|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>دين > تئوری مخالفان دین از زاویه تاریخ و نقد آن
شماره مقاله : 10836 تعداد مشاهده : 278 تاریخ افزودن مقاله : 28/6/1390
|
تئوری مخالفان دین از زاویه تاریخ و نقد آن
مخالفان دین مدعي هستند كه از مطالعه تاريخ چنین برميآید كه علل و اسباب بوجود آمدن تصورات و انديشههاي مذهبي، همان شرايط تاريخي هستند كه در گذشته انسان را به احاطه خود در آورده بودند؛ در دوران باستان و قبل از يافتههای علمی و تجربي، برای انسان هيچگونه راه نجاتي از سيلاب، طوفان و ساير آفات وجود نداشت و از این رو انسان، خودش را در محيطي کاملاً ناامن و در معرض آسيب ميديد. لذا براي اطمينان خود نيروهاي نامرئي را فرض نموده بود تا در سختیها به آنها متوسل شود و انتظار دفع آفات و مصیبتها را داشته باشد. علاوه بر اين براي ايجاد همبستگي، تجمع در پیرامون یک محور نيز ضروري بود تا بدین سان چنين موجودی واهي فرض شود؛ لذا براي اين منظور، از معبودهايي استفاده ميشد كه از تمام انسانها برتر بودند و جلب رضايت آنان الزامی و یک وظیفه قلمداد ميشد. يك مقالهنویس مذهبي در دايره المعارف علوم اجتماعي چنين مينويسد: «شرايط سياسي، تمدني و فرهنگي نيز همانند ساير علل و اسباب در بوجود آوردن مذهب نقش دارند؛ نام و صفات خدايان خود بخود و خودکار، در قالب نظامهاي سلطنتی پدیدار ميگشتند. عقيده پادشاهي خداوند، همان شكل ديگر و مبدّل پادشاهي انسانها است. پادشاهي آسماني، همان شكل مبدل پادشاهي زميني است. از آن جهت كه پادشاه در روي زمين بزرگترين مرجع انصاف بود، امور عدالت و انصاف نيز به خدايان سپرده شد و اين باور ميان مردم نهادینه گشت كه آخرين قضاوت را در مورد نيكي و بدي انسانها، خدا خواهد كرد. اين تصوّر درباره عدالت و انصاف كه خدا را حسابگر و کیفردهنده ميدانست، نه تنها در يهوديت بلكه در مسيحيّت و اسلام نيز اهميّت بسزايي پيدا كرد».( (Encyclopaedia of Social Sciences, 1957, vol. 13, P. 233. «بدين ترتيب شرايط ویژه تاريخي و همكاري ذهني و فكري انسان با شرايط مذكور، انديشه و تصوراتي را به نام دین بوجود آورد. دین، ساخته و پرداخته فكر انسانهاست؛ همان فكري كه به دليل عدم آگاهي و ناتواني در برابر نيروهاي خارجي، تصور دین را ایجاد کرد». جولين هكسلي ادامه می دهد و می افزاید: «دین، در اثر سازگاری و تعاون انسان با شرايط مخصوصش بوجود آمده است و به عبارت ديگر، دین، نتيجه تعامل انسان با شرايط ویژه محيط خودش ميباشد. اينك آن محيط بخصوص كه عامل ايجاد اين تعاون و تعامل بود، پايان پذيرفته و يا در شرف پايان است. لذا اكنون دليلي براي زنده نگه داشتن دین وجود ندارد». او اضافه ميكند: «مفيد بودن اعتقاد به خدا، به پایان رسيده است و دیگر امكان پيشرفت بيشتر در آن وجود ندارد. نيروهاي ماوراء طبيعت در واقع به خاطر تحمّل ثقل و سنگيني دین، توسط فكر انسان بوجود آمدند. ابتدا سحر و جادو پديد آمد و سپس تصرفات روحاني و اشرافي، جاي آن را گرفت و بعد توهم و باور انسان، ديوهاي خيالي را ساخت و سپس تصوّر خدا بوجود آمد؛ بدين ترتيب با پشت سر گذاشتن مراحل مذکور، ارتقای دین به مرحله پاياني خود رسيده است. زماني بود كه فرضیه وجود خدا، بخش جدايي ناپذير تمدّن ما بود؛ اما اینک در جوامع پيشرفته امروزي ضرورت اعتقاد به خدا از بين رفته است».