Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

«تَرَكْتُكُمْ عَلَى البَيْضَاءِ لَيْلُهَا كَنَهَارِهَا لاَ يَزِيغُ عَنْهَا بَعْدِي إِلاَّ هَالِكٌ». [أحمد وابن ماجه و غيرهما].
شما را بر بهترين راه ترك كردم، شب آن مانند روز آن واضح و آشكار است، از آن راه منحرف نمى‌شود مگر آن كه هلاك و گمراه شود.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>ایام عرب>ایام عرب > یوم سلان

شماره مقاله : 10395              تعداد مشاهده : 251             تاریخ افزودن مقاله : 5/5/1390

روز سلان‏


ابو عبيده گفته است:
فرزندان عامر بن صعصعه دلاورانى از قريش بودند كه در دين خود پافشارى و سرسختى بسيار داشتند و هرگز به فرمان پادشاهان در نمى‏آمدند و از ايشان پيروى نمى‏كردند.
نعمان بن منذر، پس از آن كه به فرمان خسرو پرويز در حيره به پادشاهى نشست، هر سال كاروانى از عطريات و پارچه‏هاى زيبا و گوهرهاى گرانبها به راه مى‏انداخت و براى بازرگانى به بازار عكاظ مى‏فرستاد تا در آن جا به فروش رود.
يك بار، فرزندان عامر بن صعصعه راه را بر كاروان او بستند و قسمتى از كالاهاى وى را ربودند.
نعمان از شنيدن اين خبر به خشم آمد و در پى برادر مادرى خود، و برة بن رومانس كلبى، و لشكريان دست‏پرورده خود، و پيران قوم فرستاد. همچنين براى بنى ضبة بن اد و تازيان ديگر، از رباب و تميم، پيام داد كه پيرامون وى گرد آيند.
همه فرمان وى را پذيرفتند و به كار بستند.
ضرار بن عمرو ضبى، و نه تن از پسران خود، كه همه از سواران و دلاوران بودند، با حبيش  بن دلف، كه او نيز شهسوارى دلير به شمار مى‏رفت، به حضور نعمان رسيدند و لشكرى انبوه ترتيب دادند.
نعمان كاروانى بزرگ فراهم آورد و به آنان گفت:
«كاروان را تا عكاظ ببريد و پس از آن كه از بازار عكاظ فراغت يافتيد و ماه‏هاى حرام هم به پايان رسيد و هر قومى به شهر خود بازگشت، بر بنى عامر حمله كنيد كه نزديك نواحى سلان هستند.» آنان نيز با كاروان به راه افتادند و راز خود را از همه كس پوشيده داشتند و گفتند:
«ما فقط مأموريم كه كالاهاى بازرگانى پادشاه را از دستبرد حفظ كنيم.» ولى هنگامى كه بازار عكاظ به پايان رسيد و مردم پراكنده شدند، قريش به راز ايشان پى برد و عبد الله بن جدعان را به عنوان پيك به نزد بنى عامر فرستاد تا آنان را از اين موضوع آگاه كند.
او هم رفت و به بنى عامر خبر داد.
مردان عامر به شنيدن اين خبر آماده نبرد شدند و نگهبانان و ديده‏بانانى گماشتند و در زير فرماندهى عامر بن مالك ملاعب الاسنه به راه افتادند و در سلان با دشمن روبرو شدند و جنگ سختى كردند.
يزيد بن عمرو بن خويلد صعق، در گير و دار جنگ چشمش به وبرة بن رومانس، برادر نعمان، افتاد و فريفته شكوه و شكل و شمايل وى گرديد و بر او حمله برد و او را اسير كرد.
