Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند: "ما خلا رجل بامرأة إلا كان الشيطان ثالثهما" (روايت احمد 26/1) ، يعنى: "هيچ مردى نيست كه با زن (نامحرمى) خلوت كند مگر اينكه شيطان شخص سوم آنها خواهد بود".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>سیره نبوی>قصی بن کلاب

شماره مقاله : 10707              تعداد مشاهده : 389             تاریخ افزودن مقاله : 21/5/1390

ذكر قصى بن كلاب‏

محمد بن عمر اسلمى (واقدى) از قول تنى چند از علماى مدينه، و هشام بن محمد بن سائب كلبى از پدرش نقل مى‏كنند كه كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤىّ بن غالب بن فهر بن مالك با فاطمه دختر سعد بن سيل ازدواج كرده است، و نام سيل، خير بن حماله بن عوف بن عامر است كه همان جادر باشد، و نخستين كس كه ديوارهاى كعبه را ساخت، اوست و پسر عمرو بن جعثمة بن مبشر بن صعب بن دهمان بن نصر بن ازد است. جعثمه هنگامى كه قبيله ازد از مأرب بيرون آمدند، بيرون آمد و در سرزمينهاى بنى ديل بن بكر بن عبد منات بن كنانة ساكن و با ايشان همپيمان شد و از ايشان زن خواستگارى كرد، به او زن دادند و فاطمه دختر سعد براى كلاب بن مره، زهرة بن كلاب را زاييد و پس از مدتى قصىّ بن كلاب را زاييد كه نام اولى او زيد بوده است. كلاب بن مره در گذشت و ربيعة بن حرام بن ضنّة بن عبد بن كبير بن عذرة بن سعد بن زيد كه يكى از افراد قبيله قضاعه بود با فاطمه ازدواج كرد و او را با خود به سرزمين خويش كه از سرزمينهاى قبيله عذره و در مناطق مرتفع شام تا سرغ و اطراف آن بود، برد. زهرة بن كلاب كه بزرگ شده بود ميان قوم خود ماند ولى قصى را كه كوچك و شيرخواره بود فاطمه همراه خود برد و چون او را از مكه دور كرده به ناحيه شام برده بودند از آن زمان به قصىّ معروف شد.

فاطمه كه با ربيعه ازدواج كرده بود براى ربيعه رزاح را زاييد. قصى را هم منسوب به شوهر مادرش ربيعه كرده قصىّ بن ربيعه مى‏گفتند. قصى با مردى از قضاعه كه نامش رقيع بود مسابقه تيراندازى داد و آن شخص كه شكست خورده بود خشمگين شد و ميان آنها بگو مگو در گرفت. ضمن صحبت رقيع به قصىّ گفت تو بايد به سرزمين خود بروى و پيش قوم خود برگردى زيرا از ما نيستى. قصىّ پيش مادرش برگشت و گفت: پدر من كيست؟

گفت: پدر تو ربيعه است. گفت: اگر من پسرش مى‏بودم از اين سرزمين بيرون رانده نمى‏شدم.

پرسيد: مگر چيزى پيش آمده است؟ گفت: اين شخص حق همسايگى را رعايت نمى‏كند و نمى‏تواند كسى را به خوبى در پناه بگيرد. مادر گفت: پسر جان به خدا قسم تو خودت و پدرت و نسبت به مراتب از او بهتر و منزلت تو بسيار شريف است، پدر تو كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤىّ بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانة قرشى است و قوم تو در مكه و كنار بيت الحرام و اطراف آن زندگى مى‏كنند. قصى گفت: به خدا سوگند هرگز اين جا نخواهم ماند. مادر گفت: فعلا همين جا باش تا موسم حج فرا رسد و همراه حاجيان بيرون برو كه مى‏ترسم كسى به تو صدمه‏يى برساند. و او ماند. و چون فصل حج فرا رسيد، مادرش او را همراه گروهى از قضاعه روانه كرد و او به مكه آمد و در آن هنگام برادرش زهره زنده بود.

زهره و قصىّ هر دو داراى موى زيادى بودند. قصى پيش زهره آمد و به او كه كور و پير شده بود گفت: من برادر توام. زهره گفت: نزديك بيا و به قصى دست كشيد و گفت: به خدا سوگند شباهت صدا و خودت را احساس مى‏كنم. چون قصى حج خود را گزارد، قضاعيها اصرار كردند كه او را همراه خود ببرند و به سرزمين ايشان برگردد ولى او خوددارى كرد و در مكه ماند، و او مردى چابك و جوانمرد بود و اصالت خانوادگى داشت و چيزى نگذشت كه از حليل بن حبشيّة بن سلول بن كعب بن عمرو بن ربيعه كه معروف به لحىّ خزاعى بود دخترش حبى را خواستگارى كرد. حليل چون نسب قصى را دانست موافقت كرد و دختر خويش را به همسرى او در آورد و حليل در آن هنگام فرمانروا و حاكم مكه بود و امور مربوط به كعبه و پرده‏دارى را هم بر عهده داشت. چون حليل مرد، پسرش محترش كه همان ابو غبشان است پرده‏دار كعبه شد و اعراب براى او تعهدى كرده بودند كه در هر فصل حج مى‏پرداختند. در يكى از سالها مقدارى از تعهد خود را نپرداختند و او خشمگين شد. قصى او را دعوت كرد و به او شراب آشاماند و سپس امور مربوط به خانه كعبه را در مقابل پرداخت چند ماده شتر- و هم گفته‏اند در مقابل پرداخت يك مشك شراب- از او خريد و او راضى شد و به خارج مكه كوچيد.