( Man in the Modern World, P. 130.) از زاويه نگاه كمونيسم نيز دین، يك «فريب تاريخي» است. البته از این جهت كه كمونيسم، تاريخ را براساس علل و اسباب اقتصادي مورد بحث و بررسي قرار ميدهد، اين علل و اسباب را فقط در عوامل مادّي و اقتصادي متمرکز كرده است. از ديدگاه كمونيسم نظامهای بورژوازی و استعمارگر کهن، دین را بوجود آوردند و اكنون که اين نظامهاي فرسوده در سير طبيعي خود مرده اند، لذا با مرگ خود به موجوديت دین خاتمه داده اند. انگلس در اين باره چنين ميگويد: «كليه ديدگاههاي اخلاقي، زاده شرايط اقتصادي زمان خود هستند».( Anti Duhring, Moscow, 1954, P. 131) از این رو تاريخ انسان، تاريخ جنگهاي طبقاتي است كه قشرهاي مرفه، اقشار مستضعف را استثمار ميكردند. مذهب و اخلاق، فقط بخاطر حمايت و دفاع از منافع قشرهاي مرفه بوجود آمدند تا براي منافع اقشار مرفه جامعه، حمايت مكتبي ميسّر گردد. مکتب سوسیالیبسم بر این اساس بنا شده است که: «قانون، اخلاق و دین، مظهر فريبكاري طبقه بورژوا هستند كه منافع زيادي در پشت آنها پنهان است». لنين در كنگره سراسري جامعه جوانان كمونيست در اکتبر 1920م گفته بود: «يقيناً ما، خدا را قبول نداريم و خوب ميدانيم كه صاحبان كليسا، سرمایه داران و قشر مرفه كه از دین و خدا حرف مي زنند، فقط بخاطر قدرتهاي استثمارگر و منافع خودشان ميباشد. ما، تمام ضوابط اخلاقي را كه از غيرانسانها و از قدرتهاي ماوراء طبيعت نشأت گرفتهاند و يا مبتني بر انديشههاي طبقاتي هستند، انكار ميكنيم. ما ميگوييم: خدا، مذهب و اخلاق، فريبي بيش نيست؛ بلکه پوششی است بر تفكرّات طبقه كارگر و كشاورز به خاطر حفظ سرمايهداران. ما ميگویيم: ضابطه اخلاق ما منحصر و تابع سعي و تلاش قشر مستضعف است. از اینرو اصول اخلاقي ما، حافظ منافع طبقاتي پرولتارها (كارگر) ميباشد».(Lenin, Selected Works, Moscow, 1947, vol. II, P. 667.) اين است تئوری مخالفان دین كه تعداد زيادي از روشنفكران عصر حاضر بر حسب آن از زبان يك پزشک آمريكايي چنين ميگويند:
Science has shown religion to be historiys crueliest and wickediest hoax.
يعني: «دانش و علوم تجربي ثابت كرده است كه دین، دردناكترين و بدترين ترفند تاريخ بوده است».
(Quoted by Ca Coulson, Science & Christian belief, P. 4.) در بخش دوم ميكوشيم كه يك شرح مقدماتي بر تئوری مخالفان مذهب ارائه دهيم.
نقدی بر دیدگاه تاریخی مخالفان دین: اشتباه اساسی آن عده از روشنفكران كه بر مبناي تاريخ يا مطالعه احوال جمعي تودهها استدلال ميكنند، اين است كه دین را در چارچوب صحيح آن مطالعه نميكنند. به همين خاطر، تمام دین، برای آنان شگفتانگیز و بر خلاف واقعيّت جلوه ميكند. آنان، نسبت به دین به قدری کجبین و کژاندیش هستند که به شخصی ميمانند که مربع را به صورت كج ميبیند؛ در چنين حالتي مربع، به شكل مثلث به نظر خواهد آمد. اشتباه بزرگ اين آقايان، این است كه دین را به عنوان يك مسأله معروضي مورد بحث و بررسي قرار ميدهند. يعني آنچه را كه در طول تاريخ به نام دین پدیدار شده، همه آنها را به عنوان اجزای دین يكجا جمع نموده و بعد در پرتو آنها در مورد دین اظهار نظر ميكنند. به همين خاطر نخستين گام را به خطا بر ميدارند و به خطا ميروند. در نتيجه دین، در نظر آنان فقط به عنوان يك عمل جمعی جلوه ميكند، نه اكتشاف يك حقیقت. چيزي كه به صورت كشف حقیقت باشد، ايدهآل خواهد بود و در پرتو آن، مظاهر