|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > رختخواب و فرش آن حضرت
شماره مقاله : 10804 تعداد مشاهده : 333 تاریخ افزودن مقاله : 19/6/1390
|
رختخواب و فرش رسول خدا صلى الله عليه وسلم وكيع بن جراح و عبد الله بن نمير از هشام بن عروة، از پدرش، از عايشه نقل مىكنند كه مىگفته است تشك پيامبر چرمى انباشته از ليف خرما بود. هاشم بن قاسم از ابو معشر، از حارثة بن محمد بن عبد الرحمن بن ابو الرجال نقل مىكند كه مىگفته است همراه قاسم بن محمد پيش مادر بزرگم عمرة دختر عبد الرحمن رفتيم، گفت: عايشه برايم نقل كرد كه پيامبر صلى الله عليه وسلم اجازه فرمود عمر بن خطاب به حضورش برسد، و رسول خدا دراز كشيده و ميان ايشان و زمين فقط حصيرى بود كه بر پهلوى ايشان اثر گذاشته بود و زير سر آن حضرت متكايى از چرم بود كه از ليف خرما انباشته شده بود و از بالا سر آن حضرت هم چند مشك خالى باد كرده آويخته بود. سعيد بن سليمان از عبّاد بن عبّاد مهلّبى، از مجالد، از شعبى، از مسروق، از عايشه روايت مىكند كه مىگفته است بانويى از انصار به خانه من آمد و رختخواب پيامبر صلى الله عليه وسلم را كه يك عباى تا شده بود ديد رفت و تشكى انباشته از پشم فرستاد، چون رسول خدا پيش من آمد فرمود: اين چيست؟ گفتم: اى رسول خدا فلان بانوى انصارى پيش من آمد رختخواب شما را ديد، رفت و اين را فرستاد. فرمود: اين را برگردان، من برنگردانم كه خوش مىداشتم در خانهام باشد، سه مرتبه تكرار فرمود و گفت: اى عايشه اگر مىخواستم خداوند كوههايى از طلا و نقره در اختيارم قرار مىداد. عمر بن حفص از ام شبيب، از عايشه نقل مىكند معمولا عبايى را دو لايه پهن مىكردم، شبى پيامبر صلى الله عليه وسلم آمد و من آن عبا را چهار لايه پهن كرده بودم چون پيامبر دراز كشيد فرمود: اى عايشه امشب رختخواب من چه تغييرى كرده است كه چون هر شب نيست. گفتم: آن را چهار لايه كردهام. فرمود: به حال اول برگردان. عفان بن مسلم، ابان بن يزيد عطار، يحيى بن ابى كثير از عمران بن حطان نقل مىكردند عايشه گفته است هر چيزى كه در خانه پيامبر صلى الله عليه وسلم نقش و نگار يا شكل صليب داشت وسيله آن حضرت تغيير شكل داده و محو مىشد. وكيع بن جراح از اسرائيل، از سماك، از جابر بن سمرة نقل مىكند كه مىگفته است وارد خانه پيامبر صلى الله عليه وسلم شدم و ديدم كه به وسادهيى تكيه داده است- وسادهيى زير سر دارد. ابو غسان مالك بن اسماعيل نهدى و عمر بن زياد هلالى از اسود بن قيس، از جندب بن سفيان نقل مىكردند كه مىگفته است شاخه خرما بنى به بدن پيامبر صلى الله عليه وسلم گير كرد و انگشت ايشان را بريد و زخمى كرد، فرمود: چيزى نيست انگشتى زخمى و خون آلود و در راه خدا اندك است. گويد، پيامبر صلى الله عليه وسلم را به خانه بردند و روى تختى كه رويهاش حصيرى بود بسترى كردند و زير سر ايشان بالشى كه از ليف خرما انباشته بود نهادند، عمر به حضور آمد و چون حصير بر پهلوى رسول خدا اثر گذاشته بود آن را ديد و گريست. پيامبر فرمود: چه چيزى تو را به گريه وا داشته است؟ گفت: اى رسول خدا، خسرو و قيصر با به ياد آوردم كه بر تختهاى زرين مىنشينند و لباس سندس و استبرق مىپوشند. پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: آيا خوشنود نيستيد كه براى شما آخرت و براى ايشان دنيا باشد؟ گويد، در خانه چند مشك خالى پر باد بود، عمر گفت: اگر صلاح بدانيد دستور دهيد اينها را بيرون ببرند. فرمود: نه، اينها از اسباب و اثاثيه همين خانه است. عمرو بن عاصم كلابى و ابو الأشهب مىگويند از حسن بصرى شنيدهاند كه مىگفته است عمر بن خطّاب به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم آمد و ديد كه آن حضرت روى حصيرى يا روى تختى دراز كشيدهاند و حصير بر پهلوى ايشان اثر گذاشته است، گويد، چند مشك باد كرده هم در خانه بود، عمر گريست. پيامبر فرمود: چه چيز تو را به گريه واداشته است؟ گفت: تو پيامبر خدايى و حال آنكه خسرو و قيصر بر تختهاى زرين هستند. فرمود: اى عمر آيا خوشنود نيستى كه دنيا براى ايشان و آخرت براى ما باشد. عبد الوهاب بن عطاء فضل بن دكين هر دو از طلحة بن عمرو، از عطّاء نقل مىكردند كه مىگفته است روزى عمر به حضور رسول خدا آمد پيامبر صلى الله عليه وسلم روى پوستى دراز كشيده بود، فضل بن دكين در حديث خود افزوده است پوستى كه انباشته از ليف خرما بود و عبد الوهاب افزوده است كه در خانه چند مشك باد كرده هم بود، عمر گريست، فرمود: چه چيز تو را به گريه واداشته است؟ گفت: از آن مىگريم كه خسرو در خز و ابريشم و حرير و ديبا زندگى مىكند و قيصر هم همچنان است و تو كه برگزيده و بهترين خلق خدايى چنين زندگى دارى كه مىبينم. فرمود: اى عمر گريه مكن كه اگر بخواهم كوهها براى من طلا شود، مىشود اگر دنيا در نظر خداوند به اندازه بال مگسى ارزش مىداشت به هيچ كافر چيزى از آن عطا نمىفرمود. يحيى بن عباد و هاشم بن قاسم گويند مسعودى از عمر بن مرّة، از ابراهيم، از علقمة، از عبد الله بن مسعود نقل مىكرد كه مىگفت پيامبر صلى الله عليه وسلم روى حصيرى خوابيد و حصير روى پوست ايشان اثر گذاشت، و چون بيدار شد، من شروع به دست كشيدن به محل نشان حصير كردم و گفتم: چه مىشود اگر به ما اجازه فرمايى كه روى اين حصير چيزى بگسترانيم تا از تأثير آن محفوظ بمانى؟ پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: مرا با دنيا چه كار است، مثل من و دنيا چون سوارى است كه زير درختى سايهيى مىگيرد و سپس به سرعت حركت مىكند و درخت را رها مىكند. معن بن عيسى و مالك از ابو نضر آزاد كرده عمر بن عبيد الله نقل مىكنند كه مىگفته است عمر بن خطاب به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم آمد و آن حضرت روى گليم يا حصيرى خفته بود كه بر بدنش اثر و نشانه انداخته بود. موسى بن داود از ابن لهيعة، از يزيد بن ابو حبيب، از سنان بن سعد، از انس بن مالك نقل مىكند كه مىگفته است رسول خدا صلى الله عليه وسلم را در خانه ابو طلحه ديدم كه روى گليمى نماز مىگزارد. هاشم بن قاسم از عبد العزيز بن ابو سلمة، از اسحاق بن عبد بن ابو طلحة، از انس بن مالك نقل مىكند كه مىگفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم را در خانه ام سليم با ما بر روى حصيرى كه از كهنگى تغيير رنگ داده بود نماز گزارد، گويد قسمتى از آن را با آب شستند و رسول خدا بر آن سجده فرمود. محمد بن ربيعة كلابى از يونس بن حارث ثقفى، از ابو عون، از پدرش، از مغيرة بن شعبة نقل مىكند پيامبر صلى الله عليه وسلم پوستى داشت و دوست مىداشت پوست دباغى شدهيى داشته باشد تا بر آن نماز گزارد. محمد بن مقاتل از عبد الله بن مبارك، از قيس بن ربيع، از عثمان ثقفى، از ابو ليلى كندى، از جرير يا ابو جرير نقل مىكند كه مىگفته است به حضور پيامبر رسيدم و مشغول ايراد خطبه بود دست بر جايى كه نشسته بود گذاشتم و متوجه شدم زيرانداز آن حضرت پوست بز است. هاشم بن قاسم از ابو معشر، از سعيد مقبرى نقل مىكند كه مىگفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم حصيرى داشت كه روزها روى آن مىنشست و شبها در گوشهيى از مسجد پهن مىكرد و بر آن نماز مىگزارد. عفان بن مسلم و وهيب از موسى