Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: "من يسر على معسر يسر الله عليه في الدنيا والآخرة" (روايت مسلم)
«كسى كه بر تنگدستى آسانگير باشد، خداوند در دنيا و آخرت بر او آسان ميگيرد».

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>مختار ثقفی > بيان ورود مختار به كوفه

شماره مقاله : 10877              تعداد مشاهده : 370             تاریخ افزودن مقاله : 20/7/1390

بيان ورود مختار بكوفه‏
شيعيان، مختار را دشنام ميدادند و نسبت باو عيب‏جوئى ميكردند. زيرا هنگامى كه حسن بن على در محل ساباط مجروح و بكاخ سفيد مدائن حمل شده بود (اين جمله بريده شده و مكمل آن بايد چنين باشد: او بعم خود حاكم مدين پيشنهاد كرد كه حسن را گرفته تسليم معاويه كند و او خشمگين شد و گفت: چگونه فرزند پيغمبر را تسليم دشمن كنم). تا زمان (قتل) حسين كه نخست حسين مسلم بن عقيل را بكوفه فرستاد كه مختار در قريه ملك خود بنام لفعا ميزيست و خبر قيام مسلم را باو دادند كه او هنگام ظهر قيام و خروج كرده بود و قيام مسلم بدون مقدمه بود. مختار با غلامان و اتباع خود رسيد و نميدانست چه بايد بكند.
عبيد الله هم عمرو بن حريث را با پرچم در مسجد داشته بود كه به تسليم‏شدگان پناه بدهد. عمرو بر آمدن مختار آگاه شد او را نزد خود خواند و باو امان داد. روز بعد عمارة بن وليد بن عقبه جريان كار را نزد عبيد الله شرح داد و عبيد الله هم مختار را احضار كرد و گفت: تو بودى كه با عده خود بيارى ابن عقيل قيام نمودى؟
مختار گفت: من چنين نكرده بودم من آمدم و زير لواى عمرو قرار گرفتم عمرو هم گواهى داد كه او چنين كرده بود عبيد الله گفت: اگر عمرو شهادت نميداد كه تو چنين كردى من ترا مى‏كشتم عبيد الله بر سر و روى مختار زد تا چشم او را زخم كرد و اثر زخم و دريدگى در آن ماند.
مختار هم به عبد الله بن عمر پيغام داد كه در كار او توسط و شفاعت كند. ابن عمر هم شوهر صفيه خواهر مختار دختر ابى عبيد بود. ابن عمر هم به يزيد نوشت و شفاعت كرد. يزيد هم به ابن زياد امر كرد كه او را آزاد كند. و او هم آزادش نمود ولى گفت بيش از سه روز در آنجا (كوفه) نماند. مختار هم راه حجاز را گرفت در عرض راه ابن عرق (يكى از دوستداران يا غلامان ثقيف) او را ديد.
همچنين واقصه (شخص) او را ملاقات كرد و علت زخم و دريدگى چشم او را پرسيد. گفت: آن زنازاده (عبيد الله) چشم مرا با تازيانه زد و چنين شد كه تو ميبينى.
بعد گفت: خدا مرا بكشد اگر انگشت‏هاى او را يك يك قطع و او را پاره پاره نكنم.
مختار هم از وضع ابن زبير پرسيد. گفت: او در حرم پناه برده و مردم در خفا با او بيعت ميكنند. اگر بر عده خواهان وى افزوده و نيروى كافى و قدرت پيدا كند دعوت خود را آشكار خواهد كرد.
مختار گفت: او مرد بزرگ عرب است و اگر او بفكر و رأى من عمل كند من او را از كار مردم بى‏نياز خواهم كرد.
سپس گفت: فتنه با رعد و برق و خروش پديد آمده. هر گاه تو بشنوى كه در گوشه جمعى از مسلمين قيام كنند تو بخونخواهى شهيد مظلوم كه سيد مسلمين و فرزند دختر سيد المرسلين و زاده سيد مسلمين حسين بن على مقتول (و شهيد) ارض طف باشد قيام كن و انتقام بجوى. بخداى تو (بمخاطب) سوگند من بخونخواهى و انتقام او عده خواهم كشت مطابق عده كشندگان يحيى بن زكريا خواهد بود.
