|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>عثمان بن عفان رضی الله عنه > شهادت حضرت عثمان ذي النورين رضي الله عنه
شماره مقاله : 1155 تعداد مشاهده : 599 تاریخ افزودن مقاله : 1/8/1388
|
شهادت حضرت عثمان ذي النورين رضي الله عنه
دکتر صلاح عبدالفتاح الخالدی
اشاره:
به مناسبت شهادت مظلومانه حضرت عثمان ذي النورين رضي الله عنه در هشتم ماه ذیالحجه سال 35 هجري، مقالهاي را از كتاب ارزشمند دکتر صلاح عبدالفتاح الخالدی بنام خلفای راشدین از خلافت تا شهادت برگزيدهايم كه انشاءالله مورد پسند قرار خواهد گرفت.
خلافت عثمان بن عفان رضي الله عنه حدود دوازده سال ادامه داشت، از ابتدای سال 24 هـ شروع و در پایان سال 35 هجری پایان یافت.
امام زُهری میگوید: عثمان بن عفان مدت دوازده سال پیشوای مسلمانان بود، و در شش سال اول خلافتش اکثریت قاطع مردم از او گلایه و شکایهای نداشتند، و در میان مردم قریش محبوبیتش از عمر بن خطاب رضي الله عنه بیشتر بود. زیرا عمر بن خطاب گاهی بر آنان سخت میگرفت. اما عثمان در برابر آنها از خود نرمش نشان میداد، و حقوق خویشاوندی آنان را پاس میداشت، و پس از آن شش سال بود که کمکم اعتراضات و مخالفتها و فتنهگریها آغاز گردید!
سرآغاز فتنه و آشوب بزرگ در سال سیام هجری و هفت سال پس از آغاز خلافت عثمان بن عفان بود که آشوب و بلا سر برآورد، و جامعه دچار بیسر و سامانی گردید و دامنه اختلاف و تفرقه گسترش یافت و دشمنان اسلام مخفیانه در بصره و کوفه و مصر سازماندهی شدند، و فعالیتهای خویش را آغاز نمودند.
آنان به وسیله تبلیغات خویش بر روی مردم عوام و افراد ناآگاه و کمخرد مسلمانان اثر گذاشتند و در مصر و کوفه و بصره از آنان دستههای بسیاری پدید آوردند، و همه توان و امکانات خود را برای گسترش دامنة تفرقه و اشاعه دروغ و افتراء به کار گرفتند، تا در نهایت به محاصره منزل عثمان بن عفان در مدینه در دوازدهمین سال خدمت او انجامید!
در پی آن بود که به بدترین و زشتترین جنایت در تاریخ اسلام دست زدند و سومین خلیفه از خلفای راشدین را به صورتی بسیار ناجوانمردانه به قتل رسانیدند. از طرف دیگر فتنه و آشوبطلبی در میان مسلمانان ریشه دوانید و در میان آنان اختلافات مذهبی و سیاسی و دینی فراگیر شد. پس از به شهادت رسیدن عثمان بن عفان در مورد خلیفه و امامی واحد اجماع و اتفاق نظر پیدا نکردند و (چنانچه به قرآن و سنت رسول خدا صلي الله عليه و سلم در اعتقاد و عمل متوسل نشوند) تا قیامت هم اتحاد و اتفاق پیدا نخواهند کرد.
تاریخنگاران مسلمان بخش دوم از خلافت حضرت عثمان را یعنی از سال 30 تا 35 را سالهای پیدایش و رشد آشوب و فتنهگری نامیدهاند که در نهایت به شهادت حضرت عثمان انجامید!
تاریخنویسان گزارشهای مربوط به آن فتنهها و آشوبها را نوشتهاند، و از ثبت و نوشتن پیامدهای آن مانند: جنگ میان حضرت علی بن ابیطالب و طلحه و زبیر در بصره، و جنگ صفین میان حضرت علی و معاویه و به دنبال آن شورش خوارج و شهادت حضرت علی غفلت نکردهاند!
اخبار و روایات مربوط به آن رویدادها را به تفصیل نوشته و گاهی روایتهای تکراری و متضاد و متفاوت همراه با منابع و سندهای صحیح و ناصحیح آورده و گفتههای باطل و دروغ و غیرقابل قبول بسیاری را در کتابهای خود گنجانیده و معجونی عجیب و غریب از راست و دروغ و حق و باطل را باهم درآمیختهاند!
همه مورخینی مانند: ابن سعد در کتاب «الطبقات الکبری»، سیف بن عمر در کتاب «الجمل» خلیفه بن خیاط در کتاب «الطبقات الکبری»، نصر بن مزاحم در کتاب «صفین» همچنین محمدبن اسحاق و بلاذری، در مورد آن فتنه و آشوبها سخن گفته و حوادث آن را نقل کردهاند!
بیش از همه آنها امام المورخین محمد بن جریر طبری، از طریق روایتهای همراه با اسناد رویدادها، آن آشوب و فتنهها را در کتاب «تاریخ الأمم و الملوک» آورده و مورخین مسلمان دیگری مانند: ابن اثیر در «الکامل» و ابن کثیر در «البدایه والنهایه» و ابن الجوزی در «المنتظم» و ذهبی در «تاریخ اسلام» و ابن خلدون در تاریخ خود، از کتاب تاریخ امام ابن جریر طبری استفاده کردهاند!
برخی از مورخین در مورد رویدادهای آن فتنه و آشوب کتابی جداگانه نوشتهاند که میتوان از کتابهای «العواصم من القواصم» نوشته ابن العربی مالکی، که محبالدین خطیب کار تحقیق و بررسی آن را انجام داده. و همچنین میتوان از کتاب «التمهید و البیات فی مقتل الشهید عثمان» نوشته قاضی محمد الاشعری، نام برد.
بسیاری از نویسندگان معاصر نیز در مورد آن حوادث اظهار نظر نموده اند، که نظرات ایشان گاهی غرضآلود و تحت تأثیر القائات دشمنان بوده است، مانند کتاب «الفتنه الکبری» نوشته طه حسین!
عدهای برای مراعات حق و انصاف تلاش کردهاند، اما تحت تأثیر روایتهای نادرست موجود در کتابهای تاریخ گذشته قرار گرفته و به شیوهای غیر شایسته در مورد اصحاب رسول خدا سخن گفتهاند: مانند استاد سعید الأفغانی در کتاب «عائشه و السیاسه».
بعضی دیگر از ایشان خلاصهای از گفتههای برخی از گذشتگان را گردآوری کردهاند مانند: استاد احمد راتب عرموش در کتاب «الفتنه و وقعه الجمل» که روایات نقل شده توسط مورخ مشهور «سیف بن عمر ضبی تمیمی» را در ارتباط با بلوای قتل عثمان و واقعه جمل را از کتاب تاریخ طبری بیرون آورده است! استاد عرموش در رابطه با نقل مطالب دقت و امانت را مراعات کرده و به صورتی شایسته و امانتدارانه اخباری که سیف عمر در رابطه با آن حوادث آورده نقل نموده و در کتاب او در این رابطه از بهترین کتابهای شمرده میشود.
عدهای دیگر از ایشان تحقیقات و نوشتههای خود را به حادثهی فتنه و آشوب علیه عثمان بن عفان و جمعآوری اخبار و روایتها و دلالتهای آنها اختصاص دادهاند! از این نمونه نویسندهها میتوان از استاد محمد صادق عُرجون رحمهالله در کتاب «عثمان بن عفان الخلیفه المفتری علیه» نام برد!
من بر این باورم که کتاب او در مورد حضرت عثمان عمیقترین، دقیقترین و بهترین کتاب در دفاع از این شخصیت مظلوم است.
من به همه مسلمانان اهل انصاف و تمام کسانی که میخواهند در مورد ماجرای آشوب علیه حضرت عثمان تحقیق نمایند، سفارش میکنم کتاب استاد عُرجون مطالعه نمایند و از تحقیقات منصفانه آن استفاده کنند!
در این بخش تاریخی به آوردن برخی از روایتهای صحیحی که امام مورخین طبری از سیف بن عمر ضبی و دیگر اخبار و روایتها صحیحی که از نظر زمانی ترتیب داده به صورت خلاصه اکتفاء مینمایم و رویدادها را از ابتدای آشوب علیه عثمان در سال 30 هجری یعنی در هفتمین سال خلافت او تا پایان رویداد در سال 35 هجری یعنی سال شهادت او پیگیری مینماییم!
رویدادها را به طور خلاصه با هدف ارایه تصویری روشن برای مشاهده خواننده مسلمان و محقق و جویای حقیقت که میخواهند با واقعیت شورش و بلوایی که در عصر حضرت عثمان پیش آمد آشنا گردد، میآوریم!
اما کسانی که میخواهند با تفصیل بیشتری با این مرحله آشنایی پیدا کنند و صبر و تحمل تحقیقات و ریزهکاریهای گسترده را دارند و میخواهند حقیقت را از زیر آوار روایات متناقض تاریخی بیرون بکشند! بهتر آن است به منابع خام و اولیه تاریخی مانند: تاریخ طبری، ابن جوزی، ابن عساکر، ابن خلدون و ابن کثیر مراجعه کنند!!
سیر زمانی حوادث آشوب بزرگ رویدادهای مربوط به آشوب بزرگ در سال 30 هجری یعنی از هفتمین سال خلافت حضرت عثمان آغاز گردید، اولین جرقه آن آتش در شهر کوفه انجام گرفت، شهری که در سرآغاز تاریخ مسلمانان مرکز فتنه و آشوبگری به شمار میآمد!
زمانی که حضرت عثمان زمام امور خلافت را در دست گرفت مغیره بن شعبه استاندار کوفه بود، حضرت عثمان طی حکمی او را از کار برکنار و صحابی بزرگوار سعدبن ابی وقاص را جانشین او نمود، و سعد بن ابیوقاص یک سال و نیم والی کوفه بود.
پس از آن یعنی در سال 25 هجری حضرت عثمان، ولید بن عقبه بن معیط را که صحابی گرانقدر و مجاهد صادقی به شمار میآمد که در زمان ابوبکر و عمر رضي الله عنهم استاندار بوده، جانشین سعد بن ابیوقاص نمود.
ولید بن عقبه مدت پنج سال والی کوفه بود، و در طول آن مدت محبوبیت بسیاری را در میان مردم کسب نمود، زیرا او از یک طرف انسانی بردبار و اهل تسامح و از طرف دیگر در موقع مناسب بسیار قاطع بود، هیچگاه در محل کار و منزل خود را بر روی مردم نمیبست و با گشادهرویی به حل و فصل مشکلات مردم میپرداخت!
در آن هنگام بود که آتش فتنه در شهر کوفه شعلهور شده، و آدمهای هرزه و خبیث و ماجراجو و شورشی برای بهرهبرداری از فتنههای شوم خود تخم اختلاف و تباهی را در زمین زندگی اجتماعی پاشیدند و از تعدادی از جوانان هرزه و فاسد و کینهتوز که مخفیانه با هم در ارتباط و هماهنگیهای لازم را به عمل آورده بودند سوء استفاده میکردند!
در یکی از شبهای سال سیام هجری گروهی از جوانان دزد و راهزن از جمله: مورّع بن مورّع اسدی، زهیر بن جندب ازدی، شبیل بن ابیأزدی به منزل «ابن الحیمان خزاعی» یورش بردند! او در برابرشان به مقاومت پرداخت، ولی آنان او را به قتل رسانیدند!
صحابی بزرگوار «ابوشریح خزاعی» با ابن الحیمان همسایه بود، و سر و صدای دزدان را که با ابن الحیمان درگیر بودند شنید و شاهد بود که چگونه او را به قتل رسانیدند! او و پسرش نزد والی شهر یعنی ولید بن عقبه رفتند و آنچه را که شنیده و دیده بودند، شهادت دادند.
دستور بازداشت و زندانی آن دزدان و هرزگان صادر شد و آنها را دستگیر و زندانی نمودند، ولید در مورد چگونگی برخورد با آنان نامهای را برای حضرت عثمان ارسال کرده و کسب تکیف نمود، حضرت عثمان دستور اعدام آنها را صادر کرد و ولید نیز آنها را در جلو قصر خویش اعدام کرد!
عمرو بن عاصم تمیمی اراده و قاطعیت حضرت عثمان و ولید را به خاطر اعدام آن قاتلان و دزدان ضمن اشعاری ستود!
لاتأکلوا ابداً جیرانکم سرفاً
اهل الزعارة فی ملک ابن عفّان
انّ ابن عفّان الّذی جرّبتم
فطم اللّصوص بمحکم القرآن
مازال یعمل بالکتاب مهیمناً
فی کلّ عنق منهم و بنان
«از این به بعد آدمهای هرزه و متجاوز در مملکت عثمان بن عفان همسایگان شما را مورد تعرض قرار نخواهند داد، عثمان همان کسی است که او را تجربه کردهاید! که با احکام استوار قرآن دست و دهان دزدها را بسته و همچنان با قوت و تسلط خود ایشان را در محاصره گرفته است.»
پس از آنکه ولید حُکم خداوند را در مورد آن دزدان و متجاوزان اجرا نمود و آنان را اعدام کرد، خانوادههای آنها بر او خشم گرفتند و به تحریک قبیله و عشیره خویش علیه او پرداختند و برای گرفتن انتقام از ولید به دنبال فرصت مناسبی میگشتند.
همچنان که گفته شد: ولید در زمان عمر بن خطاب رضي الله عنه والی منطقه «الجزیره» که در میان دو رود دجله و فرات در بخش شمالی عراق واقع بود. در این منطقه تعدادی از مسیحیان عرب بنی تغلب زندگی میکردند که عدهای از آنها نزد او مسلمان شده بودند! یکی از کسانی که مسلمان شده از بزرگان آن طایفه به نام ابوزبید بود، که میان او و ولید بن عقبه دوستی و محبت بسیاری وجود داشت!
پس از آنکه عثمان بن عفان، ولید بن عقبه را از استانداری الجزیره به کوفه فرستاد، ابوزبید گاهی برای دیدار ولید به شهر کوفه میرفت.
در یکی از این سفرها ابوزبید برای دیدار با ولید به منزل او رفته بود، آن سه خانواده که فرزندان آنها اعدام شده بود – یعنی ابومورّع و ابوزهیر و ابوشبیل – از آمدن او مطلع شدند.
آنها نزد برخی از شخصیتهای شهر کوفه رفته و به آنان گفتند: ولید بن عقبه والی شهر همراه با دوستش ابوزبید در منزل او به شرابخواری مشغول هستند!؟
تعدادی از آنها برای آگاهی از موضوع همراه آنها در حالی به طرف خانه ولید آمدند، که او با دوستش ابوزبید با هم داشتند صحبت میکردند!
ولید وقتی دید چند نفر وارد منزل او شدهاند، چیزی را که جلو دست او قرار داشت زیر تختی پنهان نمود، آنان نیز که از گوشه پنجره نگاه میکردند، گمان بردند که آنچه را ولید مخفی کرده در واقع شراب بوده است!؟
آنان داخل منزل شدند و بلافاصله یکی از آنها به طرف تخت نزدیک ولید رفت تا به گمان خود شرابی را که او پنهان کرده بود، به آنها نشان دهد! وقتی آن را بیرون آورد متوجه شدند که چند خوشه انگور است که داخل سینی کوچکی قرار دارند!؟
زیرا ولید وقتی آمدن آنان را احساس کرد به خاطر کم بودن آن، شرم نمود که همچنان جلو دست آنها باقی بماند، و در حالی که انگوری باقی نمانده بود تا برای آنها بیاورد! اما آن کینهتوزان شایع کردند که او ظرف شراب را از آنها پنهان کرده است!
اما آن چند نفر شخصیت شناخته شده، کینهتوزان را به سختی مورد ملامت قرار دادند و از ولید عذرخواهی کرده و گفتند: آنان مردمی فتنهگر و دروغگو هستند، و از اجرای حکم الهی در مورد فرزندانشان ناراحت میباشند، به همین خاطر در مورد تو اقدام به شایعهپراکنی میکنند!
«ولید بن عقبه در ارتباط با این موضوع اقدامی ننمود و راه صبر و تحمل را در پیش گرفت و حضرت عثمان بن عفان را در جریان قرار نداد، و با صبر و بردباری خود از آنها درگذشت![1]»
حقد و کینه آنان بر ولید بیشتر شد، یکی از آنان به نام (جندب ازدی، ابوزهیر) همراه با تعدادی دیگر از آن کینهتوزان نزد عبدالله بن مسعود رضي الله عنه رفتند و به او گفتند: ولیدبن عقبه والی آنها در منزل شرابخواری میکند!؟
ابن مسعود در پاسخ به آنان گفت: هر کس در پنهانی کاری را انجام دهد، ما اجازه تجسس در احوال شخصی او را نداریم و حرمت او را زیر پا نمیگذاریم!؟
وقتی که ولید از شیوه پاسخ ابن مسعود به آن کینهتوزان اطلاع پیدا کرد، او را مورد ملامت قرار داد و گفت: چرا به آن دشمنان کینهتوز اینگونه پاسخ دادهای؟ من چه کار خلافی کردهام که آن را پنهان کنم؟ این پاسخی است که در مورد متهمی سابقهدار داده میشود! و من الحمدلله به هیچوچه اهل شرابخواری نبوده و نیستم!
به هر صورت در این رابطه میان ولید و ابن مسعود صحبت و گفتگوی دوستانهای انجام گرفت و سوء تفاهم بر طرف گردید.
آن آدمهای کینهتوز همچنان در کوفه به شایعهپراکنیهای خود در مورد شرابخواری ولید ادامه دادند و علیه او طرح و توطئه میچیدند، و هر روز آدمهای هرزه و فاسد و مخالف را که توسط ولید مورد مجازات قرار میگرفتند را، بیشتر به دور و بر خود جمع میکردند.
روزی آدم جادوگری را نزد ولید آوردند، ولید در مورد حکم مجازات جادوگر از ابن مسعود سؤال کرد، ابن مسعود گفت: از کجا میدانید او جادوگر است؟
از جادوگر پرسیدند: چه کارهای ساحرانهای را انجام میدهی؟
گفت: میتوانم وارد دهان الاغی شوم و از عقب آن بیرون بیایم!؟
ابن مسعود به ولید گفت: مجازات او اعدام است!
عدهای جلو منزل ولید تجمع نموده که در میان آنها یکی از آن کینهتوز به نام جندب ازدی وجود داشت!
او برای ایجاد آشوب و بلوا فرصت را مناسب دید، و بدون اجازه ولید و صدور حکم قطعی به سرعت طرف جادوگر رفت و او را به قتل رسانید!
ولید و ابن مسعود کار او را اقدامی علیه اختیارات حکومتی تلقی نموده و به همین خاطر حکم زندانی شدن او را صادر نمودند. زیرا اقامه حدود شرعی جزو اختیارات مردم عادی نیست بلکه جزو اختیارات امام و مسؤلین امور مربوطه میباشد.
در مورد نوع اقدام علیه جندب، ولید نامهای برای حضرت عثمان نوشت، حضرت عثمان دستور داد او را تعزیر کنند و پس از پایان تعزیر او را آزاد نمایند! و از مردم خواست بر پایه گمان خویش اقدام نکنند و بدون اجازه اولیای امور حدود الهی را به اجرا نگذارند.
جندب و گروه هواداران او بر دامنه کینهتوزی و توطئهگری خود علیه ولید افزودند![2]
برخی از شورشیان که کینه ولید را بر دل داشتند، برای ملاقات با حضرت عثمان به سوی مدینه حرکت کردند، که جندب ازدی نیز آنان را همراهی میکرد، و از حضرت عثمان خواستند به سبب آنکه مردم از ولید آزردهاند، او را از استانداری کوفه برکنار کند!
حضرت عثمان چندان آنان را تحویل نگرفت و خطاب به آنها گفت: شما دارید بر اساس ظن و گمان عمل و اقدام میکنید و چنین چیزی از نظر اسلام پذیرفتنی نیست، از طرفی بدون اجازه از کوفه خارج شدهاید![3]
وقتی که به کوفه بازگشتند، حقد و کینه آنها نسبت به ولید و حضرت عثمان بیشتر گردید!
باند توطئهگران کوفه آن دسته از کینهتوزان به همراهی تمامی آشوبطلبان، و کسانی که زندان رفته و آزاد شده بودند مجازاتشدهها و مخالفان دست به دست هم داده و باندی را برای شورش عصیان و براندازی دولت اسلامی تشکیل دادند و بر دامنه شایعهپراکنی و دروغپردازی علیه ولید و حضرت عثمان افزودند.
آنان گام شیطانی بلندتری را برداشتند، به این صورت که از طریق توطئهای زشت و خبیثانه – که طبری آن را به تفصیل نقل کرده – مهر حکومتی ولید بن مغیره را دزدیدند! و عدهای از آنان همراه با آن مهر به مدینه رفتند، تا علیه او به جرم شُرب خمر شهادت دهند!
وقتی ولید از گم شدن مهر و رفتن آنها به مدینه باخبر شد، متوجه گردید که توطئه خطرناکی را برای او تدراک دیدهاند! او بلافاصله راه مدینه رادر پیش گرفت، تا قبل از آنان یا همزمان با آنها وارد مدینه شود، اما آنها زودتر از او وارد مدینه شده بودند!
غوغاسالاران و توطئهگران به رهبری ابومورّع اسدی و ابوزینب ازدی – که ولید پسران آنها را به جرم قتل و سرقت اعدام کرده بودند – به ملاقات حضرت عثمان رفتند و به شرابخواری ولید بن عقبه شهادت دادند.
حضرت عثمان خطاب به آنان گفت: چه چیزی را از او مشاهده کردهاید!؟
آن دو به دروغ شهادت دادند و گفتند که: ما وارد منزل ولید شدیم و او را مست مشاهده کردیم و داشت شراب باز میآورد!؟ و محاسنش را با آن آلوده کرده بود!؟
بدین ترتیب در مورد شرب خمر ولید دو نفر به دروغ گواهی دادند، در حالی که حکم مجازات شرب خمر از طریق شهادت دو نفر ثابت میشود!
وقتی ولید به ملاقات عثمان بن عفان رفت، به خداوند سوگند یاد کرد که هیچگاه شراب ننوشیده و شهادت آن دو نفر که از توطئهگران و دشمنان کینهتوز هستند دروغ محض است!
حضرت عثمان بن عفان به او گفت: ما بر اساس معیارهای موجود عمل میکنیم و بر پایه شهادت شهود حکم را اجرا مینماییم، کسی که به دروغ چیزی را گواهی دهد و به دیگران ستم ورزد، آتش جهنم را برای خود مهیا کرده است، و خداوند از او انتقام میگیرد و مظلوم را مورد حمایت خویش قرار میدهد و بهترین پاداش را به او عطا میفرماید.
برادر – لازم به تذکر است که ولید و عثمان بن عفان با هم برادر شیری بودهاند – چارهای نیست، حد شرعی شرابخواری را بر تو اجرا مینمایم، اما بردبار باش!
پس از آن حضرت عثمان دستور داد حد شرعی شرب خمر را – هر چند دو نفر به دروغ آن را گواهی کرده بودند – اجرا کنند!
سپس متوجه شد که مصلحت در این است که او را از استانداری کوفه برکنار کند، و به پنج سال کار او در منطقه پایان دهد! و سعیدبن عاص را بلافاصله بر جای او گمارد. این عزل و نصب در سال سیام هجری روی داد.[4]»
غوغاسالاران تهمتگر و کینهتوز پس از آن شهادت دروغ علیه ولید، برای ادامه توطئهگری علیه والی جدید به کوفه بازگشتند!
پس از آنکه سعید بن عاص به کوفه رسید، در جمع مردم به سخنرانی پرداخت و پس از حمد و ثنای خداوند گفت:
«سوگند به خداوند علیرغم ناخشنودیم مرا به میان شما فرستادهاند! اما زمانی که عثمان برای قبول این مسئولیت به من امر فرمود، به غیر از اطاعت چاره دیگر نداشتم! به شما هشدار میدهم که دیو فتنهگری و غوغاسالاری در میانتان سر بر آورده، اما به خداوند سوگند یاد میکنم که به سختی با آن به رویارویی خواهم پرداخت تا آن را سرکوب کنم یا آنان بر من چیره شوند! اما من امروزه تنها اختیار خویش را در دست دارم![5]
پس از آن سعید بن عاص در مورد اوضاع و احوال کوفه اطلاعات لازم را کسب کرد و با گرایشها و گروههای مختلف آشنایی پیدا نمود و به ریشهدار بودن فتنه و دست داشتن عدهای از شورشیان ماجراجو و کینهتوز و دشمنان دین در توطئهگری و فریبکاری و فتنهگری پی برد و متوجه شد که عامه مردم عادی از غوغاگران و آدمهای جاهل و نادان دنبالهروی مینمایند!
پس از مدتی سعید ضمن گزارشی کتبی حضرت عثمان را از اوضاع نابسامان و غیرعادی کوفه باخبر نمود! در نامه او آمده بود:
«اوضاع و احوال اجتماعی مردم کوفه بسیار نابسامان و متشنج است. و آدمهای محترم و با کرامت و باسابقه خدمت و دیانت منزوی گردیدهاند! زمام اوضاع در دست ماجراجویان مزدور و مردم جاهل و ساده عربی است و متأسفانه امروز، وضع به گونهای درآمده که برای اهل دین و شرف هیچگونه احترامی قایل نمیشوند!؟»
عثمان بن عفان رضي الله عنه نامهای را برای سعید نوشت و از او خواست که همه سعی و تلاش خود را برای سر و سامان دادن به اوضاع و احوال اجتماعی و ترویج ارزشهای دینی و جهادی و حرمت نهادن به دانش و درستکاری و جهاد و در اولویت قرار دادن این امور بر دیگر امور به کار گیرد!
حضرت عثمان از جمله در نامهاش آورده است:
«افراد خوشنام و باسابقه را گرامی بدار! آنانی که ممالک بسیاری را با جهاد و مقاومت خود فتح کردهاند، و آنانی را که پس از فتح آن ممالک وارد آن گردیدهاند تابع آن پیشگامان و مجاهدان بگردان! مگر آنکه آن پیشگامان راه تنپروری و حقناپذیری و ترک جهاد را در پیش گرفته باشند! و آنهایی که پس از ایشان آمدهاند، راه جهاد را در پیش گرفته باشند!
به هر انسانی در جای خود حرمت بگذار! و حق هر یک را آنگونه که شایسته است به آنان عطا کن! زیرا به وسیله شناخت صحیح مردم است که عدالت و دادگری در بین آنها تحقق پیدا میکند!
سعید توجیهات عثمان بن عفان را به کار بست و مجاهدینی مانند قعقاعبن عمر تمیمی را که در جنگ «قادسیه» مشارکت داشته بودند، فراخواند و خطاب به آنها گفت: شما بزرگان و پیشگامانی هستید که مردم پشت سر شما قرار میگیرند، و سر و صورت همیشه مظهر و نماد جسم و پیکرند، از شما میخواهم که مرا به درستی از نیاز نیازمندانی که پشت سر شمایند مطلع کنید و از سهلانگاری سهلانگاران باخبر نمایید.[6]»
سعید اقدام به تشکیل هیئتی مجلس مانند متشکل از اهل حل و عقد کوفه نمود که در آن اهل علم و اصحاب و مجاهدین و اهل دین وتقوا و قاریان قرآن و اهل فضل وجود داشتند، او آن مجلس را طرف مشورت خود نمود و جزو اطرافیان خویش گردانید!
اما این اقدامات سعید به هیچوجه باب طبع آن کینهتوزان و آدمهای جاهل و نادان نبود، بلافاصله علیه سعید به شایعه و دروغپراکنی و تهمت پرداختند و او را به گمراهی متهم کردند عدهای از آدمهای کمخرد و سادهاندیش به دروغهای آنان باور کرده و از آنها جانبداری میکردند!
سعیدبن عاص گزارش اقدامات خود را برای خلیفه مسلمانان عثمان بن عفان فرستاد، حضرت عثمان نیز برای بررسی اوضاع کوفه صاحبنظران و بزرگان اصحاب را به نشستی فراخواند و آنان را در جریان اقدامات سعید بن عاص و ریشه دوانیدن فتنه و فتنهانگیزان و تلاشهای توطئهآمیز کینهتوزان برای شایعهپراکنی پرداخت!
آنان خطاب به حضرت عثمان گفتند: توجیهات تو و اقدامات او بجا و حکیمانه بودهاند، و به هیچوجه در برابر فتنهگران کوتاه نیایید! آنها را بر مردم مقدم مدارید! و آنان را به کارهایی که شایستگی آن را ندارند مگمارید! زیرا اگر زمام امور در اختیار نااهلان قرار گیرد، نه اینکه آن امور را به درستی انجام نمیدهند بلکه آنها را دچار بیسر و سامانی مینمایند!
«عثمان بن عفان به مجلس مشورتی بزرگان مدینه فرمودند: عدهای برای ایجاد آشوب و بلوا تلاش میکنند، خود را برای مقابله با آن آماده کنید! و به حق متمسک شوید! من گزارشهای مربوط به تحرکات آنان را بلافاصله به اطلاع شما میرسانم![7]»
آدمهای هرزه و اعراب جاهل و بیخرد از گماشته شدن انسانهای شریف و خوش سابقه و اهل علم و جهاد و تقوا در مجالس و پستهای اداری و اجتماعی خشمگین شده و به خاطر آن اقدام به عیبجویی و شایعهپراکنی در مورد مسئولین امور پرداختند، زیرا آن اختیارات را نوعی ستم و تبعیض به شمار میآوردند!
کینهتوزان توطئهگر و ماجراجویان و مخالفان، آن اقدامها را برای حق و کینهتوزی بیشتر علیه خلیفهي مسلمانان و اولیای امور و عدم اطاعت از تصمیمات و دستورات سعیدبن عاص و ترویج شایعات علیه او در میان مردم، بهانه قرار دادند.
اکثریت مردم کوفه پذیرای دروغپردازیها و تهمتگریهای آن کینهتوزان نبودند، آنان مدتی راه سکوت را در پیش گرفتند، اما همچنان در پی توطئهگری و آشوبطلبی بودند و به دنبال فرصت مناسبی میگشتند! و به خاطر مخالفت مردم راه پنهانکاری را در پیش گرفتند! و با غوغاسالاران و جاهلان عرب و زندانرفتهها و مجازاتشدهها مخفیانه ارتباط پیدا کردند!
