى] مىماند.»
تا اينجا درباره ي شيخ الإسلام و بزرگي ايشان و کتاب هاي وي سخن گفتيم و اينکه مردمان تاکنون همچنان وي را گرامي داشته و به او ارج مي نهند و کتاب هايش را تدريس مي نمايند، هرکس که خداوند را بطلبد خداوند براي او چيزي را اراده مي کند که مي خواهد، و اين چه فوز و کاميابي بزرگي است براي علما!
فخر و مباهات تنها ازآن علما است، که آنان بر جاده ي هدايت و راستي اند و راهنمايان کساني هستند که طلب هدايت نمايند. هرکس به آن اندازه از ارزش و احترام برخوردار مي گردد که به نيکي و اصلاح پرداخته باشد، اشخاص نادان با علما و اهل علم و دانش سر ستيز دارند. بکوش تا با علم و دانش زندگاني ابدي را فراچنگ آوري! مردمان همه مردگاني هستند و تنها اهل علم و دانش زندگان اين جهانند. با اين گفته ها سخن را به پايان برده و از خداوند براي خويش و براي شما طلب آمرزش مي نمايم! و فرصت را به شيخ و استاد بزرگوار مي سپارم تا گوش هايمان را با آنچه نزد اوست بنوازد، که خداوند جزاي خيرش دهاد.
بعضي از خصوصيات ايشان:
الحمد لله رب العالمين، الرحمن الرحيم، مالك يوم الدين، والعاقبة للمتقين، ولا عدوان إلا على الظالمين، وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأشهد أن محمداً عبده ورسوله. اللهم صلّ وسلم وبارك عليه وآله وصحبه. أما بعد:
راست ترين سخنان کتاب خداوند متعال است و بهترين راه و روش شيوه ي محمد صلى الله عليه و سلم است و بدترين امور آن است که نوپيدا باشد، هر امري نوپيدا گمراهي است و هر گمراهي در دوزخ.
پيامبر خدا صلى الله عليه و سلم مي فرمايد: {إن بني إسرائيل كانت تسوسهم الأنبياء، كلما هلك نبي خلفه آخر، أما هذه الأمة فإن الله تعالى يبعث لها على رأس كل مائة عام من يجدد لها أمر دينها} يعني: « رهبري و زمامداري بني اسرائيل را پيامبران عليهم السلام به دوش داشتند. و هرگاه پيامبري وفات مي يافت، پيامبر ديگري بجايش مي نشست، اما خداوند براي اين امت در سر هر يکصد سال کسي را برمي انگيزد تا آن را تجديد نمايد.» اين حديثي است که امام مسلم في صحيح خويش آن را روايت نموده است ، و شيخ الاسلام ابن تيميه رحمه الله تعالى خود يکي از آن بزرگواراني است که دنيا را از دينداري سرشار ساخته و مردمان را آموختند. او مصداق قول متنبي شاعر است که مي گويد:
"أنا الذي نظر الأعمى إلى أدبي وأسمعت كلماتي من به صمم الخيل والليل والبيداء تعرفني والسيف والرمح والقرطاس والقلم"
معني شعر:
«من آنکسم که کوران ادبم را بنگرند و کران سخنانم را گوش دهند، سواران و شبانگاهان و بيابان و شمشير و نيزه و کاغذ و قلم همه مي شناسندم!»
اين تنها قطره اي است از درياي بي کران شايستگي اين امام بزرگوار. امشب ما همگي مهمانان خوان شيخ الاسلام ابن تيميه هستيم و از سرچشمه ي او برمي گيريم و سيراب مي شويم که خشک نگردد و نور او که خاموش نخواهد شد، که چون خورشيدي پرتو انوار تازگي بخش خود را به ماوراء زمان و مکان مي گستراند.
آري، اين استاد بزرگوار و ارجمند خداوند تبارک و تعالي قدر و ياد او را برافراشت، چون عمر خويش را در مسير خدمت به دين خداوند متعال سپري نمود. اين همان مردي است که آنچه از آموخته هاي سنت را که مندرس و فرسوده بود را دوباره زنده نمود و شرع خداوند تبارك و تعالى را تجديد حيات بخشيد و پرچم عقيده ي سلفيه را برافراشت، در برابر هرگونه کجروي جنگيد و در راه خداوند تبارك و تعالى با شمشير و نيزه و در راه اعلاء كلمه ي الله عزوجل به جهاد پرداخت. در هر منصب گذراي دنيايي که بود پارسايي پيشه نموده بود. امکان آن برايش بود که حکمراني يک شهر را کاملاً به عهده بگيرد اما آن را نپذيرفت و گفت: من فردي مردمي هستم و مرد دولت نيستم. ايشان بدينگونه فقه مورد نظر خداوند عزوجل را پي گرفت و خويش را وقف خدمت به شرع خداوند تبارك وتعالى نمود.
ابن تيميه شخصي عادي و معمولي نبود، وي يکي از مفاخر گرانقدر امت اسلام، کوهي راسخ، پديده اي تاريخي، امتي جاي گرفته در ضمير يک مرد، منهجي نمايان گشته در رفتار يک انسان و تاريخي بود که به نام انسان نگاشته شده بود؛ وي شيخ الاسلام ابن تيميه رحمه الله تبارك و تعالى بود.
صفحات زندگاني ايشان نوراني و درخشان از پرتوافشاني آن انوار هدايت بود که خاموشي نداشت. چون ما مسلمانان در ميان ديگر اقوام و ملت ها چنين شخصيت هاي پيشرو و راهبري را داريم، گردن امت ها و ملت ها در برابرش کج مي شود، کساني مانند ابن تيميه که با خطي از نور بر پيشاني زمان حک شده است و تا ابد ماندگار است؛ براي آنکه خداوند تبارك و تعالى پاداش نيک کرداران را تباه نمي سازد، اين سنتي جهاني در اين دنيا است.
خداوند تعالى اجر کسي را که کار نيک انجام مي دهد ازبين نمي برد. اين انسان که خون و جان خويش را به شرع خداوند عزوجل آميخته است، و روز و شب را پيوسته در خدمت به راه حق و راستي سپري نموده است. بي ترديد امت اسلام اين شخص را چون تاجي بر سر خود نهاده است و همچنان آوازه و نام شيخ الاسلام ابن تيميه در همه ي آفاق عالم پژواک مي يابد.
