اسکندر
بن فیلقوس رومى، و بروایتى نسبت او چنین یافته شد که ثبت افتاد: سکندر بن فیلقوس بن مرمس بن هردس بن میطون بن رومى بن اقطو بن نویان بن یافث بن سرجون بن رومیه بن شرط بن نوفل بن رومى بن الاصف بن التفق بن العیص بن اسحاق النبى علیه السّلام .
در کنیت او اختلاف بسیار است، بعضى گفتهاند: او را ذو القرنین از براى آن گفتندى: که بخواب دید، که هر دو گوشه آفتاب را بدست خود گرفته بودى و بعضى گویند: براى آنکه او دو گیسو داشت. و بعضى گویند: که در جنگى بر یک نیمه او زخمى آمد هلاک شد، حق تعالى او را زنده گردانید، دیگر بار بر نیمه دیگر زخمى آمد بمرد، و بعضى گویند: بر سر دو شاخ داشت اما آنچه او را سکندر نام به چه سبب بود؟ بعضى گویند: داراء بزرگ دختر فیلقوس پادشاه یونان را بخواست. چون به عجم آورد، از آن دختر بوى ناخوش مىآمد او را بنزدیک پدر باز فرستاد، آن دختر حامله بود، او را دارو کردند به گیاهى که آنرا اسکندر گویند. چون پسر آورد، اسکندر نام کردند، و به حقیقت او پسر داراى اکبر بود.
علماء تفسیر و قصص در تفسیر آیت «یسئلونک عن ذى القرنین» چنین آورده اند: که او بنده صالح بود مر خداى را عز و جل. و مهتر خضر و مهتر الیاس علیهما السلام هر دو وزیر او بودند، و لشکر نور و ظلمت در فرمان او بود. اول سفر بجانب مغرب کرد، و مدت یک سال مملکت تمام مغرب بگرفت و از آنجا بجانب شرق آمد، و تمام آن مملکت بگرفت، و زمین هند و چین در ضبط آورد، و از چین بجانب جنوب رفت، و سد یاجوج و ماجوج بساخت و صورت آن حال در قصص نابى آورده است: که امیر المؤمنین الواثق باللّه در خواب دید: که سد سکندر بیفتاد، دیگر روز سلام ترجمان را بفرستاد تا برود و خبر سد بیاورد، او را پنج هزار دینار سرخ بفرمود و ده هزار درم سنگ نقره و صد اشتر توشه، و پنجاه مرد باو نامزد کرد، هر یک را یک ساله مواجب و یک هزار درم سنگ نقره انعام داد و فرمان بجانب اسحاق و اسماعیل امیر ارمینیه بنوشت، از آنجا بملک سریر و از آنجا بملک اللان و از آنجا بملک خزر و از آنجا راهبر بدادند شست و شش روزه راه رفتند، تا بزمینى رسیدند سیاه و بوى ناک. ده شبانروز در آن زمین برفتند، بعد از آن بشهرهاى خراب و حصارهاى کهنه رسیدند، که آن جمله از دست یاجوج و ماجوج خراب شده بود. مدت بیست و هفت روز در آن خرابى برفتند نزدیک سد سکندر. در پیش آن کوه حصارها بود، در آنجا خلقى عربى زبان و بعضى فارسى زبان. ایشان را مساجد و خواندن بود. چون بدانجا رسیدند او را از کردند، بنزدیک سد بردند. چنین روایت میکنند: که میان آن دو کوه پانصد و پنجاه گز گشادگى بوده، و آن دو کوه همچنان بود که دو دیوار سکندر در میان آن دو کوه از بارهاء آهن بعوض خشت روى و مس، و بعوض گل سرب برهم ریخته، و بلندى دیوار تا سر کوه برده. و بر یک طرف دیوار نزدیک کوه درى نهاده در بلندى صد و پنجاه گز عرض آن، و قفلى نهاده و از زمین تا قفل پنج گز بلندى. و زنجیرى ده گز طول آن، و یک گز عرض آن قفل و مفتاح یک گز و نیم، در زنجیرى هشت گز بسته از قفل آویخته. آن کلید را دوازده دندانه نهاده هر یک در غلط دسته جوازى . این جمله را بدید، و آن مهتر حصارها هر آدینه پیش آن در آید، با ده سوار، و آن دبوسهاى آهنین بدان در میزنند تا آن قوم یاجوج و ماجوج چنان دانند، که لشکر آنجاست. و چنین روایت میکند صاحب قصص: که از وقت رفتن تا باز آمدن دو سال و هشت ماه بود حق تعالى ذو القرنین را چنین توفیقى کرامت کرد، و ممالک تمام دنیا او را مسلم گردانید، و اطراف دنیا بگرفت و بزمین عراق و ایران ملوک طوایف نصب کرد، و در ظلمات بجانب شمال عالم در رفت و بیرون آمد، و هم در عراق فوت شد، و ملک بدست او چهارده سال بود .
به نقل از کتاب: طبقات ناصرى، مؤلف: ابو عمر عثمان بن محمد المنهاج سراج الجوزجانى (م بعد 658)، تحقیق: عبد الحى حبیبى قندهارى، تهران، دنیاى کتاب، چ اول، 1363ش.