|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>جلال الدین خوارزمشاه > دست یافتن وی به شهر تفلیس
شماره مقاله : 10446 تعداد مشاهده : 385 تاریخ افزودن مقاله : 8/5/1390
|
دست يافتن جلال الدين خوارزمشاه به شهر تفليس در اين سال، در هشتم ماه ربيع الاول، جلال الدين بن خوارزمشاه شهر تفليس را در گرجستان گرفت. سبب اين پيروزى آن بود كه در سال 622 جنگى ميان او و گرجىها در گرفت كه به شكست گرجىها منجر شد. ولى جلال الدين به علت دو دستگى و تفرقهاى كه در تبريز پيش آمده بود، ناچار به تبريز بازگشت. پس از سر و سامان دادن كارها در آذربايجان در ماه ذى الحجه سال 622 به سوى گرجستان برگشت. تا رسيدن او به آن سرزمين سال 622 نيز پايان يافت و سال 623 فرا رسيد ... در اين سال او به شهرهاى گرجستان حمله برد. گرجىهائى كه سال گذشته از دست او گريخته بودند، برگشتند و بار ديگر آماده پيكار شدند و از اقوام همسايه خود مانند آلنها و لگزىها نيز گروههائى را گرد آوردند. بدين گونه جمع كثيرى شدند كه از بسيارى به شمار در نمىآمدند. از اين رو به كثرت عده خود مغرور و به پيروزى اميدوار گرديدند و خود را به نويدهاى بيهوده دلخوش ساختند. شيطان ايشان را وعده پيروزى مىداد در صورتى كه وعده شيطان جز فريب چيزى نيست. [1] جلال الدين در اين پيكار چند جا گروههائى از لشكريان خويش را در كمين گرجىها گماشت. دو لشگر با هم روبرو شدند و به جنگ پرداختند. چيزى نگذشت كه گرجىها شكست خوردند و روى برتافتند و چنان گريختند كه برادر به برادر و پدر به پسر اعتنا نمىكرد و هر كسى تنها در پى آن بود كه خود را رهائى دهد. مسلمانان از هر سو به رويشان شمشير كشيدند و از اين مهلكه جان بدر نبردند مگر گروهى اندك كه شماره ايشان ناچيز بود. جلال الدين به سپاهيان خويش فرمان داد كه هيچكس را زنده نگذارند و هر كس را كه يافتند بكشند. سپاهيان او نيز فرمان او را به كار بستند و سر در پى شكستخوردگان نهادند به كشتن ايشان پرداختند. ياران جلال الدين به او توصيه كردند كه به تفليس، پايتخت گرجستان حمله برد. جلال الدين گفت: «نيازى به آن نداريم كه مردان خود را در زير ديوارهاى شهر به كشتن دهيم. هنگامى كه من همه گرجىها را از ميان بردم شهرهاى ايشان را نيز خواهم گرفت بى اين كه خون ياران خود را ريخته باشم.» لشكريان او گرجىها را همچنان دنبال مىكردند و در جستجوى ايشان مىتاختند تا وقتى كه نزديك بود ديگر هيچكس از آنان زنده نماند. در اين هنگام جلال الدين به تفليس هجوم برد و در نزديك آن شهر اردو زد. در يكى از روزها با گروهى از لشكر خويش به راه افتاد و مىخواست اطراف شهر را به دقت بنگرد و ببيند كه از چه جاهائى مىتوان به شهر حملهور شد و چگونه مىتوان با مردم شهر جنگيد. همينكه نزديك شهر رسيد، بيشتر لشكريان خويش را در چند جا در كمين نشاند. بعد، خود با سه هزار سوار به سوى شهر رفت. مردم گرجستان كه او را ديدند و اندك بودن سواران او را در نظر گرفتند به پيروزى اميدوار شدند چون نمىدانستند كه كسان ديگرى نيز در كمين ايشان هستند. اين بود كه از شهر بيرون تاختند و با او به جنگ پرداختند. جلال الدين در برابرشان عقبنشينى كرد. آنان كه چنين ديدند اندك بودن همراهانش را در نظر گرفتند و گمان بردند كه او در انديشه گريز است. از اين رو اميدوارى ايشان به پيروزى فزونى يافت و سر در پى جلال الدين نهادند. همينكه در ميان لشكريان او رسيدند، سربازانى كه در كمين بودند از كمينگاههاى خود بيرون آمدند و با سپاهيان ديگر جلال الدين به