|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>حجاب > ریشهیابی مسأله حجاب
شماره مقاله : 10973 تعداد مشاهده : 508 تاریخ افزودن مقاله : 12/9/1390
|
ریشهیابی مسأله حجاب
تألیف: سیّد ابوالأعلی مودودی
ترجمه: نعمت الله شهرانی
از جمله مسائل پیچیده و مشکل تمدن بشری دو مسأله است که سعادت و ترقی بشریت با حل آنها رابطه مستقیم دارد و علماء و دانشمندان از زمانهای قدیم تا امروز در حل آنها فرو مانده اند، یکی از آن دو مسأله رابطه بین زن و مرد در زندگی اجتماعی و کیفیت این رابطه است. این رابطه اساس و پایهی تمدن شمرده میشود و اگر اندکی کج باشد و از راه راست منحرف شود، تمدنی که بر پایهی آن استوار میگردد روی خیر و سعادت را نخواهد دید. مسألهی دوم مربوط به رابطهی فرد و جامعه میباشد. اگر خللی در این رابطه پیدا شود و توازن و انسجام آن را مختل سازد و مسؤولیتها و روابط متقابل آنها را برهم زند، جهان بشریت تلخی و مرارت آن را قرنهای متمادی خواهد چشید. از یک طرف به علت اهمیت و ارزش این دو مسأله، و از طرف دیگر پیچیدگی و سنگینی آنها، هیچ کسی قادر به حل این دو معضل اجتماعی نخواهد بود مگر کسانی که به حقیقت فطرت و خمیرمایهی بشری آگاهی و علم یافته باشند. چه زیبا گفته اند که انسان خود جهانی کوچک است؛ زیرا ترکیب، شکل، نیروها، مواهب، امیال، احتیاجات، عواطف، احساسات، ادراکات، اثرگذاری و اثرپذیری انسان و مسائل و روابط بین این خصوصیات، خود جهانی بس عظیم است که عجایب آن بیانتها میباشد و درک حقیقت آن به سادگی میسر نخواهد شد. بنابراین، امکان ندارد که شخصی بدون آگاهی و شناخت به زیر و بم این جهان کوچک، حقیقت انسان را درک کند، و بدون درک و شناخت انسان، ممکن نیست کسی بتواند مسائل اساسی حیات بشری را حل کند. این است مشکلی که عقل و حکمت با همه سعی و تلاش تا به حال از درک حقیقت آن عاجز و ناتوان مانده است؛ زیرا انسان تا این دم نتوانسته است همه حقایق را درک نماید و هیچ علمی از علوم بشری به نهایت کمال و پیشرفت خود نرسیده تا گفته شود که این علم به تمام حقایق مربوط به موضوع خودش پی برده است، به علاوه حقایقی که تا به حال مشخص شده اند به اندازهای دارای دقت، وسعت و عمق است که امکان ندارد هیچ فردی یا حتی گروهی در آنِ واحد به تمام جوانب و زوایای آن احاطه داشته باشند. اگر قسمتی از مطلب شناخته شود، پارهای دیگر از آن مخفی و ناشناخته باقی خواهد ماند، زمانی چشم بینا نیز از ادراک آن باز خواهد ماند و زمانی امیال و هواهای نفسانی مانع ادراک و شناخت آن خواهند شد، با توجه به این ناتوانی و عجز بزرگ انسان، همه تدابیری که او به منظور حل دو مسألهی مذکور در زندگی، برای خود اتخاذ میکند، بدون نتیجه میماند و سرانجام اشکالات و معایب این برخوردها و تجارب آشکار میگردد. راه حل صحیح آن است که انسان راه وسط و مسیر اعتدال وقتی میسر میشود که اندک، اندک تمام جوانب حقایق معلوم و درک شده، به طور کامل و واضح به حضور مردم عرضه گردد و عرضهی آنها هم با ترتیب و نظم خاص باشد. شما را به خداوند سوگند! بگویید چگونه بشری که قدرت احاطه و رسیدن به این افقهای دور دست و پهناور را ندارد و امیال و هواهای نفسانی، طرز تفکر او را تحت تأثیر قرار میدهند و مانع درک حقایق واضح و آشکار میشوند، میتواند راه وسط و مسیر اعتدال را پیدا کند؟ تازه اگر تمامی حقایق برای او آشکار شود با این امیال و هواها حتماً راه افراط و تفریط را خواهد پیمود. از بین دو مسألهی مذکور، مسألهی اول مورد بحث ما میباشد... اگر ما تمام صفحات تاریخ گذشته را مطالعه کنیم، با نهایت شگفتی و تعجب میبینیم که در تمام ادوار تاریخ و بین همه ملل در رابطه با این موضوع راه افراط و تفریط طی شده است، مثلاً از یک طرف میبینیم که زن به عنوان مادر، فرزندش را به دنیا میآورد، او را شیر میدهد و تربیت میکند و به عنوان همسر در زندگی، شریک شوهرش میباشد و در کارهای سخت و مشکلات زندگی او را یاری میکند، ولی سرانجام با این زن فداکار مانند یک خدمتکار و کنیز رفتار میشود، در بازار مانند کالا خرید و فروش میشود، از تمام حقوق انسانی مانند مالکیت وارث محروم میگردد و با او چنان رفتار میشود که گویا او مجسمهای از ذلت، گناه و خواری میباشد، و به این ترتیب برای شکوفایی و پرورش شخصیت و استعداد او هیچ زمینه و موقعیتی وجود ندارد. از طرف دیگر دیده میشود که همین زن آنقدر مورد احترام و اکرام قرار میگیرد که به واسطهی آن یک سلسله بیبند و باری، انحطاط اخلاقی و انحراف روابط اجتماعی پیدا میشود که مردان از آنها به عنوان وسائل ارضای امیال و هواهای خود استفاده میکنند و در واقع از آنها دام نیرنگ و فتنه میسازند. بنابراین، هر چند زن از این جهت ترقی و پیشرفت کند، در مقابل بشریت به سقوط در گودال بدبختی و انحراف نزدیکتر میشود. این دو روش متناقض را نه تنها از نظر تئوری، افراط و تفریط مینامیم، بلکه اگر تجارب وخیم آن را به طور یکجا به ما عرضه کنند از جهت اخلاق نیز یک طرف آن را افراط و طرف دیگرش را تفریط مینامیم، جریان تاریخ نیز نشان میدهد که هرگاه ملتی از تاریکیهای جهل و بربریت نجات یافته و به صحنهی تمدن پای گذاشته است، زنان این ملت به عنوان خدمتکار و زیردست با مردان همراهی و همکاری میکنند. در مرحلهی اول این اوضاع مانع پیشرفت و حرکت نمیگردد؛ زیرا