Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «من نظر إلى محاسن امرأةٍ اَجنبية عن شهوة صب في عينيه الافك يوم القيامة».
« کسی که به زیبایی و الطاف زن بیگانه به نظر شهوت بنگرد در روز قیامت در چشمان او سرب گداخته ریخته می‌شود»(تکملۀ فتح القدیر، 8/ 97).

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>ایام عرب>ایام عرب > یوم وقیط

شماره مقاله : 10389              تعداد مشاهده : 366             تاریخ افزودن مقاله : 4/5/1390

روز وقيط


داستان وقيط چنين بود:
افراد قبيله اللهازم، كه شامل قيس و تيم اللات دو پسر ثعلبة بن عكابة بن صعب بن على بن بكر بن وائل مى‏شد، گرد هم آمد و فرزندان عجل بن لجيم و عنزة بن اسد بن ربيعة بن نزار نيز با ايشان همراهى كردند و بر آن شدند كه بر قبيله بنى تميم حمله برند و ايشان را غافلگير كنند.
مردى يك چشم، كه ناشب بن بشامة عنبرى ناميده مى‏شد و در نزد قيس بن ثعلبه اسير بود، از حمله ايشان آگاه گرديد و براى اين كه قوم خود را خبردار كند، به نگهبانان خود گفت:
«كسى را به من معرفى كنيد تا او را نزد خانواده خود بفرستم و برخى از چيزهائى را كه لازم دارم، از ايشان بخواهم.» از او پرسيدند:
«پيامى كه براى آنان مى‏فرستى، در حضور ما خواهد بود؟» جواب داد:
«آرى.» آنان جوانى عجم را كه در عرب پرورش يافته بود پيش وى آوردند.
ناشب گفت:
«شما جوان تهى مغز و بى‏خردى را پيش من آورده‏ايد.» جوان گفت:
«به خدا سوگند كه من كودن و بى‏خرد نيستم.» ناشب گفت:
«من تو را آدم ديوانه‏اى مى‏بينم.» جوان گفت:
«به خدا سوگند كه در من هيچ ديوانگى نيست.» ناشب گفت:
«پس آدم عاقلى هستى؟» جواب داد:
«آرى، من مردى عاقلم.» گفت:
«پس بگو ببينم، خورشيد و ماه بيشتر هستند يا ستارگان؟» پاسخ داد:
«ستارگان رويهمرفته بسيارند.» ناشب دست خويش را پر از شن كرد و پرسيد:
«در دست من چند دانه شن هست؟» جواب داد:
«نميدانم. خيلى زياد است.» ناشب با دست خويش به خورشيد اشاره كرد و پرسيد:
«آن چيست؟» جواب داد:
«خورشيد است.» در اين هنگام ناشب گفت:
«حالا معلوم شد كه مرد عاقلى هستى. درين صورت، برو پيش خانواده من و به آنان سلام برسان و بگو درباره اسير خود مهربانى كنند زيرا من هم در نزد قومى اسيرم كه در حقم نيكى و مهربانى مى‏كنند. همچنين، بگو كه آن شتر سرخ موى مرا كنار بگذارند و شتر ماده سپيد و سياهم را سوار شوند و حاجت مرا به بنى مالك برسانند و به ايشان خبر دهند كه درخت عوسج برگ در آورده است و زنان به اشتكاء، يعنى گله و شكايت، لب گشوده‏اند، همچنين به آنان بگو كه از همام بن بشامه سر پيچى كنند زيرا او مردى شوم است و از ما بريده، و به فرمان هذيل بن اخنس در آيند زيرا او دورانديش و مبارك است. خبر مرا هم از حارث بپرسند.» فرستاده ناشب پيش خانواده او رفت و پيام وى را رساند. آنان هر چه فكر كردند نفهميدند كه منظور ناشب از اين سخنان چه بوده است. لذا پيش حارث رفتند و آنچه را كه فرستاده ناشب گفته بود بدو باز گفتند.
حارث به فرستاده گفت:
«براى من از آغاز ديدار خود با ناشب حكايت كن و دقيقا بگو كه با تو چه گفته است.» فرستاده نيز گفت و گوى خود با ناشب را از اول تا آخر حكايت كرد.
حارث كه سخنان وى را شنيد، گفت:
«از سوى ما به ناشب درود و سلام برسان و خبر بده كه ما بدانچه گفته، عمل خواهيم كرد.» فرستاده برگشت. پس از رفتن او، حارث به افراد بنى عنبر گفت:
«سرور شما براى شما موضوعى را روشن كرده است: با يك مشت شن كه در دست خود گرفته شما را آگاه مى‏سازد كه بزودى‏ لشكرى بى‏شمار بر شما خواهد تاخت و با خورشيد كه بدان اشاره كرده، مى‏گويد اين موضوع از آفتاب روشن‏تر است و شكى در اين باره نبايد داشته باشيد از كنار گذاشتن شتر سرخ منظورش اين است كه از صمان كوچ كنيد. و شتر ماده سپيد و سياه نشانه آن است كه به شما دستور مى‏دهد كه خود را به دهناء برسانيد. از ذكر بنى مالك نيز مقصود اين است كه آن قبيله را نيز از خطر آگاه سازيد و با خود ببريد. برگ آوردن درخت عوسج علامت اين است كه دشمن براى جنگ با شما سلاح پوشيده است. منظور از اشتكاء زنان هم اين است كه زنان شكاء يعنى مشك‏هاى آب را پر كرده‏اند كه براى جنگ همراه داشته باشند.» مردان بنى عنبر كه اين سخنان شنيدند بيدرنگ برخاستند و بار و بنه خود را بستند كه به دهناء كوچ كنند. بنى مالك را نيز از خطر آگاه ساختند ولى اين قبيله به سخن ايشان گوش نداد.
قبيله‏هاى اللهازم و عجل و عنزه كه آماده كار زار شده بودند به نزد بنى حنظله آمدند و عمرو را يافتند كه در رفتن درنگ كرده بود.
از اين رو، در وقيط، به بنى دارم حمله بردند و زد و خوردى سخت كردند، كار جنگ بالا گرفت و ربيعه گروهى از رؤساى بنى تميم را به اسارت در آورد كه ضرار بن قعقاع بن معبد بن زراره از آن جمله بود. و موى پيشانى وى را چيدند و آزادش كردند.
همچنين عثجل بن مأمون بن زراره، و جويرة بن بدر بن عبد الله بن دارم را به بند اسارت در آوردند.
جويره همچنان در بند بود تا روزى كه آنان را سرگرم شرابخوارى ديد و اشعارى ساخت. و آنان شنيدند كه به آواز مى‏خواند:
         و قائلة ما غاله ان يزورنا ...           و قد كنت عن تلك الزيارة فى شغل‏
            و قد أدركتنى و الحوادث جمة  ...          مخالب لا ضعاف و لا عزل‏
            سراع الى الجلى بطاء عن الخنا  ...          رزان لدى الباذين فى غير ما جهل‏
            لعلهم ان يمطرونى بنعمة ...           كما صاب ماء المزن فى البلد المحل‏
            فقد ينعش الله الفتى بعد ذلة ...           و قد تبتنى الحسنى سراة بنى عجل‏
همينكه اشعار بالا را از او شنيدند، آزادش كردند.
نعيم و عوف، دو پسر قعقاع بن معبد بن زراره و چند تن ديگر از بزرگان تميم اسير شدند.
حكيم بن جذيمة بن أصيلع نهشلى نيز كشته شد. و در اين جنگ جز او هيچ كس ديگرى از نهشل شركت نكرده بود.
بكر، پس از اين جنگ، برگشت و در راه خود به سه تن از بنى عنبر برخورد كه با قوم خود كوچ نكرده بودند.
اين سه تن همينكه ديدند مردان بكر شتران ايشان را مى‏رانند.
رفتند و شترهاى خود را پس گرفتند.
شاعران بسيارى درباره اين روز شعر ساخته‏اند. از اين اشعار يكى شعر ابو مهوش قفعسى است كه تميم را درباره روز لقيط نكوهش مى‏كند:
         فما قاتلت يوم الوقيطين نهشل ...           و لا الأنكد الشؤمى فقيم بن دارم‏
            و لا قضبت عوف رجال مجاشع   ...         و لا قشر الأستاه غير البراجم‏
ابو الطفيل عمرو بن خالد بن محمود بن عمرو بن مرثد گفته است:
         حكت تميم بركها لما التقت  ...          راياتنا ككواسر العقبان‏
            دهموا الوقيط بجحفل جم الوغى ...           و رماحها كنوازع الاشطان‏
*

