|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>غزوه تبوك > سرگذشت کعب بن مالک و مراره و هلال رضی الله عنهم در غزوه تبوک
شماره مقاله : 10834 تعداد مشاهده : 327 تاریخ افزودن مقاله : 28/6/1390
|
سرگذشت کعب بن مالک و مراره و هلال رضی الله عنهم در غزوه تبوک
عــهد کـردم که تا زنده هستم جز سخن راست نگویم. [حیاة الصحابه] غزوه تبوک یکی از غزوات بزرگ رسول اکرم صلی الله علیه و سلم است که در سال پنجم هجری در شدت گرمای تابستان علیه امپراطوری روم صورت گرفت. گرچه در این غزوه برخوردی بین سپاهیان اسلام و دشمنان آنها صورت نگرفت، اما از لحاظ این که اولین بسیج عمومی مسلمانان در برابر امپراطوری پرقدرت روم محسوب میشد، از لحاظ بازتاب سیاسی و نظامی حائز اهمیت بسزای بود و این بسیج همگانی سپاهیان اسلام نمایانگر قدرت و شوکت آنها در برابر بزرگترین قدرت وقت بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم که در این غزوه برخلاف عادت پیش، از قبل جهت حرکت آن را تعیین و افشا نمود. علت آن واضح بود، چون در گرمای شدید تابستان راه طولانی را با عدم امکانات کافی میپیمودند و با دشمن بزرگی دست و پنجه نرم میکردند. این هم مسلتزم آن بود تا لشکریان اسلام از قضیه آگاه باشند و مایحتاج خود را در این سفر پرخطر مهیا و خود را برای مقابله با دشمن بزرگ و پیمودن مسافت زیاد آماده نمایند. انگیزه این تحرک بزرگ نظامی رسول گرامی این بود که امپراطوری روم از انتشار روز افزون اسلام در بین قبایل عرب مرزهای شام به هراس افتاد، با یک مانور نظامی خواست جلو این نفوذ را در مرزهای شام بگیرد و مسلمانان را از دست درازی در این مناطق برحذر دارد. اینجا بود که با وصول خبر تحرکات و صف آرایی دشمن در مرزهای شام، پیامبر اسلام دستور داد مسلمانان هرچه سریعتر خود را برای یک جنگ بزرگ در برابر امپراطوری روم مهیا و آماده سازند. لشکریان اسلام بلادرنگ به تجهیز خود پرداختند و ثروتمندان مسلمانان در تجهیز این سپاه – که به نام (جیش العسرة) یعنی لشکری که با مشکلات دست و پنجه نرم کرد معروف است – سهم بارز را ایفا نمودند. چنانچه ابوبکر صدیق رضی الله عنه تمام دارایی خود را در این غزوه مخلصانه در راه خدا نفقه کرد. بطوری که گویند زمانیکه به اسلام روی آورد چهل هزار دینار داشت که همه را برای رضا و خشنودی خداوند خرچ کرد و عثمان رضی الله عنه نیز در این غزوه سیصد شتر را در خدمت سپاهیان راه خدا گذاشت و عمر رضی الله عنه هم نصف مالش را در خدمت و تجهیز این لشکر قرار داد. بهمین ترتیب حضرت عباس، طلحه و عاصم بن عدیش قسمت زیادی از مال خود را در این روز نفقه کردند. با این انفاق بود که یک لشکر سی هزار نفری در برابر امپراطوری روم بسیج شد که ده هزار آن را سوار کاران تشکیل میداد. این اولین بسیج عمومی و همگانی مسلمانان بود که میتوان گفت اسلام، چهارده قرن قبل این بسیج عمومی را به معرض نمایش گذاشت و مسلمانان آشنایی خود را با این نوع جنگ عملاً ابراز داشتند. چنانچه قرآن کریم نیز پیروانش را به بسیج عمومی دعوت نموده میفرماید: { انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ }[التوبة: 41] «ای مؤمنان ! هرگاه منادی جهاد، شما را به جهاد ندا در داد، فوراً) به سوی جهاد حرکت کنید. سبکبار یا سنگین بار، (جوان یا پیر، مجرد یا متأهل و... در هر صورت و در هر حال،) و با مال و جان در راه خدا جهاد و پیکار کنید». تخلف([1])از جنگ در هر زمان و هر امتی وجود داشته و درمیان هر ملتی قوانین معینی وجود دارد که بر اساس آن متخلف