|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>ابو طالب بن عبد المطلب > کفالت او از رسول خدا صلی الله علیه و سلم
شماره مقاله : 10744 تعداد مشاهده : 322 تاریخ افزودن مقاله : 25/5/1390
|
ذكر ابو طالب و كفالت او از رسول خدا و سفر اول او با پيامبر به شام محمد بن عمر بن واقد اسلمى از معمر، از ابن ابى نجيح، از مجاهد، و معاذ بن محمد انصارى از عطاء، از ابن عباس، و محمد بن صالح و عبد الله بن جعفر و ابراهيم بن ابى حبيبة كه سلسله حديث آنها هم در مواردى مشترك است، مىگويند چون عبد المطّلب در گذشت، ابو طالب پيامبر صلى الله عليه وسلم را پيش خود برد و پيامبر با او بود. و ابو طالب ثروتى نداشت. و در عين حال نسبت به پيامبر صلى الله عليه وسلم چنان دوستى و محبت شديدى ابراز مىداشت كه هيچ يك از فرزندان خود را تا آن درجه دوست نمىداشت. ابو طالب كنار پيامبر مىخوابيد و هر گاه بيرون مىرفت همراه رسول خدا بود و چنان دلبستگى شديدى به پيامبر داشت كه نسبت به هيچ چيز چنان نبود و خوراكهاى خوب را ويژه آن حضرت قرار مىداد، و خاندان ابو طالب هر گاه تنها يا دسته جمعى غذا مىخوردند و پيامبر حاضر نبود، احساس سيرى نمىكردند و هر گاه همراه ايشان غذا مىخوردند احساس راحتى و سيرى مىكردند، و معمولا هنگامى كه خانواده ابو طالب مىخواستند غذا بخورند ابو طالب مىگفت خودتان مىدانيد كه بهتر است تا آمدن پسرم- محمد «ص»- صبر كنيد. و چون پيامبر صلى الله عليه وسلم مىآمد و همراه ايشان غذا مىخورد چيزى از غذا ايشان اضافه مىآمد و اگر همراه ايشان غذا نمىخورد آنها سير نمىشدند و ابو طالب به پيامبر صلى الله عليه وسلم مىگفت: تو فرخنده و مباركى. معمولا چشمهاى پسر بچهها هر صبح كه از خواب بر مىخاستند چرك آلوده و كثيف بود و حال آنكه چشمهاى رسول خدا سرمه كشيده و روغن زده بود. معاذ بن معاذ عنبرى از ابن عون، از ابن القبطيه نقل مىكرد كه مىگفته است معمولا براى ابو طالب در منطقه بطحاء تشكى را دو لايه پهن مىكردند و ابو طالب بر آن مىنشست و تكيه مىداد، روزى پيامبر صلى الله عليه وسلم آمد و آن را گسترد و بر آن دراز كشيد. گويد، ابو طالب آمد و خواست بر آن بنشيند و تكيه زند، متوجه شد نيست. و چون پرسيد، گفتند: برادرزادهات آن را برداشت. گفت: سوگند به بطحاء كه اين برادرزادهام بر جايگاه بلندى خواهد نشست. عثمان بن عمر بن فارس بصرى از ابن عون، از عمرو بن سعيد نقل مىكند كه مىگفته است براى ابو طالب تشكى مىانداختند كه روى آن مىنشست. پيامبر صلى الله عليه وسلم كه پسر بچهيى بود آمد و بر آن نشست. ابو طالب گفت: سوگند به خداى ربيعه كه اين برادرزاده من بر جايگاه بلندى خواهد نشست. خالد بن خداش از معتمر بن سليمان نقل مىكند كه مىگفته است شنيدم پدرم از ابو مجلز نقل مىكرد كه مىگفته است ابو طالب يا عبد المطّلب (و اين شك و ترديد مربوط به خالد است) چون عبد الله در گذشت نسبت به رسول خدا كمال مهربانى را مبذول مىداشت. و هيچ سفرى نمىكرد مگر اينكه محمد صلى الله عليه وسلم را همراه خود مىبرد و سفرى به شام كرد و چون در منزلى فرود آمدند راهبى پيش ايشان آمد و گفت: ميان شما مرد نيكوكارى است. گفتند: آرى، ميان ما مردى هست كه از ميهمان پذيرايى مىكند و اسيران را آزاد مىسازد و كارهاى خير انجام مىدهد، و نظير اين سخنان. او دوباره گفت: ميان شما مرد صالحى است و سپس پرسيد پدر اين پسر بچه كجاست؟ به ابو طالب يا عبد المطّلب اشاره كردند و گفتند اين شخص سرپرست اوست. گفت: از اين پسر مواظبت كن و او را به شام مبر كه يهوديان حسودند و من از ايشان بر او مىترسم. گفت: در مورد يهوديان تنها تو چنين نمىگويى كه خداوند هم چنين مىفرمايد. گويد، پيامبر صلى الله عليه وسلم را از آنجا برگرداند و گفت: پروردگارا، من محمد صلى الله عليه وسلم را به تو وديعه مىسپارم. و سپس در گذشت. محمد بن عمر از محمد بن صالح و عبد الله بن جعفر و ابراهيم بن اسماعيل بن ابى حبيبة از داود بن حصين نقل مىكنند چون پيامبر صلى الله عليه وسلم به دوازده سالگى رسيد ابو طالب او را با خود و همراه كاروانى بازرگانى به شام برد، و كنار صومعه بحيراى راهب فرود آمدند و او را به ابو طالب در مورد رسول خدا مطالبى گفت و دستور داد كه ابو طالب از پيامبر صلى الله عليه وسلم سخت مواظبت كند. ابو طالب رسول خدا را همراه خود به مكه برگرداند و آن حضرت تا جوانى خود همچنان در خانه و همراه ابو طالب زندگى مىكرد و خداوند او را در پناه حفظ خود مصون و محفوظ داشت و نيز مرتكب هيچ كارى از كارهاى ناپسند دوره جاهلى نشد كه خداوند او را گرامى داشته بود. و اگر چه در ظاهر رسول خدا به آيين قوم خود بود ولى چون به مردى رسيده بود از لحاظ جوانمردى و اخلاق و آداب معاشرت و گفتگو و بردبارى و امانت از همه برتر بود، و از هر گونه آزار و دشنام دادن به دور بود و هرگز مشاهده نشد كه خصومتى يا ستيزهيى با كسى كند و آن چنان خداوند اخلاق پسنديده به آن حضرت عنايت كرده بود كه لقب امين بر او غلبه يافت و در سراسر مكه به امين معروف شد و ابو طالب هم او را سخت حفظ و حراست و كمك و يارى مىكرد تا هنگامى كه در گذشت. هشام بن محمد بن سائب كلبى از پدرش نقل مىكند نام اصلى ابو طالب عبد مناف بوده و فرزندانش به اين شرحاند: طالب كه بزرگترين پسر اوست و مشركان، او و ديگر افراد بنى هشام را به طور اجبار به جنگ بدر آوردند، طالب به جنگ بدر آمد در حالى كه اين دو بيت را مىخواند: خدايا چرا بايد طالب مجبور باشد كه در گروهى از اسب سواران جنگ كند، پروردگارا مغلوب غير از غالب و آن كس كه شكست مىخورد غير از شكست دهنده باشد. (در واقع اظهار عدم رضايت از جنگ و تقاضاى پيروزى مسلمانان است.) گويد، و چون كافران قريش منهزم شدند، طالب را نه ميان اسيران ديدند و نه در كشتهشدگان بود و نه به مكه برگشت و كسى نفهميد كه بر سر او چه آمده و او فرزندى نداشت. و عقيل پسر ابو طالب كه كنيهاش ابو يزيد و ده سال از طالب كوچكتر بود و عالم به انساب قريش بود، و جعفر بن ابو طالب كه فاصله سنى او با عقيل ده سال بود، او از پيشگامان مسلمانان و از مهاجران به حبشه بود و در جنگ مؤته شهيد شد و داراى دو بال است كه در بهشت به هر جا كه بخواهد پرواز مىكند، و على بن ابو طالب (ع) كه ده سال از جعفر كوچكتر است، و ام هانى دختر ابو طالب كه نامش هند بوده است و دو دختر ديگر به نامهاى جمانه و ريطة. برخى از مورخان دختر ديگرى به نام اسماء را هم نوشتهاند و مادر همه فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ است، و طليق بن ابو طالب كه نام مادرش علّة است و برادر مادرى او حويرث