|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>غزوه خیبر
شماره مقاله : 1193 تعداد مشاهده : 414 تاریخ افزودن مقاله : 5/10/1388
|
فتح خیبر غزوة خیبر و وادیالقُری در محرم سال هفتم هجرت روی داد. خیبر شهری بزرگ، دارای قلعهها و کشتزارهای فراوان، بود که در فاصلة هشتاد میل در سمت شمال مدینه واقع شده بود؛ هماکنون نیز دهکدهای است که آب و هوای آن چندان مطلوب نیست. انگیزه جنگ وقتی که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- از جانب نیرومندترین جناح از سه گروه دشمنانشان- که عبارت بود از قریش- آسوده شدند، و از جانب آنان کاملاً امنیت خاطر پیدا کردند، اراده فرمودند به حساب دو جناح دیگر نیز برسند که یکی از آن دو جناح یهودیان بودند و جناح دیگر قبایل نَجد؛ تا امنیت و صلح و صفا استقرار تمام پیدا کند، و آرامش و آسایش بر منطقه حکمفرما گردد، و مسلمانان از درگیریهای خونین پیاپی فراغت یابند و بتوانند به تبلیغ رسالت الهی و دعوت مردم جهان بسوی اسلام بپردازند. از آنجا که شهرک خیبر آشیانة توطئه و خیانت، و مرکز کارشکنیهای جنگی، و پایگاه تحریکات و جنگافزارها بود، در خورِ آن بود که پیش از هر جای دیگر توجه مسلمانان را به خود جلب کند. برای اینکه ویژگیهای خیبر را بار دیگر مورد توجه قرار دهیم، باید از یاد نبریم که اهل خیبر هم آنان بودند که احزاب را بر علیه مسلمانان متشکل گردانیدند، و بنیقریظه را تحریک کردند و به نیرنگ و خیانت وادار ساختند. آنگاه، ارتباط خودشان را با منافقان- ستون پنجم در جامعة اسلامی- و همچنین با قبیلة غَطفان و اعراب بادیهنشین که جناح سوم احزاب را تشکیل میدادند گسترده گردانیدند. یهودیان خیبر خودشان نیز دستاندرکار آماده شدن برای کارزار بودند. با این ترتیب، مسلمانان را دچار رنجها و محنتهای پیوسته و پیگیر کردند. حتّی برای سربه نیست کردن پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز نقشه کشیدند. در برابر این تحریکات و کارشکنیها، مسلمانان مجبور شدند مأموریتهای نظامی و رزمی را به این سوی و آن سوی تدارک کنند، و سرکردگان این توطئهگران، امثال سلام بن ابیالحُقَیق و اَسیربن زارِم را از میان بردارند. اما، وظیفة دینی و تبلیغی مسلمانان در برابر این یهودیان بیش از این بود، و علت اینکه تاکنون به انجام این وظیفه کمتر اندیشیده بودند، آن بود که نیرویی بزرگتر و توانمندتر و سرسختتر و کینهتوزتر- یعنی قریش- رویاروی مسلمانان قرار داشت. همینکه این رویارویی پایان پذیرفت. اوضاع و شرایط برای حسابرسی این تبهکاران مساعد گردید و روز حساب اینان نیز فرا رسید. عزیمت پیامبر بسوی خیبر ابن اسحاق گوید: رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بهنگام بازگشت از حدیبیه ماه ذیحجه و چند روزی از ماه محرم را در مدینه اقامت کردند، و در همان ماه محرّم بسوی خیبر عزیمت فرمودند. مفسّرین گفتهاند: خیبر همان و عدهای بود که خداوند متعال به پیامبر اسلام و به مسلمانان داده بود و فرموده بود: ﴿وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ﴾[1]. یعنی خداوند دست یافتن به غنیمتهای فراوانی را در جنگ خیبر به شما وعده داده است، و هم اینک صلح حُدیبیه و آثار و برکات آن را برای شما زودتر رسانیده است. آمار لشکریان اسلام زمانی که منافقان و مسلمانان سُست ایمان از همراهی رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- سر باز زدند، و در غزوة حدیبیه بر جای خویش ماندند و به جنگ نرفتند، خداوند متعال دربارة ایشان فرمانی صادر فرمود و به پیامبر گرامیاش چنین دستور داد: ﴿سَیقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ یرِیدُونَ أَن یبَدِّلُوا كَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ كَانُوا لَا یفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلاً﴾[2]. «بر جای ماندگان خواهند گفت: هرگاه بسوی غنیمتهای جنگی رفتید تا آنها را بگیرید، ما را واگذارید تا به دنبال شما بیاییم! آنان میخواهند سخن خدا را تغییر بدهند! بگو: هرگز شما به دنبال ما نخواهید آمد؛ خداوند از پیش این چنین فرموده است! آنان نیز پاسخ خواهند داد که شما با حسادت میورزیدند! اما، آنان بجز اندکی از ایشان، فهم و شعور ندارند». وقتی که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- اراده فرمودند که بسوی شهرک خیبر عزیمت فرمایند اعلام کردند که جز شیفتگان جهاد در راه خدا، همراه ایشان به جنگ نخواهند آمد. بنابراین، تنها اصحاب بیعت شَجَره که عبارت از یک هزار و چهارصد رزمندة مسلمان بودند، در معیت رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- عازم شدند. نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- سِباع بن عُرفَطة غِفاری را کارگزار خویش در مدینه گردانیدند. ابناسحاق بجای وی نُمَیلَه بن عبدالله لَیثی را نام برده است، امّا همان قول اول نزد محققان درستتر است [3]. پس از خروج پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- از مدینة طیبه، ابوهریره وارد مدینه شد و اسلام آورد. به هنگام نماز صبح بر سباع بن عرفطه وارد شد، ابوهریره نزد سِباع رفت. او نیز به وی تجهیزات جنگی داد. ابوهریره نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- شتافت، و با مسلمانان مذاکره کرد، و پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان ابوهریره و همراهانش را در موجودی تیر و کمان خودشان شریک ساختند. جاسوسی منافقان برای یهودیان منافقان دست به کار جاسوسی به نفع یهودیان شدند. سرکردة منافقان عبدالله بن اُبّی برای یهودیان خیبر پیام فرستاد و گفت: محمد آهنگ نبرد با شما کرده، و راهی دیار شما شده است؛ ساز و برگ خویش مهیا سازید، و از او هیچ نهراسید. عدّه و عُدّة شما بسیار است. و افراد محمد گروهی اندک بیش نیستند، این گروه اندک نیز فاقد ساز و برگاند، و جز تعدادی اندک، اسلحة چندان به همراه ندارند! خیبریان، چون این پیام را دریافت کردند، کنانه بن ابی الحُقَیق و هُوذَه بنقیس را بسوی قبیلة غَطَفان فرستادند و از آنان استمداد کردند؛ زیرا، آنان همپیمانان یهودیان خیبر و پشتیبانان آنان بر علیه مسلمانان بودند. و نیمی از محصول خیبر را نیز در صورتیکه بر مسلمانان پیروز گردند، به آنان وعده