همينكه و بره در چنگ بنى عامر گرفتار شد، لشكريان نعمان‏ دلسرد شدند و مى‏خواستند بگريزند. ولى ضرار بن عمرو ضبى آنان را از فرار باز داشت و به سر و سامان دادن ايشان پرداخت و او و پسرانش جنگ را با سر سختى ادامه دادند و تلفات سنگينى بر بنى عامر وارد آوردند.
ابو براء عامر بن مالك، وقتى ضرار را ديد كه با بنى عامر چه مى‏كند، با پسران خود بر او حمله برد.
ابو براء مردى قوى بازو بود و چنان بر ضرار حمله‏ور شد كه ضرار بر زمين افتاد ولى پسران ضرار از او دفاع كردند تا او را نجات دادند.
ضرار مردى سالخورده بود و هنگامى كه دوباره بر اسب سوار شد گفت: «من سره بنوه فسائته نفسه» (كسى كه پسرانش او را خوشوقت كنند، خود بدبخت شده است.) و اين جمله ضرب المثل شد. يعنى وقتى پسرهاى كسى آنقدر بزرگ شده‏اند كه مى‏توانند او را يارى دهند پيداست كه خودش ديگر سالخورده و ناتوان شده است و اين پيرى و ناتوانى مايه بدبختى اوست.
ابو براء به طمع سربهاى گزافى كه براى ضرار بگيرد پيوسته او را تعقيب مى‏كرد و پسران ضرار نيز ازو دفاع مى‏نمودند و نمى- گذاشتند كه به چنگ ابو براء بيفتد.
ابو براء كه كار را چنين ديد، به ضرار گفت:
«بى‏گمان يا تو مى‏ميرى يا من از غصه اين كه به تو دسترس نيافته‏ام مى‏ميرم. پس مرد ديگرى را به من نشان بده كه اگر اسيرش كنم بتوانم در برابر آزادى وى سر بهاى گزافى بگيرم.» ضرار نيز به حبيش بن دلف اشاره كرد كه از بزرگان قوم بود.
ابو براء به حبيش حمله برد و اسيرش كرد.
حبيش مردى سياه و لاغر و زشت روى بود و ابو براء درست‏ كه بدو نگريست گمان برد كه او برده‏اى بيش نيست و ضرار وى را فريب داده است. اين بود كه گفت:
«من به خدا از همه اين مردم گرامى‏تر و برترم جز در بدبختى‏هائى كه برايم پيش مى‏آيد.» حبيش كه اين سخن شنيد ترسيد كه او وى را بكشد. بدين جهت گفت:
«اى مرد، اگر تو شير- يعنى شتر به عنوان سربها- مى‏خواهى، يقين بدان كه به خواسته خود رسيده‏اى.» و به بهاى چهار صد شتر و شكست و بازگشت لشكر نعمان آزادى خويش را خريد.
شكت‏خوردگان هنگامى كه به پيش نعمان بر گشتند، اسارت برادرش و پرداختن ضرار به كار لشكر و ماجراى او با ابو براء، همه را به وى خبر دادند.
و برة بن رومانس، برادر نعمان، هزار شتر و اسب داد و از يزيد بن صعق كه اسيرش كرده بود، آزادى خود را خريد.
يزيد بدين ترتيب ثروتمند شد در صورتى كه پيش از آن وضع خوبى نداشت.
لبيد، با شعرى كه ساخته، از روزگار قوم خود چنين ياد مى‏كند:
         انى امرؤ منعت ارومة عامر  ...          ضيمى و قد حنقت على خصوم‏
تا آن جا كه مى‏گويد:
         و غداة قاع القريتين اتاهم  ...          رهوا يلوح خلالها التسويم‏
            بكتائب رجح تعود كبشها...            نطح الكباش كانهن نجوم‏
در شعر بالا، از قاع القريتين منظور روز سلان است.
__________________________________________________
- حبيش به ضم حاء و فتح باء است. ابن اثير
 