در این مرحله قوای فطری اولیه در ایشان قوی و فعال است، ولی بعد از طی کردن این مرحله از ترقی و تمدن، ملت مذکور نمیتواند پیش برود و حالت سستی و جمود بر آنان چیره خواهد شد و مشکلاتی در پیش روی آنان پدیدار میگردد. این ملت برای این که با کاروان تمدن همراهی کند و مراحل بعدی تمدن را طی نماید، ضرورت شدیدی احساس میکند و به علت اختلاط زن و مرد، فحشا و زشتیها جامعه را فرا میگیرد و به جایی میرسد که این بیبند و باری و انحطاط اخلاقی، بنای اخلاقی این ملت را از اساس خراب و نابود میسازد و قطعی است که این انحطاط اخلاقی منجر به ضعف قوای جسمی، فکری و مادی میگردد و سرنوشت ملتی که به این مرتبه از پستی و انحطاط برسد هلاکت و نابودی است. با نهایت تأسیف در این مقال فرصت کافی برای مثالها و نمونههای گوناگون تاریخی وجود ندارد، به این علت به ذکر چند مثال برای توضیح مطلب بسنده میکنم. یونان: متمدنترین مردم جهان در طول تاریخ ملت یونان است، زنان این قوم در مراحل اولیهی تمدن خود در نهایت ذلت و بدبختی زندگی میکردند و این ذلت و بدبختی آنها تمام جوانب اخلاق، قانون، حقوق و روابط اجتماعی آنان را دربر گرفته بود. به عبارت دیگر از حیث اخلاق، حقوق، قانون و سلوک اجتماعی زنان در بدترین حالت زندگی میکردند و در جامعه از هیچ مقام و منزلتی برخوردار نبودند و در افسانهها و اساطیر (Mythology) یونانی از زن به عنوان پاندورا (Pyndora) یاد میکردند که مصدر و منبع تمام مصائب و آلام و دردهای انسانی بود، همانطوری که افسانههای یهودی حواء همسر آدم عليه السلام را سرچشمهی تمام آلام و شداید و مشکلات بشری میداند و کسی توجه نداشت که افسانههای ناپسند و جعلی یهودی در بارۀ حضرت حوا چه تأثیر بد و ناگواری در برخورد یهودیان و مسیحیان با زنان بوجود آورد و موجب شد آنان برای زن هیچ ارزش اخلاقی، قانونی و اجتماعی قائل نباشند. تأثیر اساطیر یونانی و زن خیالی آن (پاندورا) کمتر از تأثیر افسانههای یهودی در عقل و ذهن یونانیان نبود، زن نزد آنان موجودی دوزخی و پست و حقیر بود و این اوصاف تمام اعاد زندگی او را فرا میگرفت و همه مقامات عالی، عزت، کرامت و شخصیت اجتماعی به مردان اختصاص داشت. در مراحل اولیهی تمدن و نهضت یونان این وضع و حال زنان جامعه بود و اگر بعضی تغییرات جزئی در آن نمایان میگردید به دلیل اشاعهی علم و انتشار انوار تمدن بود که موجب میگردید مقام زن نسبت به سابق بهتر و والاتر شود، ولی به هرحال ارزش قانونی و حقوقی او به همان طریق باقی مانده و تغییری نکرده بود. زن به عنوان مربی خانه محسوب میشد و وظیفهاش نیز در چهار چوب خانه محدود میگردید، او در داخل خانه قدرت و تسلط کامل داشت و عفت و پاکی وی پرارزشترین مایملک او محسوب میشد و این طهارت و عفت به چشم احترام و اکرام دیده میشد. در خانوادههای اشرف و ثروتمندان حجاب نیز رواج داشت و خانههایشان را به دو قسمت میساختند. یک قسمت مخصوص زنان بود و قسمت دیگر به مردان اختصاص داشت، زنان اشرف نه در مجالس و محافل شرکت میکردند و نه در محلات عمومی ظاهر میشدند، ازدواج و وفاداری زن به مرد علامت نجابت و شرف و اصالت شمرده میشد و این زنان در اجتماع دارای منزلت و مقامی والا بودند. در مقابل، فحشا، فسق و فجور با چشم نفرت و حقارت دیده میشد و این وضع در عصری بود که یونان در ابتدای مجد و عنفوان جوانی و قدرت خود قرار داشت و به سوی ترقی و کمال قدم بر میداشت، البته شکی نیست که در این عصر مفاسد اخلاقی نیز وجود داشت ولی در یک چهارچوب بسیار محدود و تنگ قرار داشت و آن قدر که عفت و پاکدامنی از زنان انتظار میرفت از مردان انتظار نمیرفت و به اندازهی زنان مورد مواخذه و کیفر قرار نمیگرفتند. مردان از تخلق به این اخلاق حسنه مستثنی بودند و از آنان انتظار نمیرفت که با عفت و پاکدامنی و پاکی معنوی تمام و کمال زندگی کنند، از این رو داشتن کنیز و ازدواج با وی جزئی از عادات اصلی این جامعه به شمار میرفت و از آن جدا ناشدنی بود و هیچ کس این کار را بد و ناپسند نمیدانست. پس از مدتی شهوات و امیال نفسانی بر یونان غالب شد و غرائز حیوانی و هوا و هوس آنان را تحت تأثیر قرار داد، تا آنجا که زنان زناکار و کنیزکان در آن اجتماع چنان منزلت بلندی بدست آوردند که مانند آن در تاریخ بشریت دیده نمیشود. فاحشه خانهها مرکز رفت و آمد همه طبقات اجتماع قرار گرفت، حتی نویسندگان، شعرا و فلاسفه به این مکانها رفت و آمد داشتند و این خانهها مانند خورشید در آسمان علم، ادب و فلسفه میدرخشیدند و سیارات فلسفه، علم و ادب، شعر، تاریخ و علوم دیگر بدور آن گردش میکردند، زنان محوری گشتند که ملت یونان در اطراف آن طواف میکرد، نه تنها مجالس علم و ادب تحت ریاست و نظر آنان بر پا میگردید، بلکه مشکلات سیاسی نیز در حضور و تحت نظر آنان حل و فصل میگشت، و کار آن قدر بالا گرفت که در مسائل مهم و حیاتی که سرنوشت یونان را رقم میزد به زنانی مراجعه میکردند که حاضر نبودند با یک مرد بیش از یک یا دو شب معاشرت داشته باشند. مردم یونان به صفت زشت دیگری نیز آلوده شدند و آن این که به شدت فریفته و دلباخته زیبایی و جمال گردیدند و در گودال رذالت و گمراهی افتادند و در دلهایشان آنچنان آتش شهوت زبانه میکشید که هیچ خاموشی نداشت، به همین علت آنان مجسمههایی عریان به عنوان هنر میتراشیدند و تمام تلاش و