گرجىها حمله بردند و آنان را در ميان گرفتند و از هر سو به رويشان شمشير كشيدند. در نتيجه، بيشترشان كشته شدند و باقى آنها به شهر گريختند و به درون شهر رفتند. مسلمانان هم ايشان را دنبال كردند و همينكه به شهر رسيدند، مسلمانان ساكن تفليس شعار اسلام و نام جلال الدين را به بانگ بلند بر زبان آوردند و همكيشان خود را به نبرد با گرجىها فرا خواندند. گرجىها كه چنين ديدند به دست و پاى مسلمانان افتادند و از جنگ دست برداشتند و تسليم شدند زيرا در جنگهائى كه پيش از اين ذكر كرديم مردانشان كشته شده و تعدادشان كاهش يافته و دلهاى ايشان از بيم و هراس پر شده بود. از اين رو مسلمانان تفليس را با خشم و خشونت گرفتند بى اين كه مردمش را امان دهند. همه گرجىهائى كه در شهر به سر مىبردند كشته شدند و از خرد و كلان هيچ كس زنده نماند مگر كسانى كه با اداى شهادتين اسلام آوردند. جلال الدين از خون اين گروه گذشت و دستور ختنه ايشان را داد. سپس آنان را رها ساخت. مسلمانان دارائى مردم تفليس را تاراج كردند و زنان و فرزندانشان را به بردگى گرفتند. حتى مسلمانانى هم كه در تفليس مىزيستند، از اين قتل و غارت سالم نماندند و آزارهائى ديدند. اين تفليس از استوارترين و بلندترين شهرهاست و بر دو سوى رودخانه كر قرار دارد كه رودى بزرگ است. چيره شدن مسلمانان بر تفليس، در شهرهاى اسلامى ميان مسلمانان جهان، پيروزى بزرگ و كار بجائى شمرده شد زيرا مردم گرجستان پى در پى بر مسلمانان مىتاختند و به آنان هر گونه كه دلشان مىخواست آزار مىرساندند. به هر يك از شهرهاى آذربايجان كه مىخواستند، حمله مىبردند و هيچكس نبود كه جلوى ايشان را بگيرد و هيچ مدافعى وجود نداشت تا از آن شهر دفاع كند. همچنين ارزن الروم. تا جائى كه فرمانرواى ارزن الروم خلعت پادشاه گرجستان را پوشيد و بالاى سر خود پرچمى بر پا داشت كه برفرازش يك صليب بود. پسر خويش را نيز واداشت كه به كيش مسيح در آيد و با ملكه گرجستان زناشوئى كند چون از ايشان بيم داشت و مىخواست گزندشان را از خود دور سازد. شرح اين داستان پيش ازين گذشت. همچنين دربند شروان از گرجستان آسيب مىديد. كار گرجىها به اندازهاى بالا گرفت كه ركن الدين قلج ارسلان، فرمانرواى قونيه و اقصرا و ملطيه و شهرهاى ديگر آن قسمت از روم شرقى كه در دست مسلمانان قرار داشت، لشكريان خويش را گرد آورد و با آنان لشكريان ديگرى را نيز بسيج كرد و روانه ارزن الروم شد كه در اختيار برادرش طغرل شاه بن قلج ارسلان بود. ولى گرجىها فرا رسيدند و او را شكست دادند و به لشكريان او آسيبهاى سخت رساندند. مردم دربند شروان نيز هميشه از دست گرجيان در بدبختى و تنگى به سر مىبردند. اما ارمنستان: گرجىها داخل شهر ارجيش شدند و قرس و شهرهاى ديگر ارمنستان را گرفتند. شهر خلاط را نيز محاصره كردند. و اگر خداى بزرگ با اسير شدن ايوانى، فرمانده لشكريان گرجى، مسلمانان را يارى نمىفرمود، بىگمان گرجىها خلاط را گرفته بودند. با اين همه، گرجىها چنان مردم خلاط را به ستوه آوردند كه ناچار در قلعه شهر كليسائى براى ايشان ساختند كه در آن ناقوس نواخته مىشد. سپس گرجىها از آن جا رفتند. تفصيل اين حمله پيش از اين گذشت. همسايگان گرجستان هميشه بيشترين زيان را ازين سرزمين مىديدند. پيش از اسلام به پارسيان، و پس از اسلام تا اين تاريخ نيز به مسلمانان از دست گرجيان آزار مىرسيد. هيچ كس نيز با گرجىها كارى نكرد كه جلال الدين كرد. گرجىها شهر تفليس را به سال 515 گرفتند و در آن هنگام محمود بن محمود بن ملكشاه سلجوقى سلطنت مىكرد