و تاريخش مورد مطالعه قرار خواهد گرفت. بر خلاف اين، آنچه كه نوعيّت يك عمل جمعي را داشته باشد، خود به تنهايي ايدهآل نيست، بلكه رویکرد و عمل جمعي، سیمای آن را ترسیم خواهد كرد. هر چيزي كه به خاطر آداب و سنتهاي جمعي داراي ارزش باشد، ارزشش تا زماني باقي خواهد بود كه اجتماع در عمل برای آن چنين حيثيتي قايل باشد. اما اگر جامعه آن را رها كرده، به جاي آن روش ديگري را اختيار كند، آن روش، ميتواند به عنوان يك امر تاريخي باقي بماند، امّا از نظر آداب و سنت جمعي، ارزشي براي آن باقي نخواهد ماند. امّا مسأله دین، متفاوت است. يك پژوهشگر آن طور كه اتومبيل، منزل و لباسها را مورد مطالعه و تحقيق قرار ميدهد، نميتواند دین را با چنين ديدي مورد ارزيابي قرار دهد. زيرا دین در نوع خودش يك حقيقت و واقعيت است كه جامعه به طور عمد و از روي اراده، آن را يا ميپذيرد يا رد ميكند و يا به صورت ناقص ميپذيرد. لذا حيثيت اصلي دین، همواره يكسان ميباشد. البته دين درجامعه به اعتبار ميزان پذيرشش، شكلهاي مختلفي به خود خواهد گرفت. اينجاست كه با فهرست بندي يكنواخت دین در جامعه و آن هم به لحاظ ميزان مقبوليتش، ما هرگز نميتوانیم ماهيت دین را درك كنيم. از باب مثال واژه جمهوري را مثال ميزنيم. جمهوري يا جمهوريت، عبارت است از يك سيستم كاملاً استاندارد سياسي. هر حكومتي را در پرتو همين سيستم، ميتوان جمهوري يا غيرجمهوري معرفي نمود. يعني در پرتو معيار خود جمهوريت، سيستمهاي سياسي حاكم بر كشورها مورد مطالعه قرار خواهند گرفت و فقط همان نظام حكومتي، جمهوري شناخته خواهد شد كه به معني واقعي كلمه و مطابق با معيار جمهوريت، جمهوري باشد. امّا اگر واژه جمهوري يا جمهوريت به شيوه ديگري مورد مطالعه قرار گيرد، بدين صورت كه نخست هر كشور يا نظام حكومتي را كه واژه جمهوريت را بر خود به عنوان پسوند يا پيشوند چسبانده است، جمهوري فرض نموده و در پرتو آن، بخواهیم واژه جمهوري را درک کنیم، آنگاه واژه جمهوری بی معنا خواهد بود. بيشک در چنين حالتي جمهوريت در آمريكا با جمهوريت در چین متفاوت است. و جمهوريت در هندوستان متفاوت با جمهوريت در پاكستان ميباشد. اگر تمام اين مشاهدات در قالب نظريه تكامل مورد ارزيابي قرار بگيرد، جمهوريت بيش از پيش بيمفهوم خواهد بود. از آنجا که كشور فرانسه، زادگاه جمهوريت است، بحث و بررسي در مورد اين كشور نشان ميدهد كه جمهوريت در جديدترين مرحله ارتقایي خود عبارت است از استبداد ژنرال دوگل. پیامد اين شيوه مطالعه، اين است كه دین، به وجود الله هيچگونه نيازي ندارد. در تاريخ ادیان نمونههایي وجود دارد كه برخی از مذاهب بدون الله نيز بوده است. مانند آیین بودا كه از اعتقاد به الله کاملا عاری است؛ هرچند كه به عنوان یک آیین رواج پيدا كرده و شناخته شده است. روي همين اصل برخی از مردم، ميگويند: دین باید جدا از اعتقاد به الله مورد مطالعه قرار بگيرد. اگر اين نکته پذيرفته شود كه برای ايجاد گونهاي نظم و انضباط اخلاقي، چيزي شبيه دین ضروري است، آنگاه براي تأمين اين هدف، نياز حتمي به وجود الله، وجود نخواهد داشت و دین بدون الله نيز ميتواند چنين هدفي را تأمين كند! طرفداران مذهب بدون خدا، با استناد به «آیین بودا» يا بودائیسم، ميگويند: اكنون در چنين دوران پيشرفتهاي، مذهبي با این ويژگيها براي جامعه مناسبتر است. از ديدگاه اين گروه، خداي دوران پيشرفته، همان جامعه و