اما کساني که با وي به دشمني برخاسته و او را با تير واحدي هدف قرار داده اند و درهاي زندان و بازداشتگاه ها را بر رويش گشودند و به ريختن خون وي فتوا دادند. خداوند متعال نام و ياد آنان را فرونشاند و اکنون در زير لايه هاي عصور خفته اند و فراموش شده اند. اما خداوند تبارك و تعالى ياد ابن تيميه را تجديد نمود و قدر و ارج وي را بلند کرد و چنان شد که اکنون امت به دنبال وي در حرکت است و حتي دادگاه هاي شرعي در سرتاسر جهان اسلام بر اساس اجتهادات ابن تيميه که پيشتر بدان مي تاختند و طعنه مي زدند عمل مي نمايند و اکنون به عنوان شيوه اي پايدار در قوانين و دستوراتي که دادگاه هاي مذکور برپايه ي آن کار مي کنند.
اين چنين مردي حتماً بايد نقش رهبري را برعهده گيرد، چون حقيقتاً مرد تمام دوران ها است. ابن تيميه شيوه سلف را در دوراني که – که ايکاش از آن باخبر بوديد - انوار سلف در آن فروخفته و تاريکي هاي بدعت آفاق را درنورديده بود تا آنگاه که خورشيد ابن تيميه بردميد و تمام آن تاريکي ها را پراکند و با صوفيان اهل غلو جنگيد و با فرقه هاي گمراه و بدعت گذار درستيز افتاد، سبک وشيوه ي سلف را آشکار ساخت و در هر زمينه کتابها نوشت و تنها به نگارش کتب اکتفا ننمود و امتي از علماي عاليقدر را تربيت نمود تا حامل منهاج و راه روشن پيامبر خدا صلى الله عليه و سلم باشند، گذشته از اين ها او مردي خداترس، پارسا و توبه گر است که به سوي پروردگار يکتاي خويش بازمي گردد؛ در تمام گرفتاري هايش از او ياري مي طلبد.
با تأمل در زندگي ابن تيميه داستان مردي را خواهي خواند که برساخته ي دين مبين اسلام و شريعت اسلام براي تبيين سرآمدي و شگفت انگيز بودن دين اسلام در پرورش دادن فرزنداني که ديدگان جهانيان را به سوي شرع مقدس اسلام متوجه مي سازند براي مردمان بود. مردي مجاهد في سبيل الله، برپادارنده ي حق، مردي پارسا، انسان دل آزرده اي که از خشيت خداوند مي گريست و شانه هايش و کل وجودش از ترس خداوند متعال مي لرزيد، کسي که حاجات خود را به درگاه خداوند جل وعلا ابراز مي دارد، همان کس که درباره ي خود چنين مي گويد: وقتي که مسأله اي بر من مشکل مي گشت به سوي مسجدي متروک مي شتافتم و رويم را به خاک مي ماليدم و در سجده مي گريستم و مي گفتم: اي معلم ابراهيم مرا بياموز، و اي فهم دهنده ي سليمان مرا بفهمان! به اين ترتيب خداوند سبحانه و تعالى، معلم ابراهيم و فهم بخش سليمان، او را مي آموخت. پس آواز گريه هايتان را به دامان پروردگارتان برداريد حتي در هر کار کوچک يا ناچيز. نيروي ايمان برگي روشن و درخشان از صفحات زرين زندگاني ابن تيميه رضي الله تعالى عنه بود.
حال و وضعيت او در ارتباط با خداوند تعالى:
اجازه دهيم شاگرد وي ابن قيم الجوزيه گوشه اي از زندگي ابن تيميه را براي ما تعريف کند. اين شاگرد مخصوص ابن تيميه است، کسي که با او به زندان افتاد و تا پس از مرگ ابن تيميه از او جدا نشد. او همچون پرتوي از انوار ابن تيميه بود که به سوي اين امت فرستاده بود. ابن قيم الجوزيه مي گويد: از شيخ الاسلام ابن تيميه شنيدم که مي گفت: در دنيا بهشتي هست ( يعني بهشت ايمان و آنچه پيامبر صلى الله عليه و سلم آورده است) که هرکس داخل آن نگردد در آخرت وارد بهشت نگردد.
يک بار به من گفت: دشمنانم چه مي توانند با من بکنند؟! بهشت و بستان من در سينه ي من است!! (يعني: ايمان و علم) هرجا که بروم همراه منند، زندان براي من خلوت است و اخراج و تبعيد برايم گردش و سياحت است و کشتن من شهادت در راه خداوند تبارك و تعالى است! پس تمام آن ها را به خداوند عزوجل سپردم، عنان تدابير را به قدر وامي گذارم، آنگاه ديگر دشمنان خداي تبارک و تعالي با طالب علمي که عنان زندگي خويش را به خداوند عزوجل سپرده است چه مي توانند بکنند؟ مي داند که در هر امري از امور زندگي اش حکمتي از جانب خداوند تبارك و تعالى نهفته است، مگر نام آن ذات پاک حکيــم نيست؟!
در زندان خويش که در قلعه اي واقع بود مي گفت: اگر به اندازه ي تمام اين قلعه طلا ببخشم باز شكر اين نعمت را به جا نياورده ام. انساني اسير و محبوس در زندان درباره ي حال خويش ابراز مي دارد که چنانچه به اندازه ي آن قلعه طلا خرج مي کرد هنوز از عهده ي شکر نعمت خداوند تبارك و تعالى برنمي آيد. وقتي سربازان آمدند تا وي را به زندان که بدان محکوم شده بود ببرند، چهره اش گشوده شد و شکفته شد و لبخند زد و گفت: خيلي وقت است که منتظر چنين روزي هستم، خير بي پاياني در آن نهفته است. سپس با آنان روانه ي زندان گرديد. هنگاميکه در زندان را بر وي قفل مي زدند ذهنش گشوده شد و اين آيه را بر زبان جاري ساخت: فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ [الحديد:13] يعني: « آنگاه ميان آنها ديوارى زده مىشود كه آن را دروازهاى است باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد.»
همچنين ابن قيم جوزيه مي گويد: هنگامي که ترس بر ما شدت مي گرفت و بدگمان مي گشتيم و دنيا بر ما تنگ و دشوار مي گشت نزد او مي رفتيم و کافي بود او را ببينيم و صدايش را بشنويم، در لحظه تمام آن حالات رخت برمي بست و به گشادگي سينه و قدرت و يقين و آرامش مبدل مي گشت! منزه است خدايي که بهشت را پيش از ديدار خويش به بندگانش نشان مي دهد و دروازه هايش را در سراي عمل برويشان مي گشايد. ابن قيم مي گويد: شنيدم که مي گفت: ذكر براي قلب مانند آب براي مشگ است، حال و روز مشگ در فراق آب چگونه است؟! دفعه اي نزدش رفتم درحاليکه او از نماز صبح فارغ شده بود، همچنان نشست و تا نزديکي هاي ظهر به ذکر خداوند مشغول شد و سپس روي به من نمود و گفت: اين بامدادان من است و اگر خود را تغذيه ننمايم نيروهايم سست گردند. يعني: آنکه ذكر خداوند تبارك و تعالى ماده ايست که بدان نيرويي مي گيرم که بر قلبم وارد آمده و آفاق جان مرا روشن مي کند و به کار و عمل براي خداوند تبارك و تعالى مي شتابد. اين معنى آن چيزي است که رسول خدا صلى الله عليه و سلم براي صحابه فرستاد، وقتي که به آنان فرمود: {إنكم لستم كهيئتي، إني أبيت عند ربي يطعمني ويسقيني} يعني: «شما بر کيفيت من نيستيد، که من نزد پروردگارم هستم، مرا غذا داده و سيراب ميسازد.»
