Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 پيامبر صلى الله عليه و سلم در حديثى فرموده است كه:" إذا ذكر أصحابي فأمسكوا" يعنى: "اگر ياران من ياد شوند پس نگه داريد (يعنى در مورد اختلافات و منازعاتشان سخن نگوييد) (حديث صحيح - سلسلة احاديث صحيح شيخ البانى).

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

قرآن و حدیث>اشخاص>حسن بن ابی حسن بصری

شماره مقاله : 10574              تعداد مشاهده : 402             تاریخ افزودن مقاله : 18/5/1390

حسن بن ابى حسن- بصرى-

نام ابو حسن يسار بوده و گفته شده است از اسيران دشت ميشان است كه او را به مدينه برده اند و ربيّع دختر نضر كه عمه انس بن مالك بوده او را خريده و آزاد كرده است.

از حسن بصرى روايت كرده اند كه می گفته است پدر و مادرم هر دو برده بوده اند و صاحب آنان مردى از بنى نجّار بوده است. آن مرد همسرى از خاندان سلمه انصار گرفته است و پدر و مادر حسن را به حساب بخشى از مهريه به آن زن بخشيده و پيش او فرستاده است و او هر دو را آزاد كرده است. و گفته می شود مادر حسن بصرى كنيز ام سلمه همسر محترم حضرت ختمى مرتبت بوده است. حسن بصرى در مدينه دو سال باقى مانده از خلافت عمر زاده شد.

می گويند گاه چنان بود كه مادرش از خانه بيرون می رفت و كودك شيرخواره می گريست و امّ سلمه (سلام الله عليها) براى آرام كردن و سرگرم ساختن او پستان خويش را در دهان كودك می گذاشت و گاهى ترشح شيرى بيرون می آمد و می نوشيد. می گويند اين حكمت و سخن آورى از بركت همان است. حسن در وادى القرى پرورش يافت و مردى بسيار فصيح بود.

گويد اسماعيل بن ابراهيم، از يونس، از گفته خود حسن بصرى ما را خبر داد كه می گفته است حجاج از من پرسيد عمر تو چه اندازه است؟ گفتم: از دو سال مانده از خلافت عمر. گفت: به خدا سوگند جسمت از عمرت سالخورده‏تر است.

گويد ابو داود طيالسى از خالد بن عبد الرحمان بن بكير، از حسن بصرى ما را خبر داد كه می گفته است در پانزده سالگى عثمان را می ديدم كه نشسته و برخاسته خطبه می خواند.

گويد اسماعيل بن ابراهيم اسدى، از شعيب بن حبحاب، از حسن بصرى ما را خبر داد كه می گفته است ديده است كه از ابريق بر دست عثمان آب ريخته می شود.

گويد اسماعيل بن ابراهيم، از ابو رجاء ما را خبر داد كه می گفته است به حسن بصرى گفتم تا چه هنگام در مدينه بوده‏اى؟ گفت: تا شبهاى جنگ صفين. پرسيدم چه هنگام بالغ شدى؟ گفت: يك سال پس از جنگ صفين. گويد: محمد بن عمر واقدى می گفت آنچه در نظر ما ثابت است اين است كه به هنگام كشته شدن عثمان حسن بصرى چهارده ساله بوده است، حسن بصرى بدون ترديد عثمان را ديده و از او حديث شنيده و روايت كرده است.

همچنين از عمران بن حصين و سمرة بن جندب و ابو هريره و ابن عمر و ابن عباس و عمرو بن تغلب و اسود بن سريع و جندب بن عبد الله و صعصعة بن معاويه روايت كرده است. و صعصعة از ابو ذر روايت كرده است. حسن از عبد الرحمان بن سمره هم روايت كرده است كه سه سال همراه او در جنگهاى كابل و اندقان و زابلستان شركت كرده است. يحيى بن سعيد قطّان درباره احاديثى كه حسن بصرى از سمره روايت كرده است چنين می گويد كه شنيده‏ايم از كتابى نقل می كرده است. «1» گفته اند كه حسن بصرى مردى جامع و عالمى بلند مرتبه و فقيه و امين و مورد اعتماد و زاهد و پارسا و داراى دانشى گسترده و سخن آور و زيبا و خوش اندام بوده است.

سخن حسن بصرى درباره حديثهايى كه به صورت مسند- با آوردن اسناد- نقل كرده و از كسانى كه از ايشان شنيده است بيان كرده است حجت است و احاديثى را كه به صورت مرسل- بدون آوردن اسناد نقل كرده است- حجت نيست. حسن بصرى به مكه رفت او را بر تختى نشاندند و مردم پيش او جمع شدند و براى ايشان حديث می گفت. از كسانى كه پيش او آمدند مجاهد و عطاء و طاوس و عمرو بن شعيب بودند. همه‏شان يا برخى از ايشان گفتند هرگز كسى مانند اين مرد نديده‏ايم.

گويد عبد الوهاب بن عطا، از سعيد بن عروبه، از قتاده از حسن بصرى ما را خبر داد كه می گفته است اگر ميثاقى كه خداوند از اهل علم گرفته است نمی بود درباره بسيارى از چيزها كه می پرسيد پاسخ نمی دادم و حديثى براى شما نمی گفتم.

گويد معن بن عيسى، از محمد بن عمرو ما را خبر داد كه می گفته است از حسن بصرى شنيدم می گفت از ابو هريره شنيدم كه می گفت پس از دست زدن و خوردن هر چيزى كه آتش آن را پخته و تغيير داده است وضو گرفتن- دست شستن- لازم است و حسن بصرى می گفته است من اين كار را هرگز رها نمی كنم.

گويد مسلم بن ابراهيم، از ابو هلال محمد بن سليم ما را خبر داد كه می گفته است از حسن بصرى شنيدم می گفت پيامبر خدا موسى عليه السلام جز پوشيده و دور از چشم ديگران غسل نمی كرد و بدن خود را شست و شو نمی داد. می گويد: عبد الله بن بريده از او پرسيد اى ابو سعيد اين را از چه كسى شنيده‏اى؟ گفت: از ابو هريره.

گويد مسلم بن ابراهيم، از ربيعة بن كلثوم ما را خبر داد كه می گفته است شنيدم مردى به حسن بصرى می گفت اگر روز جمعه‏اى گل و باران و هواى خيس و مرطوب باشد می توان غسل نكرد؟ حسن گفت: بايد غسل كرد و چون آن مرد اصرار كرد، حسن بصرى گفت: ابو هريره ما را حديث كرد و گفت حضرت ختمى مرتبت مرا به سه چيز سفارش فرمود، غسل روز جمعه و خواندن نماز وتر پيش از خفتن و روزه گرفتن سه روز از هر ماه.

گويد عفان بن مسلم، از وهيب، از ايوب، و حماد از على بن زيد بن جدعان، و تنى چند از شعبه، از يونس ما را خبر دادند كه آنان می گفته اند حسن بصرى از ابو هريره چيزى نشنيده است.

گويد محمد بن عبد الله انصارى، از ابن عون ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى گاهى حديث را نقل می كرده است و گاهى معناى حديث را می گفته است.

گويد عفان و موسى بن اسماعيل هر دو، از جرير بن حازم ما را خبر دادند كه می گفته است حسن بصرى براى ما حديث نقل می كرد گاه لفظى بر حديث می افزود و گاه كلمه‏اى را می كاست ولى معنى حديث يكسان بود- فزونى و كاستى او به درستى معناى حديث صدمه نمی زد.

گويد عفان بن مسلم، از مهدى بن ميمون، از گفته غيلان بن جرير ما را خبر داد كه می گفته است به حسن بصرى گفتم: اى ابو سعيد! گاه آدمى حديثى را می شنود و آن را نقل می كند و بدون توجه ممكن است در نقل او فزونى يا كاستى راه يابد، اين چگونه است؟

گفت: چه كسى اين موضوع را تحمل می كند؟

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از حميد ما را خبر داد كه می گفته است‏ دانش حسن بصرى در صحيفه‏اى به اين ضخيمى بود، عفان با انگشتان دست خود ضخامت كتاب را نشان می داد.

عفان بن مسلم، از شعبه ما را خبر داد كه می گفته است به قتاده گفتم، حسن از چه كسى اين موضوع را نقل می كرد كه طلاق خلع جز در حضور سلطان- حاكم- درست نيست؟ گفت از زياد.

سليمان بن حرب، از حماد بن سلمه، از يزيد رشك ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى سرپرستى قضا را داشته است.

گويد معاذ بن معاذ، از عمر بن ابى زائدة ما را خبر داد كه می گفته است نامه‏اى از قاضى كوفه براى اياس بن معاويه آوردم. وقتى با نامه رسيدم اياس از قضاوت بر كنار و حسن بصرى به جاى او به قضاوت گماشته شده بود. نامه را به او دادم پذيرفت و در آن باره از من دليل و گواهى نخواست.

گويد سعيد بن عامر، از همّام بن يحيى، از قتاده ما را خبر داد كه می گفت حسن بصرى براى ما نقل نكرد كه كسى از شركت كنندگان در جنگ بدر او را آموزش داده باشد.

گويد عبد الصمد بن عبد الوارث، از شعبه ما را خبر داد كه می گفت حسن بصرى را ديدم كه براى نماز برخاست مردم بر او هجوم بردند. گفت اين مردم را از داشتن پاسبان و كسى كه آنان را از اينگونه كارها باز دارد چاره‏اى نيست. حسن بصرى كنار مناره كهنه و قديمى كه آخر مسجد بود می نشست.

گويد مسلم بن ابراهيم، از ابو عقيل ما را خبر داد كه می گفته است انگشترى حسن را در دست چپ او ديدم.

گويد عفان بن مسلم، از معاذ بن معاذ، از ابن عون ما را خبر داد كه می گفته است بر روى مهر انگشترى حسن بصرى فقط چند خط بود.

گويد معن بن عيسى، از محمد عمرو ما را خبر داد كه می گفته است انگشترى حسن بصرى را كه تمام آن از نقره بود در دست چپش ديدم.

گويد مسلم بن ابراهيم، از عباد بن راشد ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى را ديدم در حالى كه نعلين به پا داشت نماز می گزارد.

گويد عبد الوهاب بن عطاء، از سعيد بن ابى عروبه ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى را ديدم كه موهاى ريش خود را با رنگ زرد خضاب می بست.

گويد فضل بن دكين و عمرو بن هيثم و يحيى بن خليف همگى، از ابو خلده نقل می كردند كه می گفته است حسن بصرى را ديدم كه ريش خود را با رنگ زرد خضاب می بست.

گويد يحيى بن عباد، از عمارة بن زاذان ما را خبر داد كه می گفته است حسن را با ريش زرد ديدم.

گويد موسى بن اسماعيل، از ابان عطّار ما را خبر داد كه می گفته است حسن را ديدم كه ريش خود را با رنگ زرد خضاب می بست. گويد معن بن عيسى، از محمد بن عمرو ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى را می ديدم كه موهاى سبيل خود را بدان گونه كه بعضى از مردم كوتاه می كنند كوتاه نمی كرد.

گويد مسلم بن ابراهيم، از سلّام بن مسكين ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى را ديدم كه نماز می گزارد و دستهايش درون عباى او بود.

گويد مسلم بن ابراهيم، از قرّه ما را خبر داد كه می گفته است انگشترى حسن را ديدم كه حلقه سيمينى بود.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه ما را خبر داد كه می گفته است بر تن حسن بصرى جامه يمنى داراى نقش و نگار و بر سرش عمامه سياه ديدم.

گويد عفان بن مسلم، از مهدى بن ميمون ما را خبر داد كه می گفته است بر سر حسن بصرى عمامه سياه ديدم.

گويد ابو عمرو بن عاصم، از مبارك بن فضالة ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى را ديدم كه در نماز طيلسان خود را بر جانب چپ بدنش قرار می دهد.

گويد عمرو بن عاصم، از همّام، از قتاده ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى نوره نمی كشيده است! گويد موسى بن اسماعيل، از عبد المؤمن سدوسى ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى را در مسجد ديدم كه بر تن او طيلسان كردى دو لايه كه ظريف دوخته شده‏ بود و كوكهاى آن ديده نمی شد ديدم.

گويد قبيصة بن عقبه، از سفيان ما را خبر داد كه می گفته است كسى كه خود ديده بود مرا خبر داد كه اندازه پيراهن حسن بصرى تا جاى بستن بندهاى كفش بود.