مجازات میشود. در اینجا نکته قابل توجه این است که کشورهای که جنگهای عمومی و بسیج های عمومی را در خلال جنگ جهانی دوم صورت دادند، علاوه بر شخص متخلف فامیل او را نیز مورد شکنجه و عقوبت قرار میدادند و با این طرز کار و رفتار ظالمانه توانستند با استفاده از ظلم، از تعداد متخلفین بکاهند، اما با شعله ور شدن آتش جنگ و کاسته شدن قوت رزمی، (با وجود وضع قوانین دشوار برای متخلف) هر روز بر تعداد متخلفین افزوده میشد و تعدادشان بالا میرفت. اکنون باید دید، اسلام چگونه قضیه تخلف را علاج کرده است؟ اسلام فقط شخص متخلف را مورد عقوبت شخصی قرار میدهد یا خانواده بیگناه و بستگان متخلف را. برای بهتر روشن شدن این قضیه، بهتر است حکایت کعب بن مالک رضی الله عنه را بشنویم که از تخلف خود در غزوه تبوک سخن میگوید: قبل از آغاز حکایت باید گفت که در این غزوه سه گروه از شرکت باز ماندند. 0-مسلمانانیکه با اشتیاق و اخلاص کامل، علاقمند بودند در غزوه شرکت نمایند، اما فقر و تنگدستی و نداشتن وسیله سفر آنان را از شرکت باز داشت. قرآن کریم نیز از علاقه و اخلاص آنها تعبیر نموده میفرماید: { وَلا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلا يَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ (٩٢)} [التوبة: 92] «همچنان ایراد و گناهی نیست برکسانی که وقتی به پیش تو آمدند تا آنان را برمرکبی سوار کنی (و به جهاد روانه سازی، ولی) تو گفتی: مرکبی ندارم که شما را بر آن سوار کنم. ایشان برگشتند در حالی که چشمانشان از غم (فوت افتخار جهاد) پر از اشک بود (و افسوس میخوردند) چون چیزی نداشتند که آنرا صرف جهاد کنند». ۲- آن سه تن از مسلمانان (کعب، مراره، هلال) که توانایی جسمی و مالی در ایشان موجود بود، اما نتوانستند شرکت جویند. ۳- گروه منافقین که به دستور عبدالله بن ابی از شرکت در این غزوه امتناع ورزیدند، اما بعد از بازگشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ، نزد آنحضرت آمده دروغ و سوگند یاد نمودند تا عذرشان پذیرفته شود. حکایت سه تن صحابی به روایت بخاری از کعب بن مالک رضی الله عنه : قصه کعب بن مالک رضی الله عنه که در صحیح بخاری و مسلم از عبدالرحمن بن عبدالله بن کعب (نواده کعب) روایت شده است، چنین است: کعب بن مالک رضی الله عنه گوید: من در تمام غزوات، رسول خدا را همراهی کردم غیر از غزوه تبوک و بدر. متخلفین غزوه بدر مجازات نشدند. چون پیامبر اکرم رضی الله عنه به قصد قافله قریش بیرون رفته بود نه جنگ. من اگرچه در غزوه بدر وجود نداشتم، اما مفتخرم به اینکه از بیعت کنندگان شب عقبه([2]) میباشم. درحالیکه از نیرو و قدرت جوانی برخوردار بودم، از شرکت در غزوه تبوک باز ماندم. گرچه به مجرد اینکه رسول خدا مسیر جنگ را تغیر و ابلاغ نمودند من در فکر تجهیز خودم بودم و دوشتر را برای این سفر مهیا کرده بودم، اما روزهای یکی بعد از دیگری سپری میشد، بدون آنکه من قدمی در پیشبرد کارم برداشته باشم. در این غزوه تعداد مسلمانان خیلی زیاد بود. هرکس فکر میکرد شاید در صورت غیبت از او یادی به میان نیاید مگر آن که وحی الهی قضیه را افشا نماید. مشکلاتی که در این غزوه باعث تخلف یک عده گردید به قرار ذیل است: ۱- گرمای شدید تابستان. ۲- رسیدن میوهها و فرا رسیدن وقت چیدن خرما. ۳- مسافت طولانی. ۴- مقابله با دشمن قوی و نیرومند. ۵- نبود وسایل و امکانات کافی. من بعد از ابلاغ رسول صلی الله علیه و سلم هر روز را بدون آنکه به تجهیز خودم بپردازم سپری میکردم و کار را به فردای آن روز موکول مینمودم، تا