بن ابو ذباب بن عبد الله بن عامر بن حارث بن حارثة بن سعد بن تيم بن مرّة است. محمد بن عمر بن واقد از معمر بن راشد، از زهرى، از سعيد بن مسيب، از قول پدرش نقل مىكند چون مرگ ابو طالب فرا رسيد پيامبر صلى الله عليه وسلم پيش او آمد و عبد الله بن ابو اميه و ابو جهل بن هشام هم حضور داشتند. پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: عمو جان، لا اله الّا الله بگو و من در پيشگاه خداوند گواهى خواهم داد كه اين كلمه را گفتى. ابو جهل و عبد الله بن اميه به ابو طالب گفتند: آيا مىخواهى از دين و آيين عبد المطّلب برگردى؟ و پيامبر صلى الله عليه وسلم همچنان اصرار مىفرمود كه عمو جان لا اله الّا الله بگو و آن دو نيز همچنان مىگفتند از آيين عبد المطّلب بر نگردى. و آخرين سخنى كه ابو طالب گفت اين بود كه من بر آيين عبد المطّلبم. و در گذشت و پيامبر فرمود: تا هنگامى كه مرا نهى نكنند براى تو استغفار مىكنم، و پيامبر صلى الله عليه وسلم بعد از مرگ ابو طالب براى او استغفار مىكرد تا اين آيه نازل شد: براى پيامبر صلى الله عليه وسلم و كسانى كه گرويدهاند، سزاوار نيست كه براى مشركان طلب آمرزش كنند هر چند كه خويشاوندان باشند، از پس آنكه روشن شد براى ايشان كه آنها دوزخى هستند. محمد بن عمر واقدى و محمد بن عبد الله برادرزاده زهرى از قول پدرش، از عبد الله بن ثعلبة بن صعير عذرى نقل مىكردند كه ابو طالب به پيامبر صلى الله عليه وسلم گفت: اى برادرزاده، اگر ترس از قريش نبود كه مىگويند من از ترس اين كلمه را مىگويم و مايه سرزنش تو و خانوادهات مىشوند اين كلمه را مىگفتم تا چشم تو را روشن سازم كه مىبينم تو نسبت به من شيفته و سپاسگزار و خير خواهى. آن گاه ابو طالب بنى عبد المطّلب را فرا خواند و به ايشان گفت: تا هنگامى كه سخنان محمد صلى الله عليه وسلم را بشنويد و از او پيروى كنيد در خير و سعادت خواهيد بود. از او پيروى و ياريش كنيد كه هدايت خواهيد شد. رسول خدا گفت: آيا آنها را دستور مىدهى كه چنين كنند و خودت لا اله الّا الله نمىگويى؟ ابو طالب گفت: اگر در هنگام سلامتى من اين تقاضا را مىكردى مىپذيرفتم ولى خوش ندارم كه هنگام مرگ آن را اظهار كنم و قريش تصور كنند كه هنگام مرگ از ترس اين كلمه را گفتم و در سلامتى خود آن را رد مىكردم. محمد بن عمر واقدى گويد، ابن جريج و سفيان بن عيينه از قول عمرو بن دينار، از ابو سعيد يا از ابن عمر نقل مىكردند كه آيه «تو نمىتوانى هر كه را مىخواهى و دوست مىدارى هدايت كنى» در مورد ابو طالب نازل شده است. واقدى از ثورى، از حبيب بن ابى ثابت، از ابن عباس نقل مىكند كه اين آيه «و آنها باز مىدارند ديگران را از آزار او و خود از استماع حق كناره مىگيرند» درباره ابو طالب نازل شده است كه مردم را از آزار رساندن به رسول خدا منع مىكرد و از مسلمان شدن هم خوددارى مىكرد. واقدى از معاوية بن عبد الله بن عبيد الله بن ابو رافع، از قول پدرش، از پدر بزرگش، از على (ع) نقل مىكند كه مىفرموده است چون خبر مرگ ابو طالب را به پيامبر صلى الله عليه وسلم دادم گريست و فرمود: برو او را غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار، خدايش بيامرزد و رحمت فرمايد. على گويد، چنان كردم و پيامبر صلى الله عليه وسلم مدتها براى او استغفار مىكرد