دادند. در راه خیبر نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- در عزیمت بسوی خیبر از کوه عِصْر (یا: بقولی عِصِر) و سپس از کوه صًهباء گذشتند، و در بیابانی به نام رَجیع، که در آنجا یک شبانهروز با محل سکونت قبیلة غطفان فاصله داشتند، منزل کردند. اعراب غَطَفان آمادة جنگ شدند و بسوی خیبر روی آوردند تا به یهودیان مدد برسانند. در بین راه، از پشت سرشان صدای همهمه و اسلحه به گوش ایشان رسید و گمان کردند مسلمانان بر خانوادهها و داراییهای ایشان حمله بردهاند. از میانة راه بازگشتند، و راه رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را بسوی خیبر بازگذاشتند. آنگاه رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- دو تن از راهنمایان لشکر را که لشکر اسلام را به پیش میبردند، و نام یکی از آندو حٌسَیل بود، فراخواندند، تا بهترین راه را بسوی خیبر به ایشان نشان بدهند، تا بتوانند از سمت شمال، یعنی از سوی شام، وارد خیبر شوند، و راه فرار یهودیان را به شام ببندند، و در عین حال، بر سر راه ایشان بسوی قبیلة غطفان نیز قرار بگیرند. یکی از آندو گفت: ای رسولخدا، من شما را راهنمایی میکنم. لشکر را به پیش برد تا بر سر یک چند راهی رسیدند. گفت: ای رسولخدا، این چند راه که میبینید، از هر یک از آنها که بخواهیم میتوانیم به مقصد مورد نظر شما برسیم. آنحضرت دستور دادند تا آن راهها را برای ایشان یک به یک نام ببرد. گفت: نام یکی از این راهها «حَزَن» است! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- نخواستند از آن راه بروند. گفت: نام آن راه دیگر «شاش» است! از رفتن به آن راه نیز خودداری کردند. گفت: نام این راه دیگر «حاطِب» است! از رفتن به این راه نیز امتناع فرمودند. حُسیل گفت: یک راه دیگر بیش باقی نمانده است! عمر گفت: نام آن چیست؟ گفت: مَرحَب! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- همین راه را پیش گرفتند.
رویدادهای بین راه 1. از سَلَمه بن اَکوَع روایت کردهاند که گفت: همراه نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- بسوی خیبر عزیمت کردیم. شبانه راه میپیمودیم. مردی از میان لشکریان به عامر گفت: برخی از رَجَزهایت را برای ما نمیسرایی؟! عامر مردی شاعری بود. از مرکب خویش فرود آمد و آهنگ آواز «جُدی» برگرفت و چنین سرود: ولا تصدقنا ولا صلینا وثبت الاقدام ان لاقینا انا اذا صیح بنا ابینا لاهم[4] لولا انت ما اهتدینا فاغفر فداء لک ما اقتفینا والقین سکینة علینا و با لصیاح عولوا علینا «خداوندا، اگر تو نبودی، ما هدایت نمیشدیم، و زکات نمیدادیم و نماز نمیگزاردیم؛ اینک، فدایت شویم؛ گناهان گذشته ما را ببخشای، و هرگاه با دشمن برخورد کنیم، ما را ثابت قدم گردان؛ و بر ما آرامش و آسایشی از جانب خود بیافکن، ما، هرگاه بر سرمان فریاد بکشند، با غرور و مناعت برخورد خواهیم کرد؛ و به هنگام فریادرسی، مردمان همه بر ما اعتماد میورزند!» رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (مَن هذا السائق؟) این ساربان که آواز حُدی سر داده است، کیست؟ گفتند: عامربن اَکوَع! فرمودند: (یرحمهُالله) خدای رحمتش کناد! مردی از میان جماعت گفت: دعای شما مستجاب باد، ای پیامبر خدا! ای کاش میگذاشتید بیشتر از وجود او بهرهمند بشویم!؟ [5] آنان میدانستند که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- برای هیچکس به طور اختصاصی طلب مغفرت نمیکنند، مگر آنکه به شهادت خواهد رسید[6]، و این قضیه در جنگ خیبر اتفاق افتاد. 2. در وادی صهباء، در نزدیکی خیبر، نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- نماز عصر را اقامه کردند. آنگاه گفتند توشة سفر را حاضر کنند. تنها آرد نرم موجود بود. دستور دادند از آن آرد ثَرید تهیه کردند، خود آنحضرت از آن ثرید خوردند. مردم نیز خوردند. آنگاه، برای نماز مغرب برخاستند، و آب در دهان گردانیدند؛ مردم نیز آب در دهان گردانیدند. آنگاه به نماز ایستادند، و برای نماز وضو نساختند[7]؛ آنگاه نماز عشا را خواندند [8]. 3. وقتی به خیبر نزدیک شدند و شهرک خیبر در دیدرس آنحضرت واقع شد، گفتند: (قِفوا) باز ایستید! لشکریان باز ایستادند. پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- گفتند: (اللهم رب السموات السبع وما أظللن، ورب الارضین السبع وما أقللن، ورب الشیاطین وما أضللن، ورب الریاح وما ذرین؛ فإنا نسألک خیر هذه القریة وخیر أهلها وخیر ما فیها، ونعوذ بک من شر هذه القریة وشر أهلها وشر ما فیها؛ اقدموا باسم الله)[9]. «خداوندا، ای خدای آسمانهای هفتگانه و هر آنجه زیر سایه آنها قرار گرفته، و خدای زمینهای هفتگانه و هر آنچه بر گرده آنها بار شده، و خدای شیطانها و هر آنکس که آنان گمراه گردانیدهاند، و خدای بادها و هر آنچه به این سوی و آن سوی پراکندهاند؛ ما از تو درخواست میکنیم خیر این شهر و خیر اهل آن و خیر هر آنچه را که در آن است، و به تو پناه میبریم از شرّ این شهر و شرّ اهل آن و شرّ هر آنچه که در آن است؛ بنام خدا پای پیش نهید!» لشکریان اسلام پشت باروهای خیبر مسلمانان، شب واپسین را که صبح فردای آن کارزار شروع شد، در نزدیکی خیبر به سر بردند، و یهودیان از حضور مسلمانان هیچ درنیافتند. نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- هرگاه شب هنگام بر سر قومی میتاختند، به آنان نزدیک نمیشدند تا صبح شود. به هنگام صبح، نماز بامدادان را تاریک و روشن خواندند، و مسلمانان پای در رکاب کردند. اهل خیبر بیل و کلنگهایشان را برداشتند و به زمینهای زراعتی خودشان رفتند، و هیچ درنیافته بودند که مسلمانان در سرزمین آنان حاضر شدهاند. وقتی لشکریان را دیدند، گفتند: محمد! بخدا، محمد! لشکر! آنگاه، گریزان به شهر خودشان بازگشتند. پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (الله اکبر، خربت خیبر! الله اکبر؛ خربت خیبر! إنا إذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرین) [10]. «الله اکبر؛ ویران شد خیبر! الله اکبر؛ ویران شد خیبر! ما هرگاه به سرزمین قومی وارد شویم، بامداد آن انذار شوندگان بد بامدادی خواهد بود!» قلعه های خیبر شهرک خیبر به دو ناحیه تقسیم میشد. در یک ناحیة آن پنج قلعه داشت: 1) قلعة ناعِم؛ 2) قلعة صَعب بن مَعاذ؛ 3) قلعة زُبیر؛ 4) قلعة