متن عربی:


يوم الوقيط
وكان من حديثه أن اللهازم تجمعت، وهي قيس وتيم اللات ابنا ثعلبة ابن عكابة بن صعب بن علي بن بكر بن وائل ومعها عجل بن لجيم وعنزة ابن أسد بن ربيعة بن نزار لتغير على بني تميم وهم غارون. فرأى ذلك الأعور وهو ناشب بن بشامة العنبري، وكان أسيراً في قيس بن ثعلبة، فقال لهم: أعطوني رجلاً أرسله إلى أهلي أوصيهم ببعض حاجتي. فقالوا له:ترسله ونحن حضور ؟ قال: نعم. فأتوه بغلام مولد، فقال: أتيتموني بأحمق ؟! فقال الغلام: والله ما أنا بأحمق ! فقال: إني أراك مجنوناً ! قال: والله ما بي جنون ! قال: أتعقل ؟ قال: نعم إني لعاقل. قال: فالنيران أكثر أم الكواكب ؟ قال: الكواكب، وكلٌّ كثيرة، فملأ كفه رملاً وقال: كم في كفي ؟ قال: لا أدري فإنه لكثير. فأومأ إلى الشمس بيده وقال: ما تلك ؟ قال: الشمس. قال: ما أراك إلا عاقلاً، اذهب إلى قومي فأبلغهم السلام وقل لهم ليحسنوا إلى أسيرهم فإني عند قوم يحسنون إلي ويكرموني، وقل لهم فليعروا جملي الأحمر ويركبوا ناقتي العيسار بآية ما أكلنا منهم حيساً وليرعوا حاجتي في بني مالك، وأخبرهم أن العوسج قد أورق، وأن النساء قد اشتكت، وليعصوا همام بن بشامة فإنه مشؤوم مجدودٌ، وليطيعوا هذيل بن الأخنس، فإنه حازم ميمون، واسألوا الحارث عن خبري.
وسار الرسول فأتى قومه فأبلغهم، فلم يدروا ما أراد، فأحضروا الحارث وقصوا عليه خبر الرسول. فقال للرسول. اقصص علي أول قصتك. فقص عليه أول ما كلمه حتى أتى على آخره. فقال: أبلغه التحية والسلام وأخبره أنا نستوصي به. فعاد الرسول؛ ثم قال لبني العنبر: إن صاحبكم قد بين لكم، أما الرمل الذي جعل في كفه فإنه يخبركم أنه قد أتاكم عددٌ لا يحصى، وأما الشمس التي أومأ إليها فإنه يقول ذلك أوضح من الشمس، وأما جمله الأحمر فالصمان فإنه يأمركم أن تعروه، يعني ترتحلوا عنه، وأما ناقته العيساء فإنه يأمركم أن تحترزوا في الدهناء، وأما بنو مالك فإنه يأمركم أن تنذروهم معكم، وأما إيراق العوسج فإن القوم قد لبسوا السلاح، وأما اشتكاء النساء فإنه يريد أن النساء قد خرزن الشكاء، وهي أسقية الماء للغزو.
فحذر بنو العنبر وركبوا الدهناء وأنذروا بني مالك، فلم يقبلوا منهم.
ثم إن اللهازم وعجلاً وعنزة أتوا بني حنظلة فوجدوا عمراً قد أجلت، فأوقعوا ببني دارم بالوقيط فاقتتلوا قتالاً شديداً وعظمت الحرب بينهم فأسرت ربيعة جماعةً من رؤساء بني تميم، منهم ضرار بن القعقاع بن معبد بن زرارة فجزوا ناصيته وأطلقوه، وأسروا عثجل بن المأمون بن زرارة، وجويرة بن بدر بن عبد الله بن دارم، ولم يزل في الوثاق حتى رآهم يوماً يشربون، فأنشأ يتغنى يسمعهم ما يقول:
وقائلةٍ ما غاله أن يزورنا ... وقد كنت عن تلك الزيارة في شغل
وقد أدركتني والحوادث جمّةٌ ... مخالب قومٍ لا ضعافٍ ولا عزل
سراعٍ إلى الجّلى بطاءٍ عن الخنا ... رزانٍ لدى الباذين في غير ما جهل
لعلّهم أن يمطروني بنعمةٍ ... كما صاب ماء المزن في البلد المحل
فقد ينعش الله الفتى بعد ذلّةٍ ... وقد تبتني الحسنى سراة بني عجل
فلما سمعوا الأبيات أطلقوه. وأسر أيضاً نعيم وعوف ابنا القعقاع بن معبد بن زرارة وغيرهما من سادات بني تميم، وقتل حكيم بن جذيمة بن الأصيلع النهشلي، ولم يشهدها من نهشل غيره. وعادت بكر فمرت بطريقها بعد الوقعة بثلاثة نفر من بني العنبر لم يكونوا ارتحلوا مع قومهم، فلما رأوهم طردوا إبلهم فأحرزوها من بكر.
وأكثر الشعراء في هذا اليوم، فمن ذلك قول أبي مهوش الفقعسي يعير تميماً بيوم الوقيط:
فما قاتلت يوم الوقيطين نهشل ... ولا الأنكد الشؤمى فقيم بن دارم
ولا قضبت عوفٌ رجال مجاشعٍ ... ولا قشر الأستاه غير البراجم
وقال أبو الطفيل عمرو بن خالد بن محمود بن عمرو بن مرثد:
حكّت تميمٌ بركها لّما التقت ... راياتنا ككواسر العقبان
دهموا الوقيط بجحفلٍ جمّ الوغى ... ورماحها كنوازع الأشطان

از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com
 





 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

از نصايح لقمان حكيم بر فرزندش: با دوست و دشمن خوش اخلاق باش.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 3072
دیروز : 5831
بازدید کل: 8836386

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010