|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > بیان مهر و خاتم نبوت
شماره مقاله : 10800 تعداد مشاهده : 384 تاریخ افزودن مقاله : 19/6/1390
|
بيان مهر و خاتم نبوت كه ميان شانههاى پيامبر صلى الله عليه وسلم بود عبيد الله بن موسى عبسى و فضل بن دكين از قول اسرائيل، از سماك نقل مىكردند كه مىگفته است از جابر بن سمرة شنيدم ضمن وصف پيامبر صلى الله عليه وسلم مىگفت مهر نبوت را در شانه رسول خدا ديدم كه به اندازه تخم كبوترى و همرنگ با بدن آن حضرت بود. همين عبيد الله بن موسى از قول حسن بن صالح، از سماك، از جابر بن سمرة نقل مىكرد كه مىگفته است مهر نبوت را كه در پشت رسول خدا بود ديدم كه برجسته و مثل تخم كبوتر بود. ابو داود سليمان طيالسى از شعبة، از سماك بن حرب، از جابر بن سمرة نقل مىكرد كه مىگفته است مهر نبوت را كه بر پشت پيامبر صلى الله عليه وسلم بود ديدم به اندازه تخم مرغى بود. ضحاك بن مخلد از عزرة بن ثابت، از علباء بن احمر، از ابو رمثه نقل مىكرد كه مىگفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم به من فرمود: نزديك بيا و به پشت من دست بكش. نزديك شدم و به پشت ايشان دست كشيدم و انگشتان خود را بر مهر نبوت نهادم و آن را فشردم. گفتيم: مهر نبوت چه بود؟ گفت: مقدارى موى جمع شده كنار دوش آن حضرت. فضل بن دكين از زهير، از عروة بن عبد الله بن قشير، از معاوية بن قرّة، از پدرش نقل مىكرد كه مىگفته است همراه گروهى از بنى مزينه به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم آمدم و بيعت كردم، بندهاى پيراهن پيامبر صلى الله عليه وسلم باز بود دست خود را وارد گريبان ايشان كردم و مهر نبوت را دست كشيدم. احمد بن عبد الله بن يونس و خالد بن خداش از حماد بن زيد، از عاصم احول پسر عبد الله بن سرجس نقل مىكنند كه مىگفته است به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم آمدم و ميان ياران خود نشسته بود، برگشتم پشت سر آن حضرت ايستادم دانست چه مىخواهم، ردايش را از دوش انداخت، در قسمتى از كتف ايشان مهر نبوت را ديدم كه به اندازه مشت جمع كرده بود و بر اطراف آن خالهايى چون زگيل و ميخچه بود، آن گاه آمدم و روبروى پيامبر ايستادم و گفتم: اى رسول خدا، خداوند تو را بيامرزاد، فرمود: و تو را. يكى از مردم به عاصم گفت: رسول خدا براى تو استغفار فرمود؟ گفت: آرى براى شما هم استغفار مىفرمايد و اين آيه را خواند: آمرزش بخواه براى گناه خودت و براى مردان و زنان مؤمن. احمد بن عبد الله بن يونس روايت فوق را به همين ترتيب كه گفتيم آورده است، خالد بن خداش مىگويد عاصم گفت، مقابل پيامبر صلى الله عليه وسلم برگشتم و گفتم: اى رسول خدا لطفا براى من استغفار فرماييد، و فرمود: خداوندت بيامرزاد، بقيه مطالب را هر دو مشتركا نقل كردهاند. عفان بن مسلم و ابو الوليد هشام طيالسى و سعد بن منصور همگى از عبيد الله بن اياد بن لقيط، از پدرش اياد، از ابو رمثه نقل مىكنند كه مىگفته است همراه پدرم پيش پيامبر صلى الله عليه وسلم رفتيم، پدرم به برجستگىيى كه مثل غده ميان كتف پيامبر صلى الله عليه وسلم بود نگاه كردم و گفت: من از پزشكان معروفم آيا اجازه مىدهيد آن را معالجه كنم؟ فرمود: همان كسى كه آن را آفريده است پزشك آن است. يعقوب بن اسحاق حضرمى از حمّاد بن سلمة، از عاصم، از ابو رمثه نقل مىكند كه مىگفته است به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم رسيدم و ديدم ميان كتف ايشان غدهيى به اندازه پشگل شتر يا تخم كبوتر است، گفتم: ما خانوادهيى طبيب هستيم آيا اجازه مىدهيد آن را مداوا كنم؟ فرمود: نه كسى كه آن را آفريده است در صورت لزوم مداوا هم خواهد كرد. قبيصة بن عقبة از سفيان، از اياد بن لقيط، از ابو رمثه نقل مىكند كه مىگفته است همراه پسرم به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم رسيدم فرمود: آيا پسرت را دوست مىدارى؟ گفتم: آرى. فرمود: به شرط آنكه او در محبت تو از حق منحرف نشود و تو هم همچنان. و در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه وسلم به طرفى برگشت و متوجه شدم كه غدهيى به اندازه سيبى در كتف آن حضرت است، گفتم: اى رسول خدا من بيماران را معالجه مىكنم، اجازه فرماى آن را بشكافم و معالجه كنم، فرمود: پزشكان آن همان كسى است كه آن را آفريده است. عبد الله بن جعفر رقّى از عبيد الله بن عمرو، از عبد الملك بن عمير، از اياد بن لقيط، از ابو رمثه نقل مىكند كه مىگفته است همراه پسرم به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم رسيدم و گفتم: پسر جان اين رسول خداست، همينكه پسرم آن حضرت را ديد از ترس و هيبت بر خود لرزيد، چون خواستم برگردم، گفتم: اى رسول خدا من مردى طبيب و از خاندان طبم و پدرم در دوره جاهلى از پزشكان مشهور بود، اجازه فرماى آنچه را ميان شانههاى شماست بشكافم كه اگر غده چركين باشد خداوند پيامبر خود را شفا دهد. فرمود: براى آن طبيبى غير از خدا نيست. و آن به اندازه تخم كبوتر بود. * متن عربی:
ذكر خاتم النبوة الذي كان بين كتفي رسول الله، صلى الله عليه وسلم أخبرنا عبيد الله بن موسى العبسي والفضل بن دكين قالا: أخبرنا إسرائيل عن سماك أنه سمع جابر بن سمرة وصف النبي، صلى الله عليه وسلم، فقال: ورأيت خاتمه عند كتفيه مثل بيضة الحمامة تشبه جسمه. قال: أخبرنا عبيد الله بن موسى قال: أخبرنا حسن بن صالح عن سماك، حدثني جابر بن سمرة قال: رأيت الخاتم الذي في ظهر رسول الله، صلى الله عليه وسلم، سلعة مثل بيضة الحمامة. أخبرنا سليمان أبو داود الطيالسي قال: أخبرنا شعبة عن سماك بن حرب سمع جابر بن سمرة يقول: نظرت إلى الخاتم على ظهر رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كأنه بيضة. أخبرنا الضحاك بن مخلد، أخبرنا عزرة بن ثابت، أخبرنا علباء بن أحمر عن أبي رمثة قال: قال لي رسول الله، صلى الله عليه وسلم: يا أبا رمثة ادن مني امسح ظهري، فدنوت فمسحت ظهره ثم وضعت أصابعي على الخاتم فغمزتها، قلنا له: وما الخاتم؟ قال: شعر مجتمع عند كتفيه. أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا زهير عن عروة بن عبد الله بن قشير، حدثني معاوية بن قرة عن أبيه قال: أتيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، في رهط من مزينة فبايعته وإن قميصه لمطلق ثم أدخلت يدي في جيب قميصه فمسست الخاتم. أخبرنا أحمد بن عبد الله بن يونس وخالد بن خداش عن حماد بن زيد، أخبرنا عاصم الأحول بن عبد الله بن سرجس قال: أتيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وهو جالس في أصحابه، فدرت من خلفه فعرف الذي أريده، فألقى الرداء عن ظهره، فنظرت إلى الخاتم على بعض الكتف مثل الجمع، قال حماد: جمع الكف، وجمع حماد كفه وضم أصابعه، حوله خيلان كأنها الثآليل، ثم جئت فاستقبلته فقلت: غفر الله لك يا رسول الله! قال: ولك! فقال له بعض القوم: يستغفر لك رسول الله؟ فقال: نعم ولكم، وتلا الآية: واستغفر لذنبك وللمؤمنين والمؤمنات. هكذا قال أحمد بن عبد الله بن يونس، وأما خالد بن خداش فقال: ثم جئت حتى استقبله، فقلت: استغفر لي يا رسول الله، فقال: غفر الله لك، ثم أجمعا على آخر الحديث أيضا. أخبرنا عفان بن مسلم وهشام أبو الوليد الطيالسي وسعد بن منصور قالوا: أخبرنا عبيد الله بن إياد بن لقيط، حدثني إياد بن لقيط عن أبي رمثة قال: انطلقت مع أبي نحو رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قال: فنظر أبي إلى مثل السلعة بين كتفيه فقال: يا رسول الله إني كأطب الرجال ألا أعالجها لك؟ فقال: لا، طبيبها الذي خلقها. أخبرنا يعقوب بن إسحاق الحضرمي، حدثني حماد بن سلمة عن عاصم عن أبي رمثة قال: أتيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فإذا في كتفه مثل بعرة البعير أو بيضة الحمامة، فقلت: يا رسول الله ألا أداويك منها؟ فإنا أهل بيت نتطبب، فقال: يداويها الذي وضعها. أخبرنا قبيصة بن عقبة عن سفيان عن إياد بن لقيط عن أبي رمثة قال: أتيت النبي، صلى الله عليه وسلم، ومعي ابني فقال: أتحبه؟ قلت: نعم، قال: لا يحنى عليك ولا تحنى عليه، فالتفت فإذا خلف كتفيه مثل التفاحة، قلت: يا رسول الله إني أداوي فدعني حتى أبطها وأداويها، قال: طبيبها الذي خلقها. أخبرنا عبد الله بن جعفر الرقي عن عبيد الله بن عمرو عن عبد الملك بن عمير عن إياد بن لقيط عن أبي رمثة قال: أتيت النبي، صلى الله عليه وسلم، ومعي ابن لي فقلت: يا ابني هذا نبي الله، فلما رآه أرعد من هيبته، فلما انتهيت قلت: يا رسول الله إني طبيب من أهل بيت أطباء وكان أبي طبيبا في الجاهلية معروفا ذلك لنا، فأذن لي في التي بين كتفيك فإن كانت سلعة بططتها فشفى الله نبيه، فقال: لا طبيب لها إلا الله. وهي مثل بيضة الحمامة.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|