گويد احمد بن عبد الله بن يونس، از عيسى بن عبد الرحمان ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى را ديدم عمامه سياهى بر سر داشت كه دنباله آن را از پشت سرش آويخته بود و پيراهنى گشاد و بردى كوتاه بر تن داشت كه آن را به صورت ردا پوشيده بود.

مسلم بن ابراهيم، از حريث بن سائب، از گفته خود حسن بصرى ما را خبر داد كه می گفته است به روزگار خلافت عثمان بن عفان به خانه‏هاى همسران حضرت ختمى مرتبت می رفتم و دستم به سقف خانه‏ها می رسيد.

گويد وهب بن جرير بن حازم، از گفته پدرش ما را خبر داد كه می گفته است، از حميد بن هلال شنيدم كه می گفت ابو قتاده به ما گفت بر شما باد به پيوستن و بهره‏بردن از اين شيخ، يعنى حسن بن ابى حسن بصرى، و به خدا سوگند كه من هيچ مردى را از لحاظ انديشه شبيه‏تر از اين مرد به عمر بن خطاب نديده ام.

گويد موسى بن ابراهيم، از مهدى بن ميمون، از محمد بن عبد الله بن ابى يعقوب ما را خبر داد كه می گفته است از مورق شنيدم می گفت ابو قتاده عدوى به من گفت به اين شيخ- حسن بصرى- پيوسته باش و از او فراگير كه به خدا سوگند من كسى را از لحاظ انديشه به عمر بن خطاب شبيه‏تر از او نديده ام.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از على بن زيد ما را خبر داد كه می گفته است عروة بن زبير و يحيى بن جعده و قاسم را ديدم هيچيك از ايشان را مانند حسن نديدم.

اگر حسن بصرى در بزرگى و مردى خود به حضور ياران رسول خدا  صلى الله عليه وسلم می رسيد آنان نيازمند به انديشه او می بودند.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن زيد، از عقبة بن ابو ثبيت راسبى ما را خبر داد كه می گفته است بلال پسر ابو برده پيش من آمد، سخن از حسن بصرى به ميان آمد، بلال گفت: از پدرم ابو بردة شنيدم می گفت هرگز مردى را كه افتخار مصاحبت با پيامبر  صلى الله عليه وسلم نداشته است از اين شيخ يعنى حسن بصرى شبيه‏تر به اصحاب آن حضرت نديده ام.

گويد عمرو بن عاصم، از سلام بن مسكين ما را خبر داد كه می گفته است مردى از قول عبد الله بن عامر شعبى براى من نقل كرد كه می گفته است هنگامى كه ابن هبيره به‏ حسن بصرى و شعبى پيام فرستاد و آن دو را احضار كرد حسن و شعبى با يك ديگر ديدار كردند. گويد: شعبى فراوان پاس حرمت حسن بصرى را داشت. و من او را گفتم: پدر جان! ديدمت كه با اين شيخ كارها كردى كه هرگز نسبت به هيچ كس انجام نمی دهى. گفت:

پسر جان! هفتاد تن از ياران پيامبر را ديده ام، و هيچ كس را از اين شيخ شبيه‏تر به آنان نديده ام.

گويد حسن بن موسى ما را خبر داد و گفت از ابو خيثمه زهير بن معاويه شنيدم می گفت ابو اسحاق همدانى ما را گفت كه حسن بصرى شبيه ياران پيامبر  صلى الله عليه وسلم بود.

گويد قبيصة بن عقبه، از سفيان، از يونس ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى مردى بسيار اندوهگين بود و محمد بن سيرين مردى شوخ و خنده‏رو. «1» گويد حسن بن موسى اشيب، از حماد بن سلمه، از گفته حميد و يونس بن عبيد ما را خبر داد كه آن دو می گفته اند فقيهان را ديده‏ايم و هيچ كس از آنان را جامع‏تر از حسن نديده‏ايم.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن زيد، از يونس ما را خبر داد كه می گفته است حسن براى خشنودى خدا سخن می گفت و اعتراض می كرد و محمد بن سيرين براى خشنودى خدا سكوت می كرد.

گويد مسلم بن ابراهيم، از قاسم بن فضل ما را خبر داد كه می گفته است از عمرو بن مره شنيدم می گفت من به سبب وجود اين دو شيخ يعنى حسن بصرى و محمد بن سيرين رشك می برم.

گويد مسلم بن ابراهيم، از سلام بن مسكين ما را خبر داد كه می گفته است، از قتاده شنيدم می گفت حسن از داناترين مردم به حلال و حرام بوده است.

گويد عارم بن فضل، از حماد، از ابن عون ما را خبر داد كه می گفته است كسى را سخاوتمندتر از اين دو شيخ يعنى حسن بصرى و ابن سيرين نديده ام، ولى حسن بصرى در تقاضاى پذيرفته شدن هديه‏اش بيشتر اصرار می كرد.

گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از يونس ما را خبر داد كه می گفته است به خدا سوگند حسن در مسئله فتنه‏ها و خونها از سران دانشمندان بود.

گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از ايوب ما را خبر داد كه می گفته است به ابن اشعث گفته شد اگر خوشحال می شوى كه بر گرد تو چنان كشته شوند كه بر گرد شتر عايشه كشته می شدند، حسن بصرى را با خود ببر، ابن اشعث به حسن پيام داد و او را با زور بردند.

گويد عفان بن مسلم، از سليم بن اخضر، از ابن عون ما را خبر داد كه می گفته است مردم به روزگار فتنه ابن اشعث از همراهى با او خوددارى می كردند. به او گفتند اين شيخ يعنى حسن بصرى را با خود همراه كن و ببر. ابن عون می گويد: من خود حسن را ديدم كه ميان دو پل در حالى كه عمامه سياه بر سر داشت با مأموران ابن اشعث همراه بود. آنان لحظه‏اى از او غافل شدند حسن خود را در يكى از رودخانه‏ها افكند و از چنگ ايشان رهايى يافت و نزديك بود در آن روز هلاك شود.

گويد عمرو بن عاصم، از سلام بن مسكين، از گفته سليمان بن على ربعى، ما را خبر داد كه می گفته است به هنگام فتنه ابن اشعث كه با حجاج به جنگ پرداخت، عقبة بن عبد الغافر و ابو الجوزاء و عبد الله بن غالب همراه تنى چند از كسانى كه مانند ايشان بودند پيش حسن بصرى رفتند و از او پرسيدند كه اى ابو سعيد! درباره جنگ با اين مرد بسيار سركش كه خونها به ناروا ريخته و اموال را به ناروا تصرف كرده و نماز را رها كرده است و چه و چه انجام داده و پاره‏اى ديگر از كارهاى حجاج را برشمردند چه نظر دارى و چه می گويى؟ حسن گفت: راى من اين است كه با او جنگ نكنيد كه اگر گرفتارى حجاج براى شما عقوبت الهى باشد نمی توانيد با شمشيرهاى خود آن را رفع كنيد و اگر آزمون است «شكيبايى كنيد تا خداوند حكم كند و خدا بهترين حكم كنندگان است» «1» گويد آن گروه از پيش حسن بصرى بيرون آمدند و می گفتند مگر ممكن است از اين گبرك پيرو كنيم. گويد آنان كه قومى عرب بودند همراه ابن اشعث قيام و خروج كردند و همگى كشته شدند.

سليمان در پى همين موضوع می گفت كه مرة بن ذباب مرا خبر داد و گفت هنگامى كه عقبة بن عبد الغافر ميان خندق به حال مرگ افتاده بود او را ديدم، گفت: اى ابو معذل نه دنيا داشتيم و نه آخرت.

گويد موسى بن اسماعيل، از شبيب بن عجلان حنفى ما را خبر داد كه می گفته است سلم بن ابى ذيّال برايم گفت در حالى كه گروهى از شاميان هم حاضر بودند كسى از حسن‏ بصرى پرسيد در فتنه‏هايى مانند فتنه ابن اشعث و يزيد بن مهلب چه می گويى؟ شنيدم كه حسن گفت: نه با اين گروه باش و نه با آن گروه. در اين حال مردى از شاميان گفت يعنى می گويى همراه أمير المؤمنين هم نباشند؟ و در حالى كه خشمگين شده بود و با دست گره كرده خود به حسن بصرى اشاره می كرد همچنان می گفت آرى اى ابو سعيد و نه همراه با أمير المؤمنين، و نه همراه أمير المؤمنين! گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از ابو التياح ما را خبر داد كه می گفته است هنگامى كه ابن اشعث به قيام پرداخت پيش حسن بصرى و برادرش سعيد حاضر بودم ، حسن بصرى از خروج بر حجاج نهى می كرد و دستور به خوددارى می داد و بر عكس او، سعيد بر آن كار تشويق می كرد. سعيد ضمن گفتگو به حسن گفت: درباره سپاه مردم شام هم بر فرض كه همين فردا با آنان روياروى شويم چه گمان می كنى. به آنان خواهيم گفت ما نه أمير المؤمنين را از خلافت خلع كرده‏ايم و نه اراده اين كار را داشته‏ايم و داريم، بلكه اعتراض ما بر او، اميرى و حكومت حجاج است، او را عزل كند. چون سعيد از سخن خود آسوده شد، حسن شروع به سخن كرد و نخست حمد و ثناى خدا را بر زبان آورد و سپس گفت: اى مردم به خدا سوگند كه خداوند حجاج را براى عقوبت شما بر شما چيره كرده است، با شمشير با عقوبت خدا معارضه مكنيد، بر شما باد به آرامش و تضرع به پيشگاه خداوند. اما آنچه درباره گمان و تصور من از مردم و سپاه شام پرسيدى، تصور من در آن مورد چنين است كه اگر بيايند و حجاج دنيا و امكانات خود را در اختيارشان بگذارد بر هر كارى ايشان را وادارد انجام خواهند داد، گمان من نسبت به ايشان اين گونه است.

گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از عمرو بن يزيد عبدى ما را خبر داد كه می گفته است شنيدم حسن بصرى می گفت اگر مردم هنگامى كه از سوى سلطان گرفتار می شوند شكيبايى كنند چيزى نمی گذرد كه گشايش می يابند ولى دشوارى در اين است كه به شمشير روى می آورند و بر آن توكل می كنند و به خدا سوگند هرگز روى خوشى و خوبى را نمی بينند.

گويد عفان بن مسلم، از سليم بن اخضر، از ابن عون ما را خبر داد كه می گفته است مسلم بن يسار در نظر مردم بصره تا هنگامى كه همراه ابن اشعث نشده بود محترم‏تر از  حسن بصرى بود و چون حسن از همراهى با ابن اشعث خوددارى كرد از آن پس در نظر مردم بلند مرتبه‏تر شد و مسلم بن يسار از چشم مردم فرو افتاد.

گويد مسلم بن ابراهيم، از قاسم بن فضل ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى را ديدم كه پاى منبر ابن اشعث نشسته بود.

گويد روح بن عبادة، از گفته حجاج اسود ما را خبر داد كه می گفته است مردى ضمن بيان آرزوهاى خود گفت اى كاش زهد حسن و پارسايى ابن سيرين و عبادت عامر بن عبد القيس و فقه سعيد بن مسيب و چيزى از مطرف را كه روح بن عباده آن را فراموش كرده بود می داشتم. گويد چون در اين باره دقت كردند همه اين امور را در حسن ديدند.

گويد عفان بن مسلم، از حاتم بن وردان ما را خبر داد كه می گفته است در حضور من و در حالى كه می شنيدم، مردى از ايوب مسئله یی پرسيد، ايوب عقيده و گفته حسن بصرى را براى او گفت. آن مرد خنديد. ايوب چنان خشمگين شد كه سرخى به چهره‏اش دويد و از آن مرد پرسيد چه چيزى تو را به خنده واداشت؟ گفت چيزى نبود. ايوب گفت از خوبى و نيكى خنده نكردى، همانا به خدا سوگند كه ديدگان تو هرگز مردى فقيه‏تر از حسن بصرى نديده است.

گويد روح بن عبادة، از حماد بن سلمه، از جريرى ما را خبر داد كه می گفته است ابو سلمة بن عبد الرحمان از حسن بصرى پرسيد آيا فتواهايى كه براى مردم می دهى چيزهايى است كه شنيده‏اى يا به رأى خود می گويى؟ حسن گفت: به خدا سوگند چنان نيست كه تمام فتواهايى كه می دهيم شنيده باشيم، ولى راى و انديشه ما براى مردم بهتر از راى و انديشه خودشان است.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از على بن زيد ما را خبر داد كه می گفته است خود من حديثى را براى حسن بصرى نقل كردم، پس از چندى شنيدم كه حسن آن را نقل می كند. به او گفتم: اى ابو سعيد اين حديث را چه كسى براى شما نقل كرده است؟ گفت:

نمی دانم. گفتم: من اين حديث را براى شما نقل كردم.

