|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>اشخاص>ابو رجاء عطاردی
شماره مقاله : 10522 تعداد مشاهده : 347 تاریخ افزودن مقاله : 16/5/1390
|
ابو رجاء عطاردى از قبيله تميم است نامش را به اختلاف براى ما گفتهاند. يزيد بن هارون مىگويد نامش عمران و نام پدرش تيم بوده است. كسى جز او مىگويد كه نامش عمران و نام پدرش ملحان بوده است. ديگرى گفته است نامش عطارد و نام پدرش برز بوده است. عبد الملك بن قريب، از گفته ابو عمرو بن علاء ما را خبر داد كه مىگفته است از ابو رجاء پرسيدم چه چيزى به ياد دارى؟، گفت: كشته شدن بسطام بن قيس را و سپس بيتى را كه در سوگ او سروده شده خواند كه مىگويد: «بر روى درختچه همواره سبز و خرمى فرو افتاد و چهرهاش بر خاك نيفتاد، پيشانى او كشيده و چون شمشير رخشان بود». «1» گويد موسى بن اسماعيل، از ابو حارث كرمانى ما را خبر داد كه مىگفته است از ابو رجاء عطاردى شنيدم مىگفت در حالى كه نوجوان بودم و هنوز موى بر چهرهام نروييده بود. روزگار زندگى حضرت ختمى مرتبت را درك كردم. گويد حجاج بن نصير، از ابو خلده ما را خبر داد كه مىگفته است از ابو رجاء پرسيدم به هنگام بعثت رسول خدا صلى الله عليه وسلم به سن و سال چه كسى بودى؟ گفت: براى خويشاوندان خود ساربانى مىكردم. به او گفتم كه چه چيزى شما را از رسول خدا فرار داد؟ گفت: به ما گفتند مردى از عرب برانگيخته شده كه مردم را مىكشد مگر كسانى را كه از او فرمان ببرند. و نمىدانستم فرمان برى از او چيست، و گريختيم و از ريگ زار بنى سعد هم گذشتيم. گويد وهب بن جرير بن حازم، از گفته پدرش ما را خبر داد كه مىگفته است از ابو رجاء عطاردى شنيدم مىگفت ما كنار چاه آبى به نام سند زندگى مىكرديم كه خبر رسول خدا صلى الله عليه وسلم به ما رسيد با اهل و عيال خود به سوى ناحيه شجر گريختيم. «1» گويد گفته مىشده كه ابو رجاء خون آشاميده و چون از او پرسيدهاند چه مزه داشت، گفته است شيرين بود. گويد عمرو بن عاصم كلابى، از سلم بن زرير ما را خبر داد كه مىگفته است شنيدم ابو رجاء مىگفت هنگامى كه رسول خدا مبعوث شدند من براى زن و خويشانم شبانى مىكردم و هزينهشان را فراهم مىساختم. پس از بعثت رسول خدا گريزان از سرزمين خود بيرون رفتيم. به فلاتى رسيديم و هر گاه به فلاتى مىرسيديم شبانگاه پيرمرد ما مىگفت «همگى امشب از جنيان اين صحرا به امير و عزيز اين صحرا پناه مىبريم» ما هم آن سخن را بازگو مىكرديم. ابو رجا داستان درازى گفت و سپس افزود كه به ما گفته شد كه خواسته و روش اين مرد- رسول خدا صلوات الله عليه و آله- گفتن لا اله الا الله و گواهى دادن به اين است كه محمد صلى الله عليه وسلم بنده و رسول خداوند است و هر كس به اين موضوع اقرار كند بر جان و مال خود در امان است. و ما به سرزمين خود برگشتيم و به اسلام در آمديم. گويد: ابو رجاء مكرر مىگفت كه من گمان مىكنم اين آيه كه مىفرمايد «و آنكه مردانى از آدميان بودند كه به مردانى از جن پناه مىبردند و بر آنان گناه را بيفزودند» درباره من و يارانم نازل شده است. گويد وهب بن جرير بن حازم، از گفته پدرش ما را خبر داد كه مىگفته است ابو رجاء را ديدم و موهاى سر و ريش او سپيد بود. گويد ابو قطن عمرو بن هيثم، از گفته ابو خلده ما را خبر داد كه مىگفته است خود ديدم كه ابو رجاء ريش خود را با رنگ زرد