|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>ابو امیه مولی عمر بن خطاب
شماره مقاله : 10502 تعداد مشاهده : 369 تاریخ افزودن مقاله : 12/5/1390
|
ابو امية [از مردم بصرة كه از اصحاب عمر بن خطاب رضی الله عنه بودهاند] برده آزاد كرده عمر بن خطاب است كه با نوشتن قرار داد آزاد شده است. نامش عبد الرحمان بوده و او پدر بزرگ مبارك بن فضالة بن ابو امية است. گويد فضل بن دكين، از اسرائيل، از عبد الملك بن ابى بشير، از فضاله پسر ابو اميه از قول خود ابو اميه ما را خبر داد كه مىگفته است برده عمر بن خطاب بودم و او با من قرار داد آزادى نوشت كه چند وقيه- سيم يا زر- بپردازم و ميزان آن را مشخص و براى من مهلتهايى معين كرد- آن را قسط بندى كرد- و چون قرار داد را نوشت، به دخترش حفصه پيام فرستاد و دويست درم از او وام گرفت و به من داد. من گفتم همين را به عنوان يكى از اقساط من بپذير. نپذيرفت. پس از دو يا سه سال براى او چادر شب پسنديدهاى بردم و گفتم اين را بر بستر خود بيفكن نپذيرفت و گفت: از فروش اين براى پرداخت اقساط خود كمك بگير. من از عمر خواستم درباره من به كارگزاران نامه بنويسد نپذيرفت و گفت: برو هر چه به همه مردم برسد به تو نيز مىرسد. گويد: پيش عكرمه رفتم و چون موضوع را براى او گفتم، گفت: به خدا سوگند اين است آنچه كه خداوند متعال در كتاب خود فرموده است كه «و از مال خدا كه به شما داده است به آنان بدهيد» «1» گويد قبيصة بن عقبه، از سفيان، از عبد الملك بن ابى بشير، و از فضالة پسر ابو اميه، از گفته پدرش ما را خبر داد كه مىگفته است عمر بن خطاب با من قرار داد آزادى نوشت و از حفصه دويست درم وام گرفت كه پس از دريافت مقررى خود بپردازد، و آن را به من داد و چون اين موضوع را به عكرمه گفتم، گفت: اين كار همان گفتار خداوند است كه «و از مال خدا كه به شما داده است به آنان بدهيد». گويد فضل بن دكين، از عيسى بن يحيى خزاعى ما را خبر داد كه مىگفته است، از عكرمه شنيدم مىگفت آوردهاند كه عمر بن خطاب با يكى از بردگان خود به نام ابو اميه قرار داد آزادى نوشت. و چون هنگام پرداخت نخستين قسط رسيد عمر آن مال را براى براى ابو اميه آورد و گفت: اى ابو اميه اين را بگير و از آن براى خود كسب سود كن، كه بيم دارم نتوانم در قسطهاى ديگر چيزى به تو بدهم. ابو اميه آن را گرفت و عمر همان آيه را تلاوت كرد. عكرمه پنداشته است اين نخستين قسطى بوده كه بدين گونه پرداخت شده است. گويد عفان بن مسلم، از گفته مبارك بن فضالة ما را خبر داد كه مىگفته است مادرم از گفته پدرم، از پدر بزرگم و عبيد الله جحدرى. از گفته پدرم، از پدر بزرگم و ميمون بن جابان، از گفته عمويم، از پدر بزرگم نقل كردند كه مىگفته است از عمر بن خطاب تقاضا كردم قرار آزادى با من بنويسد. عمر گفت: چه مقدار پيشنهاد مىكنى؟ گفتم: صد وقيه. گويد: عمر از من نخواست كه بيشتر كنم و بر همان مبلغ نوشت و خواست كه مقدارى از مال خود را هر چه زودتر به من بدهد، و در آن هنگام چيزى نداشت. به دخترش حفصه پيام داد كه من با برده خود قرار داد نوشتهام و مىخواهم هم اكنون بخشى از اموال خود را به او بپردازم. اينك دويست درم براى من بفرست تا چيزى براى ما برسد و وام خود را بپردازم. حفصه دويست درم را براى عمر فرستاد. عمر آن پول را در دست راست خود گرفت و اين آيه را تلاوت كرد «بردگان شما كه تقاضاى نوشتن پيمان آزادى دادند، اگر در ايشان خيرى مىدانيد با آنان پيمان بنويسيد و از مال خداوند كه به شما داده است به آنان بدهيد» و سپس به ابو اميه گفت: بگير كه خداوند براى تو در آن بركت دهد. ابو اميه مىگفته است خداوند در آن مال بركت داد از همان محل آزاد شدم و به اموال بسيارى رسيدم. و از عمر اجازه خواستم به عراق بروم، گفت: پس از اينكه با تو پيمان نوشتهام هر كجا مىخواهى برو. گويد: گروهى ديگر از كسانى كه پيمان آزادى نوشته بودند به من گفتند با عمر گفتگو كن تا درباره ما براى امير عراق نامهاى بنويسد كه آن جا گرامى باشيم. مىدانستم كه عمر موافقت نخواهد كرد ولى از ياران خود آزرم داشتم. با عمر گفتگو كردم و گفتم: اى أمير