اُبّی؛ 5) قلعة نِزار. سه قلعة نخستین در منطقهای به نام «نَطاه» و دو قلعة دیگر در منطقهای به نام شَقّ واقع شده بودند. ناحیة دیگر شهرک خیبر معروف به «کتیبه» تنها سه قلعه داشت: 1) قلعة قًموص، که قلعة بنی ابی الحُقیق از بنی نضیر بود؛ 2) قلعة وَطیح؛ 3) قلعة سُلالِم. در شهرک خیبر دژها و قلعههای دیگر نیز بجز این هشت قلعه بودهاند، مگر اینکه آنها کوچک بودند، و در آسیبناپذیری و توانمندی مانند این هشت قلعه نبودند. کارزار و کشتار سخت در ناحیة نخستین خیبر درگرفت. ناحیة دیگر با قلعههای سهگانهاش، با وجود فراوانی مردان جنگجو در آنها، بدون جنگ تسلیم شدند. اردوگاه لشکریان اسلام رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- همچنان پیش رفتند تا برای اردوگاه لشکریانشان مکانی را درنظر گرفتند. حُباب بن مُنذِر نزد آنحضرت آمد و گفت: ای رسولخدا، به من بازگویید که این مکان را خداوند برای اردو زدن شما تعیین فرموده است، یا رأی و نظر و کارشناسی در جنگ را باید درنظر گرفت؟ فرمودند: (بَل هُو الرَّأی) البته، رأی ونظر و کارشناسی در کار است! وی گفت: ای رسول خدا، این مکان بسیار نزدیک به قلعة نطاه است که همگی رزمندگان و جنگجویان خیبر در این قلعهاند. آنان همة اوضاع و شرایط ما را زیرنظر دارند، ما از اوضاع و احوال آنان خبری نداریم؛ تیرهای آنان به سوی ما روان است، اما تیرهای ما به سوی آنان راه نمیگیرد؛ از شبیخون زدن آنان نیز در امان نیستیم؛ علاوه بر این، در میان نخلستانها قرار گرفته، و مکان گود و پستی است؛ آب و هوای خوبی هم ندارد. ای کاش دستور میفرمودید در مکانی اردو میزدیم که این بدیها و کاستیها را نداشته باشد!! نبّیاکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (الرَّأی ما اَشَرتَ) نظر صائب همان است که تو مشورت دادی! آنگاه به جای دیگری نقل مکان کردند. آماده باش رزمی و مژده پیروزی در همان شبی که به شهرک خیبر وارد شدند- و به قولی، پس از چند فقره حمله و ضدّ حمله و درگیری با یهودیان- پیامبر گرامی اسلام فرمودند: (لأعطین الرایة غداً رجلاً یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله [یفتح الله على یدیه]). «فردا رایت جنگ را به دست مردی خواهم داد که دوستدار خدا و رسول است و خدا و رسول او را دوست دارند، [تا خداوند به دست او پیروزی را نصیب ما بگرداند!]» بامداد فردای آن شب، رزمندگان همه اطراف رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- گرد آمدند. یکایک آنان امیدوار بودند که رایت جنگ به دست ایشان داده شود. پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (اینَ علی بنُ أبی طالب؟) علی بن ابیطالب کجاست؟ گفتند: ای رسولخدا، چشمانش درد میکند! فرمودند: (فَاَرسِلوا اِلَیه) هم اینک به دنبال وی بفرستید! وی را آوردند. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- آب دهان مبارکشان را به چشمان وی مالیدند، و برای او دعا کردند. بهبود یافت؛ چنانکه گویی هیچگاه دردمند نبوده است. آنگاه رایت جنگ را به دست او دادند. گفت: ای رسولخدا، با آنان کارزار میکنم تا همانند ما بشوند! فرمودند: (أنفذ على رسلک، حتى تنـزل بساحتهم، ثم ادعهم إلى الاسلام، وأخبرهم بما یجب علیهم من حق الله فیه؛ فوالله لان یهدی الله بک رجلا واحداً خیرٌ لک من أن یکون لک حمر النعم)[11]. «راهت را پیش بگیر و پیش برو، تا به خانه و کاشانة آنان درآیی. آنگاه آنان را به اسلام دعوت کن، و حقوق خداوند را در اسلام که برگردن آنان است گوشزدشان کن؛ که بخدا، تنها یک نفر را که خداوند به دست تو هدایت کند برای تو بهتر از آن است که اشتران سُرخ موی فراوان داشته باشی!» آغاز جنگ و فتح قلعه ناعم یهودیان، همینکه لشکریان را مشاهده کردند و به شهر گریختند در قلعههای خویش سنگر گرفتند و بست نشستند. نخستین قلعهای که از قلعههای هشتگانة یهود در شهرک خیبر مورد هجوم و حملة مسلمانان واقع گردید، قلعة ناعم بود. این قلعه خطّ مقدم جبهة دفاع یهود، و از اماکن استراتژیک ایشان بود. همچنین، این قلعه قلعة مرحب آن قهرمان یهودی بود که او را برابر با یک هزار مرد جنگی میدانستند. علیبن ابیطالب -رضی الله عنه- به اتفاق رزمندگان مسلمان بسوی این قلعه روانه شد، یهودیان را به اسلام دعوت کرد. یهودیان دعوت وی را نپذیرفتند، و با مسلمانان رویاروی شدند. پادشاهشان مرحب خیبری نیز همراه آنان بود. وقتی به میدان کارزار آمد، مبارز طلبید. سلمه بن اکوع گوید: وقتی که ما به قلعة خیبر رسیدیم، پادشاه یهودیان، مرحب خیبری فراز آمد، و شمشیرش را در هوا تکان میداد و میگفت: شاکی السلاح بطل مجرب قد علمت خیبر انی مرحب اذ الحروب اقبلت تلهب خیبریان همه میدانند که من مرحب هستم؛ سر اندر پا اسلحهام، و قهرمانی جنگ آزموده هستم؛ آن هنگام که صحنههای جنگ شعله کشیدن آغاز کنند!» عموی من عامر برای نبرد با او پای پیش نهاد و گفت: شاکی السلاح بطل مغامر قد علمت خیبر انی عامر «خیبریان همه میدانند که من عامر هستم؛ سر اندر پا اسلحهام، و قهرمانی جسور و بیباک هستم!» مرحب و عامر با یکدیگر دو ضربت دادوستد کردند. ابتدا شمشیر مرحب در کلاهخود عموی من عامر نشست. عامر خواست خود را پایین کشد تا از ضربت شمشیر مرحب در امان باشد. شمشیرش کوتاه بود. آهنگ ساق پای آن یهودی را کرد تا بر وی ضربت بزند. نوک شمشیرش برگشت و به زانوی خودش اصابت کرد، و در دم جان داد. پیامبر گرامی اسلام دربارةوی فرمودند: (إن له لأجرین) و دو انگشت خودشان را کنار هم قرار دادند و افزودند:- (إنه لجاهد مجاهد، قل عربی مشى بها مثله) وی را دو پاداش است!... او مردی کوشا و جهادگر بود. کمتر مرد عربی پیدا میشود که در این میدانها همانند او باشد! [12] ظاهراً، پس از این درگیری با عامر، مرحب خیبری بار دیگر مبارز طلبیده و رجزخوانی آغاز کرده و گفته است: قد علمت خیبر انی مرحب...! و این بار، علیبن ابیطالب برای مبارزه با او پای پیش نهاده است. سلمه بن اکوع گوید: علی نیز گفت: کلیث غاباب کریه المنظره انا الذی سمتنی امی حیدره اوفیهم بالصاع کیل السندره «من آنم که مادرم مرا «حیدر» (شیر ژیان) نامیده است؛ همچون شیران نر با قیافههای پرهیبت و ترسناک؛ و کافیست اندک تجاوزی از آنان ببینم تا با کیفری بزرگ سزایشان را بدهم!» این رجز را خواند، و ضربتی کارساز بر سر مرحب فرود آورد، و او را به قتل رسانید، و طولی نکشید که فتح خیبر به دست او انجام پذیرفت [13]. وقتی علی -رضی الله عنه- به قلعههای خیبر نزدیک شد، مردی یهودی از فراز قلعه سرک کشید و گفت: تو کیستی؟! گفت: من علی بن ابیطالب هستم! مرد یهودی گفت: به آنچه بر موسی نازل شده است سوگند که شما قطعاً بر ما عُلوّ و برتری یافتهاید! آنگاه یاسر برادر مرحب بیرون آمد و گفت: چه کسی به جنگ من میآید؟ زبیر با او رویاروی گردید. صفیه مادر زبیر گفت: ای رسولخدا، او پسرم را میکشد!؟ رسول خدا فرمودند: (بَل اِبنُکِ یقتُلُه) برعکس، پسرت او را میکشد! و چنین شد، زبیر او را به قتل رسانید. کارزاری سخت در پیرامون قلعة ناعم درگرفت. در این کارزار، چند تن از اشراف و بزرگان یهود کشته شدند، و بر اثر آن، مقاومت یهودیان درهم شکست، و از اقدام به ضدّحمله در برابر یورش مسلمانان درماندند. از منابع چنین برمیآید که این کارزار چندین روز ادامه یافته، و مسلمانان با مقاومت سرسختانة یهودیان مواجه شدهاند. آخرالامر نیز یهودیان از اینکه بتوانند در برابر مسلمانان مقاومت کنند، ناامید شدند، و از این قلعه – بی سروصدا - به قلعة صَعْب نقل مکان کردند، و مسلمانان به قلعة ناعم پای نهادند. فتح قلعه صعب بن معاذ قلعة صعب، از جهت توانمندی و آسیبناپذیری پس از قلعة ناعم قرار میگرفت. مسلمانان به رهبری حباب بن مُنذر انصاری بر این قلعه هجوم بردند، و مدت سه روز آن را در محاصرة خویش گرفتند، و روز سوم، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- با دعایی مخصوص، فتح این قلعه را از خداوند سبحان درخواست کردند. * ابن اسحاق روایت کرده است که طایفة بنی سهم از قبیلة اَسلَم نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- آمدند و گفتند: (اللهم إنک قد عرفت حالهم، وإن لیست بهم قوةٌ، وإن لیس بیدی شیء أعطیهم إیاهم؛ فافتح علیهم أعظم حصونها عنهم غناء، و اکثرها طعاما و ودکا). «خداوندا؛ تو از اوضاع و احوال اینان با خبری، و میدانی که تاب و توانی ندارند، و میدانی که من چیزی ندارم که به اینان بدهم؛ حال که چنین است، بزرگترین و پُر سَکنهترین قلعه آنان، و پر آذوقهترین و روغندارترین قلعه آنان را برایشان بازگشای؟!» بامداد روز بعد، خداوند عزوجل قلعة صعب بن معاذ را به روی مسلمانان گشود، و چنان بود که در میان قلعههای خیبر، هیچ قلعهای پرآذوقهتر و نان و روغندارتر از آن نبود[14]. زمانی که پیامبر گرامی پس از دعا و نیایش مسلمانان را به هجوم بردن بر این قلعه تشویق کردند، بنیاسلم فعالترین پیشتازان این یورش بودند. میدان مبارزه و کارزار نیز روبروی این قلعه بود. سرانجام، در آن روز این قلعه پیش از غروب خورشید فتح شد، و مسلمانان در این قلعه منجنیقها و ارّابههای متعددی کشف کردند. به خاطر این گرسنگی شدید که در روایت ابن اسحاق از آن یاد شده است، بعضی از رزمندگان سپاه اسلام الاغها را سر بریدند، و دیگها را بر سر آتش نهادند. وقتی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- از این ماجرا خبردار شدند، مسلمانان را از خوردن گوشت الاغهای اهلی نهی فرمودند. فتح قلعه زبیر به دنبال فتح قلعة ناعم و قلعة صعب، یهودیان از همة قلعههای ناحیة نَطاه به قلعه زبیر نقل مکان کردند. قلعة زبیر قلعهای بلند برفراز قلّة کوه بود که به خاطر دشواری راه و دستنایافتنی بودن آن، پای اسبان و رزمندگان نمیتوانست به آنجا برسد. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- حلقة محاصره را بر این قلعه تنگ کردند، و مدت سه روز محاصرة این قلعه را ادامه دادند. مردی از یهودیان نزد آنحضرت آمد و گفت: ای اباالقاسم، حتی اگر یک ماه محاصره را ادامه بدهید، اینان هیچ باک ندارند. زیرِزمین آبشخورها و چشمهها دارند؛ شبانه بیرون میشوند و از آن آبشخورها و چشمهها مینوشند و آب برمیدارند، و باز به قلعة خویش بازمیگردند و در برابر شما مقاومت میکنند. اما، اگر آب را بر روی آنان ببندید، ناگزیر در برابر شما ظاهر میشوند! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم-، آب را بر روی آنان بستند. یهودیان از قلعه بیرون آمدند و به کارزاری سخت پرداختند، که طی آن گروهی از مسلمانان کشته شدند، و حدود 10 تن از یهودیان نیز مجروح شدند، و رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- این قلعه را نیز فتح کردند. فتح قلعه اُبَی پس از گشوده شدن قلعة زبیر، یهودیان به قلعة اُبّی نقل مکان کردند و در آن بست نشستند، و مسلمانان حلقة محاصره را بر آنان تنگ کردند. دو مرد پهلوان از قوم یهود، یکی پس از دیگری مبارز طلبیدند، و دلاوران مسلمان آندو را به قتل رسانیدند. آن کسی که دومین جنگجوی یهودی را به قتل رسانید، قهرمان مشهور اسلام ابودُجانه سِماک بن خَرَشة انصاری صاحب پیشانیبند قرمز بود. ابودجانه پس از کشتن وی شتابان بسوی قلعه تاخت، و به قلعه وارد شد، و لشکریان اسلام همراه او وارد قلعه شدند، و ساعتی درون قلعه کارزاری سخت روی داد، و یهودیان از این قلعه نیز به بیرون خزیدند، و به قلعة نزار که واپسین قلعة ناحیة نخستین شهرک خیبر بود نقل مکان کردند. فتح قلعه نَزار این قلعه دست نایافتنیترین قلعة یهودیان در این ناحیه بود، و یهود تقریبا یقین داشتند که مسلمانان نخواهند توانست به این قلعه وارد شوند؛ حتی اگر آخرین جدّیت و کوشش خود را به کار بگیرند! به همین جهت در این قلعه، علاوه بر مردان رزمنده کودکان و زنان را نیز سُکنا داده بودند، در صورتیکه چهار قلعة پیشین را بکلّی از زنان و کودکان تخلیه کرده بودند. مسلمانان این قلعه را به شدت در محاصرة خویش گرفتند، و با خشونت و سرسختی یهودیان را تحت فشار قرار دادند، اما، از آنجا که قلعة نَزار برفراز کوهی مرتفع و دستنایافتنی واقع شده بود، مسلمانان راهی برای ورود به آن نمییافتند، یهودیان نیز جرأت آن را نداشتند که از قلعه بیرون آیند، و با نیروهای رزمندة مسلمانان درگیر شوند. در عین حال، سرسختانه، در برابر مسلمانان مقاومت میکردند، و به تیراندازی و سنگ غلطانیدن بر سر مسلمانان دست میزدند. زمانی که قلعة نَزار در برابر نیروهای رزمندة مسلمانان سرسختی نشان داد و حلقة محاصره پس از مدتی شکسته شد. نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- دستور دادند