(اين بگفت) و راه خود را گرفت و ابن عرق فريفته سخن (مسجع و بليغ) او شده بود.
ابن عرق گويد: بخدا هر چه او گفته بود (از انتقام‏جوئى) خود عياناً ديدم و بعد از آن گفته او را براى حجاج (در زمان قدرت و امارت) نقل كردم حجاج بن يوسف خنديد و گفت: آفرين خدا بر او مرد دنيا خواه و آتش افروز جنگ و دشمن كش بود. (حجاج نيز از ثقيف قبيله مختار بود و او جسد مختار را با احترام از دار فرود آورد و بخاك سپرد.) بعد از آن مختار بر ابن زبير وارد شد ولى ابن زبير دعوت و راز خود را از وى مكتوم كرد. او هم مدت يك سال ابن زبير را ترك و مفارقت كرد. بعد از آن ابن زبير احوال او را جستجو كرد. گفته شد كه او در طائف زيست مى‏كند و او ادعا مى‏كند كه خود نماينده خشم خدا و سرنگون كردن ديوان خودپرست است. ابن زبير گفت:
خدا او را بكشد كه با كذب و دروغ آفريده شده. اگر خداوند بخواهد ديوان جبار را بكشد اول آنها خود مختار خواهد بود. ابن زبير در حال گفتگو و ذكر معايب مختار بود كه ناگهان مختار وارد مسجد (كعبه) گرديد. طواف كرد و دو ركعت نماز خواند.
آشنايان و دوستان او گرد وى تجمع كرده با او مصاحبه و گفتگو كردند. او هم نزد ابن زبير نرفت (اعتنا نكرد). ابن زبير هم عباس بن سهل را بتجسس اخبار و احوال او گماشت.
عباس نزد وى رفت و حال او را پرسيد و گفت: مانند تو كسى از تصميم اشراف و بزرگان دورى مى‏كند كه قريش و انصار و ثقيف (قبيله مختار) بر اين كار اجماع كرده و هيچ قبيله نمانده كه نماينده يا رئيس خود را نزد او (ابن زبير) نفرستاده باشد كه با اين مرد بيعت كند. گفت: (مختار) من پارسال نزد او آمدم و او كار و تصميم خود را از من مكتوم داشت. چون او از من بى‏نياز بود من خواستم براى او ثابت كنم كه من هم باو نيازى ندارم. عباس باو گفت: همين امشب بملاقات او برو و من هم با تو همراه خواهم بود او هم پذيرفت.
پس از آن پاسى از شب گذشته بود كه مختار نزد ابن زبير رفت و چون حضور يافت باو گفت: من با تو بيك شرط بيعت مى‏كنم كه تو بدون مشورت و اراده من كارى انجام ندهى و من نخستين كسى (بدون اذن) باشم كه بر تو وارد شود و اگر تو رستگار شوى بهترين امارت را بمن بسپارى. ابن زبير گفت: من فقط بموجب كتاب (قرآن) و سنت پيغمبر خدا با تو بيعت مى‏كنم مختار گفت: تو با پستترين غلامان من ميتوانى چنين بيعتى بكنى (و من بالاتر از اين هستم) من بخدا هرگز با تو بيعت نخواهم كرد مگر باين شرط. ابن زبير هم بيعت (و شرط) او را قبول كرد. او هم در آنجا (مكه) اقامت كرد و با حصين بن نمير سخت جنگ نمود و بسيار دليرى كرد و امتحان خوبى در نبرد داد و او سختترين بليه براى اهل شام بود. چون يزيد بن معاويه هلاك شد (عين عبارت مؤلف كه وفات ننوشته) و اهل عراق از ابن زبير متابعت و اطاعت كردند مختار پس از پنج ماه اقامت نزد ابن زبير دانست كه باو امارت نخواهد داد (او را ترك كرد) او در آن زمان هر كه از كوفه مى‏رسيد از او وضع و حال مردم آن ديار را مى‏پرسيد.