محمد بن عمر بن واقد اسلمى گويد، عبد الله بن عمرو بن زهير، از عبد الله بن خداش بن امية كعبى از پدرش و همچنين فاطمه دختر مسلم اسلمى از قول فاطمه خزاعى كه اصحاب رسول خدا  صلى الله عليه وسلم را درك كرده بود نقل مى‏كردند كه چون قصىّ با حبّى دختر حليل ازدواج كرد و حبّى براى او فرزندانى زاييد، حليل گفت فرزندان قصىّ هم به منزله فرزندان خودم و نوه‏هاى دخترى من هستند و مسائل مربوط به كعبه و فرمانروايى مكه را به قصىّ واگذار كرد و او را وصى خود قرار داد و گفت: تو سزاوارتر براى آن هستى.

محمد بن عمر بن واقد اسلمى و هشام بن محمد كلبى مى‏گويند و گفته شده است چون حليل مرد و فرزندان قصىّ و اموال و شرف او زياد شد اظهار داشت كه او از خزاعه و بكر شايسته‏تر و سزاوارتر براى اداره امور كعبه و فرمانروايى مكه است و مى‏گفت قريش فرزندان بلا واسطه اسماعيل بن ابراهيم‏اند و با گروهى از مردان قريش و بنى كنانة صحبت كرد و آنها را براى بيرون راندن بنى خزاعه و بنى بكر از مكه دعوت كرد و گفت ما براى اين كار از آنها سزاوارتر و شايسته‏تريم و آنها اين دعوت را پذيرفتند و با او بيعت كردند و از او پيروى نمودند. قصىّ به برادر مادرى خود رزاح بن ربيعة بن حرام عذرى نامه نوشت و او را به يارى خود فرا خواند. رزاح همراه برادران پدرى خود حنّ و محمود و جلهمة و گروهى از قضاعه كه از او پيروى مى‏كردند بيرون آمد تا به مكه رسيد. در آن هنگام خاندان غوث بن مرّكه ملقب به صوفه بودند مردم را از عرفات به حركت در مى‏آوردند و مردم حق نداشتند رمى جمره كنند تا مردى از خاندان صوفه نخست رمى كند. آن سال هم چون خاندان صوفه خواستند چنان كنند، قصى و همراهان قريشى او و افراد قبيله كنانة و قضاعة نزديك عقبة جمع شدند و به صوفة گفتند ما خودمان براى انجام اين كار از شما شايسته‏تريم و به ستيز پرداختند و جنگى سخت در گرفت و صوفه منهزم شدند.

رزاح به قصى گفت، به مردم پاداش بده و او چنان كرد و بر آنچه در دست صوفه بود پيروز شد و از آن زمان تاكنون اجازه حركت كردن از عرفات در دست فرزندان قصىّ است.

بنى خزاعه و بنى بكر دوباره جمع شدند از سستى و گريز خويش اظهار پشيمانى كردند و قصى هم آماده جنگ با ايشان شد و در ابطح جنگى شديد كردند و از هر دو سو گروه زيادى كشته آمدند و هر دو طرف براى صلح پيشقدم شدند و يعمر بن عوف بن كعب بن ليث بن بكر بن عبد مناف بن كنانة را به عنوان حكم انتخاب كردند و او چنان حكم كرد كه قصىّ بن كلاب براى عهده‏دارى امور مكه و كعبه از بنى خزاعة شايسته‏تر است و خونهايى كه قصى از بنى خزاعه و بنى بكر ريخته است خون بها ندارد و ناديده گرفته مى‏شود و به اصطلاح خونش زير پاى او گذاشته مى‏شود و هر خونى كه ايشان از قريش و بنى كنانة ريخته‏اند بايد خون‏بهايش را بپردازند و يعمر از آن روز ملقب به شدّاخ (پايمال كننده) شد كه بسيارى از خونها را ناديده گرفته و زير پا نهاده بود.

محمد بن عمر از موسى بن يعقوب زمعى، از عمه خود، و او از مادرش كريمه دختر مقداد، از قول مقداد نقل مى‏كرد كه چون قصى از اين كار بياسود و بنى خزاعه و بنى بكر را از مكه بيرون راند قريش بر گرد او جمع آمدند و از آن روز ملقب به قريش شدند كه تقرش به معنى تجمع است. و چون كار قصىّ سر و سامان و استقرار يافت، برادر مادريش رزاح بن ربيعه عذرى همراه برادران و افراد قبيله‏اش كه سيصد نفر بودند به سرزمينهاى خود برگشتند.

رزاح و حنّ با قصىّ ارتباط داشتند و در مراسم حج شركت مى‏كردند و در خانه قصى منزل مى‏نمودند و به لحاظ قصى، تمام قريش و اعراب مكه را احترام مى‏گزاردند و قصى و قرشيان هم آن دو را محترم مى‏داشتند و پاس وفادارى و يارى آنها را در جنگ با خزاعه و بكر رعايت مى‏كردند.