خضاب مىبست. گويد عمرو بن عاصم، از گفته ابو اشهب ما را خبر داد كه مىگفته است ابو رجاء در ماه رمضان هر ده شب يك ختم قرآن تلاوت مىكرد. گفتهاند كه ابو رجاء از عثمان و على (ع) و جز آن دو روايت كرده است. او در حديث مورد اعتماد بوده و او را روايت و آگاهى به قرآن بوده و چهل سال در مسجد قوم خود بر آنان امامت كرده است و چون در گذشت ابو اشهب جعفر بن حيان چهل سال در آن مسجد نماز گزارد. در برخى از روايات آمده است كه ابو رجاء به روزگار خلافت عمر بن عبد العزيز در گذشته است. محمد بن عمر واقدى مىگويد، ابو رجاء به سال يكصد و هفده در گذشته است و اين در نظرم سست و نادرست است. گويد معاذ بن معاذ و مسلم بن ابراهيم هر دو، از ابو خلده ما را خبر دادند كه مىگفته است در حالى كه پيشنماز بر جنازه ابو رجاء تكبير مىگفت، خودم حسن بصرى را ديدم كه سوار بر خر خود اقتدا كرده بود و نماز مىگزارد. گويد فضل بن دكين، از ابو خلدة ما را خبر داد كه مىگفته است حسن بصرى را ديدم در حالى كه سوار بر خرى بود و پسرش از او مواظبت مىكرد، همچنان سواره بر جنازه ابو رجاء نماز مىگزارد. از ابو خلده پرسيدم آيا بيمار بود؟ گفت: نه، سالخورده بود. گويد موسى بن اسماعيل، از بكّار بن صقر ما را خبر داد كه مىگفته است حسن بصرى را ديدم كه بر لبه گور ابو رجاء از سوى لحد نشسته بود. بر روى گور پارچه سپيدى كشيده بودند. حسن نه آن را نادرست دانست و نه تغيير داد. فرزدق شاعر هم رو به روى او نشسته بود. چون كندن گور تمام شد و خاكسپارى انجام گرفت، فرزدق به حسن بصرى گفت: اى ابو سعيد مىدانى اين مردم چه مىگويند؟ گفت: نه چه مىگويند؟ فرزدق گفت: مردم مىگويند امروز بر كنار اين گور بهترين و بدترين مردم بصره نشستهاند. حسن گفت: مقصودشان كيست؟ فرزدق گفت: يعنى تو و من، حسن گفت: اى ابو فراس من بهترين مردم بصره نيستم و تو بدترين ايشان نيستى و در حالى كه با دست خويش به لحد اشاره مىكرد از فرزدق پرسيد براى اين خوابگاه چه چيزى آماده كردهاى؟ فرزدق پاسخ داد كه اى ابو سعيد خير بسيارى آماده كردهام، پرسيد آن چيست؟ فرزدق گفت: گواهى به لا اله الا الله كه هشتاد سال است بر آن اقرار دارم. حسن گفت: اى ابو فراس آرى كه خير بسيارى فراهم ساختهاى. گويد سعيد بن عامر ما را خبر داد و گفت هنگامى كه ابو رجاء عطاردى در گذشت فرزدق در سوگ او چنين سرود: «آيا ديدى كه چگونه بزرگ و سالخورده مردم درگذشت و او پيش از بعثت محمد صلى الله عليه وسلم زنده بوده است». * متن عربی: أبو الرجاء العطاردي [من التابعين من أهل البصرة من أصحاب عمر بن الخطاب، رضي الله تعالى عنه] من بني تميم، وقد اختلف علينا في اسمه فقال يزيد بن هارون: اسمه عمران بن تيم، وقال غيره: اسمه عمران بن ملحان، وقال آخر: اسمه عطارد بن برز. أخبرنا عبد الملك بن قريب قال: أخبرنا أبو عمرو بن العلاء قال: قلت لأبي رجاء العطاردي ما تذكر؟ قال: قتل بسطام بن قيس، ثم أنشد بيتا رثى به : فخر على الألاءة لم يوسد ... كأن جبينه سيف صقيل قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا أبو الحارث الكرماني قال: سمعت أبا رجاء العطاردي قال: أدركت النبي، صلى الله عليه وسلم، وأنا شاب أمرد. قال: أخبرنا حجاج بن نصير قال: حدثنا أبو خلدة قال: قلت لأبي رجاء مثل من أنت حين بعث النبي، صلى الله عليه وسلم؟ قال: كنت أرعى الإبل لأهلي، فقلت لأبي رجاء: فما فركم منه؟ قال: قيل لنا بعث رجل من العرب يقتل، يعني الناس إلا من أطاعه، قال: ولا أدري ما طاعته، قال: ففررنا حتى قطعنا رمل بني سعد. قال: أخبرنا وهب بن جرير بن حازم قال: حدثنا أبي قال: سمعت أبا رجاء العطاردي قال: لما بلغنا أمر النبي، صلى الله عليه وسلم، ونحن على ماء لنا يقال: له سند فخرجنا بعيالنا هرابا نحو الشجر، وذكر أنه أكل الدم فقيل له كيف طعمه فقال: حلو. قال: أخبرنا عمرو بن عاصم الكلابي قال: حدثنا سلم بن زرير قال: سمعت أبا رجاء يقول: بعث رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وقد رعيت على أهلي كفيت مهنتهم، فلما بعث النبي، صلى الله عليه وسلم خرجنا هرابا فأتينا على فلاة من الأرض، وكنا إذا أمسينا بمثلها قال شيخنا: انا نعوذ بعزيز هذا الوادي من الجن الليلة، فقلنا ذاك، قال: فذكر حديثا طويلا، قال أبو رجاء: فقيل لنا إنما سبيل هذا الرجل شهادة أن لا إله إلا الله، وأن محمدا عبده ورسوله، فمن أقر بها أمن على دمه وماله، فرجعنا فدخلنا في الإسلام، قال: وربما قال أبو رجاء: إني لأرى هذه الآية نزلت في وفي أصحابي وأنه كان رجال من الإنس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا. قال: أخبرنا وهب بن جرير بن حازم قال: حدثنا أبي قال: رأيت أبا رجاء أبيض الرأس واللحية. قال: أخبرنا عمرو بن الهيثم أبو قطن قال: حدثني أبو خلدة قال: رأيت أبا رجاء يصفر لحيته. قال: أخبرنا عمرو بن عاصم قال: حدثنا أبو الأشهب أن أبا رجاء كان يختم في شهر رمضان في كل عشر ليال مرة، قالوا: وقد روى أبو رجاء عن عثمان وعلي وغيرهما وكان ثقة في الحديث وله رواية وعلم بالقرآن وأم قومه في مسجدهم أربعين سنة فلما مات أمهم بعده أبو الأشهب جعفر بن حيان أربعين سنة، وتوفي أبو رجاء في بعض الرواية في خلافة عمر بن عبد العزيز وأما محمد بن عمر فقال: توفي سنة سبع عشرة ومئة، وهذا عندي وهل. قال: أخبرنا معاذ بن معاذ ومسلم بن إبراهيم قالا: حدثنا أبو خلدة قال: رأيت الحسن يصلي على جنازة أبي رجاء العطاردي على حماره، قال مسلم: والإمام يكبر. قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا أبو خلدة قال: رأيت الحسن يصلي على جنازة أبي رجاء وهو راكب على حمار وابنه محتضنه، قلت لأبي خلدة: كان يشتكي؟ قال: لا، كان كبيرا. قال: أخبرنا موسى بن إسماعيل قال: حدثنا بكار بن الصقر قال: رأيت الحسن جالسا على قبر أبي رجاء العطاردي حيال اللحد وقد مد على القبر ثوب أبيض فلم يغيره ولم ينكره حتى فرغ من القبر والفرزدق قاعد قبالته، فقال الفرزدق: يا أبا سعيد تدري ما يقول هؤلاء؟ قال: لا، وما يقولون يا أبا فراس؟ قال: يقولون: قعد على هذا القبر اليوم خير أهل البصرة وشر أهل البصرة، قال: ومن يعنون بذاك؟ قال: يعنوني وإياك، فقال الحسن: يا أبا فراس لست بخير أهل البصرة ولست بشرها ولكن أخبرني ما أعددت لهذا المضجع، وأومأ بيده إلى اللحد، قال: الخير الكثير أعددت يا أبا سعيد، قال: وما هو؟ قال: شهادة أن لا إله إلا الله منذ ثمانين سنة، قال الحسن: الخير الكثير أعددت يا أبا فراس. قال: أخبرنا سعيد بن عامر قال: لما مات أبو رجاء العطاردي قال: الفرزدق: ألم تر أن الناس مات كبيرهم ... وقد عاش قبل البعث بعث محمد
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|