مثلث توطئه دشمنان کینهتوز اسلام، اعم از یهود و مسیحیان و مجوسیان مرتب علیه اسلام و مسلمانان توطئهچینی میکردند و علیه خلیفه و اولیای امور به دروغ و تهمتپراکنی میپرداختند! و از اشتباهات اندک آنها برای تحریک مردم علیه آنان حداکثر استفاده را میکردند، و از جعل هیچ نوع افتراء و تهمتی علیه آنها کوتاهی نمیورزیدند!
هدف آنان از این تلاشها و اقدامات، گسترش نابسامانی و تقویت پایههای تفرقه در میان مسلمانان، و شعلهور کردن آتش کینه و حقدشان علیه اسلام بود که ادیان باطل آنان را منزوی نموده و در واقع در پی براندازی نظام اسلامی که حکومتهای آنان را سرنگون و ارتشهایشان را تار و مار نموده بود، بودند!
آن دشمنان قسم خورده برای تحقق اهداف خود از آن آدمهای کینهتوز گمراه و ساده و ابله استفاده کرده و همه کسانی را که به سبب خلافکاری توسط خلیفه و مسؤلین امور مجازات شده بودند، بسیج نموده بودند!
آن دشمنان از هواداران خود سازمانی سرّی تشکیل دادند و در شهرهای بزرگ و مناطق مختلف هوادارانی را برای خود دست و پا کرده و آنان را سازماندهی نموده و مرتب با آنها در ارتباط بودند!
مهمترین هستههای این گروه خبیث در شهرهای: کوفه، بصره و مصر قرار داشتند و در شهرهای مدینه و شام نیز دارای اعضا و هوادارانی – هر چند اندک – بودند!
در رأس این سازمان سری توطئهگر و برانداز، آدمی یهودیالاصل قرار داشت که در زمان خلافت حضرت عثمان به مسلمان شدن تظاهر نموده و خود را جزو مسلمانان دانست!
او پنهانی به ممالک مختلف اسلامی سفر میکرد، و اتباع و هواداران خود را با یکدیگر هماهنگ مینمود، و در آن مناطق حزب و سازمانش را پنهانی تأسیس میکرد!
او «عبدالله بن وهب بن سبأ» معروف به ابن سوداء بود، زیرا ظاهراً مادر او سیاهپوست بوده که کمکم اتباع او به نام «سبأیه» شهرت یافتند، و مهمترین نقش را در سازماندهی شورش علیه عثمان بن عفان و به شهادت رسانیدن او و پس از آن قیام علیه حضرت علی و شهید گردانیدنش ایفا نمودند!
امام ابن جریر طبری از طریق اسنادهای مورد قبول مورخین روایت مینماید که:
«عبدالله بن سبا یهودی و اهل مدینه و مادرش سیاهپوست بود، در زمان عثمان اسلام آورد، پس از مدتی او ممالک و مناطق مختلف مسلماننشین سفر میکرد و برای گمراه گردانیدن آنان تلاش مینمود. او کار خود را از حجاز آغاز کرد، سپس به بصره و کوفه، و شام رفت! او در شام به اهداف خود دست نیافت و مردم مسلمان او را از آن کشور بیرون کردند!
عبدالله بن سبا به مصر رفت و در آنجا اقامت گزید و سخنان او بر تعدادی از مردم اثر گذاشت، و کمکم برای ترویج کفرگویی و حرفهای گمراهکننده خویش جرأت بیشتر پیدا نمود!
او میگفت: من از باور آنهایی درشگفتم که گمان میبرند. عیسی در آخر الزمان باز میگردد، اما گویند: محمد در آخر الزمان باز نمیگردد!؟ در حالی که خداوند در قرآن میفرماید:
إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جَاءَ بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (القصص: 85)
«همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بر تو واجب کرد، تو را به میعادگاه (قیامت) بازمیگرداند.»
محمد برای ظهور و (رجعت = بازگشت مجدد) از عیسی شایستهتر است، زیرا محمد بر او فضل و برتری دارد!
او برای اتباع خود عقیده «رجعت» را اصلی مسلم قرارداد و آنان نیز عقیده او پذیرفته و راجع به آن سخن میگفتند!
او پس از مدتی برای تحریک مردم علیه خلیفه گام دیگری برداشت و خطاب به آنان گفت: «هزار پیامبر مبعوث شده و هر یک از آنها دارای وصی و جانشینی بوده است، علی بن ابیطالب نیز وصی حضرت محمد است و از آنجا که آخرین پیامبر است، علی نیز آخرین وصی است!
پس از مدتی در بین اتباع خود میگفت: چه کسی ستمکارتر از آنی است که وصیت و سفارش رسول خدا را در مورد تعیین علی بن ابیطالب به عنوان جانشینی عملى ننمود، و حق او را غصب، و به جای او خود بر مردم فرمانروایی کرد؟!
او گفت: عثمان از روی ستم و ناروا خلیفه شده و این حق علی بن ابیطالب است زیرا او از طرف رسول خدا به عنوان جانشین تعیین گردیده و عثمان باید آن مقام را برای او رها کند؟!»
ابن سبأ پیروان جنایتپیشه و تبهکار خود را در سازمان سری و خبیث خود در ممالک اسلامی توجیه میکرد و به آنان میگفت: برای گسترش این عقیده به پاخیزید! و آن را در جامعه به حرکت درآورید! و از ترور، و تخریب شخصیت افراد و ایجاد تهمت و افترا علیه مسؤلین امور حاکم بر خود که از طرف عثمان تعیین شدهاند، آغاز کنید! کار خود را در پوشش اندرز و اصلاحات و امر به معروف و نهی از منکر قرار دهید. تا مردم به شما روی بیاورند و سپس آنان را بر این باور فرا بخوانید!
عبدالله بن سبأ پیروان خود را در ممالک اسلامی به ویژه بصره، کوفه و مدینه پراکنده نمود و خود او مصر را برای اقامت خویش برگزید! او مرتب به اتباع فاسد و گمراه شده خود در ممالک مختلف نامه مینوشت و ایشان را بیشتر به خود وابسته مینمود، آنان نیز مرتب گزارش کار خود را برای او میفرستادند!
اتباع او در مناطق روز به روز بر دامنهي فعالیتهای خود میافزودند و مخفیانه هواداران خود را به شورش علیه خلیفه و اولیایی امور و عزل عثمان فراخواندند!
آنان در پوشش امر به معروف و نهی از منکر باورها و نظرات خود را در میان مردم بیان میکردند، تا بر روی آنها تأثیر گذاشته و بیشتر آنان را به خود جذب کرده و فریبشان دهند!
اتباع او مدام به عیبجویی و ایراد تهمت از امرا و اولیای امور میپرداختند و در جزوههایی که برای یکدیگر میفرستادند آنها را منتشر میکردند! اتباع او در هر یک از شهرهای و مناطق دروغها و تهمتهایی را در مورد مسؤلین امور سرهم میکردند و به صورت مکتوب برای اتباع و هواداران خود در دیگر مناطق میفرستادند، و آنان نیز آن دروغ و افترائات را در میان مردم شایع مینمودند!
مردم از زبان آنها عیب و نقص اولیای امور آن منطقه را میشنیدند، و به مردم میگفتند: ما در این منطقه شریک ظلم و ستمی که بر سر مردم مسلمان فلان شهر و دیار آمده نیستیم. در نتیجه آنچه را میشنیدند باور میکردند!
به این صورت باند سازمان یافته سبأیه، به ایجاد و فساد و تباهی در عرصههای مختلف پرداختند و همه تلاش و توان خود را برای گسترش اختلاف و چنددستگی و بر هم زدن اصل اخوّت اسلامی به کار گرفتند و مردم را علیه استانداران و اولیای امور تحریک میکردند و علیه عثمان بن عفان رضي الله عنه به دروغپراکنی و نشر اکاذیب میپرداختند!
از طریق این خلافکاریها و جرایم سازمان یافته خود بر خلاف ظاهر، اهداف دیگری را دنبال میکردند و ظاهر و باطنشان بسیار متفاوت بود و هدف اصلی خود را حذف عثمان بن عفان و براندازی نظام اسلامی قرار داده بودند و با این کار میخواستند به اهداف شیطانی پیشوای خود عبدالله بن سبأ و یهودیان و مجوسیان و مسیحیان حامی او جامه عمل بپوشانند![8]»
همچنان که گفته شد: عبدالله بن سبأ مدتی پس از ادعاهای مسلمان شدن با هدف ترویج گمراهی در میان مردم و تأثیرگذاری بر روی آنها به شام رفت، اما نتوانست به آن هدف شیطانی خود دست پیدا کند!
امام ابن جریر طبری بر پایهي اسناد مورد قبول خود نقل مینماید که: «وقتی عبدالله بن سبأ به شام رفت، با ابوذر غفاری ملاقات کرد، و خطاب به او گفت:
«از این سخن معاویه والی شام تعجب نمیکنی که میگوید: ثروت و داراییها از آن خداوند هستند! این صحیح است که همه چیز از آن خداوند است، اما او میخواهد مسلمانان را از ثروت و دارایی که در اختیار دارد محروم کند و نام مسلمانان را از روی آن بردارد!؟
حضرت ابوذر غفاری رضي الله عنه به خاطر حسن نیت و خلوص قلبی و پاکی سیره خویش، تحت تأثیر کلام او قرار گرفت و گمان برد که سخن معاویه سخنی ناسره و اشتباه میکند!
ابوذر غفاری نزد معاویه رفت و او را مورد ملامت قرار داد و گفت: بر اساس چه انگیزهای بیتالمال مسلمانان را، دارایی الهی نامیدهای؟!
معاویه در پاسخ به او گفت: ابوذر! خداوند تو را ببخشاید، مگر همه ما بنده خدا نیستیم و دارایی و ثروت و آفرینش و امر مگر از آن او نیست؟!
ابوذر گفت: مگو: این اموال خداوند است!
معاویه گفت: نمیگویم این اموال از آن خداوند نیست، اما میگویم که متعلق به مسلمانان است!
بدین ترتیب معاویه به مناقشه پایان داد و به درخواست ابوذر پاسخ مثبت داد. در حالی کلام معاویه کلام نادرستی نبود. و این ابوذر غفاری بود که بر اثر صداقت و دلسوزی خود تحت تأثیر فریبکاری و توطئهگری ابن سبا قرار گرفته بود!
اما در ارتباط با اینگونه مسایل دامنه اختلاف نظر میان معاویه و ابوذر رضي الله عنه گسترش یافت، تا جایی که عثمان را بر آن داشت که طی نامهای محترمانه از ابوذر خواست که به مدینه بازگردد!
پس از آمدن به مدینه ابوذر غفاری از این نگران بود که برخی انسانهای سادهاندیش و کمخرد از نظرات انتقادی او سوء استفاده کرده و از آنها برای اهداف خاص خود بهره بگیرند، به همین سبب و به خاطر پرهیز از بازیچه قرار گرفتن فتنهگران اقامت در «ربذه» (که در حوالي مدینه بود) را ترجیح داد و تا سال 32 هجری و پایان عمر در آنجا ماند و قبل وقوع حوادث ناگوار و گسترش آشوب و فتنه وفات یافت!
عبدالله بن سبا نزد صحابی بزرگوار ابودرداء که در شام بود رفت همان سخنانی را که با ابوذر در میان نهاده بود با او هم نهاد. و خواست او تحت تأثیر القائات خویش قرار دهد و علیه معاویه تحریک کند! اما ابودرداء سخنان او را با هوشیاری ذکاوت مؤمنانه مورد تأمل قرار داد و بوی یهودیت و شیطنت را از آن استثشمام نمود و خطاب به او گفت: ابن سوداء تو کیستی؟ سوگند به خداوند یهودی کینهتوزی بیش نیستی!
پس از مدتی عبدالله بن سبأ نزد عباده بن صامت رفت، و همان مسایلی را که با ابودرداء در میان گذاشته بود با او نیز در میان نهاد. عباده بن صامت نیز خباثت و یهودیگری او را دریافت، دستبند به دستهای او زد و همراه با یک سرباز نزد معاویه رفتند، هنگامی که نزد معاویه رسیدند، عباده بن صامت خطاب به او گفت: ای معاویه! این آدم یهودی را بازخواست کن! و مواظب او باش! این شخص بوده که ابوذر را علیه تو تحریک کرده است!
معاویه در ارتباط با قضیه عبدالله بن سبأ و شیوه برخورد با او نامهای را به حضرت عثمان نوشت و از او کسب تکلیف نمود.
حضرت عثمان در پاسخ به او نوشت: دیو فتنه چشم و بینی خویش را بیرون آورده و سربلند کرده، و تنها چیزی که باقی مانده آن است که از جای برخیزد و حملهور شود! در زخم چرکین نیشتر فرو مکن و خود و مردم را از زیان آن مصون بدار!»
در سال سیام هجری عبدالله بن سبأ از شام به طرف بصره حرکت کرد، تا پیروان خود را که معجونی فاسد از مخالفان و کینهتوزان و افراد جاهل و بیخرد بودند سازماندهی کند! در آن زمان عبدالله بن عامر کریز والی بصره بود، او مردمی عادل و پرهیزکار و در عین حال با اراده و قاطع به شمار میآمد!
ابن سبأ پس از ورود به بصره یکراست به منزل حکیم بن جبله که آدمی خبیث و حرمتشکن به شمار میآمد، رفت.
امام ابن جریر طبری میگوید: پس از ورود ابن سبأ به بصره به عبدالله بن عامر خبر دادند که مردی غریب و مرموز وارد شهر شده و مهمان حکیم بن جبله است!
همچنان که گفته شد، حکیم بن جبله دزد و راهزن مشهوری بود، و زمانی که سپاه اسلام و مجاهدین از ممالک اطراف بصره به این شهر بازمیگشتند، او مخفیانه از آمدن به بصره خودداری میکرد تا به کار دزدی و راهزنی خود بپردازد و اموال و دارایی اهل ذمّه و مسلمانان را مورد دستبرد قرار دهد! و به هر کار خلافی دست زد.
مردم اهل کتاب و مسلمانان از او نزد عثمان بن عفان شکایت بردند، او نامهای را برای عبدالله بن عامر نوشت و از او خواست حکیم بن جبله را بازداشت و زندانی کند و تا زمانی که به خوبی تنبیه نشده او را آزاد ننماید!
ابن عامر دستور داد او را در خانهاش زندانی کنند و اجازه خروج از بصره را به او ندهند!
زمانی که او در خانهاش تحت نظر قرار داشت، عبدالله بن سبأ یهودی مهمان او شد و خواست از خباثت و شرارت حکیم و کینهتوزی او برای دستیابی به اهداف خود استفاده کند و عملاً او را نمایندة خویش در بصره بگرداند!
حکیم بن جبله تمامی آدمهای هرزه و کینهتوز هم کیش خود را نزد ابن سبأ فرامیخواند و او با مهارت بسیار اندیشههای خود را به آنان القاء میکرد و آنها را عملاً در جماعت و سازمان سری خود به کار میگرفت! هنگامی که عبدالله بن عامر از این موضوع مطلع شد – عبدالله ابن سبأ را نزد خود احضار کرد و به او گفت تو کی هستی؟
عبدالله بن سبأ گفت: مردی از اهل کتابم! که به اسلام رغبت پیدا کرده و مسلمان شده و اکنون دوست دارم که در پناه حمایت والی در این شهر زندگی کنم!؟
ابن عامر گفت: در مورد تو گزارشهای زیادی به من رسیده و فریب این سخنانت را نمیخوردم! هر چه زودتر از این شهرخارج شو!
عبدالله بن عامر استاندار بصره، عبدالله بن سبأ را از آن شهر بیرون راند! اما او کار خود را کرد و بذر فساد و نفاق را در آن شهر پاشیده و برای خود اتباع و هوادارانی را دست و پا نموده و شاخهای از تشکیلات سبأی یهودی خود را در آن تشکیل داده بود!
ابن سبأ به شهر کوفه رفت، و متوجه آن شد که افراد فاسد و شرارتپیشه بسیاری در آن شهر وجود دارند و آمادگی پذیرش القائات او را دارند و مخفیانه با آنها تماس گرفت و پس از توجیهات و القائات بسیار آنها را سازماندهی نمود و جزو حزب خویش گردانید!
پس از آنکه سعید بن عاص والی کوفه از حضور چنان شخصی مطلع شد، او را از شهر کوفه اخراج نمود!
عبدالله بن سبأ به طرف مصر رفت و در آنجا ساکن شد و در آن سرزمین هم بذر فساد و تباهی پاشید و افراد ابله و فاسد و کینهتوز و ماجراجوی بسیار را دور و بر خود جمع کرد!
متأسفانه در میان آنان دو نفر از فرزندان اصحاب وجود داشتند، یکی از آنان محمد بن ابوحذیفه بن عتبه، پسر همسر حضرت عثمان بود، که در خانه او بزرگ شده بود.
دیگری محمدبن ابیبکر صدیق بود، که خواهرش ام المؤمنین عایشه از او نگرانی بسیار داشت و به جای محمد (ستوده) او را «مذمّم» «مذموم» مینامید!
عبدالله بن سبأ به طور دایم و مرتب ارتباطش را از مرکز اصلی خود در مصر با اتباع و شاخههای سازمان سری و برانداز خود در مدینه و کوفه و بصره برقرار میکرد، و افراد او در شهرها و مناطق مختلف با هم در رفت و آمد بودند.[9]»
فعالیتهای زیرزمینی عبدالله بن سبأ و دار دسته او شش سال ادامه داشت که از سال سی هجری کار خود را آغاز کردند و در پایان سال سی و پنجم هجری توانستند حضرت عثمان را به شهادت برسانند و در طول خلافت حضرت علی رضي الله عنه به جرم و جنایت و کارشکنی خود ادامه دهند!
اولین جرقه آشوب بزرگ رهبران سازمان سری و برانداز سبأیه، تصمیم گرفتند که کار فتنهگری و آشوبطلبی خود را از شهر کوفه – که به شهر آشوب و فتنه و توطئه – شهرت داشت – آغاز کنند! و سال سی و سه هجری را برای روشن کردن اولین آتش آشوب و هرج و مرج در ایام ولایت سعید بن عاص انتخاب کردند که در آن زمان سعید بن عاص والی کوفه بود.
در یکی از روزهای سال سی و سه هجری، سعید بن عاص در مجلسی عمومی نشسته و بسیاری از بزرگان و صاحبنظران و مردم عادی حضور داشتند، و در مورد مختلف به بحث و بررسی پرداختند. افراد گروه «سبأئیه» مخفیانه به آن مجلس مشورتی نفوذ کرده و برای برهم زدن آن و شعلهور نمودن آتش فتنه تلاش کردند!
بین سعیدبن عاص و یکی از حاضران در مجلس به نام «خُنیس بن حُبیش اسدی» گفتگو و مناقشهای پیش آمد که در مورد موضوعی با یکدیگر اختلاف نظر پیدا کردند! و هفت نفر از فتنهگران از جمله (جندب ازدی که پسر قاتل و سارق او قبلاً اعدام شده بود و اشتر نخعی ابن الکواء و صعصعه بن صوحان) در مجلس حضور داشتند!
فتنهگران فرصت را برای فتنهگری و شعلهور نمودن آتش آشوب مناسب دیدند و برخاستند و به کتککاری خنیس اسدی که با سعید بن عاص مناقشه میکرد، پرداختند، وقتی پدر او به حمایت از پسرش برخاست او را نیز زير مشت و لگد گرفتند!
سعید تلاش کرد که از نزاع و کتککاری آنان جلوگیری کند، اما فتنهگران دست بردار نبودند و بر اثر شدت ضرب و جرح خنیس اسدی و پدرش بیهوش نقش زمین شدند!
طایفه بنی اسد وقتی ماجرا باخبر شدند، برای گرفتن انتقام دست به شمشیر زدند و چیزی نمانده بود که آتش جنگ شعلهور شود، اما سعید توانست اوضاع را کنترل کند و به غائله پایان دهد.[10]»
وقتی حضرت عثمان بن عفان را در جریان ماجرا قرار دادند، از سعیدبن عاص خواست با حکمت و دوراندیشی با موضوع برخورد کند و تا جایی که امکان دارد، دست فتنهگران را برای جلوگیری از فتنهگری ببندد!
شورشیان فریبخورده به منازل خود بازگشتند و از فردای آن روز فتنهگری و شایعهپراکنی خود را علیه سعیدبن عاص و حضرت عثمان و بزرگان کوفه بیشتر کردند!
بسیاری از مردم کوفه بر ایشان بیشتر خشم گرفتند و از سعید بن عاص خواستند، آنان را تنبیه کند!
سعید به آنان گفت: عثمان مرا از این کار برحذر داشته است، اگر شما این چنین میخواهید، خودتان او را باخبر کنید!
تعدادی از عالمان و بزرگان کوفه در مورد آن عده نامهای را برای حضرت عثمان فرستادند و از او خواستند، اجازه دهد، آن توطئهگران و مفسدان را از کوفه اخراج و به جایی دیگر تبعید کنند!
حضرت عثمان به والی خود سعیدبن عاص اجازه داد آنها را که ده دوازده نفر بیشتر نبودند، از کوفه اخراج و به شام نزد معاویه تبعید کند!
حضرت عثمان رضي الله عنه راجع به آن فتنهگران نامهائی را برای معاویه نوشت و خطاب به او فرمود:
«کوفیان تعدادی آدم آشوبطلب و فتنهجو را به نزد تو تبعید کردهاند! مراعات آنها را بکن! و با آنان سخت مگیر! در صورت لزوم آنان را تنبیه کرده و حدود شرعی را بر آنان جاری نما، اگر دیدی سر راه آمدهاند به ما خبر بده!
برخی از آنهایی که به شام تبعید شدند عبارت بودند از اشتر نخعی، جندب ازدی، صعصعه بن صوحان، کمیل بن زیاد، عمیر بن ضابیء و ابن الکواء!
آنان چند روزی را نزد معاویه بودند، که در میان آنها و معاویه مناقشهها و گفتگوهای سختی انجام گرفت و با او به تندی بسیار سخن گفتند، آنان به هیچوجه کوتاه نمیآمدند و بر سر کارهای خود اصرار میورزیدند!
تجدید نظرشان در کارها و اهداف خود به خاطر کینهتوزی و اخلالگری، بودن و عضویت در باند توطئهگر و برانداز عبدالله بن سبأ تقریباً بعید بود.[11]»
معاویه در مورد آنان گزارشی را برای حضرت عثمان ارسال نمود، حضرت عثمان در پاسخ به او اجازه داد، آنها را برای اقامت در هر کجا که میخواهند آزاد بگذارد، زیرا تعداد اندکی بودند و خطری جدّی به شمار نمیآمدند!
از جمله مطالبی که معاویه در نامهای به عثمان راجع به آنان نوشته بود، این بود که:
«افرادی نزد من آمدند که نه دین درستی دارند و نه خردمندی که بشود روی آن حساب کرد، اسلام را باری بر دوش خویش میشمارند، و اجرای عدالت را برنمیتابند و به هیچوجه رضایت خداوند را نمیجویند، برای سخن خود دلیلی نمیآورند، و همه همّ و غمشان فتنهجویی و چپاول اموال اهل ذمه بوده است، به راستی خداوند آنان را در بوته آزمایش سختی قرار داده و به بلای بزرگی گرفتار آمدهاند، و در نهایت خوار و رسوایشان خواهد نمود!
به گونهای نیستند که تحت تأثیر دیگران قرار گیرند، و تنها به پیوستن و هواداری دیگران ازخود راضی میشوند و بس! به سعیدبن عاص یادآوری کن! که به شدت مواظب آنها باشد، آنان مشتی آشوبطلب بیش نیستند، که بر روی دیگران تأثیر چندانی ندارند و خطری جدّی به شمار نمیآیند!»
معاویه قبل از اینکه آنان را آزاد کند، آنها را نزد خود فراخواند و با آنان سخن گفت: و از در اندرز و نصیحت با آنها وارد شد، از جمله به آنان گفت: «من شما را آزاد میگذارم هر کجا که میخواهید بروید، اما بدانید که سود و زیانی را برای هیچ کس به همراه ندارید، چون اهل منفعت و ضرر به شمار نمیآیید! و به جز عدهای آشوبطلب هیچی نیستيد!
اگر میخواهید راه هدایت و نجات را در پیش گیرید! با مسلمانان همراه شوید! و به آنچه که دیگران از آن خوشنودند، خوشنود باشید، و کثرت مال و ثروت مایه غفلت و گمراهی شما نشود!
خداوند دارای قدرت و دست انتقام سختی است، برای توطئهگران دام خواهد نهاد! موضوعی را مطرح نکنید که خود از خلاف آنچه که به آن تظاهر میکنید، آگاهی دارید! بدانید! خداوند تا شما را نیازماید، رها نخواهد فرمود، و پنهانیهایتان را برای مردم برملا خواهد کرد! زیرا خداوند متعال میفرماید:
) الم (١) أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ (٢) (العنکبوت: 1 - 2)
«آیا مردم گمان نمودهاند: همین که بگویند، ایمان آوردهایم. به حال خود رها میشوند و آنان آزمایش نمیشوند.»
آن عده آشوبطلب وقتی از دمشق خارج شدند، گفتند: عراق و شام را ترک کنید و برای اینکه مورد شماتت و ملامت قرار نگیرید به کوفه بازنگردید، در نهایت تصمیم گرفتند به منطقه «الجزیره» واقع در میان دو رود دجله و فرات در شمال عراق بروند!
عبدالرحمن بن خالد بن ولید استاندار الجزیره و حمص بود، وقتی از آمدن آنها باخبر شد، آنان را فرا خواند. و با سخن تندی با آنها برخورد کرد و از جمله به آنان گفت:
«ای آلت دست شده شیطان! قدومتان مبارک نباد و خوش نیامدید! شیطان سرافکنده و خوار عقبنشینی نمود اما شما همچنان در راه گمراهی تلاش و تکاپو میکنید! خداوند مرگم دهد اگر شما را تنبیه نکنم و خوار نگردانم! ای کسانی که نمیدانم کی هستید، عربید یا عجم؟ آنچه را که با سعید بن عاص و معاویه گفتهاید، با من در میان نگذارید!
من پسر خالد بن ولیدم، من فرزند کسی هستم که در موارد سخت سربلند بیرون آمد، من پسر سرکوبکننده مرتدین هستم، سوگند به خداوند خوارتان خواهم گردانید!»
عبدالرحمن بن خالد بن ولید، یک ماه تمام آنان را تحت نظر قرار داد و با منتهای عزم و اراده با آنها برخورد نمود و همچون سعیدبن عاص و معاویه با ایشان به نرمی برخورد نکرد!
او هر کجا که میرفت آنان را همراه با خود میبرد، و اگر در جایی برای رویارویی با دشمنان میرفت آنان را نیز ناچار به همراه خود میبرد و از هر بهانهای برای تحقیرشان استفاده مینمود!
هر گاه با سردسته آنان صعصعه بن صوحان سخن میگفت: او را خیانتکار مینامید! و به او میگفت: میدانی که هر کس از راه خیر اصلاح نشود، شر و بدی او را تنبیه و اصلاح میکنند! و اگر کسی با تسامح و نرمی سرراه نیاید، با تشدد و سختگیری او را سر راه خواهند آورد!؟
به آنان میگفت: چرا در اینجا از بلبل زبانیهایی که در کوفه با سعید و در شام با معاویه داشتید، خبری نیست؟! چرا آنگونه که به سخنان آنها پاسخ میدادید جواب سخنان مرا نمیدهید؟!
نوع برخورد عبدالرحمن با آنان مفید واقع شد، و تندی و سختگیری و قاطعیت او، آنها را محدود نموده بود، و پس از مدتی نزد او رفته و از گذشته خویش اظهار توبه و ندامت کردند!
گفتند: ما در پیشگاه خداوند توبه میکنیم و از او میخواهیم ما را مورد بخشایش خویش قرار دهد، بیش از این ما را آزار مده! خداوند تو را آزار ندهد! و از ما درگذر که امیدواریم خداوند از تو درگذرد!؟
آنان همچنان در الجزیره و نزد عبدالرحمن باقی ماندند، او تصمیم گرفت یکی از آنان را به نام اشتر نخعی نزد عثمان بن عفان بفرستد تا او را از توبه و اصلاح خود و دست برداشتن از فتنهگریهای گذشته در جریان قرار دهد!
حضرت عثمان رضي الله عنه به اشتر نخعی گفت: تو و دوستانت هر کجا که میخواهید بروید، من شما را مورد عفو قرار دادم!
اشتر گفت: قصد داریم نزد عبدالرحمن بن خالد بن ولید باقی بمانیم. او انسان فاضل و بااراده و قاطعی است.
آنان مدتی را در الجزیره نزد عبدالرحمن ماندند، و در ظاهر، راه توبه و اصلاح را در پیش گرفته بودند.[12]»
فتنهجویان و آشوبطلبان در کوفه برای مدتی مهر سکوت بر لب نهادند، زیرا سران آنها در ماههای سال سی و سه هجری به شام نزد معاویه و سپس به نزد عبدالرحمن در «الجزیره» تبعید شده بودند.
به همین خاطر بقیه خرابکاران و فتنهجویان تا فرارسیدن فرصت مناسب مصلحت را در سکوت دیدند!
اما سازمان سری و باند عبدالله بن سبا در بصره به سرکردگی حکیم بن جبله، همچنان علیه اهل علم و فضل به فتنهگری مشغول بودند و اتهامات و ناروایی را به آنان نسبت میدادند!
یکی از شخصیتهای فاضل و پرهیزگار بصره شخصی بود بنام اشبح عبدالقیس که نام دیگر او عاصربن عبدالقیس بود، او پیشوای عشیره بزرگ خویش به شمار میآمد، و در زمان حیات رسول خدا به نمایندگی از طرف عشیرهاش نزد رسول خدا رفت و مسایلی را از او آموخت، رسول خدا صلي الله عليه و سلم او را اینگونه مدح فرموده است:
«در تو دو صفت وجود دارند، که خداوند و پیامبر آنها را دوست میدارند، بردباری و آرامش»
عاصربن قیس یکی از فرماندهان نظامی در جنگ قادسیه و دیگر جنگها بود! در بصره اقامت داشت و انسان بسیار صالح و پرهیزکاری به شمار میآمد!