گويد عفان بن مسلم، از زريك بن ابى زريك ما را خبر داد كه می گفته است از حسن بصرى شنيدم می گفت هنگامى كه فتنه روى می آورد دانشمندان آن را می شناسند و چون پشت می كند و می رود جاهلان آن را می شناسند.

گويد عفان بن مسلم، از سليمان بن مغيره، از ثابت ما را خبر داد كه گفت در آن‏ هنگام كه حجاج آن كارها را انجام داد و مسلمانان را از بصره بيرون برده بود همراه حسن بصرى بر بام خانه‏اش نشسته بوديم. برادرش سعيد بن ابى الحسن آمد و در همان حال كه ما نشسته بوديم گفت ما به اين موضوع اقرار می كنيم تا خود را از زندان رها سازيم. حسن گفته او را رد كرد، و او را گفته برادرش خوش نيامد.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن زيد، از ايوب ما را خبر داد كه می گفته است در خواب حسن بصرى را ديدم كه به زنجير كشيده شده است.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از ثابت، از علاء بن زياد ما را خبر داد كه می گفته است خوش نمی دارم تا دعاى كسى را نشنوم به آن آمين بگويم مگر در مورد حسن.

گويد همين عفان، از سليمان بن مغيره، از ثابت ما را خبر داد كه می گفته است مطرّف می گفت خوش نمی دارم تا نشنوم چه دعايى می كنند بر دعاى كسى آمين بگويم، جز در مورد حسن. گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه ما را خبر داد كه می گفته است از حميد و يونس شنيدم كه می گفتند هيچ كس را كه از حسن جامع‏تر باشد درك نكرده‏ايم.

گويد عفان بن مسلم، از سليم بن اخضر از ابن عون ما را خبر داد كه می گفته است گفتار و سخن حسن بصرى شبيه گفتار و سخن رؤبه بن عجّاج بود. «2» گويد مسلم بن ابراهيم، از نوح بن قيس، از يونس بن مسلم ما را خبر داد كه می گفته است، مردى به حسن بصرى گفت: اى ابا سعيد! حسن به او گفت: كجا پرورش يافته‏اى؟

گفت: در شهر ابلّه. گفت: از همان جا گرفتار شده‏اى.

گويد عفان بن مسلم، از اسماعيل بن ابراهيم، از يونس ما را خبر داد كه می گفته است روزى سعيد بن ابى حسن گفت من داناترين مردم به زبان و ادب عربم. گويد حسن از او پرسيد تو چنانى؟ گفت: آرى و اگر می توانى يك كلمه را بر من بگير كه نادرست گفته باشم.

حسن گفت: همين سخن تو.

گويد محمد بن عبد الله انصارى، از اشعث ما را خبر داد كه می گفته است هر گاه پيش حسن بصرى می رفتيم نه از ما خبرى پرسيده می شد و نه خبرى به ما داده می شد و تمام سخن درباره آن جهان و آخرت بود و هر گاه پيش محمد بن سيرين می رفتيم درباره اخبار و اشعار از ما می پرسيد.

گويد عفان بن مسلم، از يزيد بن ابراهيم ما را خبر داد كه می گفت حسن را ديدم كه در پايان داستانهاى آموزنده‏اى كه می گفت دستهاى خود را براى دعا در حالى كه رو به چهره‏اش بود بلند می كرد.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از حميد ما را خبر داد كه می گفته است حسن هر روز نيم درم گوشت می خريد با آن حال هيچ آبگوشتى خوشبوتر از آبگوشت او نبوييده ام، يا گواراتر از آن نچشيده ام.

گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از ايوب ما را خبر داد كه می گفته است چند بار با حسن درباره سخنان او در مورد اعتقاد به قدر گفتگوى قهر آميز داشتم و سرانجام او را از سلطان ترساندم. در اين هنگام بود كه حسن گفت از امروز ديگر آن را بازگو نخواهم كرد.

گويد عارم بن فضل، از حماد، از ايوب ما را خبر داد كه می گفته است كسى را نمی شناسم كه بر حسن بصرى عيبى جز همين موضوع قدر گرفته باشد يا بتواند بر او عيبى بگيرد.

گويد عارم بن بفضل، از حماد، از ايوب ما را خبر داد كه می گفته است به خدا سوگند حسن بصرى را درك كردم و اعتقاد به قدر نداشت.

گويد موسى بن اسماعيل، از ابو هلال ما را خبر داد كه می گفته است حميد و ايوب سخن می گفتند، شنيدم حميد به ايوب می گفت دوست دارم كه غرامتى سنگين بر ما بسته می شد و حسن بصرى در آنچه سخن گفت و اظهار نظر كرد سخن نمی گفت، ايوب گفت يعنى در قدر. گويد موسى بن اسماعيل، از معتمر ما را خبر داد كه می گفته است پدرم می گفت‏ حسن بصرى شيخ بصره و برگزيده‏تر جوانمرد آن شهر است.

گويد موسى بن اسماعيل، از ابو هلال، از غالب ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى را سوار بر خر خود كردم تا از مسجد به خانه‏اش ببرم. گروهى از مردم را ديد كه از پى او در حال حركت‏اند، گفت اينان سلامتى براى دل كسى باقى نمی گذارند، مگر اينكه مؤمن به نفس خود رجوع كند و آن را بشناسد.

گويد عفان بن مسلم، از گفته مرجّى بن رجاء، از غالب ما را خبر داد كه می گفته است يك بار كه حسن بصرى از مسجد بيرون آمد كسى خرش را برده بود، او كنار خر من آمد و بر آن سوار شد. خر من پاى كسى را كه سوارش می شد گاز می گرفت. من ترسيدم كه مبادا پاى حسن را گاز بگيرد. افسار و دهانه‏اش را به دست گرفتم. حسن پرسيد اين خر تو است؟ گفتم: آرى. گويد: در آن حال مردانى از پى حسن به راه افتادند. گفت: خدا پدرت را بيامرزد، صداى كفش اين گروه در دل آدم ناتوان اثر می گذارد و چيزى از آن باقى نمی گذارد. به خدا سوگند اگر مسلمان يا مؤمن- و شك در اين كلمه از مرجّى بن رجاء است- به نفس خويش مراجعه نكند كه بداند چيزى نيست، اين صداى پاى مردم شتابان دلش را تباه می سازد.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن زيد، از يزيد بن حازم ما را خبر داد و گفت شنيدم حسن بصرى می گفت اين صداى كفش مردم پشت سر مردان، كمتر اتفاق می افتد كه سفلگان را از كار متوقف نكند.

گويد عمرو بن عاصم، از سلام بن مسكين ما را خبر داد كه می گفته است شنيدم حسن بصرى می گفت اين جهان را خوار و زبون بداريد و به خدا سوگند در آن صورت چه گوارا خواهد بود.

گويد سليمان بن حرب، از ابو هلال، از غالب قطان ما را خبر داد كه می گفت گاهى كه پيش حسن بصرى بوديم اياس بن معاويه و يزيد بن ابى مريم هم آن جا می بودند. گويد:

هر گاه از حسن چيزى پرسيده می شد اياس به پاسخ دادن پيشى می گرفت. و چون دوباره از حسن پرسيده می شد فضيلت حسن را برايشان می فهميديم. گويد: از حسن پرسيدند آيا پرداخت يك صاع عسل- به عنوان هديه- كافى است؟ اياس پاسخ داد آرى. حسن گفت:

گاه بسنده است و گاهى كافى نيست. اگر رفيق و مهربان باشد بس است و اگر نادان و سفله باشد كافى نيست. گويد: برترى حسن بصرى بر ايشان مانند برترى باز بود بر گنجشكها.

گويد عمرو بن عاصم، از يزيد بن عوانه، از گفته ابو شداد كه پيرمردى از بنى مجاشع و مورد ستايش بود ما را خبر داد كه می گفته است پيش حسن بصرى سخن از پشمينه پوشان به ميان آمده شنيدم كه حسن سه بار گفت آنان را چه می شود كه خويشتن را گم كرده اند. در دل خود فخر و غرور نهفته می دارند و در لباس خود تظاهر به فروتنى می كنند. به خدا سوگند كه هر يك از ايشان به خرقه پشمينه خويش شيفته‏تر است از دارنده جامه زيبا و پسنديده به جامه‏اش.

گويد عبد الله بن جعفر رقى، از عبيد الله بن عمرو، از كلثوم بن جوشن ما را خبر داد كه می گفته است مردى پيش حسن آمد و در خانه‏اش بوى خوشى از ديگ احساس كرد و گفت: اى ابو سعيد! به راستى كه ديگ غذاى تو خوشبوست. گفت: آرى، دو گرده نانش را مالك و ماهى نمكسودش را فرقد آماده كرده اند. گويد عبد الله بن جعفر، از عبيد الله بن عمرو، از كلثوم بن جوشن ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى در حالى كه جبه و رداى يمنى بر تن داشت از خانه بيرون آمد.

فرقد به فارسى او را گفت: اى استاد براى كسى چون تو پوشيدن جامه‏اى به اين خوبى مناسب است؟ حسن به او گفت: اى پسر مادر فرقد! مگر نمی دانى بيشتر دوزخيان پشمينه پوشانند! گويد عبد الله بن جعفر، از عبيد الله بن عمرو، از كلثوم بن جوشن ما را خبر داد كه می گفته است مردى درباره نيازى كه داشت از حسن يارى خواست. حسن با او از خانه بيرون آمد. آن مرد گفت: من از ابن سيرين و فرقد هم يارى خواستم هر دو گفتند بگذار به تشييع جنازه برويم و سپس همراه تو بياييم. حسن گفت: اگر آن دو با تو می آمدند بهتر بود.

پاداش آن از تشييع جنازه بيشتر و برتر بود.

گويد موسى بن اسماعيل، از ابو هلال، از عتبة بن يقظان ما را خبر داد كه می گفته است پيش حسن بصرى نشسته بوديم، چند جوان صوفى مسلك هم بودند كه از حسن چيزى نمی پرسيدند. آنان شروع به نگريستن به يك ديگر كردند. حسن گفت ايشان را چه می شود چرا سرگردانند، چرا سرگردانند، چرا خود را گم كرده اند؟

گويد موسى بن اسماعيل، از قرّه ما را خبر داد كه می گفته است از حسن بصرى شنيدم می گفت گروهى در اين حلقه ما می نشينند كه از اين كار فقط دنيا را می خواهند، و شنيدم‏ می گويد خداوند بنده‏اى را كه بر ما دروغ نمی بندد و چيزى را كه نگفته‏ايم از گفته ما نقل نمی كند رحمت فرمايد.

گويد موسى بن اسماعيل، از جرير بن حازم ما را خبر داد كه می گفته است پيش حسن بصرى نشسته بوديم روز به نيمه رسيده بلكه بيشتر گذشته بود، پسرش خطاب به ما گفت: شيخ را آزاد بگذاريد كه او را به زحمت انداخته‏ايد و او تاكنون نه چيزى خورده و نه چيزى آشاميده است. حسن گفت: خاموش باش بس كن و با او ترشرويى كرد و افزود كه ايشان را آزاد بگذار به خدا سوگند هيچ چيز براى من بيشتر از ديدار ايشان و خودشان مايه آرامش و روشنى چشم نيست. چه بسا مرد مسلمانى به ديدار برادر مسلمانش می رود و آن دو چندان سخن می گويند و ذكر و ستايش خداى خود را انجام می دهند و يكى ديگرى را از خواب و استراحت نيمروزى باز می دارد.

گويد موسى بن اسماعيل، از جرير بن حازم ما را خبر داد كه می گفته است پيش حسن بصرى بوديم هر گاه كسى می آمد می گفت سلام عليكم. حسن هم همان گونه پاسخ می داد كه سلام عليكم.

گويد موسى بن اسماعيل، از حماد زيد، از عمرو بن عبيد ما را خبر داد كه می گفته است ما دانش حسن را فقط به هنگامى كه خشم می گرفت از او فرا می گرفتيم.

گويد موسى بن اسماعيل، از عيسى بن منهال، از غالب ما را خبر داد كه می گفته است، حسن بصرى می گفت فزونى كردار بر گفتار كرامت است و فزونى گفتار بر كردار ننگ است.

گويد موسى بن اسماعيل، از گفته حماد بن سلمه، از ثابت، از حسن ما را خبر داد كه می گفته است خنده مؤمن از غافل ماندن دلش سرچشمه می گيرد.