اینکه لشکر مجهز شد و راه تبوک را در پیش گرفت. من که هنوز آمادهي سفر نبودم با خود گفتم: فردا یا پس فردا به دنبال لشکر حرکت خواهم کرد و در مسیر راه با آنها ملحق خواهم شد، اما این هم نشد فردا و پس فردا نیز سپری شد بدون آنکه من در این باره تصمیمی اتخاذ کرده باشم. چند روزی دیگر هم همین طور در حال تردد و دودلی گذشت. سرانجام وقت را کاملاً از دست دادم. آری با فوت وقت اکنون تا مراجعت رسول خدا صلی الله علیه و سلم باید در مدینه بمانم، اما سخت در رنج به سر میبرم؛ زیرا فقط دو دسته مردم را در مدینه میبینم، یکی ضعفا یا آنهایی که بخاطر عذر شرعی از غزوه باز ماندهاند، دیگر آنهای که علایم نفاق در آنان مشهود است. رسول گرامی صلی الله علیه و سلم در مسیر راه از من یاد آوری نکرد، اما در تبوک در حالی که بین جمعی از اصحاب نشسته بود، فرمود: در بین شما کعب به چشم نمیخورد؟. کسانی از بنی سلمه گفتند: ای رسول خدا! اورا جامه یمین(بُرد یمنی) و نظر کردن به قیافه اش از آمدن به اینجا باز داشته است. معاذ بن جبل حرف آنها را نپذیرفته و میگوید: حرف خوبی نگفتید! ای رسول خدا سوگند به خدا جز خیر چیز دیگری در حق او نمیدانم. بعد کعب بن مالک جریان را چنین ادامه میدهد و میگوید: وقت به صورت برق آسا سپری شد و خبر مراجعت رسول خدا صلی الله علیه و سلم به من رسید با یک دنیا غم و اندوه هم آغوش گشتم. در این اندیشه بودم که چگونه خود را از خشم رسول اکرم صلی الله علیه و سلم برهانم. گاهی به این فکر فرومیرفتم تا جهت نجاتم به دروغ متوسل شوم و در این رابطه با هر صاحب نظری از اهل و خانوادهام به گفتگو پرداختم، اما با نزدیک شدن پیامبر صلی الله علیه و سلم به مدینه تصمیم عوض شد و تمام افکار ناسالمی که در اندیشهام میچرخید، جایش را به صدق و راستی داد، و فقط سفینه نجاتم را در پرتو صدق گفتار جستجو کردم و نهایتاً مصمم گشتم که صادقانه به پیامبر صلی الله علیه و سلم بگویم که به چه علّتی از شرکت در این غزوه باز ماندم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم به مدینه رسید وطبق معمول، اول به مسجد رفت تا دو رکعت نماز بخواند. بعد از ادای نماز درحالیکه مردم اطرافش را احاطه کرده بودند در مسجد نشست. اینجا بود که متخلفین از هر طرف نزد آن حضرت آمده طلب پوزش نمودند و برای توجیه عمل خود سوگند یاد کردند. تعداد آنها به هشتاد و چند نفر میرسید. رسول خدا صلی الله علیه و سلم در ظاهر عذر شان را پذیرفت و با آنان تجدید بیعت کرد و آنچه در ضمیر نهفته داشتند به خدا موکول ساخت. نوبت به من رسید. سلام عرض کردم و با تبسم غضب آلود آن حضرت مواجه گشتم. نگاهی به من نمود و فرمود: نزدیک بیا، نزدیک شدم. پیش آنحضرت نشستم. فرمود: چه چیز تو را با مخالفت وا داشت؟ آیا تو نبودی که وسیله ات را آماده کرده بودی؟. گفتم: بلی همان طور بود، به خدا سوگند! اگر امروز در جلو روی کسی از اهل دنیا مینشستم میتوانستم با قدرتی که در نطق و بیان دارم، خود را از خشم او با آوردن عذری برهانم. من میدانم اگر امروز دروغی را به شما بگویم از من راضی خواهی شد، اما در عوض خداوند از من ناراضی خواهد گشت، و مورد خشم او قرار خواهم گرفت، ولی اگر سخن راست بگویم نمایانگر این خواهد بود که من عفو و مرحمت خدا را میطلبم تا مرا ببخشاید، بلی من بدون هیچ عذری و درحالی این مخالفت از من صادر شد، که هیچ زمانی چنین نیرومند و فارغ البال نبودهام. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با شنیدن سخنانم فرمود: راستش را گفتی پس برو تا خداوند درباره تو حکم نماید. از جای خود برخاستم گروهی از « بنی سلمة » نزدم آمدند و گفتند: ای کعب! قبل از این به ارتکاب گناهی مشاهده نشدهای. این اولین بار است که مرتکب این خطا میگردی. اگر مانند دیگر متخلفین از رسول خدا عذر خواهی میکردی بهتر میبود و آمرزش آن حضرت تو را کافی بود. سوگند به خدا! همواره ایشان مرا به چنین کاری تشویق مینمودند تا دوباره نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم رفته گفتههای قبلی خود را تکذیب نمایم تا اینکه از ایشان سؤال نمودم آیا کسی دیگری هم مثل من کارش به حکم خدا موکول شده است؟. گفتند: بلی دو مرد دیگر هم مثل تو گفتند و پیامبر صلی الله علیه و سلم کارشان را به حکم خدا موکول ساخته است. -چه کسانی؟ -مرارة بن ربیع العمری رضی الله عنه و هلال بن امیة وافقی رضی الله عنه . هر دو مردان صالح بودند و از اهل بدر که الگو و اسوه تقوی و پرهیزگاری به شمار میرفتند. اینجا بود که به ثبات و استقامت مصمم گشتم تا حکم خدا نازل گردد. هنوز چند روزی بیش سپری نشده نگردیده بود که حکم دیگر پیامبر صلی الله علیه و سلم در حق ما صادر شد و آن اینکه هیچ فردی از اهل مدینه اجازه صحبت با ما را ندارد. با صدور این حکم روش و برخورد مردم در برابر ما تغیر کرد. در اینجا بود که زمین با این همه پهناوری برمن تنگ شد و از همه چیز متنفر بودم. در این وضع رقت بار پنجاه شب را سپری کردیم آن دو مرد دیگر برخلاف من در خانههایشان نشستند ودست به گریه و زاری زدند، اما من جوانترین قوم بودم. از خانه به مسجد میرفتم و در نمازها حاضر میشدم و در بازار گشت و گذار مینمودم، ولی کسی حاضر نبود با من حرفی بزند و یا سخنی را با من درمیان بگذارد. در این حالت نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم میرفتم. پیامبر که بعد از نمازها معمولاً جلساتی داشت نزد ایشان رفته سلام میکردم و دقت میکردم که آیا لبهای او به رد سلام من میجنبد یاخیر؟. بعد در پهلو او نماز میخواندم و با گوشه چشم به آن حضرت صلی الله علیه و سلم مینگریستم هنگامی که مشغول نماز بودم به من نگاه میکرد، اما همین که به سوی او ملتفت میشدم از من روبر میگرداند. بدین منوال روزها سپری میشد اما کسی در مدینه پیدا نمیشد که با ما لب به سخن بگشاید. روزی نزد ابی قتادة پسر عمویم که صمیمی ترین دوست من بود، رفتم و به او سلام کردم. به خدا سوگند به سلامم پاسخ نگفت. به او گفتم: ابی قتادة تورا به خدا سوگند میدهم که محبوبترین کس به خدا و رسول را به من بگو، اما با سکوت او مواجه گشتم بار دوم او را سوگند دادم هم چنان به سکوتش ادامه داد. بار سوم اورا سوگند دادم لب گشود و گفت: خدا و رسول او دانا تر است. با چشمان اشک آلود رو گرداندم و به سمت بازار مدینه رفتم. در آنجا شخص (نبطی) را از اهل شام دیدم که طعامی را برای فروش به بازار مدینه آورده بود آن مرد به هر کس رو مینمود و میگفت: چه کسی کعب بن مالک را به من نشان میدهد؟ مردم او را به سمت من رهنمایی مینمودند. مرد نبطی مرا تشخیص داد و نزدم آمد. و نامه از پادشاه غسان به من داد که در آن چنین نوشته بود، اما بعد: من شنیدهام که صاحبت با تو جفا کرده است باید دانست که خدا ترا ذلیل نخواهد ساخت نزد ما بیا تا با تو وفا کنیم. بعد از قرائت آن گفتم: این هم امتحان دیگری! و آن را آتش زدم. بدین گونه چهل روز با رنج و غم سپری شد. ناگاه فرستاده رسول خدا را دیدم که نزدم آمد و گفت: رسول خدا به تو فرمان داده است از همسرت دوری نمایی. -آیا طلاقش بدهم؟ - نه. تنها حق نزدیک شدن با او از تو سلب شده است. آن حضرت به نزد مرارة و هلال هم کسانی را فرستاده تا آنها را از مقاربت با زنان شان منع نماید. به همسرم گفتم: برو نزد خانوادهي پدریت بمان تا ببینم خدا به چی حکمی راضی میشود. اما همسر هلال فرزند امیه نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم رفت و گفت: ای پیامبر خدا! هلال بن امیه مرد کهن سالی است که نیاز به خدمت دارد. آیا اجازه میدهید تا در خدمت او باشم؟ فرمود: اشکالی ندارد اما با تو نزدیکی نکند. گفت: به خدا سوگند! در او حرکتی وجود ندارد، از زمانی که کارش به اینجا کشیده است در او حرکتی وجود ندارد. جز گریه و زاری کاری دیگری در او مشاهده نمیشود. با اخذ اجازه همسر هلال از پیامبر صلی الله علیه و سلم ، بعضی از اعضای خانوادهام به من نیز پیشنهاد نمودند تا نزد آنحضرت رفته اجازه خدمت همسرم را اخذ نمایم، اما من نپذیرفتم گفتم: این اجازه را از رسول خدا نخواهم خواست؛ زیرا من نمیدانم آن حضرت در جوابم چه خواهد گفت. من مردی هستم جوان که وضعیتم نسبت به هلال فرق میکند. ده روز دیگر را هم همین طور در رنج و انزوا به سر بردم، و اکنون از تاریخ صدور حکم رسول خدا درست پنجاه روز گذشته است. نماز صبح شب پنجاه را در بام خانهام ادا کردم به شیوهای که خداوند از ما در قرآن ذکر نموده است (زمین با همه پهناوری برمن تنگ گشته، و از خود نیز دلتنگ شده بودم) نشسته بودم. ناگاه آواز ندا کنندهای از بالای کوه سلع به گوشم رسید که گفت: بشارت باد برتو ای کعب ابن مالک! با شنیدن این مژده، خود را به سجده انداخته، دانستم که گشایشی حاصل شده است. قضیه طوری بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بعد از ادای نماز صبح پذیرش توبه ما را در بین اصحاب اعلام نموده بود و مژده دهندگان به سوی من و دو یار دیگر شتافتند. مردی جهت رساندن این بشارت به من بر اسب سوار گشته بود و مردی دیگری بر کوه سلع رفته بود و با صدای بلند این مژده را به من رساند. هردو مژده دهنده نزد من آمدند. دو جامهای که در تن داشتم به آنان تقدیم نمودم. بعد دو جامه دیگر عاریت گرفتم نزد رسول الله صلی الله علیه و سلمشتافتم. مردم دسته دسته به ملاقاتم میآمدند و پذیرش توبه و فرجی را که در کارم حاصل شده بود به من تبریک و تهنیت میگفتند. تا آنکه وارد مسجد شدم. رسول اللهr را دیدم که نشسته و مردم در اطرافش جمع شدهاند. همین که داخل مسجد شدم، چشم طلحه بن عبدالله رضی الله عنه به من افتاد. با شتاب به طرفم آمد و با من دست داد و قبول توبه ام را به من تبریک و تهنیت گفت، اما غیر از او هیچ کس دیگری از مهاجرین از جا نجنبید و این عمل طلحه را هیچگاه فراموش نمیکنم. بر رسول اللهr سلام عرض کردم درحالیکه چهرهاش از فرحت و سرور میدرخشید به من گفت: بهترین روزی را که از هنگام ولادتت تاکنون برتو میگذرد، به تو تبریک میگویم. -ازجانب خدا است. چهره پیامبر گرامی در هنگام خوشی چنان میدرخشید که گویی قطعه ای از مهتاب است و هر زمانی که این درخشش در چهره آن حضرت ظاهر میگشت میدانستم که به او شادی و مسرتی دست داده است. بعد پیش آن حضرت نشسته و گفتم: ای رسول اللهr ؛ از اینکه دعایم درپیشگاه خداوند مستجاب شده است، ایجاب میکند تا تمام مالم را در راه خدا و رسول او صدقه نمایم. پیامبر فرمود: اگر یک قسمت مالت را نگهداری بهتر خواهد بود.