مخالفان گرد آمده در باند عبدالله بن سبأ دروغ و افتراهایی را علیه او سرهم کردند! وقتی حضرت عثمان از موضوع اطلاع یافت، او را نزد معاویه فرستاد، وقتی معاویه با او سخن گفت و مدتی او را نزد خود نگاه داشت و به برائت و صداقت او پی برد و دریافت که مخالفان و فتنهگران بر او تهمت بستهاند!
«کسی که بیشتر علیه عامر بن عبدالقیس تهمت بسته بود، حُمران بن أبان بود، او آدمی فاسد و مجرم به شمار میآمد و یکی از کارهایش آن بود که قبل از پایان عده با زنی ازدواج کرده بود.
وقتی حضرت عثمان از موضوع آن ازدواج نامشروع او اطلاع یافت دستور جدایی آنان را صادر نمود، و او را به خاطر آن اقدام ناروا مجازات و به بصره تبعید کرده بود. و در آنجا بود که با دزد و راهزن مشهور و سرکرده باند سبأيه در بصره حکیم بن جبله آشنایی پیدا کرد![13]»
«در سال 34 هجری – یعنی در یازدهمین سال از خلافت حضرت عثمان، عبدالله بن سبا مراحل اقدامات خود را طراحی نمود و توطئهاش را مرحلهبندی و کار شورش علیه خلیفه و استانداران و کارگزاران او را برنامهریزی نمود!
عبدالله بن سبا از مرکز شیطنت خود در مصر با شاخههای سازمان سری خویش در بصره و کوفه و مدینه تماس و در مورد جزئیات قیام علیه نظام اسلامی پس از چندین بار مکاتبات و فرستادن افراد مورد اعتماد خود به توافق رسیدند.
از جمله افرادی که با ابن سبأ مکاتبه نمودهاند، اعضای باند او در کوفه بودند – که تعدادی از سران آن – همچنان که گفته شد – به شام و سپس الجزیره تبعید شده بودند، و پس از تبعید آنان یزید بن قیس سرکردگی باند کینهتوز «سبأیه» را بر دوش گرفته بود!
در یکی از ماههای سال سی و چهار هجری تقریباً همه شخصیتها و بزرگان کوفه راهی جهاد در راه دین خداوند شده و در شهر تنها آدمهای فرومایه که آشوبطلب، متأثر از اندیشههای انحرافی سبأیه و اهل فسق و فجور باقیمانده بودند، که آنان را با افکار خبیث خود تغذیه کرده و علیه سعید بن عاص والی عثمان در کوفه تحریک نموده بودند!
طبری در مورد اوضاع آن سال کوفه میگوید: سعیدبن عاص در یازدهمین سال خلافت عثمان همراه با هیئتی برای ملاقات با او در مدینه رفته بودند!
سعید قبل از رفتن خود اشعث بن قیس را به آذربایجان، سعیدبن قیس را به «ری»، نُسیر عجلی را به همدان، سائب بن اقرع را به اصفهان، مالک بن حبیب را به کرمان، حکیم بن سلامه را به موصل، جریر بن عبدالله را به قرقیزستان و سلمان بن ربیعه را به باب «حلب» و عتبه بن نهاس را به حلوان «سرپل ذهاب کرمانشاه» فرستاد!
او همچنان قعقاع بن عمرو تمیمی را فرمانده نظامی، و عمرو بن حُریث را نایب خویش گردانیده بود.
بدین ترتیب کوفه از افراد برجسته و شایسته خالی شده و تنها آدمهای فرومایه و یا افراد فریبخورده باقیمانده بودند![14]»
اولین تحرکات باند عبدالله بن سبا در چنان اوضاع و احوالی یزیدبن قیس سردسته باند سبأیه در کوفه در مورد مناسب بودن زمان برای قیام و شورش با پیشوای شیطانصفت خود عبدالله بن سبا در مصر به توافق رسیدند، و تمامی کسانی که تحت تأثیر اندیشهها و تبلیغات سبأیه قرار گرفته و همچنین آدمهای شرور و هرزه هوادار آنان، شورش خویش را آغاز کردند.
امام ابن جریر طبری در مورد اولین شورش سبأیان در سالی سی و چهار هجری میگوید:
«یزیدبن قیس در کوفه با هدف خلع عثمان بن عفان قیام کرد، او ابتدا به مسجد رفت و اتباع باند سبأیه که از طریق مکاتبات با سرکرده خود در مصر در ارتباط بودند، نیز به مسجد رفتند و پس از آنکه همة آنها در مسجد جمع شدند، قعقاع بن عمر فرمانده نظامی کوفه از موضوع اطلاع یافت و دستور محاصره مسجد را داد و همه آنان از جمله سرکرده آنان یزیدبن قیس را بازداشت نمود.
وقتی یزید هوشیاری و سرعت عمل و قاطعیت قعقاع بن عمرو را دید، جرأت نکرد در مورد قصد خود مبنی بر خلع عثمان بن عفان چیزی بگوید و تنها این موضوع را برای قعقاع برملا نمود که قیام و اعتراض ایشان صرفاً علیه سعیدبن عاص والی کوفه است و خواستار عزل و تعیین والی دیگری بر جای او میباشند!
این خواست خواست مهمی نبود، زیرا پیش از آنها کسانی دیگری هم همین موضوع را مطرح نموده و به درخواست آنان توجه شده بود، قعقاع سخنان او را باور کرد و دستور داد او و همه کسانی را که در مسجد بازداشت شده بودند، آزاد کنند!
قعقاع سپس به یزید گفت: برای این مقصد به مسجد مرو! و اجازه مده افرادی شورشی و خرابکار، گرد تو جمع شوند! و در خانه خود بنشین! و هر خواستهای داری آن را با حضرت عثمان بن عفان در میان بگذار! اگر حق و روا باشد آن را برآورده مینماید![15]»
اما قعقاع بن عمرو فرمانده نظامی کوفه از وجود تشکیلات سری خبیث و خطرناک سبأیه و اینکه آن عده در واقع اعضا و اتباع عبدالله بن سبا به شمار آمده و با هدف آغاز شورش علیه خلیفه و خلع او در مسجد گرد آمده بودند، اطلاع نداشت! چنانچه اگر او در جریان آن مسایل قرار میداشت، به گونهای دیگر به آنها نگاه میکرد و به سختی آنان را مجازاتشان مینمود!
یزیدبن قیس خانهنشین شد و ناچار گردید در مورد طرح قیام و فتنهگری و شورش علیه خلیفه تجدیدنظر نمایند!
او آدمی را فراخواند و اسبی و مقداری درهم به او داد و به او گفت: که بسیار مخفیانه نامهای را که برای پیروان سبأیه کوفه که عثمان آنان را به شام و سپس الجزیره تبعید نموده و آن زمان نزد عبدالرحمن بن خالد اقامت داشته و به توبه و ندامت تظاهر نموده و حتی بزرگ ایشان اشتر نخعی – مالک بن حارث نخعی – نزد عثمان رفته و توبه و ندامت خود و دوستانش را به او اطلاع کرده، به همراه ببرد و تحویل آنان دهد!
یزید به دوستان شیطنتپیشه خود نوشته بود که: «وقتی این نامه من به دست شما رسید بلافاصله نزد من بیایید! با برادران سبأی خود در مصر هم مکاتبه نمودهام و با آنها در مورد قیام علیه خلیفه به توافق رسیدهام!
وقتی نامه یزید به دست اشتر رسید و از مضمون آن مطلع گردید بلافاصله به همراه دوستانش مخفیانه به سوی کوفه حرکت کردند!
وقتی عبدالرحمن متوجه شد که آنان مخفی شده و نیستند، دستور داد که برای یافتن و پیدا کردن آنها تلاش کنند اما مأمورین نتوانستند آنان را پیدا کنند.
دومین شورش سبأیان یزیدبن قیس سرکرده سبأییان کوفه بار دیگر با اتباع و هواداران باند برانداز خود و افراد شرور و آشوبطلب در کوفه تماس گرفت و آنان را به تجمع در مسجد فراخواند! اشتر نخعی و همراهان نیز به آنها ملحق گردیده و آنان را به عصیان و شورش و مخالفت ترغیب نمود!
او خطاب به اعضا و هواداران باند سبأیه که در مسجد کوفه گرد هم آمده بودند، به دروغ گفت:
«اکنون من از نزد عثمان بن عفان به میان شما آمدهام و سعیدبن عاص را در حضور او برجای گذاشتهام! من خود آنجا بودم که هر دوی آنان تصمیم گرفتهاند، بودجه این منطقه و حقوق شما را کم کنند و از دویست درهم به صد درهم کاهش دهند!»
در حالی که او دروغ میگفت: و از الجزیره آمده بود و عثمان و سعید بن عاص در مورد کاهش بودجه و حقوق آنها هیچگونه تصمیمی نگرفته بودند! اما اساس اهداف و برنامههای باند برانداز و فتنهگر سبأیه بر دروغ و شایعهپراکنی قرار گرفته بود!
اشتر آنانی را که در مسجد گرد آمده بودند، عدهای کودن و بیخرد یافت، و آنان را به سختی تحت تأثیر قرار داد. و به شدت احساساتشان را تحریک کرد و غوغا و جنجال سختی در مسجد پدید آمد!
وقتی بزرگان و اهل فضل و پرهیزکارانی مانند ابوموسی اشعری و عبدالله بن مسعود و قعقاع بن عمرو از موضوع مطلع شدند، با او وارد گفتگو شدند، اما به اندرزهای آنها توجهی ننمود و دست رد بر سینه آنان نهاد!
یزید بن قیس در میان فتنهگران و آشوبطلبان داخل و خارج مسجد فریاد زده و گفت: من برای جلوگیری از وارد شدن سعید بن عاص به کوفه از شهر خارج میشوم و راه را بر او میبندم! هر کس میخواهد از بازگشت سعید جلوگیری کند، و خواهان آمدن والی جدید باشد، مرا همراهی کند!
همه فتنهگران و آشوبطلبان و اتباع باند سبأیه حمایت خود را از او اعلام کردند و حدود هزار نفر با او از شهر خارج شدند![16]»
وقتی اشرار و فتنهگران با هدف شورش و آشوبگری از مسجد خارج شدند تنها تعدادی از شخصیتهای جاافتاده و بزرگان اهل علم و خرد باقی ماندند!
«عمروبن حریث» نائب والی بر روی منبر رفت و مسلمانان را به وحدت و برادری فراخواند و آنان را از تفرقه و پراکندگی و فتنه و آشوبطلبی برحذر داشت و از آنان خواست که از حمایت شورشیان سرکش دست بردازند!
قعقاع بن عمرو به او گفت: تو نمیتواني اینگونه با آنها مقابله کنی! زیرا جلو سیلاب را به سادگی نمیتوان گرفت و هیچکس نمیتواند رود فرات را از جریان بیندازد، آنها آدمهای هرج و مرج طلباند و تنها به وسیله گردن زدن و کشتن آنان میتوان فتنة ایجاد شده را سرکوب کرد!
هر چند فتنه و خونریزی، خونریزی را به دنبال خواهد داشت، اما آنان باید بهای تمرد و شورش خود را بپردازند، صبر کن تا والی از راه برسد!
عمروبن حریث گفت: صبر میکنم تا سعید برسد و سپس به منزل خود رفت!
یزیدبن قیس به همراهی هزار نفر از اشرار و سبأیان شورشی به محلی به نام «جرعه» در خارج از شهر کوفه و بر سر راه مدینه رفته و مدتی را منتظر رسیدن سعید بن عاص از مدینه بودند!
پس از مدتی سعید از رسید! آنان جلو او را گرفته و گفتند: از همان راهی که آمدهای برگرد ما نیازی به تو نداریم و از ورود تو به شهر جلوگیری میکنیم و برو به عثمان بگو! ما نمیخواهیم کسی دیگر را به عنوان استاندار بفرستد، و از او میخواهیم ابوموسی اشعری را بر جای تو بنشاند!!
سعید خطاب به ایشان گفت: هزار نفر از شهر بیرون آمدهاید، برای مطرح نمودن این موضوع؟! کافی بود یکی از خودتان را نزد امیرالمؤمنین عثمان میفرستادید و این درخواست خود را با او میان میگذاشتید! و یک نفر را هم برای جلوگیری از آمدن من سر راهم قرار میدادید! تا مرا از این موضوع مطلع کند! مگر میشود هزار نفر آدم با درک و شعور برای مقابله با یک نفر سر راه بر او بگیرند؟![17]»
سعیدبن عاص خردمندانه حکمت و مصلحت در پرهیز از درگیری با آنها را دید تا از شعلهور شدن بیشتر آتش فتنه، و خاموش کردن یا دست کم به تأخیر اندختن آن تلاش شود! و این درست همان اسلوبی بود که عمروبن حریث و ابوموسی اشعری و قعقاع بن عمرو در کوفه در پی آن بودند!
سعیدبن عاص به مدینه بازگشت و حضرت عثمان را در جریان قضیه تظاهرات و شورش مخالفان قرار داد!
عثمان رضي الله عنه به او گفت: چه خواستهای دارند؟ آیا قصد شکستن پیمان اطاعت و التزام را دارند؟ آیا علیه خلیفه شورش کردهاند؟ و اعلام کردهاند که حاضر به پیروی از او نیستند؟!
سعید گفت: نه! اما در ظاهر با استانداری من مخالفند و خواهان انتصاب کسی دیگری هستند!
عثمان گفت: چه کسی را برای ولایت و استانداری کوفه در نظر دارند؟
سعید گفت: میگویند: خواهان انتصاب ابوموسی اشعری هستیم!
عثمان پس از مدتی تأمل گفت: مانعی ندارد، ابوموسی اشعری را به عنوان والی آنان تعیین میکنم! سوگند به خداوند هیچگونه عذر و بهانهای برای کسی نخواهم گذاشت، و همانگونه که شایسته است با آنها مدارا میکنیم، تا به اهدافی که میخواهند پی ببریم!
پس ازآن عثمان حکم تعیین ابوموسی اشعری را به عنوان والی کوفه نوشت و برای او فرستاد.[18]
پیش از آنکه ابوموسی حکم استانداری خود را دریافت کند، تعدادی از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم همراه او در مسجد کوفه جمع شده بودند و همه تلاش خود را برای آرام کردن اوضاع عمومی به کار گرفتند! اما نتوانستند به نتیجهای برسند، زیرا دار و دستة عبدالله بن سبأ و اشرار و هرج و مرج طلبان بر مردم تأثیر گذاشته و آنها را تحریک و به هیجان آورده بودند و به هیچوجه به ندای عقل و منطق توجه نمیکردند!
در آن اوضاع و زمان شورش و تمرد دو نفر از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم یعنی حذیفه بن یمان و ابومسعود عقبه بن عمرو انصاری که بدری بودند، در بصره حضور داشتند!
ابومسعود از تمرد و شورش فرومایگان و خروجشان از شهر و رفتن به جرعه و عزل سعید به شدت خشمگین بود، و چنین تمرد و شورشی را بدعتی زشت و خطرناک میدانست!
اما حذیفه با تأمل و دوراندیشی با موضوع برخورد میکرد!
ابومسعود به حذیفه گفت: آنان از «جَرَعه» سالم برنخواهند گشت، زیرا خلیفه سپاهی را برای سرکوبی و تنبیه آنان خواهد فرستاد و فکر میکنم خونهای زیادی بر زمین خواهد ریخت!
حذیفه ضمن رد دیدگاه او گفت: نه این چنین نخواهد شد و سالم به کوفه باز خواهند گشت و درگیری و جنگ و خونریزی هم در میان نخواهد بود.
آنچه را که از این فتنه و آشوبهاي امروزه برداشت میکنم و میدانم، همان چیزی است که در زمان حیات رسول از ایشان در این موارد چیزهایی زیادی را آموختهام زیرا او قبل از وفات، در مورد وقوع این گونه فتنهها و بلواها و آشوبها ما را مطلع فرمودهاند!
رسول خدا صلي الله عليه و سلم به ما میفرمود که: «گاهی انسان مسلمانی روز را به مسلمانی میگذراند، اما شب که فرا میرسد، چیزی از اسلام او باقی نمیماند، سپس علیه مسلمانان میجنگد و مرتد میشود، قلبش تاریک میشود، و در نهایت خداوند او را هلاک میگرداند! این وضع در آینده پیش خواهد آمد![19]»
به درستی حذیفه بن یمان در شیوه برخورد شرعی و حکیمانه با آشوب و فتنهگری استاد و متخصص بود، و بر اساس آموزههای خود از رسول خدا و احادیثی که از برداشت با پدیده شورش باند سبأیه برخورد مینمود. و به خوبی میدانست که در دور و بر او چه میگذرد، و آن حوادث برای او دور از انتظار و عجیب نبود، و در حد توان برای کنترل و خاموش کردن آن تلاش میکرد.
ابوموسی اشعری رضي الله عنه نیز برای آرام کردن مردم و برحذر داشتن آنها از عصیان و شورش، همة سعی و تلاش خود را به کار گرفت و خطاب به مردم گفت:
«در اینگونه تجمعات مخالفان شرکت نکنید! و بار دیگر به این گونه سرکشیها بازنگردید! همراهی با جماعت مسلمانان را اساس کار خود قرار دهید! از اولیای امور خویش اطاعت نمایید و از احساسات و شتابزدگی برحذر باشید! و راه صبر و بردباری را در پیش گیرید!»
از آنجا که در ایام شورش و فتنه باند سبأیه و اشرار و فریبخوردگان در کوفه استانداری وجود نداشت، عدهای از سرکردگان سبأیه نزد ابوموسی اشعری آمده و از او خواستند برای اقامه و امامت نماز به مسجد بیاید!
ابوموسی به آنان گفت: تنها با این شرط امامت نماز را بر عهده میگیرم که از عثمان بن عفان خلیفه مسلمانان اطاعت کنید و از سرکشی دست برداید!
گفتند: ما با این شرط تو موافقت مینماییم از عثمان بن عفان فرمانبرداری میکنیم! آنان در این مورد دروغ میگفتند، اما روش کارشان این بود که حقیقت اهداف خود را از دیگران پنهان دارند!
ابوموسی امامت نماز را بر عهده داشت تا اینکه حکم عثمان مبنی بر تعیین او به عنوان والی کوفه به دست او رسید.
برای مدتی وضع کوفه که آرامش پیدا کرد، در سال سی و چهار هجری بود که حذیفه بن یمان به آذربایجان و حلب بازگشت تا زمام فرماندهی سپاه اسلام را در آن منطقه به دست گیرد و دیگر والیان و کارگزاران مناطق مختلف سرزمین ایران نیز بر سر کار خود بازگشتند!
حضرت عثمان بن عفان نامهای را برای شورشیان کوفه نوشت و در آن هدف خود از پذیرش درخواست آنان در مورد عزل سعیدبن عاص و تعیین ابوموسی اشعری به عنوان والی کوفه توضیح داد!
نامة او دارای پیام و اهداف مهمی بود، و بیانگر روش حضرت عثمان در رویارویی با فتنه و آشوبگری و تلاش برای به تأخیر انداختن هر چه بیشتر شعلهور شدن آن در حد امکان بود. در حالی که او از رسول خدا صلي الله عليه و سلم آموخته بود، و اطمینان داشت که آتش فتنه روشن خواهد گردید و او از خاموش کردن آن ناتوان خواهد بود.
حضرت عثمان در نامهاش خطاب به آنان گفته بود:
«... کسی را که میخواستید، امیر شما نمودم، و سعید را از استانداری بر شما عزل کردم، سوگند به خداوند، آبروی خود را برای شما گرو خواهم نهاد و به تمام معنی و در هر شرایطی در برابر شما شکیبا خواهم بود و همة تلاش خود را برای اصلاح امور شما به کار میگیرم! هر چه را که دوست دارید از من بخواهید! به شرطی که موجب معصیت ناخشنودی خداوند نباشد، آن را برآورده مینمایم، و بار آن را از دوشتان برمیدارم، و در برابر هر چیزی که دوست دارید من کوتاه میآیم، تا اینکه شما را بر من حجتی نباشد!»
خداوند عثمان بن عفان را مشمول رحمت و رضایت خویش فرماید که چقدر در راه اصلاح و آرامش گام نهاده و از خود سعه صدر نشان داد، چقدر از دست باند برانداز سبأیه و شورشیان کینهتوز مظلوم واقع شد و به او تهمت و افترا بسته شد!؟
نشست مشورتی حضرت عثمان با کارگزاران خلافت پس از آن که مدتی در بصره و کوفه آرامش برقرار گردید، عثمان بن عفان رضي الله عنه بارزترین استانداران و کارگزاران خود را در مناطق مختلف برای نشستی مشورتی به مدینه فراخواند! از جمله کسانی که در آن اجتماع حضور پیدا کردند عبارت بودند از: عبدالله بن عامر، معاویه بن ابی سفیان، عبدالله بن سعد، سعید بن عاص و عمروبن عاص
... پس از آنکه اجتماع آنان نشست رسمی خود را آغازکرد، حضرت عثمان خطاب به آنها گفت:
«هر انسانی را یاوران و خیرخواهانی است، و شما وزرا و خیرخواهان و ناصحان من هستید! کارهایی از عدهای سرزده که خود شاهد آن بودهاید! آنان از من درخواست عزل بعضی از کارگزارانم را نمودند، و در پی آن هستند که همة آنچه را که برای آنان نامطلوب است به امور مورد نظرشان تغییر دهم! اینک شما را فراخواندهام که این امور را مورد بحث و بررسی قرار دهید و با هم مشورت کنید و رأی خود را به من بگویید!
عبدالله بن عامر والی بصره گفت: آنان به این دلیل که بیکار و هیچگونه مشغولیتی نداشته و هیچ توجه و اهمیتی به جهاد و خدمت در راه دین خدا و تأمین خیر و مصلحت مردم نداده اند، آن هیاهو و سر و صداها را راه انداختهاند و همة توان و وقت خود را برای شایعهپراکنی و فتنهانگیزی اختصاص داده، و وقت خود را با آن مسایل پر میکنند و خود را سرگرم مینمایند!
ای امیرالمؤمنین من بر این باورم که آنان را به جهاد در برابر دشمنان اسلام دستور دهی و آنان را داخل سپاه اسلام پراکنده نمایی، و مدتهای طولانی آنها را در مناطق دوردست و مرزهای مملکت اسلامی نگاهداری! تا هیچ فرصت و وقتی غیر از پرداختن به مسایل شخصی خود را نداشته باشند و یا اینکه تنها در مورد سوارکاری و اسلحه و جنگ بیندیشند!؟
پس از پایان سخنان ابن عامر، عثمان بن عفان به سعیدبن عاص رو کرد و گفت: رأی تو چیست؟
سعید گفت: یا امیرالمؤمنین آن بیماری را ریشهکَن کُن آن چه را که در موردش هراس داری ریشهاش را قطع کرده و نابود گردان! فکر میکنم اگر به نظر من عمل کنی راه صواب را در پیش گرفتهای!
عثمان گفت: منظورت چیست؟
سعید گفت: هر دسته و گروهی و حزبی برای خود دارای رئیس و رهبرانی است چنانچه رئیس و یا رهبران آنها از بین بروند آن حزب و یا دسته و جماعت متلاشی خواهد شد، بنابراین من نظرم این است که سر از تن سران شورشیان و فتنهگران جدا کنی! زیرا چنانچه اگر رهبران آنان کشته شوند، بقیه پراکنده میگردند و پس از آن سر و سامان نمییابند!
عثمان بن عفان در مورد نظر سعیدبن عاص گفت: این هم برای خود نظری است، اما در این مورد آزادی عمل لازم را نداریم.
منظور حضرت عثمان این بود که این رأی رأی صحیح و قاطع و باعث ریشهکن نمودن فتنه است، اما مشکل جدی و حساس در مورد آن، اقدام به کشتن کسانی است که در ظاهر مسلمانند! و چگونه خلیفه مسلمانان به خود اجازه دهد که مردم و زیردستان خود را به قتل برساند!؟
این پاسخ حضرت عثمان بن سعیدبن عاص مشابه پاسخی بود که رسول خدا صلي الله عليه و سلم به پیشنهاد حضرت عمر فاروق داد؟ حضرت عمر رضي الله عنه به رسول خدا پیشنهاد نمود که عبدالله بن ابی را به خاطر ایجاد تفرقه در میان مسلمانان در غزوه بنی المصطلق به قتل برساند!
حضرت عمر گفت: یا رسولالله اجازه بفرما گردن او را بزنم!
رسول خدا صلي الله عليه و سلم در پاسخ به او فرمود: آن وقت مردم میگویند: محمد اصحاب خود را به قتل میرساند!
حضرت عثمان نیز انگار میگفت: مردم خواهند گفت: خلیفه اسلام، مسلمانان زیر دست خود را میکشد!
پس از آن که حضرت عثمان رأی معاویه بن ابیسفیان را جویا شد:
معاویه گفت: رأی من این است که همة والیان و کارگزاران، پس از بازگشت به منطقة مسئولیت خود، با قاطعیت تمام امور را سر و سامان دهند! و من قول میدهم که در شام مشکلی پیش نیاید و آرامش آنجا را تضمین میکنم!
عبداللهبن سعد ابیسرح گفت: بسیاری از مردم اهل طمعاند، از بیتالمال هدایایی را به ایشان بدهید، تا با خلیفه مسلمانان و کارگزاران او الفت و محبت پیدا کنند!
اما عمروبن عاص پیشنهاد عجیبی را مطرح نمود او خطاب به حضرت عثمان گفت: من بر این باورم که در مورد مردم تصمیماتی را اتخاذ کردهای که برایشان ناخوشایند است! سعی کن راه اعتدال را در پیش گیری! اگر چنین نمیکنی اراده کن و استعفا ده! اگر نه، با قوت و قاطعیت برخورد کن و استوار و ثابت قدم باش!
حضرت عثمان از سخنان عمروبن عاص تعجب کرد، نمیدانست که او در بیان آن سخنان جدی نیست بلکه بر اساس زیرکی و هوشیاری خاصی آن را بیان نموده، تا پیامی را به گوش دیگران برساند!
به همین خاطر پس از پایان اجتماع و متفرق شدن اجتماعکنندگان، عمروبن عاص نزد حضرت عثمان آمد و به او گفت:
«یا امیرالمؤمنین! تو خیلی بیشتر از اینها برایم گرامیتری! اما میدانستم افرادی بسیاری سخنان و دیدگاههای ما را در حضور تو میشنوند! و آن سخنان را به مردم میرسانند! دوست داشتم سخنانی را که نسبت به تو گفته به آنان ابلاغ نمایند! تا اعتمادشان نسبت به من جلب شده، و فکر کنند که من با تو سر مخالفت دارم، و اگر آنان به من اعتماد کنند، به بسیاری از طرح و توطئههای آنان پی خواهم برد، و در نتیجه برای تو و مسلمانان خیر و منافعی را جلب خواهم کرد و شر و مضاری را دفع خواهم نمود![20]»
در اینجا به هوشیاری و دوراندیشی عمروعاص آفرین باید گفت: و از خداوند برای او آرزوی رضایت و مغفرت نمود!
پس از پایان اجتماع حضرت عثمان والیان و کارگزاران و استانداران خود را به محلهای مأموریتشان روانه گردانید، و دیدگاههای آنان را مورد ملاحظه قرار داد. لازم به یادآوری است آن اجتماع در سال 34 هجری برگزار گردیده بود.
تحرکات مجدد مخالفان اما پیروان سازمان برانداز سبأیه همچنان به شایعهپراکنی و بستن تهمت و دروغ به اولیای امور ادامه میدادند و از طریق نامه و پیک با هم در ارتباط بودند.
همچنان که قبلاً نیز گفته شد: مراکز قدرت آنها در سه مملکت مصر (که خود عبدالله بن سبا در آن جا مستقر شده بود) و کوفه که سرکردگی آن را یزیدبن قیس و اشتر نخعی برعهده داشتند و شهر بصره که سرکرده آن حکیم بن جبله از دو راهزن مشهور بر عهده گرفته بود.
در مورد کارشکنیها و فعالیتهای باند برانداز سبأیه شکایت و گزارشهایی برای عثمان بن عفان فرستاده شد. او مشاوران خود و اعضای شورای حل وعقد را در مدینه به اجتماعی دعوت کرد و خطاب به آنها فرمود: «شما دوستان و شرکای من در اداره امور نظام اسلامی و بزرگان اهل ایمان هستید و شما را به خاطر اطلاع از دیدگاههایتان به این اجتماع دعوت نمودهام.
برخی از آنان گفتند: نظر ما این است که تعدادی از افراد مورد اعتماد خود را برای اطلاع از اوضاع و احوال مردم مسلمان به مناطق مختلف بفرستی! تا از نزدیک با وضع آنان آشنا شوند و از حقیقت گزارشهایی که کارگزاران تو میفرستند و سخنان و روایاتی که از مردم نقل میکنند، اطلاع پیدا کنند! و از صحت و سقم آنها مطمئن شوند!
مشاوران حضرت عثمان هدفشان این بود که او به گزارشهایی که از طرف استانداران و اولیای امور ارسال میشود، اکتفا ننماید، بلکه با عامة مردم مناطق مختلف از طریق ارسال افراد مورد اعتماد برای تحقیق و بررسی اوضاع، از نزدیک و به طور مستقیم ارتباط پیدا کند!
ارسال هیئتهای تحقیق به ممالک اسلامی عثمان این پیشنهاد و دیدگاهِ موجه و خردمندانه را پذیرفت و افراد مورد اعتمادی را به شهرها و مناطق مختلف در شام و مصر و عراق و ایران گسیل داشت تا اطلاعات لازم را برای او جمعآوری نمایند و از نزدیک با اوضاع واحوال مردم آشنایی پید کنند!
برخی از افرادی را که در رأس هیئتهایی به مناطق مختلف برای این مأموریت تحقیقی ارسال شدند، عبارت بودند از:
محمدبن مسلمه انصاری رضي الله عنه به کوفه!
اسامه بن زید رضي الله عنه به بصره!
عماربن یاسر رضي الله عنه به مصر!