دستگاههای منجنیق را سرپا کنند، و ظاهراً مسلمانان از این منجنیقها بر علیه یهودیان استفاده کردهاند، و سرانجام در دیوارهای قلعه شکاف ایجاد کردهاند و وارد شدهاند. درون قلعه کارزار سختی درگرفت، و یهودیان با شکستی مفتضحانه از برابر سپاهیان اسلام گریختند. علت این شکست آن بود که یهودیان آنچنان که از قلعههای دیگر بیسروصدا بدون درگیری بیرون میخزیدند، از این قلعه نمیتوانستند بیرون بروند. سرانجام، از قلعه گریختند، و زنان و فرزندانشان را از چنگ مسلمانان وانهادند. با فتح این دژ برافراشته، فتح ناحیة نخستین شهرک خیبر تمامیت یافت که عبارت بود از نطاه و شَقّ؛ در این ناحیه قلعههای کوچک دیگر نیز وجود داشت؛ امّا یهودیان به محض آنکه مسلمین این قلعة دوردست را فتح کردند، آن قلعههای کوچک را تخلیه کردند، و به ناحیة دوم شهرک خیبر گریختند. فتح ناحیه دوم شهرک خیبر پیامبر بزرگ اسلام، همینکه از فتح کامل ناحیة نطاه و شقّ اطمینان حاصل کردند، بسوی ناحیة دیگر خیبر رفتند که قلعة قَموص، قلعة بنیابیالحُقیق از بنینضیر، حصن وَطیح و سُلالم در آن ناحیه قرار داشت، روی آوردند. از سوی دیگر، همة فراریانی که از نطاه و شق بیرون گریخته بودند به ساکنان این ناحیه پیوستند، و یهودیان بر شدت مقاومت خود افزودند. صاحبان مغازی پیرامون اینکه آیا در این سه قلعه کارزاری میان مسلمانان و یهودیان روی داده است یا نه، اختلافنظر دارند. از گزارش ابن اسحاق چنین برمیآید که مسلمانان برای فتح قلعة قموص ناگزیر از کارزار شدهاند. حتی، از نحوة گزارش وی میتوان برداشت کرد که این قلعه سرانجام تنها با جنگ فتح شده است، بدون آنکه گفتگویی بر سر تسلیم و مانند آن پیش آید [15]. اما، واقدی با صراحت تمام تأکید دارد بر اینکه قلعههای سهگانة این ناحیه به دنبال گفتگوی یهودیان با سپاه اسلام تسلیم شدهاند. چنین نیز میتواند بوده باشد که گفتگو برای تسلیم قلعة قموص به دنبال درگیری و کارزار صورت پذیرفته باشد، و دو قلعة دیگر بدون جنگ و کارزار به دست مسلمانان افتاده باشند. به هر حال، وقتی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به این ناحیه روی آوردند، حلقة محاصره را بر ساکنان آن تنگ کردند، و محاصره مدت چهارده روز ادامه پیدا کرد. یهودیان از درون قلعههایشان بیرون نمیآمدند، تا آنکه رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بنا را بر آن نهادند که منجنیقها را به کار اندازند و تیر و سنگ بر سر آنان ببارانند. از این رو، به قطع دریافتند که هلاکتشان حتمی است، و از رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- تقاضای صلح کردند. مذاکرات صلح ابن ابیالحُقَیق نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- فرستاد و پیغام داد که فرود آیید تا با شما سخن بگویم! پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: نَعَم! و فرود آمدند، و با او مصالحه کردند، مبنی بر اینکه خون جنگجویان متحصّن شده در قلعهها مصون و محفوظ باشد، و مسلمانان زنان و کودکان یهودیان را در اختیار ایشان بگذارند، و یهودیان به اتفاق زنان و فرزندانشان از خیبر بیرون بروند، و همة داراییها و زمینهای زراعتی خود را در اختیار رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- قرار دهند، و زرد و سفید- طلا و نقره- و اسبان و اسلحه هرچه دارند بگذارند و بروند، به استثنای لباسهایی که بر تن پوشیده باشند [16]. آنگاه رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (وبرئت منکم ذمة الله وذمة رسوله إن کتمتونی شیئاً). «اگر چیزی را از من پنهان کرده باشید، خدا و رسول در برابر شما هیچ تعهدی نخواهند داشت!» یهودیان نیز این مطلب را ضمن معاهدة صلح پذیرفتند [17]. به دنبال این قرارداد صلح، کار تسلیم قلعههای خیبر به پایان رسید، و به این ترتیب، فتح خیبر بطور کامل توسط مسلمانان انجام پذیرفت. قتل پسران ابوالحُقَیق به خاطر پیمانشکنی به رغم این معاهده و قرارداد فیمابین، پسران ابوالحُقَیق اموال فراوانی را پنهان کردند. دو پسر ابوالحقیق یک پوست گاو را که پر از طلا و نقره و زیورآلات و متعلق به حیی بن اخطب بود، پنهان کردند. حیی بن اخطب این اموال را زمانی که مسلمانان بنینضیر را از اماکن خودشان آواره گردانیده بودند، با خود حمل کرده بود و به خیبر آورده بود. * ابن ابیاسحاق گوید: کنانه بن ربیع را نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- آوردند. گنجینة اندوختههای بنینضیر در اختیار او بود. پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- دربارة آن اندوختهها از او سؤال کردند. انکار کرد و باز نمود که از مکان آن اندوختههای یهودیان بنینضیر اطلاعی ندارد. آنگاه، مردی از یهود نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- آمد و گفت: من مکرّر دیدهام که کنانه هر روز صبح زود در این ویرانه پرسه میزند! رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- به کنانه گفتند: (اَرایتَ اِن وَجَدناهُ عندکَ اَقتُلْک) قبول داری که اگر آن گنجینه را نزد تو یافتیم تو را بکشیم؟ گفت: آری! دستور فرمودند تا ویرانه را حفاری کنند. قسمتی از اندوختههای بنینضیر در آنجا کشف شد. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- از او خواستند که جای بقیة آن اندوختهها را نشان بدهد. از تحویل آنها خودداری کرد. آنحضرت وی را به زبیر تحویل دادند و گفتند: (عَذّبِهُ حتى نستأصل ما عنده) او را شکنجه کن تا هر آنچه نزد اوست از او بازستانیم! زبیر با شعلة شمع سینة او را داغ میکرد تا وقتی که نیمهجان شد. آنگاه رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- وی را به محمدبن مسلمه سپردند تا او را به جرم قتل محمودبن مسلمه به قتل برساند. محمودبن مسلمه را زیر دیوار قلعة ناعِم سنگ آسیا بر سر او غلطانیده بودند و در حالیکه وی به زیر سایة دیوار پناه آورده بود، از دنیا رفت. ابن قیم یادآور شده است که در همین اثنا رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمان قتل دو پسر ابوالحُقیق را نیز صادر کردند، و آن کسی که خبر رسانید آنان اموالی را پنهان کردهاند، پسرعموی کنانه بود. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- در این غزوه صفیه دختر حیی بناخطب را به اسارت گرفتند. وی همسر کنانه بن ابیالحُقیق بود، و به تازگی زندگی زناشوییاش را با کنانه آغاز کرده بود. تقسیم غنایم حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- مقرر فرمودند که یهودیان همه از خیبر جلای وطن کنند. خیبریان گفتند: ای محمد، بگذارید ما در این سرزمین بمانیم، و از آن نگاهداری کنیم، و به کار زراعت در آن بپردازیم؛ هرچه باشد ما به این کارها آشناتر از شماییم! رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- و یارانشان نیز، نه خود فراغت داشتند که به کار زراعت در خیبر بپردازند، و نه پسرانی داشتند که در آن زمینها کار کنند. از این رو، خیبر را مجدّداً به آنان مرحمت فرمودند، مشروط بر اینکه نیمی از محصول کشاورزی، و هر میوه و فرآوردهای از خیبر از آنِ مسلمانان باشد، تا هر زمان که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بخواهند آنان را بر سر زمینهای زراعتی خیبر نگاه دارند. .عبدالله بن رواحه نیز برای برآورد و گمانزنی محصولات خیبر تعیین گردید. اراضی خیبر را به سی و شش سهم تقسیم کردند، که هر سهم- بنوبة خود- بر یکصد سهم مشتمل بود، یعنی جمعاً سه هزاروششصد سهم. بنابراین، نیمی از آن یعنی هزاروهشتصد سهم از آنِ رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان گردید. سهم رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نیز با سهم هر یک از آحاد مسلمانان مساوی بود. نیم دیگر را نیز که هزاروهشتصد سهم بود برای روزهای مبادا و پیشامدهایی که ممکن است به طور پیشبینی نشده برای مسلمانان روی نماید، کنار گذاشتند. علت آنکه به هزار و هشتصد سهم تقسیم شد، این بود که خیبر پاداشی بود برای رزمندگان حاضر در حدیبیه، اعمّ از آنان که در خیبر حضور داشتند یا نداشتند، و به هر اسب دو سهم تعلق میگرفت. این بود که به هزاروهشتصد سهم تقسیم شد: هر اسب سوار سه سهم، و هر پیاده یک سهم[18]. فراوانی غنیمتهای جنگ خیبر را از روایتی که بخاری از ابن عمر آورده است، میتوان دریافت. ابن عمر گوید: تا زمانی که خیبر را فتح کردیم، غذای سیر نخورده بودیم! از عایشه نیز روایت شده است که گفت: وقتی خیبر فتح شد، گفتیم: اینک از خرما سیر خواهیم شد! [19] وقتی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به مدینه بازگشتند، مهاجران پیشکشهای انصار را که از نخلستانهای خویش به آنان بخشیده بودند، به آنان بازگردانیدند؛ زیرا، دیگر خودشان ثروتمند و صاحب نخلستان از خیبر بازگشته بودند [20]. ورود جعفر بن ابیطالب و اشعریان در اثنای این غزوه، پسرعموی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- جعفربن ابیطالب به اتفاق یارانش بر آنحضرت وارد شدند، و ابوموسی اشعری و همراهانش نیز با آنان بودند. ابوموسی گوید: ما در یمن بودیم که خبر عزیمت رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به خیبر را دریافت کردیم. من و چند تن از یارانم همراه با پنجاه و چند تن از افراد قوم و قبیلهام عازم هجرت بسوی آنحضرت شدیم. بر کشتی سوار شدیم. کشتی ما را به نزد نجاشی در حبشه برد. در آنجا به جعفر و همراهانش برخوردیم. جعفر گفت: رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- ما را به اینجا فرستادهاند، و به اقامت در اینجا مأمور گردانیدهاند. شما نیز در کنار ما در اینجا اقامت کنید. نزد جعفر اقامت کردیم، تا وقتی که به نزد آنحضرت وارد شدیم، و به هنگام فتح خیبر به آنحضرت برخوردیم. آنحضرت نیز برای ما سهمهایی از غنیمت درنظر گرفتند، با آنکه برای هیچیک از مسلمانان که در گیرودار جنگ خیبر حضور نداشتند، جز برای کسانی که در حدیبیه همراه آنحضرت بودند، سهمی قرار ندادند؛ امّا، برای سرنشینان کشتی ما و جعفر و همراهانش سهم در نظر گرفتند [21]. وقتی که جعفر بر نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- وارد شد، از او استقبال کردند و میان دو چشمانش را بوسه زدند، و فرمودند: (والله ما أدری بأیهما أفرح؛ بفتح خیبر، أم بقدوم جعفر) [22]. «بخدا، نمیدانم از کدامیک از این دو رویداد خوشحالتر و خشنودتر باشم؛ از فتح خیبر، یا از آمدن جعفر؟!» آمدن جعفر و همراهانش پس از آن روی داد که حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- عمرو بن امیه ضمری را به نزد نجاشی فرستادند و از او درخواست کردند که مهاجران را بسوی آن حضرت اعزام کند. نجاشی نیز آنان را با دو کشتی کوچک بسوی آنحضرت گسیل داشت. این عده شانزده مرد بودند که عدهای از زنان و فرزندانشان نیز با ایشان بودند؛ بقیه پیش از آن به مدینه آمده بودند. [23] ازدواج پیامبر با صفیه پیش از این گفتیم، صفیه هنگامی که همسرش کنانه بن ابیالحُقیق بخاطر نیرنگی که زده بود کشته شد، در زُمرة اسیران قرار گرفت. وقتی اسیران را گرد آوردند، دحیه بن خلیفة کلبی آمد و گفت: ای پیامبرخدا از این اسیران کنیزکی به من ببخشید! فرمودند: برو و کنیزکی را برگیر! وی صفیه دختر حییبن اخطب را برگرفت. مردی نزد پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- آمد و گفت: ای پیامبر خدا، صفیه دختر حیی بانوی قریظه و بنینضیر را به دحیه دادید؟! این زن جز شما درخورِ هیچکس نیست! فرمودند: (اُدعوهُ بِها) بگویید او را بیاور! دحیه او را آورد. وقتی نگاه آنحضرت به صفیه افتاد، گفتند: (خُذ جاریهً من السِبی غیرَها) از میان اسیران کنیزکی جز این برگیر! اسلام را بر صفیه عرضه فرمودند. اسلام آورد. آنحضرت وی را آزاد کردند و با او ازدواج کردند، و آزادی وی را مهریة او قرار دادند. در راه مدینه، به سدّ صهباء که رسیدند در آنجا درنگ کردند، و اُمّسُلیم صفیه را برای زفاف آماده ساخت، و همان شب وی را به نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- فرستاد و آنحضرت با وی زفاف کردند، و با شوربایی فراهم آمده از خرما و روغن و آرد ولیمه دادند، و در بین راه سه روز اقامت کردند و با او همخوابگی میکردند[24]. نبیاکرم در چهرة صفیه آثار کبودی مشاهده کردند، گفتند: این چیست؟! گفت: ای رسولخدا، پیش از آنکه شما بر ما وارد شوید، در خواب دیدم که گویا ماه از جای خودش کنده شد و در آغوش من افتاد، در حالیکه بخدا دربارة شما هیچ چیز نمیدانستم. خوابم را برای شوهرم تعریف کردم. سیلی بر چهرهام نواخت و گفت: در تمنای وصال پادشاه