علماء نظرشان بر اين است که: منظور وي آن چيزي است که خداوند تبارک و تعالب بر قلب وي مي گشايد از ابواب معاني الهي که بدان سير و سيراب مي گردد. مضمون شعري چنين است: احاديثي هست که بيانگر آن است که دلبسته و مشغول شدن به ذكر و غافل ماندن از خورد و خوراک باعث نورافشاندن در هنگام سختي ها مي گردد.
چنين مرد بزرگي را خداوند متعال برگزيده و امت در تاريکي هاي ظلمت خويش بي خبر مانده بود.
اخلاص در طلب حق و رهايي از فتنه هاي تمايلات و هواي نفس برگ زرين ديگري از زندگاني درخشان شيخ الاسلام ابن تيميه است که مي گويد: مشخص است که ايمان در كل تقواى الهي است. شرح و تفصيل اصول و فروع تقوى در اين گفتار نمي گنجد، تنها مي گوييم که تقوا مساوي است با تماميت دين و سرچشمه ي خير و ريشه ي آن است: به معني اخلاص بنده در رابطه با پروردگار و عبادت و ياري جستن از وي. چنانچه حداوند متعال مي فرمايد: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ [الفاتحة:5] يعني: « [بار الها] تنها تو را مىپرستيم و تنها از تو يارى مىجوييم.» تمام آنانکه با وي بوده اند اين خلوص وي را احساس نموده و آن را دريافته اند. از جمله امام سبكي که از دشمنان سرسخت ايشان بود در نامه اي چنين مي نويسد: بنده همواره چنان گفته ام و قدر و ارزش وي –يعني: ابن تيميه – نزد من بالاتر و برتر از آن است، با گردآوردن تمام خصوصياتي که خداوند به پارسايان داده است در وجود وي از قبيل پرهيزگاري، دينداري، نصرت دين حق، برخاستن براي آن، و بريدن از هرگون غرض و منظور ديگر، حرکت وي بر راه و شيوه ي سلف، برگرفتن دين از منبع اصلي اش، غيب ماندن وي در اين زمان و بلکه در هر زمان و عصر ديگر.
حافظ ابن كثير مي گويد: کسي چون او در راز و نيازش، در ياري جستن از خداوند متعال، توجه و روي آوردن بسيار به پروردگار را نديده ام. براي هر مسلماني سزاوار و درخور است که در خداوند خويش را بکوبد و خواسته ها و احتياجاتش را به خداوند جل وعلا عرضه کند، که ياري تنها خداوند تعالي را سزد و هرگاه دري را طلبيدي دري را بزن که در هر ساعتي از شبانه روز باز باشد و آن درگاه باري تعالي است. به همين سبب يکي از عرفا چنين مي گويد: "هرکس پيوسته دري را بکوبد گمان آن مي رود بر رويش بگشايند. بنابراين هرگاه کسي با التماس و تضرع بر درگاه خداوند سبحان بايستد و بماند به زودي خداوند جل وعلا در را به رويش خواهد گشود تا به همراه سابقين اولين از بزرگان و عاليمقاماني که مشعل هدايت را برگرفتند و در ركاب پيامبران و مصلحين و چون تلاشگراني پويا و نستوه در راه خداوند تبارك وتعالى و به همراه مجاهدان زير پرچم پيامبر خدا صلى الله عليه و سلم به آن درگاه درآيد.
شيخ الاسلام ابن تيميه مردي بس بزرگوار بود که وارد اسكندريه گرديد و اين مايه ي افتخار اهالي آن سامان است، که صحابه ي کرام رضي الله عنهم اجمعين و عده ي بيشماري از مشاهير گرانقدر و بلندمرتبه پاي بر آن سرزمين نهاده اند. در اين شهر به ديدار شيخ الاسلام ابن تيميه مشرف گشتيم. آنگاه که وي را به جهت محبوس گشتن در قلعه ي اسكندريه بدانجا فرستادند. ابن تيميه به مدت هشت ماه در اين شهر ماندگار شد و به گسترش اعتقاد سلف صالح رضي الله تعالى عنهم اجمعين پرداخت و شگفت انگيزترين کتاب ها را در پاسخ به ملحدان و منطقيون به اين امت هديه نمود. از وي درباره ي گفته هاي منطقيون سؤال شد و ايشان كتاب مفصلي را به رشته ي تحرير درآوردند، کتاب " الرد على المنطقيين" (يعني: در پاسخ به منطقيون)، همچنين از وي درباره ي ابن سبعين صوفي ملحد پرسش کردند و وي مقاله اي با عنوان " بغية المرتاد المعروفة باسم السبعينية" را نگاشت. وي اين ها را در همينجا يعني در شهر اسكندرية نوشت. ايشان به فراخواندن مردم به راه و شيوه ي سلف صالح پرداخت و به حمد خداوند تبارك و تعالى از آن روز تاکنون مذهب سلفيه در شهر اسكندريه پابرجاست.