سلیقهی خود را در ساختن این مجسمهها به کار میبردند. این مجسمههای شهوتانگیز هر لحظه آنان را تحریک میکرد و آنان هیچ فکر نمیکردند که تسلیم شهواتشدن و پیروی از آن از دیدگاه اخلاق عملی زشت و ناپسند محسوب میگردد. بدینترتیب معیارهای اخلاقی نزد آنان شروع به تغییر کرد، تا آنجا که علمای اخلاق و فیلسوفان بزرگ آنان، ارتکاب زنا و فحشا را عیب و گناه نمیدانستند و کسی را به علت ارتکاب آن مورد ملامت قرار نمیدادند، و به ازدواج و زناشویی به عنوان یک مسألۀ بیارزش و غیر مهم مینگریستند و ضرورتی برای انجام آن احساس نمیکردند، و اگر مردی با زن بیگانهای علناً معاشرت میکرد آن را نیز عیب و گناهی قابل توجه نمیدانستند. بنابراین، سرنوشت آنها چنین شد که دینشان نیز تابع غرائز شهوانی و حیوانیشان گشت و در بین یونانیان عبادت افرودیت (Aphroditte) که از جمله زنان افسانهای یونان است رواج یافت. در افسانهها آمده است که افرودیت با آن که همسر یک الهه بود با سه الهه دیگر به طور خصوصی و سرّی رفاقت و معاشرت داشت و علاوه بر آنان با مرد دیگری از عوام الناس نیز رفیق بود و از شکم زن مذکور است که کیوپید (Kupid) الهه حب و دوستی متولد شد و این تولد نتیجهی رفاقت و معاشرت وی با فردی از افراد بشر بود. ملتی که دارای چنان اخلاق و فقر معنوی و انحطاط روحی باشد که این صفات ناپسند و زشت را به عنوان رمز کمال و ترقی بداند، و حتی فراتر از آن، به عنوان معبود قبول نماید و تمام آداب عبودیت و ذلت را در برابر آن انجام دهد، در بارۀ اخلاق اجتماعی آن چه فکر میکنید؟ بدون شک این، درجهای از پستی و انحطاط اخلاقی است که اگر ملتی یک بار در گرداب آن بیفتد، دوباره قدرت برخاستن پیدا نخواهد کرد. مقارن این عصر انحطاط اخلاقی در یونان، بام مارک در هند و مزدک در ایران بوجود آمدند و در بابل نیز فحشا و زنا به چشم تقدیس و احترام دیده میشد. از این وضع دیری نگذشته بود که تمدن یونان رو به انقراض گذارد و کارش به جایی رسید که گویا هیچ وجود نداشت. وقتی که عبادت افرودیت در یونان رواج یافت، فاحشهخانهها و محلات فسق و فجور به عنوان مراکز عبادت تعیین شدند، کنیزکان زناکار خدمتکار معابد گردیدند و کار زنا به اندازهای بالا گرفت که جزء اعمال دینی و مذهبی قرار گرفت. پس از مدتی ارضای غریزهی جنسی در یونان شکل دیگری به خود گرفت و کار ناشایست قوم لوط یعنی لواط بین آنان رواج یافت و در میان همه افراد شایع گردید و دیانت و اخلاق نیز آن را با روی باز استقبال کرد. قابل ذکر است که این کار ناشایست در زمان هومیروس و هسیود وجود نداشت و کسی آن را نمیشناخت، ولی وقتی تمدن یونان پیشرفت و ترقی کرد و مردم فریفته و دلباختهی زیبایی و زینت و پیروی شهوات گردیدند و آتش غریزه شهوت در آنها شعلهور گردید، راه اصلی و مسیر اعتدال را گم کردند و برای اشباع و ارضای این غریزه طریقی را پیش گرفتند که فطرت و طبیعت سلیم از آن نفرت دارد، در این هنگام نقاشان ماهر و مجسمهسازان در تصاویر و مجسمههایشان به تحریک این غریزه پرداختند و علمای اخلاق چنین شهادت دادند که لواط، عهد و پیمان دوستی و صداقت بین دو مرد میباشد. هرمودیس و ارستوجیتن اولین اهالی یونان بودند که در مجسمههایشان برای ملت یونان این رابطهی خلاف فطرت و ناپسند را به تصویر کشیدند و به گمان خود، به این ترتیب بین آن دو مرد رابطه دوستی و محبت را استوار ساختند. تاریخ گواهی میدهد که بعد از این، ترقی و پیشرفت و عظمت و مجد نصیب یونان نشد. روم: ملتی که بعد از یونان به اوج عظمت و تمدن رسید روم بود و همان صعود و سقوطی را که قبلاً در ملت یونان مشاهده کردیم، عین آن را در مورد ملت روم نیز میتوانیم ببینیم. وقتی یونانیها از دوران تاریکی و خشونت و جهل خارج شدند و در صحنهی تاریخ قرار گرفتند، مرد رئیس و سرپرست خانواده بود، او مالک مطلق خانواده و فرزندانش بود و قدرتش گاهی تا اندازهای بود که میتوانست زنش را به قتل برساند و انجام این کار برایش مجاز بود. هنگامی که این خشونت رو به خاموشی گرایید و آنان گامهایی در راه تمدن و پیشرفت برداشتند، شدت این تسلط و حکومت مرد کاهش یافت و کفهی ترازو آهسته، آهسته به اعتدال نزدیک شد. البته آن طوری که حجاب بین یونانیها معمول بود بین رومیها رواج نداشت، ولی نظام اصیل خانواده در آغاز تمدن و عظمت جمهوری روم برقرار بود. مثلاً عفت و پاکدامنی مخصوصاً در بین زنان بسیار به دیدهی احترام نگریسته میشد و معیار شرف و بزرگی محسوب میگردید و سطح ارزشهای اخلاقی بسیار عالی و بلند بود. به عنوان مثال وقتی یکی از اعضای مجلس پیش روی دخترش همسر خود را بوسیده بود مردم بر او غضب کرده و حکم نمودند که این کار توهین به اخلاق ملی است، حتی اعضای مجلس سنا این عمل او را با رأیگیری تقبیح و محکوم کردند، آنان معاشرت و مراودهی زن و مرد را بدون عقد، مباح و جائز نمیدانستند و این عمل را نمیپسندیدند و زنانی در اجتماع دارای قدر و منزلت بودند که مادر خانواده و پاکدامن باشند. اگرچه زنان ناپاک در آن اجتماع وجود داشتند و در روابط نامشروع با مردان دارای نوعی آزادی بودند، ولی عموم ملت روم به زنانی که این اعمال ناشایست را انجام میدادند به دیدهی حقارت مینگریستند، و نه تنها به این زنان، بلکه به مردانی نیز که این اعمال را انجام میدادند به دیدهی پستی و حقارت نگاه میکردند. با