گويد موسى بن اسماعيل ما را خبر داد و گفت از يزيد بن زريع شنيدم كه از گفته ابن ابى عروبة، و محمد بن سعد می گويد گمان می كنم كه گفت از قتاده نقل می كرد كه می گفته است هر گاه اين چهار مرد براى من جمع شوند به ديگران توجه ندارم و هر كس را هم كه با ايشان مخالفت كند مهم نمی شمرم- يعنى در باب مسائل و احكام عقيده اين چهار تن براى من ارزشمند است- حسن بصرى و سعيد بن مسيب و ابراهيم و عطاء، می گفته است اين چهار تن پيشوايان شهرهايند.

گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از هشام ما را خبر داد كه می گفته است از عطاء درباره چيزى پرسيدند، گفت نمی دانم. گفته شد حسن بصرى چنين و چنان می گويد.

عطا گفت: به خدا سوگند ميان سينه من دلى چون دل حسن وجود ندارد.

گويد عمرو بن عاصم، از حمّاد بن سلمة، از حميد ما را خبر داد كه می گفت در مكه بوديم، شعبى به من گفت دوست می دارم حسن وقتى خصوصى به من بدهد. من كه با حسن بصرى هم خانه بودم موضوع را به او گفتم. گفت هر وقت می خواهد بيايد. گويد:

شعبى آمد، من بر در حجره ايستاده بودم. به شعبى گفتم: پيش او برو كه در خانه تنهاست.

شعبى گفت: خوشتر می دارم كه تو هم همراهم باشى. داخل خانه شديم. حسن رو به قبله نشسته بود و می گفت: اى پسر آدم، هيچ نبودى و تكوين يافتى، چيزها خواستى و به تو ارزانى شد، آنگاه چيزى از تو خواسته شد و ندادى چه بد كردى، سپس اندكى به سويى می رفت و بر می گشت و دوباره همان سخنان را می گفت و اين كار را چند بار تكرار كرد.

گويد، شعبى روى به من آورد و گفت: فلانى برگرد برويم كه اين شيخ در حالى غير از حال ماست.

گويد عمرو بن عاصم، از سليمان بن مغيره، از يونس بن عبيد ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى مقررى خود را گرفت و شروع به تقسيم كردن آن كرد. خانواده‏اش نيازى را كه داشتند يادآورى كردند. گفت آنچه را از مقررى مانده است بگيريد و بدانيد كه در اين مقررى خيرى نيست مگر همينگونه رفتار شود.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از حميد، از حسن بصرى ما را خبر داد كه می گفته است بسيارى خنده از چيزهايى است كه دل را می ميراند.

گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از محمد بن زبير ما را خبر داد كه می گفته است عمر بن عبد العزيز درباره وضع جسمى و چگونگى خوراك و پوشاك حسن بصرى از من پرسيد. عمر بن عبد العزيز گفت به من خبر رسيده است كه عمامه دودى رنگ مايل به سياه «1» بر سر می نهاده است؟ گفتم: آرى. گفت: آن گونه عمامه از لباسهاى ويژه آن قوم است.

سپس پرسيد آيا حسن را ديدى كه پيش عدى برود؟ گفتم: آرى. سپس از مجلس او پرسيد كه آيا او را ديدى كه چيزى در حضور عدى بخورد؟ گفتم: آرى. روزى طبقى آوردند و حسن از آن طبق شفتالويى برداشت و بخشى از آن را گاز زد و خورد و باقى مانده‏اش را رد كرد.

گويد موسى بن اسماعيل ما را خبر داد و گفت سهل بن حصين بن مسلم باهلى، از ابو قزعة باهلى براى ما نقل كرد كه می گفته است در حضور حسن تنى چند از بردگانى را كه پدرت براى او فرستاده بود ديدم.

گويد عمرو بن هيثم پدر قطن بن عمرو، از گفته ابو حره ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى براى قضاوتى كه بر عهده داشته است مزد نمی گرفته است.

گويد يعقوب بن اسحاق حضرمى، از گفته عقبة بن خالد عبدى ما را خبر داد كه می گفته است از حسن شنيدم می گفت مردم و نسناس همگى رفته اند، آوايى می شنويم و همدمى نمی بينيم.

گويد احمد بن عبد الله بن يونس، از مندل، از ابو مالك ما را خبر داد كه می گفته است چون به حسن بصرى گفته می شد آيا خروج و قيام نمی كنى كه وضع بهتر شود و تغيير كند؟ می گفت جز اين نيست كه خداوند با توبه و بازگشت از گناه وضع را تغيير می دهد و با شمشير تغيير نمی دهد.

گويد خلف بن تميم، از زائدة، از هشام، از گفته حسن بصرى و محمد بن سيرين ما را خبر دادند كه هر دو می گفته اند با پيروان هوى و هوس- بدعت گزاران و مباحثه كنندگان درباره ملل و نحل- همنشينى مكنيد و با ايشان ستيز و بگو و مگو مكنيد و از ايشان سخنى مشنويد.

گويد احمد بن عبد الله بن يونس ما را خبر داد و گفت از ابو بكر بن عيّاش شنيدم كه می گفت حسن بسيار سخن می گفت، درست به ياد ندارم ولى به نظرم گفت با آنكه به اندازه گنجايش خانه‏اش حاضر بوديم تاب مقاومت با او نداشتيم.

گويد احمد بن عبد الله بن يونس، از ابو بكر بن عياش، از محمد بن زبير از حسن بصرى ما را خبر داد كه پسرش پيش حسن آمد، حسن پرسيد درباره آن مرد پرس و جو كردى؟ گفت: آرى. يعنى مردى كه به خواستگارى دخترش آمده بود. حسن پرسيد او برده آزاد كرده و وابسته است؟ گفت: آرى. با آنكه ياران حسن از اين كار او- كه نوه خود را به برده آزاد شده بدهد دلگير بودند. حسن به پسر گفت: برو و دختر خود را به همسرى او درآور. سپس پرسيد چه اندازه به تو داده است؟ گفت: ده هزار درم. حسن گفت: ده بار هزار درم؟ اگر ده هزار درم از او بگيرى چه چيزى باقى می ماند؟ نه! شش هزار درم را براى مرد باز گذار و چهار هزار درم بگير. گويد در اين هنگام مردى به حسن بصرى گفت: اى ابو سعيد! صد هزار درم از آن مرد هم در دست من است- نگران ده هزار درم مباش- حسن بصرى پرسيد صد بار هزار درم؟ گفت: آرى. حسن گفت: نه به خدا سوگند در اين كار خيرى نيست.

دختر را به همسرى او مده. گويد در اين هنگام مادر دختر آمد و به حسن اعتراض كرد كه چرا ما را از روزى‏اى كه خداوند براى ما فراهم فرموده است محروم می دارى؟ حسن گفت:

اى سفله فرو مايه بيرون برو. راوى اين خبر می گويد گويى هم اكنون آن زن را می بينم كه پيرزالى بلند بالا بود.

گويد يزيد بن هارون، از هشام بن حسان ما را خبر داد كه می گفته است مسلمة بن عبد الملك براى حسن بصرى جبّه و گليمى فرستاد، حسن هر دو را پذيرفت و گاهى حسن را در مسجد می ديدم كه همان‏ها را پوشيده و گليم را روى جبه فرو هشته است.

گويد وهب بن جرير بن حازم، از گفته پدرش ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى را ديدم در حالى كه گليمى پر نقش و نگار بر دوش داشت نماز می گزارد و به هنگام سجده هم دستهاى خود را از آن بيرون نمی آورد.

گويد ابو عامر عقدى، از مهدى بن ميمون ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى هر گاه پيش مردم می آمد چه در تابستان و چه در زمستان عمامه‏اش را از سر برنمی داشت.

گويد فضل بن دكين، از عمارة بن زاذان ما را خبر داد كه می گفته است بر تن حسن بصرى پيراهن كتان مصرى و بردى نگارين و قبايى ترك‏دار و طيلسان صاف و نيلگون ديدم.

گويد فضل بن دكين، از بدر بن عثمان ما را خبر داد كه می گفت بر سر حسن بصرى عمامه سياه ديدم.

گويد عمرو بن عاصم، از سليمان بن مغيرة ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى را ديدم كه جامه‏هاى يمنى و طيلسان می پوشيد و عمامه بر سر می بست.

گويد وكيع، از دينار پدر عمر بن دينار ما را خبر داد كه می گفته است بر سر حسن بصرى عمامه سياه ديدم.

گويد معن بن عيسى، از محمد بن عمرو انصارى ما را خبر داد كه می گفته است‏ حسن بصرى را ديدم بر دست چپ انگشترى داشت.

گويد از گفته محمد بن حسن واسطى مرا خبر دادند كه می گفته است عوف براى ما نقل كرد كه مردى از حسن مسئله یی پرسيد و سپس گفت: اى ابو سعيد! خانه من از اين جا بسيار دور و آمد و شد بر من دشوار است، مرا حديثهايى است، اگر در اينكه آنها را بخوانم مانعى نمی بينيد آنها را بر تو بخوانم. حسن گفت: اهميتى ندارد كه تو بر من بخوانى و من به تو اعلان كنم كه راوى آن حديث را براى من نقل كرده است يا آنكه خودم براى تو حديث كنم. آن مرد گفت: اى ابو سعيد يعنى اجازه دارم بگويم حسن مرا حديث كرده است؟ حسن بصرى گفت: آرى.

يحيى بن ابى بكير می گويد، حماد بن سلمه، از حميد ما را خبر داد كه می گفته است كتابهايى را از حسن گرفته و براى خود نسخه برداشته است و سپس به حسن برگردانده است.

گويد مسلم بن ابراهيم، از حميد بن مهران، از ابو طارق سعدى ما را خبر داد كه می گفته است به هنگام مرگ حسن بصرى حضور داشتم می خواست وصيت كند به يكى از دبيران گفت بنويس، اين گواهى یی است كه حسن پسر ابو حسن می دهد، گواهى می دهد كه خدايى جز پروردگار يگانه نيست و محمد  صلى الله عليه وسلم رسول خداست و هر كس به هنگام مرگ خود به راستى چنين گواهى دهد به بهشت می رود. اين موضوع از معاذ بن جبل روايت شده است كه به هنگام مرگ خود چنين وصيت كرده است، و اين موضوع از گفته رسول خدا  صلى الله عليه وسلم روايت شده است.

گويد معن بن عيسى، از گفته عبد الواحد بن ميمون وابسته عروة بن زبير ما را خبر داد كه می گفته است مردى به ابن سيرين گفت خواب ديدم كه پرنده‏اى در مسجد حسن بصرى را در ربود- انديشه او را در ربود- ابن سيرين گفت: اگر خواب تو درست باشد حسن مرده است. گويد: چيزى نگذشت كه حسن در گذشت.

گويد عفان بن مسلم، از سليمان بن مغيرة، از ثابت ما را خبر داد كه می گفته است در بيمارى مرگ حسن به خانه او رفتم. چيزى زير لب می گفت كه من نمی شنيدم پسرش مرا تفهيم كرد كه او انا للّه و انا اليه راجعون می گويد.

گويد معاذ بن هانى، از سلّام بن مسكين ما را خبر داد كه می گفته است پيش حسن بصرى رفتيم كه بيمار بود. با گوشه چشم نگاهى به ما كرد و گفت: كاش آدمى از تندرستى‏ خود براى روز بيمارى و درماندگى توشه برگيرد.

گويد موسى بن اسماعيل، از ابو هلال ما را خبر داد و گفت می گفته است در خانه قتاده بودم، خبر آوردند كه حسن بصرى در گذشت. من گفتم: او در دانش غوطه یی خورد.

قتاده گفت: نه به خدا سوگند كه حسن در دانش پايدارى كرد و عصاره دانش را گرفت و از آن سخت بهره‏مند شد. به خدا سوگند كسى جز خارجى و حرورى حسن را دشمن نمی دارد.

گويد موسى بن اسماعيل، از گفته سهل بن حصين بن مسلم باهلى ما را خبر داد كه می گفته است كسى را پيش عبد الله پسر حسن بصرى فرستادم و پيام دادم كتابهاى پدرت را براى من بفرست. عبد الله پيام فرستاد كه چون بيمارى پدرم سنگين شد، به من گفت كتابهاى مرا جمع كن و پيش من بياور. ما كه نمی دانستيم با آنها چه خواهد كرد، كتاب‏ها را جمع كرد و پيش او بردم. حسن به خدمتكار گفت تنور را روشن كن و سپس دستور داد همه آنها را جز يك صحيفه را سوزاندند. عبد الله همان يك صحيفه را براى من فرستاد، پس از مدتى كه عبد الله را ديدم خودش هم براى من همانگونه كه فرستاده ام خبر آورده بود بيان كرد.