عبدالله بن عمر رضي الله عنه به شام![21]
پس از پایان کار هیئتهای تجسس و تحقیق، به غیر از عماربن یاسر همه به مدینه بازگشتند و گزارش مأموریت خود را تقدیم عثمان بن عفان و مشاوران او نمودند.
آنان در مجموع در گزارشهای خود گفته بودند که: ما چیز ناپسندی را مشاهده ننمودیم و پس از ملاقات با بزرگان و افراد برجستة مردمی، در آن ممالک از اظهار رضایت و خرسندی آنها از والیان و کارگزاران اطلاع پیدا نمودیم! والیان و کارگزاران اکثراً افراد پرهیزکار و عادل هستند و به مسئولیتهای خود عمل میکنند و در آن ممالک مسلمانان مشکلی جدی ندارند!
نتیجة تحقیق و بررسیهای که اصحاب بزرگوار فرستاده شده به ممالک مختلف ارایه دادند، شایعهپراکنیها و تهمت و افتراهای ساخته و پرداختة باند سبأیه را تکذیب مینمود، زیرا آنان به دروغ شایعهپراکنی میکردند که کارگزاران عثمان بن عفان مردم ستم میکنند و مرتکب جرم و معصیت میشوند و امور مردم را مورد اهمال قرار میدهند!!
همة هیئتهای ارسالی به غیر از عماربن یاسر – همچنان که گفته شد – به مدینه بازگشتند و تأخیر عمار نگرانی کشته شدن او را در نزد حضرت عثمان و مشاوران او ایجاد نموده بود.
پس از مدتی از طرف عبدالله بن سعد والی مصر نامهای به دست عثمان بن عفان رسید و او را از این موضوع مطلع نموده بود که گروهی از آشوبطلبان و مخالفان، عمار را به خود متمایل نموده و او را تحت تأثیر سخنان خود قرار دادهاند!
تعدادی از آنان عبارت بودند از: عبدالله بن سبا – ابن سوداء – خالدبن ملجم، سودان بشر![22]»
حضرت عثمان و مشاورانش از کار عماربن یاسر و تحت تأثیر شورشیان و مخالفان قرار گرفتن او بسیار متأثر شدند!
عمار به خاطر کار ناروایی که قبلاً انجام داده بود توسط حضرت عثمان تأدیب شده بود و ظاهراً آن را فراموش نکرده، اما عثمان اصلاً آن را به دست فراموشی سپرده و به همین خاطر عمار را شخصی مورد اعتماد خود به شمار میآورد، و او را به آن مأموریت مهم و حساس به مصر فرستاده بود. اما باند سبأیه او را تحت تأثیر قرار داده و آن نگرانی را که از حضرت عثمان در دل داشت یادآور و زنده کرده و امور را بر او مشتبه نمودند و به همین خاطر سخنان آنان در آن شخصیت بزرگوار مؤثر واقع شده بود!
علت شلاق خوردن عمار به دستور حضرت عثمان این بود که میان او و عباس بن عتبه بر سر موضوعی مشاجرهای روی داده بود و آنان به ضرب و شتم یکدیگر پرداخته و پس از آن تهمتهایی را به یکدیگر نسبت دادند، و همدیگر را به فساد اخلاقی متهم نموده بودند! به همین خاطر حضرت عثمان دستور مجازات هر دوی آنها را داده بود!
آری حضرت عثمان رضي الله عنه دستور داد «حد قذف» بر هر دوی آنها اجرا شود! پس از مدتی خود، موضوع را به دست فراموشی سپرد، و با این تصور که عمار نیز آن را فراموش نموده او را به عنوان شخصیت مورد اعتماد خود برای تحقیق به مصر فرستاد!
باند توطئهگر سبأیه به سرکردگی عبدالله بن سبا آمدن او را به مصر غنمیت شمرده و ضمن ملاقات با حضرت عماربن یاسر رضي الله عنه ، ماجرای شلاق خوردنش را به دستور عثمان به او یادآور شده و او را به خود جذب کردند!
حضرت عثمان رضي الله عنه برای عبدالله بنسعد والی مصر نامهای فرستاد و از او خواست که با اکرام و احترام عمار را به مدینه بفرستد! او نیز دستور داد حضرت عمار رضي الله عنه را با احترام به مدینه روانه کنند!
وقتی عماربن یاسر به ملاقات حضرت عثمان رفت، حضرت عثمان او را به خاطر آنچه در مصر از او روی داده بود، مورد عتاب قرار داد و از جمله به او گفت: «ابویقظان! پس از آنکه عباس بن عتبه تو را مورد اتهام (قذف) قرار داد تو نیز همان اتهام را به او وارد نمودی، من نیز دستور اجرای حد شرعی «قذف» را بر هر دوی شما صادر کردم! آیا از اقدام من که حق تو را از او گرفتم و حق او را از تو ایفاد نمودم، ناراحت شده بودي؟!
پس از آن عثمان گفت: خداوندا! هر ستمی را که دیگران بر من روا میدارند، به خاطر تو آن را بر آنان میبخشم!
خداوندا! من به وسیله اقامة حدود شرعی به هر کسی که باشد به تو تقرب میجویم! و به پیامدهای آن اهمیتی نمیدهم!
عمار! من کاری به کار تو ندارم، میتواني از نزد من بروی![23]»
آیا میتوان به خاطر تأدیب اشخاصی از مسلمانان – هر چند شخصیت بزرگوار و صحابی گرانقدری مانند عماربن یاسر باشد – حضرت عثمان را مورد ملامت قرارداد؟
مگر حضرت عمر تعدادی از شخصیتها و اصحاب بزرگوار را مانند عمروبن عاص و سعدبن ابی وقاص و ابیبن کعب را تعزیر و تنبیه ننمود؟!
مگر ما از عمار و دیگراصحاب بزرگوار رسول خدا صلي الله عليه و سلم انتظار داریم که از خطا و اشتباه مصون و مصمم باشند، در حالی که ما بر این باوریم تنها رسول خدا صلي الله عليه و سلم از عصمت و مصونیت برخوردار است و بس!
ممکن است افرادی مانند عماربن یاسر و دیگر اصحاب بزرگوار خطائی را مرتکب شوند و این حق امیرالمؤمنین است که مخطی و خطاکار را بر اساس موازین شرعی مجازات نماید و مخالفان را تأدیب کند و در این مورد عمر و عثمان با هم تفاوتی ندارند.
اما تحت تأثیر قرار گرفتن عماربن یاسر رضي الله عنه به سخنان دروغ و ادعاهای بیپایه باند سبأیه به این علت بوده که او از ماهیت اهداف آنها اطلاع نداشته و با تأمل و دوراندیشی و نگاه درست به شبهافکنیها و ادعاهای کفرآمیز آنان برخورد نکرده، بلکه با حسن ظن با سخنان آنها تعامل نموده بود.
همچنان که صحابی بزرگوار و مخلص ابوذر غفاری رضي الله عنه در شام تحت تأثیر سخنان عبدالله بن سبأ یهودی قرار گرفت، و آن را با حسن ظن پذیرفت!
اصحاب بزرگوار رسول خدا صلي الله عليه و سلم در زمینه بصیرت و تعمق فکری و میزان وسعت نظر و فراست و هوشیاری با هم متفاوت بودند، و چنین چیزی به هیچوجه برای آنان عیب و نقص به شمار نمیآید و از قدر و منزلت آنان نمیکاهد!
میان دیدگاه ابوذر غفاری و عمار یاسر از یک طرف و دیدگاه و موضعگیری ابودرداء و عبادهبن صامت از طرف دیگر در رابطه با سمپاشیهای عبدالله بن سبای یهودی تفاوت از آسمان تا به زمین است. در واقع آن دو صحابی اخیر به ماهیت یهودیگری او به درستی پی برده بودند! اما از خداوند بزرگوار خواستاریم که همة اصحاب رسول خدا را مورد رحمت و مشمول رضایت خویش قرار دهد!
پس از آنکه حضرت عثمان از حقیقت اوضاع و احوال مناطق و شهرهای مختلف اطلاع پیدا نمود، والیان و کارگزاران خود را به شرکت در اجتماعی دیگر پس از مراسم حج سال 34 هجری دعوت نمود.
برخی از آنانی که در آن اجتماع حضور پیدا نمودند، عبارت بودند از: معاویهبن ابی سفیان والی شام، عبدالله بن عامر والی بصره و عبدالله بن سعد والی مصر و عدهای دیگر.
حضرت عثمان با آنانی که در آن اجتماع شرکت کرده بودند، و همچنین عمروبن عاص والی سابق مصر و سعیدبن عاص والی قبل کوفه مشاوره و تبادل نظر نمود.
پس از آغاز اجتماع حضرت عثمان خطاب به آنان گفت: شما را چه شده است؟! چرا این همه علیه شما شکایت میشود؟ و این همه سخن چیست که علیه شما شایع میگردد؟! من از این نگرانم که نکند آنان راست بگویند و شما در مورد ادای مسئولیتهای خود کوتاهی نموده باشید!
در پاسخ به او گفتند: مگر شما اشخاصی را برای تحقیق و بررسی اوضاع به آن مناطق ارسال ننمودی؟ مگر مستقیماً با مردم تماس نگرفتند و از آنان – بدون دخالت ما- پرسو جو نکردند؟ مگر آنان به شما گزارش ندادند که عامه مردم در آسایش و امنیت قرار دارند و مردم از ما شکوایهای نداشتند؟!
آنان در ادامه گفتند: رهبران و بزرگان فتنه و آشوب هیچگاه سخنی به صداقت نگفته و خیرخواه ما و مردم نبودهاند! سخنانشان اصل و اساسی ندارد. تنها شایعهپراکنی و فتنهگری میکنند و بس و بر پایة دروغ و افتراء که نمیتوان داوری نمود![24]»
پس از آن عثمان بن عفان رضي الله عنه به آنها گفت:
اکنون رأی شما چیست؟
سعیدبن عاص ضمن سخنانی سنجیده و حکیمانه گفت: شکایات و تبلیغات آنها دروغ و افتراهایی بیش نیست که عدهای آدم معلومالحال آنها را در پنهانی سرهم کرده و سپس به خورد مردم داده و به تبلیغ و ترویج آن دروغها میپردازند که تنها عدهای از آدمهای ساده دل و خوش باور آنها را میپذیرند، کسانی که اهل درک و معرفت نیستند. آنها را تصدیق میکنند و در مجالس و محافل مختلف آنها را بازگو میکنند و در نتیجه دهان به دهان به همة مردم میرسند!
حضرت عثمان فرمود: چاره چیست؟ چگونه این مشکل را باید حل کرد؟
سعید گفت: بهترین راه حل شناسایی سردسته و رهبران فتنه و شایعهسازان و دروغپردازان و معرفی و محاکمه و اعدام آنهاست!
عبدالله بن سعد نیز گفت: حق هر کسی را باید رعایت نمود و او را در برابر اقداماتش نیز باید مورد مؤاخذه قرار داد!
معاویه بن ابیسفیان نیز گفت: شما اداره امور سرزمین شام را به من سپردهای و از مردم آن در مورد من و دیگر کارگزارانت جز اظهار رضایت چیزی به شما گزارش نشده است و در مورد دیگر مناطق والیان و کارگزاران آنها، خود، بهتر از اوضاع و احوال خبر دارند!
حضرت عثمان خطاب به عمروبن عاص فرمود: رأی تو چیست؟
عمروبن عاص گفت: من بر این باورم که تو بیش از حد در برابر سران فتنه از خود نرمش نشان دادهای و در مورد مجازاتشان درنگ کردهای! آنگونه که عمر فاروق با آنها برخورد میکرد، تو برخورد نمیکنی، و بیش از حد در مقابل آنان از خود نرمش و سعةی صدر نشان دادهای!
من بر این باورم که بهتر این است، تو همان راه و رسم ابوبکر صدیق و عمر فاروق رضي الله عنهم را در پیش بگیری و در جایی که شدت عمل لازم باشد با قاطعیت برخورد کرده و جایی هم که نرمش و مدارا لازم است با عقل و منطق و خرد و اندیشه و مهربانی و با حکمت برخورد کنی! با آنهایی که بدخواه مردماند لازم است با شدت عمل برخورد کنی و با آنهایی که در امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت صداقت وخلوصی دارند، با عفو و تسامح برخورد نمایی!
طرح مقابله با فتنهگران پس از پایان سخنان آنها حضرت عثمان مطالبی را بیان داشت و طرح خود را برای رویارویی با فتنهگران، فتنهای که بدون تردید در راه بود – تمام آنچه که او میتوانست انجام دهد به تأخیر انداختن هر چه بیشتر آن فتنه بود – ارایه داد!
او از جمله گفت: من به همه نظرات و پیشنهادها و دیدگاههای شما با دقت توجه کردم! اما این مطلب را باید یادآوری نمایم، که برای هر مشکلی راه حلی وجود دارد که از آن باید وارد شد، و فتنه و آشوبی را که درمورد آن نسبت به مردم احساس نگرانی مینمایم، بدون تردید روی خواهد داد، اما ما باید همة تلاش خود را برای پیشگیری و به تأخیر انداختن و تعامل گامبهگام و کنترل و محدود نمودن آن به کار گیریم.
ما با مردم از در گفتگو و با تسامح و مهربانی، برخورد خواهیم کرد مگر جایی که حدود الهی باشد، که هیچ کس نمیتواند مانع اجرای آن شده و یا نقد و اعتراض بر آن گرفته و یا اینکه ما را به دلیل اجرای آن مورد ملامت و سرزنش قرار دهد!
در اجرای احکام الهی هیچکس را بر من حقی و حجتی نیست، و خداوند خود میداند که در ارتباط با تأمین خیر و مصلحت مردم کوتاهی نکردهام!
سوگند به خداوند که چرخ آسیاب فتنه و آشوب آماده چرخیدن است، خوشا به سعادت عثمان اگر بتواند قبل از مرگ از حرکت آن جلوگیری نماید!
با مردم مدارا کنید و حقوقشان را مراعات نمایید و با آنان از در عفو و تسامح وارد شوید و با آنان مهربان باشید، اما هر گاه به حدود و احکام خداوند بیحرمتی شد، در مورد آن از خود سستی و کوتاهی نشان ندهید![25]»
حضرت عثمان در پایان اجتماع از استانداران و کارگزاران خود خواست به محل خدمت و مأموریتشان بازگردند! و بر اساس تصمیمات گرفته شده با فتنهگری و توطئهچینیهاي مخالفان برخورد نمایند، توطئهای که همة آنان بر این باور بودند که در راه است و دیر یا زود خواهد رسید.
معاویهبن ابی سفیان قبل از آنکه به طرف شام حرکت کند بار دیگر به خدمت حضرت عثمان رسید و خطاب به او گفت:
«یا امیرالمؤمنین! پیش از آنکه سیل فتنه و حوادث به سوی تو حرکت کنند، و برای رویارویی با آن کاری از تو ساخته نباشد، همراه من به شام بیا! و محل خلافت را به آنجا منتقل کن!
حضرت عثمان فرمود: من همسایگی با رسول خدا را با هیچ چیزی عوض نمیکنم، اگر چه به قطع شاهرگ گردنم بیانجامد!
معاویه گفت: در این صورت من سپاهی از مردم شام را برای مقابله با خطرهای احتمالی و دفاع از تو و مردم به مدینه ارسال مینمایم!
حضرت عثمان فرمود: نه! این پیشنهاد را هم نمیپذیرم و حاضر نیستم اسباب فشار و ایجاد کمبود را برای همسایگان رسول خدا و مهاجرین انصار فراهم نمایم!
معاویه گفت: یا امیرالمؤمنین! سوگند به خداوند فتنهگران و توطئهچینان یا تو را ترور میکند، یا موقعیت و رهبری تو را مورد تعرض قرار خواهند داد.
عثمان بن عفان رضي الله عنه گفت: «حسبیالله و نعم الوکیل.[26]» خداوند برایم کافی است و بهترین وکیل و محافظم است.
پس از آن بود که معاویهبن ابی سفیان راه شام را در پیش گرفت.
آشوب بزرگ سال سی و پنج هجری فرارسید، سالی که در آن فتنهای افسارگسیخته روی داد و باند توطئهگر و برانداز سبأیه توانستند، توطئههای خود را علیه حضرت عثمان بن عفان و نظام اسلامی خلافت عملی نمایند!
پس از بازگشت استانداران به مناطق محل خدمت خود گروه عبدالله بن سبای یهودی اوضاع و احوال جدید را مورد بررسی قرار دادند، و به ناچار در طرح خویش تجدیدنظر نمودند!
طرح قبلی آنان بر پایه آغاز شورش و فتنه در مناطق مختلف علیه عثمان و جذب انسانهای ساده و بیخرد و ایجاد بلوا و فساد، قرار داشت!
اما آنان چند بار این طرح را عملی نموده و نتیجه مطلوبی را از آن نگرفته بودند، برای مثال شورشی را که در کوفه به رهبری یزیدبن قیس آغاز کردند و سر راه را بر سعیدبن عاص سد نموده و از بازگشت او به کوفه جلوگیری کردند! به اهداف اصلی آنها جامة عمل نپوشانید! و تنها نتیجهای را که از آن حرکت گرفتند، عزل سعیدبن عاص و تعیین ابوموسی اشعری توسط عثمان بن عفان به عنوان والی و استاندار کوفه بود.
سرکردگان شیطنتپیشة باند سبأیه در مصر و کوفه و بصره به این نتیجه رسیدند که برای رویارویی علنی و مناقشه و نزاع و محاکمة عثمان بن عفان در حضور مسلمانان مستقیماً وارد عمل شوند و به مدینه مرکز خلافت اسلامی بروند!
در سال سی و پنج هجری عدهای از آنان از ممالک مصر و کوفه و بصره، در ظاهر برای ملاقات با عثمان و امر به معروف و نهی از منکر و تلاش برای ایجاد اصلاحات و جلوگیری از اشتباهات خلیفه و بازخواست او در رابطه با عملکردش به طرف مدینه حرکت کردند!
آنان هم اعتراضات و شبهها و ایراد و انتقادهای خود را از حضرت عثمان یادداشت کردند تا در حضور مردم او را مورد بازخواست قرار دهند و خود او به آن اشتباهات و انحرافات اعتراف کند و عدهای از مردم را شاهد بر قضیه بنمایند تا که آن اعترافات را در مناطق مختلف منتشر کنند![27]»
بعد از آنکه عدهای از غوغاسالاران باند عبدالله بن سبأ یهودی وارد مدینه شدند، حضرت عثمان دو نفر مسلمان یکی از طایفه «بنیمحزوم» و دیگری از طایفة «زُهر» را نزد آنان فرستاد، و به آنها گفت ببینید چه خواستههایی دارند و رهبر و سردستة آنان کیست.
حضرت عثمان بن عفان قبلاً آن دو مرد را به خاطر خطاهایی که انجام داده بودند، مجازات نموده و آنان به حق تن داده و نسبت به حضرت عثمان کینهای در دل نداشتند!
باند توطئهگر سبأیه از این موضوع به خوبی اطلاع داشتند – که آن دو نفر از طرف حضرت عثمان مجازات شده بودند – و میخواستند از آن موضوع سوء استفاده کنند و حمایت آنها را به خود جلب نمایند!
سبأیان تازه به مدینه رسیده به خاطر طمعی که به آن دو نفر داشتند، آنان را به طور شفاف از قصد خود باخبر نمودند!
آن دو نفر به آنان گفتند: در شهر مدینه همکارانی دارید؟
گفتند: آری، سه نفر را داریم!
به آنان گفتند: میخواهید چه کار کنید؟
گفتند: قبل از هر چیز میخواهیم در مورد کارهایی که عثمان انجام داده با او صحبت کنیم! کارهایی که ما وقوع آنها را از او تبلیغ نموده و در دل مردم مناطق مختلف جای دادهایم! و در همه جا شایع نمودهایم! میخواهیم، به میان آنان برگردیم و بگوییم که عثمان به آن خطاهای خود اعتراف نموده است! اما حاضر به کنار نهادن آنها و اظهار ندامت نشده است!
در واقع میخواهیم در ایام حج سال آینده به عنوان حجّاج خانه خدا وارد مدینه شویم و پس از آن عثمان و نزدیکان او را محاصره و خلع کنیم، اگر هم حاضر به کنارهگیری نگردید، او را به این کار ناچار میکنیم!
آن دو نفر نزد حضرت عثمان بازگشتند و او را در جریان حقیقت مقصد و اهداف باند سبأیه قرار دادند، و به او گفتند: که هدف اصلی آنان برکناری و یا کشتن توست!؟
حضرت عثمان بر این باور بود که آنان ناتوانتر و کمتر از آنند که بتوانند چنان کاری را انجام دهند، و آن طرح آنان تنها افکار و خیالاتی است که در سر دارند، به همین خاطر وقتی از این طرح و توطئه آنها باخبر گردید، خندید و گفت: خداوندا آنان را هدایت فرما! زیرا اگر آنان را هدایت نفرمایی، بدبخت میشوند!»
حضرت عثمان رضي الله عنه کسی را دنبال آنانی که از مصر و کوفه و بصره آمده بودند فرستاد تا در مسجد با آنها ملاقات کند!
سپس مردم را به مسجد فراخواند!
اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم به مسجد آمدند، و اعضای باند سبأیه در دو طرف منبر نشستند و مسلمانان در اطراف آنان قرار گرفته و حضرت عثمان رضي الله عنه بر روی منبر رفت!
در آن اجتماع بزرگ که حضرت عثمان پس از حمد و ثنای خداوند مردم را در جریان آمدن گروهی از سبأیه و اهداف آنها قرار داد و گفت که آنان آمدهاند تا او را وادار به اعتراف و اشتباهاتی که خود آنها آن را ساخته و پرداختهاند بنمایند تا زمینه را برای خلع او از خلافت فراهم کنند! یا او را به قتل برسانند!
سپس آن دو نفر که با آنان ملاقات کرده بودند، از جای خود برخاستند و به صحت سخنان حضرت عثمان شهادت دادند!
همة مردم حاضر در مسجد یکصدا از حضرت عثمان خواستند، به خاطر قصد فتنهگری و شورش علیه خلیفه و ایجاد تفرقه در میان مسلمانان آنان را محاکمه و مجازات کند!
اما حضرت عثمان رضي الله عنه به این دلیل که آنان در ظاهر مسلمانند و جزو شهروند نظام اسلامی به شمار میآیند – با این درخواست مردم موافقت ننمود، همچنان که در مواردی مشابه از این اقدام خودداری کرده بود! او حاضر نشد که دیگران در مورد او بگویند: عثمان مسلمانان مخالفان خود را به قتل میرساند!
به همین خاطر حضرت عثمان با پیشنهاد مردم مخالفت نمود و گفت: ما آنان را نمیکشیم، بلکه آنها را مورد عفو و بخشش قرار میدهیم و آنان را با خدمات و خیرخواهیهای خود آشنا میگردانیم! ما هیچگاه مسلمانی را که مرتکب کاری که مستوجب قتل باشد، یا کفر و ارتداد آشکاری از او صورت نگرفته، نخواهیم کشت![28]»
مناظرة حضرت عثمان با هیئت گروه سبأیه بعد از آن حضرت عثمان آنها را به بیان اعتراضها و انتقاد و شبهافکنیهای خود فراخواند و به آنان گفت: هر گونه اشتباهات و زیر پانهادن احکام شرعی و تضییع حقوق دیگران را که از من دیدهاید در حضور مردم بگویید!
در واقع آن اجتماع که در آن اصحاب رسول خدا و بسیاری از مردم حضور داشتند داشت به مناظرهای صریح و گفتگویی آزاد تبدیل میشد!
اعضای گروه سبأیه بلند میشدند و خطاها و اشتباهات حضرت عثمان رامطرح میکردند و سپس حضرت عثمان برمیخاست و در مورد آنها توضیح میداد و حقیقت موضوع را معلوم میکرد، و مسلمانان اهل انصاف هم به این گفتگوهای صریح و بیپرده و در واقع محاکمه و محاسبه توجه نموده و داوری میکردند!
حضرت عثمان به تک تک ایراد و انتقادهای آنان پاسخ میداد و حقیقت موضوع را بیان مینمود و از عملکرد صحیح خویش دفاع میکرد و اصحاب و مردم عادی را حَکَمْ شاهد و گواه قرار میداد. اکنون ما همراه آن مردم مسلمان و مخالفین و موافقین جهت شرکت در جلسه محاکمه علنی رئیس حکومت اسلامی امیرالمؤمنین حضرت عثمان که به درخواست خود او برگزار شده لبیک گفته و در شهر رسول خدا مدینه منوره به خانه خدا مسجد پیامبر اکرم میرویم و در کنار شاهدان حاضر در جلسه به عنوان یکی از شهود پای دفاعیات او مینشینیم تا به حقانیت دفاعیاتش پی برده درس انتقادپذیری و احترام به آراء و نظر دیگران و شفافیت و جوابگویی در برابر مردم را بیاموزیم. اینک با هم پای دفاعیات آن شهید مظلوم که از زبان خود ایشان بیان میشود مینشینیم:
1- آنان از من در مورد کامل خواندن نماز به هنگام سفر از مدینه به مکه ایراد میگیرند، و میگویند: رسول خدا صلي الله عليه و سلم وابوبکر و عمر رضي الله عنهم چنین نکردهاند!
من به این علت نماز را در سفر از مدینه به مکه کامل خوانده و کوتاه نکردهام که مکه شهر محل سکونت من است و در میان اهل و خانوادهام اقامت داشته و خود را مسافر نپنداشتهام!
ای اصحاب رسول خدا! ای مردم آیا چنین نیست؟
همه یکصدا پاسخ دادند، آری خداوند شاهد است که چنین است!
2- میگویند: تو زمینهای بسیاری را در اختیار گرفتهای و مسلمانان را در تنگنا قرار دادهای؟ و زمینهای وسیعی به چراگاه اشترانت اختصاص دادهای؟!
لازم به توضیح است که آن محلها پیش از من به چراگاه شترانی که از محل زکات جمعآوری شدهاند و همچنین شترانی که مجاهدین برای جهاد از آنها استفاده میکردهاند، اختصاص داشتهاند! و این رسول خدا صلي الله عليه و سلم و ابوبکر و عمر بودهاند، که در اصل آن زمینها را به این کار اختصاص دادهاند، تنها کاری که من کردهام این بود که به خاطر بیشتر شدن شتران مقداری را بر آن زمینها افزودهام! و ما چهارپایان مردم مستمند را از چرانیدن در آن زمینها و چراگاهها جلوگیری نکردهایم، و به هیچوجه چهارپایان خودم را برای چرا به آن زمینها وارد ننمودهام!
زمانی که زمام امور خلافت را در دست گرفتم، بیش از همه مسلمانان شتر و گوسفند داشتم و همة آنها را در راه خیر و مصلحت اسلام و مردم هزینه و انفاق نمودم، و اکنون نه ثروتی دارم و نه از شتر و گوسفند خبری هست و تنها دو شتر برای من باقی مانده که از آنها برای رفتن به سفر حج استفاده مینمایم.
ای اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم !ای مردم مدینه! آیا این چنین نیست؟
اصحاب رسول خدا و مردم یکصدا گفتند: آری خدا شاهد است که چنین است!
3- آنان از من به خاطر سوزانیدن نسخههای متفرقه قرآن و باقی گذاشتن یک نسخه از آن و مردم را بر حول محور یک نسخه گرد آوردن انتقاد مینمایند!
بدانید که قرآن کلام خداوند است! و از جانب او فرود آمده و یک قرآن بیش نبوده است! و من به غیر از گرد آوردن مردم بر یک قرآن و برحذر داشتن آنان از تفرقه و پراکندگی، کار دیگری را انجام ندادهام، و در این کارم از ابوبکر که قرآن را جمعآوی نمود تبعیت کردهام!
آیا این چنین نیست؟
اصحاب رسول خدا و مردم گفتند: خداوند را شاهد میگیریم که این چنین بوده است!
4- آنان میگویند: رسول خدا صلي الله عليه و سلم حکمبن ابی العاص را به شهر طائف تبعید کرد، اما تو او را به مدینه بازگردانیدی!
لازم به یادآوری است که حکم بن ابیالعاص اهل مکه است نه مدینه و رسول خدا صلي الله عليه و سلم او را از مکه به طائف تبعید فرمود و پس از آنکه از او راضی شد، به شهر مکه بازش گردانید در واقع این رسول خدا بود که او را از تبعیدگاه بازگردانید!
ای اصحاب رسول خدا و ای مردم! آیا این چنین نبوده است؟
همه اصحاب و مردم گفتند: خدا را شاهد میگیریم که همین گونه بوده است!
5- اینان از من به خاطر دادن مسئولیت به افراد کم سن و سال و سپردن مسئولیت استانداری به جوانان انتقاد میکنند!
اما من به غیر افراد فاضل و شایسته و مورد اعتماد کس دیگری را به عنوان والی و کارگزار خود برنگزیدهام، آنان همه در کار خود دارای تجربه و پختگی هستند! اگر باور ندارید در موردشان تحقیق کنید!
آنهایی که قبل از من بودهاند جوانتر و کم سن و سالتر از کسانی را که من به کار گماردهام، به کارها و مسئولیتهای مهم مأموریت داده بودند، به عنوان مثال رسول خدا صلي الله عليه و سلم اسامهبن زید را – که از بسیاری از کارگزاران جوان من جوانتر بوده فرماندة سپاه اسلام گردانید، و عدهای تندتر از آنچه را که امروزه به من میگویند، آن روز به رسول خدا گفتند!
ای اصحاب رسول خدا و ای مردم آیا این چنین نبوده است؟
اصحاب و مردم گفتند: آری صحیح است! ظاهراً این عده بدون دلیل و بدون توضیح از دیگران عیب و ایراد میگیرند!
6- این عده در مورد بخششهایی که از غنایم به عبدالله بن ابیسرح دادهام، بر من خرده میگیرند!
اما من خمسِ خمس آن را که یکصد هزار درهم بوده، به عنوان پاداش جهاد و تلاش برای فتح آفریقا به او دادهام!
من به او گفته بودم: اگر خداوند تو را به فتح آفریقا توفیق دهد، خمسِ خمس غنیمت آنجا را به تو میدهم!