پیشرفت به سوی تمدن و ترقی، دیدگاه رومیها در بارهی زن تغییر کرد و این تغییرات تا جایی پیشرفت کرد که به قوانین مربوط به ازدواج و طلاق و دیگر حقوق خانواده نیز سرایت کرد، کار به جایی کشید که همه چیز معکوس و وارونه گردید و عقد ازدواج معنایی جز این نداشت که زن و شوهر قانوناً همسر یکدیگر میباشند (Civil Contyact). آنان برای مفهوم اصلی ازدواج و اصل و هدف این رابطه هیچ ارزش و اهمیتی قائل نشدند و اگر توجه کمی هم به آن میشد، هیچ به حساب میآمد. بنابراین، زن صاحب تمامی حقوق از جمله مالکیت و ارث گردید و برایش چنان آزادی و بیبند و باری قائل شدند که پدر و شوهر بر او تسلط نداشت و زنان رومی نه تنها در معاشرت و روابط اجتماعی دارای آزادی کامل بودند، بلکه از نظر مالکیت نیز به مرور زمان قسمت اعظمی از ثروت ملی را بدست آوردند، تا آنجا که به مردان وام با بهره میدادند. به این ترتیب مردان غلام زنان سرمایهدار خود شدند و اثرات این وضع در میدان عمل و واقعیت کاملاً آشکار شد، لذا طلاق به اندازهای آسان و سهل گردید که با کوچکترین بهانهای رابطه بین زن و مرد قطع میگردید. چنانچه فیلسوف معروف رومی بنام سینکا (4 قبل از میلاد – 56 بعد از میلاد) کثرت طلاق را بد و ناشایست شمرده و از سرکشی زنان قبیلهی خود شکایت نموده و میگوید: «در قلمرو روم امروز طلاق چیزی نیست که کسی از آن پشیمان شود و یا از آن شرم و حیا داشته باشد و به اندازهای فراوان شده که زنان عمرشان را با تعداد شوهرانشان میسنجند». و یک زن بدون شرم و حیا چندین بار شوهر میکرد و این کار عیب شمرده نمیشد. چنانکه مارچل (43 – 104 م) میگوید که یک زن ده بار ازدواج مینمود. گوونیل (60 – 140 م) مینویسد: زنی در مدت پنج سال هشت بار ازدواج کرد و عجیبتر از همه این که اسقف گروم (340 – 420 م) میگوید که او زنی را به یاد میآورد که بیست و سه بار ازدواج نموده و آخرین ازدواجش با مردی بود که بیست و یک بار ازدواج کرده بود و آن زن، بیست و دومین زن او به شمار میآمد. سپس کم کم نظرشان به روابط نامشروع بین زن و مرد جلب شد و کار به جایی رسید که علمای اخلاق هم زنا را یک موضوع عادی و ساده شمردند و آن را عیب و گناه نمیدانستند. مثلاً کاتو (Cato) که از علمای اخلاق سال 84 قبل از میلاد میباشد با صدای بلند اظهار میکرد که ارتکاب زنا در هنگام جوانی جایز است و سیسرون (Cisron) مصلح مشهور رومی به این معتقد بود که باید جوانان به قیود سنگین اخلاقی پایبند نباشند و آزاد و بدون قید و بند زندگی کنند، این نوع نظریات و اعتقادات به این دو شخص محدود نماند و بعد از آنان نوبت به اپیکتتیس (Epictetuse) میرسد که از جمله فلاسفه رواقیون (Stoies) به شمار میآید و در رابطه با اخلاق، سختگیر و جدی میباشد، او به شاگردانش به عنوان معلم، مرشد و راهنما چنین میگوید: «اگر میتوانید، پیش از ازدواج از معاشرت و مراوده با زنان اجتناب کنید و اگر کسی نتوانست از شهوت خود جلوگیری کند، بعد از ارتکاب فحشا او را ملامت نکنید». وقتی که آداب اخلاقی و اجتماعی تا این حد در جامعهی روم سقوط کرد، فحشا و انحطاط اخلاقی سر تا سر جامعه را فرا گرفت و زینت و آرایش و برهنگی در آنجا حکمفرما گردید، دیوار خانهها از تصاویری پر شد که انسان را به ارتکاب فحشا و پستی دعوت مینمود. این وضع به رواج فحشا و زنا منجر شد و زنان خانهدار نیز به این کار جلب شدند، این جریان همچنان ادامه داشت تا این که رومیان مجبور شدند در عصر قیصر تایی بیریس (4 – 37 م) قانونی را تصویب کنند مبنی بر این که زنان خانهدار حق ارتکاب فحشا و زنا را ندارند. نمایشنامهی فلورا (Felora) گام بزرگ و موثری در سوقدادن زنان به سمت برهنگی بود و همینطور استحمام زنان و مردان در یکجا و در پیش چشم مردم رواج یافت. نوشتن مقالات عشقی و داستانهای جنسی و نقاشی زنان عریان از جمله سرگرمیها پسندیده و مقبول شمرده میشد و حتی فراتر، تعلیمات و آدابی که مردم در آن روز میپسندیدند عبارت بود از مسائل مربوط به برهنگی و روابط جنسی که در طی آن حالات عشق، دوستی، معانقه، بوسه و دیگر روابط بین زن و مرد تعلیم داده میشد، این اعمال ظاهر و آشکار انجام میشد و هیچ مجاز و کنایه و پرده و حجابی وجود نداشت. نتیجهی نهایی این غرقشدن در شهوات حیوانی و تجاوز از حدود مسائل جنسی باعث شد که دولت مقتدر و پهناور روم از هم پاشید و از بین رفت. اروپای مسیحی: بعد از آن، دوران مسیحیت در اروپا آغاز گردید و تصمیم گرفت که با این بیبند و باری اخلاقی در جهان غرب به صورت سالم و معقول برخوردار نماید. بدون شک در اوایل امر خدمات بزرگ و قابل توجهی در این مورد انجام داد، راه فحشا را بست و به بیبند و باری و لجام گسیختگی پایان داد، تمام جوانب زندگی را مورد توجه قرار داد، وسائل مختلف و مؤثری را برای از بینبردن ریشهی فحشا بکار گرفت، زنان رقاصه و بدکار را از این کار منع کرد و موجب توبه و بازگشت آنان از ارتکاب چنین اعمال فتنه و فسادانگیز شد و تمام کوشش خود را برای ترویج و نشر اخلاق نیک و آداب حسنه و پسندیده بذل نمود، ولی تفکر پدران مسیحی راجع به رابطهی زن و مرد از یک طرف از مسیر اعتدال خارج بود و از سوی دیگر، در صف مقابل فطرت بشری قرار داشت. از جمله نظرات اصلی و اساسی آنان این بود که زن سرچشمهی همه گناهها و ریشه و اساس پلیدیها و زشتیها است