گويد معلى بن اسد ما را، از گفته عبد المؤمن پدر عبيدة خبر داد كه می گفته است شنيدم مردى از حسن بصرى پرسيد: اى ابو سعيد هيچ گاه در جنگى شركت كرده‏اى و به جهاد رفته‏اى؟ گفت: آرى در جنگ كابل همراه عبد الرحمان بن سمره شركت كرده ام. «1» گويد مسلم بن ابراهيم، از حماد بن سلمه، از حميد ما را خبر داد كه می گفته است حسن فقط دو بار حج گزارد يكى در جوانى خود و يكى در آخر عمر.

گويد احمد بن محمد بن وليد ازرقى، از عبد الرحمان بن ابى رجال، از عمر وابسته غفره ما را خبر داد كه می گفته است قدرى مذهب‏ها خود را به حسن بصرى می بستند و سخنان نادرستى از او به سود خود نقل می كردند و حال آنكه عقيده و سخن حسن بصرى مخالف راى و گفته ايشان بود. حسن می گفت: اى پسر آدم! هيچ كس را در قبال خشم خدا خشنود مكن و مپسند، و در كارى كه سركشى از فرمان خداوند است هيچ كس را اطاعت مكن، و در قبال فضيلت خدا كسى را ستايش مكن و در چيزى كه خداوند آن را براى تو پيش نياورده است كسى را سرزنش مكن، و هر كس می پندارد كه با آزمندى می تواند به‏ روزى خود بيفزايد اگر می تواند به ميزان عمر خود بيفزايد يا رنگ خود را- اگر نمی پسندد- تغيير دهد و بر اركان بدن يا سر انگشتان خود بيفزايد.

گويد موسى بن اسماعيل ما را خبر داد و گفت، از شعيب طيلسان فروش شنيدم كه می گفت حسن بصرى را ديدم قرآن می خواند و چندان می گريست كه اشكهايش از ريشش سرازير می شد و فرو می چكيد.

گويد عمرو بن عاصم، از همّام، از قتاده ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى نوره نمی كشيد.

گويد عفان بن مسلم، از مهدى ما را خبر داد كه می گفته است بر در خانه حسن بصرى بودم، چون به خانه آمد خطاب به اهل خانه گفت السلام عليكم.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از يحيى بن سعيد برادرزاده حسن بصرى ما را خبر داد كه می گفته است چون در خواندن و نوشتن ورزيده شدم گفتم: عمو جان آموزگار چيزى می خواهد. گفت: آموزگاران چيزى نمی گرفتند. سپس گفت: پنج درم به او بده. آن قدر اصرار كردم و توضيح دادم كه سرانجام گفت ده درم بده.

گويد عفان بن مسلم، از حماد بن زيد، از زريق بن رديح ما را خبر داد كه حسن بصرى می گفته است اى آدمی زاده هرگز چنان مباش كه بگويى چه بودم- به گذشته خود مناز.

گويد عمرو بن عاصم، از همّام، از قتاده ما را خبر داد كه می گفته است همراه حسن روى بوريا نماز می گزارديم، و حسن بصرى همه ساله به روز عيد قربان سر خود را می تراشيد.

گويد موسى بن اسماعيل، از ابو هلال ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى هر گاه از سخن خود و نقل حديث فارغ می شد و می خواست دعا كند عرضه می داشت:

بار خدايا می بينى كه دلهاى ما را چه شرك و نفاق و غرور و ريا و ظاهر سازى و ترديد و شك در دين تو فرا گرفته است، پروردگارا اى دگرگون كننده دلها، دل‏هاى ما را بر دين خود پايدار بدار و آيين ما را اسلام استوار قرار بده.

گويد حسن بن موسى، از ابو هلال، از خالد بن رياح ما را خبر داد كه می گفته است از انس بن مالك مسئله یی پرسيدند، گفت: بر شما باد كه از مولاى ما حسن بصرى بپرسيد.

گفتند: اى ابو حمزه از تو می پرسيم و در پاسخ می گويى از مولاى ما حسن بپرسيد؟! گفت: آرى ما شنيده‏ايم او هم شنيده است، او هر چه را شنيده حفظ كرده است و ما به فراموشى سپرده‏ايم.

گويد حجاج بن نصير، از عمارة بن مهران ما را خبر داد كه می گفته است از حسن بصرى پرسيدند آيا نمی خواهى پيش اميران بروى و آنان را امر به معروف و نهى از منكر كنى؟ گفت: بر مؤمن روا نيست خويشتن را زبون كند شمشيرهاى ايشان بر زبانهاى ما اگر سخنى بگوييم پيشى می گيرد، و آنان با شمشير خود اين گونه پاسخ می دهند، حسن با دست خود نشان داد كه چگونه ضربت می زنند.

گويد حجاج از عماره، از گفته حسن ما را خبر داد كه می گفته است دنيا بسيار اندك و به اندازه يك بار ليسيدن است. عماره می گفته است و كسى جز حسن را نديدم كه گفتارش با كردارش مطابق باشد.

گويد حجاج، از عماره ما را خبر داد كه می گفته است پيش حسن بودم فرقد «1» آمد، حسن سرگرم خوردن حلواى خرما- افروشه- بود. به فرقد گفت: جلو بيا و بخور. گفت:

بيم آن دارم كه از عهده شكرش برنيايم. حسن گفت: واى بر تو خيال می كنى می توانى از عهده شكر آب خنك گوارا برآيى.

گويد حجاج، از عماره، از حسن ما را خبر داد كه می گفته است جوانمردى را كه پارسايى پيشه می كند، از گفتارش او را نمی شناسيم بلكه به كردارش او را می شناسيم و دانش سودمند همين است.

گويد حجاج، از عماره ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى مرا گفت كه اين آواهاى طرب‏انگيز را در خواندن قرآن خوش نمی دارد.

گويد حجاج، از عمارة، از حسن ما را خبر داد كه می گفته است با بدگمانى خود را از مردم پاس بداريد.

سعيد بن محمد ثقفى، از ربيع بن صبيح ما را خبر داد كه می گفته است هر گاه كسى حسن را روياروى ستايش می كرد خوش نمی داشت و هر گاه براى او دعا می كرد شاد می شد.

گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از غالب قطّان ما را خبر داد كه می گفته است نامه‏ايى از عبد الملك بن بشير براى حسن بصرى آوردم، گفت آن را بخوان. خواندم، در آن نامه براى حسن دعا كرده بود، حسن گفت: چه بسيار برادرى براى تو وجود دارد كه مادرت او را نزاييده است.

گويد على بن عبد الحميد معنّى، از عمران بن خالد خزاعى، از قول مردى كه او را نام برد به ما خبر داد كه می گفته است مطر از حسن بصرى مسئله‏اى پرسيد و سپس به حسن گفت: فقيهان در اين مسئله مخالف تو هستند. حسن گفت: اى مطر مادر بر سوگ تو بگريد مگر تو فقيهى ديده‏اى؟ آيا می دانى فقيه كيست؟ فقه چنان پارسا و ترسنده از خداوند است كه در نظر خود فرادست خود را اهميتى نمی دهد و نسبت به فروتر از خود تمسخر نمی كند و بر دانشى كه خدايش آموخته است اجر و مزد نمی گيرد.

گويد احمد بن عبد الله بن يونس، ما را خبر داد و گفت از ابو بكر بن عياش شنيدم می گفت حسن بصرى هر گاه جنازه‏اى می ديد می گفت: سپاس خداوندى را كه هنوز مرا ربوده شده و پيچيده شده در جامه سياه قرار نداده است. گويد و در آن روز سخنى نمی گفت- حديثى نقل نمی كرد.

گويد معن بن عيسى، از محمد بن عمرو ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى به سال يكصد و ده در گذشته است. اسماعيل بن عليه می گويد: در ماه رجب آن سال بوده و حسن صد روز پيش از محمد بن سيرين درگذشته است.

گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد ما را خبر داد كه می گفته است حسن بصرى شب جمعه در گذشته و ايوب و حميد طويل او را غسل دادند و هنگامى كه مردم برگشتند جنازه او را از خانه بيرون آوردند. حماد می گفته است: پدرم مرا با خود برد. معاذ بن معاذ می گفت: حسن بصرى از محمد بن سيرين ده سال بزرگتر بوده است.

*

متن عربی:

الحسن بن أبي الحسن

واسم أبي الحسن يسار، يقال إنه من سبي ميسان وقع إلى المدينة فاشترته الربيع بنت النضر عمة أنس بن مالك فأعتقته، وذكر عن الحسن أنه قال: كان أبواي لرجل من بني النجار وتزوج امرأة من بني سلمة من الأنصار فساقهما إليها من مهرها فأعتقتهما، ويقال: بل كانت أم الحسن مولاة لأم سلمة زوج النبي، صلى الله عليه وسلم، وولد الحسن بالمدينة لسنتين بقيتا من خلافة عمر بن الخطاب فيذكرون أن أمه كانت ربما غابت فيبكي الصبي فتعطيه أم سلمة ثديها تعلله به إلى أن تجيء أمه فدر عليها ثديها فشربه فيرون أن تلك الحكمة والفصاحة من بركة ذلك، ونشأ الحسن بوادي القرى وكان فصيحا.

قال: قال إسماعيل بن إبراهيم عن يونس عن الحسن قال: قال لي الحجاج: ما أمدك يا حسن؟ قال قلت: سنتان من خلافة عمر، قال فقال: والله لعينك أكبر من أمدك.

قال: وقال أبو داود الطيالسي عن خالد بن عبد الرحمن بن بكير قال: حدثنا الحسن قال: رأيت عثمان يخطب وأنا بن خمس عشرة سنة قائما وقاعدا.

قال: أخبرنا إسماعيل بن إبراهيم الأسدي عن شعيب بن الحبحاب عن الحسن أنه رأى عثمان بن عفان يصب عليه من إبريق.

قال: أخبرنا إسماعيل بن إبراهيم قال: أخبرنا أبو رجاء عن الحسن فقلت له: متى عهدك بالمدينة يا أبا سعيد؟ قال: ليالي صفين، قال قلت: فمتى احتلمت؟ قال: بعد صفين عاما، قال: وقال محمد بن عمر والثبت عندنا أنه كان للحسن يوم قتل عثمان، رضي الله عنه، أربع عشرة سنة وقد رآه وسمع منه وروى عنه وروى عن عمران بن حصين وسمرة بن جندب وأبي هريرة وابن عمر وابن عباس وعمرو بن تغلب والأسود بن سريع وجندب بن عبد الله وصعصعة بن معاوية وروى صعصعة عن أبي ذر وروى الحسن عن عبد الرحمن بن سمرة أنه غزا معه كابل والأندقان والأندغان وزابلستان ثلاث سنين، وقال يحيى بن سعيد القطان في أحاديث سمرة التي يرويها الحسن عنه: سمعنا إنها من كتاب، قالوا: وكان الحسن جامعا عالما عاليا رفيعا ثقة مأمونا عابدا ناسكا كبير العلم فصيحا جميلا وسيما، وكان ما أسند من حديثه وروى عمن سمع منه فحسن حجة

وما أرسل من الحديث فليس بحجة، وقدم مكة فأجلسوه على سرير واجتمع الناس إليه فحدثهم، وكان فيمن أتاه مجاهد وعطاء وطاؤوس وعمرو بن شعيب، فقالوا أو قال بعضهم: لم نر مثل هذا قط.

قال: أخبرنا عبد الوهاب بن عطاء قال: حدثنا سعيد بن أبي عروبة عن قتادة عن الحسن قال: لولا الميثاق الذي أخذه الله على أهل العلم ما حدثتكم بكثير مما تسألون.

عنه قال: أخبرنا معن بن عيسى قال: حدثنا محمد بن عمرو قال: سمعت الحسن يقول: سمعت أبا هريرة يقول: الوضوء مما غيرت النار، قال: فقال الحسن: لا أدعه أبدا.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا أبو هلال محمد بن سليم قال: سمعت الحسن يقول: كان موسى نبي الله، صلى الله عليه وسلم، لا يغتسل إلا مستترا، قال: فقال له عبد الله بن بريدة: يا أبا سعيد ممن سمعت هذا؟ قال: سمعته من أبي هريرة.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا ربيعة بن كلثوم قال: سمعت رجلا قال للحسن: يا أبا سعيد يوم الجمعة يوم لشق وطين ومطر، فأبى عليه الحسن إلا الغسل، فلما أبى عليه قال الحسن: حدثنا أبو هريرة قال: عهد إلي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ثلاثا: الغسل يوم الجمعة، والوتر قبل النوم، وصيام ثلاثة أيام من كل شهر.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا وهيب عن أيوب وحماد عن علي بن زيد بن جدعان وغير واحد عن شعبة عن يونس قالوا: لم يسمع الحسن من أبي هريرة.