هشام بن محمد از قول پدرش نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است علت تسميه ايشان به قريش اين است كه فهر داراى سه پسر بود، دو تاى ايشان از يك مادر و سومى از مادر ديگرى بود و در آغاز پراكنده شدند و در منطقه تهامه مكه ساكن شدند ولى پس از آن جمع شدند و بنى بكر گفتند بنو جندله مجتمع شدند (تقرش) و ملقب به قريش گرديدند.

گويند، نخستين كس از قبيله مضر كه به مكه آمد خزيمة بن مدركه بود و او براى بت هبل جايگاهى ساخت و به هبل بت خزيمه مى‏گفتند و مدتهاى زياد فرزندانش در مكه عهده‏دار اين كار بودند تا اينكه به فهر بن مالك و فرزندان او رسيد. اندك اندك بنى اسد و بنى كنانة هم به مكه آمدند و در محل منازل كنونى خود ساكن شدند.

هشام بن محمد كلبى از پدرش نقل مى‏كند كه تمام فرزندان قصى بن كلاب از همان حبّى دختر حليل متولد شدند، و عبارتند از عبد الدار بن قصى كه بزرگتر پسرش بود، و عبد مناف كه نامش مغيرة بود، و عبد العزّى و عبد، و دو دختر به نامهاى تخمر و برّة.

هشام بن محمد از پدرش، از ابو صالح، از ابن عباس نقل مى‏كند قصى بن كلاب مى‏گفته است براى من چهار پسر متولد شد، دو نفر از ايشان را به نام خداى خود و يك نفر را به نام خانه خود و يك نفر را هم به نام خودم نامگذارى كردم، دو نفرى كه به نام خدا ناميده شده بودند، عبد مناف و عبد العزّى بودند و آنكه به خانه ناميده شده بود، عبد الدار بود و به عبد هم مى‏گفتند عبد قصىّ.

محمد بن عمر اسلمى از قول عبد الله بن جعفر زهرى نقل مى‏كند كه مى‏گفته است در كتاب ابو بكر بن عبد الرحمن بن مسور بن مخرمة ديدم كه محمد بن جبير بن مطعم، و هشام بن محمد كلبى هم از پدرش، از ابو صالح، از ابن عباس نقل مى‏كند كه هر دو (محمد بن جبير، ابن عباس) مى‏گفته‏اند قصىّ بن كلاب نخستين كس از فرزندان كعب بن لؤىّ (از اعقاب كعب لوى) است كه عملا به پادشاهى رسيد و قوم از او فرمانبردارى مى‏كردند و شريف‏تر مردم مكه بود و در اين مورد هيچ كس در مقابل او ادعايى نداشت. و او دار الندوة را ساخت و در آن را به سوى كعبه قرار داد و تمام كارهاى قريش در آن جا صورت‏ مى‏گرفت و مراسم رسمى ازدواج، تصميم‏گيريها درباره جنگ و مشورتهاى گوناگون همه آن جا بود و حتى دختران جامه عروسى در آن جا به تن مى‏كردند يا آن جا جامه را مى‏بريدند و سپس آن را به خانه مى‏بردند. و هيچ پرچمى براى جنگ چه از قريش و چه از ديگر قبائل بسته نمى‏شد مگر در آن جا و معمولا پرچم را قصىّ شخصا مى‏بست و بر چوبه نصب مى‏كرد و هيچ پسرى را جاى ديگرى غير از آن جا ختنه نمى‏كردند. و كاروانهاى بازرگانى قريش از آن جا حركت مى‏كرد و چون به مكه برمى‏گشت، نخست آن جا فرود مى‏آمد و اين امور به منظور بزرگداشت قصى و استفاده از رأى و انديشه او بود و از او حق شناسى مى‏نمودند و دستور او را چون او امر دينى محترم مى‏شمردند و از آن پيروى مى‏كردند و در زمان زندگى قصىّ و بعد از مرگ او غير از اين رفتار نمى‏شد و پرده‏دارى و آبرسانى و پذيرايى و امور مربوط به پرچمدارى و مشورت و فرمانروايى مكه همگى در اختيار او بود و هر كس كه اهل مكه نبود و وارد آن مى‏شد عشريه [يك دهم‏] مى‏پرداخت. و گويد: آن را از اين جهت دار الندوة ناميده بودند كه قريش براى هر خير و شرى در آن اجتماع مى‏كردند، و «ندى» محل جمع شدن [انجمن خانه‏] است. قصى مكه را به چهار بخش تقسيم كرد و هر يك از اقوام را در همان محل كه امروز منازل ايشان قرار داد، ساكن ساخت و شهر تنگ شد. و در مكه درختان بزرگ خاردار وجود داشت و قريش مى‏ترسيدند در منطقه حرم آن درختان را قطع كنند. قصى دستور داد قطع كنند و گفت شما آنها را به قصد پيدا كردن جاى سكونت قطع مى‏كنيد و به منظور مشخص ساختن نقشه اين كار را انجام مى‏دهيد و نفرين و لعن خدا براى كسى است كه به منظور فساد و نابودى قطع كند و خود و يارانش به قطع درختان پرداختند و قريش هم اين كار را انجام دادند و او را مجمّع [گرد آورنده‏] ناميدند كه همه كارها براى او فراهم آمده بود و امر قريش را به سر و سامان رسانده بود، و قريش از قصىّ و انديشه‏اش بهره‏ور بودند و او را فرخنده و مبارك مى‏دانستند و به پادشاهى پذيرفته بودند. قصى بيشتر خانواده‏هاى قريش را در منطقه ابطح سكونت داد و به همين جهت به قريش بطاح معروف شدند، و بنى معيص بن عامر بن لؤىّ و بنى تيم ادرم بن غالب بن فهر، و بنى محارب بن فهر، و بنى حارث بن فهر در پشت مكه زندگى مى‏كردند و به آنها ظواهر مى‏گفتند، زيرا همراه قصى به منطقه ابطح نكوچيده بودند، ولى خاندان ابو عبيدة بن جراح كه از بنى حارث بن فهرند بعدا به ابطح كوچيدند و آنها همراه مطيبين از قريش بطاح شمرده مى‏شوند و ذكوان غلام عمر بن خطاب هنگامى كه به ضحاك بن قيس فهرى ضربت زد  چنين سرود:

اى كاش گروهى از پهلوانان قريش مرا مى‏ديدند از قريشيان بطاح نه از قريشيان ظواهر. حذافة بن غانم عدوى هم براى ابو لهب بن عبد المطلّب چنين سروده است:

پدر شما قصى، معروف به فراهم آورنده بود و خداوند به وجود او قبايل فهر را گرد هم آورد. و قصى چون قريش را جمع كرد مجمّع ناميده شد و نام قريش بر ايشان اطلاق شد و پيش از اين به آنها بنى نضر مى‏گفتند.

محمد بن عمر از ابو بكر بن عبد الله بن ابى سبرة، از سعيد بن محمد بن جبير بن مطعم نقل مى‏كند كه عبد الملك بن مروان از محمد بن جبير پرسيد: از چه هنگامى قريش به قريش معروف شدند؟ گفت: از هنگامى كه از پراكندگى دست بداشتند و در منطقه حرم جمع شدند و اين گرد آمدن (تقرّش) است. عبد الملك گفت: اين را نشنيده بودم ولى شنيده‏ام كه به قصى قرشى مى‏گفتند و پيش از او اين نام براى قريش نبوده است.

محمد بن عمر از ابو بكر بن عبد الله بن ابى سبرة، از عبد المجيد بن سهيل بن عبد الرحمن بن عوف، از ابو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف نقل مى‏كند كه مى‏گفته است چون قصى در منطقه حرم ساكن شد و بر آن پيروز گرديد، كردارهاى پسنديده و كارهاى خوب انجام داد و به او قرشى گفتند و او نخستين كس است كه اين لقب بر او اطلاق شده است.

محمد بن عمر از ابو بكر بن عبد الله بن ابى سبرة، از ابو بكر بن عبد الله بن ابى جهم نقل مى‏كند كه مى‏گفته است نضر بن كنانة معروف به قرشى بوده است.

محمد بن عمر از عبد الله بن جعفر، از يعقوب بن عتبه اخنسى نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است كسانى كه در دين خود پاى بند و مواظب بودند به قريش معروف بودند و تنها كنانة و خزاعة و قبايل ديگرى از اولاد ايشان بودند و محمد بن عمر با اسناد ديگرى نقل كرده كه‏ به همپيمانان ايشان هم اطلاق مى‏شده است.

محمد بن عمر (واقدى) مى‏گويد تحمس عبارت از چيزهاى تازه‏يى بود كه ايشان در دين و آيين خود به وجود آورده بودند و در آن باره سخت‏گيرى هم مى‏كردند و غالبا بر خودشان هم در آن مورد فشار مى‏آوردند، مثلا در مراسم حج از منطقه حرم بيرون نمى‏رفتند- با آنكه در شريعت الهى و سنت ابراهيم (ع) رفتن به عرفات كه بيرون از حرم است مجاز است- و براى خود از كره روغن نمى‏گرفتند و سايبانهاى مويى براى خود نمى‏ساختند بلكه در خيمه‏هايى از چرم سرخ رنگ سكونت مى‏كردند، و چنين مقرر داشته بودند كه هر كس از حاجيان هنگام ورود به مكه و پيش از آنكه به عرفات برود بايد با لباس طواف كند و چون از عرفات برگردد بايد طواف را به صورت برهنه انجام دهد يا در دو جامه جديد و در آن صورت هم ديگر براى او حلال و جايز نيست كه آن دو جامه را بپوشد.