اهداف سياسي و اقتصادي آن هستند و پارلمان و مجلس قانونگذاری، پيامبر چنين خدايي ميباشد. عبادتگاه اين آقايان، مساجد و كليساها نيستند؛ بلكه سدها و كارخانهها و... عبادتگاه چنین افرادی هستند. مطالعه ارتقايي و دياليكتيكي جامعه، در سوق دادن دین از اقرار به خدا به سوی انكار خدا، نقش بسيار بسزايي دارد. اين آقايان، بدین شکل عمل ميكنند که نخست چيزهايي را كه به دین نسبت داده ميشوند، جمع نموده و سپس مطابق ميل و خواست خود، يك ترتيب ارتقايي ميان آنها صورت ميدهند و تمام جنبههايي را که از لحاظ ترتيب ارتقايي آنان، مشكوك و مشتبه هستند، حذف ميكنند. مثلاً كارشناسان علوم انساني (Anthropology) و اجتماعي (Soucialogy) بعد از مطالعه و پژوهش بسيار عميق به اين نتيجه رسيدند كه سرآغاز پیدایش اعتقاد به خدا، شکل ارتقایی و پیشرفته اعتقاد به چند خداست. امّا اين پيشرفت، از زواياي ديد آنها، ترقي معكوس است. زيرا تصوّر خدا با منتهي شدن به يك خدا، خود را دچار تضاد نموده است. تصوّر «چند خدا» حداقّل اين قدرِمشترك را همراه دارد كه معتقدان آن، همه خدايان يكديگر را پذيرفته و با صلح و سازش، با هم زندگي كنند. امّا اعتقاد به يك الله طبعاً تمام خدايان دیگر و باوركنندگان آنها را باطل اعلام كرده و تصوّر مذهب برتر (Higher Religion) را به وجود آورده است. تصوّر مذهب برتر است كه جنگهاي غيرمتناهي را ميان مذاهب و ملّتها پديد آورده است. بدين ترتيب تصوّر و اعتقاد به خدا، در جهت نادرست پيشرفت نموده و با دستهاي خود قبر خود را كنده است.( Man in the Modern World, P. 112.) امّا اصل جريان در اين ترتيب ارتقايي صراحتاً حذف شده است. زيرا بر اساس تاريخ مدوّن و مشخص، نخستين موحد، نوح علیه السلام بود. در تاريخ ثابت است كه نوح علیه السلام ، مردم را به طرف توحيد، يعني يك خدا فرا خواند. علاوه بر اين معني و مفهوم «تعدد اله» (Polytheism) بدون حدّ و مرز نبوده است. زيرا هيچ ملتي در هيچ زماني بدين معني مشرک نبوده است كه به چند خداي كاملاً برابر و يكسان ايمان آورده باشد. بلكه «تعدد خدا» بدین معني بوده است كه در كنار يك خداي بزرگ، به خدايگان كوچكی به عنوان مقرّب خداي بزرگ نيز اعتقاد داشتند. تصوّر خداي خدايگان، همواره با شرك همراه بوده است. در چنين حالتي دیدگاه ارتقا، بيش از يك ايده و نظريه تهی، چيز ديگري نيست. ديدگاه ماركسيستها، بيش از اين لغو و بيهوده به نظر ميرسد. نظريه ديالكتيك ماركسيستها مبتني بر اين تئوری است كه در واقع شرايط اقتصادي، منشأ و عامل اصلي تشكيل و بهبود زندگي انسانها ميباشد. دین، در دوران اختلاف طبقاتی و سرمايهداري پا به عرصه وجود نهاده است و این دو نظام، جزو نظامهاي استثماري ميباشند. لذا تصورات و انديشههاي مذهبي و اخلاقيای كه در خلال نظامهاي طبقاتی و سرمايهداري به وجود آمدند، قطعاً بازتاب محيط دوران خود هستند. شکی نیست که اين نظريه، نه ارزش علمي دارد و نه تاريخ و تجربه، آن را تأیيد ميكنند. نظريه فوق، اراده انسان را به کلی نفي ميكند؛ يعني اينكه انسان، وجود مستقلي ندارد؛ بلكه همان طور كه در كارخانه صابون سازي، صابونها در شكلها و قالبهاي متفاوتي ساخته ميشوند، انسانها نيز در كارخانه محيط خود به چنين شكل و صورتي ساخته ميشوند. انسان با برنامههاي قبلي، كاري را انجام نميدهد؛ بلكه آنچه را كه انجام ميدهد، بعد از انجام، درباره آن ميانديشد. اگر اين عقيده و نظريه ماركسيستها صحت داشته باشد، خود ماركس كه در دوران سرمايهداري بزرگ شده است، چگونه برايش ممكن شد كه بر خلاف شرايط دوران اقتصادي خود بينديشد؟ آيا او روي كره ماه رفته و از آنجا زمين را مورد مطالعه قرار داده است. اگر نظام اقتصادي در هر زمان عامل ايجاد دین است، پس چرا ماركسيسم، زاده نظام اقتصادي دوران خود نیست؟ ماركسيسم از آن جهت که دین را نفي ميكند، در واقع وجود خودش را نیز بر پايه همان جهت زیر سؤال ميبرد. واقعیت، این است که این دیدگاه، کاملا بياساس است و هيچگونه پشتوانه علمي و عقلي ندارد. تجربه نيز اشتباه بودن آن را ثابت نموده است. براي اثبات اين مدعّا ميتوان شوروی را به عنوان روشن ترين دليل ذكر كرد. اين نظريه، بيش از نيم قرن در آنجا حاكم بود. در طول اين مدت، تبليغات بسيار گستردهاي به نفع آن انجام گرفت و گفته ميشد: شرايط مادي، توليد، مبادلات ارزي و سيستم توزيع ثروت، دگرگون شده است و بدور از اصول سرمایهداری است. ولي بعد از درگذشت استالين، رهبران روسي اعتراف كردند كه در دوران حكومت استالين در روسيه، ظلم و ستم حكومت ميكرد و تودهی مردم، مانند نظام سرمايهداري مورد استحصال و استثمار قرار ميگرفتند. اگر اين واقعيت پذيرفته شود كه در روسيه به دليل كنترل و نظارت شدید حكومت بر مطبوعات و رسانههاي گروهي، این امکان براي استالين فراهم بود كه ستم و استبداد خود را به صورت عدل و انصاف در افكار تودهها و مردم دنيا، جلوه دهد. اكنون نيز واقعيت، به خوبي روشن ميشود كه امروزه در پرتو تبليغات بظاهر زيبا و آراسته، همان ظلم و ستمی انجام ميگيرد كه در دوران استالين انجام گرفت. كنگره بيستم حزب كمونيست روسيه كه در فوریه 1956م برگزار گرديد، پرده از چهره ظالم و مستبد استالين برداشت. به هر حال تجربه پنجاه ساله ثابت كرد كه انسانها با دگرگون شدن سيستم توليد و توزيع، تغییر نميكنند. اگر ذهن و فكر انسان، تابع سيستم توليد و توزيع بود و تفكرات و انديشهها بر حسب آن شكل ميگرفت، پس چرا ظلم و ستم زیادی در نظام حكومت كمونيستي و سوسياليستي پدیدار شد؟ واقعيت اين است كه تمام استدلالات عصر حاضر بر ضد دین، بيش از يك سفسطه علمي نيست. ميپذيريم كه براي مطالعه پديدهها، بايد از روشهاي علمي استفاده كرد، امّا روش علمي، به عنوان تنها راهکار، نميتواند كسي را به نتيجه صحيح و درست برساند. بلكه در نظر گرفتن جنبههاي ديگر نيز ضروري است. از باب مثال، اگر روشی بر اساس اطلاعات و معلومات ناقص مورد آزمايش قرار بگيرد، هر چند كه بظاهر علمي باشد، ولی به نتایج نادرستی منجر خواهد شد. در نخستين هفته از ماه ژانویه سال 1964م يك كنگره بين المللي از سوي خاورشناسان در دهلي برگزار گرديد. حدود هزار و دويست خاورشناس در آن شركت كردند. يكي از شركتكنندگان، در مقاله خود در چند مورد از آثار باستاني مربوط به مسلمانان مدعي شده بود كه آنها، مربوط به مسلمانان نيستند؛ بلكه آثار بجامانده از شاهان هندو هستند. بطور مثال ین خاورشناس، مدعی شده بود که «مناره قطب» هرچند به قطب الدین بیک منسوب است، در واقع دو هزار و سيصد سال قبل توسط «سامودرا گبت» ساخته شده است و بعدها مورخان اسلامي، آن را «قطب مينار» یا «مناره قطب» نامیده اند. مقاله نويس مذكور، دليل مدعّاي خود را چنين بيان كرده بود که در مناره و گلدستههاي مذكور سنگهايي بكار رفته است كه بسيار قديمي می باشد و