|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>عبد المطلب بن هاشم > کفالت وی از پیامبر صلی الله علیه و سلم
شماره مقاله : 10743 تعداد مشاهده : 325 تاریخ افزودن مقاله : 25/5/1390
|
كفالت عبد المطّلب از پيامبر صلى الله عليه وسلم پس از مرگ مادرش و وفات عبد المطّلب و وصيت او به ابو طالب درباره پيامبر صلى الله عليه وسلم محمد بن عمر بن واقد اسلمى از محمد بن عبد الله، از زهرى، و عبد الله بن جعفر از عبد الواحد بن حمزة بن عبد الله و هاشم بن عاصم اسلمى از منذر بن جهم و معمر از ابو نجيح از مجاهد، و عبد الرحمن بن عبد العزيز از ابو حويرث، و ابن ابى سبرة از سليمان بن سحيم، از نافع بن جبير كه سلسله احاديث ايشان در مواردى مشترك است همگى گفتهاند پيامبر صلى الله عليه وسلم همراه مادر خود آمنه زندگى مىكرد و چون آمنه در گذشت، عبد المطّلب او را به خانه خود آورد و چندان توجه و مراقبتى نسبت به آن حضرت مبذول مىداشت كه نسبت به هيچ يك از فرزندان خود چنان نبود. او پيامبر را به خود نزديك ساخت آن چنان كه هر گاه عبد المطّلب در خلوت بود يا خوابيده بود پيامبر پيش او مىرفت و بر فرش عبد المطّلب مىنشست و عبد المطّلب مىگفت: اين پسرم را آزاد بگذاريد كه به مملكتدارى انس مىگيرد. و گروهى از بنى مدلج به عبد المطّلب گفتند: مواظب اين كودك باش كه ما هيچ پايى را شبيهتر از پاى او به نشان پايى كه در مقام ابراهيم است، نديدهايم. عبد المطّلب به ابو طالب گفت: درست بشنو كه اينها چه مىگويند، و ابو طالب هم در حفظ و حراست از رسول خدا كمال مواظبت را مىكرد. عبد المطّلب به ام ايمن كه پرستارى از رسول خدا را بر عهده داشت مىگفت: اى بركة، از اين پسرم غافل مشو، من او را با پسر بچههاى ديگر كنار درخت سدر ديدم و حال آنكه اهل كتاب در كمين اويند و تصور ايشان اين است كه اين پسرم پيامبر اين امت است. عبد المطّلب معمولا هيچ غذايى نمىخورد مگر اينكه مىگفت: پسرم را پيشم بياوريد، و رسول خدا را مىآوردند. و چون مرگ عبد المطّلب فرا رسيد، به ابو طالب در مورد حفظ و حراست از پيامبر صلى الله عليه وسلم سفارش كرد و چون به حالت احتضار در آمد به دختران خود گفت: تا مىشنوم بر من بگرييد. و هر يك از دخترانش شعرى در رثاى او سرود و خواند و گريست و چون اشعارى را كه اميمة خواند، شنيد و زبانش از كار افتاده بود با سر خود اشاره كرد كه راست مىگويى و من اين چنين بودم و اشعار اميمة چنين بود: اى دو چشم من، اشك ريزان خود را بر فرخنده سيرت بخشنده نثار كنيد، بر والاتبارى كه آتشزنهها را بر مىافروخت و سخت پسنديده و بزرگ منزلت بود، بر شيبة الحمد كه داراى مكارم اخلاق و مجد و عزت و مايه افتخار بود، بر كسى كه داراى بردبارى و گذشت بود، در گرفتاريها مكارم اخلاقى بسيار داشت و افتخار فراوانى را دارا بود، او از همه قوم خود شريفتر و گزيدهتر بود و آشكارا همچون پرتو ماه مىدرخشيد، مرگ او را در ربود و با گذشت روزگار و سرنوشت، او را هم از پاى در آورد. گويد، عبد المطّلب در هشتاد و دو سالگى در گذشت و در حجون دفن شد. و هم گفتهاند هنگام مرگ يكصد و ده سال داشته است. از پيامبر صلى الله عليه وسلم سؤال شد كه آيا مرگ عبد المطّلب را در خاطر داريد؟ فرمود: آرى من در آن هنگام هشت ساله بودم. ام ايمن مىگويد: رسول خدا را ديدم كه پشت تابوت عبد المطّلب گريه مىكرد. هشام بن محمد بن سائب از پدرش نقل مىكند عبد المطّلب بن هاشم قبل از جنگ فجار و در يكصد و بيست سالگى در گذشته است. * متن عربی: ذكر ضم عبد المطلب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إليه بعد وفاة أمه وذكر وفاة عبد المطلب ووصية أبي طالب برسول الله، صلى الله عليه وسلم قال: أخبرنا محمد بن عمر بن واقد الأسلمي قال: حدثني محمد بن عبد الله عن الزهري قال: وحدثنا عبد الله بن جعفر عن عبد الواحد بن حمزة ابن عبد الله قال: وحدثنا هاشم بن عاصم الأسلمي عن المنذر بن جهم قال: وحدثنا معمر عن ابن أبي نجيح عن مجاهد قال: وحدثنا عبد الرحمن بن عبد العزيز عن أبي الحويرث قال: وحدثنا ابن أبي سبرة عن سليمان بن سحيم عن نافع بن جبير، دخل حديث بعضهم في حديث بعض، قالوا: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يكون مع أمه آمنة بنت وهب، فلما توفيت قبضه اليه جده عبد المطلب وضمه ورق عليه رقة لم يرقها على ولده، وكان يقربه منه ويدنيه، ويدخل عليه إذا خلا وإذا نام، وكان يجلس على فراشه فيقول عبد المطلب إذا رأى ذلك: دعوا ابني انه ليؤنس ملكاً. وقال قوم من بني مدلج لعبد المطلب: احفظ به فانا لم نر قدماً أشبه بالقدم التي في المقام منه، فقال عبد المطلب لأبي طالب: أسمع ما يقول هؤلاء، فكان أبو طالب يحتفظ به، وقال عبد المطلب لأم أيمن، وكانت تحضن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يا بركة لا تغفلي عن ابني فاني وجدته مع غلمان قريباً من السدرة، وان أهل الكتاب يزعمون أن ابني هذا نبي هذه الأمة، وكان عبد المطلب لا يأكل طعاماً إلا قال: علي بابني، فيؤتى به إليه، فلما حضرت عبد المطلب الوفاة أوصى أبا طالب بحفظ رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وحياطته، ولما نزل بعبد المطلب الوفاة قال لبناته: أبكينني وأنا أسمع، فبكته كل واحدة منهن بشعر، فلما سمع قول أميمة، وقد أمسك لسانه، جعل يحرك رأسه أي قد صدقت وقد كنت كذلك، وهو قولها: أعيني جودا بدمعٍ درر ... على طيب الخيم والمعتصر على ماجد الجد واري الزناد ... جميل المحيا عظيم الخطر على شيبة الحمد ذي المكرمات ... وذي المجد والعز والمفتخر وذي الحلم والفضل في النائبات ... كثير المكارم جم الفخر له فضل مجد على قومه ... مبينٍ يلوح كضوء القمر أتته المنايا فلم تشوه ... بصرف الليالي وريب القدر قال: ومات عبد المطلب فدفن بالحجون، وهو يومئذ ابن اثنتين وثمانين سنة، ويقال: ابن مائة وعشر سنين، وسئل رسول الله، صلى الله عليه وسلم: أتذكر موت عبد المطلب؟ قال: نعم أنا يومئذٍ ابن ثماني سنين؛ قالت أم أيمن: رأيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يومئذ يبكي خلف سرير عبد المطلب. قال: أخبرنا هشام بن محمد بن السائب عن أبيه قال: مات عبد المطلب بن هاشم قبل الفجار وهو ابن عشرين ومائة سنة.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|