هانى بن جبه وداعى از كوفه رسيد و باو (مختار) خبر داد كه اهل كوفه بر متابعت و بيعت ابن زبير تصميم گرفته‏اند مگر گروهى از مردم كه آنها ذخيره مردم هستند ولى كسى نيست كه آنها را اداره و رهنمائى و جمع كند. و اگر كسى پيدا شود كه فرماندهى آنها را بر عهده بگيرد سراسر ملك زمين را خواهد گرفت. مختار گفت: من ابو اسحق هستم. من بخدا قسم در خور (امارت) آنها هستم و من كسى خواهم بود كه آنها را بر حق جمع و متحد كند و من سواران اهل باطل را بدست آنها خواهم كشت و هر ديو متكبر و جبار كينه جو و سر سخت را نابود خواهم نمود. سپس بر شتر خود سوار شده و راه كوفه را گرفت تا برود حيره رسيد كه روز جمعه بود. در آنجا تن خود را شست و لباس خويش را پوشيد و سوار شد از مسجد سكون و جبانه گذشت. و از هر گروهى كه جمع شده و نشسته بودند كه مى‏گذشت بر او سلام مى‏كردند و درود مى‏گفتند و او مى‏گفت: مژده كه نصرت‏ و پيروزى رسيده آنچه را كه شما دوست داريد نصيب شما شده. بعد بر بنى بداء گذشت.
عبيده بن عمرو بدائى را كه از كنده بود ديد باو سلام كرد و گفت: بتو مژده مى‏دهم كه فتح و ظفر و رستگارى رسيده. تو ابو عمرو داراى نيت خوب و كردار نيك هستى هر گناهى كه دارى با اين صفات نيك خداوند آنرا بخشيده و زايل كرده و هر عيبى كه دارى آنرا پوشانيده عبيده دليرترين و بهترين مردم بود. شجاع و شاعر بليغ و از حيث تشيع و محبت على بهترين خلق بود. او باده‏گسار هم بود. چون مختار باو گفت: خداوند گناه ترا مى‏بخشد گفت: خداوند بتو هم مژده خوب دهد آيا ميتوانى براى ما بيان كنى (كه اين مژده چيست) گفت: آرى امشب نزد من بيا تا بتو بگويم. بعد از آن بر بنى هند گذشت و اسماعيل بن كثير را ديد. او خوش آمد گفت و مختار باو گفت: امشب بملاقات من شتاب كن.
برادرت را هم همراه بيار كه من هر چه شما بخواهيد و آرزوى شماست آورده‏ام بعد از آن بر گروهى از همدان كه براى شب‏نشينى حلقه بسته و نشسته بودند گذشت و گفت: من چيزى را كه دوست داريد براى شما آورده‏ام سپس بمسجد رفت. مردم هم سربلند كردند كه او را ببينند. او بيكى از ايوانها رفت و در آنجا نماز خواند تا وقتى كه نماز جماعت برپا شد كه او هم با مردم نماز گذاشت بعد از نماز جمعه هم ميان دو نماز جمعه و عصر نماز را ادامه داد سپس بخانه خود رفت. شيعيان هم نزد او رفتند.