محمد بن عمر (واقدى) مى‏گويد قصى براى اولين بار برافروختن آتش را در مزدلفه هنگام وقوف در آن (شب عيد قربان) متداول ساخت تا اينكه كسانى كه از عرفات حركت مى‏كنند و مى‏آيند آن آتش را ببينند و در دوره جاهلى همواره اين آتش در شب وقوف در مزدلفه روشن مى‏شد. واقدى گويد: كثير بن عبد الله مزنى از نافع از ابن عمر نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است، اين آتش در عهد رسول خدا  صلى الله عليه وسلم و عمر و ابو بكر و عثمان هم افروخته مى‏شد. واقدى گويد: و آن آتش تا به امروز افروخته مى‏شود، و قصىّ بن كلاب آبرسانى به حاجيان و پذيرايى از ايشان را بر قريش واجب كرده بود و به قريش مى‏گفت شما همسايگان خدا و اهل خانه اوييد و اهل مكه و حرميد و حاجيان هم ميهمانان و زايران خانه خدايند و از هر ميهمانى بيشتر شايسته بزرگداشت و اكرامند و براى ايشان در روزهاى مراسم حج خوراكى و آشاميدنى فراهم آوريد و تا هنگامى كه از پيش شما مى‏روند اين كار را ادامه دهيد، و قريش همه ساله مقدارى از اموال خود را كنار مى‏گذاشتند و به قصى پرداخت مى‏كردند و او در ايام مراسم حج براى مردم خوراك فراهم مى‏آورد و در حوضهاى بزرگى كه از چرم ساخته شده بود آب مى‏ريخت و در منى و عرفات و مكه در همانها مردم را آب مى‏داد. اين فرمان قصى در تمام دوره جاهلى و پس از ظهور اسلام ادامه داشت و تا امروز هم ادامه دارد.

هنگامى كه قصىّ سالخورده و فرتوت شد، پسر بزرگش عبد الدار نسبتا ضعيف بود، برادرانش خود را از او شريف‏تر مى‏پنداشتند. و قصى به عبد الدار گفت اگر چه آنها بر تو فخر مى‏فروشند ولى من كارى مى‏كنم كه هيچ يك از ايشان نتواند وارد خانه كعبه شود مگر اينكه تو در را بر او بگشايى، و قريش پرچمى براى جنگ افراشته نكند مگر اينكه تو آن را برافرازى، و در مكه هيچ كس آب نياشامد مگر به سقايت تو، و خوراكى نخورد مگر به پذيرايى تو، و قريش هيچ تصميمى نگيرند مگر در خانه تو. و به همين منظور سرپرستى دار الندوة و پرده‏دارى كعبه و پرچمدارى و پذيرايى و سقايت حاجيان را به او تفويض داشت و او را مخصوص انجام اين امور كرد و مقصودش اين بود كه او هم به پايه برادران ديگرش برسد.

قصى در گذشت و در حجون دفن شد و تخمر دختر قصى در رثاى پدر خود اين ابيات را سروده است:

خبر دهنده مرگ اندكى پس از خواب خفتگان خبر مرگ قصى را داد، قصىّ بخشنده و داراى سرورى. او خبر مرگ پاك‏ترين فرزندان لؤىّ را داد و اشك من چون دانه‏هاى مرواريد فرو ريخت. از غم و اندوه درونى خود اشك فرو ريختم اشكى چون مارگزيدگان (يا اشكى چون اشك عاشقان) در شوق معشوق از دست داده.

*

متن عربی:

ذكر قصي بن كلاب

قال: أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي عن غير واحد من علماء أهل المدينة قال: وأخبرنا هشام بن محمد بن السائب الكلبي عن أبيه قالوا: تزوج كلاب بن مرة بن كعب بن لؤي بن غالب بن فهر بن مالك فاطمة بنت سعد ابن سيل واسم سيل خير بن حمالة بن عوف بن عامر، وهو الجادر، وكان أول من بنى جدار الكعبة، ابن عمرو بن جعثمة بن مبشر بن صعب بن دهمان بن نصر بن زهران بن كعب بن الحارث بن كعب بن عبد الله بن مالك بن نصر بن الأزد، وكان جعثمة خرج أيام خرجت الأزد من مأرب، فنزل في بني الديل بن بكر بن عبد مناة بن كنانة فحالفهم وزوجهم وزوجوه فولدت فاطمة بنت سعد لكلاب بن مرة زهرة بن كلاب، ثم مكثت دهراً، ثم ولدت قصياً فسمي زيداً، وتوفي كلاب بن مرة وقدم ربيعة بن حرام ابن ضنة بن عبد بن كبير بن عذرة بن سعد بن زيد إحد قضاعة فاحتملها إلى بلاده من أرض عذرة من أشراف الشام إلى سرغ وما دونها، فتخلف زهرة بن كلاب في قومه لكبره وحملت قصياً معها لصغره وهو يومئذٍ فطيم، فسمي قصياً لتقصيها به إلى الشأم، فولدت لربيعة رزاحاً، وكان قصي ينسب إلى ربيعة بن حرام فناضل رجلاً من قضاعة يدعى رفيعاً، قال هشام بن الكلبي: وهو من عذرة، فنضله قصي فغضب المنضول فوقع بينهما شر حتى تقاولا وتنازعا، فقال رقيع: ألا تلحق ببلدك وقومك؟ فإنك لست منا، فرجع قصي إلى أمه فقال: من أبي؟ فقالت: أبوك ربيعة، قال: لو كنت ابنه ما نفيت، قالت: أو قد قال هذا؟ فوالله ما أحسن الجوار، ولا حفظ الحق، أنت والله يا بني أكرم منه نفساً ووالداً ونسباً وأشرف منزلاً! أبوك كلاب بن مرة بن كعب بن لؤي بن غالب بن فهر بن مالك ابن النضر بن كنانة القرشي، وقومك بمكة عند البيت الحرام فما حوله، قال: فوالله لا أقيم ههنا أبداً! قالت: فأقم حتى يجيء أبان الحج فتخرج في حاج العرب فإني أخشى عليك أن يصيبك بعض الناس، فأقام، فلما حضر ذلك بعثته مع قوم من قضاعة فقدم مكة، وزهرة يومئذ حي، وكان أشعر وقصي أشعر، فأتاه فقال له قصي: أنا أخوك، فقال: ادن مني، وكان قد ذهب بصره وكبر، فلمسه فقال: أعرف والله الصوت والشبه! فلما فرغ من الحج عالجه القضاعيون على الخروج معهم والرجوع إلى بلادهم فأبى وأقام بمكة، وكان رجلاً جلداً نهداً نسيباً فلم ينشب أن خطب إلى حليل بن حبشية بن سلول بن كعب بن عمرو بن ربيعة وهو لحي الخزاعي ابنته حبى، فعرف حليل النسب ورغب فيه فزوجه، وحليل يومئذ يلي أمر مكة والحكم فيها وحجابة البيت، ثم هلك حليل فحجب البيت ابنه المحترش، وهو أبو غبشان، وكانت العرب تجعل له جعلاً في كل موسم، فقصروا به في بعض المواسم منعوه بعض ما كانوا يعطونه، فغضب فدعاه قصي فسقاه، ثم اشترى منه البيت بأزواد، ويقال بزق خمر، فرضي ومضى إلى ظهر مكة.