مدینه هستی؟![25] ماجرای گوسفند بریان زهرآلود زمانی که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- از فتح خیبر آسوده شدند، و در آنجا اقامت فرمودند، زینب بنتالحارث، همسر سلام بن مِشکَم یهودی، گوسفند بریانی را برای آنحضرت به رسم تعارف آورد. پیش از آن پرسیده بود کدام عضو از گوسفند را رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بیشتر دوست دارند. به او گفته بودند: بازوی گوسفند را. وی این قسمت از گوسفند را با زهر بسیار آلوده ساخت، و دیگر قسمتهای آن گوسفند بریان را نیز مسموم گردانید، و سپس آنرا نزد نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- آورد. وقتی آن را در برابر رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نهاد، آنحضرت بازوی گوسفند را برداشتند که بخورند، لقمهای از آن را برداشتند و در دهان نهادند و جویدند، اما فرو نبردند و بیرون افکندند، و گفتند: (اِنَّ هذا العظمَ لیخبرِنی إنَّه مَسموم) این استخوان به من بازمیگوید که زهرآلود است!؟ آنگاه، به دنبال آن زن فرستاند. آمد و اعتراف کرد. نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- به او فرمودند: (ما حملَکَ على ذلِک؟) چه چیز تو را به این کار واداشت؟ گفت: با خود گفتم: اگر پادشاه باشد، از دست او راحت خواهیم شد، و اگر پیامبر باشد، او را با خبر خواهند ساخت! پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز از او درگذشتند. در آن اثنا، بِشر بن بُراء بن مَعرور نزد آنحضرت بود؛ لقمهای از آن گوشت گوسفند برداشت و خورد، و همینکه آن لقمه را فرو برد، از دنیا رفت. روایات در باب اینکه حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- از آن زن درگذشتند یا او را به قتل رسانیدند، مختلف است. بعضی هر دو دسته روایت را به این نحو جمع کردهاند که ابتدا آنحضرت از او درگذشتند، اما وقتی که بِشر از دنیا رفت، آن زن را به قصاص بشر به قتل رسانیدند [26]. آمار کُشتگان دو طرف در جنگ خیبر مجموع رزمندگان مسلمان که در جنگ خیبر به شهادت رسیدند، شانزده تن بودند: چهارتن از قریش؛ یک تن از اشجع؛ یک تن از اسلم؛ یک تن از اهل خیبر، و مابقی از انصار. بعضی نیز گفتهاند که مجموع شهیدان اسلام در این نبرد هجده تن بودهاند. علامه منصورپوری، آمار شهدای جنگ خیبر را نوزده تن ذکر کرده و گفته است: من با تفحّص بسیار، نهایتاً 23 نام را یافتهام؛ یک نام فقط در تاریخ طبری آمده است؛ یک نام نیز فقط در مغازی واقدی آمده است؛ یک تن نیز بخاطر خوردن گوشت گوسفند زهرآلود جان داده است، دربارة یک تن دیگر نیز، اختلاف است که وی در جنگ بدر به قتل رسیده است یا در جنگ خیبر، و درست آن است که وی در جنگ بدر به شهادت رسیده است [27]. آمار کشتگان یهود در این نبرد، 93 تن بود. فتح فَدَک زمانی که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به شهرک خیبر پای نهادند، محیصه بن مسعود را به نزد یهودیان فدک فرستادند، تا آنان را به اسلام فراخواند. آنان از این دعوت استقبال نکردند. امّا، وقتی که خداوند فتح خیبر را برای آنحضرت میسّر فرمود، ترس و وحشت در دلِ آنان افتاد، و نمایندگانی را نزد رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرستادند تا با آنحضرت بر همان مبنای مصالحه با خیبریان قرارداد صلح امضا کنند. پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز پیشنهاد ایشان را پذیرفتند، و به این ترتیب، فدک مِلک خالص رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- گردید؛ زیرا مسلمانان اسب و اشتری در آن سرزمین نتاخته بودند [28]. نبرد وادی القُری همینکه رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- از کار فتح خیبر فراغت یافتند، بسوی وادیالقری عزیمت فرمودند که در آنجا جماعتی از یهود تمرکز یافته بودند، و جماعتی از اعراب نیز به آنان پیوسته بودند. وقتی در وادیالقُری فرود آمدند، یهودیان آن ناحیه که از پیش آماده بودند، با تیر و کمانهای فراوان به استقبالشان آمدند، و مِدعَم، یکی از غلامان رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- کشته شد. مردم گفتند: هَنیئاً له الجنَّه! بهشت گوارایش باد! نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (کلا! والذی نفسی بیده، إن الشملة التی أخذها یوم خیبر من المغانم، لم یصبها المقاسم، لتشعل علیه ناراً). «هرگز! سوگند به آنکه جانم در دست اوست، آن جامهای که روز خیبر از غنیمتها برداشت و در تقسیم نیامد، بر تنش آتش خواهد گرفت و شعلهور خواهد شد!» وقتی مردم این سخن آنحضرت را شنیدند، مردی نزد ایشان آمد و یک- یا دو- بند کفش آورد. نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (شراکُ من نار – یا: شِراکان مِن نار) [29]. «بند کفشی از جنش آتش! یا: دو بند کفش از جنس آتش!» آنگاه رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- یارانشان را برای کارزار آماده کردند، و صفوف آنان را آراستند. لوای خویش را به سعدبن عُباده دادند. رایتی برای حُباب بن مُنذر بستند. رایتی نیز برای سهل بن حُنیف بستند. همچنین، رایتی برای عبادبن بِشر بستند. سپس یهودیان و اعراب مُحارب را به اسلام دعوت کردند. آنان نپذیرفتند، و مردی از میان آنان به میدان آمد و مبارز طلبید. زبیر بن عوام به سراغ او رفت و او را به قتل رسانید. مرد دیگری به میدان آمد؛ زبیر او را نیز کُشت. سومین مرد جنگجو از جبهة مخالف به میدان آمد و علیبن ابیطالب -رضی الله عنه- با او رویاروی شد و او را کُشت. به این ترتیب، رویارویی طرفین ادامه یافت، و هربار که مردی از آنان به قتل میرسید، پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- افراد باقی مانده را به اسلام دعوت میکردند. در طول روز هر بار که وقت نماز داخل میشد، پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- با یارانشان نماز میگزاردند و بازمیگشتند، و بار دیگر آنان را بسوی اسلام و بسوی خدا و رسول دعوت میکردند. آن روز را تا به شام با آنان جنگیدند. فردای آن روز نیز از بامداد کارزار با آنان را شروع کردند، و هنوز آفتاب به اندازة یک سرنیزه بلند نشده بود که هر آنچه در اختیار داشتند تحویل دادند، و به صورت «فتح عُنوَه» (بدون جنگ و کارزار) آن ناحیه را فتح کردند، و اموال یهودیان آن سامان را خداوند به آنحضرت غنیمت داد، و سپاه اسلام ساز و برگ و کالای بسیار به دست آوردند. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- مدّت چهار روز در وادیالقُری به سر بردند، و آنچه را که در آن جنگ به دست آورده بودند، میان یارانشان تقسیم کردند، و اراضی و نخلستانها را در دستان همان یهودیان وانهادند، و آنان را کارگزار خویش در آن منطقه گردانیدند، و همچنانکه با ساکنان خیبر رفتار کرده بودند [30]. فتح تَیماء وقتی خبر تسلیم شدن ساکنان خیبر و فدک و وادیالقُری به یهودیان تیماء رسید، آنان دیگر هیچ مقاومتی در برابر مسلمانان از خود نشان ندادند، و از سرِ خود پیشاپیش نمایندگانی فرستادند و تقاضای صلح کردند. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز درخواست آنان را پذیرفتند، و یهودیان تیماء در مساکن خویش باقی ماندند و اموال ایشان در دست خودشان باقی ماند [31]. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- با یهودیان تیماء قراردادی نوشتند که متن آن چنین است: (هذا کتاب محمد رسولالله لبنی عادیا، إن لهم الذمة، وعلیهم الجزیة، ولاعداء ولا جلاء؛ اللیل مد، والنهار شد، وکتب خالد بن سعید) [32]. «این دستخط محمد رسولالله است برای بنی عادیا، مبنی بر اینکه آنان در پناه اسلاماند، و جزیه بر گردن آنان است؛ نه تعقیبی در کار است و نه رانده شدنی؛ هرچه شبها و روزها بگذرد، این پیمان استوارتر میگردد؛ خالدبن سعید نوشت». بازگشت به مدینه آنگاه، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بنای بازگشت به مدینه را گذاشتند. در بین راه، یاران آنحضرت بر سرِ درّهای رسیدند، و صداهایشان را به تکبیر بلند کردند: اللهاکبر؛ اللهاکبر؛ لاالهالاالله! رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (اربعوا على أنفسکم؛ إنکم لا تدعون أصم ولا غائباً؛ إنکم تدعون سمیعاً قریباً)[33]. «خودتان را جمع و جور کنید! شما فردی ناشنوا یا فردی غایب را فرانمیخوانید؛ شما فردی شنوا و نزدیک را صدا میزنید!» [34] در اثنای راه، نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- شبی را به سفر ادامه دادند، آنگاه ساعات آخر شب را در جایی میان راه خوابیدند، و به بلال گفتند: (اِکلأ لَنَا اللیل) هوای امشب ما را داشته باش! بِلال تکیه بر ناقهاش داشت و مراقب اوضاع بود که خواب بر دیدگانش غلبه کرد، و درنتیجه، هیچکس بیدار نشد تا وقتی که آفتاب روی آنان افتاد. آنگاه، نخستین کسی که بیدار شد رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بودند. از آن منطقه خارج شدند، و مکانی را برگزیدند و جلو ایستادند، و با مسلمانان همراه خویش نماز صبح را گزاردند. بعضی نیز گفتهاند که این رویداد در سفر دیگری روی داده است [35]. با بررسی دقیقتر از تفاصیل نبردهای خیبر، به نظر میرسد که بازگشت پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- از این غزوه در اواخر ماه صفر یا اوائل ماه ربیعالاول سال هفتم هجرت بوده است.
زیرنویسها: [1]- سوره فتح، آيه 20. [2]- سوره فتح، آيه 15. [3]- نکـ: فتح الباري، ج 7، ص 465؛ زاد المعاد، ج 2، ص 133. [4]- لاهُمُّ= اَللهُمَّ؛ در متن به همين صورت اخير آمده است که با وزن شعر راست نميآيد-م. [5]- صحيح البخاري، «باب غزوة خيبر»، ج 2، ص 603؛ صحيح مسلم، «باب غزوة ذي قَرَد و غيرها»، ج 2، ص 115. [6]- صحيح مسلم، ج 2، ص 115. [7]- صحيح البخاري، ج 2، ص 603. [8]- المغازي، واقدي، «غزوه خيبر»، ص 112. [9]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 329؛ ديگر مآخذ. [10]- صحيح البخاري، «باب غزوه خيبر»، ج 2، ص 603-604. [11]- صحيح البخاري، «باب غزوة حيبر»، ج 2، ص 605-606. [12]- صحيح مسلم، «باب غزوه خيبر» ج 2، ص 122؛ «باب غزوة ذي قرد و غيرها»، ج 2، ص 115؛ صحيح ا لبخاري، «باب غزوة خيبر» ج 2، ص 603. [13]- در منابع، اختلاف فراواني مشاهده ميشود بر سر اينکه چه کسي قاتل مرحب خيبري بوده است؛ همچنين، بر سر اينکه چه روزي وي به قتل رسيده و قلعهاي که وي در آن سکونت داشته فتح شده است، حتي در مضامين روايات صحيحين نيز برخي از اين اختلافات موجود است. روند گزارش متن کتاب را ما از روايت صحيح بخاري گرفتهايم که در نظر ما رُجحان داشته ا ست. [14]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 332؛ با تلخيص. [15]- سيرة ابنهشام، ج 2، ص 331، 336-337. [16]- در گزارش ابوداود تصريح شده است بر اينکه پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- با يهوديان صلح کردند مبني بر اينکه مسلمانان به يهوديان اجازه بدهند به هنگام جلاي وطن و خروج از شهرک خيبر به اندازه بار اشترانشان هرچه از دارايي و اموالشان ميخواهند ببرند. نکـ: سُنن ابي داود، «باب ماجاء في حکم ارض خيبر»، ج 2، ص 76. [17]- زاد المعاد، ج 2، ص 136. [18]- زاد المعاد، ج 2، 137-138. [19]- صحيح البخاري، ج 2، ص 609. [20]- زاد المعاد، ج 2، ص 148؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 96. [21]- صحيح البخاري، ج 1، ص 443؛ نيز نکـ: فتح ا لباري، ج 7، ص 484-487. [22]- زاد المعاد، ج 2، ص 139؛ المعجم الصغير، طبراني، ج 1، ص 19. [23]- محاضرات تاريخ الامم الاسلامية، خضري، ج 1، ص 128. [24]- صحيح البخاري، ج 1، ص 54، ج 2، ص 604-606؛ زاد المعاد، ج 2، ص 137. [25]- زاد المعاد، ج 2،ص 137؛ سيرةابنهشام، ج 2، ص 336. [26]- نکـ: زاد المعاد، ج 2، ص 139-140؛ فتح الباري، ج 7، ص 497. اين داستان در صحيح بخاري، هم مفصّل و هم مختصر آمده است: ج 1، ص 449، ج 2، ص 610، 860؛ نيز، سيرةابنهشام، ج 2، ص 337-338. [27]- رحمةللعالمين، ج 2، ص 268-270. [28]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 337، 335. [29]- صحيح البخاري، ج 2، ص 608. [30]- زاد المعاد، ج 2، ص 146-147. [31]- زاد المعاد، ج 2، ص 147. [32]- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 279. [33]- صحيح البخاري، ج 2، ص 605. [34]همان. [35]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 340، اين داستان مشهور است و در بيشتر کتب حديث روايت شده است؛ نيز نکـ:زاد المعاد، ج 2، ص 147.
(از کتاب: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|