اسماعيل بن كثير و برادر او هم نزد او رفتند همچنين عبيده بن عمرو. او از آنها تحقيق نمود آنها خبر قيام سليمان بن صرد (بخونخواهى حسين) را دادند، مختار هم بر منبر رفت و پس از حمد و ستايش خداوند گفت: مهدى بن وصى (محمد بن على) مرا بعنوان وزير و نماينده و داعى و امير نزد شما فرستاده و بمن امر كرده كه ملحدين و گروه بى‏دين را بكشم و بخونخواهى اهل بيت قيام و از ضعفاء دفاع كنم. شما نخستين مردمى باشيد كه اين دعوت را قبول كنيد آنها هم دست بر دست او زدند و بيعت كردند. آنگاه نزد شيعيان فرستاد كه آنها نزد سليمان بن صرد تجمع كرده بودند بآنها گفت: سليمان باوضاع جنگ آشنا نيست. در جنگ هم سابقه و تجربه ندارد او ميخواهد شما را بيرون ببرد و بكشد و خود نيز خودكشى كند. من با يك مبدأ و رويه آشكار عمل و كار ميكنم ياران شما را يارى مى‏كنم و دشمنان را ميكشم و در كشتن دشمن بشما تشفى مى‏دهم شما امر مرا اطاعت كنيد و سخن مرا بشنويد و بپذيريد. آنها بعد از آن پراكنده شدند و او هم بدان نحو ميكوشيد كه همه را زير لواى خود جمع كند و توانست يكى از طوايف شيعه را با خود همراه نمايد.
شيعيان نزد او آمد و رفت و اجتماع و استماع داشتند و او را بزرگ و توانا مى‏دانستند ولى بزرگان شيعه با سليمان بن صرد بودند كه هيچ كس را بر او ترجيح نمى‏دادند وجود او هم براى مختار بسى سنگين و ناگوار بود. چون سليمان بجزيره رفت و مختار انتظار پايان كار او را داشت. عمر بن سعد و شبث بن ربعى و زيد بن حارث بن رويم هر سه بعبد الله بن زيد خطمى و ابراهيم بن محمد بن طلحه گفتند: مختار براى شما بدتر و پرخطرتر از سليمان است زيرا سليمان بجنگ دشمنان شما رفته و مختار در اين ديار ميخواهد بر شما بشورد. شما او را دستگير و بند كنيد و بزندان بسپاريد تا كار مردم سامان گيرد. آنها هم غفلت او را مغتنم شمرده بطور ناگهانى بر او هجوم بردند. او كه آنها را ديد گفت: چه شده؟ بخدا هرگز رستگار نخواهيد شد. دست شما بمن نخواهد رسيد. ابراهيم بن محمد بن طلحه بعبد الله (امير از طرف ابن زبير) گفت: كتف او را ببند و پا برهنه روانه زندانش كن. عبد الله گفت: من چنين كارى نسبت بمردى كه هنوز خيانت او ثابت و هويدا نشده نخواهم كرد. ما او را فقط با گمان و شك گرفتار كرده‏ايم. ابراهيم گفت: اين آشيانه تو نيست. دور شو. (مثل براى پرنده). آنگاه باو گفت: اى فرزند ابى عبيد. آنچه راجع بتو گفته شده چيست؟ (خبر تمرد و قيام تو) گفت: هر چه شنيدى دروغ و باطل بوده. من بخدا پناه مى‏برم از خيانتى كه مانند خيانت پدر و جد تو (طلحه) باشد. بعد از آن او را بزندان روانه كردند ولى بدون بند و غل او در زندان چنين مى‏گفت: (سخن مسجع مانند آيات قرآن). اما و رب البحار و النخيل و الاشجار و المهامه و القفار و الملائكة الابرار و المصطفين الاخيار لاقتلن كل جبار بكل لدن خطار و مهند بتار، بجموع الانصار ليس بمثل اغمار و لا بعزل اشرار حتى اذا اقمت عمود الدين و زايلت شعب صدع المسلمين و شفيت غليل صدور المؤمنين و ادركت ثار النبيين لم يكبر على زوال الدنيا و لم احفل بالموت اذا اتى. يعنى: سوگند بخداوند درياها و نخلها و درختها و خداى بيابانها و دشتها و خداى فرشتگان مهربان و برگزيدگان و نيكان من هر ديو جبار را خواهم كشت بهر نيزه دراز و هر شمشير هندى برنده بدست ياران كه آنها پست و ابله نميباشند. اشرار و بدكردار هم نيستند. بى سلاح هم نمى‏باشند و چون (بيارى آنها) ستون دين را برپا كنم و رخنه مسلمين را ترميم نمايم و زخم را التيام بخشم آنگاه سينه مؤمنين را تشفى خواهم بخشيد و انتقام پيغمبران را خواهم كشيد. با چنين رستگارى از فناى دنيا و رسيدن مرگ باكى نخواهم داشت.