قال: أخبرنا محمد بن عبد الله الأنصاري قال: حدثنا بن عون قال: كان الحسن يحدث بالحديث والمعاني.

قال: أخبرنا عفان وموسى بن إسماعيل قالا: حدثنا جرير بن حازم

قال: كان الحسن يحدثنا الحديث يختلف فيزيد في الحديث وينقص منه ولكن المعنى واحد.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا مهدي يعني ابن ميمون، قال: حدثنا غيلان بن جرير قال: قلت للحسن: يا أبا سعيد الرجل يسمع الحديث فيحدث به لا يألو فيكون فيه الزيادة والنقصان، قال: ومن يطيق ذلك؟

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة عن حميد قال: كان علم الحسن في صحيفة مثل هذه، وعقد عفان بالإبهامين والسبابتين.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا شعبة قال: قلت لقتادة عمن كان يأخذ الحسن أنه كان لا يجيز الخلع إلا عند السلطان؟ قال: عن زياد.

قال: أخبرنا سليمان بن حرب قال: حدثنا حماد بن سلمة عن يزيد الرشك قال: كان الحسن على القضاء.

قال: أخبرنا معاذ بن معاذ قال: حدثنا عمر بن أبي زائدة قال: جئت بكتاب من قاضي الكوفة إلى إياس بن معاوية، قال: فجئت به وقد عزل واستقضي الحسن فدفعت كتابي إليه فقبله ولم يسألني عليه بينة.

قال: أخبرنا سعيد بن عامر قال: حدثنا همام بن يحيى عن قتادة قال: لم يحدثنا الحسن أنه ساقه أحد من أصحاب بدر.

قال: أخبرنا عبد الصمد بن عبد الوارث قال: حدثنا شعبة قال: رأيت الحسن قام إلى الصلاة فتكابوا عليه، فقال: لا بد لهؤلاء الناس من وزعة، قال: وكان يقعد على المنارة العتيقة في آخر المسجد.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا أبو عقيل قال: رأيت خاتم الحسن في يساره.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا معاذ بن معاذ عن بن عون قال: كان في خاتم الحسن خطوط.

قال: أخبرنا معن بن عيسى قال: أخبرنا محمد بن عمرو قال:

رأيت خاتم الحسن في يساره فضة كله.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا عباد بن راشد قال: رأيت الحسن يصلي في نعليه.

قال: أخبرنا عبد الوهاب بن عطاء قال: أخبرنا سعيد بن أبي عروبة قال: رأيت الحسن يصفر لحيته.

قال: أخبرنا الفضل بن دكين وعمرو بن الهيثم ويحيى بن خليف قالوا: حدثنا أبو خلدة قال: رأيت الحسن يصفر لحيته.

قال: أخبرنا يحيى بن عباد قال: حدثنا عمارة بن زاذان قال: رأيت الحسن ولحيته صفراء.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا أبان العطار قال: رأيت الحسن يصفر لحيته.

قال: أخبرنا معن بن عيسى قال: حدثنا محمد بن عمرو قال: رأيت الحسن لا يحفي شاربه كما يحفي بعض الناس.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا سلام بن مسكين قال: رأيت الحسن يصلي ويداه في طيلسانه.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا قرة قال: رأيت خاتم الحسن حلقة فضة.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة قال: رأيت على الحسن ثوبا سعيديا مصلبا وعمامة سوداء.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا مهدي بن ميمون قال: رأيت على الحسن عمامة سوداء.

قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا مبارك بن فضالة قال: رأيت الحسن يضع طيلسانه على شقه الأيسر في الصلاة.

قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا همام عن قتادة أن الحسن

كان لا يتنور.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا عبد المؤمن السدوسي قال: كنت أرى على الحسن وهو في المسجد الطيلسان الكردي المثنى الغامض السلك.

قال: أخبرنا قبيصة بن عقبة قال: حدثنا سفيان قال: أنبأني من رأى قميص الحسن إلى هاهنا موضع عقد الشراك.

قال: أخبرنا أحمد بن عبد الله بن يونس قال: حدثنا عيسى بن عبد الرحمن قال: رأيت الحسن البصري عليه عمامة سوداء مرخية من ورائه وعليه قميص وبرد مجفر صغير مرتديا به.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا حريث بن السائب عن الحسن قال: كنت أدخل بيوت أزواج النبي، صلى الله عليه وسلم، في خلافة عثمان بن عفان فأتناول سقف البيت بيدي.

قال: أخبرنا وهب بن جرير بن حازم قال: حدثنا أبي قال: سمعت حميد بن هلال قال: قال لنا أبو قتادة: عليكم بهذا الشيخ، يعني الحسن بن أبي الحسن، فإني والله ما رأيت رجلا قط أشبه رأيا بعمر بن الخطاب منه.

قال: أخبرنا موسى بن إبراهيم قال: حدثنا مهدي بن ميمون قال: حدثنا محمد بن عبد الله بن أبي يعقوب قال: سمعت مورقا يقول: قال لي أبو قتادة العدوي: الزم هذا الشيخ وخذ عنه فوالله ما رأيت رجلا أشبه رأيا بعمر بن الخطاب منه.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة قال: أخبرنا علي بن زيد قال: أدركت عروة بن الزبير ويحيى بن جعدة والقاسم فلم أر فيهم مثل الحسن، ولو أن الحسن أدرك أصحاب النبي، صلى الله عليه وسلم، وهو رجل لاحتاجوا إلى رأيه.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن زيد قال: حدثنا عقبة بن أبي ثبيت الراسي قال: دخل علي بلال بن أبي بردة فجرى ذكر الحسن، فقال لي بلال: سمعت أبا بردة يقول: ما رأيت رجلا قط لم يصحب النبي، صلى الله عليه وسلم، أشبه بأصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، من هذا الشيخ، يعني الحسن.

قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا سلام بن مسكين قال: حدثني رجل عن عبد الله بن عامر الشعبي قال: لما بعث بن هبيرة إلى الحسن وإلى الشعبي قال: فالتقيا، قال: فجعل عامر يعرف له، قال: فقال له ابنه: يا أبه إني أراك تفعل بهذا الشيخ فعالا لم أرك تفعله بأحد قط، فقال: يا بني أدركت سبعين من أصحاب النبي، صلى الله عليه وسلم، فلم أر أحدا قط أشبه بهم من هذا الشيخ.

قال: أخبرنا المعلى بن أسد قال: حدثنا عبد العزيز بن المختار عن منصور الغداني قال: ذكر الشعبي الحسن فقال: ما رأيت من أهل تلك البلاد رجلا قط أفضل منه.

قال: أخبرنا الحسن بن موسى قال: سمعت زهير بن معاوية أبا خيثمة يقول: حدثنا أبو إسحاق الهمداني قال: كان الحسن، يعني البصري، يشبه أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم.

قال: أخبرنا قبيصة بن عقبة قال: حدثنا سفيان عن يونس قال: كان الحسن رجلا محزونا وكان بن سيرين صاحب ضحك ومزاح.

قال: أخبرنا الحسن بن موسى الأشيب قال: حدثنا حماد بن سلمة عن حميد ويونس بن عبيد أنهما قالا: قد رأينا الفقهاء فما رأينا منهم أجمع من الحسن.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن زيد قال: حدثنا يونس قال: قال الحسن احتسابا وسكت محمد احتسابا.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا القاسم بن الفضل قال: سمعت عمرو بن مرة يقول: إني لأغبط أهل البصرة بذينك الشيخين الحسن ومحمد.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا سلام بن مسكين قال: سمعت قتادة يقول: كان الحسن من أعلم الناس بالحلال والحرام.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد عن بن عون قال: لم أر أسخى منهما، يعني الحسن وابن سيرين، إلا أن الحسن كان أشدهما إلحاحا.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن يونس قال: كان الحسن والله من رؤوس العلماء في الفتن والدماء.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن أيوب قال: قيل لابن الأشعث إن سرك أن يقتلوا حولك كما قتلوا حول جمل عائشة فأخرج الحسن، فأرسل إليه فأكرهه.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا سليم بن أخضر قال: حدثنا بن عون قال: استبطأ الناس أيام ابن الأشعث فقالوا له: أخرج هذا الشيخ، يعني الحسن، قال بن عون: فنظرت إليه بين الجسرين وعليه عمامة سوداء، قال: فغفلوا عنه، فألقى نفسه في بعض تلك الأنهار حتى نجا منهم وكاد يهلك يومئذ.

قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا سلام بن مسكين قال: حدثني سليمان بن علي الربعي قال: لما كانت الفتنة فتنة بن الأشعث إذ قاتل الحجاج بن يوسف انطلق عقبة بن عبد الغافر وأبو الجوزاء وعبد الله بن غالب في نفر من نظرائهم فدخلوا على الحسن فقالوا: يا أبا سعيد ما تقول في قتال هذا الطاغية الذي سفك الدم الحرام وأخذ المال الحرام وترك الصلاة وفعل وفعل؟ قال: وذكروا من فعل الحجاج، قال: فقال الحسن: أرى أن لا تقاتلوه فإنها إن تكن عقوبة من الله فما أنتم برادي عقوبة الله بأسيافكم

وإن يكن بلاء فاصبروا حتى يحكم الله وهو خير الحاكمين، قال: فخرجوا من عنده وهم يقول نطيع هذا العلج! قال: وهم قوم عرب، قال: وخرجوا مع ابن الأشعث، قال: فقتلوا جميعا.

قال سليمان: فأخبرني مرة بن ذباب أبو المعذل قال: أتيت على عقبة بن عبد الغافر وهو صريع في الخندق فقال: يا أبا المعذل لا دنيا ولا آخرة.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا شبيب بن عجلان الحنفي قال: أخبرني سلم بن أبي الذيال قال: سأل رجل الحسن وهو يسمع وأناس من أهل الشام فقال: يا أبا سعيد ما تقول في الفتن مثل يزيد بن المهلب وابن الأشعث؟ فقال: لا تكن مع هؤلاء ولا مع هؤلاء، فقال رجل من أهل الشام: ولا مع أمير المؤمنين يا أبا سعيد؟ فغضب ثم قال بيده فخطر بها ثم قال: ولا مع أمير المؤمنين يا أبا سعيد، نعم، ولا مع أمير المؤمنين.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن أبي التياح قال: شهدت الحسن وسعيد بن أبي الحسن حين أقبل بن الأشعث فكان الحسن ينهى عن الخروج على الحجاج ويأمر بالكف وكان سعيد بن أبي الحسن يحضض، ثم قال سعيد فيما يقول: ما ظنك بأهل الشام إذا لقيناهم غدا؟ فقلنا: والله ما خلعنا أمير المؤمنين ولا نريد خلعه ولكنا نقمنا عليه استعماله الحجاج فاعزله عنا، فلما فرغ سعيد من كلامه تكلم الحسن فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: يا أيها الناس إنه والله ما سلط الله الحجاج عليكم إلا عقوبة فلا تعارضوا عقوبة الله بالسيف ولكن عليكم السكينة والتضرع، وأما ما ذكرت من ظني بأهل الشام فإن ظني بهم أن لو جاؤوا فألقمهم الحجاج دنياه لم يحملهم على أمر إلا ركبوه، هذا ظني بهم.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد قال: حدثنا عمرو بن يزيد العبدي قال: سمعت الحسن يقول: لو أن الناس

إذا ابتلوا من قبل سلطانهم صبروا ما لبثوا أن يفرج عنهم ولكنهم يجزعون إلى السيف فيوكلون إليه فوالله ما جاؤوا بيوم خير قط.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا سليم بن أخضر قال: حدثنا بن عون قال: كان مسلم بن يسار أرفع عند أهل البصرة من الحسن حتى خف مع بن الأشعث وكف الحسن فلم يزل أبو سعيد في علو منها بعد، وسقط الآخر.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا القاسم بن الفضل قال: رأيت الحسن بن أبي الحسن قاعدا في أصل منبر ابن الأشعث.