و از خانه خود بيرون نمىآمد تا جبرئيل نازل شد و آيه «براى پيامبر و كسانى كه گرويدهاند سزاوار نيست كه براى مشركان طلب آمرزش كنند هر چند كه خويشاوندان باشند» را آورد، على (ع) مىگفته است، پيامبر صلى الله عليه وسلم به من فرمودند: پس از غسل پدرم غسل كنم. سفيان بن عيينه از عمرو نقل مىكرد چون ابو طالب در گذشت پيامبر صلى الله عليه وسلم خطاب به جسد او فرمود: خداى تو را رحمت كند و بيامرزد، همواره براى تو استغفار خواهم كرد تا هنگامى كه خدا مرا از آن نهى فرمايد. و مسلمانان هم به استغفار كردن براى اموات مشرك خود پرداختند تا آيه «براى پيامبر و كسانى كه گرويدهاند سزاوار نيست كه براى مشركان طلب آمرزش كنند هر چند كه خويشاوندان باشند» نازل شد. ابو نعيم فضل بن دكين از سفيان، از ابو اسحاق، از ناجيه بن كعب از على (ع) نقل مىكند كه مىگفته است به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم رفتم و گفتم عموى گمراه تو در گذشت و مقصود، ابو طالب پدر خود على (ع) است. گويد، پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: برو و او را به خاك بسپار و پس از آن هيچ كارى انجام مده تا پيش من بيايى. من چنان كردم و به حضور پيامبر برگشتم. دستور فرمود غسل كردم و پس از آن براى من دعاهايى فرمود كه هيچ چيز به اندازه آنها مرا خوشحال نكرد. عفان بن مسلم و ابو الوليد هشام بن عبد الملك طيالسى از قول ابو عوانه، از عبد الملك بن عمير، از عبد الله بن حارث بن نوفل، از عباس بن عبد المطّلب برايم نقل كردند كه عباس مىگفته است به پيامبر گفتم: اى رسول خدا، آيا شما فايدهيى براى آخرت ابو طالب دارى؟ چون او تو را در حمايت خود داشت و براى خاطر شما به ديگران خشم مىگرفت. فرمود: آرى او بر كناره آتش است و اگر چنين نبود در پايينترين درجه دوزخ بود. يعقوب بن ابراهيم بن سعد زهرى از پدرش، از صالح بن كيسان، از ابن شهاب نقل مىكند كه على بن حسين (ع) به او گفته است ابو طالب در زمان رسول خدا در گذشت و جعفر و على (ع) از او ارث نبردند و طالب و عقيل از او ارث بردند و اين به آن جهت بود كه مسلمان از كافر و كافر از مسلمان ارث نمىبرد. خالد بن مخلد بجلىّ از سليمان بن بلال، از هشام بن عروة، از پدرش نقل مىكند كه مىگفته است قريش تا هنگامى كه ابو طالب زنده بود از آزار رساندن به رسول خدا (در حدّ كشتن) خوددارى مىكردند. عفان بن مسلم از حماد بن سلمه، از ثابت، از اسحاق بن عبد الله بن حارث نقل مىكند عباس به پيامبر صلى الله عليه وسلم گفت: آيا براى ابو طالب اميد شفاعت داريد؟ فرمود: آرى از پروردگار خود اميد همه خيرها را دارم. واقدى مىگويد ابو طالب در نيمه شوال سال دهم بعثت پيامبر صلى الله عليه وسلم در هشتاد و اند سالگى در گذشت و خديجه هم سى و پنج روز پس از او در گذشت و هنگام مرگ شصت و پنج سال داشت و براى رسول خدا دو مصيبت بزرگ با يك ديگر جمع شد، مرگ خديجه دختر خويلد و مرگ عمويش ابو طالب. * متن عربی: ذكر أبي طالب وضمه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إليه وخروجه معه إلى الشأم في المرة الأولى قال: أخبرنا محمد بن عمر بن واقد الأسلمي قال: أخبرنا معمر عن ابن أبي نجيح عن مجاهد قال: وحدثنا معاذ بن محمد الأنصاري عن عطاء عن ابن عباس قال: وحدثنا محمد بن