قال: وأخبرنا محمد بن عمر بن واقد الأسلمي قال: حدثني عبد الله ابن عمرو بن زهير عن عبد الله بن خداش بن أمية الكعبي عن أبيه قال: وحدثتني فاطمة بنت مسلم الأسلمية عن فاطمة الخزاعية، وكانت قد أدركت أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قالا: لما تزوج قصي إلى حليل ابن حبشية ابنته حبى وولدت له أولاده، قال حليل: إنما ولد قصي ولدي، هم بنو ابنتي، فأوصى بولاية البيت والقيام بأمر مكة إلى قصي، وقال: أنت أحق به.

ثم رجع الحديث إلى حديث محمد بن عمر بن واقد الأسلمي، وهشام ابن محمد الكلبي الأول، قالوا: ويقال انه لما هلك حليل بن حبشية، وانتشر ولد قصي، وكثر ماله، وعظم شرفه، رأى أنه أولى بالبيت وأمر مكة من خزاعة وبني بكر، وأن قريشاً فرعة إسماعيل بن إبراهيم، وصريح ولده، فكلم رجالاً من قريش وبني كنانة ودعاهم إلى إخراج خزاعة وبني بكر من مكة، وقال: نحن أولى بهذا منهم، فأجابوه إلى ذلك وتابعوه، وكتب قصي إلى أخيه ابن أمه رزاح بن ربيعة بن حرام العذري يدعوه إلى نصرته، فخرج رزاح وخرج معه إخوته لأبيه حن ومحمود وجلهمة فيمن تبعه من قضاعة حتى قدموا مكة، وكانت صوفة، وهم الغوث بن مر، يدفعون بالناس من عرفة ولا يرمون الجمار حتى يرمي رجل من صوفة، فلما كان بعد ذلك العام فعلت ذلك صوفة كما كانت تفعل، فأتاها قصي بمن معه من قومه من قريش وكنانة وقضاعة عند العقبة فقالوا: نحن أولى بهذا منكم، فناكروهم، فأقتتلوا قتالاً شديدا حتى انهزمت صوفة، وقال

رزاح: أجز قصي، فأجاز الناس وغلبهم على ما كان في أيديهم من ذلك، فلم تزل الإفاضة في ولد قصي إلى اليوم، وندمت خزاعة وبنو بكر فانحازوا عنه، فأجمع قصي لحربهم فاقتتلوا قتالاً شديداً بالأبطح حتى كثرت القتلى في الفريقين، ثم تداعوا إلى الصلح وحكموا بينهم يعمر بن عوف بن كعب بن ليث بن بكر بن عبد مناة بن كنانة، فقضى بينهم بأن قصي بن كلب أولى بالبيت وأمر مكة من خزاعة، وأن كل دم أصابه قصي من خزاعة وبني بكر موضوع يشدخه تحت قدميه، وأن ما أصابت خزاعة وبنو بكر من قريش وبني كنانة ففيه الدية، وأن يخلى بين قصي وبين البيت وأمر مكة، فسمي يومئذ يعمر الشداخ لما شدخ من الدماء.

قال: أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا موسى بن يعقوب الزمعي عن عمته عن أمها كريمة بنت المقداد عن أبيها قال: لما فرغ قصي ونفى خزاعة وبني بكر عن مكة تجمعت إليه قريش فسميت يومئذ قريشاً لحال تجمعها، والتقرش: التجمع، فلما استقر أمر قصي انصرف أخوه لأمه رزاح بن ربيعة العذري بمن معه من إخوته وقومه، وهم ثلاثمائة رجل، إلى بلادهم، فكان رزاح وحن يواصلان قصياً ويوافيان الموسم فينزلان معه في داره ويريان تعظيم قريش والعرب له، وكان يكرمهما ويصلهما وتكرمهما قريش لما أبلياهم وأولياهم من القيام مع قصي في حرب خزاعة وبكر.