*

متن عربی:



يوم السلان
قال أبو عبيدة: كان بنو عامر بن صعصعة حمساً، والحمس قريش ومن له فيهم ولادة، والحمس متشددون في دينهم، وكانت عامر أيضاً لقاحاً لا يدينون للملوك. فلما ملك النعمان بن المنذر ملكه كسرى أبرويز، وكان يجهز كل عام لطيمة، وهي التجارة، لتباع بعكاظ، فعرضت بنو عامر لبعض ما جهزه فأخذوه. فغضب لذلك النعمان وبعث إلى أخيه لأمه، وهو وبرة بن رومانس الكلبي، وبعث إلى صنائعه ووضائعه، والصنائع من كان يصطنعه من العرب ليغزيه، والوضائع هم الذين كانوا شبه المشايخ، وأرسل إلى بني ضبة بن أد وغيرهم من الرباب وتميم فجمعهم، فأجابوه، فأتاه ضرار بن عمرو الضبي في تسعة من بنيه كلهم فوارس ومعه حبيش ابن دلف، وكان فارساً شجاعاً، فاجتمعوا في جيش عظيم، فجهز النعمان معهم عيراً وأمرهم بتسييرها وقال لهم: إذا فرغتم من عكاظ وانسلخت الحرم ورجع كل قوم إلى بلادهم فاقصدوا بني عامر فإنهم قريب بنواحي السلان. فخرجوا وكتموا أمرهم وقالوا: خرجنا لئلا يعرض أحد للطيمة الملك.
فلما فرغ الناس من عكاظ علمت قريش بحالهم، فأرسل عبد الله بن جدعان قاصداً إلى بني عامر يعلمهم الخبر، فسار إليهم وأخبرهم خبرهم، فحذروا وتهيأوا للحرب وتحرزوا ووضعوا العيون، وعاد بنو عامر عليهم عامر ابن مالك ملاعب الأسنة، وأقبل الجيش فالتقوا بالسلان فاقتتلوا قتالاً شديداً. فبينا هم يقتتلون إذ نظر يزيد بن عمرو بن خويلد الصعق إلى وبرة بن رومانس أخي النعمان فأعجبه هيئته، فحمل عليه فأسره. فلما صار في أيديهم هم الجيش بالهزيمة، فنهاهم ضرار بن عمرو الضبي وقام بأمر الناس فأسره. فلما صار في أيديهم هم الجيش بالهزيمة، فنهاهم ضرار بن عمرو الضبي وقام بأمر الناس فقاتل هو وبنوه قتالاً شديداً. فلما رآه أبو براء عامر بن مالك وما يصنع ببني عامر هو وبنوه حمل عليه، وكان أبو براء رجلاً شديد الساعد. فلما حمل على ضرار اقتتلا، فسقط ضرار إلى الأرض وقاتل عليه بنوه حتى خلصوه وركب، وكان شيخاً، فلما ركب قال: من سره ساءته نفسه؛ فذهبت مثلاً. يعني من سره بنوه إذا صاروا رجالاً كبر وضعف فساءه ذلك.
وجعل أبو براء يلح على ضرار طمعاً في فدائه، وجعل بنوه يحمونه. فلما رأى ذلك أبو براء قال له: لتموتن أو لأموتن دونك فأحلني على رجل له فداء. فأومأ ضرار إلى حبيش بن دلف، وكان سيداً، فحمل عليه أبو براء فأسره، وكان حبيش أسود نحيفاً دميماً، فلما رآه كذلك ظنه عبداً وأن ضراراً خدعه، فقال: أنا لله، أعزز سائر القوم، ألا في الشؤم وقعت ! فلما سمعها حبيش منه خاف أن يقتله فقال: أيها الرجل إن كنت تريد اللبن، يعني الإبل، فقد أصبته. فافتدى نفسه بأربعمائة بعير وهزم جيش النعمان. فلما رجع الفل إليه أخبروه بأسر أخيه وبقيام ضرار ب أمر الناس وما جرى له مع أبي براء، واقتدى وبرة بن رومانس نفسه بألف بعير وفرس من يزيد بن الصعق، فاستغنى يزيد، وكان قبله خفيف الحال؛ وقال لبيد يذكر أيام قومه:
إنّي امرؤ منعت أرومة عامر ... ضيمي وقد حنقت عليّ خصوم
يقول فيها:
وغداة قاع القريتين أتاهم ... رهواً يلوح خلالها التسويم
بكتائبٍ رجحٍ تعوّد كبشها ... نطع الكباش كأنّهنّ نجوم
قوله: قاع القريتين، يعني يوم السلان.
حبيش بن دلف بضم الحاء المهملة، وبالباء الموحدة، وبالياء المثناة من تحتها نقطتان، وآخره شين معجمة.

از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

اميرمؤمنان علی رضی الله عنه فرمودند: «به راه و روش پيامبرتان اقتدا كنيد كه شايسته‌ترين و بهترين راه و روشهاست و به سنّتش عمل كنيد كه بهترين سنّتهاست.» ( البداية و النهاية 7/319)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 17328
دیروز : 5614
بازدید کل: 8807487

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010