و وجود او موجب تحریک مرد به گناه است. بنابراین، زن برای مرد دری از درهای دوزخ و آتش است و تمام گناهان از او منشأ میگیرد و این گناه و شرمندگی برای او کافی است که زن میباشد و باید از زیبایی و جمال خود نیز شرم داشته باشد که آن هم سلاحی است از اسلحهی ابلیس که هیچ سلاحی با آن نمیتواند برابری کند. بنابراین، بر زن لازم و واجب است که همیشه بخاطر این گناه کفاره بدهد؛ زیرا او کسی است که باعث شقاوت و بدبختی در روی زمین گردیده است. چنانچه ترتولیان (Tertullion) که از بزرگان و صاحبنظران مسیحیت در بارهی زن است چنین میگوید: «زن راه دخول شیطان در وجود انسان است، زن بود که مرد را به خوردن از درخت ممنوعه وادار کرد و اوست که قوانین الهی را میشکند و تغییر میدهد و چهرهی مرد را بد جلوه میدهد». و همچنین کرای سوستیم (Chry Sostem) که از علمای بزرگ دین مسیحی است در بارهی زن چنین میگوید: «زن بشری است که انسان گریزی از آن ندارد، او وسوسه فطرت، آفت مورد پسند، خطر خانه و خانواده، معشوقهی کشنده و مصیب و آتش برافروخته شده است». خلاصه این که نظریهی دوم آنان در بارۀ زن این است که رابطه بین زن و مرد اگرچه از طریق عقد رسمی و مشروع باشد باز هم پلید و ناشایست است و باید از آن دوری شود. این طرز فکر اخلاقی که قبلاً به واسطهی فلسفة اشراق (Neo- Platonism) در اروپا ریشة عمیقی دوانیده بود به وسیلة مسیحیت به آخرین درجة شدت خود رسید و به این ترتیب تجرد و عدم ازدواج معیار بزرگی و شرف گردید و زندگی خانوادگی و ازدواج نشانة عدم اخلاق و پستی فطرت و طبیعت شمرده میشد و تجرد و عدم ازدواج و عدم سروکار با زن، از علائم تقوی و بلندی فطرت و پاکی طبیعت به حساب میآمد. هرکس میخواست که زندگی آبرومندانه و پاکی داشته باشد باید هیچ وقت ازدواج نمیکرد و یا حداقل با زن خود روابط جنسی برقرار نمیکرد، همچنین در کنفرانسها و مجالس عمومی دینی، قوانینی وضع کردند که راهبان کلیسا نباید با زنانشان در محل خلوت بنشینند، اگر زن و شوهری بخواهند همدیگر را ببینند باید در حضور مردم باشد و یا حد اقل دو مرد بیگانه حضور داشته باشند و در تقبیح و محکومکردن رابطهی جنسی بین زن و مرد از هیچ کوششی دریغ نکردند، بطور مثال یادآور میشویم که در بین آنان چنین مرسوم بود که اگر زن و شوهر در شب یکی از اعیاد و جشنها با هم همبستر میشدند لازم بود که برای شرکت در جشن یا عید اجازه بگیرند، گویا آنان گناهی را مرتکب شده بودند که بخاطر آن حق شرکت در مراسم مقدس دینی از آنان سلب میشد، تأثیر این رهبانیت به حدی رسید که رابطه بین افراد خانوادهها تیره گردید و حتی رابطهی مادر و پسر را نیز تحت تأثیر قرار داد و هر رابطه و خویشاوندی که به علت ازدواج ایجاد شده بود، گناه و پلید شمرده میشد. این دو نظریه نه تنها از دیدگاه اخلاق و اجتماع قدر و منزلت زن را پایین آورده بود بلکه در وضع قوانین مدنی تا اندازهای تأثیر گذارد که از یک طرف زندگی زناشویی برای زن و مرد تیره و تار گردید و از طرف دیگر زن در تمام جوانب زندگی منزلت و قدر خود را از دست داد، نتیجه این وضع این شد که هر قانونی که در جهان غرب تحت تأثیر مسیحیت وضع گردید خصوصیات زیر را دارا بود: 1- از نظر اقتصاد، زن را کاملاً تحت تسلط مرد قرار داده، حقوق او را از نظر ارث محدود گردانیده است، حق مالکیت زن بسیار اندک است تا حدی که همه در آمدهای کسب و کار او و همه ثروت و دارائی او جزء دارایی شوهر به حساب میآید. 2- اگر اختلافی بین زن و شوهر به هر شکل و اندازهای ایجاد شود، در هیچ حالت طلاق بین زن و شوهر جائز نیست و اگر زندگی بین زن و شوهر مجسمهی عذاب و تنفر هم بود، دین و قانون، هردو حکم میکردند که آنان باید به زندگی زناشویی ادامه میدادند، در بعضی حالتهای استثنائی و هنگامی که تنفر و دشمنی به نهایت میرسید طلاق اجازه داده میشد، البته به شرطی که در آینده برای خود همسری انتخاب نکنند و زندگی زناشویی جدیدی تشکیل ندهند. حقیقت این است که این طرز برخورد ضرر بیشتری داشت؛ زیرا این زن و شوهر در آینده بیش از دو راه نداشتند، یا رهبانیت را باید اختیار میکردند و یا این که تا آخر زندگی به فسق و فجور مشغول میشدند. 3- همچنین اگر زن و مردی بعد از وفات همسرشان دوباره ازدواج میکردند، بزرگترین ننگ و عار برای آنان به شمار میرفت و این کار از جمله گناهان کبیره بود. این ازدواج نزد علمای مسیحی گردننهادن به شهوات حیوانی و ارتکاب فحشا محسوب میشد و از ازدواج دوم به عنوان زنای مهذب یاد میکردند، ولی راهبران کلیسا طبق قانون کلیسا حق ازدواج نداشتند و قانون مدنی عام نیز در بعضی شهرها به آنان اجازه ازدواج نمیداد و شهرهایی که قانون مدنی به آنان اجازه ازدواج میداد شهرهایی بودند که افکار عمومی تحت تأثیر فکر دینی قرار نداشت. اروپای نوین: وقتی که فلاسفه و دانشمندان اروپایی در قرن هجدهم به دفاع از حقوق فرد پرداختند و دروازههای حریت و آزادی فردی را به روی افراد گشودند، در جامعه اروپایی تمدن فاسدی حکومت میکرد، این حکومت از اتحاد و ترکیب نظام اخلاقی، فلسفهی زندگی مسیحیت و نظام فئودالیزم (Feudal System) تشکیل شده بود، این سه عامل خارجی روح بشریت را به قیود سنگین و غیر طبیعی محدود ساخته و تمام راههای پیشرفت و ترقی را به رویش بسته بودند. نظریاتی را که علمای نوین اروپا و صاحبان