قبل از دوران قطب الدين تراشيده شده است. به ظاهر اين، يك استدلال علمي است. زيرا این، واقعيت است كه در مناره و گلدستههاي قطب، چنان سنگهایي بكار رفته است. ولي براي مطالعه قطب مينار يا گلدستههاي قطب، فقط از سنگهاي باستاني آن استدلال كردن، حق مطالعه علمي را ادا نخواهد كرد. در صورت عدم بررسی سایر ابعاد قضیه، روشن ميشود كه توجيه مقاله نويس مذکور، توجيه قانعكنندهای نيست؛ بلكه این توجیه، بهتر و مناسبتر به نظر ميرسد كه اين سنگهاي باستاني از ويرانهها و خرابههای ساختمانهاي ديگر به دست آمده اند؛ چنانچه نمونههاي متعددي از این دست وجود دارد. اگر توجيه دوم را با کیفیتِساخت، نقشه و نحوه بكارگيري سنگها ارزیابی کنیم و مسجد ناتمامي را كه در نزدیکی گلدسته ميباشد، مورد توجه قرار دهیم، آنگاه معلوم ميشود كه توجيه دوّم صحيح و توجيه اوّلي، بیش از یک مغالطه یا سوءتفاهم نميباشد. تئوری مخالفان دین به چنين حالتي شبیه است. همانگونه كه در مثال مذكور، تنها به چند سنگ باستاني استدلال کرده اند، درست به همين صورت، مخالفان دین نیز با ترتيب دادن چند مثال جزئي و پديدههايي كه اغلب ارتباطي با مدعا ندارند، به این پندار رسیده اند که دانش نوین، دین را زیر سؤال برده و آن را رد کرده است. این، در حالی است كه اگر تمام جزئيات حادثه، يكجا جمع آوری گردند و به سمت صحيح سوق داده شوند، نتيجه کاملاًمتفاوتی به دست خواهد آمد. در واقع بهترين دليل براي صداقت و حقانيت دين، اين است که هر كس، هر چند هم كه نابغه باشد، در صورت خروج از دايره دین، شروع به گفتن و پردازش حرفهاي ضد و نقيض ميكند و براي انديشيدن در مسايل و ارزيابي آنها، هيچگونه منبا و اساس مستندي نزد وي باقي نخواهد ماند. در ليست مخالفان دین اغلب كساني به چشم ميخورند كه تيزهوش و اندیشمند بوده اند. امّا همين روشنفكران و انديشمندان چنان سخنان پوچ و مهملي را عنوان كردند كه با نبوغ فكري آنان نه تنها هيچگونه سنخيتی ندارد، بلكه متضاد با موازين عقل و منطق ميباشد؛ بگونه ای که پژوهشگر با خود ميانديشد: آخر تعقّل و روشنفكري اين افراد را چه شده است كه حرفهایي چنین پوچ و بي معني را بر زبان ميآورند؟ تمام ذخيره علمي و فرهنگي آنان، آکنده از بي اعتقادي، تضاد، عدم آگاهي و استدلالات بي مورد ميباشد. عدم توجه به واقعيّتهاي آشكار و استناد كردن بر پايه های چوبين، مهمترین رویکرد مخالفان دین است. بدون ترديد اين وضعيت نامطلوب، دليل بارزي است بر اين مدعا كه تئوری اين آقايان، هیچ اصالت و ریشه ای ندارد و صحيح نميباشد. بدین سان چنين آشفتگيهایی، در اظهارات كساني ديده ميشود كه تئوری و نظریه آنان بکلی نادرست و غيرصحيح است. در صورتی که در نظرات و دیدگاههای صحيح، آشفتگی و تناقضی دیده نميشود. با توجه به حقانيت دین و بطلان نظريه مخالفان دین، روشن است كه نقشه و تصوري كه از كائنات بر اساس حقانيت مذهب به دست ميآيد، زيباترين نقشه و بهترين تصور ميباشد و با افكار متعالي انسان، هماهنگ است. همانطور که جهان مادي، هماهنگ است؛ بر عکس، معیارهایی که بر خلاف دین ميباشد، با ذهن انسان كاملاًَ بيگانه است. برتراند راسل در اين باره ميگوید: «انسان، زاده علل و اسبابي است كه از قبل هيچگونه هدف مشخصي نداشته اند. پیدایش انسان، رشد او، آرمانهاي او، انديشههاي او، محبّت او، اعتقادات او، همه و همه، فقط حاصل و نتيجه ترتيب و ترکیب اتفاقي