صالح وعبد الله بن جعفر وإبراهيم ابن إسماعيل بن أبي حبيبة، دخل حديث بعضهم في حديث بعض، قالوا: لما توفي عبد المطلب قبض أبو طالب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إليه فكان يكون معه، وكان أبو طالب لا مال له، وكان يحبه حباً شديداً لا يحبه ولده، وكان لا ينام الا إلى جنبه، ويخرج فيخرج معه، وصب به أبو طالب صبابة لم يصب مثلها بشيء قط، وكان يخصه بالطعام، وكان إذا أكل عيال أبي طالب جميعاً أو فرادى لم يشبعوا، وإذا أكل معهم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، شبعوا، فكان إذا أراد أن يغذيهم قال: كما أنتم حتى يحضر ابني، فيأتي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فيأكل معهم فكانوا يفضلون من طعامهم، وإن لم يكن معهم لم يشبعوا، فيقول أبو طالب: أنك لمبارك! وكان الصبيان يصبحون رمصاً شعثاً، ويصبح رسول الله، صلى الله عليه وسلم، دهيناً كحيلاً. قال: أخبرنا معاذ بن معاذ العنبري، أخبرنا ابن عون عن ابن القبطية قال: كان أبو طالب توضع له وسادة بالبطحاء مثنيةً يتكيء عليها، فجاء النبي، صلى الله عليه وسلم، فبسطها ثم استلقى عليها، قال: فجاء أبو طالب فأراد أن يتكيء عليها فسأل عنها فقالوا: أخذها ابن أخيك، فقال: وحل البطحاء إن ابن أخي هذا ليحسن بنعيم. قال: أخبرنا عثمان بن عمر بن فارس البصري، أخبرنا بن عون عن عمرو بن سعيد قال: كان أبو طالب تلقى له وسادة يقعد عليها، فجاء النبي، صلى الله عليه وسلم، وهو غلام، فقعد عليها، فقال أبو طالب: وإله ربيعة إن ابن أخي ليحسن بنعيم. قال: أخبرنا خالد بن خداش، أخبرنا معتمر بن سليمان قال: سمعت أبي يحدث عن أبي مجلز: أن عبد المطلب أو أبا طالب، شك خالد، قال: لما مات عبد الله عطف على محمد، صلى الله عليه وسلم، قال: فكان لا يسافر سفراً إلا كان معه فيه، وإنه توجه نحو الشأم فنزل منزله فأتاه فيه راهب، فقال: إن فيكم رجلاً صالحاً، فقال: إن فينا من يقري الضيف ويفك الأسير ويفعل المعروف، أو نحواً من هذا، ثم قال: إن فيكم رجلاً صالحاً ثم قال أين أبو هذا الغلام؟ قال: فقال هاءنذا وليه، أو قيل هذا وليه، قال: احتفظ بهذا الغلام ولا تذهب به إلى الشأم إن اليهود حسد، وإني أخشاهم عليه، قال: ما أنت تقول ذاك ولكن الله يقوله، فرده، قال: اللهم إني أستودعك محمداً؟ ثم أنه مات. قال: أخبرنا محمد بن عمر، حدثني محمد بن صالح وعبد الله بن جعفر وإبراهيم بن إسماعيل بن أبي حبيبة عن داود بن الحصين قالوا: لما بلغ رسول الله، صلى الله عليه وسلم، اثنتي عشرة سنة، خرج به أبو طالب إلى الشأم في العير التي خرج فيها للتجارة ونزلوا بالراهب بحيرا، فقال لأبي طالب في النبي، صلى الله عليه وسلم، ما قال، وأمره أن يحتفظ به، فرده أبو طالب معه إلى مكة، وشب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، مع أبي طالب يكلؤه الله ويحفظه ويحوطه من أمور الجاهلية ومعايبها، لما يريد به من كرامته، وهو على دين قومه، حتى بلغ أن كان رجلاً أفضل قومه مروءة، وأحسنهم خلقاً، وأكرمهم مخالطة، وأحسنهم جواراً، وأعظمهم حلماً وأمانة، وأصدقهم حديثاً، وأبعدهم من الفحش والأذى، وما رئي ملاحياً ولا ممارياً أحداً، حتى سماه قومه الأمين، لما جمع الله له من الأمور الصالحة فيه، فلقد كان الغالب عليه بمكة الأمين، وكان أبو طالب