تفکر جدید این قاره برای از بینبردن این نظام فاسد و ایجاد نظام جدید پیشنهاد کرده بودند، به شکل انقلاب کبیر فرانسه عرض اندام کرد، بعد از آن چرخ تمدن و فرهنگ مذکور مطابق نظریات و ارشادات این علما و صاحبان تفکر حرکت میکرد، تا آن که بعد از گذشت زمان و گردش روزگار به شکل موجود فعلی درآمد، تمام کارهایی که در ابتدای این تمدن و نهضت جدید برای نجات زن از گرداب ذلت و پستی انجام میدادند، در زندگی اجتماعی دارای اثرات مثبت و پسندیدهای بود، در نتیجه از شدت و سختی قوانین طلاق کاسته میشد و حقوق اقتصادی و مالی سلب شده زنان به آنان برگردانده میشد و افکاری که قائل به ذلت و خواری زنان بود، کم کم اصلاح میگردید. قوانین زندگی خانوادگی که در حقیقت زنان را در مرتبهی کنیزان قرار داده بود تغییر یافت و بدین ترتیب دروازههای تعلیم و تربیت برای زنان مانند مردان گشوده شد و حق تعلیمات عالی به ایشان اعطاء گردید. استعداد و لیاقت زنان که در گذشته در اثر قوانین جاهلیت در زیر پردههای ظلمت و تاریکی پنهان شده بود دوباره شکوفا و نمایان گشت و امور خانه و خانواده و سر و سامان دادن به زندگی و سرپرستی خانواده و بهبود وضع آن به آنان سپرده شد، پیشرفت بهداشت عمومی، تربیت نسل جدید، پرستاری مریضان، شکوفایی نظام خانواده و روابط و مسائل خانوادگی، همه و همه از نتایج اولیهی این نهضت بود که به علت تمدن جدید اروپا در بین زنان پیدا شد، ولی نظریات و افکاری که این حرکت از آنجا سرچشمه میگرفت از اول افراطی و دور از اعتدال بود. این روحیه در قرن نوزدهم شدت یافت و هنوز قرن بیستم فرا نرسیده بود که نظام اجتماعی غرب به نهایت و آخرین درجهی افراط رسید و از اعتدال کاملاً بدور ماند. نظرات اساسی و اصولی که بنیان اجتماعی تمدن جدید اروپایی را تشکیل میدهند تحت سه عنوان مطالعه میکنیم: 1- مساوات بین زن و مرد. 2- آزادی زنان در امور زندگی (Economic Independence). 3- اختلاط و آمیزش مطلق بین زن و مرد. نتیجه پایهگذاری اجتماع بر طبق این نظریات سهگانه این شد که: 1- آنان از معنی مساوات چنین فهمیدند که باید زن و مرد در حقوق بشری و ارزش اخلاقی مساوی باشند و زن در زندگی اجتماعی همان اعمالی را انجام دهد که مرد انجام میدهد و همانطور که در سابق مردان از قیود اخلاقی آزاد بودند، زنان نیز از همان بیبند و باری برخوردار گردیدند. این برداشت غلط از مساوات بود که زن را از ادای وظیفهی فطری و طبیعیاش که بقا و ادامهی نسل بشر است نه تنها غافل بلکه منحرف ساخت و تمام ابعاد وجودی او را حرکات و اعمال سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به خود مشغول ساخت و شخصیت فطری او را از بین برد. موضوع انتخابات، وظایف رسمی، رقابت با مردان در امور تجارت و صنایع آزاد، شرکت در مسابقات ورزشی، تئاتر، مجالس رقص و لهو و لعب و دیگر اسباب تفریح که دستاوردهای این تمدن ظاهر فریب میباشند و حیا مانع ذکر آنها میگردد، بر احساسات، عواطف و اداراکات او غلبه کرد و او را از وظیفهی اصلی و طبیعیش باز داشت و او را از انجام برنامه زندگیش که قبول تکالیف زندگی زناشویی، تربیت اطفال، سر و ساماندادن و خدمت به خانواده بود به طور کلی باز داشت و حتی فراتر از آن، این وظایف را که وظایف اصلی و فطریش بودند در نظرش بد و دگرگون جلوه داد، نتیجهی این وضع چنین شد که نظام خانواده که اساس و پایهی تمدن شمرده میشد، در تمدن غرب از بین رفت و این نظام که مایهی قدرت علمی، نشاط و آرامش روحی انسان بود چنان از بین رفت که نام و اثری از آن باقی نماند، ازدواج که یگانه راه صحیح و سالم تعاون و همکاری زن و مرد در خدمت به اجتماع و تمدن محسوب میشد، از تار عنکبوت هم سستتر و ضعیفتر گردیده و از طرف دیگر مسألۀ تنظیم خانواده و جلوگیری از بارداری هم با کشتن فرزندان و سقط جنین شروع شد. تفکر غلط مساوات بین زن و مرد، مساوات اخلاق فاسد و انحرافی را نیز بین آنان ایجاد کرد و زنان به چنان اعمال فاسد و پلیدی دست زدند که مردان قبلاً از ارتکاب آنها خودداری مینمودند، ولی زنان و دختران تمدن جدید غرب از انجام آن حیا و شرم نداشتند. 2- استقلال زنان در امور زندگی و مسائل اقتصادی باعث بینیازی آنان از مردان گردید، قاعده و رسم قدیم این طور بود که مرد در بیرون خانه کار میکرد و زن مشغول تدبیر امور منزل میگردید، ولی این نظریه در عصر جدید تغییر کرد و زن و مرد هردو به کار پرداختند، و هتلها و شرکتها جای خانه را گرفتند. بنابراین، بعد از انقلاب دیگر رابطه و نیازی به جز ارضای غریزهی حیوانی و شهوت بین زن و شوهر باقی نمانده بود تا باعث شود آنان زندگی خانوادگی و زناشویی داشته باشند و کاملاً ظاهر و آشکار است که فقط ارضای شهوت حیوانی، زن و مرد را مجبور نمیسازد که در یک خانه زندگی نمایند و زندگی زناشویی مستمر و همیشگی دارا باشند؛ زیرا زنی که خودش کار میکند و همه کارهای خودش را انجام میدهد در زندگی روزمرهاش به سرپرست و قیّم نیاز ندارد و هیچ وقت حاضر نمیشود که فقط به خاطر ارضاء شهوت از مردی فرمان ببرد و با او در زندگی همراه باشد، او به خود میگوید: برای چه با چنین مردی زندگی کند؟ و چرا خود را بیخود و بیفایده به تحمل قیدهای اخلاقی و بار سنگین قانون مجبور سازد؟ و چرا مسئولیت خانواده و منزل به دوش او باشد؟ وقتی مساوات اخلاقی تمام مشکلات و موانع را برداشته است و راه فسق و فجور را هموار ساخته است، چرا راه آسان و کوتاه لذت و سرور و آزادی را رها کند و راه کهنه و قدیمی را که مملو از مسئولیتها، مشقات و قربانیها است بپیماید؟ در ضمن، تفکر معصیت و گناه نیز با از بینرفتن دین در اذهان رنگ باخته است و از طرف اجتماع هیچ خطری احساس نمیشود؛ زیرا به جای این که فاجر و فاسق را توبیخ کند از او بخاطر این کارش با آغوش باز استقبال میکند. آخرین چیزی که این نوع زنان از آن خوف دارند، فرزندی است که از این طریق به وجود میآید، ولی وسایل و ابزاری که در این اواخر ابداع شده است این خوف و هراس را نیز از بین برده است. ابتدا از وسائل جلوگیری از بارداری استفاده میشود و اگر موثر واقع نشد سقط جنین انجام خواهد شد و باز اگر ممکن نگردید در نهایت، کشتن آن نوزاد در تاریکی شب و یا انداختن او به آن طرف دیوار، آخرین راه خواهد بود و اگر عاطفه و مهر مادری – چه عاطفهی زشت و پلیدی – او را از این کار باز دارد، برای آن زن هیچ اشکالی ندارد که مادر یک فرزند غیر قانونی باشد؛ زیرا جامعه به علت ارضای شهوانی خود این احترام را برای آن مادر باکره و فرزند غیر قانونیش قائل هستند که آنان را با کلمات شرمآور از رده خارج نسازند و محیط نیز چنان در دلها تأثیر کرده که اگر کسی آنان را به خاطر این اعمال سرزنش کند، او را مرتجع، عقب مانده و ضدتمدن میدانند. این وضع بود که بنیان اجتماعی غرب را از اساس و پایه متزلزل ساخت و در هر مملکت غربی صدها هزار زن و دختر بیشوهر، بدون حیا و شرم دست به فحشا میزنند، تعدادی از آنها بر اساس محبت و عاطفه زودگذر ازدواج میکنند و چون بین زن و شوهر به جز رابطهی جنسی هیچ رابطه و پیوند دیگری وجود ندارد که آنان را وادار به پذیرش زندگی خانوادگی و مسئولیتهای زناشویی نماید، این نوع ازدواجها بسیار سست و ضعیف میباشند؛ زیرا زن و شوهری که به یکدیگر احتیاج نداشته باشند راضی نمیشوند که یکدیگر را رعایت کنند و در مقابل یکدیگر کوتاه بیایند، تا زمانی که محبت و شیفتگی بین آنان شدید است، اختلاف بین آنان بسیار کم و اندک میباشد، ولی با خاموششدن شدت غریزهی جنسی و ظهور مشکلات زندگی زناشویی، زن و شوهر از یکدیگر سرد میشوند و طلاق بین آنان جدایی میافکند. این مسائل موجب شد که مفاسدی چون جلوگیری از بارداری، سقط جنین، کشتن فرزندان، کمی فرزندان شرعی و ازدیاد فرزندان زنازاده بوجود آید و گسترش و کثرت فحشا، فرهنگی و شیوع امراض مسری و خطرناک و انواع و اقسام دردها و مشکلات اجتماعی دیگر از این رهگذر عرض اندام نمود. 3- فراوانی اختلاط و آمیزش بدون قید و شرط بین زن و مرد سبب شد تا آرایش، نمایش زینتها و بیبند و باری در زنان زیاد شود، زیرا جاذبهی جنسی (Sexual Attraction) بین زن و مرد دارای قدرت و کشش غیر قابل انکاری است و اختلاط دو جنس و دستیابی آسان به جنس مخالف بدون پذیرش مسئولیتها و مشکلات، این قدرت و کشش را شدت بسیار بخشیده است. به این ترتیب این محیط مختلف، غریزهی نو و جدیدی در هردو جنس ایجاد میکند که غریزهی خودآرایی و تبرّج است، توضیح این که یکی از طرفین خود را تا آخرین حد ممکن میآراید و تزیین میکند تا جنس مقابل را به سوی خود جلب کند و جذب سازد، چون طبق تفکر اخلاقی حاکم بر اجتماع تجمل و آرایش نه تنها عیب و گناه شمرده نمیشود بلکه خوب و پسندیده به حساب میآید. بنابراین، آرایش، تجمل و تزیین به آخرین حد لجام گسیختگی و بیبند و باری رسید، تا این که حالت و وضع موجود تمدن غرب بوجود آمد و هم اکنون نیز غریزهی تجمل و آرایش به صور مختلف در زنان رو به گسترش و توسعه است، تا اندازهای که زنان به لباسهای چسبان و جذاب، وسایل زینت و آرایش، زیور آلات، عطر و پودر و استعمال رنگهای مختلف قناعت نکرده پای را فراتر از آن میگذارند و میخواهند که جسمشان را کاملاً برهنه و بدون هیچ پوشش و لباس به دیگران نشان دهند و این وضع زنان در غرب است، مردان در مقابل این برهنگی و آرایش و تجمل زنان شوق و علاقهی تازهای در خود احساس میکنند و شهوت و غریزهی حیوانی آنان با دیدن این مناظر تحریکآمیز جدیدتر و قویتر میباشند، آنان مانند شخص مسمومی میباشند که هرلحظه عطش و تشنگیشان رو به افزایش است و هراندازه آب میخورند بیشتر تشنه میشوند. بنابراین، آنان همیشه در فکر اسباب و لوازم جدیدی هستند که آتش شهوت و تمایلات حیوانی را خاموش سازند ولی هیچ وقت به آرامش و آسودگی دست نمییابند، این همه عکسهای لخت و برهنه، ادبیات بیعفت، داستانهای فتنهانگیز جنسی، رقاص خانهها، نمایشهای سرشار از احساسات و فیلمهای بیبند و بار نمونهای بارز از سعی و کوشش آنها برای خاموش ساختن آتش شهوت است، ولی در حقیقت این ابزار و محیط و زندگی اجتماعی، آتش این غریزه را شعلهورتر و تیزتر میسازد، این مرض کشنده – غلبهی شهوت – در بنیان اجتماع غرب رخنه کرده است و با سرعت هرچه بیشتر حیات و زندگی اجتماعی آنها را به هلاکت و نابودی تهدید میکند. تاریخ گواهی میدهد که این مرض در هر جامعهای که سرایت کرده و در بینشان انتشار یافته، آن جامعه به هلاکت رسیده است؛ زیرا این مرض تمام قوای عقلی و جسمی را از بین میبرد و مانع پیشرفت و ترقی انسان میگردد، او به آرامش روحی و فکری که تنها راه دستیابی به اعمال نیک است دست نمییابد و تا وقتی که محیط را شهوت و غرایز حیوانی احاطه کرده