قبل از من ابوبکر و عمر رضي الله عنهم نیز این چنین کرده بودند!
با این وصف سربازان به من گفتنند: ما راضی نیستیم خمسِ خمس غنایم را به او بدهی! – در عین اینکه حق این اعتراض و مخالفت را نداشتند – من آن مقداری را که به عبدالله بن سعد داده بودم از او پس گرفتم و در میان سربازان تقسیم نمودم! بدین صورت عملاً به عبدالله بن سعد چیزی از آن غنایم داده نشد!
ای اصحاب رسول خدا و ای مردم! آیا این چنین نبوده است!
همه یکصدا گفتند: آری خداوند را شاهد میگیریم که این چنین بوده است!
7- همچنین این عده در مورد عشق و علاقهام به خویشاوندانم و عطایایی که به آنان میدهم از من انتقاد مینمایند!
در این مورد لازم است توضیح دهم که: عشق و علاقهام به خانواده و خویشاوندانم هیچگاه مرا بر آن نداشته که به دیگران ستم کنم و به خاطر آنان حق مردم را پایمال نمایم، بلکه همیشه حق دیگران را از آنان گرفته و در برابر مسئولیتهایشان آنها را بازخواست نموده و همچون دیگر مردم حقوق آنان را نیز مراعات کردهام!
اگر چیزی را به آنان بخشیدهام از اموال شخصی خودم بوده و به هیچوجه از بیتالمال مسلمانان چیزی را به آنان ندادهام زیرا من استفاده از اموال عمومی مسلمانان را نه برای خود و نه برای هیچکس دیگر روا نمیشمارم!
من در زمان حیات رسول خدا صلي الله عليه و سلم و ابوبکر و عمر رضي الله عنهم از ثروت و دارایی خود بخششهای بزرگی میکردم و بسیار دستم باز بود و در انجام احسان و نیکی کوتاهی نمیکردم! اما اکنون که به سالهای پایانی عمرم نزدیک شدهام، اگر بیشتر به وضع خانواده و خویشاوندانم برسم و از اموال و داراییام که در نهایت به ایشان داده میشود، بذل و بخشش نمایم! چرا حقناپذیران اینگونه داوری میکنند؟!
سوگند به خداوند از هیچ شهر و دیاری مسلماننشین ثروت و زکاتی را گرد نیاوردهام مگر آنکه برای خود آنان خرج و هزینه کردهایم و به غیر از خمس غنایم چیزی را به مدینه نفرستادهاند! و خود مسلمانان و اصحاب کار تقسیم خمس غنایم را در میان آنهایی که استحقاقش را داشتهاند، بر عهده گرفتهاند!
سوگند به خداوند من یک فلس و بیشتر از آن را از غنایم برای خود و خویشاوندانم برنداشتهام و به غیر از اموال و دارایی خودم چیزی را از جایی دیگر نگرفتهام و به جز از اموال شخصی چیزی را به خویشاوندانم ندادهام!
8- این عده از من انتقاد میکنند که زمینهای فتح شده را در میان اشخاص معینی تقسیم کردهام!
لازم به یادآوری است که مهاجرین و انصار و دیگر مجاهدین در فتح آن زمینها مشارکت داشتهاند! زمانی که آن زمینها را در میان فاتحین تقسیم نمودم، تعدادی از آنان در آن مناطق باقی ماندند و مستقر شدند و عدهای دیگر هم به مدینه و دیگر مناطق بازگشتند، و آن زمینها همچنان ملک آنان بود و عدهای از آنها، آن زمینها را به دیگران فروختند و خود از وجه آنها استفاده نمودند!!
بدین صورت حضرت عثمان رضي الله عنه به مهمترین ایرادها و انتقادهای افراد باند سبأیه – که علیه او شایع کرده بودند، پاسخ داد و حقیقت مطلب را برای همه روشن نمود.[29]»
سرکردگان باند عبدالله بن سبا که در کنار منبر نشسته بودند همچون دیگر اصحاب و مردم صالح و متدین، به سخنان او توجه میکردند!
همة مسلمانان تحت تأثیر توضیحات و بیانات حضرت عثمان قرار گرفتند و تمامی توضیحات او را تصدیق کردند و بر میزان محبتشان براو افزوده شد!
اما سرکردگان سازمان سبأیه و پرچمداران فتنه و آشوب تحت تأثیر سخنان او قرار نگرفتند و کوتاه نیامدند، زیرا در پی کشف حق و حقیقت نبودند و در جهت خیر و مصلحت مردم گام برنمیداشتند، بلکه هدف اصلی آنان ایجاد آشوب و بلوا و توطئهچینی علیه اسلام و مسلمانان بود و بس!
تعدادی از اصحاب و عدهای دیگر از مسلمانان به حضرت عثمان پیشنهاد کردند که به خاطر دروغگویی و فریبکاری و کینهتوزی و توطئهگری، آن عده از سران سبأیه را به قتل برساند! و اسلام و مسلمانان را از شر آنان در امان قرار دهد! تا مناطق و ممالک مختلف اسلامی سر و سامان بیابند و در واقع آتش فتنه و آشوبی که آنان و پیروانشان بر پا کرده بودند خاموش شود!
اما حضرت عثمان بر باور دیگری بود و تحلیل دیگری از موضوع داشت، او مجازات ننمودن و رها کردن آنان را ترجیح میداد، تا به این وسیله وقوع فتنه را هر چه بیشتر به تأخیر بیندازد.
حضرت عثمان علیه آنانی که با مقاصد شوم و توطئهگرانه از مصر و کوفه به بصره به مدینه آمده بودند، علیرغم آگاهی از طرح و توطئه و مقاصد آنها، اقدامی را انجام نداد، و آنان را برای ترک مدینه و بازگشت به محل سکونت خود آزاد گذاشت!
اما باند سبأیه در مورد وارد شدن به اقدام عملی نهایی با هم اتفاق نظر پیدا کردند و تصمیم گرفتند حضرت عثمان را مورد تهاجم قرار داده و او را بر سر دو راهی استعفا و یا کشته شدن قرار دهند!
طرح آنان این بود که در ایام حج از مناطق سهگانه مصر و کوفه و بصره به همراه دیگر حجاج و در لباس حاجی به مدینه بیایند. و بالاتفاق بگویند که قصد حج و زیارت دارند. و هنگامی که مردم شهر مدینه به قصد ادای مراسم حج در مکه حرکت کردند و شهر نسبتاً خلوت شد و مردم سرگرم ادای مناسک حج در مکه شدند از این فضای خالی مناسب به وجود آمده استفاده کرده و برای تحت فشار قرار دادن عثمان به استعفا یا کشتن، خانة او را محاصره نمایند![30]»
باند برانداز عبدالله بن سبأ در پنهانی این نقشة شیطانی خود را کشیدند اما با کمال تأسف مسلمانان از این توطئه شوم آنان بیخبر بودند!
آغاز عملیات اجرای توطئه در ماه شوال سال سی و پنج هجری پیروان و هواداران این گروه همراه با حجاج و در لباس حاجیان از مملکت مصر حرکت کرده و به نزدیکی مدینه رسیده بودند!
آنها به چهار گروه تقسیم شده و برای هر گروه امیر و رئیسی را تعیین نموده بودند و آن چهار امیر نیز دارای امیر بودند، و عبدالله بن سبأ شیطان بزرگشان نیز آنان را همراهی میکرد.
چهار رئیس آنان عبارت بودند از عبدالرحمن بن عدیس البلوی، و کنانهبن بشر تجیبی، سودان بن حمران سکونی و قتیره بن فلانسکونی!
امیر همة آنان نیز غافقی بن حربالعکّی بود!
تعداد افراد هر چهار گروه آنان یک هزار نفر بود!
باند عبدالله بن سبأ در کوفه نیز در چهار گروه و در مجموع در تعداد یک هزار نفر به طرف مدینه حرکت کردند و رؤسای گروهها عبارت بودند از: زیدبن صوحان عبدی، اشتر نخعی، زیادبن نضرحادثی و عبدالله بن اصم. و امیر همة آنها را عمربن اصم بود.
سبأیان بصره نیز به چهار گروه تقسیم شده و آنان نیز یک هزار نفر بودند و رؤسای گروهها عبارت بودند از حکیمبن جبله عبدی، دریح بن عباد عبدی، بشر بن شریح قیسی و ابن المخرّش ابن عبدحنفی.
ریاست همة آنها بر عهدة حرقوص بن زهیر سعدی بود.
بدین ترتیب توطئه برزگی توسط سبأیان تدارک دیده شده بود، اما مسلمانان از حقیقت هدف آنان بیخبر بودند!
بیش از سه هزار نفر از اتباع و هواداران این گروه برانداز در ظاهر برای ادای مناسک حج، اما در واقع با هدف برکناری ویا کشتن خلیفه روانة مدینه شدند!
عبدالله بن سبأ برای نظارت بر اجرای طرحهای خود و نزدیکی اجرای توطئه یهودی و ابلیسیاش آنها را همراهی میکرد و از شادمانی در پوست نمیگنجید!
سبأیان مصر (در ظاهر) طرفدار خلافت حضرت علی، کوفیان میخواستند زبیربن عوام و سبأیان بصره میخواستند طلحه بن عبیدالله را در مقام خلافت ببینند![31]»
در حالی که آن سه صحابی بزرگوار – علی و طلحه و زبیر – با آنان هیچ ارتباطی نداشتند و در مورد توطئة آنها علیه حضرت عثمان و حقیقت اهداف آنان کاملاً بیاطلاع بودند!
اما سران باند فریبکار سبأیه به آن بزرگواران دروغ بسته بودند و هواداران ساده دل و بیخبر و آشوب طلب خود را فریب داده و گفته بودند که ما با آنان در ارتباط قرار داریم و مکاتبه نموده و به دستور آنان به این حرکت دست زدهایم!
سبأییهای مصر به دروغ به پیروان خود میگفتند: ما به دستور علی این تلاشها و تحرکات را انجام میدهیم!؟
سبأییهای کوفه نیز به پیروان خود میگفتند: ما با هماهنگی و اطلاح زبیربن عوام به این اقدامات دست زدهایم!
همچنین سبأیهای بصره به پیروان ساده دل خود گفته بودند: ما این اقدام را به علم و اطلاح طلحه بن عبیدالله انجام میدهیم!
اما همچنان که گفته شد: دامن اصحاب بزرگوار رسول خدا صلي الله عليه و سلم از این اتهامات پاک بوده است.
اتباع و هواداران گروه سبأیه در محلی به نام «ذالخشب»، سبأیان کوفه در «الأعوص» و سبأیان مصر در «ذالمروه» اردو زدند!
رهبران و امرای آنان از آنها خواستند که همة احتیاطهای لازم را رعایت کنند و برای ورود به مدینه از خود شتاب به خرج ندهند! تا مردم مدینه متوجه هدف آنها نشوند و دستشان رو نشود!
رؤسا و امرای باند سبأیه دو نفر از رهبران شاخه کوفه را به نامهای زیادبن نضر و عبدالله بن اصم را مخفیانه به داخل مدینه فرستادند، تا از اوضاع و احوال داخل شهر اطلاعات لازم را کسب کنند، و از آنچه که مردم مدینه در اختیار دارند، مطلع شوند!
آنان وارد مدینه شدند و با برخی از مردم در لباس حجاج تماس گرفتند و با حضرت علی و طلحه و زبیر رضي الله عنهم و تعدادی از همسران رسول خدا صلي الله عليه و سلم ملاقات نمودند!
آنان در ملاقاتهای خود میگفتند: ما به قصد حج بیتالله الحرام از کوفه و مصر و بصره آمدهایم و در فاصله سه شبانه روزی مدینه مستقر شدهایم، هدف ما از آمدن به مدینه چیزی به غیر از ملاقات با عثمان و اظهار شکایت از تعدادی از والیان و کارگزاران و تقاضای عزل آنها نیست!
آنان از کسانی که با آنها ملاقات کرده بودند، برای ورود دستهجمعی به مدینه اجازه میخواستند!
اما هیچیک از آنها به خاطر آنکه سرکردگان فتنه و آشوبشان میدانستند، با ورود آنان به مدینه موافقت نکردند! که برای چیدن ثمر فتنهای که بر زمین پاشیده بودند، آمده باشند! زیرا اگر آنان قصد حج بیتالله الحرام دارند چرا به طرف مکه حرکت نمیکنند! و در حالی که در ماه شوال قرار دارند، چرا میخواهند وارد شهر مدینه شوند!؟
در عین حال مردم مدینه از حقیقت اهداف آنان در بیاطلاعی به سرمیبردند!
آن دو نفر به میان جمع اتباع سبأیه در اطراف مدینه بازگشتند و آنان را در جریان اقدامات خود قرار دادند و به آنها گفتند: که اهل مدینه از حقیقت قصد و هدف آنها اطلاعی ندارند، اما در مورد آنان دچار شک و تردید شده و مراقبشان هستند!
رهبران گروه عبدالله بن سبای یهودی، اوضاع و احوال جدید را در نشستی مورد برسی قرار دادند و در نهایت تصمیمگرفتند، از هر یک از شهرهای کوفه، بصره و مملکت مصر چند نفر را برای تماس و هماهنگی با اصحابی که گمان میکردند ممکن است با آنها همکاری کنند، تماس بگیرند!
آن چند نفری که اهل مصر بودند به ملاقات حضرت علی و کوفیان به ملاقات زبیر و بصریان به ملاقات طلحه رفتند!
هر یک از آنها با خود میگفتند اگر اهل مدینه با فرد مورد نظر ما بیعت کنند، ما به هدف خود رسیده و کاری به کار آنان نخواهیم داشت و در صورتی که از بیعت با او سرباز زدند، طرح و توطئههای خود را عملی مینماییم و در میان آنها تفرقه و چنددستگی به وجود میآوریم وبه دنبال آن در فرصت مناسبی بر آنها یورش میبریم و با آنان وارد جنگ میشویم!
هیئت مصری در حالی نزد حضرت علی رفتند که او در «احجارالزیت» بود و عمامهای قرمز بر سر نموده و ردایی یمنی پوشیده و شمشیرش را بر کمر بسته بود، از طرف دیگر فرزندش حسن را نزد حضرت عثمان فرستاده بود تا که او تنها نباشد!
هیئت سبأیان مصر با حضرت علی رضي الله عنه گفتگو کردند و پیشنهاد خویش را با او در میان گذاشتند و از او خواستند که مقام خلافت را بپذیرد!
حضرت علی رضي الله عنه بر سرشان فریاد کشید و خطاب به آنان گفت: انسانهای پاک و پرهیزکار میدانند که لشکری را که در «ذیخشب» و «ذیالمروه» و «اعوص» گرد آمدهاند، از طرف رسول خدا صلي الله عليه و سلم مورد لعن و نفرین قرار گرفتهاند، برگردید که خداوند حافظتان نباشد و همراهیتان نکند!! او سپس آنان را از خود راند!
هیئت متشکل از تعدادی از اتباع عبدالله بن سبای یهودی به ملاقات طلحه رفتند، که او نیز پسرش محمد را برای محافظت از حضرت عثمان نزد او فرستاده بود، آنان با او نیز سخن گفتند و پیشنهادشان را مطرح نمودند! حضرت طلحه خطاب به آنان گفت: همة پاکان و صالحان میدانند که سپاهی را که شما در «ذیخشب» و «ذیالمروه» و «الأعوص» گرد آمدهاید، از زبان رسول خدا صلي الله عليه و سلم مورد لعن و نفرین قرار گرفتهاند، و سپس او نیز آنان را از خود راند!
هیئت سبأیان کوفی نیز پس از ملاقات با زبیر بن عوام پاسخی مشابه سخنان حضرت علی و طلحه رضي الله عنهم را شنیدند.[32]»
والی مصر عبدالرحمن بن سعد بن ابی اسرح بود، سبأیانی که در مصر بودند، به رهبری محمدبن ابی حذیفه – پسر همسر حضرت عثمان و کسی که در خانه او بزرگ شده بود – علیه او شوریده و جار و جنجال راه انداخته که سرانجام والی مصر را از شهر بیرون نمودند و محمد بن ابیحذیفه زمام امور مصر را در دست گرفت و والی معزول راه مدینه را در پیش گرفت!
سرکردگان باند سبأیه در حضور تعدادی از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم با حضرت عایشه به مناقشه و منازعه پرداختند و او به همه تهمتها و شبهافکنیهای آنان پاسخ داد و بیپایگی همه اتهامات آنان را بر ملا نمود!
هیئت سبأیان مصری خواستار برکناری عبدالله بن سعدبن ابیسرح و تعیین کسی دیگر بر جای او شدند!
حضرت عثمان فرمود: میخواهید چه کسی را جانشین او کنم؟
گفتند: میخواهیم محمد بن ابیبکر را جانشین او نمایی!
حضرت عثمان با پیشنهاد آنها موافقت نمود، و عبدالله بن سعد عزل و محمدبن ابیبکر را به جانشینی او تعیین نمود!
او درست همان کاری را انجام داد که قبلاً در ارتباط با درخواست شورشیان و سبأیان کوفه مبنی برعزل سعیدبن عاص و تعیین ابوموسی اشعری انجام داده بود.
هیئتهای سبأیه اینگونه وانمود کردند که با عزل عبدالله بن سعد و تعیین محمدبن ابیبکر به اهداف خویش دست یافته و قصد دارند به ممالک خود بازگردند!
سبأیان مصر به همراهی محمدبن ابیبکر والی جدید – که فریب تبلیغات و افکار آنها را خورده و از آنها حمایت میکرد – به مصر بازگشتند و سبأیان کوفه و بصره نیز ظاهراً راهی عراق گردیدند![33]
مسلمانان مدینه فکر میکردند قضیه فیصله پیدا نموده و مشکل حل شده است! و خطر بحران پایان یافته! و هیچ وقت فکر نمیکردند که این بازگشت در واقع بخشی از توطئه یهودی و ابلیسی باند سبأیه به شمار میآید!
دو نفر از سرکردگان باند سبأیه به نامهای اشتر نخعی اهل کوفه و حکیم بن جبله دزد و راهزن مشهور بصری پس از حرکت اتباع و همفکران خود به سوی مصر وکوفه و بصر، برای عملی کردن بخشی از توطئه در مدینه باقی ماندند!
اتباع عبدالله بن سبا در دو راه دور از هم راهی سرزمین خود شدند، مصریان از طرف شمال غربی به سوی مصر و عراقیها از راه شمال غربی عراق گردیدند!
نامهي مرموز در شرایطی که مصریان سبأیه در ظاهر راه مصر را در پیش گرفته و در فاصله سه شبانه روزی مدینه قرار داشتند، ناگهان جوان سیاهپوستی را دیدند که سوار بر شتر به سرعت طرف آنان میآید!
وقتی نوجوان سیاهپوست سر رسید، از او پرسید: چه شده؟ یا با ما کار داری، یا فراری هستی؟!
گفت: من پیش خدمت امیرالمؤمنین عثمان هستم و مرا برای انجام کاری به سوی والی مصر فرستاده و اکنون عازم مصر هستم!؟
گفتند: والی مصر محمدبن ابیبکر است و اینک همراه ماست!
جوان سیاهپوست گفت: من با او کاری ندارم، نزد عبدالله بن سعد میروم و با او کار دارم!؟
محمدبن ابی بکر گفت: نامهای را که به همراه داری به من بده!
او در ظاهر از دادن نامه امتناع کرد، ولی نهایتاً نامه را که با مهر حضرت عثمان برای عبدالله بن سعد نوشته شده بود از او گرفتند که در آن نوشته شده بود!
«هر گاه آن جماعت نزد تو آمدند، محمدبن ابیبکر و فلان و فلان را به قتل برسان! و بقیه آنان را زندانی کن! و نامهای را که در مورد تعیین محمدبن ابیبکر نوشتهام پاره کرده و خود زمام امور مصر را به دست بگیر! تا پیامهای بعدی من به تو میرسد!»
محمدبن ابیبکر دستور داد گروه سبأیه متوقف شوند، و سپس نامه را برای آنها خواند و آنان را علیه حضرت عثمان تحریک نمود و به آنان گفت: چگونه میخواهید عثمان را اینگونه به حال خود رها کنید و به مصر بازگردید؟! با او در مورد اموری به توافق رسیدیم اما او آن توافقها را زیر پا گذاشته و به قتل و زندانی نمودن ما دستور داده است؟! اکنون هیچ چارهای به غیر از عزل او نداریم، و اگر حاضر به استعفا نشد او را به قتل خواهیم رسانید!
بازگشت باند برانداز به مدینه گروه سبأیه مصر در آغاز ماه ذیالقعده، با دل پر از خشم و کینه نسبت به حضرت عثمان به مدینه بازگشتند و عزم خود را برای عزل او جزم نمودند!
شورشیان توطئهگر باند عبدالله بن سبا که اهل کوفه و بصره بودند، به همان بهانه دوباره راه بازگشت به مدینه را در پیش گرفته و همة آنان قصد داشتند کار را یکسره کنند و عثمان بن عفان را به هر صورتی که شده از میان بردارند!
مردم مدینه با دیدن هزاران نفر از سپاهیان سبأیه که خیابانها و راههای مدینه را بسته و اشغال نموده بودند، یکه خوردند! و این پرسش برای آنها مطرح شده بود که آنان چرا به مدینه بازگشتند!؟ مگر با حضرت عثمان به توافقهایی نرسیده و مشکل حل و فصل نشده بود؟! آیا با رضایت از آن توافقها به سوی ممالک خود به راه نیافتاده بودند؟! اکنون چرا برگشتهاند؟!
سرکردگان باند فریبکار سبأیه نامة منسوب به حضرت عثمان را نزد بزرگان اصحاب برده و ضمن شکایت از اقدام حضرت عثمان دلیل بازگشت و شورش آنان را مضمون آن نامه بیان کردند!
حضرت علیبن ابیطالب رضي الله عنه همراه با نامه و جوان سیاهپوست و شتر به خانه حضرت عثمان رفت و خطاب به او فرمود: آیا این جوان پیشخدمت توست؟
حضرت عثمان فرمود: آری!
حضرت علی فرمود: آیا این شتر متعلق به توست؟
حضرت عثمان فرمود: آری شتر هم مال من است!
حضرت علی فرمود: آیا این نامه را تو نوشتهای؟
حضرت عثمان پس از رؤیت نامه گفت: نه اصلاً من چنین نامهای را ننوشتهام! و به خداوند متعال سوگند یاد نمود که نه خود این نامه را نوشته و نه به کسی دستور داده که آنرا بنویسید و از اعزام آن جوان و کسی که نامه را نوشته هیچگونه اطلاعی ندارم!!
حضرت علی و دیگر اصحاب از آنجا که میدانستند حضرت عثمان هیچگاه به دروغ به نام خداوند سوگند نمیخورد، به صحت سخنان او پی بردند! اما متوجه شدند که کسی آن نامه را جعل نموده و از طرف عثمان آن را نوشته و با استفاده از پیشخدمت و شتر حضرت عثمان آن را فرستاده و جوان بطور عمدی دنبال مصریان سبأیه عازم مصر به راه افتاده تا با دیدن نامه حضرت عثمان آنرا بهانه کنند و دست به شورش و طغیان بزنند!
در این جا قضیهای روی داده بود که توجه اصحاب رسول خدا را به خود جلب نمود و آنان را ناچار نمود که در مقابل این توطئه سبأی ابلیسی قرار بگیرند!
حضرت علی بن ابیطالب و محمد بن مسلمه انصاری و طلحه و زبیر رضي الله عنهم با شورشان گروه سبأیه وارد گفتگو و مذاکره شدند! و از ایشان پرسیدند چرا به مدینه بازگشتهاید؟شما با رضایت به سوی ممالک خود حرکت کردید و مشکلی که به خاطر آن ادعا میکردید حل و فصل شد، چه چیزی باعث شد از بازگشت به شهر و دیار خود منصرف شوید؟
مصریان سبأی گفتند: پیشخدمت عثمان را در راه سوار بر شتر و در حالی که نامهای را از طرف عثمان به همراه داشت بازداشت کردیم، به همین دلیل اکنون برای خلع او باز گشتهایم!
اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم به سبأیان کوفه گفتند: شما چرا به مدینه برگشتهاید؟
گفتند برای یاری از برادران مصری خود و حمایت از آنان برگشتهایم!
حضرت علی و محمدبن مسلمه خطاب به بصریان و کوفیان گفتند: شما از کجا خبر پیدا کردید که مصریان چنین کسی را همراه با آن نامه گرفتهاید؟ آنان که از جهت غرب به طرف مصر و شما از طرف شرق به سوی عراق حرکت کرده بودید!؟ و میان شما فاصلة بسیار زیادی بود چگونه از ماجرا مطلع شدید؟! این قضیهای بوده که در مدینه پیش آمده و در پنهانی راجع به آن تصمیمگیری شده است!
شورشیان سبأیه گفتند: در مورد موضوع هر گونه که میخواهید فکر کنید و هر چه را که دوست دارید بگویید! ما به هر صورت میخواهیم عثمان از خلافت برکنار شود! ما به او نیازی نداریم دست از سر ما بردارد و مقام خلافت را رها کند![34]»
نامه مرموز را چه کسی نوشته بود؟! حضرت علی بن ابیطالب و محمدبن مسلمه با هوشیاری و فراست ایمانی خود آن توطئه ابلهانه را کشف کردند و دریافتند که آن نامه جعلی هم بخشی از توطئه و طرح باند فریبکار و خیانتپیشه سبأیان بوده و به دروغ آن را به عثمان نسبت داده و سران خوارج بصره و کوفه را از آن باخبر کرده بودند!
در برابر ذکاوت و هوشیاری و دوراندیشی حضرت علی و محمدبن مسلمه شورشیان سبأیه حرفی و پاسخی برای گفتن نداشتند، و به هیچوجه نتوانستند نمایشنامه موهوم خود را توجیه کنند، در واقع حقیقت اهداف و نیات آنان بیشتر کشف گردید!
فراموش نکنیم که دو نفر از سران باند سبأیه به نامهای اشتر نخعی و حکیم بن جبله در مدینه باقی مانده بودند و نقش اساسی را در جعل ماجرای نامه و بازگردانیدن سبأیان مصری و کوفی و بصری در مدینه بر عهده گرفته بودند!
محاصره و اشغال مدینه سپاهیان باند سبأی مدینه را محاصره و اشغال نموده بودند، و مردم نیز برای درگیر نشدن با آنان از خانههای خویش بیرون نمیآمدند! تنها تعداد اندکی از مردان در شهر باقی مانده بودند، زیرا بیشتر آنها سربازان و مجاهدانی بودند که به مناطق مختلف اعزام شده یا برای تبلیغ و دعوت به ممالک فتح شده رفته بودند و بسیاری دیگر برای ادای مناسک حج در مکه به سر میبردند!
تعداد مردانی که در شهر باقی مانده بودند، به مراتب از تعداد سه هزار نفری عبدالله بن سبأ کمتر بودند!
در اواخر ماه ذیالحجه حضرت عثمان نتوانست به عادت همیشگی که سالیانه به حج میرفت از مدینه خارج شود زیرا اگر سبأیه مدینه را اشغال و خانة او را محاصره کرده بودند!
حضرت عثمان رضي الله عنه هیچ چارهای به غیر از تغییر سرپرستی و ریاست حجاج نداشت، به همین خاطر کسی را دنبال عبدالله بن عباس فرستاد و او را مکلف نمود که سرپرستی حجاج آن سال را بر عهده بگیرد!
ابن عباس رضي الله عنه گفت یا امیرالمؤمنین! اجازه بده! در کنار تو باقی بمانم و برای رویارویی با شورشیان در مدینه باشم! سوگند به خداوند جنگ با این خوارج و شورشیان را بر رفتن به حج ترجیح میدهم!
اما حضرت عثمان فرمود: تصمیم گرفتهام که تو امسال سرپرستی حجاج را بر عهده بگیری!
عبدالله بن عباس چاره ای به غیر از اطاعت امیرالمؤمنین عثمان بن عفان نداشت و سرپرستی حجاج را پذیرفت!
حضرت عثمان نامهای را خطاب به حجاج آن سال نوشت تا عبدالله بن عباس آن را با خود ببرد و در میان آنان قرائت کند! او در آن نامه اوضاع و احوال پیش آمده از طرف خوارج باند سبأیه و موضعگیری خود او در برابر آنان و خواستههایشان را توضیح داده بود![35]
ماه ذیالحجه فرارسید و شورشیان طرفدار عبدالله بن سبا همچنان شهر مدینه را در اشغال خود داشته و خانة حضرت عثمان را در محاصره گرفته بودند! اما در عین حال حضرت عثمان رضي الله عنه امامت نماز آنان و دیگر مسلمانان را انجام میداد! و آن شورشیان نیز پشت سر او به نماز میایستادند!؟
زمانی که حضرت عثمان متوجه گردید، آنان قصد ندارند از اشغال مدینه دست بردارند و شهر را ترک کنند! نامههایی را نوشت و به ممالک مختلف شام و مصر و کوفه بصره فرستاد و از مردم برای بیرون راندن سپاه سبأیان از مدینه کمک و یاری خواست! او در آن نامهها نوشته بود که:
بسمالله الرّحمن الرّحیم
اما بعد:
«خداوند پیامبرش محمد را بر اساس حق و راستی فرستاد تا هشداردهنده و بشارتگر باشد، هر چه را که خداوند بر او فرو فرستاده تبلیغ نمود و به درستی به مسئولیت خود عمل کرده و سپس از این جهان رفت، و کتابی را که در آن حلال و حرام و اموری که لازم بودهاند را از خود برجای نهاد، و آنها را علیرغم خوشایند و ناخوشایند بودن برای مردم به اجرا گذاشت!
پس از او ابوبکر صدیق و عمر فاروق رضي الله عنهم زمام امور مسلمانان را در دست گرفتند!
بعد از آن بدون آنکه خود بدانم و بدون پرسش از من و در حضور مردم به عضویت شورای حل و عقد انتخاب شدم!سپس بدون درخواست و علاقمندیم شورا در مورد خلافت من در حضور مردم به اتفاق آرا رأی به خلافت من داد!
من به گونهای در میان مسلمانان عمل کردم که آن را معروف و مورد پسند میدانستند و منکر و ناپسند نمیشمردند، و روش من روش تبعیت بود، نه انحراف و اهل التزام بودم و از ابتداع پرهیز مینمودم و بدون تکلف به آنان اقتداء میکردم!