يحفظه ويحوطه ويعضده وينصره إلى أن مات. قال: أخبرنا هشام بن محمد بن السائب عن أبيه قال: كان اسم أبي طالب عبد مناف، وكان له من الولد طالب بن أبي طالب، وكان أكبر ولده، وكان المشركون أخرجوه وسائر بني هاشم إلى بدر كرهاً، فخرج طالب وهو يقول: اللهم اما يغزون طالب ... في مقنبٍ من هذه المقانب فليكن المغلوب غير الغالب ... وليكن المسلوب غير السالب قال: فلما انهزموا لم يوجد في الأسرى ولا في القتلى ولا رجع إلى مكة ولا يدري ما حاله وليس له عقب، وعقيل بن أبي طالب ويكنى أبا يزيد، وكان بينه وبين طالب في السن عشر سنين، وكان عالماً بنسب قريش، وجعفر بن أبي طالب، وكان بينه وبين عقيل في السن عشر سنين، وهو قديم في الإسلام من مهاجرة الحبشة، وقتل يوم مؤتة شهيداً، وهو ذو الجناحين يطير بهما في الجنة حيث شاء. وعلي بن أبي طالب، وكان بينه وبين جعفر في السن عشر سنين. وأم هانئ بنت أبي طالب وأسمها هند، وجمانة بنت أبي طالب، وريطة بنت أبي طالب، قال: وقال بعضهم: وأسماء بنت أبي طالب، وأمهم جميعاً فاطمة بنت أسد بن هاشم بن عبد مناف بن قضي، وطليق بن أبي طالب، وأمه علة، وأخوه لأمه الحويرث ابن أبي ذباب بن عبد الله بن عامر بن الحارث بن حارثة بن سعد بن تيم بن مرة. قال: أخبرنا محمد بن عمر بن واقد قال: حدثني معمر بن راشد عن الزهري عن سعيد بن المسيب عن أبيه قال: لما حضرت أبا طالب الوفاة جاءه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فوجد عنده عبد الله بن أبي أمية وأبا جهل بن هشام، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: يا عم قل: لا إله إلا الله كلمةً أشهد لك بها عند الله؛ فقال له أبو جهل وعبد الله بن أبي أمية: يا أبا طالب أترغب عن ملة عبد المطلب؟ قال: ولم يزل رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يعرضها عليه ويقول: يا عم قل: لا إله إلا الله أشهد لك بها عند الله؛ ويقولان: يا أبا طالب أترغب عن ملة عبد المطلب؟ حتى قال آخر كلمة تلكم بها: أنا على ملة عبد المطلب، ثم مات، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: لأستغفرن لك ما لم أنه؛ فأستغفر له رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بعد موته حتى نزلت هذه الآية: ما كان للنبي والذين آمنوا أن يستغفروا للمشركين ولو كانوا أولي قربى من بعد ما تبين لهم أنهم أصحاب الجحيم. قال: أخبرنا محمد بن عمر، وحدثني محمد بن عبد الله ابن أخي الزهري عن أبيه عن عبد الله بن ثعلبة بن صعير العذري قال: قال أبو طالب: يا ابن أخي والله لولا رهبة أن تقول قريش دهرني الجزع فيكون سبة عليك وعلى بني أبيك لفعلت الذي تقول، وأقررت عينك بها، لما أرى من شكرك ووجدك بي ونصيحتك لي. ثم إن أبا طالب دعا بني عبد المطلب فقال: لن تزالوا بخير ما سمعتم من محمد وما اتبعتم أمره فاتبعوه وأعينوه ترشدوا، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: أتأمرهم بها وتدعها لنفسك؟ فقال أبو طالب: أما لو أنك سألتني الكلمة وأنا صحيح لتابعتك على الذي تقول، ولكني أكره أن أجزع عند الموت فترى قريش أني أخذتها جزعاً ورددتها في صحتي. قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: أخبرنا ابن جريح وسفيان بن عيينة عن عمرو بن دينار عن أبي سعيد أو عن ابن عمر قال: نزلت: إنك لا تهدي من أحببت؛ في أبي طالب. قال: أخبرنا محمد بن عمر، حدثني الثوري عن حبيب بن أبي ثابت عن ابن عباس في قوله: وهم ينهون عنه وينأون عنه؛ قال: نزلت في أبي طالب ينهى عن أذى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أن يؤذي وينأى أن يدخل في الإسلام. قال: وأخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني معاوية بن عبد الله بن عبيد الله بن أبي رافع عن أبيه عن جده عن علي قال: أخبرت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بموت أبي طالب فبكى ثم قال: اذهب فاغسله وكفنه وواره، غفر الله له ورحمه! قال: ففعلت ما قال، وجعل رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يستغفر له أياماً، ولا يخرج من بيته حتى نزل عليه جبريل، عليه السلام، بهذه الآية: ما كان للنبي والذين آمنوا أن يستغفروا للمشركين ولو كانوا أولي قربى؛ قال علي: وأمرني رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فاغتسلت. قال: أخبرنا سفيان بن عيينة عن عمرو قال: لما مات أبو طالب قال له رسول الله، صلى الله عليه وسلم: رحمك الله وغفر لك لا أزال استغفر لك حتى ينهاني الله، قال: فأخذ المسلمون يستغفرون لموتاهم الذين ماتوا وهم مشركون، فأنزل الله تعالى: ما كان للنبي والذين آمنوا أن يستغفروا للمشركين ولو كانوا أولي قربى. قال: أخبرنا الفضل بن دكين أبو نعيم، أخبرنا سفيان عن أبي إسحاق عن ناجية بن كعب عن علي قال: أتيت النبي، صلى الله عليه وسلم، فقلت: إن عمك الشيخ الضال قد مات، يعني أباه، قال: اذهب فواره ولا تحدثن شيئاً حتى تأتيني، فأتيته فقلت له، فأمرني فأغتسلت، ثم دعا لي بدعوات ما يسرني ما عرض بهن من شيء. أخبرنا عفان بن مسلم وهشام بن عبد الملك أبو الوليد الطيالسي قالا: أخبرنا أبو عوانة، أخبرنا عبد الملك بن عمير عن عبد الله بن الحارث بن نوفل عن العباس بن عبد المطلب قال: قلت: يا رسول الله هل نفعت أبا طالب بشيء؟ فإنه قد كان يحوطك ويغضب لك، قال: نعم وهو في ضحضاحٍ من النار ولولا ذلك لكان في الدرك الأسفل من النار. أخبرنا يعقوب بن إبراهيم بن سعد الزهري عن أبيه عن صالح بن كيسان عن ابن شهاب أن علي بن الحسين أخبره أن أبا طالب توفي في عهد رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فلم يرثه جعفر ولا علي وورثه طالب وعقيل، وذلك بأنه لا يرث المسلم الكافر ولا يرث الكافر المسلم. قال: أخبرنا خالد بن مخلد البجلي قال: حدثني سليمان بن بلال قال: حدثني هشام بن عروة عن أبيه قال: ما زالوا كافين عنه حتى مات أبو طالب، يعني قريشاً عن النبي صلى الله عليه وسلم. قال: أخبرنا عفان بن مسلم، أخبرنا حماد بن سلمة عن ثابت عن إسحاق بن عبد الله بن الحارث قال: قال العباس: يا رسول الله أترجو لأبي طالب؟ قال: كل الخير أرجو من ربي. قال: أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي قال: توفي أبو طالب للنصف من شوال في السنة العاشرة من حين نبيء رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وهو يومئذ ابن بضع وثمانين سنة، وتوفيت خديجة بعده بشهر وخمسة أيام، وهي يومئذ بنت خمس وستين سنة، فأجتمعت على رسول الله، صلى الله عليه وسلم، مصيبتان: موت خديجة بنت خويلد، وموت أبي طالب عمه.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|