باشد و در هر طرف وسائل تحریک و فریفتگی فراهم باشد و در اثر عکسهای برهنه، موسیقیهای هیجانانگیز، فیلمهای تحریکانگیز، رقصهای فریبنده، منظرههای جذاب و آرایشهای دلفریب، اختلاط و آمیزش بدون قید و شرط بین دو جنس مخالف موجود باشد، خود آنان و نسل آینده نمیتوانند در میان این تحریک و هیجانات به فضایی آرام، متعادل و سالم که برای تربیت و تقویت قوای عقلی و فکری ضروری است، دست یابند. آنان هنوز به کمال بلوغ و جوانی نرسیده اند که غول شهوت و دیو سیاه غریزهی شیطانی بر ایشان غلبه میکند و آنان را مانند برده و غلام تحت تأثیر خود قرار میدهد و آنان ناخود آگاه به پای غول میافتند و هرگز قدرت رهایی از چنگال او را نمییابند. کوتاهی فکر بشری: این بیان مختصر که در بردارندهی واقعیات سه هزار ساله است در قسمت بزرگی از این کرهی خاکی بوقوع پیوسته است که در گذشته زادگاه دو تمدن بزرگ تاریخ بشریت بشمار میرفت و ستارهی آنها بار دیگر در آسمان دنیای تمدن درخشید، نظیر این تحولات و حوادث تاریخی در مصر، بابل و فارس نیز بوقوع پیوسته است و وطن ما یعنی نیم قارهی هند نیز در رابطه با زن از افراط و تفریط بینصیب نمانده است؛ زیرا از یک طرف دیده میشود که زن نزد شوهر مانند یک کنیز و برده میباشد و شوهر نقش مالک و معبود را بازی میکند (در هنگام دختر بودن مانند بردهی پدر و هنگام ازدواج مانند کنیز و برده با او رفتار میشود) و هنگامی که شوهرش میمیرد در آتش مرگ وی میسوزد و از حقوق مالکیت و ارث محروم میگردد و طبق قوانین ازدواج، با وجود این که خود رضایت ندارد، مجبور است عنان زندگی خود را به یکی از مردان تسلیم کند و بعد از آن تا پایان زندگی نمیتواند از دست آن مرد خلاص شود، زن خود را سر تا پا گناه و سرچشمه پستی و انحطاط روحی و اخلاقی میداند و به عنوان یک موجود مستقل و آزاد شناخته نمیشود و اگر از سوی مردان به او توجه میشود، این توجه و دلسوزیشان فقط برای این است که او را وسیلهی ارضای شهوات حیوانی میشمارند، مرد هوسران و شهوتپرست طوری او را رهبری میکند که او از میدان زندگی به بیراهه میرود و چنان راه را گم میکند که تا آخر زندگی نمیتواند راه نجاتی بیابد و چون زن گمراه میگردد، ملت هم همراه او گمراه میشود. به طور مثال روشهای دینی هندوها از قبیل تقدیس آلت تناسلی زن و مرد (لنگ و بونی) و عبادت مجسمههای عریان در حال اجرای عمل جنسی، احترام به خدمتکاران زناکار معابد (Religious Prostites)، اختلاط زن و مرد در جشن هولی و غسلدادن مردم در آبهای مقدس که کم مانده است برهنه صورت بگیرد، این اعمال چیست؟ دلایل آن کدامند؟ و چه چیز را به مردم یاد میدهند؟ تمام این سنتهای غلط در حقیقت آثار سوء حرکت بام مارکی است که در هند مانند وبا انتشار یافته است، همانطور که پیش از آن در بابل، فارس، روم و یونان شیوع یافته بود و این طرز فکر هند را چندین قرن در عقب ماندگی و انحطاط نگهداشت. اگر شما در این توضیحات تاریخی مختصر دقت و تفکر نمایید بوضوح در مییابید که انسان در بارهی زن از یافتن راه وسط و مسیر صحیح و پیمودن آن عاجز و ناتوان مانده است. مسیر صحیح در مورد زن تنها این نیست که زمینه برایش آماده گردد تا همه لیاقت و استعدادش را در راه ترقی و پیشرفت تمدن بکار اندازد و به او اجازه داده نشود که با فساد و انحطاط اخلاقی موجب نابودی جهان انسانیت گردد، بلکه در کنار آن لازم است که برای تعاون و همکاری زن و مرد برنامهی صحیحی ریخته شود تا زن در صحنهی زندگی و کارهای سودمند و مفید برای پیشبرد تمدن حضور داشته باشد، ولی بشر این مسیر صحیح را از قرنها پیش گم کرده و از یافتن آن ناکام مانده است، گاهی چنان طریق تفریط در پیش گرفته که این نصف جامعه را ندیده انگاشته است و گاهی چنان افراط کرده که پارهای از انسانیت را با تمام وقاحت و بیشرمی به بیبند و باری و فجور میکشاند و آن را در گرداب گمراهی و ضلالت میاندازد. مسیر صحیح، امروز کاملاً از بین نرفته است و اگر کسی طالب آن باشد میتواند آن را بیابد، ولی مردم به دلیل این که از هزاران سال این افراط و تفریط را دیده و شنیده اند و دچار سرگردانی و حیرت گردیده اند اگر حقیقت را با چشم سر نیز ببینند آن را نخواهند شناخت، در حالی که فطرت و طبیعتشان آن را خواهان است. عجیبتر این که ممکن است بعضی افراد به جای این که این روشهای زشت را مورد سوال قرار دهند برعکس، فطرتشان را بد و ناهنجار شمرده و تمسخر و استهزاء نمایند و مورد سوال قرار دهند و کسی را که به بازگشت به فطرت و طبیعت بشری دعوت کند مورد استهزاء و تمسخر قرار میدهند، برای روشنشدن مطلب مثالی میآوریم، فرض کنید کودکی در معدن ذغال سنگ متولد شده است و در آنجا به سن جوانی رسیده باشد، فضای تنگ و تاریک معدن در نظر او روشن و هوای آنجا سالم و آزاد به نظر میرسد، حال اگر این شخص را از محیط تنگ معدن به فضای وسیع روی زمین بیاورید، در برخورد اول با ترس و وحشت به اطراف مینگرد، ولی انسان هرچند دارای محیط و تربیت فاسد باشد باز هم انسان است و تا کی میتواند بین سقف سیاه و آسمان پر از ستارههای درخشان فرق نگذارد؟ و تا کی میتواند بین هوای محبوس معدن و هوای طبیعی آزاد روی زمین تفاوت نگذارد؟
از كتاب: حجاب، تألیف: سیّد ابوالأعلی مودودی، ترجمه: نعمت الله شهرانی
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|