درباره خروج و قيام مختار در كوفه چيزهاى ديگرى گفته شده غير از آنچه پيش گذشت و آن اين است كه مختار هنگامى كه نزد ابن زبير بود باو گفته بود كه من مردمى را مى‏شناسم كه اگر يك رهنماى دانا داشته باشند كه بتواند آنها را آماده كند براى تو از آن مردم لشكرى تجهيز ميكرد كه با همان لشكر اهل شام را مغلوب خواهى كرد. ابن زبير از او پرسيد: آنها چه مردمى هستند؟ گفت: شيعيان على در كوفه. باو گفت (ابن زبير بمختار) تو آن مرد باش آنگاه او را بكوفه فرستاد و او هم وارد شد و در محلى منزل گرفت و شروع بماتم و گريه و زارى بر حسين و ذكر مصيبت نمود تا آنكه شيعيان او را ديدند و باو گرويدند و در ميان شهر كوفه محل و مكان دادند و چون عده آنها فزونى يافت او ابن مطيع را قصد كرد.
*
متن عربي:

ذكر قدوم المختار الكوفة
كانت الشيعة تسب المختار وتعيبه لما كان منه في أمر الحسن بن علي حين طعن في ساباط وحمل إلى أبيض المدائن، حتى إذا كان زمن الحسين، بعث الحسين مسلم بن عقيل إلى الكوفة، وكان المختار في قرية له تدعى لفغا، فجاءه خبر ابن عقيل عند الظهر أنه قد ظهر، ولم يكن خروجه عن ميعاد كما سبق، فأقبل المختار في مواليه فانتهى إلى باب الفيل بعد المغرب، وقد أقعد عبيد الله بن زياد عمرو بن حريث بالمسجد ومعه راية، فوقف المختار لا يدري ما يصنع، فبلغ خبره عمراً فاستدعاه وآمنه، فحضر عنده.
فلما كان الغد ذكر عمارة بن الوليد بن عقبة أمره لعبيد الله، فأحضره فيمن دخل وقال له: أنت المقبل في الجموع لتنصر ابن عقيل؟ قال: لم أفعل ولكني أقبلت ونزلت تحت راية عمرو، فشهد له عمرو، فضرب وجه المختار فشتر عينه وقال: لولا شادة عمرو لقتلتك! ثم حبسه حتى قتل الحسين.
ثم إن المختار بعث إلى عبد الله بن عمر بن الخطاب يسأله أن يشفع فيه، وكان ابن عمر تزوج أخت المختار صفية بنت أبي عبيد، فكتب ابن عمر إلى يزيد يشفع فيه، فأرسل يزيد إلى ابن زياد يأمره بإطلاقه، فأطلقه وأمره أن لا يقيم غير ثلاث.
فخرج المختار إلى الحجاز، فلقيه ابن العرق وراء واقصة فسلم عليه وسأله عن عينه، فقال: خبطها ابن الزانية بالقضيب فصارت كما ترى، ثم قال: قتلني الله إن لم أقطع أنامله وأعضاءه إرباً إرباً! ثم سأله المختار عن ابن الزبير، فقال: إنه عائذ بالبيت وإنه يبايع سراً ولو اشتدت شوكته وكثرت رجاله لظهر.
فقال المختار: إنه رجل العرب اليوم وإن اتبع رأيي أكفه أمر الناس. إن الفتنة أرعدت وأبرقت وكأن قد انبعثت، فإذا سمعت بمكان قد ظهرت به في عصابة من المسلمين أطلب بدم الشهيد المظلوم المقتول بالطف، سيد المسلمين وابن بنت سيد المرسلين وابن سيدها، الحسين بن علي، فوربك لأقتلن بقتله عدة من قتل على دم يحيى بن زكرياء.