كه از همه شاهان بلندپايهتر و قلمرو او وسيعتر و لشكرش بيشتر بود. با اين همه، نتوانست گرجىها را از دست يابى به تفليس باز دارد. قلمرو پهناور فرمانروائى محمود شامل رى و توابع آن، و شهر جبل و اصفهان و فارس و خوزستان و عراق و آذربايجان اران و ارمنستان و ديار بكر و جزيره و موصل و شام و جاهاى ديگر مىشد، و عم او، سلطان سنجر، هم خراسان و ما وراء النهر را داشت. در اين صورت بيشتر شهرهاى اسلامى در دست ايشان بود. با اين همه، پس از دست يافتن گرجىها به شهر تفليس، محمود به سال 519 لشكريان خود را گرد آورد و به جنگ ايشان شتافت ولى كارى از پيش نبرد و نتوانست بر آنان چيره شود. پس از او برادرش، سلطان مسعود، به جايش نشست. ايلدگز هم شهر جبل و رى و اصفهان و آذربايجان و اران را گرفت. صاحب خلاط و صاحب فارس و صاحب خوزستان هم به فرمان او در آمدند. ايلدگز نيز لشكريان خويش را گرد آورد و براى پيكار با مردم گرجستان بسيج كرد ولى آخر منتهاى كوشش او منحصر به اين شد كه خود را از چنگشان نجات دهد. پس از او پسرش، پهلوان بن ايلدگز، به جايش نشست. با وجود اين كه در روزگار فرمانروائى آنان شهرهايى كه در اختيار داشتند از آبادى و دارائى و مردان جنگى بسيار برخوردار بود، چنان كه بايد و شايد به خود زحمت ندادند و نكوشيدند تا بر اين قوم پيروزى يابند. اما هنگامى كه نوبت به سلطان جلال الدين خوارزمشاه رسيد، بر عكس، شهرها همه به ويرانى افتاده بودند زيرا نخست گرجىها مردم آن نواحى را ناتوان ساخته و بعد هم مغولان كه خدا لعنتشان كند چنان كه پيش از آن گفتيم آنان را از هستى ساقط كرده بودند. با اين همه، جلال الدين توانست چنان كارهائى با گرجيان كند و ايشان را بدان گونه از پاى در آورد. ستايش مر خدائى را كه هر گاه خواست كارى انجام گيرد، مىگويد بشو و مىشود. *
متن عربی:
ذكر ملك جلال الدين تفليس في هذه السنة [ثلاث وعشرين وستمائة]، ثامن ربيع الأول، فتح جلال الدين بن خوارزم شاه مدينة تفليس من الكرج؛ وسبب ذلك أنا قد ذكرنا سنة اثنتين وعشرين وستمائة الحرب بينه وبينهم، وانهزامهم منه، وعوده إلى تبريز بسبب الخلف الواقع فيها، فلما استقر الأمر في أذربيجان عاد إلى بلد الكرج في ذي الحجة من السنة، وخرجت سنة اثنتين وعشرين وستمائة، ودخلت هذه السنة، فقصد بلادهم، وقد عادوا فحشدوا وجمعوا من الأمم المجاورة لهم اللان واللكز وقفجاق وغيرهم، فاجتمعوا في جمع كثير لا يحصى، فطمعوا بذلك، ومنتهم أنفسهم الأباطيل، ووعدهم الشيطان الظفر، وما يعدهم الشيطان إلا غروراً، فلقيهم، وجعل لهم الكمين في عدة مواضع، والتقوا واقتتلوا، فولى الكرج منهزمين لا يلو ي الأخ على أخيه، ولا الوالد على ولده، وكل منهم قد أهمته نفسه، وأخذتهم سيوف المسلمين من كل جانب، فلم ينج منهم إلا اليسير الشاذ الذي لا يعبأ به؛ وأمر جلال الدين عسكره أن لا يبقوا على أحد، وأن يقتلوا من وجدوا، فتبعوا المنهزمين يقتلونهم، وأشار عليه أصحابه بقصد تفليس دار ملكهم، فقال: لا حاجة لنا إلى أن نقتل رجالنا تحت الأسوار، إنما إذا أفنيت الكرج أخذت البلاد صفواً عفواً. ولم تزل العساكر تتبعهم وتستقصي في طلبهم إلى أن كادوا يفنونهم، فحينئذ قصد تفليس ونزل بالقرب منها. وسار في بعض الأيام في طائفة من العسكر، وقصدها لينظر إليها، ويبصر مواضع النزول عليها، وكيف يقاتلها، فلما قاربها كمن أكثر العسكر الذي معه في عدة مواضع، ثم تقدم إليها في نحو ثلاثة آلاف فارس، فلما رآه من بها من الكرج طمعوا فيه لقلة من معه، ولم يعلموا أنه معهم، فظهروا إليه