گفتم پس سهم خیبر را حفظ خواهم کرد. بعد گفتم: ای رسول خدا! خداوند مرا با صدق و راستی نجات داد و این پذیرش توبهام ایجاب میکند تا بعد از این جز به راستی سخن نگویم. به خدا سوگند! کسی را سراغ ندارم که بهتر از من در صدق گفتار امتحان شده باشد. ازخداوند بزرگ تقاضامندم همان طورکه تاکنون لب به دروغ نگشودهام بعد ازین هم تا وقتی که در قید حیات هستم حفظم فرماید. اینک آیاتی که دراین رابطه نازل گردیده است: { لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالأنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (١١٧)وَعَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (١١٨)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (١١٩)}[التوبة: 117-119] «خداوند توبه پیامبر (از اجازه دادن منافقان به عدم شرکت در جهاد) و توبه مهاجرین و انصار را پذیرفت. مهاجرین و انصاری که در روزگار سختی از پیغمبر پیروی کردند بعد از آنکه دلهای دستهای از آنان اندکی مانده بود که منحرف شود. (در این حال) باز هم خداوند توبه آنان را پذیرفت، چرا که او بسیار رئوف و مهربان است ٭ خداوند توبۀ آن سه نفری را هم میپذیرد که واگذار شدند (و پیغمبر و مؤمنان و خانوادۀ خودشان با ایشان سخن نگفتند و از آنان دوری جستند) تا بدانجا که (ناراحتی ایشان به حدی رسید که) زمین با همه فراخی، بر آنان تنگ شد و دلشان به هم آمد و (جانشان به لب رسید. هم مردم از آنان بیزار و هم خودشان از خود بیزار شدند. بالأخره) دانستند که هیچ پناهگاهی از خدا جز برگشت به خدا وجود ندارد. آنگاه خدا بدیشان پیغام توبه داد تا توبه کنند. بیگمان خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است ٭ ای مؤمنان! از خدا بترسید و همگام با راستان باشید». بعد کعب رضی الله عنه میگوید: به خدا سوگند هیچ نعمتی بعد از هدایتم به اسلام در نفسم بزرگتر از این نبوده است که با رسول خدا راست گفتم و از دروغ بافی اجتناب نمودم وگرنه مثل آنان که دروغ گفتند (منافقین) هلاک میشدم. که خداوند در حق آنان فرموده است: { سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (٩٥)يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (٩٦)} [التوبة: 95-96] «هنگامی که به سوی آنان باز گردید، به خدا سوگندها برای شما خواهند خورد (که معذرتهای ایشان راست و درست است) تا از آنان صرف نظر کنید. (ولی از کار آنان غافل نشوید و از آنان در مگذرید و) از ایشان دوری گزینید. بی گمان آنان پلیدند و به کیفر کارهایی که میکنند، جایگاهشان دوزخ است ٭ برای شما سوگند ها میخورند تا از آنان در گذرید و خشنود شوید. خداوند (از ایشان خشمگین است و) از گروهی که سر از فرمان تافته و بر دین شوریده باشند، در نمیگذرد و خشنود نمیشود». در اینجا کعب رضی الله عنه میگوید: و اینک در آیه آمده است (آن سه تن که مخالفت کردند) این بیان مخالفت، ما را از آنانی جدا میکند که با رسول خدا دروغ گفتند و پیامبر صلی الله علیه و سلم هم از آنان پذیرفت و برای آنان طلب آمرزش کرد، و امر ما (سه تن) را به حکم خدا موکول ساخت. و مخالفتِ موجود در این آیه به معنی این نیست که ما با غزوه مخالفت کردهایم. یک ارزیابی از این غزوه ۱- وضع کیفر: کدام کیفر بر نفس متخلف اثر مثبت داشت؟ کیفر که در قرن هفتم میلادی از جانب رسول الله صلی الله علیه و سلم بر متخلفین وضع شد یا جزایی که در قرن بیستم توسط دولتهای به اصطلاح متمدن بر متخلفین تحمیل میشود؟. مساله واضع و روشن است. دو شرطی که کعب بن مالک رضی الله عنه بعد از پذیرش توبهاش برخود وضع میکند، از عهده و صلاحیت هر کسی بر نمیآید؛ زیرا اولاً، گذشت از تمام مال و دارایی که اولین پیشنهاد کعب به رسول اللهr بود، کار ساده و آسانی نیست که شخص با همه دلبستگیهایی که به مالش دارد، بتواند در یک لحظه به طور کلی از تمام اموالش گذشت کند و آن را در راه خدا انفاق نماید. ثانیاً: صدق گفتار در همه عمر در هر اوضاع و شرایطی تعهد دیگری است که کعب برخود وضع میکند و انسان به سختی میتواند آن را در همه عمر رعایت کند، اما حاضر است با اظهار سپاس از بارگاه خداوند، تمام مالش را در راه او صدقه کند و در تمام عمر در هر حالت و وضعی پا از مرز صدق و راستی بیرون ننهد. ۲- تمرین دشوار: امروزه هم ارتشهای بزرگ دنیا تمرینهای طاقت فرسا و دشواری را انجام میدهند. سربازان را به طی مسافتهای طولانی در شرایط جوی مختلف، عبور از موانع صعب العبور و محروم کردن از غذا و آب برای مدتی، عادت میدهند تا در روزهای دشوار جنگ بتوانند ثبات را از دست ندهند. ما عین این تمرینات و بلکه به شکل دشوارتر از آن را در غزوه تبوک مشاهده میکنیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به صحابه گرامی خود تمام مشکلات و صعوبات را از قبیل طی مسافت زیاد در صحرای سوزان جزیرة العرب در شرایط دشوار، تحمل گرسنگی و تشنگی در طول روزهای سفر، نداشتن وسیله کافی در یک سفر طولانی، ترک مدینه در موسم رسیدن میوه وچیدن خرما و...، همه اینها موانع بود که در سر راه قرار داشت و باید یاران پیامبر با آنها دست و پنجه نرم میکردند. چنانکه در این رابطه روایتی از عمر بن خطاب رضی الله عنه نقل شده است که میفرمایند: «در گرمای شدید تابستان دستور حرکت به سوی تبوک از جانب رسول خدا صادر شد. در مسیر راه در اثر نبودن آب، تشنگی دامنگیر ما شد. این وضع شدت پیدا نمود تا جایی که گمان میکردیم اکنون از شدت عطش گردنهای ما قطع میشود، تعدادی از همسفران ما شترهای خود را کشته از آب درون شکم آنها استفاده نمودند». این تمرین بزرگ نظامی را پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فقط بخاطر نشر اسلام در خارج از مرزهای جزیرة العرب و ایجاد یک امپراطوری بزرگ اسلامی تدارک دید، و از آنجاییکه این غزوه آخرین غزوه او بود، لازم بود قبل از آنکه به رفیق اعلی بپیوندد، اطمینان را در دلهای سپاهیان اسلام علیه قدرتهای بزرگ جهان ایجاد سازد و کفایت آنها را در این امر بزرگ تثبیت نماید. ۳- طی کردن مسافت ها در شب: اکثر مراحل بین مدینه و تبوک را مسلمانان به خاطر نجات از گرمای شدید در شب پیمودند که در چنین مواردی یک کار ضروری است در عصر کنونی هم ارتشهای دنیا از این روش استفاده مینمایند. ۴- معنویات ارتش: در واقع غزوه تبوک بیش از اینکه میدان باشد، جنگ بالا بردن سطح معنویات بود. هر چند در این غزوه برخوردی بین مسلمانان و دشمنان آنها صورت نگرفت، اما مسلمانان توانستند پیروزی معنوی را به دست آورند و این پیروزی از لحاظ اهمیت، کمتر از پیروزی مادی نبود؛ زیرا این مانور نظامی در مرزهای روم که در نتیجه آن قسمتی از قبایل عرب هم پیمان با روم با مشاهده قوت مادی و معنوی مسلمانان به این نتیجه دست یافتند که میتوانند در جوار حمایت مسلمانان آرام زندگی کنند. از جانب دیگر معنویات ارتش روم که در مدت بیست روز اقامت مسلمانان در آن منطقه حاضر به مصاف نگردیدند، در نزد مسلمانان و قبایل منطقه بینهایت پایین آمد که نتیجه فوری آن همین الحاق قبایل عرب منطقه در پیمان رسول خدا بود. ۵- استقبال مسلمانان از تجهیز (جیش العسرة) وپذیرفتن زحمات و هزینههای طاقت فرسا در این سفر، دال بر نظم و انضباط عالی مسلمانان است. نظم و کنترول، اساسی یک ارتش است و هیچ ارتشی بدون انضباط در هیچ نبردی ولو از نیرو و امکانات کافی و مؤثر