ثبات و توانايي ايشان در راه حق و حقيقت:
استواري و ثبات ابن تيميه نيز برگ زرين ديگري را از زندگاني درخشان ايشان تشکيل مي دهد. ايشان داراي چنان شخصيت و روحيه ي توانمندي بود که بيمي از دشواري هاي مخالفت در برابر سلاطين نداشت. ابن قيم رحمه الله تعالى مي گويد: خدا مي داند که کسي را نديده ام مانند او زندگي خوش و گوارايي داشته باشد، باوجود تمام فشارهاي زندگي و نبودن رفاه و تجملات و با آنکه دايم در حبس و مورد تهديد و تندي قرار داشت بازهم او از همه زندگي راحت تري داشت و خيالش آسوده و دلش آرام تر بود. خدمتکارش نيز تعريف مي کند: پس از چند روز شمس الدين بن سعدالدين حراني نزد شيخ آمد و خبرداد که قرار است او را به سوي اسكندريه بفرستند (يعني امراء وي را مجبور مي سازند) و مشايخ تدامره (تدمر شهري در شام مي باشد) آمده و آنان نيز اين خبر را بدو رساندند. آن ها مي گفتند: تمام اين کارها را مي کنند تا تو با آنان موافقت نمايي، آنان درصدد قتل، تبعيد يا زنداني کردن تو هستند. وي پاسخ داد: من اگر کشته شوم برايم شهادت است، اگر تبعيدم نمايند براي من هجرت است، اگر مرا به قبرس بفرستند اهالي آنجا را به سوي خداوند دعوت مي کنم و مرا اجابت خواهند نمود و اگر مرا به زندان بيافکنند زندان محل عبادت من خواهد بود، من همچون ميشي هستم که هرجور مرا بيفکنند بر پشم خويش افتم! اين ها سخنان شاگردان پيامبرانند! به اين ترتيب آنها از وي نااميد گشتند و از اين کار منصرف شدند. بعدها وقتي که به همراه نماينده ي سلطان سوار بر مرکب شد، يکي از شاگردانش گفت: استاد اکنون مقام صبر است! ابن تيميه گفت: بلکه جا و مقام حمد و شكر است که بر قلب من چنان شادي و سروري فرودآمده است که اگر بر سر تمامي اهالي شام و مصر تقسيم شود باز بيشتر بماند و اگر اکنون طلا مي داشتم و آن را به شکرانه مي بخشيدم باز حق يک دهم اين نعمت را ادا نکرده بودم! امام ذهبي مؤرخ اسلامي بيان مي دارد: ايشان بسيار حق گو و بازدارنده از منکر بود در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشگري بيم نداشت، انساني توانمند و بااقدام و بدور از سازشکاري بود.
موضع گيري هاي او در برابر حكام:
از جمله موضعگيري هاي دلاورانه اش در آشکار ساختن حق زماني بود که نزد سلطان ناصر رفت و او را به آمدن به شام براي مقابله با لشگر تاتار فراخواند و گفت: اگر از شام و ياري و دفاع از اهالي آن شانه خالي کنيد بدانيد که خداوند تعالى کسي جز شما را براي ياري آنان برمي خيزاند و به جاي شما کساني ديگر جايگزين مي کند، و اين آيه ي شريفه را تلاوت نمود: هَاأَنْتُمْ هَؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَمَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ [محمد:38] يعني: «شما همان [مردمى] هستيد كه براى انفاق در راه خدا فرا خوانده شدهايد پس برخى از شما بخل مىورزند و هر كس بخل ورزد تنها به زيان خود بخل ورزيده و [گرنه] خدا بىنياز است و شما نيازمنديد و اگر روى برتابيد [خدا] جاى شما را به مردمى غير از شما خواهد داد كه مانند شما نخواهند بود.» اين سخنان به گوش شيخ ابن دقيق عيد رسيد و آن را بسيار پسنديد و از اين استنباط شگفت زده گشته و از چنين برخورد ابن تيميه با حكام و سلاطين در عجب افتاد و از شيخ الاسلام نزد سلطان ناصر بدگويي نمود و وي را فراخوانده و گفت: شنيده ايم که تو با تاتار در ارتباط هستي و در پي به دست آوردن قدرت هستي! شيخ برسرش فرياد کشيد: اي بيچاره من در جستجوي ملک و قدرتم؟! والله که ملک و قدرت تو و ملک پدرت و ملک مغول همگي براي من قدر دو فلس ارزش ندارند. وي اين سخنان را رودر روي سلطان و اطرافيانش گفت و همگي از هيبت شيخ بزرگوار رضي الله تعالى عنه و أرضاه به واهمه افتادند.
ايشان کسي بودند که به نمايندگي از جانب اهالي شام براي رويارويي با سلطان قازان، سلطان دولت مغولي، در زماني که براي اشغال سرزمين شام آمده بودند و قصد حرکت به سوي مصر را داشتند رفت. شيخ الاسلام ابن تيميه نزد وي رفته و با تندي با او صحبت نموده و گفت: تو مي پنداري که مسلماني درحاليکه پدر و پدربزرگت مشرک بوده اند ولي با اينحال با ما راست بودند و به پيمان هايشان پايبند بودند، ولي تو به عهد و پيمانت وفا ننمودي! وقتي براي وي غذا آوردند شيخ الاسلام از خوردن بازايستاد و سلطان با ملايمت پرسيد: براي چه ميل نمي فرمايي جناب شيخ؟ گفت: چگونه بخورم حال آنکه درختان مردم را بريده ايد و با آن غذا فراهم ساخته ايد، آرد و گوشت ها را دزديده ايد تا مال مردم را به ناحق بخوريد؟! اين بار چشمان سلطان مغول پر از خشم شد و نزديك بود ابن تيميه را بكشد، فرستادگان ديگري که دورو بر وي بودند مي گويند ما جامه هايمان را برچيديم تا خون وي بر آن نپاشد. وقتي از نزد وي بيرون آمدند با او تندي ننمودند و گفتند: خودت را به هلاکت انداختي هيچ ما را هم با خود مي خواستي هلاک کني! ديگر از تو جدا مي شويم. او پاسخ داد: من نيز از شما جدا مي شوم. به اين ترتيب او از راهي رفت و بقيه از راه ديگري و او را خداوند نجات داد ولي بقيه دچار حمله ي دزدان و راهزنان شدند و آنان را لخت کرده و هرچه داشتند و حتي لباس هايشان را نيز به تاراج بردند!
کسي که براي خداوند تبارك و تعالى تلاش مي کند در حمايت و حفظ و معيت خداوند متعال قرار مي گيرد، خداوند متعال در قرآن کريم مي فرمايد: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ [المائدة:67] يعني: « اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرساندهاى و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مىدارد.»
"قتلو بك" يکي از اميران ستمگر مماليك بود که مال مردم را به ناحق مي گرفت. مرد فقيري نزد شيخ الاسلام ابن تيميه رفت و از وي عليه اين امير ستمکار ياري خواست. شيخ الاسلام نيز با او به راه افتاد. قتلو بك با ديدن او گفت: هرگاه اميري را بر درگاه فقيري ببيني نيکو اميري است و اگر فقيري را بر درگاه امير بيابي چه بد فقيري و بد اميري! ولي تو مردي پارسا هستي به سويم مي فرستادي و من خود مي آمدم. شيخ الاسلام ابن تيميه پاسخ داد: قتلو بك! اين فريب ها را براي من اجرا مکن، فرعون از تو منحوس تر بود و موسي به کرات نزد او مي رفت و نزد وي خداوند را ياد مي کرد و موسي نيز از من بهتر بود ولي براي رفتن به درگاه فرعون تکبر مانع وي نمي شد. ولي من ترا امر مي کنم که مال اين مرد را به او بازدهي! او نيز به خواسته ي شيخ الاسلام رضي الله تعالى عنه و أرضاه گردن نهاد.