ثم سار وابن العرق يعجب من قوله، قال ابن العرق: فوالله لقد رأيت ما ذكره وحدثت به الحجاج بن يوسف، فضحك وقال: لله دره أي رجل ديناً، ومسعر حرب، ومقارع أعداء كان! ثم قدم المختار على ابن الزبير، فكتم عنه ابن الزبير أمره، ففارقه وغاب عنه سنة، ثم سأل عنه ابن الزبير فقيل إنه بالطائف وإنه يزعم أنه صاحب الغضب ومسير الجبارين. فقال ابن الزبير: ما له قاتله الله؟ لقد انبعث كذاباً متكهناً، إن يهلك الله الجبارين يكن المختار أولهم.
فهو في حديثه إذ دخل المختار المسجد فطاف وصلى ركعتين وجلس، فأتاه معارفه يحدثونه، ولم يأت ابن الزبير، فوضع ابن الزبير عليه عباس بن سهل بن مسعر، فأتاه وسأله عن حاله ثم قال له: مثلك يغيب عن الذي قد اجتمع عليه الأشراف من قريش والأنصار وثقيف! لم تبق قبيلة إلا وقد أتاه زعيمها فبايع هذا الرجل. فقال: إني أتيته العام الماضي وكتم عني خبره، فلما استغنى عني أحببت أن أريه أني مستغنٍ عنه. فقال له العباس: القه الليلة وأنا معك. فأجابه إلى ذلك، ثم حضر عند ابن الزبير بعد العتمة، فقال المختار: أبايعك على أن لا تقضي الأمور دوني وعلى أن أكون أول داخل، وإذا ظهرت استعنت بي على أفضل عملك. فقال ابن الزبير: أبايعك على كتاب الله وسنة رسوله. فقال: وشر علماني تبايعه على ذلك، والله لا أبايعك أبداً إلا على ذلك.
فبايعه، فأقام عنده وشهد معه قتال الحصين بن نمير وأبلى أحسن بلاء وقاتل أشد قتال، وكان أشد الناس على أهل الشام.
فلما هلك يزيد بن معاوية وأطاع أهل العراق ابن الزبير أقام عنده خمسة أشهر، فلما رآه لا يستعمله جعل لا يقدم عليه أحد من أهل الكوفة إلا سأله عن حال الناس، فأخبره هانىء بن جبة الوادعي باتساق أهل الكوفة على طاعة ابن الزبير إلا أن طائفة من الناس هم عدد أهلها لو كان لهم من يجمعهم على رأيهم أكل بهم الأرض إلى يوم ما.
فقال المختار: أنا أبو إسحاق، أنا والله لهم أن أجمعهم على الحق وألقى بهم ركبان الباطل وأهلك بهم كل جبار عنيد. ثم ركب راحلته نحو الكوفة فوصل إلى نهر الحيرة يوم الجمعة فاغتسل ولبس ثيابه ثم ركب فمر بمسجد السكون وجبانة كندة لا يمر على مجلس إلا سلم على أهله وقال: أبشروا بالنصرة والفلج، أتاكم ما تحبون.
ومر ببني بدء فلقي عبيدة بن عمرو البدي من كندة، فسلم عليه وقال له: أبشر بالنصر والفلج، إنك أبا عمرٍو على رأي حسن، لن يدع الله لك معه إثماً إلا غفره لك ولا ذنباً إلا ستره. وكان عبيدة من أشجع الناس وأشعرهم وأشدهم تشيعاً وحباً لعلي، وكان لايصبر عن الشراب، فقال له: بشرك الله بالخير! فهل أنت مبين لنا؟ قال: نعم، القني الليلة.