قال: أخبرنا هشام بن محمد عن أبيه قال: إنما سموا قريشاً لأن بني فهر الثلاثة كان اثنان منهم لأم والآخر لأم أخرى، فافترقوا فنزلوا مكاناً من تهمة مكة، ثم اجتمعوا بعد ذلك، فقالت بنو بكر: لقد تقرش بنو جندلة، وكان أول من نزل من مضر مكة خزيمة بن مدركة، وهو الذي وضع لهبل الصنم موضعه فكان يقال له صنم خزيمة، فلم يزل بنوه بمكة حتى ورث ذلك فهر بن مالك، فخرجت بنو أسد ومن كان من كنانة بها فنزلوا منازلهم اليوم.

قال: أخبرنا هشام بن محمد الكلبي عن أبيه قال: ولد لقصي بن كلاب ولده كلهم من حبى بنت حليل عبد الدار بن قصي، وكان بكره، وعبد مناف بن قصي، واسمه المغيرة، وعبد العزى بن قصي، وعبد بن قصي، وتخمر بنت قصي، وبرة بنت قصي.

قال: أخبرنا هشام بن محمد عن أبيه عن أبي صالح عن ابن عباس قال: كان قصي يقول: ولد لي أربعة رجال، فسميت اثنين بإلهي، وواحدا بداري، وواحدا بنفسي، فكان يقال لعبد بن قصي عبد قصي، واللذين سماهما باله عبد مناف وعبد العزى، وبداره عبد الدار.

قال: أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي قال: حدثني عبد الله بن جعفر الزهري قال: وجدت في كتاب أبي بكر بن عبد الرحمن بن المسور بن مخرمة، أخبرنا محمد بن جبير بن مطعم قال: وأخبرنا هشام بن محمد الكلبي قال: أخبرني أبي عن أبي صالح عن ابن عباس قالا: كان قصي بن كلاب أول ولد كعب بن لؤي، أصاب ملكاً أطاع له به قومه، فكان شريف أهل مكة لا ينازع فيها، فأبتنى دار الندوة وجعل بابها إلى البيت، ففيها كان يكون أمر قريش كله وما أرادوا من نكاح أو حرب أو مشورة فيما ينوبهم، حتى إن كانت الجارية تبلغ أن تدرع فما يشق درعها إلا فيها، ثم ينطلق بها إلى أهلها، ولا يعقدون لواء حرب لهم ولا من قوم غيرهم إلا في دار الندوة، يعقده لهم قصي، ولا يعذر لهم غلام إلا في دار الندوة، ولا تخرج عير من قريش فيرحلون إلا منها، ولا يقدمون إلا نزلوا فيها تشريفاً له وتيمناً برأيه ومعرفةً بفضله، ويتبعون أمره كالدين المتبع لا يعمل بغيره في حياته وبعد موته، وكانت إليه الحجابة والسقاية والرفادة واللواء والندوة وحكم مكة كله، وكان يعشر من دخل مكة سوى أهلها، قال: وإنما سميت دار الندوة لأن قريشاً كانوا ينتدون فيها، أي يجتمعون للخير والشر، والندي: مجمع القوم إذا اجتمعوا، وقطع قصي مكة رباعاً بين قومه، فأنزل كل قوم من قريش منازلهم التي أصبحوا فيها اليوم، وضاق البلد وكان كثير الشجر العضاه والسلم، فهابت قريش قطع ذلك في الحرم، فأمرهم قصي بقطعه، وقال: إنما تقطعونه لمنازلكم ولخططكم، بهلة الله على من أراد فساداً! وقطع هو بيده وأعوانه فقطعت حينئذ قريش وسمته مجمعاً لما جمع من أمرها، وتيمنت به وبأمره، وشرفته قريش وملكته، وأدخل قصي بطون قريش كلها الأبطح فسموا قريش البطاح، وأقام بنو معيص بن عامر بن لؤي، وبنو تيم الأدرم بن غالب بن فهر وبنو محارب بن فهر، وبنو الحارث بن فهر، بظهر مكة، فهؤلاء الظواهر لأنهم لم يهبطوا مع قصي إلى الأبطح، إلا أن رهط أبي عبيدة بن الجراح، وهم من بني الحارث بن فهر، نزلوا الأبطح فهم مع المطيبين أهل البطاح؛ وقد قال الشاعر في ذلك وهو ذكوان مولى عمر بن الخطاب للضحاك بن قيس الفهري حين ضربه.

فلو شهدتني من قريش عصابة ... قريش البطاح لا قريش الظواهر وقال حذافة بن غانم العدوي لأبي لهب بن عبد المطلب:

أبوكم قصي كان يدعى مجمعاً ... به جمع الله القبائل من فهر فدعي قصي مجمعاً بجمعه قريشاً وبقصي سميت قريش قريشاً، وكان يقال لهم قبل ذلك بنو النضر.

قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني أبو بكر بن عبد الله بن أبي مبرة عن سعيد بن محمد بن جبير بن مطعم أن عبد الملك بن مروان سأل محمد ابن جبير: متى سميت قريش قريشاً؟ قال: حين اجتمعت إلى الحرم من تفرقها، فذلك التجمع التقرش، فقال عبد الملك: ما سمعت هذا، ولكن سمعت أن قصياً كان يقال له القرشي، ولم تسم قريش قبله.