انصاف وي در رابطه با مخالفانش:
برگ ديگر زندگي شيخ الاسلام ابن تيميه رضي الله تعالى عنه انصاف اوست. ايشان مردي بود که حتي در برخورد با مخالفانش منصفانه عمل مي کرد. سلطان خواست تا مرداني را که به شيخ الاسلام نزد وي بهتان زده بودند و فتواي قتل او را داده بودند را به قتل برساند و آنان پيشتر به برکناري سلطان فتوا داده بودند. وقتي سلطان دوباره بر تخت سلطنت نشست. از شيخ الاسلام درخواست فتواي قتل آنان را نمود. ولي او بر زنوان نشست و گفت: از خدا بترس! آن ها جوهره ي دين اسلام هستند اگر آن ها را به قتل برساني مانند آنان را هرگز نخواهي يافت! و آنقدر با سلطان گفت و اصرار کرد تا او را از قصد کشتن آنان منصرف ساخت.
قاضي ابن مخلوف که از سرسخت ترين دشمنان ابن تيميه و از جمله کساني است که به قتل وي فتوا داده بودند مي گويد: کسي را مانند ابن تيميه نديده ايم، ما سعي داشتيم او را به قتل برسانيم ولي زماني که او بر ما چيره گشت از ما درگذشت! انسان عالم بايد به خاطر خداوند لله تبارك وتعالى انصاف به خرج دهد. چنين کسي با هر فرقه و گروهي انصاف نگاه داشته و حق هر صاحب حقي را به او بازمي دهد و نکات منفي و مثبت را به ياد داشته باشد. اين بحث گسترده اي است که در اين مقاله نمي گنجد، ولي گوشه از آن را بازگو مي کنيم.
بشنويد که شيخ الاسلام ابن تيميه درباره ي امام غزالي که از پيشوايان تصوف و فقهاي شافعي وائمه ي اشعري بود و مردي بود داراي توانايي و تبحر در علوم و دانش ها ولي در علم حديث دانش اندکي داشت و براي همين راه را گم کرده بود. شيخ الاسلام ابن تيميه در مورد وي مي گويد: ابوحامد غزالي باوجود هوش نبوغ بسيار و فرزانگي اش و شناخت و آگاهي او از علم كلام و فلسفه و سير و سلوك در طريق زهد و رياضت در چنين مسائلي - مسائل ايمان و غيب- به ايستادن و حيرت مي رسد و دست آخر نيز دست به دامان طريقه ي اهل كشف و شهود مي گردد، گرچه پس از آن- به انصاف وي توجه نماييد!- به شيوه و طريقه ي اهل حديث بازگشت و کتاب "إلجام العوام عن علم الكلام" را نوشت.
چقدر سزاوار است که در رابطه با مخالفان و دشمنانمان چنين جانب انصاف را نگاه داريم. اگر در اين زمانه مي بود و کسي مي خواست درباره ي مخالفانش سخني بگويد مي گفت: مبتدع، رأس نفاق، استاد مبتدعه، و ديگر ياوه گويي هاي نامربوطي که روابط مودت و دوستي را از دلهاي مردم برچيده است. بايد منصف باشيم، خداوند تبارك و تعالى به ما امر مي نمايد که حتي در رابطه با مشرکين انصاف داشته باشيم، مي فرمايد: وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا [البقرة:83] يعني: «و با مردم [به زبان] خوش سخن بگوييد.»، و واژه ي "ناس" در اين آيه ي شريفه همه ي مردمان را اعم از مؤمن و كافر شامل مي شود.
شجاعت ايشان:
اما شجاعت شيخ الاسلام ابن تيميه براستي مثال زدني است. حافظ سراج الدين مي گويد: وقتي که بر اسب مي نشست همچون بزرگترين دلاوران به قلب دشمن مي زد و مانند قهرمانان ثابت قدم عمل نموده و با حمله هاي بي امانش دشمن را به خشم مي آورد و مانند کسي که ترسي از مرگ ندارد در ميانشان مي گشت. او صرفاً استادي که در مجالس علمي اجتهادات و گزينش هاي فقهي را برگزيند نبوده و وارد ميادين ديگر نيز مي گردد و جان خود را بر کف دست گذاشت تا نمونه و سرمشقي براي جهانيان باشد.
يک طالب علم و يک عالم رباني بايد چنين باشد، در راه نصرت دين خداوند تبارك و تعالى با زبان و با سرنيزه و هرآنچه در توان دارد حرکت کرده و بتازد.
يکي از بزرگ ترين موضعگيري هاي وي: وي امت را در روز واقعه ي (شقحب) که در آن لشگر تاتار با شکست سختي مواجه گشتند رهبري مي کرد. يکي از اميران شام تعريف مي کند: شيخ الاسلام ابن تيميه در روز واقعه ي (شقحب) و در رويارويي با تاتار وقتي ما در چمنزار صفر بوديم و دو طرف نبرد رودر روي هم قرار گرفته بودند به من گفت: يا فلاني مرا به خط مقدم برسان. من نيز او را به مقابله ي دشمن رساندم و آن ها همچون سيل بر سرما مي ريختند و سلاح هايشان در زير گرد و غبار موجود پيدا بود. به او گفتم: سرورم، اين جا قتلگاه است و اين دشمن است که در زير گرد و غبار رو به ما مي آيد و اين هم شما هرچه مي خواهيد انجام دهيد. گفت: رويش را به سوي آسمان نمود و چشمانش را به آسمان دوخت و مدت زيادي لبهايش تکان مي خوردند، سپس راه افتاد و براي نبرد پيش تاخت. گمان مي کنم او عليه آنان دعا نمود و دعايش در همان لحظه مستجاب گرديد. مي گويد: سپس نبرد ميان ما فاصله انداخت و تا هنگام پيروزي و فتح به اذن خداوند او را نديدم. لشگر تاتار به سوي کوه کوچکي عقب نشيني کرد. ادامه داده و مي گويد: من شيخ و برادر وي را مي ديدم که با تمام قدرت براي ترغيب به نبرد و ترساندن سربازان از فرار فرياد مي کشيدند. گفتم: سرورم مژده باد که پيروز شديم، خداوند فتح و نصرت به ما ارزاني داشت و آن ها لشگريان تاتار هستند که در اين وادي محاصره شده اند. او گفت: إن شاء الله خداوند تا آخرينشان را گرفتار سازد! و شکر و سپاس خداوند را به جاي آورد و به ستايش او پرداخت!
اينچنين از امير مي خواهد که او را به خط مقدم جنگ برساند! انسان صادقي که درپي شهادت در راه خداوند تبارك و تعالى است و به دليل ريا و شهرت با لشگر اسلام بيرون نيامده است و در پيچ و خم راه هاي به سوي نبرد خود را مخفي ننموده و در نوک پيکان لشگر و با نيت خالص و آمادگي مرگ در راه خداوند تبارك و تعالى حاضر شده است، ليكن خداوند عزوجل او را براي اين امت نگاه داشت تا مسير پيشرفت علمي بزرگي را که به احياي دانش هاي سلف صالح مي انجاميد تداوم بخشد.