اتم است. انتهاي زندگيش، قبر است و بعد از آن هيچ نيرويي نميتواند به او زندگي عطا كند. تمام تلاشهای انسان در قرون گذشته، همه فداكاريها، بهترين احساسات و كارنامهها، شاهكارها، نبوغها، همه و همه، با از بين رفتن منظومه شمسي براي هميشه از بين خواهند رفت. تمام قلعه و حصار موفقيت انسان، خواه ناخواه زيرآوار كائنات لِه خواهد شد. اين حرفها اگر صد درصد قطعي نيستند، چنان به حقيقت و واقعيّت نزديكند كه هر فلسفه و ايدهاي كه آنها را انكار كند، پایدار نخواهد بود».( Limitations of Science, P. 133.) اين، خلاصه يك تفكّر مادي و غيردینی است. بر اساس اين دیدگاه، زندگي نه تنها بسيار مبهم و تيره و تار به نظر ميرسد، بلكه اگر تسليم تعبير مادّي زندگي بشويم، آنگاه هيچ معيار روشنی برای شناخت خوب و بد در زندگي باقي نخواهد ماند. بر اساس قرائت مادّي زندگي، انسانهاي معصوم و بي دفاع را مورد بمباران بمبهاي اتمي قرار دادن، ستمي به حساب نميآيد. زيرا انسانها روزي خواهند مرد؛ برخلاف اين تصّور، در ديدگاه تفكّر دینی، پرتوهاي روشني از اميد وجود دارد. در تصوّر زندگي دینی، زندگي و مرگ هر دو معنا دارند. تمام مقتضيات و خواستههاي رواني ما در زندگي دینی جاي خود را پيدا خواهند كرد. اگر يك انديشه و تصوّر بعد از تطبيق با ساختارهاي رياضي، موجب اطمينان دانشمندان ميشود و دانشمندان علوم تجربي، بر چنين پديدهاي یقین دارند و مدعی هستند كه حقيقت را دريافتهاند؛ تطبيق و سازگاری كامل تصوّر مذهبي زندگي با ذهن و فكر انسان، قطعاً دليل اين مدعا است كه دین، عبارت است از همان واقعيتي كه فطرت انسان در جستجوي آن ميباشد. بعد از مشاهده چنين امري هيچ دليل درستی، نزد ما براي انكار آن باقي نخواهد ماند. مناسب ميدانم كه الفاظ و تعبيرات رياضيدان آمريكايي بنام ارل چستر رکس(Erl Chester Rex) را نقل كنم: «من، در بحث خود، آن اصل پذيرفته شده علوم تجربي را مورد استفاده قرار ميدهم كه براي انتخاب دو يا بيش از دو تئوری، از آن استفاده ميشود. بر اساس اين اصل همان نظريه انتخاب ميگردد كه نسبتاً در نهايت سادگي، تمام مسايل مورد جنجال را تشريح كند. مدتها قبل وقتي اين اصل براي فيصله دادن ميان نظريه پتلومیس(Petolemiac) و كوپرنيكس مورد استفاده قرار گرفت؛ نظریه پتلومیس، مدعي بود كه زمين، مركز منظومه شمسي است. كوپرنیکس، مدعي بود كه خورشيد مركز منظومه شمسي ميباشد. نظريه پتلومیس به اندازهاي پيچيده و مشكل بود كه تئوری مركزيت زمين رد شد».( The Evidence of God, P. 179.) من، ميپذيرم كه اين استدلال من، براي جمع كثيري كافي نخواهد بود و در دروازه ذهن مادّي آنها، خدا و دین راه پيدا نخواهد كرد. امّا بدون تردید موضع مخالفان دین، به خاطر كمبود دلايل در حمايت از دین، نيست؛ بلكه دليل آن تعصّب خشك و بيمورد ذهني آنان است كه دلايل دینی را نميپذيرند. جيمز جينز، در كتاب خود به نام «كائنات پر اسرار» چنين مينويسد: «افكار مادّي ما درباره توجيه مادّي پديدهها نوعي تعصّب دارند».( Mysterious Universe, P. 189.) ويتكر چمبرز «Whitlaker Chambers» در كتاب خود به نام شهادت (Witness ) جرياني را بیان کرده است كه می توانست نقطه عطفي (Turning Point) در حيات او باشد. وی، در حالی که مشغول نگاه کردن به دختر كوچكش بود، ناگهان نگاهش، به گوش دخترش افتاد و بی آنکه بخواهد، ساختار گوش، او را به سوي خود جلب كرد؛ وی، در فكر فرو رفت و با خود انديشيد: چگونه ممكن است كه چیزی بدین پيچيدگي، خود بخود و اتفاقي به وجود بيايد؟ بدون ترديد چنين چيزي تنها در اثر يك برنامه منظم و از قبل طراحي شده به وجود می آيد»؛ امّا او، خیلی زود اين تصوّر را از ذهن خود بيرون راند؛ زيرا می دانست كه نتیجه منطقی پذیرش يك برنامه در جریان پیدایش گوش، به پذيرفتن طراح يا برنامه ريز يعني خداوند، منجر خواهد شد. اين، تصوّري بود كه ذهنش براي پذيرش آن آمادگي لازم را نداشت. توماس ديويد پاركس (Thoms David Parks)، بعد از ذكر اين جريان مينويسد: «من عده ای از اساتيد دانشگاهها، پژوهشگران و بسياري از همكاران علم شيمي و فيزيك را می شناسم كه در دوران مطالعه و تجربه، دچار چنين احساساتي شده اند».(( Mysterious Universe, P. 190 تمام دانشمندان عصر حاضر، درباره صداقت و حقانيت نظريه ارتقا و تکامل اتفاق نظر دارند. نظريه ارتقا، در تمام مراكز علمي، برتري خود را حفظ کرده است. هر مسألهاي كه براي فهم آن نيازمند وجود اعتقاد به خدا بوديم، با سادگي تمام، بتي زيبا از نظريه ارتقا را جايگزينش كردند. امّا از طرفي ديگر نظريه ارتقا و تکامل عضوي «Oraganic Evolution» كه منبع تصورات ارتقايي و تکاملی است، هنوز بدون دليل ميباشد. حتي بعضي از دانشمندان به صراحت اعلام كردند: اين نظريه را فقط بدين خاطر ميپذيريم كه جايگزينی برايش پيدا نكرده ايم. سر آرتهركيتهر در سال 1953 گفته بود: «ارتقا و تکامل، يك نظريه ثابت شده نيست و نميتواند ثابت شود. ما فقط بدين دليل آن را قبول داريم كه تنها جايگزين آن، عقيده آفرینش است كه از لحاظ علمي قابل درك و توجيه نيست». خلاصه اينكه دانشمندان بر درستی نظريه ارتقا یا تکامل، صرفاً بدين دليل اتفاق نظر دارند كه اگر آن را ترك كنند، قهراً مجبور ميشوند كه عقيده وجودخدا يعني عقيده خالق بودن الله را بپذيرند. كساني كه در تأیيد توجيه مادي تا اين حد تعصب دارند، از واقعيّتهاي بارز و آشكار نيز درس نميگيرند و چنين واقعيتي براي آنان مفيد نخواهد بود. من يقين دارم كه قانع كردن چنين افرادي براي من مقدور نميباشد. اين تعصب نيز دليل بخصوصي دارد. در اينجا مناسب است كه گفته يك فيزيكدان آمريكايي، نقل شود: «عقلانی بودن اعتقاد به خدا و بيهوده بودن انكار خدا، نميتواند زمينه اعتقاد به خدا را عملاً در انسان به وجود بياورد. مردم احساس خطر ميكنند كه مبادا با قبول كردن خدا، آزادي خود را از دست بدهند. دانشمنداني كه آزادي فكري را با دل و جان ميخواهند، تصوّر هرگونه محدوديت را براي خود وحشتناك ميدانند». جولين هكسلي، تصور نبوت را نوعي اظهار برتري غيرقابل تحمل ميداند. زيرا قبول کردن کسی به عنوان پیامبر، بدین معنا و مفهوم است كه سخن او، سخن خداست و همه مردم، موظفند به گفتههايش عمل كنند. از آنجا که انسان، مخلوق است، نه خالق؛ لذا انسان، خدا نيست؛ بلكه بنده خدا ميباشد و نميتوان اين واقعيت را با يك پندار خودساخته خاتمه داد و اصلاًما قابلیت و توانایی تغییر دادن حقايق را نداریم و فقط ميتوانيم به حقيقت اعتراف كنيم و بس. اگر ما، عاقبت شترمرغ را براي خود دوست نداريم، خوبست كه خردمندانه حقایق را بپذيريم و آنها را انكار كنيم. کسی که حقایق را انکار ميكند، به خودش ضرر ميرساند و نميتواند كوچكترين ضرري به حقيقت وارد كند.
مهتدین Mohtadeen.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|