هم برخوردار باشد، موفق نخواهد بود. فرقی که بطور واضح بین نظامیها و غیر نظامیها وجود دارد، فقط همین انضباط است که نظامیها به آن پایبند میباشند. اطاعت مسلمانان از رسول خدا در قطع روابطشان با متخلفین بیسابقه، دال بر انضباط محکم و استوارشان است. چه انضباطی عالی تر از این است که امروز رهبر بر خانوادهي متخلف حتی زن و اولاد او دقیقتر و شدیدتر از دیگران باشد. درحالی که متخلف در وضع دشواری به سر میبرد و نیاز به شفقت و عطوفت همه مردم دارد. ۶- معلومات: شبکه جاسوسی روم در قبال حرکات مسلمانان بی نهایت قوی بود. در این رابطه اغلب، از تجاری که با اهل مدینه سرو کار داشتند و نیز از بعضی افراد قبایل عرب که با ایشان هم پیمان بودند استفاده مینمودند. چنانکه دیدید چگونه پادشاه غسان (هم پیمان روم) از عقوبت کعب بن مالک رضی الله عنه به خاطر تخلفش آگاه شد و ضمن ارسال نامهای او را به سوی خود خواند. در صورتی که رومیها از این گونه قضایای داخلی و نسبتاً کوچک اطلاع داشتند، بالطبع از قضایای مهمتر و بخصوص از تحرکات جنگی و نظامی اطلاعات بیشتری داشتند. در مقابل مسلمانان نیز از حرکات رومیها غافل و بیاطلاع نبودند. چنانکه مانوری که از طرف رومیها در مرزهای شام صورت گرفت، بلافاصله تشخیص داده شد و بدون تاخیر برای سرکوبی آن اقدام جدی صورت گرفت. ۷- نتایج: بطور اجمال غزوه تبوک دارای نتایج زیر بود: ۱- بالا رفتن روحیه مسلمانان در برابر روم و هم پیمانان آن و دیگر قبایل عرب جزیرة العرب. پیامبر اسلام با این حرکت خود توانست، اطمینان بیشتر را در دلهای مسلمانان جایگزین سازد و آنان را معتقد کند که میتوانند در برابر قدرت بزرگ روم به مقابله برخیزند و سرانجام بر آنان چیره شوند؛ زیرا عربها قبل از ظهور اسلام این را به خاطر نمیآوردند که روزی بتوانند جلو تجاوزات روم را در سرزمین و دروازه خانهاش مورد تهدید قرار بدهند، اما اکنون بعد از غزوه تبوک معتقد شدند که میتوانند با امپراطوری روم در سرزمین روم بجنگند و حتی آن را از پای در آورند. ۲- پیروزی معنوی مسلمانان برروم و برطرف شدن دو دلی از بعضی قبایل عرب که نسبت به اسلام داشتند؛ زیرا وقتی که سپاه اسلام امپراطوری روم را در داخل خاک خود تهدید میکند یک مشت قبایل پراکنده عرب چگونه میتواند در برابر این قوت ایستادگی نماید. براین اساس بود که گروههای زیادی از قبایل عرب بعد از غزوه تبوک به مدینه رو آوردند و گروه گروه به دین خدا داخل شدند و براین اساس این سال را سال «وفود» نامیدند. ۳- پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم درین غزوه توانست نقاط استراتژیک را در مرزهای شمالی که جزیره عرب را به شام متصل میساخت و در قلمرو امپراطوری روم قرار داشت، با پیمانی که با ساکنین این محل بست به دست آورد و تعدادی از آنان را مسلمانان سازد. چنانچه تسلط در این نقاط استراتژیک باعث سهولت فتوحات اسلامی در عهد خلفای راشدینش نیز گشت که از این مناطق هدفهای عمده دشمن را زیر فشار قرار دادند. تمت بالخیر
[1]- مراد از کلمه تخلف در اینجا خود را کنار کشیدن و خودداری کردن از شرکت در جنگ است. [2]- عقبه منطقه ایست بین منی و مکه، فاصله آن تا مکه دو مایل است و « جمرة عقبة » در آنجا زده میشود. در عقبه دو بیعت صورت گرفت: اولی با دوازده تن از اهل مدینه و دومی یکسال بعد از آن در موسم حج با هفتاد مرد و دو زن از اهل مدینه.
از کتاب: قهرمانانی از عصر پیامبر صلی الله علیه و سلم ، تأليف: محمد ابراهیم بهیج
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|