بن عقبة نقل مىكردند كه مىگفته است از ابو نضر شنيدم از بسر بن سعيد، از زيد بن ثابت نقل مىكرد پيامبر صلى الله عليه وسلم آلونكى از حصير براى خود در مسجد ترتيب داده بود و شبها در آن نماز مىگزارد، گروهى آن جا جمع شدند، شبى صداى نماز خواندن پيامبر صلى الله عليه وسلم را نشنيدند پنداشتند كه خفته است، يكى از مردم سرفه كرد تا اگر پيامبر بيدار است بيرون آيد و آن حضرت بيرون آمد و فرمود: اين چه كارى است كه مىبينم همواره انجام مىدهيد، مىترسم نماز و عبادت شبانه بر شما واجب شود و اگر واجب گردد آن را چنان كه بايد بر پا نخواهيد داشت. اى مردم در خانه خود نماز بگزاريد، بهترين نماز مستحبى نمازى است كه آدمى در خانه بگزارد، غير از نمازهاى واجب و فريضه كه در مسجد برتر است. * متن عربی:
ذكر ضجاع رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وافتراشه أخبرنا وكيع بن الجراح وعبد الله بن نمير عن هشام بن عروة عن أبيه عن عائشة، رضي الله عنها، قالت: كان ضجاع النبي، صلى الله عليه وسلم، من أدم محشوا ليفاً. أخبرنا هاشم بن القاسم، أخبرنا أبو معشر، أخبرنا حارثة بن محمد بن عبد الرحمن بن أبي الرجال قال: دخلت مع القاسم بن محمد على جدتي عمرة بنت عبد الرحمن فقالت: حدثتني عائشة قالت: أذن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لعمر بن الخطاب عليه ورسول الله، صلى الله عليه وسلم، راقد ليس بينه وبين الأرض إلا حصير، وقد أثر بجنبه، وتحت رأسه وسادة من أدم محشوة ليفاً وعلى رأسه أهب معلقة فيها ريح. أخبرنا سعيد بن سليمان، أخبرنا عباد بن عباد المهلبي عن مجالد عن الشعبي عن مسروق عن عائشة، رضي الله عنها، قالت: دخلت امرأة من الأنصار علي، فرأت فراش رسول الله، صلى الله عليه وسلم، عباءة مثنية، فانطلقت فبعثت إليه بفراش حشوه صوف، فدخل علي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال: ما هذا قلت: يا رسول الله فلان الأنصارية دخلت علي فرأت فراشك فذهبت فبعثت بهذا، فقال: رديه، فلم أرده، وأعجبني أن يكون في بيتي، حتى قال ذلك ثلاث مرات، فقال: والله يا عائشة لو شئت لأجرى الله معي جبال الذهب والفضة. أخبرنا عمر بن حفص عن أم شبيب عن عائشة، رضي الله عنها، أنها كانت تفرش للنبي، صلى الله عليه وسلم، عباءة مثنية، فجاء ليلة وقد ربعتها فنام عليها فقال: يا عائشة ما لفراشي الليلة ليس كما كان؟ قلت: يا رسول الله ربعتها لك! قال: فأعيديه كما كان. أخبرنا عفان بن مسلم، أخبرنا أبان بن يزيد العطار، أخبرنا يحيى ابن أبي كثير، حدثني عمران بن حطان أن عائشة، رضي الله عنها، حدثته أنها قالت: كان نبي، الله صلى الله عليه وسلم، لا يترك في بيته شيئا فيه تصليب إلا نقضه. أخبرنا وكيع بن الجراح عن إسرائيل عن سماك عن جابر بن سمرة قال: دخلت على النبي، صلى الله عليه وسلم، في بيته فرأيته متكئا على وسادة. أخبرنا مالك بن إسماعيل أبو غسان النهدي، أخبرنا عمر بن زياد الهلالي عن الأسود بن قيس عن جندب بن سفيان قال: أصابت النبي، صلى الله عليه وسلم، أشاءة نخلة فأدمت إصبعه فقال: ما هي إلا أصبع دميت وفي سبيل الله ما لقيت، قال: فحمل فوضع على سرير له مرمول بشرط، ووضع تحت رأسه مرفقة من أدم محشوة بليف، فدخل عليه عمر وقد أثر الشريط بجنبه فبكى عمر، فقال: ما يبكيك؟ قال: يا رسول الله ذكرت كسرى وقيصر يجلسون على سرر الذهب ويلبسون السندس والاستبرق، أو قال الحرير والاستبرق، فقال: أما ترضون أن تكون لكم الآخرة ولهم الدنيا؟ قال: وفي البيت أهب لها ريح، فقال: لو أمرت بهذه فأخرجت، فقال: لا، متاع الحي، يعني الأهل. أخبرنا عمرو بن عاصم الكلابي، أخبرنا أبو الأشهب قال: سمعت الحسن قال: دخل عمر بن الخطاب على رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فرآه على حصير أو سرير، أبو الأشهب شك، قال: أراه قد أثر بجنبه، قال: وفي البيت أهب عطنة، قال: فبكى عمر، فقال: ما يبكيك يا عمر؟ قال: أنت نبي الله وكسرى وقيصر على أسرة الذهب، قال: يا عمر أما ترضى أن تكون لهم الدنيا ولنا الآخرة؟ أخبرنا عبد الوهاب بن عطاء والفضل بن دكين قالا: أخبرنا طلحة ابن عمرو عن عطاء قال: دخل عمر بن الخطاب على النبي، صلى الله عليه وسلم، ذات يوم وهو مضطجع على ضجاع من أدم، قال الفضل في حديثه: محشو ليفا، لم يزد على هذا، وزاد عبد الوهاب: وفي البيت أهب ملقاة، فبكى عمر، فقال: ما يبكيك يا عمر؟ قال: أبكي أن كسرى في الخز والقز والحرير والديباج وقيصر في مثل ذلك وأنت تجيب الله وخيرته كما أرى! قال: لا تبك يا عمر فلو أشاء أن تسير الجبال ذهبا لسارت، ولو أن الدنيا تعدل عند الله جناح ذباب ما أعطى كافراً منها شيئاً. أخبرنا يحيى بن عباد وهاشم بن القاسم قالا: أخبرنا المسعودي عن عمرو بن مرة عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله بن مسعود قال: اضطجع رسول الله، صلى الله عليه وسلم، على حصير فأثر الحصير بجلده، فلما استيقظ جعلت أمسح عنه وأقول: يا رسول الله ألا أذنتنا نبسط لك على هذا الحصير شيئا يقيك منه؟ فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: مالي وللدنيا وما أنا والدنيا، ما أنا والدنيا إلا كراكب استظل تحت شجرة ثم راح وتركها. أخبرنا معن بن عيسى، أخبرنا مالك عن أبي النضر مولى عمر بن عبيد الله قال: دخل عمر بن الخطاب على النبي، صلى الله عليه وسلم، وهو على خصفة أو حصير قد أثرت به. أخبرنا موسى بن داود، أخبرنا ابن لهيعة عن يزيد بن أبي حبيب عن سنان بن سعد عن أنس بن مالك قال: رأيت النبي، صلى الله عليه وسلم، في بيت أبي طلحة يصلي على بساط. أخبرنا هاشم بن القاسم، أخبرنا عبد العزيز بن أبي سلمة عن إسحاق ابن عبد بن أبي طلحة عن أنس بن مالك قال: صلى بنا رسول الله، صلى الله عليه وسلم، في بيت أم سليم على حصير قد تغير من القدم، قال: ونضحه بشيء من ماء فسجد عليه. أخبرنا محمد بن ربيعة الكلابي عن يونس بن الحارث الثقفي عن أبي عون عن أبيه عن المغيرة بن شعبة قال: كان لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، فرو وكان يستحب أن تكون له فروة مدبوغة يصلي عليها. أخبرنا محمد بن مقاتل قال: أخبرنا عبد الله بن المبارك قال: أخبرنا قيس بن الربيع عن عثمان الثقفي عن أبي ليلى الكندي عن رب هذه الدار جرير أو أبي جرير قال: انتهيت إلى رسول الله، صلى الله عليه وسلم وهو يخطب بنا، فوضعت يدي على ميركته، فإذا مسك ضائنة. أخبرنا هاشم بن القاسم، أخبرنا أبو معشر عن سعيد، يعني المقبري، قال: كان للنبي، صلى الله عليه وسلم، حصير يفترشه بالنهار فإذا كان الليل احتجز حجرة من المسجد فصلى فيه. أخبرنا عفان بن مسلم، أخبرنا وهيب عن موسى بن عقبة قال: سمعت أبا النضر يحدث عن بسر بن سعيد عن زيد بن ثابت أن النبي، صلى الله عليه وسلم، اتخذ في المسجد حجرة من حصير فصلى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فيها ليالي، فاجتمع إليه ناس ثم فقدوا صوته ليلة فظنوا أنه قد نام، فجعل بعضهم يتنحنح ليخرج إليهم فخرج إليهم فقال: ما زال بكم الذي أرى من صنيعكم حتى خشيت أن يكتب عليكم ولو كتب عليكم ما قمتم به، فصلوا أيها الناس في بيوتكم، إن أفضل صلاة المرء في بيته إلا المكتوبة.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|