قال: أخبرنا روح بن عبادة قال: حدثنا الحجاج الأسود قال: تمنى رجل فقال: ليتني بزهد الحسن وورع بن سيرين وعبادة عامر بن عبد قيس وفقه سعيد بن المسيب، وذكر مطرفا بشيء لا يحفظه روح فنظروا ذلك فوجدوه كاملا كله في الحسن.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حاتم بن وردان قال: سأل رجل أيوب وأنا أسمع فقال: حديث الحسن وضحك الرجل فغضب أيوب واحمر وجهه وقال له: ما يضحكك؟ قال: لا شيء، قال: ما ضحكت لخير، أما والله ما أت عيناك رجلا قط أفقه منه.

قال: أخبرنا روح بن عبادة قال: حدثنا حماد بن سلمة عن الجريري أن أبا سلمة بن عبد الرحمن قال للحسن بن أبي الحسن: أرأيت ما تفتي الناس أشياء سمعته أم برأيك؟ فقال الحسن: لا والله ما كل ما نفتي به سمعناه، ولكن رأينا خير لهم من رأيهم لأنفسهم.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة عن علي بن زيد قال: حدثت الحسن بحديث فإذا هو يحدث به، قال قلت: يا أبا سعيد من حدثكم؟ قال: لا أدري، قال قلت: أنا حدثتكم به.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا زريك بن أبي زريك قال:

سمعت الحسن يقول: إن هذه الفتنة إذا أقبلت عرفها كل عالم وإذا أدبرت عرفها كل جاهل.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا سليمان بن المغيرة عن ثابت قال: كنا قعودا مع الحسن على سطحه إذ صنع الحجاج ما صنع، قال سليمان: وكان أخرج المسلمين من البصرة، قال: فجاء سعيد بن أبي الحسن ونحن قعود مع الحسن فقال: نحن نقر بهذا لنضفن دون الحبس، قال: فرد عليه الحسن وكره ما قال.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن زيد قال: أخبرنا أيوب قال: رأيت الحسن مقيدا في المنام.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت عن العلاء بن زياد قال: ما أحب أن أؤمن على دعاء أحد حتى أسمع دعاءه إلا الحسن.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا سليمان بن المغيرة عن ثابت قال: قال مطرف: ما أحب أن أؤمن على دعاء أحد حتى أسمع ما يقول إلا الحسن.

قال: حدثنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة قال: سمعت حميدا ويونس يقولان: ما أدركنا أجمع من الحسن.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا سليم بن أخضر عن بن عون قال: كان يشبه كلام الحسن بكلام رؤبة بن العجاج.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا نوح بن قيس قال: حدثنا يونس بن مسلم قال: قال رجل للحسن: يا أبا سعيد، فقال له الحسن: أين غذيت؟ قال: بالأبلة، قال: من هناك أتيت.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا إسماعيل بن إبراهيم قال: حدثنا يونس قال: قال سعيد بن أبي الحسن يوما: أنا أعرب الناس، قال:

فقال الحسن: أنت؟ قال: نعم، فإن استطعت أن تأخذ علي كلمة واحدة، فقال: هذه.

قال: أخبرنا محمد بن عبد الله الأنصاري قال: حدثنا الأشعث قال: كنا إذا أتينا الحسن لا نسأل عن خير ولا نخبر بشيء وإنما كان في أمر الآخرة، قال: وكنا نأتي محمد بن سيرين فيسألنا عن الأخبار والأشعار.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا يزيد بن إبراهيم قال: رأيت الحسن يرفع يديه في قصصه في الدعاء بظهر كفيه.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة عن حميد قال: كان الحسن يشتري كل يوم لحما بنصف درهم، قال: وما شممت مرقة قط أطيب ريحا من مرقة الحسن.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن أيوب قال: ما وجدت ريح مرقة قط أطيب من ريح مرقة الحسن.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن أيوب قال: أنا نازلت الحسن في القدر غير مرة حتى خوفته السلطان فقال: لا أعود فيه بعد اليوم.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد عن أيوب قال: لا أعلم أحدا يستطيع أن يعيب الحسن إلا به.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن أيوب قال: أدركت الحسن والله وما يقوله.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا أبو هلال قال: سمعت حميدا وأيوب يتكلمان فسمعت حميدا يقول لأيوب: لوددت أنه قسم علينا غرم وأن الحسن لم يتكلم بالذي تكلم به، قال أيوب: يعني في القدر.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: معتمر قال: كان أبي

يقول الحسن شيخ البصرة وبكر فتاها.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا أبو هلال قال: حدثنا غالب قال: حملت الحسن على حماري من المسجد إلى منزله فرأى ناسا يتبعونه فقال: ما يبقي هؤلاء من قلب رجل لولا أن المؤمن يرجع إلى نفسه فيعرفها.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا مرجى بن رجاء قال: حدثنا غالب قال: خرج الحسن مرة من المسجد وقد ذهب بحماره فأتى حماري فركبه، وكان حماري يتناول ساق صاحبه فخفته على الحسن فأخذت بلجامه، فقال: أحمارك هذا؟ فقلت: نعم، قال: وخلفه رجال يمشون؟ فقال: لا أبا لك! ما يبقي خفق نعال هؤلاء من قلب آدمي ضعيف، والله لولا أن يرجع المسلم، أو المؤمن شك مرجى، إلى نفسه فيعلم أن لا شيء عنده لكان هذا في فساد قلبه سريعا.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن زيد قال: حدثنا يزيد بن حازم قال: سمعت الحسن يقول: إن خفق النعال خلف الرجال قل ما تلبث الحمقى.

قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا سلام بن مسكين قال: سمعت الحسن يقول: أهينوا هذه الدنيا فوالله لأهنأ ما تكون إذا أهنتموها.

قال: أخبرنا سليمان بن حرب قال: حدثنا أبو هلال قال: حدثنا غالب القطان قال: كنا نكون عند الحسن وعنده إياس بن معاوية ويزيد بن أبي مريم، قال: فكان الحسن إذا سئل عن المسألة يبدره إياس بالجواب، قال: ثم يسأل الحسن فنعرف فضل الحسن عليهم، قال: فسئل الحسن هل يجزى الصاع من العسل؟ فقال إياس: نعم، فقال الحسن: قد يجزى وقد لا يجزى، قد يكون الرجل رفيقا فيجزيه ويكون أخرق فلا يجزيه، قال: وكان فضل الحسن عليهم كفضل الباز على العصافير.

قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا يزيد بن عوانة قال: حدثني أبو شداد شيخ من بني مجاشع أحسن عليه الثناء قال: سمعت الحسن وذكر عنده الذين يلبسون الصوف فقال ما لهم تفاقدوا ثلاثا أكنوا الكبر في قلوبهم وأظهروا التواضع في لباسهم، والله لأحدهم أشد عجبا بكسائه من صاحب المطرف بمطرفه.

قال: أخبرنا عبد الله بن جعفر الرقي عن عبيد الله بن عمرو عن كلثوم بن جوشن قال: دخل رجل على الحسن فوجد عنده ريح قدر طيبة فقال: يا أبا سعيد إن قدرك لطيبة، قال: نعم، لأن رغيفي مالك وصحناءه فرقد.

قال: أخبرنا عبد الله بن جعفر قال: حدثنا عبيد الله بن عمرو عن كلثوم بن جوشن قال: خرج الحسن وعليه جبة يمنة ورداء يمنة فنظر إليه فرقد فقال: بالفارسية أستاذ ينبغي لمثلك أن يكون، فقال الحسن: يا بن أم فرقد أما علمت أن أكثر أصحاب النار أصحاب الأكسية؟

قال: أخبرنا عبد الله بن جعفر قال: حدثنا عبيد الله بن عمرو عن كلثوم بن جوشن قال: استعان رجل بالحسن في حاجة فخرج معه وقال: إني استعنت بابن سيرين وفرقد فقالا: حتى نشهد الجنازة ثم نخرج معك، قال: أما إنهما لو مشيا معك لكان خيرا.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا أبو هلال قال: حدثنا عتبة بن يقظان قال: كنا عند الحسن جلوسا وعنده فتيان لا يسألونه عن شيء فجعل بعضهم ينظر إلى بعض، فقال: ما لهم حيارى، ما لهم حيارى، ما لهم تفاقدوا؟

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا قرة قال: سمعت الحسن قال: إنه ليجالسنا في حلقتنا هذه قوم ما يريدون به إلا الدنيا، وسمعته يقول: رحم الله عبدا لم يتقول علينا ما لم نقل.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا جرير بن حازم قال: كنا عند الحسن وقد انتصف النهار وزاد، فقال ابنه: خفوا عن الشيخ فإنكم قد شققتم عليه فإنه لم يطعم طعاما ولا شرابا، قال: مه، وانتهره، دعهم فوالله ما شيء أقر لعيني من رؤيتهم، أو منهم، إن كان الرجل من المسلمين ليزور أخاه فيتحدثان ويذكران ويحمدان ربهما حتى يمنعه قائلته.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا جرير بن حازم قال: كنا نكون عند الحسن فكان كلما قدم إنسان قال: سلام عليكم، فيقول الحسن: سلام عليكم.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا حماد بن زيد قال: قال عمرو بن عبيد: ما كنا نأخذ علم الحسن إلا عند الغضب.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا عيسى بن منهال عن غالب قال: قال الحسن: إن فضل الفعال على الكلام مكرمة، وإن فضل الكلام على الفعال عار.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت عن الحسن قال: ضحك المؤمن غفلة من قلبه.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: سمعت يزيد بن زريع يقول عن بن أبي عروبة، قال محمد بن سعد: أحسبه عن قتادة، قال: إذا اجتمع لي أربعة لم ألتفت إلى غيرهم ولم أبال من خالفهم: الحسن وسعيد بن المسيب وإبراهيم وعطاء، قال: هؤلاء الأربعة أئمة الأمصار.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن هشام أن عطاء سئل عن شيء فقال: لا أدري، فقيل: إن الحسن يقول كذا وكذا، قال: إنه والله ليس بين جنبي مثل قلب الحسن.

قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا حماد بن سلمة عن حميد قال: قال لي الشعبي ونحن بمكة اني أحب أن تخلي لي الحسن، قال:

فقلت ذلك للحسن وأنا معه في بيت، قال فقال: إذا شاء، قال: فجاء الشعبي وأنا على الباب، قال فقلت: ادخل عليه فإنه في البيت وحده، قال: إن أحب إلي أن تدخل معي، قال: فدخلت فإذا الحسن قبالة القبلة وهو يقول: يا بن آدم لم تكن فكونت وسألت فأعطيت وسئلت فمنعت، فبئس ما صنعت! قال: ثم يذهب، ثم يرجع، ثم يقول: يا بن آدم لم تكن فكونت وسألت فأعطيت وسئلت فمنعت، فبئس ما صنعت! قال: ثم يذهب، ثم يرجع، ثم يقول: يا بن آدم لم تكن فكونت وسألت فأعطيت وسئلت فمنعت، فبئس ما صنعت! قال: ثم يذهب، قال: فأعاد ذلك مرارا، قال: فأقبل علي الشعبي فقال لي: يا هذا انصرف فإن هذا الشيخ في غير ما نحن فيه.

قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا سليمان بن المغيرة قال: حدثنا يونس بن عبيد قال: أخذ الحسن عطاءه فجعل يقسمه، قال: فذكر أهله حاجة فقال لهم: دونكم بقية العطاء، أما إنه لا خير فيه إلا أن يصنع به هذا.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة عن حميد عن الحسن قال: كثرة الضحك مما يميت القلب.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن محمد بن الزبير قال: سألني عمر بن عبد العزيز عن الحسن عن جسمه وعن مطعمه وملبسه، قال فقال: بلغني أنه يلبس عمامة حرقانية، قلت: أجل، قال: أما إنها كانت من لباس القوم، قال فقال: رأيته يأتي عديا، قال قلت: نعم، قال: فسألني عن مجلسه منه قال: فرأيته يطعم عنده؟ قلت: نعم، أتي يوما بطبق فتناول فرسكة فعض منها ثم ردها.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا سهل بن حصين بن مسلم الباهلي عن أبي قزعة الباهلي قال: رأيت عند الحسن، وذكر عددا من الرقيق ممن بعث بهم إليه أبوك.

قال: أخبرنا عمرو بن الهيثم أبو قطن قال: حدثنا أبو حرة قال: كان الحسن لا يأخذ على قضائه أجرا.

قال: أخبرنا يعقوب بن إسحاق الحضرمي قال: حدثنا عقبة بن خالد العبدي قال: سمعت الحسن يقول: ذهب الناس والنسناس، نسمع صوتا ولا نرى أنيسا.