توانايي ايشان در زمينه هاي مختلف علمي:
ايشان امام برجسته و دانشمندي از نجيب ترين اشخاص اين امت در هر زمينه اي بود. نه تنها در علوم فقه و حديث و اصول و تفسير و عقيده بلکه در علوم ديگري مانند تاريخ و زبان و حتي در ديگر دانش هاي آن روز؛ وي زبان لاتين را آموخت تا کتاب هاي فلاسفه و منطقيون را به زبان اصلي شان مطالعه نمايد، زبان عبري را هم فراگرفت تا به مطالعه ي تورات و انجيل زبان اصلي شان بپردازد، زبان تركي را يادگرفت تا با آن با قوم تاتار سخن بگويد... پس مي توان گفت او دانشمندي چندزبانه بود. کدام يک از ما اکنون چنان اراده اي داريم که براي خدمت به دين خداوند متعال سه زبان بيگانه را بياموزيم؟!
امروزه کسي که موفق به حفظ ده آيه مي شود به او مي گويند: ابو فلان و غيره ...و ديگر القاب بي محتوا را برايش استفاده مي کنند. حال آنکه ايشان به سه زبان سخن مي گفت و آنگونه احاديث را از حفظ داشت که مي گفتند: هر حديثي ابن تيميه نداند حتماً حديث نيست. البته اين از باب مبالغه در بيان توانايي حفظ وي رضي الله تعالى عنه و أرضاه بود.
اقيانوس علم بود، وي در علوم زبان عربي نيز تبحر خاصي داشت. امام ابوحيان اندلسي که از بزرگان نحويون و علماي شريعت و تفسير بود از توانايي علمي شيخ الاسلام ابن تيميه شگفت زده بود. روزي با وي نشسته بود و درباره ي مسأله اي از مسائل اعراب و نحو مناشه مي نمود. ابن تيميه با او درشتي نموده و گفته اش را نادرست دانست. ابوحيان گفت: اين نظري است که سيبويه بدان پايبند است. ابن تيميه پاسخ داد: مگر سيبويه پيامبر علم نحو است؟ سيبويه در کتاب خويش در هشتاد مسأله دچار اشتباه شده است که نه تو آن ها را مي داني و نه سيبويه!
حتى در علم زبان نيز پيشواي برجسته اي بود رضي الله تعالى عنه و أرضاه. او فردي معمولي نبود و اين همت و اراده ي قوي او را بر تارک زمان نشانده بود، اين همت و اراده اي اسلامي خالص است که چنين مي کند. براي آنکه خداوند تبارك و تعالى شيوه و راه پيامبر صلى الله عليه و سلم، در زمانيکه به جاي منهج اهل سنت و جماعت، انحرافات و اباطيل و بدعت ها دست به دست مي گشت. علماء بزرگوار عليه آن برخاسته و هرگونه تأويل جاهلانه پذيرش افراد ياوه گو را نفي کردند. براي اين کار امام شعبه بن حجاج رضي الله تعالى عنه برخاست. وقتيکه حركت جعل احاديث توسط زنادقه به نبرد برخاست وي بر روي پل در بغداد ايستاد با صداي بلند بانگ برآورد: اي اهلاي بغداد آيا کسي گمان مي برد که بتواند بر رسول الله صلى الله عليه و سلم دروغ بربندد و من در ميان شما زنده باشم؟ هرگز هرگز! هرگز هرگز!
ابن تيميه رضي الله تعالى عنه پرورده اي خالص و کامل اسلامي بود، مردي برجسته در تمام امور بود و نه يک فرد عادي. هر مأموريت حائز اهميتي نياز به همت والا دارد و نمي توان به شکوه و بلندي رسيد بدون آنکه شکيبايي پيشه کرد. بنابراين انسان نيازمند درافتادن گرفتاري ها و تحمل گرسنگي و به خاطر خداوند بي جامه ماندن و بي چيز گشتن و به خاطر او آزار و اذيت ديدن است. چرا که خداوند تبارك و تعالى مردم را به آتش آزمون ها مي گدازد و وقتي محکم و سخت گشتند آنان را چون طلايي خالص خارج مي سازد و آنگاه است که امت آن ها را همچون تاجي بر سر خود مي نهد.
اين انسان زندگاني اش را با تمام خوشي ها و ناخوشي هايش به خاطر خدمت به دين پروردگار لايزال خرج کرد. حتي يکبار که پدرش مي خواست او که خردسال بود را با برادرانش به تفريح ببرد گريه کرد و از پدرش عذر خواست و گفت: نمي خواهم بيرون بيايم. در خانه ماند و زماني که بقيه برگشتند پدرش به او گفت: احمد جان! در اين مدت چه مي کردي؟ گفت: پدرجان اين کتاب را حفظ مي کردم. بعد بخش طويلي رابه او نشان داد و پدرش آن را با وي مرور کرد و متوجه شد که او آن را کاملاً از حفظ است. گفت: پسر جان اين موضوع را نزد کسي بازگو مکن. مي ترسي که او را چشم بزنند.
از شدت دوستي و محبت به خدمت دين کارش به جايي رسيده بود که درس فلسفه را از كتاب هاي صاحبان آن علم مطالعه نمود و سپس به نکوهش و ايراد گرفتن از آنان پرداخت. مي گفت: در خواب مي ديدم که دارم با ارسطو بزرگ فلاسفه مناظره مي کنم و او بدون پاسخ مي ماند. اين از محبت او به علم و دانش ناشي مي شد. وقتي که بيمار شد، طبيب بر بالينش حاضر شد و گفت: بايد اين کتاب ها را از تو دور گزدانيم. پاسخ داد: شما مي پنداريد که در علم طب چيزي که محبوب و مورد علاقه ي بيمار است نفس او را وامي دارد که نفس غريزيش را به مقاومت در برابر بيماري ناچار سازد، درست است؟ پاسخ داد: آري چنين است. گفت: پس اين را بدان که من خواند و مطالعه را دوست مي دارم و اين کار باعث مي شود تا نفس غريزي من در برابر بيماري مقاومت بيشتري داشته باشد. به اين ترتيب طبيب به او اجازه ي اين کار را داد. او در تمام مسائل ريز و درشت زندگي اش مطالعه را دوست مي داشت و چنين نبود که کتابي را مطالعه نموده و ادعاي امام امامان يا سلطان امت را بنمايد، خير، بلکه عمرش را در مطالعه و تضرع در برابر خداوند سپري کرد، حتي وقتي که در قلعه اسير و زنداني بود نامه اي را براي امام ابن قيم جوزيه فرستاد و در نامه اش نوشته بود: خواهش مي کنم که حاشيه و تعليق قاضي ابويعلى را به دستم برسانيد، نشاني او را برادرم مي داند آن را با شتاب برايم بفرستيد... بدينگونه بود خواندن او در زندان. در زندان به نگارش کتاب مي پرداخت و شاگردانش شمرده اند که وي رضي الله تعالى عنه و أرضاه يکهزار فتوا را درباره ي امور فقهي در زندان نوشته است و آن ها را گردآورده اند. در هر امري از امور زندگي اش به مطالعه و نوشتن مي پرداخت. در بين ظهر و عشاء کتاب حجيمي را مي نگاشت! وقتي که از وي درباره ي نگارش درباره ي منطق سؤال پرسيدند، گفت: در آن مورد چيزي که در رد منطقيون نگاشته ام کافي است. او اين کتاب را در اسكندريه و در جلسه اي در مابين ظهر و عصر به رشته ي تحرير درآورد و حال آنکه اين كتابي است بزرگ در يک جلد که مابين ظهر و عصر براي استدل و گواه آوردن و مناقشه و گزينش بهترين نگاشته بود. رحمه الله تبارك و تعالى! کتاب "الصارم المسلول على شاتم الرسول" را در يک جلسه ي بين عصر و مغرب نوشت، وي رضي الله تعالى عنه و أرضاه ردر خصوص هر فن و مهارت و هر امر وموضوعي کتاب مي نوشت.
