|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>جلال الدین خوارزمشاه > جنگ میان وی و مغولان
شماره مقاله : 10458 تعداد مشاهده : 360 تاریخ افزودن مقاله : 10/5/1390
|
جنگ ميان جلال الدين و مغولان جلال الدين خوارزمشاه، [در سال ششصد و بيست و چهارم هجرى قمرى] همينكه از كار اسماعيليان فراغت يافت، شنيد كه گروه انبوهى از مغولان به دامغان، نزديك رى، رسيدهاند و برآنند كه به شهرهاى اسلامى حمله برند. به شنيدن اين خبر به سوى ايشان شتافت و با ايشان به جنگ پرداخت. كار جنگ در ميانشان بالا گرفت و سرانجام مغولان از جلال الدين شكست خوردند. جلال الدين كشتار را در ميان مغولان توسعه داد و تا چند روز در پى فراريان مغول مىتاخت و از ايشان مىكشت يا اسير مىكرد. هنگامى كه سرگرم اين كار بود و از ترس حمله گروه ديگرى از مغولان، در نواحى رى مىزيست، خبردار شد كه بسيارى از مغولان قريبا فرا خواهند رسيد. از اين رو در آن جا ماند و منتظرشان شد. ما ضمن شرح وقايع سال 625 خبرشان را ذكر خواهيم كرد. * جنگ ميان جلال الدين و مغولان در اين سال [ششصد و بيست و پنجم هجرى قمرى] مغولان تاخت و تاز به رى را از سر گرفتند و ميان ايشان و جلال الدين پیكارهائى روى داد كه شماره اين پيكارها را براى ما به اختلاف ذكر كردهاند. برخى از اين نبردها به شكست او پايان مىپذيرفت ولى در آخرين نبردى كه در اين سال كرد به پيروزى رسيد. نخستين نبردى كه ميانشان در گرفت شگفتىهاى تازهاى همراه داشت. چنگيز خان بر پيشواى اين مغولان خشم گرفته و او را از خود دور ساخته و از شهرهاى خويش بيرون كرده بود. او پس از رانده شدن از نزد چنگيز به رى رفت تا بر آن نواحىها چيرگى يابد. جلال الدين در آن جا با او روبرو گرديد و جنگى سخت ميانشان در گرفت. جلال الدين خوارزمشاه در اين نبرد شكست خورد و گريخت. بار ديگر برگشت ولى باز هم شكست خورد. اين بار رهسپار اصفهان گرديد و ميان اصفهان و رى اردو زد و لشكريان و كسان ديگرى را كه زير فرمانش بودند گرد آورد. از كسانى كه به وى پيوسته بودند، فرمانرواى شهرهاى فارس- پسر اتابك سعد- بود كه پس از درگذشت پدر خويش، همچنان كه پيش از اين گفتيم، به فرمانروائى رسيده بود. جلال الدين، با اين آمادگى، به جنگ برگشت و با مغولان روبرو شد. هنگامى كه هر دسته در برابر دسته ديگر براى نبرد صف آرائى كرده بود، غياث الدين، برادر جلال الدين خوارزمشاه، با سردارانى كه براى كنارهگيرى از جلال الدين با وى موافقت كرده بودند، از ميدان جنگ دور شد. اين گروه كناره گرفتند و به سوئى كه مىخواستند بروند روى آوردند. مغولان همينكه ديدند ايشان از ميدان جنگ دور مىشوند گمان بردند كه مىخواهند از پشت ايشان سر در آورند و بدين گونه، از دو سو با آنان بجنگند. مغولان، روى اين انديشه، گريختند و فرمانرواى شهرهاى فارس سر در پى ايشان نهاد. اما جلال الدين خوارزمشاه همينكه كناره گيرى برادر خود و ساير سرداران را ديد، گمان برد كه بازگشت مغولان نيرنگى است براى اين كه او را به دنبال خويش بكشانند. اين بود كه از فرجام كار انديشناك شد و گريزان برگشت، و جرئت نكرد كه داخل اصفهان شود زيرا مىترسيد مغولان او را در آن جا محاصره كنند. از اين رو به سميرم رفت. اما فرمانرواى فارس كه در پى مغولان شتافته بود، چون نه جلال الدين را با خود ديد و نه لشكر او را، از مغولان ترسيد و از تعقيبشان دست كشيد و بازگشت. مغولان نيز همينكه ديدند هيچكس در پى ايشان نيست و تعقيبشان نمىكند، از گريز باز ايستادند. بعد به سوى اصفهان برگشتند و در راه خود هيچكس را نيافتند كه از پيشروى آنها جلوگيرى كند. اين بود كه راه خويش را پيمودند تا به اصفهان رسيدند و آن شهر را محاصره كردند. مردم اصفهان گمان مىكردند كه جلال الدين خوارزمشاه از ميان رفته و نابود شده است. در اين انديشه بودند و مغولان نيز آنان را محاصره كرده بودند كه پيكى از سوى جلال الدين خوارزمشاه رسيد تا از سلامت او آگاهشان كند. جلال الدين به وسيله او براى مردم اصفهان پيام فرستاده