قال: أخبرنا أحمد بن عبد الله بن يونس قال: حدثنا مندل عن أبي مالك قال: كان الحسن إذا قيل له ألا تخرج فتغير قال: يقول إن الله إنما يغير بالتوبة ولا يغير بالسيف.

قال: أخبرنا خلف بن تميم قال: حدثنا زائدة عن هشام عن الحسن ومحمد قالا: لا تجالسوا أصحاب الأهواء ولا تجادلوهم ولا تسمعوا منهم.

قال: أخبرنا أحمد بن عبد الله بن يونس قال: سمعت أبا بكر بن عباس يقول: كان الحسن يكثر، يعني يتكلم، لا أعلم ألا قال: كنا نكون ملء البيت فلا نطيقه.

قال: أخبرنا أحمد بن عبد الله بن يونس قال: حدثنا أبو بكر بن عياش عن محمد بن الزبير عن الحسن قال: جاءه ابنه، قال فقال له: سألت عن الرجل؟ فقال: نعم، لرجل كان خطب ابنته، قال: مولى عتاقة هو؟ قال: نعم، قال: فكان أصحابه وجدوا عليه من ذلك، قال: اذهب فزوجه، كم أعطاك؟ قال: أعطاني عشرة آلاف، قال: عشرة آلاف عشرة الإلف إذا أخذت منه عشرة آلاف فأي شيء يبقى؟ دع له ستة آلاف وخذ منه أربعة آلاف، قال فقال له رجل: يا أبا سعيد إن له معي لمئة ألف، قال: مائة ألف! قال: مئة ألف، قال: لا والله ما في هذا خير، لاتزوجه، قال: فجاءت أم الجارية فقالت: أيش تحرمنا رزقا ساقه الله إلينا؟ قال: اخرجي أيتها العلجة، كأني أنظر إليها عجوز طويلة.

قال: أخبرنا يزيد بن هارون قال: أخبرنا هشام بن حسان قال: بعث مسلمة بن عبد الملك إلى الحسن جبة وخميصة فقبلهما فربما رأيته في المسجد وقد سدل الخميصة على الجبة.

قال: أخبرنا وهب بن جرير بن حازم قال: حدثنا أبي قال: رأيت الحسن يصلي وعليه خميصة كثيرة الأعلام فلا يخرج يده منها إذا سجد.

قال: أخبرنا أبو عامر العقدي قال: حدثنا مهدي بن ميمون قال: كان الحسن لا يضع العمامة صيفا ولا شتاء إذا خرج إلى الناس.

قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا عمارة بن زاذان قال: رأيت على الحسن قميص كتان شطوي وبردا مصلبا وقباء متركا وطيلسانا أزرقيا.

قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا بدر بن عثمان قال: رأيت على الحسن بن أبي الحسن عمامة سوداء.

قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا سليمان بن المغيرة قال: رأيت الحسن يلبس الثياب اليمينة والطيالسة والعمائم.

قال: أخبرنا وكيع عن دينار أبي عمر قال: رأيت الحسن عليه عمامة سوداء.

قال: أخبرنا معن بن عيسى عن محمد بن عمرو الأنصاري قال: رأيت الحسن متختما في يساره.

قال: أخبرت عن محمد بن الحسن الواسطي قال: أخبرنا عوف أن رجلا سأل الحسن فقال: يا أبا سعيد إن منزلي نئي والاختلاف يشق علي ومعي أحاديث فإن لم تكن ترى بالقراءة بأسا قرأت عليك، فقال: ما أبالي قرأت علي فأخبرتك أنه حدثني أو حدثتك به، قلت: يا أبا سعيد فأقول حدثني الحسن؟ قال: نعم، قل حدثني الحسن، وقال يحيى بن أبي بكير، قال: حدثنا حماد بن سلمة عن حميد أنه أخذ كتب

الحسن فنسخها ثم ردها عليه.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا حميد بن مهران قال: حدثنا أبو طارق السعدي قال: شهدت الحسن عند موته يوصي فقال لكاتب: اكتب هذا ما يشهد به الحسن بن أبي الحسن، يشهد أن لا إله إلا الله، وأن محمدا رسول الله، من شهد بها صادقا عند موته دخل الجنة، يروى ذلك عن معاذ بن جبل أنه أوصى بذلك عند موته، يروى ذلك عن رسول الله، صلى الله عليه وسلم.

قال: أخبرنا معن بن عيسى قال: حدثنا عبد الواحد بن ميمون مولى عروة بن الزبير قال: قال رجل لابن سيرين: رأيت كأن طائرا آخذا الحسن حصاه في المسجد، فقال بن سيرين: إن صدقت رؤياك مات الحسن، قال: فلم يلبث إلا قليلا حتى مات.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا سليمان بن المغيرة عن ثابت قال: دخلت على الحسن في مرضه فإذا ابنه يفهمني ذاك عنه وما سمعت أنا ذاك منه، قال: إنه ليسترجع.

قال: أخبرنا معاذ بن هانئ قال: حدثنا سلام بن مسكين قال: دخلنا على الحسن وهو مريض فلحظ إلينا لحظة فقال: لو أن بن آدم أخذ من صحته ليوم سقمه.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا أبو هلال قال: كنا في بيت قتادة فجاءنا الخبر أن الحسن قد توفي فقلت: لقد كان غمس في العلم غمسة، فقال قتادة: لا والله ولكنه ثبت فيه وتحقنه وتشربه، والله لا يبغض الحسن إلا حروري.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا سهل بن حصين بن مسلم الباهلي قال: بعثت إلى عبد الله بن الحسن بن أبي الحسن ابعث لي بكتب أبيك، فبعث إلي أنه لما ثقل قال: اجمعها لي، فجمعتها له وما ندري ما يصنع

بها، فأتيته بها فقال للخادم: استجري التنور، ثم أمر بها فأحرقت غير صحيفة واحدة، فبعث بها إلي، ثم لقيته بعد ذلك فأخبرنيه مشافهة بمثل الذي أخبرني الرسول.

قال: أخبرنا المعلى بن أسد قال: حدثنا عبد المؤمن أبو عبيدة قال: سمعت رجلا سأل الحسن فقال: يا أبا سعيد هل غزوت قط؟ قال: نعم، غزوة كابل مع عبد الرحمن بن سمرة.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا حماد بن سلمة قال: حدثنا حميد قال: لم يحج الحسن إلا حجتين، حجة في أول عمره، وأخرى في آخر عمره.

قال: أخبرنا أحمد بن محمد بن الوليد الأزرقي قال: حدثنا عبد الرحمن بن أبي الرجال عن عمر مولى غفرة قال: كان أهل القدر ينتحلون الحسن بن أبي الحسن، وكان قوله مخالفا لهم، كان يقول يا بن آدم لا ترض أحدا بسخط الله ولا تطيعن أحدا في معصية الله ولا تحمدن أحدا على فضل الله ولا تلومن أحدا فيما لم يؤتك الله، إن الله خلق الخلق والخلائق فمضوا على ما خلقهم عليه، فمن كان يظن أنه مزداد بحرصه في رزقه فليزدد بحرصه في عمره، أو يغير لونه أو يزيد في أركانه أو بنانه.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: سمعت شعيبا صاحب الطيالسة قال: رأيت الحسن يقرأ القرآن فيبكي حتى يتحدر الدمع على لحيته.

قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا همام عن قتادة أن الحسن كان لا يتنور.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا مهدي قال: كنت على باب الحسن، فجاء إلى أهله فقال: السلام عليكم.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة قال: حدثنا يحيى بن سعيد بن أخي الحسن قال: لما حذقت قلت: ياعماه إن المعلم يريد شيئا، قال: ما كانوا يأخذون شيئا، ثم قال: أعطه خمسة دراهم، قال: فلم أزل به حتى قال: أعطه عشرة دراهم.

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن زيد قال: حدثنا زريق بن رديح قال: كان الحسن يقول: يا بن آدم لا تكونن كنتيا.

قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا همام عن قتادة قال: كنا نصلي مع الحسن على البواري، وكان الحسن يحلق رأسه كل عام يوم النحر.

قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا أبو هلال قال: كان الحسن إذا فرغ من حديثه فأراد أن يقوم قال: اللهم ترى قلوبنا من الشرك والكبر والنفاق والرياء والسمعة والريبة والشك في دينك، يا مقلب القلوب ثبت قلوبنا على دينك واجعل ديننا الإسلام القيم.

قال: أخبرنا الحسن بن موسى قال: حدثنا أبو هلال قال: حدثنا خالد بن رياح أن أنس بن مالك سئل عن مسألة قال: عليكم مولانا الحسن فسلوه، فقالوا: يا أبا حمزة نسألك وتقول سلوا مولانا الحسن! فقال: إنا سمعنا وسمع فحفظ ونسينا.

قال: أخبرنا حجاج بن نصير قال: حدثنا عمارة بن مهران قال: قيل للحسن: ألا تدخل على الأمراء فتأمرهم بالمعروف وتنهاهم عن المنكر؟ قال: ليس للمؤمن أن يذل نفسه، إن سيوفهم لتسبق ألسنتنا إذا تكلمنا قالوا: بسيوفهم هكذا، ووصف لنا بيده ضربا.

قال: أخبرنا حجاج عن عمارة عن الحسن قال: إنما الدنيا لعقة، قال عمارة: وما رأيت أحدا وافق قوله عمله غير الحسن.

قال: أخبرنا حجاج قال: حدثنا عمارة قال: كنت عند الحسن فدخل علينا فرقد وهو يأكل خبيصا فقال: تعال فكل، فقال: أخاف أن لا أؤدي شكره، فقال الحسن: ويحك وتؤدي شكر الماء البارد!

قال: أخبرنا حجاج عن عمارة عن الحسن قال: كان الفتى إذا نسك لم نعرفه بمنطقه وإنما نعرفه بعمله وذلك العلم النافع.

قال: أخبرنا حجاج قال: حدثنا عمارة قال: حدثني الحسن أنه كان يكره الأصوات بالقرآن هذا التطريب.

قال: أخبرنا حجاج قال: حدثنا عمارة عن الحسن قال: احترسوا من الناس بسوء الظن.

قال: أخبرنا سعيد بن محمد الثقفي عن الربيع بن صبيح قال: كان الحسن إذا أثنى عليه أحد في وجهه كره ذلك وإذا دعا له سره ذلك.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد قال: حدثنا غالب القطان قال: جئت إلى الحسن بكتاب من عبد الملك بن أبي بشير فقال: اقرأه، فقرأته فإذا فيه دعاء فقال الحسن: رب أخ لك لم تلده أمك.

قال: أخبرنا علي بن عبد الحميد المعني قال: حدثنا عمران بن خالد الخزاعي عن رجل قد سماه قال: سأل مطر الحسن عن مسألة فقال: إن الفقهاء يخالفونك، فقال: ثكلتك أمك مطر وهل رأيت فقيها قط؟ تدري ما الفقيه؟ الفقيه الورع الزاهد الذي لا يهم من فوقه ولا يسخر بمن هو أسفل منه، ولا يأخذ على علم علمه الله حطاما.

قال: أخبرنا أحمد بن عبد الله بن يونس قال: سمعت أبا بكر بن عياش يقول: كان الحسن إذا رأى جنازة يقول: الحمد لله الذي لم يجعلني السواد المختطف، قال: ولا يحدث يومئذ شيئا.

قال: أخبرنا معن بن عيسى قال: حدثنا محمد بن عمرو قال: توفي الحسن سنة عشر ومائة، قال: إسماعيل بن علية في رجب، وبينه وبين محمد بن سيرين مائة يوم تقدمه الحسن.

قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد قال: مات الحسن ليلة الجمعة، قال: وغسله أيوب وحميد الطويل وأخرج به حين انصرف الناس، قال: وذهب بي أبي معه، وقال معاذ بن معاذ: وكان الحسن أكبر من محمد بعشر سنين.

 

از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.

 

مصدر:

دائرة المعارف شبکه اسلامی

islamwebpedia.com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

روزى عمر رضي الله عنه مردى را ديد كه در مسجد نشسته و ذكر ميكند، به مردم گفت كه خرج او و رزق و روزيش از كجاست؟ آنها گفتند كه نزد ما ميآيد و گدايى ميكند و ما او را كمك ميكنيم، سپس عمر رضي الله عنه آن مرد را از مسجد بيرون كرد و به او گفت برو كار كن. (به نقل از سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت به زبان فارسی)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 11290
دیروز : 5614
بازدید کل: 8801449

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010