وقتی قضیه به پایان رسید، شرارة شر زبانه کشید و کینهتوزیهای و کشمشهای ناروای نفسانی آغاز گردید، و بدون آنکه جرمی و خیانتی را مرتکب شوم، عدهای از در دشمنی با من وارد شدند!
خواستهای و هدفی را دنبال مینمودند، اما بدون دلیل و بهانه چیز دیگری را اظهار میکردند، به خاطر تهمتهایی که به من بسته بودند مرا در حضور مردم مدینه مورد ملامت قرار دادند، و در مورد چیزهایی بر من خرده میگرفتند که غیر آن را به مصلحت نمیدانستم!
من در مورد آنان شکیبایی نمودم و سالهاست که با آنان مدارا نمودهام و خود همه اقدامات و توطئههای آنها را دیده و شنیدهام، و در مورد زیر پا نهادن احکام شریعت خداوند اینک به خود جرأت و جسارت بیشتری دادهاند!
کارشان به جایی کشیده شده که در جوار رسول خدا و حرم او در سرزمین هجرت ما را مورد تهاجم قرار دادهاند! و عدهای از مردم عادی عرب نیز از آنها حمایت میکنند! آنان درست همچون دستهها و قبیلههای «روز احزاب» شدهاند، یا همچون آنانی هستند که در غزوه احد ما را مورد تهاجم قرار دادند، و تنها تفاوتشان با آنها تظاهری است که اینها دارند!
هر کس میتواند به ما ملحق شود، از این کار کوتاهی ننماید.[36]»
وقتی نامة حضرت عثمان به مسلمانان مناطق مختلف رسید، به شدت تحت تأثیر آن قرار گرفتند و به سختی از جرأت و جسارت شورشیان و خوارج سبأیه در شگفت شدند، و برای حمایت از خلیفه مسلمانان و رهایی او و اهل مدینه از محاصره و اشغالگری مهاجمان بسیج شدند، اما تقدیر الهی سریعتر از اقدام آنها صورت گرفت. همچنان که از لابهلای سیر حوادث آن را ذکر خواهیم نمود.
معاویهبن ابیسفیان سپاهی را به فرماندهی حبیب بن مسلمه فهری برای حمایت نظام اسلامی به سوی مدینه فرستاد.
عبدالله بن سعد نیز سپاهی را به فرماندهی معاویه بن خدیج سکوتی از مصر به طرف مدینه گسیل داشت!
تعدادی از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم که در بصره و کوفه سکونت داشتند مردم را برای حمایت از حضرت عثمان و نظام خلافت و نجات مدینه از شورشیان و آشوبطلبان ترغیب کردند، برخی از آن اصحاب عبارت بودند از عقبهبن عمرو، عبدالله بن ابیاوفی، و حنظلهبن ربیع.
تعدادی از تابعینی که در کوفه همه سعی خود را برای بسیج مردم به کار بردند، دوستان حضرت عبدالله بن مسعود بودند، مانند مسروق بن اجدع، اسودبن یزید، شریح بن الحارث و عبدالله بن حکیم.
آن عده از اصحاب و تابعین در خیابانهای کوفه میگشتند و در مجالس مختلف حضور پیدا میکردند و خطاب به مردم میگفتند:
«ای مردم! امروز روز اقدام است نه فردا، و تصمیمگیری امروز مطلوب است نه روزی دیگر! جنگ و رویارویی با آشوبگران امروز روا و فردا نارواست، برای نجات خلیفه مسلمین و مصون ماندن نظام و امور خود قیام کنید!
عدهای از نیکمردان کوفه به ندای آنان پاسخ مثبت دادند، و برای حمایت از نظام خلافت و حضرت عثمان به فرماندهی قعقاع بن عمرو تمیمی راهی مدینه شدند!
اصحابی مانند: عمرانبن حصین، انسبن مالک، هشامبن عامر، و تابعینی مانند: کعببن سور و هرم بن حیان عبدی نیز مردم بصره را برای رفتن به مدینه تشویق میکردند!
همچنین اصحابی مانند: عبادهبن صامت، ابوامامه باهلی، ابودرداء، و تابعینی همچون ابومسلم خولانی و شُریک نمیری و عبدالرحمن بن غنم مردم شام را برای حمایت از نظام اسلامی و حضرت عثمان تشویق میکردند![37]»
سپاهیان بسیاری از شام و مصر و کوفه و بصره برای حمایت از حضرت عثمان و نظام خلافت اسلامی راهی مدینه شدند، وقتی پیروان عبدالله بن سبای یهودی که مدینه را اشغال و خانه حضرت عثمان را محاصره کرده بودند، متوجه حرکت سپاهیان بسیاری شدند، دچار هراس و دلهره گردیده و تصمیم گرفتند، قبل از رسیدن آنها، توطئه خود را عملی نمایند![38]
روز هشتم ماه ذیالقعده سال سی و پنج هجری بود که سپاه سبأیه وارد مدینه شده و خانه حضرت عثمان را در محاصره گرفته بودند!
اولین روز جمعه پس از اشغال مدینه، حضرت عثمان برای اقامه نماز جمعه و سخن گفتن با مردم راهی مسجد شد!
او همراه با مردم نماز جمعه را اقامه نموده پس از پایان نماز بر روی منبر رفت – شورشیان باند سبأیه و تعدادی از اصحاب و دیگر مسلمانان در مسجد حضور داشتند!
حضرت عثمان بعد از آنکه بر روی منبر رفت، گفت: «شما ای دشمنان و توطئهگران! چرا خداوند را به دست فراموشی سپردهاید؟! سوگند به خداوند مردم مدینه میدانند که شما از طرف رسول خدا صلي الله عليه و سلم مورد لعن و نفرین قرار گرفتهاید! بیایید خطاهای خود را با خوبی و اصلاحگری پاک کنید! زیرا خداوند تنها به وسیله نیکی بدی را پاک میگرداند!
محمدبن مسلمه رضي الله عنه برخاست و خطاب به شورشیان گفت من شهادت میدهم که از رسول خدا صلي الله عليه و سلم شنیدم که شما خوارج و شورشیان را مورد لعن قرار میداد!
حکیم بن جبله دزد و قاتل مشهو و از سرکردگان باند سبأیه در بصره برخاست و به طرف محمدبن مسلمه رفت و او را با زور بر زمین نشانید!
پس از آن زیدبن ثابت رضي الله عنه برخاست و خطاب به آنها گفت: نامهای را که فکر میکنید، عثمان برای والی خود در مصر نوشته به من نشان دهید!
یکی از قدارهبندان باند سبأیه برخاست و او را نیز با زور ساکت نمود و بر زمین نشانید!
پس از آن همه سبأیان حاضر در مسجد به ایجاد جار و جنجال پرداختند و اصحاب رسول خدا را مورد ضرب و شتم قرار دادند و آنان همراه با حرفهای زشت و توهینآمیز از مسجد بیرون کردند!
سپس حضرت عثمان را که بر بالای منبر بود با سنگ و چوب مورد حمله قرار دادند. او از روی منبر بر زمین افتاد و بیهوش گردید!؟ در همان حالت بیهوشی و بیماری او را بر دوش گرفته به منزل بردند!
تعدادی از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم خود را برای جنگ با خوارج باند عبدالله بن سبای یهودی – هر چند که خود تعدادشان اندک بود، آماده کردند! از جمله کسانی که خود را آماده رویارویی با آنها نمودند! عبارت بودند از: سعدبن ابیوقاص، ابوهریره، محمدبن مسلمه، زیدبن ثابت، حسینبن علی و عبدالله بن زبیر و بسیاری دیگر.
وقتی حضرت عثمان از این موضوع اطلاع پیدا کرد، آنها را فراخواند و به آنان امر فرمود که از جنگ با آنها خودداری کنند و شمشیرهای خود را در نیام کنند و به خانههای خویش بازگردند! آنان نیز علیرغم نارضایتی درونی، دستور حضرت عثمان را عملی کردند!
حضرت علی بن ابیطالب و حضرت طلحه و زبیر رضي الله عنهم برای عیادت حضرت عثمان به منزل او رفتند و از اوضاع و احوال پیش آمده نزد او اندوه و نگرانی خود را ابراز نمودند! پس از آن به خانههای خویش بازگشتند!
برخورد حضرت علی با باند عبدالله بن سبأ تعدادی از اتباع سازمان برانداز سبأیه مصر نزد حضرت علی رضي الله عنه رفتند و به او گفتند: همراه ما بیا تا او را از مقام خلافت خلع کنیم، به راستی خداوند ریختن خون او را برای ما روا نموده است!؟
حضرت علی از این پیشنهاد آنها به سختی خشمگین شد و آنان را مورد لعن و نفرین قرار داد و فرمود: سوگند به خداوند هیچگاه با شما همراه نخواهم شد!
تعدادی از آنان به حضرت علی گفتند: اگر حاضر به این کار نبودهای، چرا پیشتر به ما نامه نوشته و ما را به آمدن به مدینه و شورش علیه عثمان و مخالفت با او دعوت کردهای؟! ما فقط به خاطر نامة تو بوده که به مدینه آمدهایم!
حضرت علی از این سخنان آنها تعجب کرد و فرمود: سوگند به خداوند به هیچوجه نامهای را برایتان نفرستاده و شما را به شورش علیه عثمان بن عفان فرا نخواندهام!
آنان با شگفتی و تعجب به یکدیگر نگاه کرده و گفتند: اگر به خاطر علی بوده که آمدهایم، چرا او میگوید: من از این کار بیخبرم؟!
این قضیه بیشتری ما را به طریقه کار و شیطنت اتباع عبدالله بن سبأ یهودی در به کارگیری و سوء استفاده از مسلمانان ساده دل و جذب آنان به طرف خود و تأثیرگذاری بر روی آنها و جلب حمایت و به کارگیریشان در ایجاد فساد در امور مسلمانان و براندازی نظام خلافت، آشنا میگرداند!
طریقه جعل پیام و نامه از زبان اصحاب بزرگوار و نسبت دادن آن نامهها به آنها و ایجاد این گمان و ذهنیت در اتباع خود که آن اصحاب بزرگوار بودهاند که مردم را به مخالفت و شورش و خلع عثمان و یا به قتل رسانیدن او فراخواندهاند!؟
آری این اتباع عبدالله بن سبای یهودی بودند که به جعل نامه از طرف حضرت علی رضي الله عنه پرداخته و سادهدلان و ماجراجویان خود را دچار گمان و توهم نمودهاند، که آنان تنها پس از تماس و دعوت حضرت علی بوده که علیه عثمان دست به شورش زدهاند، به همین خاطر بود که بسیاری از آنها وقتی سوگند خوردن حضرت علی را مبنی بر بیاطلاعی از چنان نامهای شنیدند، دچار تعجب شدند!
طلحهبن عبیدالله رضي الله عنه نیز نوشتن نامه به سبأیان بصره و دعوت آنان به قیام علیه حضرت عثمان را به شدت تکذیب نمود. و زبیربن عوام نیز در حضور سبأیان کوفه از نوشتن چنان نامهای و دعوت ایشان به مدینه اظهار بیاطلاعی نمود!
پس از کشته شدن حضرت عثمان مسروق تابعی در حضور ام المؤمنین عایشه رضي الله عنه بود که عایشه در مورد حضرت عثمان میگفت: عثمان را مظلومانه به شهادت رسانیدند، خداوند قاتلان او را لعنت کند! او همچون پارچهای نوپاک و بیغل و غش بود، و آنان او را بر روی زمین انداخته و همچون گوسفند سرش را از تن جدا کردند!؟
مسروق خطاب به حضرت عایشه گفت: این نتیجه کار تو بود مگر تو نبودی که برای مردم نامه نوشته و آنان را به شورش علیه عثمان تحریک میکردی!
حضرت عایشه فرمود: سوگند به خداوندی که مؤمنان به او ایمان میآورند و کافران به او کفر میورزند، تاکنون که در اینجا نشستهام، یک کلمه در این مورد برای کسی چیزی ننوشته و نفرستادهام!!
اعمش که این روایت را از مسروق نقل میکند میگوید: برخی گمان میبردند که از طرف حضرت عایشه نیز چنان نامهای نوشته شده است![39]
جعل نامه از زبان اصحاب بزرگوار رسول خدا یکی از زشتترین و خبیثترین وسایل شیطانی بود که سرکردگان باند عبدالله بن سبای یهودی، برای تأثیرگذاری بر روی سادهدلان و تحریک آنان علیه حضرت عثمان از آن استفاده میکردند! آنان نامههایی را از زبان علیبن ابیطالب و ام المؤمنین عایشه و طلحه و زبیر و حتی از طرف خود حضرت عثمان جعل کرده بودند!
پس از آن درگیر و ضرب و شتمی که در اواسط ماه ذیالقعده روی داد و به افتادن حضرت عثمان از روی منبر و بیهوش شدنش انجامید، حضرت عثمان همچنان امامت نماز را در مسجد رسول الله صلي الله عليه و سلم بر عهده داشت و مسلمانان مدینه و حتی خود خوارج فریب خورده پشت سر او نماز میخواندند!
محاصره منزل حضرت عثمان چند روز پس از آن بود که خوارج او را در داخل خانهاش محاصره و زندانی نموده و از خروج او برای اقامه نماز جلوگیری کردند و حتی اجازه ندادند که هیچیک از بزرگان اصحاب امامت نماز را بر عهده بگیرند!
آنان عملاً زمام قدرت را در مدینه به دست گرفتند و همة راهها و خیابانهای آن را در کنترل خود درآورده و از تجمع مسلمانان جلوگیری کرده و به حضرت عثمان اجازه خروج از منزلش را نمیدادند!
سرکردة شورشیان سبأی مصر به نام غافقی بن حرب عکی که در ایام محاصره عملاً حاکم مدینه گردیده بود، پیشنماز میشد و تنها اتباع عبدالله بن سبأ که از مصر و کوفه و بصره آمده بودند پشت سر او نماز میخواندند!
اما مردم مدینه در خانههای خود ماندند و هیچکس از ترس آنان بدون همراه داشتن اسلحه خود از منزل خارج نمیشد، زیرا تعدادشان در مقایسه با آنها بسیار کم بود.[40]»
در روزهای آخر محاصرة مدینه تعدادی از بزرگان اصحاب همچون علی، طلحه، زبیر و سعد و ... از شهر مدینه خارج شدند.
وقتی که باند برانداز عبدالله بن سبای یهودی حضرت عثمان را در منزل خود به وسیلة حدود هفتصد نفر در محاصره گرفته بودند، مجموعهای از اصحاب از جمله عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، ابوهریره، حسن و حسین فرزندان حضرت علی، و مروان بن حکم و عدهای دیگر در خانة حضرت عثمان بوده و کار محافظت از او را در برعهده داشتند!
چنانچه حضرت عثمان به ایشان اجازه میداد، آنان با شورشیان برانداز به مقابله برمیخاستند، اما او ترجیح میداد که اصحاب با آنان وارد جنگ نشوند! و خطاب به ایشان فرمود: تمامی شما را که با من تعهد اطاعت بستهاید! سوگند میدهم که شمشیرهای خود را غلاف کنید و به منازل خویش بازگردید!
زیدبن ثابت نزد حضرت عثمان آمد و گفت: حدود هفتصد نفر از اصحاب در شهر حضور دارند و میگویند: اگر اجازه بدهی، ما میخواهیم بار دیگر حامی دین خداوند باشیم!
حضرت عثمان به او فرمود: مرا به جنگ نیازی نیست و دست بردارید و جنگ نکنید!
حضرت ابوهریره نیز در حالی که شمشیرش را بر کمر بسته بود نزد او آمده و گفت: یا امیرالمؤمنین امروزه در حمایت از تو شمشیرزدن شیرین است!
حضرت عثمان گفت: من تصمیم دارم با آنان وارد جنگ نشویم و هر چه زودتر به منزل خویش بازگرد! و با کسی درگیر مشو!
عبدالله بن عمر رضي الله عنه نیز نزد حضرت عثمان آمد و برای جنگ با خوارج خود را آماده کرده بود. حضرت عثمان به او فرمود: برخیز و از طرف من به مردم بگو: در خانههای خود بمانند و با این خوارج شورشی درگیر نشوند!
سُلَیط بن ابیسلیط رضي الله عنه میگوید: حضرت عثمان رضي الله عنه ما را از درگیر شدن با اتباع ابن سبا برحذر میداشت، اگر او اجازه چنین کاری را میداد با آنان رویارویی میکردیم و برای اخراج آنها از مدینه تلاش میکردیم.
عبدالله بن عامربن ربیعه میگوید: در منزل حضرت عثمان و در کنار او بودم، او به ما فرمود: من در این مورد عزم خویش را جزم کردهام که به همة کسانی که به من تعهد التزام و اطاعت سپردهاند، توصیه نمایم که با آنان وارد جنگ نشوند! و گرامیترین و قهرمانترین شما نزد من کسی است که امروز دست به اسلحه نبرد!
همچنان که گفته شد گروهی از فرزندان اصحاب از جمله حسن و حسین فرزندان حضرت علی، عبدالله بن زبیر، محمدبن طلحه، مروان بن حکم، عبدالله بن عمر رضي الله عنهم در خانه حضرت عثمان و در کنار او بودند!
حضرت عثمان به آنان فرمود: من به شما توصیه میکنم که به خانههای خویش برگردید و اسلحههایتان را بر زمین بگذارید و در خانه بمانید![41]
شورشیان باند عبدالله بن سبا یکی از سرکردگان خود را به نام اشتر نخعی – مالکبن الحارث – نزد حضرت عثمان فرستادند تا او را برای استعفا از مقام خلافت تحت فشار قرار دهد!
حضرت عثمان بن او فرمود: شما چی میخواهید؟
اشتر گفت: یکی از این سه راه را از تو میخواهیم و جز قبول یکی از آنها چارة دیگری نداری!
حضرت عثمان گفت: آنها چیستند؟
اشتر نخعی گفت: اول اینکه از مقام خلافت استعفا بدهی و به مردم بگویی، این شما و این قضیه خلافت، هر کسی را که میخواهید انتخاب کنید!
دوم: اگر چنین نمیکنی، خود حکم مجازات و حد شرعی را بر خویش صادر کن!؟
سوم: اگر این کار را هم نکنی، بدون تردید، ما با تو برخورد میکنیم!
حضرت عثمان به او گفت من هیچگاه قضیه خلافت را برای بازیچه قرار گرفتن آن به دست شما رها نخواهم نمود، و ردایی را که طبق احکام دین خداوند (اهل حل و عقد) بر دوش من نهادهاند، از دوش خود برنخواهم داشت و امت محمد را دچار تفرقه و نزاع نخواهم نمود!
اما در مورد اینکه حکم قصاص و مجازات خود را صادر کنم! من کاری نکردهام تا مستحق چنان مجازاتی باشم و ابوبکر و عمر رضي الله عنهم چنان نکردهاند! و از طرف دیگری بدن من تحمل چنان مجازاتی را ندارد!
اگر مرا به قتل برسانید، به خاطر آنکه کاری را که سبب کشته شدنم باشد، انجام ندادهام، شما ظالم و من مظلوم خواهم بود، سوگند به خداوند اگر چنین کاری را بکنید، برای همیشه همة اهل ایمان از شما بدشان خواهد آمد، و خود شما هیچگاه با هم وحدت پیدا نخواهید کرد و به هیچوجه در برابر دشمن صف واحدی نخواهید داشت![42]»
حضرت عثمان با تعدادی از بزرگان اصحاب در این مورد مشورت نمود و از ایشان نظرخواهی کرد:
عبدالله بن زبیر که قبل از دستور حضرت عثمان به محافظان مبنی بر بازگشت به خانههای خود، امیر آنهایی بود که در منزل بودند، خطاب به او گفت: من سه راه را به تو پیشنهاد میکنم:
- یا اینکه برای حج عمره لباس احرام بپوشی، زیرا در چنین حالتی کشتن تو حرام و ممنوع خواهد بود!
- یا اینکه از مدینه خارج شوی و به شام نزد معاویه برویی!
- یا اینکه به ما اجاره بدهی که علیه آنها دست به شمشیر ببریم و سرهایشان را از تن جدا کنیم، و در نهایت اینکه یا ما بر حق بودهایم و یا ایشان، که خداوند خود داوری خواهد فرمود:
حضرت عثمان فرمود: بستن احرام حج مانع از آن نخواهد شد که آنان مرا به قتل برسانند! زیرا آنان چه در حال احرام باشم یا نباشم ریختن خون مرا برای خود حلال و روا میشمارند!
در مورد رفتن به شام نیز باید بگویم که: به چند دلیل این کار را نخواهم کرد، اول اینکه نمیخواهم بودن در جوار رسول خدا را ترک کنم و دوم به خود اجازه نمیدهم از ترس آنها از مدینه فرار کنم و پس از آن کافران و دشمنان با شنیدن آن شادمان شوند! و مرا مورد ملامت و تمسخر قرار دهند!
اما راجع به جنگ با ایشان، امیدوارم در حالی به حضور خداوند بروم که به خاطر من یک قطره خون از کسی بر زمین ریخته نشده باشد!!؟ [43]
حضرت عثمان از عبدالله بن عمر رضي الله عنهم در این مورد نظرخواهی نمود و گفت: آنها از من میخواهند یا استعفا بدهم، بیا خود رابرای کشته شدن آماده کنم!
عبدالله بن عمر گفت: یا امیرالمؤمنین! آیا تو در این دنیا برای همیشه زنده خواهی ماند؟
حضرت عثمان فرمود، نه!
عبدالله بن عمر گفت: به غیر از کشتن تو چکاری میتوانند انجام دهند؟
حضرت عثمان فرمود: هیچ کاری دیگری از دستشان ساخته نیست!
عبدالله بن عمر گفت: بهشت و یا جهنم رفتن تو در اختیار آنان است؟
حضرت عثمان فرمود: نه به دست آنها نیست!
عبدالله بن عمر گفت: عبای خلافت را از دوش خویش برمدار زیرا اگر چنین کنی! رسم و عادت بدی را از خود برجای خواهی نهاد و هر گاه عدهای از خلیفه ناراضی باشند، اقدام به خلع و یا قتل او خواهند کرد![44]»
به حکمت و دوراندیشی حضرت عبدالله بن عمر آفرین باید گفت! او نمیخواست حضرت عثمان روش ناپسندی را – برای خلفای بعد از خود برجای بگذارد – هر چند محال بود او چنین کند – زیرا اگر حضرت عثمان تسلیم خواستههای شورشیان پیرو عبدالله بن یهودی میشد و از مقام خلافت استعفا میداد، مقام خلافت بازیچه دست طمعورزان و کینهتوزان میگردید، و در نظر مردم منزلت و ابهت خود را از دست میداد!
حضرت عثمان رضي الله عنه پس از مشورت با ابن عمر و دیگر اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم سنت دیگری را ترسیم نمود و راه صبر و شکیبایی را در پیش گرفت که نه از مقام خلافت استعفا داد و نه کاری کرد که قطرة خونی از مسلمانی بر زمین ریخته شود!
آخرین ملاقات عمومی حضرت عثمان رضي الله عنه چند هفته پس از محاصره منزل او بود، او مردم و اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم را به اجتماعی عمومی دعوت نمود، که در پیشاپیش آنها حضرت علی و طلحه و زبیر رضي الله عنهم قرار داشتند، و همه مردم صلح طلب مقیم مدینه و حتی سبأیانی که مدینه را در محاصره و اشغال خود داشتند، در آن شرکت نمودند.
وقتی همه جمع شده و بر روی زمین نشستند، حضرت عثمان رضي الله عنه برخاست و گفت: «خداوند به این سبب دنیا را در اختیار شما قرار داده تا به وسیله آن سعادت آخرت را بجویید! و آن را در اختیارتان ننهاده تا دو دستی به آن بچسبید! زیرا به درستی این جهان رفتنی و تمام شدنی است و جهان دیگر ماندنی و ابدی است، دنیای فانی شما را فریب ندهد و خوار نکند! و آنگونه به خود مشغول ندارد که دنیای دیگری را به دست فراموشی بسپارید! آنچه را که ماندنی است بر آنچه که رفتنی است برتری دهید! زیرا به راستی از دنیا خواهید بُرید و به سوی خدای متعال خواهید رفت.
تقوا و پرهیزکاری را پیشة خویش کنید، زیرا تقوا و پرهیزکاری شما را از خشم و انتقام او مصون خواهد داشت! با جماعت اهل ایمان همراه باشید و به صورت دستههای پراکنده درنیایید! زیرا خداوند متعال میفرماید:
... وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (آل عمران: 103)
«... نعمت خداوند را بر خود به یاد آورید، آنگاه که دشمن یکدیگر بودید، و خداوند دلهای شما را بهم پیوند داد و الفت بخشید و در پرتو نعمت او به صورت برادر هم درآمدید!.»
حضرت عثمان در ادامه سخنان خود گفت:
«مردم مدینه! شما را به خداوند میسپارم و از او میخواهم که خلیفة پس از من را توفیق عطا فرماید که به بهترین وجه کار خود را انجام دهد! من از امروز نزد کسی نخواهم رفت و در خانة خویش خواهم ماند، تا خداوند خود سرنوشت مرا رقم بزند! و این خوارج شورشی را همچنان در جلو منزل خود ناامید خواهم نمود و هیچ خواستههای از خواستهای نامشروع آنها را برآورده نخواهم کرد. خواستههایی که به ضرر دین و دنیای شما تمام خواهند شد، تا اینکه خداوند بر اساس آنچه که دوست میدارد، ارادهاش را عملی نماید![45]»
زمانی که شورشیان فریب خوردة پیرو عبدالله بن سبای یهودی متوجه شدند که عثمان به هیچوجه با آنها وارد معامله نمیشود و کوتاه نمیآید، محاصرة خانه او را سختتر کردند، و به هیچکس اجازة ورود به آنجا را نمیدادند حتی از رسانیدن آب و غذا به منزل حضرت عثمان جلوگیری میکردند؟
خانوادة آل حزم در همسایگی حضرت عثمان بودند، او کسی را به منزل ایشان فرستاد و گفت: پسرتان را نزد علیبن ابیطالب و طلحه و زبیر و همسران رسول خدا بفرستید و به آنها بگویید! خوارج شورشی اجازة آوردن آب را به ما نمیدهند، اگر میتوانید و برایتان ممکن است مقداری آب برای ما بفرستید!
پس از نماز صبح حضرت علی رضي الله عنه به طرف شورشیانی که منزل حضرت عثمان را محاصره کرده بودند آمد و خطاب به آنها فرمود:
«... به راستی کاری که شما انجام میدهید هیچ شباهتی با کار اهل ایمان ندارد! و با عملکرد اهل کفر هم نمیخواند! آب و غذا را از او قطع نکنید! ایرانیان و رومیان وقتی دیگران را به اسارت در میآوردند، به آنان آب و غذا میدهند، شما به چه دلیل محاصره و کشتن عثمان را بر خود روا میشمارید!؟»
آنان با وقاحت و بیادبی تمام حضرت علی را از آنجا دور کردند و گفتند: سوگند به خداوند، اجازه ورود آب و غذا را به داخل منزل او نمیدهیم!
حضرت علی وقتی متوجه شد که فریبخوردگان عبدالله بن سبای یهودی اجازه نمیدهند آب و غذا به ساکنین منزل حضرت عثمان برسد، بار دیگر به منزل نزدیک شد و برای آنکه حضرت عثمان را متوجه تلاش بیسود خود بنماید، عمامهاش را برداشت و آن را به داخل حیاط منزل پرتاب کرد!
ام المؤمنین ام حبیبه (رمله بنت ابیسفیان) هم برای کمک به ساکنین منزل حضرت عثمان و رسانیدن آب به ایشان تلاش نمود!
او سوار بر استری که بر آن مشک آبی قرار داشت، به طرف منزل حضرت عثمان آمد، اما شورشیان آشوبطلب سبأی جلوی او را گرفته و مانع از ورودش به منزل شدند!
به آنان گفته شد: این خانم ام حبیبه همسر رسول خداست!
گفتند: به هیچوجه به او هم اجازه ورود به منزل را نمیدهیم!
سپس بر سر و روی استری که ام حبیبه بر آن سوار بود زدند!
ام حبیبه گفت: من در مورد اموال و ودیعههای خانوادگی که نزد حضرت عثمان است با او کار دارم و به خاطر ضایع نشدن اموال بیوه زنان و یتیمان لازم است او را ملاقات کنم!
گفتند: تو داری دروغ میگویی! فقط میخواهی برای آنان آب ببری!
آنان بدون توجه به کاری که داشتند به همسر رسول خدا صلي الله عليه و سلم انجام میدادند، افسار استر او را بریدند و چیزی نمانده بود که ام المؤمنین ام حبیبه بر روی زمین بیافتد!؟ و اگر مسلمانانی که در نزدیکی او بودند، به کمک او نمیشتافتند، او بر زمین میافتاد.
وقتی حضرت عایشه رضي الله عنه از برخوردی که باند برانداز سبأیه با ام حبیبه نموده بودند، باخبر شد، به شدت از خوارج سبأیه خشمگین شد و از آنجا که از او هم کاری ساخته نبود و تحمل دیدن آن وضع را نداشت تصمیم گرفت برای ادای مراسم حج به مکه برود.
مروان بن حکم با شتاب نزد او رفت و گفت: یا ام المؤمنین! اگر در مدینه بمانی بهتر است! زیرا اشغالگران سبأی ممکن است از تو حساب ببرند و برای حضرت عثمان مشکلی را به وجود نیاورند!
حضرت عایشه فرمود: مروان! مگر میخواهی آن رفتاری را که با ام حبیبه داشتند با من هم تکرار کنند!؟ کسی هم نباشد از من دفاع کند!؟ نه، سوگند به خداوند خود را به این خواری دچار نمیکنم! نمیدانم سرانجام کار خوارج شورشی به کجا کشیده میشود؟ سوگند به خداوند اگر برای ناامیدن نمودن آن عده جهت دستیابی به اهدافشان کاری از من ساخته بوداز انجام به آن کوتاهی نمیکردم!