المؤمنين براى ما به كارگزار خود در عراق نامهاى بنويس كه ما آن جا گرامى باشيم. گويد: خشم گرفت و مرا با ترشرويى از پيش خود راند و پيش از آن هرگز نه دشنامى به من داده بود و نه ترشرويى كرده بود. عمر سپس از من پرسيد مگر مىخواهى به مردم ستم روا دارى. گفتم: نه، گفت: تو هم مردى از مسلمانانى آنچه براى ايشان باشد و آنان را فرا گيرد تو را هم خواهد بود. ابو اميه مىگويد: به عراق آمدم و سودى سرشار بردم. گويد: براى عمر بالا پوش و گليم خوبى به هديه بردم، عمر با من شوخى كرد كه چه زيباست، گفتم: اى أمير المؤمنين هديهاى است كه براى تو آوردهام. نپذيرفت و گفت: هنوز چيزى از تعهدت باقى مانده است اينها را بفروش و به مصرف پرداخت تعهدت برسان. * متن عربی:
أبو أمية مولى عمر بن الخطاب [من أهل البصرة من أصحاب عمر بن الخطاب، رضي الله تعالى عنه] كتابة واسمه عبد الرحمن، وهو جد المبارك بن فضالة بن أبي أمية. قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا إسرائيل عن عبد الملك بن أبي بشير قال: حدثني فضالة بن أبي أمية عن أبيه وكان غلاما لعمر قال: كاتبني عمر بن الخطاب على أواق قد سماها ونجمها علي نجوما، فلما فرغ من الكتاب أرسل إلى حفصة فاستقرض منها مائتي درهم ثم أعطانيها فقلت له: خذها من نجومي، فأبى فمكثت سنتين أو ثلاثا ثم أتيته بمرط فقلت: اتخذ هذا فراشا، فأبى وقال: استعن به في نجومك، فسألته أن يكتب لي إلى عماله فأبى وقال: انطلق، يسعك ما يسع الناس، قال: فجئت فحدثت عكرمة بهذا الحديث، فقال: هذا والله الذي قال الله في كتابه: وآتوهم من مال الله الذي آتاكم. قال: أخبرنا قبيصة بن عقبة قال: حدثنا سفيان عن عبد الملك بن أبي بشير قال: فحدثني فضالة بن أبي أمية عن أبيه قال: كاتبني عمر بن الخطاب فاستقرض من حفصة مائتي درهم إلى عطائه فأعانني بها، قال: فذكرت ذلك لعكرمة فقال: هو قوله: وآتوهم من مال الله الذي آتاكم. قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا عيسى بن يحيى الخزاعي قال: سمعت عكرمة قال: زعم أن عمر بن الخطاب كاتب غلاما له يقال: له أبو أمية، فلما حل النجم أتاه به فقال: يا أبا أمية خذ هذا النجم فاستنفع به فإني أخشى أن لا آتي على نجومك، فأخذ أبو أمية النجم وتلا عمر هذه الآية: وآتوهم من مال الله الذي آتاكم، وزعم عكرمة أنه أول نجم أدي في الإسلام. قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: أخبرنا المبارك بن فضالة قال: حدثتني أمي عن أبي عن جدي، وحدثني عبيد الله الجحدري عن أبي عن جدي، وحدثني ميمون بن جابان عن عمي عن جدي قال: سألت عمر بن الخطاب المكاتبة، قال فقال لي: كم تعرض؟ قلت: أعرض مائة أوقية، قال: فما استزادني وكاتبني عليها وأراد أن يعجل لي من ماله طائفة، قال: وليس عنده يومئذ مال، قال: فأرسل إلى حفصة أم المؤمنين إني كاتبت غلامي وأريد أن أعجل له من مالي طائفة فأرسلي إلي مائتي درهم إلى أن يأتينا شيء، فأرسلت بها إليه، قال: فأخذها عمر بن الخطاب بيمينه، قال فقرأ هذه الآية: والذين يبتغون الكتاب مما ملكت أيمانكم فكاتبوهم إن علمتم فيهم خيرا وآتوهم من مال الله الذي آتاكم، فخذها بارك الله لك فيها! قال: فبارك الله لي فيها، عتقت منها وأصبت منها المال الكثير، فسألته أن يأذن لي إلى العراق قال: أما إذ كاتبتك فانطلق حيث شئت، قال فقال لي ناس كاتبوا مواليهم، كلم لنا أمير المؤمنين أن يكتب لنا كتابا إلى أمير العراق نكرم به، قال: وعلمت أن ذلك لا يوافقه فاستحييت من أصحابي، قال: فكلمته فقلت: يا أمير المؤمنين أكتب لنا كتابا إلى عاملك بالعراق نكرم به، قال: فغضب وانتهرني ولا والله ما سبني سبة قط ولا انتهرني قط قبلها، فقال: أتريد أن تظلم الناس؟ قال: قلت لا، قال: فإنما أنت رجل من المسلمين يسعك ما يسعهم، قال: فقدمت العراق فأصبت مالا وربحت ربحا كثيرا، قال: فأهديت له طنفسة ونمطا، قال: فجعل يطايبني ويقول: إن ذا لحسن، قال فقلت: يا أمير المؤمنين إنما هي هدية أهديتها لك، قال: إنه قد بقي عليك من مكاتبتك شيء فبع هذا واستعن به في مكاتبتك، فأبى أن يقبل.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|