قال: وأخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني أبو بكر بن عبد الله بن أبي سبرة عن عبد المجيد بن سهيل بن عبد الرحمن بن عوف عن أبي سلمة بن عبد الرحمن بن عوف قال: لما نزل قصي الحرم وغلب عليه فعل أفعالاً جميلة فقيل له القرشي، فهو أول من سمي به.

قال: وأخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني أبو بكر بن عبد الله بن أبي سبرة عن أبي بكر بن عبد الله بن أبي جهم قال: النضر بن كنانة كان يسمى القرشي.

قال: وأخبرنا محمد بن عمر عن عبد الله بن جعفر عن يعقوب بن عتبة الأخنسي قال: كانت الحمس قريش وكنانة وخزاعة ومن ولدته قريش من سائر العرب. وقال محمد بن عمر بغير هذا الإسناد، أو حليف لقريش.

قال محمد بن عمر: والتحمس أشياء أحدثوها في دينهم تحمسوا فيها، أي شددوا على أنفسهم فيها، فكانوا لا يخرجون من الحرم إذا حجوا، فقصروا عن بلوغ الحق، والذي شرع الله، تبارك وتعالى، لإبراهيم وهو موقف عرفة، وهو من الحل، وكانوا لا يسلؤون السمن ولا ينسجون مظال الشعر، وكانوا أهل القباب الحمر من الأدم، وشرعوا لمن قدم من الحاج أن يطوف بالبيت وعليه ثيابه ما لم يذهبوا إلى عرفة، فإذا رجعوا من عرفة لم يطوفوا طواف الإفاضة بالبيت إلا عراة أو في ثوبي أحمسي، وإن طاف في ثوبيه لم يحل له أن يلبسهما.

قال محمد بن عمر: وقصي أحدث وقود النار بالمزدلفة حين وقف بها حتى يراها من دفع من عرفة، فلم تزل توقد تلك النار تلك الليلة، يعني ليلة جمع في الجاهلية.

قال محمد بن عمر: فأخبرني كثير بن عبد الله المزني عن نافع عن ابن عمر قال: كانت تلك النار توقد على عهد رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وأبي بكر وعمر وعثمان.

قال محمد بن عمر: وهي توقد إلى اليوم، وفرض قصي على قريش السقاية والرفادة، فقال: يا معشر قريش إنكم جيران الله، وأهل بيته، وأهل الحرم، وإن الحاج ضيفان الله، وزوار بيته، وهم أحق الضيف بالكرامة، فاجعلوا لهم طعاماً وشراباً أيام الحج، حتى يصدروا عنكم، ففعلوا، فكانوا يخرجون ذلك كل عامٍ من أموالهم خرجاً يترافدون ذلك فيدفعونه إليه فيصنع الطعام للناس أيام منى وبمكة، ويصنع حياضاً للماء من أدم فيسقي فيها بمكة ومنى وعرفة، فجرى ذلك من أمره في الجاهلية على قومه حتى قام الإسلام ثم جروا في الإسلام، على ذلك إلى اليوم، فلما كبر قصي ورق، وكان عبد الدار بكره وأكبر ولده، وكان ضعيفاً وكان إخوته قد شرفوا عليه، فقال له قصي: أما والله يا بني لألحقنك بالقوم وإن كانوا قد شرفوا عليك، لا يدخل أحد منهم الكعبة حتى تكون أنت الذي تفتحها له، ولا تعقد قريش لواءً لحربهم إلا كنت أنت الذي تعقده بيدك، ولا يشرب رجل بمكة إلا من سقايتك، ولا يأكل أحد من أهل الموسم طعاماً بمكة إلا من طعامك، ولا تقطع قريش أمراً من أمورها إلا في دارك، فأعطاه دار الندوة وحجابة البيت واللواء والسقاية والرفادة وخصه بذلك ليلحقه بسائر إخوته، وتوفي قصي فدفن بالحجون، فقالت تخمر بنت قصي ترثي أباها:

طرق النعي بعيد نوم الهجد ... فنعى قصياً ذا الندى والسودد

فنعى المهذب من لؤي كلها ... فانهل دمعي كالجمان المفرد

فأرقت من حزنٍ وهم داخلٍ ... أرق السليم لوجده المتفقد

 

 از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.

 

مصدر:

دائرة المعارف شبکه اسلامی

islamwebpedia.com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

از عبد خبر روايت است: علي روش وضوء رسول‎الله  صلی الله علیه و سلم  را به ما‌ ياد داد. نوجواني بر روي دستهايش آب ريخت تا دستهايش را خوب شست، بعد از آن با دستش از ظرف آب، آب برداشت و دهان و بيني و صورتش را سه بار شست، سپس دستهايش را با آرنجهايش شست، سپس دستش را داخل مشك كرد و با دست ديگرش مشك را از زير فشرد و دستش را بيرون آورد و هر دو دست را به هم ماليد و با كف دو دست تمام سرش را‌ يك بار مسح كرد، سپس پاهايش را با دو قوزک شُست، سپس یک مشت آب برداشت و نوشيد و گفت: رسول ‎الله  به همين صورت وضوء می‌گرفت.(مسند احمد – الموسوعة الحدیثیة ش 876 صحيح... اسناد آن حسن است. )

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2109
دیروز : 5831
بازدید کل: 8835423

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010