بخشش و كرم ايشان:
اما كرم و بخشش وي، از دريا هرچه مي خواهي بگو، باکي نيست. با وجود تنگدستي و فقري که داشت با مردم از همه بخشنده تر و دست و دل باز تر بود و بيش از همه در برآوردن حاجت نيازمندان مي کوشيد. عبد الله بن مبارك مي گويد: سخاوت نفس و دروزن و بي نيازي اش از آنچه در دست مردم است از سخاوت نفس با بذلو بخشش مهم تر است. اين همان سخاوت حقيقي است که انسان را از آنچه در دست مردم است باز دارد و آنچه در دست است را به ديگران بخشد. اين بخشش و کرم وي بدان حد بود که واقعاً مثال زدني بود. ابن فضل الله عمري بيان مي دارد: مال و ثروت زيادي از طلا و نقره و اسب هاي نشاندار، چهارپايان و محصولات و .... نزد او مي آمد، ولي وي همه ي آن ها را مي بخشيد و در جاي مناسبش يعني نزد فقرا مي نهاد، چيزي نمي گرفت مگر براي بخشيدن و جمع نمي کرد مگر براي پراکندن.
امام ذهبي مي گويد: او درياي دانش بود و از معدود نوابغ و پارسايان و فرزانگان و بزرگان و انسان هاي شجاع و بخشنده و سخاوتمند روزگار بود. مردي عمامه اي لازم داشت و وارد مجلس ابن تيميه شد و او با حکماي هم عصرش بود، وقتي آن مرد که خجالت مي کشيد درخواست چيزي بکند اشاره اي نمود، ابن تيميه عمامه اش را برداشت و آن را باز کرده و از نصف دو تکه نمود و يک نصف را براي خود برداشت و نصف ديگر را به او داد! بخشش وي از اين دست بود. او خود را به دادن صدقه قبل از نمازها و دعاهايش تا حد امکان عادت داده بود. چون وقتي که قبل از نجوا کردن با پيامبر خدا صلى الله عليه و سلم صدقه دادن مستحب باشد، طبيعتاً استحباب آن پيش از مناجات با خداوند متعال و دعاء و نمازها اولي تر است.
اما قوه ي هشياري و فراست او نيز خود اقيانوس بي پاياني است و به گفتاري بس طولاني نياز دارد. شاگرد رباني اش ابن قيم جوزيه در شرح "منازل السائرين" گوشه هايي از اين بخش را بيان کرده است که مي توانيد براي اطلاعات بيشتر به آن مراجعه نماييد.
زندان و تبديل آن به مدرسه ي علميه:
شيخ الاسلام ابن تيميه رحمه الله تعالى يکي از استادان سنت و يکي تلاشگران راه خداوند تبارك وتعالى بر روي اين کره ي خاکي بود. گرفتار آزار و رنج هاي بسيار و زندان گرديد که خود معلم آشکاري براي طلاب علم در اين جهان است. زماني که قصد آن داري تا کتاب هاي زندگينامه و تواريخ انبيا و پيروان انبيا در ديگر نوشته ها و مصنفات را مطالعه نمايي، بعد آوردن اسم فرد، اساتيد، شاگردان و تأليفات وي مي نويسند: "رنج و مشقت هاي وي"؛ براي اينکه آزمون کسي که طالب بلندي هاست ناگزير بايد چيز دشواري باشد، همچنان که در قرآن کريم اشاره شده است: الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ [العنكبوت:1-3] يعني: « الف لام ميم. آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم رها مىشوند و مورد آزمايش قرار نمىگيرند؟ و به يقين كسانى را كه پيش از اينان بودند آزموديم تا خدا آنان را كه راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگويان را [نيز] معلوم دارد.»
ابن تيميه رحمه الله تعالى با انواع به آزار و اذيت هاي روحي و جسمي، فشارهاي زياد، بازداشت و حبس براي بيش از يک بار مواجه شد تا جاييکه وي در زندان دار فاني را وداع گفت، رضي الله تعالى عنه و أرضاه. همچنين اين بلا و مصيبت و درد ورنج ها بر شاگردان و دوستدارانش نيز وارد آمد. آنان نيز کتاب هايي منتشر ساختند. ابن تيميه در رويارويي با مشکلات مانند کوه استوار بود و حتي زماني که به زندان افکنده شد آن را به مدرسه ي علميه مبدل ساخت. به آموزش فقه و حديث و تفسير به مردم مي پيرداخت تا آنکه زنداني که جاي دزدان و کلاهبرداران و مجرمان خطرناک بود به مدرسه ي علميه ي بازپروري مبدل شد! مؤرخون گفته اند: حتى وقتي براي مردي حکم آزادي از جانب حاکم مي رسيد گريه مي کرد و از خروج از زندان امتناع مي ورزيد؛ چون مي خواست با شيخ الاسلام ابن تيميه بماند. تبديل شدن زندان به مدرسه ي ابن تيميه رضي الله تعالى عنه و أرضاه براي علوم شرعي همتي بس بلند مي خواهد! انسان سودمند مانند باراني است که بر زمين باريده و در آن چمنزار گياهان و علف بسيار بروياند. چنين نتايجي را بايد پيرامون خود و در جامعه ي خويش ببينيم. اين اتفاق رخ نمي دهد مگر با علم، اخلاص و مطابقت دادن زندگي با شريعت و اعمال، براي آنکه همراه گردانيدن علم و عمل به هم شك و تكذيب را از دل هاي مردم برمي کند و انسان ها را به باور و اطاعت وامي دارد.