ثم سافر ببني هند فلقي إسماعيل بن كثير فرحب به وقال له: القني أنت وأخوك الليلة فقد أتيتكم بما تحبون. ومر على حلقة من همدان فقال: قد قدمت عليكم بما يسركم، ثم أتى المسجد واستشرف له الناس، فقام إلى سارية فصلى عندها حتى أقيمت الصلاة وصلى مع الناس ثم صلى ما بين الجمعة والعصر ثم انصرف إلى داره، واختلف إليه الشيعة، وأتى إسماعيل بن كثير وأخوه وعبيدة بن عمرو فسألهم فأخبروه خبر سليمان بن صرد وأنه على المنبر، فحمد الله ثم قال: إن المهدي ابن الوصي بعثني إليكم أميناً ووزيراً ومنتخباً وأميراً وأمرني بقتل الملحدين والطلب بدم أهل بيته والدفع عن الضعفاء، فكونوا أول خلق الله إجابةً.
فضربوا على يده وبايعوه؛ وبعث إلى الشيعة وقد اجتمعت عند سليمان بن صرد وقال لهم نحو ذلك، وقال لهم: إن سليمان ليس له بصر بالحرب ولا تجربة بالأمور وإنما يريد أن يخرجكم فيقتلكم ويقتل نفسه، وأنا أعمل على مثال مثل لي وأمر بين لي عن وليكم، وأقتل عدوكم وأشفي صدوركم، فاسمعوا قولي وأطيعوا أمري، ثم انتشروا.
وما زال بهذا ونحوه حتى استمال طائفةً من الشيعة وصاروا يختلفون إليه ويعظمونه، وعظماء الشيعة مع سليمان لا يعدلون به أحداً، وهو أثقل خلق الله على المختار، وهو ينظر إلى ما يصير أمر سليمان.
فلما خرج سليمان نحو الجزيرة قال عمر بن سعد وشبث بن ربعي وزيد بن الحارث بن رويم لعبد الله بن يزيد الخطمي وإبراهيم بن محمد بن طلحة: إن المختار أشد عليكم من سليمان، إنما خرج يقاتل عدوكم، وإن المختار يريد أن يثب عليكم في مصركم، فأوثقوه واسجنوه حتى يستقيم أمر الناس.
فأتوه فأخذوه بغتةً، فلما رآهم قال: ما لكم؟ فوالله ما ظفرت أكفكم! فقال إبراهيم بن محمد بن طلحة: شدة كتافاً ومشه حافياً. فقال عبد الله: ما كنت لأفعل هذا برجل لم يظهر لنا غدره، إنما أخذناه على الظن. فقال إبراهيم: ليس هذا بعشك فادرجي. ما هذا الذي بلغنا عنك يا ابن أبي عبيد؟ فقال: ما بلغك عني إلا باطل وأعوذ بالله من غشٍ كغش أبيك وجدك! ثم حمل إلى السجن غير مقيد، وقيل: بل كان مقيداً، فكان يقول في السجن: أما ورب البحار، النخيل والأشجار، والمهامه والقفار، والملائكة الأبرار، والمصطفين الأخيار، لأقتلن كل جبار، بكل لدن خطار، ومهند بتار، بجموع الأنصار، ليسوا بميل أغمار، ولا بعزل أشرار؛ حتى إذا أقمت عمود الدين، وزايلت شعب صدع المسلمين، وشفيت غليل صدور المؤمنين، وأدركت ثأر النبيين، لم يكبر علي زوال الدنيا، ولم أحفل بالموت إذا أتى.
وقيل في خروج المختار إلى الكوفة وسببه غير ما تقدم، وهو أن المختار قال لابن الزبير وهو عنده: إني لأعلم قوماً لو أن لهم رجلاً له فقه وعلم بما يأتي ويذر لاستخرج لك منهم جنداً تقاتل بهم أهل الشام. قال: من هم؟ قال: شيعة علي بالكوفة. قال: فكن أنت ذلك الرجل. فبعثه إلى الكوفة، فنزل ناحية منها يبكي على الحسين ويذكر مصابه حتى لقوه وأحبوه فنقلوه إلى وسط الكوفة وأتاه منهم بشر كثير، فلما قوي أمره سار إلى ابن مطيع.

از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

عمر بن عبدالعزیز رحمه الله می گوید: آغاز غنا از شیطان است و پایانش خشم خداوند [غذاء الألباب]

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 11002
دیروز : 5614
بازدید کل: 8801161

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010