حضرت عایشه از برادرش محمدبن ابیبکر که فریب عبدالله بن سبای یهودی را خورده و اکنون از سرکردگان شورشیان به شمار میآمد – خواست برای رفتن به سفر حج او را همراهی کند! اما محمد از همراهی با خواهرش خودداری نمود و باقی ماندن در مدینه را برای همراهی با شورشیان در محاصره منزل حضرت عثمان ترجیح داد!؟
وقتی حنظله بن ربیع کاتب رضي الله عنه از موضعگیری محمدبن ابیبکر باخبر گردید، خطاب به او گفت: ای محمد! خواهرات از تو خواست برای رفتن به حج او را همراهی کنی اما تو به او پاسخ منفی دادى! از طرف دیگر گرگهای درندة عرب و ناپرهیزکاران، تو را به اقدام حرام و ناروای شورش علیه خلیفه مسلمین فراخواندند، و تو به دعوت آنان پاسخ مثبت میدهی؟!
محمدبن ابیبکر بر او خشم گرفت و گفت: تو را چکار به این کارها! تو حق دخالت در کار مرا نداری!
ابن حنظله در حالی که این اشعار را که در اوج حکمت و خرد قرار دارند میخواند، بازگشت:
عجبت لما یخوض الناس فیه
یرومون الخلافة أن تزولا
ولوزالت لزال الخیر عنهم
ولاقوا بعدها ذلا ذلیلاً
وکانوا کالیهود أو النّصاری
سواءً کلّهم ضلّوا السّبیلا[46]
«از کاری که این مردم به آن دست زدهاند، در شگفتم، آنان درصدند تا خلافترا براندازند. اگر خلافت از بین برود، مردم همة خیر و منافعشان را از دست خواهند داد و پس از آن به خواری و درماندگی دچار خواهند شد و به سان یهودیان و مسیحیان درخواهند آمد که همه راه گمراهی را در پیش گرفتهاند.»
همان چیزی را که حنظله با فراست ایمانی خود پیشبینی کرد، به وقوع پیوست و سقوط خلافت و تفرقه میان مسلمانان به گمراهی و خواری مسلمانان انجامید!
حنظله با ژرفنگری و دوراندیشی خود به درستی دریافته بود که هدف شورشیان پیرو عبدالله بن سبای یهودی شخص حضرت عثمان نیست، بلکه مقصد نهایی سرکردگان شیطنتپیشة آن باند، براندازی نظام سیاسی اسلام و از بین بردن نظام خلافت است!
لیلی دختر عمیس خواهر مادری محمدبن ابیبکر و خواهر پدر و مادری محمدبن جعفربن ابیطالب – زیرا اسماء بنت عمیس همسر جعفر بن ابوطالب بود که پس از شهادت جعفر در جنگ «مؤته» حضرت ابوبکر با او ازدواج نموده بود – لیلی به آنان گفت:
«شمع خود را میسوزاند ولی نور و روشنائیش برای دیگران است، در ارتباط با کسی که نسبت به شما جرمی و ظلمی را مرتکب نشده خود را دچار معصیت نکنید.» کاری که امروزه برای آن تلاش میکنید و میخواهید عثمان را از میان بردارید، سودش را دیگران خواهند برد، و حسرتش را شما خواهید خورد، مواظب باشید کاری که امروزه انجام میدهید مایة حسرت و شرمندگی فردایتان نشود!
آنان از لیلی بنت عمیس خواهر خود خشمگین شدند و گفتند: کاری را که عثمان بر سر ما آورده هیچگاه فراموش نمیکنیم!
لیلی گفت: عثمان با شما چکارکرده بود؟ مگر به جز این بوده که شما را به التزام به احکام شریعت فراخوانده و به خاطر مخالفت با اوامر الهی شما را ادب نموده بود؟[47]
بیش از یک ماه از محاصره منزل حضرت عثمان میگذشت. زیرا این محاصره از روز هشتم ماه ذیالقعده آغاز شده بود.
از طرف دیگر سپاهیانی از مصر و شام و بصره و کوفه برای حمایت از حضرت عثمان در برابر شورشیان پیرو عبدالله بن سبای یهودی راهی مدینه شده بودند. همچنان که گفته شد: شورشیان از حرکت سپاهیان مسلمان به سوی مدینه اطلاع داشتند و میخواستند، قبل از رسیدن آنان با کشتن عثمان او را از میان بردارند، و زمینه را برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان و عدم اتفاق آنان علیه ایشان فراهم سازند.
از طرف دیگر خوارج شورشی میدانستند که مراسم حج به پایان رسیده و حجاج خانه خدا برای حمایت از حضرت عثمان و سرکوب آنان راه مدینه را در پیش گرفتهاند!
عبدالله بن عباس رضي الله عنه نامة حضرت عثمان را خطاب به حجاج در جمع آنان خواند و به شدت تحت تأثیر آن قرار گرفتند و گفتند: پس از پایان مناسک حج برای جنگ با شورشیان مصری و همدستان آنان که مدینه و خانه حضرت عثمان را محاصره کردهاند راهی مدینه میشویم و آن را عبادتی به شمار میآوریم و بر عبادت حج میافزاییم!
عملاً پیشقراولان حجاج به مدینه نزدیک شده و اولین کسی که وارد مدینه شد و بلافاصله به رویارویی با محاصرهکنندگان منزل حضرت عثمان رفت مغیرهبن اخنس بود.
میان شورشیان و ساکنین منزل – که مجموعهای از فرزندان اصحاب مانند: حضرت حسن و حسین و محمدبن طلحه و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر وابن الحکم برای محافظت از او در منزل بودند، درگیری و کشمکشی مختصر روی داد. شورشیان برای وارد شدن به داخل منزل و برخورد نهایی دنبال بهانه بودند!
چند روز قبل از به شهادت رسیدن حضرت عثمان، عبدالله بن سلام صحابی بزرگوار رسول خدا صلي الله عليه و سلم - که قبل از مسلمان شدن رئیس و بزرگ همة علما و دانشمندان یهود بود- جلو منزل حضرت عثمان رفت و خطاب به شورشیان فریبخورده گفت:
«شما ای شورشیان امام و خلیفه مسلمین را به قتل نرسانید! و با این کار خود زمینه را برای آنکه خداوند بر رویتان شمشیر بکشد فراهم نکنید! سوگند به خداوند اگر کاری کنید که شمشیر الهی بر روی شما از نیام کشیده شود، هیچگاه در نیام نخواهد رفت. وای بر شما! امروزه سلطة شما از طریق چماق و تازیانه است، اما اگر او را به قتل برسانید، تنها از طریق نیزه و شمشیر میتوانید سلطه خویش برپا دارید!
وای بر شما! امروزه شهر مدینه مملو از فرشتگان الهی است و از طرف آنها محافظت میشود، سوگند به خداوند اگر او را بکشید، آن ملایک شهر مدینه را ترک خواهند کرد!»
شورشیان باند برانداز از سخنان عبدالله بن سلام برآشفتند و همراه با ملامت و سرزنش به او گفتند: ای یهودیزاده، تو و این حرفها! تو کجا و این حرفها کجا؟[48]»
سخنان عبدالله بن سلام در اوج خردمندی و دوراندیشی و زیبایی قرار داشت و با سخنان ابن حنظله که پیش از او با شورشیان در میان نهاده بود بسیار شباهت داشت.
در واقع عملاً آنچه که عبدالله بن سلام، شورشیان فریبخورده را از آن برحذر داشته بود، پس از آنکه خون حضرت عثمان را بر زمین ریختند، به وقوع پیوست!
خونی که ناروا بر زمین ریخته شد همچنان که گفته شده: شورشیان سبأیه میدانستند که زمان زیادی تا رسیدن سپاهیان اسلام که از مناطق مختلف راه مدینه را در پیش گرفته باقی نمانده است! و در مورد خود دچار دلهره شدند و تنها راه حل را در کشتن هر چه زودتر حضرت عثمان میدانستند!
سرکردههایشان بر این باور بودند که تنها راه نجات آنان از آن مخمصه کشتن عثمان است، و اگر او را نکُشتند، آنان به دست مردم مسلمان کشته خواهند شد، اما اگر او را بکشند، کشته شدن او مردم را به خود مشغول خواهد داشت!
به همین سبب سرکردگان شیطنتپیشه باند برانداز عبدالله بن سبای یهودی در آخرین روزهای محاصره تصمیم گرفتند حضرت عثمان را به قتل برسانند!
همچنان که گفته شد: مغیره بن اخنس برای حمایت از حضرت عثمان بلافاصله پس از پایان مراسم حج و رسیدن به مدینه به هر طریق بود خود را به داخل منزل رسانید و به دیگر اصحاب مدافع عثمان بن عفان پیوست!
مغیره از درون منزل پشت در ایستاده و مراقب اوضاع بود، وی گفت: اگر امیرالمؤمنین عثمان را تنها بگذاریم، جواب خداوند را چگونه بدهیم؟ باید تا پای جان با آنان جنگید![49]»
در روزهای پایانی محاصره حضرت عثمان بیشتر اوقات خود را به اقامه نماز و قرائت قرآن میگذارند، تا میتوانست نماز میخواند و وقتی خسته میشد به قرائت قرآن میپرداخت.
شورشیان تصمیم گرفتند: اولین حمله خود را به داخل منزل آغاز کنند، آنان اقدام به آتش زدن درب و قسمتی از سقف نمودند، مدافعین داخل برای خاموش کردن آن تلاشی کردند، اما درب و قسمتی از منزل به شدت آسیب دیدند و تعدادی از چوبهای سقف منزل سوخته و شکستند!
مدافعین منزل که تعدادی از آنها عبارت بودند از مغیرهبن اخنس، حسن بنعلی، محمدبن طلحه، سعیدبن عاص، مروان بن حکم، عبدالله بن زبیر، زیادبن نعیم فهری و نیازبن عبدالله اسلمی و ابوهریره با مهاجمان شورشی به رویارویی پرداختند!
ابوهریره در حالی که با آنان میجنگید، خطاب به مدافعین میگفت: در جنگ با اینان از من بیاموزید و مرا سرمشق خویش نمایید! این روز روزی است که شمشیر زدن در آن لذتبخش و جنگیدن در آن رواست! و در همان حال خطاب به خوارج سبأی میگفت:
وَيَا قَوْمِ مَا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ (غافر: 41)
«ای قوم من! چرا؟ من شما را به سوی نجات و رستگاری دعوت میکنم، اما شما مرا به سوی آتش دوزخ فرا میخوانید.»
در حالی که مدافعین با شورشیان میجنگیدند، حضرت عثمان همچنان به نماز مشغول بود، و داشت سوره «طه» را در نمازش قرائت میکرد! و به درستی متوجه نبود که در بیرون منزل چه خبر است! او به هیچوجه در قرائتش دچار اضطراب و پریشانی نگردید و نمازش را قطع ننمود و پس از پایان سوره «طه» به رکوع و سجود رفت و پس از پایان نماز شروع به قرائت سوره آل عمران نمود!
اولین کسی که در جلو منزل حضرت عثمان کشته شد مغیره بن اخنس بود که به دست یکی از مردان شورشی از قبیلة ليث به شهادت رسید و قاتل لحظاتی بعد از کار خود نادم شد و گفت: «انّا لله و انّا الیه راجعون.»
عبدالرحمن بن عدیس یکی از سرکردگان خوارج سبأی به مرد لیثی گفت: چی شده؟
گفت: من پیشتر در خواب یک نفر را دیده بودم که خطاب به من گفت: ای قاتل مغیره! خود را برای آتش جهنم آماده کن!! و اینک او را کشتم!؟
یکی از مردان طایفه کنانی نیز نیازبن عبدالله بن اسلمی را در کنار درب منزل حضرت عثمان رضي الله عنه کشت، و او دومین کسی بود که به شهادت رسید!
حضرت عثمان متوجه درگیری میان مدافعین و شورشیان شد و به جلو منزل آمد وقتی با جنازه دو نفر از آنان روبرو گردید به شدت اندوهگین شد و با تأکید بسیار از مدافعین خواست با آنان درگیر نشوند و شمشیرهای خویش را در نیام کنند! و بار دیگر دستور داد که از منزل خارج شده به منازل خود بازگردند!
آنان به جز اطاعت از امر او چاره دیگری نداشتند و همه آنان منزل او را ترک کرده و به سوی خانههای خویش رفتند!
به این ترتیب درگیری میان مسلمانان مدافع و شورشیان باند عبدالله بن سبأی یهودی به دستور حضرت پایان پذیرفت!
آخرین کسی که منزل را ترک کرد، عبدالله بن زبیر رضي الله عنه بود که حضرت عثمان وصیت نامه خود را در اختیار او گذاشت تا به پدرش زبیربن عوام بدهد.[50]»
حضرت عثمان همراه با خانواده و چند پیش خدمت در داخل منزل در محاصره صدها مرد سبأی باقی ماندند!
روز جمعه هشتم ماه ذیالحجه سال 35 هجری فرارسید و تا آن زمان چهل شبانهروز از محاصره منزل میگذشت!
آن روز را حضرت عثمان روزه بود، و میدانست که به پایان عمر او چیزی باقی نمانده است و این شورشیان او را خواهند کشت! و همچون همیشه به نماز و قرائت قرآن مشغول شد!
سبأیان فریبخورده یهودی وارد منزل شده و به تخریب منزل و ضرب و شتم ساکنین آن پرداختند!
یکی از سبأیان در حالی که شمشیرش را از نیام کشیده بود، به حضرت عثمان نزدیک شد و گفت: اگر از خلافت استعفا بدهی کاری به کار تو نخواهیم داشت!
حضرت عثمان گفت: وای بر تو! سوگند به خداوند! نه در زمان جاهلیت و نه در زمان مسلمان شدن، مرتکب زنا نشده و هیچگاه آرزوی آن را نداشته و در اندیشه آن نبودهام، سوگند به خداوند از زمانی که دست راست خود را در دست رسول خدا گذاشته و با او بیعت کردهام آن دستم را بر روی عورتم نگذاشتهام!
به هیچوچه ردایی را که (اهل حل و عقد بر اساس احکام) خداوند بر من پوشانیدهاند از تن بیرون نخواهم آورد، و تا خداوند اهل سعادت را سعادتمند و اهل شقاوت را دچار شقاوت گرداند، از این مسئولیت استعفا نخواهم داد!
آن مرد حضرت عثمان را تنها گذاشت و از منزل خارج شد و به میان دوستان شورشی خود رفت، آنان به او گفتند: چکار کردى؟ او را کشتی؟
گفت: به خدا سوگند دچار مشکلی بزرگ و پیچیدهای شدهایم و به خدا سوگند تنها راه نجات ما از دست مردم و سپاهیانی که در راهند کشتن عثمان است که کشتن او هم برای ما روا نیست! من نمیدانم چکار کنم؟
سرکردگان باند برانداز عبدالله بن سبای یهودی مرد دیگری را برای کشتن حضرت عثمان به اطاق او فرستادند!
حضرت عثمان فرمود: تو از کدام قبیلهای؟
گفت: من از طایفه لیث هستم!
حضرت عثمان گفت: بیرون برو! تو کسی نیستی که مرا به قتل برسانی.
گفت: چرا؟
حضرت عثمان گفت: مگر تو فلانی نیستی که فلان روز با چند نفر از دوستانت بودی، رسول خدا برایت دعا فرمود؟
گفت: آری من بودم!
حضرت عثمان فرمود: برادر عزیز! برو بیرون و دعای رسول خدا را تباه مگردان و خود را از آن محروم مکن!
آن مرد به خود آمد و از کار خویش پشیمان شد و از اطاق حضرت عثمان بیرون رفت، سپس سبأیان را رها کرد و رفت.
سرکردگان باند برانداز مردی قریشی را برای کشتن حضرت عثمان به داخل منزل فرستادند.
آن مرد داخل شد و گفت: ای عثمان امروز به دست من کشته میشوی!
حضرت عثمان فرمود: خیر فلانی، تو مرا نخواهی کشت!
گفت: چگونه تو را نخواهم کشت!؟
حضرت عثمان گفت: من خود شاهد بودم که فلان و فلان روز رسول خدا برای تو از خداوند طلب مغفرت فرمود، به همین خاطر دست تو به خون کسی آلوده نمیشود!
آن مرد نیز به خود آمد و از اقدام خویش نادم شد، از خداوند آمرزش طلبید و از خانه خارج شد، بعد از همکاری با شورشیان خودداری کرد!
آخرین کسی که وارد اطاق حضرت عثمان شد، محمدبن ابیبکر بود، او ریش حضرت عثمان را گرفت و به طرف خود کشید!؟
حضرت عثمان گفت: محمد! ریشم را رها کن و از روی سینهام برخیر! تو چیزی را گرفته و بر جایی نشستهای که اگر پدرت ابوبکر صدیق تو را در این حال میدید به سختی تو را مجازات میکرد!
برادرزاده! هیچ فکر کردهای که چکار داری میکنی؟ مگر تو بر خداوند خشم گرفتهای؟ من با تو چکار کردهام؟ مگر غير از این بوده که جرمی را مرتکب شدی و من نیز دستور دادم طبق احکام الهی مجازات شوی؟!
محمدبن ابیبکر نیز به خود آمد و از روی سینة حضرت عثمان برخاست و با حالت پشیمانی از منزل خارج شد![51]
سرکردگان خوارج از خودداری آن چهار نفر از کشتن حضرت عثمان درشگفت شدند، که چگونه آنان چهار نفر را مأمور کشتن او کردند. اما عثمان با آنان سخن گفت و ایشان را منصرف نمود، و با حالت ندامت از اطاق و منزل او خارج شدند!؟
در چنین اوضاع و احوالی سه نفر از سرکردگان باند عبدالله بن سبأی یهودی تصمیم گرفتند هر سه به اطاقش وارد شوند و با هم او را به قتل برسانند!؟
عصر روز جمعه بود، عثمان بر روی زمین نشسته و قرآنی پیش روی او قرار داشت و در حالت روزه به قرائت آن مشغول بود.
غافقیبن حرب سرکرده خوارج و سودان بن حمران سکونی و قتیرهبن فلان سکوتی وارد اطاق حضرت عثمان شدند!؟
غافقی با میله آهنی که در دست داشت ضربهای را بر سر حضرت عثمان وارد کرد و بر قرآنی که پیش روی او بود لگد زد!؟ قرآنی چرخی خورد و دوباره جلو حضرت عثمان قرار گرفت، و خون در سر و صورت حضرت عثمان جاری شد و قطراتی از آن بر روی آیه زیر ریخته شد!
... فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (البقره: 137)
«خداوند تو را در برابر آنان کفایت خواهد کرد و او شنوا و آگاه است.»
سودان بن حمران سکوتی به حضرت عثمان نزدیک شد و شمشیرش را برای وارد کردن ضربهای کاری به او بالا برد، اما همسرش «نائله بنت فرافصه» خود را در میان او و حضرت عثمان رسانید و شمشیر سودان بر دست نائله فرود آمد و انگشتان دست او را قطع کرد، و در حالی که خون از انگشتانش فوران میکرد، به اطاق دیگر رفت!
سودان با کلمات و رفتار بسیار زشت و جاهلانهای با نائله برخورد نمود که تنها از آدمهای فاسد و هرزه ساخته بود!
پس از آن سودان چندین ضربة شمشیر را بر پیکر حضرت عثمان وارد کرد و او را به شهادت رسانید!؟
یکی از پیشخدمتان حضرت عثمان به نام نجیح وقتی دید که حضرت عثمان را به شهادت رسانیدند، برآشفت و به طرف سودان حمله برد و با یک ضربه او را از پای درآورد!
قتیر بن فلان سکوتی نیز وقتی کشته شدن سودان را دید بر نجیح حمله برد و او را کشت!
یکی دیگر از پیشخدمتان حضرت عثمان به نام صبیح نیز قتیره را مورد حمله قرار داد و او را از پای درآورد!
در این حال دو شهید و دو جانی پیکرشان در منزل حضرت عثمان بر روی زمین افتاده بود!
اندکی پیش از غروب آفتاب روز جمعه بود که حضرت عثمان به شهادت رسید! پس از آن یکی از سبأیان فریاد برآورد که وقتی ریختن خون کسی برای ما روا باشد، غارت اموال او نیز برایمان روا خواهد بود، بیایید هر چه را که در خانه اوست غارت کنید!
سبأیان هرزه و شیطنتپیشه در منزل به ضرب و شتم و غارت پرداختند و حتی از ربودن وسایلی که زنان داشتند خودداری نکردند!
یکی از افراد شورشی به نام کلثوم تجیبی به همسر مجروح حضرت عثمان حمله کرد و چادری را که بر سر او بود از روی او برداشت و به حرکات بسیار زشت و جاهلانهای دست زد و حرفهای رکیکی را نثار او نمود!
صبیح از خدمتکاران خانه حضرت عثمان وقتی این هرزهگویی را در حق همسر حضرت عثمان شنید بر کلثوم حمله کرد و او را به قتل رسانید و یکی دیگر از سبأیان نیز بر صبیح حمله برد و او را از پای درآورد! به این ترتیب پس از کشته شدن شش نفر درب خانه حضرت عثمان بسته شد! و همچنان که پیشتر نیز گفته شد در جلو منزل او سه نفر از مدافعین به نامهای مغیرهبن اخنس، زیادبن نعیم فهری، و نیازبن عبدالله بن اسلمی به شهادت رسیدند!
پس از آنکه جنایتکاران سبأی خانه حضرت عثمان را غارت نمودند، یکی از آنها فریاد زد و گفت: هر چه زودتر به طرف بیتالمال بروید و سعی کنید پیش از دیگران به آنجا برسید و هر آنچه را در آن مییابید بردارید!
وقتی محافظان بیتالمال تهاجم آنها را برای غارت بیتالمال مشاهده نمودند، و در آن تنها دو کیسه مواد خوراکی وجود داشت تصمیم گرفتند که برای نجات جان خود از سبأیان مجرم و غارتگر و دنیادوست کنار بکشند!
سبأیان راه گم کرده راهی بیتالمال شدند و هر آنچه را که در آن بود چپاول کردند![52]»
همچنان که گفته شد: پیش از غروب آفتاب روز جمعه هشتم ماه ذیالحجه سی و پنج هجری بود که حضرت عثمان توسط جاهلان شورشی و اتباع عبدالله بن سبای یهودی به شهادت رسید!
شهادت او به دنبال چهل شبانهروز محاصره شدن توسط سبأیان مصر و کوفه و بصره از هشتم ذیالقعده تا هجدهم ذیالحجه صورت گرفت.
مدت خلافت حضرت عثمان دوازده سال منهای دوازده روز به طول انجامید زیرا در آغاز ماه ربیعالأول سال بیست و چهار هجری با او بیعت صورت گرفته بود!
او به هنگام شهادت هشتاد و سه سال داشت.[53]»
پس از شهادت حضرت عثمان شورشیان پیرو عبدالله بن سبای یهودی به هدف خود دست یافتند و حضرت عثمان بن عفان خلیفه مسلمانان را به شهادت رسانیدند: و بسیاری از فرومایگان و غوغاسالاران پس از اقدام به قتل او در این مورد دچار ندامت شدند زیرا گمان نمیبردند که کار آنها به کشته حضرت عثمان میانجامد! در واقع این سرکردگان شیطنتپیشة سازمان برانداز سبأیه بود که از جهل و ناآگاهی و حماقت بسیاری از ایشان سوء استفاده نموده و آنان را علیه عثمان به شورش تحریک کرده بودند! و از اینکه او را به قتل رسانیده بودند، برای بسیاری از آنها کاری زشت و شنیع به شمار آمد!
اما این یک واقعیت بود که حضرت عثمان بر اثر شورش و عصیان آن آشوبطلبان و جاهلان به شهادت رسید و از میان برداشته شد، و آنان به همان سرنوشت بنیاسراییلی که در غیاب حضرت موسی بر پرستش گوساله پرداختند، دچار شده، و بسیاری از آنها از کار خویش اظهار ندامت کردند!
همانگونه که خداوند متعال در مورد ایشان میفرماید:
وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَلا يَهْدِيهِمْ سَبِيلا اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ (١٤٨) وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (١٤٩)
(الأعراف: 148 – 149)
«بعد از (رفتن) موسی (به کوه طور) قوم او از زیورهایشان گوسالهای ساختند و آن را معبود خود کردند، پیکر (بیجانی) بود و صدای گاو از آن برمیخاست، مگر نمیدیدند که آن پیکر گوساله مانند با ایشان سخن نمیگوید و ایشان را به راهی(درست) راهنمایی نمیکنند؟! آنان گوساله را به خدایی گرفتند و بر خود ستم کردند هنگامی که پشیمان شدند دریافتند که گمراه گشتهاند و گفتند اگر پروردگارمان به ما رحم نکند، و ما را نبخشاید، بیگمان از زیانکاران خواهیم بود.»
مردم مدینه از به شهادت رسیدن پیشوای خویش و ناتوانی خود در دفاع از او و کم بودن تعدادشان در مقایسه با سبأیان شورشی و اینکه حضرت عثمان به آنان اجازه جنگ با ایشان را نداد، به سختی اندوهگین بوده و گریه و زاری سر داده و انالله و انا الیه راجعون میگفتند.
و این در حالی بود که سپاه سبأیان جنایتپیشه مدینه را در اشغال خود گرفته و به قتل و غارت و چپاول پرداخته، و مردم شهر را از هر اقدامی بازداشته بودند!
غافقی بن حرب که مستقیماً در قتل حضرت عثمان شرکت داشت خود عملاً حاکم و فرمانروای مدینه شد! و سرکرده اصلی ایشان عبدالله بن سبأ شیطانصفت و طراح اصلی شورش علیه حضرت عثمان به خاطر دستیابی به اهداف ابلیسی و یهودیگری خود از شادمانی در پوست نمیگنجید!
رأی اصحاب در مورد شهادت حضرت عثمان رضي الله عنه وقتی زبیر بن عوام از شهادت حضرت عثمان به دست باند برانداز سبأیه مطلع گردید گفت: «خداوند او را مشمول رحمت خویش گرداند، همه ما به خداوند تعلق داریم و به سوی او باز میگردیم!
به او گفتند: آنان از کشتن او نادم شدهاند!؟
گفت: توطئهچینی کردند و توطئه خود را تا پایان کار ادامه دادند، اما همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ ... (سبأ: 54)
«اما میان ایشان و آنچه که دوست میداشتند، مانع پدید آمد.»
وقتی طلحه بن عبیدالله رضي الله عنه از قضیه شهادت حضرت عثمان باخبر شد گفت: خداوند عثمان را رحمت کند! ما همه از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم.
گفتند: آنها از کشتن او پشیمان شدهاند!؟
گفت: بدا به حال ایشان! و سپس این فرموده خداوند را قرائت نموده که:
مَا يَنْظُرُونَ إِلا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ (٤٩) فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (٥٠)(یس: 50 - 49)
«تنهای صدای بلندی را انتظار میکشند که ایشان را در حالی که با هم درگیرند، در برمیگیرد، به گونهای که فرصت وصیت و مراجعه به سوی خانواده و فرزندانشان را نخواهند داشت.»
پس از آنکه حضرت علی بن ابیطالب را از قضیه شهادت حضرت عثمان مطلع کردند، فرمود: خداوند عثمان را رحمت کند! ما همه از آن خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت!
به او گفتند: آنان از کار خود نادم شدهاند!
حضرت علی این آیه از قرآن را قرائت نمود که:
كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلإنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (١٦) فَكَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِي النَّارِ خَالِدَيْنِ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ (١٧) (الحشر: 16 - 17)
«همچون شیطان که به انسان میگوید: کافر شو! اما هنگامی که کافر گردد، شیطان میگوید: من از تو بیزار و گریزانم؛ زیرا که من از خدای پروردگار جهانیان میهراسم. سرانجام کار هر دوی آنها این است که هر دو در آتش دوزخ جاویدان میمانند و این سزای ستمکاران است.»
پس از آنکه سعدبن ابیوقاص از شهادت حضرت عثمان باخبر گردید، گفت: خداوند عثمان را رحمت کند! بعد این فرموده خداوند را خواند که:
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالأخْسَرِينَ أَعْمَالا (١٠٣) الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا (١٠٤) أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا (١٠٥) (الکهف: 103 - 105)
«بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم باخبر کنم؟ آنان کسانی هستند که تلاش و تکاپویشان در زندگی دنیا هدر میرود و خود گمان میبرند که به بهترین وجه کار نیک میکنند. آنان کسانی هستند که به آیات پروردگارشان و ملاقات او باور ندارند، و در نتیجه اعمالشان به هدر میرود.»
سعدبن ابیوقاص در ادامه گفت: خداوندا! آنان را از کار خویش نادم بفرما و خوارشان بگردان! و سپس به بدترین شکل آنان را نابود کن!
دعای سعدبن ابی وقاص – از آنجا که مستجابالدعوه بود – در پیشگاه خداوند پذیرفته شد، زیرا همه آنهایی که در کشتن حضرت عثمان مشارکت داشتند مانند: عبدالله بن سبا، غافقی، مالك بن اشتر، حکیم بن جبله و کنانه جبلی بعداً به قتل رسیدند![54]
همه کسانی که علیه عثمان دست به شورش زده و او را به شهادت رسانیدند، دیر یا زود کشته شدند!
مستنربن یزید از برادرش قیسبن یزید نقل مینماید که: سوگند به خداوند تا آنجا که من خبر دارم همة کسانی که علیه حضرت عثمان توطئه چیدند و شورش کردند، به مجازات اعمال خود رسیده و کشته شدند!
قیس سپس میگوید: که چگونه همه کسانی که از کوفه علیه حضرت عثمان دست به توطئه و شورش زدند، و در میان آنها: مالك بن اشتر نخعی و کمیل بن زیاد و عمیربن ضابی قرار داشتند، به غیر از عُمیر و کمیل همه کشته شدند!
چهل سال پس از به شهادت رسیدند حضرت عثمان بود که حجاج بن یوسف ثقفی زمام امور عراق را به دست گرفت، و آن دو نفر را نیز که علیه حضرت عثمان به شورش زده بودند، از دم تیغ گذرانید!؟[55]
همچنان که پیشتر نیز گفتیم: حضرت عثمان قبل از غروب روز جمعه دوازدهم ماه ذیالحجه سال سی و پنج هجری به شهادت رسید!