بيماري و و وفات ايشان:
در پايان يک زندگاني سرشار از علم و دانش اندوزي، عمل، دعوت، پارسايي، اخلاص، انابت و توكل بر خداوند تبارك و تعالى که در همه ي زمينه ها ثمرات و نتايج عالي داشته و در هر يک از فتوحات خويش برتمام مشکلات فايق آمده است، وقت آن شد که اين بدن رنج ديده زندگاني را ترک نموده و آن روح غريب با آن عصر و زمان به سوي پروردگار تبارك و تعالى بازمي گردد. به گفته ي ابن فضل الله عمري: شيخ الاسلام رضي الله تعالى عنه بيمار شد، و قبل از وفاتش از کاغذ و قلم منع گشته بود و اين بر قلب او نشان درد را حک مي کرد و همين هم سبب پيدايش بيماري و منشأ آن بود. تا جاييکه از سرزمين منبرها وارد سرزمين مقبره ها گشت. در ساحت پروردگارش جاي گرفت و ديگر ترسي نبود و قلبش از سرزنش ها و رنج و خستگي ها آسوده گشت. بيماري وي به مدت بيست و چند روزطول کشيد و بسياري افراد از بيماري وي اطلاعي نداشتند. اين وضعيت ادامه داشت تا لحظه اي که اجلش فرارسيد.
بيشتر مؤرخين ذکر مي کنند: ايشان رحمه الله در بيستم ماه ذي القعدة سال هفتصد و بيست و هشت هجري قمري وفات يافت. وفات وي در سحرگاه شب دوشنبه رخ داد. مؤذن قلعه اين واقعه را بر مناره ندا داد و به پاسبانان اطلاع داد. خبر اين واقعه ي ناگوار به گوش مردم رسيد و در بينشان منتشر شد تا آنکه اجتماع بزرگي پيرامون قلعه از مردم از فراز و نشيب به هم آمدند. دروازه ي قلعه بر روي خاصان و نزديکان و دوستان گشوده شد. جمع کثيري از خواص و عوام گردآمدند و قبل از غسل دادنش مردم به ختم قرآن پرداختند. به زنان نيز بعد از مردان اجازه داده شد تا به ديدنش بروند. موقع غسل کسي جز کساني که او را مي شستند باقي نماندند. مردم همه در قلعه و جاده ي منتهي به مسجد جامع دمشق جمع شده بودند. مسجد جامع و صحن آن و دروازه ي "بريد" و دروازه ي "ساعاد" مملو از جمعيت گشته بود.
آنگاه غسل پيکر شيخ آغاز شد، کسي که متولى غسل ايشان شد امام حافظ مزي رحمه الله تبارك و تعالى بود، وي چندين مرتبه بر وي نماز خواند، و جنازه اش را به سوي مسجد اموي حمل نمودند. مردم شهر از اول بامداد در آنجا گردآمده بودند. چنين عده ي کثيري براي تشييع جنازه ي کسي ديده نشده بود جز در تشييع جنازه ي امام احمد که آن هم به اندازه اي که براي جنازه ي ابن تيميه رحمه الله تعالى و رضي عنه گردآمده بودند نبود. برخي تعداد مردان را حدود سيصدهزار تن عنوان کرده اند و اين به جز کساني است که براي نماز به سوي قبر وي رفته بودند. نماز جنازه اعلام شد و مردم جمع شدند، خيابان ها از گريه و زاري، ستايش و دعا و رحمت گويي پر شد، مردم عمامه ها و منديل هاييشان را بر روي پيکر وي مي انداختند و اين عمامه ها بر روي مردم مي افتاد و کسي بدان توجه نمي نمود، کار در خيابان خيل مشکل گشتو چندين برابر شد و مردمان بيشتري جمع گشتند. جنازه را همان جا نهاده و برادرش زين الدين پيشنماز شد و سپس وي به سوي را مقبره اش که پهلوي برادر ديگرش شرف الدين عبدالله قرارداشت حمل کردند. از حضور در اين مراسم جز کساني که توان آن را نداشتند بازنماندند. تعداد مردان را به جز عده ي زنان حدود شصت الي دويست هزار نفر ذکر کرده اند. تعداد زنان حاضر نيز به جز کساني که بر بام خانه ها و ساختمان ها بودند حدود پنج هزار تن تخمين مي زنند.
در تاريخ دمشق چنين ازدحامي سابقه نداشت! امام برزالي مي گويد: کسي نمي تواند تعداد شرکت کنندگان در مراسم را تعيين کند. و به طور تقريبي اين تعداد برابر است با عده ي افرادي ازاهالي شهر که توان حضور داشتند. ابن رجب بيان مي نمايد: در ديگر سرزمين هاي اسلامي دور و نزديک، در يمن و چين و ...، بر وي نماز جنازه ي غايب خواندند و به مسافران خبر داده شد که در دورترين نقاط چين براي نماز بر جنازه ي او در روز جمعه نداداده شده است. نماز بر شارح و ترجمان قرآن کريم.
بزار مي گويد: خبر وفات وي به هيچ شهر و دياري نرسيد مگر آنکه در همه ي مسجدهاي جامعه بر وي نماز بخوانند. بويژه در سرزمين مصر و شام و عراق و تبريز و بصره و ساير شهرها. در مورد هيچ جنازه اي چنان وقار و هيبتي که براي جنازه ي پيدا بود ديده نشد. يکي از شاگردانش با ديدن اين منظره متاثر شده و در ميان مردم بانگ برآورد که: جنازه ي امامان سنت چنين است و مردمان همگي باصداي بلند گريستند و زاري نمودند!
آنان حق داشتند که بر خورشيدي بگريند که در نيمروز آنان را گذاشته و پس از باز کردن راه سنت و پايه نهادن اساسي براي منهج سلف و محکم داشتن ستون ها آن به سوي پروردگار خويش شتافته بود. کسي که با مبتدعان مناظره نموده و با تير سنت بر آنان حمله برده و قلب آنان را آماج اين تيرها قرارداده بود رضي الله تعالى عنه و أرضاه.
مصداق جنازه ي وي پيشگويي امام احمد رضي الله تعالى عنه بود در آن روز که گفت: به اهل بدعت بگوييد: بين ما و شما جنازه ها حکم باشد. بارالها! از صاحب اين روح خرسند باش و دروازه هاسي بهشت را به رويش بگشا که اين آخرين گشايشي است که از آرزويش را دارد. اين ها انواري از صفحات درخشان زندگي امامي از ائمه ي دعوت سلفيه بود. مؤسس مدرسه ي سلفيه ي معاصر در قرون متأخر و حامي و مجدد علوم سلف رضي
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|