بود كه: «من گردشى مىكنم تا لشكريانى را كه سالم ماندهاند گرد آورم و پيش شما بيايم تا با هم بر مغولان بتازيم و از اصفهان دورشان كنيم.» مردم اصفهان كه از سلامت جلال الدين خوارزمشاه آگاهى يافتند بدو پيام فرستادند و او را به سوى خويش فرا خواندند و وعده دادند كه او را يارى خواهند كرد و همراه او بر دشمنش حمله خواهند برد. مردم اصفهان با او براى پيكار حركت كردند و با مغولان بدان سو روانه شد و به اصفهانيان پيوست. مردم اصفهان با او براى پيكار حركت كردند و با مغولان به زد و خورد پرداختند. مغولان در اين جنگ بدترين شكست را خوردند و گريختند. جلال الدين سر در پى ايشان نهاد و تا رى تعقيبشان كرد و تا توانست از آنان كشت و اسير ساخت. همينكه مغولان از رى دور شدند، جلال الدين در رى ماند. پسر چنگيز خان در آن جا برايش پيام فرستاد و گفت: «اينها از ياران ما نبودند و ما ايشان را از پيش خود رانده بوديم.» جلال الدين همينكه از سوى چنگيز خان آسوده خاطر شد، به آذربايجان بازگشت. *
متن عربی: ذكر الحرب بين جلال الدين والتتر لما فرغ جلال الدين من الإسماعيلية [سنة أربع وعشرين وستمائة] بلغه الخبر أن طائفة من التتر عظيمة قد بلغوا إلى دامغان. بالقرب من الري، عازمين على قصد بلاد الإسلام، فسار إليهم وحاربهم، واشتد القتال بينهم، فانهزموا منه، فأوسعهم قتلاً، وتبع المنهزمين عدة أيام يقتل ويأسر، فبينما هو كذلك قد أقام بنواحي الري خوفاً من جمع آخر للتتر، إذ أتاه الخبر بأن كثيراً منهم واصلون إليه، فأقام ينتظرهم، وسنذكر خبرهم سنة خمس وعشرين وستمائة.
ذكر الحرب بين جلال الدين والتتر في هذه السنة عاود التتر الخروج إلى الري، وجرى بينهم وبين جلال الدين حروب كثيرة اختلف الناس علينا في عددها، كان أكثرها عليه، وفي الأخير كان الظفر له. وكانت أول حرب بينهم عجائب غريبة، وكان هؤلاء التتر قد سخط ملكهم جنكزخان على مقدمهم، وأبعده عنه، وأخرجه من بلاده، فقصد خراسان، فرآها خراباً، فقصد الري ليتغلب على تلك النواحي والبلاد، فلقيه بها جلال الدين، فاقتتلوا أشد قتال، ثم انهزم جلال الدين وعاد ثم انهزم، وقصد أصفهان، وأقام بنيها وبين الري، وجمع عساكره ومن في طاعته، فكان فيمن أتاه صاحب بلاد فارس، وهو ابن أتابك سعد ملك بعد وفاة أبيه، كما ذكرناه، وعاد جلال الدين إلى التتر فلقيهم. فبينما هم مصطفون كل طائفة مقابل الأخرى انعزل غياث الدين أخو جلال الدين فيمن وافقه من الأمراء على مفارقة جلال الدين، واعتزلوا، وقصدوا جهة ساروا إليها، فلما رآهم التتر قد فارقوا العسكر ظنوهم يريدون أن يأتوهم من وراء ظهورهم ويقاتلوهم من جهتين، فانهزم التتر لهذا الظن وتبعهم صاحب بلاد فارس. وأما جلال الدين فإنه لما رأى مفارقة أخيه إياه ومن معه من الأمراء ظن أن التتر قد رجعوا خديعة ليستدرجوه، فعاد منهزماً، ولم يجسر أن يدخل أصفهان لئلا يحصره التتر، فمضى إلى سميرم. وأما صاحب فارس فلما أبعد في أثر التتر، ولم ير جلال الدين ولا عسكره معه، خاف التتر فعاد عنهم. وأما التتر فلما لم يروا في آثارهم أحداً يطلبهم وقفوا، ثم عادوا إلى أصفهان، فلم يجدوا في طريقهم من يمنعهم، فوصلوا إلى أصفهان فحصروها، وأهلها يظنون أن جلال الدين قد عدم، فبينما هم كذلك والتتر يحصرونهم إذ وصل قاصد من جلال الدين إليهم يعرفهم سلامته، ويقول: إني أدور حتى يجتمع إلي من سلم من العسكر وأقصدكم ونتفق أنا وأنتم على إزعاج التتر وترحيلهم عنكم. فأرسلوا إليه يستدعونه إليهم، ويعدونه النصرة والخروج معه إلى عدوه، وفيهم شجاعة عظيمة، فسار إليهم، واجتمع بها، وخرج أهل أصفهان معه، فقاتلوا التتر، فانهزم التتر أقبح هزيمة، وتبعهم جلال الدين إلى الري يقتل ويأسر، فلما أبعدوا عن الري أقام بها، وأرسل إليه ابن جنكزخان يقول: إن هؤلاء ليسوا من أصحابنا، إنما نحن أبعدناهم عنا، فلما أمن جانب جنكزخان أمن وعاد إلى أذربيجان.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى و على هاشمى حائرى ، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|