فقاتلوه، فتأخر عنهم، فقوي طمعهم فيه لقلة من معه، فظنوه منهزماً، فتبعوه، فلما توسطوا العساكر خرجوا عليهم ووضعوا السيف فيهم، فقتل أكثرهم، وانهزم الباقون إلى المدينة فدخلوها، وتبعهم المسلمون، فلما وصلوا إليها نادى المسلمون من أهلها بشعار الإسلام، وباسم جلال الدين، فألقى الكرج بأيديهم واستسلموا، لأنهم كانوا قد قتل رجالهم في الوقعات المذكورة، فقل عددهم، وملئت قلوبهم خوفاً ورعباً، فملك المسلمون البلد عنوة وقهراً بغير أمان، وقتل كل من فيه من الكرج، ولم يبق على كبير ولا صغير إلا من أذعن بالإسلام، وأقر بكلمتي الشهادة، فإنه أبقى عليه، وأمرهم فتختنوا وتركهم. ونهب المسلمون الأموال، وسبوا النساء واسترقوا الأولاد، ووصل إلى المسلمين الذين بها بعض الأذى من قتل ونهب وغيره. وتفليس هذه من أحصن البلاد وأمنعها، وهي على جانبي نهر الكر، وهو نهر كبير، ولقد جل هذا الفتح وعظم موقعه في بلاد الإسلام وعند المسلمين، فإن الكرج كانوا قد استطالوا عليهم، وفعلوا بهم ما أرادوا، فكانوا يقصدون أي بلاد أذربيجان أرادوا، فلا يمنعهم عنها مانع، ولا يدفعهم عنها دافع؛ وهكذا أرزن الروم، حتى إن صاحبها لبس خلعة ملك الكرج، ورفع على رأسه علماً في أعلاه صليب، وتنصر ولده رغبة في نكاح ملكة الكرج، وخوفاً منهم، ليدفع الشر عنه، وقد تقدمت القصة، وهكذا دربند شروان. وعظم أمرهم إلى حد أن ركن الدين بن قلج أرسلان، صاحب قونية، وأقصرا، وملطية، وسائر بلاد الروم التي للمسلمين، جمع عساكره، وحشد معها غيرها فاستكثر، وقصد أرزن الروم، وهي لأخيه طغرل شاه بن قلج أرسلان، فأتاه الكرج وهزموه، وفعلوا به وبعسكره كل عظيم، وكان أهل دربند شروان معهم في الضنك والضيقة. وأما أرمينية، فإن الكرج دخلوا مدينة أرجيش، وملكوا قرس وغيرها، وحصروا خلاط، فلولا أن الله سبحانه من على المسلمين بأسر إيواني، مقدم عساكر الكرج، لملكوها، فاضطر أهلها إلى أن بنوا لهم بيعة في القلعة يضرب فيها الناقوس، فرحلوا عنهم، وقد تقدم تفصيل هذه الحلمة. ولم يزل هذا الثغر من أعظم الثغور ضرراً على المجاورين له من الفرس، قبل الإسلام، وعلى المسلمين بعدهم، من أول الإسلام إلى الآن، ولم يقدر أحد عليهم هذا الإقدام، ولا فعل بهم هذه الأفاعيل، فإن الكرج ملكوا تفليس سنة خمس عشرة وخمسمائة، والسلطان حينئذ محمود بن محمود بن ملكشاه السلجوقي، وهو من أعظم السلاطين منزلة، وأوسعهم مملكة، وأكثرهم عساكر، فلم يقدر على منعهم عنها؛ هذا مع سعة بلاده، فإنه كان له الري وأعمالها، وبلد الجبل، وأصفهان، وفارس، وخوزستان، والعراق، وأذربيجان، وأران، وأرمينية، وديار بكر، والجزيرة، والموصل، والشام، وغير ذلك، وعمه السلطان سنجر له خراسان وما وراء النهر، فكان أكثر بلاد الإسلام بأيديهم، ومع هذا فإنه جمع عساكره سنة تسع عشرة وخمسمائة، وسار إليهم بعد أن ملكوها، فلم يقدر عليهم. ثم ملك بعده أخوه السلطان مسعود، وملك الدكز بلد الجبل والري وأصفهان وأذربيجان وأران، وأطاعه صاحب خلاط، وصاحب فارس، وصاحب خوزستان، وجمع وحشد لهم، وكان قصاره أن يتخلص منهم، ثم ابنه البهلوان بعده؛ وكانت البلاد في أيام أولئك عامرة كثيرة الأموال والرجال، فلم يحدثوا أنفسهم بالظفر بهؤلاء، حتى جاء هذا السلطان والبلاد خراب قد أضعفها الكرج أولاً، ثم استأصلها التتر، لعنهم الله، على ما ذكرنا، ففعل بهم هذه الأفاعيل، فسبحان من إذا أراد أمراً قال له كن فيكون.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى و على هاشمى حائرى ، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|