وقتی شب شد، نائله دختر فرافصه، نزد عبدالرحمن بن عدیس بلوی – یکی از سرکردگان باند سبأیه رفت، و از او خواست که جنازهها را از منزل خارج کنند، اما او را مورد ضرب و شتم و توهین قرار داد!
حَکم مخفیانه وارد خانه حضرت عثمان شد و گفت: اگر جنازه او تا صبح باقی بماند، آنان او را مثله خواهد کرد.
تعدادی از اصحاب همچون: علی، طلحه، زبیر، کعببن مالک، زیدبن ثابت، حکیم بن حزام، جبیربن مطعم و زبیر بن عوام، به خانه حضرت عثمان رفته و پیکر او را بیرون آورده و غسل و کفن بر آن نماز میّت خواندند!
پس از آن در بستان «حش کوکب» نزدیک «بقیع الغرقد» که حضرت عثمان خود آن را برای قبرستان خریداری کرده و بر زمینهای بقیع افزوده بود، او را دفن کردند، و او اولین کسی بود که در آنجا دفن گردید!
صبح روز شنبه پیکر دو پیشخدمت خانة حضرت عثمان به نامهای «نجیح و صبیح» را از خانه او بیرون آورده و پس از غسل و کفن و خواندن نماز میت آنان را نیز در کنار حضرت عثمان به خاک سپردند!
اما پیکر چند نفر از شورشیان کشته شده که عبارت بودند از: سودان و قتیره و کلثوم را در باغهای اطراف مدینه انداختند که خوراک سگهای ولگرد شدند!
پس از شهادت حضرت عثمان و دفن او مروان بن حکم همراه با افرادی از بنیامیه از ترس تعرض شورشیان سبأیه مدینه را ترک و راهی مکه شدند. آنان در راه به ام المؤمنین عایشه رضي الله عنه رسیدند که پس از ادای مناسک حج از مکه عازم مدینه بود، او را از کشته شدن حضرت عثمان باخبر کردند، او از خداوند برای حضرت عثمان طلب مغفرت نمود و بر قاتلین او لعن و نفرین خداوند را خواستار شد! و از آمدن به مدینه منصرف گردید و به مکه بازگشت!
تعدادی از بنیامیه از مدینه خارج شده و به طرف شام حرکت کردند و در «وادیالقری» به سپاهی که از شام به فرماندهی حبیب بن مسلمه برای حمایت از خلافت و حضرت عثمان راهی مدینه بودند، برخورد کردند، آنان سپاهیان را از شهید شدن حضرت عثمان باخبر نمودند، حبيب همراه با سپاه خود از آمدن به مدينه منصرف شد و دوباره راه شام را در پیش گرفت, همچنان سپاهى كه از كوفه به فرماندهي قعقعاع بن عمرو تميمي براي حمايت از نظام خلافت راهي مدينه بودند، پس از آنكه از شهادت حضرت عثمان باخبر شدند, از ميانه ي راه به شهر كوفه بازگشتند.
در اینجا برخی از گفتههای رسول خدا صلي الله عليه و سلم و اصحاب را، در مورد کشته حضرت عثمان نقل مینماییم:
1- نسایی از احنف بن قیس تمیمی رضي الله عنه نقل مینماید که: به قصد حج به راه افتادیم و در جریان شورش سبأیان علیه عثمان بود که وارد مدینه شدیم، ما در منازلی که برای استراحت در نظر گرفته بودیم وسایل خود را پایین میآوردیم که ناگهان کسی آمد و گفت: مردم در مسجد جمع شدهاند، و آنان نگران به نظر میرسیدند، ما هم به مسجد رقتیم دیدیم که مردم در مسجد گرد هم آمدهاند! علیبن ابیطالب، زبیربن عوام، طلحهبن عبیدالله و سعدبن ابیوقاص نیز در میان ایشان بودند. ما هم به ایشان پیوستیم، چیزی نگذشت که عثمان در حالی که عمامة زردی را بر سر بسته بود، وارد مسجد شد!
او بر روی منبر رفت و گفت: آیا علی و طلحه و زبیر و سعد اینجا حضور دارند؟
گفتند: بله.
عثمان گفت: من شما را به خداوندی که هیچ معبودی و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد سوگند میدهم، آیا شما نشنیدهاید که رسول خدا فرمودند: «هر کسی محل اطراق چهارپایان بنی فلان را خریداری کند و خداوند او را میبخشاید.» من نیز آن را با بیست و پنج هزار دینار خریدم! و خدمت رسول خدا آمدم و او را از آن باخبر نمودم او فرمود: «آن را به مسجد اضافه کن و اجر آن به تو تعلق خواهد داشت.؟
گفتند: آری ما از این موضوع خبر داریم و آن را شهادت میدهیم!
حضرت عثمان فرمود: شما را به خداوندی که هیچ معبود و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد، سوگند میدهم، شما خبر ندارید که رسول خدا فرمود: «هر کس چاه رومه را خریداری کند، خداوند او را مورد مغفرت خویش قرار میدهد!»
من نیز رفتم و آن را به فلان مبلغ خریدم و به حضور رسول خدا رفتم و خدمت او عرض کردم، آن را به فلان مبلغ خریدهام! فرمود: آن را برای استفاده عمومی مسلمانان وقف کن و اجرش از آن تو خواهد بود؟»
گفتند: آری به خداوند سوگند ما از آن خبر داریم!
حضرت عثمان گفت: شما را به خداوندی که هیچ معبود و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد سوگند میدهم، آیا نمیدانید که رسول خدا رو به مردم نمود و فرمود: «هر کس سپاه عسره را تجهیز و آماده کند خداوند او را میبخشاید؟
من نیز همة لوازم و اسلحه و امکانات آن سپاه را مهیا کردم و حتی افسار و لگامی هم کم نداشتند؟ گفتند: آری ما از آن خبر داریم!
حضرت عثمان گفت: خداوندا! تو نیز شاهد باش![56]»
2- ترمذی از ابوعبدالرحمن و مسلّمی روایت مینماید که: «پس ازآنکه خانة حضرت عثمان در محاصره قرار گرفت، او بر بالای منزل رفت و گفت: شما را به خدا، مگر نمیدانید وقتی کوه «احد» لرزید، رسول خدا فرمود: ای احد! استوار باش! این پیامبری و صدّیقی و شهیدی است که بر بالای تو هستند؟»
گفتند: آری! ما آن را شنیدهایم![57]
3- امام بخاری و امام مسلم از انس بن مالک رضي الله عنه روایت مینمایند که گفته است: «که کوه احد در حالی که رسول خدا و ابوبکر و عمر و عثمان بر بالای آن بود لرزید، رسول خدا فرمود: ای احد استوار باش! این پیامبری و صدّیقی و دو شهیدند که بر بالای تو قرار دارند.[58]»
4- بخاری و مسلم بن ابوموسی اشعری روایت مینمایند که: گفته است: «همراه با رسول خدا صلي الله عليه و سلم در یکی از بستانهای مدینه بودیم، رسول خدا به من فرمود که جلو دروازة آن بایستم! مردی آمد و اجازه ورود خواست، گفتم: تو کیستی؟
گفت: ابوبکر هستم!
رسول خدا فرمود: بگذار داخل شود و سپس رسول خدا بهشتی بودنش را به او بشارت داد!
سپس عمر آمد و رسول خدا فرمود: بگذار وارد شود، و به او مژدة رفتن به بهشت را بشارت فرمود.
بعد عثمان آمد، رسول خدا فرمود: به او اجازه بده وارد شود و به خاطر آشوبی که برای او روی خواهد داد، او را به بهشت بشارت میدهم!
سپس حضرت عثمان وارد شد و گفت: خداوندا! از تو میخواهم به من صبر عطا فرمایی و مرا یاری دهی![59]»
5-ترمذی و امام احمد از حضرت عایشه رضي الله عنه روایت مینماید که گفته است: من در حضور رسول خدا بودم!
او فرمود: ای عایشه! چه خوب بود کسی دیگری اینجا میبود و با هم صحبت میکردیم!
گفتم: یا رسولالله اجاز میدهی، کسی را دنبال پدرم ابوبکر بفرستم؟
او سکوت فرمود و پس از لحظاتی همان سؤال را تکرار فرمود.
گفتم: اجازه میدهی کسی را دنبال عمربن خطاب بفرستم؟
او چیزی نفرمود.
سپس «وصیف» را فراخواند و او را جایی فرستاد و او رفت.
چیزی نگذشت که عثمان آمد و اجازه ورود میخواست، رسول خدا اجازه فرمود و او داخل منزل شد.
رسول خدا صلي الله عليه و سلم مدت زمان زیادی را با او سخن گفت.
پس از خطاب به او فرمود: ای عثمان! خداوند پیراهنی را – یعنی پیراهن خلافت – بر تو خواهد پوشانید، هر گاه منافقین خواستند آن را از تن بیرون کنی! آن را از تن بیرون میاور، و کرامت احترام آن را حفظ کن!
دو یا سه بار رسول خدا این سخن را تکرار فرمود.[60]»
نعمان بن بشیر راوی این حدیث میگوید: از ام المؤمنین عایشه پرسیدم: این حدیث را کی از تو نقل کردهاند؟
گفت: آن را به خاطر ندارم!
وقتی معاویه از این حدیث مطلع شد، از حضرت عایشه خواست، آن را برای او بنویسد، حضرت عایشه آن حدیث را نوشت و برای معاویه در شام فرستاد.[61]
6-ترمذی از ابیالاشعث صنعانی روایت نموده که: پس از شهادت حضرت عثمان خطبای شام – که تعدادی از اصحاب رسول خدا در میان ایشان بودند – بر روی منابر رفتند! آخرین نفر آنها مردی بود به نام مرّهبن کعب، او گفت: اگر به خاطر حدیثی نبود که خود از رسول خدا شنیدم، از جای برنمیخواستم!
«رسول خدا در مورد نزدیکی وقوع آشوب و فتنه سخن میفرمود که مردی که نقاب بر چهره داشت سر رسید! رسول خدا فرمود: آن روز این مرد است که بر راه هدایت قرار دارد!
من جلو رفتم و دیدم آن مرد عثمان بن عفان است!
به طرف رسول خدا روی برگردانیدم و گفتم: یا رسولالله مقصود تو عثمان بن عفان است؟
فرمود، آری منظورم اوست![62]»
این احادیث بیانگر این موضوع است که رسول خدا صلي الله عليه و سلم حضرت عثمان را در جریان آنچه برای او پیش میآمد، قرار داد. و اینکه او بر راه هدایت و حق قرار دارد، و از او خواست که در برابر بلا و مصیبت شکیبا باشد و از مقام خلافت کنار نرود، زیرا قرار است او به شهادت برسد!
حضرت عثمان در جریان حوادث شورش و فتنه اتباع فریبخوردة عبدالله بن سبای یهودی میدانست که برای او چه حوادثی روی میدهد، و سرانجام کار به کجا میانجامد! زیرا آن را از رسول خدا صلي الله عليه و سلم شنیده بود!
حضرت عثمان در این مورد که شورشیان پیرو عبدالله بن سبا همان فتنهگران هستند و راه و روش آنها باطل است و از کار خود دست بردار نخواهد بود و در نهایت میتوانند او را به قتل برسانند، یقین داشت.
شاید همین علم و اطلاع قبلی ایشان بود که باعث گردید به هیچوجه از مقام خلافت کنارهگیری ننماید و توصیه رسول خدا را در مورد عدم کنارهگیری از مقامی که خداوند (از طریق اهل حل و عقد) او را به آن مفتخر فرموده، مراعات کند! و به اصرار و فشار سبأیان منافق و فریبخورده یهود تسلیم نشود!
شاید به همین علت بوده که حضرت عثمان اصرار میفرمود که در مدینه با ایشان جنگ نکنند و به فرزندان اصحاب رسول خدا اکیداً دستور داد اسلحههایشان را بر زمین بگذارند و به خانههای خود بازگردند!
خداوند او را مورد رحمت و مغفرت خویش قرار دهد، به راستی او راه صبر و اجر و استعانت از خداوند را در پیش گرفت و در برابر تقدیر الهی سر تسلیم فرود آورد و کشته شدن و شهادت خود را انتظار میکشید و ترجیح داد که خود را قربانی امت مسلمان کند و به خاطر او خونی بر زمین ریخته نشود!
7-امام بخاری و ترمذی از عثمان بن عبدالله بن وهب نقل مینمایند که گفته است: «مردی مصری به قصد حج خانه خدا وارد (مدینه) شد و جمعی را دید که در جایی نشستهاند!
گفت: آنان کیستند؟
گفتند: آنان جمعی از قریشیان هستند!
گفت: بزرگ آنان کیست؟
گفتند: عبدالله بن عمر
نزد ایشان رفت و گفت: ای ابن عمر! من از تو سؤالی دارم میخواهم به آن پاسخ بدهی! آیا تو شنیدهای یا دیدهای که در روز جنگ احد حضرت عثمان از میدان جنگ فرارکند؟
ابن عمر گفت: آری!
گفت: آیا میدانی که او در غزوة بدر حضور نداشته؟
ابن عمر گفت: آری خبر دارم!
گفت: میدانی که در جریان «بیعه الرضوان» حاضر نبود!
ابن عمر گفت: آری میدانم!
مرد گفت: اللهاکبر!
ابن عمر گفت: بیا همة آنها را برایت توضیح بدهم!
در مورد عقبنشینی در احد، من شهادت میدهم که خداوند از او درگذشت و مورد عفو قرار داده، زیرا فرموده است:
إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (آل عمران: 155)
«آنان که در روز رویایی دو گروه فرار کردند بیگمان شیطان به سبب برخی از آنچه که کرده بودند، آنان را به لغزش انداخت، اما خداوند آنان را مورد عفو قرار داد.»
و به این علت در غزوه بدر حضور نداشت که رقیه همسر او و دختر رسول خدا در آن روزها بیمار بود، و رسول خدا به او فرمود: تو نزد او بمان و به اندازة کسی که در بدر حضور داشته اجر و ثواب خواهی داشت.
اما علت عدم حضور او در روز «بیعه الرضوان» به خاطر این بود که رسول خدا صلي الله عليه و سلم او را به مکه فرستاده بود، و اگر کسی گرامیتر از او در داخل مکه مییافت او را نمیفرستاد، رسول خدا صلي الله عليه و سلم خطاب به دست راست خود گفت: این هم دست عثمان است و سپس با آن دست دیگر خود را گرفت و فرمود: این هم به جای عثمان!
ابن عمر گفت: آنچه را هم که من گفتم با خود هر کجا که میخواهی ببر و بازگو کن![63]»
8-درمورد کشته شدن حضرت عثمان، حذیفه بن یمان سخن عجیبی دارد، زید بن وهب از حذیفه بن یمان رضي الله عنه روایت مینماید که گفته است: «اولین فتنه و بلوا در اسلام کشته عثمان بن عفان و آخرین آن آمدن دجال است. سوگند به خداوند که جان من در اختیار ارادة اوست، هیچ آدمی نیست که در مورد کشته شدن او یک ذرّه شادمان باشد، مگر اینکه اگر دجال را دریابد از او تبعیت خواهد کرد، و اگر او را درنیابد، در قبر خود به او ایمان میآورد!»
محمدبن سیرین از حذیفه بن یمان رضي الله عنه روایت مینماید که: خداوندا! اگر خیری در کشته شدن عثمان بوده، مرا در آن سهمی نبوده است، و اگر هم شرّی در آن وجود داشته من از آن برائت مینمایم! سوگند به خداوند اگر در کشتن او خیری وجود داشته، خیر و برکت جامعه را فراخواهد گرفت و اگر کشته شدن او بد بوده، زمینه خونریزی خواهد گردید!
ابوعبدالله حرانی میگوید: وقتی حذیفه رضي الله عنه در بستر بیماری مرگ قرار داشت، یکی از دوستانش در خانة او بود و آهسته چیزی را به همسر حذیفه گفت:
حذیفه گفت: چیزی شده؟
گفتند: خیر است!
گفت: کدام خیر است که شما از من پنهان میکنید؟!
مرد گفت: حضرت عثمان را به شهادت رسانیدهاند!
حذیفه گفت: «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز خواهیم گشت! خداوندا! تو خود میدانی که من در این فتنه دستی نداشتهام، اگر در کشتن او خیری هست، از آن کسانی است که در آن حضور داشتهاند، و من چیزی را از آن نمیخواهم و اگر کشتن او بد و ناروا بوده است، باز از آن کسانی است که درآن دست داشتهاند! و مرا از آن سهمی نیست! ای عثمان! امروز دلها دگرگون شدهاند، خداوند را سپاسگزارم که فتنه از ما دور ماند، آدمهای احمق در آن پیشگام شدند!»
اسباب همکاری برخی از مسلمانان با باند عبدالله بن سبأ یحییبن سعید و عبداللهبن سعیدبن ثابت میگویند: در مورد علت همکاری و همراهی محمدبن حذیفه (پسر همسر حضرت عثمان که در خانه او بزرگ شده بود) – با گروه سبأیه از سعیدبن مسیب سؤال کرد.
سعید گفت: او یتیم بود و در خانه حضرت عثمان بزرگ شد، زیرا حضرت عثمان سرپرست ایتام خانواده و عشریه خویش بود و همه مخارج زندگی آنان را بر عهده داشت، وقتی حضرت عثمان به مقام خلافت برگزیده شد، محمدبن حذیفه از او خواست او را به مقامی بگمارد!
حضرت عثمان به او گفت: پسرم! اگر تو توانایی و شایستگی کاری را میداشتی آن را به تو میسپردم، اما هنوز این اهلیت و شایستگی را پیدا نکردهای!؟
محمد گفت: در این صورت به من اجازه بده دنبال کاری بروم و خود مخارج زندگی خویش را تأمین کنم!
حضرت عثمان گفت: هر کجا که دوست داری آزادی میتوانی بروی!
حضرت عثمان همه امکانات و پول لازم را از اموال شخصی خود در اختیار محمدبن حذیفه گذاشت و او در حالی که از حضرت عثمان به خاطر اینکه او را در مقامی قرار نداده بود، بسیار دلخور بود راه مصر را در پیش گرفت، آنجا بود که اتباع عبدالله بن سبای یهودی با اطلاع از آنچه که میان او و عثمان گذشته بود، خود را به او نزدیک نموده و او را به همکاری با خود دعوت نمودند!»
9-از سعیدبن مسیب در مورد مخالفت عمّار بن یاسر با حضرت عثمان و در حالی که او سبأی نبود، - تحت تأثیر سبأیان قرار گرفته بود – سؤال کردند؟
سعیدبن مسیب گفت: میان عمار بن یاسر و عباس بن عتبه نزاعی روی داد و یکدیگر را مورد اتهام ناروای «قذف» قرار دادند، حضرت عثمان بر اساس موازین شرعی دستور مجازات هر دوی آنها را صادر نمود و همین موضوع سبب ایجاد اختلاف و نزاع میان خانوادة عمار و خانوادة عباسبن عتبه گردید و سبب دلخوری عمار از حضرت عثمان نیز شده بود![64]
10- مبشّر از سالم بن عبدالله بن عمر در مورد اسباب حمایت محمدبن ابیبکر از سبأیان در برابر حضرت عثمان سؤال کرد.
سالم گفت: کینهتوزی و طمعورزی عامل اصلی آن بود.
مبشّر گفت: چرا محمدبن ابیبکر دچار کینهتوزی و طمعورزی بود؟!
سالم گفت: محمدبن ابیبکر به خاطر منزلت پدرش حضرت ابوبکر، از منزلت ویژهای برخوردار بود، اما عدهای او را فریب داده و دچار غرور و خودسری نموده بودند!
او کار خلافی را مرتکب گردید و حضرت عثمان او را مورد بازخواست قرار داد و به خوردن شلاق محکوم شد، حضرت عثمان حاضر نشد حکم الهی را در مورد او به اجرا نگذارد!
این قضیه باعث ایجاد کینه و در دل او شد و در مقابل حضرت عثمان موضعگیری نمود، حضرت عایشه او را مذمّم یعنی مذموم نام میبردند![65]
11- این سخنان را با پرسشی که مورخ بزرگ امام ابن کثیر رحمهالله مطرح نموده و پاسخهای سنجیدهای که به آن داده، خاتمه میدهیم.
او میگوید: اگر کسی بگوید: در حالی که جمع زیادی از بزرگان اصحاب در مدینه بودند، چگونه بود که از حضرت عثمان حمایت نکردند تا سرانجام سبأیان شورشی او را به قتل رسانیدند؟!
به این پرسش از چند جهت میتوان پاسخ داد:
یکم: هیچ یک از اصحاب فکر نمیکردند که خوارج باند عبدالله بن سبای یهودی، کارشان در نهایت به کشتن حضرت عثمان میانجامد! زیرا آنان در مورد کشتن او چیزی بر زبان نیاورده و حتی بسیاری از آنان در آغاز اساساً در اندیشة کشتن او نبودند!
آنان ابتدا او را بر سر یک سه راهی قرار دادند: یا استعفا بدهد، یا مروانبن حکم را به ایشان تحویل بدهد! یا او را خواهند کشت!
بسیاری از اصحاب انتظار داشتند که حضرت عثمان یا مروان را تحویل آنها داده، یا خود از مقام خلافت استعفا بدهد! و بدین ترتیب آن بحران را پشت سر بگذارد.
در واقع – همچنان که گفته شد: اصحاب رسول خدا فکر نمیکردند که کار به کشته شدن حضرت عثمان بیانجامد و آن گروه یاغی تا به آن حد جرأت پیدا کنند که خلیفه مسلمانان را از پای درآوردند!
دوم: اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و سلم از حضرت عثمان دفاع کرده و در برابر مهاجمان آشوبگر به سختی ایستادگی نموده و تعدادی از آنها در نهایت به شهادت رسیدند!
اما وقتی سیر حوادث شکل دیگری پیدا کرد، حضرت عثمان به فرزندان اصحاب که برای محافظت از او در منزلش مستقر شده بودند، دستور داد به هیچوجه دست به اسلحه نبرند و آنان را به سختی سوگند داد که به خانههای خویش بازگردند، آنان علیرغم میل باطنی به دفاع و از روی نارضایتی دستور حضرت عثمان را اطاعت کردند، زیرا اجرای امر امیر و خلیفه را عبادت میشمردند و مخالفت با او را معصیت میدانستند!
سوم: سرکردگان و طراحان توطئه برای خود وقت مناسبی را برای اشغال مدینه انتخاب کرده بودند، زیرا در آن وقت از سال بسیاری از اهل مدینه به حج رفته و تنها تعداد کمی از کسانی که میتوانستند شمشیر به دست بگیرند، در مدینه باقی مانده بودند.
پس از آنکه شورشیان فریبخوردة عبدالله بن سبای یهودی متوجه حرکت سپاهیانی از مصر و شام و بصره و کوفه برای حمایت از حضرت عثمان شدند، و زمان بازگشت حجاج را نزدیک دیدند، هدف اصلی خود را که کشتن حضرت عثمان بود به جلو انداختند! تا قبل از رسیدن آنها کار را یکسره کنند!
چهارم: تعداد شورشیان در مقایسه با مردم مدینه بسیار بود، آنان سه هزار نفر بودند، و به خاطر آنکه مجاهدین مسلمان اهل مدینه در مرزهای مختلف مشغول پاسداری و رویارویی با دشمنان بودند، افراد کافی برای رویارویی با آنها در مدینه وجود نداشت.
از طرف دیگر بسیاری از اصحاب خود را از درگیر شدن با بحران کنار کشیده و در خانههای خویش ماندند، هر کس هم که به مسجد میآمد، برای محافظت از جان خود شمشیرش را به همراه میآورد.
چنانچه اگر آن عده از بزرگان اصحاب که در مدینه بودند، میخواستند، شورشیان را از اطراف خانة حضرت عثمان دور کنند از عهدة آن برنمیآمدند!
از طرفی بزرگانی مانند حضرت علی و طلحه و زبیر رضي الله عنهم فرزندان جوان خود را برای دفاع از حضرت عثمان به منزل او فرستاده بودند و آنان به بهترین صورت به مسئولیت خویش عمل کردند و با خوارج شورشی به رویارویی پرداختند، تنها زمانی از مقابله با آنها دست برداشتند که حضرت عثمان از ایشان خواست شمشیرهایشان را در نیام کرده، و به خانههای خویش بازگردند!
این ادعا که برخی مطرح مینمایند که بعضی از اصحاب مانند: حضرت علی و طلحه و زبیر، حضرت عثمان را تنها گذاشتند و به کشته شدن او راضی بودند، ادعای دروغ و باطلی بیش نیست!
رضایت هیچ یک از اصحاب به کشته شدن حضرت عثمان نه اینکه صحت ندارد، بلکه همة اصحاب از آن به شدت ناراضی بوده و قاتلین او را مورد لعن و نفرین قرار دادند!
اما کسانی همچون عمار یاسر آرزو میکرد که: کاش حضرت عثمان از مقام خلافت استعفا میداد!
خداوند شهید بزرگوار حضرت عثمان و همه اصحاب رسول خدا را مورد رحمت و مشمول رضایت خود فرماید.
منبع: خلفای راشدین از خلافت تا شهادت (تحقیق و تحلیلی کارشناسانه از رویدادهای عصر خلفای راشدین)، تألیف: دکتر صلاح عبدالفتاح الخالدی.
-------------------------------------------------------------------------------- [1]- تاریخ طبری : ج 4 ص 273 - 274
[2]- تاریخ طبری : ج 4 ص 275
[3]- تاریخ طبری : ج 4 ص 275 - 277
[4]- تاریخ طبری : ج 4 ص 275 - 278
[5]- تاریخ طبری : ج 4 ص 279
[6]- تاریخ طبری : ج 4 ص 279
[7]- تاریخ طبری : ج 4 ص 279 - 280
[8]- تاریخ طبری : ج 4 ص 340 – 341 با تصرف در ساختار
[9]- تاریخ طبری : ج 4 ص 326 - 327
[10]- تاریخ طبری : ج 4 ص 317 - 317
[11]- برای آگاهی از برخی از آن گفتگوها به تاریخ طبری : ج 4 ص 319 – 320 مراجعه شود.
[12]- تاریخ طبری : ج 4 ص 321 - 322
[13]- تاریخ طبری : ج 4 ص 327 – 328
[14]- تاریخ طبری : ج 4 ص 330 - 331
[15]- تاریخ طبری : ج 4 ص 331
[16]- تاریخ طبری : ج 4 ص 331
[17]- تاریخ طبری : ج 4 ص 332
[18]- تاریخ طبری : ج 4 ص 332
[19]- تاریخ طبری : ج 4 ص 335
[20]- تاریخ طبری : ج 4 ص 333 - 335
[21]- تاریخ طبری : ج 4 ص 341
[22]- تاریخ طبری : ج 4 ص 341
[23]- برای اطلاع از همه سخنانی که میان عثمان و عمار رد و بدل شد به کتاب «العواصم من القواصم» ابن العربی ص 64 – 66 مراجعه کنید.
[24]- تاریخ طبری : ج 4 ص 342
[25]- تاریخ طبری : ج 4 ص 342 - 343
[26]- تاریخ طبری : ج 4 ص 345
[27]- تاریخ طبری : ج 4 ص 346
[28]- تاریخ طبری : ج 4 ص 346
[29]- برای تفصیل بیشتر به کتاب «العواصم من القواصم» : ابن العربی مراجعه شود.
[30]- تاریخ طبری : ج 4 ص 348
[31]- تاریخ طبری : ج 4 ص 348 - 349
[32]- تاریخ طبری : ج 4 ص 349 - 350
[33]- تاریخ طبری : ج 4 ص 354 - 355
[34]- به تاریخ طبری : ج 4 ص 350 – 351 و العواصم من القواصم ص 109 – 128 و کتاب عثمان بن عفان محمد صادق عرجون ص 117 – 124 مراجعه شود.
[35]- در تاریخ طبری : ج 4 ص 407 ص 411 نصنامه حضرت عثمان را مطالعه کنید!
[36]- تاریخ طبری : ج 4 ص 351 -352
[37]- تاریخ طبری : ج 4 ص 352
[38]- وقتی سپاهیان متوجه شدند، هر یکی به سرزمین خود برگشتند و به مدینه نرفتند.
[39]- البدایة و النهایة : ابن کثیر ج 7 ص 195
[40]- تاریخ طبری : ج 4 ص 354
[41]- العواصم من القواصم ابنالعربی ص 132 - 142
[42]- البدایة و النهایة : ابن کثیر ج 7 ص 184
[43]- البدایة و النهایة : ج 4 ص 198
[44]- العواصم من القواصم ص 130
[45]- تاریخ طبری : ج 4 ص 384 - 385
[46]- تاریخ طبری : ج 4 ص 385 – 386
[47]- تاریخ طبری : ج 4 ص 387
[48]- تاریخ طبری : ج 4 ص 338
[49]- تاریخ طبری : ج 4 ص 338
[50]- تاریخ طبری : ج 4 ص 386 - 390
[51]- به تفصیل سخنان حضرت عثمان با آن چهار نفر در تاریخ طبری : ج 4 ص 390 مراجعه شود.
[52]- تاریخ طبری : ج 4 ص 391 - 392
[53]- البدایة و النهایة : ابن کثیر ج 7 ص 190
[54]- تاریخ طبری : ج 4 ص 392 و البدایة و النهایة : ج 7 ص 189
[55]- تاریخ طبری : ج 4 ص 403 - 404
[56]- رواة النسایی فی کتاب الجهاد – جامع الاصول ابن اثیر : ج 8 ص 637 - 638
[57]- رواة الترمذ فی کتاب المناقب جامع الاصول ابن اثیر: ج 7 ص 640
[58]- اخرجه البخاری فی کتاب الفضایل و مسلم فی کتاب الفضایل
[59]- اخرجه البخاری فی کتاب الفضایل و مسلم فی کتاب الفضایل
[60]- اخرجه التزمذی فی مناقب عثمان و احمد فی المسند
[61]- البدایة و النهایة : ج 7 ص 208
[62]- رواة التزمذی فی کتاب المناقب
[63]- رواة البخاری فی الفضایل و الترمذی فی المناقب
[64]- تاریخ طبری : ج 4 ص 399
[65]- تاریخ طبری : ج 4 ص 400
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|